عالم برزخ
حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ المَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ
صالِحاً فِـيما تَرَكْتُ كَـلاّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَمِنْ وَرائِـهِمْ
بَـرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُـبْعَثُونَ ;(1)
(آنها هم چنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا
رسد مى گويد: پروردگار من! مرا باز گردانيد! شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهى
نمودم) عمل صالحى انجام دهم (به او مى گويند) چنين نيست اين سخنى است كه او به زبان
مى گويد (و اگر باز گردد برنامه اش هم چون سابق است) و پشت سر آنها برزخى است تا
روزى كه برانگيخته مى شوند.
درباره عالم برزخ شاهد بحث ها و نشر كتاب هاى زيادى بوديم. ولى مزيّت و اولويّت
اين بحث به اين است، كه بسيار مرتب، سليس و روان آمده. و با احاديث و روايات كه
نفوذ به عمق جان آدمى دارد به اين عالم پرداخته است. و مضامين بحث به طور اجمال
عبارت اند از:
برزخ چيست؟ آيا بهشت و جهنّم در عالم برزخ است يا فقط در قيامت؟ مؤمنين يا
گناه كاران در عالم برزخ يك ديگر را ملاقات مى كنند؟ و حالات مردگان در عالم برزخ
چگونه است و... .
پراكندگى و نيافتن جواب قطعى اين مورد سؤالات در ذهن همگان ـ از بدوِ تولد تا
مرگ ـ متصوّر است. و دوست دارند بدانند كه انسان وقتى چشم از اين دنياى پر رمز و
راز بر بست، چه دنيايى در پيش دارد. ندانستن اين مسائل و نداشتن جواب صحيح و هم
چنين شك و ترديد نسبت به عالم برزخ و قيامت، ضعف و تزلزل ايمان و عدم اعتقاد به
زندگانى جاويد است.
البتّه جواب تمام اين سؤالات توسط آيات صريح قرآن، روايات و احاديث معصومين
(عليهم السلام) به درستى داده شده است. و شك و ترديدى در خصوص عالم برزخ و قيامت يا
زندگى جاويد و مهذّب ـ كه اصول اعتقادى ما است ـ نمانده و نيست، بلكه همگان بايد خود را مهيا به سراى ديگر كنند كه كيفيّت و چگونگى آن براى انسان ها
نامفهوم، غير قابل قبول و ديرباور است. شناساندن عالم برزخ و قيامت در اين كتاب
امكان ادراك و پذيرش واقعى را در حدّ فراخور براى همه روشن كرده، و دل ها را از
هرگونه تشويش و سردرگمى به يقين مبدّل مى كند.
برزخ چيست؟
برزخ، در لغت به معناى فاصله اى است كه ميان دو چيز قرار گرفته و مانع از آميخته
شدن آنها گشته و آن دو را از يك ديگر جدا مى سازد. خداوند در قرآن مى فرمايد: «
مَرَجَ البَحْرَيْنِ يَلْتَقِـيانِ * بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ ;(2) بين
دو درياى گوارا حايلى است كه نمى گذارد ـ شيرين و شورى ـ با يك ديگر مخلوط شوند.»
و هم چنين مى فرمايد: « من ورائِهِم برزخٌ اِلى يَومِ يُبْعَثُونَ ;(3) و از پشت
ايشان برزخى است تا روز قيامت.»
در اصطلاح برزخ گذرگاهى است كه خداوند بين زندگى دنيا و آخرت قرار داده است. و
يا عالمى بين امور دنيا و آخرت است. و روى همين جهت به عالمى كه ميان دنيا و عالم
آخرت قرار گرفته برزخ گفته اند. و گاهى از آن تعبير به عالم قبر و يا عالم ارواح
مى شود.
و امام صادق (عليه السلام) در تعريف برزخ مى فرمايد: « البرزخ القبر، و هو
الثواب و العقاب بين الدنيا و الاخره... واللّه ما يخاف عليكم الاّ البرزخ ;(4)
برزخ همان عالم قبر است كه پاداش و كيفر ميان دنيا و آخرت است... به خدا ما بر شما
نمى ترسيم مگر از برزخ.»
ابى بصير مى گويد: از امام صادق (عليه السلام) درباره ارواح مؤمنين پرسش نمودم
در پاسخ فرمود:
في حُجُرات الْجَنَّةِ يَاْكُلُون مِنْ طَعامِها و يَشْرَبُون مِنْ شرابِها وَ
يَقُولُون رَبَّنا اَقِمِ السّاعَةَ; (5)
در حجره هاى بهشت مستقرّاند، از غذاى بهشتى مى خورند، از مايع بهشتى مى نوشند و
از خدا مى خواهند هر چه زودتر قيامت را برپا كند تا به پاداش هاى نهايى خود نايل
گردند.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: اين عذاب صبح و شب كه در آيه; « وَحاقَ بِآلِ
فِرْعَوْنَ سُوءُ العَذابِ * النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُـدُوّاً وَعَشِـيّاً
وَيَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا الَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ العَذابِ ;(6) آل
فرعون را عذاب بد و سخت احاطه نموده است. صبح و شب بر آتش عرضه مى شوند و روز قيامت
به فرشتگان فرمان مى رسد كه آنان را در شديدترين عذاب وارد سازند.» آمده ناظر به
عذاب پيش از قيامت است [ كه در عالم برزخ مى بيند] ، زيرا در آتش قيامت صبح و شبى
نيست. سپس فرمود: اگر آل فرعون در قيامت صبح و شب معذّب باشند، پس بين اين دو وقت
از سعدا و خوشبخت ها خواهند. چنين نيست و اين عذاب صبح و شب در برزخ پيش از قيامت
است. آن گفته خداوند را در همين آيه شنيده اى كه فرموده است: روز قيامت فرمان
مى رسد آل فرعون را در شديدترين عذاب وارد نمايند.(7)
پس ارواح در عالم برزخ به حيات خويش ادامه مى دهند. و اين يك واقعيّت واقعى و
مسلم است. اگر صاحب روح از گروه پاكان و نيكان باشند به پاداش اعمال خوب در آن عالم
متنعّم است، و اگر از گروه بدان و گناه كاران باشند به كيفر كارهاى ناپسند خويش
معذب خواهند بود. و اين وضع هم چنان باقى است تا زمانى كه قيامت برپا گردد.
عمروبن يزيد گويد: به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: شنيدم مى فرمودى شيعيان
ما هر جور باشند با همه گناهان در بهشت اند. فرمود:
راست گفتم، به خدا سوگند همه آنها در بهشت هستند، عرض كردم: قربانت گردم، گناهان
بزرگ دارند؟ فرمود: اما در قيامت همه شما به شفاعت پيامبر گرامى و مطاع يا جانشين
پيامبر به بهشت مى رويد، ولى به خدا سوگند! در برزخ بر شما هراسانم، عرض كردم: برزخ چيست؟ فرمود: قبر از هنگام مردن تا قيامت.(8)
راغب اصفهانى (رحمه الله) در مفردات مى گويد: برزخ بين زمان مرگ است تا روز
قيامت.
حضرت على (عليه السلام) و برزخيان
حضرت على (عليه السلام) هنگام مراجعت از جنگ صفين وقتى كه نزديك كوفه كنار
قبرستانى كه بيرون دروازه قرار داشت رسيد،رو به سوى قبرها كرد و چنين فرمود:
اى ساكنان خانه هاى وحشت ناك و مكان هاى خاكى و قبرهاى تاريك! اى خاك نشينان!
اى غريبان! اى تنهايان! اى وحشت زدگان! شما در اين راه بر ما پيشى گرفتيد و ما نيز
به شما ملحق خواهيم شد. اگر از اخبار دنيا بپرسيد به شما مى گويم خانه هايتان را
ديگران ساكن شدند، همسران تان به نكاح ديگران در آمدند، و اموال تان تقسيم شده
اين ها چيزهايى است كه نزد ما است، نزد شما چه خبر؟! پس رو به ياران اش كرد و
فرمود: اگر به آنها اجازه گفتن داده شود، حتماً به شما خبر مى دهند كه بهترين زاد
و توشه براى سفر، پرهيزگارى است. (9)
و در حديث ديگرى از اصبغ بن نباته از على (عليه السلام) مى خوانيم كه: روزى حضرت
از كوفه خارج شد و به نزديك سرزمين «غرى» (نجف) آمد و از آن گذشت. اصبغ بن نباته
مى گويد: ما به حضرت رسيديم در حالى كه ديديم روى زمين دراز كشيده است.
قنبر گفت: اى اميرمؤمنان اجازه نمى دهى عبايم را زير پاى شما پهن كنم! فرمود:
نه، اين جا سرزمينى است كه خاك هاى مؤمنان در آن قرار دارد و با اين كار تو مزاحمتى
براى آنهاست.
اصبغ بن نباته مى گويد: عرض كردم خاك مؤمن را فهميدم چيست؟ اما مزاحمت آنها چه
معنى دارد؟ حضرت فرمود: «يابن نباته! لو كشف لكم لرأيتم ارواح المؤمنين في هذا
الظهر حَلقاً، يتراورون و يتحدثون، أن فى هذاالظهر روح كل مؤمن و بوادي برهوت نسمة
كل كافر; (10) اى فرزند نباته! اگر پرده از مقابل چشم شما برداشته شود ارواح مؤمنان
را مى بينيد كه در اين جا حلقه حلقه نشسته اند و يك ديگر را ملاقات مى كنند و سخن
مى گويند اين جا جايگاه، مؤمنان است و در وادى برهوت ارواح كافران مى باشند.»
«مرگ» را بهتر بشناسيم
يكى از آيات حكيمانه خداوند در نظام آفرينش مرگ است. ولى با پيشرفت علوم روز و
دست يابى به بيشترين مجهولات عالم محسوس هنوز از حقيقت مرگ پرده بر نداشتند و از
اسرار پر رمز و راز آن آگاه نشدند. و بهتر است بگوييم:
مرگ همان پرواز روح از جسم است. و بريده شدن علاقه روح از بدن ظاهرى را مرگ
گويند. مرگ آخرين منزل دنيا و اوّلين منزل آخرت است. و مرگ پلى است كه دوست را به
دوست مى رساند.(11) در خصوص تلاش بشر براى شناخت مرگ آورده اند:
بشر، از آغاز براى شناخت مرگ، تلاش و كوشش بسيار نموده و همواره علاقه داشت
بداند اين چيست كه پرونده حيات آدمى را مى بندد و به زندگى اش خاتمه مى دهد؟ علما و
دانشمندان در طول قرون و اعصار، مرگ را از جهات مختلف مورد بحث و تحقيق قرار دادند
و سپس كنجكاوى و دقت درباره بعضى از آن جهات نظريه هايى عرضه نمودند. قسمتى از آن
نظريه ها مقبول و قسمتى مردود شناخته شد و بعضى از آن نظريه ها در گذشته و حال مورد
اختلاف بوده و هست.(12) ولى بهترين ره گشاه در اين مقوله همان كلام خداوند و روايات
و احاديث معصومين (عليهم السلام) است.
خداوند در قرآن مى فرمايد:
چنين نيست(كه انسان مى پندارد! او هرگز ايمان نمى آورد) تا جان به گلوگاه اش
رسد; «وَقِـيلَ مَنْ راق * وَظَنَّ أَ نَّهُ الفِراقُ» ;(13)و گفته شود: آيا كسى هست
كه اين بيمار را از مرگ نجات دهد؟! و يقين به فراق از دنيا پيدا كند; «وَ التَفَّتِ
السّاقُ بِالسّاق إلى رَبَّكَ يَؤْمَئذ المَساقُ» .(14)
قرآن شريف در آيات مربوط به مرگ از كلمه «توفّى» به صورت مختلف استفاده نموده و
آن را گاهى به خداوند گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت مى دهد، به طورى كه
معنى اين كلمه تحويل گرفتن چيزى است به طور كامل و تمام: « اَللّهُ يَتَوَفّى
الأَنْفُسَ حِـينَ مَوْتِـها ;(15) خداوند است كه موقع مرگ، جان هاى شما را بى كم و
كاست تحويل مى گيرد. همين كلمه عيناً در مورد خواب به كار رفته و در قرآن شريف آمده
است: « وَهُوَ الَّذِى يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيلِ ;(16) اوست خداوندى كه شب هنگام در
موقع خواب، شما را به طور كامل تحويل مى گيرد.»
از اين دو آيه فهميده مى شود كه مرگ و خواب نظير يك ديگرند «النوم اخ الموت» و
هر دو امر وجودى هستند. و در هر دو مورد چيزى كه معيار شخصيت انسان است از آدمى
گرفته مى شود. با اين تفاوت كه در مورد خواب گرفته شده برگشت داده مى شود جز در
موارد معدود. اما در مورد مرگ قابل برگشت نيست جز در قيامت.
شباهت و هم مانندى خواب و مرگ در نظر اولياى گرامى اسلام به اندازه اى است كه
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) وقتى از خواب بيدار مى شد، خدا را اين
چنين حمد و ستايش مى نمود:
اَلْحَمْدُلِلّهِ الّذى لَقيانا بَعْدَ ما اَماتَنا وَ اَليْهِ النُّشُورُ; (17)
سپاس خداوندى را سزاست كه ما را پس از مردن زنده كرد و حشر و نشر مردم در قيامت
به سوى او خواهد بود.
و قرآن مجيد مرگ و حيات را در رديف هم آورده، قبل از حيات از مرگ نام برده و هر
دو را به طور يكسان مخلوق آفريدگار جهان خوانده است: « الَّذِى خَلَقَ المَوْتَ
وَالحَيوةَ لِـيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ;(18) او خداوندى است كه مرگ
و حيات را آفريده براى آن كه شما را امتحان نمايد تا كدام تان نيكو كار تريد.» اين
آيه در كمال صراحت روشن گر اين حقيقت است كه مرگ و حيات دو امر وجودى هستند و خالق
توانا به مشيّت حكيمانه خود هر دو را با هم آفريده و از نعمت هستى برخوردارشان
ساخته است.
حضرت على (عليه السلام) نامه اى كه به امام مجتبى (عليه السلام) مرقوم فرموده
اين نكته را يادآور مى شود: « وَاعْلَمْ اَنَّ مَالِكَ الْمَوْتِ هُوَ مالِكُ
الْحَيوةِ وَ اَنَّ الخالِقَ هُوَ الْمُميتُ; (19) بدان مالك مرگ همان خدايى است كه
مالك حيات است و آفريدگار، همان كسى است كه مى ميراند.»
امام هشتم از پدر بزرگوارش (عليها السلام) روايت مى كند: مردى به امام صادق
(عليه السلام) عرض كرد: صفت مرگ را برايم بيان فرما؟ امام (عليه السلام) فرمود:
براى مؤمن در هنگام مرگ هم مانند آن است كه خوش بوترين بوها را استشمام كند. و
از بوى خوش آن خواب آلود و سرمست گردد و هرگونه رنج و دردى از او برطرف شود. ولى
براى كافر مانند آن است كه به گزش اژدها و گژدم ها يا سخت تر از آنها دچار گرديده
باشد! يكى از حاضران عرض كرد: ما شنيده ايم گروهى مى گويند: مرگ براى كافر دشوارتر
از بُرِش با ارّه و چيدن با قيچى و كوبيده شدن با سنگ ها و حركت آوردن سنگ هاى
آسياب است بر حدقه چشم ها.
[ امام (عليه السلام) ] فرمود: آرى! بعضى كافران و تباه كاران وضع شان چنان است،
مگر نمى بينيد بعضى از آنها در همين زندگى مانند آن سختى ها به سرشان مى آيد، پس
اين شدايدى كه در حال مرگ احساس مى كنند از آن جهت سخت تر است كه شمّه اى از عذابِ
آخرت مى باشد ... . (20)
اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مى فرمايد: « لِكلّ دار بابٌ و بابَ دارَ
الاخرةَ الموت ; هر خانه اى درى دارد و درِ خانه آخرت مرگ است.»
از حضرت جواد (عليه السلام) سؤال شد مرگ چيست؟
پاسخ فرمود:
مرگ همان خواب است كه هر شب سر وقت شما مى آيد، جز آن كه مدّت خواب مرگ طولانى
است و آدمى از آن خواب بيدار نمى شود، جز روز قيامت. (21)
گويى چو مُردم نشوم زنده دگر *** گويا زخودت نيست هيچ خبر
هر شب ميرى هر روز زنده شوى *** سور اسرافيل بود با ده سحرى
آرامش خاطر سيدالشهداء (عليه السلام)
امام سجاد على بن حسين (عليه السلام) فرمود: هنگامى كه روز عاشورا جريان كار بر
امام حسين (عليه السلام) بسيار سخت شد، عده اى از اصحاب آن حضرت ديدند كه حالات
امام (عليه السلام) با حالات آنها فرق دارد. حال آنها چنين بود: هر چه بيشتر در
محاصره دشمن قرار مى گرفتند ناراحت تر مى شدند، و دل هاى شان بيشتر به طپش
مى افتاد. ولى امام حسين (عليه السلام) و بعضى از خوّاص آن حضرت چنين نبودند. رنگ
چهره آنها برافروخته تر مى شد و اعضاى شان آرام تر مى گرديد. در اين حال بعضى به يك
ديگر مى گفتند: ببينيد، گويى اين مرد اصلا باكى از مرگ ندارد. امام حسين (عليه
السلام) رو به آنها كرد و فرمود: اى فرزندان عزيز و بزرگوار من! قدرى آرام بگيريد و
صبر و تحمّل كنيد. زيرا مرگ پلى است كه شما را از گرفتارى ها و سختى ها به سوى
بهشت هاى وسيع و نعمت هاى جاويدان مى رساند; « فَاَيُّكُمْ يَكْرَهُ اَنْ
يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْن اِلى قَصر ; كدام يك از شماها دوست نداريد كه از زندانى به
سوى قصرى انتقال يابيد؟» در حالى كه مرگ براى دشمنان شما هم مانند پلى است كه از
قصرى به سوى زندان و شكنجه گاه انتقال مى دهد; زيرا پدرم نقل كرد كه رسول اكرم (صلى
الله عليه وآله وسلم) فرمود: « اِنَّ الدُّنْيا سِجْنُ المُؤْمِنِ وَ جنَّةُ
الكافِرِ، والمَوْتُ جِسْرُ هؤلاء الى جَنانِهِمْ و جِسْرُ هؤلاء اِلى جَحيم ;
همانا دنياى زندان مؤمنان و بهشت كافران است; و مرگ پلى است كه اين ها (مؤمنان) را
به سوى بهشت و آنها را (كافران) را به سوى دوزخ مى كشاند.» سپس فرمود: « ما
كَذَبْتُ ولا كَذِبْتُ ; من دروغ نمى گويم و به من دروغ گفته نشده است. و نه من
دروغ مى گويم نه پدرم به من دروغ گفته است.»(22)
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در روز بدر رو به شهداى بدر كرد و فرمود: «
هَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبَّكُمْ حَقّا ; اى كشته شدگان آيا يافتيد آنچه را كه
پروردگار شما به حق و راست وعده داده بود.» بعضى از اصحاب گفتند: يا رسول اللّه
(صلى الله عليه وآله وسلم) ! اين ها كه مرده اند چگونه ايشان را آواز مى دهى در
حالى كه جسدى بيش نيستند؟ حضرت فرمود: « اِنَّهُمْ اَسْمَعْ مِنْكُمْ ; ايشان از
شما شنواترند و فهم و ادراك ايشان در اين حال از شما بيشتر است.»(23)
روشن است كه شنيدن آنها در آن وقت به آن بدن (جسد بى روح) نيست كه در صحرا بدر
افتاده بودند. بلكه همان نفسى مجرّد يا روح باقيّه آنها است. و آن حضرت مى فرمايد:
« النّاسُ نيامٌ فَاذِا ماتو اِنْتَبِهُوا ; مردم در خواب اند وقتى كه مردند بيدار
مى شوند.»
در معاصى شد همه عمرت تباه *** قامتت خم گشت از بار گناه
موى تو در روسياهى شد سپيد *** يعنى از ره، قاصد مرگت رسيد
كتمان حقايق
بعضى به خيال پوچ و بى اساس خود كه افكارشان ظرفيت پذيرش حقايق را ندارد،
مى پندارند كه اگر كسى مُرد در حكم جمادات است ـ نظير چوب خشكيده و... سؤال و جواب
قبر براى اش معنا ندارد، و مى پندارند اگر در دهان مرده چيزى پر كنيم و روز ديگر
قبرش را بشكافيم و جسدش را بازبينى و وارسى كنيم، خواهيم ديد كه چيزى از دهان اش
برداشته نشده.
اين نوع اشكالات از ضعف ايمان و عدم شناخت از حقيقت عوالم آفرينش انسان است.
زيرا همان طور كه در بحث اوّل عوالم ششگانه بيان كرديم; حرف زدن، راه رفتن، سير
كردن، خوردن و آشاميدن همان صفات مشترك انسان و حيوان است. در حالى كه انسان هر شب
در عالم رؤيا نطق ها و گفتوگوها دارد، بدون اين كه زبان و يا لب او جنبشى و تكانى
داشته باشد. و كسى كه نزديك اش بيدار باشد صداى اش را نمى شنود، و هم چنين سير و
سفرهاى او را در كوه، صحرا و سبزه زارها ـ بدون اين كه بدن اش در بستر خواب حركتى
داشته باشد ـ نمى بيند. اين ها لازمه تكامل پرواز روح از جسم است تا بدين وسيله
حقيقت مرگ براى انسان معلوم و روشن شود.
در اين باره بايد گفت كه جسم و روح بعد از فعاليت هاى روزانه و خستگى مفرط
احتياج به يك استراحت مطلق دارند، تا قدرت و آسايش از دست رفته را باز يابد.
احتمالا خداوند احلام (خواب ديدن) را بر وجود انسان قرار داده تا حكمت پرواز روح از
كالبد جسم را به او بفهماند و اين اتفاق از دوران كودكى تا پيرى هر چند وقت به وقوع
مى پيوندد، تا انسان به واقعيّت زندگى در عالم برزخ و قيامت پى ببرد. و شك و ترديد
را در بقاى روح از ذهن بيرون كند و حيات پس از مرگ را يكى از اصول دين و ايمان خود
بگمارد. و اين در صورتى امكان پذير است كه انسان كتمان حقايق نكند و آنچه در تعاليم
اسلامى آمده عقلا بپذيرد و مغلطه ننمايد. حضرت موسى بن جعفر (عليهما السلام)
مى فرمايد: «بشر در ابتداى خلقت، رؤيا (خواب ديدن) نداشت و بعد از مرور زمان خداوند
به او عطا كرد. بيش از آن بود كه خداوند پيغمبرى را براى دعوت و هدايت مردم زمان اش
فرستاد; و مردم را به اطاعت و بندگى پروردگار عالم امر مى كرد. گفتند: اگر ما خدا
را بپرستيم در برابرش چه داريم، در حالى كه دارايى تو از ما بيشتر نيست. آن پيامبر
فرمود:
اگر اطاعت خدا كنيد، جزاى شما بهشت است. و اگر معصيت كرديد و حرف مرا نشنيده
گرفتيد، جاى شما دوزخ است. گفتند: بهشت و دوزخ چيست؟ براى شان توصيف كرد و توضيح
داد. پرسيدند كى به آن مى رسيم؟ فرمود: هنگامى كه مُرديد. گفتند: ما مى بينيم كه
مرده هاى ما پوسيده و خاك مى شوند و براى آنها چيزى از آنچه وصف كردى نيست؟ و آن
پيغمبر را تكذيب كردند. خداوند رؤيا يا خواب ديدن را براى آنها قرار داد. در خواب
ديدند كه مى خورند، مى آشامند، حركت مى كنند، مى گويند، مى شنوند و... چون بيدار
شدند اثرى از آنچه ديده بودند، نديدند. نزد پيغمبرشان آمدند، و خواب هاى خود را
بيان كردند. آن پيغمبر فرمود: خداوند خواست حجّت را بر شما تمام كند. روح شما هم
چنين است هنگامى كه مُرديد هر چند بدن هاى شما در خاك پوسيده مى شود ولى روح هاى
شما در عذاب و يا در ناز و نعمت مى باشد.»(24)
از حضرت جواد (عليه السلام) سؤال شد:
مَاالْمَوْتُ؟ قالَ: هُوَ النَّومُ الَّذى يَاْتيكُمْ كُلَّ لَيْلَة اِلاّ
اِنَّهُ طَويلٌ مُدَّتُهُ لا يُنْتَبَهُ مِنهُ اِلاّ يَوْمَ الْقِيامَةِ; (25)
مرگ چيست؟ در پاسخ فرمود: مرگ همان خواب است كه هر شب سروقت شما مى آيد، جز آن
كه مدّت خواب مرگ طولانى است و آدمى از آن خواب بيدار نمى شود جز روز قيامت.
شباهت و هم مانندى خواب و مرگ در نظر اولياءاللّه به اندازه اى است كه رسول
گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) هر وقتى از خواب بيدار مى شدند، خدا را اين
گونه حمد و سپاس مى نمود: «اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى اَقيانا بَعْدَ ما اَماتَنا وَ
اِلَيْهِ النُّشُورُ; (26) سپاس و ستايش خداوندى را سزاست كه ما را پس از مردن
دوباره زنده كرد و حشر و نشر مردم در قيامت به سوى او خواهد بود.»
سه روز مهم در حيات بشر
در تدوين و تبيين عوالم ششگانه، سه روز است كه از نظر تعاليم اسلام بسيار مهم
تلقى شده است. و بزرگ ترين تحوّل عوالم ششگانه در آن سه روز به وقوع مى پيوندد. كه عبارتند از: روز ولادت، روز
مرگ و روز قيامت.
در اين سه روز، انسان از عالمى به عالم ديگر انتقال مى يابد و تمام شرايط زندگى
و قوانين حيات اش دگرگون مى شود. روز ولادت، رحم مادر را ترك مى كند، و حيات جنينى
او پايان مى يابد و به دنيا قدم مى گذارد. در آن روز همه صفات خوب و بدى كه از
پدران و مادران ـ دور و نزديك ـ خود ارث برده و هم چنين تمام صفاتى كه در حيات
جنينى از مادر نصيب اش شده با خود به دنيا مى آورد و در اوضاع و احوال اش تثبيت
مى گردد. و روز مرگ، زندگى دنيا را ترك مى كند. و به عالم برزخ وارد مى شود. و تمام
اعمال خوب و بدى كه در حيات دنيا انجام داده با خود مى برد و سود و زيان شان را
مشاهده مى كند. و در روز سوّم به فرمان الهى دوباره زنده مى شود، جسم و جان اش به
هم مى پيوندند، عالم برزخ يا خانه قبر را ترك مى كند و در عالم وحشت زا و
هراس انگيز قيامت وارد مى شود و در شرايط بسيار سخت و طاقت فرسا در انتظار رسيدگى
به حساب و روشن شدن پاداش يا كيفر اعمال خود به سر مى برد.
ياسر خادم مى گويد: از حضرت رضا (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود:
وحشت بارترين مواقع براى اين مردم، سه روز است: روزى كه از شكم مادر خارج
مى شوند و دنيا را مى بينند. روزى كه مى ميرند و عالم بعد از مرگ و اهل آن را
مشاهده مى كنند. و روزى كه دوباره زنده مى شوند و به صحنه قيامت قدم مى گذارند و
احكامى را مشاهده مى كنند كه در دنيا نديده اند. و خداوند سلامت حضرت يحيى را در
اين سه روز اخبار نموده و حضرت مسيح در اين سه مرحله براى خويشتن سلامت خواسته است.
(27)
خداوند در قرآن، سه روز مشكل و سرنوشت ساز انسان را تعبير به; « وَسَلامٌ
عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَـيّاً »(28)نشان
مى دهد، كه در تاريخ زندگى انسان و انتقال او از عالمى به عالم ديگر سه روز سخت
وجود دارد، روز گام نهادن به اين دنيا « يَوْمَ وُلِدَ » و روز مرگ و انتقال به
جهان برزخ « يَوْمَ يَمُوتُ » و روز برانگيخته شدن در جهان ديگر « وَيَوْمَ
يُبْعَثُ حَـيّاً » و از آن جا كه اين سه روز انتقالى طبيعتاً همرا با بحران هايى [
جسمى ـ روحى ] روبه رو است، خداوند سلامت و عافيت خود را شامل حال بندگان خاص اش
قرار مى دهد و آنها را در اين سه مرحله طوفانى در كنف حمايت خويش مى گيرد.
هر چند اين تعبير تنها در دو مورد در قرآن مجيد آمده است: در مورد يحيى و عيسى
(عليهما السلام) ، اما در مورد يحيى تعبير قرآن، امتياز خاصى دارد. چرا كه گوينده
اين سخن خداست در حالى كه در مورد مسيح (عليه السلام) گوينده، خود او است.(29)
با فرا رسيدن مرگ عمر دنيا يا حيات انسان در اين جهان تمام مى شود. و اين حيات
موقت در اين جهان پايان پذير تبديل به حيات جاويدان مى گردد. و با توجه به اين كه
عوالم ششگانه انسان به طور ممتد و يكى پس از ديگرى است و پس از پايان هر عالمى،
عالم ديگرى مى آيد كه تكميل كننده عالم قبل خود مى باشد و به او تكامل مى بخشد. تا
اين ادوار حيات بشر كه به همان سه روز سرنوشت ساز تعبير خداوند در قرآن اش است
مبدّل گردد.
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:
زياد در ياد نابود كننده لذت ها باشيد. عرض شد يا رسول اللّه آن چيست؟ در پاسخ
فرمود: مرگ است. آن كسى كه به حقيقت از مرگ ياد مى كند، اگر در سعه و گشايش زندگى
باشد; غرورش برطرف مى شود و دنيا بر وى تنگ مى گردد. و اگر در مضيقه و سختى باشد با
ياد مرگ، از فشار فكرى ـ روحى رهايى مى يابد و دنيا به نظرش وسيع و گسترده
مى نمايد.
مرگ اوّلين منزل از منازل آخرت و آخرين منزل از منازل دنياست. خير و خوش بختى از
آن كسى است كه هنگام فرود آمدن در اولين منزل، مورد تكريم و احترام باشد و موقع
بيرون رفتن از آخرين منزل به شايستگى و خوبى بدرقه شود. (30)
به هر حال حكمت و مصلحت الهى اقتضا مى كند، كه انسان ها طورى آفريده شوند كه مرگ
قطعى و حتمى در نظرشان همانند شك و ترديد جلوه كند، تا در امرار معاش و عمران آبادى
دنيا دل سرد نباشد، و دچار يأس و نااميدى نشوند و انديشه مرگ انسان را از شور و عشق
زندگى باز ندارد. ولى با وجود اين حالات نبايد فاصله بين خود و مرگ را بسيار طولانى
پنداشت و چشم واقع بين را با آرزوهاى دراز و غير قابل تحقق نابينا ساخت. و يا
فاصله را طورى كوتا كند كه هماننده بيمار لاعلاجى كه طبيب از درمان اش اظهار عجز
نموده و او از زندگى نااميد شده و در كنج خانه به انتظار خموشى عمر بنشيند و حيات
را بر خود تار كه تاريك ببيند. و امام على (عليه السلام) مى فرمايد:
مَن رَأى الْمَوْتَ بِعَيْنِ يَقينِهِ رَاهُ قَريباً وَ مَن رَأى الْمَوتَ
بِعَيْنِ اَمَلِهِ رَاهُ بَعيداً; (31)
كسى كه مرگ را با چشم يقين نگاه كند آن را نزديك مى بيند. و كسى كه با چشم آرزو
مى نگرد آن را دور مى پندارد.
و يا:
وَمَنْ اَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ رَضِىَ مِنَ الدّنيا بِالْيَسيرِ; (32)
كسى كه زياد در ياد مرگ باشد از حرص و فزون طلبى رهايى مى يابد و با مقدار كمى
از آنچه در زندگى دنيا دارد، راضى مى شود.
ياد مرگ پيش گيرى از سقوط اخلاقى
همان طور كه براى بهداشت فردى ـ اجتماعى اهميّت زياد قائل هستيم تا خود و
جامعه مان بيمار نشود. و توصيه ها و پيش گيرى هاى بهداشتى را نصب العين قرار
مى دهيم تا خانواده و جامعه اى شاداب و با طراوت داشته باشيم; براى پيش گيرى از
سقوط اخلاقى نيز خداوند نعماتى قرار داده كه يكى از نعمت هاى الهى وجود مرگ است، كه
حيات فناپذير دنيوى را تبديل به حيات جاويدان مى كند. و اگر عقلا به زواياى عدم مرگ
و يا عدم فناپذيرى حيات انسان بنگريم و اين عدم را به اثبات برسانيم كه مرگ نيست و
حيات انسان در دنيا پايان نمى يابد. واقعاً چه دنيايى خواهيم داشت؟ جالب اين كه
عالم قبل از مرگ يعنى دنيايى كه هم اكنون در آن زندگى مى كنيم با عالم بعد از مرگ
يعنى جهانى كه با مردن به آن جا مى رويم، دو عالم جدا و متغاير از هم است. تا در
دار دنيا هستيم از عالم بعد از مرگ بى خبريم و چون به عالم بعد از مرگ انتقال
يافتيم از دنيا منقطع مى شويم. جالب تر از آن اين كه انتقال از اين عالم به آن عالم
با سرعت و در مدت كوتاه انجام مى پذيرد و ظرف يك يا چند لحظه حيات دنياى گذران را
ترك مى گويم و به عالم ناشناخته وارد مى شويم. و اين نعمت الهى از آن جهت داراى
اهميت است كه به انسان بر اثر غفلت از مرگ به افراط كارى نگرايد. و در امور مادّى و
دنيوى اسراف و زياده روى نكند و در مسير كسب تعالى اخلاق كه سرشت انسان است در سقوط
فساد و تباهى قرار نگيرد. و طورى پرورش يابد كه هر چند گاه مرگ را ياد كند و ذكر
زبان اش قرار گيرد. و از گذشتگان درس عبرت بياموزد و از اين سرنوشت اجتناب ناپذير
پند و اندرز گيرد. و بدين وسيله خويشتن را از گناه و تجاوز به حقوق ديگران مصون
دارد. و در اين مسير اولياى الهى سفارش كرده اند كه بسيار به ياد مرگ باشيد و
خاطرنشان ساخته اند كه ياد مرگ مى تواند در افراد آگاه و با ايمان اثر مفيد و
سودبخش بگذارد; اخلاق شان را اصلاح كنند، آنان را از گناه و ناپاكى بر حذر دارد،
موجبات رستگارى و سعادت باشد و در اصلاح جامعه خود بكوشند. در اين راستا امام صادق
(عليه السلام) مى فرمايد:
ياد مرگ، شهوات غير مشروع را در ضمير انسان مى ميراند. ريشه هاى غفلت
و ناآگاهى را مى كند، دل را به وعده هاى الهى تقويت مى كند. به طبيعت آدمى نرمى
و رقّت مى بخشد نشانه هاى هواپرستى را درهم مى شكند، آتش حرص را فرو مى نشاند و
دنيا را در نظر آدمى كوچك و حقير مى سازد. (33)
و ابى بصير تفسير آيه: « فَلَوْلا إِذا بَلَغَتِ الحُلْقُومَ ... إِنْ كُنْتُمْ
غَيْرَ مَدِينِـينَ * تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِـينَ »(34) از امام صادق
(عليه السلام) سؤال مى كند. امام فرمود:
موقعى كه جان مؤمن در گلو هست و هنوز فروغ حيات اش پايان نيافته و چراغ زندگى اش
به كلى خاموش نشده است. منزلى را كه در بهشت دارد به وى ارائه مى شود، از ديدن آن
به هيجان مى آيد و مى گويد: مرا به دنيا باز گردانيد تا خانواده ام را به آنچه
مشاهده مى كنم آگاه سازم. در پاسخ اش مى گويند: اين كار ناشدنى است و راهى براى برگشت به دنيا
ندارى. (35)
آرى! در تعاليم اسلام و در مكتب پرفيض شيعه به ما آموخته شده كه دنياى گذرا براى
انسان هاى با معرفت خانه خودسازى و انجام وظايف الهى و اداى تكاليف الهى و انسانى
است. و عالم آخرت براى آنان خانه حساب و كتاب، پاداش و كيفر بارى تعالى است و اين
مطلب در بيانات حضرت على (عليه السلام) چنين آمده است:
وَاِنَّ الّيَوْمَ عَمَلٌ وَلاحِسابَ وَغَداً حِسابٌ وَلاعَمَلَ ;(36)
امروز روز عمل است نه روز حساب و فردا روز حساب است نه روز عمل.
و از قول شاگردان حضرت آية الله بروجردى (قدس سره) كه در آن لحظات آخر عمر،
شاگردان آقا دورش حلقه زده بودند و چشم هاى اشگ گين آقا را مشاهده مى كردند، خدمات
آقا را نسبت به اسلام و مذهب به حق شيعه يادآور مى شدند، آقا اشاره به يك حديث نبوى
كه مى فرمايند: « خلّص العمل لِلّه فانّ الناقده بصيرٌ بصير ; عمل براى خداوند بايد
خالص محض باشد، زيرا نقّاد و نقد كننده عمل بسيار بينا و ظريف بين است.» يادآور
مى شوند كه اين عمل صالح و مخلصانه است كه به فرياد انسان مى رسد نه خدمات گسترده.
حضرت سيّدالسّاجدين امام سجاد (عليه السلام) در ياد مرگ، چنين مى فرمايد:
اى خداوند بزرگ! ما را از فريب زندگى و خطرهاى اين فريب بر كناردار. و همواره
هراس مرگ را در برابرمان به جلوه [ و مسرور] انداز، تا در آن لحظه كه چنگ بر گريبان
ما اندازد از وى هراسناك نباشيم. و مردن را حادثه اى دور از ترغيب و انتظار
نپنداريم. چنان كن كه در فروغ نيكى ها و حسنات، جمال مرگ را زيبا و خواستنى بيابيم.
و به اشتياق مرغ قفس كه همواره بال و پر مى آرايد تا از قفس آزاد شود بال و پر
بياراييم.
از دام طبايع بدر آييم و به سوى تو پرواز كنيم. چنان كن كه مرگ محبوب ما و مطلوب
ما و عزيزترين يار ما باشد. و هر چه زودتر ما را به تو اى منبع لايزال وجود! باز
گرداند. و هستى ناچيزمان را در هستى مطلق و بى منتهاى تو محو كند.
اى پروردگار من! ميان ما و مرگ ما الفتى برقراردار، كه بر او لبخند زنيم و
سايه اش را براى خويش پناهگاهى مطمئن و مأنوس بشماريم; تا وقتى كه به روى ما آغوش
مى گشايد مشتاقانه به آغوشش در افتيم و مشتاقانه در سايه اش بياساييم. و مقدم مرگ
را در بستر ما مسعود و مبارك گردان و ميهمانى او را بر ما خجسته و فرخنده بدار، تا
ضيافت مرگ براى ما ضيافتى شقاوت آميز نباشد و در ديدارش خسته و شرمسار نمانيم.
اى پروردگار من! مقدّر فرماى كه دست مرگ بر روى ما به مغفرت و مرحمت گشوده شود و
كليد مرگ براى ما كليد رحمت باشد.(37)
هيبت عزرائيل و عمل صالح
هيبت ملك الموت نسبت به محتضر فرق مى كند. براى خوبان و صالحان طبيب حاذق و براى
مشركان و كسانى كه در عمرشان عمل خيرى انجام نداده اند، بدترين شكل و هيبت مى باشد.
براى كسانى كه عمل نيك و شايسته انجام مى دهند، حضرت عزرائيل طبيب حاذق مى شود و
عمل صالح او واسطه خير مى گردد تا جسم معذّب مريض مؤمن را در مقابل امراض جسمى نجات
دهد. و به آن درجه و مكانى كه خداوند در قرآن اش بشارت داده هدايت كند.
طبق احاديث و روايات معصومين (عليهم السلام) هيبت ملك الموت نسبت به محتضر فرق
مى كند. و لذا خود شخصاً شاهد بودم كه بعضى از افراد در حال جان كندن، داد و فرياد
مى زنند، زن و بچه ها را صدا مى كنند، مرتب دست و پا را به شدّت تكان مى دهند و چنگ
مى انداختند، تا خلاصى يابند. ولى افسوس! كه راه فرارى نيست. و بعضى ها نيز بدون
هيچ مشكل و عذابى در بهترين وجه و با توصيه هاى قبلى كه كرده اند تسليم قدرت لايزال
حق مى شوند و اين مسائل خود نشان دهنده حالات ملك الموت بر بالين محتضر است.
حضرت ابراهيم (عليه السلام) از حضرت عزرائيل تقاضا كرد كه شكل و هيبت اش را
هنگام قبض روح كافر ببيند. عزرائيل عرض كرد: طاقت ندارى! فرمود: ميل دارم ببينم.
عزرائيل خودش را به آن هيبت نشان داد. و ابراهيم (عليه السلام) ديد صورت مردى است
سياه كه موهاى بدن اش ايستاده، بدبو، با لباس سياه پوشيده و از دهان و بين او شراره
آتش و دود خارج مى شود و... ابراهيم (عليه السلام) غش كرد. پس از به حال آمدن
فرمود: اگر كافر هيچ عذابى نداشته باشد، بس است عذاب اش در ديدن تو و بالعكس.(38)
در تفسيرالميزان در ذيل آيه: « يا أَيَّتُها النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ... »(39)
آمده كه در اصول كافى صدير صيرفى مى گويد: به امام صادق (عليه السلام) عرضه داشتم:
فدايت شوم، يابن رسول اللّه! آيا مؤمن مرگ را و قبض روح خود را كراهت مى دارد؟
فرمود: نه، به خدا سوگند! وقتى فرشته مرگ نزدش مى آيد تا روح اش را قبض كند، مؤمن
به جزع در مى آيد و ملك الموت به او مى گويد: جزع مكن، اىولى خدا! به آن خدايى كه
محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) را به نبوّت مبعوث كرد، من نسبت به تو دل سوزتر و
مهربان تر از پدرى مهربان هستم، اگر پدرت اين جا بود پيش از من به تو مهر نمىورزيد،
چشم خودت را بازكن و ببين.
آن گاه فرمود: در آن هنگام رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و امير مؤمنان و
فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) و امامان ذريّه او در برابرش ممثل مى شوند. و به
وى گفته مى شود:
اين رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و اين اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و
حسين و اينان امامان از ذريّه اويند، كه همه رفقاى تو هستند. فرمود: پس مؤمن چشم
خود باز نموده حضرات را تماشا مى كند، در اين هنگام ندا كننده اى از طرف رب العزّة
روح او را ندا مى كند و مى گويد: « يا أَيَّتُها النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ... »(40)
اى نفس كه با ديدن محمد و اهل بيت اش (عليهم السلام) اطمينان يافتى، به سوى
پروردگارت برگرد، در حالى كه به ولايت راضى و به ثواب مرضى هستى، پس داخل در بندگان
من شو، يعنى در زمره محمد و اهل بيت اش كه آنها محبوب تر از مرگ ات مى باشند، و
ملحق شدن به منادى حقّ ات كه از هر چيزى براى ات عزيزتر است. « وَالنّازِعاتِ
غَرْقـاً * وَالنّاشِطاتِ نَشْـطاً ;(41) قسم به فرشتگانى كه جان كافران را به سختى
مى گيرند. سوگند به فرشتگانى كه جان مؤمنان را به آرامى باز گيرند.»
اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد: كه چون خداوند اراده فرمود، پيامبرش
حضرت ابراهيم خليل (عليه السلام) را قبض روح كند، ملك الموت عزرائيل به سوى او
فرستاد. ملك الموت چون به ابراهيم رسيد، عرض كرد:
السلام عليك يا ابراهيم! سلام بر تو باد اى ابراهيم.
ابراهيم گفت: و عليك السلام يا ملك الموت. آمده اى كه مرا به سوى پروردگارم
بخوانى كه با اختيار اجابت كنم، يا اين كه خبر مرگ مرا آورده اى و بايد به اضطرار
شربت مرگ را بنوشم؟!
عزرائيل گفت: اى ابراهيم! آمده ام كه تو را به اختيار به سوى خدايت ببرم. پس
اجابت كن دعوت خدايت را و تسليم مرگ باش، خدايت تو را فراخوانده است.
ابراهيم گفت: آيا ديده اى دوست و يار مهربانى، دوست خود را بميراند؟! چگونه
خداوند مى خواهد خليل اش را كه ابراهيم است بميراند؟!
عزرائيل به سوى بارگاه حضرت ربَّ العِزّة بازگشت و عرض كرد: اى پروردگار من!
شنيدى آنچه را كه يار مهربان و خليل ات گفت، خداوند جلّ جلاله به ملك الموت خطاب
كرد: اى عزرائيل به سوى ابراهيم رهسپار شو و به او بگو: آيا هيچ [ جاى عالم]
ديده اى كه يار مهربانى از ملاقات و ديدار محبوب اش گريزان باشد. و از برخورد با او
ناخرسند گردد؟ به راستى كه حبيب دوست دارد محبوب خود را ملاقات كند.(42)
على بن ابراهيم قمى در تفسيرش از حضرت على (عليه السلام) روايت كرده، كه آن حضرت
فرمود: «هنگامى كه فرزند آدم در آخرين روز دنيا و نخستين روز آخرت قرار مى گيرد، مال و فرزندان و عمل او برابرش مجسم
مى شوند. رو به مال اش مى كند، به وى مى گويد: به خدا قسم من نسبت به تو حريص و
بخيل بودم. حال سهم من نزد تو چيست؟ مال جواب مى دهد و مى گويد: به اندازه كفن ات
از من بردار.
پس رو مى كند به فرزندان خود مى گويد: به خدا قسم شما را دوست مى داشتم و حامى
شما بودم سهم من نزد شما چيست؟ آنها مى گويند: تو را به قبرت مى رسانيم و در آن دفن
مى كنيم. پس از آن روى مى كند به طرف عمل اش و مى گويد: به خدا قسم، من نسبت به تو
بى اعتنا بودم و تو بر من گران بودى بهره من از تو چيست؟ مى گويد: من در قبر و
قيامت هم نشين تو خواهم بود تا من و تو به پيشگاه پروردگارت عرضه شويم.
اگر اين شخص دوست خدا باشد عمل اش به صورت خوش بوترين و زيباترين مردم با بهترين
لباس ها نزد او مى آيد و مى گويد: بشارت باد بر تو، به روح و ريحان و بهشت نعيم خدا
خوش آمدى، و مى پرسد تو كيستى؟ مى گويد عمل صالح تو هستم از دنيا به بهشت حركت كن.»
قيس بن عاصم روايت كرد: با جمعى از قبيله بنى تميم، خدمت رسول خدا (صلى الله
عليه وآله وسلم) مشرف مى شوديم و [ كسى] عرض مى كند يا رسول خدا (صلى الله عليه
وآله وسلم) ! ما را موعظه اى فرما كه از آن بهره مند شويم، زيرا ما بيابان گرديم
(كمتر به زيارت حضرت ات موفق مى شويم) پس آن حضرت ايشان را به كلمات خويش مؤعظه
فرمود، از آن جمله فرمود: اى قيس! براى تو چاره اى نيست، از قرينى كه با تو دفن شود
و او زنده است و تو با او دفن مى شوى در حالى كه مرده اى. اگر يك قرين كريمى باشد
تو را گرامى خواهد داشت. و اگر لئيم باشد، تو را واخواهد گذاشت و محشور نمى شوى مگر
با او; و پرسيده نمى شوى مگر از او، پس آن را قرار مده مگر صالح (نيك) زيرا اگر
صالح باشد با او انس خواهى گرفت و اگر فاسد باشد وحشت نخواهى كرد، مگر از او. و آن
قرين عمل تو است.(43)
حضرت عزرائيل طبيب حاذق
ظاهراً از جناب علاّمه حلّى (رحمه الله) است كه نوشت: عصرى به قبرستان حلّه رفتم
براى فاتحه اهل قبور، اسم ناآشنايى بر قبرى مشاهده كردم. معلوم بود كه اهل حلَّه
نيست، چون اسم غير عربى نوشته شده بود و از اهل علم مى باشد. آرزو مى كردم او را
مى شناختم. دعا كردم خدايا! صاحب اين قبر را به من بشناسان.
شب در عالم رؤيا سيّد جليل القدرى را ديدم، كه منوّر است و با نشاط گفت: من صاحب
همان قبرم كه برايم فاتحه خواندى از شما متشكرم. علاّمه پرسيد شما كيستيد؟ گفت: من
ايرانى هستم كه براى تحصيل علوم دينى به حلّه آمدم. پس از مدّتى كه در فلان مدرسه
بودم مريض شدم، بعد طورى شد كه ديگر از حجره هم نتوانستم بيرون بيايم. حالم خيلى
سخت بد شده بود و در آن حال درد بدن مرا مى آزرد. ناگهان بوى خوشى به مشامم رسيد،
صورت زيبا و دل ربايى ديدم كه دلم آرام گرفت، احوالم را پرسيد. گفتم: از سر تا پايم
ناراحت است.
گفت: ميل دارى طبيب حاذق براى تو بياورم كه راحت شوى. گفتم: چه احسانى از اين
بهتر و محبّتى از اين بالاتر; طولى نكشيد يك نفر ديگر آمد، زيبا، معطّر، با مهر و
محبّت، احوالم را پرسيد: كجايت درد مى كند؟ گفتم: از نوك پا تا مغز سرم. دست اش را
روى پايم گذاشت و بالا مى آورد، گفتم: تا اين جا خوب شد. همين طور بالا مى آورد و
من مى گفتم تا اين جا خوب شدم. تا دست اش را از سرم گذراند، ديدم خودم كنارى هستم و
بدنم (جسدم) كف اطاق افتاده است. در همين اثنا يكى از طلاب مدرسه وارد شد و دست به
بدن من گذاشت، و گفت: آخ! سيّد مرد. ديدم بدنم را حركت دادند، و بردند در غسال خانه
و بعد كفنم كردند، آن لحظه اى كه مى خواستند مرا وارد قبر كنند، صورت زيباى نخستين
را ديدم، اوّل از ترس قبر وحشت كردم، ولى با آمدن آن صورت، دل خوش شدم. پرسيد:
مى دانى من كيستم؟ گفتم: نه. گفت: من عمل صالح و خوب تو هستم. آن طبيب هم ملك الموت
جناب حضرت عزرائيل بود كه روح ات را از جسم تو جدا كرد، و رفت. امّا من هميشه با تو
هستم.
خداوند عالمين در اوصاف مؤمنين و جايگاى شان مى فرمايد:
« إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولـئِك َ هُمْ خَيْرُ
البَرِيَّةِ * جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْن تَجْرِى مِنْ تَحْتِها
الأَنْهارُ خالِدِينَ فِـيها أَبَداً رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ
ذ لِك َ لِمَنْ خَشِىَ رَبَّهُ ;(44) به درستى آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته
انجام دادند، آن گروه بهترين خلق اند. پاداش ايشان است نزد پروردگارشان بهشت هايى
جاى اقامت دايمى، كه مى رود از زير آنها نهرهاى جاويدان و هميشه جارى ـ و هميشه در
آن مكان مى مانند ـ خوشنود شد خدا از ايشان و خوشنود شدند از او، آن ـ بهشت هاى جاى
اقامت و نهرهاى هميشه جارى ـ براى كسى است كه از پروردگارش ترسد.»
حيات پس از مرگ
حيات پس از مرگ از آن روح جاويد مى باشد، نه جسم زوال، چون روح وديعه الهى و از
آن خداست و در نهايت به سوى خدا بر مى گردد. در حالى كه جسم از خاك است و عاقبت نيز
به خاك تبديل مى شود. همان طور كه در زيست شناسى تسلسل زنجيره اى وجود دارد، بر
انسان فارق از روح نيز هم چنان تسلسلى را مى توان متصوّر شد.
و خداوند نيز اشاره به عظمت روح چنين مى فرمايد: « وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ
الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى وَما أُوتِـيتُمْ مِنَ
العِلْمِ إِلاّ قَلِـيلاً ;(45) اى رسول ما كسانى كه از تو درباره روح پرسش
مى كنند، در پاسخ به آنان بگو; روح از امر خداست و به شما در اين باره جز علم قليلى
اعطا نشده است.»
آن چيزى كه فرشته مرگ از محتضر به طور كامل تحويل مى گيرد روح است; روحى كه
وديعه الهى در پيكر انسان است. روحى كه انسانيّت، انسان وابسته به آن است. روحى كه
شخصيّت و بزرگوارى آدمى بر آن استوار است. در نهايت روحى است كه همه فرشتگان به
عظمت و بزرگى آن به فرمان الهى مأمور شدند تا او را سجده كنند و مراتب تكريم خود را
در برابر او ابراز دارند: « فَإِذا سَـوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِـيهِ مِنْ رُوحِى
فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ ;(46) پس چون او را آراسته كرد و از روح خويش در او دميد پس
از جهت بزرگ داشت او را سجده كنيد.» و اين روح هست كه داراى حيات جاويدان مى باشد.
بدن ظاهرى در معرض مرگ و ويرانى قرار مى گيرد، ولى روح از جسم جدا و منتقل به جهان
ديگرى مى شود، تا زندگى جاويد و باقى داشته باشد. و آن جاست كه ارواح به يك ديگر
ندا مى زنند كه: «آنچه را كه خداوند از روى حق به ما وعده داده بود يافتيم. آيا شما
هم به وعده حق پروردگار خود رسيده ايد؟ [ جهنم يان] در پاسخ مى گويند: بلى! ما نيز
وعده هاى حقّ خدا را يافتيم.»(47)
خداوند كه در خالقيّت، آدمى را از هفت مرحله سلاسه; نطفه; علقه; مضغه; عظام; لحم
ـ كه همه اين شش مرحله تعلق به بدن ظاهرى يا جسم دارد ـ و ايلاج روح(48) به حد
انسانيّت رسانيد، چنان چه مى فرمايد: « ثم انشأناه خلقاً آخر »(49) كه تركيب ميان
روح و بدن از عجايب خلقت است; زيرا صفات و حالات روح كه نورانى، لطيف و عِلويست ضد
صفات و حالات جسم يا بدن
كه ظلمانى، كثيف و سفلى است. چنان چه مولانا با عنايت به اين مراحل مى سرايد:
ميل جان اندر ترقى و شرف *** ميل تن در كسب اسباب و علف
ميل جان در فكر و ذكر است و علوم *** ميل تن در باغ و راغ است و كروم
جان گشاده سوى بالا بالها *** تن زده اندر زمين چنگالها
همچو مجنون در تنازع باشتر *** گه شتر چربيد گه مجنون حر
آيا اموات در عالم برزخ يك ديگر را ملاقات مى كنند؟
عدل خداوند يكى از اركان و اصول دين ما مسلمانان است. و هر عمل خير و شر بر
مبناى و معيار ترازوى عدل و ميزان خداوند سنجيده مى شود، كه در آن
هيچ گونه كم و كاستى وجود ندارد، اجر، پاداش، عقاب و جزا در مقابل پروردگار براى
صاحبان اش يكسان است: « قُضِىَ بَيْنَهُمْ بِالقِسْطِ وَهُمْ لا يُظْلَمُونَ ;(50)
به عدل در ميان شان حكم شود و هرگز بر احدى ستم نخواهد شد.»; « قُلْ أَمَرَ رَبِّى
بِالْقِسْطِ ;(51) بگو اى رسول ما! مرا پروردگارم به عدل و دوستى امر فرموده» است.
بحث اين است، آيا مردان خدا و آنانى كه عمرى در عبادت و اعمال صالح گذراندند،
چنان چه جسم و روح شان در بلاد كفر معذّب باشد، و يا مسلمانى كه عمرى عاشق اهل بيت
(عليهم السلام) بوده و آرزوى زيارت شان را داشته، و يا شهيدانى كه در كوه هاى
يخبندان و صحراهاى بى آب و علف در مرزهاى داخل يا خارج از كشور به درجه رفيع شهادت
نايل آمدند و جسد مطهّرشان در همان مكان ها مانده اند، و يا روح و جسم شان در محل و
مكانى معذّب است، آيا امكان انتقال آنها به مكان پاك و مطهّر كه شايسته آن باشند
نيست؟
جواب اين سؤالات را حضرت امام صادق (عليه السلام) طبق روايتى مى دهد كه
مى فرمايد: «قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) : اِن لِلّه مَلائكة نقّالة
ينقلون أموات العباد حيث ينابهم; (52) خداوند متعال فرشتگانى دارد كه مردگان و اموات
را به جايى كه مناسب حال و درجه شان است منتقل مى كنند».
شيخ طوسى از ابى بصير نقل كرد، كه گفت: در خدمت امام صادق (عليه السلام) در حج
بودم تا در مدينه قبر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) را زيارت نمودم، و
عرض كردم: اى پسر پيامبر! چگونه است جابه جا كردن مردگان و ديگرى را به جاى او قرار
دادن؟
امام (عليه السلام) فرمود: «اى ابى بصير! خداوند متعال هفتاد هزار فرشته آفريد،
كه آنان را فرشتگان «نقّاله» گويند. و در شرق و غرب زمين هستند، پس مى گيرند مردگان
را و هر يك را در جاى مناسب اش به خاك مى سپرند، آنها جنازه ميّت را از تابوت اش
گرفته و ميّت ديگرى را به جاى اش مى گذارند، به طورى كه شما آگاه نيستيد و
نمى دانيد، اين كار بعيد نيست و خداوند به بندگان ستم روا نمى دارد.»(53)
درست فهميدن اين قضايا براى مردم دنيا كه با عالم برزخ رابطه اى ندارند ممكن
نيست. چنان چه جنين در شكم مادر نمى تواند عالم دنيا را پس از عالم رحم درك كند.
مگر نه اين است كه هنگام نزول جبرئيل (عليه السلام) و آوردن وحى، اصحاب در خدمت
رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) نشسته بودند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه
وآله وسلم) جبرئيل را مى ديد و با او سخن مى گفت، ولى اصحاب نه او را مى ديدند و نه
سخن او را مى شنيدند. و نمونه ديگر آن در عالم دنيا، مانند شخصى است كه نزد جمعى به
خواب رفته در عالم رؤيا چيزهايى مى بيند در عين حال حاضرين آنچه را كه او ديده و
شنيده نه مى بينند و نه مى شنوند.
امام صادق (عليه السلام) در حديث طولانى كه در آخر آن حديث چنين مى فرمايد:
«هنگامى كه خداوند روح متوفّى را قبض كرد، روح وى را به صورتى مانند صورت اصلى
دنيا به بهشت مى فرستد، در آن جا مى خورند، مى آشامند و هرگاه شخص تازه اى بر آنها
وارد شود آنها را به همان صورتى كه در دنيا داشتند مى شناسند. مى فرمايند: ارواح
مؤمنان يك ديگر را ملاقات، و از يك ديگر سؤال مى كنند. و يك ديگر را مى شناسند، تا
آن جا كه وقتى يكى را ببينى مى گويى: آرى! فلان كس است.
و در حديث ديگر فرمود: ارواح يك ديگر را مى شناسند و از يك ديگر سؤال مى كنند. و
هنگامى كه روح تازه اى بر آنها وارد مى شود مى گويند: او را رها كنيد، زيرا از هول
عظيمى به طرف ما مى آيد (يعنى وحشت مرگ). پس از وى مى پرسند: فلان كس چه شد؟ فلان
شخص چه شد؟ اگر بگويد: من كه آمدم زنده بودند. اظهار اميدوارى مى كنند. كه او هم
نزد آنها بيايد، ولى اگر بگويد:
از دنيا رفته بود، مى گويند: سقوط كرد، (چون اين جا نيامده لابد به دوزخ رفته
است.)(54)