معاد در نگاه عقل و دين

محمد باقر شريعتي سبزواري

- ۵ -


بخش سوم : ديدگاه‏هاى مختلف درباره معاد(1)

ديدگاه‏هاى مختلف درباره معاد

ايمان به معاد از عقايد تمام مذاهب دنياست. فلسفه الهى و بزرگان دانش، به صورت اجمال به اين اصل مذهبى اقرار كرده‏اند. پيروان مكاتب پيامبران - پيرو هر مذهبى كه هستند - عموماً به عنوان يك عقيده مقدس و همگانى، زندگى پس از مرگ را باور دارند. جالب آن‏كه اين ايده مشترك، از اعماق جان و ضمير انسان‏ها مايه مى‏گيرد. به همين جهت موجبات كنجكاوى و حقيقت طلبى آنان را فراهم ساخته است. به مقتضاى اين حس فطرى، همه مايلند مسأله قيامت را مانند ديگر مباحث كلى و اعتقادى به صورت يك موضوع صددرصد طبيعى و رياضى ادراك كنند و با دليل‏هاى عقلى مشكلات آن مباحث را بررسى و روشن سازند. نكته قابل توجه آن است كه مسأله رستاخيز مانند توحيد از مسائل فلسفه كلى به شمار مى‏رود. ويژگى اين‏گونه اصول اعتقادى و مبانى كلى اين است كه هر انسانى ميل دارد از دريچه فكر و از راه رشته علمى خويش، اين‏گونه مباحث را به اثبات رساند.

مثلاً مهندسى كه در يك رشته تخصص كامل دارد، علاقه‏مند است مسائل كلى عالَم را، در چارچوب قواعد و اصول هندسى حل و فصل كند.

چنان چه دانشمند مكانيك، اين‏گونه مباحث همگانى را در حركات و قوانين مكانيكى ريخته و به مرحله اثبات مى‏رساند.

يك شيمى‏دان هم از ديدگاه تركيبات و فعل و انفعالات شيميايى، بدين‏گونه مطالب نگاه‏مى‏كند و از اين راه به بررسى مى‏پردازد.

هر دانشمندى كه در يك سلسله قواعد و اصطلاحات علمى، خبره است، گمان مى‏كند جهان آفرينش و آنچه در آن وجود دارد، غرق در قواعد مزبور است. از اين رو جهان‏بينى خويش را بر اين اصول استوار مى‏سازد. مثلاً اگر معلم رياضى، مهندس، و بنيانگذار نظريه‏هاى هندسى سر از خاك بردارد و محافل علمى دنيا درباره جهان آفرينش از وى سؤال كنند، بدون ترديد خواهد گفت: عالم عبارت است از ابعاد سه‏گانه حجم‏هاى مختلف، سطح‏هاى مماس، خطوط مستقيم، منكسر، عمود، مايل، موازى، مورب و سرانجام واقعيت جهان از يك رشته خطوطى هندسى تشكيل شده است. ولى اگر همين مطلب را از «فيثاغورث» رياضى‏دان معروف بپرسند، جواب مى‏دهد: عالم وجود، عبارت از تجمع اعدادى است كه نسبت‏هاى مختلف با هم دارند و پيوسته در حال جمع و تفريق و ضرب و تقسيم مى‏باشند. و بالأخره اگر مسائل مربوط به معاد را از يك دانشمند ترموديناميك سؤال كنيد، مسلماً تمام مراحل قيامت را با اصول فوق تطبيق نموده، و پابه‏پاى قواعد آن فن تثبيت و تبيين خواهد نمود!

در هر صورت هر كسى از طريق رشته تخصصى خود، مسائل كلى عالم را مورد بررسى قرار مى‏دهد. نگارنده به لطف حق تا جايى كه امكان علمى اجازه مى‏دهد، اين موضوع را از ديدگاه‏هاى مختلف مورد بررسى قرار داده، و آن را از طريق طبيعى و راه‏هاى فنى به اثبات مى‏رساند تا براى همگان مفيد باشد.

هر كسى از ظن خود شد يار من!

فلاسفه و عموم پيروان مذاهب معتقدند هنگامى‏كه انسان بدرود حيات مى‏گويد، پس از مدتى اجزاى بدن او متلاشى شده و از بين مى‏رود؛ تنها جوهر لطيفى به نام روح كه داراى طول و عرض و عمق نيست، از وى باقى مى‏ماند. فيلسوفان الهى و پيروان مكاتب مذهبى، در اين موضوع با هم اتفاق نظر دارند، اما در كيفيت بقاى روح و بازگشت آن، سخنان مختلفى گفته‏اند و نظرهاى گوناگونى به ميان آورده‏اند. برخى معتقدند روان افراد پس از مرگ بدون داشتن هيچ ماده و كالبدى به حيات خويش ادامه مى‏دهد. اگر داراى ملكات و صفات نيك باشد، روحش پس از مدتى كه در عالم برزخ به سر برد، به كمال مطلوب رسيده و به جايگاه اصلى «جهان مفارقات»(1) باز مى‏گردد. آن جا در ملكوت اَعلى و مقام مقدس حق، چون فرشتگان سبك بال، به گرد عرش الهى طواف مى‏نمايد، و پروانه‏وار دور شمع ابديت مى‏چرخد. آنها معاد را فقط روحانى مى‏دانند.

گروهى از متكلمان كه براى روح بشر، اصالت و استقلال قايل نيستند، عقيده دارند: پس از مرگ و خرابى بدن، شعله روح انسانى هم خاموش مى‏شود، و در جهان رستاخيز براى دومين بار، انسان زنده مى‏گردد.

ولى فلاسفه و دانشمندان اسلامى به معاد روحانى و جسمانى - هر دو - عقيده دارند. آنها مى‏گويند: در قيامت، روان به كالبد جسمانى باز مى‏گردد، و هر يك به پاداش اعمال خود نايل مى‏شود. روان از پرتو ملكات روحى، در لذت‏ها و رنج‏هاى معنوى، غرق خواهد بود. برخى از افراد چنين مى‏پندارند كه با فرا رسيدن مرگ، انسان نمى‏ميرد، بلكه طبق مبانى تناسخ به كالبد ديگرى حلول كرده و در زندگى بَعدى به جزاى اعمال مى‏رسد، و پس از پايان زندگى در اين بدن باز با كالبد ديگرى ارتباط مى‏گيرد و پيوسته در حال خَلْع و لُبْس (برهنگى و پوشش) به سر مى‏برد.

معاد و نظريات گوناگون

واژه حيات ابدى و زنده شدن مردگان، از دير زمان در السنه ملت‏ها جارى بوده است و پيروان مكاتب و مسلك‏هاى متضاد هر كدام اظهار نظرهايى داشته‏اند. در اين جا مناسب مى‏دانم به صورت مختصر و گذرا برداشت‏هاى مختلف و نظريات متضاد متفكران ملل و مكاتب را بازگو كنم.

1. منكران معاد

گروهى از ملحدان و ماده‏گرايان، از ريشه و بنيان منكر معاد انسان هستند و مى‏گويند: طبيعت ما را مى‏آفريند و سپس مى‏ميراند. در قرآن كريم از اين گروه سخن به ميان آمده است:

وَقالُواْ ما هِىَ إِلّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَنَحْيى‏ وَما يُهْلِكُنا اِلّا الدَّهْرُ وَمالَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ اِنْ هُمْ إِلّا يَظُنُّونَ؛(2)

آنان گفتند: زندگى جز حيات دنيوى نيست كه مى‏ميريم و گروه ديگرى جاى ما را مى‏گيرند و جز دهر و طبيعت قدرت ديگرى نيست كه ما را نابود سازد؛ اما آنان علم و آگاهى ندارند و تنها گمان برده اند.

و يا در آيه ديگر - از زبان قدرتمندان و كافران - مى‏فرمايد:

إِنْ هِىَ اِلّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ ونَحْيى‏ وَما نَحْنُ بِمَبْعوُثينَ؛(3)

زندگى جز حيات دنيوى نيست، و ما مى‏ميريم و نسل ديگرى جاى ما را مى‏گيرد و ما هرگز برانگيخته نمى‏شويم.

البته بعضى از متفكران مادى مسأله قيامت و يا مهاجرت ارواح به جهان ديگر را موضوعى ريشه‏دار مى‏دانند و ضرورت تحقيق و تفكّر در آن را گوشزد مى‏كنند. موريس مترلينگ، دانشمند بلژيكى، مى‏نويسد:

بايد اذعان كرد كه فرضيه وجود روز قيامت از ميان تمام فرضيه‏هاى مذهبى علمى‏تر و قابل قبول‏تر است و عقل به مجرد تفكر درباره آن كم‏تر به بُهت و حيرت دچار مى‏شود. اين فرضيه داراى خواصى است كه به هيچ وجه نمى‏توان از آن صرف‏نظر كرد. تمام مذاهب بزرگ و قديمى جهان كه اصول آنها بخش اعظم معرفت بشرى را تشكيل مى‏دهد، از نظريه مربوط و وجود رستاخيز پشتيبانى مى‏كنند و ما حتى امروز هم نتوانسته‏ايم اسرار و حقايق اصولى مذاهب مزبور را درك كنيم. در واقع اعتقاد به مهاجرت ارواح به دنياى باقى، در سراسر آسيا -كه منبع اصلى و ابتدايى معلومات ما به‏شمار مى‏رود - وجود داشته و دارد. آنى‏بزان، روحانى برجسته مكتب الهيون جديد، به درستى مى‏گويد: هيچ مكتب فلسفى وجود ندارد كه مانند مكتب وجود قيامت، داراى گذشته با شكوه و عالِمانه باشد.(4)

2. اعاده بعد از فنا

گروه ديگرى از متكلمان و راويان حديث بر اين باورند كه انسان به طور كلى مى‏ميرد و هيچ اثرى از او باقى نمى‏ماند، ولى در قيامت همين انسان مَعدوم مجدداً پيدا مى‏شود، تا براى كسب پاداش و كيفر و حيات ابدى آماده شود. آنان گمان كرده‏اند معاد، يعنى اعاده معدوم! و چون فيلسوفان اعاده معدوم را محال پنداشته‏اند، از اين‏رو متكلمان قديم سخت بر اين نظريه تاخته و اعاده معدوم را امرى ممكن تلقى كرده و گفته‏اند در غير اين صورت قيامت انكار خواهد شد. آنها به همين دليل فلاسفه را به كفر و الحاد متهم كرده‏اند.

فيلسوفان نيز پاسخ داده‏اند: اعاده معدوم با تمام ابعاد زمانى و مكانى محال است و آنچه آنها اعاده معدوم مى‏نامند، در اصطلاح فلسفه اعاده موجود است، نه اعاده معدوم، زيرا روح و تمام ذرات مادى بدن هر كدام در ظرف خود موجودند. معدومى در كار نيست تا اعاده‏اى صورت گيرد. حيات مجدد مردگان از سنخ اعاده معدوم نمى‏باشد، بلكه بازگشت روح موجود به بدنى است كه ذرات آن دوباره جمع شده و به صورت نخستين ساخته و پرداخته گرديده است.

3. بازگشت انسان‏ها به سوى خدا

مرحوم مجلسى و جمع كثيرى از محدثان بر اين اعتقادند كه تمام اديان و ملل، بازگشت ارواح به اجساد را باور دارند. در برابر آنان گروه ديگرى هستند كه اين اتفاق نظر را منكرند. اين دسته مى‏گويند آنچه ارباب ملل و اديان عقيده دارند، بازگشت ارواح به سوى خداوندگار است و جمله «إِنّا لِلَّهِ وَإِنّا إِليْهِ راجِعُونَ»(5) بيانگر اين حقيقت است، ولى از چگونگى اين بازگشت خبرى نداريم. آيا اين عقيده مستلزم بازگشت جان‏ها به ابدان دنيوى است و يا به شكل ديگرى تحقق پيدا مى‏كند، ما نمى‏دانيم. آيا روح به جسم برمى‏گردد يا به جسد، آنچه قرآن بيان مى‏دارد مسأله «لقاءاللّه» است. قرآن منكران قيامت را نفى كننده لقاى حق ناميده است: اَلَّذينَ كَذَّبوُاْ بِلِقاءِ اللَّهِ‏(6) و يا: بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِروُنَ‏(7). آيات ديگر صريحاً لقاى آخرت را گوشزد مى‏كند: «وَالَّذينَ كَذَّبوُاْ بِآياتِنا وَلِقاءِ الآخِرَةِ حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ؛(8) و كسانى كه آيات و ديدار رستاخيز را تكذيب و انكار كنند، اعمالشان نابود مى‏گردد».

4. بازگشت ارواح به سوى خدا

برخى مى‏گويند درست است انسان مركّب از روح و جسم است، ليكن بازگشت جسم خاكى به سوى خدا مفهومى ندارد، زيرا جسم خاكى، صورت انسانى را پس از مرگ از دست داده و به اصل خود، كه خاك است، برمى‏گردد. به حكم: كُلُّ شي‏ءٍ يرجع إلى أصله. ليكن معاد حقيقى، يعنى بازگشت روح به‏سوى خدا، چون روح سنخيت نورى دارد و از ملكوت اعلى تنزل كرده و به جهان مادى گام نهاده است و روزى كه از بدن جدا شود، به منزل اصلى خواهد رفت. به قول حافظ:

من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
اى خوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست
به هواى سر و كويش پر و بالى بزنم

صحيح نيست بگوييم جسم و كالبد مادى به سوى خدا بازگشت مى‏كند؛ روح است كه مى‏تواند مراتب و درجاتى را طى كند تا آماده پرواز و نيل به نشئه ربوبى گردد. طبق اين تفسير، معاد بازگشت ارواح به سوى حق تعالى و در واقع، معاد روحانى محض خواهد بود كه با نصوص و ظواهر اديان و تعليمات پيامبران سازگار نيست.

5. معاد از ديد فيلسوفان

در عين اين‏كه اصل وجود معاد به‏گونه اجمال يك ضرورت عقلانى است، ليكن بايد اعتراف كرد موضوع قيامت را پيامبران مطرح كرده‏اند، نه فيلسوفان. به فرمايش شهيد مطهرى حتى ارسطو به فناى روح عقيده داشته و هرگز به بقاى ارواح و بازگشت آن اعتقاد نداشته است.

در قدم اول پيامبران اين مسأله را مطرح كرده و فيلسوفان در مقام نفى يا اثبات آن برآمده‏اند. حكيمان اسلامى مانند ابوعلى سينا بر اين باورند كه از نظر برهان علمى و عقلى، ارواح باقى و ماندگارند و با مرگِ بدن فانى نمى‏شوند، بلكه بازگشت جان‏ها به سوى پروردگار است و سعادت و شقاوت ارواح جنبه معنوى و عقلانى دارد؛ يعنى لذت‏ها و ناراحتى‏ها در قيامت از نوع لذت و رنجى است كه آدمى از طريق عقل ادراك كرده است. او رنج و خوشى را از راه عقل لمس مى‏كند، نه از راه جسم. تا اين جا عقل و علم ما را يارى مى‏كند و مى‏فهميم كه روح در جهان بعدى يا معذب است و يا متنعم به نعمت‏هاى الهى، و آن حقيقتى كه پس از مرگ باقى مى‏ماند، قوه عاقله انسان است و ساير قواى انسان به كلى معدوم و نابود مى‏شود، زيرا مركز و كانون آنها جسم مادى است، اما قوه عاقله، موجودى مستقل و مجزاى از جسم، ولى مدبر و اداره كننده آن است. روح به عنوان ابزار كار از مغز و چشم و دست و پا و ذائقه استفاده مى‏كند؛ وقتى جسم كه كانون اصلى اين نوع قواست، از ميان رفت، قوه شامه و لامسه و ذائقه و سامعه و نيروى فشار و تعادل و ديگر قوا باقى نمى‏ماند.

شخصيت واقعى انسان همان عقل فعّال است كه ماندگار است. طبق اين نظريه، معاد روحانى با عقل اثبات مى‏شود، اما جسمانى بودن معاد و لذايذ مادى آن را از طريق مخبر صادق مى‏پذيريم. مطابق اين قول معاد عقلاً روحانى و تعبداً جسمانى است.

6. بازگشت ارواح با كيفيت جسمانى

گروهى را اعتقاد بر آن است كه معاد بازگشت انسان به خداست، نه به ابدان؛ ولى روح با كيفيت جسمانى به سوى كمال مطلق مى‏رود. آنان به عقل و روحِ مستقل از بدن عقيده دارند، ليكن بر اين باورند كه انسان يك بدن مادى و جسدانى دارد و يك بدن برزخى و مثالى. اين بدن با كالبد وحدت دارد، ليكن آن بدن جنبه جوهرى و تجردى دارد. وقتى انسان مى‏ميرد، از بدن برزخى و قالب مثالى جدا نمى‏شود؛ فقط كالبد مادى همچون تفاله‏اى دور ريخته مى‏شود. تمام تغييرات و تحولات مربوط به همين بدن ضخيم مادى است. آن بدن لطيف هرگز در معرض فنا و تغيير نمى‏باشد و فقط بدن مادى است كه در طول عمر چندين بار سلول‏هاى آن عوض مى‏شود. اين قالب مادى در واقع لباس آن بدن برزخى است؛ بدنى كه همواره ثابت و لايتغير و زوال ناپذير و قالب عقل و روح آدمى است. بدن مثالى همواره زنده و همراه با روح است. حيات از ذات جسم برزخى مى‏جوشد، ولى نسبت به بدن مادى يك امر عارضى است كه در پرتو بدن مثالى و روح وجود پيدا مى‏كند. به مجرد اين‏كه ارتباط روح و قالب مثالى با بدن جسمانى قطع شود، ديگر حيات براى كالبد باقى نمى‏ماند. از اين‏رو زود متلاشى‏مى‏گردد.

پس از مرگ جسمانى بخشى از وجود ما كه همان روح و قالب مثالى است، و به تعبير دقيق‏تر نفسى كه ما هستيم، در قلمرو ديگرى از وجود و همراه بدن ديگر به حيات خود ادامه‏مى‏دهد.

7. خلق جديد

كسان ديگرى نيز هستند كه معتقدند افراد مدتى پس از اين‏كه مى‏ميرند، مجدداً خلق مى‏شوند. انسان موجود جاودانه‏اى نيست؛ روح انسان نيز باقى نمى‏ماند. انسان صرفاً حياتى پس از مرگ دارد. به گفته آنان در حيات انسان يك شكاف و فاصله‏اى وجود دارد. ما زندگى مى‏كنيم، سپس مى‏ميريم و كالبد ما متلاشى مى‏گردد. پس از مدتى دوباره خلق مى‏شويم و حيات دوباره پيدا مى‏كنيم. آنچه مجدداً خلق مى‏شود، تمام جسم و روح ماست. فردى كه مجدداً آفريده مى‏شود، در حقيقت همان شخص متوفى است، هر چند ممكن است بسيارى از خصوصيات صورى و فيزيكى را نداشته باشد.

8. بازگشت روان به ابدان متعدد

شايسته است گفتار طرفداران تناسخ را - كه با كمال تأسف گروهى از معتقدان به روح در غرب سخت از آن طرفدارى مى‏كنند - ذكر كرده و با دليل آن را رد كنيم، تا بدين وسيله يكى از موانع بزرگ را در راه اثبات معاد جسمانى و لزوم جهان ديگر برداريم.

برخى از فيلسوف‏نماها و همچنين گروهى از مذهبى‏ها، با اين‏كه معتقد به بيدادگرى و عدالت، نيكى و بدى، كيفر و پاداش هستند، ولى در كيفيت تحقق پاداش كردار، در پرتگاه اشتباه قرار گرفته‏اند. آنها به رغم عقل و وحى، جزاى عمل را در همين وضعيت پنداشته‏اند، و عقيده دارند با فرا رسيدن مرگ، انسان‏ها نابود نمى‏شوند، بلكه براساس تناسخ، روح، كالبد كهنه را ترك گفته و به جسم ديگرى منتقل مى‏شود. روح در بدن جديد به كيفر كردار و جزاى اعمالى كه در كالبد پيشين انجام داده، مى‏رسد. اولين كسى كه در يونان باستان نغمه ناهنجار تناسخ را ساز كرد و رنگ برهان به آن داد، «فيثاغورث» بود.

صدرالمتألهين شيرازى مى‏نويسد:

گمان من اين است: آنچه در باب تناسخ از اساطين حكمت مانند افلاطون، سقراط، فيثاغورث و انباذقلس و... بازگو شده، كه آنان بر تناسخ پافشارى داشته و ارسطو از عقيده‏اش مبتنى بر مخالفت با تناسخ دست كشيده و به نظر استادش گرويده است، همه اينها بر اين معنا دلالت مى‏كند كه مقصود آنها اين بوده است كه ارواح منحط و خبيث در سايه رذايل اخلاقى و اعمال پليد و توغل در حيوانيت، در قيامت به شكل حيوان محشور مى‏شوند. اين عقيده ربطى به تناسخى‏ها ندارد، زيرا آنان منكر قيامت هستند.(9)

اين عقيده را مى‏توان از كلمات افلاطون نيز استنباط كرد. متفكران اين گروه براى اثبات نظريه خويش به دلايل عقلى و نقلى تمسك جسته‏اند؛ مثلاً مى‏گويند: جهان آفرينش نامحدود و بى‏انتهاست؛ ارواح انسان‏ها هم نامحدود و بى‏پايان است؛ ولى بدن جسمانى آنها محدود مى‏باشد؛ در اين صورت غيرممكن است ارواح بى‏نهايت به كالبد اوليه باز گردند، چون مشكل آكل و ماكول پيش مى‏آيد. بنابراين ارواح به كالبدهاى جسمانى ديگرى - از انسان گرفته تا جماد و حيوان و گياه - حلول مى‏نمايند.

در پاسخ بايد گفت در فلسفه ثابت گرديده، مواد عالم محدود است. بنابراين انسان‏هايى كه در جهان مادى زيست مى‏كنند، محدود مى‏باشند. گر چه بعضى فيلسوفان در گذشته «جان ملكوتى» را از نظر عدد نامحدود مى‏دانستند، ولى عقيده مزبور، مورد قبول ديگر فيلسوفان نمى‏باشد. بنابراين، استدلال آنها از ريشه ويران و بى‏اساس است.(10)

امام صادق(ع) فرمود:

تناسخى‏ها مردمانى هستند كه دين خدا را پشت سر انداخته و گمراهى را بر هدايت ترجيح داده‏اند و براى كسب آزادى در شهوات و بى‏بندوبارى‏ها بهشت و جهنم را منكر شده‏اند. آنان كسانى هستند كه مى‏گويند جهنم سوزان وجود ندارد و قيامتى در كار نيست. تنها چيزى كه وجود دارد، انتقال روح شخصى از قالب جسمانى به بدن ديگر است. اگر آدم نيكوكار باشد، پس از مُردن در كالبد انسان ثروتمندى حلول مى‏كند، تا بهتر از گذشته به زندگى ادامه دهد. و اگر در بدن پيشين اعمال زشت انجام داده و به حدود و حقوق ديگران تجاوز كرده است، پس از ترك اين بدن، به جسم يك آدم زحمت‏كش و باربر و فقير و يا به بدن حيوانات پست حلول مى‏كند. آنان روزه و نماز را منكرند و محرمات الهى را بر خود حلال مى‏دانند و با محارم خويش ازدواج مى‏كنند. هر قوم و ملتى از آنان متنفر و لعنتشان كرده است. تورات گفتار آنان را تكذيب كرده است و قرآن كريم آنان را كافر و ملعون مى‏داند.

بخش سوم : ديدگاه‏هاى مختلف درباره معاد(2)

1- انواع تناسخ

مرحوم حاج ملاهادى سبزوارى تحت عنوان «اقسام تناسخ» مطالبى دارند كه به سبب ساده‏نويسى، كه شيوه نگارنده است، مضمون آن را تقديم مى‏داريم:

تناسخ به مفهوم مطلق بر دوگونه است: متصل و منفصل.

مقصود از تناسخ متصل اين است كه ماده واحدى در سير تكاملى خود از جماد حركت كرده، به مرحله نباتى برسد و از آن مرحله تا حيوانيت بالا رفته، سپس از حيوانيت به سوى انسانيت ناسوتى و از آن جا به انسان ملكوتى و پس از تكميل به سوى جبروت تا حد مقام فرشته بالا رَوَد و از آن جا به عالَم عقول و قرب الهى پيش‏تازد.

تبدل جماد به نبات و تبديل گياه به حيوان و تبديل صورت‏هاى نوعى به هم، به‏گونه متصل و پيوسته است و گويا انفصالى بين آنها نيست. نطفه، علقه و مضغه و سپس به صورت اسكلت استخوانى درآمده، پس از طى اين مرحله، با گوشت پوشيده مى‏شود و بعد در آن روح دميده مى‏شود. ماده شكل‏هاى گوناگونى به خود مى‏گيرد، بدون آن‏كه فاصله‏اى بين صورت‏ها باشد، مانند تبديل تخم‏مرغ به جوجه.

به يك اعتبار اين تناسخ جنبه صعودى دارد، زيرا از جماد بى‏جان حركت مى‏كند تا به فرشته مى‏رسد و بار ديگر از مَلَك به آنچه اندر وَهْم نايد، نايل مى‏شود.

تناسخ انفصالى، انتقال روح و نفس انسان از محل جداگانه‏اى به محل ديگر است. اين همان تناسخ اصطلاحى است.

هر كدام از تناسخ اتصالى و انفصالى، تناسخ نزولى و صعودى نيز ناميده مى‏شود؛ همان‏گونه كه به تناسخ مُلْكى و ملكوتى، حقيقى و مجازى قابل تقسيم است.

2- تناسخ مجازى

تمثل روح انسان به شكل حيوان و يا گياه و جماد، از اقسام تناسخ مجازى است. تناسخ حقيقى آن است كه انسان حيوان شود و تبديل صورت گيرد، نه تمثل؛ بدان‏گونه كه در مورد جن گفته شده است، كه مى‏تواند به شكل‏هاى مختلف خود را مجسم سازد.

تناسخ نزولى را به «يوذاسف» نسبت داده‏اند. بنابراين عقيده روح و نور «اسپهبديه» به اولين منزلى كه وارد مى‏شود، مرتبه انسانى است. و اين باب الابواب حيات حيوانى و نباتى است. آنها معتقدند حيوان وجود خارجى ندارد و حيوانات كنونى انسان‏هاى مسخ شده‏اند، كه بعضاً منقرض شده و برخى باقى مانده‏اند. آنها مى‏گويند نفس انسان‏هاى كامل پس از جدايى از بدن به عالم عقلى منتقل گرديده و مستغرق در عالم نور مى‏شود و از دار غرور خلاص مى‏گردد. اما متوسطان و انسان‏هاى حيوان‏گونه، به ابدان ديگر انسان‏ها و يا حيوان و نبات و جماد منتقل مى‏شوند و به تناسب صفات و اخلاقى كه پيدا كرده‏اند، به ابدان حيوانات مناسب با صفات نفسانى خود منتقل مى‏شوند؛ مانند خوك براى كسانى كه شهوت بر آنها غالب است. روح آدم‏هاى غضبناك به بدن حيوانات درنده، و متكبران به بدن شير و حريصان، به بدن مورچه و نيش‏زنان و غيبت‏كنندگان به جسد مار و عقرب حلول مى‏كند.

در مورد تناسخ صعودى گفته‏اند: مرتبه نباتى از ساير موجودات براى گرفتن فيض الهى سزاوارتر است، ولى آن‏كه نفس انسانى را مى‏طلبد، براى اين است كه در سير صعودى از مرتبه نبات و حيوان بالاتر رفته است. حتى در بين نباتات اخس و اشرف است. آخرين حلقه تكاملى در نباتات، اسفنج و يا به گفته آنها درخت خرماست.

بعضى از ارواح براى حلول در بدن حيوانى بايد اين مرحله را نيز طى كنند، تا به اولين و پست‏ترين مرحله حيوان برسند و از آن پس مراحلى را در ميان حيوانات طى كرده، به عالى‏ترين مرتبه حيوانيت - مثل ميمون - مى‏رسند. همچنين در سير صعودى درجات انسانيت را طى مى‏كنند تا به روح اكبر و اعظم و تا آن جا كه مجال تكامل است، برسند؛ كه نور الانوار است.

محكم‏ترين و متقن‏ترين دليل بر رد تناسخ جواب صدرالمتألهين است.(11)

ما مضمون دلايل ملاصدرا را در عبارات روشن و زودياب، پيراسته از اصطلاحات فلسفى، تحت عنوان «عقب‏گرد ممكن نيست» تقديم خوانندگان مى‏كنيم.

شگفت آن‏كه عده‏اى از مذهبى‏ها كه تحت تأثير مقالات تناسخى‏ها قرار گرفته‏اند، با آنها همراه گرديده و دلايلى از كتب آسمانى را براى تحكيم عقايد آنان آورده‏اند. حكيم فرزانه آقاى شعرانى مى‏نويسد:

به نظر مى‏رسد اين جماعت هندوهايى هستند كه با مسلمان‏ها حشر و نشر دارند و در مقام مجادله، به آيات قرآنى براى مجاب كردن مسلمانان تمسك جسته‏اند وگرنه تناسخيان به دين اسلام و كتاب مسلمانان عقيده ندارند.

اينك چند نمونه از آيات:

كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ؛(12)

هر بار كه پوست بدن آنها مى‏سوزد، ماده سوخته را به پوست تازه‏اى مبدل مى‏سازيم، تا عذاب را بچشند.

با ذوب شدن پوست قبلى پوست تازه‏اى جايگزين مى‏شود. اين در واقع حلول روح در جسم ديگرى است.

در پاسخ بايد گفت: اولاً معتقدان به تناسخ، به جهنم و بهشت و قرآن عقيده ندارند؛ پس به چه دليل به آيات دوزخ تمسك مى‏كنند؟!

در ثانى اين آيه فقط در خصوص پوست دوزخيان وارد شده است، كه پس از سوختن آن، پوست تازه‏اى روييده مى‏شود و يا همان مواد سوخته شده، تبديل به پوست تازه مى‏شود. دراين صورت روح انسان به بدن ديگرى منتقل نشده است. از حُسن‏اتفاق «ابن‏ابى‏العوجاء» همين پرسش را از امام صادق(ع) كرد، كه اگر پوست آنها جديد است، از بدن مجرم نخواهد بود؛ پس چگونه مى‏سوزد، امام صادق فرمود: «هِىَ هِىَ وَهِىَ غَيْرُها؛ مى‏توان گفت پوست جديد مربوط به خود مجرم است و مى‏توان گفت عين آن پوست نيست». در هر صورت بدن گناهكار عوض نشده و از همان بدن پوست جديد روييده است.

دومين و سومين آيه مورد تمسك معتقدان به تناسخ اين است:

وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ؛(13)

كسانى كه خداوند آنها را مسخ كرده و از آنها ميمون‏ها و خوك‏هايى قرار داده و پرستش بت كرده‏اند.

فَقُلْنالَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ؛(14)

به آنها گفتيم: به صورت بوزينه‏هايى طرد شده درآييد!

آيه اول حكايت از آن دارد كه خداوند بعضى از انسان‏ها را به خاطر جناياتى كه مرتكب شده‏اند، به ميمون و خوك تبديل مى‏كند، ولى بايد دانست تبديل يك انسان به يك ميمون غير از حلول روح انسان در جسم ميمون، پس از مرگ است؛ مثل اين‏كه يك سگ در نمكزار تبديل به نمك شود، كه ماده واحدى است كه تغيير صورت داده و ربطى به تناسخ باطل ندارد.

3- عقب‏گرد ممكن نيست

جاى ترديد نيست كه ميان روح و بدن مادى، يك نوع ارتباط و همبستگى شديد وجود دارد، كه مى‏شود از آن به «الفت طبيعى» تعبير كرد.

به موجب قانون تكامل كه در سراسر عالم حكمفرماست، جسم و جان به تناسب يكديگر، به سوى كمال در حركتند. به مقتضاى همين سنخيت و تناسب است كه روح در هنگام تعلق به بدن جنينى خود، در مرحله آمادگى و وضعيت بسيار ناقصى قرار دارد، و به همراه رشد جسمانى تدريجاً به سوى كمال پيش مى‏رود. به همين سبب، درجه شعور و ميزان عقل، از اوان كودكى تا پيرى اختلاف محسوسى دارد، و شدت و ضعف پيدا مى‏كند، و هر چه بر عمرش بگذرد، عقلش كامل‏تر مى‏شود. بنابراين آيا امكان دارد روح كمال يافته يك انسان عقب‏گرد كند، و تمام كمالات و اندوخته‏هاى علمى و صفات انسانى را - در حالى كه با جانش آميخته شده و جزو ذاتش گرديده - از دست بدهد تا بتواند با پيكر كودكى ارتباط برقرار كرده و دوباره به همراه آن جسم ناقص، رشد پيدا كند؟ آيا اين‏گونه حركت ارتجاعى و ضد تكاملى در نظام طبيعى امكان دارد؟ قطعاً جواب منفى است، زيرا در قانون تكامل، عقب‏گرد وجود ندارد، بلكه پيشرفت بيش‏تر و كمال زيادتر وجود دارد. بنابر اين، اصل تناسب و تكامل ايجاب مى‏كند روحِ تكامل يافته - با حفظ كمالات - نتواند به كالبد ناقصى - كه در مرتبه جنينى قرار دارد و از شعور حيوانى بهره‏مند نيست - تعلق بگيرد، مگر آن‏كه از تمام خاطرات و آموخته‏ها و آفرينش‏هاى فكرى دست بشويد و انحطاط پيدا كند، ولى همان‏گونه كه گفتيم، چنين بازگشتى (از كمال به نقص و از مرحله فعليت به قوه) از نظر علم و فلسفه امكان‏پذير نيست، زيرا خاطرات زندگى و اطلاعات علمى، در اعماق روان انسان رسوخ و تمركز زوال‏ناپذيرى پيدا كرده است. بايد افزود روح با دستاوردهاى خود يك نوع وحدت طبيعى دارد، مانند الكتريسيته كه در اعماق سنگ است و جدا شدنى نيست.

اين گفته بدان مى‏ماند كه معتقد باشيم يك درخت تكامل يافته و با ثمر، ناگهان -بافرارسيدن فصل زمستان - به عقب برگردد، تا جايى كه به صورت اوليه كه نهالى نورس و يا سبزه‏اى بيش نبود، درآيد! در حالى كه علم و عقل چنين فرضيه دور از عقلى را رد مى‏كند. بااين برهان، تناسخ در تمام صورت‏ها و اقسام آن رَد مى‏شود. موهوم بودن اين باور به قدرى روشن است كه برخى از غربى‏ها هم آن را نمى‏پذيرند.

يكى از دانشمندان چنين مى‏نويسد:

بر خلاف عقيده ملل قديم، روحى كه در جسم انسان به اهتزاز درآمده، ممكن نيست حلول در جسم حيوانى نمايد. اين امر، رجعت قهقرايى است، و آن غيرممكن است، زيرا روح رو به تقدم مى‏رود، نه قهقرا.(15)

گر چه گفته فوق شامل يك‏گونه از انواع تناسخ مى‏شود، ولى استدلالى كه در پايان كلام وجود دارد (روح رو به تقدم مى‏رود، نه قهقرا) همه شكل‏هاى تناسخ را نفى مى‏نمايد، و آن را يك عقب‏گرد براى روح بشر به شمار مى‏آورد - چه روح به كالبد حيوانى تعلق بگيرد و چه در جنين انسانى حلول نمايد زيرا در هر دو صورت بايد تمام اندوخته‏ها و دانستنى‏هاى خودرا از دست بدهد و از نو آغاز نمايد، و اين عقب‏گرد و انحطاط است. شايان ذكر است معتقدان به تناسخ، به وجود روح مستقل معتقدند، از اين رو پاسخ ما بر اين عقيده استواراست.

4- عدم وجود موازنه بين مردگان و نوزادان

پيش از طرح اين دليل، تذكر دو نكته لازم است.

الف) ازدياد جمعيت بشر

تجربه و آمار ثابت كرده است شمار افراد بشر در آغار خلقت، به اين مقدار نبوده، به تدريج از طريق توليد مثل، جمعيّت انسان‏ها به طور سرسام‏آورى رو به ازدياد گذاشته است. طبق محاسباتى كه به عمل آمده، تعداد مردگان در حال طبيعى به اندازه يك سوم تولد نوزادان است. آمار افرادى كه متولد مى‏شوند، به مراتب از مردگان بيش‏تر است، به همين جهت نسل بشر پيوسته رو به افزايش است.

ب) مرگ‏هاى غيرطبيعي

ممكن است در اثر وقوع پاره‏اى از حوادث، مانند جنگ، زمين لرزه، طوفان، سيل و بيمارى‏هاى خطرناك، يك باره و ناگهانى ميليون‏ها نفر نابود گردند، در حالى كه نوزادان به مقدار 16 مردگان نباشند. در اين صورت بايد روان‏هاى دور از بدن براى مدت طولانى سرگردان و حيران بمانند! اين موضوع را «تعطيل ارواح» مى‏نامند، كه حتى پيروان تناسخ به آن اعتقاد ندارند، زيرا آنان طبق مبانى عقيدتى خود چنين امرى را محال مى‏دانند.

از سويى ديگر براى هر متفكرى روشن است در هيچ زمانى ميان تعداد مردگان و شمار نوزادها مساوات برقرار نشده و نخواهد شد، بلكه به طور طبيعى نوزادان بيش‏تر از افرادى هستند كه مى‏ميرند؛ به همين سبب جمعيت دنيا روبه ازدياد است؛ حتى پيش‏بينى مى‏شود اگر جنگ سوم جهانى شروع نشود، ممكن است زمين گنجايش افراد بشر را نداشته باشد. با اين دو مطلب اساس پندار تناسخى‏ها از بين مى‏رود، زيرا طبق عقيده آنها افراد بشر، از نظر مرگ و ولادت بايد مساوى باشند، تا روح مرده به بدن نوزادى تعلق گيرد! و تا وقتى كه مرگى صورت نگيرد، ولادتى تحقق پيدا نمى‏كند. طبق اين مسلك تعداد افراد بشر از آغاز آفرينش تا انقراض عالم بايد يكسان باشد، زيرا روح همواره در حال خَلْع و لُبْس (برهنگى و پوشش) هست! اين پندار بر خلاف وجدان و واقع است، زيرا هر فرد - با اندكى توجه - درك مى‏كند نسل آدمى پيوسته رو به ازدياد است و اگر پس از پايان جنگ جهانى دوم آمارگيرى شود، خواهيم ديد جمعيت بشر افزايش يافته است.

بعضى از نويسندگان طرفدار مكتب تناسخ، در مقابل بررسى و تحليل فوق عاجز و درمانده شده‏اند. آنها براى پاسخگويى، فرضياتى را مطرح مى‏كنند، تا شايد بتوانند موانع را از سر راه «تناسخ» بردارند. آنها مى‏گويند در چنين مواقعى خداوند ارواح جديدى خلق مى‏كند، و در مقابل، كالبدهاى جديدى نيز به وجود مى‏آورد!

اين گفته در واقع، فرار از اشكال و لجاجتى عوامانه است. چون اگر خدايى قادر و حكيم وجود دارد، مى‏تواند ارواح مردگان را بدون حلول در جسم ديگر، در وضعيت برزخى تا هنگام رستاخيز نگهدارى كند و براى هر نوزادى روح جداگانه‏اى ايجاد نمايد، تا قانون سنخيت و اصل تناسب بين جسم و جان رعايت شده باشد، لزومى ندارد در هنگام ازدياد نوزادها از مردگان، به طور استثنايى ارواح بيش‏ترى بسازد، تا قانون تكامل را در مورد روح نقض كند و همواره جان‏ها را از زندانى به زندان ديگر منتقل نمايد و انسان‏ها را به اين تكرار بيهوده وادار سازد! آرى، خدا چنين كارى نمى‏كند، بلكه با تشكيل رستاخيز، بشر را به‏پاداش عمل و كيفر كرده‏هاى خود مى‏رساند و قانون تكامل را به بهترين وجهِ منطقى جلوه‏مى‏دهد، و عقل انسان‏ها را از بن‏بست فكرى و مشكلات علمى آزاد مى‏نمايد. بايد افزودمسأله قيامت بدين صورت، در تمام كتاب‏هاى آسمانى با صريح‏ترين گفتار خاطرنشان شده است.

5- تكرار بيهوده و بى‏حاصل

روان انسان‏هايى كه در وضع كنونى در قالب بدن زندگى نموده و حوادث تلخ و شيرين را از راه كالبد مادى چشيده‏اند، و با نوش و نيش آن بوده‏اند، اگر بنا شود پس از مرگ روح انسان، به طور مداوم از كالبدى به جسم ديگر انتقال پيدا كند و پس از طى زندگى و تحمل شدايد، باز به بدن ديگرى تعلق بگيرد و با انواع خوشى‏ها و ناخوشى‏هاى زندگى دست به گريبان باشد و پيوسته به همين منوال در حال نقل و انتقال باشد، قطعاً چنين زندگى مكرر يك امر بيهوده و پوچى بيش نخواهدبود.

آيا تكرار چنين وضع نابسامانى مى‏تواند هدف آفرينش و مقصد نهايى خلقت انسان باشد؟!

قطعاً جواب منفى است، زيرا عمل بيهوده و تكرار بى‏حاصل نمى‏تواند هدف يك‏موجودذى‏شعور باشد، تا چه رسد به انجام آن از خداى حكيم، كه دارنده قدرت و علم بى‏پايان است.

گذشته از آن، پيروان مسلك تناسخ بايد معتقد باشند تا بى‏نهايت چنين وضعى جريان دارد، در حالى كه چنين تكرار بى‏ثمر و ادامه بى‏نهايت آن، موضوعى ناشدنى و عملى نامعقول است! جاى بسى تعجب است كه برخى از افراد كه شيفته اين‏گونه موهومات گرديده‏اند، مى‏خواهند اين لاشه گنديده را دوباره زنده كنند، و بدين منظور يادداشت‏هاى زمان جاهليت را، از زير توده‏هاى خاك بيرون كشيده و در بعضى مجلات انتشار مى‏دهند، تا هم زندگى سپرى شود و هم به خواسته‏هاى استثمارگران جهانى لباس عمل بپوشانند و موهوم‏پرستى را در مغز جوان‏ها پرورش دهند!

آنها معتقدند: حسَن نامى مثلاً كه در دوران پيش نامش محمود بوده، به بدن كنونى انتقال‏يافته است، و آن‏گاه لاطائلاتى، مانند فالبين‏ها به هم مى‏بافند، و كلياتى را به رشته تحرير در مى‏آورند، در حالى كه تمام اينها ادعايى بدون دليل، بلكه تجديد قصه حسين‏كرد شبسترى است! و به فرض كه در حال اسپرتيسم‏(16) يا «تنويم‏(17) مغناطيسى» روح واسطه‏اى چنين‏چيزى بگويد، بايد گفت: يا تلقين است، يا براى سرگرمى و گمراه ساختن افراد ساده‏لوح مى‏باشد! ممكن است ارواح ناپاك - كه در قرآن و اخبار از آنها به جن و شيطان تعبير گرديده- در هنگام تسخير يا تنويم حاضر شوند افكار مردم را از صراط حق منحرف سازند.

اصولاً هنوز مسأله اسپرتيسم و تنويم، براى محققان به درستى روشن نشده است؛ آنچه كه از «احضار ارواح» به دست مى‏آيد، حاضر شدن موجودات نامريى و اطلاعاتى است كه از ناحيه آنها در دسترس ما قرار مى‏گيرد؛ ولى آيا آن اَشكال، روح انسان هستند يا ارواح پليد و شياطين؟ تناقض‏گويى‏هايى در اين زمينه وجود دارد، كه به احتمال زياد بايد گفت دسته دوم در اين كار مؤثرند.

نويسنده‏اى - كه از طرفداران مسلك تناسخ است - اعتراف مى‏كند ارتباط برخى از «مديوم‏ها»(18) در همه جا قابل اطمينان و اعتبار نيست.(19)

از كجا معلوم كه ساير مديوم‏ها راست مى‏گويند، يا گزارش‏هاى آنها از طرف روح تسخيرشده مى‏باشد. نگارنده براى اين‏كه در مقام پاسخ فقط به بعيد بودن مسأله اكتفا نكند، از دو راه جواب را مطرح مى‏كند:

1. اخبار بشر مصون از خطا نيست.

ممكن است قبول كنيم در حال «تنويم» يا «اسپرتيسم» روح از پرتو جدايى از بدن ادراكات قوى‏تر و قدرت بيشترى پيدا كند، ولى هر چه روح يك فرد معمولى نيرومند شود، بالاتر از آن نيست كه ادراكات يك فرد عامى در حال خواب مغناطيسى مانند ابوعلى سينا گردد! در حالى كه ابوعلى و ساير نوابغ دنيا بشر و جايزالخطا هستند و تفكرات آنها مصون از اشتباه نيست. به فرض آن‏كه يك بى‏سواد در حال «تنويم» از تناسخ حرف بزند، سخنان او قابل اعتماد نيست؛ افرادى كه در بيدارى اين نغمه را ساز نمودند، نيز دچار خطا بودند؛ چون بدون ترديد «تنويم»، يك فرد عادى را به نبوت يا امامت نمى‏رساند تا هر چه گفت، مطابق با واقع باشد. اخبار و گفتار انسان‏ها - چون معصوم نيستند - بايد در محكمه عقل رسيدگى شود؛ اگر عقل سليم آن را پذيرفت و برهانى بر ردّ آن آورده نشد، قابل پذيرش است. از آن‏رو كه به دلايل گذشته تناسخ، نادرست از كار درآمد، بى‏اساس بودن اين‏گونه گفتار روشن است.

2. خبرهاى درست «مديوم» علل مختلفى دارد.

براى روشن شدن جواب، از طريق دوم مثالى مى‏آوريم؛ اگر احساس حرارت كنيم، ممكن است علت آن، يكى از علل زير باشد:

الف) مجاورت با آتش؛

ب) خشم گرفتن و ترشح «آدرنالين»از غده فوق كليه و بسيج نيروهاى بدن؛

پ) خوردن آب سرد در فصل تابستان به خصوص پس از فعاليت زياد. علت‏هاى ديگرى مانند بيمارى مى‏تواند گرمازا باشد. بنابراين به مجرد احساس حرارت در بدن نمى‏شود گفت: حتماً آتشى در اطراف هست، زيرا حرارت ملزومى است كه نيازمند لوازم متعددى چون تابش خورشيد و حرارت آتش مى‏باشد. اگر مى‏گويند: چون در حال تسخير يا «تنويم»، مرده از وجود گنجى در فلان جا، خبر داد و اظهار داشت: در صد سال پيش كه در بدن «الف» بودم، گنجى را پنهان ساخته‏ام، و اينك كه در كالبد «ب» هستم، بيان كرده‏ام - و اتفاقاً درست از كار درآيد - اين استقرا اگر در چند مورد درست باشد، نمى‏تواند يك حكم كلى را در همه موارد به ثبوت رساند. ثانياً ممكن است اطلاع دادن از وجود گنج و اشيايى زير زمينى يكى از علت‏هاى زير باشد.

الف) تناسخ؛

ب) از طريق تلقينات ارواح مخفى، مانند جن و شيطان؛

پ) اتحاد و اصطكاك روح مديوم با روان صاحب گنج، مانند اتصال دو سيم تلفن با يكديگر؛ چون ممكن است روح براثر پاره‏اى از عوامل با روح ديگران اتحاد شديدى پيدا نمايد. مثلاً روان «حسن» را كه بدرود حيات گفته، روح خود ببيند، و خيال كند خودش در دوران پيش «حسن» بوده و گنجى را پنهان ساخته است.

اعتراف «مديوم» به تناسخ هم ممكن است علت‏هاى مختلفى داشته باشد؛ مثلاً يا به خاطر تلقين تسخير كننده باشد، و يا بر اثر القائات ارواح خبيثه و شياطين، و يا اتحاد با ارواح ديگر به طورى كه همه آنها را خودش ببيند، يا مجرد گمان باشد يا خاطرات نهانى.

بنابراين گفتار مديوم‏ها و يا موجودات مخفى - حتى ارواح انسان‏ها - نمى‏تواند سند محكمى براى اثبات تناسخ باشد.

دلايل ديگرى بر مردود بودن مسلك مزبور وجود دارد، ولى چندان مستدل نيست؛ از اين‏رو از ذكر آنها خوددارى مى‏كنيم.

در پايان بحث لازم است يكى از نتايج زيان‏بار اعتقاد به تناسخ را از زبان «منتسكيو» بشنويم؛ وى مى‏نويسد:

يكى از نتايج بدى كه از عقيده به تناسخ گرفته شده، اين است كه زنان را در هندوستان كه مركز اصلى اين عقيده است، پس از فوت شوهر به همراه جنازه آنها آتش مى‏زنند و به اين طريق يك موجود بى‏گناه با شكنجه شديد به ديار عدم رهسپار مى‏شود.(20)

6- تناسخ از نظر قرآن و حديث

در خاتمه اين بحث تذكر يك نكته را لازم مى‏دانم؛ تعلق ارواح به اجسام برزخى در عالم‏برزخ، ازگونه تناسخ نيست. مرحوم مجلسى از شيخ بهاءالدين عاملى چنين بازگو مى‏كند:

عده‏اى گمان كرده‏اند تعلق روان پس از مرگ به قالب «مثالى» و جسم برزخى، از مصاديق تناسخ است؛ اين پندار بى‏اساس است، زيرا تناسخى كه به اتفاق نظر مسلمانان مردود و بر خلاف اصول مذهب به شمار مى‏رود، اين است كه بگوييم: روح پس از جدايى از بدن در كالبد مادى ديگر حلول مى‏كند، و زندگى دنيوى را از سر مى‏گيرد و يا به جسم فلكى حلول مى‏نمايد، يا پس از اين‏كه در بدن‏هاى عنصرى مدتى به سر برد، به جسم فلكى باز مى‏گردد. به موجب آراى مختلفى كه ابراز شده است، اين موضوع محال و مردود است، ولى تعلق روح به بدن مثالى كه در عالم برزخ انجام مى‏شود، به تناسخ ارتباطى ندارد و اگر كسى اين مطلب را مانند آن بداند، از حدود بحث و دايره اصطلاحات خارج شده است. اگر كسى آن را تناسخ بنامد، با وى اختلافى نداريم، زيرا اين موضوع به تناسخ معروف ارتباطى ندارد.(21)

بر اين مطلب صحّه گذاشته نمى‏شود، زيرا آن گروه معتقد به قديم و ازلى بودن ارواح و تردد آنها در كالبدهاى مادى و بالأخره انكار معاد جسمانى هستند؛ در صورتى كه عقيده به تجسم روان در قالب اجسام برزخى نه تنها با اصل رستاخيز منافاتى ندارد، بلكه از مقدمات تشكيل قيامت محسوب مى‏گردد، و زندگى برزخى را امكان‏پذير مى‏سازد.

چنين درك فطرى از سرشت طبيعى و غريزى انسان حكايت دارد. از طرف ديگر معقول نيست آفريدگار حكيم، چنين احساسى را در عمق جان بگذارد، و با فرستادن پيامبران بر اين درك، صحّه گذاشته باشد، ولى در آينده تحقق پيدا نكند! در اين صورت منكران قيامت خوشبختند كه بدون قيد و بند اسب خود را تاخته‏اند، ولى باورداران - كه خود را از لذات نامشروع محروم نموده‏اند - بدبخت مى‏باشند. قطعاً چنين عملى از سوى حكيم انجام نمى‏شود و حكمت و قدرت اقتضا دارد روزى عدالت مطلق بر سرنوشت مردم حكمفرما باشد و مطابق آن همگى كيفر و پاداش شوند.

گذشته از اين، قدرت لايزالى كه بشر را به علم و عقل آراسته و استعداد كمال نامحدود را در اندرونش به وديعت نهاده است، و تمام مظاهر خلقت را فرمانش تسخير كرده، غيرممكن است سرنوشت آدمى را مانند حشرات و حيوانات به دست نيستى و خاموشى بسپارد! براى تأييد اين موضوع سخن متفكر غربى را ذكر مى‏كنيم. وى مى‏نويسد:

اعتقاد به بازگشت روح به بدنِ ديگر - در اين عالم - يك عقيده كهن و قديمى است. اين پندار - نخستين بار - در هند به وجود آمد و از آن جا به ساير ملت‏ها سرايت كرد. هم اكنون نيز اين عقيده در هندوستان وجود دارد و در آيين اسلام هيچ فرقه‏اى جز «تناسخيه» بدين ايده قائل نيستند، و آنان هم تناسخ را از قرآن نگرفته‏اند، بلكه از هندوها و فلسفه آنها اقتباس نموده‏اند.(22)

ولى قرآن و روايات، اين خرافه را نفى مى‏كند؛ امام هشتم(ع) فرمود:

مَنْ قالَ بِالتَّناسُخِ فَهُوَ كافِرٌ بِاللّهِ الْعَظيمِ يَكْذِبُ بِالْجَنَّةِ وَالنّارِ؛(23)

هر كس قائل به تناسخ باشد، به خداى بزرگ كفر ورزيده و بهشت و جهنم را انكار كرده است.

قرآن از زبان ارواحى كه از بدن جدا شده، در همان لحظات نخستين مى‏گويد:

رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلّى أعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكْتُ كَلّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى‏ يَوْم يُبْعَثُون؛(24)

پروردگارا! مرا به دنيا برگردان! شايد عمل صالحى را كه ترك گفتم، انجام دهم؛ پاسخ مى‏دهند: هرگز بازگشتى نيست و پس از مرگ آنان، عالم برزخ است تا روز قيامت.

7- علل اعتقاد به تناسخ

مجموعه بينش‏هاو گرايش‏هاى انسان، از چهار منبع نشأت مى‏گيرد؛ يا منشأ عقلى دارد، مانند: درك علل و معلومات؛ يا انگيزه فطرى و ذاتى، همچون حُسن عدالت و زشتى ظلم و تجاوز؛ و يا جنبه تخيلى و خرافى دارد، مانند: نحوست سيزده و آواى جغد؛ و يا علت غريزى؛ مثل: ميل به تشكيل خانواده و حُب ذات.

گرايش‏هاو اعتقاداتى كه از عقل و فطرت و غريزه مايه مى‏گيرد، لازم نيست از علت پيدايش آن جستجو شود؛ مثلاً چه علتى باعث شد بشر به دنبال تشكيل خانواده رود؟ علت معلوم است؛ غريزه جنسى و ميل به توليد مثل، اين كشش را ايجاد مى‏كند. دنبال علت اصلى و تاريخچه پيدايش آن بودن بيهوده است. ولى اگر عقيده منشأ عقلى و فطرى و غريزى نداشته باشد، بلكه فقط از تخيل و عقده‏هاى روحى برخيزد، به دنبال علل آن رفتن امرى معقول و طبيعى است؛ مانند نحوست سيزده، صبر كردن به خاطر عطسه، شوم بودن صداى جغد، خواندن مرغِ حق و ترس از مردگان؛ زيرا عقل ميان سيزده و چهارده هيچ فرقى نمى‏نهد. بايد علت اصلى اين خرافات را پيدا كرد. تناسخ هم از اين‏گونه عقايد است كه علّت آن، يا روانى است و يا اجتماعى.

علّتِ روانى پيدايش تناسخ، شكست‏ها و محروميت‏هاى اقتصادى و اجتماعى است؛ كسانى كه گرفتار فقر و بدبختى بوده‏اند، عقده‏هاى روحى خود را به اين صورت مى‏گشودند. علت ديگر، حس انتقام‏جويى است؛ در عرب‏هاى جاهليت - كه كشت و كشتار فراوان بود - كسانى كه قدرت انتقام نداشتند، به تخيّلات پناه مى‏بردند و مى‏گفتند: روحِ مقتول وارد جسم جغد شده و ناله‏هاى وحشتناكى سر مى‏دهد! اين پرنده - كه روح مقتول است - روى بام خانه قاتل مى‏نشيند و مى‏نالد، تا قاتل خونش ريخته شود!

علت سومى كه مى‏شود گفت، اين است كه بشر به دليل فطرت ذاتى نمى‏تواند حساب و كتاب را در اين جهان انكار كند. او فطرتاً احساس مى‏كند هر عملى عكس‏العملى در پى خواهد داشت و بايد ستم‏گر و مظلوم و شكم‏پرستان و گرسنگان روزى به كيفر كردار و پاداش رنج‏ها و ناراحتى‏ها برسند؛ از اين‏رو آنان به منظور قانع كردن خواسته‏هاى باطنى و پاسخ به كشش‏هاى ذاتى به انحراف كشيده شده، قيامت را به شكل تناسخ مطرح ساخته‏اند و چون حقيقت را نديدند، ره افسانه زدند. همچون كودك گرسنه‏اى كه از مادر خود محروم شده و براى بر طرف كردن گرسنگى، به خوردن خاك روآورده است. تناسخى‏ها چون نمى‏توانند انگيزه‏هاى باطنى خود را ناديده بگيرند، ناگزير بدين‏گونه ترفندها و خرافه‏ها دست زده‏اند.

از سوى ديگر تناسخ يك عامل بازدارنده و تحذيركننده است، زيرا فقرا و مستمندان به اميد آن‏كه روزى در بدن ثروتمندان، پادشاهان، و يا قدرتمندان حلول خواهند كرد و از زندگى مرفهى برخوردار خواهند شد، صبر و تحمل را پيشه كرده، دست به قيام بر ضدّ جباران نمى‏زنند، و بر اين باورند كه ظالمان - در آينده - به جرم قتل و غارت به بدن فقرا و محرومان منتقل شده و مجازات طغيان خويش را خواهند ديد. رنج‏ديدگانى كه به تناسخ عقيده دارند، در برابر ظلم و ستم‏ها و فقر و سيه‏روزى، جز صبر و تحمل چاره نخواهند داشت؛ از اين‏رو هرگونه استثمار را تحمل خواهند كرد، و اين خواسته استعمارگران است.

8- نظرگاه‏هاى مختلف در تناسخ

معتقدانِ به تناسخ نظريات متضادى دارند كه در نفى حياتى اخروى با هم فرق دارند؛ مثلاً كسانى كه معتقد به «تناسخ نامحدود» مى‏باشند و بر اين باورند كه نفوس انسان‏ها پيوسته در تمام زمان‏ها از بدنى به بدن ديگر منتقل مى‏شوند و براى اين انتقال محدوديتى وجودندارد، هدف آنها اين است كه اگر بازگشت و معادى باشد، بدين شكل است. قطب شيرازى چنين تفسير كرده است:

گروهى كه از نظر تحصيل و آگاهى فلسفى در درجه نازل مى‏باشند، به چنين تناسخى معتقدند؛ يعنى پيوسته نفوس از طريق مرگ و از طريق بدن‏هاى گوناگون، خود را نشان مى‏دهند و فساد و نابودى يك بدن مانع از عود ارواح به اين جهان نمى‏باشد.(25)

در مقابل نظريه فوق گروهى بر اين باورند كه انسان‏هايى كه از نظر حكمت عملى و نظرى كاملند، به هنگام مرگ، روحشان به اين دنيا برنمى‏گردد؛ بلكه به جهان مفارقات (مجردات) ملحق مى‏شوند و براى بازگشت آنان بدين جهان پس از تكامل، مفهومى باقى نمى‏ماند. ولى كسانى كه به كمال مطلوب در بُعد «عملى» و «نظرى» نرسيده‏اند، براى كسب كمال علمى و عملى به اين جهان برمى‏گردند. مگر در پرتو كسب و تحصيل به جهان مفارقات صعود كنند.

نظريه سومى هم در كتاب اسرار الحكم بازگو شده است و خلاصه آن نظريه اين است كه انسان از مرتبه جمادى و نباتى حركت را آغاز مى‏كند و به قول ملاى رومى:

از جمادى مُردم و نامى‏شدم
وز نما مردم ز حيوان سر زدم
مُردم از حيوانى و آدم شدم
پس چه ترسم كى زمُردن كم شدم
بار ديگر هم بميرم از بشر
تا برآرم از ملائك بال و پر
بار ديگر از مَلَك پَرّان شوم
آن چه اندر وَهْم نايد آن شوم
پس عدم گردم عدم در ارغنون
گويدم كانّا اليه راجعون

با اين تفاوت كه مراتب تكاملى را چنين مى‏گويند: روح الهى در قدم اول به جماد تعلق مى‏گيرد، سپس به نبات، بعد به حيوان و پس از تكامل با يك جهش و تحول ناگهانى به مرتبه انسانيت صعود مى‏كند و به حركت استكمالى ادامه مى‏دهد تا به اوج كمال مى‏رسد.(26)

هر سه نظريه باطل و بى‏اساس است و پيامدهاى فاسدى بر اين نظريات مترتب مى‏باشد.(27)

پاورقى:‌


1. تعبيرى از جهان مجردات است؛ مفارق يعنى جداى از ماده و ماديات.
2. جاثيه (45) آيه 24.
3. مؤمنون (23) آيه 37.
4. موريس مترلينگ، مرگ، ص 31 - 32.
5. بقره (2) آيه 156.
6. انعام (6) آيه 31.
7. سجده (32) آيه 10.
8. اعراف (7) آيه 147.
9. ملاصدرا، مبدأ و معاد، ص 382.
10. پاسخ نظريه اين گروه به صورت گسترده خواهد آمد.
11. ملاهادى سبزوارى، اسرار الحكم، ج 1، ص 290 - 294.
12. نساء (4) آيه 56.
13. مائده (5) آيه 60.
14. بقره (2) آيه 65.
15. توس دروتبس دررو، اسرار مكنونه، ترجمه منوچهر كامياب، ج 2، ص 48.
16. احضار ارواح.
17. تنويم، به خواب عميق فروبردن و فرستادن روحِ خواب‏شونده به دنبال مقاصد را گويند.
18. مديوم كسى كه واسطه براى تنويم و خواب‏كردن مى‏شود.
19. اطلاعات هفتگى، شماره 1410، ص 18.
20. روح القوانين، ص 684.
21. بحارالانوار، ج 6.
22. فريد وجدى، دايرةالمعارف، ج 10، ص 181.
23. بحارالانوار، ج 4، ص 320، ح 2.
24. مؤمنون (23) آيه 99 - 100.
25. شرح حكمة الاشراق، ص 476.
26. اسرارالحكم، ص 293.
27. جعفر سبحانى، منشور جاويد (تفسير موضوعى).