عقبه چهارم:
روزه
روزه ماه مبارك رمضان در عقبه چهارم مورد سؤال
قرار مىگيرد: الصوم جنة من النار
(242)؛
روزه سپرى است مقابل آتش.
فرمود: روزه دار، دو خوشى
دارد؛ يكى هنگام افطار كه يك فرح خاصى دارد و خوشحالى ديگر عند لقاء الله ساعتى كه
مىخواهد از صراط رد شود و به لقاى پروردگارش برسد
(243).
عقبه پنجم:
حج
اگركسى در عمرش شرايط استطاعت در او جمع شد و
حج نرفت، اينجا نگهش مىدارند بلكه دو طايفهاند كه به آنها هنگام مرگ گفته
مىشود: مت يهودياً او نصراني
(244)؛
به دين يهود يا نصارا بايد بميرى؛ يكى مانع الزكات و ديگر تارك الحج است. و در مذمت
و پستى كسى كه حج واجب را ترك كند، همين بس كه خداى تعالى از او در قرآن مجيد به
كافر تعبير فرموده است
(245).
البته نمىخواهم درباره اين موضوعات بحث كنم؛
چون از بحث اصول عقايد خارج مىشويم، غرض فهرست است براى اطلاع بيشتر مؤمنين.
عقبه ششم:
طهارت
در روايت ابن عباس ذكر شده كه منظور از
طهارت، طهارت ثلاث است كه
مراد: وضو، غسل و تيمم مىباشد. و بعضى هم فرمودهاند:
مطلق الطهاره. اگر كسى مواظبت طهارت را ننمايد، مخصوصاً
خانمها مواظب باشند كه غسلهاى مخصوص خود را بايد در وقت خود انجام بدهند وگرنه در
چنين موقعى مسؤولاند بلكه نسبت به پرهيز نكردن از نجاسات داريم كه در قبر در فشار
است؛ چنانچه اشاره شد.
عقبه هفتم:
مظالم
تعبير آن، گاهى به عقبه
عدل و گاهى حق الناس هم تعبير مىشود و در قرآن
شريف، به مرصاد تعبير شده؛ يعنى كمينگاه:
ان ربك لبالمرصاد
(246).
اگر بىجا به كسى سيلى زده باشد، پانصد سال آنجا نگهش مىدارند براى سيلى ناحق.
استخوانهايش را خورد مىكنند.
آقاى دكاندار! تو چه حقى دارى كه شاگردت را
مىزنى؟ آقاى معلم به چه وجه شرعى بچهها را تنبيه مىكنيد كه گاهى بدن شاگرد سياه
مىشود؟ اى شوهرها! شما براى چه زنانتان را مىزنيد؟! شوهر چه حقى دارد كه دست روى
زنش بلند كند. بلى در بعض موارد خاصه، استثنائى داريم كه البته پيش مىآيد و از بحث
ما خارج است وگرنه ذكر مىشد
(247).
خلاصه كيست كه ادعا كند مظالم عباد بر عهده او
نيست؟ فرمود: اگر كسى حق ديگرى را حبس كرده باشد؛ مثلا امانتش
را پس نمىدهد، در اين عقبه چهل سال او را نگه مىدارند و به او هيچ نمىگويند و او
در اين مدت گريه مىكند. بعد منادى ندا مىكند اين است كه مال مردم را حبس كرده،
چهل سال هم سرزنش كرده مىشود و سپس در جهنم مىافتد.
البته اين در صورتى است كه حسناتى نداشته باشد
وگرنه در مقابل، حسناتش را به صاحب حق مىدهند؛ چنانچه گذشت. و در بعضى روايات
داريم كه: در مقابل يك درهم، هفتصد ركعت نماز را بر مىدارند و
به او مىدهند.
ثقة الاسلام نورى در كتاب مستدرك از انوار
المضيئه يأليف سيد غياث الدين نجفى - كه از علماى اماميه و فقهاى شيعه است - اين
حكايت را نقل نموده است كه:
در قريه ما - كه از قراى
نزديك حله است - متولى مسجد به نام محمد بن ابى اذينه روزها بر حسب عادت به مسجد
مىآمد. روزى بر خلاف عادت، پيدايش نشد. احوالش را پرسيدم. گفتند: در منزل بسترى
است، خيلى تعجب كردم، چون تا شب گذشته صحيح و سالم بود. به ديدنش رفتيم. ديديم
سرتاپايش سوخته. گاهى بىهوش است و گاهى به هوش مىآيد.
گفتم: چه بر سر شما آمده؟
گفت: ديشب در خواب، صراط را نشان من دادند. امر شد كه من هم بايد
بروم. از اول زير پايم خوب بود، بعد ديدم باريك شد و از ابتدا نرم راحت بود. بعد
ديدم تيز و بران گرديد. همينطور كه آهستهآهسته مىرفتم، خود را محكم مىگرفتم كه
نيفتم. و آن طرف مردم به گودال جهنم مىافتادند. يك مرتبه ديدم زير پايم اندازه
مويى بيشتر نيست و ناگهان آتش مرا كشانيد و به گودال افتادم. هرچه دست و پا زدم،
پايينتر مىرفتم (آتش جهنم كشش دارد و در روايت دارد كه هفتاد سال راه پايين
مىرود) همين كه ديدم كار از كار گذشته، به قلبم گذشت مگر نه هر وقت مىافتادم
مىگفتم يا على! - گفتم: اغثنى يا مولاى! يا اميرالمؤمنين!
به من الهام شد كه به بالا بنگرم. آقايى را ديدم كه كنار صراط ايستاده. دست دراز
كرد و كمرم راگرفت و بالا كشيد. گفتم: آقا! سوختم، به فريادم برسيد.
حضرت دست مبارك را از زانو تا منتهاى ران من كشيد.
از خواب جستن كردم ديدم جاى دست على (عليه السلام) اصلا سوزشى
ندارد و خوب شده ليكن تمام بدنم مىسوزد.
سه ماه در بستر افتاده بود. ناله مىكرد.
مرهمها مىآوردند. طبيبها عوض مىكردند تا پس از سه ماه رو به بهبودى گذاشت و گوشت
تازه بر بدنش روييد. در همين كتاب مستدرك مىنويسد: بعداً هر وقت اين قضيه را نقل
مىكرد مدتى تب و لرز مىكرد
(248).
بلى راه چاره، تمسك به ولايت اهل بيت (عليه
السلام) است. حضرت رضا وعده فرموده كه زائرين قبرش را در صراط، دستگيرى فرمايد.
نسبت به متمسكين حضرت ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) بشاراتى در اين موقف رسيده؛
حتى در روايتى كه از حضرت صادق (عليه السلام) است مىفرمايد:
مختار را نجات مىدهند.
شفاعت
از اصول مسلمه، شفاعت
شافعين در قيامت است. آنهايى كه نزد خدا آبرومندند، صاحب قوه و قدرتند. دست
ضعيفى را كه افتاده است مىگيرند و بلندش مىكنند.
شفاعت بر دو قسم است؛ يكى وقتى اسير جهنمى را
كه گرفتار است، شفاعت مىكنند كه از غل و زنجير و دوزخ بيرون بيايد و يك وقت هم
براى شخص بهشتى است كه درجهاش را بالا ببرند؛ مثلا درجهاش پايين است و نمىتواند
در جوار محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل، خوب بهره ببرد، آقايان شفاعتش
مىكنند، پس همه محتاج شفاعتاند.
در بحارالأنوار از ابو ايمن نقل مىكند كه به
حضرت باقر عرض كرد: يا بن رسول الله! شما مردم را به شفاعت
مغرور مىكنيد. يك دفعه حالت غضبى در چهره امام (عليه السلام) هويدا شد و فرمود:
واى بر تو! روز قيامت اولين و آخرين و حتى انبيا هم محتاج شفاعت جدم محمد (صلى الله
عليه و آله و سلم) هستند و فرمود: آيا مغرور كرده است تو را كه لقمه حرام نمىخورى،
ديگر احتياج شفاعت ندارى؟! شفاعت كبرا، اصل شفاعت مال محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم) و آل است
(249).
ساير شافعين، شعبهاى از اين اصلاند؛ مثلا از
جمله شفعا، علماى عاملين هستند كه عدهاى به بركت آنها
به بهشت راه پيدا مىكنند. آيا ايشان غير از ريزهخوران خون محمد و آلاند.
و همچنين از جمله شفيعان
مؤمنيناند كه مىفرمايد: هر مؤمنى يك صد نفر را شفاعت
مىكند اين آبرو را از كجا آوردند؟
جز از پيروى محمد و آل؟
يا مثلا سادات - كه
از شفعاى قيامتاند - آيا جز اين است از رگ و ريشه اين دودمانند.
و همچنين قرآن و مساجد
كه آنها هم آثار محمد و آل او صلوات الله عليهم هستند. خلاصه برگشتش به آقايان است.
شفاعت عمومى
عمده شفاعت البته در قيامت است ليكن شواهدى در
دست است كه در برزخ و حتى در همين دنيا هم انسان شفاعت مىشود؛ مثلا بلايى مىخواهد
نازل گردد، به شفاعت ولى عصر - عجل الله تعالى - برطرف مىشود. يا مثلاً در برزخ
معذب است، پدرش يا مادرش يا فرزندش يا رفيقش در دنيا به اهل بيت توسل مىجويد و
جداً ايشان را واسطه قرار مىدهد كه خداى تعالى به بركت آقايان آن ميت را مىبخشد.
اگر آقايان شفاعت كنند مورد عنايت پروردگار واقع خواهد شد. قضايايى هم در اين زمينه
واقع گرديده است نسبت به شفاعت هنگام مرگ و قبل از مردن، حكايت
سيد حميرى است كه در بسيارى از كتابهاى نوشته شده و شفاعت در دنيا هم حكايت
حاج ميرزا خليل كه همين اواخر اتفاق افتاده و شايد بعضى
از پيرمردهاى محترم هم هنوز به خاطر داشته باشند.
ايشان ابتدا در مدرسه
دارلشفاى قم طلبه بوده. روزى در حجره نشسته بود كه سراسيمه وارد شد و گفت: بىبى من
دل درد شديدى گرفته آيا دوايى سراغ دارى؟ حاجى هم كه از طب سررشتهاى نداشت، بدون
مقدمه گفت: فلان دوا را به او بده. فردا ديد ظرفهاى خوراكى متعددى به حجرهاش
آوردند به عنوان حق المطالبه. از فردا همسايهها خبر شدند كه طبيب خوبى در مدرسه
دارلشفا پيدا شده كه به يك نسخه مداوا مىكند. كمكم سر حاجى شلوغ شد. ايشان هم ديد
اين طور نمىشود كتاب تحفه حكيم مؤمن را خريد و مشغول طبابت رسمى شد به قسمى كارش
بالا گرفت و او را به تهران بردند. وقتى به فكر كربلا رفتن افتاد ليكن عجلهاى براى
اين موضوع نداشت. شب در عالم رؤيا شخصى را ديد به او گفت: اگر مىخواهى كربلا بروى،
حالا برو چون تا دو ماه ديگر از طرف دولت جلوگيرى مىشود.
مرحوم حاجى خليل هم قبل از دو ماه حركت كرد و همين طور هم شد.
فهميد كه رؤياى صادقه بوده. مدتى در كربلا ماند. آنجا مشغول مداوا بود. روزى دو زن
به او مراجعه كردند. يكى از آنها دست خود رانشان حاجى داد كه زخم عجيبى داشت. حاجى
گفت: اين مريض خوره است كه به استخوان رسيده و علاج شدنى نيست. اين زن دل شكسته
رفت. خادمهاش كه همراهش بود برگشت و گفت: جناب حاجى! اين زن را شناختى؟ گفت: نه،
عرض كرد اين زن علويه است و از شاهزادگان هند مىباشد. عشق زيارت حسين او را با
تمام اموالش به اينجا كشانيده، حالا هم دستش تهى شده و مدتى است به اين مرض گرفتار
است، تو هم او را رنجاندى. حاجى گفت: او را فوراً برگردان.
گفت: بىبى! هر چند اين مرض خيلى سخت است؛ اما من دواهايى مىكنم
اميد است خدا شفا دهد. پس از شش ماه دست زن خوب شد و به قدرى شيفته حاجى شد كه
خانوادهاش را رها نمىكرد و مثل مادر دلسوزى مراوده داشت.
پس از چندى، همان شخص را كه در تهران در خواب ديده بود، به حاجى در
خواب گفت كه مريض مىشوى و پس از ده روز خواهى مرد. حاجى وصيت كرد. طولى نكشيد مريض
شد و مرضش هم شدت كرد تا روز دهم به حالت احتضار افتاد. لحظه آخرش بود كه زن علويه
وارد شد. يك دفعه منظره حاجى را كه ديد، سخت منقلب شد و گفت: اصلا به او دست نزنيد
تا من برگردم. مستقيم سر قبر حسين (عليه السلام) آمد. شبكههاى ضريح را گرفت گفت:
يا جدا! من حاجى را از شما مىخواهم. از خدا عمر دوبارهاش را بگيريد. آنقد ناله
كرد كه غش كرد. در حال غشوه حضرت را ديد كه به او مىفرمايد (دختر من!) تو را چه
مىشود؟ حاجى عمرش تمام است. اجلش رسيده. عرض كرد من اين چيزها را نمىفهمم حاجى را
از شما مى خواهم.
فرمود: حال كه چنين است من دعا مىكنم اگر خدا خواست او را بر
مىگرداند. طولى نكسيد كه تبسم كرد و فرمود: خدا دعاى مرا پذيرفت. حاجى رابرگردانيد
و عمرش را دو برابر كرد. حاجى آن وقت سى ساله بود و بعد در سن نود سالگى وفات كرد.
چهار پسر نصيب او شد كه يكى، مرجع عاليقدر شيعه حاج ميرزا حسين و ديگرى طبيب بزرگى
گرديد.
بالجمله، علويه به خانه برگشت و ديد حاجى صحيح
و سالم نشسته مىفرمايد: اى علويه! خدا جزاى خيرت بدهد. در ضمن وصايايش به فرزندش
اين بود كه بر شما باد به رعايت كردن سادات، خصوصاً علويات كه ايشان نزد خدا
آبرومندند.
و نظير اين داستان زياد است و در آخر كتاب
دارالسلام عراقى ضمن معجزات و ديدن آثار توسل به اهل بيت (عليه السلام)، داستان
زنده شدن بچه شخص تربت پيچ را كه از بام افتاد و مرد، نقل نموده است.
اميد ما به
شفاعت
چه غم ديوار امت را كه باشد چون تو
پشتيبان *** چه باك از موج بحر آن را كه باشد
نوح كشتيبان
(250)
در جلد سوم بحارالأنوار از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
مروى است كه فرمود:
هر پيغمبرى را دعاى مستجابى است كه انبياى
گذشته در دنيا از خدا خواستند و به آنها داد؛ اما من اين دعا رابراى گناهكاران امتم
در روز قيامت ذخيره كردهام (اميد است كه اين رحمت واسعه شامل مابشود
(251)).
راجع به شفاعت حضرت زهرا (عليهاالسلام) هم روايات متعددى از پيغمبر
(صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه رسيده كه در روايتى پس از ذكر كيفيت ورود مخدره
به محشر و تشريفات خاصى كه دارد، مىفرمايد:
هر زنى كه نماز واجبش ترك نشده و روزهاش فوت
نگرديده باشد و حج و زكات را در صورت وجوب ادا كرده باشد و شوهرش هم از او راضى
باشد، به شفاعت حضرت زهرا (عليهاالسلام) خواهد رسيد
(252).
البته اين موضوع باعث غرور نبايد بشود كه چون چنين است و شفاعت اهل
بيت، حتمى است، ما هم هر كارى كه دلمان خواست بكنيم. نه اين طور نيست. اى بسا
گناهانى كه شخص را بىايمان از دنيا مىبرد كه نوبت به اين حرفها نمىرسد. و اى بسا
گناهانى كه آنقدر شخص بايد در جهنم بماند تا پاك شود و قابليت شفاعت راپيدا كند
(253)،
پس هميشه شخص بايد هم بترسد و هم اميدوار باشد.
اعراف چيست؟
...و على الأعراف رجال يعرفون كلا بسيمهم...
(254).
بنابر اخبار اهل بيت (عليه السلام) اعراف مكان مرتفعى است كه بر
صراط قرار دارد. خداى تعالى محمد و آل را در آنجا جاى مىدهد. هركسى شيعه است، از
نور پيشانىاش پيداست كه داراى ولايت است. اميرالمؤمنين اجازه ورودش را به بهشت
مىدهد.
پس بنابر اين خبر، معناى آيه شريفه مىشود: و
على الأعراف رجال يعنى محمد و على.
يعرفون كلا مىشناسند همه را (از آنهايى كه از صراط
مىگذرد)، بسيمهم؛ به چهرههايشان.
در تفسير ديگر درباره اعراف اين است كه
همان سورى است كه بين بهشتيان و جهنميان در صراط زده مىشود كه در سوره حديد خداى
تعالى بيان مىفرمايد:
روزى كه مىبينى اهل ايمان را در حالى كه
نورشان از جلو و طرف راست مىتابد، بشارت باد شما را كه امروز بهشت جاودان كه از
زير آن جويها در جريان است، براى شماست، اين كاميابى بزرگى است. روزى كه منافقها به
آنهايى كه ايمان آورند گويند به ما بنگريد تا از نور شما بگيريم، گفته مىشود:
برگرديد به دنيا و نورى بجوييد، پس بين ايشان ديوارى زده مىشود كه درى دارد از
داخل، رحمت است براى مؤمنين و بيرونش (از براى كفار) عذاب
(255).
در تفسير وارد است: نورى كه جلوشان است، نور
اصول عقايد و ولايت آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است و در طرف راست، نور
عبادات مىباشد. بعضى نورشان به مقدارى كه چشم مىبيند و برخى به قدرى نورشان كم
است كه گاه روشن و گاه خاموش مىشود و افتان و خيزان صدا مىزنند:
...ربنآ أتمم لنا نورنا...
(256)؛
پروردگارا! نور ما را تمام كن كه بتوانيم به منزل برسيم.
اينجا نور كسى به كار كسى نمىخورد، هر چند منافقين و گنهكاران
التماس كنند كه از نور سعادتمندان بهره ببرند، فايدهاى ندارد و ديوارى بين آنها
زده مىشود كه همان اعراف است (بنابر تفسير).
گويند: اى مؤمنين! مگر ما با شما نبوديم؟ جواب
مىدهند چرا ليكن شما نفستان فريبتان داد و غرور شما را گرفت. از خدا دورى كرديد و
فكر امروز نبوديد (امروز ديگر چارهاى نداريد، جايگاه شما آتش است
(257)).
ضمناً خواستم موعظهاى هم شده باشد كه فكر نورى براى آن روز باشيم
پيش از آن كه چارهاى نداشته باشيم.
وجه سوم در اعراف اين است كه جايى است بين بهشت و جهنم كه در آن
مستضعفين؛ يعنى ديوانهها و بچههاى نابالغ كه از دنيا رفتهاند و آنهايى كه عقلشان
كامل نبوده در آنجا جا دارند
(258)
كه البته مانند بهشتيان در خوشى و نعمت نيستند ليكن از لحاظ عذاب هم معذب نمىباشند
(259).
بهشت، پاداش كردارهاى نيك
در آخرت جايى را پروردگار عالم خلق فرموده و ذخيره براى كسانى كه
با ايمان و تقوا از اينجا بروند قرار داده است. در اين مهمانخانه، انواع پذيراييها
و اقسام نعمتها و لذتها كه در خور بزرگى خداوندى و وسعت آن عالم است و به دانستن
حقيقت و تفصيل آن براى اهل اين عالم محال است و به عين مانند اطلاع يافتن بچهاى كه
در رحم است از بزرگى و اوضاع و گزارشات دنياست و لذا در قرآن مجيد، مجملاً
مىفرمايد:
هيچكس نداند چه نعمتهاى بزرگى كه چشم آنها را
روشن مىكند براى ايشان ذخيره شده، در برابر كردارهاى نيك آنه
(260).
و نسبت به نعمتهاى بهشتى بيان كلى مىفرمايد:
براى بهشتيان در بهشت آنچه را كه بخواهند
موجود است و نزد ما از آنچه كه بخواهند زيادتر است
(261).
و نيز در جاى ديگر مىفرمايد: بهشتيان آنچه را
بخواهند، در آن هميشگى خواهند بود
(262).
خلاصه، جايى است كه در آن ناكامى و ناراحتى نيست، اندوه و ضعف،
پيرى و مرض، خستگى و كسالت در آنجا راه ندارد. سلامتى مطلق از هر حيث آنجاست، لذا
نامش دارالسلام مىباشد. سلطنت حقيقيه كه عبارت از قدرت
تامه است به طورى كه هرچه بخواهد بشود، براى بهشتيان است كه:
ان أهل الجنة ملوك.
و در سوره دهر مىفرمايد: زمانى كه ببينى
آنجا خواهى ديد نعمت فراوان و سلطنت و پادشاهى بزرگ ر
(263).
در اينجا به پارهاى از نعمتهاى بهشتى كه در قرآن مجيد است، اشاره مىشود.
خوردنيها و آشاميدنيهاى بهشت
و لحم طير مما يشتهون
(264).
گوشت مرغ از آنچه ميل داشته باشند، در بهشت
موجود است.
و فكهة مما يتخيرون
(265)
و ميوه از هر نوعى كه اختيار كنند.
و فكهة كثيرة * لا مقطوعة و لا ممنوعة
(266)
و ميوه كه هيچ وقت تمام نشود و از بهشتيان منع
نگردد.
فيهما فكهة و نخل ورمان
(267)
در بهشت، ميوه و درخت خرما و انار است.
در بهشت است جوييهايى كه از آب خالص كه دگرگونى ندارد و جوييهايى
كه از شير است كه مزه آن تغيير نكرده و جوييهايى كه از شراب ناب است كه موجب لذت و
فرح خورندگان است (يعنى مثل شراب دنيوى كه متعفن و مضر و بيهوش كننده مىباشد نيست
بلكه خوشبو و گوارا و بىضرر و زيادكننده هوش و پاك كننده است
(268))
و نيز جوييهايى از عسل خالص از جميع فضولات مىباشد
(269).
و نيز در بهشت، چشمههاى متعددى است كه هر يك را خاصيت و حلاوت به
خصوصى است و به اسم مناسب آن ناميده مىشود؛ مانند چشمههاى كافوريه، زنجبيليه،
سلسبيل، تسنيم و از همه مهمتر، نهر كوثر است كه از زير عرش الهى جارى مىشود. از
شير سفيدتر، از عسل شيرينتر از كره نرمتر، سنگريزهاش زبرجد و ياقوت و مرجان است و
گياهش زعفران و خاكش خوشبوتر از مشك مىباشد و مستفاد از اخبار آن است كه از زير
عرش، جارى و در بهشت به صورت نهرى است و در عرصه محشر در حوض عظيمى قرار مىگيرد كه
قبلاً گفته شد.
پوشيدنيهاى بهشت
در سوره كهف مىفرمايد: زينت كرده شوند
بهشتيان در بهشت از دستتبندهاى ساخته شده از طلا و مىپوشند جامههاى سبز از سندس و
استبرق
(270).
و در جاى ديگر مىفرمايد: لباس بهشتيان از
ابريشم است
(271).
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه:
چون مؤمن به قصر خود در بهشت رود، بر سرش تاج كرامت نهند و
هفتاد حله به رنگهاى گوناگون - كه به جواهرات بهشتى بافته شده باشند - به او
بپوشانند
(272).
و نيز فرمود كه: اگر يكى از لباسهاى بهشتى را
در اين عالم بياورند، اهل دنيا طاقت ديدنش را ندارند.
و از حضرت صادق (عليه السلام) مروى است كه:
خداى را در هر روز جمعه نسبت به مؤمنين در بهشت كرامتى است كه مىفرستد ملكى را با
خلعت حله، پس مؤمن يكى از آنها را بر كمر بندد و ديگرى را بر دوش افكند و بر هرچه
بگذرد از نور آن حلههاروشن گردد
(273).
كاخهاى بهشتى
در چند جاى قرآن مىفرمايد: خدا شما را داخل
مىكند در بوستانهايى كه از عمارات آن جارى مىشود جويها و مسكنهاى پاكيزه در
بوستانهايى كه براى شما هميشگى است، اين سعادت و رستگارى بزرگى است
(274).
در سوره زمر مىفرمايد: بهشتيان را غرقههايى
است كه از بالاى آن غرفههايى بنا گرديده شده است، از زير آن جويهاى روان جارى است
(275).
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه:
آن غرفهها از مرواريد و ياقوت و زبرجد بنا شده و سقف آن از
طلاست و هر غرفه هزار در دارد از طلا و بر هر درى موكلى است
(276).
و در تفسير و مساكن طيبة از رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم) مروى است كه فرمود: قصرى است در بهشت از لؤلؤ، در
آن قصر هفتاد خانه از ياقوت سرخ و در هر خانه هفتاد حجره از زمرد سبز و در هر حجره
هفتاد تخت است و بر هر تختى هفتاد فرش از هر رنگى است و بر هر فرشى حورالعينى
مىباشد و در هر حجره هفتاد خوان طعام است و در هر خوانى هفتاد قسم طعام است و در
هر حجرهاى هفتاد خادمه مىباشد و خداى تعالى چنان قوهاى به مؤمن مىدهد كه از
تمام آنها بهره مىبرد
(277).
كرسيها، فرشها و ظرفهاى بهشتى
بهشتيان بر تختهاى بهشتى تكيه زنندگانند، ثواب
و جزاى نيكويى است
(278).
و در سوره واقعه مىفرمايد: على سرر موضونة
(279)؛
بر تختها و كرسيهايى كه از مفتول طلا بافته شده و مزين به جواهر است، نشسته باشند.
و در سوره الرحمن مىفرمايد: تكيه زنندگانند
بر فرشهايى كه آستر آنها از استبرق است
(280).
و مجملاً در قرآن مجيد براى انواع لباسها و فرشهاى بهشتى، اسامى
چندى ذكر شده؛ مانند؛ استبرق و حرير، رفرف، نمارق و زرابى كه حقيقت آن ديدنى است،
نه گفتنى و شنيدنى.
و راجع به ظرفهاى بهشت، در سوره واقعه مىفرمايد:
دور مىزنند بر اهل بهشت غلامان با قدحها و ابريقها از طلا و
نقره و اقسام جواهر و با كاسهها از شراب ناب
(281).
و در سوره دهر
(282)
مىفرمايد: دور داده مىشود بر بهشتيان ظرفهاى نقره و قدحهايى
كه از بلورند و آن بلورها از نقره است (يعنى صفا و درخشندگى بلور را دارند و سفيدى
و نرمى نقره را).
حوريان بهشتى
چون اعظم نعمتهاى جسمانى در بهشت، حوريان هستند؛ لذا در قرآن مجيد،
زياد ذكر آنها شده و علت اينكه به اين نام خوانده مىشوند اين است كه
حور به معناى سفيد اندام و
عين به معناى گشاده چشم هر
دو در ايشان موجود مىباشد. يا اينكه سفيده چشم آنها در نهايت سفيدى و سياهى آن در
غايت سياهى و صفا و طراوت است و ممكن است وجه تسميه آنها به اين نام اين باشد كه
چشمها از ديدن جمال ايشان، حيران و مبهوت (و به اصطلاح سفيد) مىشود.
در سوره واقعه، آيه 22-23 مىفرمايد: و حور
عين * كأمثال اللؤلو المكنون.
حوريان مانند مرواريد پوشيده شده در صدفند كه
غبارى بر آن ننشسته و دست غير به او نرسيده است.
و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه:
در بهشت نورى پديدار شود، بهشتيان گويند چه نورى است؟ گويند:
اين روشنايى دندان حورى است كه بر روى شوهرش خنديده است.
و نيز مىفرمايد: انآ أنشأنهن انشآء *
فجعلنهن أبكار
(283).
ما حوريان را ابتدا (و بىسبب پدر و مادر)
آفريديم و ايشان را دوشيزه قرار داديم.
عربا تراباً؛
دوستان و عاشقان شوهران خود هستند (با ناز و كرشمه و شيرين سخنى و همگى همسن كه در
سن شانزده سالگى باشند؛ چنانچه مردان بهشتى به سن 33 سالگى هستند.
و در سوره الرحمن، آيه 56 مىفرمايد: فيهن
قصرت الطرف....
در بوستانهاى بهشت، حوريانى هستند كه چشم فرو
هشتهاند از نگاه به غير شوهران خود و به ايشان دست درازى نكرده باشد قبل از
بهشتيان كسى از انس و جن.
گويا ايشان از ياقوتند در سرخى و مرجانند در روشنايى و سفيدى:
كأنهن الياقوت و المرجان
(284).
و مروى است: حورى كه هفتاد حله پوشيده باشد،
مغز ساق او در پس آن حلهها ديده مىشود؛ مانند رشته سفيد از وراى ياقوت
(285).
و در سوره بقره، آيه 25 مىفرمايد:
...و لهم فيهآ أزواج مطهرة و هم فيها خلدون.
براى صاحبان ايمان و عمل
صالح در بهشت، زنهايى است كه از هر حيث پاك و پاكيزهاند از آن جمله حائض نمىشوند،
بلكه از هر كثافتى و نجاستى دورند و نيز تكبر و خودستايى نمىكنند و بر يكديگر غيرت
نمىورزند.
و مروى است كه: بر بازوى
راست حور از نور نوشته شده: الحمدلله الذى صدقنا وعده
و بر بازوى چپ: الحمدلله الذى اذهب عنا الحزن.
و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
مروى است - ضمن حديث مفصلى - كه فرمودند: خداوند حورى را خلق
فرمود كه بر گونه راست او نوشته شده: محمد رسول الله و بر گونه چپ: على ولى الله و
بر پيشانى او الحسن و بر ذقن او: الحسين و بر دو لب او: بسم الله الرحمن الرحيم.
ابن مسعود پرسيد اين كرامت براى كيست؟
فرمود: براى كسى كه از روى حرمت و تعظيم بگويد:
بسم الله الرحمن الرحيم.
ناگفته نماند كه زنان مؤمنه كه با ايمان از
دنيا رفته و بهشتى باشند، جمالشان از حور بيشتر است و آيه شريفه:
فيهن خيرات حسان
(286)؛
يعنى: در بوستانهاى بهشت، زنانى باشند كه به حسن خلق پيراسته و
به حسن خلقت آراستهاند (به زنان دنيوى كه بهشتى اند، تفسير شده است).
و مجلسى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كند
كه: خيرات حسان زنهاى مؤمنه عارفه شيعهاند كه داخل بهشت
مىشوند و ايشان را به مؤمن تزويج كنند.
و مروى است: زنانى كه
بهشتى باشند و در دنيا شوهر نكرده باشند يا اين كه شوهرانشان در بهشت نباشند، به هر
يك از اهل بهشت كه مايل باشند، ازدواج مىكنند و اگر شوهرانشان در بهشتاند، به ميل
خود با آنان ازدواج خواهند كرد و اگر در دنيا شوهران متعدد كرده با آخرى آنها يا هر
يك كه خلقش نيكوتر و نيكىاش بيشتر است، ازدواج مىكند.
گلها و
عطرهاى بهشتى
در سوره الرحمن مىفرمايد:
براى كسى كه بترسد از ايستادن نزد پروردگارش (يعنى از موقف حساب كه شرحش گذشت،
بترسد و گناه نكند) دو بوستان است كه داراى جميع فنون و اقسام ميوهها و گياهها و
گلهاست
(287).
و مجلسى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) نقل كرده كه: اگر زنى از زنان بهشت در شب تار از آسمان
اول مشرف به زمين شود، بوى خوش او به مشام جميع اهل زمين برسد.
و از امام صادق (عليه السلام) مروى است كه:
بوى عطر بهشت تا هزار سال راه مىرسد.
و نيز مروى است كه: خاك
بهشت، مشك است. و از روايات كثيره معلوم مىشود كه در و ديوار و زمين بهشت و
هرچه در آن است، تماماً معطر است.
در سوره دهر، آيه 13 مىفرمايد:
لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا.
بهشتيان در بهشت، آفتاب و
گرماى آن را نمىبينند و همچنين سرما را (يعنى در هواى معتدل هستند و احتياجى به
آفتاب و روشنايى آن ندارند، بلكه همان نور ايمان و عمل صالح ايشان را بس است؛
چنانچه گذشت).
و مروى است كه نور حوريان
بر نور آفتاب غالب است.
بلكه از روايات كثيره اين طور استفاده مىشود
كه: هركه و هرچه در بهشت است حتى لباس و فرش و ظرف، تماماً نور
افشانى مىكنند.
نغمهها و
آوازهاى بهشتى
از آنجايى كه هرچه در دنيا از انواع نعمتها و
لذتهاست، تماًما قطره و نمونهاى است از آنچه در بهشت است و اصل و خالص آن در
آنجاست، مرتبه كامله صداى خوش و حقيقت، آن هم در بهشت است، به طورى كه اگر نغمهاى
از آوازهاى بهشتى به گوش اهل دنيا برسد، طاقت نياورده و هلاك مىشوند؛ چنانچه آواز
داوود پيغمبر با اينكه در اين دنيا بوده، كسى طاقت شنيدنش را نداشت و حيوانات
متضاده در موقع خواندنش، اطرافش جمع مىشدند و مدهوش مىافتادند و در آن حال با
يكديگر كارى نداشتند و همچنين خلق هنگام خواندنش، عدهاى مىافتادند، بعضى هلاك
مىشدند.
در خطبه مباركه حضرت اميرالمؤمنين در
نهجالبلاغه ضمن بيان حالات انبيا مىفرمايد: و داوود (عليه
السلام) صاحب المزامير و قارى اهل الجنه
(288)
از اين جمله معلوم مىشود كه حضرت داوود (عليه السلام) در بهشت براى بهشتيان خواهد
خواند؛ البته با نغمهاى بهشتى و بهشتيان هم طاقت شنيدنش را خواهند.
در مجمع البيان از رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم) مروى است كه: بهترين نغمههاى بهشت آن است كه
حوريان براى شوهران خود خوانندگى مىكنند به صداى نيكويى كه جن و انس نشنيده باشند،
اما نه به روش مزمار (آلت موسيقى است) بلكه به تسبيح، تحميد و تقديس پروردگار عالم
(289).
و نيز مروى است كه: مرغان
بهشتى به بهترين نغمهها خوانندگى مىكنند.
و از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدند آيا در
بهشت غنا و سرود هست؟ فرمود: در بهشت درختى است كه خداوند امر
مىفرمايد بادهاى بهشت را كه بوزند پس، از آن درخت آوازها ظاهر مىشود كه خلايق
هرگز به آن خوبى، سازى و نغمهاى نشنيده باشد (پس فرمود:) اين عوضى است كه از آنكه
در دنيا از ترس خدا گوش دادن به غنا را ترك نموده است
(290).