در امان
ماندگان از فزع قيامت
چند دسته هستند كه از پيغمبر خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) وعده رسيده كه از اين ترس بزرگ در امان هستند
(122):
الف - كسى كه مويى را در اسلام سپيد كرده باشد،
او را بزرگ داشتن، موجب امن از فزع قيامت مىشود؛ اگر آن پير، پدر يا مادر شد كه چه
بهتر.
ب - ديگر فريادرسى گرفتاران است كه خدا وعده
داده كه در قيامت او را فريادرسى كند همان طورى كه در دنيا از گرفتارى، فريادرسى
كرد؛ مثلاً افتادهاى را بلند كرد يا مهموم و مغمومى را چارهجويى كرد و غيره.
مسجدى هم كه انسان به او علاقه و مراوده داشته روز قيامت به شكل كجاوهاى بر سر
قبرش مىآورند و سوارش مىشود و او را در بهشت فرود مىآورد در روايت دارد كه مؤمن
مىپرسد صراط چه شد؟ گويند: از زير پايت رد شد. مىپرسد؟ اين مركب چه بود؟
مىگويند: صورت همان مسجدى است كه در دنيا به آن علاقه داشتى. بلى خانه خدا است.
بايد قدردانى كنيد. از احترام آن فروگذارى ننماييد.
ج - ديگر از كسانى كه از فزع قيامت در امانند
آنهايى كه در مكه يا مدينه بميرند يا در آنجا دفن كرده شوند و همچنين كسى كه در
راه مكه رفتن يا برگشتن، از دنيا برود.
د- ديگر از كسانى كه از هولهاى قيامت در
امانند، كسى است كه دشمن گيرد نفس خود را نه مردم را. ظاهر جمله حديث:
من مقت نفسه دون الناس
(123)
است كه شخص در معاشرت با مردم هرگاه خلاف توقعش و انتظارش را از كسى ببيند، يا چيزى
كه به نظرش زشت و عيب است مشاهده كند، در عوض دشمنى با آن شخص، با نفس خودش دشمنى
كند و با خودش عتاب كند كه چرا چنين توقعى و انتظارى داشته باشى و چرا عيبهاى قطعى
خودت را مشاهده نمىكنى و يك عيب جزئى ديگر را - كه قابل حمل به صحت است - مىبينى.
همه عيب خلق ديدن نه مروت است و مردى
*** نظرى به خويشتن كن كه همه گناه
دارى
(124)
ه- ديگر از كسانى كه وعده داده شده امنيت او را از فزع روز قيامت
كسى است كه هنگام غضب با اين كه مىتوانست غضب كند و كارهاى زشتى انجام دهد ليكن
براى خدا خود را گرفت و خشم خود را فرو برد و حلم نمود.
و - از جمله ايمنين آنهايند كه شهوت و گناهى برايشان پيش آيد و فقط
از ترس خدا نه از ترس آبرو يا رفتن مال، از آن گناه خوددارى كنند.
ز - لطف ديگرى هم درباره بعضى از اموات شده كه اگر مؤمنى دست روى
قبر بگذارد و هفت مرتبه سوره قدر بخواند، آن ميت از فزع قيامت، در امان است.
ولايت على (عليه السلام) امنيت
حقيقى
امن مطلق كه هيچ ترسى در او راه ندارد براى صاحب آن، ولايت على بن
ابى طالب (عليه السلام) است. حسنى كه در قرآن مجيد است
كه هيچ حسنهاى از آن برتر نيست، ولايت على (عليه السلام) است كه به نص قرآن از فزع
آن روز دور است: ان الذين سبقت لهم منا الحسنى أولئك عنها
مبعدون * لا يسمعون حسيسها و هم فى ما اشتهت أنفسهم خلدون * لا يحزنهم الفزع
الأكبر...
(125).
جز اين نيست آنان كه پيشى
گرفته براى ايشان حسنى، از دوزخ دور شدگانند، نشنوند آواز آتش را و در آنچه بخواهند
و دوست دارند هميشه خواهند بود. اندوهناك نسازد ايشان را ترسى كه بزرگترين ترسهاست.
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى
است كه فرمود: يا على! تو و شيعيانت در امان هستيد از فزع اكبر
و اين آيه راجع به شماست
(126).
و همچنين حسنه كه
حسنه مطلقه ولايت على و آل اوست
(127) و در قرآن مجيد وعده داده
شده كسى كه با حسنه برود، از فزع آن روز در امان است
(128).
در تفاسير عامه هم مانند كشاف زمخشرى و تفسير امام فخر رازى و ثعلبى و روح البيان و
غيره روايت نمودهاند از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)
(129)
كسى كه با دوستى آل محمد بميرد، با توبه مرده. پاك از دنيا رفته. سر از قبر كه در
آورد، با دل خنك وارد محشر مىشود. نه هولى و نه ترسى از قيامت دارد و بهشت برايش
زينت داده مىشود؛ چنانچه حجلهگاه براى عروس. تا آخر روايت كه مفصل است و منظورم
همين قسمت از روايت بود كه از هول قيامت در امان است.
تأمين آينده
قسمت معظم آيات قرآن، راجع به قيامت و اوضاع و
احوال آن است. اينجاست كه انسان حيران مىشود قيامت چه روزى است كه خداى تعالى اين
قدر به آن اهميت داده است. خصوص اواخر قرآن مجيد از سوره
الواقعه به بعد بلكه كمتر سورهاى است كه در آن نامى از قيامت برده نشده
باشد. متجاوز از هفتاد اسم براى آن روز ذكر مىفرمايد. بلى اين قدر به آن روز جزا
اهميت مىدهند كه انسان در فكر تأمين آتيه باشد.
غرض از تذكر، متذكر شدن است. نتيجه اين است كه
به بركت اين آيات، ترسى در دلها پيدا شود كه انسان را تشويق به تأمين آيندهاش
بكند. اين همه از هول و ترس عقبات بعد كه شنيديد در فكر چاره باشيد؛ مثلا همين سه -
چهار موضوعى كه براى چاره فزع قيامت ذكر شد، در صدد باشيم.
همه مىگويند: بايد در فكر آتيه بود و تأمين
آتيه كرد، درست است بسيار حرف عقلايى است ليكن تطبيقش را بد كردهاند و
نفهميدهاند. آيا تأمين آتيه يعنى پول در بانك گذاشتن؟! آيا عمر پنجاه - شصت ساله
آن هم احتمالى نه يقينى، ارزش اين را دارد كه انسان وقت خودش و عمر عزيزش را در جمع
كردن مال تلف كند و بعد هم بگذارد و برود. اينها از جهل است. مگر خطر گرسنگى كسى در
پيش دارد كه حرص بزند و تأمين آتيه كند. شما در عمرتان چند نفر سراغ داريد كه از
گرسنگى مردند. بلى در صورتى كه قحطى شود خداى نكرده اين هم يكى از اسباب موت است كه
تقدير شده باشد و در آن وقت هم دارايى به كار نمىخورد. اينجا آتيهاش خطرى ندارد؛
چون اگر عمرى باشد، خداى تعالى ضمانت كرده بلكه قسم
(130)
هم ياد فرموده كه رزق هر جنبندهاى را بدهد
(131)
ليكن براى آخرت دستور فرموده، تأكيد نموده
(132)
و تهديد و تشويق كرده كه بايستى براى آنجا، جايى كه خطر بلكه تمام خطر آن جاست
فكرى كرد. سعى كرد مبادا گدا وارد محشر بشود. مىگوييم خدا كريم است، درست است اگر
واقعا خدا را كريم مىدانيم، پس چرا در امر دنيا او را كريم نمىدانيم، پس معلوم
مىشود كه روى صدق و حقيقت اين حرف را نمىزنيم.
شما اگر راستى مىخواهيد تأمين آتيه كنيد،
صندوق پساندازى نزد پروردگارتان باز كنيد. اين عبادات و انفاقها پسانداز شماست.
خدا هم خوب نگهدارى مىكند و فرداى قيامت بلكه در همين دنيا بهتر و خوبتر عوضش را
در مىيابيد
(133).
خداى تعالى در قرآن به پيغمبرش امر مىفرمايد
كه ايشان را از عقبات بعد بترسان، حالا خود دانيد كه
همه روز سختى در پيش داريم.
دميدن
اسرافيل در صور
هنگامى كه مىخواهد قيامت بر پا شود، اولين
امرى كه واقع مىشود نفخ صور است كه خداى تعالى مكرر در
قرآن مجيد خبر داده است
(134).
از آيات و اخبار اين طور استفاده مىشود كه دو نفخ در صور است؛ يكى
نفخ اماته و ديگرى نفخ احيا
كه مىفرمايد: و نفخ فى الصور فصعق من فى السموت و من فى
الأرض الا من شآء الله ثم نفخ فيه أخرى فاذا هم قيام ينظرون
(135).
دميده مىشود در صور، پس
هلاك مىشود هركه در آسمانها و زمين است مگر آن را كه خدا بخواهد، سپس دوباره دميده
مىشود، آنگاه قيامت بر پا مىشود و ايشان ايستادگان نگاه كنندهاند.
شرح مطلب اين است كه چهار ملك مقرب پروردگار
عالم (جبرئيل، ميكائيل، عزرائيل و اسرافيل) هر كدام مأموريت مهمى دارند، جبرئيل
واسطه نزول وحى به انبيا و ميكائيل، مأمور ارزاق و عزرائيل، مأمور گرفتن جانهاست.
كار اسرافيل هنگام قيام قيامت است كه هميشه صور در دست اوست و منتظر پروردگار است
(چنانچه از روايات استفاده مىشود) هنگامى كه پروردگار امر فرمود، از آسمان به زمين
مىآيد.
حركت كه مىكند و لولهاى در آسمان مىافتد و
اهل آسمانها به لرزه در مىآيند وقتى كه به زمين رسيد، در بيت المقدس محازى كعبه
معظمه ندا مىكند در صور كه موتوا همه بميريد به يك
نفخه نمىماند جنبندهاى مگر اين كه نفسهايشان قطع مىشود
(136).
در روايات دارد كه بعضى در بازار مشغول داد و
ستد هستند، همانجا نفخه اماته دميده مىشود و مىافتند، ديگر به وصيت كردن و به
منزل برگشتن نمىرسند
(137)؛
چنانچه خداى تعالى در سوره يس تذكر مىفرمايد
(138).
سپس امر مىشود كه به اهل آسمانها هم بدمد كه
نمىماند صاحب روحى در آسمانها مگر اين كه آنها هم مىميرند. آن وقت امر مى شود كه
خود اسرافيل هم بميرد
(139).
نفخه احيا و
رخدادهاى پس از آن
...لمن الملك اليوم لله
الواحد القهار
(140).
نداى قهر الهى بلند مىشود كهاى گردنكشها! اى
آنهايى كه كبر مىورزيديد! (من، من) مىكرديد! كجا هستيد؟ امروز حكومت و سلطنت
مطلقه براى كيست؟ يك نفر نيست كه جواب بدهد، سپس خداوند خود مىفرمايد كه:
لله الوحد القهار. پس از اين نفخه مدتى مىگذرد كه
نفخه احيا و زنده شدن و بر پا شدن قيامت دميده شود.
از معصوم سؤال كردند كه فاصله اين دو نفخه؛
يعنى مدتى كه هيچ جنبندهاى در عالم وجود نيست چقدر است، در روايتى مىفرمايد چهل
سال
(141)
و در روايت ديگر چهارصد سال طول مىكشد و بنا به روايات، قضاياى عجيبهاى كه گذشت
از بهم خوردن افلاك و زلزله و ريزه ريزه شدن كوهها و آتش گرفتن درياها در اين مدت
اتفاق مىافتد.
سپس امر مىشود كه باران ببارد. باران شديدى
مدت چهل روز در سرتاسر زمين مىبارد.
اول كسى كه به امر پروردگار دوباره زنده
مىشود، اسرافيل است كه بايد در صور بدمد تا قيامت بر
پا شود. اسرافيل ندا مىكند اى روحهايى كه از بدنها بيرونيد! اى بدنهاى پراكنده
شده! اى گوشت و استخوانهاى پوسيده و موهاى متفرق شده! همه برگرديد و جمع شويد براى
حساب. بشتابيد براى حساب!
(142)!
وحى الهى به زمين مىرسد كه آنچه در جوف دارد، بيرون بريزد: و
أخرجت الأرض أثقالها آنچه از بدنها در زمين است به واسطه زلزله شديده بيرون
مىريزد. اجمالاً ذرات بدن بهم پيوسته و روح در آن دميده مىشود، يكدفعه همه
مىايستند. هيچ مانعى ندارد كه همه با هم بدنشان درست و روح در آنها دميده شود.
براى خدا خلقت يك نفر و يا ميلياردها نفر فرقى ندارد
(143).
همه مىايستند؛ اما منظره و گفتار اشخاص فرق مىكند؛ نيكوكاران كه سر از قبرها در
آورند، خداى را شكر مىكنند كه به وعده خود وفا فرموده و قيامت را بر پا كرد تا
ايشان به پاداش نيكوييهايشان برسند
(144).
برخى ديگر هم هستند كه بيچارهوار فرياد:
واحسرتا بلند مىكنند. ناله مىكنند كه كى ما را از
قبرهايمان بلند كرد
(145)؟
در روايت دارد كه يك پايش در قبر است، يك پاى
ديگر بيرون. سيصد سال به حالت بهت و حيرت ايستاده است. اين مقدمه عذاب است.
روزى جبرئيل به رسول خدا (صلى الله عليه و آله
و سلم) عرض كرد: مىخواهيد كيفيت قيامت را ببينيد؟
فرمود بلى. حضرت را به قبرستان بقيع آورد. پا
را به قبرى زد و گفت: برخيز به اذن پروردگار.
شخصى نورانى، خوش و خرم سر از قبر به در آورد و
گفت: الحمدلله الذى صدقنا وعده.
بعد پا به قبر ديگرى زد و گفت:
قم باذن الله.
شخص بد هيكلى با منظره موحشى بيرون جست و گفت:
واحسرتا!
جبرئيل عرض كرد: اين طور، مؤمنين و كفار سر از
قبر بيرون مىآورند
(146)
در روايات دارد كه: مؤمنين
در برزخ از پروردگار عالم مىخواهند كه قيامت زودتر بر پا شود؛ چون نمونه لذت را
چشيده و پى اصلش مىگردند
(147)
از آن طرف كفار و فساق مىگويند: خدايا! ما را همين جا نگهدار؛ چون نمونه كمى از
عذاب را ديدهاند
(148).
خافضة رافعة
(149)
- يوم تبلى السرآئر
(150).
روز قيامت روزى است كه بعضى كسانى كه در دنيا
پست بودند ولى داراى تقوا بودند، آنها بزرگ و آقايند، برعكس برخى كه در دنيا محترم
و بزرگ بودند ولى تقوا نداشتند، آنها را خوار مىكند خافضة؛
يعنى پست كننده - رافعة؛ يعنى بلند كننده.
ديگر اينكه آنچه كه در باطن اشخاص است، آن روز
آشكار مىشود، در اين دنيا سرپوش روى كارها و عقايد هر كسى هست، اما در قيامت ظاهر
و باطن يكى مىشود، اى كسانى كه رعايت آبرو خوب مىكنيد، آنهايى كه آبرو دوستيد،
آيا فكرى براى خجالت فردا كردهايد؟!كسانى كه باطنشان ملك است، صورت آنها هم مثل
ملائكه است، آنهايى كه باطنشان درندگى و شهوت است، به صورتهاى ميمون و سگ و غيره در
مىآيند.
آيا براى منزلهاى بعدى كارى كردهايد كه پيش
اولين و آخرين، اين گروه انبوه خجالت نكشيد، آيا مىدانيد چه امورى در پيش داريد،
در صحراى محشر عريانيد يا نه؟!
تقوا لباس
قيامت
...و لباس التقوى ذلك
خير...
(151).
از قبر كه سر در مىآورند، همه عريانند. فقط
گروهى هستند كه بر ايشان وعده داده شد كه عريان وارد محشر نشوند و آنها
پرهيزكارانند. هركس با تقوا از اينجا رفت، با پوشش خدايى وارد محشر مىشود و
همچنين مؤمنينى كه بىتوبه از دنيا رفتند ليكن در برزخ شكنجه ديدند و پاك شدند.
اما خدا نكند كه كسى پاك نشده وارد محشر شود كه
آرزو مىكند زودتر به جهنم برود و از زير بار خجالت بيرون بيايد.
آدم ابوالبشر يك ترك اولى كرد، او را از بهشت
راندند و لختش كردند. ديد جلو ملائكه بد وضعى است. برگهاى درختان را مىكند و ستر
عورت مىكرد
(152)
بلى كسى كه گناهكار است، قابل پوشش خدايى نيست. من و شما آيا روزى مىشود كه گناهى
بر گناهانمان نيفزاييم؟ آيا فكر سختى قيامت را نمىكنيم؟ اگر لباس تقوا نداشته
باشيم. زينالعابدين كه فريادش در سحرهاى ماه مبارك رمضان از عريانى قيامت بلند
است: ابكى لخروجى عن قبرى عريانا ذليلا
(153)، بياييد ما هم با
حضرتش همصدا شويم: والبسنى من نظرك ثوبا يغطى على التبعات و
تغفرها لى.
شناخته شدن
گناهكاران
يعرف المجرمون بسيمهم
فيؤخذ بالنوصى و الأقدام
(154).
موقف اول در محشر، حيرت است كه در قرآن مجيد
چند جا به آن تذكر داده شده:
مهطعين مقنعى رءوسهم لا
يرتد اليهم طرفهم و أفدتهم هوآء
(155)
چشمها حركت نمىكند در صورتى كه اهل معصيت
باشد، سنخ همان معصيت همراهش هست به قسمتى كه همه متوجه مىشوند كه اين شخص، مرتكب
چه گناهى بوده است.
كسى كه در دنيا شرب خمر مىكند، شيشه شراب به
دست، وارد محشر مىشود و در ضمن، آيه ...فتأتون أفواج
(156)
روايت معاذ را اگر يادتان باشد گفتيم. و خداى تعالى به عزت و جلالش قسم ياد فرموده
كه هر شرابخوارى را به مقدارى كه در دنيا شراب نوشيده، از حميم جهنم به او بخوراند.
در كتاب لثالى الأخبار از رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود:
مىآيد شارب الخمر در
قيامت در حالى كه صورتش سياه، چشمانش ازرق، لبهايش آويزان، لعاب دهانش بر سينه تا
قدمش ريزان و هركه بر او بگذرد، از بوى گندش در اذيت و زبانش از دهن بيرون افتاده
است
(157).
و نيز فرموده: قسم به
خدايى كه مرا مبعوث فرموده، شرابخوار تشنه بميرد و تشنه در قبر مىرود و تشنه محشور
مىشود و هزار سال از تشنگى ناله مىكند، پس از آن از حميم جهنم به او مىخورانند
(158)
.
رباخوار كه از قبر در مىآورد، شكمش آنقدر بزرگ
مىشود كه روى زمين مىكشد. مىخواهد بلند شود، نمىتواند. سرش را پايين انداخته و
همه او را مىشناسند كه رباخوار است.
اگر اهل تار و طنبور است، آلت موسيقى همراهش
است. در كتاب انوار نعمانيه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه
فرمود:
صاحب طنبور رو سياه محشور
مىشود و به دستش طنبورى است از آتش كه بر سرش مىخورد. هفتاد هزار ملك عذاب هستند
كه بر سر و صورتش مىزنند و صاحب غنا (آوازه خوان) و صاحب مزمار و دف، كور و كر و
گنگ محشور مىشود.
و نير روايت كرده: كسانى
كه با مردم دو زبانى بودند؛ يعنى در حضور خلق جورى حرف مىزدند و در پشت سر طور
ديگر، اينها در قيامت دو زبان از آتش دارند و كسانى كه به زبان خود، مردم آزار
بودند، زبانهاى آنها از پشت سرشان بيرون است
(159).
گروهى هم مانند مور، ضعيف و ناتوان و زير دست و
پا له هستند؛ اينها متكبرانند كه در دنيا به مردم بزرگى مىفروختند. از بوى چركى كه
از عورت زناكاران برخاسته مىشود، اهل محشر ناله مىكنند بلكه ظاهر روايات اين طور
است كه هر ملكه رذيله، خلق زشتى و عادت به گناهى، شكل خاصى و هيبت و صورت مناسبى با
آن گناه به صاحب خود خواهد داد كه به آن صورت، گناه او شناخته خواهد شد.
يك روز قيامت
معادل پنجاه هزار سال
...كان مقداره و خمسين
ألف سنة
(160)
در جلد سوم بحارالأنوار، چندين روايت از معصوم
رسيده كه مىفرمايد: قيامت پنجاه موقف دارد كه هر كدام، هزار
سال مىباشد
(161)؛
يعنى براى هر يك هزار سال، بايستى توقف كرد، پنجاه هزار سال از آنچه كه مىشماريم
مما تعدون از سال شمسى يا قمرى. اگر سؤال شود كه عالم
قيامت روز و شبى كه ندارد، آفتاب و مهتاب كه نيست، پس چرا تعبير از قيامت، به
روز شده؟ گوييم: چون روز، عبارت است از قطعهاى از زمان
كه به وسيله آفتاب عالم روشن شده به طورى كه چشم انسان هرچه را در شب نمىديد، در
كمال وضوح و ظهور مىبيند. همچنين در قيامت آنچه در دنيا پنهان بود از باطن اشخاص و
درستى و نادرستى عقايد و خوبى و بدى اعمال و آثار آنها تماماً در قيامت آشكار
مىشود: يوم تبلى السرآئر
(162) قيامت روزى است كه
تمام سريره و نهانيهاى بشر فاش مىگردد.
و نيز مىفرمايد: ...وبدا
لهم من الله مالم يكونوا يحتسبون
(163).
ظاهر مىشود براى ايشان
آنچه را گمان نمىكردند.
آرى، دنيا شب است. ظلمت است. كسى از ديگرى خبر
ندارد، بلكه از باطن خود هم بىخبر است و روى كارها سرپوش است؛ اما قيامت روز است.
واقعا هم روز است. روزى كه شب ندارد روزى كه پنجاه هزار سال است. آفتاب حقيقت قيامت
كه بتابد مىفهميم كه چه هستيم و ديگران چهاند. خلاصه، مواقفى دارد؛
موقف حيرت را گفتيم. موقف ديگر
سكوت از ترس است كه در آيه شريفه مىفرمايد: جز همهمه،
صداى ديگرى شنيده نمىشود
(164).
مىخواهند صدا بدهند ليكن دلها از ترس در گلوها
گير كرده
(165).
صدايى از كسى برنمى خيزد.
موقف ديگر، هنگام صحبت
است. از يكديگر سؤال مىكنند
(166)
از گناهان و ثواب همديگر مىپرسند.
در موقف ديگر از يكديگر مىگريزند؛ پدر از
فرزند، زن از شوهر، برادر از برادر و غيره كه در قرآن از مردم در آن روز، به
پروانههاى پراكنده تعبير مىفرمايد
(167)
در سوره طور مىفرمايد: كافران، ترس از چشمانشان مىبارد، از
قبرها بيرون آمده مانند ملخ در صحراى محشر متفرق مىشوند
(168).
ديدهايد وقتى كه ملخ مىآيد چطور هر يك از
جهتى مىرود، بعضى پايين و برخى بالا، گروهى به چپ و عدهاى به راست بدون نظم
پراكنده مىشوند، زن و مرد هم در قيامت اين طور از يكديگر فرار مىكنند كه پراكنده
مىشوند؛ البته فرارشان سودى ندارد؛ چنانچه در تفسير سوره
الرحمن است كه در آن روز امر مىشود كه ملائكه آسمان دوم دور ملائكه آسمان
اول را بگيرند، همين طور تا هفت صف از ملائكه آسمانهاى هفتگانه. اين قشون الهى است
كه اطراف صحراى محشر را گرفته
(169).
اى جن و انس! اگر مىتوانيد فرار كنيد ليكن فرار محال است. در آن روز انسان
مىگويد: كجا فرار كنم؟ كجا بروم؟ اما هيچ جاى فرارى نيست مگر به سوى پروردگار براى
كسى كه با خدا سر و كارى داشته و گرنه براى ديگران مفرى نيست
(170).
موقف ديگر سؤال
است. هركس از آشنايان خودش استدعا مىكند كه حسنهاى از خود به او بدهند ليكن
هيچكس نمىدهد؛ چون خودش هم محتاج است. پدر از فرزندش مىخواهد كه در دنيا چقدر من
زحمت تو را كشيدم. چه رنجها كه در تربيت تو بردم، حالا حسنهاى به من بده. فرزند
گويد: من از تو محتاجترم. و همچنين برادر به برادر و
غيره هيچكس به فرياد ديگرى نمىرسد؛ يعنى خودش هم گرفتار و محتاج است.
تطاير كتب؛
نامه اعمال
فأما من أوتى كتبه
بيميهى فيقول هآؤم اقرءو اكتبيه * انى ظننت أنى ملق حسابيه * فهو فى عيشة راضية *
فى جنة عالية * قطوفها دانية * كلوا واشربوا هنيئا بمآ أسلفتم فى الأيام الخالية
(171).
از جمله امورى كه ما بدان معتقديم، ثبت اعمال
مىباشد كه در چند جاى قرآن صريحاً مىفرمايد كه كرام الكاتبين
اعمال را مىنويسند
(172).
و در جاى ديگر از اين دو ملك به رقيب و عتيد تعبير
مىفرمايد كه حتى كوچكترين حرفى را يادداشت مىنمايند
(173)؛
البته به چه كيفيت است، با قلم و كاغذ است، يا جور ديگر، ما چه دانيم. چشم نبوت است
كه اين امور را مىبيند. اجمالاً از هرچه كه فرض كنيد صرف نظر نمىشود حتى قصد خير
را هم مىنويسند.
راوى از امام (عليه السلام) مىپرسد:
از نيت خير چگونه اطلاع پيدا مىكنند كه يادداشت نمايند؟ حضرت
فرمود: شخص، نيت خير كه مىكند بوى عطرش بلند مىشود و آنها مىفهمند. گاهى هم نيت
شر كه مىكند، بوى گندش ايشان را مىآزارد. اگر كسى نيت خير كرد، حسنهاى برايش
نوشته مىشود، اگر به جاى آورد، ده حسنه، اما گناه، يكى بيشتر نوشته نمىشود، آن هم
اگر به جاى آورد
(174).
لطف ديگر آن كه هرگاه كسى گناهى كرد
عتيد كه مىخواهد بنويسد، رقيب
مىگويد: مهلتش ده شايد پشيمان شد و توبه كرد، تا پنج يا هفت ساعت به او مهلت
مىدهند، اگر توبه نكرد، مىگويند چقدر بنده بىحيايى است و گناهش ثبت مىشود.
ظاهر روايات اين است كه هركس داراى دو كتاب
است؛ يك دفتر حسنات و يكى هم گناهان. هركس هرچه انجام دهد حتى در روايت است فوتى كه
به آتش مىكنند ثبت است. در قرآن مجيد در سوره قمر هم مىفرمايد:
و كل شىء فعلوه فى الزبر * و كل صغير و كبير مستطر
(175).
صدوق در كتاب عقايدش نقل كرده كه:
روزى اميرالؤمنين (عليه السلام) در حال عبور، چشمش به عدهاى
از جوانان افتاد كه لغو مىگويند و مىخندند. حضرت فرمود: آيا نامه عملتان را به
اين چيزها سياه مىكنيد؟ گفتند: يا امير المؤمنين! آيا آنها را هم مىنويسند؟
فرمود: «آرى، حتى دميدن نفس را هم مىنويسند
(176).
بلى، اگر خارى را از سر راهى بردارى، فردا چشمت
روشن خواهد شد به اين كه مانع اذيت شدن مردم گرديدى.
در كوچه، پوست خربزه يا سنگى را از سر راه
برداشتى كه مبادا كسى بلغزد، ناراحت شود، عمل به اين كوچكى هم ضايع نخواهد شد.
اين نامه عمل براى چيست كه:
كلآ ان كتاب الأبرار لفى عليين
(177)
- كلا ان كتب الفجار لفى سجين
(178)
دفتر حساب نيكوكاران را به دست ملائكه كروبين دادن و به بالا بردن و دفتر بدكاران
را به سجين و سفل بردن براى چه؟!
جواب آن است كه خداى تعالى دوست دارد كه
بندگانش گرد گناه نگردند؛ چون وقتى انسان بداند مفتش با اوست، احتياط مىكند. اى
گناهكار! خداى تعالى دو مفتش علاوه بر اجزاء و اعضاى خودت معين كرده، براى اينكه
انسانى حيا كند. از آن طرف براى حسنات هم اهميت و ترتيب اثر دادن به كار خير مؤمنين
است تا ارزشش بيشتر آشكار شود.
دعوت از مردم
براى خواندن كارنامه اعمال
اگر بچهاى در مدرسه نمره اول شده باشد، چقدر
خوشحال است، داد و فرياد مىكند كه همه بدانيد و بياييد كارنامهام رانگاه كنيد و
ببينيد قبول شدهام، نمره اول شدهام.
فرداى قيامت هم كه نامه عمل مؤمن را به دست
راستش مىدهند با يك سرورى فرياد مىزند: اى دوستان! اى آشنايان من! بياييد ببينيد
و نامه عمل مرا بخوانيد: ...هآؤم اقرءوا كتبيه
(179)
نمازها و روزهها و انفاقهاى قبول شده مرا نگاه كنيد: انى
ظننت أنى ملق حسابيه
(180) من خودم در دنيا به
فكر امروز و حساب امروز بودم: فهو فى عيشة راضية پس
چنين شخصى در خوشبختى و در زندگى آسوده جاودانى و بهشت بزرگ خواهد بود؛ ولى واى از
آن بچه بدبختى كه مردود شده باشد! در كوچه و خيابان آهستهآهسته با سر به زير
افكنده و حال نزارى، رو به خانه مىآورد. آرزوى مرگ مىكند. گاهى هم دق مىكند. اين
مثل را هزاران مرتبه بالا ببريد حال گنهكارانى است كه نامه عملشان را به دست چپشان
دادهاند:
و أما من أوتى كتبه
بشمالهى فيقول يليتنى لم أوت كتبيه * و لم أدر ما حسابيه * يليتها كانت القاضية *
ما أغنى عنى ماليه * هلك عنى سلطنيه
(181).
پس مىگويد: اى كاش! نامه عملم را به دستم
نداده بودند. اى كاش! نفهميده بودم كه حسابم به كجا كشيده است. و اين براى آن گويد
كه مىبيند در آن نامه رسواييهاست. و اى كاش! كه اين حالت مرا مرگى بود قطع كننده
كار من. و اى كاش! آن مرگ كه ما را در دنيا بود، مرگى بود حكم كننده به آن كه بعد
از وى حياتى نخواهد بود. و اى كاش! بمردمى تا برستمى. آنگاه از روى حسرت گويد: مال
من به فرياد من نرسيد و به كار من نخورد. ملك و قوه از دستم رفت. عدهاى هم هستند
كه نامه عملشان را از عقب و پشت سر به آنها مىدهند:
و أما من أوتى كتبه ورآء
ظهرهى * فسوف يدعوا ثبوراً* و يصلى سعير
(182).
دو احتمال در آن است: يكى اين كه دو دستش را از
عقب مىبندند و نامه عمل را به دستش مىدهند و سرش را بر مىگردانند.
احتمال دوم اين است كه دست چپش را در سينهاش
فرو مىكند كه از پشتش بيرون مىآيد و رويش را بر مىگردانند و به او مىگويند
نامهات را بخوان: اقرأ كتبك كفى بنفسك اليوم عليك حسيب
(183)
.
واى از غيبتها! تهمتها! دروغها! فحشها!
آبروريزيهايى كه بايد خودش بخواند. همچنين گناهان با ساير اعضا و جوارح را. صداى
نالهاش بلند مىشود كه واى! از اين كتابى كه نمانده كوچك و بزرگى مگر اين كه آن را
ثبت و ضبط كرده است
(184)،
آنچه را كه انجام داده در جلوش حاضر و آماده مىبيند
(185).
بعضى هستند كه نامه عملشان را كه نگاه مىكنند،
مفصلهايشان از هم جدا مىشود. چرك و خون از چشمهايشان جارى مىشود؛ چنانچه در روايت
نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه ندا مىرسد:
مگر آنچه نكردهاى در نامه
عملت مىبينى؟.
عرض مىكنند: نه
پروردگارا! همهاش درست است سر رابه زير مىاندازد.
در قيامت در آن واحد تمام افعال و پندار عمرش
را در دنيا به ياد مىآورند. همه را مىبيند. عالم عجيبى است. حساب هركس نزد خودش
روشن است. برخى معطلى ايشان به اندازه چشم بر هم زدن است. ايشان صلحا هستند. بعضى
هم هزار سال معطل پس دادن حساب هستند، نه اين كه حساب كردنش طول دارد نه، بلكه
مىخواهند در حيرت بماند و شكنجه ببيند و گرنه خداوند اسرع
الحاسبين است. بعضى به مقدار دوشيدن گوسفند و پارهاى هم فاصله بين ظهر و
عصر تا برسد به چهل سال و هزار سال تا پنجاه هزار سال كه در هر موقفى از پنجاه موقف
قيامت، هزار سال مىماند.
بشارتى بزرگ
براى شيعيان اهل بيت (عليه السلام)
و اياب الخلق اليكم و
حسابهم عليكم
(186).
در جلد دوم بحارالأنوار از امالى مفيد به سند
متصل از حضرت صادق روايت كرده، قال (عليه السلام):
اذا كان يوم القيمة وكلنا
الله بحساب شيعتنا فما كان لله سئلنا الله ان يهبه لنا فهو لهم و ما كان لنا فهو
لهم ثم قرء ابو عبدالله (عليه السلام) ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم
(187).
چون قيامت شود، خدا حساب
شيعيان ما را به ما واگذار مىكند، پس هر حقى راجع به خداوند است، ما از خداوند
مىخواهيم كه به ما بخشد، پس آن حق به آنها بخشيده مىشود و هر حقى راجع به خود
ماست، آن را هم به آنها مىبخشيم. پس اين آيه شريفه را قراءت فرمود:
جز اين نيست كه به سوى
ماست رجوع ايشان پس بر ماست حساب ايشان.
و در كتاب مزبور، باب
حساب يوم القيمة روايت ديگرى از آن حضرت نقل كرده كه پس از ذكر حق خدا و حق
امام (عليه السلام) - كه بخشيده شود - مىفرمايد:
و ما كان فيما بينهم و
بين الناس من المظالم اداه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) عنهم
(188).
و اما مظالم و حق مردم -
كه بر عهده شيعيان باشد - پس رسول خدا آن را به صاحب حق ادا فرموده است.
خداوندا ما را از امت محمد (صلى الله عليه و
آله و سلم) و شيعيان اهل بيت او قرار دهد و با آنها محشور فرمايد.
بشارتى كه براى شيعيان است اين است كه خداى
تعالى روز قيامت حساب هر قومى را به امامش واگذار خواهد كرد. بهبه! از آن عملى كه
حسابگر آن حجة بن الحسن (عليه السلام) باشد. وقتى كه عملمان را نگاه مىفرمايد، هر
چند ما روسياهيم و سر را به زير انداختهايم ليكن دوست ايشانيم. اميد است ما را
شفاعت كنند. شكر خداى را كه حساب ما با شخص كريمى است كه پيش خدا منزلت دارد.
اقامه ميزان
در قيامت
و نضع الموزين القسط ليوم
القيامه...
(189)
والوزن يومئذ الحق...
(190)
از جمله امورى كه بايستى به آن اعتقاد داشت
ميزان است:
والميزان حق ميزان
اعمال در روز قيامت بر پا مىشود و كارهاى هركس سنجيده مىشود كه آيا كارهاى خوبش
بيشتر است يا كارهاى بدش.
اصل ميزان از
ضروريات مذهب است. كلام در اين است كه حقيقت ميزان و وزن چيست؟ علماى كلام هر يك
طبق فهم و مذاق خود چيزهايى گفتهاند؛ بعضى مىفرمايند: نامه اعمال، وزن مىشود.
بعضى گفتهاند: صورتهاى جسميه اعمال وزن مىشود. اينها هيچكدام مدرك معتبرى ندارد،
آنچه به نظر مىرسد اين است كه ميزان، به معناى سنجش است، از خرد و بزرگ. چيزى
فروگذار نمىگردد. حالا به چه كيفيت است نمىدانيم؛ البته تا
ميزان گفته مىشود نظر به ترازو و قپان نرود. اينها براى كشيدن برنج و عدس
به كار مىرود. ترازوى عدل الهى كه براى سنجيدن نماز و روزه و انفاقهاى شما به كار
مىرود، جز اين است. اعمال خير و شر را مىسنجند تا كدام يك بچربد:
...فمن ثقلت موزينه فأولئك هم المفلحون
(191).
آنهايى كه برترى براى اعمال خيرشان است رستگارند. برعكس بدبختانى كه جهت شر در
ايشان غالب شده آنها زيانكارانند: و من خفت موزينه فأولئك
الذين خسروا أنفسهم...
(192)؛
آنهايند كه بر خودشان ظلم كرده و زيان رسانيدهاند.
پس خلاصه مطلب اين شد كه در روز قيامت، اعمال
نيك و شر هركس سنجيده مىشود، حالا به چه جور؟ نمىدانيم. بلى چيزى كه هست حدودى در
روايات رسيده كه حداكثر و اعلاى ميزان است كه كارهاى نيك ديگران به آن سنجيده
مىشود و آن اعمال انبياء و اوصياست.