از ازل تا قيامت

محمّد جواد مصطفوى

- ۱۰ -


بهترين هديه براى مردگان

بعضى از صحابه، از حضرت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل كردند، كه آن حضرت فرمود: «هديه بفرستيد براى مردگان خود، پس گفتيم هديه مرده ها چيست يا رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ؟ آن حضرت فرمود: صدقه و دعا.»

و فرمود: «ارواح مؤمنين هر جمعه به آسمان دنيا مقابل خانه ها و منزل هاى خود مى آيند و فرياد مى كنند، هر يك از ايشان به آواز حزين و با گريه كه اى اهل و اولاد من! اى پدر و مادر من! و خويشان من مهربانى كنيد بر ما، با آنچه در دست ما بود. و عذاب و حساب او بر ماست و نفع اش براى غيرما، و هر يك فرياد مى كنند و صدا مى زنند خويشان خود را كه: مهربانى كنيد با ما به درهمى يا قرص نانى يا به جامه اى، كه خداوند بپوشاند شما را از جامه هاى بهشت; پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) گريست. و ما هم گريه كرديم، و آن جناب از زيادى گريستن قدرت بر سخن گفتن نداشت.

پس فرمود: اين ها برادران دينى شمايند كه بعد از سرور و نعمت، در خاك پوسيده اند. پس ندا مى كنند به عذاب و هلاكت بر جان هاى خود، و مى گويند: واى بر ما! اگر انفاق مى كرديم آنچه را كه در دست ما بود در اطاعت و رضاى خداوند، محتاج نبوديم به سوى شما; پس برمى گردند با حسرت و پشيمانى، و فرياد مى كنند زود بفرستيد صدقه مردگان را... .»(1)

و هم چنين، از آن جناب روايت كردند، كه فرمود: «هر چيزى كه براى مرده داده مى شود، مى گيرد آن را ملكى در طبقى از نور كه درخشان و شعاع نورش به هفت آسمان مى رسد، پس مى ايستد بر لب قبر و فرياد مى كند: «السلام عليك يا اهل القبور» اهل شما اين هديه را به سوى شما فرستادند; پس آن را مى گيرد و داخل در قبر مى كند، و به وسيله آن خواب گاه اش فراخ مى شود. پس آن حضرت فرمود: آگاه باشيد هر كس مهربانى كند مرده را به صدقه، پس براى اوست نزد خداوند از اجر مانند اُحُد، و مى باشد روز قيامت در سايه عرش خدا، روزى كه نيست سايه اى جز سايه عرش خداوند، زنده و مرده نجات مى يابند به اين صدقه.»

و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) ميزان و اندازه صدقه را توضيح مى دهد، كه براى آگاهى و عمل به آن لازم است به اين حديث توجه شود.

آن حضرت (صلى الله عليه وآله وسلم) به ابوذر غفارى فرمود: «صدقه، امرى شگفت است. ابوذر عرض كرد: كدام صدقه افضل است؟

حضرت فرمود: آنچه كه در نزد اهل اش نفيس و گران بهاتر است. عرض كرد: اگر مال نداشته باشد؟ فرمود: از بازمانده طعام اش. عرض كرد: اگر غذاى اش زيادتى نباشد؟ فرمود: كسى را كه رأى صاحب ندارد ارشاد كند. عرض كرد: اگر رأى صاحب نداشته باشد؟ فرمود: به وسيله قدرت بدنى خويش كسى را كمك كند، مثلا دست كور يا عاجزى را بگيرد و يا بار افتاده اى را بردارد. عرض كرد: اگر فاقد قدرت بدنى باشد؟ فرمود: سبب خير شود و مظلومى را از دست ظالمى برهاند. عرض كرد: اگر آن هم براى اش ميسّر نباشد؟ فرمود: اماته اذى كند، يعنى سنگى يا خارى بر سر راه مسلمانان باشد آن را دور سازد. ابوذر عرض كرد: اگر اين كار را نكرد؟ فرمود: اذيّت خود را از مردم نگاه دارد، به درستى كه اين صدقه ايى است كه به وسيله آن نفس خود را پاك مى كند.»(2)

از اين حديث شريف به خوبى فهميده مى شود و معلوم است كه ترك ظلم و اماته اذى ثواب صدقه را دارد.

حضرت عيسى (عليه السلام) به قبرستانى عبور كرد و مرده اى را معذّب و گرفتار ديد. سال ديگر از آن جا عبور فرمود: او را معذّب نديد، از مقام احديت سؤال كرد؟ و خطاب رسيد: اين شخص پسرى داشت كه سنگى را از راه مؤمنان دور كرد، و به سبب اين كار خير پسر، پدر را بخشيديم و عذاب از وى برداشتيم.(3)

بهشت و دوزخ كجايند؟

اين سؤال در ذهن بشر در ادوار مختلف وجود داشته كه حيات پس از مرگ چيست؟ و همواره كه در عصر تكنولوژى و پيشرفت در عرصه مجهولات براى انسان به سهولت انجام مى گيرد; اين سؤال در ذهن هر فردى تراوش كرده و مى كند و بر اثر كنجكاوى و دقت عمل دوست دارد بداند كه حيات جاويد و حيات معذّب در كجا به وقوع مى پيوندد. و آيا بهشت و دوزخ هم اكنون آفريده شده و موجود است يا نه؟ آيا بهشت و دوزخ فقط اختصاص به آخرت و روز قيامت دارد؟ و اگر آفريده شده مكان اش كجاست و چه خصوصياتى دارد؟

پاسخ به اين گونه مسائل پيچيده و سؤال برانگيز احتياج به يك تحقيق وسيع و گسترده دارد، ولى تا آن جايى كه ظرفيت بحث در اين مقوله اجازه مى دهد، با آياتى از قرآن، روايات و احاديث معصومين (عليهم السلام) رفع ابهامات نموده، تا اعتقاد و ايمان همگان نسبت به بهشت و دوزخ بيشتر گردد.

خداوند در قرآن مى فرمايد: « وَسارِعُوا إِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّـكُمْ وَجَـنَّة عَرْضُها السَّمـواتُ وَالأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِـينَ ;(4) و بر يك ديگر سبقت بجوييد، براى رسيدن به آمرزش پروردگار خود و بهشتى كه وسعت آن آسمان ها و زمين است و براى پرهيزگاران آماده شده است.»

عبدالسّلام بن صالح هَروى مى گويد: از حضرت على بن موسى الرّضا (عليه السلام) درباره بهشت و دوزخ پرسش نمودم، كه آيا اين دو، امروز آفريده شده و مخلوق اند؟ در پاسخ فرمود:

بلى! رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در معراج داخل بهشت شد و دوزخ را نيز ديده است.

عرض كردم: كسانى مى گويند: بهشت و دوزخ در قضا و تقدير الهى هستند و تاكنون آفريده نشده اند؟ آن حضرت فرمود: گويندگان اين سخن از ما نيستند. و ما هم از آنان نيستيم. كسى كه خلقت بهشت و دوزخ را انكار نمايد پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) و ما را تكذيب نموده است. (5)

اكثر دانشمندان و مفسران اسلامى معتقدند، كه اين دو (بهشت و دوزخ) هم اكنون وجود خارجى دارند. و ظواهر آيات قرآن نيز اين نظر را تأييد مى كند، چنان كه در آيه « وَسارِعُوا إِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّـكُمْ ... أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِـينَ »(6) تعبير اُعِدَّتْ مهيّا شدن يا تعبيرات ديگرى از همين ماده، گاهى در مورد بهشت و گاهى درباره دوزخ است.

از اين آيات استشهاد مى شود، كه بهشت و دوزخ هم اكنون آماده شده اند، اگر چه بر اثر اعمال نيك و بد انسان ها توسعه مى يابند. و يا در آخر سوره تكاثر خداوند مى فرمايد: « كَـلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ اليَقِـينِ * لَتَـرَوُنَّ الجَحِـيمَ * ثُـمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ اليَقِـينِ ; اگر علم يقين داشتيد دوزخ را مشاهده مى كرديد پس به عين اليقين آن را مى ديديد.»

نظر ديگر دانشمندان اسلامى، بهشت و دوزخ در باطن و درون اين جهان وجود دارد، ما اين آسمان و زمين و كرات مختلف را با چشم خود مى بينيم، امّا عوالمى كه در درون اين جهان قرار دارند نمى بينيم و اگر ديد و ادراك ديگرى داشتيم، هم اكنون مى توانستيم آنها را درك كنيم و ببينيم. در اين عالم موجودات بسيارى هستند كه امواج آنها با چشم ما قابل ديد نيستند، ولى قدر مسلم وجودشان را نمى توان انكار كرد، آيات آخر سوره تكاثر گواه اين حقيقت است.

و خداوند مى فرمايد: « سابِقُوا إِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّة عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَالأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ ;(7) پيشه گيريد به مغفرت الهى و هم چنين سبقت جوييد به بهشتى كه عرض آن مانند عرض آسمان و زمين است و براى كسانى آماده شده كه به خداوند و پيامبران او ايمان آورده اند.» كه از روايات و احاديث نيز استفاده مى شود بعضى از مردان خدا ديدى در اين جهان داشتند كه بهشت و دوزخ را نيز با چشم حقيقت بين خود مى ديدند. بهترين نتيجه اى كه مبيّن اين بحث مى باشد اين كه بهشت و دوزخ، محيط بر اين عالم است . و به اصطلاح اين جهان مادى و محسوس در شكم و درون آن جهان قرار گرفته، درست همانند، عالم جنين كه در درون عالم دنيا است، مى باشد. زيرا مى دانيم عالم جنين براى خود عالم مستقلى است، امّا جداى از اين عالمى كه در آن هستيم نيست، بلكه در درون آن واقع شده است. عالم دنيا نيز نسبت به عالم آخرت ـ بهشت و دوزخ ـ همين حال را دارد، يعنى در درون آن قرار گرفته است.

همان طور كه خداوند در قرآن مى فرمايد: «وسعت بهشت به اندازه وسعت آسمان ها و زمين است.»(8) به خاطر آن است كه انسان چيزى وسيع تر از آسمان و زمين نمى شناسد. تا مقياس و سنجش بزرگى قرار داده شود. لذا قرآن براى اين كه وسعت و عظمت بهشت را ترسيم كند آن را به پهناى آسمان ها و زمين تشبيه كرده است. و چاره اى هم غير از اين نبوده. همان طور كه كودك در شكم مادر اگر تعقّل مى داشت و يا اگر مى خواستيم با او سخن از دنياى ديگرى بگوييم بايد با منطق قابل درك او با آن صحبت مى كرديم تا بفهمانيم كه در وراى اين دنيا ـ رحم مادر ـ دنياى ديگرى است، مثال همين دنيا را مى زديم.

و وسعت دوزخ نيز به اندازه وسعت بهشت در درون همين جهان قرار گرفته. و وجود آن در درون اين جهان منافاتى با وجود بهشت در درون آن ندارد. و يا اين كه بهشت و دوزخ محيط بر اين جهان باشند. جواب باز هم روشن تر است. زيرا دوزخ مى توانند محيط بر اين جهان باشد و بهشت محيط بر آن، و از آن هم وسيع تر.(9)

با توجه به اين كه نعمت هاى بهشت و نعمت هاى دوزخ مجموعه اعمال خوب و بد مردم است، در واقع جنّت و نار تجسّم كارهاى روا و ناروايى است كه انسان ها در دنيا انجام داده اند. و با در نظر گرفتن اين مطلب كه عمر دنيا هنوز تمام نشده اعمال خوب و بد مردم پيوسته جريان دارد. بايد گفت بهشت و دوزخ به حد نهايى نرسيده و هر روز بر كم و كيف آن دو افزوده مى شود. و آن دو حاوى تمام كارهاى خوب و بدى است كه همه انسان ها در طول عمر دنيا انجام مى دهند.(10)

اگر كسى سؤال كند. بهشتى كه هم اكنون موجود است و حضرت رضا (عليه السلام) از وجود آن خبر داده و رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) شب معراج به داخل آن رفته كجاست؟ شايد بتوان گفت: همان است كه خداوند در قرآن مجيد آن را « جَنَّةُ المَأْوى » خوانده و در مجاورت « سِدْرَةِ المُنْتَهى » است: « وَلَقَدْ رَآهُ نَـزْلَةً أُخْرى * عِنْدَ سِدْرَةِ المُنْتَهى * عِنْدَها جَنَّةُ المَأْوى » پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) جبرئيل را بار دوم با شكل اصلى اش مشاهده نمود. و اين ديدار در سدرة المنتهى روى داد و بهشتى كه مأواى متقيان است در جوار سدرة المنتهى قرار دارد. اگر بپرسند سدرة المنتهى كجاست؟ در پاسخ بايد گفت نمى دانيم. ولى ابن عباس كه تفسير قرآن شريف را از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) فراگرفته و روايات بسيارى از آن حضرت نقل نموده است. درباره سدرة المنتهى چنين مى گويد: « عَن ابْنِ عباس، اَنَّهُ سُئلَ عن سِدْرةِ الِمُنْتَهى قالَ اِلَيْها يَنَهى عِلْمُ كُلٍّ عالِم وَ ما وَراءَها لايَعْلَمُهُ اِلاّ اللّهُ ;(11) از ابن عباس درباره سدرالمنتهى سؤال شد، پاسخ داد: سدره نقطه نهايى تكامل علمى كيهان شناسان است و پيشروى دانشمندان در آن جا پايان مى يابد. و از ماوراى آن كسى جز ذات اقدس الهى آگاهى ندارد.

به جاست اوصاف بهشت را از زبان اميرالمؤمنان على (عليه السلام) براى جويندگان بر حق اش بيان كنيم; تا جايگاه ابدى خود را بهتر بشناسند و شتابان به سوى آن پرواز كنند، و لحظه اى از آن غافل نمانند. و آن وعده اى كه خداوند در قرآن مى دهد، فقط براى مؤمنان درگاه اش است كه عمرى از ياد پروردگارشان غافل نبودند.

آن حضرت (عليه السلام) مى فرمايد:

بهشت داراى درجه و پايه هايى است، كه بر يك ديگر برترى دارد. و داراى منزل هايى است كه از هم امتياز دارند، به جهت آن كه مراتب معرفت و كمال اهل ايمان از يك ديگر تفاوت دارد. پس هر كسى بر حسب كردار و اخلاص خود در دنيا، درجه و منزلى در آن جا دريابد. چنان كه خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: « وَلِكَلٍّ دَرَجاتٌ مِمّا عَمِلُوا وَما رَبُّكَ بِغافِل عَمّا يَعْمَلُونَ ;(12) براى هر يك از مردم به ازاى كردارشان پايه ها و درجه اى است، و پروردگار تو از آنچه كه به جا مى آورند غافل نيست. (13)

آسايش و خوشى در آن زايل نمى گردد. مقيم در آن كوچ نمى كند و از آن جا بيرون نخواهد شد و جاويد در آن پير نمى شود. و ساكن در آن فقير نمى گردد. زيرا پيرى و فقر مُستلزم رنج و ناتوانى است و اين در بهشت نيست. چنان كه خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:

وَقالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى أَذْهَـبَ عَنّا الحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَـكُورٌ * الَّذِى أَحَـلَّنا دارَ المُـقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا يَمَسُّنا فِـيها نَصَـبٌ وَلا يَمَسُّنا فِـيها لُـغُوبٌ * وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَـنَّمَ; (14) كسانى كه داخل بهشت مى شوند مى گويند: سپاس خدايى را سزاست كه حزن و اندوه را از ما دور گردانيد، پروردگار ما، آمرزنده گناه كاران و جزا دهنده سپاس گزاران است. خداوندى كه از فضل و بخشش خود، ما را به جايگاه هميشگى جاى داد، كه در آن جا رنج و ناتوانى به ما رو نمى آورد. ولى براى آنانى كه كافر شدند آتش دوزخ مهيا است تا بميرند.

رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند:

قسم به آن كسى كه جانم در قبضه قدرت اوست، هيچ يك از مردم به سبب اعمالى كه انجام داده اند به بهشت نمى روند. كسانى به طور سؤال عرض كردند: يا رسول اللّه حتى شما هم!؟

در پاسخ فرمود: من هم بر اثر اعمالم، به بهشت نمى روم; مگر آنكه خداوند مرا در پوشش رحمت خود جاى دهد و مشمول تفضّل خويش فرمايد، در حالى كه دست مبارك خود را روى سر گذاشته بود با صداى بلند اين جمله را ادا فرمود: «الهى عاملنا بفضلك و لاتعاملْنا بعدلك.»

واقعه عجيب در عالم برزخ

علامه طباطبائى ـ صاحب تفسير الميزان  ـ نقل كرد: استاد ما عارف برجسته حاج ميرزا على آقا قاضى مى گفت: در نجف اشرف در نزديكى منزل ما، مادر و دخترى اَفَنْدى مذهب ـ سنى هاى دوست دار عثمان ـ زندگى مى كردند، مادر آن دختر فوت نمود و دختر در مرگ مادر بسيار ضجّه و گريه كرد. و جداً ناراحت بود و با تشييع كنندگان تا كنار قبر مادرش آمد و آن قدر گريه و ناله كرد كه همه حاضران به گريه افتادند.

هنگامى كه جنازه مادر را در ميان قبر گذاشتند، دختر فرياد مى زد: من از مادرم جدا نمى شوم. هر چه خواستند او را آرام كنند، مفيد واقع نشد. ديدند، اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا كنند، ممكن است جان اش به خطر بيفتد سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر در كنار جسد بى جان مادر در قبر بماند، ولى روى قبر را از خاك انباشته نكنند، و فقط روى قبر را با تخته اى بپوشانند و دريچه اى هم بگذارند تا دختر نميرد و هر وقت خواست از آن دريچه بيرون آيد.

دختر در شب اوّل قبر كنار مادر خوابيد، فردا اقوام و خويشان آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببينند بر سر دختر چه آمده است. ديدند تمام موهاى سرش همانند برف سفيد شده است. پرسيدند چرا اين طور شده اى؟

در پاسخ گفت: شب كنار جنازه مادرم در قبر خوابيدم، ناگاه ديدم دو نفر از فرشتگان آمدند و دو طرف ايستادند. و يك شخص محترم هم آمد و وسط ايستاد. آن دو فرشته مشغول سؤال از عقايد مادرم شدند و او جواب داد. سؤال از توحيد شد، جواب درست داد. سؤال از نبوّت نمودند، جواب درست داد كه پيامبر من محمدبن عبداللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) است. تا اين كه پرسيدند: امام تو كيست؟ آن مرد محترم كه در وسط ايستاده بود گفت:

«لَسْتُ لَهَا بِامام ; من امام او نيستم.» آن مرد محترم امام على (عليه السلام) بود، در اين هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند كه آتش آن به سوى آسمان زبانه مى كشيد. من بر اثر وحشت و ترس زياد به اين وضع افتادم.

مرحوم قاضى (رحمه الله) فرمود: چون تمام طايفه آن دختر در مذهب اهل تسنّن بودند، تحت تأثير اين واقعه قرار گرفتند و شيعه شدند. زيرا اين واقعه با مذهب تشيّع تطبيق مى كرد و خود آن دختر جلوتر از همه آنها به مذهب تشيّع اعتقاد پيدا كرد.(15)

سوگوارى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در معراج

هنگامى كه واپسين لحظات زندگى امام حسن (عليه السلام) فرا رسيد و اثر سمّ تمام وجود مبارك اش را فرا گرفت و رنگ اش سبز شد، حسين (عليه السلام) از رنگ سبز رخسارش پرسيد، كه فرمود: «حديث جد بزرگوارم در مورد ما، چون ديگر سخنان اش درست است.» آن گاه يك ديگر را در آغوش گرفتند و گريه كردند. از حديث پرسيد؟ گفت: جدمان پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «هنگامى كه در شب معراج وارد بهشت شدم، دو كاخ سر به آسمان كشيده و پرشكوهى را همانند هم و در كنار هم نگريستم كه يكى از زبرجد سبز و ديگرى از ياقوت سرخ.

در مورد آنها از جبرئيل پرسيدم. گفت: يكى از آن حسن است و ديگرى از آن حسين. از رنگ آنها كه يكى سبز بود و ديگرى سرخ، جويا شدم كه جبرئيل ساكت شد.

او را سوگند دادم كه گفت: امّا رنگ سبز كاخ حسن (عليه السلام) به خاطر آن است كه به وسيله سمّ دشمن ناجوانمردانه شهيد مى گردد و رنگ اش سبز مى شود و سرخى كاخ حسين بدان جهت است كه او در حالى كه چهره اش به خون رنگين است به شهادت مى رسد.

در اين هنگام جبرئيل و پيامبر گريستند و تمامى مخلوقاتى كه حاضر بودند به شيون و گريه پرداختند.

در روايت است كه در عالم برزخ آن حضرت در سمت راست عرش الهى است; و از آن جا بر شهادت گاه خويش مى نگرد. و بر آنچه در آن جا رخ مى دهد نظاره مى كند و اردوگاه خويش، انبوه زائران، شيفتگان و عاشقان اش را تماشا مى كند. آنان را با اسم و رسم و نام پدر و مادر و از نظر درجات و منزلت شان دربارگاه خدا مى شناسد. و بر محافل و مجالس و سوگوراى خويش و شركت كنندگان و عزادارانش نظر مى افكند و خود، توسط پدرش، براى آنان طلب بخشايش و آمرزش مى كند و مى فرمايد: «هان اى سوگواران بر عاشورا!... اگر مى دانستى كه خداوند براى تو چه نعمت هايى به عنوان پاداش آماده ساخته است، بى ترديد شادمانى و سرورت از غم و اندوهت، بيشتر مى شد.(16)

عالم قيامت (معاد)

القارِعَةُ * ما القارِعَةُ * وَما أدْراك َ ما القارِعَةُ * يَوْمَ يَكُونُ النّاسُ كَالفَراشِ المَبْثُوثِ * وَتَكُونُ الجِبالُ كَالعِهْنِ المَنْفُوشِ * فَأَمّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ * فَهُوَ فِى عِـيشَة راضِـيَة * وَأَمّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ * فَأُمُّهُ هاوِيَهٌ * وَما أَدْراك َ ما هِـيَهْ * نارٌ حامِـيَةٌ ;(17)

آن حادثه كوبنده، چه كوبنده عظيمى است. تو نمى دانى كه كوبنده چيست، روزى است كه مردم چون ملخ فرارى روى هم مى ريزند و كوه ها چون پشم رنگارنگ زده شده مى گردد ـ از هول آن روز مانند پشم زده متلاشى گردند ـ. امّا كسى كه اعمال اش نزد خدا داراى ارزش باشد، او در عيش رضايت خواهد بود. و امّا آن كه اعمال اش وزنى و ارزشى نداشته باشد، او در آغوش و دهن هاويه  (قعر  جهنّم) خواهد بود. و تو مى دانى هاويه چيست؟ آتشى است سوزنده.

آخرين مرحله از مراحل ششگانه انسان معاد يا روز رستاخيز است. پس عوالم ششگانه كه از عالم ذرّ شروع مى شود و به معاد ختم مى گردد، يك سير جسمى و روحى تكامل و تعالى انسان را به مرحله نمايش مى گذارد و معاد نتيجه اين تكامل است. و خداوند در روز رستاخيز به نتيجه اصلى خالقيّت دست مى يابد كه آيا اين بنده واقعاً آن « أَحْـسَنُ الخالِقِـينَ »(18) است و يا نه يك چيز بيهوده و عبث مى باشد. « خَلَـقْناكُمْ عَـبَثاً »(19) و يا يك كارخانه نجاست ساز است. چون از حيث آفرينش اگر انسان را از نطفه تا عظاماً بررسى كنيم، يك سير الى اللّهى كه فقط لطف خداوند شامل حال آن تكامل جسمى و معنوى مى باشد بوده است. ولى بعد از آن كه نوزاد انسان به دنيا آمد، رشد مى كند، جوان مى شود، چون پير شده مى ميرد و از ولادت تا مرگ اش هم يك تكامل جسمى مادى است، روش زندگى يكسان تكرار مى شود. شب و روز، روز و شب مى شود، انسان مى خورد، مى آشامد، مى خوابد، مدفوع دارد، به خواسته هاى خويش مى رسد. آيا غير از اين زندگى يكسان چيز ديگرى وجود ندارد؟ آيا مى توان باور كرد، هدف از آفرينش انسان همين است و بس؟! پذيرفتن اين معنى برابر است با اين كه بگوييم انسان، به عنوان يك كارخانه نجاست ساز آفريده شده و همه اين شگفتى ها و زيبايى ها، بيهوده و بى فايده مى باشد; « أَفَحَسِـبْتُمْ أَنَّما خَلَـقْناكُمْ عَـبَثاً وَأَنـَّكُمْ إِلَيْنا لا تُـرْجَعُونَ ;(20) آيا مى پنداريد شما را بيهوده آفريدم و به سوى ما باز نخواهيد گشت.» در صورتى كه در سوره ديگر مى فرمايد: « فَإِذا جاءَتِ الصّاخَّـةُّ * يَوْمَ يَفِرُّ المَرْءُ مِنْ أَخِـيهِ * وَأُمِّـهِ وَأبِيهِ * وَصاحِـبَتِهِ وَبَنِـيهِ * لِكُلِّ امْرِىء مِنْهُمْ يَوْمَئِذ شَأْنٌ يُغْنِـيهِ ;(21) پس چون بانگ قيامت ـ صيحه اسرافيل ـ برآيد، روزى كه هر كسى از برادرش بگريزد و حتى از مادر و پدرش فرار كند. و از زن و فرزندش گريزان باشد و هر يك از شما آن چنان گرفتار كار خود است كه به ديگرى نپردازد.»

حضرت رضا (عليه السلام) فرمود:

إن اوحش ما يقوم على هذا الخلق في ثلاث مواطن:

يوم يلد و يخرج من بطن امّه فيرى الدنيا، و يوم يموت فيعاين الآخرة و اهلها، و يوم يبعث حيّاً، فيرى احكاماً لم يرها فى دار الدنيا و قد سلم الله على يحيى فى هذه المواطن...; (22)

موحّش ترين موقع براى اين مخلوق، سه وقت است:

يكى، آن روز كه از مادر متولد مى شود و دنيا را مى بيند. و ديگر روزى كه مى ميرد و اوضاع آخرت را مشاهده مى كند. و سوّم روزى است كه زنده، از قبر برانگيخته مى شود و با مقررّات و احكامى مواجه مى گردد كه آنها را در دنيا نديده است. خداوند سلامت را در اين سه روز شامل حال يحيى نمود... .

خداوند سلامت را در اين سه مرحله شامل حال يحيى نمود و او را در برابر وحشت ها امنيّت و آرامش داد و فرمود: « وَسَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَـيّاً ;(23) و سلام بر او، آن روز كه تولّد يافت، و آن روز كه مى ميرد، و آن روز كه زنده برانگيخته مى شود.»

سه روز مشكلى كه در سرنوشت انسان تعبير به « وَسَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَـيّاً » مى شود. در تاريخ زندگى او و انتقال او از عالمى به عالم ديگر وجود دارد. روز گام نهادن به اين دنيا « يوم ولد » و روز مرگ و انتقال به جهان برزخ « يوم يموت » و روز انتقالى « يوم يبعث حيّاً » كه طبيعتاً با بحران هايى روبه رو است. خداوند سلامت و عافيت خود را شامل حال بندگان خاص اش قرار مى دهد و آنها را در اين سه مرحله طوفانى در كنف حمايت خويش مى گيرد.(24)

مولوى مى گويد:

كمترين كارش به هر روز اين بود *** كو، سه لشكر را روانه مى كند

لشكرى ز اصلاب سوى امّهات *** بهر آن تا در رحم رويد نبات

لشكرى ز ارحام سوى خاكدان *** تا ز نر و ماده برگردد جهان

لشكرى از خاكدان سوى اجل *** تا ببيند هر كس حسن عمل

تعريف معاد

معاد، به سه معنى آمده:

اوّل; به معنى مصدرى اش كه عود و بازگشتن است.

دوّم; مكان بازگشتن.

سوّم; زمان بازگشتن.

و معناى اصلى معاد همان است كه خداوند بيش از بيست مورد در قرآن كريم به آن اشاره مى فرمايد، و همگان را نسبت به آن آگاه مى كند. و آنها عبارتنداز:

1. يوم القيامة (روز رستاخيز); 2. يوم الدّين (روز جزا); 3. اليوم الآخر (روز واپسين); 4. يوم الحسرة (روز دريغ); 5. يوم الوقت المعلوم (روزى كه زمان اش معلوم است); 6. يوم الحقّ (روز حقّ); 7. يوم الفصل (روز جدا شدن); 8. يوم الحساب (روز حساب رسى); 9. يوم التغابن (روز مغبونى، روزى كه بسيارى از مردم احساس مى كنند كه در دنيا باخته اند); 10. يوم الجمع (روزى كه همه مردم در آن جمع مى شوند.) و... .

و خداوند اوصاف معاد را در قرآن چنين بيان مى فرمايد:

1. « يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِـيهِ وَلا خُلَّةٌ وَلا شَفاعَةٌ ;(25) روزى كه در آن نه خريد و فروش باشد و نه دوستى و شفاعتى.»

2. « يَوْمٌ مَـجْمُوعٌ لَهُ النّاسُ ;(26) روزى كه مردم در آن گردآورده شوند.»

3. « لِيَوْم تَشْخَصُ فِـيهِ الأَبْصارُ ;(27) روزى كه چشم ها در آن خيره مى ماند.»

4. « يَوْماً لا يَجْزِى والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلا مَوْلُودٌ هُوَ جاز عَنْ والِدِهِ شَيْـئاً ;(28) روزى كه هيچ پدرى كيفر فرزند را به عهده نگيرد و هيچ فرزندى كيفر پدر را عهده دار نشود.»

5. « يَوْمَ لا يَـنْفَعُ مالٌ وَلابَـنُونَ * إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْب سَلِيم ;(29) روزى كه نفع نمى دهد مال و نه پسران، مگر كسى كه آمد نزد خدا با دلى درست و پاك.»

معاد در عهد قديم و جديد

جمله هاى واضح و با صراحت درباره معاد يا روز قيامت در تورات نيامده، ولى جمله هايى درباره اعتقاد به زندگى پس از مرگ را به فراوان بيان كرده و بازگشت آدمى يان به زمين مقدس و بهره مند شدن از نعمت ها و بركات بى پايان آن، يك امر واجب و الهى دانسته اند. و چنين آمده است:

روز عظيم خداوند نزديك است، و به زودى هر چه تمام تر مى رسد. آواز روز خداوند مسموع است و مرد زورآور در آن به تلخى فرياد برخواهد آورد، آن روز روز غضب است. روز تنگى و اضطراب، روز جزايى و ويرانى، روز تاريكى و ظلمت، روز ابرها و ظلمت غليظ، روز كرنا و هنگامه جنگ به ضدّ شهرهاى حصاردار، و به ضدّ بُرج هاى بلند، و مردمان را چنان به شك مى آورم كه كوركورانه راه خواهند رفت، زيرا كه به خداوند گناه ورزيده اند، پس خون ايشان مثل غبار و گوشت ايشان مانند سرگين ريخته خواهد شد. در روز غضب خداوند نه نقره و نه طلاى ايشان را تواند رهايند، و تمامى جهان از آتش غيرت او سوخته خواهد شد، زيرا كه بر تمامى ساكنان جهان هلاكتى هولناك وارد خواهد آورد. اى امتى كه حيا نداريد! فراهم آييد و جمع شويد قبل از آن كه حُكم نتاج بياورد و آن روز مثل كاه بگذرد قبل از آن كه حدّت خشم خداوند بر شما وارد آيد، قبل از آن كه روز خشم خداوند بر شما برسد. اى جميع حليمان زمين! احكام او را به جا آوريد، عدالت را بطلبيد و تواضع را بجوييد شايد كه در روز خشم خداوند مستور شويد. (30)

و در كتاب ديگر چنين آمده:

مُردگان تو زنده خواهند شد و جَسَدهاى من خواهند برخاست، اى شما كه در خاك ساكنيد! بيدار شده ترنّم نماييد، زيرا كه شبنم تو شبنم نباتات است. و زمين مُردگان خود را بيرون خواهد افكند. اى قوم من! بياييد به حُجْره هاى خويش داخل شويد و درهاى خود را در عقب خويش ببنديد، خويش را اندك لحظه پنهان كنيد تا غضب بگذرد. زيرا خداوند از مكان خود بيرون مى آيد تا سزاى گناهان ساكنان زمين را به ايشان برساند، پس زمين خون هاى خود را مكشوف خواهد ساخت و كشته گان خويش را ديگر پنهان نخواهد نمود. (31)

هر چند در تورات جمله هاى به طور صريح درباره روز قيامت وارد نشده است، اما جمله هاى درباره زندگى پس از مرگ در آن آمده و از باب نمونه صريح ترين جمله اى كه درباره معاد وارد شده اين جمله است: «ميراننده، زنده كننده، زيرآورنده به قبر و بيرون آورنده خداوند است.»(32)

و يا: «در روز حدّت خداوند، نه نقره و نه طلاى ايشان به رهانيدن ايشان قادر خواهد بود، زآن رو كه تمامى زمين از آتش غيرت او خواهد سوخت، زيرا كه به زودى زود تمامى ساكنان زمين را به انجام خواهد رسانيد.»(33); «مردگان تو زنده خواهند شد و اموات ما خواهند برخاست. اى شما كه ساكنان در خاك هستيد! بيدار شده ترنّم كنيد چون كه شبنم تو، مثل شبنم گياه است و زمين اموات را بيرون خواهد انداخت.»(34) اين جمله ها مى تواند نظر صريح تورات درباره معاد باشد.

در انجيل، معاد را جنبه روحانى آن پنداشته و اعتقادشان بر همان مبناست. در حالى كه قرآن كريم آن را هم جسمانى و روحانى مى داند.

و در پاره اى از موارد مسأله رستاخيز، به تعبيرهاى ديگرى مانند: حيات جاويدان، روز جزا آمرزش، عذاب جهنم و بهشت مطرح گرديده است. مانند اين فرازها:

خواهش پدر كه مرا فرستاد اين است كه هر چه به من بخشيد، من هيچ چيز آن را ضايع نكنم، بلكه در روز بازپسين برخيزانم و خواهش آن كس كه مرا فرستاده اين است كه هر كس كه پسر را ببيند و بر او ايمان بياورد مالك زندگانى جاودانى بشود و من او را در روز بازپسين خواهم برخيزانيد. (35)

و در باب ديگر آمده:

ناگاه شخصى آمده وى را گفت: اى استاد نيكوى من! چه كار نيكو به عمل آورم تا زندگى جاويد يابم. گفت: از چه رو مرا خوب گفتى و حال آن كه هيچ كس خوب نيست جز يكى و آن خداست و اگر اراده دارى كه داخل حيات شوى، فرايض را نگاه دار. گفت: كدام فرايض؟ عيسى گفت: همين كه قتل مكن، زنان مكن، دزدى مكن، شهادت زور مگو، پدر و مادر خود را محترم دار و آشناى خود را چون خود دوست دار. جوان گفت: همه اين گفته ها را از ابتداى جوانى خود محفوظ داشته ام... عيسى گفت: اگر قصد دارى كه كامل گردى، برو اشياى خود را فروخته به فقرا تسليم نما كه در آسمان گنجى خواهى يافت... پس عيسى شاگران خويش را فرمود: شخص ثروتمند در نهايت دشوارى داخل ملكوت آسمان خواهد گشت. (36)

هم چنين در فراز ديگر آن آمده:

حكم مكنيد تا بر شما حكم نشود، زيرا كه به آن طريق كه حكم مى كنيد، حكم بر شما خواهد شد و به همان پيمانه كه مى پيماييد از براى شما پيموده خواهد شد(37); زيرا آن روز كه فرزند انسان در جلال  پدر  خود  با ملائكه خويش خواهد آمد و آن گاه هر كس را بر وفق عمل او جزا خواهد داد. (38)

و در انجيل يوحنا چنين آمده است:

و اين درخواست پدر است كه مرا فرستاد، همانا هر چه به من عطا نمود چيزى از آن را تلف نكنم، بلكه در روز آخر بپا دارم; زيرا اين همان خواست كسى است كه مرا فرستاد. هر كسى پسر را ببيند و به او ايمان آورد، داراى حيات جاودانى گردد و من او را در روز آخر بر مى خيزانم. (39)

چون «معاد» داراى بحث بسيار گسترده اى است. و خداوند نيز به اين موضوع اهميّت به سزايى داده و در بيشتر سوره هاى قرآن اش به تعريف و اوصاف آن پرداخته، تا در روز جزا بشر نسبت به آن غافل نباشد. و اين گستردگى بحث در قرآن و مجهول بودن چگونگى زندگى بشر در عالم قيامت باعث گرديده كه علما و دانشمندان در خصوص «معاد» و اهداف آن به قلم فرساى و تحقيقات قابل تحسين بپردازند. و ما هم در اين مرحله به طور اجمال و تكميل بحث عوالم ششگانه به معارفه مى نشينيم. و قبل از آن كه به بحث اصلى بپردازيم بد نيست نظريه قرآن را درباره عقايد خالى از حقيقت دو دين يهود و مسيحى بيان كنيم. آن جا كه خداوند بزرگ در رده نظريات تورات و انجيل در قرآن مجيد به رسول اش مى فرمايد:

«بگو اى اهل كتاب! در دين خود، علوّ (و زيادِروى) نكنيد; و غير از حق نگوييد; و از هوس هاى جمعيّتى كه پيشتر گمراه شدند و ديگران را گمراه كردند و از راه راست منحرف گشتند، پيروى ننمايد. [ و] كافران بنى اسرائيل، بر زبان داوود و عيسى بن مريم،لعن (و نفرين) شدند. اين به خاطر آن بود كه گناه كردند; و تجاوز مى نمودند.»(40)

در اين ره انبيا چون ساربانند *** دليل و رهنماى كاروانند

وزايشان سيّد ما كَشته سالار *** همو اوّل هم او آخر در اين كار

جمال جان فزايش شمع جمع است *** مقام دلگشايش جمع جمع است

شده او پيش و دلها جمله در پى *** گرفته دست دلها دامن وى

و معاد طبق نظريه مفسران و علماى قرآنى به دو گونه مى باشد و عبارت اند از:

الف) معاد عقلى

بعضى از دانشمندان، در اين باره مثالى زده اند و آن اين كه آدمى در اين دنيا، همانند جوجه در تخم مرغ است. همان طور كه كمال جوجه در شكستن تخم و بيرون آمدن از آن است، از شرايط تكامل آدمى نيز مفارقت روح از بدن و حصول مرگ است، و اگر اين مرگ نباشد آدمى به كمال خود نخواهد رسيد: « الَّذِى خَلَقَ المَوْتَ وَالحَيوةَ لِـيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ;(41) او خداوندى است كه مرگ و حيات را آفريد است براى آن كه شما را امتحان نمايد تا كدام تان نيكوكارتريد.»

و همان گونه كه هسته خرما تا نپوسد درخت ميوه آور نمى شود. گندم تا آرد نگردد و خمير و نان نشود، جزى بدن ما قرار نخواهد گرفت. و به طور كلى بذر و دانه تا نشكند و تغيير چهره ندهد، تبديل به گياه و درخت تكامل يافته نمى شود، آدمى نيز تا نميرد و بدن زيباى اش متلاشى نشود به كمال مطلوب اش نخواهد رسيد.

در فصل زمستان زمين و نباتات فاقد حيات مى باشند. و فصل زمستان فصل خواب و استراحت زمين و نباتات است. ولى در فصل بهار به جنبوجوش و تكاپو مى افتند و با نسيم روح بخش و ريزش باران بهارى فعّاليّت خود را شروع مى كنند. و بار ديگر زمين جامه سبزينه خود را مى پوشد و همه جا سرسبز و با طراوت مى گردد. در نتيجه زمينِ مرده و بى تحرّك، پس از مدتى زنده مى شود و آثار حيات خود را نشان مى دهد. قرآن نيز با چنين نمونه هايى كه هر سال در زندگى افراد تكرار مى شود، امكان حيات مجدّد انسان را استدلال مى كند، آن جا كه مى فرمايد:

وَاللّهُ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِـيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى بَلَد مَيِّت فَأَحْيَيْنا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِـها كَذ لِكَ النُّـشُورُ; (42)

خداوند كسى است كه بادها را مى فرستد و بادها، ابرها را به حركت در مى آورد، آن گاه خداوند ابر را به زمين مرده ـ بى آب و علف ـ مى فرستد و زمين را به وسيله آن زنده مى كند چنين است رستاخيز انسان و جهان.

قرآن و اثبات معاد عقلى

تمام آيات قرآن كه شأن نزول اش براى معاد است، دو هدف عمده را دنبال مى كند:

اوّل; عبث نبودن خلقت انسان: « أَنَّما خَلَـقْناكُمْ عَـبَثاً وَأَنـَّكُمْ إِلَيْنا لا تُـرْجَعُونَ ;(43) آيا مى پنداريد شما را بيهوده آفريديم و به سوى ما باز نخواهيد گشت».

دوّم; حيات جاويد (معاد): « لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّـهِمْ وَهُوَ وَلِـيُّـهُمْ ;(44) براى آنها (در بهشت) خانه امن و امان نزد پروردگارشان خواهد بود و او ولى و ياور آنها خواهد بود.»

بهترين دليل معاد، عقل است. بيان اين مطلب معقول نيست كه آفريده اى عظيم و شگفت انگيز كه همه مخلوقات عالم به تسخير او درآمده و از تمام ذرّات عالم به نحوى استفاده و بهره مى برد. و حتى اگر روشن دلى تمام اعضا و جوارح خود را وارسى كند و لحظه اى بيانديشد، خواهد ديد كه ذرّه اى از ذرّات موجود و تشكيل دهنده در وجود انسان بى حكمت و عبث نيست. و هر كدام براى وظيفه اى معيّن و مخصوص خود آفريده شده. و اگر خللى در هر كدام از دستگاه هاى اندام انسان ايجاد شود، بقيّه اعضا در بى تابى و مشقّت قرار مى گيرند. سؤال اين جاست كه هر ذرّه در وجود انسان و ذرّات كروى آسمان ها و كهكشان ها وظيفه مخصوص خودشان را دارند، آيا ممكن است كه اين عالم با اين همه ذرّت كوچك و بزرگ بيهوده و بى هدف باشد؟ و يا ناظم مدبّر و توانايى نيست كه از كاينات و جز جزى همه مخلوقات آگاه باشد؟

پاسخ پرسش هاى بالا را خداوند اين چنين در قرآن بيان مى فرمايد:

أَوَ لَمْ يَتَـفَكَّرُوا فِى أَنْفُسِـهِمْ ما خَلَقَ اللّهُ السَّمـواتِ وَالأَرْضَ وَما بَيْنَهُما إِلاّ بِالحَقِّ وَأَجَل مُسَـمّىً وَ إِنَّ كَثِـيراً مِنَ النّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ ;(45)

آيا آنان با خود نينديشدند كه خداوند، آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آن دو است جز به حق و براى زمان معيّنى نيافريده است؟ ولى بسيارى از مردم و رستاخيز و القاى پروردگارشان را منكرند.

در صورتى كه خداوند از تمام اعضا و جوارح انسان بر اعمال و كارهايى كه انجام داده اند، شهادت مى گيرد. و مى فرمايد:

اليَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِـهِمْ وَتُكَـلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِـبُونَ ;(46)

امروز بر دهان هاتان مهر خموشى نهيم، و تنها دست هايتان سخن گفته و پاهاتان بر آنچه كرده ايد شهادت دهند.

روز محشر هر نهان پيدا شود *** هم زخود هر مجرمى رسوا شود

دست و پا بدهد گواهى با بيان *** بر فساد او به پيش مستعان

دست گويد من چنين دزديده ام *** لب بگويد من چنين بوسيده ام

پاى گويد من شدستم تا مُنى *** فرج گويد من بكردستم زنا

چشم گويد غمزه كردستم حرام *** گوش گويد چيده ام سوءالكلام

پس دروغ آمد زسر تا پاى خويش *** چون گواهى مى دهد اعضا زپيش

و يا:

يَوْمَ تَـشْهَدُ عَلَيْهِـمْ أَلـْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيـهِمْ وَأَرْجُـلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ ;(47)

بترسيد از روزى كه بر اعمال (زشت و ناپسند) آنها زبان و دست ها و پاهاى شان گواهى دهند.

آرى! ذره اى از ذرّات عالم وجود بى حكمت نيست، پس آيا خود عالم وجودى بى حكمت است؟! جزيى از اجزاى بدن حتى ناخن و موهاى زايد بدن بى مصلحت خلق نشده. آيا خود بدن انسان بى غرض و مصلحت آفريده شده است؟!

وَما خَلَقْنَا السَّماءَ وَالأَرْضَ وَما بَيْنَهُما باطِلاً ذ لِكَ ظَـنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِـنَ النّارِ ;(48)

ما آسمان و زمين را با هر چه كه ميان آنهاست، بيهوده نيافريده ايم، اين گمان كسانى است كه كافرند، واى! به حال آنها از آتش جهنّم.

اللّهُ يَبْدَأُ الخَلْقَ ثُمَّ يُعِـيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ;(49)

خداوند خلق را نخست بيافريد و پس باز گرداند. و سپس به سوى او بازگشت مى كنند.

اثبات معاد عقلى در قرآن كريم بسيار است، و خداوند در سوره قيامت در خصوص آفرينش انسان و اثبات زنده كردن بعد از مردن را به واضح بيان مى فرمايد:

أَيَحْسَبُ الإِنْسانُ أَنْ يُتْرَك َ سُدىً * أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِىٍّ يُمْنى * ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى * فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالأُنْثى * أَلَيْسَ ذ لِك َ بِقادِر عَلى أَنْ يُحْيِـىَ المَوْتى ;(50)

آيا  آدمى  گمان  مى كند  كه  بيهوده  و  مهمل  واگذاشته  مى شود.  مگر نطفه اى از منى نبود كه ريخته مى شد، پس به صورت علقه اى در آمد و خداى اش او را در راه تكامل به حدّ اعتدال و مساوات رسانيد. و از دو قسم ماده و نر پديد آورد، آيا چنين خدايى توانا و قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟

و در سوره ديگر مى فرمايد:

كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِـيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِـيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ;(51)

چگونه به خدا كافر مى شويد در حالى كه مرده بوديد، پس شما را زنده كرد. و سپس شما را مى ميراند; آن گاه دوباره زنده تان مى نمايد.

ب) معاد نقلى

دلايل نقلى يكى از محكم ترين و شايع ترين ادلّه اثبات معاد است; همان طور كه خداوند بزرگ در قرآن كريم با بيشترين بيان از حالات مختلف پيغمبران و چگونگى احوال امت شان اشاره مى كند. و ائمّه اطهار (عليهم السلام) ، با احاديث روشن بخش و مستدلّ خود به تفسير آيات الهى و كيفر و پاداش امت هاى گذشته پرداختند، تا براى همگان قابل قبول و پذيرش باشد.

يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر از سوى خدا برگزيده شده اند و همه آنها بدون استثنا از حشر و نشر قيامت و چگونگى كيفر و يا پاداش انسان ها در آن خبر داده اند در تمام پيروان و آيين ها نيز ايمان به خدا و حشر و نشر قيامت را به طور مشترك پذيرفته و قبول دارند و يكى از اهميّت معاد، مشترك بودن دين ها نسبت به آن است.

برخى از صدوپانزده مسأله كه اسكندر از استادش ارسطا طاليس پرسيده بود، اين است كه:

اسكندر مى گويد: گفتم: معدن ما از كجاست؟ گفت از آنجا كه آمديم. گفتم: از كجا آمديم؟ گفت: از آنجا كه اوّل كار بود.

گفتم: به چه دانيم كه از كجا آمديم؟ گفت: زيرا كه چون علم مى آموزيم، بيشتر مى رويم.

گفتم: جنبش برتر يا آرام؟ گفت: اندر ارواح آرام و اندر اجساد جنبش.

گفتم: روح آرميده كدام است؟ گفت: آنكه تمام است.

گفتم: فكر چيست؟ گفت: صورت كردن جان.(52)

از اين پرسش و پاسخ به خوبى دانسته مى شود كه مبدأ و معاد در تمام دوره ها نزد علما و دانشمندان بحث مبناى بوده و انگيزه درك آن براى علماى هر عصر هدفمند است.

زنده شدن مرد نبّاش

امام زين العابدين (عليه السلام) فرمود: «در قوم بنى اسرائيل مردى مى زيسته كه كارش شكافتن قبور مردم و بيرون آوردن كفن آنها و فروختن آن در بازار بوده است. همسايه اى داشت مريض شده، ترسيد بميرد و آن مرد كفن اش را بدزدد، پيغام فرستاد و او آمد.

دو كفن آورد پيش او گذارد و گفت: هر كدام از اين ها كه بهتر است بردار و يكى را براى من بگذار. و من توّقع دارم كه ديگر مرا برهنه نگذارى. او كه ابا و امتناع كرد عاقبت با اصرار و التماس آن مرد يكى از آن دو كفن را كه از ديگرى بهتر بود برداشت، و رفت. آن مرد مريض پس از مدّت بسيار كمى از دنيا رفت و فرزندان اش او را دفن كردند.

مرد نبّاش، با خود گفت: اين مرد مرده است چه مى داند كه من كفن اش را بر مى دارم. آمده و قبر او را شكافت، وقتى كه خواست كفن را بردارد صدايى شنيد كه يكى فرياد مى زند: اين كار را مكن! آن مرد نبّاش، ترسيد و برگشت در حالى كه پشيمان شد و توبه كرد.

وقتى كه مرد نبّاش خواست بميرد به فرزندان اش وصيّت كرد كه چون من از دنيا رفتم، مرا با آتش بسوزانيد و استخوان سوخته مرا بكوبيد نصف آن را در صحرا به باد بدهيد، و نصف ديگر را به دريا بريزيد، وقتى كه مرد نبّاش مُرد به وصيّت اش عمل كردند.

«فقال اللّه للبر اجمعَ ما فيك و قال لِلْبَحْر اَجْمَع ما فيك» خطاب شد به بيابان ها و درياها كه خاكسترش را جمع كنيد، جمع كردند، يك مرتبه آن مرد به امر پروردگار زنده شد.

خطاب رسيد: چرا چنين وصيتى به فرزندان خود كردى، عرض كرد: خدايا! به عزّت و جلالت قسم از ترس عذاب تو.

خطاب رسيد: چون از ترس من چنين وصيتى كردى «ساُرضى عنك خصومك و قد آمنت خوفك و غفر لك» يعنى: من هم دشمنان تو را از تو راضى مى كنم و ترس تو را مبدّل به امنيت مى كنم و تو را هم مى آمرزم.(53)

جسد متلاشى شده آن مرد نبّاش مورد خطاب حضرت حق ـ جلّ جلاله ـ قرار مى گيرد و زنده مى شود، جاى شك و ترديدى نمى ماند كه روزى تمام انسان ها مورد چنين خطابى قرار گيرند و بازخواست شوند. خداوند مى فرمايد:

كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِـيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِـيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ;(54)

چگونه به خدا كافر مى شويد در حالى كه مرده بوديد، پس شما را زنده كرد و سپس شما را مى ميراند. آن گاه دوباره زنده تان مى نمايد، پس آن گاه به سوى او بر گردانيده مى شويد.

با اين كه معاد يك امر حتمى و محقق الوقوع است، ولى اكثريت مردم در گذشته و حال از پذيرش اين واقعيت سرباز زده و به آن ايمان نمى آورند. و با دلايل پوچ و بى اساس شان به سفسطه مى پردازند. و در اسارت لجاجت و تعصّب هاى مفرط به گمراهى و ضلالت خود پافشارى مى كنند. در حالى كه خداوند بزرگ در قرآن مى فرمايد:

إِنَّ السَّاعَةَ لاَتِـيَةٌ لا رَيْبَ فِـيها وَلـكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُـؤْمِنُونَ .(55) إِنْ هِىَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَنَحْيا وَما نَحْنُ بِمَبْعُوثِـينَ ;(56)

بدون هيچ شك و ترديد، ساعت قيامت فرا مى رسد ولى بيشتر مردم به آن ايمان نمى آورند. جز زندگى دنيا براى ما حيات ديگرى نيست، دنيايى كه در آن مى ميريم و زنده مى شويم و هرگز در قيامت برانگيخته نخواهيم شد.

نبى اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) طبق وظيفه پيامبرى و ارشاد امّت و به منظور هدايت مردم، آيات معاد را كه وحى بارى تعالى بود با حضور مردم تلاوت مى نمود، فرا رسيدن روز موعود و قيام قيامت را به اطلاع آنان مى رساند و از پاداش و كيفر الهى آگاه شان مى كرد. گروهى از قريش كه از جمله آنان عتبة بن ربيعه، ابى بن خلف و... بودند، حضور پيامبر اسلام آمدند و درباره معاد با بيانى آميخته و سردرگم به مخالفت سخن گفتند. و براى اثبات ادعاى دروغين خود ابى بن خلف به آن حضرت نزديك شد و قطعه استخوانى را كه قبلا با خود آورده بود و در دست داشت نشان داد، سپس با سرانگشتان خود آن را به شدّت فشرد و نرم كرد، آن گاه در آن دميد و ذرّات اش را پراكنده ساخت. و به حضرت عرض كرد: « وَ   قالَ   اَتَزْعَمُ   اَنَّ   رَبَّكَ   يُحْيى هذا بَعْدَ ما تَرى ;(57) آيا با آنچه مشاهده كردى باز هم گمان دارى پروردگارت اين استخوان پوسيده را زنده خواهد كرد؟

او با ارائه آن قطعه استخوان و پراكنده نمودن ذرّات آن تصوّر مى كرد، دليل علمى مقتضى بر نفى معاد و ناممكن بودن آن اقامه نموده است. از اين رو به پيشواى اسلام مى گويد، با آنچه ديدى آيا باز هم در گمان خود پا برجايى و تصوّر مى كنى مردم در قيامت دوباره زنده مى شوند؟ خداوند در پاسخ او و به منظور آگاه ساختن ديگران اين آيه را فرستاد:

وَضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْىِ العِظامَ وَهِىَ رَمِـيمٌ * قُلْ يُحْيِيها الَّذِى أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة وَهُوَ بِكُلِّ خَلْق عَلِـيمٌ ;(58)

براى ما مَثَل مى زند و آفرينش خود را فراموش مى كند. مى گويد: چه كسى به اين استخوان پوسيده حيات مى بخشد؟ به او بگو: زنده كننده اش كسى است كه در آغاز آن را ايجاد نموده و به عناصر مرده اش حيات بخشيده است و او به تمام آفريده هاى خود محيط و آگاه است.

و على (عليه السلام)  مسأله قيام قيامت و زنده شدن مردگان را با عبارت ديگرى بيان نموده و مى فرمايد:

عَجِبْتُ لِمَنْ اَنْكَرَ النَشْأة الآخِرَةَ وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الاُولى; (59)

تعجب مى كنم از كسى كه نشأى آخرت را نفى مى كند و آن را ناشدنى مى پندارد با آن كه نشأى دنيا را مى بيند.

عُزَير صد سال مرد

در سوره بقره، خداوند داستان عزير را ذكر مى فرمايد: خلاصه آيات و شأن نزول تفسير آن اين است كه: عزير از جمله پيغمبران بنى اسرائيل و حافظ كل تورات بود. و در بيت المقدس معلمى و پيشواى يهوديان را به عهده داشت. روزى با الاغ اش سفر مى كرد و توشه راه كه مقدارى نان و انگور بود همراه داشت به قريه اى رسيد كه ساليان پيش اهل آن هلاك شده بودند و جز استخوان هاى پوسيده، از ايشان چيز ديگرى باقى نمانده بود. عزير، از روى حيرت و تعجّب نگاهى به اين استخوان ها كرد و گفت: « اِنّى يُحْيِى هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها » خدا اين استخوان هاى پوسيده شده را چطور دو مرتبه زنده مى فرمايد. ـ البته اين مطلب از روى شگفتى و استعجاب بود نه اين كه منكر قيامت و بعثت شده باشد.

خداى تعالى براى اين كه به او بفهماند كه قيامت نزد تو شگفت آور و بزرگ است، ولى براى خداى تعالى اهميّتى ندارد. همان جا او را مى ميراند و يك صدسال به همان حال افتاده بود. و هم چنين الاغ اش كه تمام استخوان هايش هم پوسيده شده بود. ـ تعجب اين جاست كه انگور به آن لطافت يك صدسال تازه ماند ـ. پس از يك صدسال خدا عزير را زنده كرد. ملكى به صورت بشر از او پرسيد: شما چند وقت است اين جا آمده ايد؟ عزير گفت: يك روز است كه آمدم بلكه كم تر از يك روز.

ملك گفت: صدسال است كه اين جا افتاده بودى، نگاه به الاغ اش كرد ديد استخوان پوسيده اى شده، آن وقت ملك گفت: نگاه به الاغت كن ببين كه خدا چه مى كند. عزير ديد اجزا و ذرّات بدن الاغ يك مرتبه به حركت درآمد. و تمام آنها به هم مى چسبد. دست، پا، گوش، چشم، و ديگر اعضا و جوارح به هم متصل شد، يك مرتبه الاغ كامل گرديد. و از جا حركت كرد. ملك گفت: عزير نگاه به انگورت كن كه اصلا خراب نشده و قدرت خدا را مشاهده كن. و بدان كه خدا بر همه چيز توانا است. عزير به بيت المقدس برگشت ديد وضع شهر عوض شده و آنهايى كه مى شناخت نمى ديد، به نشانى كه داشت به منزل اش آمد درب خانه اش را كوبيد، از داخل خانه گفتند: كيست؟ گفت: من عزيرم. گفتند: شوخى مى كنى! صدسال است كه عزيرى نيست; آيا علامتى كه در او بود در تو هست؟

عزير مستجاب الدعوه بود. من خاله تو هستم و كور شده ام از خدا بخواه تا چشم مرا به من باز دهد. عزير دعا كرد و چشم خال اش روشن گرديد، بعد جريان كارش را ذكر كرد و عبرتى براى خودش و ديگران گرديد.(60)


پى‏نوشتها:

1) محمد سبزوارى، محمدبن، جامع الاخبار ; عن النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) قال: « أرواح المؤمنين تأتي كل جمعة إلى السماء الدنيا بحذاء دورهم و بيوتهم ينادي كل واحد منهم بصوت، حزين با كين... فيرجعون بحسرة و ندامة، و ينادون أسرعوا صدقة الأموات».
2) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 96، آداب الصدقه.
3) مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج3، ص 322.
4) آل عمران(3) آيه 133.
5) شيخ صدوق، ابى جعفر، علم اليقين ، ص 1008 به نقل از معاد، فلسفى، محمدتقى، ج 3، ص 269.
6) آل عمران (3) آيه 133.
7) حديد (57) آيه 21.
8) آل عمران(3) آيه 133.
9) مكارم شيرازى، آية اللّه ناصر، تفسير نمونه ، ذيل آيه 133، سوره آل عمران.
10) فلسفى، محمدتقى، معاد فلسفى ، ج3، ص 270.
11) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 58، ص 33، روايت 2.
12) انعام(6) آيه 132.
13) فيض الاسلام، على نقى، نهج البلاغه ، خ 85.
14) فاطر (35) آيات 34 ـ 36.
15) حسينى تهرانى، علامه سيدمحمد، معادشناسى ، ج3.
16) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 44، ص 240; شوشترى، شيخ جعفر، خصائص الحسينيّه ، ص 332.
17) قارعه (101) آيات 1 ـ 11.
18) مؤمنون (23) آيه 15.
19) مؤمنون (23) آيه 115.
20) مؤمنون (23) آيه 115.
21) عَبَسَ (80) آيات 33 ـ 37.
22) بحرانى، سيدهاشم، تفسير برهان ، ج 3، ص 7.
23) مريم (19) آيه 15.
24) مكارم شيرازى، آية اللّه ناصر، تفسير نمونه ، ذيل آيه، ج 13، ص 26.
25) بقره (2) آيه 254.
26) هود (11) آيه 103.
27) ابراهيم (14) آيه 42.
28) لقمان (31) آيه 33.
29) شعرا (26) آيات 88 ـ 89.
30) كتاب مقدسِ عهد عتيق و جديد ، كتاب اصفياء نبى، باب اوّل و دوّم چاپ تهران.
31) كتاب مقدسِ عهد عتيق و جديد ، كتاب اشعياء نبى، باب بيستو ششم چاپ تهران.
32) كتاب اوّل سموئيل ، فصل دوم، جمله6.
33) كتاب اصفياء نبى ، فصل اوّل، جمله18.
34) كتاب اشعياء ، فصل 26، جمله19.
35) انجيل متى ، فصل 6، جمله هاى 39 ـ 40.
36) همان ، باب19، تلخيص از جمله هاى 16 ـ 23.
37) همان ، باب7، جمله هاى 1 ـ 2.
38) همان ، باب16، جمله27.
39) باب 6، جمله39 ـ 40.
40) مائده (5) آيات 77 و 78.
41) مُلك (67) آيه 2.
42) فاطر (35) آيه 9.
43) مؤمنون (23) آيه 115.
44) انعام (6) آيه 127.
45) روم (30) آيه 7.
46) يس (36) آيه 65.
47) نور (24) آيه 24.
48) ص (38) آيه 27.
49) روم (30) آيه 11.
50) قيامت (75) آيات 36 ـ 40.
51) بقره (2) آيه 28.
52) حسن زاده آملى، علامه حسن، هزارو يك كلمه ، ج4، ص 167.
53) صدوق، ابى جعفر، امالى ، ص 327.
54) بقره (2) آيه 28.
55) مؤمن (40) آيه 59.
56) مؤمنون (23) آيه 37.
57) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 7، ص 33، روايت 2.
58) يس (36) آيات 78 ـ 79.
59) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 72، ص 199، روايت 28.
60) مكارم شيرازى، آية الله ناصر، تفسير نمونه ، ج 2، ص 217، با اضافات.