حيات پس از مرگ

علاّمه سيّد محمد حسين طباطبائى(ره)
مترجم:سيدمهدى نبوى و صادق آملى لاريجانى

- ۴ -


فصل پنجم: برانگيخته شدن انسان براى قضاوت قاطعانه‏

از آنجايى كه معاد، بازگشت اشياء با تمام وجودشان، به چيزى است كه از آن وجود يافته‏اند و همانطور كه گذشت اين بازگشت امرى ضرورى است، بنابراين، ضرورتاً اين بازگشت بايد با تمام وجود باشد و نتيجتاً وجودى كه داراى مراتب و جهات مختلفى است كه بعضى از آنها باهم متحدند، مى‏بايد با تمام وجودش به آنجاباز گردد. پس ملحق گشتن «بدن» به «نفس» در معاد امرى است ضرورى، الا اين كه نشأه دنيا به نشأه ديگرى كه آخرين مرحله كمال و حيات در آن است، تبديل مى‏گردد و بدن همچون نفسى زنده، زنده و نورانى مى‏گردد.

سخن امام صادق (عليه السلام) با زنديق معروف كه در «احتجاج» نقل گشته است، به همين مطلب اشاره دارد:«روح در قالب خويش سكنى دارد، روح شخص نيكوكار را در نور و آسايش، و روح شخص بدكار در مشقّت و ظلمت. امّا بدن به صورت همان خاكى درمى‏آيد كه از آن خلق شده است و آنچه را كه حيوانات درنده و حشرات از بدن انسان خورده‏اند و دفع نموده‏اند همگى در خاك خواهد ماند. و نزد كسى كه مثقالى از ظلماتِ زمين بر او پوشيده نيست و عدد و وزن همه اشياء را مى‏داند، محفوظ خواهد بود.

خاك موجودات ذيروح در ميان خاكهاى ديگر، همچون طلايى است كه در خاك نهاده شده.

هنگامى كه زمان بعث فرا رسد، آسمان باريدن خواهد گرفت، باريدنى كه براى برانگيختن است. به دنبال آن زمين برآمده مى‏گردد و به شدّت به لرزه درمى‏آيد همچون مشكى كه به لرزه افتد. در اين حال، خاك بشر، نسبت به بقيه خاكها، همچون طلايى مى‏گردد كه با آب شسته شود ... و به دنبال آن خاك هر قالبى جمع مى‏گردد و به اذن خداوند قادر، به جايى كه روح در آن است منتقل مى‏شود و با اجازه مصوّر (خداوند) صورتها به شكل خويش بازگشته و روح در آن حلول مى‏كند و هنگامى كه وجودش تمام گرديد، در خود هيچ شى‏ء غريبى نمى‏يابد».

همين مطلب را مى‏توان از تمثيلهايى در قرآن فهميد كه در آنها خداوند بعث و احيا را به زنده گشتن زمين تشبيه مى‏كند:وَاَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ(179).

و:وَتَرَى اْلاَرْضَ هامِدَةً فَاِذا اَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَاَنْبَتَتْ مِنْ كُلِ‏ّ زَوْجٍ بَهيجٍ * ذلِكَ بِاَنَ‏اللَّهَ هُوَالْحَقُّ وَاَنَّهُ يُحْيىِ الْمَوْتى‏ وَاَنَّهُ عَلى‏ كُلِ‏ّ شَىْ‏ءٍ قَديرٌ * وَاَنَّ السَّاعَةَ آتِيَة لارَيْبَ فيها وَاَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى‏الْقُبُورِ(180).

همان‏طور كه ملاحظه مى‏كنيد، اين آيات مى‏رسانند كه در طى رسيدن انسان مادى و به عبارت ديگر بدن او به غايتى كه خداوند تعيين فرموده است، تغيير و تبديلاتى انجام مى‏گيرد. و همان‏گونه است اين سخن خدا كه:وَضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُّحْيى الْعِظامَ وَهِىَ رَميمٌ * قلْ يُحْييهَا الَّذى اَنْشَأَها اَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِ‏ّ خَلْقٍ عَليمٌ * اَلَّذى جَعَلَ لَكُمْ مِّنَ الشَّجَرِ اْلاَخْضَرِ ناراً فَاِذا اَنْتُمْ مِّنْهُ تُوقِدُونَ(181).

اين آيه مى‏رساند: كسى كه درخت سبز را به تدريج به آتشى تبديل نموده كه با «سبز بودن» در تضاد است، همان‏كس قادر است كه استخوانهاى پوسيده را زنده سازد. به همين مضمون در قرآن آمده است:نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ * عَلى‏ اَنْ نُّبَدِّلَ اَمثْالَكُمْ وَنُنْشِئَكُمْ فيما لا تَعْلَمُونَ(182).

و:نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَشَدَدْنا اَسْرَهُمْ وَاِذا شِئْنا بَدَّلْنا اَمْثالَهُمْ تَبْديلاً(183).

البته مراد از «تبديل امثال» همانا خلقهاى پى در پى است. خداوند مى‏فرمايد:بَلْ هُمْ فى لَبْسٍ مِّنْ خَلْقٍ جَديدٍ(184).

و:كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فى شَأْنٍ(185).

مراد از «امثال» آن چيزى كه در علوم عقلى مصطلح است، يعنى «اتحاد نوعى» و «اختلاف شخصى» نيست. چه در اين صورت «مثل شى‏ء» غير از خود شى‏ء است و در نتيجه نمى‏توان با استدلالهايى نظير آيه:اَوَلَيْسَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ بِقادِرٍ عَلى‏ اَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى‏ وَهُوَ الْخَلاَّقُ الْعَليمُ(186) حجت را بر منكرين حشر تمام نمود، چه خلق نمودن «مثل آنان» معنايش برگرداندن خود آنان نيست. بنابراين، مراد از «خلق مثلهم» و يا «تبديل امثالهم» تبدلاتى است كه در آنها انجام مى‏پذيرد به طورى كه از خود آنان خارج نمى‏گردد. همانگونه كه خداوند در چنين سياقى «مثل» را به «عين» تبديل فرموده است:

اَوَلَمْ يَرَوْا اَنَ‏اللَّهَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ وَلَمْ يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى‏ اَنْ يُحْيِىَ الْمَوْتى‏(187).

و:لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ‏ءٌ(188). بنابراين، مراد از مثل شى‏ء، خود همان شى‏ء است و اين يك نوع ظرافت در كلام است. بنابراين، همه اينها مى‏رسانند كه بدنها پيوسته در دگرگونى و تغييرند و از گونه‏اى به گونه ديگر درمى‏آيند تا اينكه به لحظه قيامت برسند و به نفسهاى خويش ملحق شوند خداوند مى‏فرمايد:وَاِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ(189).

و:اَفَلا يَعْلَمُ اِذا بُعْثِرَ ما فِى الْقُبُور(190)كه در آن به «ما» تعبير فرموده است.

و نيز فرموده:فَاِنَّما هِىَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ * فَاِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ(191) و همانطور كه ملاحظه مى‏كنيد اين لحوق بدنها به ارواح است.

سير ارواح به سوى پروردگار

با وجود اين، روح نيز براى خود سيرى و حركتى دارد خداوند مى‏فرمايد:مِنَ‏اللَّهِ ذِى الْمَعارِجِ * تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ اِلَيْهِ فى يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ اَلْفَ سَنَةٍ(192). بنابراين، روح هم مانند ملائكه با نردبانهاى خداوند به سوى او اوج مى‏گيرند. و همين‏طور است اين سخن خدا كه رَفيعُ الدَّرَجاتِ ذُوالْعَرْشِ يُلْقى الرُّوحَ مِنْ اَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ(193).

در جاى ديگر خداوند اهل سعادت و اهل شقاوت را به يك عبارت آورده است:وَلِكُلٍ‏ّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا(194)و:لَلاْخِرَةُ اَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَاَكْبَرُ تَفْضيلاً(195).

در باره اهل بهشت فرموده:كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمرَةٍ رِّزْقاً قالُوا هذَا الَّذى رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَاُتُو بِهِ مُتَشابِهاً(196) .

و در مورد اهل جهنم فرموده است:مَأْويهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيراً(197). چنين چيزى در مورد آنان تحقق مى‏يابد؛ زيرا خداوند خود خبر داده است كه براى جهنم هيزمى جز اهل آن وجود ندارد. بنابراين، خاموشى جهنم همانا تمام شدن اهل آن در اثر سوختن است.

فصل ششم: صراط

خداوند سبحان فرموده است:اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ‏اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلا لِيَهْدِيهُمْ طَريقاً * اِلاَّ طَريقَ جَهَنَّمَ(198).

اُحْشُرُوا الَّذينَ ظَلمُوا وَاَزْواجَهُمْ وَما كانُوا يَعْبُدُونَ * مِنْ دوُنِ‏اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ اِلى‏ صِراطِ الْجَحيمِ وَقِفُوهُمْ اِنَّهُمْ مَّسْؤُلُونَ * ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ(199).

طى اين آيات، خداوند خبر داده است كه جهنم را راهى است كه ظالمين و زوجهاشان را كه همان شياطين باشند، بدان هدايت خواهد كرد. اينكه مراد از «زوج» همان شيطان است، از اين سخن الهى فهميده مى‏شود:فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّياطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً تا آنجا كه:اِنْ مِنْكُمْ اِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً * ثُمَّ نُنَجِّى الَّذينَ اتَّقْوا وَنَذَرُ الظَّالِمينَ فيها جِثِيّاً(200).

بنابراين، همان‏طور كه اين آيات دلالت مى‏كنند، منظور از «صراط» راهى است كه بر روى جهنم و يا در داخل آن كشيده شده است؛ زيرا در اين آيات خداوند به «ورود» بدان و «ترك» و «نجات» خبر داده است.

و نيز در جاى ديگر خبر از «پر شدن حتمى» جهنم داده است:وَلَوْ شِئْنا لَاتينا كُلَّ نَفْسٍ هُديها وَلكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنىّ لأَمْلئَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ اَجْمَينَ(201) .

اين راهى كه بر سرتاسر جهنم كشيده شده است، مَمرِّ همه خلايق از بد و خوب بوده كه البته خداوند كسانى را كه پرهيزكارند نجات مى‏دهد و ظالمين را در آن رها مى‏سازد. بايد توجه داشت كه در اين آيات، لفظ ظلم چندبار و همين‏طور در الَّذينَ طَغَوْا فِى الْبِلادِ(202)طغيان يعنى افراط در ظلم و استكبار. فَاَكْثَرُوا فيهَا الْفِسادَ * فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ * اِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ(203).

و:اِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً(204).

«ظلم» يا تفريط در حق مردم است يا تفريط در حق نفس و يا تفريط در حق خداوند كه البته اين همان ولايت اولياى خداوند است. همه اينها در اثر پيروى از شيطان و هوا. حس نفسانى حاصل مى‏گردد و ريشه آن فريفتگى انسان به زينت حيات دنيا و دلبستن به اوهامى است كه مجموعاً نظام تمدّن ناميده مى‏شود؛ يعنى هميارى (تناصر) با اوهامى كه رنگى از حقيقت به خود ندارند. و شايد هم مطلب مورد سؤال در عبارت وَقِفُوهُمْ اِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ * ما لَكُمْ لا تناصَرُونَ * بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ(205) همين باشد.

در «علل» از امام صادق (عليه السلام) در مورد تفسير:اِنَّهُمْ مَسْئوُلُونَّ روايت شده است كه:« (در روز قيامت) هيچ عبدى گام از گام برنمى‏دارد مگر اينكه در مورد چهار مطلب مؤاخذه گردد: در مورد جوانيش كه چگونه آن را كهنه ساخته، در مورد عمرش كه چگونه آن را گذرانده، در مورد مالش كه چگونه جمع و چگونه صرف نموده، در مورد دوستى ما اهل‏بيت».

«قمى» در تفسيرش از امام صادق (عليه السلام) و صدوق در «امالى» و «عيون» از پيغمبر (صلى الله عليه و آله) روايت كرده‏اند كه:«مَسْئول عنه، همانا ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است».

در مجمع از پيغمبر (صلى الله عليه و آله) نقل شده است كه:«مردم همگى وارد آتش مى‏گردند سپس به نسبت اعمالشان از آن خارج مى‏گردند، نخستين‏شان همچون درخشيدن برق، بعدى همچون وزيدن باد و بعدى همچون دويدن اسب و بالأخره آخرى همچون راه رفتن پياده».

همچنين از پيغمبر (صلى الله عليه و آله) نقل شده است كه:«آتش در روز قيامت به مؤمن مى‏گويد: زودتر بگذر كه نورت لهيبهاى مرا فرو خوابانده است».

هنگامى كه از پيغمبر (صلى الله عليه و آله) راجع به آيه:اِنْ مِنْكُمْ اِلاَّ وارِدُها ... سئوال شد، فرمود:«وقتى بهشتيان به بهشت وارد مى‏شوند، گروهى از گروه ديگر مى‏پرسند، مگر پروردگارمان به ما وعده نداده بود كه همگى وارد آتش شويم؟ گروه ديگر پاسخ دهند كه شما وارد شده‏ايد ليكن آتش سرد شده بود».

با تأمّل در آنچه گذشت و آنچه بزودى در فصل شفاعت خواهد آمد، معانى اين احاديث آشكار مى‏گردد، وَاللَّهُ‏الْهادى.

فصل هفتم:ميزان‏

خداوند فرموده است:وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ فَاُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَمنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ فَاُولئِكَ الَّذينَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ(206). در اين آيات خداوند بيان فرموده است كه در روز قيامت «وزن» يا «كشيدن» حقيقتى است ثابت. شايد جمع بودن «موازين» در عبارت:فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ و مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ به اعتبار تعداد وزن كردنها باشد.

همچنين در اين آيات بيان شده است كه سنگينى در نيكيها و سبكى در بديهاست، با وجود اينكه ظاهر امر مقتضى خلاف اين مطلب است، همچنانكه مى‏فرمايد:وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ(207).

و:يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا(208).

و:ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سافِليَن(209).

اين سنگينى نيكيها و سبكى بديها، همان‏طور كه خود خداوند روشن ساخته است، به خاطر بقاى نيكيها و نابودى بديهاست:فَاَمّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَاَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى اْلاَرضِ(210). بنابراين، سنگينى در نيكيهاست نه در بديها. در عبارت:اوُلئكَ الَّذينَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ اشاره‏اى به همين مطلب وجود دارد.

در جاى ديگر فرموده است:وَنَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَاِنْ كانَ مِثقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ اَتَيْنابِها وَكَفى‏ بِنا حاسِبينَ(211) و در آن موازين را به «قسط» كه همان عدل است، تفسير نموده و وجه سنگينى در نيكيها و سبكى در بديها را نيز بيان فرموده است.

در «توحيد» از اميرالمؤمنين (عليه السلام) راجع به:فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ روايت شده است كه منظور از آن حسنات است. حسنات و سيئات هردو وزن مى‏شوند: حسنات سنگينى ترازو و سيئات سبكى آن هستند.

و در احتجاج از او نقل شده كه:«مراد همان كمى يا زيادى نيكيهاست».

با آنچه گذشت معناى آيه زير واضح مى‏گردد:اُولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَلِقائِهِ فَحَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً(212) چه با از ميان رفتن و حبط اعمال، جايى براى ترازوى عدل الهى و اندازه‏گيرى نمى‏ماند و با اين مطلب آشكار مى‏گردد كه اندازه‏گيرى با ترازوى عدل، در روز قيامت، تنها مختص به اعمالى است كه حبط نشده يعنى از ميان نرفته باشد. و به همين خاطر هم هست كه آيه فوق با اين آيه منافاتى نمى‏يابد:فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ فَاُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَمَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ فَاُولئِكَ الَّذينَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ فى جَهَنَّمَ خالِدُونَ * تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فيها كالِحُونَ * اَلَمْ تَكُنْ آياتى تُتْلى‏ عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ * قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَكُنَّا قَوْماً ضالّينَ(213).

از مباحث قبلى، معانى رواياتى كه در اين باب آمده است روشن مى‏گردد:

در احتجاج آمده است:«هنگامى كه زنديق مشهور از امام صادق (عليه السلام) پرسيد كه آيا اعمال وزن مى‏شوند؟ حضرت پاسخ داد: خير؛ زيرا اعمال جسم نيستند. و نيز كسى احتياج به وزن كردن اشياء دارد كه عدد اشياء و سبك سنگينى آنها را نداند و خداوند هيچ چيز بر او پوشيده نيست. زنديق پرسيد پس معناى «ميزان» چيست؟ حضرت فرمود: يعنى عدل.

زنديق دوباره پرسيد پس عبارت:فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ كه در قرآن آمده است يعنى چه؟ حضرت فرمود يعنى كسى كه عملش راجح باشد».

در «توحيد» از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شده است كه:«امّا اين گفته خدا كه نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْط يعنى ترازوى عدل كه همه خلايق در روز قيامت بدان سنجش مى‏گردند. و خداوند با گرفتن حق مردم از يكديگر، آنها را با ترازوى عدل به جزا مى‏رساند».

در «كافى» و «معانى» نقل شده است كه:«از حضرت صادق (عليه السلام) راجع به ونَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْط يوم القيامة سؤال شد، حضرت پاسخ داد: مراد از موازين همان انبيا و اوصيا هستند». دليل چنين پاسخى از آنچه گذشته روشن مى‏گردد.

در «كافى» از امام سجّاد (عليه السلام) در كلامى راجع به زهد، نقل شده است:«اى بندگان خدا! بدانيد كه براى مشركين ترازوى عدل الهى نصب نمى‏گردد و نامه‏هاى اعمال ايشان، گشوده نمى‏شود، بلكه همگى بر جهنم گردآورده مى‏شوند. نصب ترازوى عدل الهى و گشودن نامه‏هاى اعمال، تنها از آنِ مسلمانان است، اى بندگان خدا از او بترسيد».

فصل هشتم: نامه اعمال‏

خداى متعال مى‏فرمايد:وُكُلَّ اِنْسانٍ اَلْزَمْناهُ طائِرهُ فى عُنْقِهِ فى وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقيهُ مَنْشُوراً * اِقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً(214).

خداى متعال در اين آيه بيان مى‏دارد كه «طائر» انسان را؛ يعنى همان عمل كه او آن را به فال نيك يا بد مى‏گيرد همراه او و ملازم او قرار داده است. بنابراين، طائر انسان، همان عمل اوست كه به گردنش آويخته است و از اين رو طائر در آيه، به «فى عنقه = بر گردن بودن» توصيف شده است.

اعمال انسان كه به نفع يا زيان او ضبط و حفظ مى‏شوند، در دنيا براى او محسوس نيستند؛ زيرا كه «حواس» تنها با سطح و ظاهر اشياء تماس پيدا مى‏كنند و عمق و باطن امور را تنها از راه آثار و نشانه‏ها درك مى‏كنند، ولى نشأه (جهان) ديگر جهانى است كه همه نهانها در آن آشكار مى‏گردد و به آزمايش گذاشته مى‏شود و همه چيز ظاهر و بارز مى‏شود وَبَرَزُوا للَّهِ‏ِ جَميعاً ازاين رو طائر را به كتاب و نامه‏اى وصف كرده است كه شخص آن را گشوده و آشكار مى‏يابد.

خداى متعال مى‏فرمايد:اَحْصيهُ‏اللَّهُ وَنَسُوهُ(215) و نيز فرمود:بَلْ بَدالَهُمْ مَّاكانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ(216) و در آن «احصاء = شماره كردن» و «بداء = آشكار شدن» و «لزوم = ملازم بودن» را به نفس اعمال نسبت داده است؛ زيرا كه كتاب (نامه اعمال) خود اعمال و يا حقيقت آنها را در بر دارد نه خطها و نوشته‏هايى كه در ميان آنها طبق قرارداد و اصطلاح، بر مفاهيم معينى دلالت دارند.

خداوند متعال در اين باره مى‏فرمايد:يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُالنَّاسُ اَشْتاتاً لِيُرَوْا اَعْمالَهُمْ * فَمَنْ يَّعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَمَنْ يَّعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ(217).

و نيز مى‏فرمايد:وَلِيُوَفِّيَهُم اَعْمالَهُمْ وَهُمْ لا يُظْلَمُونَ(218) و چند آيه ديگر كه مضمونى شبيه به مضمون آيه‏هاى ياد شده دارند مانند:يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ اْلأِنْسانُ وَاَنَّى لَهُ الذِّكْرى‏(219) و يُنَبَّؤُا اْلأِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَاَخَّرَ(220).

پيش از اين، به اين حقيقت اشاره كرديم كه آن روز (رستاخيز) محيط به جميع مراتب وجود است و همه آن مراتب را داراست و لذا همان‏طور كه خود اعمال، حاضر و ظاهر مى‏شوند، حقايق اعمال و واقعيتشان نيز حضور مى‏يابند.

خداوند متعال در اين باره مى‏فرمايد:وَتَرى‏ كُلَّ اُمَّةٍ جاثِيَةً كُلُّ اُمَّةٍ تُدْعى‏ اِلى‏ كِتابِها اَلْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ(221)و اين كتاب كه در اين آيه آمده است، همان كتاب مخصوصى است كه خود اعمال را در بر دارد.

و نيز مى‏فرمايد:هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِ‏ّ اِنَّا كُنَّا نَستَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ(222) و اين كتاب همان «كتاب مكنون» است كه در آن، آنچه كه در گذشته واقع شده و يا اكنون واقع مى‏شود و يا در آينده واقع خواهد شد، همگى نوشته و ثبت گرديده است، چنانكه در اخبار آمده است كه تمام نسخه‏ها (رونوشتها) ازروى اين كتاب برداشته مى‏شوند و اعمال نيز از روى آن استنساخ مى‏گردند واين كتاب در برگيرنده حقيقت و واقعيت اعمال و حجت (مرجع و مدرك) ديگر كتابهاست و شايد مقصود از كتاب در آيه:وَاَشْرَقَتِ اْلاَرضُ بِنُورِ رَبِّها وَوُضِعَ الْكِتابُ(223)همين كتاب باشد.

در كافى از حضرت صادق (عليه السلام) ضمن حديثى كه درباره لوح آمده، روايت شده است كه: و آن كتاب مكنون است كه تمام نسخه‏ها از روى آن مى‏باشد. مگر شما عرب نيستيد؟ پس چرا با وجوى كه به يكديگر مى‏گوييد انسخ (نسخه بردار) معناى كلام را درك نكرده‏ايد. آيا چنين نيست كه از روى كتاب ديگرى كه «اصل» است، نسخه بردارى مى‏كنيد؟ اين همان معناى سخن خداوند متعال است كه مى‏فرمايد:اِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

و نيز تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه «هنگامى كه روز قيامت شود، كتاب (نامه اعمال) انسان رابه او مى‏دهند و مى‏گويند: بخوان. راوى از امام (عليه السلام) سئوال كرد آيا آنچه را كه در نامه هست مى‏داند؟ امام (عليه السلام) پاسخ داد: خداوند متعال به ياد او مى‏آورد و عليهذا هيچ چشم برهم زدن و گام برداشتن و سخن و عملى نيست كه به ياد نياورد، چنانكه گويى در همان لحظه انجام داده است و از اينرو مى‏گويند:يا وَيْلَتَنا مالِ هذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَلا كَبيرةً اِلاَّ اَحْصيها(224) .

تفسير عياشى روايت ديگرى دارد از امام صادق (عليه السلام) كه با مضمونى نزديك به روايت ياد شده، نقل شده است. لازم به تذكر است كه در اين روايت، حضرت «قراءت» را به «ذكر = يادآورى» تفسير فرمودند وما در دو رساله «افعال» و «وسائط» به‏طور مبسوطترى در اين باره سخن گفته‏ايم.

موضوع ديگر اينكه: خداى متعال مى‏فرمايد:اِنَّا نَحْن نُحْيِى الْمَوْتى‏ وَنَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَآثارَهُمْ(225) و بنابراين، نگاشتن اعمال و ضبط آنها هم شامل افعال مى‏شود كه انسان به طور مستقيم انجام مى‏دهد و هم شامل آثار و نتايجى كه بر اين افعال مترتب مى‏گردد و نتيجتاً همگى مورد محاسبه و بازخواست قرار مى‏گيرند. با توجه به اين حقيقت و معناى اين آيه يُنَبَّؤُا اْلأِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَاَخَّرَ(226) نيز روشن مى‏شود.

در تفسير على بن ابراهيم قمى از حضرت باقر (عليه السلام) راجع به عبارت «قدّم» و «اخّر» كه در آيه آمده است، روايت شده كه حضرت چنين فرمودند:«آنچه از خير و شر كه از پيش فرستد و يا به دنبال هر سنت و روشى كه ابداع مى‏كند، اگر شر و ناپسند باشد، بر گردن اوست و اگر خير باشد، اجر و پاداشى نظير اجر پيروان به او داده مى‏شود، بدون آن كه از اجر خود آنها كاسته شود».

خداوند به دنبال وَنَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَآثارَهُمْ(227) فرموده است:وَكُلَّ شَىْ‏ءٍ اَحْصَيْناهُ فى اِمامٍ مُبينٍ(228) و از اين‏جا روشن مى‏شود لوح محفوظ (كه در اين‏جا به عنوان امام مبين از آن ياد شده) نيز مرجع و مدرك حسابرسى بندگان قرار مى‏گيرد، همچنانكه كتاب و نامه اعمال يك يك افراد نيز مرجع بازخواست واقع مى‏شود.

و نيز روشن مى‏شود كه مقصود از كتاب در آيه:هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِ‏ّ(229) همان لوح محفوظ است؛ چرا كه در اين‏جا كتاب را به امامت كه به معناى متبوعيت است توصيف فرمود و در آيه پيش آن را به اين خصوصيت توصيف كرد. كه اعمال از روى آن نسخه‏بردارى مى‏شوند، بنابراين، هردو، يكى هستند.

علاوه بر بيان برخى از خصوصيات كتاب، اين حقيقت نيز بيان شده است كه بندگان، به دو نحو كتاب و نامه اعمالشان را دريافت مى‏دارند: سعادتمندانه و شقاوتمندانه و در اين باره آمده است:يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى‏ مِنْكُمْ خافِيَةٌ * فَاَمَّا مَنْ اُوتىَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ * اِنّى ظَنَنْتُ اَنّى مُلاقٍ حِسابِيَهْ(230).

تا آنجا كه:وَاَمَّا مَنْ اُوتِىَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يالَيْتَنى لَمْ اوُتَ كِتابِيهْ * وَلَمْ اَدْرِما حِسابِيَهْ(231) مقصود از يمين و شمال = راست و چپ دوجنبه قوى و ضعيف انسان يا دو دست مرتبط با آن دو جنبه و يا دو جنبه سعادت و شقاوت است و مسلم اين است كه صرف دو دست راست و چپ مقصود نيست چنانكه برخى از محدثين ظاهر بين و ديگران اين مقصود را تصور كرده‏اند؛ زيرا كه خداى تعالى نفرموده:«اُوتِىَ كِتابَهُ لِيَمينِهِ» يا «لِشِمالِهِ» بلكه فرمود: بيمينه و بشماله كه «باء» در اينجا مفيد وساطت و سببيت است و شاهد بر اين مطلب، اين آيه شريفه است:فَاَمَّا مَنْ اُوتِىَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ * فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يسيراً * وَيَنْقَلِبُ اِلى‏ اَهْلِهِ مَسْرُوراً * وَاَمَّا مَنْ اُوتِىَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ * فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبوُراً(232)

كه دراينجا به جاى «شمال»، «وراءظهره» به كار برده است و اين دليل بر اين است كه دست چپ مقصود نيست چرا كه در اين صورت «وراءظهره» نمى‏توانست اين معنا را برساند.

شاهد ديگر، اين آيه شريفه است:يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِاِمامِهِمْ فَمَنْ اُوتِىَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَاُولئِكَ يَقْرؤُنَ كِتابَهُمْ وَلا يُظْلَمُونَ فَتيلاً * وَمَنْ كانَ فى هذِهِ اَعْمى‏ فَهُوَ فِى اْلآخِرَةِ اَعْمى‏ وَاَضَلُّ سَبيلاً(233)؛ زيرا در اين آيه فرموده است آنها را «بامامهم» مى‏خواند نه «لامامهم» در صورتى كه در موارد ديگر كه وساطت مقصود نبود «لام» به كار برده است و فرمود:كلُّ اُمَّةٍ تُدْعى‏ اِلى‏ كِتابِها(234) و نفرمود:«بكتابها»، بنابراين «الدعوة بالامام = فراخواندن به توسط امام» غير از «الدعوة الى الكتاب = فرا خواندن به سوى كتاب» است.

(پس از آن كه خداى متعال به طور اجمال، فرا خوانده شدن همه مردم را به توسط امامشان ذكر نمود) تفصيل آن را نيز بيان كرده است: گروهى از آنان كتابشان را از جانب «يمين» دريافت مى‏دارند، پس اين يمين همان امام حق آنهاست كه به توسط او فرا خوانده مى‏شوند:يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِاِمامِهِمْ و به جاى آنكه بفرمايد: گروه ديگرى به توسط شمال كتابشان را دريافت مى‏دارند، فرمود:وَمَنْ كانَ فى هذِهِ اَعْمى‏ فَهُوَ فِى اْلآخِرَةِ اَعْمى‏ وَاَضَلُّ سَبيلاً(235) و از اين تغيير سياق مى‏توان فهميد كه دريافت كتاب به توسط «يمين» در آخرت همانا نور و روشنايى و راهيابى است، چنانكه فرموده است:يَسْعى‏ نُورُهُمْ بَيْن اَيْديهِمْ وَبِاَيْمانِهِمْ(236).

وَالَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ اُولئِكَ هُمُ الصِّدّيقُونَ وَالشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ اَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ(237) و از اينجا روشن مى‏شود كه «نور» همان «امام» است و مراد از خوانده شدن به توسط او ملحق شدن هرگروه به امام خودشان است.

سخن در اين باره، زياد است كه در اينجا مجال ذكر آن نيست. امّا كوتاه سخن اين كه مراد از «يمين» و «شمال» مى‏تواند همان مباركى و ميمنت و نامباركى و شومى و سعادت و شقاوت باشد، نه دو دست راست و چپ و شاهد اين مدعا اينكه در سوره واقعه از دو گروه، يك بار به:وَاَصْحابُ الَْيمينِ ما اَصْحابُ الَْيمينِ(238) و:وَاَصْحابُ الشِّمالِ ما اَصْحابُ الشِّمالِ(239) تعبير شده است.

و بارديگر به:فَاَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما اَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ * وَاَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما اَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ(240) تعبير شده است.

و بار سوم، عبارت ديگرى به كار رفته و چنين آمده است:وَاَمَّا اِنْ كانَ مِنْ اَصْحابِ الْيَمينِ * فَسَلامٌ لَكَ مِنْ اَصْحابِ الَْيمينِ * وَاَمَّا اِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبينَ الظَّالّينَ * فَنُزُلٌ مِّنْ حَميمٍ(241) و به جاى اصْحابُ الشِّمالِ، الْمُكَذِّبينَ الضَّالّينَ را قرار داد، بنابراين، اصحاب شمال، اهل شقاوت و تكذيب حق و گمراهى مى‏باشند و گويى كه اين اشاره به آيه:وَمَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ ... اَلَمْ تَكُنْ آياتى تُتْلى‏ عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ * قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَكُنَّا قَوْماً ضالّينَ(242) است كه در آن نيز گروهى را به تكذيب و شقاوت و ضلالت ياد مى‏كند.

قبلاً گفتيم كه اين آيه درباره اهل شقاوتى است كه از پيروان گمراه اديان و يانقض كنندگان پيمان ائمه حق باشند و اما كفار منكر خدا و اديان مشمول اين آيه نيستند؛ زيرا خداى متعال هيچ‏گونه وزن و ارزشى براى آنها قائل نيست و لذا هيچگونه كتاب و حسابى براى آنها وجود ندارد (بدون حساب و كتاب، معاقب خواهند بود).

خلاصه اينكه: اصحاب شمال (گروه چپ) عبارتند از شقاوتمندان و گمراهان و از اين رو آنها ضمن سخنى كه خداى متعال از آنها نقل مى‏كند مى‏گويند:ما اَغْنى‏ عَنّى مالِيَهْ * هَلَكَ عَنّى سُلْطانِيَهْ(243) و همين امور هم بوده است كه آنان را از پيروى حق در عين اعتراف و اقرار به آن، باز داشته است. بنابراين، هركدام از دو گروه سعادتمندان و شقاوتمندان به وسيله امامشان فرا خوانده مى‏شوند و به امامشان مى‏پيوندند و به او محلق مى‏شوند و از راه او كتابشان را دريافت مى‏دارند و اين پيوستن به امام وبه اوملحق شدن، همان معنايى است كه در اخبار طينت و سعادت و شقاوت ذاتى آمده است و در آينده به آنها اشاره مى‏شود ان‏شاءاللَّه.

به همين علت اهل شقاوت، كتاب (نامه اعمال)شان را از سوى چپ و از پشت سر دريافت مى‏دارند، چون امامان آنها در روبروى آنها هستند در حالى كه صورتهاى آنها رو به پشت و وارونه و درهم شده است. خداى متعال درباره فرعون مى‏فرمايديَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ فَاَوْرَدَهُمُ النَّارَ(244).

و نيز مى‏فرمايد:يا اَيُّها الَّذينَ اُوتُواالْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَّطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى‏ اَدْبارِها(245).

و نيز مى‏فرمايد:قيلَ ارْجِعُوا وَرائَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً(246)

و در سابق گفتيم كه «نور» همان «امام حق» است.

اعتبار نيز، اين معنا را تأييد مى‏كند؛ زيرا كه انسان، با هستى دنيائيش يعنى بدن و جسمش، قوا و احساساتش، به همان نحو كه از نزد خداى حكيم و خبير نازل شده و پروردگار عليم و قدير او را تدبير نموده است، رو به سوى جلو و جانب راست دارد و دو جانب چپ و پشت، در واقع نقطه پايان قوا و از بين رفتن احساس هستند.

انسان هنگامى كه راه شقاوت پيشه كند و به زمين و عالم مادى بچسبد و از هوى‏ و هوس خويش پيروى كند، در حقيقت رو از حق برتافته و روى خويش را به زمين دوخته است و وقتى در روز قيامت، نزد پروردگارش بايستد و براى حسابرسى احضار شود، در حالى است كه صورتش به طرف پشت برگردانده شده و وضع نابينايى دارد و هماره گيج و مدهوش و حيران به سوى مقصدى در حركت است كه نمى‏داند كجاست و چه كارى انجام مى‏دهد و يا چگونه رفتارى با او خواهند كرد.

بايد دانست كه امام حق و كسانى كه به وسيله او فرا خوانده مى‏شوند، بر امام باطل و گروهش، اشراف و قاهريت دارد. خداى متعال مى‏فرمايد:اِنَّا نَحْنُ نُحْيِى الْمَوْتى‏ وَنَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَآثارَهُمْ وَكُلَّ شَىْ‏ءٍ اَحْصَيْناهُ فى اِمامٍ مبُّينٍ(247)، در اين آيه كتاب را كه در برگيرنده تمام امور چه سعادت و چه شقاوت است به امامت توصيف فرمود.

و نيز خداى متعال مى‏فرمايد:هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِ‏ّ اِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ(248) و طبق اين آيه «امام» كه همان «كتاب» است، در مورد هردو گروه (سعيد و شقى) قضاوت مى‏كند و بر آنها مشرف و غالب است. اين سخن منافاتى با آنچه كه سابقاً گفتيم ندارد كه:«دعوت به سوى كتاب» با «دعوت به وسيله امام» فرق دارد؛ زيرا كه خداى متعال، نامه‏هاى اعمال را به امامت توصيف نفرمود بلكه صفت الزام (ملازم قرار دادن) و تابعيت را براى آنها آورده است و فرمود:وَكُلَّ اِنْسانٍ اَلْزَمْناهُ طائِرَهُ(249) و تنها «لوح محفوظ» را كه اعمال از روى آن استنساخ مى‏شوند به امامت توصيف فرمود و اين «لوح محفوظ» است كه نامه‏هاى اعمال از روى آن صورت بردارى مى‏شوند و امام، مقتداى محور تمام امور جهان مى‏باشد.

لازم به تذكر است كه خداى متعال در آيات زيادى امامت را به ولايت تفسير نموده لكن درباره خود، تنها «ولايت» به كار برده است نه امامت؛ چرا كه مقتضاى امامت، نوعى سنخيت و همگونگى بين امام و مأموم است. و خلاصه اين كه: امام حقّ، ولىّ مؤمنان است، و ائمه باطل، اولياى كافران. البته وجه تمام اينها واضح و روشن است و با توجه به اين حقايق گره از بسيارى از احاديث كه مى‏گويند: صاحبان ولايت در روز قيامت بين مردم، حكومت و قضاوت مى‏كنند، گشوده مى‏شود و در آينده برخى از آنها را مى‏آوريم ان شاءاللَّه.

بايد توجه داشت كه كتاب (نامه اعمال) به دو گروه از مردم داده مى‏شود، البته يك گروه ديگر نيز هست كه غير از اين دو گروه هستند و آنها همان السَّابِقُونَ الْمُقَرَّبُونَ مى‏باشند.

خداى متعال مى‏فرمايد:وَكُنْتُمْ اَزْواجاً ثَلثَةً * فَاَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما اَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ * وَاَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما اَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ * والسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * اُولئِكَ لْمُقَرَّبُونَ(250) و اين «سابقون المقربون» همان «مخلصون» بندگان خالص خداوند هستند كه از جريانات «نفخ صور» و «احضار» و «ميزان» و مانند آنها مستثنا مى‏باشند و همچنين از موضوع دادن كتاب نيز استثنا شده‏اند وبه زودى خصوصيات ديگرى از احوال و اعمال آنها در روز قيامت خواهد آمد.

بنابراين، كتاب و نامه اعمال در مورد ديگر گروه‏هايى كه مرتكب اعمال نيك يا بد شده‏اند، جريان مى‏يابد، مگر معاندين و منكرين كه آنها مستثنا شده‏اند، البته به آن صورت كه قبلاً گفتيم.

خداى متعال مى‏فرمايد:وَكُلَّ اِنْسانٍ اَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ(251) و اين در مورد كسانى است كه داراى اعمال نيك و بد هستند و اما كسانى همچون «مخلصين» كه از سطح عمل فراتر رفته‏اند و جز خدا هيچ نيستند و نيز كسانى كه اعمالشان حبط (تباه و نابود) شده است همچون تكذيب كنندگان انبيا و منكران لقاءاللَّه. اين دو گروه هريك به صورتى، اساساً حساب و كتابى ندارند.

خداوند تعالى فرموده است:وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقيهُ مَنْشُوراً و محتملاً اين كتاب چيزى است غير از «طائر»ى كه بر گردن انسان آويخته مى‏گردد (گريبانگير او مى‏شود)؛ زيرا اگر اين كتاب، همان طائر بوده، جا داشت كه بفرمايد:«وَنُخْرِجُهُ كِتاباً» در حالى كه فرمود:وَنُخْرِجُ لَهُ كِتاباً بنابراين، اين آيه هم سياق با آياتى مانند:وَاِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ(252) مى‏باشد، و به دنبال آن فرموده است:اِقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً(253) و از اين آيه چنين به دست مى‏آيد كه وضع كتاب و كيفيت خواندن آن، با وضع و كيفيت آن در دنيا فرق دارد و تنها نوعى يادآورى است.

خداى تعالى مى‏فرمايد:يُنَبَّؤُااْلأِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَاَخَّرَ (254) اين آيه درباره جزئيات اعمالى است كه آن روز، به ياد انسان آورده مى‏شوند.

خداى تعالى فرموده است:بَلِ اْلأِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصيرَةٌ(255)

و اين آيه درباره وضع انسان، به‏طور اجمال و سربسته است و خود او به آن آگاه و بصير مى‏باشد و در گذشته، روايتى را كه كيفيت خواندن كتاب را بيان مى‏كرد، آورديم، وَاللَّهُ‏الْعالِمُ.