معاد

شهيد محراب آيةالله سيد عبدالحسين دستغيب

- ۵ -


در امان ماندگان از فزع قيامت‏

چند دسته هستند كه از پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وعده رسيده كه از اين ترس بزرگ در امان هستند (122):

الف - كسى كه مويى را در اسلام سپيد كرده باشد، او را بزرگ داشتن، موجب امن از فزع قيامت مى‏شود؛ اگر آن پير، پدر يا مادر شد كه چه بهتر.

ب - ديگر فريادرسى گرفتاران است كه خدا وعده داده كه در قيامت او را فريادرسى كند همان طورى كه در دنيا از گرفتارى، فريادرسى كرد؛ مثلاً افتاده‏اى را بلند كرد يا مهموم و مغمومى را چاره‏جويى كرد و غيره. مسجدى هم كه انسان به او علاقه و مراوده داشته روز قيامت به شكل كجاوه‏اى بر سر قبرش مى‏آورند و سوارش مى‏شود و او را در بهشت فرود مى‏آورد در روايت دارد كه مؤمن مى‏پرسد صراط چه شد؟ گويند: از زير پايت رد شد. مى‏پرسد؟ اين مركب چه بود؟ مى‏گويند: صورت همان مسجدى است كه در دنيا به آن علاقه داشتى. بلى خانه خدا است. بايد قدردانى كنيد. از احترام آن فروگذارى ننماييد.

ج - ديگر از كسانى كه از فزع قيامت در امانند آنهايى كه در مكه يا مدينه بميرند يا در آن‏جا دفن كرده شوند و همچنين كسى كه در راه مكه رفتن يا برگشتن، از دنيا برود.

د- ديگر از كسانى كه از هولهاى قيامت در امانند، كسى است كه دشمن گيرد نفس خود را نه مردم را. ظاهر جمله حديث: من مقت نفسه دون الناس‏ (123) است كه شخص در معاشرت با مردم هرگاه خلاف توقعش و انتظارش را از كسى ببيند، يا چيزى كه به نظرش زشت و عيب است مشاهده كند، در عوض دشمنى با آن شخص، با نفس خودش دشمنى كند و با خودش عتاب كند كه چرا چنين توقعى و انتظارى داشته باشى و چرا عيبهاى قطعى خودت را مشاهده نمى‏كنى و يك عيب جزئى ديگر را - كه قابل حمل به صحت است - مى‏بينى.

همه عيب خلق ديدن نه مروت است و مردى *** نظرى به خويشتن كن كه همه گناه دارى‏ (124)

ه- ديگر از كسانى كه وعده داده شده امنيت او را از فزع روز قيامت كسى است كه هنگام غضب با اين كه مى‏توانست غضب كند و كارهاى زشتى انجام دهد ليكن براى خدا خود را گرفت و خشم خود را فرو برد و حلم نمود.

و - از جمله ايمنين آنهايند كه شهوت و گناهى برايشان پيش آيد و فقط از ترس خدا نه از ترس آبرو يا رفتن مال، از آن گناه خوددارى كنند.

ز - لطف ديگرى هم درباره بعضى از اموات شده كه اگر مؤمنى دست روى قبر بگذارد و هفت مرتبه سوره قدر بخواند، آن ميت از فزع قيامت، در امان است.

ولايت على (عليه السلام) امنيت حقيقى‏

امن مطلق كه هيچ ترسى در او راه ندارد براى صاحب آن، ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام) است. حسنى كه در قرآن مجيد است كه هيچ حسنه‏اى از آن برتر نيست، ولايت على (عليه السلام) است كه به نص قرآن از فزع آن روز دور است: ان الذين سبقت لهم منا الحسنى أولئك عنها مبعدون * لا يسمعون حسيسها و هم فى ما اشتهت أنفسهم خلدون * لا يحزنهم الفزع الأكبر... (125).

جز اين نيست آنان كه پيشى گرفته براى ايشان حسنى، از دوزخ دور شدگانند، نشنوند آواز آتش را و در آنچه بخواهند و دوست دارند هميشه خواهند بود. اندوهناك نسازد ايشان را ترسى كه بزرگترين ترسهاست.

از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: يا على! تو و شيعيانت در امان هستيد از فزع اكبر و اين آيه راجع به شماست‏ (126).

و همچنين حسنه كه حسنه مطلقه ولايت على و آل اوست (127) و در قرآن مجيد وعده داده شده كسى كه با حسنه برود، از فزع آن روز در امان است‏ (128). در تفاسير عامه هم مانند كشاف زمخشرى و تفسير امام فخر رازى و ثعلبى و روح البيان و غيره روايت نموده‏اند از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) (129) كسى كه با دوستى آل محمد بميرد، با توبه مرده. پاك از دنيا رفته. سر از قبر كه در آورد، با دل خنك وارد محشر مى‏شود. نه هولى و نه ترسى از قيامت دارد و بهشت برايش زينت داده مى‏شود؛ چنانچه حجله‏گاه براى عروس. تا آخر روايت كه مفصل است و منظورم همين قسمت از روايت بود كه از هول قيامت در امان است.

تأمين آينده‏

قسمت معظم آيات قرآن، راجع به قيامت و اوضاع و احوال آن است. اينجاست كه انسان حيران مى‏شود قيامت چه روزى است كه خداى تعالى اين قدر به آن اهميت داده است. خصوص اواخر قرآن مجيد از سوره الواقعه به بعد بلكه كمتر سوره‏اى است كه در آن نامى از قيامت برده نشده باشد. متجاوز از هفتاد اسم براى آن روز ذكر مى‏فرمايد. بلى اين قدر به آن روز جزا اهميت مى‏دهند كه انسان در فكر تأمين آتيه باشد.

غرض از تذكر، متذكر شدن است. نتيجه اين است كه به بركت اين آيات، ترسى در دلها پيدا شود كه انسان را تشويق به تأمين آينده‏اش بكند. اين همه از هول و ترس عقبات بعد كه شنيديد در فكر چاره باشيد؛ مثلا همين سه - چهار موضوعى كه براى چاره فزع قيامت ذكر شد، در صدد باشيم.

همه مى‏گويند: بايد در فكر آتيه بود و تأمين آتيه كرد، درست است بسيار حرف عقلايى است ليكن تطبيقش را بد كرده‏اند و نفهميده‏اند. آيا تأمين آتيه يعنى پول در بانك گذاشتن؟! آيا عمر پنجاه - شصت ساله آن هم احتمالى نه يقينى، ارزش اين را دارد كه انسان وقت خودش و عمر عزيزش را در جمع كردن مال تلف كند و بعد هم بگذارد و برود. اينها از جهل است. مگر خطر گرسنگى كسى در پيش دارد كه حرص بزند و تأمين آتيه كند. شما در عمرتان چند نفر سراغ داريد كه از گرسنگى مردند. بلى در صورتى كه قحطى شود خداى نكرده اين هم يكى از اسباب موت است كه تقدير شده باشد و در آن وقت هم دارايى به كار نمى‏خورد. اين‏جا آتيه‏اش خطرى ندارد؛ چون اگر عمرى باشد، خداى تعالى ضمانت كرده بلكه قسم‏ (130) هم ياد فرموده كه رزق هر جنبنده‏اى را بدهد (131) ليكن براى آخرت دستور فرموده، تأكيد نموده‏ (132) و تهديد و تشويق كرده كه بايستى براى آن‏جا، جايى كه خطر بلكه تمام خطر آن جاست فكرى كرد. سعى كرد مبادا گدا وارد محشر بشود. مى‏گوييم خدا كريم است، درست است اگر واقعا خدا را كريم مى‏دانيم، پس چرا در امر دنيا او را كريم نمى‏دانيم، پس معلوم مى‏شود كه روى صدق و حقيقت اين حرف را نمى‏زنيم.

شما اگر راستى مى‏خواهيد تأمين آتيه كنيد، صندوق پس‏اندازى نزد پروردگارتان باز كنيد. اين عبادات و انفاقها پس‏انداز شماست. خدا هم خوب نگهدارى مى‏كند و فرداى قيامت بلكه در همين دنيا بهتر و خوبتر عوضش را در مى‏يابيد (133).

خداى تعالى در قرآن به پيغمبرش امر مى‏فرمايد كه ايشان را از عقبات بعد بترسان، حالا خود دانيد كه همه روز سختى در پيش داريم.

دميدن اسرافيل در صور

هنگامى كه مى‏خواهد قيامت بر پا شود، اولين امرى كه واقع مى‏شود نفخ صور است كه خداى تعالى مكرر در قرآن مجيد خبر داده است‏ (134). از آيات و اخبار اين طور استفاده مى‏شود كه دو نفخ در صور است؛ يكى نفخ اماته و ديگرى نفخ احيا كه مى‏فرمايد: و نفخ فى الصور فصعق من فى السموت و من فى الأرض الا من شآء الله ثم نفخ فيه أخرى فاذا هم قيام ينظرون‏ (135).

دميده مى‏شود در صور، پس هلاك مى‏شود هركه در آسمانها و زمين است مگر آن را كه خدا بخواهد، سپس دوباره دميده مى‏شود، آنگاه قيامت بر پا مى‏شود و ايشان ايستادگان نگاه كننده‏اند.

شرح مطلب اين است كه چهار ملك مقرب پروردگار عالم (جبرئيل، ميكائيل، عزرائيل و اسرافيل) هر كدام مأموريت مهمى دارند، جبرئيل واسطه نزول وحى به انبيا و ميكائيل، مأمور ارزاق و عزرائيل، مأمور گرفتن جانهاست. كار اسرافيل هنگام قيام قيامت است كه هميشه صور در دست اوست و منتظر پروردگار است (چنانچه از روايات استفاده مى‏شود) هنگامى كه پروردگار امر فرمود، از آسمان به زمين مى‏آيد.

حركت كه مى‏كند و لوله‏اى در آسمان مى‏افتد و اهل آسمانها به لرزه در مى‏آيند وقتى كه به زمين رسيد، در بيت المقدس محازى كعبه معظمه ندا مى‏كند در صور كه موتوا همه بميريد به يك نفخه نمى‏ماند جنبنده‏اى مگر اين كه نفسهايشان قطع مى‏شود (136).

در روايات دارد كه بعضى در بازار مشغول داد و ستد هستند، همان‏جا نفخه اماته دميده مى‏شود و مى‏افتند، ديگر به وصيت كردن و به منزل برگشتن نمى‏رسند (137)؛ چنانچه خداى تعالى در سوره يس تذكر مى‏فرمايد (138).

سپس امر مى‏شود كه به اهل آسمانها هم بدمد كه نمى‏ماند صاحب روحى در آسمانها مگر اين كه آنها هم مى‏ميرند. آن وقت امر مى شود كه خود اسرافيل هم بميرد (139).

نفخه احيا و رخدادهاى پس از آن‏

...لمن الملك اليوم لله الواحد القهار (140).

نداى قهر الهى بلند مى‏شود كه‏اى گردنكشها! اى آنهايى كه كبر مى‏ورزيديد! (من، من) مى‏كرديد! كجا هستيد؟ امروز حكومت و سلطنت مطلقه براى كيست؟ يك نفر نيست كه جواب بدهد، سپس خداوند خود مى‏فرمايد كه: لله الوحد القهار. پس از اين نفخه مدتى مى‏گذرد كه نفخه احيا و زنده شدن و بر پا شدن قيامت دميده شود.

از معصوم سؤال كردند كه فاصله اين دو نفخه؛ يعنى مدتى كه هيچ جنبنده‏اى در عالم وجود نيست چقدر است، در روايتى مى‏فرمايد چهل سال‏ (141) و در روايت ديگر چهارصد سال طول مى‏كشد و بنا به روايات، قضاياى عجيبه‏اى كه گذشت از بهم خوردن افلاك و زلزله و ريزه ريزه شدن كوهها و آتش گرفتن درياها در اين مدت اتفاق مى‏افتد.

سپس امر مى‏شود كه باران ببارد. باران شديدى مدت چهل روز در سرتاسر زمين مى‏بارد.

اول كسى كه به امر پروردگار دوباره زنده مى‏شود، اسرافيل است كه بايد در صور بدمد تا قيامت بر پا شود. اسرافيل ندا مى‏كند اى روحهايى كه از بدنها بيرونيد! اى بدنهاى پراكنده شده! اى گوشت و استخوانهاى پوسيده و موهاى متفرق شده! همه برگرديد و جمع شويد براى حساب. بشتابيد براى حساب! (142)! وحى الهى به زمين مى‏رسد كه آنچه در جوف دارد، بيرون بريزد: و أخرجت الأرض أثقالها آنچه از بدنها در زمين است به واسطه زلزله شديده بيرون مى‏ريزد. اجمالاً ذرات بدن بهم پيوسته و روح در آن دميده مى‏شود، يكدفعه همه مى‏ايستند. هيچ مانعى ندارد كه همه با هم بدنشان درست و روح در آنها دميده شود. براى خدا خلقت يك نفر و يا ميلياردها نفر فرقى ندارد (143). همه مى‏ايستند؛ اما منظره و گفتار اشخاص فرق مى‏كند؛ نيكوكاران كه سر از قبرها در آورند، خداى را شكر مى‏كنند كه به وعده خود وفا فرموده و قيامت را بر پا كرد تا ايشان به پاداش نيكوييهايشان برسند (144).

برخى ديگر هم هستند كه بيچاره‏وار فرياد: واحسرتا بلند مى‏كنند. ناله مى‏كنند كه كى ما را از قبرهايمان بلند كرد (145)؟

در روايت دارد كه يك پايش در قبر است، يك پاى ديگر بيرون. سيصد سال به حالت بهت و حيرت ايستاده است. اين مقدمه عذاب است.

روزى جبرئيل به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) عرض كرد: مى‏خواهيد كيفيت قيامت را ببينيد؟

فرمود بلى. حضرت را به قبرستان بقيع آورد. پا را به قبرى زد و گفت: برخيز به اذن پروردگار.

شخصى نورانى، خوش و خرم سر از قبر به در آورد و گفت: الحمدلله الذى صدقنا وعده.

بعد پا به قبر ديگرى زد و گفت: قم باذن الله.

شخص بد هيكلى با منظره موحشى بيرون جست و گفت: واحسرتا!

جبرئيل عرض كرد: اين طور، مؤمنين و كفار سر از قبر بيرون مى‏آورند (146)

در روايات دارد كه: مؤمنين در برزخ از پروردگار عالم مى‏خواهند كه قيامت زودتر بر پا شود؛ چون نمونه لذت را چشيده و پى اصلش مى‏گردند (147) از آن طرف كفار و فساق مى‏گويند: خدايا! ما را همين جا نگهدار؛ چون نمونه كمى از عذاب را ديده‏اند (148).

خافضة رافعة (149) - يوم تبلى السرآئر (150).

روز قيامت روزى است كه بعضى كسانى كه در دنيا پست بودند ولى داراى تقوا بودند، آنها بزرگ و آقايند، برعكس برخى كه در دنيا محترم و بزرگ بودند ولى تقوا نداشتند، آنها را خوار مى‏كند خافضة؛ يعنى پست كننده - رافعة؛ يعنى بلند كننده.

ديگر اين‏كه آنچه كه در باطن اشخاص است، آن روز آشكار مى‏شود، در اين دنيا سرپوش روى كارها و عقايد هر كسى هست، اما در قيامت ظاهر و باطن يكى مى‏شود، اى كسانى كه رعايت آبرو خوب مى‏كنيد، آنهايى كه آبرو دوستيد، آيا فكرى براى خجالت فردا كرده‏ايد؟!كسانى كه باطنشان ملك است، صورت آنها هم مثل ملائكه است، آنهايى كه باطنشان درندگى و شهوت است، به صورتهاى ميمون و سگ و غيره در مى‏آيند.

آيا براى منزلهاى بعدى كارى كرده‏ايد كه پيش اولين و آخرين، اين گروه انبوه خجالت نكشيد، آيا مى‏دانيد چه امورى در پيش داريد، در صحراى محشر عريانيد يا نه؟!

تقوا لباس قيامت‏

...و لباس التقوى ذلك خير... (151).

از قبر كه سر در مى‏آورند، همه عريانند. فقط گروهى هستند كه بر ايشان وعده داده شد كه عريان وارد محشر نشوند و آنها پرهيزكارانند. هركس با تقوا از اين‏جا رفت، با پوشش خدايى وارد محشر مى‏شود و همچنين مؤمنينى كه بى‏توبه از دنيا رفتند ليكن در برزخ شكنجه ديدند و پاك شدند.

اما خدا نكند كه كسى پاك نشده وارد محشر شود كه آرزو مى‏كند زودتر به جهنم برود و از زير بار خجالت بيرون بيايد.

آدم ابوالبشر يك ترك اولى كرد، او را از بهشت راندند و لختش كردند. ديد جلو ملائكه بد وضعى است. برگهاى درختان را مى‏كند و ستر عورت مى‏كرد (152) بلى كسى كه گناهكار است، قابل پوشش خدايى نيست. من و شما آيا روزى مى‏شود كه گناهى بر گناهانمان نيفزاييم؟ آيا فكر سختى قيامت را نمى‏كنيم؟ اگر لباس تقوا نداشته باشيم. زين‏العابدين كه فريادش در سحرهاى ماه مبارك رمضان از عريانى قيامت بلند است: ابكى لخروجى عن قبرى عريانا ذليلا (153)، بياييد ما هم با حضرتش همصدا شويم: والبسنى من نظرك ثوبا يغطى على التبعات و تغفرها لى.

شناخته شدن گناهكاران‏

يعرف المجرمون بسيمهم فيؤخذ بالنوصى و الأقدام‏ (154).

موقف اول در محشر، حيرت است كه در قرآن مجيد چند جا به آن تذكر داده شده:

مهطعين مقنعى رءوسهم لا يرتد اليهم طرفهم و أفدتهم هوآء (155)

چشمها حركت نمى‏كند در صورتى كه اهل معصيت باشد، سنخ همان معصيت همراهش هست به قسمتى كه همه متوجه مى‏شوند كه اين شخص، مرتكب چه گناهى بوده است.

كسى كه در دنيا شرب خمر مى‏كند، شيشه شراب به دست، وارد محشر مى‏شود و در ضمن، آيه ...فتأتون أفواج (156) روايت معاذ را اگر يادتان باشد گفتيم. و خداى تعالى به عزت و جلالش قسم ياد فرموده كه هر شرابخوارى را به مقدارى كه در دنيا شراب نوشيده، از حميم جهنم به او بخوراند.

در كتاب لثالى الأخبار از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود:

مى‏آيد شارب الخمر در قيامت در حالى كه صورتش سياه، چشمانش ازرق، لبهايش آويزان، لعاب دهانش بر سينه تا قدمش ريزان و هركه بر او بگذرد، از بوى گندش در اذيت و زبانش از دهن بيرون افتاده است‏ (157).

و نيز فرموده: قسم به خدايى كه مرا مبعوث فرموده، شرابخوار تشنه بميرد و تشنه در قبر مى‏رود و تشنه محشور مى‏شود و هزار سال از تشنگى ناله مى‏كند، پس از آن از حميم جهنم به او مى‏خورانند (158) .

رباخوار كه از قبر در مى‏آورد، شكمش آنقدر بزرگ مى‏شود كه روى زمين مى‏كشد. مى‏خواهد بلند شود، نمى‏تواند. سرش را پايين انداخته و همه او را مى‏شناسند كه رباخوار است.

اگر اهل تار و طنبور است، آلت موسيقى همراهش است. در كتاب انوار نعمانيه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود:

صاحب طنبور رو سياه محشور مى‏شود و به دستش طنبورى است از آتش كه بر سرش مى‏خورد. هفتاد هزار ملك عذاب هستند كه بر سر و صورتش مى‏زنند و صاحب غنا (آوازه خوان) و صاحب مزمار و دف، كور و كر و گنگ محشور مى‏شود.

و نير روايت كرده: كسانى كه با مردم دو زبانى بودند؛ يعنى در حضور خلق جورى حرف مى‏زدند و در پشت سر طور ديگر، اينها در قيامت دو زبان از آتش دارند و كسانى كه به زبان خود، مردم آزار بودند، زبانهاى آنها از پشت سرشان بيرون است‏ (159).

گروهى هم مانند مور، ضعيف و ناتوان و زير دست و پا له هستند؛ اينها متكبرانند كه در دنيا به مردم بزرگى مى‏فروختند. از بوى چركى كه از عورت زناكاران برخاسته مى‏شود، اهل محشر ناله مى‏كنند بلكه ظاهر روايات اين طور است كه هر ملكه رذيله، خلق زشتى و عادت به گناهى، شكل خاصى و هيبت و صورت مناسبى با آن گناه به صاحب خود خواهد داد كه به آن صورت، گناه او شناخته خواهد شد.

يك روز قيامت معادل پنجاه هزار سال‏

...كان مقداره و خمسين ألف سنة (160)

در جلد سوم بحارالأنوار، چندين روايت از معصوم رسيده كه مى‏فرمايد: قيامت پنجاه موقف دارد كه هر كدام، هزار سال مى‏باشد (161)؛ يعنى براى هر يك هزار سال، بايستى توقف كرد، پنجاه هزار سال از آنچه كه مى‏شماريم مما تعدون از سال شمسى يا قمرى. اگر سؤال شود كه عالم قيامت روز و شبى كه ندارد، آفتاب و مهتاب كه نيست، پس چرا تعبير از قيامت، به روز شده؟ گوييم: چون روز، عبارت است از قطعه‏اى از زمان كه به وسيله آفتاب عالم روشن شده به طورى كه چشم انسان هرچه را در شب نمى‏ديد، در كمال وضوح و ظهور مى‏بيند. همچنين در قيامت آنچه در دنيا پنهان بود از باطن اشخاص و درستى و نادرستى عقايد و خوبى و بدى اعمال و آثار آنها تماماً در قيامت آشكار مى‏شود: يوم تبلى السرآئر (162) قيامت روزى است كه تمام سريره و نهانيهاى بشر فاش مى‏گردد.

و نيز مى‏فرمايد: ...وبدا لهم من الله مالم يكونوا يحتسبون‏ (163).

ظاهر مى‏شود براى ايشان آنچه را گمان نمى‏كردند.

آرى، دنيا شب است. ظلمت است. كسى از ديگرى خبر ندارد، بلكه از باطن خود هم بى‏خبر است و روى كارها سرپوش است؛ اما قيامت روز است. واقعا هم روز است. روزى كه شب ندارد روزى كه پنجاه هزار سال است. آفتاب حقيقت قيامت كه بتابد مى‏فهميم كه چه هستيم و ديگران چه‏اند. خلاصه، مواقفى دارد؛ موقف حيرت را گفتيم. موقف ديگر سكوت از ترس است كه در آيه شريفه مى‏فرمايد: جز همهمه، صداى ديگرى شنيده نمى‏شود (164).

مى‏خواهند صدا بدهند ليكن دلها از ترس در گلوها گير كرده‏ (165).

صدايى از كسى برنمى خيزد.

موقف ديگر، هنگام صحبت است. از يكديگر سؤال مى‏كنند (166) از گناهان و ثواب همديگر مى‏پرسند.

در موقف ديگر از يكديگر مى‏گريزند؛ پدر از فرزند، زن از شوهر، برادر از برادر و غيره كه در قرآن از مردم در آن روز، به پروانه‏هاى پراكنده تعبير مى‏فرمايد (167) در سوره طور مى‏فرمايد: كافران، ترس از چشمانشان مى‏بارد، از قبرها بيرون آمده مانند ملخ در صحراى محشر متفرق مى‏شوند (168).

ديده‏ايد وقتى كه ملخ مى‏آيد چطور هر يك از جهتى مى‏رود، بعضى پايين و برخى بالا، گروهى به چپ و عده‏اى به راست بدون نظم پراكنده مى‏شوند، زن و مرد هم در قيامت اين طور از يكديگر فرار مى‏كنند كه پراكنده مى‏شوند؛ البته فرارشان سودى ندارد؛ چنانچه در تفسير سوره الرحمن است كه در آن روز امر مى‏شود كه ملائكه آسمان دوم دور ملائكه آسمان اول را بگيرند، همين طور تا هفت صف از ملائكه آسمانهاى هفتگانه. اين قشون الهى است كه اطراف صحراى محشر را گرفته‏ (169). اى جن و انس! اگر مى‏توانيد فرار كنيد ليكن فرار محال است. در آن روز انسان مى‏گويد: كجا فرار كنم؟ كجا بروم؟ اما هيچ جاى فرارى نيست مگر به سوى پروردگار براى كسى كه با خدا سر و كارى داشته و گرنه براى ديگران مفرى نيست‏ (170).

موقف ديگر سؤال است. هركس از آشنايان خودش استدعا مى‏كند كه حسنه‏اى از خود به او بدهند ليكن هيچ‏كس نمى‏دهد؛ چون خودش هم محتاج است. پدر از فرزندش مى‏خواهد كه در دنيا چقدر من زحمت تو را كشيدم. چه رنجها كه در تربيت تو بردم، حالا حسنه‏اى به من بده. فرزند گويد: من از تو محتاجترم. و همچنين برادر به برادر و غيره هيچ‏كس به فرياد ديگرى نمى‏رسد؛ يعنى خودش هم گرفتار و محتاج است.

تطاير كتب؛ نامه اعمال‏

فأما من أوتى كتبه بيميه‏ى فيقول هآؤم اقرءو اكتبيه * انى ظننت أنى ملق حسابيه * فهو فى عيشة راضية * فى جنة عالية * قطوفها دانية * كلوا واشربوا هنيئا بمآ أسلفتم فى الأيام الخالية (171).

از جمله امورى كه ما بدان معتقديم، ثبت اعمال مى‏باشد كه در چند جاى قرآن صريحاً مى‏فرمايد كه كرام الكاتبين اعمال را مى‏نويسند (172). و در جاى ديگر از اين دو ملك به رقيب و عتيد تعبير مى‏فرمايد كه حتى كوچكترين حرفى را يادداشت مى‏نمايند (173)؛ البته به چه كيفيت است، با قلم و كاغذ است، يا جور ديگر، ما چه دانيم. چشم نبوت است كه اين امور را مى‏بيند. اجمالاً از هرچه كه فرض كنيد صرف نظر نمى‏شود حتى قصد خير را هم مى‏نويسند.

راوى از امام (عليه السلام) مى‏پرسد: از نيت خير چگونه اطلاع پيدا مى‏كنند كه يادداشت نمايند؟ حضرت فرمود: شخص، نيت خير كه مى‏كند بوى عطرش بلند مى‏شود و آنها مى‏فهمند. گاهى هم نيت شر كه مى‏كند، بوى گندش ايشان را مى‏آزارد. اگر كسى نيت خير كرد، حسنه‏اى برايش نوشته مى‏شود، اگر به جاى آورد، ده حسنه، اما گناه، يكى بيشتر نوشته نمى‏شود، آن هم اگر به جاى آورد (174).

لطف ديگر آن كه هرگاه كسى گناهى كرد عتيد كه مى‏خواهد بنويسد، رقيب مى‏گويد: مهلتش ده شايد پشيمان شد و توبه كرد، تا پنج يا هفت ساعت به او مهلت مى‏دهند، اگر توبه نكرد، مى‏گويند چقدر بنده بى‏حيايى است و گناهش ثبت مى‏شود.

ظاهر روايات اين است كه هركس داراى دو كتاب است؛ يك دفتر حسنات و يكى هم گناهان. هركس هرچه انجام دهد حتى در روايت است فوتى كه به آتش مى‏كنند ثبت است. در قرآن مجيد در سوره قمر هم مى‏فرمايد: و كل شى‏ء فعلوه فى الزبر * و كل صغير و كبير مستطر (175).

صدوق در كتاب عقايدش نقل كرده كه: روزى اميرالؤمنين (عليه السلام) در حال عبور، چشمش به عده‏اى از جوانان افتاد كه لغو مى‏گويند و مى‏خندند. حضرت فرمود: آيا نامه عملتان را به اين چيزها سياه مى‏كنيد؟ گفتند: يا امير المؤمنين! آيا آنها را هم مى‏نويسند؟ فرمود: «آرى، حتى دميدن نفس را هم مى‏نويسند (176).

بلى، اگر خارى را از سر راهى بردارى، فردا چشمت روشن خواهد شد به اين كه مانع اذيت شدن مردم گرديدى.

در كوچه، پوست خربزه يا سنگى را از سر راه برداشتى كه مبادا كسى بلغزد، ناراحت شود، عمل به اين كوچكى هم ضايع نخواهد شد.

اين نامه عمل براى چيست كه: كلآ ان كتاب الأبرار لفى عليين‏ (177) - كلا ان كتب الفجار لفى سجين‏ (178) دفتر حساب نيكوكاران را به دست ملائكه كروبين دادن و به بالا بردن و دفتر بدكاران را به سجين و سفل بردن براى چه؟!

جواب آن است كه خداى تعالى دوست دارد كه بندگانش گرد گناه نگردند؛ چون وقتى انسان بداند مفتش با اوست، احتياط مى‏كند. اى گناهكار! خداى تعالى دو مفتش علاوه بر اجزاء و اعضاى خودت معين كرده، براى اين‏كه انسانى حيا كند. از آن طرف براى حسنات هم اهميت و ترتيب اثر دادن به كار خير مؤمنين است تا ارزشش بيشتر آشكار شود.

دعوت از مردم براى خواندن كارنامه اعمال‏

اگر بچه‏اى در مدرسه نمره اول شده باشد، چقدر خوشحال است، داد و فرياد مى‏كند كه همه بدانيد و بياييد كارنامه‏ام رانگاه كنيد و ببينيد قبول شده‏ام، نمره اول شده‏ام.

فرداى قيامت هم كه نامه عمل مؤمن را به دست راستش مى‏دهند با يك سرورى فرياد مى‏زند: اى دوستان! اى آشنايان من! بياييد ببينيد و نامه عمل مرا بخوانيد: ...هآؤم اقرءوا كتبيه‏ (179) نمازها و روزه‏ها و انفاقهاى قبول شده مرا نگاه كنيد: انى ظننت أنى ملق حسابيه (180) من خودم در دنيا به فكر امروز و حساب امروز بودم: فهو فى عيشة راضية پس چنين شخصى در خوشبختى و در زندگى آسوده جاودانى و بهشت بزرگ خواهد بود؛ ولى واى از آن بچه بدبختى كه مردود شده باشد! در كوچه و خيابان آهسته‏آهسته با سر به زير افكنده و حال نزارى، رو به خانه مى‏آورد. آرزوى مرگ مى‏كند. گاهى هم دق مى‏كند. اين مثل را هزاران مرتبه بالا ببريد حال گنهكارانى است كه نامه عملشان را به دست چپشان داده‏اند:

و أما من أوتى كتبه بشماله‏ى فيقول يليتنى لم أوت كتبيه * و لم أدر ما حسابيه * يليتها كانت القاضية * ما أغنى عنى ماليه * هلك عنى سلطنيه‏ (181).

پس مى‏گويد: اى كاش! نامه عملم را به دستم نداده بودند. اى كاش! نفهميده بودم كه حسابم به كجا كشيده است. و اين براى آن گويد كه مى‏بيند در آن نامه رسواييهاست. و اى كاش! كه اين حالت مرا مرگى بود قطع كننده كار من. و اى كاش! آن مرگ كه ما را در دنيا بود، مرگى بود حكم كننده به آن كه بعد از وى حياتى نخواهد بود. و اى كاش! بمردمى تا برستمى. آنگاه از روى حسرت گويد: مال من به فرياد من نرسيد و به كار من نخورد. ملك و قوه از دستم رفت. عده‏اى هم هستند كه نامه عملشان را از عقب و پشت سر به آنها مى‏دهند:

و أما من أوتى كتبه ورآء ظهره‏ى * فسوف يدعوا ثبوراً* و يصلى سعير (182).

دو احتمال در آن است: يكى اين كه دو دستش را از عقب مى‏بندند و نامه عمل را به دستش مى‏دهند و سرش را بر مى‏گردانند.

احتمال دوم اين است كه دست چپش را در سينه‏اش فرو مى‏كند كه از پشتش بيرون مى‏آيد و رويش را بر مى‏گردانند و به او مى‏گويند نامه‏ات را بخوان: اقرأ كتبك كفى بنفسك اليوم عليك حسيب (183) .

واى از غيبتها! تهمتها! دروغها! فحشها! آبروريزيهايى كه بايد خودش بخواند. همچنين گناهان با ساير اعضا و جوارح را. صداى ناله‏اش بلند مى‏شود كه واى! از اين كتابى كه نمانده كوچك و بزرگى مگر اين كه آن را ثبت و ضبط كرده است‏ (184)، آنچه را كه انجام داده در جلوش حاضر و آماده مى‏بيند (185).

بعضى هستند كه نامه عملشان را كه نگاه مى‏كنند، مفصلهايشان از هم جدا مى‏شود. چرك و خون از چشمهايشان جارى مى‏شود؛ چنانچه در روايت نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه ندا مى‏رسد:

مگر آنچه نكرده‏اى در نامه عملت مى‏بينى؟.

عرض مى‏كنند: نه پروردگارا! همه‏اش درست است سر رابه زير مى‏اندازد.

در قيامت در آن واحد تمام افعال و پندار عمرش را در دنيا به ياد مى‏آورند. همه را مى‏بيند. عالم عجيبى است. حساب هركس نزد خودش روشن است. برخى معطلى ايشان به اندازه چشم بر هم زدن است. ايشان صلحا هستند. بعضى هم هزار سال معطل پس دادن حساب هستند، نه اين كه حساب كردنش طول دارد نه، بلكه مى‏خواهند در حيرت بماند و شكنجه ببيند و گرنه خداوند اسرع الحاسبين است. بعضى به مقدار دوشيدن گوسفند و پاره‏اى هم فاصله بين ظهر و عصر تا برسد به چهل سال و هزار سال تا پنجاه هزار سال كه در هر موقفى از پنجاه موقف قيامت، هزار سال مى‏ماند.

بشارتى بزرگ براى شيعيان اهل بيت (عليه السلام)

و اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم‏ (186).

در جلد دوم بحارالأنوار از امالى مفيد به سند متصل از حضرت صادق روايت كرده، قال (عليه السلام):

اذا كان يوم القيمة وكلنا الله بحساب شيعتنا فما كان لله سئلنا الله ان يهبه لنا فهو لهم و ما كان لنا فهو لهم ثم قرء ابو عبدالله (عليه السلام) ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم‏ (187).

چون قيامت شود، خدا حساب شيعيان ما را به ما واگذار مى‏كند، پس هر حقى راجع به خداوند است، ما از خداوند مى‏خواهيم كه به ما بخشد، پس آن حق به آنها بخشيده مى‏شود و هر حقى راجع به خود ماست، آن را هم به آنها مى‏بخشيم. پس اين آيه شريفه را قراءت فرمود:

جز اين نيست كه به سوى ماست رجوع ايشان پس بر ماست حساب ايشان.

و در كتاب مزبور، باب حساب يوم القيمة روايت ديگرى از آن حضرت نقل كرده كه پس از ذكر حق خدا و حق امام (عليه السلام) - كه بخشيده شود - مى‏فرمايد:

و ما كان فيما بينهم و بين الناس من المظالم اداه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) عنهم‏ (188).

و اما مظالم و حق مردم - كه بر عهده شيعيان باشد - پس رسول خدا آن را به صاحب حق ادا فرموده است.

خداوندا ما را از امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و شيعيان اهل بيت او قرار دهد و با آنها محشور فرمايد.

بشارتى كه براى شيعيان است اين است كه خداى تعالى روز قيامت حساب هر قومى را به امامش واگذار خواهد كرد. به‏به! از آن عملى كه حسابگر آن حجة بن الحسن (عليه السلام) باشد. وقتى كه عملمان را نگاه مى‏فرمايد، هر چند ما روسياهيم و سر را به زير انداخته‏ايم ليكن دوست ايشانيم. اميد است ما را شفاعت كنند. شكر خداى را كه حساب ما با شخص كريمى است كه پيش خدا منزلت دارد.

اقامه ميزان در قيامت‏

و نضع الموزين القسط ليوم القيامه... (189)

والوزن يومئذ الحق... (190)

از جمله امورى كه بايستى به آن اعتقاد داشت ميزان است:

والميزان حق ميزان اعمال در روز قيامت بر پا مى‏شود و كارهاى هركس سنجيده مى‏شود كه آيا كارهاى خوبش بيشتر است يا كارهاى بدش.

اصل ميزان از ضروريات مذهب است. كلام در اين است كه حقيقت ميزان و وزن چيست؟ علماى كلام هر يك طبق فهم و مذاق خود چيزهايى گفته‏اند؛ بعضى مى‏فرمايند: نامه اعمال، وزن مى‏شود. بعضى گفته‏اند: صورتهاى جسميه اعمال وزن مى‏شود. اينها هيچ‏كدام مدرك معتبرى ندارد، آنچه به نظر مى‏رسد اين است كه ميزان، به معناى سنجش است، از خرد و بزرگ. چيزى فروگذار نمى‏گردد. حالا به چه كيفيت است نمى‏دانيم؛ البته تا ميزان گفته مى‏شود نظر به ترازو و قپان نرود. اينها براى كشيدن برنج و عدس به كار مى‏رود. ترازوى عدل الهى كه براى سنجيدن نماز و روزه و انفاقهاى شما به كار مى‏رود، جز اين است. اعمال خير و شر را مى‏سنجند تا كدام يك بچربد: ...فمن ثقلت موزينه فأولئك هم المفلحون‏ (191). آنهايى كه برترى براى اعمال خيرشان است رستگارند. برعكس بدبختانى كه جهت شر در ايشان غالب شده آنها زيانكارانند: و من خفت موزينه فأولئك الذين خسروا أنفسهم... (192)؛ آنهايند كه بر خودشان ظلم كرده و زيان رسانيده‏اند.

پس خلاصه مطلب اين شد كه در روز قيامت، اعمال نيك و شر هركس سنجيده مى‏شود، حالا به چه جور؟ نمى‏دانيم. بلى چيزى كه هست حدودى در روايات رسيده كه حداكثر و اعلاى ميزان است كه كارهاى نيك ديگران به آن سنجيده مى‏شود و آن اعمال انبياء و اوصياست.