معاد

شهيد محراب آيةالله سيد عبدالحسين دستغيب

- ۲ -


پرسش از كردار

در جلد سوم بحارالانوار است كه از عقايد كسى در قبر سؤال كردند، همه را به خوبى جواب داد، از اعمالش پرسيدند، همه را خوب جواب داد، تنها به او گفتند:

يادت هست روزى مظلومى را ديدى و به فريادش نرسيدى؟ ديدى آبرويش را مى‏ريزند، مالش را مى‏برند و مى‏توانستى كمكش كنى و نكردى؟ اين جا در پاسخ درماند (از جمله واجبات اغاثه ملهوف؛ يعنى يارى كردن و فريادرسى ستمديده است) كه در موردى به وظيفه خودش عمل نكرده است، به او گفتند كه يك صد تازيانه از عذاب درباره تو حكم شده، يك تازيانه به او زدند، قبرش را پر از آتش كردند بلى براى ترك يك واجب اين طور مى‏شود).

مقصود اين است كه نگوييد كار ما درست است. بر فرض كه اصول عقايدت درست باشد و با همين اعتقاد صحيح از دنيا بروى، اعمالت را چه مى‏كنى؟ آيا مى‏توانى ادعا كنى كه از جهت عمل، لنگ نيستى؟ پيشوايان معصوم ما ناله مى‏كنند كه: ابكى لسؤال منكر و نكير فى قبرى‏ (28) من و تو چه بگوييم؟

عمل، انيس انسان در قبر

مسلم است كه انيس هركس در قبر، عملش مى‏باشد؛ چنانچه در قرآن مجيد و روايات به آن تصريح شده است، از آن جمله صدوق عليه الرحمه در كتابهاى خصال و امالى و معانى الأخبار، از قيس بن عاصم روايت كرده كه با جمعى از قبيله بنى تميم خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مشرف مى‏شود و عرض مى‏كند:

يا رسول الله! ما را موعظه‏اى فرما كه از آن بهره‏مند شويم؛ زيرا ما بيابان گرديم (يعنى كمتر به زيارت شما موفق مى‏شويم).

پس آن حضرت ايشان را به كلمات خويش موعظه فرمود از آن جمله:

اى قيس! براى تو چاره نيست از قرينى، رفيقى كه با تو دفن شود. او زنده است و تو با او دفن مى‏شوى، در حالى كه تو مرده‏اى. اگر او قرين كريمى باشد، تو را گرامى خواهد داشت و اگر لئيم باشد تو را وا خواهد گذاشت و محشور نمى‏شوى مگر با او و پرسيده نمى‏شوى مگر از او، پس آن را قرار مده مگر صالح (نيك)؛ زيرا اگر صالح باشد با او انس خواهى گرفت و اگر فاسد باشد، وحشت نخواهى كرد مگر از او و آن قرين، عمل تو است (29).

قيس، اين موعظه را در همان مجلس به شعر درآورد و گفت:

تخير خليطا من فعالك انما *** قرين الفتى فى القبر ما كان يفعل

اختيار كن انيسى براى خود از كردارهايت. جز اين نيست كه انيس شخص در قبر، كردارهاى اوست.

و لا بد بعد الموت من أن تعده *** ليوم ينادى المرء فيه فيقبل

و ناچارى بعد از مرگ، آن انيس را ذخيره سازى براى روزى كه شخص درآن خوانده مى‏شود، پس حاضر مى‏گردد (يعنى روز قيامت)

فان كنت مشغولا بشى‏ء فلا تكن *** بغير الذى يرضى به الله تشغل

پس اگر بخواهى مشغول كارى شوى، پس سرگرم مشو جز به كارى كه رضا و خرسندى خدا در آن است.

فلن يصحب الانسان من بعد موته *** و من قبله الا الذى كان يعمل

پس همراه انسان پيش از مرگ و بعد از آن، جز كردارهايش چيزى نخواهد بود

ألا انما الانسان ضيف لأهله *** يقيم قليلا بينهم ثم يرحل‏ (30)

هان! جز اين نيست كه انسان در اين عالم دنيا، ميهمانى است كه اندكى نزد اهلش مى‏ماند، پس از بين آنها كوچ مى‏كند و به قرارگاه خود مى‏رسد.

مهربانى خداوند نسبت به بندگان‏

آيات قرآنى درباره اين كه قرين انسان پس از مرگش نتيجه كردارهايش خواهد بود، بسيار است و تنها به يك آيه اكتفا مى‏شود، مى‏فرمايد:

ياد كن روزى را كه هركس كردار نيك خود را مى‏يابد كه نزدش حاضر است و همچنين كردارهاى زشت خويش را آرزو مى‏كند كه از او فاصله بگيرد و از او جدا نخواهد شد و خداوند شما را از قهرش مى‏ترساند و خداوند به بندگان خود مهربان است (واز رأفت اوست انذارهاى بى‏شمار و اعلان خطرهايى كه به توسط پيغمبران خود به بشر رسانيده است (31))

چنانچه از كتاب اربعين سيد عظيم الشأن قاضى سعيد قمى منقول است كه از شيخ بهايى نقل مى‏فرمايد كه شيخ فرمود:

رفيقى در قبرستان اصفهان داشتم كه هميشه بر سر مقبره‏اى مشغول عبادت بود و شيخ چون گاهى به ديدنش مى‏رفته، روزى از او سؤال مى‏كند از عجايب قبرستان چه ديده‏اى؟

عرض كرد: روز قبل در قبرستان جنازه‏اى را آوردند و در اين گوشه دفن كردند و رفتند. هنگام غروب بوى گندى بلند شد و مرا ناراحت كرد. چنين بوى گندى در تمام عمرم استشمام نكرده بودم. نگاه هيكل موحشه و مظلمه‏اى همانند سگ ديدم كه بوى گند از او بود، اين صورت نزديك شد تا بر سر آن قبر ناپديد گرديد، مقدارى گذشت، بوى عطرى بلند شد كه در عمرم چنين بوى خوشى نشنيده بودم، در اين هنگام صورت زيبا و دلربايى آمد و بر سر همان قبر محو شد (اينها عجايب عالم ملكوت است كه به اين صورتها ظاهر مى‏شود) مقدارى گذشت، ديدم صورت زيبا از قبر بيرون آمد ولى زخم خورده و خون آلوده است. گفتم پروردگارا! به من بفهمان اين دو صورت چه بود؟ به من فهماندند كه آن صورت زيبا اعمال نيكش بود و آن هيكل موحشه، كارهاى بدش و چون افعال زشتش بيشتر بود، در قبر انيسش همان است تا كى پاك شود و نوبت صورت زيبا برسد).

فشار قبر

علامه مجلسى در حق اليقين فرموده: فشار قبر و ثواب و عقاب آن فى الجمله اجماعى جميع مسلمانان است و از احاديث معتبره ظاهر مى‏شود كه فشار قبر در بدن اصلى است و عام نيست؛ يعنى نه اين كه تمام مردم به فشار قبر مبتلا مى‏شوند بلكه تابع استحقاق و گناهكارى است و همچنين شدت و ضعف آن.

از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه: فشار قبر براى مؤمن كفاره‏اى است براى آنچه از او ضايع شده از ضايع كردن نعمتهاى الهى‏ (32).

و كلينى به سند معتبر از ابو بصير روايت كرده كه گفت: از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدم: آيا از فشار قبر كسى نجات مى‏يابد؟ فرمود: پناه مى‏برم بر خداوند از آنچه بسيار كم است كسى كه از آن رهايى يابد، به درستى كه رقيه (دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)) را چون عثمان شهيد كرد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر قبر او ايستاد و سر به آسمان بلند كرد، اشك از چشمانش مى‏ريخت و به مردم فرمود: به يادم آمد آنچه بر اين مظلومه واقع شده، برايش رقت كردم و از خداوند رحيم خواستم كه او را به من ببخشد و فشار قبر به او نرسد، پس گفت: خداوندا! رقيه را به من ببخش از فشار قبر، پس خداوند آن مظلومه را به آن حضرت بخشيد (33).

بلى، كم اتفاق مى‏افتد كه كسى فشار قبر نداشته باشد؛ چون فشار قبر در اثر گناهان است، حتى بد خلقى و بد و رفتارى با زن و بچه در منزل، موجب فشار قبر مى‏شود، براى شاهد اين مطلب و دانستن اهميت فشار قبر و اين كه كمتر كسى از آن نجات مى‏يابد، حديث مشهور راجع به سعد بن معاذ انصارى يادآورى مى‏شود.

سعد، رئيس انصار و فوق العاده نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و مسلمين محترم بود. وقتى سواره مى‏آمد، رسول خدا امر فرمود كه مسلمين به استقبالش بروند. خود پيغمبر هنگام ورودش، تمام قامت جلويش بر مى‏خاست. حكميت جنگ با يهودان را به او واگذار كرد. هفتاد هزار ملك در تشييع جنازه‏اش حاضر شدند و رسول خدا با پاى برهنه، چهار گوشه تابوتش را به دوش گرفت و فرمود: صفوف ملائكه در تشييع جنازه سعد حاضر بودند و دستم در دست جبرئيل بود، به هر طرف كه مى‏رفت، من هم مى‏رفتم اجمالا چنين شخص محترم نزد پيغمبر با اين تشريفات، تشييع و بعد هم كه رسول خدا با دست مبارك خود او را در قبر گذارد، مادرش صدا زد: خوش به حالت! بهشت گوارا باد بر تو اى سعد! هنيئا لك الجنة.

حضرت فرمود: از كجا مى‏دانى كه فرزندت اهل بهشت است؟ اينك سعد در فشار قبر است!!

اصحاب پرسيدند: يا رسول الله! آيا مثل سعد در فشار قبر است؟

فرمود آرى.

و در روايت ديگر از امام سبب فشار قبر سعد را مى‏پرسند، حضرت مى‏فرمايد: به واسطه خلق تنگى با اهل بيتش بوده است‏ (34).

امكان فشار قبر در همه جا

كلينى از يونس روايت كرده كه از حضرت رضا (عليه السلام) سؤال كرد از كسى كه او بر دار كشيده باشند، آيا عذاب قبر به او مى‏رسد؟ (چون در سابق بعضى را كه به دار مى‏كشيدند، پس از مردنش او را پايين نمى‏آوردند؛ چنانچه زيد شهيد (عليه السلام) سه سال بالاى دار بود). امام (عليه السلام) در جوابش فرمود: بلى خدا هوا را امر مى‏كند كه او را بفشارد (35).

و در روايت ديگر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: پروردگار زمين و هوا يكى است؛ وحى مى‏كند به هوا، پس فشار مى‏دهد او را بدتر از فشار قبر (36).

و همچنين است آب دريا نسبت به غريق.

از آنچه گذشت دانسته مى‏شود از امورى كه موجب فشار قبر است، ضايع كردن نعمتهاى خداوند و كفران آن است و همچنين بد خلقى و بد زبانى با خانواده، اين اثر را دارد (37).

ديگر از مواردى كه در روايات رسيده كه موجب فشار قبر است، پرهيز نكردن از نجاست بول و همچنين تهمت و غيبت مى‏باشد. روح در فشار است ممكن است بدن هم متأثر باشد، برعكس كسانى كه داراى حسن سلوك و اخلاق نيكو باشند، در توسعه و فراخى هستند، البته آن هم مراتب دارد، براى بعضى هفت ذراع و بعضى هفتاد ذراع و پاره‏اى تا چشم كار مى‏كند، در توسعه هستند؛ يعنى روحشان در توسعه است.

فصل دوم: برزخ‏

برزخ در لغت به معنى پرده و حايل است كه بين دو چيز واقع مى‏شود و نمى‏گذارد اين دو به هم برسند، مثلا درياى شور و شيرين در موجند ليكن خداى تعالى مانعى بينشان قرار داده كه هر يك ديگرى را نمى‏تواند از بين ببرد (38) اين را برزخ مى‏گويند. اما به حسب اصطلاح، برزخ عالمى است كه خداى عالم بين دنيا و آخرت قرار داده كه اين دو به وصف خود باقى باشند؛ عالمى است بين امور دنيوى و اخروى.

در برزخ، ديگر سردرد و دندان درد و دردهاى ديگر نيست، اينها لازمه تركيبات اين عالم ماده‏اند، اما آن جا عالم مجردات است ليكن به صراحت آخرت هم نيست؛ يعنى براى اهل معصيت، ظلمت محض و براى اهل طاعت، نور محض هم نيست.

از امام سؤال مى‏كنند كه برزخ كى هست؟ مى‏فرمايد: از ساعت مرگ تا هنگامى كه سر از قبر در مى‏آورند (39).

و در قرآن مجيد مى‏فرمايد: و از پشت ايشان برزخى است تا روز قيامت‏ (40).

عالم مثالى؛ بدن مثالى‏

برزخ را عالم مثالى هم مى‏گويند؛ چون مثل اين عالم است، البته از لحاظ صورت و شكل ولى از لحاظ ماده و خواص و خصوصيات فرق مى‏كند؛ پس از مرگ، در عالمى وارد مى‏شويم كه اين دنيا نزد آن مانند شكم مادر نسبت به اين عالم است.

بدن تو هم در برزخ بدن مثالى است؛ يعنى از لحاظ شكل به عين همان بدن است ليكن ديگر جسم و ماده نيست و لطيف است، لطيف‏تر از هوا است. هيچ چيز مانع آن نخواهد بود. هر نقطه‏اى قرار بگيرد همه چيز را مى‏بيند، اين طرف ديوار و آن طرف ديوار برايش ندارد. حضرت صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: اگر آن بدن مثالى را ببينيد مى‏گوييد همان بدن دنيوى است‏ (41).

الان اگر شما پدرتان را در خواب ببينيد، با همان بدن دنيوى مشاهده مى‏كنيد ليكن جسم و ماده‏اش در قبر است. اين صورت و بدن مثالى است؛ بدن برزخى چشم دارد به شكل همين چشم هم هست ديگر پيه ندارد، چشم درد ندارد. تا قيام قيامت مى‏بيند. خوب هم مى‏بيند. نه مثل اين چشم كه گاهى ضعيف شود و احتياج به عينك داشته باشد.

حكما و متكلمين آن را تشبيه به تصويرى كه در آينه مى‏افتد، مى‏كنند در صورتى كه دو شرط در آن جمع شود؛ يكى قيام بالذات؛ يعنى طورى شود كه قيام به خودش داشته باشد نه به آينه و ديگر ادراك و شعور است. بدن مثالى قائم به خود و با شعور و فهم است.

نظيرش همين خوابى است كه مى‏بينيد كه در يك چشم به همزدن مسافتها را طى مى‏كنيد، و آشاميدنيها و نوشيدنيها و صورتهاى زيبا و دلربا و نغمه‏ها كه اهل دنيا طاقت هيچ يك را ندارند، موجود است و ارواح در بدنهاى مثالى از همه آنها بهره مى‏برند و رزق مى‏خورند (42).

البته خوردنيها و آشاميدنيها و ساير نعمتهاى آن عالم، همه لطيف است و بستگى به ماده ندارد و به همين جهت همان طورى كه در روايات رسيده شى‏ء واحد ممكن است به انواع مختلفه بر حسب اراده مؤمن تغيير كند؛ مثلا ميوه‏اى زردآلو است ليكن اگر چيز ديگرى مثلا هلو خواستى، هلو مى‏شود بر طبق اراده تو است؛ چنانچه در روايتى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه فرمود:

عمويم حمزه سيد الشهداء را ديدم (پس از شهادت حمزه) كه طبقى از انار بهشتى جلويش بود و ميل مى‏كرد، ناگهان ديدم انار، انگور شد و ميل كرد، يكدفعه ديدم انگور به رطب تغيير كرد (43).

غرضم تبديل يك چيز به چيزهاى گوناگون است، چون ماده نيست و لطيف است.

شدت و تأثير و تأثر در عالم برزخ‏

از مزيتهاى عالم برزخ به اين جهان فانى، قوت تأثير است. يك بيان علمى در حكمت عاليه شده است كه براى عموم گفتنى نيست، فقط اشاره‏اى از اين موضوع مى‏شود و رد مى‏شويم (مدرك يعنى ادراك كننده و ادراك شونده هرچه لطيف‏تر باشد ادراك قوى‏تر است).

اين ميوه‏ها و شيرينها و لذتى كه از چشيدن و خوردن آن مى‏بريم، قطره‏اى است از ميوه‏ها و شرينيها و لذتهاى عالم برزخ؛ اصلش آن جا است. اگر گوشه‏اى از صورت حورالعين باز شود چشمها را مى‏زند؛ نور حور اگر در اين عالم بيابيد، بر نور آفتاب چيره مى‏شود. بلى جمال مطلق آن جا است است، پروردگار عالم در قرآن مى‏فرمايد: ما آنچه بر زمين است زينت قرار داديم؛ اما زينتى كه سبب امتحان است. كوچك از بزرگ و بچه از عاقل تميز داده شود. معلوم شود چه كسى به اين بازيچه دلخوش مى‏شود و چه شخصى فريب اينها را نمى‏خورد و در پى لذت حقيقى و جمال واقعى و خوشى راستى است‏ (44).

اجمالا غرضم شدت و قوت تأثير در عالم برزخ است كه قابل مقايسه با اين دنيا نيست. بعضى اوقات نمونه‏هايى براى اهل اين عالم پيش مى‏آيد كه اسباب عبرت ديگران شود از آن جمله مرحوم نراقى در خزائن از موثقين اصحابش نقل فرموده كه گفت:

من در سن جوانى با پدرم و جمعى از رفقا هنگام عيد نوروز در اصفهان ديد و بازديد مى‏كرديم. روز سه شنبه‏اى براى بازديد يكى از رفقا - كه منزلش نزديك قبرستان بود - رفتيم. گفتند: منزل نيست، راه درازى آمده بوديم. براى رفع خستگى و زيارت اهل قبور، به قبرستان رفتيم و آن جا نشستيم. يكى از رفقا به مزاح رو به قبر نزديكمان كرد و گفت: اى صاحب قبر! ايام عيد است آيا از ما پذيرايى نمى‏كنى؟ ناگهان صدا از قبر بلند شد كه هفته ديگر روز سه شنبه همين جا همه مهمان من هستيد.

همه ما وحشت كرديم و گمان كرديم تا روز سه شنبه بيشتر زنده نيستيم. مشغول اصلاح كارهايمان و وصيت و غيره شديم؛ اما از مرگ خبرى نشد. روز سه شنبه مقدارى كه از روز گذشت با هم جمع شديم و گفتيم بر سر همان قبر برويم شايد منظور، مردن نبوده. وقتى كه سر قبر حاضر شديم يكى از ما گفت: اى صاحب قبر! به وعده خود وفا كن. صدايى بلند شد كه بفرماييد (اين جا متوجه باشيد كه پرده حاجز و مانع چشم برزخى را خداى تعالى گاهى عقب مى‏زند تا عبرتى شود) جلو چشمشان عوض شد. چشم ملكوتى باز شد. ديديم باغى در نهايت طراوت و صفا ظاهر شد و در آن نهرهاى آب صاف جارى و درختهاى مشتمل بر انواع ميوه‏هاى جميع فصول و بر آن درختان، انواع مرغان خوش الحان و در ميان آن به عمارتى رسيديم ساخته و پرداخته در نهايت زينت و اطراف آن به باغ گشوده، پس داخل آن عمارت شديم. شخصى در نهايت جمال و صفا نشسته و جمعى ماهرو كمر خدمت او به ميان بسته؛ چون ما را ديد از جا برخواسته و عذرخواهى كرد. انواع و اقسام شيرينى‏ها و ميوه‏ها و آنچه را كه در دنيا نديده بوديم و تصورش را هم نمى‏كرديم، مشاهده كرديم.

مقصودم اين است كه مى‏فرمايد: وقتى كه خورديم، چنان لذيذ بود كه هيچ وقت چنين لذتى را نچشيده بوديم و هرچه هم كه مى‏خورديم سير نمى‏شديم؛ يعنى باز اشتها داشتيم انواع ديگر از ميوه‏ها و شيرينى‏ها آوردند. غذاهاى گوناگون باطعمهاى مختلف، پس از ساعتى برخاستيم كه ببينيم چه روى خواهد داد، آن شخص ما را مشايعت كرد تا بيرون باغ پدرم از او سوال كرد كه شما كيستيد كه خداى تعالى چنين دستگاه وسيعى به شما عنايت فرموده كه اگر تمام عالم را بخواهيد مهمانى كنيد مى‏توانيد و اين جا كجاست؟

فرمود: من هم وطن شمايم. من همان قصاب فلان محل هستم.

گفتند: علت اين درجات و مقامات چيست؟

فرمود: دو سبب داشت؛ يكى اين كه هرگز در كسبم كم فروشى نكردم و ديگر اين كه در عمرم، نماز اول وقت را ترك نكردم. گوشت را در ترازو گذارده بودم صداى الله اكبر مؤذن كه بلند مى‏شد، وزن نمى‏كردم و براى نماز به مسجد مى‏رفتم و بعد از مردن اين موضع را به من دادند و در هفته گذشته كه شما اين سخن را به من گفتيد، مأذون به راه دادن نبودم و اذن اين هفته را گرفتم. بعد هر يك از ما از مدت عمر خود سؤال كرديم و او جواب مى‏گفت؛ از آن جمله شخص مكتب دارى را گفت تو بيش از نود سال عمر خواهى كرد و او هنوز زنده است و مراگفت: تو فلان قدر و حال ده پانزده سال ديگر باقى است، خدافظى كرديم، ما را مشايعت كرد، خواستيم برگرديم ناگهان ديديم در همان جاى اولى سر قبر نشسته‏ايم.

دوام لذت در عالم ديگر

از خصوصيات عالم ديگر، دوام و ثبات است. اين جا هيچ چيز بقا ندارد. اگر جمال است، زود گذر است. اگر خوراكى است تا در دهان است خوشمزه است، آنى لذتش بيش نيست. نكاحش هم به همين ترتيب. خود همين خوراكيها و ميوه‏ها هم دوامى ندارد. مدتى كه بماند فاسد مى‏شود. اصلا اين جا جاى دوام نيست، اما عالم برزخ فساد پذير نيست؛ چون محتاج عناصر و تركيب ماده‏اى نيست؛ هميشه دوام دارد. براى شاهد عرايضم قضيه‏اى كه براى علامه شيخ مهدى نراقى صاحب كتاب مستند الشيعه - كه از مراجع بزرگ و عالم بسيار عظيم الشأن در زمان خودش بوده - اتفاق افتاده، عرض كنم. ضمناً چون حقايق در ضمن حكايت براى عموم بهتر قابل فهم است، اين است كه در ضمن بحث اصول عقايد، قضاياى واقعى و حكايات حقيقى هم گفته مى‏شود.

در آخر كتاب دارالسلام شيخ محمود عراقى از مرحوم نراقى نقل مى‏كند كه فرمود: در اوقات مجاورت در نجف اشرف، قحطى عجيبى پيش آمد. يك روز از خانه بيرون آمدم در حالى كه همه بچه‏هايم گرسنه بودند و صداى ناله ايشان بلند بود براى رفع هم به وسيله زيارت اموات، به وادى السلام رفتم. ديدم جنازه‏اى را آوردند. به من گفتند تو هم بيا، ما آمده‏يم اين را به ارواح اينجا ملحق كنيم، پس او را داخل باغ وسيعى نمودند و در قصر عالى از قصورى كه در آن باغ بود، جاى دادند و آن قصر مشتمل بر تمام لوازمات تعيش بود به نحو اكمل. من چون چنان ديدم از عقب آنها وارد قصر شدم، ديدم جوانى است درزى پادشاهان بالاى تختى از طلا نشسته، چون مرا ديد، مرابه اسم خواند و سلام كرد و به سوى خود خواند و بالاى تخت پهلويش جاى داد و اكرام زيادى نمود. پس گفت تو مرا مى‏شناسى، من صاحب همان جنازه هستم كه ديدى. اسم من فلان است و اهل فلان شهر و آن جمعيت كه ديدى ملائكه بودند كه مرا از شهرم به سوى اين باغ كه از باغهاى بهشت برزخى است نقل دادند. چون اين حرف را از آن جوان شنيدم، غم از من برطرف شد و مايل به سير و تماشاى آن باغ شدم و چون بيرون شدم، چند قصر ديگر را ديدم، چون در آنها نظر نمودم پدر و مادر و بعضى از ارحامم را ديدم. از من پذيرايى كردند، خيلى از طعامشان لذت بردم. در آن حالى كه در نهايت كيف و لذت بودم، يادم به زن و بچه‏هايم افتاد كه چگونه گرسنه‏اند. يك دفعه متأثر شدم. پدرم گفت: مهدى تو را چه مى‏شود؟ گفتم زن و بچه‏ام گرسنه‏اند. پدرم گفت اين انبار برنج است. عبايم را پر از برنج كردم. به من گفتند بردار و ببر. عبا را برداشتم، يكمرتبه ديدم در وادى السلام همان جاى اول نشسته‏ام؛ اما عبايم پرآز برنج است. به منزل بردم عيالم پرسيد از كجا آورده‏اى؟ گفتم چكار دارى؟ مدتها گذشت كه از آن برنج مصرف مى‏نمودند و تمام نمى‏شد. بالأخره زنش اصرار زياد كرد و مرحوم نراقى هم بروز داد و چون زن برفت تا از آن بردارد، اثرى از برنج نديد.

نظير اين قضيه را هم در دارالسلام ذكر فرموده، هركه خواست مراجعه بنمايد.

منظورم دوام عالم ديگر است، چه از لحاظ خود نعمت و چه لذت آن. از آن طرف بلايش هم همين است. پناه بر خدا اگر كسى مبتلا به عذاب برزخى بشود، يك صيحه از صيحه‏هاى معذبين برزخى اگر به گوش ما برسد، تمام بلاهاى دنيا پيش نظرمان هيچ مى‏شود.

در جلد سوم بحارالأنور است كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: قبل از بعثت وقتى كه گوسفندان را مى‏چرانيدم، گاه مى‏ديديم كه گوسفندها به حال حيرت مى‏ايستادند (گاه ديده‏ايد مرغ و خروس، جستن مى‏كنند؟!) و از چرا باز مى‏ايستادند ليكن جانورى، چيزى نمى‏ديدم، پس از نزول وحى علت را از جبرئيل پرسيدم، گفت: صداى ناله اموات در عالم برزخ كه بلند مى‏شود، غير از جن و انس، حيوانات مى‏شنوند، اين امر در اثر شنيدن آن صداست‏ (45).

درالسلام نورى از كتاب ثواب الاعقاب صدوق (رحمة الله) نقل كرده است كه: پس از واقعه كربلا، جوانى زيبا روى كه در وجاهت كم نظير بود و جزو لشگريان كربلا و كشنده يكى از برادران حسين (عليه السلام) بود، راوى مى‏گويد: ديدم صورت زيبايش مثل قير سياه شده و مانند نى، باريك و ناتوان شده است. احوالش را از همسايگانش پرسيدم، گفتند: از وقتى كه از سفر برگشته، هر شب كه مى‏خوابد آنقدر ناله مى‏كند و ضجه مى‏زند كه ما را هم از خواب بيدار مى‏كند. نزدش رفتم و احوالش را از خودش گرفتم، گفت: شبها آن جوان هاشمى مقتول مى‏آيد و مرا به سوى آتش مى‏كشاند، آنقدر ناله مى‏كنم كه از خواب بيدار مى‏شوم. اين ناله و سياهى چهره هزارها واسطه خورده، ذره‏اى از عذاب بعدش هست كه در اين عالم پيدا شده است.

و از براى ظهور عذاب برزخى در اين عالم، موارد بسيارى است كه ذكر آنها موجب طول كلام است و تنها اكتفا مى‏شود به ذكر يك مورد از مواردى كه در دارالسلام نورى ذكر گرديد (46).

حكايتى از سيد هاشم بحرانى‏

از عالم زاهد سيد هاشم بحرانى است كه فرمود: در نجف اشرف شخص عطارى بود كه همه روزه پس از نماز ظهر در دكانش مردم را موعظه مى‏نمود و هيچ‏گاه دكانش خالى از جمعيت نبود. يك نفر از شاهزادگان هند كه مقيم نجف اشرف شده بود، برايش مسافرتى پيش آمد. پس جعبه‏اى كه در آن گوهرهاى نفيسه و جواهرات پر بها بود، نزد آن عطار امانت گذاشت و رفت. پس از مراجعت، آن امانت را مطالبه كرد. عطار منكر گرديد. هندى در كار خود بيچاره و حيران شد و پناهنده به قبر مطهر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) شد و گفت: يا على (عليه السلام) من براى اقامت نزد قبر شما ترك وطن و آسايش نموده و تمام داراييم را نزد فلان عطار گذارده و حال منكر شده و جز آن هم مالى ندارم و شاهدى هم براى اثبات آن ندارم. و غير از حضرتت كسى نيست كه به داد من برسد.

شب در خواب، آن حضرت به من فرمود: هنگامى كه دروازه شهر باز مى‏شود، بيرون شو و اول كسى را كه ديدى امانت را از او مطالبه كن، او به تو مى‏رساند.

چون بيدار شد و از شهر خارج گرديد، اول كسى را كه ديد پيرى عابد و زاهد ديد كه پشته هيزمى بر دوش دارد و مى‏خواهد آن را بفروشد براى مصرف عيالش، پس حيا كرد از او چيزى بخواهد و به حرم مطهر برگشت. شب ديگر در خواب مانند شب گذشته به او گفتند و فردا همان شخص را ديد و چيزى نگفت.

شب سوم همان را كه شبهاى پيش گفته بودند به او گفتند و روز سوم آن مرد شريف را ديد. حالات خود را برايش گفت و مطالبه امانت را از او كرد.

آن بزرگوار ساعتى فكر نموده فرمود: فردا بعد از ظهر در دكان عطار بيا تا امانت را به تو برسانم. پس فردا هنگام اجتماع خلق در دكان عطار، آن مرد عابد فرمود: امروز موعظه كردن را به من واگذار. قبول كرد، پس فرمود: اى مردم! من فلان پسر فلانم و من از حق الناس سخت در هراسم و به توفيق الهى دوستى مال دنيا در دلم نيست و اهل قناعت و عزلت هستم و با اين وصف پيشامد ناگوارى برايم واقع شده كه مى‏خواهم امروز شما را به آن با خبر كنم و شما را از سختى عذاب الهى و سوزش آتش جهنم بترسانم و بعضى گزارشات روز جزا را به شما برسانم.

بدانيد كه من محتاج به قرض گرفتن شدم، پس از يك نفر يهودى ده قران گرفتم و شرط كردم كه به مدت بيست روز به او پس دهم؛ يعنى روزى نيم قران به او برسانم، پس تا ده روز نصف طلب را به او رساندم و بعد او را نديدم. احوالش را پرسيدم، گفتند: به بغداد رفته. پس از چندى شبى در خواب ديدم گويا قيامت بر پا شده مرا و مردم را براى موقف حساب احضار كردند. و من به فضل الهى از آن موقف خلاص شده و جزء بهشتيان رو به بهشت حركت كردم، چون رسيدم به صراط صداى نعره جهنم را شنيدم، پس آن مرد طلبكار يهودى را ديدم كه مانند شعله آتشى از جهنم بيرون آمد و راه رابر من بست و گفت: پنج قران طلبم را بده و برو. پس زارى كردم و گفتم: من در مقام جستجو از تو بودم و تو را نديدم كه طلبت را بدهم.

گفت: نمى‏گذارم رد شوى تا طلب مرا ندهى!

گفتم: اين جا چيزى ندارم.

گفت: پس بگذار تا يك انگشت خود را بر بدنت گذارم. پذيرفتم، چنين انگشت را بر سينه‏ام گذاشت از سوزش آن جزع كرده بيدار شدم، ديدم جاى انگشت بر سينه‏ام زخم است و تا به حال هم مجروح است و هرچه مداوا كردم فايده‏اى نبخشيد، پس سينه خود را گشود و نشان مردم داد و چون مردم ديدند، صداها به گريه و ناله بلند شد و عطار هم سخت از عذاب الهى در هراس شد، آن شخص هندى را به خانه خود برد و امانت را به او داد و معذرت خواست.

هر ممكنى امكان وقوع دارد

به طور كلى، حكم عقل آن است كه هر چيزى را كه انسان مى‏شنود اگر مستلزم محال نباشد، منكر نبايد شد، بلكه عقل مى‏گويد: ممكن است پس امكان وقوعى دارد.

مثلا منجم يا عالم هيئت ادعا مى‏كند كه در اطراف كره مريخ عده‏اى ستارگانند كه مانند ماه و زمين دور مريخ مى‏گردند آيا بايد تا مى‏شنويم، اين خبر را منكر شويم؟ نه بلكه ممكن است راست باشد. شيخ الرئيس مى‏گويد: هر چيزى را كه شنيدى، مادامى كه برهانى بر نشدن آن از لحاظ عقل نيامده است، آن را ممكن بدان‏ (47)؛ مثلا مى‏شنوى بچه‏اى داراى دو سر به دنيا آمده، چون از اين خبر، محال عقلى لازم مى‏آيد، بگو ممكن است.

مراتب خبر

درجه اول: هر خبرى را كه برهان عقلى بر نشدنش نباشد، نبايد انكار كرد.

درجه دوم: آن است كه علاوه بر آن، شواهد صدق و راستى هم همراه آن باشد كه عقل حكم مى‏كند كه بايد آن را پذيرفت.

درجه سوم: اگر خبر دهنده از طرف پروردگار عالم سند و مدرك دارد و آن معجزه است، در اين صورت عقل نه تنها مى‏گويد منكر نبايد شد بلكه به طريق اولى از مرتبه دوم بايستى قبول كرد و مطمئن شد.

برهان عقلى بر وجود معاد

از جمله گزارشات پس از مرگ اين است كه آيا برهان عقلى بر امتناع آن مى‏باشد؟ آيا كسى مى‏تواند ادعا كند و دليل عقلى بياورد كه پس از مرگ، سؤال و جوابى نيست! فشار قبر نيست! برزخ و قيامت نيست.

شما اهل عقل قضاوت كنيد آيا خبر دادن فلان منجم به فلان چيز مثل بودن چهار هزار ستاره بين مريخ و مشترى، يا خبر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه براى كافر در قبر 99 اژدها است، از لحاظ خبر دادن فرق مى‏كند؟ شايد كسى بگويد منجم از روى حسش مى‏گويد، بلى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) هم از روى حس ميگويد در شب معراج همه را ديد بلكه روح مقدسش به همه عوالم احاطه داشت و دارد. از آن بالاتر حس، خطا مى‏كند؛ اما چشم دل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) خطا نخواهد كرد. حس، اعوجاج، كم و زيادى دارد، اما حس محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) اين امور را هم ندارد.

پس آنچه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد از گفته اهل نجوم به مراتب بالاتر است. اگر حرف اول را نپذيرفتى، از كوچكى و كمى عقلت مى‏باشد؛ چون هيچ دليل عقلى بر امتناع آن نيست. راستگوى مطلق محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است.

اهل مكه پيش از اسلام او را الصادق الامين مى‏گفتند. هرگز دروغى يا خيانتى كسى از او سراغ نكرد. به علاوه سند رسالت و معجزه باقيه او يعنى قرآن مجيد هم كه در دسترس همه است، اگر چنين شخصيت بى‏نظيرى خبر از سوال و جواب در قبر يا فشار قبر يا برهنگى قيامت و غيره بدهد، آيا مى‏شود نپذيرفت؟!

وحشت فاطمه بنت اسد از قيامت‏

فاطمه بنت اسد؛ مادر مولاى متقيان على بن ابى طالب (عليه السلام) وقتى كه از دنيا رفت، اميرالمؤمنين گريه كنان پيش پيغمبر آمد كه مادرم از دنيا رفت. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: (او تنها مادر تو نبود بلكه) مادر من نيز از دنيا رفته. چون (فاطمه بنت اسد) علاقه عجيبى به پيغمبر داشت و مدتى هم به جاى مادر از رسول خدا مواظبت مى‏كرد. هنگام كفن، پيغمبر پيراهن خود را در آورد و فرمود به تن اين مجلله پوشانيدند. در قبر، اول پيغمبر خودش مقدارى خوابيد و دعا كرد، پس از دفن، رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) سر قبر او ايستاد و مقدارى بعد به صداى بلند فرمود ابنك ابنك لا عقيل و لا جعفر از پيغمبر پرسيدند كه سبب اين اعمال چه بود؟

فرمود: روزى صحبت از برهنگى قيامت شد. فاطمه گريان شد. از من خواست كه پيراهنم را با او بپوشانم و از فشار قبر هم مى‏ترسيد. اين بود كه در قبرش خوابيدم و دعا كردم (كه خدا او را از فشار قبر در امان نگه دارد) اما اين كه گفتم ابنك... چون ملك از فاطمه راجع به خدا سؤال كرد، گفت: الله. از پيغمبرش پرسيد، گفت: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، از امام پرسيد. فاطمه نتوانست جواب دهد (معلوم مى‏شود قبل از غدير خم و اعلان صريح خلافت على (عليه السلام) بوده است).

فرمود: گفتم بگو على؛ پسرت على نه جعفر و نه عقيل‏ (48).

اين جا صحبت و موعظه خيلى مى‏شود كرد. مخدره‏اى مانند فاطمه بنت اسد با آن جلالت قدر و عظمت شأن، زنى كه سه روز در خانه خدا داخل كعبه شريف‏ترين بقاع مهمان پروردگار بوده؛ زنى كه رحمش قابليت و محل پرورش بدن مطهر اميرالمؤمنين را داشته و دومين زنى است كه به پيغمبر ايمان آورد، با آن عباداتش، آن وقت اين طور از عقبات بعد مى‏ترسد و رسول الله هم اين طور با او معامله مى‏كند، حالا فكر خودمان را بكنيم.

برگرديم به مطلب اصلى؛ مخبر صادق؛ يعنى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: سؤال و جواب و فشار قبر و برهنگى قيامت و غيره هست.

تأثير روح در بدن جسمانى‏

هر چند در برزخ، روح متنعم يا معذب است، ليكن ممكن است به واسطه قوت روح، بدن خاكى هم تحت تأثير واقع شود به طورى كه گاه مى‏شود از اثر شدت حيات، روح همين بدن در قبر هم نمى‏پوسد؛ هزار سال مى‏گذرد و بدن، تر و تازه است. شواهد اين موضوع بسيار است؛ مانند جسد ابن بابويه عليه الرحمه كه در يك صد و پنجاه سال قبل تقريباً در زمان فتحعليشاه وقتى كه مشغول تعميرات بودند و به سرداب وارد مى‏شوند مى‏بينند جنازه آن بزرگوار تر و تازه است و كفن هم اصلا نپوسيده و از اين عجيب‏تر ناخنهاى جناب ابن بابويه است كه پس از نهصد و چيزى كه مى‏گذشته، هنوز رنگ حنا بر طرف نشده بود.

چنانچه در كتاب روضات الجنات مى‏نويسد در حدود سنه 1238 در مقبره شيخ صدوق به واسطه باران رخنه و خرابى پيدا شد، خواستند اصلاح و تعمير كنند به سرداب قبر شريف وارد شدند، ديدند جسد شريفش ميان قبر صحيح و سالم است در حالى كه جسيم و وسيم بوده و در ناخنهايش اثر خضاب بود، اين خبر در تهران مشهور شد و به سمع مرحوم فتحعليشاه رسيد، خود سلطان با جمعى از علماء و اركان دولت جهت تحقيق رفتند و به عين، قضيه را همان قسم كه شنيده بودند ديدند، پس سلطان امر كرد آن رخنه را سد و بنا را تجديد و آينه كارى كنند.

تازه بودن جسد حر

همچنين قضيه جناب حر بن يزيد رياحى چنانچه محدث جزائرى در كتاب انوار نعمانيه مى‏نويسد: زمانى كه شاه اسماعيل صفوى به كربلا مشرف شد و شنيد كه بعضى درباره جناب حر، طعن مى‏زنند و او را خوب نمى‏دانند. امر كرد قبر او را شكافتند، ديدند جسدش مانند روزى است كه شهيد شده و هيچ تغييرى نكرده و بر سرش دستمالى بسته شده و چون در تواريخ ثبت شده بود كه روز عاشورا حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) دستمال خود را بر زخم سر او بسته بود، شاه امر كرد آن دستمال را باز كنند تا در كفن خود گذارد؛ چون بازش كردند خون از محل زخم جارى شد، پس زخم را با آن دستمال بستند، خون بند آمد، آن را گشودند و با دستمال ديگر زخم را بستند، خون جارى شد، پس به ناچار زخم را به همان دستمال بستند و حسن حالش را دانستند و شاه بارگاهى بر آن بنا كرد و خادمى بر آن مقرر داشت‏ (49).

و نيز قبر شرف كلينى صاحب كافى در بغداد سر پل قرار دارد وقتى يكى از حكام جور به فكر افتاد كه قبر حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) را خراب كند تا كسى به زيارت كاظمين نرود، وزيرش كه در باطن شيعه بود، متحير ماند چه كند، نمى‏تواند حرفى بزند؛ چون اگر بفهمند شيعه است، جانش در خطر است، همين طور كه مى‏آمدند، به سر پل رسيدند. وزير گفت: اين جا قبر يكى از علماى اين مذهب است و از نمايندگان موسى بن جعفر (عليه السلام) است، اينها مى‏گويند جسد اين شخص تازه است و نمى‏پوسد. اگر ديدى راست مى‏گويند، صلاح نيست دست به قبر موسى بن جعفر بزنى.

حاكم پذيرفت و فوراً امر كرد قبر كلينى را نبش كردند ديدند جسد ايشان تر و تازه است و از آن عجيب‏تر بچه شيرى هم پهلوى او است كه جسدش تازه است، معلوم نيست آيا بچه خود آن بزرگوار بوده يا مال ديگرى هرچه هست ببينيد حيات چه مى‏كند، اگر كسى متصل به معدن حيات شد، او هم (از الطاف الهى) برخوردار مى‏گردد، البته آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) معدن هر خيرى هستند. از آثار همين حيات است معجزاتى كه از قبور مطهر ايشان و امامزادگان و علماى حقه مشاهده مى‏شود؛ زيرا جسد آنها هم حيات دارد.

برعكس، اگر شخص اهل عذاب و آتش باشد، گاه مى‏شود كه به همين جسد هم عذاب روح سرايت مى‏كند؛ چنانچه زمانى كه بنى عباس بر بنى اميه غالب شدند و آنها را از بين بردند، قبور آنها را هم خراب كردند و چون قبر يزيد ملعون را شكافتند در آن جز يك خط خاكسترى به مقدار جسد نجس آن ملعون نيافتند.

مرحوم شيخ محمود عراقى در دارالسلام از قول بعضى از موثقين نقل مى‏فرمايد كه:

در قبرستان امامزاده حسن (در تهران) رفتيم. هنوز غروب نشده بود. يكى از رفقا روى سنگ قبرى نشست. يكمرتبه فرياد برآورد كه مرابلند كنيد. ديديم سنگ مزار مثل آتش است. روح چقدر معذب بوده كه به اين قبر و حتى سنگ هم گرمى آتش سرايت كرده. مى‏فرمايد من صاحب قبر را شناختم اما براى اين كه رسوا نشود نامش را نمى‏برم.

راجع به يك نفر ديگر هم ذكر مى‏كند كه در قم او را دفن كردند، از قبر شعله آتش بالا زده بود و همه فرشها و قاليهاى مقبره را سوزانده بود.