پرسش از
كردار
در جلد سوم بحارالانوار است كه از عقايد كسى در
قبر سؤال كردند، همه را به خوبى جواب داد، از اعمالش پرسيدند، همه را خوب جواب داد،
تنها به او گفتند:
يادت هست روزى مظلومى را
ديدى و به فريادش نرسيدى؟ ديدى آبرويش را مىريزند، مالش را مىبرند و مىتوانستى
كمكش كنى و نكردى؟ اين جا در پاسخ درماند (از جمله واجبات اغاثه ملهوف؛ يعنى يارى
كردن و فريادرسى ستمديده است) كه در موردى به وظيفه خودش عمل نكرده است، به او
گفتند كه يك صد تازيانه از عذاب درباره تو حكم شده، يك تازيانه به او زدند، قبرش را
پر از آتش كردند بلى براى ترك يك واجب اين طور مىشود).
مقصود اين است كه نگوييد كار ما درست است. بر فرض كه اصول عقايدت
درست باشد و با همين اعتقاد صحيح از دنيا بروى، اعمالت را چه مىكنى؟ آيا مىتوانى
ادعا كنى كه از جهت عمل، لنگ نيستى؟ پيشوايان معصوم ما ناله مىكنند كه:
ابكى لسؤال منكر و نكير فى قبرى
(28)
من و تو چه بگوييم؟
عمل، انيس انسان در قبر
مسلم است كه انيس هركس در قبر، عملش مىباشد؛ چنانچه در قرآن مجيد
و روايات به آن تصريح شده است، از آن جمله صدوق عليه الرحمه در كتابهاى خصال و
امالى و معانى الأخبار، از قيس بن عاصم روايت كرده كه با جمعى از قبيله بنى تميم
خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مشرف مىشود و عرض مىكند:
يا رسول الله! ما را موعظهاى فرما كه از آن
بهرهمند شويم؛ زيرا ما بيابان گرديم (يعنى كمتر به زيارت شما موفق مىشويم).
پس آن حضرت ايشان را به كلمات خويش موعظه فرمود از آن جمله:
اى قيس! براى تو چاره نيست از قرينى، رفيقى كه
با تو دفن شود. او زنده است و تو با او دفن مىشوى، در حالى كه تو مردهاى. اگر او
قرين كريمى باشد، تو را گرامى خواهد داشت و اگر لئيم باشد تو را وا خواهد گذاشت و
محشور نمىشوى مگر با او و پرسيده نمىشوى مگر از او، پس آن را قرار مده مگر صالح
(نيك)؛ زيرا اگر صالح باشد با او انس خواهى گرفت و اگر فاسد باشد، وحشت نخواهى كرد
مگر از او و آن قرين، عمل تو است
(29).
قيس، اين موعظه را در همان مجلس به شعر درآورد و گفت:
تخير خليطا من فعالك انما *** قرين الفتى فى القبر ما كان يفعل
اختيار كن انيسى براى خود از كردارهايت. جز
اين نيست كه انيس شخص در قبر، كردارهاى اوست.
و لا بد بعد الموت من أن تعده *** ليوم ينادى المرء فيه فيقبل
و ناچارى بعد از مرگ، آن
انيس را ذخيره سازى براى روزى كه شخص درآن خوانده مىشود، پس حاضر مىگردد (يعنى
روز قيامت)
فان كنت مشغولا بشىء فلا تكن *** بغير الذى يرضى به الله تشغل
پس اگر بخواهى مشغول كارى شوى، پس سرگرم مشو
جز به كارى كه رضا و خرسندى خدا در آن است.
فلن يصحب الانسان من بعد موته *** و من قبله الا الذى كان يعمل
پس همراه انسان پيش از مرگ و بعد از آن، جز
كردارهايش چيزى نخواهد بود
ألا انما الانسان ضيف لأهله *** يقيم قليلا بينهم ثم يرحل
(30)
هان! جز اين نيست كه انسان در اين عالم دنيا،
ميهمانى است كه اندكى نزد اهلش مىماند، پس از بين آنها كوچ مىكند و به قرارگاه
خود مىرسد.
مهربانى خداوند نسبت به بندگان
آيات قرآنى درباره اين كه قرين انسان پس از مرگش نتيجه كردارهايش
خواهد بود، بسيار است و تنها به يك آيه اكتفا مىشود، مىفرمايد:
ياد كن روزى را كه هركس كردار نيك خود را
مىيابد كه نزدش حاضر است و همچنين كردارهاى زشت خويش را آرزو مىكند كه از او
فاصله بگيرد و از او جدا نخواهد شد و خداوند شما را از قهرش مىترساند و خداوند به
بندگان خود مهربان است (واز رأفت اوست انذارهاى بىشمار و اعلان خطرهايى كه به توسط
پيغمبران خود به بشر رسانيده است
(31))
چنانچه از كتاب اربعين سيد عظيم الشأن قاضى سعيد قمى منقول است كه
از شيخ بهايى نقل مىفرمايد كه شيخ فرمود:
رفيقى در قبرستان اصفهان داشتم كه هميشه بر سر
مقبرهاى مشغول عبادت بود و شيخ چون گاهى به ديدنش مىرفته، روزى از او سؤال مىكند
از عجايب قبرستان چه ديدهاى؟
عرض كرد: روز قبل در قبرستان جنازهاى را آوردند و در اين گوشه دفن
كردند و رفتند. هنگام غروب بوى گندى بلند شد و مرا ناراحت كرد. چنين بوى گندى در
تمام عمرم استشمام نكرده بودم. نگاه هيكل موحشه و مظلمهاى همانند سگ ديدم كه بوى
گند از او بود، اين صورت نزديك شد تا بر سر آن قبر ناپديد گرديد، مقدارى گذشت، بوى
عطرى بلند شد كه در عمرم چنين بوى خوشى نشنيده بودم، در اين هنگام صورت زيبا و
دلربايى آمد و بر سر همان قبر محو شد (اينها عجايب عالم ملكوت است كه به اين صورتها
ظاهر مىشود) مقدارى گذشت، ديدم صورت زيبا از قبر بيرون آمد ولى زخم خورده و خون
آلوده است. گفتم پروردگارا! به من بفهمان اين دو صورت چه بود؟ به من فهماندند كه آن
صورت زيبا اعمال نيكش بود و آن هيكل موحشه، كارهاى بدش و چون افعال زشتش بيشتر بود،
در قبر انيسش همان است تا كى پاك شود و نوبت صورت زيبا برسد).
فشار قبر
علامه مجلسى در حق اليقين فرموده: فشار قبر و
ثواب و عقاب آن فى الجمله اجماعى جميع مسلمانان است و از احاديث معتبره ظاهر مىشود
كه فشار قبر در بدن اصلى است و عام نيست؛ يعنى نه اين كه تمام مردم به فشار قبر
مبتلا مىشوند بلكه تابع استحقاق و گناهكارى است و همچنين شدت و ضعف آن.
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه:
فشار قبر براى مؤمن كفارهاى است براى آنچه از او ضايع شده از
ضايع كردن نعمتهاى الهى
(32).
و كلينى به سند معتبر از ابو بصير روايت كرده كه گفت:
از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدم: آيا از فشار قبر كسى نجات
مىيابد؟ فرمود: پناه مىبرم بر خداوند از آنچه بسيار كم است كسى كه از آن رهايى
يابد، به درستى كه رقيه (دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)) را چون عثمان
شهيد كرد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر قبر او ايستاد و سر به آسمان
بلند كرد، اشك از چشمانش مىريخت و به مردم فرمود: به يادم آمد آنچه بر اين مظلومه
واقع شده، برايش رقت كردم و از خداوند رحيم خواستم كه او را به من ببخشد و فشار قبر
به او نرسد، پس گفت: خداوندا! رقيه را به من ببخش از فشار قبر، پس خداوند آن مظلومه
را به آن حضرت بخشيد
(33).
بلى، كم اتفاق مىافتد كه كسى فشار قبر نداشته باشد؛ چون فشار قبر
در اثر گناهان است، حتى بد خلقى و بد و رفتارى با زن و بچه در منزل، موجب فشار قبر
مىشود، براى شاهد اين مطلب و دانستن اهميت فشار قبر و اين كه كمتر كسى از آن نجات
مىيابد، حديث مشهور راجع به سعد بن معاذ انصارى يادآورى مىشود.
سعد، رئيس انصار و فوق العاده نزد رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) و مسلمين محترم بود. وقتى سواره مىآمد، رسول خدا امر
فرمود كه مسلمين به استقبالش بروند. خود پيغمبر هنگام ورودش، تمام قامت جلويش بر
مىخاست. حكميت جنگ با يهودان را به او واگذار كرد. هفتاد هزار ملك در تشييع
جنازهاش حاضر شدند و رسول خدا با پاى برهنه، چهار گوشه تابوتش را به دوش گرفت و
فرمود: صفوف ملائكه در تشييع جنازه سعد حاضر بودند و دستم در دست جبرئيل بود، به هر
طرف كه مىرفت، من هم مىرفتم اجمالا چنين شخص محترم نزد پيغمبر با اين تشريفات،
تشييع و بعد هم كه رسول خدا با دست مبارك خود او را در قبر گذارد، مادرش صدا زد:
خوش به حالت! بهشت گوارا باد بر تو اى سعد! هنيئا لك الجنة.
حضرت فرمود: از كجا مىدانى كه فرزندت اهل بهشت است؟ اينك سعد در
فشار قبر است!!
اصحاب پرسيدند: يا رسول الله! آيا مثل سعد در فشار قبر است؟
فرمود آرى.
و در روايت ديگر از امام سبب فشار قبر سعد را مىپرسند، حضرت
مىفرمايد: به واسطه خلق تنگى با اهل بيتش بوده است
(34).
امكان فشار قبر در همه جا
كلينى از يونس روايت كرده كه از حضرت رضا (عليه السلام) سؤال كرد
از كسى كه او بر دار كشيده باشند، آيا عذاب قبر به او مىرسد؟ (چون در سابق بعضى را
كه به دار مىكشيدند، پس از مردنش او را پايين نمىآوردند؛ چنانچه زيد شهيد (عليه
السلام) سه سال بالاى دار بود). امام (عليه السلام) در جوابش فرمود:
بلى خدا هوا را امر مىكند كه او را بفشارد
(35).
و در روايت ديگر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه
فرمود: پروردگار زمين و هوا يكى است؛ وحى مىكند به هوا، پس
فشار مىدهد او را بدتر از فشار قبر
(36).
و همچنين است آب دريا نسبت به غريق.
از آنچه گذشت دانسته مىشود از امورى كه موجب فشار قبر است، ضايع
كردن نعمتهاى خداوند و كفران آن است و همچنين بد خلقى و بد زبانى با خانواده، اين
اثر را دارد
(37).
ديگر از مواردى كه در روايات رسيده كه موجب فشار قبر است، پرهيز
نكردن از نجاست بول و همچنين تهمت و غيبت مىباشد. روح در فشار است ممكن است بدن هم
متأثر باشد، برعكس كسانى كه داراى حسن سلوك و اخلاق نيكو باشند، در توسعه و فراخى
هستند، البته آن هم مراتب دارد، براى بعضى هفت ذراع و بعضى هفتاد ذراع و پارهاى تا
چشم كار مىكند، در توسعه هستند؛ يعنى روحشان در توسعه است.
فصل دوم: برزخ
برزخ در لغت به معنى پرده و حايل است
كه بين دو چيز واقع مىشود و نمىگذارد اين دو به هم برسند، مثلا درياى شور و شيرين
در موجند ليكن خداى تعالى مانعى بينشان قرار داده كه هر يك ديگرى را نمىتواند از
بين ببرد
(38)
اين را برزخ مىگويند. اما به حسب اصطلاح،
برزخ عالمى است كه خداى عالم بين دنيا و آخرت قرار داده
كه اين دو به وصف خود باقى باشند؛ عالمى است بين امور دنيوى و اخروى.
در برزخ، ديگر سردرد و دندان درد و دردهاى ديگر نيست، اينها لازمه
تركيبات اين عالم مادهاند، اما آن جا عالم مجردات است ليكن به صراحت آخرت هم نيست؛
يعنى براى اهل معصيت، ظلمت محض و براى اهل طاعت، نور محض هم نيست.
از امام سؤال مىكنند كه برزخ كى هست؟ مىفرمايد:
از ساعت مرگ تا هنگامى كه سر از قبر در مىآورند
(39).
و در قرآن مجيد مىفرمايد: و از پشت ايشان
برزخى است تا روز قيامت
(40).
عالم مثالى؛ بدن مثالى
برزخ را عالم مثالى هم مىگويند؛ چون
مثل اين عالم است، البته از لحاظ صورت و شكل ولى از لحاظ ماده و خواص و خصوصيات فرق
مىكند؛ پس از مرگ، در عالمى وارد مىشويم كه اين دنيا نزد آن مانند شكم مادر نسبت
به اين عالم است.
بدن تو هم در برزخ بدن مثالى است؛ يعنى از لحاظ شكل به عين همان
بدن است ليكن ديگر جسم و ماده نيست و لطيف است، لطيفتر از هوا است. هيچ چيز مانع
آن نخواهد بود. هر نقطهاى قرار بگيرد همه چيز را مىبيند، اين طرف ديوار و آن طرف
ديوار برايش ندارد. حضرت صادق (عليه السلام) مىفرمايد: اگر آن
بدن مثالى را ببينيد مىگوييد همان بدن دنيوى است
(41).
الان اگر شما پدرتان را در خواب ببينيد، با همان بدن دنيوى مشاهده
مىكنيد ليكن جسم و مادهاش در قبر است. اين صورت و بدن مثالى است؛ بدن برزخى چشم
دارد به شكل همين چشم هم هست ديگر پيه ندارد، چشم درد ندارد. تا قيام قيامت
مىبيند. خوب هم مىبيند. نه مثل اين چشم كه گاهى ضعيف شود و احتياج به عينك داشته
باشد.
حكما و متكلمين آن را تشبيه به تصويرى كه در آينه مىافتد، مىكنند
در صورتى كه دو شرط در آن جمع شود؛ يكى قيام بالذات؛ يعنى طورى شود كه قيام به خودش
داشته باشد نه به آينه و ديگر ادراك و شعور است. بدن مثالى قائم به خود و با شعور و
فهم است.
نظيرش همين خوابى است كه مىبينيد كه در يك چشم به همزدن مسافتها
را طى مىكنيد، و آشاميدنيها و نوشيدنيها و صورتهاى زيبا و دلربا و نغمهها كه اهل
دنيا طاقت هيچ يك را ندارند، موجود است و ارواح در بدنهاى مثالى از همه آنها بهره
مىبرند و رزق مىخورند
(42).
البته خوردنيها و آشاميدنيها و ساير نعمتهاى آن عالم، همه لطيف است
و بستگى به ماده ندارد و به همين جهت همان طورى كه در روايات رسيده شىء واحد ممكن
است به انواع مختلفه بر حسب اراده مؤمن تغيير كند؛ مثلا ميوهاى زردآلو است ليكن
اگر چيز ديگرى مثلا هلو خواستى، هلو مىشود بر طبق اراده تو است؛ چنانچه در روايتى
از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه فرمود:
عمويم حمزه سيد الشهداء را ديدم (پس از شهادت
حمزه) كه طبقى از انار بهشتى جلويش بود و ميل مىكرد، ناگهان ديدم انار، انگور شد و
ميل كرد، يكدفعه ديدم انگور به رطب تغيير كرد
(43).
غرضم تبديل يك چيز به چيزهاى گوناگون است، چون ماده نيست و لطيف
است.
شدت و تأثير و تأثر در عالم
برزخ
از مزيتهاى عالم برزخ به اين جهان فانى، قوت تأثير است. يك بيان
علمى در حكمت عاليه شده است كه براى عموم گفتنى نيست، فقط اشارهاى از اين موضوع
مىشود و رد مىشويم (مدرك يعنى ادراك كننده و ادراك شونده هرچه لطيفتر باشد ادراك
قوىتر است).
اين ميوهها و شيرينها و لذتى كه از چشيدن و خوردن آن مىبريم،
قطرهاى است از ميوهها و شرينيها و لذتهاى عالم برزخ؛ اصلش آن جا است. اگر گوشهاى
از صورت حورالعين باز شود چشمها را مىزند؛ نور حور اگر در اين عالم بيابيد، بر نور
آفتاب چيره مىشود. بلى جمال مطلق آن جا است است، پروردگار عالم در قرآن مىفرمايد:
ما آنچه بر زمين است زينت قرار داديم؛ اما زينتى كه سبب امتحان
است. كوچك از بزرگ و بچه از عاقل تميز داده شود. معلوم شود چه كسى به اين بازيچه
دلخوش مىشود و چه شخصى فريب اينها را نمىخورد و در پى لذت حقيقى و جمال واقعى و
خوشى راستى است
(44).
اجمالا غرضم شدت و قوت تأثير در عالم برزخ است كه قابل مقايسه با
اين دنيا نيست. بعضى اوقات نمونههايى براى اهل اين عالم پيش مىآيد كه اسباب عبرت
ديگران شود از آن جمله مرحوم نراقى در خزائن از موثقين اصحابش نقل فرموده كه گفت:
من در سن جوانى با پدرم و جمعى از رفقا هنگام
عيد نوروز در اصفهان ديد و بازديد مىكرديم. روز سه شنبهاى براى بازديد يكى از
رفقا - كه منزلش نزديك قبرستان بود - رفتيم. گفتند: منزل نيست، راه درازى آمده
بوديم. براى رفع خستگى و زيارت اهل قبور، به قبرستان رفتيم و آن جا نشستيم. يكى از
رفقا به مزاح رو به قبر نزديكمان كرد و گفت: اى صاحب قبر! ايام عيد است آيا از ما
پذيرايى نمىكنى؟ ناگهان صدا از قبر بلند شد كه هفته ديگر روز سه شنبه همين جا همه
مهمان من هستيد.
همه ما وحشت كرديم و گمان كرديم تا روز سه شنبه بيشتر زنده نيستيم.
مشغول اصلاح كارهايمان و وصيت و غيره شديم؛ اما از مرگ خبرى نشد. روز سه شنبه
مقدارى كه از روز گذشت با هم جمع شديم و گفتيم بر سر همان قبر برويم شايد منظور،
مردن نبوده. وقتى كه سر قبر حاضر شديم يكى از ما گفت: اى صاحب قبر! به وعده خود وفا
كن. صدايى بلند شد كه بفرماييد (اين جا متوجه باشيد كه پرده حاجز و مانع چشم برزخى
را خداى تعالى گاهى عقب مىزند تا عبرتى شود) جلو چشمشان عوض شد. چشم ملكوتى باز
شد. ديديم باغى در نهايت طراوت و صفا ظاهر شد و در آن نهرهاى آب صاف جارى و درختهاى
مشتمل بر انواع ميوههاى جميع فصول و بر آن درختان، انواع مرغان خوش الحان و در
ميان آن به عمارتى رسيديم ساخته و پرداخته در نهايت زينت و اطراف آن به باغ گشوده،
پس داخل آن عمارت شديم. شخصى در نهايت جمال و صفا نشسته و جمعى ماهرو كمر خدمت او
به ميان بسته؛ چون ما را ديد از جا برخواسته و عذرخواهى كرد. انواع و اقسام
شيرينىها و ميوهها و آنچه را كه در دنيا نديده بوديم و تصورش را هم نمىكرديم،
مشاهده كرديم.
مقصودم اين است كه مىفرمايد: وقتى كه خورديم،
چنان لذيذ بود كه هيچ وقت چنين لذتى را نچشيده بوديم و هرچه هم كه مىخورديم سير
نمىشديم؛ يعنى باز اشتها داشتيم انواع ديگر از ميوهها و شيرينىها آوردند. غذاهاى
گوناگون باطعمهاى مختلف، پس از ساعتى برخاستيم كه ببينيم چه روى خواهد داد، آن شخص
ما را مشايعت كرد تا بيرون باغ پدرم از او سوال كرد كه شما كيستيد كه خداى تعالى
چنين دستگاه وسيعى به شما عنايت فرموده كه اگر تمام عالم را بخواهيد مهمانى كنيد
مىتوانيد و اين جا كجاست؟
فرمود: من هم وطن شمايم. من همان قصاب فلان محل هستم.
گفتند: علت اين درجات و مقامات چيست؟
فرمود: دو سبب داشت؛ يكى اين كه هرگز در كسبم كم فروشى نكردم و
ديگر اين كه در عمرم، نماز اول وقت را ترك نكردم. گوشت را در ترازو گذارده بودم
صداى الله اكبر مؤذن كه بلند مىشد، وزن نمىكردم و براى نماز به مسجد مىرفتم و
بعد از مردن اين موضع را به من دادند و در هفته گذشته كه شما اين سخن را به من
گفتيد، مأذون به راه دادن نبودم و اذن اين هفته را گرفتم. بعد هر يك از ما از مدت
عمر خود سؤال كرديم و او جواب مىگفت؛ از آن جمله شخص مكتب دارى را گفت تو بيش از
نود سال عمر خواهى كرد و او هنوز زنده است و مراگفت: تو فلان قدر و حال ده پانزده
سال ديگر باقى است، خدافظى كرديم، ما را مشايعت كرد، خواستيم برگرديم ناگهان ديديم
در همان جاى اولى سر قبر نشستهايم.
دوام لذت در عالم ديگر
از خصوصيات عالم ديگر، دوام و ثبات است. اين جا هيچ چيز بقا ندارد.
اگر جمال است، زود گذر است. اگر خوراكى است تا در دهان است خوشمزه است، آنى لذتش
بيش نيست. نكاحش هم به همين ترتيب. خود همين خوراكيها و ميوهها هم دوامى ندارد.
مدتى كه بماند فاسد مىشود. اصلا اين جا جاى دوام نيست، اما عالم برزخ فساد پذير
نيست؛ چون محتاج عناصر و تركيب مادهاى نيست؛ هميشه دوام دارد. براى شاهد عرايضم
قضيهاى كه براى علامه شيخ مهدى نراقى صاحب كتاب مستند الشيعه - كه از مراجع بزرگ و
عالم بسيار عظيم الشأن در زمان خودش بوده - اتفاق افتاده، عرض كنم. ضمناً چون حقايق
در ضمن حكايت براى عموم بهتر قابل فهم است، اين است كه در ضمن بحث اصول عقايد،
قضاياى واقعى و حكايات حقيقى هم گفته مىشود.
در آخر كتاب دارالسلام شيخ محمود عراقى از مرحوم نراقى نقل مىكند
كه فرمود: در اوقات مجاورت در نجف اشرف، قحطى عجيبى پيش آمد.
يك روز از خانه بيرون آمدم در حالى كه همه بچههايم گرسنه بودند و صداى ناله ايشان
بلند بود براى رفع هم به وسيله زيارت اموات، به وادى السلام رفتم. ديدم جنازهاى را
آوردند. به من گفتند تو هم بيا، ما آمدهيم اين را به ارواح اينجا ملحق كنيم، پس او
را داخل باغ وسيعى نمودند و در قصر عالى از قصورى كه در آن باغ بود، جاى دادند و آن
قصر مشتمل بر تمام لوازمات تعيش بود به نحو اكمل. من چون چنان ديدم از عقب آنها
وارد قصر شدم، ديدم جوانى است درزى پادشاهان بالاى تختى از طلا نشسته، چون مرا ديد،
مرابه اسم خواند و سلام كرد و به سوى خود خواند و بالاى تخت پهلويش جاى داد و اكرام
زيادى نمود. پس گفت تو مرا مىشناسى، من صاحب همان جنازه هستم كه ديدى. اسم من فلان
است و اهل فلان شهر و آن جمعيت كه ديدى ملائكه بودند كه مرا از شهرم به سوى اين باغ
كه از باغهاى بهشت برزخى است نقل دادند. چون اين حرف را از آن جوان شنيدم، غم از من
برطرف شد و مايل به سير و تماشاى آن باغ شدم و چون بيرون شدم، چند قصر ديگر را
ديدم، چون در آنها نظر نمودم پدر و مادر و بعضى از ارحامم را ديدم. از من پذيرايى
كردند، خيلى از طعامشان لذت بردم. در آن حالى كه در نهايت كيف و لذت بودم، يادم به
زن و بچههايم افتاد كه چگونه گرسنهاند. يك دفعه متأثر شدم. پدرم گفت: مهدى تو را
چه مىشود؟ گفتم زن و بچهام گرسنهاند. پدرم گفت اين انبار برنج است. عبايم را پر
از برنج كردم. به من گفتند بردار و ببر. عبا را برداشتم، يكمرتبه ديدم در وادى
السلام همان جاى اول نشستهام؛ اما عبايم پرآز برنج است. به منزل بردم عيالم پرسيد
از كجا آوردهاى؟ گفتم چكار دارى؟ مدتها گذشت كه از آن برنج مصرف مىنمودند و تمام
نمىشد. بالأخره زنش اصرار زياد كرد و مرحوم نراقى هم بروز داد و چون زن برفت تا از
آن بردارد، اثرى از برنج نديد.
نظير اين قضيه را هم در دارالسلام ذكر فرموده، هركه خواست مراجعه
بنمايد.
منظورم دوام عالم ديگر است، چه از لحاظ خود نعمت و چه لذت آن. از
آن طرف بلايش هم همين است. پناه بر خدا اگر كسى مبتلا به عذاب برزخى بشود، يك صيحه
از صيحههاى معذبين برزخى اگر به گوش ما برسد، تمام بلاهاى دنيا پيش نظرمان هيچ
مىشود.
در جلد سوم بحارالأنور است كه: رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) فرمود: قبل از بعثت وقتى كه گوسفندان را مىچرانيدم، گاه
مىديديم كه گوسفندها به حال حيرت مىايستادند (گاه ديدهايد مرغ و خروس، جستن
مىكنند؟!) و از چرا باز مىايستادند ليكن جانورى، چيزى نمىديدم، پس از نزول وحى
علت را از جبرئيل پرسيدم، گفت: صداى ناله اموات در عالم برزخ كه بلند مىشود، غير
از جن و انس، حيوانات مىشنوند، اين امر در اثر شنيدن آن صداست
(45).
درالسلام نورى از كتاب ثواب الاعقاب صدوق (رحمة الله) نقل كرده است
كه: پس از واقعه كربلا، جوانى زيبا روى كه در وجاهت كم نظير
بود و جزو لشگريان كربلا و كشنده يكى از برادران حسين (عليه السلام) بود، راوى
مىگويد: ديدم صورت زيبايش مثل قير سياه شده و مانند نى، باريك و ناتوان شده است.
احوالش را از همسايگانش پرسيدم، گفتند: از وقتى كه از سفر برگشته، هر شب كه
مىخوابد آنقدر ناله مىكند و ضجه مىزند كه ما را هم از خواب بيدار مىكند. نزدش
رفتم و احوالش را از خودش گرفتم، گفت: شبها آن جوان هاشمى مقتول مىآيد و مرا به
سوى آتش مىكشاند، آنقدر ناله مىكنم كه از خواب بيدار مىشوم. اين ناله و سياهى
چهره هزارها واسطه خورده، ذرهاى از عذاب بعدش هست كه در اين عالم پيدا شده است.
و از براى ظهور عذاب برزخى در اين عالم، موارد بسيارى است كه ذكر
آنها موجب طول كلام است و تنها اكتفا مىشود به ذكر يك مورد از مواردى كه در
دارالسلام نورى ذكر گرديد
(46).
حكايتى از سيد هاشم بحرانى
از عالم زاهد سيد هاشم بحرانى است كه فرمود:
در نجف اشرف شخص عطارى بود كه همه روزه پس از نماز ظهر در دكانش مردم را موعظه
مىنمود و هيچگاه دكانش خالى از جمعيت نبود. يك نفر از شاهزادگان هند كه مقيم نجف
اشرف شده بود، برايش مسافرتى پيش آمد. پس جعبهاى كه در آن گوهرهاى نفيسه و جواهرات
پر بها بود، نزد آن عطار امانت گذاشت و رفت. پس از مراجعت، آن امانت را مطالبه كرد.
عطار منكر گرديد. هندى در كار خود بيچاره و حيران شد و پناهنده به قبر مطهر حضرت
اميرالمؤمنين (عليه السلام) شد و گفت: يا على (عليه السلام) من براى اقامت نزد قبر
شما ترك وطن و آسايش نموده و تمام داراييم را نزد فلان عطار گذارده و حال منكر شده
و جز آن هم مالى ندارم و شاهدى هم براى اثبات آن ندارم. و غير از حضرتت كسى نيست كه
به داد من برسد.
شب در خواب، آن حضرت به من فرمود: هنگامى كه
دروازه شهر باز مىشود، بيرون شو و اول كسى را كه ديدى امانت را از او مطالبه كن،
او به تو مىرساند.
چون بيدار شد و از شهر خارج گرديد، اول كسى را
كه ديد پيرى عابد و زاهد ديد كه پشته هيزمى بر دوش دارد و مىخواهد آن را بفروشد
براى مصرف عيالش، پس حيا كرد از او چيزى بخواهد و به حرم مطهر برگشت. شب ديگر در
خواب مانند شب گذشته به او گفتند و فردا همان شخص را ديد و چيزى نگفت.
شب سوم همان را كه شبهاى پيش گفته بودند به او
گفتند و روز سوم آن مرد شريف را ديد. حالات خود را برايش گفت و مطالبه امانت را از
او كرد.
آن بزرگوار ساعتى فكر نموده فرمود: فردا بعد از
ظهر در دكان عطار بيا تا امانت را به تو برسانم. پس فردا هنگام اجتماع خلق در دكان
عطار، آن مرد عابد فرمود: امروز موعظه كردن را به من واگذار. قبول كرد، پس فرمود:
اى مردم! من فلان پسر فلانم و من از حق الناس سخت در هراسم و به توفيق الهى دوستى
مال دنيا در دلم نيست و اهل قناعت و عزلت هستم و با اين وصف پيشامد ناگوارى برايم
واقع شده كه مىخواهم امروز شما را به آن با خبر كنم و شما را از سختى عذاب الهى و
سوزش آتش جهنم بترسانم و بعضى گزارشات روز جزا را به شما برسانم.
بدانيد كه من محتاج به قرض گرفتن شدم، پس از يك
نفر يهودى ده قران گرفتم و شرط كردم كه به مدت بيست روز به او پس دهم؛ يعنى روزى
نيم قران به او برسانم، پس تا ده روز نصف طلب را به او رساندم و بعد او را نديدم.
احوالش را پرسيدم، گفتند: به بغداد رفته. پس از چندى شبى در خواب ديدم گويا قيامت
بر پا شده مرا و مردم را براى موقف حساب احضار كردند. و من به فضل الهى از آن موقف
خلاص شده و جزء بهشتيان رو به بهشت حركت كردم، چون رسيدم به صراط صداى نعره جهنم را
شنيدم، پس آن مرد طلبكار يهودى را ديدم كه مانند شعله آتشى از جهنم بيرون آمد و راه
رابر من بست و گفت: پنج قران طلبم را بده و برو. پس زارى كردم و گفتم: من در مقام
جستجو از تو بودم و تو را نديدم كه طلبت را بدهم.
گفت: نمىگذارم رد شوى تا طلب مرا ندهى!
گفتم: اين جا چيزى ندارم.
گفت: پس بگذار تا يك انگشت خود را بر بدنت
گذارم. پذيرفتم، چنين انگشت را بر سينهام گذاشت از سوزش آن جزع كرده بيدار شدم،
ديدم جاى انگشت بر سينهام زخم است و تا به حال هم مجروح است و هرچه مداوا كردم
فايدهاى نبخشيد، پس سينه خود را گشود و نشان مردم داد و چون مردم ديدند، صداها به
گريه و ناله بلند شد و عطار هم سخت از عذاب الهى در هراس شد، آن شخص هندى را به
خانه خود برد و امانت را به او داد و معذرت خواست.
هر ممكنى
امكان وقوع دارد
به طور كلى، حكم عقل آن است كه هر چيزى را كه
انسان مىشنود اگر مستلزم محال نباشد، منكر نبايد شد، بلكه عقل مىگويد:
ممكن است پس امكان وقوعى دارد.
مثلا منجم يا عالم هيئت ادعا مىكند كه در
اطراف كره مريخ عدهاى ستارگانند كه مانند ماه و زمين دور مريخ مىگردند آيا بايد
تا مىشنويم، اين خبر را منكر شويم؟ نه بلكه ممكن است راست باشد. شيخ الرئيس
مىگويد: هر چيزى را كه شنيدى، مادامى كه برهانى بر نشدن آن از
لحاظ عقل نيامده است، آن را ممكن بدان
(47)؛
مثلا مىشنوى بچهاى داراى دو سر به دنيا آمده، چون از اين خبر، محال عقلى لازم
مىآيد، بگو ممكن است.
مراتب خبر
درجه اول: هر خبرى را كه برهان عقلى بر نشدنش
نباشد، نبايد انكار كرد.
درجه دوم: آن است كه علاوه بر آن، شواهد صدق و
راستى هم همراه آن باشد كه عقل حكم مىكند كه بايد آن را پذيرفت.
درجه سوم: اگر خبر دهنده از طرف پروردگار عالم
سند و مدرك دارد و آن معجزه است، در اين صورت عقل نه تنها مىگويد منكر نبايد شد
بلكه به طريق اولى از مرتبه دوم بايستى قبول كرد و مطمئن شد.
برهان عقلى
بر وجود معاد
از جمله گزارشات پس از مرگ اين است كه آيا
برهان عقلى بر امتناع آن مىباشد؟ آيا كسى مىتواند ادعا كند و دليل عقلى بياورد كه
پس از مرگ، سؤال و جوابى نيست! فشار قبر نيست! برزخ و قيامت نيست.
شما اهل عقل قضاوت كنيد آيا خبر دادن فلان منجم
به فلان چيز مثل بودن چهار هزار ستاره بين مريخ و مشترى، يا خبر پيغمبر (صلى الله
عليه و آله و سلم) كه براى كافر در قبر 99 اژدها است، از لحاظ خبر دادن فرق مىكند؟
شايد كسى بگويد منجم از روى حسش مىگويد، بلى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) هم
از روى حس ميگويد در شب معراج همه را ديد بلكه روح مقدسش به همه عوالم احاطه داشت و
دارد. از آن بالاتر حس، خطا مىكند؛ اما چشم دل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)
خطا نخواهد كرد. حس، اعوجاج، كم و زيادى دارد، اما حس محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم) اين امور را هم ندارد.
پس آنچه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)
مىفرمايد از گفته اهل نجوم به مراتب بالاتر است. اگر حرف اول را نپذيرفتى، از
كوچكى و كمى عقلت مىباشد؛ چون هيچ دليل عقلى بر امتناع آن نيست. راستگوى مطلق محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم) است.
اهل مكه پيش از اسلام او را
الصادق الامين مىگفتند. هرگز دروغى يا خيانتى كسى از
او سراغ نكرد. به علاوه سند رسالت و معجزه باقيه او يعنى قرآن
مجيد هم كه در دسترس همه است، اگر چنين شخصيت بىنظيرى خبر از سوال و جواب
در قبر يا فشار قبر يا برهنگى قيامت و غيره بدهد، آيا مىشود نپذيرفت؟!
وحشت فاطمه
بنت اسد از قيامت
فاطمه بنت اسد؛ مادر مولاى متقيان على بن ابى
طالب (عليه السلام) وقتى كه از دنيا رفت، اميرالمؤمنين گريه كنان پيش پيغمبر آمد كه
مادرم از دنيا رفت. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
(او تنها مادر تو نبود بلكه) مادر من نيز از دنيا رفته.
چون (فاطمه بنت اسد) علاقه عجيبى به پيغمبر داشت و مدتى هم به جاى مادر از رسول خدا
مواظبت مىكرد. هنگام كفن، پيغمبر پيراهن خود را در آورد و فرمود به تن اين مجلله
پوشانيدند. در قبر، اول پيغمبر خودش مقدارى خوابيد و دعا كرد، پس از دفن، رسول الله
(صلى الله عليه و آله و سلم) سر قبر او ايستاد و مقدارى بعد به صداى بلند فرمود
ابنك ابنك لا عقيل و لا جعفر از پيغمبر پرسيدند كه سبب
اين اعمال چه بود؟
فرمود: روزى صحبت از
برهنگى قيامت شد. فاطمه گريان شد. از من خواست كه پيراهنم را با او بپوشانم و از
فشار قبر هم مىترسيد. اين بود كه در قبرش خوابيدم و دعا كردم (كه خدا او را از
فشار قبر در امان نگه دارد) اما اين كه گفتم ابنك... چون ملك از فاطمه راجع به خدا
سؤال كرد، گفت: الله. از پيغمبرش پرسيد، گفت: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، از
امام پرسيد. فاطمه نتوانست جواب دهد (معلوم مىشود قبل از غدير خم و اعلان صريح
خلافت على (عليه السلام) بوده است).
فرمود: گفتم بگو على؛ پسرت على نه جعفر و نه
عقيل
(48).
اين جا صحبت و موعظه خيلى مىشود كرد. مخدرهاى
مانند فاطمه بنت اسد با آن جلالت قدر و عظمت شأن، زنى كه سه روز در خانه خدا داخل
كعبه شريفترين بقاع مهمان پروردگار بوده؛ زنى كه رحمش قابليت و محل پرورش بدن مطهر
اميرالمؤمنين را داشته و دومين زنى است كه به پيغمبر ايمان آورد، با آن عباداتش، آن
وقت اين طور از عقبات بعد مىترسد و رسول الله هم اين طور با او معامله مىكند،
حالا فكر خودمان را بكنيم.
برگرديم به مطلب اصلى؛ مخبر صادق؛ يعنى محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: سؤال و جواب و فشار
قبر و برهنگى قيامت و غيره هست.
تأثير روح در
بدن جسمانى
هر چند در برزخ، روح متنعم يا معذب است، ليكن
ممكن است به واسطه قوت روح، بدن خاكى هم تحت تأثير واقع شود به طورى كه گاه مىشود
از اثر شدت حيات، روح همين بدن در قبر هم نمىپوسد؛ هزار سال مىگذرد و بدن، تر و
تازه است. شواهد اين موضوع بسيار است؛ مانند جسد ابن بابويه عليه الرحمه كه در يك
صد و پنجاه سال قبل تقريباً در زمان فتحعليشاه وقتى كه مشغول تعميرات بودند و به
سرداب وارد مىشوند مىبينند جنازه آن بزرگوار تر و تازه است و كفن هم اصلا نپوسيده
و از اين عجيبتر ناخنهاى جناب ابن بابويه است كه پس از نهصد و چيزى كه مىگذشته،
هنوز رنگ حنا بر طرف نشده بود.
چنانچه در كتاب روضات الجنات مىنويسد در حدود
سنه 1238 در مقبره شيخ صدوق به واسطه باران رخنه و خرابى پيدا شد، خواستند اصلاح و
تعمير كنند به سرداب قبر شريف وارد شدند، ديدند جسد شريفش ميان قبر صحيح و سالم است
در حالى كه جسيم و وسيم بوده و در ناخنهايش اثر خضاب بود، اين خبر در تهران مشهور
شد و به سمع مرحوم فتحعليشاه رسيد، خود سلطان با جمعى از علماء و اركان دولت جهت
تحقيق رفتند و به عين، قضيه را همان قسم كه شنيده بودند ديدند، پس سلطان امر كرد آن
رخنه را سد و بنا را تجديد و آينه كارى كنند.
تازه بودن
جسد حر
همچنين قضيه جناب حر بن يزيد رياحى چنانچه محدث
جزائرى در كتاب انوار نعمانيه مىنويسد: زمانى كه شاه اسماعيل
صفوى به كربلا مشرف شد و شنيد كه بعضى درباره جناب حر، طعن مىزنند و او را خوب
نمىدانند. امر كرد قبر او را شكافتند، ديدند جسدش مانند روزى است كه شهيد شده و
هيچ تغييرى نكرده و بر سرش دستمالى بسته شده و چون در تواريخ ثبت شده بود كه روز
عاشورا حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) دستمال خود را بر زخم سر او بسته بود، شاه
امر كرد آن دستمال را باز كنند تا در كفن خود گذارد؛ چون بازش كردند خون از محل زخم
جارى شد، پس زخم را با آن دستمال بستند، خون بند آمد، آن را گشودند و با دستمال
ديگر زخم را بستند، خون جارى شد، پس به ناچار زخم را به همان دستمال بستند و حسن
حالش را دانستند و شاه بارگاهى بر آن بنا كرد و خادمى بر آن مقرر داشت
(49).
و نيز قبر شرف كلينى صاحب كافى در بغداد سر پل
قرار دارد وقتى يكى از حكام جور به فكر افتاد كه قبر حضرت موسى بن جعفر (عليه
السلام) را خراب كند تا كسى به زيارت كاظمين نرود، وزيرش كه در باطن شيعه بود،
متحير ماند چه كند، نمىتواند حرفى بزند؛ چون اگر بفهمند شيعه است، جانش در خطر
است، همين طور كه مىآمدند، به سر پل رسيدند. وزير گفت: اين جا قبر يكى از علماى
اين مذهب است و از نمايندگان موسى بن جعفر (عليه السلام) است، اينها مىگويند جسد
اين شخص تازه است و نمىپوسد. اگر ديدى راست مىگويند، صلاح نيست دست به قبر موسى
بن جعفر بزنى.
حاكم پذيرفت و فوراً امر كرد قبر كلينى را نبش
كردند ديدند جسد ايشان تر و تازه است و از آن عجيبتر بچه شيرى هم پهلوى او است كه
جسدش تازه است، معلوم نيست آيا بچه خود آن بزرگوار بوده يا مال ديگرى هرچه هست
ببينيد حيات چه مىكند، اگر كسى متصل به معدن حيات شد، او هم (از الطاف الهى)
برخوردار مىگردد، البته آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) معدن هر خيرى هستند.
از آثار همين حيات است معجزاتى كه از قبور مطهر ايشان و امامزادگان و علماى حقه
مشاهده مىشود؛ زيرا جسد آنها هم حيات دارد.
برعكس، اگر شخص اهل عذاب و آتش باشد، گاه
مىشود كه به همين جسد هم عذاب روح سرايت مىكند؛ چنانچه زمانى كه بنى عباس بر بنى
اميه غالب شدند و آنها را از بين بردند، قبور آنها را هم خراب كردند و چون قبر يزيد
ملعون را شكافتند در آن جز يك خط خاكسترى به مقدار جسد نجس آن ملعون نيافتند.
مرحوم شيخ محمود عراقى در دارالسلام از قول
بعضى از موثقين نقل مىفرمايد كه:
در قبرستان امامزاده حسن (در تهران) رفتيم.
هنوز غروب نشده بود. يكى از رفقا روى سنگ قبرى نشست. يكمرتبه فرياد برآورد كه
مرابلند كنيد. ديديم سنگ مزار مثل آتش است. روح چقدر معذب بوده كه به اين قبر و حتى
سنگ هم گرمى آتش سرايت كرده. مىفرمايد من صاحب قبر را شناختم اما براى اين كه رسوا
نشود نامش را نمىبرم.
راجع به يك نفر ديگر هم ذكر مىكند كه در قم او
را دفن كردند، از قبر شعله آتش بالا زده بود و همه فرشها و قاليهاى مقبره را
سوزانده بود.