حيات پس از مرگ

علاّمه سيّد محمد حسين طباطبائى(ره)
مترجم:سيدمهدى نبوى و صادق آملى لاريجانى

- ۳ -


كسانى كه از حكم نفخ صور، استثنا شده‏اند

و اما راجع به عبارت:اِلاَّ مَنْ شاءَاللَّهُ كه در هردو آيه نفخ آمده بود (بايد گفت): استثنايى كه در آيه:يَوْمَ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَمَنْ فِى اْلاَرْضِ اِلاَّ مَنْ شاءَاللَّهُ وجود دارد، آيات بعدى آن را تفسير مى‏نمايد:مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْها وَهُمْ مِنْ فَزَع يَوْمَئِذٍ امِنُونَ * وَمَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوْهُهُمْ فِى النَّارِ هَلْ تُجْرَوْنَ اِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ(86).

البته مراد از «حسنه» به قرينه لفظ «أمن» و نيز به قرينه اينكه در مقابل «سيئه» و وعيد بر آن، واقع شده است، «حسنه مطلق» است (نه مشوب به سيّئه) و بنابراين، اگر در عمل شخصى حسنه و سيئه به هم آميخته باشد به علت وجود سيئه از «فزع» در امان نخواهد بود، لذا شخصى از «فزع» در امان است كه ذاتش پاك و اعمالش از بديها پيراسته باشد.

خداوند متعال گاه‏گاهى، اعمال بد را «خبائث» شمرده و فرموده است:

وَيَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلى‏ بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَميعاً فَيَجْعَلَهُ فِى جَهَنَّمَ(87).

و نيز:الْخَبيثاتُ لِلْخَبيثينَ وَالْخَبيثُونَ لِلْخَبيثاتِ وَالطَّيّباتُ لِلطَّيِّبينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ(88).

همچنين خداوند، كفر و نفاق و شرك را در زمره پليديها و ناپاكيها خوانده است و فرموده:وَاَمَّا الَّذين فى‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً اِلى‏ رِجْسِهِمْ وَماتُوا وَهُمْ كافِرُونَ(89).

و:اِنَما الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ(90). و بعضى از مراتب ايمان را شرك شمرده است:وَما يُؤْمِنُ اَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ اِلاَّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ(91).

بنابراين، كسى ذاتش از شرك پيراسته است كه ايمان به غيرخدا نداشته باشد و به كسى جز اوآرامش نيابد يعنى هيچ شريكى براى خداوند نبيند، نه در وجودش، نه در صفاتش و نه در افعالش هيچيك. اين همان ولايت است و اين سخن خدا نيز بدان برمى‏گردد:الَّذين تَتَوَفيَّهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يعنى به سبب ولايت، ذاتاً پيراسته‏اند، يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ(92) كه مراد از «سلام» همان «امن» است.

بنابراين، از توجيهى كه به عمل آورديم ظاهر مى‏گردد كه «حسنه» همان «ولايت» است و آيه ذيل نيز به همين مطلب مشعر است:قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاَّالْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى‏ وَمْن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فيها حُسْناً اِنَ‏اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ(93).

در تفسير قمى در مورد:مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْها از قول حضرت (عليه السلام) آمده است:«به خدا قسم! «حسنه» همان ولايت اميرالمؤمنين است و «سيئه» همان پيروى از دشمنان او».

و در كافى از حضرت صادق (عليه السلام) و ايشان هم از پدرش از اميرالمؤمنين نقل شده است:

«حسنه همانا معرفت ولايت و حبّ ما اهل‏بيت است و سيئه انكار ولايت و بغض نسبت به ما اهل‏بيت. سپس حضرت آيه مزبور را تلاوت نمود».

از آنچه گذشت وضع آيه ديگر نيز روشن مى‏گردد:وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَمَنْ فِى اْلاَرْضِ اِلاَّ مَنْ شاءَاللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ اُخْرى‏ فَاِذاهُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ(94). آن طور كه از ظاهر آيه پيداست، همان كسانى كه از نفخه اول «صعق» مى‏نمايند، هم آنان «قيام» نيز مى‏كنند، روزى كه همه مردم براى خداى جهانيان قيام مى‏نمايند.

و به دليل آيه:اِنْ كانَتْ اِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَاِذاهُمْ جَميعٌ لَّدَيْنا مُحْضَرُونَ(95)هم اينان هستند كه نزد خداوند احضار مى‏گردند. خداوند بندگان مخلص خويش را از اين احضار شوندگان، استثنا مى‏نمايد هنگامى كه مى‏فرمايد:فَاِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ اِلاَّ عِبادَهُ الُْمخْلَصينَ(96).

سپس اين بندگان مخلص خويش را، از قول ابليس كه طرد شده بود، چنين مى‏شناساند:فَبِعِزَّتِكَ لَاُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعيَن * اِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصينَ(97) .

و بدين وسيله خداوند روشن مى‏سازد كه شيطان را نسبت به آنان، راهى نيست و اغواى او در اين بندگان مخلص، تحقق نمى‏يابد. اصلاً اغواى شيطان به صورت «وعده» است:

وَقال الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِىَ اْلاَمْرُ اِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَالْحَقِ‏ّ وَوَعَدْتُكُمْ فَاَخْلَفْتُكُمْ تا آنجا كه:... فَلا تَلُومُونى وَلُومُوا اَنْفُسَكُمْ ما اَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَما اَنْتُمْ بِمُصْرِخِىَّ اِنّى كَفَرْتُ بِما اَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ اِنَّ الظَّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ(98).

همانطور كه ملاحظه مى‏كنيد، شيطان چنين استنتاج كرده است كه سرزنش گمراهان به خودشان بايد برگردد و گناه آنان ريشه در شركشان دارد و به مقتضاى شقاوت ذاتى خويش، ظالمند و ظالمين را نيز عذابى دردناك است.

بنابراين، مخلصين همانا كسانى هستند كه ذاتاً از شرك، پاك و پيراسته‏اند و براى غير خدا وجودى نمى‏بينند و نام و نشانى جز براى او نمى‏يابند. نه اختيار نفع خويش را دارند و نه ضرر، نه مرگ و نه حيات. اين همان ولايت است.

بارى تنها اولياءاللَّه هستند كه از حكم صعقه و فزع استثنا مى‏گردند و در حالى كه همه كسانى كه در زمين و آسمانند، با نفخه در مى‏گذرند، آنان به حيات خود ادامه مى‏دهند. خداوند سبحان فرموده است:يَوْمَ نَطْوِى السَّماءَ كَطَىِ‏ّ السِّجِلِ‏ّ لِلْكُتُبِ(99) و وَالسَّمواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِهِ.

پس بيان نموده كه در آن زمان، آسمانها با همه كسانى كه در آنند، اجلشان فرا خواهد رسيد و درهم خواهند پيچيد. با چنين بيانى آشكار مى‏گردد مخلصينى كه استثنا شده بودند در آسمانها نيستند، بلكه جايگاهشان در وراى آسمانها و زمين است و با اين حال جزئى از همه هستند. خدا مى‏فرمايد:... كُلُّ شَىْ‏ءٍ هالِكٌ اِلاَّ وَجْهَهُ(100)

بنابراين، آنان از همين «وجه» هستند. و نيز فرموده:... فَاَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجُه‏اللَّهِ(101).

بنابراين، به واسطه احاطه خداوند بر اين عالم، آنان نيز بر اين عالم محيطاند.

خداوند در آيه ديگرى، پس از اينكه بيان مى‏دارد اهل بهشت در آسمانند و اهل آتش در آتش، همين مطلب را به نحو ديگرى روشن مى‏سازد:وَبَيْنَهُما حِجابٌ وَعَلَى اْلاَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسيماهُمْ(102). در محل ديگرى بحث اين مطلب خواهد آمد.

از همين‏جا آشكار مى‏گردد كه مخلصين مذكور، از شدايد و اهوال و ديگر امورى كه در بين دو نفخه واقع مى‏گردد، در امان و آسايش هستند:فَاذا نُفِخَ فِى الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ * وَحُمِلَتِ اْلاَرْضُ وَالْجِبالُ فَدُكَّتادَكَّةً واحِدَةً * فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ(103). «دك» يعنى خُرد شدن و هنگامى كه مى‏گويى:«دككت الشى‏ء» يعنى آن را خُرد ساخته و با زمين يكسان نموده‏اى.

خداوند مى‏فرمايد:يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ * تَتْبَعُهَا الرّادِفَةُ(104).

و:يَوْمَ تَرْجُفُ اْلاَرْضُ وَالْجِبالُ وَكانَتِ الْجِبالُ كَثيباً مهَّيلاً(105).

و:... اِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْ‏ءٌ عَظيمٌ * يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا اَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَتَرَى النَّاسَ سُكارى وَماهُمْ بِسُكارى وَلكِنَّ عَذابَ‏اللَّهِ شَديدٌ(106).

و:وَاِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ(107).

و:وَتَكُونَ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ(108).

و:فِاذا بَرِقَ الْبَصَرُ * وَخَسَفَ الْقَمَرُ وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ(109).

و:وَاِذَاالشَّمْسُ كُوِّرَتْ(110).

و:وَاِذَاالْكَواكِبُ اِنْتَشَرَتْ(111).

و:وَاِذَاالْعِشارُ عُطِّلَتْ(112).

و:وَاِذَاالْبِحارُ سُجِّرَتْ(113).

ظاهر اين آيات تا حد زيادى بر مقدمات «ساعت» و «قيامت» و نابودى دنيا و هلاكت ساكنين آن، منطبق است.

معناى اينكه قيامت بعد از دنياست‏

نكته‏اى كه در اين جا بايد بدان توجه كرد اين است كه همين (نابودى دنيا قبل از قيامت) به ما اجازه خواهد داد تا قيامت را «بعد از دنيا» بدانيم؛ همانگونه كه «مرگ» به ما اجازه مى‏دهد تا برزخ را «بعد از دنيا» بدانيم و الاّ همانطور كه عالم مثال محيط بر عالم ماده يعنى دنياست، «نشأه بعث» نيز طبق برهان، محيط بر دنيا و برزخ خواهد بود.

حتى با چشم‏پوشى از مسأله احاطه، خودِ درهم پيچيده شدن بساط زمان و از ميان رفتن حركات در فاصله بين دونشأه مذكور، موجب باطل گشتن نسبت زمانى خواهد بود كه با آن «بعد» و «قبل» نيز ديگر وجود نخواهد داشت.

آياتى كه بر احوال قيامت دلالت مى‏كند

آياتى وجود دارد كه در سياق، خيلى شبيه به آياتى هستند كه كمى قبل گذشت، ليكن گونه‏اى ديگر از معنا را مى‏رسانند مثلاً:وَسُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً(114) اين واضح است كه حركت كوهها و پراكنده گشتن آن همچون سنگهاى ريزه و متلاشى گشتنش تا آنجا كه به صورت پنبه‏هاى زده شده درآيد، هيچ‏كدام موجب «سراب گشتن» نمى‏شوند.

نيز خداوند فرموده است:وَتَرى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَهِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ‏اللَّهِ الَّذى اَتْقَنَ كُلَّ شَىْ‏ءٍ(115) اين «ديدن» (ترى) يا در زمان خطاب، وقوع مى‏يابد و يا در زمان «نفخ»، همانطور كه واقع شدن اين آيه بعد از آيه نفخ، آن (احتمال دوم) را تأييد مى‏كند. و بنابراين، آيه فوق منطبق با همان زلزله «ساعت» مى‏گردد كه:تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا اَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَتَرَىَ النَّاسَ سُكارى‏.

البته چيزى كه هست، اين چنين معنايى با عبارت:تَحْسَبُها جامِدَةً وَهِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ سازگار نيست، چه عبارت اخير مى‏رساند كه كوهها به همان كيفيات ظاهرى خود مانند عظمت و ابهت و استوارى، باقى مى‏مانند اگرچه در واقع غير مستقر و متحركند. و عبارت:صُنْعَ‏اللَّهِ الَّذى اَتْقَنَ كُلَّ شَىْ‏ءٍ نيز به همين مطلب دلالت مى‏كند، چه معناى آن نمى‏تواند با فناى كوهها و اندكاك آنها سازگار باشد بلكه مى‏رساند كوهها ذاتاً فساد ناپذيرند و اندكاك آنها به اين آسانيها انجام نمى‏گيرند.

بنابراين، حركت كوهها، حركتى است كه با استحكام بنيان آنها و پابرجايى وجودشان منافاتى ندارد و بنابراين، اندكاك آنها به گونه‏اى است كه در همان حال استحكامشان انجام مى‏گيرد و نتيجتاً سراب بودن كوهها مى‏تواند با بقاى وجود و اتقان صنعشان سازگار باشد.

فصل چهارم: صفات روز قيامت‏

خداى تعالى فرموده است:يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى‏ عَلَى‏اللَّهِ مِنْهُمْ شَىْ‏ءٌ لِّمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ للَّهِ‏ِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ(116).

و:يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرينَ مالَكُمْ مِنَ‏اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ(117).

و:... مالَكُمْ مِّنْ مَلْجأٍ يَّوْمئِذٍ وَمالَكُمْ مِّنْ نَّكيرٍ(118).

و:يَوْمَ لا يُغْنى‏ مَوْلىً عَنْ مَوْلىً شَيْئاً(119).

و:... ولا يَكْتُمُونَ‏اللَّهَ حَديثاً(120).

و:وَاْلاَمْرُ يَوْمَئِذٍ للَّهِ‏ِ(121) و آيات ديگر.

اين آيات، روز قيامت را به صفاتى توصيف نموده‏اند كه در ظاهر امر مختص به قيامت نيستند، چه «مُلك» و «امر» و «قدرت» همواره از آن خداست و موجودات نيز دائماً در مقابل خداوند آشكار و غير پنهانند. و هيچگاه در برابر او نه پناهگاهى است و نه ملجأاى.

لكن خداوند فرموده:... وَلَوْ يَرَى الَّذين ظَلَمُوا اِذْيَرَوْنَ الْعَذابَ اَنَّ الْقُوَّةَ للَّهِ‏ِ جَميعاً وَاَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعَذابِ * اِذْتَبَّرَأَ الَّذين اُتّبِعُوا مِنَ الَّذين اتَّبَعُوا وَرَاَوُا الْعَذابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلاَسْبابُ(122).

و در آن خبر داده است كه اسباب و روابط در آن هنگام همگى قطع مى‏گردند و تمام ارتباطات و تأثيراتى كه موجودات در نظام موجودشان در عالم جسم و جسمانيات و نيز در عالمى كه به دنبال آن مى‏آيد، دارند، به زودى همگى از بين خواهند رفت و نتيجتاً نه شيئى در شى‏ء ديگر تأثير خواهد نمود و نه شيئى از شى‏ء ديگر تأثير خواهد پذيرفت. نه از شيئى نفع برده خواهد شد و نه از آن زيانى خواهد رسيد. اگر شرايط همان شرايطِ اسباب و روابط بود و روز قيامت نيز چنين روزى بود، هيچ حكمى از احكام موجودات، از وضع كنونى‏اش تخلّف نمى‏نمود و زايل نمى‏گشت مگر با بطلانِ ذواتِ موجودات و انقلاب ماهيات. و چون كلمات خداوند تغيير ناپذير است، اين امر نيز محال مى‏گردد. بنابراين، آنچه كه زايل مى‏گردد و برداشته مى‏شود همانا وجودهاى سرابى اين موجودات است، وجودهايى كه به خداوند سبحان قائم و ثابتند و الاّ فى نفسه باطل و هيچ‏اند. نتيجتاً تنها نسبت آنها با خداوند باقى مى‏ماند و ديگر نسبتها همگى باطل مى‏گردند. و از آنجايى كه در نفس خويش باطل بوده‏اند، بنابراين، تنها بطلانشان منكشف (آشكار) مى‏گردد، نه اينكه (وجود داشته باشند و) باطل گردند، تنها حقيقتِ امر، ظاهر مى‏گردد يعنى اين حقيقت كه نه وجودى براى غير اوست و نه تأثيرى، نه كسى جز او مالك است و نه كسى جز او صاحب ملك است. و اين همان گفته اوست كه:

مالِكِ يَوْم الدّين(123).

و:يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَاْلاَمْرُ يَوْمئِذٍ للَّهِ‏ِ(124).

و:... لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ للَّهِ‏ِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ(125).

برآنچه گفتيم يعنى انكشاف بطلان موجودات سرابى و اسباب ظاهرى نه خود بطلان آنها، اين سخن خداوند دلالت مى‏كند:... وَلَو تَرى‏ اِذِالظَّالِمُونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِكَةُ باسِطُوا اَيْديهِمْ اَخْرِجُوا اَنْفُسَكُمْ(126) تا آنجا كه:لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ(127)؛ زيرا با وجودى كه در هنگام مرگ شخص، هنوز اسباب و روابط در دنيا باقى است، اين آيه آنها را باطل شمرده است. بنابراين تنها بطلان آنها منكشف مى‏گردد (چه از ابتدا باطل بوده‏اند)

در نهج‏البلاغه، در خطبه‏اى حضرت مى‏فرمايد:«و بعد از فناى دنيا خداوند تنها مى‏گردد و هيچ شيئى همراه او نيست. و همانطور كه قبل ازخلق عالم تنها بوده، همانگونه هم بعد از فناى آن تنهاست؛ نه زمانى وجود دارد نه مكانى، اجلها و زمانها معدوم مى‏گردند و سالها و لحظه‏ها ناپديد مى‏گردند و هيچ شيئى جز خداوند واحد قهّار كه برگشت همه امور به سوى اوست، باقى نمى‏ماند».

در «احتجاج» از هشام بن الحكم در ضمن سؤالهايى كه از حضرت صادق (عليه السلام) مى‏نمود، آمده است:«آيا روح بعد از خروجش از قالب خويش، متلاشى مى‏گردد و يا اينكه باقى مى‏ماند؟ حضرت پاسخ داد: آرى، روح باقى خواهد ماند تا اينكه در صور دميده شود و در آن زمان همه اشياء باطل خواهند گشت؛ نه حسى خواهد ماند و نه محسوسى. سپس همه اشياء به وجودشان باز خواهند گشت همانگونه كه مدبرشان آنها را خلق نموده بود. اين عمل بعد از چهارصد سال، كه در آن هيچ خلقى وجود ندارد، به وقوع مى‏پيوندد و اين چهارصد سال، فاصله بين همان دو نفخه است».

در تفسير قمى از حضرت صادق (عليه السلام) در حديثى نقل گشته است:«سپس خداوند عزّوجل مى‏گويد: امروز ملك از آن كيست؟ و به خود پاسخ مى‏دهد: از آنِ خداى يكتاى قهّار».

در توحيد از اميرالمؤمنين (عليه السلام) در حديثى آمده است:«خداوند مى‏گويد امروز ملك از آن كيست؟ به دنبال آن ارواح انبيا و فرستادگان و حججش به سخن آمده و گويند: از آنِ خداىِ واحد قهّار».

در تفسير قمّى از امام سجّاد (عليه السلام) در حديثى آمده است:«در آن هنگام خداوند قهّار با صداى بلند و رسايى كه همه قسمتهاى آسمان و زمين بشنوند، ندا درمى‏دهد كه امروز ملك از آن كيست؟ و چون هيچ‏كسى پاسخ نگويد،خود به عنوان پاسخگوى خويش ندا دهد: از آنِ خداىِ واحد قهّار».

در بيانات ائمه عليهم السلام كه همگى يك زبانند، دقّت كنيد كه چگونه بين فناى آسمانها و زمين و وجودشان، بين زوال سالها و لحظه‏ها و ثبوتشان، بين فقدان پاسخگوى نداى خداوندى و وجود آن، چگونه بين همه اينها جمع نموده‏اند. سپس به پاسخ خداوند به خويشتن دقت كنيد:للَّهِ‏ِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ، به هريك از اسماء «واحد» و «قهّار» توجه كنيد و جوانب امر را درنظر بگيريد تا صحّت آنچه را كه كمى قبل استنباط نموده بوديم، دريابيد.

بطلان اسباب در روز قيامت‏

حال هنگامى كه وجود مستقل از اشياء زايل گشت، همه ثبوتات به يك سرى تحققات سرابى و وهمى باز خواهد گشت و همه سبب و مسببات باطل خواهد شد كه همان سخن الهى است:

... مالَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ(128).

و:ما لَكُمْ مِّنْ مَلْجَاءٍ يَوْمَئِذٍ وَما لَكُمْ مِّنْ نَّكيرٍ(129).

و:ما اَغْنى‏ عَنّى‏ مالَيهْ * هَلَكَ عَنّى سُلْطانِيَهْ(130).

و:يَوْمَ لا يُغْنى مَوْلىً عَنْ مَّوْلىً شَيْئاً(131).

و:... لا بَيْعٌ فيهِ وَلا خِلالٌ(132).

و:... وَلا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ(133).

و:ثُمَّ قيل لَهُمْ اَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ * مِنْ دُونِ‏اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّابَلْ لَّمْ نَكُنْ ندْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً كَذلِكَ يُضِلُ‏اللَّهُ الْكافِرينَ(134).

اين گفته آنان بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا ... كه مرادشان اين است كه ما قبل از قيامت، غير خدا را نمى‏خوانديم و شريكى را نمى‏پرستيديم، نشانه فريب خوردگى آنان به سراب و بازىِ دنياست كه در حقيقت باطل و پوچ بوده است. خدا در اينجا فرموده است كه بدين‏گونه كافرين را گمراه مى‏سازد. و نزديك به همين معناست اين سخن خداوند كه:

... ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذين اَشْرَكُوا مَكانَكُمْ اَنْتُمْ وَشُرَكائُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَقالَ شُرَكائُهُمْ مَّا كُنْتُمْ اِيَّانا تَعْبُدُونَ(135).

و:... تَبَرَّأنا اِلَيْكَ ما كانُوا اِيَّانا يَعْبُدُونَ(136) و همه اينها به اين كلام الهى برمى‏گردند كه:ما تَعْبُدُونَ مِن دوُنِهِ اِلاَّ اَسْماءً سَمَّيْتُمُوها اَنْتُمْ وَآباُؤكُمْ مَّا اَنْزَلَ‏اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ(137).

و:وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَاْلأِنْسَ اِلاَّ لِيَعْبُدُونِ(138).

برطرف شدن حجابها و آشكار گشتن پنهانها در روز قيامت‏

هنگامى كه سببها يعنى همان مراتب مترتّبه‏اى كه داراى وجود معيّن و مُقَدرى هستند و نيز تأثيرات ميان آنها باطل گشتند، در اين صورت حكم باطن، ظاهر مى‏گردد. و اين واضح است كه «ظاهر» به واسطه «باطن» ظاهر مى‏گردد، بنابراين، در اين هنگام غيب و شهادت متحد مى‏گردند؛ زيرا هر شيئى فى نفسه شهادت است و «غيب» معنايى نسبى است كه با فقدان شيئى نسبت به شى‏ء ديگر و ناپديد گشتن يكى از ديگرى ، متحقّق مى‏گردد. حال مى‏خواهد اين عدم درك از جانب حسّ باشد يا سبب ديگر، فرقى نمى‏كند.

با از بين رفتن اسباب، هرگونه حجابى كه اشياء را از يكديگر پنهان مى‏سازد، از ميان خواهد رفت. و اين همان سخن خداوند است كه:

يَوْمَ هُمْ بارِزوُنَ لا يَخْفى‏ عَلَى‏اللَّهِ مِنْهُمْ شَىْ‏ءٌ.

و:وبَرَزُوا للَّهِ‏ِ جَميعاً ...(139).

و:... فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطائَكَ فبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ(140).

و نيز از همين باب است:يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ(141).

و:اَفَلا يَعْلَمُ اِذا بُعْثِرَ ما فِى الْقُبُورِ * وَحُصِّلَ ما فِى الصُّدُورِ * اِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبيرٌ(142).

و:يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلاَبَنُونٌ * اِلاَّ مَنْ اَتَى‏اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ(143) شايد بتوان آيات و رواياتى را كه در باره «بروز ارض» آمده است بر همين آيات بالا حمل نمود.

«در كافى» از حضرت صادق (عليه السلام) در مورد آيه:يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ ... نقل شده است كه:«مراد، قلب سليمى است كه خدايش را در حالى ملاقات كند كه هيچ‏كس جز او در آن نيست. و سپس فرمود: و هر قلبى كه در آن شرك و يا شكى باشد، ساقط و بى‏ثمر است. و مراد آنان (پيغمبران و اوليا) از زهد در دنيا، همانا اين بوده است كه قلبهاشان از غير آخرت فارغ شود و تنها بدان توجه داشته باشد».

البته اين گفته خداوند:كَلاَّ اِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمئذٍ لََّمحْجُوبُونَ(144) منافاتى با آنچه كه بيان كرده‏ايم، ندارد؛ زيرا همان‏طور كه خواهد آمد، اين آيه، تكريمى را كه تنها از آنِ مؤمنين است، از غير آنان نفى مى‏نمايد. در حقيقت اين آيه تصديقى است براى اين قانون خداوندى كه مى‏گويد:«جزا در گرو اعمال است و نفس هرچه از خوبيها كسب نمايد به نفع او خواهد بود و هرچه از بديها، به ضرر خويش» و چون اين گروه در دنيا در مقابل خداوند بر خويشتن حجابى افكندند ناچار در روز قيامت نيز بايد مصداقش آشكار گردد. و اين همانند آن سخن خداست كه:يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَيُدْعَوْنَ اِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطيعُونَ خاشِعَةً اَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَقَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ اِلَى السُّجُودِ وَهُمْ سالِمُونَ(145).

«قيامت» محيط است بر دنيا و برزخ‏

بطلان اسباب و زايل گشتن حجابها و آشكار شدن باطنى كه محيط به ظاهر مقوم آن است، همگى مى‏رسانند كه «قيامت» محيط بر اين نشأه مى‏باشد و نيزمحيط بر آنچه كه در آن است و يا به دنبال آن خواهد آمد.

باطن، ظاهر را داراست و ظاهر نزد او حاضر است لكن عكس آن صحيح نيست و اين همان گفته خداست كه:

وَيَقُولُونَ مَتى‏ هُوَ قُلْ عَسى‏ اَنْ يَكُونَ قَريباً(146).

و:فَلَمَّا رَاَوْهُ زُلْفَةً سيئَتْ وُجُوهُ الَّذينَ كَفَرُوا(147).

و:اُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَريبٍ(148)

و:وَما اَمْرُالسَّاعَةِ اِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ(149).

و:يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ(150).

و از همين باب است:وَلَوْلا كَلِمَةٌ سَبقَتْ مِنْ رَبِّكَ اِلى اَجَلٍ مُسَمًّى لَّقُضِىَ بَيْنَهُمْ(151) «سبق» نسبت به شى‏ء معين، موجب حائل گشتن يا «حيلولت» مى‏شود. مثلاً اگر بگوييد «سبقت الى مكان كذا» معنايش اين است كه شى‏ء ديگرى وجود دارد كه شما بين آن شى‏ء و مكان مورد نظر حائل گشته‏ايد قبل از آن كه شى‏ء بتواند به آنجا برسد. بنابراين سبقت كلمه خداوندى نسبت به «اجل مسمى» كه همان وَلَكُمْ فِى اْلاَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتاعٌ اِلى‏ حينٍ(152) است، مى‏رساند كه «قيامت» بدانان (مردم) محيط و نزديك است و اگر سدى كه خداوند در مقابلشان قرار داده، نباشد، قضاوت قاطعانه قيامت همه آنان را دربر خواهد گرفت.

آيات زير نيز از همين بابند:كَاَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا اِلاَّ عَشِيَّةً اَوْضُحيها(153).

و:كَاَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَسُوا اِلاَّ ساعَةً مِّنْ نَهارٍ(154).

و:قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِى اْلاَرْضِ عَدَدَ سِنينَ * قالُوا لَبِثْنا يَوْماً اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ العادّينَ * قالَ اِنْ لَّبِثْتُمْ اِلاَّ قَليلاً لَّوْ اَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ(155).

و:وَقالَ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ وَالاْيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فى كِتابِ‏اللَّهِ اِلى‏ يَوْمِ الْبَعْثِ(156).

ظهور خداوند سبحان در آن روز

آنچه از آشكار گشتن «باطن» و بطلان «ظاهر» بيان داشتيم، موجب مى‏گردد كه در آن روز خداوند سبحان ظاهر شود، حجاب مهيّات مرتفع مى‏گردد و ستر هويّات درهم دَرَد. همه در مسيرشان به غايت غايات رسند و در كوشش و رجوعشان به منتهاى نهايات. اين همان سخن الهى است كه:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ اَيَّانَ مُرْسيها * فيمَ اَنْتَ مِنْ ذِكْريها اِلى‏ رَبِّكَ مُنْتَهيها(157).

و:اَنَّ اِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى‏(158).

و:يا اَيُّهَا اْلأنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ(159) .

و:اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ و:اِلَيْهِ تُقْلَبُونَ و:اِلَيْهِ الْمَصيرُ و:اَلا اِلَى‏اللَّهِ تَصيرُاْلاُمُورُ(160).

و:يَقُولُونَ مَتى‏ هذَاالْوَعْدُ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ * قُلْ اِنَّماالْعِلْمُ عِنْدَاللَّهِ(161).

و:يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ اَيَّانَ مُرْسيها قُلْ اِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبّى لا يُجَلّيها لِوَقْتِها اِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِى السَّمواتِ وَاْلاَرْضِ لا تَأْتيكُمْ اِلاَّ بَغْتَةً يَّسْئَلُونَكَ كَاَنَّكَ حَفِىٌّ عَنْها قُلْ اِنَّما عِلْمُها عِنْدَاللَّهِ وَلكِنَّ اَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(162).

سؤال كنندگان چون پنداشته‏اند كه قيامت امرى زمانى است كه در رشته‏اى متصل به زمان آنان قرار دارد، پرسيده‏اند كه وقت آن كى است؟ خداوند آنان را از اين مطلب به مطلب ديگرى كه در خور فهم آنان باشد منصرف ساخته است و چون آنان در اين مطلب اصرار ورزيدند پاسخشان داده است كه علم بدان، از نزد او آشكار و بروز نخواهد كرد و اصلاً علم به قيامت بذاته براى غير خدا، آشكار نشدنى است، نه به جهت معلومات ناقص ما، بل بنا به مصلحتى، پنهان شده است. به همين دليل هم خداوند به دنبال كلام ايشان، عبارت:وَلكِنَّ اَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ را آورده است.

برطرف شدن ظلمت در روز قيامت‏

هنگامى كه در روز قيامت، حجاب «مراتب» و «هويّات» برداشته شد و هيچ شيئى شى‏ء ديگر را پنهان نساخت، در آن زمان فضا، فضاى نور خواهد بود چه هويّات همگى تغيير يافته و نورانى شده‏اند. اين همان گفته خداست كه:

وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ اَبْواباً(163).

و:يَوْمَ تُبَدَّلُ اْلاَرْضُ غَيْرَاْلاَرْضِ وَالسَّمواتُ وَبَرَزُوا للَّهِ‏ِ الْواحِدِالْقَهَّارِ(164).

وَاْلاَرضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَالسَّمواتُ مَطْويَّاتٌ بِيَمينِهِ.

تا آنجا كه:وَاَشْرَقَتِ اْلاَرضُ بِنُورِ رَبِّها(165).

و:وَاِنَّ الدَّار الآخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوانُ(166).

و:وَاِذَااْلاَرْضُ مُدَّتْ * وَاَلْقَتْ ما فيها وَتَخَلَّتْ(167).

و:وَاَخْرَجَتِ اْلاَرضُ اَثْقالَها(168).

در تفسير قمى در حديثى از امام سجاد (عليه السلام) راجع به تُبَدَّلُ اْلاَرْضُ غَيْرَاْلاَرْضِ آمده است:«مراد از غَيْرَاْلاَرْضِ زمينى است كه بر آن گناهى صورت نگيرد، زمينى كه آشكار و ظاهر است و بر آن هيچ كوهى و هيچ نباتى يافت نمى‏شود، همانطور كه در اوّل، خداوند آن را هموار ساخته بود. و عرشش را بر آب استوار خواهد كرد همان‏طور كه اوّل بار «عرش» تنها با تكيه بر عظمت و قدرت خداوندى چنين بود».

آنچه كه از آيات در مورد نورانى گشتن موجودات، استفاده نموديم، منافاتى ندارد با آياتى كه نور را از كافر نفى مى‏كند، همچون:

وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فمالَهُ مِنْ نُورٍ(169).

و:نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ اَعْمى‏(170).

و:يَوْمَ‏يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالْمُنافِقاتُ لِلَّذينَ امَنُوا انْظُرُ ونانَقْتَبِسْ مِنْ‏نُّورِكُمْ(171).

چه خداوند در مورد مؤمنين فرموده است:يَسْعى‏ نُورُهُمْ بَيْن اَيْديهِمْ وَبِاَيْمانِهِمْ(172).

و:لَهُمْ اَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ(173).

و:... كَمَنْ مَثَلُهُ فِى الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها(174).

و:... اَوْلِياءُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَى الظُّلُماتِ(175).

اينها همه ظهور ظلماتى است كه خود در دنيا براى خويش خريده‏اند و ناگزير در آخرت بايد برايشان آشكار گردد. بنابراين، در آنجا دو چيز وجود دارد: ظلمت و نورى كه خداوند نصيب مؤمنين ساخته و مشركين از آن بى‏بهره‏اند.

نظير همين مطلب در مورد برداشته شدن حجاب ميان انسان و پروردگارش، گذشت.

عبارات ديگرى از قرآن در همين باب وجود دارد:فَاَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى‏ اِنَ‏اللَّهَ عَليمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ(176).

فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ(177).

در اينجا رواياتى هست كه مى‏گويد. مشركين در روز قيامت دروغ مى‏گويند. اين امر، همانطور كه در جايى ديگر نيز گفته‏ايم، ظهور معصيتى است كه در دنيا بدان اقدام نموده‏اند و نتيجتاً با اين مطلب كه روز قيامت قابليت كذب ندارد، ناسازگار نيست؛ زيرا هركارى كه انسان انجام مى‏دهد و يا هر فضيلت و رذيلتى كه كسب مى‏كند، ناچار بايد روز قيامت آشكار گردد، چه خداوند فرموده است:وَلا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَديثاً(178).