معاد

شهيد محراب آيةالله سيد عبدالحسين دستغيب

- ۶ -


على (عليه السلام)؛ ميزان حق‏

السلام على ميزان الاعمال

ميزان عدل الهى كه سر سوزنى انحراف ندارد على بن ابى طالب است. نماز اولين و آخرين را بياورند، ميزانش نماز على است. از حضرت صادق (عليه السلام) مروى است كه فرمود: الموازين هم الأنبياء و الأوصياء (193)؛ موازينى كه بر پا مى‏شود تا عبادات و افعال خلق سنجيده شود، انبيا و اوصيايند

در فرداى قيامت نماز ما را مى‏آورند، آيا شبيه نماز على است يا نه؟ از لحاظ صفات كماليه آيا آنچه كه در على بود، در ما چيزى از آن هست يا نه؟! سخاوت شجاعت، غيرت و فتوت، كرم، رحم، انصاف و غيره آيا در ما هم هست؟

البته نه اين كه مطابق على باشد، آن كه محال است نه، بلكه رو به جهت مخالف نباشد. اى مردم! شبيه معاويه نشويد و از ميزان حق منصرف نشويد. اگر دست به حرام دراز كردى، مال مردم را خوردى، در راه عمر رفته‏اى كه فدك زهرا را - كه ملك و هديه مسلم بود - غصب كرد و سپس عثمان آن را تقديم مروان كرد.

از راستى چه بد ديده‏ايم؟

آنكه متدين است و جز راه راست ميزان حق نمى‏رود، چه محروميتى دارد از آنهايى كه از طرق نامشروع مى‏روند. اين زنهاى باحجاب از آن رقاصه‏ها و زنهاى عريان چه كمى دارند؟ خيال نكنيد آنها از زندگى لذت بيشترى مى‏برند. اگر خوشى است براى اهل ايمان است. اگر مرض است كه در اين جهت فرق نمى‏كند؛ لذت نكاح هم كه مشترك است؛ شهوات دنيا هم كه دوامى ندارد بلكه آن شخصى كه پايبند مذهب نيست، چه محروميتهايى كه مى‏كشد.

براى نمونه عرض كنم مثلا در سينما چشمش به زن زيبايى مى‏افتد كه دلش را مى‏ربايد. گاهى عشق آتشينى به او پيدا مى‏كند ليكن مگر هرچه خواست مى‏شود. اگر عشقش را دنبال كند، با چه زحماتى و بدبختيهايى كه مواجه مى‏شود. چه بسا زن شوهر داشته باشد آن وقت چه خاكى بر سر مى‏كند؟ يا آنهايى كه شرب خمر مى‏كنند؛ چه نزاعهايى كه ممكن است در پى داشته باشد. مرتكب قتل نفس گردد. سالها زندان و محروميت بكشد كه خواسته است ساعتى خوش باشد و هكذا و هكذا.

آن كاسبى كه حلال و حرام مى‏كند و از حرام پرهيز مى‏كند، مى‏داند كه خداى تعالى ضامن رزقش هست. در معامله تقلب نمى‏كند. مشترى را نمى‏پرستد؛ اما آن بدبختى كه پايبند ميزان حق و حقيقت نيست، تملق مى‏گويد. رقاصى مى‏كند. هزار كلك جور مى‏كند كه كلاهى سر طرف بگذارد. هر طرفش را كه حساب مى‏كنيم مى‏بينيم در جهات مادى اگر بسنجيم آنهايى كه از ميزان حق دورند، هيچ‏گونه مزيت و برترى بر ديگران ندارند بلكه اگر راحتى است، براى اهل ايمان است: ...أولئك لهم الأمن و هم مهتدون‏ (194).

خلاصه عرض ما اين شد آنهايى كه پايبند ميزان حقند در همين دنيا ضررى نكرده‏اند بلكه اگر نفعى هم باشد، مال آنهاست. برعكس آن بيچاره‏هايى كه از ميزان حق منحرفند. ضررشان در آخرت كه مسلم است ليكن نفعشان در همين دنيا مشكوك بلكه جز ضرر هيچ ندارند. صورتش ده تومان كلاهبردارى است؛ اما يك صد برابر آن را بايد خرج دكتر و دوا بكند. پس اى كسانى كه طالب راحتى هستيد! هيچ وقت از ميزان حق منصرف نشويد. آيا از راستى و درستى گاهى ضررى ديده‏ايد؟! در يك معامله اگر دروغ نگفتى حتما ضرر كردى؟! اين طور نيست، پس چرا دست از راستى و درستى برداريم؟ بياييد متعهد شويم كه هرگز از ميزان حق كج نشويم، راه على (عليه السلام)، ميزان حق، اميرالمؤمنين است.

رسيدگى به حساب مردم‏

...فلا نقيم لهم يوم القيمة و زن (195).

از لحاظ حساب در روز جزا خلق بر چهار گروهند:

طايفه اول: عده‏اى بدون حساب وارد بهشت مى‏شوند. ايشان دوستان اهل‏بيتند كه حرامى از آنها سر نزده يا اين‏كه با توبه از دنيا رفته‏اند.

طايفه دوم: برعكس ايشانند، بدون حساب وارد جهنم مى‏شوند كه در قرآن مى‏فرمايد: فلا نقيم لهم يوم القيمة وزنا كسانى كه بى‏ايمان از دنيا بروند، حسابى ندارند. عملشان ارزشى ندارد؛ چون بى‏ايمانند.

طايفه سوم: كسانى هستند كه كارهايشان حساب دارد و در موقف قيامت معطل مى‏شوند؛ اما عاقبت چون حسناتشان غالب است، اهل نجاتند و معطلى در حساب به مقدار گناه است؛ چنانچه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به ابن مسعود فرمود: براى گناه، شخص يك صد سال معطل مى‏شود (هر چند بهشتى است‏ (196)). البته در روايت ذكر نشده كه چه قسم گناهى است تا اين كه مؤمنين از جميع گناهان‏ (197)پرهيز كنند و از معطلى حساب، بترسند.

طايفه چهارم: كسانى هستند كه سيئات آنها بيشتر از حسناتشان باشد پس اگر شفاعت و فضل الهى به آنها برسد اهل نجات و به بهشت خواهند رفت و الا محكوم به عذاب و در آتش جاى آنهاست تا هنگامى كه از گناهان پاك شوند، آنگاه نجات خواهند يافت و آنها را به بهشت مى‏برند. كسى كه يك ذره ايمان داشته باشد، در جهنم نخواهد ماند و باقى نماند در آتش مگر كافر و معاند.

يعنى اجر باقى نخواهد داشت و كردارهاى نيك او هر چند زياد و بزرگ باشد، او را به بهشت نخواهد برد؛ زيرا شرط دخول در بهشت اعتقاد به خدا و آيات اوست. كسى كه خدا را باور ندارد، چگونه بهشت را مى‏بيند و در ضمن حديث اعرابى و سوسمار كه در جلد دهم بحار است، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هركس زاد و توشه سفر اعرابى را فراهم كند، من ضامن مى‏شوم زاد تقواى او را.

سليمان عرض كرد: يا رسول الله! زاد تقوا چيست؟ فرمود: گفتن لا اله الا الله هنگام مرگ كه اگر آن را بگويى، مرا خواهى ديد و الا مرا نخواهى ديد (198).

ناگفته نماند كه مراد از گفتن كلمه توحيد با ايمان و اعتقاد مردن است، پس اگر در حال سكرات باشد و زبان عاجز باشد و نتواند حركت دهد، همان اعتقاد قلبى او كفايت است و چون او را در آن حال تلقين كنند، بايد به قلب بگذارند.

احباط و تكفير

و الذين كفروا فتعسا لهم و أضل أعملهم * ذلك بأنهم كرهوا مآ أنزل الله فأحبط أعملهم‏ (199).

و الذين ءامنوا و عملوا الصلحات و ءامنوا بما نزل على محمد و هو الحق من ربهم كفر عنهم سيئاتهم و أصلح بالهم‏ (200).

طورى كه بشود ساده ذكر كرد تا همه بفهمند اين است كه اگر كسى بى‏ايمان از دنيا برود، هر چند از اول عمر تا آخر، كار نيك از او سر زده باشد، فايده‏اى ندارد.

احباط؛ يعنى باطل كردن و از بين بردن. بى‏ايمان مردن، كارهاى نيك را ضايع مى‏كند. اگر كسى بگويد مگر نه اين است كه قرآن مى‏فرمايد: فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره‏ (201)؛ اگر كسى هموزن ذره‏اى نيكى كرد پاداشش را مى‏بيند.

جواب اين است كه اين شخصى كه كافر مرده، به دست خودش عملش را از بين برده؛ چون با كفر به خدا محال است اجر باقى و رفتن به بهشت. خداى تعالى هم در همين دنيا تلافى نيكيهايش را مى‏كند؛ چنانچه در اول بحث گفتيم كه ممكن است آسان جان دهد، يا مريض نشود، يا اگر شد، زود خوب شود، ضرر مادى به او نرسد و غيره.

نص قرآن مجيد است كه: و الذين كذبو بئايتنا و لقآء الأخرة حبطت أعمالهم هل يجزون الا ما كانوا يعلمون‏ (202)

؛ هركس كافر از دنيا برود كردارش را ضايع كرده است. و آنچه ذكر شد از احباط در آيات متعدد قرآن راجع به شرك و كفر است، اما گناهان ديگر چطور است؟ آيا آنها هم اعمال را ضايع مى‏كنند؟! بلى نسبت به بعضى گناهان، آيات به خصوصى داريم‏ (203)؛ مانند عاق والدين كه مى‏فرمايد ندا مى‏رسد: يا عاق! اعمل ما شئت‏ (204)؛ هرچه مى‏خواهى بكن كه از تو پذيرفته نيست)، اگر آه مادر پشت سر كسى باشد، كوه، كوه عملش را آتش مى‏زند. بعضى از گناهان هم مثل تهمت سبب بى‏ايمانى مى‏گردد و همچنين حسد اگر بروز كند و به آزار رسانيدن ديگران برسد كه: يأكل الايمان كما تأكل النار الحطب‏ (205) چنانچه گذشت.

تكفير از كفاره‏ (206) به معناى پوشانيدن و محو كردن اثر گناهى است كه واقع شده است. شكى نيست كه قبول ايمان كردن، اثر كفر سابق را محو مى‏كند، پس اگر كسى از اول عمر بى‏ايمان بود و آخر عمر با ايمان شد و از دنيا رفت، يقيناً اهل نجات است و اما اثر گناهانى كه واقع شده پس محو كننده قطعى آنها توبه جامع شرايط است؛ چنانچه درباره اهل توبه در قرآن مجيد فرموده: ...فأولئك يبدل الله سيئاتهم حسنت... (207) خداوند گناهان و زشتيهاى آنها را تبديل به حسنات و خوبيها مى‏فرمايد. و اما غير از توبه صادقه از حسنات ديگر، آيا محو كننده و پاك كننده گناهانى است كه واقع شده يا نه، پس ظاهراً آيه شريفه ...ان الحسنت يذهبن السيئات... (208)؛ آن است كه فى الجمله بجا آوردن حسنات، پاك كننده سيئات است؛ ولى تعيين آنها؛ يعنى كدام حسنات است كه اين اثر را دارد، پس در بسيارى از روايات پاره‏اى از حسنات ذكر شده كه پاك كننده است؛ مانند اين‏كه روايت شده در جلد پانزدهم بحار كه: شخصى نزد خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و عرض كرد گناه من بزرگ است. (گناهش اين بود كه در جاهليت دخترش را زنده به گور كرده بود) عرض كرد: عملى يادم بدهيد تا خداى تعالى مرا بيامرزد. فرمود مادر دارى؟

عرض كرد: نه (معلوم مى‏شود نيكى به مادر بزرگترين علاج اين گناه و نظاير آن مى‏باشد).

فرمود: خاله دارى؟ گفت: آرى.

فرمود برو به خاله‏ات نيكى كن (تابه واسطه علاقه‏اش به مادرت، نيكى به مادر هم شده باشد).

بعد فرمود: لو كان امه ؛ يعنى اگر مادرش بود، بهتر بود (209)؛ چون نيكى كردن به مادر، اثرش در پاك شدن از چنين گناهى يقيناً بيشتر است.

پرسشهاى قيامت‏

در چندين جاى قرآن مجيد ذكر شده كه: از انبيا و امت سؤال كرده مى‏شود (210). از پيغمبران مى‏پرسند كه شما را براى دعوت خلق فرستاديم آيا به مردم رسانديد؟

عرض كنند: پروردگارا! تو شاهدى كه ما مسامحه نكرديم.

ندا مى‏رسد شاهد شما كيست؟

همه گويند: شاهد ما خاتم ما است؛ يعنى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) (211). و همچنين از عيسى بن مريم مى‏پرسند: آيا تو گفتى كه من و مادرم را بپرستيد كه يكدفعه عيسى در مقابل عظمت پروردگار مى‏لرزد و عرض مى‏كند: پروردگارا! اگر من چنين حرفى زده بودم تو مى‏دانستى، من گفتم بنده خدايم و خداى من و خودتان را بپرستيد (212).

از امتها هم سؤال كرده مى‏شود كه آيا پيغمبرتان به شما قضاياى امروز را خبر نداد؟

همه مى‏گويند: آرى. ديگر از موارد سوأل، پرسش از نعمتهاى پروردگار است كه با آن چگونه رفتار شده است‏ (213)؟ آيا بر نعمت، شكر كرده است يا نه بلكه كفران نموده است.

درباره سؤال از نعمت، روايات مختلف است. آنچه جمع بين روايات است اين است كه نعمت، مرتبه دارد. مهمترين مراتب آن نعمت ولايت آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است بلكه نعيم مطلق، ولايت است.

امام (عليه السلام) به قتاده فرمود: شما عامه راجع به ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم چه مى‏گوييد؟

عرض كرد: درباره آب و نان و غيره سؤال كرده مى‏شود.

امام فرمود: خدا كريمتر است كه از اينها سؤال كند (اگر شما كسى را برخوان غذاى بخوانيد، بعداً از او درباره خوراكيهاى آن بازخواست مى‏كنيد؟!).

عرض كرد: مراد از نعيم چيست؟

حضرت فرمود: نعمت ولايت ما آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است.

پرسيده مى‏شود: شما با آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) چه كرديد؟ چقدر محبت و تبعيت از ايشان داشتيد؟.

از دشمنان مى‏پرسند: چرا با اين نعمت دشمنى كرديد؟ از خوراك سؤال كرده نمى‏شود مگر اين كه شخصى اسراف كرده يا تبذير كرده باشد، يا از حرام كسب كرده باشد، يا در حرام صرف كرده باشد آن وقت از اين جهت مورد سؤال واقع مى‏شود.

از هر حرام و گناهى هم سؤال كرده مى‏شود كه چرا چنين كردى؟ از بعضى نعمتها هم هست كه به خصوصه پرسيده مى‏شود؛ يكى از نعمتها عمر است؛ چنانچه در روايات داريم كه نمى‏گذارند كسى قدم از قدم بردارد مگر اين كه جواب اين چهار نعمت را بدهد: از عمرش كه در چه آن را گذرانيده؟ از جوانى‏اش كه به چه چيزهايى خودش را مبتلا كرد و از مالش كه از كجا به دست آورده و در كجا صرف كرد؟ و همچنين از ولايت آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) (214).

قانون از كجا آورده‏اى؟ آن‏جا خوب اجرا مى‏شود. آن وقت در كجا صرف كرده‏اى؟ حتى اگر انفاق به ريا كرده باشد، مورد مؤاخذه قرار مى‏گيرد.

پرستش از عبادات‏

وقفوهم انهم مسئولون‏ (215)

اولين چيزى كه مورد سؤال واقع مى‏شود، نماز است؛ اول ما يحاسب به العبد الصلاة (216). آيا نمازهاى واجب را در وقتش ادا كرده است يا نه؟ احكام اين امر بزرگ را كه عمود دين و امانت الهيه بود، درست انجام داده است يانه. سپس از ساير عبادات پرسيده مى‏شود.

پرسش از مظالم و حق الناس‏

در نهج البلاغه اميرالمؤمنين مى‏فرمايد: گناه بر سه قسم است؛ گناهى كه آمرزيده شده و گناهى كه براى صاحبش اميد آمرزش است و گناهى كه بخشيده شدنى نيست.

اما گناهى كه بخشيده شدنى است آن است كه در دنيا تلافى شده باشد؛ يعنى حد بر آن جارى گرديده است. خدا كريم‏تر از آن است كه براى يك گناه، دو مرتبه عقوبت بفرمايد.

قسم دوم گناهى است كه اميد بخشش است، گناهى است كه در دنيا تلافى نشده ليكن صاحبش توبه كرده است.

قسم سوم گناهى كه آمرزيده شدنى نيست. مظالم عباد بر يكديگر است. اينها حق الناس است كه خداوند نخواهد گذشت‏ (217).

اگر پر كاهى را از كسى به ظلم گرفته باشد، خداوند تلافى خواهد فرمود؛ چنانچه فرمود مرصاد در آيه قرآن‏ (218)، تفسير به عقبه حق الناس شده، به درستى كه پروردگارت در كمين است كه حق هركس را به او رد كند.

محدث قمى در منازل الآخره حكايت ابو سليمان دارانى را كه از زهاد و عباد است و ذكر او در تذكره‏ها زياد گرديده، نقل مى‏كند كه:

بعد از مرگش او را در خواب ديدند. از او احوال پرسيدند كه چگونه‏اى؟ گفت: يك سال است در يك عقبه معطلم. روزى بار كاهى وارد شهر مى‏شد، من تكه چوبى از آن كندم كه خلال كنم، يك سال است كه مورد عتابم كه چرا بدون اذن صاحبش در مال مردم تصرف كردى؟ آيا صاحبش راضى بود (219)؟.

مگو اين‏كه ارزشى ندارد، درست است ليكن مال كه هست. ملك مردم است. بعضى هستند كه در رودرواسى مال يكديگر را مى‏گيرند و چيزى به دست مى‏آورند، اين اخذ به حياست كه المأخوذ حياء كالمأخوذ غصباً حرام است. كارى كنيد كه وقتى از دنيا مى‏رويد، بارى بر دوش شما نباشد. اگر هم تاكنون مسامحه‏اى بوده، از صاحبانش حليت بطلبيد. عقبه مظالم نسبت به اشخاص فرق مى‏كند. برخى هستند كه هزار سال در اين موقف معطل‏اند.

اخذ حقوق‏

خداى تعالى نسبت به بندگان دو قسم معامله دارد؛ يكى به عدل، ديگرى به فضل. در معامله به عدل، هركس حق ديگرى بر عهده اوست، بايد به همان مقدار از حسناتش بگيرند و به صاحب حق بپردازند؛ مثلا غيبت كسى را كرده، به كسى تهمت زده، خدا داند چقدر از حسنات و عباداتش بايد بردارند و به آن شخص كه غيبتش را كرده يا تهمتش زده، بدهند. و اگر مفلس است و حسناتى ندارد، به همان اندازه از وزر و گناهان آن شخص بايستى بردارند؛ چنانچه در روايات به اين مطلب تصريح شده است.

در روضه كافى، حديث 79، حديثى طولانى درباره حساب خلايق در قيامت و گرفتن حقوق و مظالم از حضرت على بن الحسين (عليه السلام) نقل نموده تا اين‏كه مى‏گويد خداوند مى‏فرمايد:

منم خدايى كه شايسته پرستش جز من نيست. حاكم و دادگسترى هستم كه خلاف نگويد. ميان شما به داد و عدالت خود قضاوت كنم. امروز در بر من به كسى ستم نرود، امروز از نيرومند، داد ناتوان بستانم و از بدهكار، حق بستانكار بگيرم و با حسنات و سيئات، تقاص بدهكاريها را بنمايم...امروز است كه هيچ ستمكارى از اين گردنه در برابرم نگذرد كه مظلمه‏اى از كسى به گردن او باشد. اى خلايق! به هم بچسبيد و هر حقى به گردن كسى داريد كه در دنيا به ستم از شما باز گرفته، از او بخواهيد و من خود گواه شما هستم بر عليه او.

در آخر حديث است كه يك مرد قرشى به آن حضرت گفت:

اى پسر پيغمبر! هرگاه مرد مؤمنى حقى به گردن كافرى دارد، از آن كافر كه اهل دوزخ است در برابر آن‏چه بستاند؟

امام (عليه السلام) فرمود: از گناهان آن مرد مسلمان به اندازه حقى كه به گردن آن كافر دارد، كم مى‏شود و آن كافر به اندازه آنها به همراه عذاب كفر خود، عذاب مى‏شود.

آن مرد قرشى گفت: هرگاه مسلمانى به گردن مسلمانى حقى دارد، چگونه حقش از آن مسلمان دريافت شود؟

امام (عليه السلام) فرمود: براى آن مسلمان بستانكار از حسنات مسلمان بدهكار ظالم بگيرند و بر حسنات آن ستم كشيده بيفزايند.

پس آن مرد قرشى گفت: اگر آن ظالم حسناتى نداشته باشد؟

امام (عليه السلام) فرمود: از گناهان آن مظلوم بستانكار بگيرند و به گناهان ظالم بدهكار بيفزايند (220).

ناگفته نماند هرگاه كافرى بر مسلمانى حقى داشته باشد؛ چون كافر قابليت حسنات مسلمان را ندارد، پس مقتضاى عدل آن است كه به مقدار حقش از عذابش تخفيف داده شود و براى دانستن اين مطلب به داستان مرد عابدى كه پنج قران به يك نفر يهودى بدهكار بود و در اين كتاب نقل گرديد، مراجعه شود (221).

در لئالى الأخبار، از حضرت سجاد (عليه السلام) مروى است كه فرمود: روز قيامت دست بنده‏اى را مى‏گيرند و بلند مى‏كنند كه همه او را ببينند و گفته مى‏شود: هركس بر اين شخص حقى دارد بايد از او بگيرد و نيست چيزى سخت‏تر بر اهل محشر از اين كه ببينند كسى را كه ايشان را بشناسد و آشنايى داشته باشد، از ترس اينكه چيزى بر آنها ادعا كند.

در همين كتاب از پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل مى‏نمايد كه به اصحاب فرمود: آيا مى‏دانيد كه كيست؟ گفتند: در بين ما كسى است كه وجه نقد و اثاثيه و دارايى، هيچ ندارد.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: جز اين نيست كه مفلس از امت من كسى است كه در قيامت بيايد با نماز و روزه و زكات و حج بجا آورده در حالى كه به كسى فحش داده و سب كرده و مال ديگرى را خورده و خون شخصى را هدر داده و ديگرى را زده است، پس از حسناتش به اين و آن داده مى‏شود و چون حسناتش تمام شود و هنوز بدهكار باشد، از گناهان گرفته مى‏شود و به او انداخته مى‏گردد.

معامله خداوند با مردم به فضل و كرم خويش‏

اگر كسى مشمول عنايت پروردگار شود، در صورتى كه مظالم بر عهده او باشد، در موقف حق الناس كه معطل مى‏شود، بعضى هستند كه غرق عرق مى‏شوند، خداى تعالى به فضل و كرمش قصرى از قصرهاى بهشتى را نمايان مى‏كند. ندا مى‏رسد: اى كسانى كه به گردن فلان بنده من حق داريد! اگر مى‏خواهيد در عوض به اين قصر برسيد، او را رها كنيد و حلالش نماييد.

بلى كسى كه با خدا بست و بند دارد، همه جا كارش درست است. اگر خدا اصلاح نكند، كى مى‏تواند؟ اين است كه امام زين العابدين (عليه السلام) ناله مى‏كند كه: و من ايدى الخصماء غداً من يخلصنى‏ (222)؟.

حالا بايد دعا كنيد كه پروردگارا! به فضيلت با ما رفتار نما؛ الهى عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعدلك يا كريم!

در دعاى ابو حمزه چند جا حضرت ناله‏هايى در اين زمينه دارد: و الى معروفك اديم نظرى - فضلك رجائى؛ خدايا چشم اندوخته‏ام به فضل و كرم تو.

حوض كوثر

انآ أعطينك الكوثر (223).

از امورى كه مسلم است و در قرآن مجيد به آن تصريح شده و روايات عامه و خاصه هم بر طبق آن داريم حوض كوثر است؛ خير كثيرى كه خداى تعالى به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مرحمت فرموده است.

طول اين حوض - چنانچه قبلاً هم اشاره شد - از صنعاء تا بصره است و به عدد ستارگان آسمان در اطرافش جام مى‏باشد كه به دست حورالعين پر شده و به مؤمن داده مى‏شود. جامها مختلف است؛ بعضى، از نقره بهشتى و برخى، از بلور است.

ظاهر بعضى (از آيات و) روايات اين است كه اين حوض سه قسمت است: ...و أنهر من لبن لم يتغير طعمه و أنهر من خمر لذة للشربين و أنهر من عسل مصفى... (224). از شراب بهشتى و شير و عسل مى‏باشد.

بعضى هم فرموده‏اند كه قدر مسلم آن است كه حوض محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از عسل شيرين‏تر، از برف خنك‏تر است. به‏به! از چنين حوضى كه شرابش گوارا است! هرگز پس از آن تشنگى نمى‏آيد (225).

شيخ شوشترى در خصائص و ديگران هم در كتابهاى خود ذكر كرده‏اند كه: حوض كوثر، سقايى‏اش با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) است و هر مؤمنى از آن خواهد چشيد.

اما حسينى‏ها يك خصوصيت ديگرى به حوض كوثر دارند كه حضرت صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: و ان الكوثر لاشد فرحاً لباك الحسين (عليه السلام). ديگران وقتى كه به حوض كوثر مى‏رسند، شاد مى‏شوند، امام مى‏فرمايد: گريه كننده بر حسين وقتى كه به حوض كوثر مى‏آيد، حوض كوثر شاد مى‏شود.

براى دانستن تفصيل بيشترى از حوض كوثر به اول كتاب محرم وقايع الايام خيابانى مراجعه شود.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خداى تعالى اطراف اين حوض، هزار هزار درخت خلق فرموده كه هر درختى 360 شاخه و برگ دارد و از هر برگى، نغمه‏اى بر مى‏خيزد كه از ديگرى شنيده نمى‏شود. آواز خوش و طرب‏انگيز مى‏خواهيد، سر حوض كوثر، به شرطى كه گوشى كه بايد چنين صداهاى خوش روحانى را بشنود، به لهو و لعب و موسيقى اين‏جا آشنا نكنيد (226).

ظهور عظمت محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)

صاحب لواء الحمد و المقام المحمود

از مواقف قيامت، موقفى است كه عظمت شأن و جلالت قدر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، ظاهر مى‏شود.

لواء عبارت است از بيرقى از نور كه هزار سال راه طول آن است و داراى سه شقه يعنى تكه و پرده است كه در روايت مى‏فرمايد: هر شقه آن بين شرق و غرب است و در روايت ديگر اعظم من الشمس و القمر است. بر يكى بسم الله الرحمن الرحيم و بر دومى الحمدلله رب العالمين و بر سومى لا اله الا الله محمد رسول الله نقش بسته است‏ (227).

جميع انبياء و صلحا و مؤمنين، زير اين بيرقى كه علمدار آن اميرالمؤمنين است، قرار مى‏گيرند.

وسيله: و قرب اليه الوسيله عبارت است از منبرى كه خاص رسول‏الله است، داراى هزار پله و هر پله‏اى تا پله ديگر، زبرجد و زمرد، ياقوت و طلاست، البته از جواهرات بهشتى، درجه آخر كه بالاى آن هيچ درجه‏اى نيست، مختص خاتم الانبياء است. درجه بعدى، وصى بلا فصلش على بن ابى طالب (عليه السلام) و پله بعدى ابراهيم خليل الرحمن و بعد، هر يك از انبيا و اوصيا بر طبق درجاتشان.

مقام محمود: پيغمبر اكرم بر روى چنين منبرى شروع به مدح پروردگار مى‏فرمايد؛ چنان مدحى كند كه از اولين تا آخرين، كسى اين‏طور مدح خدا نكرده و بعد حمد و ستايش از ملائكه و صلحا و مؤمنين مى‏فرمايد؛ رهى سعادت و افتخار كه در چنين مقام رفيعى اول شخص عالم وجود، ياد كسى نمايد: پروردگارا! ما را جزء صلحا قرار ده.

در روز عاشورا اين جمله را به دقت بخوانيد: و اسئله ان يبلغنى المقام المحمود لكم عندالله‏ (228) از خداى مى‏طلبم كه مرا به مقام محمودى كه براى شما اى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) نزد اوست برساند، اين مقام ارجمند در اثر شب‏خيزى (229) رسول خداست كه ده سال تا صبح نخوابيد و آنقدر به عبادت ايستاد كه پاهايش ورم كرد.

على (عليه السلام) قسمت كننده بهشت و دوزخ‏

قسيم الجنة و النار.

در همان مقام محمود، جميل‏ترين ملائكه نزد پيغمبر آمده سلام مى‏كند و مى‏گويد: من رضوان؛ كليددار بهشتم و كليدهاى بهشت را تقديم پيغمبر مى‏كند و بعد ملك مهيبى مى‏آيد و كليدهاى جهنم را تقديم مى‏كند. پيغمبر هر دو را به على (عليه السلام) مى‏سپارد و حضرت نزد صراط مى‏آيد، هركس را كه اذن فرمود، به بهشت مى‏رود وگرنه زبانه آتش او را پايين مى‏كشد.

پيغمبر به على (عليه السلام) فرمود: يا على! اطاعت آتش از تو از اطاعت عبد از مولايش بيشتر است.

لزوم اعتقاد به صراط

و ان الذين لا يؤمنون بالأخرة عن الصراط لنكبون‏ (230).

صراط هم از چيزهايى است كه اعتقاد به آن واجب و از ضروريات مذهب است، البته اين هم اجمالا بايد عقيده داشت، صراط در لغت به معناى راه است، كسانى كه در دنيا بر صراط راست بودند؛ يعنى از جاده مستقيم حقيقت، راستى، درستى و ديندارى كج نشده‏اند، در آخرت هم از صراطى كه روى جهنم است صحيح و سالم رد خواهند شد. بعضى مانند برق و برخى مانند اسب و پاره‏اى افتان و خيزان مى‏گذرند تا در دنيا چگونه بوده باشند، هر طورى كه در راه شرع سلوك كرده باشند، آن‏جا هم از صراط مى‏گذرند.

در تفسير آيه شريفه و جاى‏ء يومئذ بجهنم... (231) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود:

فرداى قيامت كه مى‏شود جهنم را مى‏آورند در حالى كه يك هزار مهار دارد و هر مهارى را يك هزار ملك گرفته كه هزار هزار ملك مأمور كشاندن جهنم هستند (فرمود:) جهنم نعره مى زند و شعله آتش بالا مى‏زند و شكل نگين انگشتر، اطراف خلايق را مى‏گيرد. مردم چنان مضطرب مى‏شوند كه نزديك است هلاك گردند. آن وقت از طرف پروردگار امر مى‏شود صراط را بياوريد. پلى را روى جهنم قرار مى‏دهند كه همه بايد از اين پل عبور كنند. هيچ چاره‏اى نيست و استثنا هم ندارد. صريح قرآن مجيد (232) است. چه بهشتى و چه جهنمى همه بايد از اين راه بگذرند (فرمود:) اين راه هفت عقبه و هر عقبه‏اى موقفهايى دارد. هر موقفى هفده هزار فرسخ است و در هر عقبه، هفتاد هزار ملك مأمورند. همه بايد از اين هفت عقبه رد شوند.

عقبه اول: صله رحم، امانت و ولايت‏

اول پل، جلوت را مى‏گيرد. آى كسى كه از برادرت، از پدرت، از مادرت، از رحمت قطع كردى، علاوه بر آثارى كه قطع رحم در دنيا دارد از كوتاهى عمر و رفتن بركت از مال، در آخرت هم در اولين موقف صراط، بازخواست مى‏شويد؛ چنانچه در قرآن مجيد است‏ (233) پس اگر يكى از ارحام شما مريض شد، عيادتش كنيد. اگر محتاج است، دستگيرش كنيد. حاجتى دارد، انجام دهيد. در اوقات لازمه از او ديدن كنيد.

ديگر، موقف امانت است؛ البته اختصاص به مال ندارد بلكه اگر كسى حرفى را نزد شما امانت قرار داد كه به كسى نگوييد، اگر گفتيد، خيانت به امانت كرده‏ايد المجالس بالامانة. اگر كسى را رسوا كرديد، به او خيانت نموده‏ايد.

يا در مال، اگر خانه‏اش گروى تو بود، سر موعدى كه پولش را پرداخت، خانه را رد نكردى، اين هم خيانت است؛ چون تصرف، زايد از قرارداد است. و همچنين اگر خانه‏اش مغازه‏اش را اجاره كردى، مدت اجاره كه سر آمد، بايد فوراً تخليه كنى و به او رد نمايى. اجمالاً خيانت در قول يا فعل به طور كلى بازخواست كرده مى‏شود.

موقف ديگر كه در همين عقبه است و روايات سنى و شيعه در اين باره بسيار است ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام) است كه در تفسير ثعلبى و غيره در آيه شريفه: وقفوهم انهم مسئولون‏ (234) مى‏گويد؛ يعنى مسؤولون عن ولاية على بن ابيطالب. ايشان را نگهداريد كه پرسيده گرديده شوند؛ يعنى از دوستى على بن ابى طالب كه آيا دوستدار على هستند يا نه؟

حموينى و طبرسى - كه هر دو اجله علماى سنى هستند - از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت مى‏كنند كه فرمود:

يا على! هركس برات ولايت تو را دارد، از صراط رد مى‏شود.

روايات بسيارى هم در نظر است كه براى اختصار از ذكر آن خوددارى مى‏شود.

عقبه دوم: نماز

از عقبه اول كه ولايت على و رد امانت و صله رحم شد، به عقبه نماز مى‏رسد. از نمازهاى واجب يوميه و آيات و قضا و غيره پرسيده مى‏شود؛ چنانچه قبلاً هم اشاره شد.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: به شفاعت من نمى‏رسد كسى كه نماز را ضايع (و سبك) سازد (235).

آخرين وصيت حضرت صادق (عليه السلام) اين بود كه: شفاعت ما به كسانى كه نماز را سبك بشمارند، نمى‏رسد (236)؛ مثلاً نماز صبح را آفتاب زده يا ظهر و عصر را هنگام غروب مى‏خواند، چه رسد به اين كه اصلاً نماز را ترك كند كه در روايات تارك الصلاة تشنه مى‏ميرد و تشنه سر از قبر به در آورد. و بالجمله موضوعى را كه بايد تأكيد كنم كه همه بشنوند و به ديگران هم به برسانند، مسئوليتى است كه در برابر فرزندان داريم؛ بايستى بچه‏ها را قبل از بلوغ به نماز عادت داد. بايستى بچه را تربيت كرد كه نمازخوان بار بيايد؛ البته نتيجه‏اش براى خودت هست. هر عملى كه بچه در اثر كوشش پدر و مادر انجام مى‏دهد، قبل از بلوغ، ثوابش براى آنهاست و بعد از تكليفش هم چون سبب خير بوده‏اند، مشمول لطف و عنايات خداى تعالى هستند؛ حتى شنيده‏ايد كه:

پيغمبرى با اصحابش از قبرستان عبور مى‏كردند. به ايشان گفت كه زود رد شويد كه اين صاحب قبر را عذاب مى‏كنند. سال بعد از همان جا گذشت، از عذاب، خبرى نبود. عرض كرد: پروردگارا! چه شده كه اين ميت ديگر معذب نيست؟ ندا رسيد كه اين مرد، پسرى داشت كه پس از مرگش او را به مكتب فرستادند. استاد يادش داد كه بگويد: بسم الله الرحمن الرحيم؛ چون پسرش ما را به رحمان و رحيم ياد كرد؛ ما هم عذاب را از پدرش - كه واسطه خلقت بچه بود - برداشتيم.

غرضم تأثير عبادات بچه است كه براى والدين نافع مى‏باشد. خلاصه وظيفه شرعى بر عهده همه ماست و مرتبه اول از امر به معروف و نهى از منكر نسبت به زن و بچه و بعد ساير اقارب است‏ (237).

عقبه سوم: خمس و زكات‏

اگر كسى به اندازه يك درهم خمس يا زكات بر ذمه‏اش باشد، همان‏جا جلوش را مى‏گيرند. رواياتى كه درباره عذاب مانع الزكات است، بسيار، مى‏باشد. از جمله آن كه مى‏فرمايد:

اژدها وقتى كه سمش زياد گرديد، موهايش ريخته مى‏شود (و در عربى اقرعش خوانند) چنين اژدهايى را خداى تعالى قرار داده كه دور گردنش مى‏پيچند (238).

و در روايت ديگر مى‏فرمايد: زارعى كه زكات زراعتش را ندهد، زمين او تا هفت طبقه طوقى به گردنش مى‏شود (239).

و همچنين زمان ظهور حضرت ولى عصر عجل الله فرجه حضرت مانع الزكات را مى‏كشد.

مبادا كسى يك درهم زكات بر ذمه‏اش باشد كه اگر از طلا و نقره و مسكوك اندوخته كند و زكاتش را نپردازد، روز قيامت آن درهم و دينار را سرخ مى‏كنند و پيشانى و پهلوهايش را با آن داغ مى‏كنند (240).

ضمناً بدانيد كه فرقى بين زكات مال و زكات بدن نيست. شب عيد فطر هم بايد زكات بدن را از مال خود خارج كرد.

و اما راجع به خمس، پس روايات وارده در سختى پرسش از آن، زياد است و تنها اكتفا مى‏شود به روايتى كه در كتاب كافى و تهذيب و فقيه است.

حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: ان اشد ما فيه الناس يوم القيامة ان يقوم صاحب الخمس فيقول يا رب خمسى‏ (241).

سخت‏ترين حالات مردم در قيامت وقتى است كه مستحقين خمس برخيزند و مطالبه حق خود را از كسانى كه خمس را به آنها نرسانيدند، بنمايند و بس است در سختى، آن‏كه كسانى كه بايد از او شفاعت كنند، خصمى او باشند.