بخش پنجم : معاد جسمانى از نگاه اديان(1)
1- معاد جسمانى از نگاه اديان
پس از اثبات ضرورت معاد (رستاخيز)، اينك به مبحث پيچيده معاد جسمانى مىپردازيم. از
ديد قرآن و عموم اديان معاد، جسمانى است؛ يعنى انسان، با تمام ابعاد وجودش به سوى
قدرتى كه از آن وجود پيدا كرده، باز مىگردد. به همين دليل، ملحق شدن بدن به روح در
قيامت، امرى اجتنابناپذير است، تا همگان با ويژگىهاى روحى و جسمى براى دادرسى و
جزا و پاداش محشور شوند. اين عقيده فطرى است و با عقل و وحى ثابت مىشود.
به يارى براهين عقلى و نقلى اثبات مىشود مرگ، پايان زندگى به صورت مطلق نيست، بلكه
ختم حياتِ دنيا و آغاز حيات ديگرى است. پس از قطع رابطه روح از بدن زندگى برزخى آن
شروع مىشود. داورى وجدان و قضاوت فطرت انسان پذيراى اين موضوع است. اكنون
مىخواهيم بفهميم در قيامت كبرى بازگشت روح به حيات ابدى چگونه انجام مىگردد؟ به
عبارت ديگر آيا معادِ آدمى، جسمانى و شبيه حيات دنيوى است و يا معاد روحانىِ محض و
يإ؛ ّّ جسمانى صِرْف است؟ رستاخيز به هر شكلى تحقق يابد، آيا روانها به قالبهاى
برزخى تعلق مىگيرد و يا به كالبدهاى مادى؟ آيا بدن اخروى انسان همچون كالبدِ مادى
پيوسته در حال تحول و تجدد است و يا ثابت ولايتغير مىماند و به همراه هم كيفر و
پاداش مىبينند؟
پيش از اينكه در وادى پر پيچ و خم جسمانى بودن معاد گام بگذاريم، نظر خوانندگان
ارجمند را به اين نكته جلب مىكنم كه از نظر قرآن و تمام اديان معاد انسان جسمانى
است؛ يعنى انسان با تمام وجودش در قيامت حضور پيدا مىكند. بدين جهت بازگشت روح به
بدن جسمانى ضرورت دارد و همه افراد بشر با ويژگىها و مشخصاتى كه دارند، براى حساب
و كتاب و جزا و پاداش محشور مىشوند. از حُسن اتفاق اين گرايش دينى، از فطرت و
طبيعت انسانها نشأت يافته و با وحى و عقل و سرشت و وجدان همساز است. اكنون قراين
و شواهد اين ريشهها:
1. علاقه انسان به كالبد
هر انسانى به كالبد جسمانى خويش علاقهمند است، چون ساليان درازى از جسم استفاده
كرده و به كمك آن رنجها و شادىها را احساس و مجهولات را فهميده، وتكامل پيدا كرده
است. چون او مىداند با مرگ، ميان روح و بدن جدايى مىافتد و كالبد دستخوش حوادث
قرار مىگيرد، به هنگام احتضار، در مورد حفظ بدن سفارشهايى مىكند؛ مثلاً در
سرزمين مقدسى دفن و يا با پارچه مخصوصى كفنشود. مصريان قديم وصيت مىكردند بدنشان
را در جايگاههاى مطمئنى نگهدارند. امروز هم موميايى كردن كالبد نوابغ و
زمامداران و رهبران انجام مىشود تا قرنها جسم آنها از پوسيدگى در امان باشد.
برخى سفارش مىكردند جسمشان را بسوزانند تا عفونى نشود و از گزند مار و مور محفوظ
بماند، و شايد از عذاب موعود نجات يابد!
اينگونه انديشهها از علاقه و توجه شديد انسانها، به بدن و كالبد حكايت دارد. به
ديگر سخن: آدمى به همان اندازه كه به بقاى روح علاقهمند است، به بقاى جسم نيز
مشتاق است، و ميان روح و بدن جدايى مشاهده نمىكند. اين احساس طبيعى در انسان
بيهوده نيست و از واقعيت نهانى او حكايت دارد. عقايد مذهبى نيز بازتابى از طبيعت
بشر است. از اينرو تمام دينداران و مذهبىهاى دنيا به معاد جسمانى عقيده
داشتهاند. ما به برخى از اعتقادات مذاهب بزرگ اشاره مىكنيم، تا اهميت و اصالت اين
باور، روشن گردد.
2. اعتقاد تمام اديان به قيامت
هواداران اديان بزرگ جهان بر بازگشت روح به جسم اتفاقنظر دارند، گر چه در كيفيت
جسم اخروى سخنان مختلفى گفتهاند. برخى به جسم برزخى معتقدند؛ برخى به بدن
هَوْرقليايى؛(1) هواداران ملاصدرا به كالبد خيالى كه با خلاقيت روح ساخته و پرداخته
مىشود معتقدند، و بعضاً به زنده شدن همين جسد مادى عقيدهمندند؛ و گروهى جسم اخروى
را متكاملتر مىشمارند. به هر حال در اصل جسمانى بودن معاد وفاقنظر دارند. با
توجه به بُعد مسافت و فقدان وسايل ارتباط جمعى، وجود تعارض و تضاد بين هواداران
مذاهب و عدم امكان تبانى بين ملتهاى پيشين - بلكه وجود تعارض و حتى جنگ و تنازع -
به خوبى روشن مىكند همه مذاهب اين اعتقاد را از وحى گرفتهاند و چون با فطرت و عقل
هماهنگى داشتهاند، عقيده به قيامت پيدا كردهاند. به قول شاعر: بيهوده سخن بدين
درازى نَبُوَد. و بنابراين معاد جسمانى ريشه در فطرت و عقيده دارد و ساخته و
پرداخته خيالات و اوهام نمىباشد، بلكه بيانگر اشتراك نظر اديان در اصول است. به
عنوان نمونه به برخى از اديان اشاره مىكنيم.
رستاخيز جسمانى در اعتقاد زرتشتيان
طبق عقيده زرتشتيان، پس از زرتشت، هزاران سال بر عمر زمين خواهد گذشت تا رستاخيز
جسمانى فرارسد. در اين حَشْر و نَشْر روان انسان - در حالى كه خوبى و بدى آن در
برابر مردم مشخص است - پديدار خواهد شد، و بدكار، مانند گوسفند سياهى كه در ميان
گوسفندان سفيد باشد، در انظار جلوهگر مىشود. نيكوكاران مقام خود را درمىيابند و
بدكاران تا سه روز در جهنم خواهند بود. روز چهارم در تجديد بناى خلقت اصلاحات
باشكوهى انجام خواهد گرفت... سرانجام نيكوكاران و بدكاران - به جز چند تن كج طبيعت
- همه پاك شده و از آب حيات ابدى به دست «سائوشيانت» سيراب مىشوند و در نبرد نهايى
و پيروزمندانه اهورامزدا عليه اهريمن حاضر مىشوند. اهريمن مغلوب مىگردد و ديوها
به جنهم پرتاب مىشوند. حياتى تازه از سر گرفته شده و جهانى نو كه جز نيكى و عدالت
در آن حكمفرما نيست، به وجود مىآيد، و جهان و جهانيان براى ابد خوشبخت و كامروا
مىگردند.(2)
عالم برزخ در اعتقاد زرتشتيان
زرتشتيان ميان آسمان و دوزخ، به وجود برزخى - كه نه خوف عذابهاى جسمانى دوزخ و نه
سرور و شادكامى معنوى بهشت را دارد - معتقدند؛ آنجا از جزا و پاداش خبرى نيست و
جايگاه روح اشخاصى است كه وزن اعمال بد و نيك آنان برابر بوده است. اين دسته از
روانها در اين مكان براى روز رستاخيز دقيقه شمارى مىكنند تا «سوشيانت» ظهور كند و
رستاخيز جسمانى مردگان را سبب شود(3).
معاد جسمانى در دوران جاهليت
اعراب جاهليت (قبل از اسلام) به رغم اينكه گرفتار شرك بودند، ولى در ميان آنها
بسيارى به معاد باور داشتند. برخى از جامعهشناسان مىگويند: در ميان جوامع، تشبيه
رستاخيز به طبيعت از ديرزمان مورد توجه بوده است. «زهيربن ابى اسماعيل» روزى از
كنار درختى گذشت كه بعد از پايان خزان دوباره سبز شده بود. او گفت:
اگر از دشنام عرب نمىترسيدم، به آن قادرى كه اين درخت را بعد از خشك شدن زنده
گردانيده، ايمان مىآوردم. اوست كه مىتواند استخوانهاى پوسيدهاى را كه از انسان
باقى مانده، زندهگرداند.
او بعدها ايمان آورد، و در اشعارى گفت:
يُؤخَّرُ فَيُوْضَعُ فى كِتابٍ فُيُدَخَّرُ
لِيَوْمِ حِسابٍ اَوْيُعَجَّلُ فَيُنْتَقَمُ(4)
گفتار و كردار انسان در پرونده اعمالش مىماند، و در روز قيامت به حسابش رسيدگى
مىشود و يا در همين دنيا به كيفر كردارش مىرسد.
عصيان بر ضد معاد جسمانى، بيانگر فطرى بودن آن است. ماديگران و فرقه «معطله»، شبه
روشنفكران و ملحدانى بودند كه معاد را منكر شدند.(5)
قيامت از نظر مصريان
طبق تحقيقات مورخان بزرگ، ملت مصر به طور اكثريت داراى آيين «پلى ته ايسم» و
«تعددالهه و خدايان» بودند. «گاو» از دير زمان، در نظر آنها، موجودى مقدس و
عظيمالقدر مىباشد كه «اپيس» مقدسترين و مشهورترين آنهاست.
كاهنان سودجو و حيلهگر، از سادگى مردم آن سامان سوء استفاده نموده و آنان را
وامىداشتند كه براى شادى و كاميابى روح تازه گذشته خود، و نجات وى از چنگال بدبختى
«مردهنامه»اى را كه انواع طلسمات در آن نقاشى شده و افسون و اورادى بر آن خوانده
شده بود، به مبلغ گزافى خريدارى كنند! تا وسيله آمرزش مرده در پيشگاه «اوزريس» خداى
مردگان شود!(6)
مسأله رستاخيز و سنجش اعمال نيز، در باور مصريان شكل مخصوصى به خود گرفته بود؛
مصريان عقيده داشتند «اوسى ريس»، يعنى نسل انسان، دوباره زنده مىشود و همه گياهان
پس از مرگ زندگى را از سر مىگيرند، و انسان نيز مىتواند بعد از مردن دوباره به
زندگى بازگردد. از آنرو كه جسد مردگان در برخى خاكها مدتهاى درازى صحيح و سالم
مىماند، عقيده خلود را هزاران سال در مصر باقى نگهداشته بود.(7)
«فريد وجدى» در دايرةالمعارف مىنويسد:
اعتقاد به عالم آخرت، از عصر پيدايش انسانِ مسؤول، مطرح بوده و در طى زمان، خرافاتى
بر آن اضافه شده است. «هربرت اسپنسر» جامعهشناس معروف مىنويسد: با اينكه
انسانها، در آغاز پيدايش، قدرت تفكر نداشتند، ولى در همان حال به فراخور استعداد،
عالم پس از مرگ را درك مىكردند.
ما با قبايلى در آفريقا برخورد كردهايم كه مرگ را نابودى ابدى و خاموشى مطلق
مىدانند؛ با اين حال عقيده دارند ارواح پليد و موذى در بعضى بيغولهها هستند. آنها
ارواح كسانى بودهاند كه از ميان مردم فرار كرده و به غارهاى وحشتناك پناه برده و
همانجا درگذشتهاند!
برخى از قبايل وحشى بر اين باورند كه زندگى پس از مرگ، تابع اعمالى است كه بدن با
رنج و زحمت انجام داده است؛ اگر جسم آدمى متلاشى شود، شخصيت او هم از بين مىرود، و
اگر بدن صحيح و سالم بماند، روحش در عالم آخرت ساكن مىشود، و در اين هنگام، مردم
به بدترين وجه نابود خواهند گرديد!
«برنتون» مىگويد: در «گواتمالا» قبيلهاى هست كه زندگى اخروى را مخصوص كسانى
مىدانند كه به اجل طبيعى مرده باشند؛ كسانى كه به مرگ غير طبيعى مىميرند، اميدى
به بقاى آنها نيست!(8)
معاد از ديدگاه برهمايىها
برهمايىها بر اساس اصول اعتقادى خود ايمان به معاد دارند. اركان اعتقادى آنها را
سه اصل تشكيل مىدهد:
1. امتياز طبقاتى؛
2. رياضت و زهدگرايى تا مرز ترك دنيا؛
3. ضرورت تناسخ و حلول ارواح مردگان در پيكر حيوان، انسان و گياه.
آنها مىگويند:
كسانى كه با رياضتهاى سنگين، خواستهها و هواهاى نفسانى را سركوب كرده و پشت پا به
دنيا و همه تمايلات حيوانى بزنند، به مجرد مرگ به «برهما» مىپيوندند؛ در غير اين
صورت به بدن انسان يا حيوان حلول كرده و به تناسب اعمال و كردار قبلى خود در لذت يا
عذاب قرار خواهند گرفت؛ اين مرگ و ولادتها - بر اساس تناسخ - به قدرى تكرار مىشود
تا سرانجام انسان به كمال مطلوب رسيده و به «برهما» برسد.(9)
قيامت در مذهب بودايى
بودايىها به دليل اصل تناسخ اعتقاد دارند: مرگ پايان حيات انسان نيست، بلكه روح پس
از مرگ، به بدن حيوان، گياه و يا انسان حلول مىكند، و پس از مدتى به جهان مرموز
«نيروانا» منتقل خواهد شد! آن جا ديگر رنج و افسردگى نيست.
2- روحپرستى
اين گروه معتقدند روح داراى شخصيت انسانى است و اراده و آگاهى، كينه و نفرت، شوم يا
مقدس دارد. خصوصيت ديگرى كه ارواح دارند، ماندگارى آن است؛ يعنى وقتى انسان مُرد،
روحش باقى مىماند. بقاى روح اولين كلمهاى است كه در فلسفه بشرى راه مىيابد. روح
نمىميرد، مىماند، و يا به آسمان برمىگردد، يا در تاريكىها زندگيش را ادامه
مىدهد و يا در كنار جنازهاش مىماند و [از آن] پاسدارى مىكند. بعضى از اين
ارواح، پس از مرگِ تنشان، به جنگلها يا به درياها مىروند و زندگى مىكنند و يا به
موج و طوفان، آب و باران و بالأخره به يكى از پديدههاى طبيعى تبديل مىشوند!(10)
بنابراين، اتفاق مذاهب موجود جهان بر بازگشت ارواح به كالبدها نمىتواند امرى
تصادفى و يا تبانى و توافق ساختگى باشد، بلكه با وحدت اديان الهى از يك سو و مقتضاى
وجدان و فطرت ذاتى از جانب ديگر جسمانى بودن معاد از مسلّمات اديان به شمار مىرود،
گرچه خرافاتى بر آن افزوده گرديده است، ليكن افزايش خرافات بدين اجماع ضرر نمىزند.
3- مشكل معاد جسمانى
بشر با داشتن نيروى تفكر، بر تمام جاندارها برترى و امتياز پيدا كرده است، زيرا
حيوانات به دليل فقدان عقل، هيچ گاه در انديشه گذشته و آينده خويش نيستند و تنها از
طريق رهبرى غرايز به زندگى خود ادامه مىدهند؛ ولى انسانها حوادث گذشته و آينده را
پيوسته مورد مطالعه و بررسى قرار مىدهند، گويى در پشت تلسكوپهاى نيرومند، سرنوشت
زندگى را با كمال دقت مىنگرند، و بدين وسيله از اشتباهات گذشته و جنبههاى منفى آن
صرفنظر كرده و جهات مثبت و سودمند را بهتر از سابق انجام مىدهند. به همين سبب
آنها همواره به سوى تكامل علمى و عملى پيش مىروند. هر چه آدمى در علم و صنايع
بيشتر ترقىكند، حس عاقبتانديشى و فراهم ساختن وسايل خوشبختى و بهزيستى، در وجودش
قوىتر مىگردد. اصولاً حس عاقبتانديشى و حساسيت در برابر رويدادهاى گذشته و آينده
از تمايلات فطرى آدميان محسوب مىشود. از طريق اين انگيزه باطنى است كه افراد بشر
براى ادراك سرنوشت آينده و شناخت جنبههاى سعادت و بدبختى، هميشه در حال كوشش به سر
مىبرند. به هر اندازه كه قدرت فكرى در انسانها قوىتر گردد، فعاليت آنها هم در
زمينه شناسايى آغاز و انجام حيات روزافزون مىشود.
به رغم اينكه پيشرفتهاى علمى، سطح افكار را بالا برده و مشكلات زيادى را حل نموده
است، ولى بايد اعتراف كرد مشكل شناخت آغاز و پايان زندگى انسانها باقى مانده و
نقطههاى تاريك و ابهامآميز آن هنوز روشن نشده است؛ به خصوص سرنوشت آينده بشر، در
تاريكى بيشترى قرار دارد. علوم مادى نتوانستهاند راهى به سوى سرنوشت آينده انسان
بگشايند. يگانه راهى كه مىتواند اوضاع آينده را روشن سازد، منطق اصيل وحى و راه
انبياست. پرچمدار دانش غرب انيشتن مىگويد: «علم رويدادهاى فرداى خود را نمىتواند
پيشبينى كند.»
ولى انسان هميشه دوست دارد به تمام مشكلات پىبرد و به سوى اسرار ناشناخته راه
پيداكند!
4- سرنوشت انسان
مقدرات گذشته و آينده انسان و جهان از جمله اسرارى است كه از دير زمان افكار
فيلسوفان و متفكران را به خود مشغول كرده است، ولى به رغم تلاشهاى بسيار در پرده
ابهام باقى مانده و جز حيرت چيزى نصيب آنها نگرديده است.
در اين ورطه كشتى فرو شد هزار
يكى تختهاى بر نيامد كنار
پيشرفتهاى علمى و فلسفى در قرن اخير موجب شد انديشه بشرى، به فهم سرنوشت جهان و
انسان نزديكتر شود، و او براى شناخت معاد جسمانى آمادهتر گردد؛ زيرا سرعت
برقآساى علوم و اختراعات و صنايع شگفتانگيز، قطع نظر از آنكه سطح فرهنگ عمومى را
بالا برده و اثرات زيانآور و يا سودمندى از خود بر جاى گذاشته است، ولى نبايد از
نظر دور داشت كه پيشرفتهاى علمى موانع و مشكلاتى را از باور معاد جسمانى بركنار
ساخته است؛ مثلاً ثبت و ضبط اعمال و حفظ انديشه و گفتار كه از مباحث مهم معاد
جسمانى به شمار مىآيد، در گذشته در رديف امور غير ممكن قرار گرفته بود و مردم
روزگار پيشين نمىتوانستند اين حقايق را بپذيرند. آنها با خود مىانديشيدند چگونه
امكان دارد اعمال و گفتارى كه از آدم سرمىزند، باقى بماند، در حالى كه مىبينيم
گفتهها و كردارها پس از انجام، محو و نابود مىشود؟!
ترديد فوق پس از اختراع دستگاههاى فيلمبردارى، عكاسى، راديو، تلويزيون و... بر
طرف گشت، و با اثبات اصل «بقاى انرژى» معلوم شد همه چيز در محيط وسيع جهان محفوظ
مىماند. اكنون دنيا در انديشه تسخير صداى انبيا به خصوص مناجاتهاى روحبخش و آهنگ
دلانگيز حضرت داود(ع) افتاده است، كه شايد خطابههاى گرم و دلنشين آنان انديشههاى
مردم را دگرگون سازد و به سوى معنويت و فضيلت سوق دهد. اخيراً در «استانفورت»
آمريكا دستگاه عكسبردارى دقيقى شبيه دوربينهاى تلويزيون ساختهاند كه قدرت دارد
در نبود افراد عكسبردارى نمايد. اين دستگاه چهره افراد را كه تا يك ساعت پيش در
محوطهاى بودهاند، مشخص مىنمايد. با اين اكتشاف ثابت گرديد از چهره انسانها
پيوسته امواجى پخش مىشود. بعيد نيست در طى يك يا دو قرن آينده ديگر جنبههاى معاد
به طور كامل روشن گردد، بهگونهاى كه معاد جسمانى در شمار مسائل و حوادث طبيعى
جهان قرار گيرد؛ گو اينكه باور داريم هنوز موانع زيادى در راه شناخت رستاخيز
جسمانى وجود دارد. وجود مشكلات نمىتواند ما را از ايمان به رستاخيز باز دارد و از
نظر اعتقادى متزلزل نمايد، زيرا اولاً، جنبههاى مهمى از مسائل قيامت و رويدادهاى
مربوط به رستاخيز در پرتو پيشرفتهاى علمى و فنآورى روشن شده، در ثانى نفهميدن و
جهل بشر، دليل بر نبود يك واقعيت نيست. مجهولات ما بسيار است، و هم اكنون انسان با
تمام پيشرفتهاى علمى نتوانسته است بسيارى از اسرار طبيعت را كشف كند.
اديسون برق را مهار مىكند، نيوتن جاذبه را كشف مىنمايد، پاستور ميكروب را
مىشناسد، ولى هيچ يك از آنان به حقيقت كشفيات خود دست نيافتند و نفهميدند برق
چيست، جاذبه چيست، و ميكروب چه ماهيتى دارد!
زيستشناسان معترفند در هر گوشه از ساختمان بدن آدمى هزاران معما نهفته است! با اين
وصف چگونه مىتوان انتظار داشت بشر به تمام جزئيات زندگى آينده خويش پى ببرد؟!
سرنوشتى كه از قلمرو علوم مادى بيرون است. اكنون دانش بشر در شناخت رستاخيز، مانند
قرنهاى پيش نيست، بلكه بشرِ قرن حاضر به كمك علم و دانش، موانع و مشكلات زيادى را
از راه شناخت قيامت برداشته است.
به هر روى، ما طبق منطق وحى، به جسمانى بودن معاد ايمان داريم، ولى مىخواهيم در حد
امكان، جسمانى بودن آن و چگونگى واقع را دريابيم، و مكانيسم قضيه را در حد ممكن
مجسم سازيم. هدف ما شناخت قيامت از راه برهان است، كه از طريق وحى و شرع بيان شده
است. ما مىخواهيم در اين امر پا به پاى علوم كلاسيك و به شيوه منطقى و استدلالى
پيش رويم، تا رستاخيز را مانند يك مسأله رياضى و حادثه طبيعى دريابيم، و يا لااقل
راهاثبات و تجسم آن را براى متفكران آينده هموارتر سازيم، تا آيندگان به نكات
بهترى دست يابند.
5- بهترين راه شناخت حقايق
غربزدگان گمان مىكنند گستره علمى دانشمندان مغرب زمين تا مسائل ماوراى طبيعت
امتداد يافته، هرگونه قضاوتى كه آنها در هر رشتهاى - حتى مباحث اعتقادى و مسائل
مذهبى- مىكنند، نزديك به حقيقت است! و چون برخى از غربىها تحقق قيامت و تجديد
حيات را - از نظر مبانى مادى - مشكوك پنداشتهاند، ما هم نمىتوانيم بدين امر مشكوك
اعتقاد داشته باشيم!
پاسخ اين پندار روشن است، زيرا كدام دانشمند مىتواند ادعا كند مبانى و قواعد كنونى
مادى كه محور نفى و اثبات حقايق به شمار مىرود، براى هميشه ثابت و پايدار است، و
مانند قواعد بطلميوس و فرضيههاى داروين و لامارك و... كه سالها محور معارف بشرى
به شمار مىآمد و بر آن مبانى، كتابهاى زيادى به رشته تحرير درآمد، باگذشت زمان
متزلزل نمىشود؟! علم پيوسته به پيش مىرود، و هر روز قانون تازهاى كشف مىگردد.
كتابهايى كه پى در پى درباره نقض قوانين مادى و نظريههاى علمى نوشته مىشود، از
سستى و تزلزل اركان نظريات فوق حكايت دارد. مگر مىتوان معتقد بود بشر همه سنتها و
قوانين آفرينش را شناخته است؟! بسيارى از چيزهايى را كه بشر بهنام قانون طبيعت درك
كرده، صورتى از قانون است، نه واقعيت آن؛ مثلاً ما گمان مىكنيم سنت آفرينش ايجاب
مىكند هر موجود زندهاى از نر و ماده به وجود آيد، ولى بايد دانست نمود سطحى سنت
چنين اقتضايى دارد، نه سنت حقيقى. آزمايشهايى كه در اين زمينه انجام شده است، وقوع
پيدايش موجود زنده را از ماده - به تنهايى - اثبات مىكند. اين مطلب برهم زننده
صورت ظاهرى قانون است، نه ناقض آن؛ زيرا سنتهاى طبيعى ثابت و خللناپذير است.
اشتباه ماترياليستها اين جاست كه قوانين خلقت را - كه از طريق علوم طبيعى و تجربى
به دست آمده - قانون حقيقى مىپندارند! و هر حقيقتى را كه بر خلاف آن باشد، قانون
شكنى مىدانند! ولى بايد دانست سنتهاى آفرينش اجتنابناپذير است و اگر گاه گاهى به
ظاهر قانونى نقض مىگردد، بىگمان بر اساس محاسبه و نظم است و علت قانونى دارد؛ ولى
چون ما تنها نمودى از آن را فهميدهايم، گمان مىكنيم تغيير ناگهانى، نقض كننده
مقررات طبيعى است! از سوى ديگر هيچ دليلى نمىتواند ثابت كند قوانين مادى تنها محور
شناخت هر حقيقتى از حقايق جهان است، و اسرار متافيزيك هم با آن اصول قابل حل و عقد
است! و براى معرفت آنها راه مناسبترى وجود ندارد!
انيشتن متفكر بزرگ غربى مىگويد:
علم آنچه را هست، نشان مىدهد، اما دين آنچه بايد بشود. احساس مذهبى بزرگترين شاه
فنر تحقيقات علمى است.
وحى اسرارى را در اين عالم نشان مىدهد كه دوربين گاليله و رصدخانه «پالومار» از
نشان دادن آن ناتوان است! رموزى كه از راه وحى به دست مىآيد، مقدستر و بالاتر از
آن است كه در عدسى دوربين اخترشناسان انعكاس يابد، و در اختيار آزمايشگاهها قرار
گيرد، و يا دستگاه سنجش بشرى بدان علوم و اسرار احاطه پيدا كند. بنابراين قضاوت
دانشمندان ماديگرا درباره مسائل آينده جهان به هيچ اصل علمى متكى نخواهد بود.
«ماكس پلانگ» دانشمند فيزيك جديد مىگويد: «بر سردر معبد علم نوشتهاند: هر كه
ايمان ندارد، به درون پا نگذارد.»(11) براى اينكه راه شناخت مسائل ماوراى طبيعت را
از زبان دانشمند غربى بفهميم، به مطلب زير توجه كنيم: «رابرت موريس پيچ»(12)
مىنويسد:
پارهاى از اوقات آزمون و محك زدن يك نظريه محتاج فراهم آوردن وسائل مشاهدهاى است،
كه براى افراد معمولى امكان دست يافتن بر آنها نيست. مثلاً فرض كنيد: شخصى باشد كه
مشاهدات و ملاحظات و ميدان ديد او منحصر به سطح اقيانوس باشد؛ چنين شخصى نمىتواند
آنچه را بر بالاى سطح آب يا زير آن صورت مىگيرد، مشاهده كند و تنها از چيزهايى كه
بر سطح آب شناور است، آگاهى دارد. كشتىهاى بزرگ و كوچك و مرغانى كه بر روى آب قرار
گرفتهاند، براى چنين شخصى قابل رؤيت و مشاهده است، ولى مرغان و هواپيماهايى كه در
جو پرواز مىكنند و نيز ماهيان و زيردريايىهايى كه پايينتر از سطح آب است، بدان
مىماند كه اصلاً وجود ندارد. زيردريايى كه از زير آب ناگهان به سطح مىآيد، يا
مرغى كه از هوا ناگهان به آب بزند، در نظر وى همچون چيزهايى هستند كه از عدم، به
وجود آمدهاند....
اكنون فرض كنيد كه اين شخصِ ناظر با ناظر ديگرى ملاقات كند، كه مىتواند آنچه را در
بالاى آب يعنى در هوا مىگذرد، و نيز آنچه را كه مربوط به زير آب است، مشاهده
كند... اگر ارتباطى ميان اين دو شخص برقرار شود، بسيارى از نمودها كه پيشتر مشاهده
مىشد، ولى غير قابل توضيح بود، اكنون قابل فهم و بيان خواهد شد. با وجود اين، براى
ناظرِ نخستين كه تنها سطح آب را مىتواند مشاهده كند، مفهوم اساسى غوطه خوردن در
زير آب و پرواز كردن بالاى آن بسيار دشوار است و به سختى مىتواند آن را بپذيرد.
طبع وى چنان مايل است كه سخنان طرف خود را در مورد اين مفاهيم جديد قبول نكند، مگر
اينكه صحت آنها از راهى برايش اثبات شود، و اين كار دشوارى است.
يك كار كه طرف وى مىتواند بكند و درستى گفتههاى خود را به ناظر سطح آب اثبات
نمايد، اين است كه با ملاحظه بالاى آب و زير آب و حوادثى كه پس از زمان مكالمه وى
با ناظر سطحى ممكن است بر سطح آب اتفاق بيفتد، پيشگويى كند. مثلاً ممكن است او
ببيند كه مرغى در حال شيرجه رفتن به ميان آب براى گرفتن ماهى است؛ در اين صورت ممكن
است به ناظر ديگر بگويد كه هم اكنون نقطهاى در سطح آب شكافته خواهد شد و مرغى از
آنجا خواهد گذشت، در حالىكه ماهيى به منقار دارد. چون اين پيشگويى عملى شود، ناظر
سطحى لااقل دليلى در دست دارد كه آن كس به وى اطلاع داده، از آنچه مىگويد با خبر
است، و حقيقت را مىگويد.
پس از بيان اين مقدمه كوتاه به مسأله تحقق قيامت باز مىگرديم و آن را همانگونه كه
بعضى قبول مىكنند به عنوان فرض مىپذيريم؛ آنگاه براى صحت اين مدّعا به پيشگويى
افرادى مىپردازيم كه خود باور داشتهاند و گفتار آنها، پس از گذشت قرنها عيناً در
خارج به وقوع پيوسته است. و از طرفى چون قدرت مشاهده ما محدود به قسمت كوچكى از
حقيقت و واقعيت است، بايد خود را حاضر كنيم كه شهادت ديگران را بپذيريم.
... صحت و اعتبار نوشتههاى آن مردم - با آنكه خودشان بشر بودهاند - از اينجا
معلوم مىشود كه از حوادث مهم آينده و بسيار دور پيشگويى كردهاند چنين اطلاعى تنها
از علم و معرفتى ساخته است كه تابع قوانين زمان - بدانگونه كه آنها را مىشناسيم -
نيست....
آرى، بايد خود را حاضر به پذيرش اين مطلب كنيم كه جهان مادى ما كه به طور كلى در
ابعاد زمان و مكان محصور است، ممكن است تنها جزو كوچكى از حقيقت و واقعيت باشد.
همانگونه كه سطح دريا تنها جزو كوچكى از همه فضايى است كه آن را مىشناسيم.(13)
كدام دليل مىتواند اثبات كند راه كشف حقايق و شناخت واقعيتها منحصر در علوم مادى
و حسى است، حتى اسرار متافيزيك؟!
بسيارى از مطالب ناشناخته در جهان وجود دارد كه ابزار علمى نمىتواند آنها را براى
ما كشف كند و توضيح دهد!
عقل و انديشه از حقايق مهم هستى به شمار مىرود، كه با دستگاههاى سنجش بشر قابل
اندازهگيرى نيست؛ ولى گاه راه به غيب نمىبرد! دكتر كارل مىگويد:
اگر تمام چين و شكنهاى مغز را كاوش كنيم، اثرى از نفس عاقله نخواهيم ديد.(14)
اندوختههاى علمى دانشمندان و اطلاعات آنها، از واقعيتهاى انكارناپذير به شمار
مىآيد، ولى از طريق علوم تجربى سنجيده نمىشود.
درد و شكنجه روحى از حوادث انكارناپذير است، ولى هيچ دستگاه لابراتوارى نمىتواند
آن را اندازهگيرى نمايد و حد و حدود آن را معين سازد. اينها و صدها اسرار غيبى و
متافيزيكى (ماوراى طبيعت) در جهان هستى وجود دارد كه از طريق دانشهاى تجربى
نمىشود آنها را شناخت، و در عين حال نمىتوان انكار كرد!
6- چگونگى معاد و رستاخيز
پيشتر گفتيم رستاخير مانند خداشناسى از عقايد همگانى پيروان مذاهب به شمار مىرود.
از اين رو افرادى كه به مبدأ حكيمى معتقدند - گر چه از مذهب خاصى پيروى نكنند به
وسيله وجدان باطنى و شعور درونى خود بدين باور عمومى (رستاخيز) اعتراف دارند.
به كمك دلايل عقلى و فلسفى لزوم رستاخير، قطعى و انكارناپذير شد. به همين جهت معاد
را دينداران عالم و دانشمندان مذهبى مىپذيرند، ولى درباره چگونگى آن اختلاف دارند.
شايد منشأ پيدايش اين پراكنده گويىها، عقايد پراكندهاى باشد كه درباره شناخت
حقيقت انسان وجود دارد، كه هم اكنون فهرست آن را از كتاب اسفار بازگو مىكنيم:
عدهاى بازگشت روح به كالبد جسمانى را محال مىدانند. آنان كسانى هستند كه وجود روح
را منكرند و مىگويند: انسان هيكل محسوسى است كه داراى نيروهاى ظاهرى و باطنى است،
و تمام اين قوا با فرا رسيدن مرگ معدوم مىگردد. تنها چيزى كه از انسان به جاى
مىماند، ذرات پراكنده بدن است كه وجود آنها هيچ فايدهاى ندارد. سعادت و شقاوت به
زعم اين گروه، لذتها و تيره روزىهاى دنياست، كه با فرا رسيدن مرگ از ميان مىرود!
دسته ديگر - كه جالينوس در رأس آنها قرار دارد - عقيده دارند انسان از جسم و جان
تركيب يافته است، ولى چون آنها تجرد روح را نتوانستهاند اثبات كنند - كه آيا جان،
همان مزاج مادى است كه در بستر زوال قرار مىگيرد، يا حقيقت ديگرى است - درباره
رستاخيز جسمانى توقف كرده و نظريهاى ابراز نداشتهاند.(15)
فلاسفه مشاء و پيروان آنها معتقدند ماهيت و واقعيت انسان را روح مجرد تشكيل مىدهد.
اين جوهر بىحجم و رنگ و بو، كه با ماده همگونى ندارد، جسم آدمى را به كار مىگيرد؛
همانگونه كه تيشه، ابزار دست نجار است و در حقيقت خود هيچ تأثيرى ندارد، و وسيله
كار نجّار محسوب مىگردد. همانگونه كه نجّار بدون ابزار نمىتواند آثار هنرى و
نبوغ خود را نشاندهد، روان هم نمىتواند بدون بدن و پيوستگى با آن، در عالم ماده
اظهار وجود نمايد، و ناگزير بايد قالبى در اختيار داشته باشد، تا پس از برقرارى
ارتباط و تعلق به كالبد جسمانى، قدرت و نمود روحى خويش را ظاهر سازد. اين گروه معاد
را روحانى مىدانند. و معتقدند لذايذ و رنجهاى مادى پس از مرگ، از زندگى انسان رخت
برمىبندد و نفس ناطقه - پس از بريدگى كامل از ماده - به جهان مجردات مىپيوندد.
روشن است در اين صورت خوشبختى و بدبختى روح به وجود ملكات پاك و رذايل اخلاقى بستگى
خواهد داشت، و به ميزان وجود آن نوع صفات روحى، انسان در شادى و رنجهاى روانى قرار
مىگيرد؛ ولى پس از تحمل شكنجههاى روحى و عذابهاى جسمانى، تكاملى در جانش ايجاد
گرديده و از صفات ناپسند پاك مىشود، و از پرتو تصفيه از لوث رذايل، به حالت نخستين
كه تجرد خالص است، باز مىگردد. بر اين اساس معاد از نظر اين گروه، فقط روحانى
است.(16)
گروهى از محدثان و متكلمان عقيده دارند انسان همين هيكل جسمانى و محسوس است و روح
مانند «عرَض» يا «صورتى» است كه به ماده بستگى دارد، و به هنگام تكميل پيچ و
مهرههاى كالبد جسمانى، روح از اعماق بدن مىجوشد، و در هنگام انحلال اجزاى بدن،
آنهم از بين مىرود و در نتيجه تمام كارگاه بدن از هم مىپاشد و پراكنده
مىگردد.(17)
بر طبق اين مسلك، روح، هيچگونه اصالت و استقلالى ندارد، و در پيدايش، به «كالبد»
نيازمند است. و با از بين رفتن بدن روح هم از بين مىرود.(18)
اين گروه به معاد روحانى معتقد نمىباشند، بلكه رستاخيز از ديدگاه آنان، به معناى
بازگشت جسم به صورت نخستين است، كه پس از تشكيل بدن روح نيز پديدار مىگردد. طبق
اين نظريه، معاد فقط جسمانى است.
البته نظريه اين گروه با دليلهاى روشنى كه در موضوع اثبات روح و بقاى آن آورديم،
مردود مىشود. گذشته از آن، با زندگى ارواح در برزخ و بازگشت آن به كالبد جسمانى در
رستاخيز - كه از مطالب قطعى اديان جهان و جزء ضروريات مذاهب دنياست - اين عقيده
سازگار نيست.
7- معاد انسان
گروهى از متكلمان مىگويند: واقعيت انسان از دو حقيقت مستقل (جسم و جان) تشكيل
يافته و اين دو همچون ماده و صورت در پيدايش انسان سهيمند. جسم و روح به منزله روغن
بادام و جرم آن است، كه در تحقق بادام به يكديگر نياز دارند، و در پىريزى اساس
آفرينش بشر، روح و جسم شريك و سهميند.(19)
دو گفتار اخير به يك موضوع برمىگردد و تفاوتى علمى بين آن دو نيست. همچنان كه
باورداران به اين دو مسلك نيز دو گروه متفاوت فكرى نمىباشند، بلكه هر دو گروه از
نظر مبانى علمى باهم مشتركند.
8- معاد روحانى و جسمانى
جامعه اسلامى و فيلسوفان محقق براساس عقل و برهان، و نيز نصوص قرآن، معاد را روحانى
و جسمانى مىدانند، كه از مفهوم لغوى معاد نيز فهميده مىشود، زيرا معاد جسمانى،
يعنى روح پس از جدايى از كالبد و طى مراحل تكاملى - كه برزخ نيز يك مرحله تكاملى
است - براى دومينبار به قالب جسمانى بر مىگردد، تا به جزاى اعمال و پاداش كردار
خود دست يابد. طبق نوشته ملاصدرا فيلسوف شيرازى گروه زيادى از بزرگان فلسفه و
استادان حديث مانند غزالى، كعبى، مفيد، ابى جعفر طوسى، سيدمرتضى، علامه حلى و راغب
اصفهانى به معاد روحانى و جسمانى عقيده دارند، ولى در چگونگى ارتباط روح با كالبد
جسمانى، متفاوت سخن گفتهاند. گفتيم گروهى برآنند كه معاد به هر دوگونه مردود است،
پارهاى نه جرأت انكار داشتهاند و نه شهامت اثبات دارند.
گروهى به مرز اثبات معاد جسمانى رسيدهاند، ولى از دستيابى به مرحله بالاتر
بازماندهاند. عدهاى فقط به اثبات روحانى بودن آن نايل شدهاند، ولى در اثبات
جسمانى بودن آن باز ماندهاند. برخى از محققان به اوج تحقيق پرواز كرده، هم سهم جسم
را رعايت كرده و هم حق روح را مورد توجه قرار دادهاند، و به همين سبب رستاخيز را
جسمانى و روحانى دانستهاند. نگارنده نيز بر اين عقيده است.
9- آيا بازگشت جسم در قيامت امكان دارد؟
با توجه به مقدمات پيشين، بايد دانست: اسلام عقل انسان را در اصول اعتقادى و
جهانبينى، در حصار «تعبد» محبوس نمىسازد، بلكه در اين موارد تقليد و تعبد را
ناروا مىشمارد. انسان بايد با روشنبينى كامل، اصول عقايد را پيگيرى نمايد،
گواينكه تعبد در برخى از فروع، برخلاف موازين علم و عقل نيست، بلكه در قدم اول
امكان آن از نظر عقلى و فلسفى روشن مىشود، سپس با مدرك وحى ابلاغ مىگردد تا مؤمن
آن را بپذيرد.
ولى ديگر مذاهب - به خصوص كليسا - حق اظهار نظر در مقابل انجيل و گفتار كشيشان را
از پيروان خود سلب مىكند و با شگرد نارسايى عقل در تشخيص صحيح و سقيم، هر مطلب
خلاف علم و عقل را به خورد آنها مىدهد! آنها در گذشته با تشكيل محكمههاى مخوف
«انگيزيسيون» (تفتيش عقايد) اين موضوع را به مرحله اجرا مىگذاشتند. در محاكمات
مزبور به جرم آزادى عقيده و فكر، قربانىهاى فراوانى گرفته شده و شكنجههاى طاقت
فرسايى تحميل مىشد. به موجب آمارى كه نوشتهاند: «پنج ميليون نفر اعدام و 1220 تن
را زندهزنده سوزانيدند و 6760 نفر را شقه كردند، و 97203 نفر فقط در زير شكنجه
قرون وسطايى هلاك شدند(20).» اما آيين آزاديبخش قرآن، با شعار:
«أُدْعُ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وَجادِلْهُمْ
بِالَّتي هِىَ أَحسَن(21)»، و نيز «لا إِكراهَ فِي الدّينِ قَد تَبَيَّن الرُّشدُ
مِنَ الغَىِ(22)». هرگونه تحميل عقيده را محكوم ساخته، در هنگام دعوت، از راه
استدلال وارد صحنه تبليغ مىگردد. اسلام حتى در زمينه اصول عقايد، تقليد و تعبّد را
ناروا شمرده و بدين وسيله مردم را به نهضت فكرى و كسب برهان عقلى وادار مىكند.(23)
پس از مقدمه فوق، به اصل مطلب باز مىگرديم. معاد جسمانى يكى از مشكلترين اصول
عقيدتى است، و هر مكلفى بايد از راه استدلال آن را بپذيرد و بدان دلبستگى پيدا كند.
اين موضوع از روزگار كهن مورد انتقاد منكران قيامت قرار گرفته است. امروز نيز
عدهاى از مسلمانها به خصوص روشنفكرها گمان كردهاند معاد جسمانى، به دليل آن
شبهات، محال و غيرممكن است! آنها مىپندارند: جسمى كه هيأت تركيبى خود را از دست
داده و پراكنده شده است، چگونه ممكن است ذرات آن براى دومين بار گرد هم آمده و به
همان وضع اوليه درآيد.
پيامبران در هر زمانى به مقتضاى آن عصر و در حدود انديشه مردمان، پاسخهاى
قانعكنندهاى دادهاند، ولى در عصر ما كه دانش، با سرعت به سوى تكامل پيش مىرود،
بهتر مىتوانيم مشكلات مربوط به جسمانى بودن معاد را حل كنيم؛ زيرا اكتشافات علمى و
اختراعات حيرتانگيز بشر، بسيارى از مسائل را كه در رديف محالات قرار گرفته بود،
ممكن ساخت، و در موارد بىشمارى جامه تحقق و عينيت بدان بخشيد.
بخش پنجم : معاد جسمانى از نگاه اديان(2)
امكان وقوع رستاخيز از نظر فلسفى
پيش از آنكه از طريق دلايل عقلى امكان معاد را به ثبوت برسانيم، لازم است مفهوم
امكان را از نظر فلسفه روشن سازيم.
فيلسوفان مىگويند: اگر تحقق يك امر از ديدگاه خِرَد، مانعى نداشته باشد و از
پيدايش آن عقلاً محالى پيش نيايد(23)، نه وجودش ضرورت داشته باشد و نه عدمش واجب
باشد، بلكه از نظر ذات و ماهيت، بود و نبودش مساوى باشد، چنين چيزى را در فلسفه
«ممكن» مىنامند. وجود «ممكن» امكانپذير است و نبودش هم ممكن است. امكان پيدايش هر
پديدهاى در جهان، از چند طريق قابل اثبات است:
الف) از راه وجود مانندها
اگر چند پديدهاى از هر جهت با هم مساوى و همانند باشند، بى شك تمام احكام عقلى و
علمى كه به طور مثبت يا منفى در يكى از آنها جارى است، مطابق اصل فلسفى در ديگر
مصاديق و همسانهاى آن نيز جارى خواهد بود؛ مثلاً اگر پديدهاى امكان داشته باشد كه
در واقع يافت شود، پيدايش مثل آن هم از نظر خرد امكان خواهد داشت؛ همچنين اگر يك
مفهوم در بيرون از محيط ذهن قابل تحقق نباشد، بدون شك وجود نظاير آن هم در خارج
امكانپذير نيست؛ زيرا دو چيز همانند در تمام جهات - چه جهت نفى باشد و چه اثبات -
باهم مساوى و مشتركند؛ به اندازهاى كه «بود» يكى از مصاديق آن، مساوى است با امكان
هستى نظاير و مانندهايش؛ همچنان كه «نبود» و محال بودن پيدايش يك چيزى در واقع،
مساوى بامحال بودن امثال آن در خارج از ظرف انديشه و خيال مىباشد.
بنابراين وجود هر پديدهاى نشان دهنده امكان پيدايش نظاير آن مىباشد، بهگونهاى
كه اگر در امكان تحقق چيزى ترديد داشته باشيم، بهترين دليل بر ممكن بودن آن اين است
كه مثل آن را مشاهده كنيم.
ب) وجود حقايق مشكلتر و پيچيدهتر
اگر از راه علوم تجربى و يا از طريق ديگر، دريافتيم كه در عالم واقع، اشيايى وجود
دارد كه به مراتب بزرگتر و پيچيدهتر از چيزهايى است كه در امكان پيدايش آنها
ترديد داريم، بدون ترديد «نشدنى» بودن آن مفاهيم ذهنى مشكوك را برطرف مىسازد و
«شدنى» بودن آنها را روشن مىسازد؛ اگر در امكان پرواز يك تُن آهن مردد باشيم، با
ديدن پرواز هواپيماى مسافربرى ترديد ما برطرف خواهد شد، زيرا پرش چند تن آهن به
مراتب از پرواز يك تن آهن حيرت آورتر است.
با اين حال آيا پيدايش انسان در آغاز، مهمتر است، يا ساختن آن پس از پراكندگى ذرات
بدن و بقاى روح؟! بىگمان جمع متفرقات بدن از آفرينش اوليه آن آسانتر است. آيا
آفرينش اين كيهان بزرگ با ستارگان بىشمار و كهكشانهاى بسيار مشكلتر است يا
دوباره ساختن حجم بدن كوچك انسان؟! آيا آنكه مىتواند كيهان بسازد، نمىتواند
انسان را مجدداً خلق نمايد؟
پاورقى:
1. بروزن (روى دريايى). شيخ احمد احسايى و شيخيّه بدين عقيده ملتزمند.
2. تاريخ اديان، ص 232.
3. همان، ص 241.
4. بيان الاديان، ص 250.
5. عبدالله بن زيد از شعرا و دشمنان پيغمبر بود. او معاد را نمىپذيرفت، ولى پس از
چندى اسلام آورد. وى در جاهليت مىگفت:
حَيوةٌ ثُمَّ مَوْتٌ ثُمَ نَشْرٌ
حَديثُ خُرافَةٍ يا اُمَّ عَمْرٍو
6. اسلام و عقايد آراى بشرى، ص 46.
7. بيان الاديان، ص 161.
8. فريد وجدى، دايرةالمعارف قرن بيستم، كلمه آخرت.
9. فريد وجدى، دايرة المعارف قرن بيستم، كلمه بره.
10. شناخت و تاريخ اديان، ص 62.
11. على شريعتى، چه بايد كرد؟
12. از وى 137 اختراع به ثبت رسيده است (به نقل از كتاب چه بايد كرد؟).
13. اثبات وجود خدا، ص 26 - 30.
14. انسان موجود ناشناخته.
15. ملّاصدرا، اسفار، ج 9، ص 164.
16. ملّاصدرا، اسفار، ج9 ص 165.
17. آراى ديگرى نيز درباره حقيقت انسان هست، ولى چون موجب عقيده جداگانهاى درباره
معاد نمىشود، ذكر نشد. گروهى از دانشمندان معتقدند انسان عبارت از اجزايى است كه
تا پايان عمر در هيكل و بدنش باقى مىمانند و زياده و نقصان و تغيير و تبديلى در آن
واقع نمىشود. از اين باور به اجزاى اصليه تعبير مىنمايند.
برخى مانند «راوندى» و «اعوازى» گفتهاند: انسان عبارت از جزء لايَتَجَزّى است و
مركز آن قلب است. گروهى گفتهاند: انسان عبارت از اخلاط اربعه است؛ آنهايى كه حقيقت
انسان را روح دانستهاند، در حقيقت روح اختلاف دارند؛ برخى روح را جسم لطيف، مركب
از ذرات بخار و عناصر اربعه مىدانند كه مركز آن در قلب و مغز و كبد است؛ دستهاى
روح را جسم لطيفى مىدانند كه مانند گلاب در برگ گل و روغن بادام در بادام قرار
دارد؛ و گروهى روح را مجرد مىدانند (به نقل از كتاب هشام بن حكم، انتشارات دانشگاه
تهران، ص 64).
18. ملّاصدرا، اسفار، ج9، ص 165.
19. بسيارى از معتزله و برخى از علماى سنت بر اين باورند، و روح از ديدگاه آنها
عبارت از جسم سيالى است كه در تمام عروق و اعصاب بدن همچون بوى گل در برگ گل پنهان
است، و در هنگام مرگ جسم و روح، هر دو از بين مىروند و سپس خداوند متعال به قدرت
كامله خود در روز واپسين براى دومين بار جسم و روح را مىسازد و حيات مىبخشد.
20. مذهب در اروپا.
21. نحل (16) آيه 125.
22. بقره (2) آيه 256.
23. در موارد معينى دستورهاى تعبدى در آيين اسلام به چشم مىخورد، كه خالى از
استدلال نيست، زيرا پس از اثبات اصل نبوت و اينكه قرآن، پديده ذهن بشر نمىباشد،
بلكه وحى الهى است، بدون ترديد هر خردمندى براى سعادت فردى و اجتماعى، دستورها را
عمل مىكند و مانند نسخه پزشك آن را اجرا مىكند