معاد

شهيد محراب آيةالله سيد عبدالحسين دستغيب

- ۷ -


عقبه چهارم: روزه‏

روزه ماه مبارك رمضان در عقبه چهارم مورد سؤال قرار مى‏گيرد: الصوم جنة من النار (242)؛ روزه سپرى است مقابل آتش.

فرمود: روزه دار، دو خوشى دارد؛ يكى هنگام افطار كه يك فرح خاصى دارد و خوشحالى ديگر عند لقاء الله ساعتى كه مى‏خواهد از صراط رد شود و به لقاى پروردگارش برسد (243).

عقبه پنجم: حج‏

اگركسى در عمرش شرايط استطاعت در او جمع شد و حج نرفت، اين‏جا نگهش مى‏دارند بلكه دو طايفه‏اند كه به آنها هنگام مرگ گفته مى‏شود: مت يهودياً او نصراني (244)؛ به دين يهود يا نصارا بايد بميرى؛ يكى مانع الزكات و ديگر تارك الحج است. و در مذمت و پستى كسى كه حج واجب را ترك كند، همين بس كه خداى تعالى از او در قرآن مجيد به كافر تعبير فرموده است‏ (245).

البته نمى‏خواهم درباره اين موضوعات بحث كنم؛ چون از بحث اصول عقايد خارج مى‏شويم، غرض فهرست است براى اطلاع بيشتر مؤمنين.

عقبه ششم: طهارت‏

در روايت ابن عباس ذكر شده كه منظور از طهارت، طهارت ثلاث است كه مراد: وضو، غسل و تيمم مى‏باشد. و بعضى هم فرموده‏اند: مطلق الطهاره. اگر كسى مواظبت طهارت را ننمايد، مخصوصاً خانمها مواظب باشند كه غسلهاى مخصوص خود را بايد در وقت خود انجام بدهند وگرنه در چنين موقعى مسؤول‏اند بلكه نسبت به پرهيز نكردن از نجاسات داريم كه در قبر در فشار است؛ چنانچه اشاره شد.

عقبه هفتم: مظالم‏

تعبير آن، گاهى به عقبه عدل و گاهى حق الناس هم تعبير مى‏شود و در قرآن شريف، به مرصاد تعبير شده؛ يعنى كمينگاه: ان ربك لبالمرصاد (246). اگر بى‏جا به كسى سيلى زده باشد، پانصد سال آن‏جا نگهش مى‏دارند براى سيلى ناحق. استخوانهايش را خورد مى‏كنند.

آقاى دكاندار! تو چه حقى دارى كه شاگردت را مى‏زنى؟ آقاى معلم به چه وجه شرعى بچه‏ها را تنبيه مى‏كنيد كه گاهى بدن شاگرد سياه مى‏شود؟ اى شوهرها! شما براى چه زنانتان را مى‏زنيد؟! شوهر چه حقى دارد كه دست روى زنش بلند كند. بلى در بعض موارد خاصه، استثنائى داريم كه البته پيش مى‏آيد و از بحث ما خارج است وگرنه ذكر مى‏شد (247).

خلاصه كيست كه ادعا كند مظالم عباد بر عهده او نيست؟ فرمود: اگر كسى حق ديگرى را حبس كرده باشد؛ مثلا امانتش را پس نمى‏دهد، در اين عقبه چهل سال او را نگه مى‏دارند و به او هيچ نمى‏گويند و او در اين مدت گريه مى‏كند. بعد منادى ندا مى‏كند اين است كه مال مردم را حبس كرده، چهل سال هم سرزنش كرده مى‏شود و سپس در جهنم مى‏افتد.

البته اين در صورتى است كه حسناتى نداشته باشد وگرنه در مقابل، حسناتش را به صاحب حق مى‏دهند؛ چنانچه گذشت. و در بعضى روايات داريم كه: در مقابل يك درهم، هفتصد ركعت نماز را بر مى‏دارند و به او مى‏دهند.

ثقة الاسلام نورى در كتاب مستدرك از انوار المضيئه يأليف سيد غياث الدين نجفى - كه از علماى اماميه و فقهاى شيعه است - اين حكايت را نقل نموده است كه:

در قريه ما - كه از قراى نزديك حله است - متولى مسجد به نام محمد بن ابى اذينه روزها بر حسب عادت به مسجد مى‏آمد. روزى بر خلاف عادت، پيدايش نشد. احوالش را پرسيدم. گفتند: در منزل بسترى است، خيلى تعجب كردم، چون تا شب گذشته صحيح و سالم بود. به ديدنش رفتيم. ديديم سرتاپايش سوخته. گاهى بى‏هوش است و گاهى به هوش مى‏آيد.

گفتم: چه بر سر شما آمده؟

گفت: ديشب در خواب، صراط را نشان من دادند. امر شد كه من هم بايد بروم. از اول زير پايم خوب بود، بعد ديدم باريك شد و از ابتدا نرم راحت بود. بعد ديدم تيز و بران گرديد. همين‏طور كه آهسته‏آهسته مى‏رفتم، خود را محكم مى‏گرفتم كه نيفتم. و آن طرف مردم به گودال جهنم مى‏افتادند. يك مرتبه ديدم زير پايم اندازه مويى بيشتر نيست و ناگهان آتش مرا كشانيد و به گودال افتادم. هرچه دست و پا زدم، پايين‏تر مى‏رفتم (آتش جهنم كشش دارد و در روايت دارد كه هفتاد سال راه پايين مى‏رود) همين كه ديدم كار از كار گذشته، به قلبم گذشت مگر نه هر وقت مى‏افتادم مى‏گفتم يا على! - گفتم: اغثنى يا مولاى! يا اميرالمؤمنين! به من الهام شد كه به بالا بنگرم. آقايى را ديدم كه كنار صراط ايستاده. دست دراز كرد و كمرم راگرفت و بالا كشيد. گفتم: آقا! سوختم، به فريادم برسيد.

حضرت دست مبارك را از زانو تا منتهاى ران من كشيد.

از خواب جستن كردم ديدم جاى دست على (عليه السلام) اصلا سوزشى ندارد و خوب شده ليكن تمام بدنم مى‏سوزد.

سه ماه در بستر افتاده بود. ناله مى‏كرد. مرهمها مى‏آوردند. طبيبها عوض مى‏كردند تا پس از سه ماه رو به بهبودى گذاشت و گوشت تازه بر بدنش روييد. در همين كتاب مستدرك مى‏نويسد: بعداً هر وقت اين قضيه را نقل مى‏كرد مدتى تب و لرز مى‏كرد (248).

بلى راه چاره، تمسك به ولايت اهل بيت (عليه السلام) است. حضرت رضا وعده فرموده كه زائرين قبرش را در صراط، دستگيرى فرمايد. نسبت به متمسكين حضرت ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) بشاراتى در اين موقف رسيده؛ حتى در روايتى كه از حضرت صادق (عليه السلام) است مى‏فرمايد: مختار را نجات مى‏دهند.

شفاعت‏

از اصول مسلمه، شفاعت شافعين در قيامت است. آنهايى كه نزد خدا آبرومندند، صاحب قوه و قدرتند. دست ضعيفى را كه افتاده است مى‏گيرند و بلندش مى‏كنند.

شفاعت بر دو قسم است؛ يكى وقتى اسير جهنمى را كه گرفتار است، شفاعت مى‏كنند كه از غل و زنجير و دوزخ بيرون بيايد و يك وقت هم براى شخص بهشتى است كه درجه‏اش را بالا ببرند؛ مثلا درجه‏اش پايين است و نمى‏تواند در جوار محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل، خوب بهره ببرد، آقايان شفاعتش مى‏كنند، پس همه محتاج شفاعت‏اند.

در بحارالأنوار از ابو ايمن نقل مى‏كند كه به حضرت باقر عرض كرد: يا بن رسول الله! شما مردم را به شفاعت مغرور مى‏كنيد. يك دفعه حالت غضبى در چهره امام (عليه السلام) هويدا شد و فرمود: واى بر تو! روز قيامت اولين و آخرين و حتى انبيا هم محتاج شفاعت جدم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) هستند و فرمود: آيا مغرور كرده است تو را كه لقمه حرام نمى‏خورى، ديگر احتياج شفاعت ندارى؟! شفاعت كبرا، اصل شفاعت مال محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل است‏ (249).

ساير شافعين، شعبه‏اى از اين اصل‏اند؛ مثلا از جمله شفعا، علماى عاملين هستند كه عده‏اى به بركت آنها به بهشت راه پيدا مى‏كنند. آيا ايشان غير از ريزه‏خوران خون محمد و آل‏اند.

و همچنين از جمله شفيعان مؤمنين‏اند كه مى‏فرمايد: هر مؤمنى يك صد نفر را شفاعت مى‏كند اين آبرو را از كجا آوردند؟

جز از پيروى محمد و آل؟

يا مثلا سادات - كه از شفعاى قيامت‏اند - آيا جز اين است از رگ و ريشه اين دودمانند.

و همچنين قرآن و مساجد كه آنها هم آثار محمد و آل او صلوات الله عليهم هستند. خلاصه برگشتش به آقايان است.

شفاعت عمومى‏

عمده شفاعت البته در قيامت است ليكن شواهدى در دست است كه در برزخ و حتى در همين دنيا هم انسان شفاعت مى‏شود؛ مثلا بلايى مى‏خواهد نازل گردد، به شفاعت ولى عصر - عجل الله تعالى - برطرف مى‏شود. يا مثلاً در برزخ معذب است، پدرش يا مادرش يا فرزندش يا رفيقش در دنيا به اهل بيت توسل مى‏جويد و جداً ايشان را واسطه قرار مى‏دهد كه خداى تعالى به بركت آقايان آن ميت را مى‏بخشد. اگر آقايان شفاعت كنند مورد عنايت پروردگار واقع خواهد شد. قضايايى هم در اين زمينه واقع گرديده است نسبت به شفاعت هنگام مرگ و قبل از مردن، حكايت سيد حميرى است كه در بسيارى از كتابهاى نوشته شده و شفاعت در دنيا هم حكايت حاج ميرزا خليل كه همين اواخر اتفاق افتاده و شايد بعضى از پيرمردهاى محترم هم هنوز به خاطر داشته باشند.

ايشان ابتدا در مدرسه دارلشفاى قم طلبه بوده. روزى در حجره نشسته بود كه سراسيمه وارد شد و گفت: بى‏بى من دل درد شديدى گرفته آيا دوايى سراغ دارى؟ حاجى هم كه از طب سررشته‏اى نداشت، بدون مقدمه گفت: فلان دوا را به او بده. فردا ديد ظرفهاى خوراكى متعددى به حجره‏اش آوردند به عنوان حق المطالبه. از فردا همسايه‏ها خبر شدند كه طبيب خوبى در مدرسه دارلشفا پيدا شده كه به يك نسخه مداوا مى‏كند. كم‏كم سر حاجى شلوغ شد. ايشان هم ديد اين طور نمى‏شود كتاب تحفه حكيم مؤمن را خريد و مشغول طبابت رسمى شد به قسمى كارش بالا گرفت و او را به تهران بردند. وقتى به فكر كربلا رفتن افتاد ليكن عجله‏اى براى اين موضوع نداشت. شب در عالم رؤيا شخصى را ديد به او گفت: اگر مى‏خواهى كربلا بروى، حالا برو چون تا دو ماه ديگر از طرف دولت جلوگيرى مى‏شود.

مرحوم حاجى خليل هم قبل از دو ماه حركت كرد و همين طور هم شد. فهميد كه رؤياى صادقه بوده. مدتى در كربلا ماند. آن‏جا مشغول مداوا بود. روزى دو زن به او مراجعه كردند. يكى از آنها دست خود رانشان حاجى داد كه زخم عجيبى داشت. حاجى گفت: اين مريض خوره است كه به استخوان رسيده و علاج شدنى نيست. اين زن دل شكسته رفت. خادمه‏اش كه همراهش بود برگشت و گفت: جناب حاجى! اين زن را شناختى؟ گفت: نه، عرض كرد اين زن علويه است و از شاهزادگان هند مى‏باشد. عشق زيارت حسين او را با تمام اموالش به اين‏جا كشانيده، حالا هم دستش تهى شده و مدتى است به اين مرض گرفتار است، تو هم او را رنجاندى. حاجى گفت: او را فوراً برگردان.

گفت: بى‏بى! هر چند اين مرض خيلى سخت است؛ اما من دواهايى مى‏كنم اميد است خدا شفا دهد. پس از شش ماه دست زن خوب شد و به قدرى شيفته حاجى شد كه خانواده‏اش را رها نمى‏كرد و مثل مادر دلسوزى مراوده داشت.

پس از چندى، همان شخص را كه در تهران در خواب ديده بود، به حاجى در خواب گفت كه مريض مى‏شوى و پس از ده روز خواهى مرد. حاجى وصيت كرد. طولى نكشيد مريض شد و مرضش هم شدت كرد تا روز دهم به حالت احتضار افتاد. لحظه آخرش بود كه زن علويه وارد شد. يك دفعه منظره حاجى را كه ديد، سخت منقلب شد و گفت: اصلا به او دست نزنيد تا من برگردم. مستقيم سر قبر حسين (عليه السلام) آمد. شبكه‏هاى ضريح را گرفت گفت: يا جدا! من حاجى را از شما مى‏خواهم. از خدا عمر دوباره‏اش را بگيريد. آنقد ناله كرد كه غش كرد. در حال غشوه حضرت را ديد كه به او مى‏فرمايد (دختر من!) تو را چه مى‏شود؟ حاجى عمرش تمام است. اجلش رسيده. عرض كرد من اين چيزها را نمى‏فهمم حاجى را از شما مى خواهم.

فرمود: حال كه چنين است من دعا مى‏كنم اگر خدا خواست او را بر مى‏گرداند. طولى نكسيد كه تبسم كرد و فرمود: خدا دعاى مرا پذيرفت. حاجى رابرگردانيد و عمرش را دو برابر كرد. حاجى آن وقت سى ساله بود و بعد در سن نود سالگى وفات كرد. چهار پسر نصيب او شد كه يكى، مرجع عاليقدر شيعه حاج ميرزا حسين و ديگرى طبيب بزرگى گرديد.

بالجمله، علويه به خانه برگشت و ديد حاجى صحيح و سالم نشسته مى‏فرمايد: اى علويه! خدا جزاى خيرت بدهد. در ضمن وصايايش به فرزندش اين بود كه بر شما باد به رعايت كردن سادات، خصوصاً علويات كه ايشان نزد خدا آبرومندند.

و نظير اين داستان زياد است و در آخر كتاب دارالسلام عراقى ضمن معجزات و ديدن آثار توسل به اهل بيت (عليه السلام)، داستان زنده شدن بچه شخص تربت پيچ را كه از بام افتاد و مرد، نقل نموده است.

اميد ما به شفاعت‏

چه غم ديوار امت را كه باشد چون تو پشتيبان *** چه باك از موج بحر آن را كه باشد نوح كشتيبان‏ (250)

در جلد سوم بحارالأنوار از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود:

هر پيغمبرى را دعاى مستجابى است كه انبياى گذشته در دنيا از خدا خواستند و به آنها داد؛ اما من اين دعا رابراى گناهكاران امتم در روز قيامت ذخيره كرده‏ام (اميد است كه اين رحمت واسعه شامل مابشود (251)).

راجع به شفاعت حضرت زهرا (عليهاالسلام) هم روايات متعددى از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه رسيده كه در روايتى پس از ذكر كيفيت ورود مخدره به محشر و تشريفات خاصى كه دارد، مى‏فرمايد:

هر زنى كه نماز واجبش ترك نشده و روزه‏اش فوت نگرديده باشد و حج و زكات را در صورت وجوب ادا كرده باشد و شوهرش هم از او راضى باشد، به شفاعت حضرت زهرا (عليهاالسلام) خواهد رسيد (252).

البته اين موضوع باعث غرور نبايد بشود كه چون چنين است و شفاعت اهل بيت، حتمى است، ما هم هر كارى كه دلمان خواست بكنيم. نه اين طور نيست. اى بسا گناهانى كه شخص را بى‏ايمان از دنيا مى‏برد كه نوبت به اين حرفها نمى‏رسد. و اى بسا گناهانى كه آنقدر شخص بايد در جهنم بماند تا پاك شود و قابليت شفاعت راپيدا كند (253)، پس هميشه شخص بايد هم بترسد و هم اميدوار باشد.

اعراف چيست؟

...و على الأعراف رجال يعرفون كلا بسيمهم... (254).

بنابر اخبار اهل بيت (عليه السلام) اعراف مكان مرتفعى است كه بر صراط قرار دارد. خداى تعالى محمد و آل را در آن‏جا جاى مى‏دهد. هركسى شيعه است، از نور پيشانى‏اش پيداست كه داراى ولايت است. اميرالمؤمنين اجازه ورودش را به بهشت مى‏دهد.

پس بنابر اين خبر، معناى آيه شريفه مى‏شود: و على الأعراف رجال يعنى محمد و على. يعرفون كلا مى‏شناسند همه را (از آنهايى كه از صراط مى‏گذرد)، بسيمهم؛ به چهره‏هايشان.

در تفسير ديگر درباره اعراف اين است كه همان سورى است كه بين بهشتيان و جهنميان در صراط زده مى‏شود كه در سوره حديد خداى تعالى بيان مى‏فرمايد:

روزى كه مى‏بينى اهل ايمان را در حالى كه نورشان از جلو و طرف راست مى‏تابد، بشارت باد شما را كه امروز بهشت جاودان كه از زير آن جويها در جريان است، براى شماست، اين كاميابى بزرگى است. روزى كه منافقها به آنهايى كه ايمان آورند گويند به ما بنگريد تا از نور شما بگيريم، گفته مى‏شود: برگرديد به دنيا و نورى بجوييد، پس بين ايشان ديوارى زده مى‏شود كه درى دارد از داخل، رحمت است براى مؤمنين و بيرونش (از براى كفار) عذاب‏ (255).

در تفسير وارد است: نورى كه جلوشان است، نور اصول عقايد و ولايت آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است و در طرف راست، نور عبادات مى‏باشد. بعضى نورشان به مقدارى كه چشم مى‏بيند و برخى به قدرى نورشان كم است كه گاه روشن و گاه خاموش مى‏شود و افتان و خيزان صدا مى‏زنند: ...ربنآ أتمم لنا نورنا... (256)؛ پروردگارا! نور ما را تمام كن كه بتوانيم به منزل برسيم.

اين‏جا نور كسى به كار كسى نمى‏خورد، هر چند منافقين و گنهكاران التماس كنند كه از نور سعادتمندان بهره ببرند، فايده‏اى ندارد و ديوارى بين آنها زده مى‏شود كه همان اعراف است (بنابر تفسير).

گويند: اى مؤمنين! مگر ما با شما نبوديم؟ جواب مى‏دهند چرا ليكن شما نفستان فريبتان داد و غرور شما را گرفت. از خدا دورى كرديد و فكر امروز نبوديد (امروز ديگر چاره‏اى نداريد، جايگاه شما آتش است (257)).

ضمناً خواستم موعظه‏اى هم شده باشد كه فكر نورى براى آن روز باشيم پيش از آن كه چاره‏اى نداشته باشيم.

وجه سوم در اعراف اين است كه جايى است بين بهشت و جهنم كه در آن مستضعفين؛ يعنى ديوانه‏ها و بچه‏هاى نابالغ كه از دنيا رفته‏اند و آنهايى كه عقلشان كامل نبوده در آن‏جا جا دارند (258) كه البته مانند بهشتيان در خوشى و نعمت نيستند ليكن از لحاظ عذاب هم معذب نمى‏باشند (259).

بهشت، پاداش كردارهاى نيك‏

در آخرت جايى را پروردگار عالم خلق فرموده و ذخيره براى كسانى كه با ايمان و تقوا از اين‏جا بروند قرار داده است. در اين مهمانخانه، انواع پذيراييها و اقسام نعمتها و لذتها كه در خور بزرگى خداوندى و وسعت آن عالم است و به دانستن حقيقت و تفصيل آن براى اهل اين عالم محال است و به عين مانند اطلاع يافتن بچه‏اى كه در رحم است از بزرگى و اوضاع و گزارشات دنياست و لذا در قرآن مجيد، مجملاً مى‏فرمايد:

هيچ‏كس نداند چه نعمتهاى بزرگى كه چشم آنها را روشن مى‏كند براى ايشان ذخيره شده، در برابر كردارهاى نيك آنه (260).

و نسبت به نعمتهاى بهشتى بيان كلى مى‏فرمايد:

براى بهشتيان در بهشت آنچه را كه بخواهند موجود است و نزد ما از آنچه كه بخواهند زيادتر است‏ (261).

و نيز در جاى ديگر مى‏فرمايد: بهشتيان آنچه را بخواهند، در آن هميشگى خواهند بود (262).

خلاصه، جايى است كه در آن ناكامى و ناراحتى نيست، اندوه و ضعف، پيرى و مرض، خستگى و كسالت در آن‏جا راه ندارد. سلامتى مطلق از هر حيث آن‏جاست، لذا نامش دارالسلام مى‏باشد. سلطنت حقيقيه كه عبارت از قدرت تامه است به طورى كه هرچه بخواهد بشود، براى بهشتيان است كه: ان أهل الجنة ملوك.

و در سوره دهر مى‏فرمايد: زمانى كه ببينى آن‏جا خواهى ديد نعمت فراوان و سلطنت و پادشاهى بزرگ ر (263). در اين‏جا به پاره‏اى از نعمتهاى بهشتى كه در قرآن مجيد است، اشاره مى‏شود.

خوردنيها و آشاميدنيهاى بهشت‏

و لحم طير مما يشتهون‏ (264).

گوشت مرغ از آنچه ميل داشته باشند، در بهشت موجود است.

و فكهة مما يتخيرون‏ (265)

و ميوه از هر نوعى كه اختيار كنند.

و فكهة كثيرة * لا مقطوعة و لا ممنوعة (266)

و ميوه كه هيچ وقت تمام نشود و از بهشتيان منع نگردد.

فيهما فكهة و نخل ورمان‏ (267)

در بهشت، ميوه و درخت خرما و انار است.

در بهشت است جوييهايى كه از آب خالص كه دگرگونى ندارد و جوييهايى كه از شير است كه مزه آن تغيير نكرده و جوييهايى كه از شراب ناب است كه موجب لذت و فرح خورندگان است (يعنى مثل شراب دنيوى كه متعفن و مضر و بيهوش كننده مى‏باشد نيست بلكه خوشبو و گوارا و بى‏ضرر و زيادكننده هوش و پاك كننده است‏ (268)) و نيز جوييهايى از عسل خالص از جميع فضولات مى‏باشد (269).

و نيز در بهشت، چشمه‏هاى متعددى است كه هر يك را خاصيت و حلاوت به خصوصى است و به اسم مناسب آن ناميده مى‏شود؛ مانند چشمه‏هاى كافوريه، زنجبيليه، سلسبيل، تسنيم و از همه مهمتر، نهر كوثر است كه از زير عرش الهى جارى مى‏شود. از شير سفيدتر، از عسل شيرين‏تر از كره نرمتر، سنگريزه‏اش زبرجد و ياقوت و مرجان است و گياهش زعفران و خاكش خوشبوتر از مشك مى‏باشد و مستفاد از اخبار آن است كه از زير عرش، جارى و در بهشت به صورت نهرى است و در عرصه محشر در حوض عظيمى قرار مى‏گيرد كه قبلاً گفته شد.

پوشيدنيهاى بهشت‏

در سوره كهف مى‏فرمايد: زينت كرده شوند بهشتيان در بهشت از دستتبندهاى ساخته شده از طلا و مى‏پوشند جامه‏هاى سبز از سندس و استبرق‏ (270).

و در جاى ديگر مى‏فرمايد: لباس بهشتيان از ابريشم است‏ (271).

از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه: چون مؤمن به قصر خود در بهشت رود، بر سرش تاج كرامت نهند و هفتاد حله به رنگهاى گوناگون - كه به جواهرات بهشتى بافته شده باشند - به او بپوشانند (272).

و نيز فرمود كه: اگر يكى از لباسهاى بهشتى را در اين عالم بياورند، اهل دنيا طاقت ديدنش را ندارند.

و از حضرت صادق (عليه السلام) مروى است كه: خداى را در هر روز جمعه نسبت به مؤمنين در بهشت كرامتى است كه مى‏فرستد ملكى را با خلعت حله، پس مؤمن يكى از آنها را بر كمر بندد و ديگرى را بر دوش افكند و بر هرچه بگذرد از نور آن حله‏هاروشن گردد (273).

كاخهاى بهشتى‏

در چند جاى قرآن مى‏فرمايد: خدا شما را داخل مى‏كند در بوستان‏هايى كه از عمارات آن جارى مى‏شود جويها و مسكنهاى پاكيزه در بوستانهايى كه براى شما هميشگى است، اين سعادت و رستگارى بزرگى است‏ (274).

در سوره زمر مى‏فرمايد: بهشتيان را غرقه‏هايى است كه از بالاى آن غرفه‏هايى بنا گرديده شده است، از زير آن جويهاى روان جارى است‏ (275).

از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه: آن غرفه‏ها از مرواريد و ياقوت و زبرجد بنا شده و سقف آن از طلاست و هر غرفه هزار در دارد از طلا و بر هر درى موكلى است‏ (276). و در تفسير و مساكن طيبة از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: قصرى است در بهشت از لؤلؤ، در آن قصر هفتاد خانه از ياقوت سرخ و در هر خانه هفتاد حجره از زمرد سبز و در هر حجره هفتاد تخت است و بر هر تختى هفتاد فرش از هر رنگى است و بر هر فرشى حورالعينى مى‏باشد و در هر حجره هفتاد خوان طعام است و در هر خوانى هفتاد قسم طعام است و در هر حجره‏اى هفتاد خادمه مى‏باشد و خداى تعالى چنان قوه‏اى به مؤمن مى‏دهد كه از تمام آنها بهره مى‏برد (277).

كرسيها، فرشها و ظرفهاى بهشتى‏

بهشتيان بر تختهاى بهشتى تكيه زنندگانند، ثواب و جزاى نيكويى است‏ (278).

و در سوره واقعه مى‏فرمايد: على سرر موضونة (279)؛ بر تختها و كرسيهايى كه از مفتول طلا بافته شده و مزين به جواهر است، نشسته باشند.

و در سوره الرحمن مى‏فرمايد: تكيه زنندگانند بر فرشهايى كه آستر آنها از استبرق است‏ (280).

و مجملاً در قرآن مجيد براى انواع لباسها و فرشهاى بهشتى، اسامى چندى ذكر شده؛ مانند؛ استبرق و حرير، رفرف، نمارق و زرابى كه حقيقت آن ديدنى است، نه گفتنى و شنيدنى.

و راجع به ظرفهاى بهشت، در سوره واقعه مى‏فرمايد: دور مى‏زنند بر اهل بهشت غلامان با قدحها و ابريقها از طلا و نقره و اقسام جواهر و با كاسه‏ها از شراب ناب‏ (281).

و در سوره دهر (282) مى‏فرمايد: دور داده مى‏شود بر بهشتيان ظرفهاى نقره و قدحهايى كه از بلورند و آن بلورها از نقره است (يعنى صفا و درخشندگى بلور را دارند و سفيدى و نرمى نقره را).

حوريان بهشتى‏

چون اعظم نعمتهاى جسمانى در بهشت، حوريان هستند؛ لذا در قرآن مجيد، زياد ذكر آنها شده و علت اين‏كه به اين نام خوانده مى‏شوند اين است كه حور به معناى سفيد اندام و عين به معناى گشاده چشم هر دو در ايشان موجود مى‏باشد. يا اين‏كه سفيده چشم آنها در نهايت سفيدى و سياهى آن در غايت سياهى و صفا و طراوت است و ممكن است وجه تسميه آنها به اين نام اين باشد كه چشمها از ديدن جمال ايشان، حيران و مبهوت (و به اصطلاح سفيد) مى‏شود.

در سوره واقعه، آيه 22-23 مى‏فرمايد: و حور عين * كأمثال اللؤلو المكنون.

حوريان مانند مرواريد پوشيده شده در صدفند كه غبارى بر آن ننشسته و دست غير به او نرسيده است.

و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه: در بهشت نورى پديدار شود، بهشتيان گويند چه نورى است؟ گويند: اين روشنايى دندان حورى است كه بر روى شوهرش خنديده است.

و نيز مى‏فرمايد: انآ أنشأنهن انشآء * فجعلنهن أبكار (283).

ما حوريان را ابتدا (و بى‏سبب پدر و مادر) آفريديم و ايشان را دوشيزه قرار داديم.

عربا تراباً؛ دوستان و عاشقان شوهران خود هستند (با ناز و كرشمه و شيرين سخنى و همگى همسن كه در سن شانزده سالگى باشند؛ چنانچه مردان بهشتى به سن 33 سالگى هستند.

و در سوره الرحمن، آيه 56 مى‏فرمايد: فيهن قصرت الطرف....

در بوستانهاى بهشت، حوريانى هستند كه چشم فرو هشته‏اند از نگاه به غير شوهران خود و به ايشان دست درازى نكرده باشد قبل از بهشتيان كسى از انس و جن.

گويا ايشان از ياقوتند در سرخى و مرجانند در روشنايى و سفيدى: كأنهن الياقوت و المرجان‏ (284).

و مروى است: حورى كه هفتاد حله پوشيده باشد، مغز ساق او در پس آن حله‏ها ديده مى‏شود؛ مانند رشته سفيد از وراى ياقوت‏ (285).

و در سوره بقره، آيه 25 مى‏فرمايد: ...و لهم فيهآ أزواج مطهرة و هم فيها خلدون.

براى صاحبان ايمان و عمل صالح در بهشت، زنهايى است كه از هر حيث پاك و پاكيزه‏اند از آن جمله حائض نمى‏شوند، بلكه از هر كثافتى و نجاستى دورند و نيز تكبر و خودستايى نمى‏كنند و بر يكديگر غيرت نمى‏ورزند.

و مروى است كه: بر بازوى راست حور از نور نوشته شده: الحمدلله الذى صدقنا وعده و بر بازوى چپ: الحمدلله الذى اذهب عنا الحزن.

و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است - ضمن حديث مفصلى - كه فرمودند: خداوند حورى را خلق فرمود كه بر گونه راست او نوشته شده: محمد رسول الله و بر گونه چپ: على ولى الله و بر پيشانى او الحسن و بر ذقن او: الحسين و بر دو لب او: بسم الله الرحمن الرحيم.

ابن مسعود پرسيد اين كرامت براى كيست؟

فرمود: براى كسى كه از روى حرمت و تعظيم بگويد: بسم الله الرحمن الرحيم.

ناگفته نماند كه زنان مؤمنه كه با ايمان از دنيا رفته و بهشتى باشند، جمالشان از حور بيشتر است و آيه شريفه: فيهن خيرات حسان‏ (286)؛ يعنى: در بوستانهاى بهشت، زنانى باشند كه به حسن خلق پيراسته و به حسن خلقت آراسته‏اند (به زنان دنيوى كه بهشتى اند، تفسير شده است).

و مجلسى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كند كه: خيرات حسان زنهاى مؤمنه عارفه شيعه‏اند كه داخل بهشت مى‏شوند و ايشان را به مؤمن تزويج كنند.

و مروى است: زنانى كه بهشتى باشند و در دنيا شوهر نكرده باشند يا اين كه شوهرانشان در بهشت نباشند، به هر يك از اهل بهشت كه مايل باشند، ازدواج مى‏كنند و اگر شوهرانشان در بهشت‏اند، به ميل خود با آنان ازدواج خواهند كرد و اگر در دنيا شوهران متعدد كرده با آخرى آنها يا هر يك كه خلقش نيكوتر و نيكى‏اش بيشتر است، ازدواج مى‏كند.

گلها و عطرهاى بهشتى‏

در سوره الرحمن مى‏فرمايد: براى كسى كه بترسد از ايستادن نزد پروردگارش (يعنى از موقف حساب كه شرحش گذشت، بترسد و گناه نكند) دو بوستان است كه داراى جميع فنون و اقسام ميوه‏ها و گياهها و گلهاست‏ (287).

و مجلسى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده كه: اگر زنى از زنان بهشت در شب تار از آسمان اول مشرف به زمين شود، بوى خوش او به مشام جميع اهل زمين برسد.

و از امام صادق (عليه السلام) مروى است كه: بوى عطر بهشت تا هزار سال راه مى‏رسد.

و نيز مروى است كه: خاك بهشت، مشك است. و از روايات كثيره معلوم مى‏شود كه در و ديوار و زمين بهشت و هرچه در آن است، تماماً معطر است.

در سوره دهر، آيه 13 مى‏فرمايد: لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا.

بهشتيان در بهشت، آفتاب و گرماى آن را نمى‏بينند و همچنين سرما را (يعنى در هواى معتدل هستند و احتياجى به آفتاب و روشنايى آن ندارند، بلكه همان نور ايمان و عمل صالح ايشان را بس است؛ چنانچه گذشت).

و مروى است كه نور حوريان بر نور آفتاب غالب است.

بلكه از روايات كثيره اين طور استفاده مى‏شود كه: هركه و هرچه در بهشت است حتى لباس و فرش و ظرف، تماماً نور افشانى مى‏كنند.

نغمه‏ها و آوازهاى بهشتى‏

از آنجايى كه هرچه در دنيا از انواع نعمتها و لذتهاست، تماًما قطره و نمونه‏اى است از آنچه در بهشت است و اصل و خالص آن در آن‏جاست، مرتبه كامله صداى خوش و حقيقت، آن هم در بهشت است، به طورى كه اگر نغمه‏اى از آوازهاى بهشتى به گوش اهل دنيا برسد، طاقت نياورده و هلاك مى‏شوند؛ چنانچه آواز داوود پيغمبر با اين‏كه در اين دنيا بوده، كسى طاقت شنيدنش را نداشت و حيوانات متضاده در موقع خواندنش، اطرافش جمع مى‏شدند و مدهوش مى‏افتادند و در آن حال با يكديگر كارى نداشتند و همچنين خلق هنگام خواندنش، عده‏اى مى‏افتادند، بعضى هلاك مى‏شدند.

در خطبه مباركه حضرت اميرالمؤمنين در نهج‏البلاغه ضمن بيان حالات انبيا مى‏فرمايد: و داوود (عليه السلام) صاحب المزامير و قارى اهل الجنه‏ (288) از اين جمله معلوم مى‏شود كه حضرت داوود (عليه السلام) در بهشت براى بهشتيان خواهد خواند؛ البته با نغمه‏اى بهشتى و بهشتيان هم طاقت شنيدنش را خواهند.

در مجمع البيان از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه: بهترين نغمه‏هاى بهشت آن است كه حوريان براى شوهران خود خوانندگى مى‏كنند به صداى نيكويى كه جن و انس نشنيده باشند، اما نه به روش مزمار (آلت موسيقى است) بلكه به تسبيح، تحميد و تقديس پروردگار عالم‏ (289).

و نيز مروى است كه: مرغان بهشتى به بهترين نغمه‏ها خوانندگى مى‏كنند.

و از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدند آيا در بهشت غنا و سرود هست؟ فرمود: در بهشت درختى است كه خداوند امر مى‏فرمايد بادهاى بهشت را كه بوزند پس، از آن درخت آوازها ظاهر مى‏شود كه خلايق هرگز به آن خوبى، سازى و نغمه‏اى نشنيده باشد (پس فرمود:) اين عوضى است كه از آن‏كه در دنيا از ترس خدا گوش دادن به غنا را ترك نموده است‏ (290).