بخش سوم : ديدگاههاى مختلف درباره معاد(1)
ديدگاههاى مختلف درباره معاد
ايمان به معاد از عقايد تمام مذاهب دنياست. فلسفه الهى و بزرگان دانش، به صورت
اجمال به اين اصل مذهبى اقرار كردهاند. پيروان مكاتب پيامبران - پيرو هر مذهبى كه
هستند - عموماً به عنوان يك عقيده مقدس و همگانى، زندگى پس از مرگ را باور دارند.
جالب آنكه اين ايده مشترك، از اعماق جان و ضمير انسانها مايه مىگيرد. به همين
جهت موجبات كنجكاوى و حقيقت طلبى آنان را فراهم ساخته است. به مقتضاى اين حس فطرى،
همه مايلند مسأله قيامت را مانند ديگر مباحث كلى و اعتقادى به صورت يك موضوع صددرصد
طبيعى و رياضى ادراك كنند و با دليلهاى عقلى مشكلات آن مباحث را بررسى و روشن
سازند. نكته قابل توجه آن است كه مسأله رستاخيز مانند توحيد از مسائل فلسفه كلى به
شمار مىرود. ويژگى اينگونه اصول اعتقادى و مبانى كلى اين است كه هر انسانى ميل
دارد از دريچه فكر و از راه رشته علمى خويش، اينگونه مباحث را به اثبات رساند.
مثلاً مهندسى كه در يك رشته تخصص كامل دارد، علاقهمند است مسائل كلى عالَم را، در
چارچوب قواعد و اصول هندسى حل و فصل كند.
چنان چه دانشمند مكانيك، اينگونه مباحث همگانى را در حركات و قوانين مكانيكى ريخته
و به مرحله اثبات مىرساند.
يك شيمىدان هم از ديدگاه تركيبات و فعل و انفعالات شيميايى، بدينگونه مطالب
نگاهمىكند و از اين راه به بررسى مىپردازد.
هر دانشمندى كه در يك سلسله قواعد و اصطلاحات علمى، خبره است، گمان مىكند جهان
آفرينش و آنچه در آن وجود دارد، غرق در قواعد مزبور است. از اين رو جهانبينى خويش
را بر اين اصول استوار مىسازد. مثلاً اگر معلم رياضى، مهندس، و بنيانگذار
نظريههاى هندسى سر از خاك بردارد و محافل علمى دنيا درباره جهان آفرينش از وى سؤال
كنند، بدون ترديد خواهد گفت: عالم عبارت است از ابعاد سهگانه حجمهاى مختلف،
سطحهاى مماس، خطوط مستقيم، منكسر، عمود، مايل، موازى، مورب و سرانجام واقعيت جهان
از يك رشته خطوطى هندسى تشكيل شده است. ولى اگر همين مطلب را از «فيثاغورث»
رياضىدان معروف بپرسند، جواب مىدهد: عالم وجود، عبارت از تجمع اعدادى است كه
نسبتهاى مختلف با هم دارند و پيوسته در حال جمع و تفريق و ضرب و تقسيم مىباشند. و
بالأخره اگر مسائل مربوط به معاد را از يك دانشمند ترموديناميك سؤال كنيد، مسلماً
تمام مراحل قيامت را با اصول فوق تطبيق نموده، و پابهپاى قواعد آن فن تثبيت و
تبيين خواهد نمود!
در هر صورت هر كسى از طريق رشته تخصصى خود، مسائل كلى عالم را مورد بررسى قرار
مىدهد. نگارنده به لطف حق تا جايى كه امكان علمى اجازه مىدهد، اين موضوع را از
ديدگاههاى مختلف مورد بررسى قرار داده، و آن را از طريق طبيعى و راههاى فنى به
اثبات مىرساند تا براى همگان مفيد باشد.
هر كسى از ظن خود شد يار من!
فلاسفه و عموم پيروان مذاهب معتقدند هنگامىكه انسان بدرود حيات مىگويد، پس از
مدتى اجزاى بدن او متلاشى شده و از بين مىرود؛ تنها جوهر لطيفى به نام روح كه
داراى طول و عرض و عمق نيست، از وى باقى مىماند. فيلسوفان الهى و پيروان مكاتب
مذهبى، در اين موضوع با هم اتفاق نظر دارند، اما در كيفيت بقاى روح و بازگشت آن،
سخنان مختلفى گفتهاند و نظرهاى گوناگونى به ميان آوردهاند. برخى معتقدند روان
افراد پس از مرگ بدون داشتن هيچ ماده و كالبدى به حيات خويش ادامه مىدهد. اگر
داراى ملكات و صفات نيك باشد، روحش پس از مدتى كه در عالم برزخ به سر برد، به كمال
مطلوب رسيده و به جايگاه اصلى «جهان مفارقات»(1) باز مىگردد. آن جا در ملكوت اَعلى
و مقام مقدس حق، چون فرشتگان سبك بال، به گرد عرش الهى طواف مىنمايد، و پروانهوار
دور شمع ابديت مىچرخد. آنها معاد را فقط روحانى مىدانند.
گروهى از متكلمان كه براى روح بشر، اصالت و استقلال قايل نيستند، عقيده دارند: پس
از مرگ و خرابى بدن، شعله روح انسانى هم خاموش مىشود، و در جهان رستاخيز براى
دومين بار، انسان زنده مىگردد.
ولى فلاسفه و دانشمندان اسلامى به معاد روحانى و جسمانى - هر دو - عقيده دارند.
آنها مىگويند: در قيامت، روان به كالبد جسمانى باز مىگردد، و هر يك به پاداش
اعمال خود نايل مىشود. روان از پرتو ملكات روحى، در لذتها و رنجهاى معنوى، غرق
خواهد بود. برخى از افراد چنين مىپندارند كه با فرا رسيدن مرگ، انسان نمىميرد،
بلكه طبق مبانى تناسخ به كالبد ديگرى حلول كرده و در زندگى بَعدى به جزاى اعمال
مىرسد، و پس از پايان زندگى در اين بدن باز با كالبد ديگرى ارتباط مىگيرد و
پيوسته در حال خَلْع و لُبْس (برهنگى و پوشش) به سر مىبرد.
معاد و نظريات گوناگون
واژه حيات ابدى و زنده شدن مردگان، از دير زمان در السنه ملتها جارى بوده است و
پيروان مكاتب و مسلكهاى متضاد هر كدام اظهار نظرهايى داشتهاند. در اين جا مناسب
مىدانم به صورت مختصر و گذرا برداشتهاى مختلف و نظريات متضاد متفكران ملل و مكاتب
را بازگو كنم.
1. منكران معاد
گروهى از ملحدان و مادهگرايان، از ريشه و بنيان منكر معاد انسان هستند و مىگويند:
طبيعت ما را مىآفريند و سپس مىميراند. در قرآن كريم از اين گروه سخن به ميان آمده
است:
وَقالُواْ ما هِىَ إِلّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَنَحْيى وَما يُهْلِكُنا
اِلّا الدَّهْرُ وَمالَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ اِنْ هُمْ إِلّا يَظُنُّونَ؛(2)
آنان گفتند: زندگى جز حيات دنيوى نيست كه مىميريم و گروه ديگرى جاى ما را مىگيرند
و جز دهر و طبيعت قدرت ديگرى نيست كه ما را نابود سازد؛ اما آنان علم و آگاهى
ندارند و تنها گمان برده اند.
و يا در آيه ديگر - از زبان قدرتمندان و كافران - مىفرمايد:
إِنْ هِىَ اِلّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ ونَحْيى وَما نَحْنُ
بِمَبْعوُثينَ؛(3)
زندگى جز حيات دنيوى نيست، و ما مىميريم و نسل ديگرى جاى ما را مىگيرد و ما هرگز
برانگيخته نمىشويم.
البته بعضى از متفكران مادى مسأله قيامت و يا مهاجرت ارواح به جهان ديگر را موضوعى
ريشهدار مىدانند و ضرورت تحقيق و تفكّر در آن را گوشزد مىكنند. موريس مترلينگ،
دانشمند بلژيكى، مىنويسد:
بايد اذعان كرد كه فرضيه وجود روز قيامت از ميان تمام فرضيههاى مذهبى علمىتر و
قابل قبولتر است و عقل به مجرد تفكر درباره آن كمتر به بُهت و حيرت دچار مىشود.
اين فرضيه داراى خواصى است كه به هيچ وجه نمىتوان از آن صرفنظر كرد. تمام مذاهب
بزرگ و قديمى جهان كه اصول آنها بخش اعظم معرفت بشرى را تشكيل مىدهد، از نظريه
مربوط و وجود رستاخيز پشتيبانى مىكنند و ما حتى امروز هم نتوانستهايم اسرار و
حقايق اصولى مذاهب مزبور را درك كنيم. در واقع اعتقاد به مهاجرت ارواح به دنياى
باقى، در سراسر آسيا -كه منبع اصلى و ابتدايى معلومات ما بهشمار مىرود - وجود
داشته و دارد. آنىبزان، روحانى برجسته مكتب الهيون جديد، به درستى مىگويد: هيچ
مكتب فلسفى وجود ندارد كه مانند مكتب وجود قيامت، داراى گذشته با شكوه و عالِمانه
باشد.(4)
2. اعاده بعد از فنا
گروه ديگرى از متكلمان و راويان حديث بر اين باورند كه انسان به طور كلى مىميرد و
هيچ اثرى از او باقى نمىماند، ولى در قيامت همين انسان مَعدوم مجدداً پيدا مىشود،
تا براى كسب پاداش و كيفر و حيات ابدى آماده شود. آنان گمان كردهاند معاد، يعنى
اعاده معدوم! و چون فيلسوفان اعاده معدوم را محال پنداشتهاند، از اينرو متكلمان
قديم سخت بر اين نظريه تاخته و اعاده معدوم را امرى ممكن تلقى كرده و گفتهاند در
غير اين صورت قيامت انكار خواهد شد. آنها به همين دليل فلاسفه را به كفر و الحاد
متهم كردهاند.
فيلسوفان نيز پاسخ دادهاند: اعاده معدوم با تمام ابعاد زمانى و مكانى محال است و
آنچه آنها اعاده معدوم مىنامند، در اصطلاح فلسفه اعاده موجود است، نه اعاده معدوم،
زيرا روح و تمام ذرات مادى بدن هر كدام در ظرف خود موجودند. معدومى در كار نيست تا
اعادهاى صورت گيرد. حيات مجدد مردگان از سنخ اعاده معدوم نمىباشد، بلكه بازگشت
روح موجود به بدنى است كه ذرات آن دوباره جمع شده و به صورت نخستين ساخته و پرداخته
گرديده است.
3. بازگشت انسانها به سوى خدا
مرحوم مجلسى و جمع كثيرى از محدثان بر اين اعتقادند كه تمام اديان و ملل، بازگشت
ارواح به اجساد را باور دارند. در برابر آنان گروه ديگرى هستند كه اين اتفاق نظر را
منكرند. اين دسته مىگويند آنچه ارباب ملل و اديان عقيده دارند، بازگشت ارواح به
سوى خداوندگار است و جمله «إِنّا لِلَّهِ وَإِنّا إِليْهِ راجِعُونَ»(5) بيانگر اين
حقيقت است، ولى از چگونگى اين بازگشت خبرى نداريم. آيا اين عقيده مستلزم بازگشت
جانها به ابدان دنيوى است و يا به شكل ديگرى تحقق پيدا مىكند، ما نمىدانيم. آيا
روح به جسم برمىگردد يا به جسد، آنچه قرآن بيان مىدارد مسأله «لقاءاللّه» است.
قرآن منكران قيامت را نفى كننده لقاى حق ناميده است: اَلَّذينَ كَذَّبوُاْ بِلِقاءِ
اللَّهِ(6) و يا: بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِروُنَ(7). آيات ديگر صريحاً
لقاى آخرت را گوشزد مىكند: «وَالَّذينَ كَذَّبوُاْ بِآياتِنا وَلِقاءِ الآخِرَةِ
حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ؛(8) و كسانى كه آيات و ديدار رستاخيز را تكذيب و انكار كنند،
اعمالشان نابود مىگردد».
4. بازگشت ارواح به سوى خدا
برخى مىگويند درست است انسان مركّب از روح و جسم است، ليكن بازگشت جسم خاكى به سوى
خدا مفهومى ندارد، زيرا جسم خاكى، صورت انسانى را پس از مرگ از دست داده و به اصل
خود، كه خاك است، برمىگردد. به حكم: كُلُّ شيءٍ يرجع إلى أصله. ليكن معاد حقيقى،
يعنى بازگشت روح بهسوى خدا، چون روح سنخيت نورى دارد و از ملكوت اعلى تنزل كرده و
به جهان مادى گام نهاده است و روزى كه از بدن جدا شود، به منزل اصلى خواهد رفت. به
قول حافظ:
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
اى خوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست
به هواى سر و كويش پر و بالى بزنم
صحيح نيست بگوييم جسم و كالبد مادى به سوى خدا بازگشت مىكند؛ روح است كه مىتواند
مراتب و درجاتى را طى كند تا آماده پرواز و نيل به نشئه ربوبى گردد. طبق اين تفسير،
معاد بازگشت ارواح به سوى حق تعالى و در واقع، معاد روحانى محض خواهد بود كه با
نصوص و ظواهر اديان و تعليمات پيامبران سازگار نيست.
5. معاد از ديد فيلسوفان
در عين اينكه اصل وجود معاد بهگونه اجمال يك ضرورت عقلانى است، ليكن بايد اعتراف
كرد موضوع قيامت را پيامبران مطرح كردهاند، نه فيلسوفان. به فرمايش شهيد مطهرى حتى
ارسطو به فناى روح عقيده داشته و هرگز به بقاى ارواح و بازگشت آن اعتقاد نداشته
است.
در قدم اول پيامبران اين مسأله را مطرح كرده و فيلسوفان در مقام نفى يا اثبات آن
برآمدهاند. حكيمان اسلامى مانند ابوعلى سينا بر اين باورند كه از نظر برهان علمى و
عقلى، ارواح باقى و ماندگارند و با مرگِ بدن فانى نمىشوند، بلكه بازگشت جانها به
سوى پروردگار است و سعادت و شقاوت ارواح جنبه معنوى و عقلانى دارد؛ يعنى لذتها و
ناراحتىها در قيامت از نوع لذت و رنجى است كه آدمى از طريق عقل ادراك كرده است. او
رنج و خوشى را از راه عقل لمس مىكند، نه از راه جسم. تا اين جا عقل و علم ما را
يارى مىكند و مىفهميم كه روح در جهان بعدى يا معذب است و يا متنعم به نعمتهاى
الهى، و آن حقيقتى كه پس از مرگ باقى مىماند، قوه عاقله انسان است و ساير قواى
انسان به كلى معدوم و نابود مىشود، زيرا مركز و كانون آنها جسم مادى است، اما قوه
عاقله، موجودى مستقل و مجزاى از جسم، ولى مدبر و اداره كننده آن است. روح به عنوان
ابزار كار از مغز و چشم و دست و پا و ذائقه استفاده مىكند؛ وقتى جسم كه كانون اصلى
اين نوع قواست، از ميان رفت، قوه شامه و لامسه و ذائقه و سامعه و نيروى فشار و
تعادل و ديگر قوا باقى نمىماند.
شخصيت واقعى انسان همان عقل فعّال است كه ماندگار است. طبق اين نظريه، معاد روحانى
با عقل اثبات مىشود، اما جسمانى بودن معاد و لذايذ مادى آن را از طريق مخبر صادق
مىپذيريم. مطابق اين قول معاد عقلاً روحانى و تعبداً جسمانى است.
6. بازگشت ارواح با كيفيت جسمانى
گروهى را اعتقاد بر آن است كه معاد بازگشت انسان به خداست، نه به ابدان؛ ولى روح با
كيفيت جسمانى به سوى كمال مطلق مىرود. آنان به عقل و روحِ مستقل از بدن عقيده
دارند، ليكن بر اين باورند كه انسان يك بدن مادى و جسدانى دارد و يك بدن برزخى و
مثالى. اين بدن با كالبد وحدت دارد، ليكن آن بدن جنبه جوهرى و تجردى دارد. وقتى
انسان مىميرد، از بدن برزخى و قالب مثالى جدا نمىشود؛ فقط كالبد مادى همچون
تفالهاى دور ريخته مىشود. تمام تغييرات و تحولات مربوط به همين بدن ضخيم مادى
است. آن بدن لطيف هرگز در معرض فنا و تغيير نمىباشد و فقط بدن مادى است كه در طول
عمر چندين بار سلولهاى آن عوض مىشود. اين قالب مادى در واقع لباس آن بدن برزخى
است؛ بدنى كه همواره ثابت و لايتغير و زوال ناپذير و قالب عقل و روح آدمى است. بدن
مثالى همواره زنده و همراه با روح است. حيات از ذات جسم برزخى مىجوشد، ولى نسبت به
بدن مادى يك امر عارضى است كه در پرتو بدن مثالى و روح وجود پيدا مىكند. به مجرد
اينكه ارتباط روح و قالب مثالى با بدن جسمانى قطع شود، ديگر حيات براى كالبد باقى
نمىماند. از اينرو زود متلاشىمىگردد.
پس از مرگ جسمانى بخشى از وجود ما كه همان روح و قالب مثالى است، و به تعبير
دقيقتر نفسى كه ما هستيم، در قلمرو ديگرى از وجود و همراه بدن ديگر به حيات خود
ادامهمىدهد.
7. خلق جديد
كسان ديگرى نيز هستند كه معتقدند افراد مدتى پس از اينكه مىميرند، مجدداً خلق
مىشوند. انسان موجود جاودانهاى نيست؛ روح انسان نيز باقى نمىماند. انسان صرفاً
حياتى پس از مرگ دارد. به گفته آنان در حيات انسان يك شكاف و فاصلهاى وجود دارد.
ما زندگى مىكنيم، سپس مىميريم و كالبد ما متلاشى مىگردد. پس از مدتى دوباره خلق
مىشويم و حيات دوباره پيدا مىكنيم. آنچه مجدداً خلق مىشود، تمام جسم و روح ماست.
فردى كه مجدداً آفريده مىشود، در حقيقت همان شخص متوفى است، هر چند ممكن است
بسيارى از خصوصيات صورى و فيزيكى را نداشته باشد.
8. بازگشت روان به ابدان متعدد
شايسته است گفتار طرفداران تناسخ را - كه با كمال تأسف گروهى از معتقدان به روح در
غرب سخت از آن طرفدارى مىكنند - ذكر كرده و با دليل آن را رد كنيم، تا بدين وسيله
يكى از موانع بزرگ را در راه اثبات معاد جسمانى و لزوم جهان ديگر برداريم.
برخى از فيلسوفنماها و همچنين گروهى از مذهبىها، با اينكه معتقد به بيدادگرى و
عدالت، نيكى و بدى، كيفر و پاداش هستند، ولى در كيفيت تحقق پاداش كردار، در پرتگاه
اشتباه قرار گرفتهاند. آنها به رغم عقل و وحى، جزاى عمل را در همين وضعيت
پنداشتهاند، و عقيده دارند با فرا رسيدن مرگ، انسانها نابود نمىشوند، بلكه
براساس تناسخ، روح، كالبد كهنه را ترك گفته و به جسم ديگرى منتقل مىشود. روح در
بدن جديد به كيفر كردار و جزاى اعمالى كه در كالبد پيشين انجام داده، مىرسد. اولين
كسى كه در يونان باستان نغمه ناهنجار تناسخ را ساز كرد و رنگ برهان به آن داد،
«فيثاغورث» بود.
صدرالمتألهين شيرازى مىنويسد:
گمان من اين است: آنچه در باب تناسخ از اساطين حكمت مانند افلاطون، سقراط، فيثاغورث
و انباذقلس و... بازگو شده، كه آنان بر تناسخ پافشارى داشته و ارسطو از عقيدهاش
مبتنى بر مخالفت با تناسخ دست كشيده و به نظر استادش گرويده است، همه اينها بر اين
معنا دلالت مىكند كه مقصود آنها اين بوده است كه ارواح منحط و خبيث در سايه رذايل
اخلاقى و اعمال پليد و توغل در حيوانيت، در قيامت به شكل حيوان محشور مىشوند. اين
عقيده ربطى به تناسخىها ندارد، زيرا آنان منكر قيامت هستند.(9)
اين عقيده را مىتوان از كلمات افلاطون نيز استنباط كرد. متفكران اين گروه براى
اثبات نظريه خويش به دلايل عقلى و نقلى تمسك جستهاند؛ مثلاً مىگويند: جهان آفرينش
نامحدود و بىانتهاست؛ ارواح انسانها هم نامحدود و بىپايان است؛ ولى بدن جسمانى
آنها محدود مىباشد؛ در اين صورت غيرممكن است ارواح بىنهايت به كالبد اوليه باز
گردند، چون مشكل آكل و ماكول پيش مىآيد. بنابراين ارواح به كالبدهاى جسمانى ديگرى
- از انسان گرفته تا جماد و حيوان و گياه - حلول مىنمايند.
در پاسخ بايد گفت در فلسفه ثابت گرديده، مواد عالم محدود است. بنابراين انسانهايى
كه در جهان مادى زيست مىكنند، محدود مىباشند. گر چه بعضى فيلسوفان در گذشته «جان
ملكوتى» را از نظر عدد نامحدود مىدانستند، ولى عقيده مزبور، مورد قبول ديگر
فيلسوفان نمىباشد. بنابراين، استدلال آنها از ريشه ويران و بىاساس است.(10)
امام صادق(ع) فرمود:
تناسخىها مردمانى هستند كه دين خدا را پشت سر انداخته و گمراهى را بر هدايت ترجيح
دادهاند و براى كسب آزادى در شهوات و بىبندوبارىها بهشت و جهنم را منكر شدهاند.
آنان كسانى هستند كه مىگويند جهنم سوزان وجود ندارد و قيامتى در كار نيست. تنها
چيزى كه وجود دارد، انتقال روح شخصى از قالب جسمانى به بدن ديگر است. اگر آدم
نيكوكار باشد، پس از مُردن در كالبد انسان ثروتمندى حلول مىكند، تا بهتر از گذشته
به زندگى ادامه دهد. و اگر در بدن پيشين اعمال زشت انجام داده و به حدود و حقوق
ديگران تجاوز كرده است، پس از ترك اين بدن، به جسم يك آدم زحمتكش و باربر و فقير و
يا به بدن حيوانات پست حلول مىكند. آنان روزه و نماز را منكرند و محرمات الهى را
بر خود حلال مىدانند و با محارم خويش ازدواج مىكنند. هر قوم و ملتى از آنان متنفر
و لعنتشان كرده است. تورات گفتار آنان را تكذيب كرده است و قرآن كريم آنان را كافر
و ملعون مىداند.
بخش سوم : ديدگاههاى مختلف درباره معاد(2)
1- انواع تناسخ
مرحوم حاج ملاهادى سبزوارى تحت عنوان «اقسام تناسخ» مطالبى دارند كه به سبب
سادهنويسى، كه شيوه نگارنده است، مضمون آن را تقديم مىداريم:
تناسخ به مفهوم مطلق بر دوگونه است: متصل و منفصل.
مقصود از تناسخ متصل اين است كه ماده واحدى در سير تكاملى خود از جماد حركت كرده،
به مرحله نباتى برسد و از آن مرحله تا حيوانيت بالا رفته، سپس از حيوانيت به سوى
انسانيت ناسوتى و از آن جا به انسان ملكوتى و پس از تكميل به سوى جبروت تا حد مقام
فرشته بالا رَوَد و از آن جا به عالَم عقول و قرب الهى پيشتازد.
تبدل جماد به نبات و تبديل گياه به حيوان و تبديل صورتهاى نوعى به هم، بهگونه
متصل و پيوسته است و گويا انفصالى بين آنها نيست. نطفه، علقه و مضغه و سپس به صورت
اسكلت استخوانى درآمده، پس از طى اين مرحله، با گوشت پوشيده مىشود و بعد در آن روح
دميده مىشود. ماده شكلهاى گوناگونى به خود مىگيرد، بدون آنكه فاصلهاى بين
صورتها باشد، مانند تبديل تخممرغ به جوجه.
به يك اعتبار اين تناسخ جنبه صعودى دارد، زيرا از جماد بىجان حركت مىكند تا به
فرشته مىرسد و بار ديگر از مَلَك به آنچه اندر وَهْم نايد، نايل مىشود.
تناسخ انفصالى، انتقال روح و نفس انسان از محل جداگانهاى به محل ديگر است. اين
همان تناسخ اصطلاحى است.
هر كدام از تناسخ اتصالى و انفصالى، تناسخ نزولى و صعودى نيز ناميده مىشود؛
همانگونه كه به تناسخ مُلْكى و ملكوتى، حقيقى و مجازى قابل تقسيم است.
2- تناسخ مجازى
تمثل روح انسان به شكل حيوان و يا گياه و جماد، از اقسام تناسخ مجازى است. تناسخ
حقيقى آن است كه انسان حيوان شود و تبديل صورت گيرد، نه تمثل؛ بدانگونه كه در مورد
جن گفته شده است، كه مىتواند به شكلهاى مختلف خود را مجسم سازد.
تناسخ نزولى را به «يوذاسف» نسبت دادهاند. بنابراين عقيده روح و نور «اسپهبديه» به
اولين منزلى كه وارد مىشود، مرتبه انسانى است. و اين باب الابواب حيات حيوانى و
نباتى است. آنها معتقدند حيوان وجود خارجى ندارد و حيوانات كنونى انسانهاى مسخ
شدهاند، كه بعضاً منقرض شده و برخى باقى ماندهاند. آنها مىگويند نفس انسانهاى
كامل پس از جدايى از بدن به عالم عقلى منتقل گرديده و مستغرق در عالم نور مىشود و
از دار غرور خلاص مىگردد. اما متوسطان و انسانهاى حيوانگونه، به ابدان ديگر
انسانها و يا حيوان و نبات و جماد منتقل مىشوند و به تناسب صفات و اخلاقى كه پيدا
كردهاند، به ابدان حيوانات مناسب با صفات نفسانى خود منتقل مىشوند؛ مانند خوك
براى كسانى كه شهوت بر آنها غالب است. روح آدمهاى غضبناك به بدن حيوانات درنده، و
متكبران به بدن شير و حريصان، به بدن مورچه و نيشزنان و غيبتكنندگان به جسد مار و
عقرب حلول مىكند.
در مورد تناسخ صعودى گفتهاند: مرتبه نباتى از ساير موجودات براى گرفتن فيض الهى
سزاوارتر است، ولى آنكه نفس انسانى را مىطلبد، براى اين است كه در سير صعودى از
مرتبه نبات و حيوان بالاتر رفته است. حتى در بين نباتات اخس و اشرف است. آخرين حلقه
تكاملى در نباتات، اسفنج و يا به گفته آنها درخت خرماست.
بعضى از ارواح براى حلول در بدن حيوانى بايد اين مرحله را نيز طى كنند، تا به اولين
و پستترين مرحله حيوان برسند و از آن پس مراحلى را در ميان حيوانات طى كرده، به
عالىترين مرتبه حيوانيت - مثل ميمون - مىرسند. همچنين در سير صعودى درجات انسانيت
را طى مىكنند تا به روح اكبر و اعظم و تا آن جا كه مجال تكامل است، برسند؛ كه نور
الانوار است.
محكمترين و متقنترين دليل بر رد تناسخ جواب صدرالمتألهين است.(11)
ما مضمون دلايل ملاصدرا را در عبارات روشن و زودياب، پيراسته از اصطلاحات فلسفى،
تحت عنوان «عقبگرد ممكن نيست» تقديم خوانندگان مىكنيم.
شگفت آنكه عدهاى از مذهبىها كه تحت تأثير مقالات تناسخىها قرار گرفتهاند، با
آنها همراه گرديده و دلايلى از كتب آسمانى را براى تحكيم عقايد آنان آوردهاند.
حكيم فرزانه آقاى شعرانى مىنويسد:
به نظر مىرسد اين جماعت هندوهايى هستند كه با مسلمانها حشر و نشر دارند و در مقام
مجادله، به آيات قرآنى براى مجاب كردن مسلمانان تمسك جستهاند وگرنه تناسخيان به
دين اسلام و كتاب مسلمانان عقيده ندارند.
اينك چند نمونه از آيات:
كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا
الْعَذابَ؛(12)
هر بار كه پوست بدن آنها مىسوزد، ماده سوخته را به پوست تازهاى مبدل مىسازيم، تا
عذاب را بچشند.
با ذوب شدن پوست قبلى پوست تازهاى جايگزين مىشود. اين در واقع حلول روح در جسم
ديگرى است.
در پاسخ بايد گفت: اولاً معتقدان به تناسخ، به جهنم و بهشت و قرآن عقيده ندارند؛ پس
به چه دليل به آيات دوزخ تمسك مىكنند؟!
در ثانى اين آيه فقط در خصوص پوست دوزخيان وارد شده است، كه پس از سوختن آن، پوست
تازهاى روييده مىشود و يا همان مواد سوخته شده، تبديل به پوست تازه مىشود. دراين
صورت روح انسان به بدن ديگرى منتقل نشده است. از حُسناتفاق «ابنابىالعوجاء» همين
پرسش را از امام صادق(ع) كرد، كه اگر پوست آنها جديد است، از بدن مجرم نخواهد بود؛
پس چگونه مىسوزد، امام صادق فرمود: «هِىَ هِىَ وَهِىَ غَيْرُها؛ مىتوان گفت پوست
جديد مربوط به خود مجرم است و مىتوان گفت عين آن پوست نيست». در هر صورت بدن
گناهكار عوض نشده و از همان بدن پوست جديد روييده است.
دومين و سومين آيه مورد تمسك معتقدان به تناسخ اين است:
وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ؛(13)
كسانى كه خداوند آنها را مسخ كرده و از آنها ميمونها و خوكهايى قرار داده و پرستش
بت كردهاند.
فَقُلْنالَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ؛(14)
به آنها گفتيم: به صورت بوزينههايى طرد شده درآييد!
آيه اول حكايت از آن دارد كه خداوند بعضى از انسانها را به خاطر جناياتى كه مرتكب
شدهاند، به ميمون و خوك تبديل مىكند، ولى بايد دانست تبديل يك انسان به يك ميمون
غير از حلول روح انسان در جسم ميمون، پس از مرگ است؛ مثل اينكه يك سگ در نمكزار
تبديل به نمك شود، كه ماده واحدى است كه تغيير صورت داده و ربطى به تناسخ باطل
ندارد.
3- عقبگرد ممكن نيست
جاى ترديد نيست كه ميان روح و بدن مادى، يك نوع ارتباط و همبستگى شديد وجود دارد،
كه مىشود از آن به «الفت طبيعى» تعبير كرد.
به موجب قانون تكامل كه در سراسر عالم حكمفرماست، جسم و جان به تناسب يكديگر، به
سوى كمال در حركتند. به مقتضاى همين سنخيت و تناسب است كه روح در هنگام تعلق به بدن
جنينى خود، در مرحله آمادگى و وضعيت بسيار ناقصى قرار دارد، و به همراه رشد جسمانى
تدريجاً به سوى كمال پيش مىرود. به همين سبب، درجه شعور و ميزان عقل، از اوان
كودكى تا پيرى اختلاف محسوسى دارد، و شدت و ضعف پيدا مىكند، و هر چه بر عمرش
بگذرد، عقلش كاملتر مىشود. بنابراين آيا امكان دارد روح كمال يافته يك انسان
عقبگرد كند، و تمام كمالات و اندوختههاى علمى و صفات انسانى را - در حالى كه با
جانش آميخته شده و جزو ذاتش گرديده - از دست بدهد تا بتواند با پيكر كودكى ارتباط
برقرار كرده و دوباره به همراه آن جسم ناقص، رشد پيدا كند؟ آيا اينگونه حركت
ارتجاعى و ضد تكاملى در نظام طبيعى امكان دارد؟ قطعاً جواب منفى است، زيرا در قانون
تكامل، عقبگرد وجود ندارد، بلكه پيشرفت بيشتر و كمال زيادتر وجود دارد. بنابر
اين، اصل تناسب و تكامل ايجاب مىكند روحِ تكامل يافته - با حفظ كمالات - نتواند به
كالبد ناقصى - كه در مرتبه جنينى قرار دارد و از شعور حيوانى بهرهمند نيست - تعلق
بگيرد، مگر آنكه از تمام خاطرات و آموختهها و آفرينشهاى فكرى دست بشويد و انحطاط
پيدا كند، ولى همانگونه كه گفتيم، چنين بازگشتى (از كمال به نقص و از مرحله فعليت
به قوه) از نظر علم و فلسفه امكانپذير نيست، زيرا خاطرات زندگى و اطلاعات علمى، در
اعماق روان انسان رسوخ و تمركز زوالناپذيرى پيدا كرده است. بايد افزود روح با
دستاوردهاى خود يك نوع وحدت طبيعى دارد، مانند الكتريسيته كه در اعماق سنگ است و
جدا شدنى نيست.
اين گفته بدان مىماند كه معتقد باشيم يك درخت تكامل يافته و با ثمر، ناگهان
-بافرارسيدن فصل زمستان - به عقب برگردد، تا جايى كه به صورت اوليه كه نهالى نورس و
يا سبزهاى بيش نبود، درآيد! در حالى كه علم و عقل چنين فرضيه دور از عقلى را رد
مىكند. بااين برهان، تناسخ در تمام صورتها و اقسام آن رَد مىشود. موهوم بودن اين
باور به قدرى روشن است كه برخى از غربىها هم آن را نمىپذيرند.
يكى از دانشمندان چنين مىنويسد:
بر خلاف عقيده ملل قديم، روحى كه در جسم انسان به اهتزاز درآمده، ممكن نيست حلول در
جسم حيوانى نمايد. اين امر، رجعت قهقرايى است، و آن غيرممكن است، زيرا روح رو به
تقدم مىرود، نه قهقرا.(15)
گر چه گفته فوق شامل يكگونه از انواع تناسخ مىشود، ولى استدلالى كه در پايان كلام
وجود دارد (روح رو به تقدم مىرود، نه قهقرا) همه شكلهاى تناسخ را نفى مىنمايد، و
آن را يك عقبگرد براى روح بشر به شمار مىآورد - چه روح به كالبد حيوانى تعلق
بگيرد و چه در جنين انسانى حلول نمايد زيرا در هر دو صورت بايد تمام اندوختهها و
دانستنىهاى خودرا از دست بدهد و از نو آغاز نمايد، و اين عقبگرد و انحطاط است.
شايان ذكر است معتقدان به تناسخ، به وجود روح مستقل معتقدند، از اين رو پاسخ ما بر
اين عقيده استواراست.
4- عدم وجود موازنه بين مردگان و نوزادان
پيش از طرح اين دليل، تذكر دو نكته لازم است.
الف) ازدياد جمعيت بشر
تجربه و آمار ثابت كرده است شمار افراد بشر در آغار خلقت، به اين مقدار نبوده، به
تدريج از طريق توليد مثل، جمعيّت انسانها به طور سرسامآورى رو به ازدياد گذاشته
است. طبق محاسباتى كه به عمل آمده، تعداد مردگان در حال طبيعى به اندازه يك سوم
تولد نوزادان است. آمار افرادى كه متولد مىشوند، به مراتب از مردگان بيشتر است،
به همين جهت نسل بشر پيوسته رو به افزايش است.
ب) مرگهاى غيرطبيعي
ممكن است در اثر وقوع پارهاى از حوادث، مانند جنگ، زمين لرزه، طوفان، سيل و
بيمارىهاى خطرناك، يك باره و ناگهانى ميليونها نفر نابود گردند، در حالى كه
نوزادان به مقدار 16 مردگان نباشند. در اين صورت بايد روانهاى دور از بدن براى مدت
طولانى سرگردان و حيران بمانند! اين موضوع را «تعطيل ارواح» مىنامند، كه حتى
پيروان تناسخ به آن اعتقاد ندارند، زيرا آنان طبق مبانى عقيدتى خود چنين امرى را
محال مىدانند.
از سويى ديگر براى هر متفكرى روشن است در هيچ زمانى ميان تعداد مردگان و شمار
نوزادها مساوات برقرار نشده و نخواهد شد، بلكه به طور طبيعى نوزادان بيشتر از
افرادى هستند كه مىميرند؛ به همين سبب جمعيت دنيا روبه ازدياد است؛ حتى پيشبينى
مىشود اگر جنگ سوم جهانى شروع نشود، ممكن است زمين گنجايش افراد بشر را نداشته
باشد. با اين دو مطلب اساس پندار تناسخىها از بين مىرود، زيرا طبق عقيده آنها
افراد بشر، از نظر مرگ و ولادت بايد مساوى باشند، تا روح مرده به بدن نوزادى تعلق
گيرد! و تا وقتى كه مرگى صورت نگيرد، ولادتى تحقق پيدا نمىكند. طبق اين مسلك تعداد
افراد بشر از آغاز آفرينش تا انقراض عالم بايد يكسان باشد، زيرا روح همواره در حال
خَلْع و لُبْس (برهنگى و پوشش) هست! اين پندار بر خلاف وجدان و واقع است، زيرا هر
فرد - با اندكى توجه - درك مىكند نسل آدمى پيوسته رو به ازدياد است و اگر پس از
پايان جنگ جهانى دوم آمارگيرى شود، خواهيم ديد جمعيت بشر افزايش يافته است.
بعضى از نويسندگان طرفدار مكتب تناسخ، در مقابل بررسى و تحليل فوق عاجز و درمانده
شدهاند. آنها براى پاسخگويى، فرضياتى را مطرح مىكنند، تا شايد بتوانند موانع را
از سر راه «تناسخ» بردارند. آنها مىگويند در چنين مواقعى خداوند ارواح جديدى خلق
مىكند، و در مقابل، كالبدهاى جديدى نيز به وجود مىآورد!
اين گفته در واقع، فرار از اشكال و لجاجتى عوامانه است. چون اگر خدايى قادر و حكيم
وجود دارد، مىتواند ارواح مردگان را بدون حلول در جسم ديگر، در وضعيت برزخى تا
هنگام رستاخيز نگهدارى كند و براى هر نوزادى روح جداگانهاى ايجاد نمايد، تا قانون
سنخيت و اصل تناسب بين جسم و جان رعايت شده باشد، لزومى ندارد در هنگام ازدياد
نوزادها از مردگان، به طور استثنايى ارواح بيشترى بسازد، تا قانون تكامل را در
مورد روح نقض كند و همواره جانها را از زندانى به زندان ديگر منتقل نمايد و
انسانها را به اين تكرار بيهوده وادار سازد! آرى، خدا چنين كارى نمىكند، بلكه با
تشكيل رستاخيز، بشر را بهپاداش عمل و كيفر كردههاى خود مىرساند و قانون تكامل را
به بهترين وجهِ منطقى جلوهمىدهد، و عقل انسانها را از بنبست فكرى و مشكلات علمى
آزاد مىنمايد. بايد افزودمسأله قيامت بدين صورت، در تمام كتابهاى آسمانى با
صريحترين گفتار خاطرنشان شده است.
5- تكرار بيهوده و بىحاصل
روان انسانهايى كه در وضع كنونى در قالب بدن زندگى نموده و حوادث تلخ و شيرين را
از راه كالبد مادى چشيدهاند، و با نوش و نيش آن بودهاند، اگر بنا شود پس از مرگ
روح انسان، به طور مداوم از كالبدى به جسم ديگر انتقال پيدا كند و پس از طى زندگى و
تحمل شدايد، باز به بدن ديگرى تعلق بگيرد و با انواع خوشىها و ناخوشىهاى زندگى
دست به گريبان باشد و پيوسته به همين منوال در حال نقل و انتقال باشد، قطعاً چنين
زندگى مكرر يك امر بيهوده و پوچى بيش نخواهدبود.
آيا تكرار چنين وضع نابسامانى مىتواند هدف آفرينش و مقصد نهايى خلقت انسان باشد؟!
قطعاً جواب منفى است، زيرا عمل بيهوده و تكرار بىحاصل نمىتواند هدف
يكموجودذىشعور باشد، تا چه رسد به انجام آن از خداى حكيم، كه دارنده قدرت و علم
بىپايان است.
گذشته از آن، پيروان مسلك تناسخ بايد معتقد باشند تا بىنهايت چنين وضعى جريان
دارد، در حالى كه چنين تكرار بىثمر و ادامه بىنهايت آن، موضوعى ناشدنى و عملى
نامعقول است! جاى بسى تعجب است كه برخى از افراد كه شيفته اينگونه موهومات
گرديدهاند، مىخواهند اين لاشه گنديده را دوباره زنده كنند، و بدين منظور
يادداشتهاى زمان جاهليت را، از زير تودههاى خاك بيرون كشيده و در بعضى مجلات
انتشار مىدهند، تا هم زندگى سپرى شود و هم به خواستههاى استثمارگران جهانى لباس
عمل بپوشانند و موهومپرستى را در مغز جوانها پرورش دهند!
آنها معتقدند: حسَن نامى مثلاً كه در دوران پيش نامش محمود بوده، به بدن كنونى
انتقاليافته است، و آنگاه لاطائلاتى، مانند فالبينها به هم مىبافند، و كلياتى
را به رشته تحرير در مىآورند، در حالى كه تمام اينها ادعايى بدون دليل، بلكه تجديد
قصه حسينكرد شبسترى است! و به فرض كه در حال اسپرتيسم(16) يا «تنويم(17) مغناطيسى»
روح واسطهاى چنينچيزى بگويد، بايد گفت: يا تلقين است، يا براى سرگرمى و گمراه
ساختن افراد سادهلوح مىباشد! ممكن است ارواح ناپاك - كه در قرآن و اخبار از آنها
به جن و شيطان تعبير گرديده- در هنگام تسخير يا تنويم حاضر شوند افكار مردم را از
صراط حق منحرف سازند.
اصولاً هنوز مسأله اسپرتيسم و تنويم، براى محققان به درستى روشن نشده است؛ آنچه كه
از «احضار ارواح» به دست مىآيد، حاضر شدن موجودات نامريى و اطلاعاتى است كه از
ناحيه آنها در دسترس ما قرار مىگيرد؛ ولى آيا آن اَشكال، روح انسان هستند يا ارواح
پليد و شياطين؟ تناقضگويىهايى در اين زمينه وجود دارد، كه به احتمال زياد بايد
گفت دسته دوم در اين كار مؤثرند.
نويسندهاى - كه از طرفداران مسلك تناسخ است - اعتراف مىكند ارتباط برخى از
«مديومها»(18) در همه جا قابل اطمينان و اعتبار نيست.(19)
از كجا معلوم كه ساير مديومها راست مىگويند، يا گزارشهاى آنها از طرف روح
تسخيرشده مىباشد. نگارنده براى اينكه در مقام پاسخ فقط به بعيد بودن مسأله اكتفا
نكند، از دو راه جواب را مطرح مىكند:
1. اخبار بشر مصون از خطا نيست.
ممكن است قبول كنيم در حال «تنويم» يا «اسپرتيسم» روح از پرتو جدايى از بدن ادراكات
قوىتر و قدرت بيشترى پيدا كند، ولى هر چه روح يك فرد معمولى نيرومند شود، بالاتر
از آن نيست كه ادراكات يك فرد عامى در حال خواب مغناطيسى مانند ابوعلى سينا گردد!
در حالى كه ابوعلى و ساير نوابغ دنيا بشر و جايزالخطا هستند و تفكرات آنها مصون از
اشتباه نيست. به فرض آنكه يك بىسواد در حال «تنويم» از تناسخ حرف بزند، سخنان او
قابل اعتماد نيست؛ افرادى كه در بيدارى اين نغمه را ساز نمودند، نيز دچار خطا
بودند؛ چون بدون ترديد «تنويم»، يك فرد عادى را به نبوت يا امامت نمىرساند تا هر
چه گفت، مطابق با واقع باشد. اخبار و گفتار انسانها - چون معصوم نيستند - بايد در
محكمه عقل رسيدگى شود؛ اگر عقل سليم آن را پذيرفت و برهانى بر ردّ آن آورده نشد،
قابل پذيرش است. از آنرو كه به دلايل گذشته تناسخ، نادرست از كار درآمد، بىاساس
بودن اينگونه گفتار روشن است.
2. خبرهاى درست «مديوم» علل مختلفى دارد.
براى روشن شدن جواب، از طريق دوم مثالى مىآوريم؛ اگر احساس حرارت كنيم، ممكن است
علت آن، يكى از علل زير باشد:
الف) مجاورت با آتش؛
ب) خشم گرفتن و ترشح «آدرنالين»از غده فوق كليه و بسيج نيروهاى بدن؛
پ) خوردن آب سرد در فصل تابستان به خصوص پس از فعاليت زياد. علتهاى ديگرى مانند
بيمارى مىتواند گرمازا باشد. بنابراين به مجرد احساس حرارت در بدن نمىشود گفت:
حتماً آتشى در اطراف هست، زيرا حرارت ملزومى است كه نيازمند لوازم متعددى چون تابش
خورشيد و حرارت آتش مىباشد. اگر مىگويند: چون در حال تسخير يا «تنويم»، مرده از
وجود گنجى در فلان جا، خبر داد و اظهار داشت: در صد سال پيش كه در بدن «الف» بودم،
گنجى را پنهان ساختهام، و اينك كه در كالبد «ب» هستم، بيان كردهام - و اتفاقاً
درست از كار درآيد - اين استقرا اگر در چند مورد درست باشد، نمىتواند يك حكم كلى
را در همه موارد به ثبوت رساند. ثانياً ممكن است اطلاع دادن از وجود گنج و اشيايى
زير زمينى يكى از علتهاى زير باشد.
الف) تناسخ؛
ب) از طريق تلقينات ارواح مخفى، مانند جن و شيطان؛
پ) اتحاد و اصطكاك روح مديوم با روان صاحب گنج، مانند اتصال دو سيم تلفن با يكديگر؛
چون ممكن است روح براثر پارهاى از عوامل با روح ديگران اتحاد شديدى پيدا نمايد.
مثلاً روان «حسن» را كه بدرود حيات گفته، روح خود ببيند، و خيال كند خودش در دوران
پيش «حسن» بوده و گنجى را پنهان ساخته است.
اعتراف «مديوم» به تناسخ هم ممكن است علتهاى مختلفى داشته باشد؛ مثلاً يا به خاطر
تلقين تسخير كننده باشد، و يا بر اثر القائات ارواح خبيثه و شياطين، و يا اتحاد با
ارواح ديگر به طورى كه همه آنها را خودش ببيند، يا مجرد گمان باشد يا خاطرات نهانى.
بنابراين گفتار مديومها و يا موجودات مخفى - حتى ارواح انسانها - نمىتواند سند
محكمى براى اثبات تناسخ باشد.
دلايل ديگرى بر مردود بودن مسلك مزبور وجود دارد، ولى چندان مستدل نيست؛ از اينرو
از ذكر آنها خوددارى مىكنيم.
در پايان بحث لازم است يكى از نتايج زيانبار اعتقاد به تناسخ را از زبان «منتسكيو»
بشنويم؛ وى مىنويسد:
يكى از نتايج بدى كه از عقيده به تناسخ گرفته شده، اين است كه زنان را در هندوستان
كه مركز اصلى اين عقيده است، پس از فوت شوهر به همراه جنازه آنها آتش مىزنند و به
اين طريق يك موجود بىگناه با شكنجه شديد به ديار عدم رهسپار مىشود.(20)
6- تناسخ از نظر قرآن و حديث
در خاتمه اين بحث تذكر يك نكته را لازم مىدانم؛ تعلق ارواح به اجسام برزخى در
عالمبرزخ، ازگونه تناسخ نيست. مرحوم مجلسى از شيخ بهاءالدين عاملى چنين بازگو
مىكند:
عدهاى گمان كردهاند تعلق روان پس از مرگ به قالب «مثالى» و جسم برزخى، از مصاديق
تناسخ است؛ اين پندار بىاساس است، زيرا تناسخى كه به اتفاق نظر مسلمانان مردود و
بر خلاف اصول مذهب به شمار مىرود، اين است كه بگوييم: روح پس از جدايى از بدن در
كالبد مادى ديگر حلول مىكند، و زندگى دنيوى را از سر مىگيرد و يا به جسم فلكى
حلول مىنمايد، يا پس از اينكه در بدنهاى عنصرى مدتى به سر برد، به جسم فلكى باز
مىگردد. به موجب آراى مختلفى كه ابراز شده است، اين موضوع محال و مردود است، ولى
تعلق روح به بدن مثالى كه در عالم برزخ انجام مىشود، به تناسخ ارتباطى ندارد و اگر
كسى اين مطلب را مانند آن بداند، از حدود بحث و دايره اصطلاحات خارج شده است. اگر
كسى آن را تناسخ بنامد، با وى اختلافى نداريم، زيرا اين موضوع به تناسخ معروف
ارتباطى ندارد.(21)
بر اين مطلب صحّه گذاشته نمىشود، زيرا آن گروه معتقد به قديم و ازلى بودن ارواح و
تردد آنها در كالبدهاى مادى و بالأخره انكار معاد جسمانى هستند؛ در صورتى كه عقيده
به تجسم روان در قالب اجسام برزخى نه تنها با اصل رستاخيز منافاتى ندارد، بلكه از
مقدمات تشكيل قيامت محسوب مىگردد، و زندگى برزخى را امكانپذير مىسازد.
چنين درك فطرى از سرشت طبيعى و غريزى انسان حكايت دارد. از طرف ديگر معقول نيست
آفريدگار حكيم، چنين احساسى را در عمق جان بگذارد، و با فرستادن پيامبران بر اين
درك، صحّه گذاشته باشد، ولى در آينده تحقق پيدا نكند! در اين صورت منكران قيامت
خوشبختند كه بدون قيد و بند اسب خود را تاختهاند، ولى باورداران - كه خود را از
لذات نامشروع محروم نمودهاند - بدبخت مىباشند. قطعاً چنين عملى از سوى حكيم انجام
نمىشود و حكمت و قدرت اقتضا دارد روزى عدالت مطلق بر سرنوشت مردم حكمفرما باشد و
مطابق آن همگى كيفر و پاداش شوند.
گذشته از اين، قدرت لايزالى كه بشر را به علم و عقل آراسته و استعداد كمال نامحدود
را در اندرونش به وديعت نهاده است، و تمام مظاهر خلقت را فرمانش تسخير كرده،
غيرممكن است سرنوشت آدمى را مانند حشرات و حيوانات به دست نيستى و خاموشى بسپارد!
براى تأييد اين موضوع سخن متفكر غربى را ذكر مىكنيم. وى مىنويسد:
اعتقاد به بازگشت روح به بدنِ ديگر - در اين عالم - يك عقيده كهن و قديمى است. اين
پندار - نخستين بار - در هند به وجود آمد و از آن جا به ساير ملتها سرايت كرد. هم
اكنون نيز اين عقيده در هندوستان وجود دارد و در آيين اسلام هيچ فرقهاى جز
«تناسخيه» بدين ايده قائل نيستند، و آنان هم تناسخ را از قرآن نگرفتهاند، بلكه از
هندوها و فلسفه آنها اقتباس نمودهاند.(22)
ولى قرآن و روايات، اين خرافه را نفى مىكند؛ امام هشتم(ع) فرمود:
مَنْ قالَ بِالتَّناسُخِ فَهُوَ كافِرٌ بِاللّهِ الْعَظيمِ يَكْذِبُ بِالْجَنَّةِ
وَالنّارِ؛(23)
هر كس قائل به تناسخ باشد، به خداى بزرگ كفر ورزيده و بهشت و جهنم را انكار كرده
است.
قرآن از زبان ارواحى كه از بدن جدا شده، در همان لحظات نخستين مىگويد:
رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلّى أعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكْتُ كَلّا إِنَّهَا
كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْم يُبْعَثُون؛(24)
پروردگارا! مرا به دنيا برگردان! شايد عمل صالحى را كه ترك گفتم، انجام دهم؛ پاسخ
مىدهند: هرگز بازگشتى نيست و پس از مرگ آنان، عالم برزخ است تا روز قيامت.
7- علل اعتقاد به تناسخ
مجموعه بينشهاو گرايشهاى انسان، از چهار منبع نشأت مىگيرد؛ يا منشأ عقلى دارد،
مانند: درك علل و معلومات؛ يا انگيزه فطرى و ذاتى، همچون حُسن عدالت و زشتى ظلم و
تجاوز؛ و يا جنبه تخيلى و خرافى دارد، مانند: نحوست سيزده و آواى جغد؛ و يا علت
غريزى؛ مثل: ميل به تشكيل خانواده و حُب ذات.
گرايشهاو اعتقاداتى كه از عقل و فطرت و غريزه مايه مىگيرد، لازم نيست از علت
پيدايش آن جستجو شود؛ مثلاً چه علتى باعث شد بشر به دنبال تشكيل خانواده رود؟ علت
معلوم است؛ غريزه جنسى و ميل به توليد مثل، اين كشش را ايجاد مىكند. دنبال علت
اصلى و تاريخچه پيدايش آن بودن بيهوده است. ولى اگر عقيده منشأ عقلى و فطرى و غريزى
نداشته باشد، بلكه فقط از تخيل و عقدههاى روحى برخيزد، به دنبال علل آن رفتن امرى
معقول و طبيعى است؛ مانند نحوست سيزده، صبر كردن به خاطر عطسه، شوم بودن صداى جغد،
خواندن مرغِ حق و ترس از مردگان؛ زيرا عقل ميان سيزده و چهارده هيچ فرقى نمىنهد.
بايد علت اصلى اين خرافات را پيدا كرد. تناسخ هم از اينگونه عقايد است كه علّت آن،
يا روانى است و يا اجتماعى.
علّتِ روانى پيدايش تناسخ، شكستها و محروميتهاى اقتصادى و اجتماعى است؛ كسانى كه
گرفتار فقر و بدبختى بودهاند، عقدههاى روحى خود را به اين صورت مىگشودند. علت
ديگر، حس انتقامجويى است؛ در عربهاى جاهليت - كه كشت و كشتار فراوان بود - كسانى
كه قدرت انتقام نداشتند، به تخيّلات پناه مىبردند و مىگفتند: روحِ مقتول وارد جسم
جغد شده و نالههاى وحشتناكى سر مىدهد! اين پرنده - كه روح مقتول است - روى بام
خانه قاتل مىنشيند و مىنالد، تا قاتل خونش ريخته شود!
علت سومى كه مىشود گفت، اين است كه بشر به دليل فطرت ذاتى نمىتواند حساب و كتاب
را در اين جهان انكار كند. او فطرتاً احساس مىكند هر عملى عكسالعملى در پى خواهد
داشت و بايد ستمگر و مظلوم و شكمپرستان و گرسنگان روزى به كيفر كردار و پاداش
رنجها و ناراحتىها برسند؛ از اينرو آنان به منظور قانع كردن خواستههاى باطنى و
پاسخ به كششهاى ذاتى به انحراف كشيده شده، قيامت را به شكل تناسخ مطرح ساختهاند و
چون حقيقت را نديدند، ره افسانه زدند. همچون كودك گرسنهاى كه از مادر خود محروم
شده و براى بر طرف كردن گرسنگى، به خوردن خاك روآورده است. تناسخىها چون
نمىتوانند انگيزههاى باطنى خود را ناديده بگيرند، ناگزير بدينگونه ترفندها و
خرافهها دست زدهاند.
از سوى ديگر تناسخ يك عامل بازدارنده و تحذيركننده است، زيرا فقرا و مستمندان به
اميد آنكه روزى در بدن ثروتمندان، پادشاهان، و يا قدرتمندان حلول خواهند كرد و از
زندگى مرفهى برخوردار خواهند شد، صبر و تحمل را پيشه كرده، دست به قيام بر ضدّ
جباران نمىزنند، و بر اين باورند كه ظالمان - در آينده - به جرم قتل و غارت به بدن
فقرا و محرومان منتقل شده و مجازات طغيان خويش را خواهند ديد. رنجديدگانى كه به
تناسخ عقيده دارند، در برابر ظلم و ستمها و فقر و سيهروزى، جز صبر و تحمل چاره
نخواهند داشت؛ از اينرو هرگونه استثمار را تحمل خواهند كرد، و اين خواسته
استعمارگران است.
8- نظرگاههاى مختلف در تناسخ
معتقدانِ به تناسخ نظريات متضادى دارند كه در نفى حياتى اخروى با هم فرق دارند؛
مثلاً كسانى كه معتقد به «تناسخ نامحدود» مىباشند و بر اين باورند كه نفوس
انسانها پيوسته در تمام زمانها از بدنى به بدن ديگر منتقل مىشوند و براى اين
انتقال محدوديتى وجودندارد، هدف آنها اين است كه اگر بازگشت و معادى باشد، بدين شكل
است. قطب شيرازى چنين تفسير كرده است:
گروهى كه از نظر تحصيل و آگاهى فلسفى در درجه نازل مىباشند، به چنين تناسخى
معتقدند؛ يعنى پيوسته نفوس از طريق مرگ و از طريق بدنهاى گوناگون، خود را نشان
مىدهند و فساد و نابودى يك بدن مانع از عود ارواح به اين جهان نمىباشد.(25)
در مقابل نظريه فوق گروهى بر اين باورند كه انسانهايى كه از نظر حكمت عملى و نظرى
كاملند، به هنگام مرگ، روحشان به اين دنيا برنمىگردد؛ بلكه به جهان مفارقات
(مجردات) ملحق مىشوند و براى بازگشت آنان بدين جهان پس از تكامل، مفهومى باقى
نمىماند. ولى كسانى كه به كمال مطلوب در بُعد «عملى» و «نظرى» نرسيدهاند، براى
كسب كمال علمى و عملى به اين جهان برمىگردند. مگر در پرتو كسب و تحصيل به جهان
مفارقات صعود كنند.
نظريه سومى هم در كتاب اسرار الحكم بازگو شده است و خلاصه آن نظريه اين است كه
انسان از مرتبه جمادى و نباتى حركت را آغاز مىكند و به قول ملاى رومى:
از جمادى مُردم و نامىشدم
وز نما مردم ز حيوان سر زدم
مُردم از حيوانى و آدم شدم
پس چه ترسم كى زمُردن كم شدم
بار ديگر هم بميرم از بشر
تا برآرم از ملائك بال و پر
بار ديگر از مَلَك پَرّان شوم
آن چه اندر وَهْم نايد آن شوم
پس عدم گردم عدم در ارغنون
گويدم كانّا اليه راجعون
با اين تفاوت كه مراتب تكاملى را چنين مىگويند: روح الهى در قدم اول به جماد تعلق
مىگيرد، سپس به نبات، بعد به حيوان و پس از تكامل با يك جهش و تحول ناگهانى به
مرتبه انسانيت صعود مىكند و به حركت استكمالى ادامه مىدهد تا به اوج كمال
مىرسد.(26)
هر سه نظريه باطل و بىاساس است و پيامدهاى فاسدى بر اين نظريات مترتب مىباشد.(27)
پاورقى:
1. تعبيرى از جهان مجردات است؛ مفارق يعنى جداى از ماده و ماديات.
2. جاثيه (45) آيه 24.
3. مؤمنون (23) آيه 37.
4. موريس مترلينگ، مرگ، ص 31 - 32.
5. بقره (2) آيه 156.
6. انعام (6) آيه 31.
7. سجده (32) آيه 10.
8. اعراف (7) آيه 147.
9. ملاصدرا، مبدأ و معاد، ص 382.
10. پاسخ نظريه اين گروه به صورت گسترده خواهد آمد.
11. ملاهادى سبزوارى، اسرار الحكم، ج 1، ص 290 - 294.
12. نساء (4) آيه 56.
13. مائده (5) آيه 60.
14. بقره (2) آيه 65.
15. توس دروتبس دررو، اسرار مكنونه، ترجمه منوچهر كامياب، ج 2، ص 48.
16. احضار ارواح.
17. تنويم، به خواب عميق فروبردن و فرستادن روحِ خوابشونده به دنبال مقاصد را
گويند.
18. مديوم كسى كه واسطه براى تنويم و خوابكردن مىشود.
19. اطلاعات هفتگى، شماره 1410، ص 18.
20. روح القوانين، ص 684.
21. بحارالانوار، ج 6.
22. فريد وجدى، دايرةالمعارف، ج 10، ص 181.
23. بحارالانوار، ج 4، ص 320، ح 2.
24. مؤمنون (23) آيه 99 - 100.
25. شرح حكمة الاشراق، ص 476.
26. اسرارالحكم، ص 293.
27. جعفر سبحانى، منشور جاويد (تفسير موضوعى).