بخش چهارم : قيامت از ديدگاهى گسترده(1)
1- قيامت از ديدگاهى گسترده
در مباحث آينده ثابت خواهد شد معاد جسمانى - به هر صورت كه باشد - حقيقتى است
امكانپذير؛ و مىشود به صورت يك امر ممكن وجود پيدا كند، و دليلى در رد آن وجود
ندارد.
منكران معاد گزافه مىگويند و ناگفته پيداست هر حقيقتى اگر از نظر عقلى ممكن باشد و
ضرورت وقوع آن از ديد وحى و فطرت روشن شود، بدون ترديد چنين حادثهاى - دير يا زود-
به وقوع مىپيوندد؛ زيرا اگر در عالم «ميزانى» باشد، كه در راه اثبات حقايق از خطا
و اشتباه مصونيت داشته باشد، و هر امرى با چنين ميزان اطمينان بخشى سنجيده شود، و
درستى آن ثابت گردد - اگر چه از قلمرو حواس بيرون باشد - در پيشگاه عقل سليم آن
موضوع قطعى و انكارناپذير خواهد بود. هم اكنون در دنيا به وسيله علوم طبيعى و رياضى
اسرارى كشف شده و مورد استفاده قرار مىگيرد، كه نيروى حس را بدان جا راهى نيست و
مردم از اينگونه اكتشافات و اختراعات در حيرتند، و با اينكه هيچگونه اطلاعى از
چند و چون آنها ندارند، ولى در مقابل علوم طبيعى و تجربى سر تعظيم فرود مىآورند!
حتى فرضيههاى دانشمندان را - با اينكه ميزان علمى درستى وجود ندارد - مىپذيرند،
ولى چگونه مىتوان گفت عقل سليم گزارشهاى پيامبران را كه منابع وحى الهى و الهامات
ربانى هستند، نپذيرد؟! در حالى كه آنان با «وحى» مطالب درست را دريافت مىكنند و در
دسترس بشر مىگذارند!
بررسى زندگى پيامبران اين حقيقت را روشن مىكند كه آنها در تمام اخبارى كه از آينده
دادهاند، دچار خطا و اشتباه نگرديده و در عمل، نظريههاى آنها واقعيت پيدا كرده
است. بااتكا به اين منبع (وحى) است كه عموم پيروان اديان الهى، به رستاخير عقيده
دارند. خوشبختانه در تمام كتب آسمانى از معاد ياد شده است، و اگر در تورات از قيامت
به طور صريح سخن به ميان نيامده است، سندى زنده بر تحريف اين كتاب آسمانى است.
وقوعقيامت، از عقايد جهانى پيروان دين و از اساسىترين ابزار اصلاح و تربيت به
شمار مىرود. از اين رو كسانى كه براى اين جهان پهناور به آفرينندهاى با شعور
معتقدند، به اين اصل مقدس نيز ايمان دارند. اصولاً ميان شناخت خدا و قيامت (مبدأ و
معاد) در تاريخ اديان، جدايى وجود نداشته است. البته ثابت كردن قيامت از راه وحى،
براى افراد مذهبى سودمند است، ولى براى حصول اطمينان بيشتر، به استدلالهاى علمى و
عقلى نياز داريم، تا بدين وسيله جهان بعد از مرگ، با ديد وسيعترى مورد بررسى قرار
گيرد.
2- يك تذكر
پيش از اينكه شروع به استدلال كنيم، لازم است به اين نكته توجه كنيم كه معاد در
معناى وسيع، شامل دو اصل است؛ يكى به عنوان تشكيل جهان نو و ابدى، پس از فرو ريختن
نظام كنونى، و ديگرى، بازگشت روان انسانها به بدن - به همان حالى كه در دنيا بودند
- و حضورشان در رستاخيز، به منظور پاداش اعمال يا كيفر كردار، و سپس رهسپار شدن به
جايگاه اصلى و ابدى. با اين معنا دلايلى كه راجع به اثبات رستاخيز مىآوريم، به دو
دسته تقسيم خواهدشد؛ قسمتى، از بررسى جهان آفرينش - كه انسان جزئى از آن است - مورد
توجه قرار مىگيرد. اينگونه دلايل، ابديت عالم را از نظر قانون تكامل اثبات
مىكند، و در اين قسمت، انسان بهگونه مستقل و مجزا مورد توجه قرار نمىگيرد؛ ولى
در قسمت دوم، رستاخيز در عقايد و اعمال بشر بررسى مىگردد و لزوم قيامت از راه
وضعيت انسانها به ثبوت مىرسد. متكلمان اسلامى اين دو قسمت را در هم آميخته، و يا
فقط از راه دوم بحث كردهاند. صرفنظر از اينكه اكثر استدلالهاى آنها تعبّدى است،
و براى همگان قانع كننده نيست. اينجانب براى هر جنبهاى از رستاخيز دلايل
جداگانهاى آورده و موضوعات را از هم جدا مىسازم. اميدوارم آيندگان و انديشهگران
فاضل، اين بحث را بهتر و كاملتر كنند!
3- ارتباط رستاخيز و جهان
دليلهايى كه در اين قسمت از بحث مىآوريم، با در نظر گرفتن جهان آفرينش است، و
لزوم جهان ديگرى را روشن مىسازد. در اين زمينه به دلايل زير اشاره مىكنيم:
4- هدف جهان با نيستى نمىسازد
در سرتاسر جهان طبيعت قانون «علّيت» حكمفرماست. به اعتراف دانشمندان هيچ پديدهاى
بدون علّت و هيچ موجودى بدون هدف نيست. كوچكترين ذره اتم و منظومههاى شمسى به سوى
هدف مشخصى در حركتند، و اصولاً حركت، جهتدار و هدفدار است. از آنرو كه در ميان
تمام اجزاى عالم، ارتباط و هماهنگى شديدى برقرار است، بايد براى مجموع جهان، هدفى
نهايى - غير از اهداف شخصى و مرحلهاى - باشد.
مطالعه جهان شگفتانگيز از دو راه، ما را به وجود يك هدف بزرگ هدايت مىنمايد؛ نخست
آنكه نظام شگفتآور جهان، با نيستى سازگار نمىباشد، بلكه حاكى از ابديت و هدف
سرمدى است.
5- همسو بودن قدرت نامحدود و حكمت بىپايان آفريننده جهان با ابديت آفرينش
با اندكى دقّت معلوم مىشود ساختمان بهتآور جهان، با وسعت بىانتهايش و دقت نظامش،
به هيچ وجه با «نيستى» تناسب و همخوانى ندارد، بلكه آفرينش عالم، از نظر هدف نهايى،
با ابديت و جاودانگى، سازگار و متناسب است. براى توضيح اين مطلب ناچاريم به گوشهاى
از اسرار حيرتآور عالم و به گستره جهان آفرينش اشاره كنيم.
6- شگفتىهاى جهان رصدپذير
پژوهش و تحقيقات نجومى با قوىترين تلسكوپها ثابت كرده است در قسمتى از فضاى
بىكران آسمان، كه از نظر علمى «رصدپذير»(1) است، تعداد بىشمارى از ستارگان و
كهكشانهاى بزرگ وجود دارد، كه نزديكترين آنها كهكشان «امرأةالمسلسله» است، كه با
چشم غير مسلح، به صورت ابر باريكى از نور كشيده شده، نمودار مىگردد. آنگونه كه
دوربين دو متر و نيمى رصدخانه «مونت ويلسون» نشان داده است، تا فاصله پانصد ميليون
سال نورى كهكشانهاى يكنواخت، در فضاى لايتناهى پراكنده و منتشرند. فاصله ميان دو
كهكشان همجوار دو ميليون سال نورى است! و در افق پهناور عالم، تا جايى كه قدرت ديد
تلسكوپهاى قوى يارى مىنمايد، بيش از صد ميليون كهكشان مختلف وجود دارد. هر كهكشان
به طور متوسط شامل دويست ميليارد ستاره است و ستارگان بىشمار آنها در قلمرو پهندشت
فضا در حركت است. شگفتانگيزتر آنكه مىگويند:
اگر بتوانيم تلسكوپ بزرگترى بسازيم، ستارگان را به همان وضع اوليه كه ميليونها
سال پيش داشتهاند، خواهيم ديد.(2)
اين كاهكشانى را كز دورى و بُعد از ارض
بينيش چون ذراتى پاشيده بر اين كيهان
بيرون زشمار وحد، اين كوكب و سياره است
كاحصاش نمىداند جز خالق اِنس و جان
بى فكر طبيعت ساخت اين عالم لاتُحْصى؟!
بىفكر نمىسازد يك خانه چرا دهقان؟!
نورِ نزديكترين ستاره خارج از منظومه شمسى، پس از يك ميليون سال نورى، به زمين
مىتواند به ما برسد! عجب جهان پهناور و اسرارآميزى است!
دانشمندان اضافه مىكنند:
از تاريخ بسيار دور، ستارهاى، نور خود را به سياره ما گسيل داشته و با در نظر
داشتن سرعت سير نور، كه در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر مسافت را طى مىكند، نور
آنها تاكنون كه ميليونها سال است مىگذرد، به ما نرسيده است.(3)
دكتر «فرنيتزتسويكى» اخترشناس رصدخانه پالومار امريكا، در ماه اوت 1961 گزارشى به
مجمع بين المللى نجوم، راجع به انفجار ستارهاى كه حجم آن به اندازه خورشيد بود،
داد و متذكر شد: انفجار آن هشتصد ميليون سال قبل - با توجه به سرعت نور - روى داده،
خبر تشعشع و انفجار آن، پس از اين مدت طولانى همراه با نورى درخشان اخيراً به زمين
رسيده است. تشعشع مزبور صد، تا هزار برابر از تشعشع خورشيد درخشانتر بوده، و بنابر
نظريه دكتر تسويكى اين دورترين انفجار ستارهاى است كه تا كنون شناخته شده است.(4)
دانشمندى به نام «هويل» براى هر ستاره چنين تخمين مىزند: اگر هر ستارهاى را مانند
يك سنگ ريزه بدانيم، مجموع ستارگانى كه در فضا شناورند، مىتوانند سطح جزيره
بريتانيا را تا عمق صدها متر بپوشانند. نبايد از نظر دور داشت كه در اين صورت كره
زمين مانند سنگ ريزهاى از سرزمين ريگزار بريتانيا خواهد بود.(5)
در عظمت جهان همين قدر كافى است كه بدانيم نور با سرعت سيصد هزار كيلومتر در ثانيه
اگر بخواهد فضاى «رصدپذير» را بپيمايد، صد هزار ميليون سال طول مىكشد! در صورتى كه
به مدت هفت ثانيه مىتواند به دور كره زمين بچرخد!
7- تودههاى متراكم سديم
در ماوراى ستارگان، قطعات بىشمارى از گازهاى مختلف به چشم مىخورد كه هنوز تشكيل
منظومه ندادهاند. از نظر علمى هر تودهاى از گازهاى سديم با اينكه در نهايت دقت و
لطافت هستند، قابليت دارند هزار ميليون خورشيد از آنها ساخته شود، و هر جزء از
دوازده ميليون جزء آن، معادل با كوه «مُن بلان» است كه بزرگترين كوه اروپا محسوب
مىشود. به عبارت ديگر اگر هزار ميليون خورشيد را، در يك كفه ترازو بگذاريم - با
توجه به اينكه خورشيد يك ميليون و سيصد هزار برابر بزرگتر از كره زمين است - و در
كفه ديگر يك جزء از يك دوازدهم ميليونيوم جزء را بگذاريم، نسبت ميان اين دو، مثل
نسبت يكى از سديمها با كوه «مُن بلان» خواهد بود، و اين محاسبه حجم يك توده سديم
است، تا چه رسد به صدها ميليون از اين قطعات سديم كه در پهنه وسيع فضا شناورند.(6)
«هويل» معتقد است: تلسكوپ «مونت ويلسون» دو ميليون نوع مختلف اين سديمها را نشان
داده است؛ و اگر تلسكوپ قوىترى در آينده اختراع شود، بيش از ميليونها توده
پراكنده سديم را مشاهده خواهيم كرد كه در هر كدام از آنها ماده سازنده ميليونها
خورشيد وجود دارد.(7)
اكنون آيا مىتوان گفت نتيجه آفرينش اين جهان پهناور و بى پايان، زندگى زودگذر دنيا
و سپس نيستى ابدى است؟!
هرگز اين حيات محدود و ناقص نمىتواند نتيجه عظمت وصفناپذير اين عالم بزرگ باشد،
زيرا وسعت شگفتانگيز آفرينش، تنها با بقا و ابديت همسوست، نهباعدم و فنا.
در خاتمه براى توضيح بيشتر، دو مثال ذكر مىكنيم:
1. بسيج همه نيروها و جنگ بزرگ
اگر قوىترين ابرقدرت جهان ميليونها جت جنگى و ناوشكنهاى غولپيكر، و ميليونها
سرباز و صدها موشكِ مجهز به كلاهك اتمى، و بالأخره امكانات و نيروهاى خود را آماده
كند، به طور يقين مىتوان فهميد جنگ ويرانگر و بزرگى در كار است، ولى اگر
سياستمدارى برخيزد و بگويد: اشتباه مىكنيد! همه اين نيروها و مهمات نظامى و توپ و
تانك و جنگافزارهاى اتمى فقط براى كشتن يك حيوان آماده گرديده است، بىشك همگان به
چنين برداشتى مىخندند و گوينده را ديوانه و يا احمق خواهند دانست.
آيا سخن افرادى كه مىگويند: نظام شگفتانگيز عالم با همه نيروها و هماهنگى دقيقى
كه دارد، فقط به خاطر نيستى و معدوم شدن، خلق شده و هدف نهايى آفرينش، نيستى و
خاموشى ابدى است، قابل مقايسه با پنداشت آن سياستمدار نيست؟!
ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ؛(8)
آرى، اين گمان و پندار كافران است. واى بر كسانى كه حق را مىپوشانند از آتشى كه
بدان گرفتار خواهند شد!
2. ماشينهاى غولپيكر
اگر كسى به پالايشگاه يا كارگاه پارچهبافى و جاهايى كه ماشينهاى غولپيكر به كار
گرفته مىشود، سربزند، بىگمان، عظمت دستگاههاى مزبور و هدف اصلى آنها را درخواهد
يافت، ولى يك شخص سادهلوح ممكن است دستگاه حيرتآورى را ببيند، اما مبهوت ماشين
شود، و هدف آن را نداند، و گردش چرخهاى عظيم آن را بىفايده تلقى نمايد، اما از
نظر يك انسان عاقل و آگاه، حركت ماشين و گردش چرخ و پرّهها، و نيز وسائلى كه در آن
گذاشته شده و هماهنگى دقيقى كه ميان بزرگترين و كوچكترين ابزار وجود دارد، همه
روى يك محاسبه دقيق و منظم است؛ در همان حال كه واحدهاى اين كارخانه براى هدف خاصّى
ساخته شده است، ولى در نظر كلى، هدف عالىترى نيز دارد، كه هدفهاى جزئى به خاطر
هدف كلى مورد توجه قرار مىگيرد.
آيا كارگاه عظيم آفرينش - با دقت و ظرافتى كه دارد - مانند يك كارخانه نمىتواند از
يك هدف بزرگ حكايت كند؟! كارخانه وجود انسان، كه جزئى از ماشين عظيم آفرينش است،
داراى هدف نيست؟! بىگمان تمام واحدهاى آفرينش هدفهاى جزئى دارند، ولى در مجموع به
سوى يك هدف عالىتر در حركتند؛ هدفى كه جز ابديت و جاودانى، چيز ديگرى نمىتواند
باشد. بهترين گواه و زندهترين دليل بر ابديت، دقت و بررسى نظام حيرتانگيز صحنه
پهناور خلقت، و فراخناى وسيع جهان طبيعت است. دنيايى كه بيش از حد تصور و بينش ما،
بىكران و پيچيده و عظيم است! اسرارى كه در كوچكترين اتم وجود دارد، در بزرگترين
مخلوق نيز به چشم مىخورد!
دل هر ذرهاى كه بشكافى
آفتابيش در ميان بينى
همه جزئيات و كليات عالم وجود، همچون كاروانى، به سوى تكامل در حركت است. تكاملى كه
فرجام اين حركت را به نيستى و عدم نكشاند، بلكه به سوى ابديت و هستى ازلى برساند.
به عبارت ديگر، همان طورى كه سازنده كارخانه برق، تمام ابزار كارخانه مذكور را براى
يك مقصد جزئى ساخته، از مجموع آن، هدف كلى و عالىترى را در نظر گرفته است.
مهندس آفرينش هم - كه داراى علم و حكمت بىپايان است - در ترسيم نقشه خردمندانه
خود، براى مجموع جهانِ خلقت، هدف كلى و برترى را - به جز اهداف نسبى و مرحلهاى -
در نظر داشته است؛ زيرا نمىشود گفت: سازنده حكيم، نظام شگفتانگيز جهان را، با
پديدههاى بىشمارى كه دارد، به خاطر نيستى خلق كرده است! زيرا در اين صورت ميان
دقت و وسعت جهان خلقت و حيات زودگذر مادى، و طراح آفرينش انسان و جهان، و هدف پوچ
«نيستى» هيچگونه تناسبى نخواهد بود. اين موضوع نه با عقل مىسازد و نه با حكمت
خالق و نه با عظمت جهان.
دقت و شكوه خلقت، گوياترين شاهد بر ابديت است؛ با ويرانى اين دنيا و به هم ريختن
منظومه شمسى، جهان آفرينش نابود نمىشود، و بلافاصله تشكيلات ديگرى جايگزين آن
مىگردد. خورشيد مىميرد، ستارگان ذخاير خود را از دست مىدهند، اما نظام نوينى بر
اساس ابديت، وجود پيدا مىكند؛ زيرا ذخاير ناشناخته خام بسيارى وجود دارد. بنابراين
فرو ريختن اوضاع جهان كنونى، دليل پايان جهان نيست، بلكه شاهدى بر خاتمه نظامى و
آغار نظام نوينى ديگر براساس ابديت است؛ در آن نظام تمام موجودات به كمال مطلوب خود
رسيدهاند، و انسانها بايد جزا و پاداش ببينند. آن جا جهان بقا و ثبات است، كه
تحول و تبديلى به مفهوم مادى در آن وجود ندارد، با اين فرض «جهان واپسين»، در طول
اين عالم قراردارد، نه در عرض آن؛ و پايان جهان كنونى، آغار حيات ابدى را
مىطلبد.(9)
8- رستاخيز، نقطه پايان تكامل كنونى
به اتفاقنظر دانشمندان الهى و غيرالهى، موجودات عالم - از كوچكترين ذره اتمى تا
منظومههاى كيهانى - به سوى كمال در حركتند، و مجموع جهان هستى - حتى براى يك لحظه
- آرامش ندارد.
بعضى از مكاتب معروف جهان مطابق اصول فلسفى خود دنياى كنونى را معلول حركتهاى
نامنظم و بىهدف طبيعت مىپندارند، ولى در بخشى از اين باور با ما همسويند، كه عالم
در آغاز به صورت ناقص بود و پس از گذشت ميليونها سال به صورت منظم كنونى درآمد، و
در واقع جهان كنونى، نتيجه سپرى شدن ميلياردها سال عمر تكامل است.(10)
«ژرژگاموف» استاد دانشگاه « جرج واشنگتن» مىنويسد:
اگر جهان را يكجا و بر روى هم در نظر آوريم، با اين سؤال مواجه مىشويم كه
تكاملآن، در دور زمان چگونه صورت پذيرفته است؟ آيا بايد فرض كنيم كه همواره به
وضعى كه امروز دارد، بوده است و خواهد بود؟ يا اينكه همواره در تحول و تغييراست؟ و
پيوسته مراحل تكامل را طى مىكند؟ وقتى كه مسأله را بر مبناى حقايق تجربى و
رشتههاى مختلف و وسيع علوم مطالعه كنيم، به اين جواب قطعى مىرسيم كه آرى، جهان به
تدريج دستخوش تغيير است. وضع آن در گذشته بسيار دور و وضعش در زمان حاضر و وضعى كه
در آينده خيلى دور و دراز خواهد داشت، سه حالت مختلف «هستى» هستند. واقعيات متعدد
كه متكى به علوم مختلف هستند، نشان مىدهند كه جهان ما حادث است و آغازى داشته و بر
اثر تكامل تدريجى به وضع كنونى رسيده است.(11)
از بررسى و مطالعه نظام شگفت جهان، و هماهنگى اجزاى عالم با يكديگر، و سير كاروان
بشر به سوى كمال برتر، نظر آدمى به يك حقيقت عالى و ترديدناپذير معطوف مىشود، و آن
اين است كه اين حركت همگانى در يك نقطه پايان پذيرفته و متوقف خواهد شد؛ به علت
اينكه حركت و جنبش - به هر وضعى كه باشد - چه حركت و تكامل در ناحيه «صورت و
عوارض» موجودات انجام شود، و چه حركت در «جوهر و حقيقت» آنها صورت بگيرد، سرانجام
به جايى خواهد رسيد كه نقطه توقف حركت و حد نهايى تكامل محسوب مىگردد؛ چون حركت
هميشه از نقص شروع مىشود، و سكون آخرين سير كمال هر موجود است. ممكن است يك موجود
در مسير حركت و ترقى به مانعى برخورد كند و به ظاهر عقبگرد نمايد، ولى باز با قدرت
و تحرك بيشترى به سوى هدف مىشتابد. به موجب اين اصل قطعى، بايد براى عموم موجودات
جهان سرانجامى باشد، كه آن مرحله آخرين، نقطه سير تكاملى آنها به شمار رفته و هر
موجودى بر طبق استعداد و لياقت خويش، به آخرين درجه ترقى نايل مىآيد و مقصودْ
انتهاى تكامل مادى موجودات است.
به مقتضاى قانون تكامل، آخرين مراحل كمال، نيل به يك وضعيت ابدى است، كه جميع
موجودات در آن وضعيت به كمال وجودى خود رسيده باشند، كه در اصطلاح مذهبى، «آخرت» و
نشئه قيامت گفته مىشود. مادىگرايان و منكران معاد، با اينكه قانون تكامل را
مىپذيرند، ولى هدف اصلى آفرينش را - پس از دوره جنبشها و حركات - فنا و معدوميت،
و يا يك تكامل مدار بسته مىدانند!
در مباحث گذشته روشن شد «نيستى» معقول نيست، و هدف، «هستى» است؛ مضافاً بر اينكه
قانون تكامل مقتضى پيشروى است، نه عقبماندگى؛ آن هم تا مرز عدم و نابودى! توقف
تكامل، معقول است، ولى نابودى مطلق، نامعقول مىباشد. تكامل دَوْرى هم بيهوده است،
گواينكه دانشمندان، با اثبات اصل بقاى ماده و انرژى، براى هميشه دروازه عدم و
نيستى را به روى تمام پديدههاى عالم بستهاند، و معتقدند: دگرگونىهايى كه انجام
مىگيرد، تغييرات «صورى» بيش نيست؛ آن هم به خاطر پيشرفت و تكامل است. به موجب اين
اصل علمى و عقلى، پس از خاتمه عمر عالم و از هم پاشيدن نظام فعلى، مواد اصلى و ذرات
مادى از بين نخواهد رفت، بلكه نظام دقيقترى پيدا خواهد شد؛ نظامى كه با وضعيت ابدى
سازگار باشد. در اين صورت همه چيز، به كمال مطلوب خواهد رسيد. انسان هم، از نظر
معنوى به مقتضاى افكار و كردار، پاداش مىبيند، كه يا گرفتار عذاب ابدى، و يا غرق
در لذايذ سرمدى مىگردد، كه هر دو، ثمره تكامل ايمان و عمل و محصول كردار است.(12)
9- كاروان هستى به سوى معاد مىرود
اين برهان يك نوع عرفان متكى به قرآن است كه با ذكر مقدماتى روشن مىشود.
مقدمه اول:
جهانى كه به وسيله حواس آن را درك مىكنيم، دنيايى آميخته با حركت و تحول است. سكون
و ركودى در هيچ يك از پديدهها نيست و اصولاً عالَمِ طبيعت مجموعهاى از تحولات و
تحركات است. مطابق قانونِ اصل بقا وعدم انعدام موجودات پس از وجود، مظاهر طبيعت
پيوسته و بىوقفه به جنبش و تكاپو ادامه مىدهند. ثبات و سكونى در گوشه و زواياى
صحنه وسيع جهان به چشم نمىخورد. هر كجا بنگرى، حركت و جوشش است. اصولاً نهاد جهان
ناآرام و متحرك و پوياست؛ تا آن جا كه تمام دانشمندان الهى و مادى معتقدند حركت
دنياى طبيعت، حركتى كلى و همگانى است و قانون تحول بر تمام ذرات و كليات و مواد اين
عالم حكومت دارد. حركات هماهنگ و تعالى بخش است، نه ارتجاعى و منحط.
هماهنگى و همراهى در كل جهان و اجزاى آن، حقيقتى را براى ما روشن مىسازد كه اين
تحول فراگير و جهان شمول بدون مقصد و هدف كلى نخواهد بود و فقط مقاصد جزئى و مادى
ندارد. اصولاً اين نوع حركتها در صورتى مفهوم درست و توجيه معقول پيدا مىكند كه
جهت و هدفى مناسب با گستردگى و عظمت آن موجود باشد؛ به ويژه كه قلمرو اين تحركات
فقط منطقه «صورت» و «عوارض» ماده نيست، بلكه در ذات و جوهر موجودات نيز جارى است،
زيرا به قول ملاصدرا جهان در عمق ذات و جوهر وجوديش به سوى مبدأ كمال در شتاب است.
اين سير و حركت است كه موجوديت جهان را با تمام تكثرات و تنوعاتش تشكيل داده است.
به سخن ديگر: جهان بدانگونه ايجاد شده است كه روبه تعالى باشد و اين هدف از حوزه
زمان و مكان بيرون نيست. اين تحولات و سير و حركتها از سنخ حركتهاى ظاهرى - كه از
شهرى به نقطه ديگرى است - نمىباشد، بلكه از مقوله «شدن» و صيرورت است؛ مانند جوان
شدن كودك و پيرى ميانسال و تبدل صورتهاى نوعى. به ديگر سخن، از نوع گذر از مرحله
قوه و استعداد به حوزه فعليت است. هر موجودى استعداد تحول به مرتبه بالاتر را دارد.
در اين موارد مبدأ و مقصد، حركت و محرك، وحدت پيدا مىكند، زيرا متحرك با افاضه
حركت، حركت را از خودش آغاز مىكند و در خويشتن خويش به سير ادامه مىدهد و به خود
باز مىگردد، كه بىگمان «خودنهايى» مرتبه بالاترى از «خود ابتدايى» است. يك
دانشمند پس از تخصص در رشتههاى علمى، همان كودك بىسواد سابق است، ولى در اين
مرحله، برتر از مرحله كودكى است. مجموعه جهان نيز در حركت دائمى و منظم خود همچون
كودكى به سوى بلوغ پيش مىرود.
مقدمه دوم:
هر موجودى در گستره جهانْ مطابق توانايىهاى وجودى خاص خويش در مسير معيّنى به
همراه كاروان هستى در تكاپوست. نتيجه نهايى هر حركتى در پايان آن نمايان مىگردد.
از جانب ديگر از تمام حركتها با توجه به ويژگىهاى متفاوت و مراتب متنوع و كيفيت
متحركها نمىشود نتيجه واحدى انتظار داشت؛ فىالمثل يك هسته بادام - كه داراى
قابليت خاص وجودى و توان مخصوص و مسير مشخصى است - در طى حركتى كه انجام مىدهد، در
مقطعى به صورت درخت معيّنى درمىآيد. برعكس هسته زردآلو با توان خاص وجودى كه دارد،
به درخت ديگرى مبدل مىشود. از هسته خرما جز به وجود آمدن نخل نمىشود انتظارى
داشت. پس براى هر حركتى نتيجه متفاوتى وجود دارد. بنابراين در سير كاروان هستى به
سوى مقصد و معاد، هر موجودى يك نوع معاد دارد و شكل خاصى از آن را در منتهىاليه
حركت بايد توقع داشته باشيم. حتى اگر دو موجود از يك نوع - مثل انسان - در دو جهت
مختلف به سير و تكاپو بپردازند، بدون ترديد در سير نهايى به نتايج متفاوت و گاه
متضادى مىرسند؛ زيرا هر كدام حامل استعداد مخصوص و خصوصيات وجود محدودى هستند و با
تفاوت راههاى انتخابى، نتيجه مناسب با وضع خود را احراز مىكنند.
امكان ندارد دو نوع حركت از دو موجود با توان و شايستگى متفاوت و مسيرهاى مختلف به
نتيجه واحدى منتهى شود، بلكه گندم از گندم مىرويد و جو از جو. در مسير نهايى تكامل
و رسيدن به مبدأ كمال نيز موجودات به نتايج متفاوتى دست پيدا مىكنند.
مقدمه سوم:
حركت و متحركها را پايانى است و هر كدام از موجودات آغاز و انجامى دارند. هر
آفريده و آفرينش نيز در طى حركت به پايان مىرسند و توان وجودى خود را از دست داده،
سپس اعاده و تجديد مىگردند. به عبارت ديگر: هر موجودى كه در حد وجودى خود از لوازم
حيات مانند شعور و علم و قدرت برخوردار است، در منتهاى سير خود، همه شايستگىهاى
وجودى را از دست داده و به مرگ مىانجامد و پس از آن مجدداً برگشت داده مىشود. پس
هر موجودى را مرگى و پس از مرگْ تولد تازهاى است. هيچ موجودى در انتهاى حركت در
كام نيستى فرو نمىرود و از محدوده هستى حذف نمىشود؛ زيرا موجود پس از اينكه لباس
هستى را پوشيد، ديگر معدوم نمىشود، تا اعاده آن محال باشد، بلكه نحوه خاص وجودى
خود را از دست مىدهد و با يك جهش وجود تازهاى پيدا مىكند.
مقدمه چهارم:
هر مرتبهاى از مراتب هستى در ظرف وجودى خود كمالاتى را بالفعل داراست و در عين حال
كمالات برتر و بيشترى را فاقد است. به عبارت روشنتر: تمام موجودات به تناسب توان
و نحوه وجودى كه دارند، در حد خود از مراتب حيات و علم و شعور و قدرت و كمالات ديگر
بهرهمندند، ليكن طالب كمالات بيشتر و درجات زيادترى هستند؛ زيرا علم و حيات و
شعور موجودات در حد وجودى آنهاست. آنان مىكوشند به درجات بالاتر صعود كنند. خلاقيت
و ابتكار برخى از پرندگان و جانوران از شگفتترين كارهاى آنهاست كه علوم شمهاى از
آن را كشف كرده و از شعور مرموز آنها پرده برداشته است.
مقدمه پنجم:
هر موجودى از داشتن كمال در ابتهاج و التذاذ است و در حفظ آن كوشاست و نسبت به
كمالاتى كه ندارد، بىقرار و مشتاق است. موجودات به حسب ظرفيت وجودى، از آن چه
دارند، خوشنودند و از آن چه ندارند، متنفر و فرارىاند. به همين جهت طالب و عاشق
مراتب بالاتر و كمالات وجودى والاترند. مىروند تا محدوديت وجودى را كنار زده و
دايره وجودى خويش را وسعت دهند. اقتضاى اين عشق و شور در اين است كه هيچ موجودى به
مراتبى خاص بسنده نكند؛ زيرا در هر مرتبهاى پاى عدمها و فقدانها و نداشتنها و
نبودها به ميان كشيده مىشود. موجودات مىروند تا به وجود و كمال و جمال و
قدرتمطلق برسند. كمال مطلقى كه از هرگونه نقص و كمبود منزه است. إِنَّا لِلَّهِ
وَإِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ(13) بدين مفهوم است. بنابراين مجموعه كاروان هستى به
سوى مبدأ و معاد حركت مىكند و هر موجودى مرگ و حيات و حشر و قيامتى دارد. حشر
انسانها به خاطر اينكه حامل استعدادهاى بيشترند و از مراتب والاى وجودى مانند
عقل و اراده و اختيار و آزادى برخوردارند و از انواع جبرهاى طبيعى و غريزى و
ژنيتيكى و جبر محيط و تاريخ آزادند و از فيض هدايت تكوينى و تشريعى بهره كافى
دارند، با ساير موجودات فرق خواهد داشت.
با ظهور رستاخيز كبرى، تحولى بنيادى و انقلابى فراگير در تمام پديدهها پديدار
مىگردد، تا جايى كه نظامى برتر و آفرينش تازه و متكاملترى تحقق پيدا مىكند.
قيامت منحصر به انسان نيست، بلكه يك دگرگونى مطلق و همه جانبه در تمام نظامات جهان
است. علوم مادى نيز از ايجاد چنين تحولى در آينده سخن گفته است.
به هر روى كمالات نسبى سرانجام به كمال مطلق بايد برسند. تمام پديدهها مولود قدرت
مطلق و عقل خلاق خداى عالَم است. باشد كه به سرچشمه اصلى يعنى كمال مطلق باز گردند.
انسان هم جزئى از كل است كه مطابق توان وجودى خويش به انتهاى خط مىرسد و مطابق
اعمال و كردار خويش كيفر و پاداش مىبيند (وإِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْاُمُورُ).(14)
10- حشر كلى از نظر قرآن
قرآن كريم با تعبيرات متنوع و رازگونه از معاد و حشر عموم موجودات يادكرده است. گاه
براى كل آفرينش و هستى معاد را گوشزد مىكند و زمانى به بيان حشر اجزاى مهم جهان
مىپردازد. اينك شواهدى از قرآن در تثبيت اين برهان را مىآوريم:
أَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِأُ اللَّهُ الخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ اِنَّ ذلِكَ
عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ قُلْ سيروُاْ فِى الْاَرْضِ فَانْظُرُواْ كَيْفَ بَدَأَ
الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِىءُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ؛(15)
آيا كافران نمىبينند چگونه خداوند آفرينش را آغاز كرده، سپس آن را اعاده و برگشت
مىدهد؟! اين كار براى خدا آسان است. بگو: در زمين بگرديد و بنگريد خداوند چگونه
آفرينش را آغازكرده است. سپس خداوند به همينگونه جهان آخرت را ايجاد مىكند.
مقصود از «خلق» تمام جهان آفرينش است. اعاده نيز به اصل خلقت بر مىگردد. در آيات
گذشته، از آغاز آفرينش و ايجاد جهان آخرت سخن به ميان آمده است. فلسفه خلقت و
اعاده، لقاء اللّه است و در مورد انسان، جزا و پاداش يا كيفرى. اعاده مبتنى بر
فروپاشى نظامات موجود است و گرنه اعاده موجود با حفظ نظامات وجودى معنا ندارد.
اعاده آفرينش، پس از ويرانىْ مفهوم صحيح پيدا مىكند. بنابراين اعاده خلق و آغاز
آفرينش در طول هم قرار دارند و همچون علت و معلول به هم بستگى دارند. تا آغازى
نباشد، انجامى نيست. تا دنيا نباشد، آخرت وجود نخواهد داشت.
شمارى از آيات به انهدام و تبديل زمين و آسمان و تجديد آنها به نظام ديگر اشاره
مىكند:
يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَىِّ السّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أوَّلَ
خَلْقٍ نُعيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إنّا كُنّا فاعِلينَ؛(16)
روزى كه آسمان را چون طومارى در هم مىپيچيم، (سپس) همانگونه كه آفرينش را آغاز
كرديم، آن را باز مىگردانيم. اين وعدهاى است بر ما، وقطعاً آن را انجام خواهيم
داد.
آيه ديگر متلاشى شدن آسمان را با تعبير ظريفى بيان مىدارد: «وَإِذا السَّماءُ
كُشِطَتْ(17)؛ آن روز كه قشر و پوست آسمان كنده شود».
صورت ظاهرى آسمان زايل شده، چهره باطنى آن آشكار مىگردد. پوستى كه همواره صورت
ظاهرى آسمان را پوشانده بود، در نتيجه ظهور قيامت از ميان رفته و سيماى حقيقى آن
آشكار مىگردد. وجود ظاهرى آسمان با تحقق رستاخيز مىرود و چهره باطنى و حقيقى آن
نمايان مىشود.
اعاده هر موجودى ملازم با خلق آن است. خلق و ايجاد هر موجودى همراه با اعاده و
برگشت آن است. به عبارت ديگر اعطاى وجود به موجودات از سوى حضرت حق، توأم با خصوصيت
عود و برگشت و سير و حركت به سوى مبدأ كمال است، زيرا در متن ذات و فطرت هر موجودى،
عشق و شعور به كمال مطلق نهاده شده است و موجودات به دنبال شور و شوق واقعى بر اساس
مسير معيّن حركت مىكنند. بنابراين براى تمامى موجودات جهان، مانند شمس و قمر،
ستاره و كهكشان، جماد و نبات، حيوان و انسان حشر و نشرى مناسب با مرتبه و فلسفه
وجودى آنها وجود دارد.
همه هستند سرگردان چو پرگار
پديد آرنده خود را طلبكار
برخى آيات براى هر پديدهاى اجل و سرآمدى بيان مىكند:
وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرى لِاَجَلٍ مُسَمًّى؛(18)
و خورشيد و ماه را مسخّر ساخت، كه هر كدام تا زمان معيّنى حركت دارند.
برخى آيات از وضع مظاهر اعظم و محسوس در قيامت سخن مىگويد:
يَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَيْرَ الأرْضِ وَالسَّمواتُ وَ بَرَزُواْ لِلَّهِ
الْواحِدِ الْقَهَّارِ؛(19)
در آن روز كه اين زمين، به زمين ديگر، و آسمانها (به آسمانهاى ديگرى) تبديل
مىشود، و آنان در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مىگردند.
برخى از آيات به حشر حيوانات اشاره دارد:
وَمامِنْ دابَّةٍ فِى الْاَرْضِ وَلاطائِرٍ يَطيرُ بِجِناحَيْهِ اِلاَّاُمَمٌ
اَمْثالُكُمْ مافَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَىْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ
يُحْشَرُونَ؛(20)
هيچ جنبندهاى در زمين، و هيچ پرندهاى كه با دو بال خود پرواز كند، نيست مگر
اينكه امتهايى مانند شمايند. ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم. سپس همگى
بهسوى پروردگارشان محشور مىگردند.
البته حشر حيوانات متناسب با توان وجودى و سير و حركت معيّن آنهاست. حشر انسانها
قطع نظر از حشر كلى جهان، فلسفه ديگرى هم دارد كه رسيدن به پاداش اعمال و كيفر
كردار است. از آنرو كه حيوانات عقل تكليف و خودمختارى مسؤولانه ندارند، بهشت و
جهنم براى آنان وجود ندارد. حيوانات در حركت كلى جهان به سوى مبدأ و معاد مىروند و
به تناسب ظرفيت وجودى پس از انهدام جهان بروز و ظهور تازهاى پيدا مىكنند، كه ما
از چگونگى حشر و نشر آنان اطلاع نداريم. دامنه حركت و تحولات بنيادى جهان، حيوانات
وحشى را نيز به عرصه حشر مىكشاند (وَإِذَا الْوُحوُشُ حُشِرَتْ)(21) با اينكه حشر
و نشر در رستاخيز اختصاص به وحوش ندارد، اما ذكر آن بى حكمت نيست. ممكن است مقصود
انساننماهايى باشند كه در دنيا مانند حيوانات وحشى و درنده برحدود و حقوق ديگران
تاختهاند و مردمان مظلوم را لگدكوب كردهاند و يا در راه انسانيت گامى برنداشته،
همچون حيوانات وحشى زندگى كرده و خوى حيوانى را در خود پرورش دادهاند. آنها در
قيامت به صورت حيوانات وحشى محشور خواهند شد. حشر حيوانات اهلى - از آنرو كه رام
هستند - طبيعى است، اما گردآمدن حيوانات وحشى مايه اعجاب است. در قيامت آنها هم رام
و آرام هستند و ديگر زمينه تمرد و عصيان وجود ندارد. در بخش هفتم چگونگى حشر
حيوانات به طور مبسوط خواهد آمد.
بخش چهارم : قيامت از ديدگاهى گسترده(2)
1- رابطه رستاخيز و انسان
دلايلى كه تحت عنوان فوق مىآوريم، در خصوص وضعيت انسانها، از نظر فطرت و لزوم
مكافات اعمال، مطرح مىشود.
فطرى بودن جهان واپسين
همانگونه كه جستجوى علت و آفريدگار و ايمان به ذات اقدس الهى از اعماق جان انسان
مايه مىگيرد و در سر و سوداى انسانها، فطرتاً تحقيق از مبدأ عالم وجود دارد، بايد
گفت ايمان به حيات ابدى نيز از ذات افراد بشر مىجوشد وهمواره در نهاد آدمى احساس
ابديت خواهد بود. همين امر طبيعى منشأ بقاى اين باور در طول تاريخ شده است. علايم و
نشانههاى فطرى بودن رستاخيز را در موارد ذيل مىشود مشاهدهكرد:
شعور همگانى: ايمان به وجود رستاخيز از قديمترين واصيلترين عقايد به شمار مىرود،
بهگونهاى كه تحقيقات تاريخى و باستانشناسى نشان مىدهد اين باور مقدس قبل از
تاريخ و بعد از آن، به عنوان يك سنت اعتقادى در ميان تمام ملتهاى جهان وجود داشته
است؛ حتى در ميان ملل وحشى. شگفتآور است كه برخى از فيلسوفان يونانى با اينكه
معتقد بودند انبيا براى پرورش عقلهاى كوچك مبعوث مىشوند، ولى به مسأله قيامت
پاىبند بودند؛ به همين دليل، شعور همگانى و وجدان عمومى بر اين امر استقرار يافته
است كه پس از اين زندگى محدود، حيات نامحدودى وجود دارد. اگر آن حيات نامحدود
نباشد، آفرينش انسان و جهان بيهوده و پوچ است، زيرا در وضعيت نامحدود عالمِ پس از
مرگ است كه انسانها به پاداش اعمال و مقامات عالى مىرسند. پروين اعتصامى مىگويد:
يكى پرسيد از سقراط كز مردن چه خوندستى
بگفت اى بىخبر مرگ از چه نامى زندگانى را
اگر زين خاكدان پست روزى بر پرى، بينى
چه گردونها و گيتىهاست ملك آن جهانى را
چراغ روشن جان را مكن در حصن تن پنهان
مپيچ اندر ميان خرقه اين ياقوت كانى را
اين شور و شعور همگانى يك نوع انحراف فكرى و روحى نيست، بلكه ادراكى فطرى و طبيعى
است؛ زيرا اولاً، باورى همگانى و بين المللى است؛ ثانياً نياز به آموزش ندارد؛
ثالثاً، درمقابل همه تحولات سياسى و اجتماعى و فرهنگى شخصيت خود را از دست نداده
است؛ مضافاً بر اينكه بشر اگر عقيده به مبدأ و معاد را از دست بدهد، دچار اضطراب و
نگرانى مىشود، ولى كسانى كه آخرت را باوردارند، از آرامش روحى برخوردارند. حكمت و
عدل الهى نيز از وقوع اين آرمان حكيمانه حكايت دارد.
«نورمان فنست بيل» مىگويد:
همان نيرويى كه به زنبور عسل شعور ساختن خانه شش گوشه را داده، و جذب مواد طبيعى و
معدنى را به گياهان، و مكيدن پستان مادر را به كودك آموخته است، و در باطن انسان
عشق به فضايل و معنويات را نهاده، همان نيروى حكيم هم، ادراك زندگى جاودانى و ايمان
به جهان پس از مرگ را در سرشت انسان قرار داده است.
مجله يدرزدايجست در نوامبر 1957 به نقل از گروهى از دانشمندان چنين مىنويسد:
حقيقت اين است كه ايمان و عقيده فطرى به حيات پس از مرگ، بهترين و قوىترين دليلى
است كه مىتواند به وجود زندگى پس از مرگ، لباس واقعيت و حقيقت بپوشاند. هر گاه خدا
بخواهد روح بشر را نسبت به امرى قانع سازد، عوامل آن را با غرايز و سرشت وى
مىآميزد. بر طبق همين عمل حكيمانه است كه بشر - در اعماق جان خويش - زندگى ابدى و
بقاى سرمدى را احساس مىنمايد، و چون در وضعيت كنونى زندگى ابدى ميسر نمىشود، در
وضع ديگرى اين دريافت و ادراك، جنبه تحقق به خود مىگيرد. اين وجدان همگانى به قدرى
عميق و ريشهدار است كه نمىتوان واقعيت و تأثير حيرتانگيز آن را در زندگى بشر
ناديده گرفت.
اين انگيزه درونى و شعور وجدانى باعث گرديده از قديمترين ادوار تاريخ تاكنون ايمان
به مسأله قيامت در نهاد انسان، زنده و تازه باقى بماند.(22)
غزالى مىگويد:
انسان در اين جهان احساس غربت مىكند و دنيا را شايسته اقامت و توطّن نمىداند و
براى پرواز به وطن اصلى دلش مىتپد.
مرغ باغ ملكوتم، نِيَم از عالم خاك
چند روزى قفسى ساختهاند از بدنم
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
جالب است كه آدمى در هنگام فراغتِ ذهنى از نيازهاى مادى، و مجال تفكر و بازگشت به
خويشتن، ناله سر مىدهد و شِكْوه آغاز مىكند.
بشنو از نى چون حكايت مىكند
وز جدايىها شكايت مىكند
كز نيستان تا مرا ببريدهاند
از نفيرم مرد و زن ناليدهاند
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگويم شرح درد اشتياق
هر كسى كو دور ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش
من به هر جمعيتى نالان شدم
جفت بد حالان و خوشحالان شدم
هر كسى از ظن خود شد يار من
و از درون من نجست اسرار من
اين ناله جانگداز انسان است - كه پس از فراغت از آب و نان و مسكن و پوشاك - تا
آسمان مىرود. حيوانات وقتى به خواستههاى خود دست مىيابند، فربه و خوشحال
مىشوند، ولى انسان برخلاف آنهاست. اين چه معمايى است كه وقتى انسان به تمام
خواستههاى مادى خود مىرسد و انواع لذتها را مىچشد، برحسرت و غمهايش افزوده
مىشود و آرام نمىگيرد، تا جايى كه پس از كاميابىها و عيّاشىها دست به خودكشى
مىزند؟! و يا طريق رياضتكشان و زاهدان را انتخاب مىكند؟! هيچ متفكرى را سراغ
نداريم كه دنيا را اقامتگاه شايسته بشر بداند. از پيامبران گرفته تا فلاسفه و شعرا
و نويسندگان - خواه بىدين و خواه مؤمن - همگى دنيا را نكوهش كردهاند؛ زيرا دنيا
حياتى است كه نيش و نوش، عزت و ذلت، مرگ و حيات و وصل و هجرانش به هم آميخته و
غصههايش بر خوشىها فزونى دارد! گويا لذتها مقدمه رنجها، و نوشها پيش درآمد
نيشهاست! به همين دليل جالبترين اثر هنرى، غمانگيزترين آنهاست.
البته بعضى از افراد هستند كه پيوسته به عيش و عشرت مشغولند، ولى حقيقتاً خوشبخت
نيستند. اين افراد سرگرمىهايى انتخاب مىكنند، تا خود را اغفال نمايند. همين
افرادند كه به موادمخدر و افيون پناه مىبرند، تا از رنج فهميدن و درك سرنوشت آينده
خويش رهايى يابند. اين فرآيند برخى را بر آن داشته كه بگويند: خدا به اين جهان پست
كارى ندارد. گاه آنها براى بدىها و بدبختىها،به خداى ديگرى قايل مىشوند و اهريمن
را منبع شرور مىپندارند، و گروهى از آنها همه ناكامىها و مصايب را به گردن فلك
انداخته و آرزو دارند از نو جهانى بسازند تا براى اقامت انسانها شايسته باشد.(23)
گاه آنها همچون راهبهها جامعه را ترك گفته و به كوهستان پناه مىآورند و «دلاخو كن
به تنهايى، كه از تنها بلا خيزد» سر مىدهند! اولياى خدا هم به مرگ عشق مىورزند،
تا از زندان سكندر آزاد گردند؛ آنها به زبان و حال مىگويند: دنيا گذرگاهى است براى
گذشتن؛ نه قرارگاهى براى ماندن! قرارگاه در عالم آخرت است؛ عالمى كه عين حيات است و
عين لذت، و رنج و غصهاى در آن راه ندارد.
علاقه به بقاى نام و راه: همه افراد بشر، حتى كسانى كه مرگ را نابودى مىپندارند،
بىگمان علاقه شديدى دارند پس از مرگ، نام و يادشان باقى بماند. آنها زحمات
طاقتفرسايى را تحمل مىكنند، تا يك اثر هنرى و علمى و يا عمل خيرى از خود به
يادگار بگذارند. اگر پس از مرگ انسان نابود مىشود، بقاى نامش چه ثمرى دارد؟ نام
نيك و عمل خير براى معدوم، چه سودى دارد؟ اسم نفرت بار يزيد و جلادهاى تاريخ چه
زيانى براى آنها دارد، قطعاً هيچ اثرى ندارد، ولى بشر احساس ابديت مىكند و در
محكمه وجدان به سود فطرت حكم كرده و بر طبق آن عمل مىكند، ولى به زبان، انكار
زندگانى جاويد را كرده، در باطن و روان به آن ايمان دارد، و عملش گواه ايمان اوست.
حيوانات به لاشه مردههاى خود توجهى ندارند، ولى انسان توجه شديدى به كالبد مرده
خويش دارد. تجليل از قبر مائو و لنين و شركت در تشييع جنازه، موميايىكردن اجساد
مردگان، سوزاندن بدنها و عقيده به تناسخ نشانههايى از اعتقاد به حيات پس از مرگ
است. علايم فوق از فطرى بودن رستاخيز حكايت دارد؛(24) البته هرگروهى به زبان خود
ابديت را (25) ترسيم كرده و به شكل خاصى از آن، ايمان دارد و اين امر بيانگر اصالت
فطرت وريشهداربودن عقيده به حيات ابدى است.
بنابراين مسأله معاد همانند «مبدأ» امرى فطرى و طبيعى است. آنكه با يك رشته مبانى
بىپايه و گفتار سفسطهآميز خدا را انكار مىكند، شعله فطرت و ميل باطنى خود را
نمىتواند خاموش سازد؛ از اين رو در هنگام ناكامى و گرفتارى - كه دستش از وسائل
ظاهرى كوتاه مىگردد بى اختيار وجدانش متوجه آفريدگار مىشود. در اين رويكرد تفاوتى
ميان عالِم و جاهل، وحشى و متمدن وجود ندارد. در زمينه رستاخيز هم، انكاركنندگان در
برخى از مواقع كه در بنبست قرار مىگيرند، ناخودآگاه درمىيابندپس از مرگ، از بين
نمىروند. چگونه ممكن است خدمات اجتماعى و كردار پسنديده نيكوكاران از بين برود؟!
آيا اعمال و كردار همچون بذرهايى در مزرعه دنيا نيستند؟! آيا ممكن است نهال اَعمال،
محصول و ثمرى ندهد؟!
اگر هر انسانى - دور از غوغاى شبهات و خيالات باطل - تفكر نمايد و در مورد اين
مسائل حياتى فكر كند، نغمه روحبخش قرآن را - كه نداى وجدان است - به گوش جان خواهد
شنيد:
ما شما را آفريديم؛ پس چرا [آفرينش دوباره را در قيامت] باور نداريد؟! آيا نطفهاى
را كه در رحم مىريزيد، شما آن را بدين صورت زيبا مىآفرينيد، يا ما آفريدگاريم؟!
ما در ميان شما مرگ را مقدر و حتمى كرديم و كسى نمىتواند جلوى قدرت ما را بگيرد كه
امثال شما را به خاك تبديل كنيم و در جهان ديگر كه كيفيت آن را نمىدانيد شما را
آفرينش تازهاى بخشيم. بىشك عالَم نخستين را مىدانيد؛ پس چرا جهان بعدى را متذكر
نمىشويد؟! [و قيامت را انكار مىكنيد؟!].(26)
گويى آخرت نتيجه طبيعى وجود دنياست، و از اينرو در قرآن، قيامت به روز جزا تعبير
شده است.
پاورقى:
1. جهان رصدپذير كه گوشهاى از فضاى بىانتهاست، مطابق محاسبات دقيقى كه به عمل
آمده، در حدود دو هزار ميليون پارسك مىباشد. هر پارسك 3700 ميليون كيلومتر است.
طبق اين محاسبه، مسافت زمين تا خورشيد يك دويست هزارم پارسك است.
2. مرزهاى نجومى، ص 193.
3. روزنامه كيهان، 1334/6/4.
4. همان، 1334/6/4.
5. همان، 1334/6/4.
6. . تفسير طنطاوى، ج 9، ص 219.
7. همان، ج 9، ص 218.
8. ص (38) آيه 27.
9. آيا پس از پايان نظام كنونى، ماده و انرژىهاى جهان، مانند آغار آفرينش به
مجموعه گازهاى سديمى تبديل مىشوند؟ و پس از گذشت ميليونها سال و طى مراحل ممتد،
نظام جديد عالم آخرت را تشكيل مىدهند؟ آيا با مرگ صورى و انحلال نظام فعلى، جهان
واپسين آشكار مىگردد؟
بايد گفت كيفيت آن را نمىدانيم، اگر چه به فوريت آن ايمان داريم. آنچه كه
اجتنابناپذير است و ترديدى در آن نيست، اين است كه: عدم مطلق و خاموشى ابدى،
نمىتواند هدف نهايى تشكيلات منظم خلقت باشد، بلكه ويرانى ظاهرى با ابديت نهايى
توأم مىباشد. اين مطلب منافاتى ندارد با اعتقاد معروف به اينكه: جهان با تمام
شكوه و جلالش در برابر ذات اقدس حق، همچون حبابى در برابر اقيانوس بىكران در معرض
نيستى قرار دارد (اگر نازى كند، از هم فرو ريزند قالبها)، «كُلَّ شَىْءٍ هالِكٌ
إلّا وَجْهَهُ؛ تمام اشياى عالم در پرتگاه نيستى هستند، مگر ذات اقدس ربوبى
جلّجلاله، و آنچه كه وجهه الهى داشته باشد». «قصص (28) آيه 88».
اعتراف بدين مطلب كه سرانجام كاخ با عظمت هستى، نيستى باشد! - كه اين خود از بىهدف
بودن آفرينش حكايت مىكند- موضوعى موهوم و بى پايه است!
10. بدون شك نقص ديروزِ عالم، نسبى است، ولى از دايره نظم و محاسبه خارج نبوده است،
و تكامل از آغاز تاكنون طبق محاسبه صورت گرفته است، و هيچ حركتى در ماده، بدون دقت
و محاسبه انجام نگرفته است، وگرنه تكامل صورت نمىگرفت!
11. يك دو سه بىنهايت، ص 325.
12. البته قانون تكامل تنها پيشرفتهاى مادى و ظاهرى را اثبات نمىكند، بلكه
خواستههاى معنوى و آرمانهاى باطنى را نيز ثابت مىكند، و چون تكامل اخلاقى و نيل
بشر به تمامى آرمانهاى باطنى در وضعيت فعلى امكانپذير نيست - البته به معنى واقعى
آن - از اينرو وضعيت ديگرى لازم است، كه انسانيت - با حفظ مقام انسانى خود - به حد
اعلاى اخلاقى دست يابد. طورى كه بخل و حسد، بدبينى و خود پسندى، ناپاكى و خيانت،
شهرت و رياستطلبى و ديگر رذايل اخلاقى رخت مىبندد، و انسان دور از هرگونه رذايل و
پليدىهاى روانى در لذايذ مادى و معنوى مستغرق خواهد شد. البته نظام اسلامى اگر
اجرا شود، مىتواند در پرتو انسانسازى، جامعه بهشتىرا به وجود آورد، و ملتى
بسازدكه در اخلاق و ايمان نمونه باشد، ولى بشر در محدوده دنيا نمىتواند به تمام
خواستههاى خود برسد، و به وضعيت ديگرى نياز دارد.
13. بقره (2) آيه 156.
14. شورى (42) آيه 53.
15. عنكبوت (29) آيه 19 - 20.
16. أنبياء (21) آيه 104.
17. تكوير (81) آيه 11.
18. رعد (13) آيه 2.
19. ابراهيم (14) آيه 48.
20. انعام (6) آيه 38.
21. تكوير (81) آيه 5.
22. روح الدين الاسلامى، ص 96.
23. ابوالعلاء معرى آنچنان به زندگى دنيا بدبين بود كه همسر نگزيد و دستور داد بر
سنگ قبرش بنويسند: «هَذا جِنايةُ أبيعَلَىَّ وَماجَنَيْتُ عَلىاَحَدٍ؛ پدرم جنايت
كرد كه مرا به دنيا آورد، [ولى من در زير خاك مدفون شدم]. و من چنين جنايتى با كسى
نكردم [يعنى ازدواج نكردم تا انسانى به دنيا بيايد و رنج بكشد و آن گاه بميرد].
24. در پاورقى لازم ديدم مشخصات و ويژگى انگيزههاى فطرى با قراردادهاى اجتماعى و
سنتهاى ملى را،در طى چند موضوع خلاصه كنم تا مفهوم مسائل فطرى روشنتر گردد:
25. الف) انگيزههاى فطرى، طبيعى و همگانى است؛ ملتهاى جهان - با اختلافات منطقه
زيست خود و تفاوت ذوق و سليقه و آداب ملى و سنّتهاى اجتماعى و بالأخره تفاوتهاى
طبيعى و نژادى - هر كدام داراى تفكر خاص و عادات و سنن ويژهاى است، تا آن جا كه
مىشود گفت: در تمام قارههاى مختلف، دو ملت پيدا نمىشود كه از نظر آداب و رسوم
اجتماعى و سنتهاى ملى مانند هم باشند؛ با اين حال در برخى از صفات انسانى و غرايز،
همه ملتهاى جهان و قطبهاى متضاد عالم مشتركند؛ آنها وفادارى را خوب مىدانند، و
امانتدارى را همخوان با وجدان مىشمارند، و بىوفايى و خيانت را جنايت به شمار
مىآورند. آنها در حُسن عدالت اجتماعى و زشتى ظلم ترديدى ندارند و... اين تمايلات
عالى روحانى، -مانند اميال حيوانى - در افراد بشر، ساكن هر قاره و اقليمى كه هستند،
وجود دارد؛ از بشر وحشى و نيمه وحشى گرفته تا بشر متمدن، انسانهاى ما قبل تاريخ و
بعد از آن، استاد و شاگرد، زن و مرد، پير و جوان همگى يكسانند، چون اينگونه صفات -
مانند غرايز حيوانى - همگانى و جهانى است و از ذات بشر مىجوشد، پس فطرى است.
ب) دوام و ثبات فطريات در برابر تمام دگرگونىها؛ تاريخ بشر، شاهد تحولات گوناگون و
فرايندهاى بسيارى است. انقلابهاى ويرانگر، بسيارى از مرامنامهها و قوانين و
رسومات ملى و عادتهاى قومى را از صحنه حيات اجتماعى كنار زده، مراسم نوينى جايگزين
آنها مىكند. طرز لباس، شيوه بناى ساختمانها و روش زندگى نسبت به صد سال پيش تغيير
كرده است. بسيارى از عقايد و قوانين و مراسم در بين ملتها، قرنها رواج داشته، ولى
امروز فراموش شده و يا در زواياى تاريخ مانده است، ولى در اين ميان هنوز هم
دروغپردازى ناپسند، و راستى كارى پسنديده است. طرفدارى از اجراى عدالت روزبهروز
شديدتر مىشود، همچنان كه تجاوز به حقوق ضعفا و مستمندان، استبداد و ستمگرى محكوميت
بيشترى پيدا مىكند. علّت اين است كه صفات مذكور در نهاد انسانهاست و ريشه فطرى و
طبيعى دارد. از اينرو با پيشرفت تمدن و انقلاب فرهنگى و اجتماعى، در آنها دگرگونى
ايجاد نمىشود، مگر اينكه انقلاب بازگشت به فطرت باشد، كه موجب تقويت مىشود.
شد مبدل آب اين جو چند بار
عكس ماه و عكس اختر برقرار
ج) مسائل فطرى نيازى به آموزش ندارد؛ رسوم ملى و اجتماعى هر قوم را بايد از آنها
ياد گرفت؛ حتى كودكانى كه به دنيا مىآيند، سنن اجتماعى خود را از رفتار و گفتار
جامعه مىآموزند، ولى تمايلات جنسى و كششهاى حيوانى نيازى به آموزش ندارد، و به
طور ناخودآگاه در باطن افراد بشر ظاهر مىشود. وقتى آدمى بالغ مىشود، احساس علاقه
به جنس مخالف در وجودش شكفته مىگردد، چنانكه گرايش به مذهب در نوجوانان آشكار
مىشود. نگارنده كتاب شادكامى (ص 40) مىنويسد:
بر طبق آزمايشهايى كه به عمل آمده، به طور كلى ايمان به مذهب در سن دوازده سالگى
آغاز مىشود. در اشخاص سالم و طبيعى ايمان به حقايق جاويد، يعنى احتياج به پرستش،
با سنين عمر تشديد مىگردد و هر چه روح و جسم در مراحل رشد و نمو پيش مىروند، نفوذ
و تأثير ايمان در افكار و اعمال زيادتر است.
د) ترك مفاهيم فطرى نگرانآور است؛ غرايز طبيعى و تمايلات انسانى، انگيزههايى
هستند كه در قلمرو طبيعت وجود دارند، و هر كدام طبق شرايط خاص و وضعيت معينى بايد
ارضا گردند؛ در غير اين صورت از ضمير خودآگاه، به ضمير ناخودآگاه منتقل شده و عقده
به وجود مىآيد، و روزى فرامىرسد كه اميال سركوفته همچون بمبى خطرناك منفجر
مىگردد؛ بنابراين ترك تمايلات فطرى باعث بروز اختلال و نگرانى است، ولى ترك عادات
اجتماعى باعث آزادى و سعادت است. در طول زندگى به افرادى برخوردهايم كه تفكر
ماترياليستى را در جوانى انتخاب نمودهاند، ولى همين كه احساسات و تخيلات جوانى
فروكش كرده، و واقع گرايى در آنها رشد كرده است، به اسلام و خدا بازگشتهاند. به
اعتراف خودشان دورى از خدا و معيارهاى اسلامى، نگرانى و سردرگمى براى آنان ايجاد
كرده، ولى پس از بازگشت و پرستش ذات لايزال الهى، آرامش خود را بازيافتهاند.
26. واقعه (56) آيه 57 - 62.