معاد در نگاه عقل و دين

محمد باقر شريعتي سبزواري

- ۷ -


2- رستاخيز يا واكنش اعمال

اين برهان نياز به تبيين چند موضوع دارد.

الف) غرايز سركش:

آفريدگار جهان طبق حكمت، غرايز و احساساتِ مختلفى در نهاد انسان به وديعت نهاد، تا به كار و كوشش وادار شود. خواسته‏هاى طبيعى مانند موتورى است كه دستگاه بدن را به حركت و جوش‏و خروش وامى‏دارد، و اگر به وسيله عقل و قانون محدود شود، منشأ حيات و زندگى خواهد بود و در غير آن باعث ويرانى است.

از سوى ديگر به موجب اختيار و آزادى بسيارى از انسان‏ها از محدوده قانون و دين خارج مى‏شوند. بى‏شك پيروى - بدون قيد و شرط - از غرايز مهار نشده موجب مى‏گردد عدالت - به معناى واقعى - در دنيا تحقق پيدا نكند؛ عدالتى كه كوچك‏ترين ظلم و انحراف در جهان باقى نگذارد. گو اين‏كه تربيت صحيح تا حدى مى‏تواند جلوى تجاوزات و انحرافات را بگيرد.

درست است در آينده، مصلحى به پاخواسته و مرزها را برخواهد داشت و بشر را در پرتو يك قانون و يك انديشه و عقيده اداره خواهد كرد، و حكومتى بر اساس عدل برقرار خواهد نمود، ولى نمى‏توان منكر شد كه در قرون گذشته، بر تاريخ و سرنوشت انسان‏ها بيدادگرى حاكم بوده، و در آينده نيز خواهد بود. اصول اخلاقى و تربيتى، به فرض آن‏كه بر شيوه درستى استوار باشد، انحرافات و تبهكارى‏ها را ريشه‏كن نخواهد كرد، بلكه مفاسد اجتماعى به شكل‏هاى مختلف باقى خواهد ماند. روشن است در چنين وضعيتى عدل مطلق تحقق‏پذير نيست، ولى هدف از آفرينش انسان و جهان، برقرارى عدل و قيام به قسط و داد است.

ب) انسان و آزادى:

تمامى موجودات، در جنبش و فعاليتند: آنهايى كه از اختيار و آزادى عمل بهره‏اى ندارند، در چارچوب غرايز گرفتار و مجبورند؛ ولى آدمى كه دارنده اراده و اختيار است، در كوشش و تلاش پيگيرش دو نوع عمل از وى صادر مى‏شود: مثبت و منفى، خير و شر. انسان ممكن است خير و بركت از وجودش ببارد و ممكن است كانون فساد و شرارت شود. گاه حُبّ ذات و خودپرستى و مادى‏گرى آن‏چنان مى‏توفد، كه آدمى حاضر مى‏شود با نفى و طرد ديگران خود را اثبات كند و با قتل و غارت، دروغ و تهمت شخصيت دروغينى براى خود بسازد. بى‏گمان اين‏گونه كشمكش‏ها جامعه را به دو گروه تقسيم مى‏كند؛ دسته كامياب و عده‏اى ناكام، جمعى سرمايه‏دار و خوشبخت و دسته‏اى مستضعف و محروم، و بالأخره كاخ‏نشين و كوخ‏نشين، ثروتمند و فقير، قدرتمند و ضعيف، ظالم و مظلوم، قاتل و مقتول، غارت‏گر و غارت‏شده، بهره‏مند و بهره‏ور، ارباب و رعيت.

ج) واكنش عمل:

به دنبال هر عمل، عكس العملى است و هر كنشى، واكنشى دارد. در وضعيت دنياى ما هميشه عمل و عكس‏العمل در كميت و كيفيت مطابق هم نيستند؛ زيرا تاريخ شاهد بيدادگرانى است كه براى تثبيت حكومت خود ميليون‏ها نفر را به خاك و خون كشاندند و در مقابل اين اعمال جنايت‏كارانه عكس‏العمل مناسبى نديدند، همان‏گونه كه مصلحانى بزرگ و انبيايى راستين در طول تاريخ پيدا شدند كه خدماتى ارزنده و فداكارى‏هايى برجسته براى خلق كردند، ولى پاداشى جز نام نيك براى آنها نبود و بسيارى از آنها پس از تحمل رنج‏ها و زحمات، يا بدرود حيات گفته و يا به شهادت رسيدند.

آيا «لواءالحمد» قهرمان الجزايرى كه بازويش را كندند، به پاداش كردارش رسيد؟ نام نيك - به تنهايى - سودى براى مرده ندارد. فداكارى در راه انسانيت كه منجر به نفع انسان‏ها شود، چه ثمرى براى فداكار دارد؟ و چگونه مى‏تواند انگيزه شهادت و اهداى جان را توجيه نمايد؟ آيا عقل قادر است يك توجيه صحيح براى آن پيدا كند؟(6)

به موجب موضوع اول و دوم، تنازع و كشمش در ميان انسان‏ها، منجر به غلبه يكى از جناح‏ها مى‏شود؛ گاه به سود ستمگران است، ولى در پايان به شكست آنها مى‏انجامد، و گاه ضعفا پيروز مى‏شوند. براساس اصل سوم، انسان‏ها پس از محروميت‏هاى فراوان ناگزير بايد به سامان رسيده و سعادت واقعى را دريابند، ولى بسيارى از محرومان و ستم‏گران به جزاى عمل خود نمى‏رسند. در اين صورت اگر آرمان‏هاى انسان‏ها تحقق پيدا نكند، عشق به حيات و زندگى، و فراهم ساختن عوامل ترقى و تعالى براى انسان‏ها - كه آنها را در رسيدن به كمال مطلوب يارى نكنند - بى‏فايده و بيهوده خواهد بود. ترديدى نيست كه محال است خداوند حكيم عملى بيهوده انجام دهد. بنابراين لازم است جهان ديگرى براى نتيجه اعمال وجود داشته باشد، تا هر فرد مطابق كردار و انديشه‏هاى خويش، به كمال مطلوب و مناسب دست يازد. البته معلوم است در آن جهان تمام عوامل سعادت و شقاوت از ميان رفته، دنياى عمل، به جهان عكس‏العمل تبديل خواهد شد.

به موجب اين دليل، نعمت و عذاب، سعادت و شقاوت جهان آخرت، عكس‏العمل و نتيجه اعمال و عقايد دنياى كنونى خواهد بود، و تحقق رستاخيز در نظام آفرينش يك جريان طبيعى تلقى مى‏شود، نه امرى تحميلى و جبرى.

3- هدف، مقدمات را مى‏طلبد

هر گاه نظام شگفت‏آور جهان مورد بررسى قرار گيرد، دو موضوع جلب توجه خواهد كرد: نخست آن‏كه جهان آفرينش با همه شگفتى آن، آفريده قدرت خارق‏العاده‏اى است كه دارنده علم و حكمت بى‏انتهاست و بشر هنوز به جنبه‏هاى حكمت و دقتِ آفرينش پى نبرده است. موضوع ديگر اين است كه: جهان پهناور با نظام شگفت‏انگيزش عبث و بيهوده آفريده نشده، بلكه هدفى با عظمت اساس آفرينش است. طبق تحقيقات فلسفى - و تأييد وحى - فلسفه آفرينش، تكامل همه جانبه انسان‏هاست، و دنيا مقدمه‏اى است براى دستيابى آدم به سعادت ابدى و حيات جاودانى.

به عبارت ديگر: دنيا با تمام پديده‏هاى بى‏شمار و كهكشان‏ها و آفريده‏هاى بسيارش پيش‏نيازى است براى رسيدن انسان‏ها به هدف نهايى، كه اگر اين مقدمات وسيع و شگفت، به‏نتيجه غايى و مقصد واقعى نرسد، فراهم ساختن آن، عملى بيهوده خواهد بود. اگر مهندسى ابزار و پيچ و مهره‏هاى زيادى بسازد و در يك جا گردآورد، تا از تركيب و پيوست آنها كارخانه عظيمى ايجاد نمايد و به سود مردم به كار اندازد، ولى پس از فراهم آوردن ابزار و لوازم، كارخانه را به وجود نياورد، و آنچه را فراهم كرده، رها سازد، بى‏گمان همه مقدمات بى‏ثمر خواهد بود، و چنين امرى نامعقول است. از سوى ديگر فراهم شدن مقدمات، تا مرز تحقق تمامى عوامل و نبود موانع، نتيجه را به‏گونه قهرى و طبيعى ايجاب مى‏كند؛ زيرا معلول از علت جدا نيست. شخص عاقل و دانا هيچ‏گاه مقدمات را بدون رسيدن به ذى‏المقدمه انجام نمى‏دهد حتى حيوانات مقدمات را براى دستيابى به نتيجه انجام مى‏دهند! چگونه ممكن است پروردگار حكيم، دنيا را با تمام جلال و جبروت بيافريند و عوامل بسيارى را به كار اندازد، تا انسان به مرتبه خلافت الهى برسد و در پرتو تكامل اعتقادى، علمى و عملى به كمال مطلوب برسد، ولى هنوز به ثمر نرسيده، در وسط راه رهايش سازد، تا بميرد و خاك شود؟! اگر خداوند گياه را براى خوراك حيوان، و حيوان را براى تأمين نيازهاى انسان بيافريند، ولى آدمى را به مقصد نرساند و مقدمات فقط براى خوردن و خوابيدن و اشباع ديگر نيازها باشد و سپس مردن و فانى شدن، در اين صورت مقدمات به ثمر نخواهد رسيد؛ همان‏گونه كه نوزاد با تولدش به نتيجه نمى‏رسد و ناقص و ناتمام است. دنيا مقدمه‏اى براى آخرت است. اگر آخرت نباشد، خلقت جهانِ طبيعت، ناقص و ابتر خواهد بود. ناقص ماندن يك عمل و به ثمر نرسيدن مقدمات، يا زاييده ناتوانى است و يا جهل؛ ولى ساحت مقدس الهى از ناتوانى و نادانى منزّه و پاك است. اگر عالم ديگرى وجود نداشته باشد، تشكيلات دنيا بى‏ثمر و ناقص مى‏ماند و انسان‏ها به فلسفه وجودى خود دست پيدا نكرده و آرمان‏هاى آنان تحقق نخواهد يافت. انسان عالى‏ترين موجود جهان خلقت است و با تمام عظمت و پيچيدگى كه دارد، از هنگام ولادت تا مرگ، با انواع مصايب و ناكامى‏ها دست به گريبان است؛ در دوران كودكى كه پر مشقت‏ترين دوران زندگى اوست، قدرت مكيدن پستان مادر را ندارد. بى‏شك عوارض و بدبختى‏هاى دوران طفوليت و مشكلات آن بسيار زياد است، و پس از آن نيز هيچ لذتى بدون رنج، و نوشى بدون نيش نيست؛ حتى خوردن غذا در هنگامى لذتبخش است كه با احساس گرسنگى توأم باشد در كودكى انواع بيمارى را بايد تحمل كند تا بدنش رشد و قدرت هماهنگى با محيط را پيدا نمايد. وقتى دوران طفوليت را پشت سر مى‏گذارد و به مرحله جوانى مى‏رسد، مشكلات زندگى يكى پس از ديگرى هجوم مى‏آورد. پس از تحمل رنج فراوان، و طى فراز و نشيب‏ها هنوز زندگى او سامان پيدا نكرده، ناگهان پيرى با تمام ناملايماتش ظاهر مى‏گردد: ناخوشى‏ها، مرگ و مير عزيزان، ناكامى‏ها، شكست‏هاى زندگى، ظلم و تجاوز و هزاران حوادث دردآلود ديگر.

آيا ممكن است هدف اصلى از آفرينشِ انسان همين زندگى محدود دنيوى، كه با هزاران درد و مصايب جانكاه آميخته است، باشد؟! بى‏ترديد جواب منفى است؛ چون در اين صورت آفرينش انسان و جهان، موهوم و بى‏ثمر خواهد بود. از اين‏رو لازم است به جز حيات مادى و زندگى رنج‏آور كنونى، يك زندگى جاويد و پر فروغى باشد، تا بدان، هدف و مقصد نهايى آفرينش بشر، جامه عمل به خود بپوشد، و تمام افراد به كمال مطلوب و پاداش كردار نايل آيند. حيات دنيوى به خاطر دستيابى به كمال و اكتساب فضيلت‏هاست. انسان در پرتو اين جهان، خود را آماده و لايق وضعيت جهان پس از مرگ مى‏نمايد. بنابراين طبق پيش‏بينى علم‏و عقل، در آينده نظام فعلى از هم مى‏گسلد و اوضاع نوينى - كه با ابديت سازگار است- وجود پيدا مى‏كند، و علت نهايى آفرينش در آن جا نمايان مى‏شود. اگر مرگ، توقف هستى به‏شمار آيد، نه تنها با حكمت آفريدگار سازگار نخواهد بود، بلكه با هر عقل و منطقى نمى‏سازد و فلسفه وجود انسان هيچ و پوچ مى‏شود!

اين موضوع بدان مى‏ماند كه شخص عاقلى براى استراحت يك روز خود، در ميان بيابان، يك موتور آبى نصب نمايد و كاخ باشكوهى بسازد، و پس از پايان آن روز، ساختمان و دستگاه موتور را خراب سازد، به‏گونه‏اى كه اثرى از آن برجاى نماند. آيا امكان دارد چنين عملى را يك انسان فهميده و خردمند انجام دهد؟! حال چگونه ممكن است خداى حكيم چنين عملى را انجام دهد و جهان با عظمت و انسان كامل را فقط به خاطر نيستى و هدفى كه مساوى با هيچ است، آفريده باشد؟! آيا هدف‏هاى مقطعى مى‏تواند آفرينش انسان و جهان را با تمام شكوه و جنبه‏هاى وسيعش توجيه و تفسير منطقى نمايد؟!

4- آرمان‏هاى بى‏نهايت

بدون ترديد در نهاد انسان‏ها غرايز و تمايلاتى وجود دارد. اين‏گونه خواسته‏ها طبق سنت آفرينش و نظام حكيمانه است.

عشق به زندگى جاودانى و آرزوى دستيابى به تمام خواسته‏هاى معنوى و مادى، از وجود چنين انگيزه‏اى درونى حكايت مى‏كند. در پرتو اين نوع تمايلات فطرى، آدمى داراى آرمان‏هاى نامحدود است و براى دستيابى بدين آرزوها شب و روز در تلاش است. او اگر مملكتى را تسخير كند، روحش آرامش پيدا نمى‏كند، اگر بر تمام كره زمين سيطره پيدا كند، جانش آرام نمى‏شود، بلكه آرزوى تسخير كرات ديگرِ منظومه شمسى را در ذهن مى‏پروراند، و اگر به اين هدف دست يابد، باز هم قانع نگرديده، به فكر تسخير كهكشان‏ها و منظومه‏هاى ديگر خواهد افتاد. او پس از رسيدن به مقصد، باز هم قانع نمى‏شود وبالأخره جهان، با تمام وسعت و عظمتى كه دارد، نمى‏تواند جولانگاه آرمان‏هاى بشر گردد.

به قول حافظ:

بيا كزين قفس تنگ خاكدان برويم

گشوده پر، به تماشاى گُلْسِتان برويم

براى پرورش روح ما مكان تنگ است

بيا به عرصه ميدان لامكان برويم

دو روز عمر تمتع نمى‏دهد، برخيز

كه همچو خضر پى عمر جاودان برويم

دل از ملازمت تنگناى تن بگرفت

بيا بيا كه به خلوت‏سراى جان برويم

عشق به ابديت از ريشه‏دارترين آرمان‏هاى روحى است، كه انسان را از حيوانات جدا ساخته و گستره آرزوى وى را تا بى‏نهايت پيش مى‏بَرَد.به عبارت ديگر: انسان داراى دو جنبه است؛ جسم و جان. جسمش از مواد اين عالم فراهم شده، و به طور متوسط يك متر و نيم ارتفاع و شصت كيلو وزن دارد، و خواسته‏هايش از هر جهت محدود است؛ پارچه‏اى براى پوشش، غذايى براى خوردن و جنس مخالفى جهت ارضاى غريزه و بقاى نسل، ولى از ناحيه روان، او در زمين و آسمان نمى‏گنجد.

حد جسمت يك دو گز خود بيش نيست

جان تو تا آسمان جولان كنى است

تا به بغداد و سمرقند اى همام

روح را اندر تصور نيم گام

آتشى اول ز آهن مى‏جهد

از قدم بس سست در وى مى‏نهد

همين جان ملكوتى است كه اثر نامحدودش را در تمايلات و غرايز مى‏گذارد، طورى كه انسان در آرمان‏هاى خود به هيچ حدى قانع نمى‏گردد. او كشورى را تسخير مى‏كند و در پى اشغال مملكت ديگرى مى‏تازد. وى براى كسب معلومات و كشف مجهولات نيز حد و مرزى نمى‏شناسد، و همچون تشنه‏اى مى‏ماند كه اگر اقيانوسى از علم و دانش و قدرت را در كامش بريزند، سيراب نمى‏شود و براى جرعه‏اى ديگر مى‏خروشد.

تعالى‏الله يكى درياى پرشور

كز او بر تشنه آرد تشنگى زور

گر از وى تشنه‏اى صد جرعه نوشد

بياد جرعه ديگر خروشد

گذشت اين گفتگو از چون و از چند

نه آب آخر شد و نه تشنه خرسند

مطلق‏خواهى و آرزوى جاودانگى، مانند حس گرسنگى و تشنگى، يك انگيزه طبيعى و آرمان حقيقى است، كه بدون جهت و به طور گزاف، در جان انسان گذاشته نشده است. تجارب علمى و آزمايش‏هاى پيگير دانشمندان نشان مى‏دهد در نظام جهان طبيعت و انسان، يك پديده بيهوده و بى‏حساب وجود ندارد، و تمام پديده‏هاى مادى و معنوى براساس محاسبه و حكمت است، و هر كدام در جاى خود قرار گرفته‏اند.

جهان چون خط وخال و چشم و ابروست

كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست

بدون ترديد براى تحقق يافتن غرايز حيوانى و تمايلات انسانى، بايد متعلق آنها در جهان واقع وجود داشته باشد، زيرا اگر ميدان عمل و امكان كاربردى براى آنها در نظر گرفته نشده باشد، تمام آن خواسته‏ها و كشش‏ها بيهوده و پوچ خواهد بود، و اين امر با حكمت سازگار نيست. در فلسفه ثابت شده است «تعطيل» و بيهودگى در وجود، امكان ندارد؛(7) مگر مى‏شود ميل جنسى در حيوان و انسان موجود باشد، ولى براى اشباع و توليدمثل، جنس مخالفى در كار نباشد؟! و آدمى با اين اميال نيرومند، حيران و سرگردان بماند؟! و يا غريزه تشنگى انسان را هلاك كند، ولى آب پيدا نشود؟! بنابراين ميل به قدرت ابدى و علاقه به بقا و حيات جاودانى كه در وجود انسان همچون مشعلى مى‏درخشد، بدون زمينه و وضعيت عينى، بى‏ثمر خواهد بود. اگر احساس بقا نبود، انسان در برابر حوادث طبيعى و مصايب مختلف زندگى دست به انتحار مى‏زد. گريز از خطر و ميل به عوامل نگهدارنده و تلاش در راه ماندن، از اين‏جا مايه مى‏گيرد، و هدف نهايى آفرينش انسان‏ها، حيات ابدى و نيل به همه آرزوهاى مادى و معنوى است. از آن رو كه عالم طبيعت به مقتضاى تحويل و تبدل ذاتى نمى‏تواند ابديت داشته باشد، اصل آنتروپى و كهولت ماده و انرژى از عدم ثبات حكايت دارد. اصولاً حيات ابدى و نيل بشر به آرمان‏هاى بى‏نهايت در وضعيت كنونى امكان ندارد؛ زيرا دنيا جايگاه تزاحم و محدوديت است. اگر بنا بود همه افراد بشر از آغار پيدايش تا كنون زنده بمانند، نسل آينده از فيض وجود و زندگى محروم مى‏شد، چون زمين گنجايش همه انسان‏ها را نداشت، و اگر آخرتى در كار نبود، اين‏گونه اميال و آرمان‏ها گزاف خواهد بود. گرسنگى بدون مواد غذايى، غريزه تشنگى بدون وجود آب و غريزه حبّ به بقا بدون ابديت، همگى پوچ و بيهوده در نهاد انسان خواهد بود، در حالى كه در سرتاسر جهان خلقت يك امر لغو و پوچ به چشم نمى‏خورد. علم و عقل اين حقيقت را پذيرفته و قرآن آن را تثبيت و مطرح ساخته است: «اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناكُم عَبَثاً وَاَنَّكُمْ اِلَيْنا لاتُرْجَعُونَ»(8). عدم بازگشت انسان به خدا و انحصار زندگى در حيات موقت و گذراى دنيا موجب بيهودگى آفرينش عالم و آدم است. بى‏گمان سعادت و شقاوت ابدى وجود دارد و بهشت و جهنم تجلى‏گاه خوشبختى و بدبختى هميشگى انسان‏هاست.

آيا با وجود چنين احساسى عميق و آرمانى متعالى و عشق به ابديت و جاودانگى مى‏شود مرگ را پايان زندگى تلقى نمود؟! هرگز! اگر مرگ پايان حيات آدمى باشد، احساس ابديت و عشق والاى انسان بى‏معنا و بيهوده خواهد بود، در حالى كه در حساس‏ترين موقعيت‏هاى زندگى و پرشكوه‏ترين لحظات، كه آدمى از همه تعلقات دل كَنده، و براى نجات ديگران و عشق به بندگان خدا، خود را فدا مى‏سازد، ابديت تجلى خويش را بهتر و بيش‏تر نمايان مى‏سازد. در آن لحظه متعالى است كه رياست، شهرت و رسيدن به خواسته حيوانى براى چنين فردى ارزش ندارد، اما ابديت و فناناپذير بودن، در وجودش درخشش بيش‏ترى پيدا مى‏كند. اين شاهدى صادق بر بقاى بشر پس از مرگ است.(9) از اين‏رو براى دست‏يابى انسان‏ها به آرمان‏هاى والا و پيوند با ابديت، وجود وضعيت ديگرى ضرورى است، تا در آن وضعيت، بشر به تمام خواسته‏هاى روحى و معنويش لباس تحقق بپوشاند(10) و چون در زندگى كنونى -به‏علّت تضاد منافع و محدوديت آن - امكان ندارد انسان‏ها به همه خواسته‏هاى خود برسند، رستاخيزى كه اديان الهى از وقوع آن خبر داده‏اند، ضرورت پيدا مى‏كند. انسان‏ها در جهان آخرت به آرزوهاى روحى خويش مى‏رسند، و سعادت ابدى مى‏يابند و احساس ابديت و جاويد زيستن خواهند كرد.

5- لزوم برقرارى تفاوت ميان نيكوكاران و تبهكاران

اين دليل به يادآورى چند مطلب نيازمند است؛

درك خوبى و بدى:

هر فردى با وجدان اخلاقى و رهنمودهاى عقل، خوبى عدالت و زشتى ظلم را درك مى‏كند، و فضايل را از رذايل، حق را از باطل جدا مى‏داند. مردم دنيا از ملت‏هاى غير متمدن گرفته تا اقوام متمدن، همگى احساس مى‏كنند بسط عدالت اجتماعى و نيكى به خلق، بسيار پسنديده و عاقلانه است، ولى ستمگرى و تجاوز به حقوق مردم بى‏اندازه ناپسند و نفرت‏انگيز است. اين نوع ادراك عمومى، از فطرى بودن مسائل مزبور حكايت دارد.

انسان در انجام هر كارى آزاد است:

هر انسان آگاهى مى‏فهمد در تمام اعمال و كارهاى روزمره خويش آزاد است، و افعالش به طور خودكار از وى صادر نمى‏شود. تا او نخواهد و درباره انجام يا ترك كارى تصميم نگيرد، محال است آن عمل انجام يا ترك شود. مولوى مى‏گويد:

اول، فكرِ آخر آمد در عمل

بنيت عالم چنان دان از ازل

اين‏كه گويى اين كنم، يا آن كنم

اين دليل اختيار است اى صنم

البته نمى‏توان منكر شد كه عوامل خارجى و القائات داخلى، در وجود ما در حال فعاليتند و بدون شك در عمل و ترك، اثر دارند. اكثر نگرانى‏ها و اضطرابات فكرى، زاييده تلقينات مزبور است. همان‏گونه كه هر كسى ميل دارد انديشه خود را از چنگال ناملايمات و ناراحتى‏ها آزاد سازد، ولى ناگهان خويشتن را در درياى غم و نگرانى مشاهده مى‏كند، و گويى راه نجاتى براى خود نمى‏يابد، در كارهاى معمولى هم گاه عشق مفرطى به انجام كارى پيدا مى‏كند، به‏گونه‏اى كه مى‏پندارد توان برگشت از آن را ندارد، ولى با همه اين اوصاف - در بحران اشتياق و نگرانى - در وجدان خود، احساس مى‏كندنيروى عظيمى دارد كه از پرتو آن مى‏تواند از انجام عملى اجتناب ورزد و يا امواج وحشت را از جانش بيرون براند. نام آن قدرت را اراده و اختيار و آزادى عمل مى‏نهيم. درستى كيفرو پاداش، براساس داشتن روح خودمختارى است. فقهاى اسلام و قانونگذاران بشر، قدرت و اختيار را اولين شرط تكليف دانسته‏اند. تلقينات برونى و الهامات درونى، فقط به عنوان مقتضى در پيدايش عمل و وقوع افعال مؤثر است. انگيزه اصلى براى انجام كارها، تصميم قاطع و اراده اجتناب‏ناپذير انسان‏هاست.

سوء استفاده از آزادى:

در حالى كه قدرت تشخيص خوبى‏ها و بدى‏ها، و توانايى بر انجام و يا ترك آنها به تمام انسان‏ها عطا شده است، ولى عده‏اى از خودمختارى سوء استفاده مى‏كنند و به همنوعان خويش ستم و تجاوز روا مى‏دارند. دسته‏اى مخالف آن گروه از آزادى به خوبى استفاده كرده، عدالت‏گر و خدمتگزار جامعه مى‏شوند. از آغاز پيدايش بشر تا كنون، جهان عرصه تاخت و تاز اين دو نيروى مخالف است. از طرف ديگر مشاهده مى‏كنيم همه افراد به جزاى كردار و نتايج اعمال خود در دنيا نمى‏رسند، زيرا بسيارى از جنايتكاران تا پايان عمر كامياب هستند، و بسيارى از افراد پاكدل و درستكار تا آخر عمر در نهايت سختى و فلاكت به سر مى‏برند، و برخى از آزاديخواهان پيش از رسيدن به هدف كشته مى‏شوند. بنابر اين اگر با فرارسيدن مرگ، طومار زندگى جنايتكاران و خدمتگزاران در هم نورديده شود و همه چيز پايان پذيرد، به نظر مى‏رسد خداى عادل، به نيكوكاران و فداكاران ستم روا داشته و برخلاف آيين عدالت رفتار كرده است، ولى در بحث صفات خدا ثابت گرديده است كوچك‏ترين ستمى ممكن نيست از ساحت مقدس حق تعالى، ديده شود. ناگزير بايد مرگ، پايان حيات انسان‏ها نباشد و روزى بيايد كه تمام مردم در پيشگاه عدل الهى اجتماع كنند و هر فردى به تناسب اعمال خود به پاداش و يا كيفر كردار نائل آيد. ممكن است گفته شود جنايتكاران و خادمان و همه انسان‏ها به‏گونه غير محسوسى به پاداش اعمال و كيفر كردار خود مى‏رسند؛ از يك سو مقامات قضايى به ويژه در حكومت‏هاى مذهبى، تبهكاران را مجازات مى‏كنند و از طرف ديگر ناملايمات، زلزله‏ها و مرگ و ميرهاى ناگهانى و ديگر بلاهاى طبيعى يك نوع كيفر براى كارهاى ناشايست محسوب مى‏گردد، و همچنين عذاب وجدان كيفر گناهان است. بالأخره هر عملى، عكس‏العملى را به دنبال دارد. خاصيت اعمال بد و يا خوب اقتضا دارد انسان لوازم و نتايج كردار را ببيند، با وجود اين طبيعت و قانون لزومى ندارد، قيامت برپا شود.

در جواب بايد گفت: بدون ترديد مطالب گفته شده اجمالاً در دست‏يابى برخى از افراد به پاداش كردار اثر دارد، ولى قطعاً اين امر عموميت ندارد و نمى‏تواند عدالت كلى را در عالم تأمين نمايد. البته اين‏گونه كيفرها در حقيقت زنگ خطرى براى ستمگران و هشدارى براى ساير افراد بشر است، تا بدين وسيله از سركشى‏ها و تندروى‏ها جلوگيرى شده، تمايلات حيوانى تعديل گردد. اما به هيچ وجه نمى‏تواند جزاى واقعىِ اعمال محسوب شود، و جايگزين زندگى واپسين و دادگاه عادلانه قيامت گردد. براى مثال عذاب وجدان نمى‏تواند جاى عذاب قيامت را بگيرد، در حالى كه برخى از خونخواران تاريخ، آرامش وجدان فريب خورده و مسخ شده آنها در سايه سفاكى و غارتگرى تأمين مى‏شود! در طول تاريخ دولت‏هاى استعمارگر، براى توسعه سلطه خود تمامى ذخاير ملل ضعيف را به يغما برده و غارت مى‏كردند، و صحنه گيتى را از خون آزاديخواهان رنگين مى‏ساختند، و سنت‏هاى پليد و جابرانه‏اى در ميان جوامع از خود به جاى مى‏گذاشتند، كه هنوز آن قوانين ظالمانه بر گرده مردم سنگينى مى‏كند و كمرها را شكسته است. آيا عذاب وجدان را مى‏توان مجازات واقعى دانست؟!

خلبانى كه بمب اتمى را، بر روى شهر هيروشيما انداخت، و هزاران نفر را به كشتن داد، و سپس به جنون ندامت مبتلا گرديد، آيا واقعاً به مكافات كردارش رسيده است؟! مسلماً جواب منفى است؛ زيرا كشتن صد هزار انسان با كيفر مقطعى تناسب ندارد. جنايتكار بايد همگون با كميت و كيفيت جنايت خود به مكافات برسد. از اين‏رو طبق عدالتِ آفريدگار لازم است همه مردم در يك دادگاهِ عادلانه محاكمه شوند و به پرونده اعمال همگان رسيدگى شود، تا ميان نيكوكار و بدكار تفاوت باشد، و همچنين همه انسان‏ها به جزاى واقعى اعمال خود برسند و به ميزان عمل، پاداش و يا عذاب داده شوند.

6- لزوم رستاخيز از نظر قرآن

بسيارى از دلايل و برهان‏هايى كه تاكنون براى اثبات معاد بيان كرده‏ايم، از آيات قرآن كريم استفاده گرديده است. براى اين‏كه به حال عموم سودمند باشد، اين دليل‏ها را در قالب استدلال عقلى ريخته و ذكر نموديم؛ ولى براى آشنايى با شيوه استدلال قرآن، به چند آيه اشاره مى‏كنيم.

يادآورى اين نكته لازم است كه اصولاً قرآن مجيد در اثبات رستاخيز، انديشه آدمى را در چارچوب اصطلاحات فلسفى و برهان‏هاى دقيق، و دَوْر و تسلسل، گرفتار نمى‏سازد، بلكه با توجه دادن انسان‏ها به خودشناسى و پديده‏هاى طبيعت، رستاخيز را مانند يك حادثه طبيعى به اثبات مى‏رساند. زمانى از طريق لزوم مجازات و پاداش و تفاوت ميان خوبان و بدان قيامت را ضرورى مى‏داند، و گاه از راه قانون تكامل آن را اثبات مى‏كند. روش استدلال‏هاى اين كتاب مقدس، در زمينه توحيد و معاد بر اين پايه استوار است. وجدان‏هاى پاك و انديشه‏هاى حقجو به خوبى حقيقت را درمى‏يابند، زيرا قرآن همان مكنونات فطرى و ذاتى انسان‏ها را، با شيوه‏هاى شيرين و عباراتى دلپذير و روشى جذاب بازگو مى‏كند. ضمناً نبايد از نظر دور داشت ما فعلاً در مقام اثبات معاد مى‏باشيم، نه چگونگى آن، از اين رو از ذكر آياتى كه در صدد بيان چگونگى معاد است، خوددارى مى‏كنيم.

اكنون چند نمونه از آياتى كه معاد را اثبات مى‏كند و استدلال‏هاى عقلى قرآن را بيان مى‏دارد مى‏آوريم.

به طور كلّى آياتى كه لزوم قيامت را بيان مى‏كند، از چند طريق ضرورت رستاخيز را روشن مى‏سازد:

الف) ابديت، مقصدِ نهايى آفرينش است

يك دسته از آيات، معاد را هدف نهايى آفرينش و آخرين مرحله تكامل عمومى مى‏داند. طبق اين آيات، فرا رسيدن قيامت، در نظام كلى عالم، امرى طبيعى است. همچنان كه تاريكى، روشنايى مى‏آورد و ستمگرى، عدالت مى‏زايد و زمستان، بهار به وجود مى‏آورد، دنيا هم آخرت را به دنبال دارد، و از پس امروز فردايى است. كسى كه چشم بسته اين حقيقت روشن را انكار كند، بايد نظام آفرينش و حركت عمومى جهان را ناديده بگيرد و برقانون قطعى تكامل، خط بطلان بكشد! زيرا از ديد علم و عقل نمى‏توان قانون تكامل را در تمام آفرينش از ذرات خاك گرفته تا كهكشان‏ها و حتى در جوهر ذات آنها جارى بدانيم، ولى از سوى ديگر نتيجه اين تكامل شگفت‏انگيز را فنا و نيستى بپنداريم!

پذيرش قانون تكامل، با اعتقاد به فنا و نيستى، در تضاد است و ممكن نيست با هم جمع شوند. بر اساس منطق قرآن، اين حقيقت با بررسى نظام آفرينش و حركت عمومى اجزاى عالم استنباط مى‏گردد، زيرا در حركت تكاملى، هر موجودى از مراحل پايين شروع به حركت مى‏كند و پس از دستيابى به كمال مطلوب توقف مى‏كند، سپس ممكن است يك حركت تكاملى ديگر را آغاز كند.

اينك با راهنمايى‏هاى قرآن آشنا مى‏شويم:

وَلِلَّهِ ما فِى السَّموات وَما فِي الْاَرْضِ وَاِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْاُمُورُ(11)

آنچه در آسمان‏ها و زمين است، از آن خداست، و بازگشت همه چيز به سوى اوست.

اَللَّهِ الَّذى‏ لَهُ ما فِى‏ السَّمواتِ وَما فى‏ الْاَرْضِ اَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْاُمُورُ(12)

كاروان هستى در سير تكامل خود ناگزير بايد به يك كمال مطلق منتهى شود. ذرات عالم همه در جستجوى هستىِ مطلق و قدرت نامتناهى است. «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ؛(13) سرچشمه هستى ما از خداست و بازگشت ما به سوى حق است.» كلمه «امور» در آيه نكته‏اى را دربردارد، و آن اين است كه تمام كارهايى كه در سير تكامل قرار مى‏گيرد، ناگزير بايد بر يك كمال مطلق متّكى باشد؛ حتى برخى از انسان‏ها كه در راه تحقق اهداف اجتماعى، جان خود را نثار مى‏كنند، بايد آن اهداف عالى به يك هدف نامحدود ابدى منتهى گردد. در غير اين صورت فردى كه خود را فداى منافع و اهداف اجتماعى مى‏كند، هيچ ثمرى براى خود نخواهد داشت. از اين رو جمله «إِلَى اللَّهِ الْمَصيرُ» اين مطلب را به عالى‏ترين صورت بيان مى‏دارد.

ب) لزوم معاد از نظر فلسفه آفرينش

بررسى دقت و عظمت به كار رفته در جهان آفرينش اين حقيقت را به اثبات مى‏رساند كه آفرينش هدف بزرگى دارد، زيرا در جهان پهناورى كه ساخته شده و موجودات بسيارى در آن پراكنده گرديده و انسان ممتازترين موجودات قرار داده شده است، اگر خرابى جهان و مرگ آدم، توقف كاروان هستى به شمار آيد، بى‏شك كاخ مجلل وجود و اساس خلقت بر پايه پوچ استوار خواهد بود، ولى نظام حكيمانه هستى اين را طرد مى‏كند. قرآن مجيد به صورت‏هاى گوناگون از اين حقيقت ياد مى‏كند، و ما نمونه‏هايى از آن را مى‏آوريم؛ قسمتى از آيات، خلقت آسمان و زمين و آنچه را در آن دو هست، بر پايه حق و حكمت استوار مى‏شمرد و مقدمه‏اى براى تحقق جهان آخرت مى‏داند:

وَما خَلَقْنَا السمواتِ وَالْاَرْضَ وَ مابَيْنَهُما إِلّا بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لآتِيَةٌ؛(14)

ما آسمان‏ها و زمين و آنچه را ميان آن دو است، جز به حق نيافريديم و قطعاً قيامت آمدنى است [و جزاى هر كس به او مى‏رسد].

وَما خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْاَرْضَ و ما بَيْنَهُما لاعِبِين، لَوْ اَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْناهُ مِنْ‏لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلينَ؛(15)

ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست، از روى بازى نيافريديم! [به فرض محال‏] اگر مى‏خواستيم سرگرمى انتخاب كنيم، چيزى متناسب خود انتخاب مى‏كرديم!

هر عملى كه خدا انجام مى‏دهد، همگون با حكمت و هدفمند است. گذشته از اين‏كه خدا كار لغو و باطلى را انجام نمى‏دهد، بلكه همواره حق را بر باطل غالب و پيروز مى‏كند. بدون ترديد باطل، رونده است، زيرا نظام آفرينش حركات باطل را برنمى‏تابد، بلكه طرد و نفى مى‏كند:

فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَأَمَّا ما يَنْفَعُ النّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْاَرْضِ؛(16)

كف آب به بيرون پرتاپ مى‏شود، اما آنچه به مردم سود مى‏رساند، در زمين مى‏ماند.

در آيه پيشين «لاعبين» در مقابل «حق» قرار گرفته است؛ «لعب» بازى كودكانه است، كه هدف معقولى ندارد. كودك از صبح تلاش مى‏كند و خانه مى‏سازد، سپس خرابش مى‏كندو ظهر دست خالى به خانه برمى‏گردد. اگر آفرينش جهان حكيمانه و داراى هدف منطقى نباشد، بى‏گمان بازيچه‏اى بيش نخواهد بود. اگر ممكن باشد كار لغو و بيهوده‏اى خداى حكيم انجام دهد، بايد در حد ذاتش انجام بگيرد، نه خارج از ذاتش؛ زيرا خداوند در انجام لهو و لعب نيازى به غير ذات خويش ندارد، تا ناگزير شود چيزى را خارج از ذات بسازد، تا ملعبه و سرگرمى او باشد.(17) اگر چنين نيازى براى خدا متصور باشد، بدون ترديد خداوند در رديف ممكنات قرار گرفته و از «واجب الوجود» بودن خارج خواهد شد. گو اين‏كه بازى‏هاى كودكانه بى‏هدف نيست و گاه اهداف و انگيزه‏هاى موهومى دارد، ولى چون هدف معقول و غرض مطلوبى ندارد، بازيچه و باطل به شمار مى‏آيد. چون عمل باطل با هدف‏هاى خيالى و آرمان‏هاى نامعقول و پوچ انجام مى‏شود، بى‏معنا و لغو شمرده مى‏شود. بدون ترديد آرزوهاى بيهوده، زاييده جهل و تخيل است و علت عقلى و منطقى ندارد، و خداوند حكيم از انگيزه‏هاى خيالى، منزه و پاك است. علاوه بر اين‏كه اهداف خيالى و زودگذر - كه بشر در ذهن مى‏پروراند - مولود عوامل خارجى و داخلى است، و خداوند تحت تأثير عوامل واقع نمى‏شود، تا آفرينش او بى‏حكمت باشد، بلكه مخلوقات خداوند بر طبق اصول حكمت و به حق آفريده مى‏شوند.

نظام موقت

شمارى از آيات، آفرينشِ انسان و جهان را براساس حق مى‏داند، ولى مهلت زندگى را محدود و عمر را زودگذر بيان مى‏كند و مى‏گويد: پس از آن، نظام آخرت تحقق پيدا مى‏كند. وضعيت جهان و فلسفه آفرينش زمين و آسمان براى رشد و تعالى بشر است، تا در پرتو عقايد صحيح و اعمال شايسته به كمال مطلوب نايل آيد، و براى سفر مخاطره‏آميز آخرت توشه بردارد. خوشبختانه علم نيز نظام فعلى را موقت مى‏داند و بنا بر قانون «آنتروپى» جهان رو به كهولت و پيرى دارد و سرانجام متلاشى مى‏شود.

نظر خوانندگان را به چند آيه در اين باره جلب مى‏كنيم:

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللّيلَ في النَّهار وَيُولِجُ النَّهار في اللّيلِ وَسَخَّرَ الشَّمسَ والقَمَرَ كُلٌّ يَجْرى إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى وَأَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبير؛(18)

آيا نمى‏بينى خداوند شب را در دلِ روز و روز را در دلِ شب فرومى‏برد و خورشيد و ماه را مسخر ساخته، و هر كدام تا مدت معيّنى به حركت خود ادامه مى‏دهند؟! خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد، آگاه است.

اَللَّهُ الَّذى رَفَعَ السَّمواتِ بغير عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعرشِ وَسَخَّر الشَّمسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجرى‏ لِاَجَلٍ مُسمًّى يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الآياتِ‏لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ؛(19)

خدا همان كسى است كه آسمان‏ها را، بدون ستون‏هايى كه براى شما ديدنى باشد، برافراشت. سپس بر عرش استيلا يافت [و تدبير جهان را در دست گرفت‏] و خورشيد و ماه را مسخر و فرمانبردار خويش ساخت، كه هر كدام تا زمان معينى در حركتند. كارها را او تدبير مى‏كند؛ و آيات را [براى شما] تشريح مى‏كند؛ شايد به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد.

أَوَلَمْ يتفكّروا فى أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ والْاَرْضَ وَما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسُمًّى وَاِنَّ كَثِيراً مِنَ النّاسِ بلقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرون؛(20)

آيا با خود نمى‏انديشند كه خدا، آسمان‏ها و زمين و آنچه را ميان آن دو هست، جز به حق و براى مدت معينى نيافريده است؟! ولى بسيارى از مردم (رستاخيز و) لقاى پروردگارشان را منكرند.

قرآن در مورد انسان مى‏فرمايد:

هُوَ الَّذى خَلَقَكُم مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضى‏ أَجَلاً وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ؛(21)

او خدايى است كه شما را از گِل آفريد؛ سپس مدتى مقرّر داشت (تا انسان تكامل يابد)؛ و اجل حتمى پيش اوست (و فقط او آگاه است). با اين همه، شما (مشركان، در توحيد و يگانگى و قدرت او) ترديد مى‏كنيد.

امام صادق(ع) فرمود:

اجل معلق و غير معيّن، مشروط بر عواملى است؛ خدا بر طبق آن علل هر جور بخواهد، مرگ را قرار مى‏دهد.

در توضيح حديث بايد گفت: مثلاً گفته مى‏شود صدقه و صله رحم، عمر انسان را زياد مى‏كند، يا عاق والدين و زنا عمر را كوتاه مى‏سازد. خدا از مرگ‏هاى زودرس -مثل تصادف- جلوگيرى مى‏كند، ولى اجل معيّن را از خلايق پنهان كرده است؛ اگر كسى اصول بهداشتى را رعايت كند، بدون ترديد عمرش زياد مى‏شود، و ممكن است به اجل مقدر برسد.

استاد دانشگاه هالِ آلمان روى گياهى موسوم به «ساپرولينامتگستا» آزمايش مى‏كرد. گياه مزبور به صورت طبيعى متجاوز از دو هفته زنده نبود، ولى در اثر تلاش اين دانشمند به شش سال رسيد. اين دانشمند گفت: طبق يك محاسبه رياضى عمر طبيعى هر انسان نه هزار و نهصد و بيست سال است.(22)

تعدادى از آيات بازگشت امور و پديده‏ها را به سوى اللّه مى‏داند و اين «مراجعت» را، حكمت واقعى آفرينش و فلسفه خلقت انسان و جهان به شمار مى‏آورد:

أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالْاَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَإِلَيْهِ ى‏(23)ُرْجَعُونَ؛(24)

آيا منكران، غير از آيين خدا مى‏طلبند؟! و هر كس در آسمان‏ها و زمين است، خواه‏ناخواه تسليم فرمان اوست و بازگشت همه به سوى خداست.

صِراطِ اللّهِ الَّذى لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَما فِى الْاَرضِ اَلا إِلَى اللّهِ تَصِيرُ الْاُمُورُ؛(25)

راه خداوندى كه تمامى آنچه در آسمان‏ها و زمين است، از آنِ اوست؛ آگاه باشيد همه كارها به سوى الله باز مى‏گردد.

بخش‏هايى مانند «اِلَى اللّهِ عاقِبَةُ الاُمُورِ»(26) و «اِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْاُمُورُ»(27) معاد و بازگشت به سوى خداوند را تثبيت و تأكيد مى‏كند. در آيه‏اى ديگر آمده است:

«اِنَّ اِلى‏ رَبِّكَ الرُّجعى‏؛(28) به يقين بازگشت همه به سوى پروردگارت است.» برخى از آيات رجعت كلى را در قيامت مى‏داند. گرچه سرنوشت جهان هم اكنون نيز به دست خداست، ولى با وقوع قيامت، بازگشت امور به خداوند، جنبه عينى پيدا مى‏كند.

اَللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ ثُمَّ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ، وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ المُجْرِمُون؛(29)

خدا آفرينش را آغاز مى‏كند، سپس آن را باز مى‏گرداند، سپس شما را به سوى او بازمى‏گردانند. آن روز كه قيامت بر پا شود، مجرمان در نوميدى و غم و اندوه فرومى‏روند!

وَاتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ اِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَهُمْ‏لايُظْلَمُون؛(30)

از روزى كه در آن، به سوى خدا باز گردانده مى‏شويد، بترسيد و سپس هر فردى به طور كامل به پاداش اعمال خود نايل شده و ستمى به آنان نخواهد شد.

اَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثَاً وأنَّكُمْ إِلَيْنا لاتُرجَعُونَ؛(31)

آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده‏ايم و به سوى ما باز نمى‏گرديد؟

خَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَالْاَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزى‏ كُلُّ نَفْسٍ بَما كَسَبَتْ وَهُمْ لايُظْلَمُونَ.(32)

در اين آيه حكمت آفرينش آسمان‏ها و زمين، دست‏يابى به كيفر و پاداش بيان شده است. اگر اين‏گونه آيات را با آياتى كه زمين و آسمان و همه موجودات را براى استفاده انسان مى‏داند، مقايسه و بررسى كنيم، روشن مى‏گردد نظام موجود جهان براى انسان آفريده شده است، و انسان براى تكامل و لقاء الله و رسيدن به پاداش اعمال و كيفر كردار در روز رستاخيز - كه لحظه بازگشت همه امور و انسان‏ها به خداست - آفريده شده است، و بايد بگوييم: فلسفه خلقتِ معاد انسان است.

هُوَالَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْاَرْضِ جَميعاً؛(33)

آنچه در زمين است، براى شما (انسان‏ها) آفريده شده است.

اَللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّمواتِ وَالْاَرْضَ وَاَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رزقاً لَكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِاَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الاَنْهارَ وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دآئِبَيْنِ وسَخَّرَ لَكُمُ اللّيلَ وَالنَّهارَ وَاتكُمْ مِنْ كُلِّ ماسَألْتُمُوه وَاِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لاتُحْصُوها اِنَّ الإنسانَ لَظلُومٌ كَفّارٌ؛(34)

خدا همان كسى است كه آسمان‏ها و زمين را آفريد؛ و باران را از آسمان فرو باريد، و با آن ميوه‏هاى مختلف را براى روزى شما (از زمين) بيرون آورد؛ و كشتى‏ها را مسخّر شما نمود، تا بر روى دريا حركت كنند. و نهرها را مسخَّر شما نمود؛ و خورشيد و ماه را - كه در حركتند - فرمان‏بردارتان ساخت؛ و شب و روز را نيز مسخّر شما كرد؛ و انواع نعمت‏هايى را كه از او درخواست كرديد، به شما اعطا فرمود؛ و اگر نعمت‏هاى الهى را بخواهيد، بشماريد، هرگز نمى‏توانيد! انسان ستمگر و ناسپاس است!

از اين آيات استفاده مى‏شود زمين و زمان براى انسان آفريده شده است، تا انسان از آنها بهره‏بردارى مادى و معنوى كند، و در ضمن تأمين نيازهاى مادى، به قدرت و حكمت الهى نيز پى ببرد، و عقل و استعدادش شكوفا شود، و به كمال معنوى و علمى برسد.

آيه بعدى از اين جنبه سخن مى‏گويد:

اِنَّ في خَلْقِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَاخْتِلاَفِ الَّليْلِ وَالنَّهارِ وَالْفُلْكِ الَّتي تَجْري فِي البَحْرِ بِما يَنْفَعُ النّاسَ وَما أَنْزَلَ اللّه مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَاَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَبَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّياحِ وَالسَّحابِ المُسخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالْاَرْضِ لَآياتٍ لِقَومٍ يَعْقِلُونَ؛(35)

در آفرينش آسمان‏ها و زمين، و آمد و شد شب و روز، و كشتى‏هايى كه به سود مردم روى دريا در حركتند، و آبى كه خداوند از آسمان فرو مى‏فرستد، تا زمين مرده را زنده سازد، و انواع جنبندگان را در آن گسترده و تغيير مسير بادها و ابرهايى كه ميان زمين و آسمان مسخّرند، نشانه‏هايى است از قدرت و حكمت خداوند، براى مردمى كه عقل دارند و مى‏انديشند.

نمونه‏اى از تلاش فكرى انديشه‏گران مؤمن و آگاه را، آيه اين‏گونه بازگو مى‏كند:

اَلَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَقُعُوداً وَعَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ رَبَّناما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ؛(36)

كسانى كه خدا را در حال ايستاده و نشسته، و آن گاه كه بر پهلو خوابيده‏اند، ياد مى‏كنند؛ و در آفرينش آسمان‏ها و زمين مى‏انديشند؛ (و مى‏گويند:) پروردگارا! اينها را بيهوده نيافريده‏اى! منزهى تو! از عذاب آتش ما را نگه‏دار!

اين آتش ثمره عصيان و تمرّد از حق تعالى است. در برخى از آيات مبدأ و معاد و آغاز و ختم آفرينش و تجديد آن را براى دستيابى انسان به جزاى عمل مى‏داند:

اِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً وَعْدَ اللّهِ حَقَّاً اِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ لِيَجْزِىَ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُواالصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَميمٍ وَعَذابٌ أَليمٌ بِماكانُوايَكْفُرُونَ؛(37)

بازگشت همه شما به سوى اوست! اين وعده خداوند حق است. او آفرينش را آغاز مى‏كند، سپس آن را باز مى‏گرداند، تا آنان را كه ايمان و عمل شايسته دارند، به عدالت پاداش دهد، و براى آنان كه كافر شدند، نوشيدنى از مايعِ سوزان و عذابى دردناك است، زيرا كفر مى‏ورزيدند.

بنابراين آفرينش جهان و خلقت جهان ديگر، براى انسان است، و دنيا و آخرت، بهشت و جهنم نيز براى اوست، و وى براى رسيدن به عبوديت و خداگونه شدن آفريده شده است. گفته‏اند: «اَلْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ، كُنْهُهُ الرُّبُوبِيَّةِ؛ عبوديت و بندگى حقيقتى است، كه در كنه ذاتش، ربوبيت خوابيده است.»

در قرآن مى‏خوانيم:

«وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ اِلّا لِيَعْبُدُونِ؛(38) من جن و انس را خلق نكردم مگر براى پرستش و بندگى.»

البته هرگونه اقدامى براى خدا، عبادت است، و عبادت اصطلاحى مقصود نيست، و عبادت هم براى نيل به لقاء الله است.

ج) لزوم معاد از ديدگاه عدالت خدا

در مقابل دعوت پيامبران، مردم به دو گروه تقسيم مى‏شوند؛ يك دسته رسالت آنها را مى‏پذيرند و از نظر عملى و عقيده در برابر مقررات الهى تسليم مى‏گردند؛ گروه ديگر در جهت مخالف قرار گرفته و به تعاليم آنها اعتنا نمى‏كنند. به طور كلى برخى از مردم خدمتگزار و نيكوكارند، و گروهى بدكار و متجاوز؛ اگر با مرگ، زندگى بشر پايان پذيرد، بر خلاف عدالت است، و به بسيارى از نيكوكاران ستم خواهد شد، و منكران مكاتب مذهبى و تبهكاران خوشبخت خواهند بود. اين انديشه با عدالت الهى سازگار نيست. قرآن مجيد در آياتى اين مطلب را بيان مى‏دارد:

اَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ، كَالْمُفْسِدينَ فِى‏ الْاَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ المُتّقين كالفُجّار؛(39)

آيا ما كسانى را كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام داده‏اند، مانند مفسدان قرار مى‏دهيم؟! آيا ما تقوا پيشگان را همچون فاسدان و جنايتكاران به شمار مى‏آوريم؟! قطعاً چنين امرى امكان ندارد، زيرا ممكن نيست نيكوكار و بدكار به يك سرنوشت باشند.

اَمْ‏حَسِبَ الَّذينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ اَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذينَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَمَماتُهُمْ ساءَ مايَحْكُمُونَ وَخَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَالْأرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَى‏ كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَهُمْ لايُظْلَمُون؛(40)

آيا كسانى كه مرتكب گناه شدند، گمان مى‏كنند آنها را همچون مؤمنان و نيكوكاران قرار مى‏دهيم؟! و حيات و مرگشان يكسان خواهد بود؟! چه بد داورى مى‏كنند! پروردگار، زمين و آسمان را به حق آفريده (و بايد «حق» بر تمام هستى حكومت كند) تا هر كس به جزاى كردارش برسد و ظلمى صورت نگيرد.

تساوى بدكاران و صالحان ظلم است، و اگر قيامتى در كار نباشد، ميان مصلح و مفسد تفاوتى نخواهد بود. نبود تفاوت، يك نوع خدمت به جنايت‏پيشه‏گان و ستم به مؤمنان است؛ كسانى كه از لذت‏هاى نامشروع چشم پوشيدند و در راه ايمان و عمل صالح، ناملايمات را به‏جان خريدند و اينك كه همه با خاك يكسان شده‏اند، نه جزايى هست و نه كيفرى! چنين امرى با عقل و حكمت سازگار نيست، پس قيامتى در كار خواهد بود.

د) ضرورت تجلى صفات جلال و جمال الهى

از دلايلى كه ضرورت حيات بازپسين را اثبات مى‏كند، تجلى حاكميت، مالكيت، علم و قدرت مطلق بارى تعالى براى بشريت، و نيز تحقق وعده و وعيدهايى است كه پيامبران از سوى خدا به مردم ابلاغ كرده‏اند.

گر چه بررسى شاهكارهاى آفرينش - از اتم گرفته، تا منظومه شمسى - حضور ذات بى‏نهايت را، براى مؤمنان و عالمان راستين مشهود مى‏سازد، ولى تحقق عينى توان الهى، تجديدآفرينش و زنده شدن مردگان را ايجاب مى‏نمايد. خوشبختانه اين حقيقت در آياتى بيان شده است.

گمان مبر كه خداوند وعده‏هايى را كه توسط رسولانش به انسان‏ها ابلاغ داشته (كيفر متخلفان و پاداشت نيكوكاران) از انجام آن سرباز مى‏زند! هرگز! او بر انجام پيمانش، توانمند است، و از دشمنان انتقام مى‏گيرد در آن روزى كه زمين و آسمان‏ها دگرگونى بنيادى پيدا كرده، و با تمام وجود، براى تحقق اهداف الهى نمايان مى‏شوند (علل طبيعى كارايى خود را از دست داده و حجاب‏هاى سياه و ضخيم ماده، كنار مى‏رود، تا همگان بفهمند حاكم مطلق اللّه است و بس!). و جنايتكاران را مى‏بينى كه همه در بندند و به هم بسته شده‏اند و پرده‏اى از آتش، چهره‏هاى آنها را احاطه كرده است. ظهور قيامت براى اين است كه پروردگار هر فردى را به آنچه انجام داده، پاداش دهد و بى‏گمان او سريع‏الحساب است. اين پيامى براى مردم است، تا به هوش باشند و بدانند فقط پروردگار يگانه معبود و مؤثر در سرنوشت آنهاست، و انديشه‏گران نيز به ياد چنين روزى باشند.(41)

در وضعيت كنونى به دليل اختيار و آزادى، انسان مى‏تواند حاكميت الهى را نديده بگيرد و به مخالفت برخيزد، ولى در قيامت، قدرت عصيان و جرأت سرپيچى را ندارد؛ قرآن مى‏گويد:

يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ، لايَخْفى‏ عَلَى اللّهِ مِنْهُم شي‏ءٌ لِمَنِ المُلْكُ اليَوْمَ لِلَّهِ الواحِدِ القَهَّارِ؛(42)

روزى كه مردم - همان‏گونه كه هستند - ظاهر مى‏شوند و چيزى از آنان بر خدا پوشيده نيست. (و خطاب مى‏رسد) امروز حكومت از آنِ كيست؟ [در برابر اين پرسش همه خاموشند. ناگهان صدايى بلند مى‏شود: ملك و قدرت‏] براى خداى يكتاى قهار است.

در قيامت است كه صفات جلال و جمال الهى عينيت پيدا مى‏كند.

پاورقى:‌


6. اين موضوع بدان معنا نيست كه بايد به انتظار قيامت نشست، تا دادگاه عدل الهى از ستمگران انتقام بگيرد، بلكه مظلوم بايد به پا خيزد و با ستمگران بستيزد؛ يا حق خود را بگيرد و يا به شهادت نائل آيد. در اين صورت خداوند انتقام او را خواهد گرفت، ولى اگر بشر گامى در راه احقاق حق برندارد و به اميد قيامت بنشيند، بى‏ترديد در جرگه ظالمان خواهد بود، زيرا سكوت مظلوم باعث رشد ستم‏پيشه است و «الظالِم وَالمظلوم كِلا هُما فى النار».
7. لامُعَطَّلَ فِى الْوُجُودِ.
8. مؤمنون (23) آيه 115.
9. آرمان ابديت خواهى بود كه موجب فريب خوردن آدم و حوا گرديد. قرآن (سوره طه، آيه 120) از زبان شيطان چنين بازگو مى‏كند: هَلْ اَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ ومُلْكٍ لايَبْلى. زندگى جاودانى و قدرت ابدى از ريشه‏دارترين آرمان‏هاى بشر است، و آدم و حوا به عشق حيات جاودانى و قدرتى فناناپذير فريب خوردند و از بهشت برزخى رانده شدند، ولى بايد روزى بشر به اين آرمان برسد و آن در قيامت خواهد بود.
10. اين همان بهشت برين است كه قرآن در وصفش مى‏گويد: «آنچه دلها مى‏خواهد و چشم‏ها لذت مى‏برد، در آن جا هست». (زخرف (43) آيه 71).
11. آل عمران (3) آيه 109.
12. شورى‏ (42) آيه 53.
13. بقره (2) آيه 156.
14. حجر (15) آيه 85.
15. انبيا (21) آيه 16 - 17.
16. رعد (13) آيه 17.
17. برخى، آيه‏هاى 16 و 17 سوره انبيا را چنين معنا كرده‏اند: «اگر مى‏خواستيم بازيچه‏اى انتخاب كنيم، از نزد خويش - كه عالم مجرد است - مى‏گرفتيم، نه از عالم محسوسات و ماديات».
18. لقمان (31) آيه 29.
19. رعد (13) آيه 2.
20. روم (30) آيه 8.
21. انعام (6) آيه 2.
22. مجله الهلال (چاپ مصر).
23. آل عمران (3) آيه 83.
24. شورا (42) آيه 53.
25. لقمان (31) آيه 22.
26. حديد (57) آيه 5؛ فاطر (35) آيه 4.
27. علق (96) آيه 8.
28. روم (30) آيه 11 - 12.
29. بقره (2) آيه 281.
30. مؤمنون (23) آيه 115.
31. جاثيه (45) آيه 22.
32. بقره (2) آيه 29.
33. ابراهيم(14) آيه 32 - 34.
34. بقره (2) آيه 164.
35. آل عمران (3) آيه 191.
36. يونس (10) آيه 4.
37. ذاريات (51) آيه 56.
38. ص (38) آيه 28.
39. جاثيه (45) آيه 21 - 22.
40. ابراهيم (14) آيه 42 - 52، (با تلخيص و تصرف).
41. غافر (40) آيه 16