2- رستاخيز يا واكنش اعمال
اين برهان نياز به تبيين چند موضوع دارد.
الف) غرايز سركش:
آفريدگار جهان طبق حكمت، غرايز و احساساتِ مختلفى در نهاد انسان به وديعت نهاد، تا
به كار و كوشش وادار شود. خواستههاى طبيعى مانند موتورى است كه دستگاه بدن را به
حركت و جوشو خروش وامىدارد، و اگر به وسيله عقل و قانون محدود شود، منشأ حيات و
زندگى خواهد بود و در غير آن باعث ويرانى است.
از سوى ديگر به موجب اختيار و آزادى بسيارى از انسانها از محدوده قانون و دين خارج
مىشوند. بىشك پيروى - بدون قيد و شرط - از غرايز مهار نشده موجب مىگردد عدالت -
به معناى واقعى - در دنيا تحقق پيدا نكند؛ عدالتى كه كوچكترين ظلم و انحراف در
جهان باقى نگذارد. گو اينكه تربيت صحيح تا حدى مىتواند جلوى تجاوزات و انحرافات
را بگيرد.
درست است در آينده، مصلحى به پاخواسته و مرزها را برخواهد داشت و بشر را در پرتو يك
قانون و يك انديشه و عقيده اداره خواهد كرد، و حكومتى بر اساس عدل برقرار خواهد
نمود، ولى نمىتوان منكر شد كه در قرون گذشته، بر تاريخ و سرنوشت انسانها بيدادگرى
حاكم بوده، و در آينده نيز خواهد بود. اصول اخلاقى و تربيتى، به فرض آنكه بر شيوه
درستى استوار باشد، انحرافات و تبهكارىها را ريشهكن نخواهد كرد، بلكه مفاسد
اجتماعى به شكلهاى مختلف باقى خواهد ماند. روشن است در چنين وضعيتى عدل مطلق
تحققپذير نيست، ولى هدف از آفرينش انسان و جهان، برقرارى عدل و قيام به قسط و داد
است.
ب) انسان و آزادى:
تمامى موجودات، در جنبش و فعاليتند: آنهايى كه از اختيار و آزادى عمل بهرهاى
ندارند، در چارچوب غرايز گرفتار و مجبورند؛ ولى آدمى كه دارنده اراده و اختيار است،
در كوشش و تلاش پيگيرش دو نوع عمل از وى صادر مىشود: مثبت و منفى، خير و شر. انسان
ممكن است خير و بركت از وجودش ببارد و ممكن است كانون فساد و شرارت شود. گاه حُبّ
ذات و خودپرستى و مادىگرى آنچنان مىتوفد، كه آدمى حاضر مىشود با نفى و طرد
ديگران خود را اثبات كند و با قتل و غارت، دروغ و تهمت شخصيت دروغينى براى خود
بسازد. بىگمان اينگونه كشمكشها جامعه را به دو گروه تقسيم مىكند؛ دسته كامياب و
عدهاى ناكام، جمعى سرمايهدار و خوشبخت و دستهاى مستضعف و محروم، و بالأخره
كاخنشين و كوخنشين، ثروتمند و فقير، قدرتمند و ضعيف، ظالم و مظلوم، قاتل و مقتول،
غارتگر و غارتشده، بهرهمند و بهرهور، ارباب و رعيت.
ج) واكنش عمل:
به دنبال هر عمل، عكس العملى است و هر كنشى، واكنشى دارد. در وضعيت دنياى ما هميشه
عمل و عكسالعمل در كميت و كيفيت مطابق هم نيستند؛ زيرا تاريخ شاهد بيدادگرانى است
كه براى تثبيت حكومت خود ميليونها نفر را به خاك و خون كشاندند و در مقابل اين
اعمال جنايتكارانه عكسالعمل مناسبى نديدند، همانگونه كه مصلحانى بزرگ و انبيايى
راستين در طول تاريخ پيدا شدند كه خدماتى ارزنده و فداكارىهايى برجسته براى خلق
كردند، ولى پاداشى جز نام نيك براى آنها نبود و بسيارى از آنها پس از تحمل رنجها و
زحمات، يا بدرود حيات گفته و يا به شهادت رسيدند.
آيا «لواءالحمد» قهرمان الجزايرى كه بازويش را كندند، به پاداش كردارش رسيد؟ نام
نيك - به تنهايى - سودى براى مرده ندارد. فداكارى در راه انسانيت كه منجر به نفع
انسانها شود، چه ثمرى براى فداكار دارد؟ و چگونه مىتواند انگيزه شهادت و اهداى
جان را توجيه نمايد؟ آيا عقل قادر است يك توجيه صحيح براى آن پيدا كند؟(6)
به موجب موضوع اول و دوم، تنازع و كشمش در ميان انسانها، منجر به غلبه يكى از
جناحها مىشود؛ گاه به سود ستمگران است، ولى در پايان به شكست آنها مىانجامد، و
گاه ضعفا پيروز مىشوند. براساس اصل سوم، انسانها پس از محروميتهاى فراوان ناگزير
بايد به سامان رسيده و سعادت واقعى را دريابند، ولى بسيارى از محرومان و ستمگران
به جزاى عمل خود نمىرسند. در اين صورت اگر آرمانهاى انسانها تحقق پيدا نكند، عشق
به حيات و زندگى، و فراهم ساختن عوامل ترقى و تعالى براى انسانها - كه آنها را در
رسيدن به كمال مطلوب يارى نكنند - بىفايده و بيهوده خواهد بود. ترديدى نيست كه
محال است خداوند حكيم عملى بيهوده انجام دهد. بنابراين لازم است جهان ديگرى براى
نتيجه اعمال وجود داشته باشد، تا هر فرد مطابق كردار و انديشههاى خويش، به كمال
مطلوب و مناسب دست يازد. البته معلوم است در آن جهان تمام عوامل سعادت و شقاوت از
ميان رفته، دنياى عمل، به جهان عكسالعمل تبديل خواهد شد.
به موجب اين دليل، نعمت و عذاب، سعادت و شقاوت جهان آخرت، عكسالعمل و نتيجه اعمال
و عقايد دنياى كنونى خواهد بود، و تحقق رستاخيز در نظام آفرينش يك جريان طبيعى تلقى
مىشود، نه امرى تحميلى و جبرى.
3- هدف، مقدمات را مىطلبد
هر گاه نظام شگفتآور جهان مورد بررسى قرار گيرد، دو موضوع جلب توجه خواهد كرد:
نخست آنكه جهان آفرينش با همه شگفتى آن، آفريده قدرت خارقالعادهاى است كه دارنده
علم و حكمت بىانتهاست و بشر هنوز به جنبههاى حكمت و دقتِ آفرينش پى نبرده است.
موضوع ديگر اين است كه: جهان پهناور با نظام شگفتانگيزش عبث و بيهوده آفريده نشده،
بلكه هدفى با عظمت اساس آفرينش است. طبق تحقيقات فلسفى - و تأييد وحى - فلسفه
آفرينش، تكامل همه جانبه انسانهاست، و دنيا مقدمهاى است براى دستيابى آدم به
سعادت ابدى و حيات جاودانى.
به عبارت ديگر: دنيا با تمام پديدههاى بىشمار و كهكشانها و آفريدههاى بسيارش
پيشنيازى است براى رسيدن انسانها به هدف نهايى، كه اگر اين مقدمات وسيع و شگفت،
بهنتيجه غايى و مقصد واقعى نرسد، فراهم ساختن آن، عملى بيهوده خواهد بود. اگر
مهندسى ابزار و پيچ و مهرههاى زيادى بسازد و در يك جا گردآورد، تا از تركيب و
پيوست آنها كارخانه عظيمى ايجاد نمايد و به سود مردم به كار اندازد، ولى پس از
فراهم آوردن ابزار و لوازم، كارخانه را به وجود نياورد، و آنچه را فراهم كرده، رها
سازد، بىگمان همه مقدمات بىثمر خواهد بود، و چنين امرى نامعقول است. از سوى ديگر
فراهم شدن مقدمات، تا مرز تحقق تمامى عوامل و نبود موانع، نتيجه را بهگونه قهرى و
طبيعى ايجاب مىكند؛ زيرا معلول از علت جدا نيست. شخص عاقل و دانا هيچگاه مقدمات
را بدون رسيدن به ذىالمقدمه انجام نمىدهد حتى حيوانات مقدمات را براى دستيابى به
نتيجه انجام مىدهند! چگونه ممكن است پروردگار حكيم، دنيا را با تمام جلال و جبروت
بيافريند و عوامل بسيارى را به كار اندازد، تا انسان به مرتبه خلافت الهى برسد و در
پرتو تكامل اعتقادى، علمى و عملى به كمال مطلوب برسد، ولى هنوز به ثمر نرسيده، در
وسط راه رهايش سازد، تا بميرد و خاك شود؟! اگر خداوند گياه را براى خوراك حيوان، و
حيوان را براى تأمين نيازهاى انسان بيافريند، ولى آدمى را به مقصد نرساند و مقدمات
فقط براى خوردن و خوابيدن و اشباع ديگر نيازها باشد و سپس مردن و فانى شدن، در اين
صورت مقدمات به ثمر نخواهد رسيد؛ همانگونه كه نوزاد با تولدش به نتيجه نمىرسد و
ناقص و ناتمام است. دنيا مقدمهاى براى آخرت است. اگر آخرت نباشد، خلقت جهانِ
طبيعت، ناقص و ابتر خواهد بود. ناقص ماندن يك عمل و به ثمر نرسيدن مقدمات، يا
زاييده ناتوانى است و يا جهل؛ ولى ساحت مقدس الهى از ناتوانى و نادانى منزّه و پاك
است. اگر عالم ديگرى وجود نداشته باشد، تشكيلات دنيا بىثمر و ناقص مىماند و
انسانها به فلسفه وجودى خود دست پيدا نكرده و آرمانهاى آنان تحقق نخواهد يافت.
انسان عالىترين موجود جهان خلقت است و با تمام عظمت و پيچيدگى كه دارد، از هنگام
ولادت تا مرگ، با انواع مصايب و ناكامىها دست به گريبان است؛ در دوران كودكى كه پر
مشقتترين دوران زندگى اوست، قدرت مكيدن پستان مادر را ندارد. بىشك عوارض و
بدبختىهاى دوران طفوليت و مشكلات آن بسيار زياد است، و پس از آن نيز هيچ لذتى بدون
رنج، و نوشى بدون نيش نيست؛ حتى خوردن غذا در هنگامى لذتبخش است كه با احساس گرسنگى
توأم باشد در كودكى انواع بيمارى را بايد تحمل كند تا بدنش رشد و قدرت هماهنگى با
محيط را پيدا نمايد. وقتى دوران طفوليت را پشت سر مىگذارد و به مرحله جوانى
مىرسد، مشكلات زندگى يكى پس از ديگرى هجوم مىآورد. پس از تحمل رنج فراوان، و طى
فراز و نشيبها هنوز زندگى او سامان پيدا نكرده، ناگهان پيرى با تمام ناملايماتش
ظاهر مىگردد: ناخوشىها، مرگ و مير عزيزان، ناكامىها، شكستهاى زندگى، ظلم و
تجاوز و هزاران حوادث دردآلود ديگر.
آيا ممكن است هدف اصلى از آفرينشِ انسان همين زندگى محدود دنيوى، كه با هزاران درد
و مصايب جانكاه آميخته است، باشد؟! بىترديد جواب منفى است؛ چون در اين صورت آفرينش
انسان و جهان، موهوم و بىثمر خواهد بود. از اينرو لازم است به جز حيات مادى و
زندگى رنجآور كنونى، يك زندگى جاويد و پر فروغى باشد، تا بدان، هدف و مقصد نهايى
آفرينش بشر، جامه عمل به خود بپوشد، و تمام افراد به كمال مطلوب و پاداش كردار نايل
آيند. حيات دنيوى به خاطر دستيابى به كمال و اكتساب فضيلتهاست. انسان در پرتو اين
جهان، خود را آماده و لايق وضعيت جهان پس از مرگ مىنمايد. بنابراين طبق پيشبينى
علمو عقل، در آينده نظام فعلى از هم مىگسلد و اوضاع نوينى - كه با ابديت سازگار
است- وجود پيدا مىكند، و علت نهايى آفرينش در آن جا نمايان مىشود. اگر مرگ، توقف
هستى بهشمار آيد، نه تنها با حكمت آفريدگار سازگار نخواهد بود، بلكه با هر عقل و
منطقى نمىسازد و فلسفه وجود انسان هيچ و پوچ مىشود!
اين موضوع بدان مىماند كه شخص عاقلى براى استراحت يك روز خود، در ميان بيابان، يك
موتور آبى نصب نمايد و كاخ باشكوهى بسازد، و پس از پايان آن روز، ساختمان و دستگاه
موتور را خراب سازد، بهگونهاى كه اثرى از آن برجاى نماند. آيا امكان دارد چنين
عملى را يك انسان فهميده و خردمند انجام دهد؟! حال چگونه ممكن است خداى حكيم چنين
عملى را انجام دهد و جهان با عظمت و انسان كامل را فقط به خاطر نيستى و هدفى كه
مساوى با هيچ است، آفريده باشد؟! آيا هدفهاى مقطعى مىتواند آفرينش انسان و جهان
را با تمام شكوه و جنبههاى وسيعش توجيه و تفسير منطقى نمايد؟!
4- آرمانهاى بىنهايت
بدون ترديد در نهاد انسانها غرايز و تمايلاتى وجود دارد. اينگونه خواستهها طبق
سنت آفرينش و نظام حكيمانه است.
عشق به زندگى جاودانى و آرزوى دستيابى به تمام خواستههاى معنوى و مادى، از وجود
چنين انگيزهاى درونى حكايت مىكند. در پرتو اين نوع تمايلات فطرى، آدمى داراى
آرمانهاى نامحدود است و براى دستيابى بدين آرزوها شب و روز در تلاش است. او اگر
مملكتى را تسخير كند، روحش آرامش پيدا نمىكند، اگر بر تمام كره زمين سيطره پيدا
كند، جانش آرام نمىشود، بلكه آرزوى تسخير كرات ديگرِ منظومه شمسى را در ذهن
مىپروراند، و اگر به اين هدف دست يابد، باز هم قانع نگرديده، به فكر تسخير
كهكشانها و منظومههاى ديگر خواهد افتاد. او پس از رسيدن به مقصد، باز هم قانع
نمىشود وبالأخره جهان، با تمام وسعت و عظمتى كه دارد، نمىتواند جولانگاه
آرمانهاى بشر گردد.
به قول حافظ:
بيا كزين قفس تنگ خاكدان برويم
گشوده پر، به تماشاى گُلْسِتان برويم
براى پرورش روح ما مكان تنگ است
بيا به عرصه ميدان لامكان برويم
دو روز عمر تمتع نمىدهد، برخيز
كه همچو خضر پى عمر جاودان برويم
دل از ملازمت تنگناى تن بگرفت
بيا بيا كه به خلوتسراى جان برويم
عشق به ابديت از ريشهدارترين آرمانهاى روحى است، كه انسان را از حيوانات جدا
ساخته و گستره آرزوى وى را تا بىنهايت پيش مىبَرَد.به عبارت ديگر: انسان داراى دو
جنبه است؛ جسم و جان. جسمش از مواد اين عالم فراهم شده، و به طور متوسط يك متر و
نيم ارتفاع و شصت كيلو وزن دارد، و خواستههايش از هر جهت محدود است؛ پارچهاى براى
پوشش، غذايى براى خوردن و جنس مخالفى جهت ارضاى غريزه و بقاى نسل، ولى از ناحيه
روان، او در زمين و آسمان نمىگنجد.
حد جسمت يك دو گز خود بيش نيست
جان تو تا آسمان جولان كنى است
تا به بغداد و سمرقند اى همام
روح را اندر تصور نيم گام
آتشى اول ز آهن مىجهد
از قدم بس سست در وى مىنهد
همين جان ملكوتى است كه اثر نامحدودش را در تمايلات و غرايز مىگذارد، طورى كه
انسان در آرمانهاى خود به هيچ حدى قانع نمىگردد. او كشورى را تسخير مىكند و در
پى اشغال مملكت ديگرى مىتازد. وى براى كسب معلومات و كشف مجهولات نيز حد و مرزى
نمىشناسد، و همچون تشنهاى مىماند كه اگر اقيانوسى از علم و دانش و قدرت را در
كامش بريزند، سيراب نمىشود و براى جرعهاى ديگر مىخروشد.
تعالىالله يكى درياى پرشور
كز او بر تشنه آرد تشنگى زور
گر از وى تشنهاى صد جرعه نوشد
بياد جرعه ديگر خروشد
گذشت اين گفتگو از چون و از چند
نه آب آخر شد و نه تشنه خرسند
مطلقخواهى و آرزوى جاودانگى، مانند حس گرسنگى و تشنگى، يك انگيزه طبيعى و آرمان
حقيقى است، كه بدون جهت و به طور گزاف، در جان انسان گذاشته نشده است. تجارب علمى و
آزمايشهاى پيگير دانشمندان نشان مىدهد در نظام جهان طبيعت و انسان، يك پديده
بيهوده و بىحساب وجود ندارد، و تمام پديدههاى مادى و معنوى براساس محاسبه و حكمت
است، و هر كدام در جاى خود قرار گرفتهاند.
جهان چون خط وخال و چشم و ابروست
كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست
بدون ترديد براى تحقق يافتن غرايز حيوانى و تمايلات انسانى، بايد متعلق آنها در
جهان واقع وجود داشته باشد، زيرا اگر ميدان عمل و امكان كاربردى براى آنها در نظر
گرفته نشده باشد، تمام آن خواستهها و كششها بيهوده و پوچ خواهد بود، و اين امر با
حكمت سازگار نيست. در فلسفه ثابت شده است «تعطيل» و بيهودگى در وجود، امكان
ندارد؛(7) مگر مىشود ميل جنسى در حيوان و انسان موجود باشد، ولى براى اشباع و
توليدمثل، جنس مخالفى در كار نباشد؟! و آدمى با اين اميال نيرومند، حيران و سرگردان
بماند؟! و يا غريزه تشنگى انسان را هلاك كند، ولى آب پيدا نشود؟! بنابراين ميل به
قدرت ابدى و علاقه به بقا و حيات جاودانى كه در وجود انسان همچون مشعلى مىدرخشد،
بدون زمينه و وضعيت عينى، بىثمر خواهد بود. اگر احساس بقا نبود، انسان در برابر
حوادث طبيعى و مصايب مختلف زندگى دست به انتحار مىزد. گريز از خطر و ميل به عوامل
نگهدارنده و تلاش در راه ماندن، از اينجا مايه مىگيرد، و هدف نهايى آفرينش
انسانها، حيات ابدى و نيل به همه آرزوهاى مادى و معنوى است. از آن رو كه عالم
طبيعت به مقتضاى تحويل و تبدل ذاتى نمىتواند ابديت داشته باشد، اصل آنتروپى و
كهولت ماده و انرژى از عدم ثبات حكايت دارد. اصولاً حيات ابدى و نيل بشر به
آرمانهاى بىنهايت در وضعيت كنونى امكان ندارد؛ زيرا دنيا جايگاه تزاحم و محدوديت
است. اگر بنا بود همه افراد بشر از آغار پيدايش تا كنون زنده بمانند، نسل آينده از
فيض وجود و زندگى محروم مىشد، چون زمين گنجايش همه انسانها را نداشت، و اگر آخرتى
در كار نبود، اينگونه اميال و آرمانها گزاف خواهد بود. گرسنگى بدون مواد غذايى،
غريزه تشنگى بدون وجود آب و غريزه حبّ به بقا بدون ابديت، همگى پوچ و بيهوده در
نهاد انسان خواهد بود، در حالى كه در سرتاسر جهان خلقت يك امر لغو و پوچ به چشم
نمىخورد. علم و عقل اين حقيقت را پذيرفته و قرآن آن را تثبيت و مطرح ساخته است:
«اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناكُم عَبَثاً وَاَنَّكُمْ اِلَيْنا
لاتُرْجَعُونَ»(8). عدم بازگشت انسان به خدا و انحصار زندگى در حيات موقت و گذراى
دنيا موجب بيهودگى آفرينش عالم و آدم است. بىگمان سعادت و شقاوت ابدى وجود دارد و
بهشت و جهنم تجلىگاه خوشبختى و بدبختى هميشگى انسانهاست.
آيا با وجود چنين احساسى عميق و آرمانى متعالى و عشق به ابديت و جاودانگى مىشود
مرگ را پايان زندگى تلقى نمود؟! هرگز! اگر مرگ پايان حيات آدمى باشد، احساس ابديت و
عشق والاى انسان بىمعنا و بيهوده خواهد بود، در حالى كه در حساسترين موقعيتهاى
زندگى و پرشكوهترين لحظات، كه آدمى از همه تعلقات دل كَنده، و براى نجات ديگران و
عشق به بندگان خدا، خود را فدا مىسازد، ابديت تجلى خويش را بهتر و بيشتر نمايان
مىسازد. در آن لحظه متعالى است كه رياست، شهرت و رسيدن به خواسته حيوانى براى چنين
فردى ارزش ندارد، اما ابديت و فناناپذير بودن، در وجودش درخشش بيشترى پيدا مىكند.
اين شاهدى صادق بر بقاى بشر پس از مرگ است.(9) از اينرو براى دستيابى انسانها به
آرمانهاى والا و پيوند با ابديت، وجود وضعيت ديگرى ضرورى است، تا در آن وضعيت، بشر
به تمام خواستههاى روحى و معنويش لباس تحقق بپوشاند(10) و چون در زندگى كنونى
-بهعلّت تضاد منافع و محدوديت آن - امكان ندارد انسانها به همه خواستههاى خود
برسند، رستاخيزى كه اديان الهى از وقوع آن خبر دادهاند، ضرورت پيدا مىكند.
انسانها در جهان آخرت به آرزوهاى روحى خويش مىرسند، و سعادت ابدى مىيابند و
احساس ابديت و جاويد زيستن خواهند كرد.
5- لزوم برقرارى تفاوت ميان نيكوكاران و تبهكاران
اين دليل به يادآورى چند مطلب نيازمند است؛
درك خوبى و بدى:
هر فردى با وجدان اخلاقى و رهنمودهاى عقل، خوبى عدالت و زشتى ظلم را درك مىكند، و
فضايل را از رذايل، حق را از باطل جدا مىداند. مردم دنيا از ملتهاى غير متمدن
گرفته تا اقوام متمدن، همگى احساس مىكنند بسط عدالت اجتماعى و نيكى به خلق، بسيار
پسنديده و عاقلانه است، ولى ستمگرى و تجاوز به حقوق مردم بىاندازه ناپسند و
نفرتانگيز است. اين نوع ادراك عمومى، از فطرى بودن مسائل مزبور حكايت دارد.
انسان در انجام هر كارى آزاد است:
هر انسان آگاهى مىفهمد در تمام اعمال و كارهاى روزمره خويش آزاد است، و افعالش به
طور خودكار از وى صادر نمىشود. تا او نخواهد و درباره انجام يا ترك كارى تصميم
نگيرد، محال است آن عمل انجام يا ترك شود. مولوى مىگويد:
اول، فكرِ آخر آمد در عمل
بنيت عالم چنان دان از ازل
اينكه گويى اين كنم، يا آن كنم
اين دليل اختيار است اى صنم
البته نمىتوان منكر شد كه عوامل خارجى و القائات داخلى، در وجود ما در حال
فعاليتند و بدون شك در عمل و ترك، اثر دارند. اكثر نگرانىها و اضطرابات فكرى،
زاييده تلقينات مزبور است. همانگونه كه هر كسى ميل دارد انديشه خود را از چنگال
ناملايمات و ناراحتىها آزاد سازد، ولى ناگهان خويشتن را در درياى غم و نگرانى
مشاهده مىكند، و گويى راه نجاتى براى خود نمىيابد، در كارهاى معمولى هم گاه عشق
مفرطى به انجام كارى پيدا مىكند، بهگونهاى كه مىپندارد توان برگشت از آن را
ندارد، ولى با همه اين اوصاف - در بحران اشتياق و نگرانى - در وجدان خود، احساس
مىكندنيروى عظيمى دارد كه از پرتو آن مىتواند از انجام عملى اجتناب ورزد و يا
امواج وحشت را از جانش بيرون براند. نام آن قدرت را اراده و اختيار و آزادى عمل
مىنهيم. درستى كيفرو پاداش، براساس داشتن روح خودمختارى است. فقهاى اسلام و
قانونگذاران بشر، قدرت و اختيار را اولين شرط تكليف دانستهاند. تلقينات برونى و
الهامات درونى، فقط به عنوان مقتضى در پيدايش عمل و وقوع افعال مؤثر است. انگيزه
اصلى براى انجام كارها، تصميم قاطع و اراده اجتنابناپذير انسانهاست.
سوء استفاده از آزادى:
در حالى كه قدرت تشخيص خوبىها و بدىها، و توانايى بر انجام و يا ترك آنها به تمام
انسانها عطا شده است، ولى عدهاى از خودمختارى سوء استفاده مىكنند و به همنوعان
خويش ستم و تجاوز روا مىدارند. دستهاى مخالف آن گروه از آزادى به خوبى استفاده
كرده، عدالتگر و خدمتگزار جامعه مىشوند. از آغاز پيدايش بشر تا كنون، جهان عرصه
تاخت و تاز اين دو نيروى مخالف است. از طرف ديگر مشاهده مىكنيم همه افراد به جزاى
كردار و نتايج اعمال خود در دنيا نمىرسند، زيرا بسيارى از جنايتكاران تا پايان عمر
كامياب هستند، و بسيارى از افراد پاكدل و درستكار تا آخر عمر در نهايت سختى و فلاكت
به سر مىبرند، و برخى از آزاديخواهان پيش از رسيدن به هدف كشته مىشوند. بنابر اين
اگر با فرارسيدن مرگ، طومار زندگى جنايتكاران و خدمتگزاران در هم نورديده شود و همه
چيز پايان پذيرد، به نظر مىرسد خداى عادل، به نيكوكاران و فداكاران ستم روا داشته
و برخلاف آيين عدالت رفتار كرده است، ولى در بحث صفات خدا ثابت گرديده است
كوچكترين ستمى ممكن نيست از ساحت مقدس حق تعالى، ديده شود. ناگزير بايد مرگ، پايان
حيات انسانها نباشد و روزى بيايد كه تمام مردم در پيشگاه عدل الهى اجتماع كنند و
هر فردى به تناسب اعمال خود به پاداش و يا كيفر كردار نائل آيد. ممكن است گفته شود
جنايتكاران و خادمان و همه انسانها بهگونه غير محسوسى به پاداش اعمال و كيفر
كردار خود مىرسند؛ از يك سو مقامات قضايى به ويژه در حكومتهاى مذهبى، تبهكاران را
مجازات مىكنند و از طرف ديگر ناملايمات، زلزلهها و مرگ و ميرهاى ناگهانى و ديگر
بلاهاى طبيعى يك نوع كيفر براى كارهاى ناشايست محسوب مىگردد، و همچنين عذاب وجدان
كيفر گناهان است. بالأخره هر عملى، عكسالعملى را به دنبال دارد. خاصيت اعمال بد و
يا خوب اقتضا دارد انسان لوازم و نتايج كردار را ببيند، با وجود اين طبيعت و قانون
لزومى ندارد، قيامت برپا شود.
در جواب بايد گفت: بدون ترديد مطالب گفته شده اجمالاً در دستيابى برخى از افراد به
پاداش كردار اثر دارد، ولى قطعاً اين امر عموميت ندارد و نمىتواند عدالت كلى را در
عالم تأمين نمايد. البته اينگونه كيفرها در حقيقت زنگ خطرى براى ستمگران و هشدارى
براى ساير افراد بشر است، تا بدين وسيله از سركشىها و تندروىها جلوگيرى شده،
تمايلات حيوانى تعديل گردد. اما به هيچ وجه نمىتواند جزاى واقعىِ اعمال محسوب شود،
و جايگزين زندگى واپسين و دادگاه عادلانه قيامت گردد. براى مثال عذاب وجدان
نمىتواند جاى عذاب قيامت را بگيرد، در حالى كه برخى از خونخواران تاريخ، آرامش
وجدان فريب خورده و مسخ شده آنها در سايه سفاكى و غارتگرى تأمين مىشود! در طول
تاريخ دولتهاى استعمارگر، براى توسعه سلطه خود تمامى ذخاير ملل ضعيف را به يغما
برده و غارت مىكردند، و صحنه گيتى را از خون آزاديخواهان رنگين مىساختند، و
سنتهاى پليد و جابرانهاى در ميان جوامع از خود به جاى مىگذاشتند، كه هنوز آن
قوانين ظالمانه بر گرده مردم سنگينى مىكند و كمرها را شكسته است. آيا عذاب وجدان
را مىتوان مجازات واقعى دانست؟!
خلبانى كه بمب اتمى را، بر روى شهر هيروشيما انداخت، و هزاران نفر را به كشتن داد،
و سپس به جنون ندامت مبتلا گرديد، آيا واقعاً به مكافات كردارش رسيده است؟! مسلماً
جواب منفى است؛ زيرا كشتن صد هزار انسان با كيفر مقطعى تناسب ندارد. جنايتكار بايد
همگون با كميت و كيفيت جنايت خود به مكافات برسد. از اينرو طبق عدالتِ آفريدگار
لازم است همه مردم در يك دادگاهِ عادلانه محاكمه شوند و به پرونده اعمال همگان
رسيدگى شود، تا ميان نيكوكار و بدكار تفاوت باشد، و همچنين همه انسانها به جزاى
واقعى اعمال خود برسند و به ميزان عمل، پاداش و يا عذاب داده شوند.
6- لزوم رستاخيز از نظر قرآن
بسيارى از دلايل و برهانهايى كه تاكنون براى اثبات معاد بيان كردهايم، از آيات
قرآن كريم استفاده گرديده است. براى اينكه به حال عموم سودمند باشد، اين دليلها
را در قالب استدلال عقلى ريخته و ذكر نموديم؛ ولى براى آشنايى با شيوه استدلال
قرآن، به چند آيه اشاره مىكنيم.
يادآورى اين نكته لازم است كه اصولاً قرآن مجيد در اثبات رستاخيز، انديشه آدمى را
در چارچوب اصطلاحات فلسفى و برهانهاى دقيق، و دَوْر و تسلسل، گرفتار نمىسازد،
بلكه با توجه دادن انسانها به خودشناسى و پديدههاى طبيعت، رستاخيز را مانند يك
حادثه طبيعى به اثبات مىرساند. زمانى از طريق لزوم مجازات و پاداش و تفاوت ميان
خوبان و بدان قيامت را ضرورى مىداند، و گاه از راه قانون تكامل آن را اثبات
مىكند. روش استدلالهاى اين كتاب مقدس، در زمينه توحيد و معاد بر اين پايه استوار
است. وجدانهاى پاك و انديشههاى حقجو به خوبى حقيقت را درمىيابند، زيرا قرآن همان
مكنونات فطرى و ذاتى انسانها را، با شيوههاى شيرين و عباراتى دلپذير و روشى جذاب
بازگو مىكند. ضمناً نبايد از نظر دور داشت ما فعلاً در مقام اثبات معاد مىباشيم،
نه چگونگى آن، از اين رو از ذكر آياتى كه در صدد بيان چگونگى معاد است، خوددارى
مىكنيم.
اكنون چند نمونه از آياتى كه معاد را اثبات مىكند و استدلالهاى عقلى قرآن را بيان
مىدارد مىآوريم.
به طور كلّى آياتى كه لزوم قيامت را بيان مىكند، از چند طريق ضرورت رستاخيز را
روشن مىسازد:
الف) ابديت، مقصدِ نهايى آفرينش است
يك دسته از آيات، معاد را هدف نهايى آفرينش و آخرين مرحله تكامل عمومى مىداند. طبق
اين آيات، فرا رسيدن قيامت، در نظام كلى عالم، امرى طبيعى است. همچنان كه تاريكى،
روشنايى مىآورد و ستمگرى، عدالت مىزايد و زمستان، بهار به وجود مىآورد، دنيا هم
آخرت را به دنبال دارد، و از پس امروز فردايى است. كسى كه چشم بسته اين حقيقت روشن
را انكار كند، بايد نظام آفرينش و حركت عمومى جهان را ناديده بگيرد و برقانون قطعى
تكامل، خط بطلان بكشد! زيرا از ديد علم و عقل نمىتوان قانون تكامل را در تمام
آفرينش از ذرات خاك گرفته تا كهكشانها و حتى در جوهر ذات آنها جارى بدانيم، ولى از
سوى ديگر نتيجه اين تكامل شگفتانگيز را فنا و نيستى بپنداريم!
پذيرش قانون تكامل، با اعتقاد به فنا و نيستى، در تضاد است و ممكن نيست با هم جمع
شوند. بر اساس منطق قرآن، اين حقيقت با بررسى نظام آفرينش و حركت عمومى اجزاى عالم
استنباط مىگردد، زيرا در حركت تكاملى، هر موجودى از مراحل پايين شروع به حركت
مىكند و پس از دستيابى به كمال مطلوب توقف مىكند، سپس ممكن است يك حركت تكاملى
ديگر را آغاز كند.
اينك با راهنمايىهاى قرآن آشنا مىشويم:
وَلِلَّهِ ما فِى السَّموات وَما فِي الْاَرْضِ وَاِلَى اللّهِ تُرْجَعُ
الْاُمُورُ(11)
آنچه در آسمانها و زمين است، از آن خداست، و بازگشت همه چيز به سوى اوست.
اَللَّهِ الَّذى لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَما فى الْاَرْضِ اَلا إِلَى اللَّهِ
تَصيرُ الْاُمُورُ(12)
كاروان هستى در سير تكامل خود ناگزير بايد به يك كمال مطلق منتهى شود. ذرات عالم
همه در جستجوى هستىِ مطلق و قدرت نامتناهى است. «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ
راجِعُونَ؛(13) سرچشمه هستى ما از خداست و بازگشت ما به سوى حق است.» كلمه «امور»
در آيه نكتهاى را دربردارد، و آن اين است كه تمام كارهايى كه در سير تكامل قرار
مىگيرد، ناگزير بايد بر يك كمال مطلق متّكى باشد؛ حتى برخى از انسانها كه در راه
تحقق اهداف اجتماعى، جان خود را نثار مىكنند، بايد آن اهداف عالى به يك هدف
نامحدود ابدى منتهى گردد. در غير اين صورت فردى كه خود را فداى منافع و اهداف
اجتماعى مىكند، هيچ ثمرى براى خود نخواهد داشت. از اين رو جمله «إِلَى اللَّهِ
الْمَصيرُ» اين مطلب را به عالىترين صورت بيان مىدارد.
ب) لزوم معاد از نظر فلسفه آفرينش
بررسى دقت و عظمت به كار رفته در جهان آفرينش اين حقيقت را به اثبات مىرساند كه
آفرينش هدف بزرگى دارد، زيرا در جهان پهناورى كه ساخته شده و موجودات بسيارى در آن
پراكنده گرديده و انسان ممتازترين موجودات قرار داده شده است، اگر خرابى جهان و مرگ
آدم، توقف كاروان هستى به شمار آيد، بىشك كاخ مجلل وجود و اساس خلقت بر پايه پوچ
استوار خواهد بود، ولى نظام حكيمانه هستى اين را طرد مىكند. قرآن مجيد به صورتهاى
گوناگون از اين حقيقت ياد مىكند، و ما نمونههايى از آن را مىآوريم؛ قسمتى از
آيات، خلقت آسمان و زمين و آنچه را در آن دو هست، بر پايه حق و حكمت استوار مىشمرد
و مقدمهاى براى تحقق جهان آخرت مىداند:
وَما خَلَقْنَا السمواتِ وَالْاَرْضَ وَ مابَيْنَهُما إِلّا بِالْحَقِّ وَإِنَّ
السَّاعَةَ لآتِيَةٌ؛(14)
ما آسمانها و زمين و آنچه را ميان آن دو است، جز به حق نيافريديم و قطعاً قيامت
آمدنى است [و جزاى هر كس به او مىرسد].
وَما خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْاَرْضَ و ما بَيْنَهُما لاعِبِين، لَوْ اَرَدْنا
أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْناهُ مِنْلَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلينَ؛(15)
ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست، از روى بازى نيافريديم! [به فرض محال]
اگر مىخواستيم سرگرمى انتخاب كنيم، چيزى متناسب خود انتخاب مىكرديم!
هر عملى كه خدا انجام مىدهد، همگون با حكمت و هدفمند است. گذشته از اينكه خدا كار
لغو و باطلى را انجام نمىدهد، بلكه همواره حق را بر باطل غالب و پيروز مىكند.
بدون ترديد باطل، رونده است، زيرا نظام آفرينش حركات باطل را برنمىتابد، بلكه طرد
و نفى مىكند:
فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَأَمَّا ما يَنْفَعُ النّاسَ فَيَمْكُثُ فِى
الْاَرْضِ؛(16)
كف آب به بيرون پرتاپ مىشود، اما آنچه به مردم سود مىرساند، در زمين مىماند.
در آيه پيشين «لاعبين» در مقابل «حق» قرار گرفته است؛ «لعب» بازى كودكانه است، كه
هدف معقولى ندارد. كودك از صبح تلاش مىكند و خانه مىسازد، سپس خرابش مىكندو ظهر
دست خالى به خانه برمىگردد. اگر آفرينش جهان حكيمانه و داراى هدف منطقى نباشد،
بىگمان بازيچهاى بيش نخواهد بود. اگر ممكن باشد كار لغو و بيهودهاى خداى حكيم
انجام دهد، بايد در حد ذاتش انجام بگيرد، نه خارج از ذاتش؛ زيرا خداوند در انجام
لهو و لعب نيازى به غير ذات خويش ندارد، تا ناگزير شود چيزى را خارج از ذات بسازد،
تا ملعبه و سرگرمى او باشد.(17) اگر چنين نيازى براى خدا متصور باشد، بدون ترديد
خداوند در رديف ممكنات قرار گرفته و از «واجب الوجود» بودن خارج خواهد شد. گو
اينكه بازىهاى كودكانه بىهدف نيست و گاه اهداف و انگيزههاى موهومى دارد، ولى
چون هدف معقول و غرض مطلوبى ندارد، بازيچه و باطل به شمار مىآيد. چون عمل باطل با
هدفهاى خيالى و آرمانهاى نامعقول و پوچ انجام مىشود، بىمعنا و لغو شمرده
مىشود. بدون ترديد آرزوهاى بيهوده، زاييده جهل و تخيل است و علت عقلى و منطقى
ندارد، و خداوند حكيم از انگيزههاى خيالى، منزه و پاك است. علاوه بر اينكه اهداف
خيالى و زودگذر - كه بشر در ذهن مىپروراند - مولود عوامل خارجى و داخلى است، و
خداوند تحت تأثير عوامل واقع نمىشود، تا آفرينش او بىحكمت باشد، بلكه مخلوقات
خداوند بر طبق اصول حكمت و به حق آفريده مىشوند.
نظام موقت
شمارى از آيات، آفرينشِ انسان و جهان را براساس حق مىداند، ولى مهلت زندگى را
محدود و عمر را زودگذر بيان مىكند و مىگويد: پس از آن، نظام آخرت تحقق پيدا
مىكند. وضعيت جهان و فلسفه آفرينش زمين و آسمان براى رشد و تعالى بشر است، تا در
پرتو عقايد صحيح و اعمال شايسته به كمال مطلوب نايل آيد، و براى سفر مخاطرهآميز
آخرت توشه بردارد. خوشبختانه علم نيز نظام فعلى را موقت مىداند و بنا بر قانون
«آنتروپى» جهان رو به كهولت و پيرى دارد و سرانجام متلاشى مىشود.
نظر خوانندگان را به چند آيه در اين باره جلب مىكنيم:
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللّيلَ في النَّهار وَيُولِجُ النَّهار في
اللّيلِ وَسَخَّرَ الشَّمسَ والقَمَرَ كُلٌّ يَجْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَأَنَّ
اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبير؛(18)
آيا نمىبينى خداوند شب را در دلِ روز و روز را در دلِ شب فرومىبرد و خورشيد و ماه
را مسخر ساخته، و هر كدام تا مدت معيّنى به حركت خود ادامه مىدهند؟! خداوند به
آنچه انجام مىدهيد، آگاه است.
اَللَّهُ الَّذى رَفَعَ السَّمواتِ بغير عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى
الْعرشِ وَسَخَّر الشَّمسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجرى لِاَجَلٍ مُسمًّى يُدَبِّرُ
الأَمْرَ يُفَصِّلُ الآياتِلَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ؛(19)
خدا همان كسى است كه آسمانها را، بدون ستونهايى كه براى شما ديدنى باشد،
برافراشت. سپس بر عرش استيلا يافت [و تدبير جهان را در دست گرفت] و خورشيد و ماه
را مسخر و فرمانبردار خويش ساخت، كه هر كدام تا زمان معينى در حركتند. كارها را او
تدبير مىكند؛ و آيات را [براى شما] تشريح مىكند؛ شايد به لقاى پروردگارتان يقين
پيدا كنيد.
أَوَلَمْ يتفكّروا فى أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ والْاَرْضَ وَما
بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسُمًّى وَاِنَّ كَثِيراً مِنَ النّاسِ
بلقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرون؛(20)
آيا با خود نمىانديشند كه خدا، آسمانها و زمين و آنچه را ميان آن دو هست، جز به
حق و براى مدت معينى نيافريده است؟! ولى بسيارى از مردم (رستاخيز و) لقاى
پروردگارشان را منكرند.
قرآن در مورد انسان مىفرمايد:
هُوَ الَّذى خَلَقَكُم مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ
ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ؛(21)
او خدايى است كه شما را از گِل آفريد؛ سپس مدتى مقرّر داشت (تا انسان تكامل يابد)؛
و اجل حتمى پيش اوست (و فقط او آگاه است). با اين همه، شما (مشركان، در توحيد و
يگانگى و قدرت او) ترديد مىكنيد.
امام صادق(ع) فرمود:
اجل معلق و غير معيّن، مشروط بر عواملى است؛ خدا بر طبق آن علل هر جور بخواهد، مرگ
را قرار مىدهد.
در توضيح حديث بايد گفت: مثلاً گفته مىشود صدقه و صله رحم، عمر انسان را زياد
مىكند، يا عاق والدين و زنا عمر را كوتاه مىسازد. خدا از مرگهاى زودرس -مثل
تصادف- جلوگيرى مىكند، ولى اجل معيّن را از خلايق پنهان كرده است؛ اگر كسى اصول
بهداشتى را رعايت كند، بدون ترديد عمرش زياد مىشود، و ممكن است به اجل مقدر برسد.
استاد دانشگاه هالِ آلمان روى گياهى موسوم به «ساپرولينامتگستا» آزمايش مىكرد.
گياه مزبور به صورت طبيعى متجاوز از دو هفته زنده نبود، ولى در اثر تلاش اين
دانشمند به شش سال رسيد. اين دانشمند گفت: طبق يك محاسبه رياضى عمر طبيعى هر انسان
نه هزار و نهصد و بيست سال است.(22)
تعدادى از آيات بازگشت امور و پديدهها را به سوى اللّه مىداند و اين «مراجعت» را،
حكمت واقعى آفرينش و فلسفه خلقت انسان و جهان به شمار مىآورد:
أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِى السَّمواتِ
وَالْاَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَإِلَيْهِ ى(23)ُرْجَعُونَ؛(24)
آيا منكران، غير از آيين خدا مىطلبند؟! و هر كس در آسمانها و زمين است،
خواهناخواه تسليم فرمان اوست و بازگشت همه به سوى خداست.
صِراطِ اللّهِ الَّذى لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَما فِى الْاَرضِ اَلا إِلَى اللّهِ
تَصِيرُ الْاُمُورُ؛(25)
راه خداوندى كه تمامى آنچه در آسمانها و زمين است، از آنِ اوست؛ آگاه باشيد همه
كارها به سوى الله باز مىگردد.
بخشهايى مانند «اِلَى اللّهِ عاقِبَةُ الاُمُورِ»(26) و «اِلَى اللّهِ تُرْجَعُ
الْاُمُورُ»(27) معاد و بازگشت به سوى خداوند را تثبيت و تأكيد مىكند. در آيهاى
ديگر آمده است:
«اِنَّ اِلى رَبِّكَ الرُّجعى؛(28) به يقين بازگشت همه به سوى پروردگارت است.»
برخى از آيات رجعت كلى را در قيامت مىداند. گرچه سرنوشت جهان هم اكنون نيز به دست
خداست، ولى با وقوع قيامت، بازگشت امور به خداوند، جنبه عينى پيدا مىكند.
اَللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ ثُمَّ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ، وَيَوْمَ
تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ المُجْرِمُون؛(29)
خدا آفرينش را آغاز مىكند، سپس آن را باز مىگرداند، سپس شما را به سوى او
بازمىگردانند. آن روز كه قيامت بر پا شود، مجرمان در نوميدى و غم و اندوه
فرومىروند!
وَاتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ اِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما
كَسَبَتْ وَهُمْلايُظْلَمُون؛(30)
از روزى كه در آن، به سوى خدا باز گردانده مىشويد، بترسيد و سپس هر فردى به طور
كامل به پاداش اعمال خود نايل شده و ستمى به آنان نخواهد شد.
اَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثَاً وأنَّكُمْ إِلَيْنا
لاتُرجَعُونَ؛(31)
آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريدهايم و به سوى ما باز نمىگرديد؟
خَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَالْاَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بَما
كَسَبَتْ وَهُمْ لايُظْلَمُونَ.(32)
در اين آيه حكمت آفرينش آسمانها و زمين، دستيابى به كيفر و پاداش بيان شده است.
اگر اينگونه آيات را با آياتى كه زمين و آسمان و همه موجودات را براى استفاده
انسان مىداند، مقايسه و بررسى كنيم، روشن مىگردد نظام موجود جهان براى انسان
آفريده شده است، و انسان براى تكامل و لقاء الله و رسيدن به پاداش اعمال و كيفر
كردار در روز رستاخيز - كه لحظه بازگشت همه امور و انسانها به خداست - آفريده شده
است، و بايد بگوييم: فلسفه خلقتِ معاد انسان است.
هُوَالَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْاَرْضِ جَميعاً؛(33)
آنچه در زمين است، براى شما (انسانها) آفريده شده است.
اَللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّمواتِ وَالْاَرْضَ وَاَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً
فَأَخرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رزقاً لَكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ
لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِاَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الاَنْهارَ وَسَخَّرَ لَكُمُ
الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دآئِبَيْنِ وسَخَّرَ لَكُمُ اللّيلَ وَالنَّهارَ وَاتكُمْ
مِنْ كُلِّ ماسَألْتُمُوه وَاِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لاتُحْصُوها اِنَّ
الإنسانَ لَظلُومٌ كَفّارٌ؛(34)
خدا همان كسى است كه آسمانها و زمين را آفريد؛ و باران را از آسمان فرو باريد، و
با آن ميوههاى مختلف را براى روزى شما (از زمين) بيرون آورد؛ و كشتىها را مسخّر
شما نمود، تا بر روى دريا حركت كنند. و نهرها را مسخَّر شما نمود؛ و خورشيد و ماه
را - كه در حركتند - فرمانبردارتان ساخت؛ و شب و روز را نيز مسخّر شما كرد؛ و
انواع نعمتهايى را كه از او درخواست كرديد، به شما اعطا فرمود؛ و اگر نعمتهاى
الهى را بخواهيد، بشماريد، هرگز نمىتوانيد! انسان ستمگر و ناسپاس است!
از اين آيات استفاده مىشود زمين و زمان براى انسان آفريده شده است، تا انسان از
آنها بهرهبردارى مادى و معنوى كند، و در ضمن تأمين نيازهاى مادى، به قدرت و حكمت
الهى نيز پى ببرد، و عقل و استعدادش شكوفا شود، و به كمال معنوى و علمى برسد.
آيه بعدى از اين جنبه سخن مىگويد:
اِنَّ في خَلْقِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَاخْتِلاَفِ الَّليْلِ وَالنَّهارِ
وَالْفُلْكِ الَّتي تَجْري فِي البَحْرِ بِما يَنْفَعُ النّاسَ وَما أَنْزَلَ اللّه
مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَاَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَبَثَّ فيها
مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّياحِ وَالسَّحابِ المُسخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ
وَالْاَرْضِ لَآياتٍ لِقَومٍ يَعْقِلُونَ؛(35)
در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و شد شب و روز، و كشتىهايى كه به سود مردم روى
دريا در حركتند، و آبى كه خداوند از آسمان فرو مىفرستد، تا زمين مرده را زنده
سازد، و انواع جنبندگان را در آن گسترده و تغيير مسير بادها و ابرهايى كه ميان زمين
و آسمان مسخّرند، نشانههايى است از قدرت و حكمت خداوند، براى مردمى كه عقل دارند و
مىانديشند.
نمونهاى از تلاش فكرى انديشهگران مؤمن و آگاه را، آيه اينگونه بازگو مىكند:
اَلَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَقُعُوداً وَعَلى جُنُوبِهِمْ
وَيَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ رَبَّناما خَلَقْتَ هذا باطِلاً
سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ؛(36)
كسانى كه خدا را در حال ايستاده و نشسته، و آن گاه كه بر پهلو خوابيدهاند، ياد
مىكنند؛ و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند؛ (و مىگويند:) پروردگارا! اينها
را بيهوده نيافريدهاى! منزهى تو! از عذاب آتش ما را نگهدار!
اين آتش ثمره عصيان و تمرّد از حق تعالى است. در برخى از آيات مبدأ و معاد و آغاز و
ختم آفرينش و تجديد آن را براى دستيابى انسان به جزاى عمل مىداند:
اِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً وَعْدَ اللّهِ حَقَّاً اِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ
ثُمَّ يُعيدُهُ لِيَجْزِىَ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُواالصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ
وَالَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَميمٍ وَعَذابٌ أَليمٌ
بِماكانُوايَكْفُرُونَ؛(37)
بازگشت همه شما به سوى اوست! اين وعده خداوند حق است. او آفرينش را آغاز مىكند،
سپس آن را باز مىگرداند، تا آنان را كه ايمان و عمل شايسته دارند، به عدالت پاداش
دهد، و براى آنان كه كافر شدند، نوشيدنى از مايعِ سوزان و عذابى دردناك است، زيرا
كفر مىورزيدند.
بنابراين آفرينش جهان و خلقت جهان ديگر، براى انسان است، و دنيا و آخرت، بهشت و
جهنم نيز براى اوست، و وى براى رسيدن به عبوديت و خداگونه شدن آفريده شده است.
گفتهاند: «اَلْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ، كُنْهُهُ الرُّبُوبِيَّةِ؛ عبوديت و بندگى
حقيقتى است، كه در كنه ذاتش، ربوبيت خوابيده است.»
در قرآن مىخوانيم:
«وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ اِلّا لِيَعْبُدُونِ؛(38) من جن و انس را خلق
نكردم مگر براى پرستش و بندگى.»
البته هرگونه اقدامى براى خدا، عبادت است، و عبادت اصطلاحى مقصود نيست، و عبادت هم
براى نيل به لقاء الله است.
ج) لزوم معاد از ديدگاه عدالت خدا
در مقابل دعوت پيامبران، مردم به دو گروه تقسيم مىشوند؛ يك دسته رسالت آنها را
مىپذيرند و از نظر عملى و عقيده در برابر مقررات الهى تسليم مىگردند؛ گروه ديگر
در جهت مخالف قرار گرفته و به تعاليم آنها اعتنا نمىكنند. به طور كلى برخى از مردم
خدمتگزار و نيكوكارند، و گروهى بدكار و متجاوز؛ اگر با مرگ، زندگى بشر پايان پذيرد،
بر خلاف عدالت است، و به بسيارى از نيكوكاران ستم خواهد شد، و منكران مكاتب مذهبى و
تبهكاران خوشبخت خواهند بود. اين انديشه با عدالت الهى سازگار نيست. قرآن مجيد در
آياتى اين مطلب را بيان مىدارد:
اَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ، كَالْمُفْسِدينَ فِى
الْاَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ المُتّقين كالفُجّار؛(39)
آيا ما كسانى را كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام دادهاند، مانند مفسدان قرار
مىدهيم؟! آيا ما تقوا پيشگان را همچون فاسدان و جنايتكاران به شمار مىآوريم؟!
قطعاً چنين امرى امكان ندارد، زيرا ممكن نيست نيكوكار و بدكار به يك سرنوشت باشند.
اَمْحَسِبَ الَّذينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ اَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذينَ
امَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَمَماتُهُمْ ساءَ
مايَحْكُمُونَ وَخَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَالْأرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَى
كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَهُمْ لايُظْلَمُون؛(40)
آيا كسانى كه مرتكب گناه شدند، گمان مىكنند آنها را همچون مؤمنان و نيكوكاران قرار
مىدهيم؟! و حيات و مرگشان يكسان خواهد بود؟! چه بد داورى مىكنند! پروردگار، زمين
و آسمان را به حق آفريده (و بايد «حق» بر تمام هستى حكومت كند) تا هر كس به جزاى
كردارش برسد و ظلمى صورت نگيرد.
تساوى بدكاران و صالحان ظلم است، و اگر قيامتى در كار نباشد، ميان مصلح و مفسد
تفاوتى نخواهد بود. نبود تفاوت، يك نوع خدمت به جنايتپيشهگان و ستم به مؤمنان
است؛ كسانى كه از لذتهاى نامشروع چشم پوشيدند و در راه ايمان و عمل صالح،
ناملايمات را بهجان خريدند و اينك كه همه با خاك يكسان شدهاند، نه جزايى هست و نه
كيفرى! چنين امرى با عقل و حكمت سازگار نيست، پس قيامتى در كار خواهد بود.
د) ضرورت تجلى صفات جلال و جمال الهى
از دلايلى كه ضرورت حيات بازپسين را اثبات مىكند، تجلى حاكميت، مالكيت، علم و قدرت
مطلق بارى تعالى براى بشريت، و نيز تحقق وعده و وعيدهايى است كه پيامبران از سوى
خدا به مردم ابلاغ كردهاند.
گر چه بررسى شاهكارهاى آفرينش - از اتم گرفته، تا منظومه شمسى - حضور ذات بىنهايت
را، براى مؤمنان و عالمان راستين مشهود مىسازد، ولى تحقق عينى توان الهى،
تجديدآفرينش و زنده شدن مردگان را ايجاب مىنمايد. خوشبختانه اين حقيقت در آياتى
بيان شده است.
گمان مبر كه خداوند وعدههايى را كه توسط رسولانش به انسانها ابلاغ داشته (كيفر
متخلفان و پاداشت نيكوكاران) از انجام آن سرباز مىزند! هرگز! او بر انجام پيمانش،
توانمند است، و از دشمنان انتقام مىگيرد در آن روزى كه زمين و آسمانها دگرگونى
بنيادى پيدا كرده، و با تمام وجود، براى تحقق اهداف الهى نمايان مىشوند (علل طبيعى
كارايى خود را از دست داده و حجابهاى سياه و ضخيم ماده، كنار مىرود، تا همگان
بفهمند حاكم مطلق اللّه است و بس!). و جنايتكاران را مىبينى كه همه در بندند و به
هم بسته شدهاند و پردهاى از آتش، چهرههاى آنها را احاطه كرده است. ظهور قيامت
براى اين است كه پروردگار هر فردى را به آنچه انجام داده، پاداش دهد و بىگمان او
سريعالحساب است. اين پيامى براى مردم است، تا به هوش باشند و بدانند فقط پروردگار
يگانه معبود و مؤثر در سرنوشت آنهاست، و انديشهگران نيز به ياد چنين روزى
باشند.(41)
در وضعيت كنونى به دليل اختيار و آزادى، انسان مىتواند حاكميت الهى را نديده بگيرد
و به مخالفت برخيزد، ولى در قيامت، قدرت عصيان و جرأت سرپيچى را ندارد؛ قرآن
مىگويد:
يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ، لايَخْفى عَلَى اللّهِ مِنْهُم شيءٌ لِمَنِ المُلْكُ
اليَوْمَ لِلَّهِ الواحِدِ القَهَّارِ؛(42)
روزى كه مردم - همانگونه كه هستند - ظاهر مىشوند و چيزى از آنان بر خدا پوشيده
نيست. (و خطاب مىرسد) امروز حكومت از آنِ كيست؟ [در برابر اين پرسش همه خاموشند.
ناگهان صدايى بلند مىشود: ملك و قدرت] براى خداى يكتاى قهار است.
در قيامت است كه صفات جلال و جمال الهى عينيت پيدا مىكند.
پاورقى:
6. اين موضوع بدان معنا نيست كه بايد به انتظار قيامت نشست، تا دادگاه عدل الهى
از ستمگران انتقام بگيرد، بلكه مظلوم بايد به پا خيزد و با ستمگران بستيزد؛ يا حق
خود را بگيرد و يا به شهادت نائل آيد. در اين صورت خداوند انتقام او را خواهد گرفت،
ولى اگر بشر گامى در راه احقاق حق برندارد و به اميد قيامت بنشيند، بىترديد در
جرگه ظالمان خواهد بود، زيرا سكوت مظلوم باعث رشد ستمپيشه است و «الظالِم
وَالمظلوم كِلا هُما فى النار».
7. لامُعَطَّلَ فِى الْوُجُودِ.
8. مؤمنون (23) آيه 115.
9. آرمان ابديت خواهى بود كه موجب فريب خوردن آدم و حوا گرديد. قرآن (سوره طه، آيه
120) از زبان شيطان چنين بازگو مىكند: هَلْ اَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ
ومُلْكٍ لايَبْلى. زندگى جاودانى و قدرت ابدى از ريشهدارترين آرمانهاى بشر است، و
آدم و حوا به عشق حيات جاودانى و قدرتى فناناپذير فريب خوردند و از بهشت برزخى
رانده شدند، ولى بايد روزى بشر به اين آرمان برسد و آن در قيامت خواهد بود.
10. اين همان بهشت برين است كه قرآن در وصفش مىگويد: «آنچه دلها مىخواهد و چشمها
لذت مىبرد، در آن جا هست». (زخرف (43) آيه 71).
11. آل عمران (3) آيه 109.
12. شورى (42) آيه 53.
13. بقره (2) آيه 156.
14. حجر (15) آيه 85.
15. انبيا (21) آيه 16 - 17.
16. رعد (13) آيه 17.
17. برخى، آيههاى 16 و 17 سوره انبيا را چنين معنا كردهاند: «اگر مىخواستيم
بازيچهاى انتخاب كنيم، از نزد خويش - كه عالم مجرد است - مىگرفتيم، نه از عالم
محسوسات و ماديات».
18. لقمان (31) آيه 29.
19. رعد (13) آيه 2.
20. روم (30) آيه 8.
21. انعام (6) آيه 2.
22. مجله الهلال (چاپ مصر).
23. آل عمران (3) آيه 83.
24. شورا (42) آيه 53.
25. لقمان (31) آيه 22.
26. حديد (57) آيه 5؛ فاطر (35) آيه 4.
27. علق (96) آيه 8.
28. روم (30) آيه 11 - 12.
29. بقره (2) آيه 281.
30. مؤمنون (23) آيه 115.
31. جاثيه (45) آيه 22.
32. بقره (2) آيه 29.
33. ابراهيم(14) آيه 32 - 34.
34. بقره (2) آيه 164.
35. آل عمران (3) آيه 191.
36. يونس (10) آيه 4.
37. ذاريات (51) آيه 56.
38. ص (38) آيه 28.
39. جاثيه (45) آيه 21 - 22.
40. ابراهيم (14) آيه 42 - 52، (با تلخيص و تصرف).
41. غافر (40) آيه 16