بسم الله الرحمن الرحيم
مقدمه
پيش از آن كه تئوريهاى فلاسفه الهى و مادى را
بررسى كنيم، ضمير ناخودآگاه ما اين سؤال را طرح مىنمايد كه از كجا آمدهايم و به
كجا خواهيم رفت؟ گويى لزوم اعتقاد به دو اصل اجتنابناپذير
مبدأ و معاد يعنى عالم
ماوراء الطبيعه به انسانها الهام مىشود. بشر به حسب فطرت، دورنماى سرنوشت
خود را دائماً مد نظر قرار داده و راهى را كه در پيش دارد با دقت هرچه تمامتر
مىنگرد، بدون اين كه پايانى بر آن در نظر گيرد.
از آنها كه مرگ را زوال و نيستى مىپندارند،
مىپرسيم: آن ادراك پنهانى كه باعث دوست داشتن بقاى نام نيك؛ حتى براى پس از مرگ
مىشود چيست؟ و آيا وجدان، بدون شعور آنها كه دستههاى گل نثار آرامگاه سرباز گمنام
مىنمايند، چه حكم مىكند؟
پاسخ اين سؤالات و صدها نمونه ديگر آن است كه
بشر در اعماق قلبش به بقاى پس از مرگ معتقد است، هر چند افكارش تحت تأثير عواملى
قرار گرفته و زبانش حقيقت را انكار نمايد. اين روان ناخودآگاه است كه مىگويد پس از
اين دنياى ظلمانى كه عصر طلايى آن با همه ظواهر فريبندهاش كمترين اختلافى از نظر
شؤون انسانى و عدالت اجتماعى با دوران توحش ندارد، جهانى است روشن از نور عدالت كه
با هركس به مقتضاى كردار گذشتهاش، رفتار خواهد شد.
مطالعه تاريخ اقوام و ملل گذشته بر ما ثابت
مىكند كه آنها نيز چنين احساسى داشتهاند، با اين تفاوت كه برخى از آنها چون رشد
عقلى و فكرى نداشته و تحت رهبرى صحيح و كافى قرار نگرفتهاند، حيات پس از مرگ را
همانند زندگانى مادى اين عالم دانسته و همراه مردگان خود مايحتاج زندگى، از قبيل:
خوراك، پوشاك، اسلحه، وسايل تزيين و حتى مستخدم دفن مىكردند؛ مثلا ساكنان جزيره
فيجى عقيده داشتند كه مردگان نيز مانند زندگان، كشاورزى
مىكنند، تشكيل خانواده مىدهند و با دشمنان خود مىجنگند و كارهاى زندگان را آنها
نيز انجام مىدهند.
كاميل فلاماريون
فيلسوف و فلك شناس فرانسوى در كتاب مشاهدات علمى خود در
احوالات مردم اين جزيره مىنويسد:
از عادات مردم جزيره فيجى
اين است كه پدر و مادر خود را در سن چهل سالگى زنده زير خاك مىكنند و علت اين كه
اين دوره از عمر را انتخاب مىكنند اين است كه وسط تقريبى عمر و كاملترين سنين
زندگى است و به گمان ايشان، متوفى در روز بعث اموات با همان حالت قوت و كمال
برانگيخته مىشوند.
پس از اندك دقت و تأمل در اين قبيل طرز فكرها،
لزوم بعثت انبيا جهت پرورش فطرت و هدايت افكار نسل بشر واضح مىشود، تمام اديان
آسمانى خصوصاً دين مقدس اسلام براى مساله معاد به جهاتى
اهميت فوق العاده قايل شدهاند.
1- اعتقاد به قيامت، تنها ضامن سعادت و رفاه و
امنيت جوامع بشرى است. هرگاه انسانها معتقد باشند كه پرونده اعمالشان محفوظ مىماند
و بالأخره در دادگاه عدل خداوند محاكمه خواهند شد، احساس مسؤوليت و بيم از سرنوشت
آنها را از هر نوع گناه و مفاسد اخلاقى باز مىدارد و اميد به آينده درخشان، موجبات
تسكين خاطر و آرامش فكرى آنها را نموده، به انتحارهاى ناشى از عفريت يأس و نوميدى و
فشارهاى روحى، پايان مىدهد و در نتيجه، نگرانيها و تشويشهاى حاصل از جرايم روز
افزون و انحرافات انسان در عصر فضا برطرف مىگردد.
علاوه بر اين كه تمام بحرانها و عقدههاى جهانى
كه رهبران ممالك به اصطلاح مترقى را به بن بست مواجه ساخته است، به سادگى حل و فصل
خواهد شد.
تجربه به خوبى نشان داده است كه نه از
سازمانهاى جلوگيرى از جرايم كارى ساخته است و نه
كنفرانسهاى صلح در راه خاموش كردن آتش جنگ كارى از پيش
بردهاند.
لويس اسنايدر استاد
تاريخ دانشگاه نيويورك راجع به انسانهاى قرن بيستم مىنويسد:
بشر، مهار كردن همه چيز را
آموخته است، جز مهار كردن وحشيگريهاى سرشت بشرى.
پس تنها يك راه باقى مىماند و آن عبارت است از
مهار كردن وحشيگريها به وسيله تقويت نيروى ايمان به رستاخيز.
2- اعتقاد به قيامت، مهمترين عامل موفقيت و
برترى و پيروزى ملتها است. بهترين شاهد براى اين ادعا، مقايسه وضع كنونى مسلمانان
با مسلمين قرون اوليه اسلام است. آنها با الهامى كه از افكار پيشواى عظيم الشأن خود
حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) گرفته بودند، در چنان مرتبهاى از يقين قرار
داشتند كه گويى حيات آخرت با تمام نعمتهاى جاويدش در نظرشان مجسم بود؛ لذا نه فقط
از مرگ نمى هراسيدند، بلكه مشتاق آن نيز بودند؛ چون مىدانستند تنها فاصله بين آنها
و آن همه وعدههاى قطعى همين زندگى مملؤ از ناملايمات است. در سايه همين اعتقاد
محكم بود كه بر نيمى از دنياى آن روز فرمانروايى داشتند و آنگاه كه اروپاى قرون
وسطى در توحش به سر مىبرد، رهبرى جهان را به طور شايستهاى اداره نمودند. در
جنگهاى صليبى بىباكانه در برابر مسيحيان ايستادگى كردند و بيتالمقدس را از شر
اجانب محفوظ داشتند آنها شعار يا مرگ يا پيروزى نقش
دلشان بود.
اما مسلمين امروز، اين شعار را فقط با هياهو و
جنجال بر زبان جارى مىسازند و قلوبشان مملؤ از ترس و وحشت است. از مرگ مىترسند و
لذا به سادگى طعمه استعمارگران مىشوند. در قرون اخير با تجزيه و تفكيك ممالك
اسلامى، مقدمات نابودى آنها فراهم گرديد.از نظر اختراعات صنعتى و ايجاد وسايل جنگى،
عقب افتادند و سرانجام در پى جنگهاى شش روزه، بيتالمقدس را تسليم دشمن كردند.
امروز براى مسلمانانى كه آرزوى بازيافتن
افتخارات گذشته را دارند يك راه باقى مانده و آن عبارت از ايجاد تحولى عميق و تجديد
نظر كلى براساس تقويت نيروى ايمان به رستاخيز است.
كتابى كه اكنون از نظر شما خواننده محترم
مىگذرد، اثرى است ارزنده كه در تحكيم و تقويت اين نيروى عظيم، نقش مهمى را ايفا
مىنمايد. يكى از امتيازات كتاب حاضر آن است كه زندگى پس از
مرگ گرچه با روش تحقيقى و علمى بررسى شده، در عين حال از نظر فهم مطالب،
بسيار روان و قابل استفاده همگان مىباشد. علاوه بر اين كه به شبهات و ايرادات
مربوط به مسأله معاد با بيانى شيوا و مستدل پاسخ داده شده است.
سيد على اصغر دستغيب.
فصل اول:
مرگ
معاد از ماده
عود به معناى برگشتن است؛ چون روح دوباره به بدن
برگردانيده مىشود.
معاد از اصول دين
مقدس اسلام و اعتقاد به آن واجب است كه هركس دوباره پس از مرگ زنده مىشود و به
جزاى عقيده و عملش مىرسد.
مسأله معاد كه ابتدايش مرگ و قبر و بعد برزخ و
سپس قيامت كبرى و پايانش بهشت يا جهنم است، با اين حواس ظاهرى درك نمىشود. هر چند
اصل معاد به دليل عقل ثابت است به تفصيلى كه ذكر مىشود، ليكن محال است كسى به
تنهايى درك كند كه بعد از مرگ، چه خبر است؟ غير از وحى، راه ديگرى ندارد؛ زيرا هركس
در هر عالم و مقامى است ادراكش از حدود آن عالم تجاوز نخواهد كرد؛ مثلا طفلى كه در
عالم رحم است، محال است چگونگى و بزرگى عالم بيرون رحم را بفهمد و محال است
بىپايانى فضا و موجودات آن را دريابد.
همچنين كسى كه در عالم ملك و اسير ماده و طبيعت
است چگونه مىشود عالم ملكوت را بفهمد كه در باطن عالم ملك است و جايگاهش پس از
خلاصى از اين عالم مىباشد و خلاصه خصوصيات عوالم پس از مرگ نسبت به كسى كه در عالم
دنياست، غيب است و براى شناختن آن جز تصديق آنچه را كه حضرت آفريدگار خبر داده راهى
نيست.
بنابراين، اگر كسى بگويد از عقل ما دور است كه
پس از مرگ، فلان طور شود، اصلا حرفش مورد قبول نيست؛ چون خصوصيات آن ربطى به عقل
ندارد و جميع عقلا پشت به پشت هم بزنند از جزئيات جريانات عالم خبرى نخواهند داشت.
چيزى كه هست آنچه را كه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل او فرمودهاند
ما هم تصديق مىنماييم؛ زيرا آن بزرگواران، معصوم و محل نزول وحى حضرت آفريدگارند.
آيا مرده حرف
مىزند؟
با اين بيان، شبهاتى كه بعضى از بىخردان
مىكنند، معلوم شد كه همه بىاساس است، مانند اين كه مىگويند: كسى كه مرد، بدنش در
حكم جماد است؛ نظير چوب خشك، ديگر سؤال و جواب در قبرش چيست؟ و ما اگر دهان مرده را
از چيزى پر كنيم و روز ديگر قبرش را بشكافيم و جسدش را ملاحظه كنيم، خواهيم ديد كه
چيزى از دهانش خارج نشده است (جواب اين شبهه به زودى روشن مىشود)
اين اشكالات در اثر بىخبرى از آخرت و دستگاه
آفرينش و نداشتن ايمان به غيب است. اين تعجبها شاهد كمى اطلاع و فهم است. او خيال
مىكند نطق، فقط مال زبان است، ارواح نطقى ندارند، جنبش براى پاى حيوانى است، ارواح
جنبش ندارند. در حالى كه خودش هر شب هنگام خواب، نطقها و گفتگوها دارد، بدون اين كه
زبان و لب او جنبش داشته باشد و كسى كه نزديكش بيدار باشد، صدايش را نمىشنود و
همچنين سيرها دارد، بدون اين كه بدنش در بستر، جنبش داشته باشد.
حكمت رؤيا
حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) مىفرمايد:
بشر در ابتداى خلقت، رؤيا خواب ديدن نداشت و بعد خدا به او عطا
كرد، سببش آن بود كه خداوند پيغمبرى را براى دعوت و هدايت مردم زمانش فرستاد و او
مردم را به اطاعت و بندگى پروردگار عالم امر كرد، گفتند: اگر ما خداى را بپرستيم،
در برابرش چه داريم، در حالى كه دارايى تو از ما بيشتر نيست، آن پيغمبر
فرمود: اگر اطاعت خدا كنيد جزاى شما بهشت است و اگر معصيت
كرديد و حرف مرا نشنيديد، جاى شما دوزخ است.
گفتند: بهشت و دوزخ چيست؟.
پس براى ايشان هر دو را توصيف كرد و شرح داد.
پرسيدند: كى به آن
مىرسيم؟.
فرمود: هنگامى كه مرديد.
گفتند: ما مىبينيم كه
مردههاى ما پوسيده و خاك مىشوند و براى آنها چيزى از آنچه وصف كردى نيست و آن
پيغمبر را تكذيب كردند. خداوند احكام (خواب ديدن) را براى آنها قرار داد، در
خواب ديدند كه مىخورند و مىآشامند و حركت مىكنند و مىگويند و مىشنوند و غيره،
چون بيدار شدند اثرى از آنچه ديده بودند نديدند. پس نزد آن پيغمبر آمدند و خوابهاى
خود را بيان كردند. آن پيغمبر فرمودند: خداوند خواست حجت را بر
شما تمام كند. روح شما چنين است. هنگامى كه مرديد هر چند بدنهاى شما در خاك پوسيده
شود، روحهاى شما در عذاب است تا قيامت (يا در روح و ريحان و ناز و نعمت
(1)).
كم ظرفيتى انسان
لازمه عقل، كثرت محتملات است: انما يعرف عقل
الرجل بكثرة محتملاته ؛ يعنى هر مطلبى كه انسان مىشنود و محال عقلى نباشد،
احتمال بدهد شايد صحيح باشد و اگر خبر دهندهاش معصوم باشد بگويد حتماً صحيح است. و
وقتى كه انسانى كم عقل و جاهل است مىگويد: اين حرفها چيست؟ نپذيرفتن دليل بر كوچكى
و كم ظرفيتى است كه نمىتواند فوق طبيعت را دريابد.
شرح مسأله معاد به تفصيل اقتضا ندارد، آنچه مىشود از منزل اول تا
آخر- كه در اخبار اهل بيت (عليه السلام) ذكر شده - گفته مىشود.
منزل اول: مرگ
حقيقت مرگ، بريده شدن علاقه روح از بدن است. براى علاقه روح به
بدن، تشبيهات زيادى شده است. بعضى گفتهاند: مثل كشتيبان و كشتى كه مرگ، كشتى را از
تحت اختيار كشتيبان بيرون مىبرد.
مىگويى: پاى من، دست من، چشم من، من غير از دست و پا و چشم و گوش
است. وقتى كه مىگويى رفتم، درست است كه تو رفتى ليكن به پايت رفتى و تو غير از پا
هستى.
مىگويى ديدم، شنيدم، گفتم، همه برگشتش به شخص واحد است، اين شخص،
روح شريف است كه از اين مظاهر ظهور پيدا مىكند، روح مىبيند، مىشنود، اما آيا از
اين سوراخ چشم و گوش؟ پس بيننده روح است. اين چشم آلت ديدن او است، روح، چراغى است
كه در ظلمتكده تن روشن گرديده است و از مجراى چشم و گوش و ساير حواس، روشنايى
مىدهد.
مرگ يعنى جابه جا كردن چراغ؛ مثلا فرض كنيد در كلبهاى كه چندين
سوراخ داشته باشد، چراغ گازى قرار دهيد، از اين مجراها روشنى مىدهد، اگر چراغ را
بيرون برديد، تاريك مىشود. مرگ يعنى بيرون بردن اين چراغ از بدن ليكن بايد دانست
كه علاقه روح به بدن نه از جهت حلول است؛ يعنى روح داخل بدن باشد، نه اين طور نيست؛
چون روح مجرد است و جسمم نيست و داخل و خارج ندارد، فقط علاقه و توجه تامى به بدن
دارد؛ مرگ يعنى قطع علاقه از بدن.
واجب است كه اعتقاد داشته باشيم كه مرگ به اذن خداست. همان كسى كه
روح را در شكم مادر به بدن علاقه داد تا روز آخر همان كس هم قطع علاقه مىكند، محيى
اوست و مميت هم اوست. در قرآن زياد ذكر شده كه خدا زنده مىكند و خدا مىميراند.
بعضى از عوام از عزرائيل بدشان مىآيد و او را دشمن مىدانند؛ اما نمىدانند كه او
پيش خود كار نمىكند، او از طرف پروردگار عالم مأموريت دارد.
كيفيت قبض روح
در كيفيت قبض روح، درضمن احاديث معراج آمده است كه حاصلش اين است:
لوحى جلوى حضرت عزرائيل است كه نام همه افراد در آن ثبت شده، هر كس اجلش برسد، اسم
او پاك مىشود و فوراً عزرائيل در آن واحد، قبض روحش مىكند. ممكن است هزارها نفر
نامشان پاك شود و عزرائيل هم قبض روحشان نمايد، تعجبى ندارد؛ مثل بادى كه هزار چراغ
را يك مرتبه خاموش كند. همه به خدا بر مىگردد. عزرائيل قبض روح مىكند؛ اما در
حقيقت خدا ميرانده؛ چون از طرف خداوند جل و علا است و از اين رو قرآن مجيد قبض روح
را به خدا نسبت داده است
(2).
و در جاى ديگر نسبت به عزرائيل داده است
(3).
و در جاى ديگر به ملائكه
(4)
كه اعوان و انصار عزرائيلاند، هر سه صحيح است؛ چون عزرائيل و اعوان و ياران او به
امر خداوند جانها را مىگيرند، مانند سلطانى كه به وسيله لشكر و سردارانش كشورى را
فتح مىكند، پس صحيح است كه گفته شود لشكر فلان كشور را فتح كرد؛ چنانچه اگر بگويند
فلان سردار فتح كرد، نيز درست است و در حقيقت سلطان كه تدبير و حكمرانى لشكر با او
است فتح كرده است و اين مثال براى نزديك شدن مطلب به فهم است و گرنه اصل مطلب از
اينها بالاتر است.
بالجمله، خداست كه در موقع مرگ، جان را مىگيرد؛ ولى متوجه باشيد
كه پروردگار عالم دنيا را دار اسباب قرار داده، از آن جمله براى مرگ هم اسبابى معين
فرموده؛ مانند از بام افتادن، مريض شدن، كشته شدن و غيره؛ البته اينها بهانه و سبب
است؛ چون بسيارى هستند كه مرضهاى سختتر از او هم داشتند و نمردند، پس اين به
تنهايى موجب مرگ نمىشود. اگر پيمانه عمرش تمام شده باشد، جانش را پروردگار عالم
قبض مىفرمايد و گرنه چه بسيار اشخاصى كه صحيح و سالم بودند و بدون هيچ گونه سابقه
كسالتى مردند.
جمله ديگر راجع به ملك الموت است كه
براى قبض ارواح مىآيد، شكلش نسبت به محتضر فرق مىكند. دارد كه حضرت ابراهيم (عليه
السلام) تقاضا كرد كه شكل عزرائيل هنگام قبض روح كافر ببيند، عرض كرد طاقت نداريد.
فرمود ميل دارم ببينم. عزرائيل خودش را به آن هيأت نشان داد و ابراهيم ديد صورت
مردى است سياه رنگ كه موى بدنش ايستاده، بد بو، لباس سياه پوشيده، از دهان و بينى
او شراره آتش و دود خارج مىشود، ابراهيم (عليه السلام) غش كرد، پس از به حال آمدن،
فرمود: اگر كافر هيچ عذابى نداشته باشد بس است عذابش در ديدن تو
(5)
وبالعكس هم راجع به مؤمن
(6).
شياطين هم براى اغوا از طرف چپ محتضر مىآيند. ملائكه هم از طرف
راست. كار شياطين هميشه فريب دادن است. مخصوصاً هنگام مرگ كه اگر ايمانى هم باشد
بدزدند؛ چون ميزان سعادت و شقاوت آخر كار است، همان طورى كه زندگى كرده مىميرد و
همان طورى كه مرده زنده مىشود
(7)،
هر آرزويى كه داشته باشى، هنگام مرگ با آن آرزو مىميرى، اگر آرزويت ديدن جمال على
(عليه السلام) است، مونست جمالش مىباشد، اگر آرزويت هوا و هوس است، آن هنگام نهايت
طلوعش مىباشد ليكن كسانى كه اهل ايمان شدند خداوند وعده فرموده است كه او را
نگهدارد و شيطان را به او دسترس نيست
(8).
به ابى زكرياى رازى هنگام مرگش مىگفتند بگو:
لااله الا الله مىگفت نمىگويم، حالت غشوهاى به او دست داد، پس از اين كه
به هوش آمد، گفت: كسى به نظرم آمد كه مىگفت: اگر مىخواهى
خوشبخت شوى، بگو عيسى ابن الله. من گفتم نمىگويم. پس از اصرار زياد گفت بگو:
لا اله الا الله. گفتم: چون تو مىگويى نمىگويم.
حربهاى آمد و او را پرت كرد، حالا كلمه حقه را مىگويم، آن وقت شهادتين رابر زبان
جارى ساخت و از دنيا رفت.
كسى كه يك عمر از روى صداقت موحد بود، چطور در آن هنگام شيطان بر
او مسلط مىشود. بلى اگر مدت عمرش را به پيروى از شيطان گذرانده، در آن ساعت هم
انيسش شيطان است.
آسانى و سختى جان دادن
در روايات و احاديث، تصريحاتى به سختى جان كندن شده است و در بعضى
از روايات تشبيه به كندن پوست از بدن زنده گرديده. و در بعضى ديگر است كه اگر سنگ
آسيا يا ميخ در قلعه را در چشم بگذارند و آن در به حركت بيايد از سكرت مرگ آسانتر
است. و در برخى ديگر از روايات سختى آن تشبيه شده به اين كه بدنى را با قيچى يا اره
قطعه قطعه كنند. و از بعضى از محتضرين هم ناراحتىهاى فوق العاده مشاهده مىشود كه
گفتنى نيست.
براى بعضى هم مردن مثل بو كردن بهترين گلهاست
(9).
در بعضى روايات مىفرمايد تغيير لباس كثيف به تميز است و در پاره ديگر تشبيه به
برداشتن غلها و بندها از بدن شده است؛ يعنى مرگ، خلاصى پيدا كردن از محبس عالم
طبيعت است.
به طور كلى هيچ يك از اين دو قسم جان دادن كليت ندارد بلكه نه هركس
اهل ايمان شد آسان جان مىدهد بلكه بسيارى از مؤمنين هستند كه لطف خداى متعال شامل
حالشان مىشود و بعضى از گناهانشان را به سختى جان كندن جبران مىفرمايد، با اين كه
مؤمن از دنيا مىرود ليكن چون بايد پاك برود، او را اصلاح مىكنند و نسبت به كفار
دهانه آتش و مقدمه عذابشان مىباشد
(10).
گاه هم مىشود كه كفار و فساق، آسان جان مىدهند؛ چون اين شخص اهل
عذاب است ليكن در عمرش كار خوبى هم كرده، آسان جان مىدهد كه حسابش همين جا تصفيه
شده باشد؛ مثلا به واسطه انفاقى كه كرده يا كمك به مظلومى كه نموده، در عوض آسان
جان مىدهد تا ديگر در آخرت، طلبى نداشته باشد؛ چنانچه مؤمن براى پاك شدن از گناه،
سخت جان مىدهد. در حقيقت براى كافر، جان دادن، اول بدبختى است، چه آسان و چه سخت و
براى مؤمن هم نعمت و سعادت است، چه آسان و چه سخت.
بنابراين، به هيچ وجه آسانى و سختى جان دادن نسبت به مؤمن و كافر،
نيكوكار و بدكار، كليت ندارد.
در جلد سوم كتاب بحارالانوار، حديث شريفى است كه روزى خاتم
الانبياء محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) به ديدن ابن عم گرامى خود على بن ابى
طالب (عليه السلام) تشريف آوردند، در حالى كه ايشان چشم درد شديدى داشتند، به طورى
كه صداى ناله آقا را بلند كرده بود، با آن كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) كوه صبر
بود، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خبر موحشى به على (عليه السلام) داد كه
سختى درد چشم را فراموش فرمود، فرمود: يا على! جبرئيل به من
خبر داد كه قبض روح كافر را كه مىكنند، عدهاى از ملائكه عذاب مىآيند و با
تازيانهها و سيخهاى آتشين جان آنها را مىگيرند.
اميرالمؤمنين عرض كرد: يا رسول الله! اين طور
جان دادن هم از امت شما هست؟.
فرمود: آرى، سه طايفه از مسلمانان هستند كه
اين طور جان مىدهند؛ اول: حاكم جور است. دوم: خورندگان مال يتيم. سوم: شاهد ناحق
است؛ يعنى كسى كه بر خلاف حقيقت شهادت مىدهد
(11).
اجمالا از ماست كه بر ماست. هركس آنچه را كرده مىبيند، آسان يا
سخت جان دادن، نتيجه اعمالمان است.
پناه بر خدا! گاهى ممكن است انسان به واسطه بدى اعمال، بىايمان از
دنيا برود
(12).
در تذكرهها و شرح حالات، ضمن حالات فضيل اياز
تايب مشهور مىنويسند:
داناترين شاگردانش مريض شد. به حد مرگ رسيده
بود. فضيل و عدهاى به عيادتش آمدند. فضيل سوره يس را شروع به خواندن كرد. اين
بدبخت زير دست استادش زد و گفت: نمىخواهم قرآن بخوانى! بدبختى كه يك عمر به مسجد،
به مدرسه، به مجلس عبادت مىآمد، اهل قرآن بود، حالا مىگويد نمىخواهم قرآن بخوانى
و شهادتين را هم نگفت و در همان مجلس مرد.
فضيل از اين قضيه خيلى اندوهناك شد، در گوشهاى خزيد و از خانه
بيرون نيامد تا اين كه همان شاگرد را در خواب ديد. از او سبب عاقبت به شرى او را
پرسيد، گفت: سه چيز در من بود كه بىايمان از دنيا رفتم:
اول: حسد كه نمىتوانستم كسى را بالاتر از خودم
ببينم. آرى، حسد ايمان را چون آتش كه هيزم را مىخورد، از بين مىبرد
(13).
دوم: نمامى؛ يعنى ميان مردم را به هم زدن
(14).
زن و شوهر را از هم جدا مىكند، اگر كسى پشت سر ديگرى حرف زد، مبادا تو بروى برايش
خبر ببرى كه فلان كس فحشت داد! نه بلكه بر عكس اگر بين دو نفر شكر آب است، بگو
فلانى پشت سر تو خوبىات را مىگفت، اينجا دروغ عيبى ندارد؛ چون بين دو نفر را
اصلاح مىدهد. بر عكس نمامى كه بزرگترين عيب است. علاوه بر اين كه كدورت و نفاق را
زيادتر مىكند، خيال راحت شخص بيچاره را كه برايش خبر آورده از بين مىبرد، دلش را
چركين مىنمايد و ايجاد فتنه - كه بدتر از قتل است - مىكند
(15).
سوم: شرابخوارى است. بلى اين سه گناه بزرگ موجب
شد كه كسى كه عالم و فاضل و مدرس و غيره بود، بىايمان از دنيا برود
(16).
دوست داشتن
مرگ
مطلب مهمى كه بايد دانسته شود
حب لقاء الله است؛ يعنى مؤمن نبايد از مرگ بدش بيايد و
از آن وحشت داشته باشد، نه آن كه آرزوى مرگ كند، يا (پناه بر خدا) خودكشى نمايد؛
زيرا تا در اين عالم است مىتواند از گناهان توبه كند و خود را پاك نمايد و بر
خيرات خود بيفزايد بلكه هر وقت خداوند مرگ او را خواست، بايد مرگ را در آن حال نعمت
بداند؛ زيرا اگر اهل اطاعت خداست، زودتر به دار ثواب مىرسد و از آثار حسنه كردارش
بهرهمند مىگردد و اگر گنهكار است، به وسيله مرگ، رشته گنهكارىاش گسيخته و
استحقاق عقوبتش كمتر مىشود.
خلاصه، عاقل بايد مرگ را در وقتى كه خدا بخواهد
دوست بدارد؛ چون يگانه وسيله رسيدن به تمام سعادت اوست؛ يعنى خلاصى از دار الغرور و
رسيدن به دار السرور و ورود بر بساط حضرت آفريدگار و وصال دوستان حقيقى؛ يعنى حضرت
محمد و آل اطهارش (عليهم السلام) و ساير ارواح شريفه اخيار و ابرار است.
و همچنين بايد تأخير مرگ و طول عمر را تا
اندازهاى كه خدا خواهد دوست بدارد، براى اين كه بيشتر بتواند براى اين سفر مبارك و
طولانى تدارك ببيند.
مذموم بودن
علاقهمندى به دنيا عقلا و شرعا
كراهت از مرگ و دوستى ماندن در دنيا به جهت
بهرهمندى از خوشيهاى آن؛ چنانچه حال اكثر مردم است، غلط و بىجاست؛ چه عقلا و چه
شرعا.
اما عقلا؛ پس اولا خوشى مطلق در اين عالم يافت
نمىشود، تا صد مشت در دهنى نزند، لقمهاى در آن نمىگذارد، كدام خوشى است كه صدها
ناخوشى و ناراحتى پس و پيش آن را نگرفته باشد؟ اگر جوانى است، پيرى و ناتوانى، پيش
آمد قطعى آن است. اگر سلامتى است كه شرط اساسى هر بهرهمندى از خوشيهاى اين عالم
است، در هر لحظه انواع مرضهاى گوناگون آن را تهديد مىكند. اگر مال است كه وسيله به
خوشيهاست كه به هزاران ناراحتى به دست مىآيد و به هزاران آفت محفوف و همراه است و
اگر مقام و منصب است كه با هزاران مزاحمت توأم است و از همه گذشته، تمام آنها در
معرض فنا و زوال است.
دل بر جهان مبند كه اين بىوفا عروس
*** با هيچ كس شبى به محبت به سر نكرد
دوستى دنيا صفت كفار و سر هر
گناه
اما شرعا: قرآن مجيد حب دنيا را يكى از صفات كفار دانسته و فرموده:
...رضوا بالحيواة الدنيا و اطمأنوا بها...
(17)..
يعنى: كفار به زندگى دنيوى دلخوش شدند و به آن
قرار گرفتند.
و نيز فرموده: ارضيتم بالحيوه الدنيا من
الاخره....
يعنى: آيا به جاى حيات هميشگى آخرت، زندگى
فانى دنيوى را پسنديدهايد.
و درباره يهود مىفرمايد: ...يود أحدهم لو
يعمر ألف سنة
(18)...
هر يك از آنها دوست مىدارد هزار سال در دنيا
عمر كند.
و آيات قرآن مجيد در اين باره زياد و همچنين اخبار و روايات
بىشمار است.
در اينجا حديث مشهور نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم) كافى است
كه مىفرمايد: حب الدنيا رأس كل خطيئة
(19)
يعنى: دوستى دنيا سر منشأ تمام گناهان است.
كراهت از مرگ و گريه بر بستگان
از آنچه ذكر شد، دانسته گرديد كه كراهت از مرگ و طلب عمر زياد از
جهت دلخوشى به آن و حائل شدن مرگ بين او و آنچه مورد علاقهاش است عقلا و شرعا
ناپسند است؛ اما اگر كراهت از مرگ و حب دنيا تأخيرش براى اين باشد كه بيشتر تدارك
سفر آخرت كند و چون توسط مرگ دفتر اعمال بسته مىشود، مايل است ديرتر بميرد تا
بيشتر بهره ببرد، بسيار خوب است.
اما ناراحتى و كراهت از مرگ بستگان و دوستان و وحشت و ناراحتى از
مرگ ايشان، اگر از جهت مادى باشد غلط و بىجاست؛ مثلا گريه كند كه چرا آنها از
خوشيهاى اين عالم بريده شدهاند، يا اين كه خودش از خوشيهاى كه به وسيله او به آنها
مىرسيد، محروم گرديد، ولى اگر از جهت مفارقت و جدايى باشد، نظير چند همسفر و همخرج
كه يكى از آنها جدا شود و زودتر به وطن مألوف برسد قهرا ديگران متأثر مىشوند، اگر
اين طور باشد، بسيار خوب است، بلكه مستحب است كه براى مؤمن و ابطلاء به مفارقت و
دورى او گريه كند، به خصوص در صورتى كه با بودن آن مؤمن، بهتر و بيشتر مىتوانست
تدارك توشه سفر آخرت را ببيند.
بىصبرى نتيجه غفلت از آخرت
چون بيشتر مردم خصوصا زنها گرفتار حب دنيا هستند، هرگاه كسى از
بستگانشان بميرد، سخت ناراحت شده و از پا در مىآيند و جزع و بىصبرى را از اندازه
گذرانيده؛ مانند كسى كه مىخواهد هميشه در دنيا بماند و آن كه مرده، نيست شده است،
اگر مىدانست آن كه مرده مسافرى بوده كه زودتر به وطن رسيده و او هم به زودى به او
ملحق خواهد شد، چنين بىصبرى نمىكرد.
حضرت صادق (عليه السلام)، مرد پسر مردهاى را ديدند كه زياد بر مرگ
فرزندش جزع مىنمود و بىصبرى مىكرد. امام (عليه السلام) فرمودند:
از مصيبت كوچك جزع مىكنى و از مصيبت بزرگتر مصيبت آخرت
غافلى؟! اگر آماده سفر آخرت خودت بودى و در مقام تدارك آن بر مىآمدى، بر مرگ
فرزندت اين طور جزع نمىكردى، پس به فكر آخرت نبودنت، مصيبتى سختتر است از مصيبت
مرگ بر فرزندت
(20).
مؤمن از اصل مرگ كه رسيدن به دار ثواب است، خوشحال است ليكن تأخيرش
را دوست مىدارد تا بندگى بيشترى كند و در عين اين حال، هر لحظهاى كه اراده حتمى
خداوندى به مردنش تعليق گيرد، راضى و دلخوش است با حسن ظن به خداوند كريم و شوق
لقاى دوستانش حضرت محمد و آل او (عليهم السلام).
حضور اهل بيت (عليه السلام)
هنگام جان كندن مؤمن
در روايات بسيارى ذكر شده كه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم) و حضرت على (عليه السلام) و در برخى ديگر، از خمسه طيبه؛ يعنى با حضرت فاطمه و
امام حسن و امام حسين (عليه السلام) و در پارهاى ديگر، تمام چهارده معصوم هنگام
مرگ بر بالين مؤمن حاضرند، البته صورت نوريه آنها و بدن مثالى
كه بعدا ذكر مىشود.
يكى از اصحاب حضرت رضا (عليه السلام) در حال مرگ بود، حضرت به
بالينش تشريف آوردند، در حال سكرات، چشمش روى هم گذاشته بود، عرض كرد:
الآن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و حضرت على (عليه
السلام) و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين (عليه السلام) تا حضرت موسى بن جعفر
(عليه السلام) را مىبينم و همچنين عرض كرد: آقا! صورت نوريه شما حاضر است
(21).
خلاصه، از مسلمات است كه هر كس اهلبيت را هنگام مرگ ملاقات مىكند
و نسبت به اندازه معرفت و محبتش به آنان بهره مىبرد.
در حديث مشهور حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)
به حارث همدانى است كه فرمود: تمام افراد هنگام مرگ مرا ملاقات خواهند كرد؛ چه مؤمن
و چه كافر
(22).
بلى چيزى كه هست اين ملاقات براى مؤمنين نعمت
است و مشاهده جمال دلربايش از هر لذتى لذيذتر است
(23)
و براى كافر و منافق، مظهر قهر پروردگار مىباشد
(24).
گزارشهاى پس
از مرگ
پس از گرفته شدن جان، روح بالاى بدن قرار
مىگيرد، روح مؤمن را به آسمانها مىبرند و روح كافر را به پايين مىبرند. وقتى كه
جنازه را حركت مىدهند، اگر مؤمن است صدا مىزند مرا زودتر به منزلم برسانيد و اگر
كافر است مىگويد: عجله نكنيد، مرا زود به قبر نبريد، هنگام غسل دادن، اگر مؤمن
است، در جواب ملك كه به او مىگويد: آيا دلت مىخواهد به دنيا برگردى؟ مىگويد: نه،
ديگر نمىخواهم به تعب و سختى دنيا برگردم.
روح ميت، در تشييع جنازه و هنگام غسل، حاضر
است. غسال را مىبيند. تشييع كنندگان را مشاهده مىكند. صحبتشان را مىشنود؛ لذا
امر شده است كه در اطراف ميت خيلى قال و مقال و صحبتهاى متفرقه نكنند. رفت و آمد
زيادى ننمايند بلكه مشغول ذكر و تلاوت قرآن باشند.
پس از اينكه او را دفن كردند - به طورى كه
بعضى از محدثين از اخبار استفاده كردهاند - روح علقه و محبت ديگرى به بدن پيدا
مىكند. وقتى كه مشيعين و تشييع كنندگان مىروند، مىفهمد كه او را غريب و تنها رها
كردهاند، ناراحت مىشود.
اولين بشارتى كه به مؤمن در قبر مىدهند اين
است كه: خدا تو را و تمام تشييع كنندگان تو را آمرزيد.
ضمناً مؤمنين مواظب باشند كه رعايت مراسم مذهبى
و مستحبات هنگام احتضار و غسل و كفن و دفن را بنمايند، مخصوصاً مستحب است ولى ميت
پس از مراجعت تشييع كنندگان، برگردد و تلقينش را بگويد، اين آخرين تلقين است و قبل
از آن هم دو تلقين وارد است؛ يكى در حال احتضار و دوم در هنگام دفن.
سؤال نكير و
منكر
از جمله چيزهاى كه بايستى به آن اعتقاد داشت و
جزء ضروريات مذهب شيعه است، سؤال منكر و نكير در قبر
است. قدر مسلم اين است كه شخص بايد اجمالا عقيده داشته باشد كه در قبر، سؤال و
جوابى هست، حالا به چه كيفيت است؟ آيا با اين بدن جسمانى است، يا با بدن مثالى؟ يا
مثلا در همين قبر خاكى است يا از روح سؤال كرده مىشود و به واسطه علاقهاى كه با
بدن دارد، اين بدن هم متأثر مىشود، يا جور ديگرى است؟
اگر تصور بشود كه ما اينها را كار نداريم؛ زيرا
دانستن تفصيل اين امور لزومى ندارد و نيز راهى براى دانستن آنها جز اخبار نيست و در
روايات بيان صريحى نرسيده. بلى علامه مجلسى در جلد سوم كتاب بحارالانوار و كتاب حق
اليقين فرموده از احاديث معتبر، ظاهر مىشود كه سؤال و فشار قبر در بدن اصلى است و
روح، به تمام يا بعضى از بدن بر مىگردد (يعنى تا سينه يا كمر چنانچه در بعض اخبار
است) كه قدرت بر فهم خطاب سؤال و جواب داشته باشد.
چيزى كه بايد بدانيم آن است كه از چه چيز سؤال
مىشود؟ در قبر از عقايد و اعمال پرسيده مىشود، به او مىگويند خدايت كه بود؟
پيغمبرت كه بود؟ چه دينى داشتى؟ (اين را از هر فردى، خواه مؤمن، خواه كافر
مىپرسند، مگر از بچههاى نابالغ و ديوانهها و كم عقلها) اگر داراى عقيده حقه
باشد، عقايدش را ذكر مىكند و شهادت به وحدانيت پروردگار و رسالت خاتم الانبياء
(صلى الله عليه و آله و سلم) و امامت ائمه هدى (عليه السلام) مىدهد و گرنه زبانش
گنگ مىشود. بعضى از ترس به ملكين مىگويند: تو خدايى.
گاه مىگويند: مردم مىگفتند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)
پيغمبر است، قرآن كتاب خداست؛ يعنى از عهده جواب بر نمىآيند.
خلاصه، اگر توانست جواب دهد، درى از سمت بالا
باز مىگردد و تا چشم كار مىكند به قبرش توسعه مىدهند؛ يعنى در عالم برزخ كه تا
قيامت طول مىكشد، او در گشايش و راحتى است
(25)
و به او مىگويند: بخواب مانند خوابيدن عروس
(26)
و اگر از عهده جواب بر نيايد، درى از جهنم برزخى به روى او باز مىشود و نفخهاى از
نفخات دوزخ، قبرش را آتش مىزند
(27).
فايده سؤال و
جواب در قبر چيست؟
خدا مىداند شخص، مؤمن است يا كافر، نيكوكار
است يا بدكار، پس سؤال و جواب براى چه؟!
سؤال و جواب در قبر، ابتداى پيدا شدن نعمت است
براى مؤمن. چقدر او مىكند و لذت مىبرد وقتى كه دو ملك با آن قيافههاى زيبا و
دلربا مشاهده مىكند و آن بوى گل و ريحان بهشتى را كه آنها همراه دارند، استشمام
مىنمايد؛ لذا نام ايشان براى مؤمن، بشير و مبشر است.
ديگر آن كه خود سؤال و جواب براى مؤمن كيف
دارد. بچهها را ديدهايد در مدرسه وقتى كه درسشان را خوب خوانده باشند، كيف
مىكنند كه از آنها سؤال شود تا كمال خود را بروز بدهند، مؤمن هم ميل دارد كه از
پروردگارش بپرسند تا با كمال اطمينان به يگانگى پروردگار و رسالت محبوبش شهادت دهد.
هر قدر كه مؤمن از سؤال و جواب لذت مىبرد و
براى او نعمت و ابتداى آسايش است، براى شخص كافر هم ابتداى بدبختى و شكنجه است.
آمدن ملكها براى كافر، موحش و ترسناك است. در
روايات است كه آنها هنگام آمدن، صداى رعد مىدهند. از چشمانشان آتش مىجهد. موهاى
آنها روى زمين مىكشد. به يك منظره ترسناكى با ميت كافر مواجه مىشوند؛ لذا نامشان
براى كافر، نكير ومنكر است.
كسى كه يك عمر با خدا كارى نداشته، خدايش را
نمىشناخته، معلوم است چه بر سرش مىآيد. وقتى كه از او درباره خدايش بپرسند، يك
عمر خدايش پول بوده، شهرت بوده، رياست بوده، با خداى عالم، كارى نداشته است، تزلزلى
در او پيدا مىشود كه نمىتواند پاسخى بدهد، بعضى از عهده جواب بر مىآيند، ليكن در
پاسخ سؤال از پيغمبر در مىمانند و بعضى هم در ساير عقايد حقه، برخى هم از عهده
جواب نسبت به عقايد بر مىآيند ليكن در پاسخ اعمال، در مىمانند.