از ازل تا قيامت

محمّد جواد مصطفوى

- ۲ -


فصل اوّل : عارف به حقّ پروردگار باشيم

شناختى ديگر

در عصر حاضر استعمارگران كهن در تدوين برنامه هاى حكومتى ـ سياسى ملل مختلف، رمز سعادت ملل جهانى را در پيشرفت «تكنولوژى» مى دانند. در اين راستا قوانينى در چارچوب حقوق سياسى و اجتماعى مردم با پشتوانه ى «تكنولوژى» وضع نمودند. و انتظار طراحان و مصوّبين آن اين است كه; با اعمال فشارهاى اقتصادى، سياسى، نظامى و روانى قوانين وضع شده را جز اهداف لاينفك همه ملل بشمارند و قدرت تك قطبى را به آنها بقبولانند. و همه عالم و آنچه در اوست در مسيرى سوق دهند تا هادى انسان ها در دو بعد سياسى و اقتصادى باشند. و نظريه آن متفكّر تاريخى كه معتقد بود: «بشر حيوانى اجتماعى ـ سياسى است»(1) را سرلوحه امور خود قرار دهند و تكاليف اجتماعى افراد را خود در دست بگيرند.

زيرا بُعد اعتقادى ـ معنوى انسان ها را يك روش قديمى و سنتى مى پندارند، و دلايلى ارايه مى دهند كه علت عقب ماندگى بعضى از امّت ها به خاطر پايبندى و گرايش مسلم آنها به عقيده است.

همه افراد در هر جامعه اى و در هر شرايطى به كليّت قانون و چگونگى پيشرفت مى انديشند، تا بتوانند خواسته ها و آرزوهاى خود را به تحقق برسانند. ولى افكار و فرهنگ غلط استعمارگران در طول تاريخ بشر اين بود كه هميشه طبقات جامعه اى را در صعود قلّه رفيع پيشرفت پايين نگاه داشته شوند. و از استعدادهاى بالقوه ى آنها استفاده نگردد تا مورد بهره برى بيشترى قرار گيرند. چنان چه نتايج استعمار و استثمار را هر روز در ميان دولت ها و ملّت هاى مستقل در دنياى كنونى شاهديم.

با اين كه انسان هاى آزادانديش در طول قرن ها بودند كه عقيده داشتند، حيطه ى فعاليّت انسان ها از ابتداى خلقت محدود نبوده و جامعه اش هر روز نسبت به گذشته شكوفاتر شده و نسبت به نوآورى و پيشرفت صنعت «تكنولوژى» و بازنگرى قانون اساسى شان در سرلوحه امور جامعه خود معترف اند. و در اين مسير رنج هاى بسيار كشيده شد. و در نهايت اميدوار بودند كه افراد يك جامعه در گروِ پيشرفت قانون و امنيت در آرامش روحى و جسمى به حيات خود ادامه دهند. و لذا هر روز با افكارى بكر و اهدافى تازه در عرصه صنعت و تكنولوژى قدم گذاردند، تا بتوانند آنچه را كه به طور كلى مسكّن جسم و روح است بيابند و در حيطه ى قدرت خويش گيرند. تا از مهلكات اجتماعى نجات يابند.

سؤالى مطرح مى شود كه: آيا پيشرفت صنعت «تكنولوژى» در تمام علوم به نحوى كه همگان از آن بهره برند مى تواند آرامش روحى و جسمى افراد يك جامعه را تأمين كند؟

جواب اين سؤال خود متضمّن سؤالات ديگر است كه امروز در علوم مختلف از قبيل: سياسى، اقتصادى، حقوقى، اجتماعى و... به ظرافت آن پرداختند و هر كدام به مقتضاى بهره گيرى از آن پاسخ داده اند، و به نحوى به شرح و تفصيل از چگونگى بهرهورى صنعت پرداخته اند و سعى در گسترش آن دارند. مثلا، علم سياست در دنيا كنونى كه حرف اوّل و مادر علوم روز است و در سر فصل تمام دولت ها و حكومت ها قرار مى گيرد، تداخل قابل ملاحظه اى در علوم انسانى و حقوق اجتماعى كرده و آن را تحت شعاع قرار داده. و يا گاهى سياست با علم اقتصاد ادغام شده و علوم اجتماعى را تحت شعاع قرار مى دهد. و يا رابطه ى «حقوق و اقتصاد سياسى كه از علوم وابسته به يكديگرند، بر خلاف آن چه بعضى ادعا مى كنند نه در كاوش هاى اقتصادى مى توان به قواعد حقوقى بى اعتنا ماند و نه در وضع و اجراى قوانين ممكن است عوامل اقتصادى را ناديده گرفت.

پديده هاى حقوقى و اقتصادى در يك ديگر اثر متقابل دارند. براى مثال، همان گونه كه وضع توليد و توزيع ثروت در چگونگى قواعد مربوط به مالكيت اثر دارد، قوانين ناظر به حدود اختيار مالكان و تنظيم روابط آنها نيز در مقدار و كيفيّت توليد مؤثر است.

دانشمند اقتصادى كه مى خواهد بهترين راه را براى ازدياد توليد و عادلانه ترين شيوه ى توزيع ثروت بيابد، ناچار بايد قواعد حقوقى را كه بر اين امور حاكم است بداند و مقررات بيع و تقسيم و اجاره را، كه وسيله ى انتقال و بهره بردارى از امور است، بشناسد».(2) هم چنين بقيّه علوم روز و ارتباط آنها با تكنولوژى را مى توان قياس كرد، كه بايد گفت: آيا تداخل علوم و پيشرفت آنها مى تواند گره از مشكلات روحى و جسمى افراد يك جامعه بگشايد؟

در قرن نوزدهم و بيستم ـ و الآن كه مقارن با قرن بيستو يكم در سال 2000 هستيم ـ اوج پيشرفت انسان در عرصه مجهولات علمى بوده و هنوز پاسخ فطرى و الهامات روحى آدمى بى جواب مانده است. و در علوم مختلف روز تحقيقى كه بتواند به فطرت آدمى و به الهامات روحى او پاسخ مثبت دهد نيافتيم.

و اين مباحث داراى عواملى است كه در سطور بعدى خواهد آمد.

بعد اعتقادى امّت ها

امّت ها در تمام اديان الهى يك وجه مشتركى دارند و آن يكتاپرستى و توحيد است.(3) كه در آن نقطه اتصال، امّت ها داراى يك قانون كلى مى باشند كه آنها را پايبند به دين و مذهب مى كند. و انسان هايى كه در چارچوب قوانين و رعايت حقوق الهى به مقامات عاليه و رستگارى مى رسند و آثار و آداب پيامبران شان را كه مبلّغين راستين الهى در ميان ملل مختلف بودند در سينه ها محفوظ دارند و گاهاً نصب العين قرارمى دهند، تا بعد اعتقادى و عبادى آنها نيز در ميان امت ها و اجتماع نوين شان پيوسته مشهود بماند.

و در طول تاريخ و در هر جامعه اى افرادى كه به عنوان الگو و هادى بشريّت كه همان بعد اعتقادى و تقرّب الى اللّهى مردم را تقويت و شكوفا كنند وجود داشت، تا آنها را در مسير اعتقادات حفظ نمايند، و طورى به مشكلات و الهامات روحى مردم پاسخ مى دادند كه بعضاً پيشوايان خود را خدا مى خواندند و كفر مىورزيدند.(4) در اين مسير كوشش رهبران و پيشوايان دين فقط حفظ مردم از مهلكات فردى و اجتماعى بود، تا از اعتقادات دينى پيامبران و گرايش بيشتر مردم به آداب و سنت هاى آنها، پايبند بماندند. و آيندگان نيز در حفظ ارزش هاى رسالت يك پيامبر ارج نهند. و با اصول و احكام همان پيامبر دم ساز باشند تا به عافيت دينى و در نهايت به اوج معرفت اللّهى برسند.

بُعد اعتقادى و بيان تفكّر دينى امّت هاى گذشته در تمام كتب الهى خصوصاً قرآن كريم به فراوانى بيان شده، تا همگان از آنها به عنوان يك دستورالعمل الهى ـ دينى به صورت قانون مدّونى نمودار نمايند و در عمل نمودن به آن جدّى باشند، تا در مقابل اشاعه هرج و مرج و فساد اجتماعى سدّ مستحكمى بسازند.

چون بحث الهام گرفته از كتاب آسمانىِ قرآن كريم و روايات ائمه معصومين (عليهم السلام) است، مى توان گفت كه خداوند و اولياى الهى در بعضى از موارد شاه راه هاى اتصال به معبود را طورى تنظيم كرده اند كه براى همگان قابل قبول است و پذيرش آن نيز مقبوليّت عامه دارد. چون قوانين وضع شده در قرآن كريم بدون تحريف و براى همگان تسليم محض مى باشد ـ بر خلاف كتب اديان ديگر كه از طهارت و تعريف مصون نمانده و تحريفاتى فراوان و خدشه اى بس عميق در بردارند.

 

 

نگرشى در دو دين يهوديّت و مسيحيّت

بُعد اعتقادى و مواعظ مربوط به كتاب هاى اديان گذشته در حال حاضر به ما اين را مى فهماند كه امّت ها و پيروان امروز انبياى سلف نسبت به احكام و آداب پيامبران دينى ـ اعتقادى خود چه قدر بى اعتنا هستند. كه فقط عنوان موسوى و عيسوى بودن را به يدك مى كشند. و خودشان را به نام يهود بنى عمى يا يهود بنى موآب(5) و... معرّفى مى كنند.

يا وقتى كه آداب و احكام فرقه هاى مختلف مسيحيّت را بررسى مى كنيم، مى بينيم آن چنان دخل و تصرّف در كتب دينى خود كرده اند كه جز شرك به خدا نمى يابيم. و هيچ عقل سليمى در هيچ زمانى آن آداب كذايى را نمى پسندد. و جالب توجّه اين كه، خود نسبت به قوانينى كه وضع كرده اند آن قدر بى اعتنا هستند كه در نهايت در دنياى كنونى هرج و مرج دينى ـ مذهبى و فساد اجتماعى را شاهد هستيم، كه عدم ثبات اعتقادى و عبادى را در غرب به ارمغان آورده است. و آنقدر محو در غرايز جنسى و تجمّلات مادى شدند، كه هرگز پايبند به اصول اعتقادى ـ معنوى خود نيستند.

به فرض اين كه متّقى نيز باشند، به برپايى چند عيد و روزهاى فردى را به عنوان روز عبادت در كنسيه ها و كليساها جمع شدن اكتفا مى كنند. كه به طور كلى مى توان گفت:

اصول اعتقادى ـ معنوى در دو دين يهودى و مسيحى مرده و يا اگر هم باشد خيلى كم رنگ و بدون انگيزه مى باشد. و معمولا نيازهاى روحى و اسلوب معنوى شان كه آنها را به سوى تعالى سير دهند خلاصه مى شود به استغناى عبادى كه ـ در معابد با روش خاصى انجام مى گيرد ـ و اين خود عدم تفكّر دينى و اصالت معنوى شان را مى رساند.

به هر حال پايبندى آنها به توحيد و يكتاپرستى و حفظ بعضى از آداب و سنن پيامبران شان يك امر فطرى بالقوّه است، كه خداوند در ذات همگان به وديعه گذاشته، و بيدار نمودن و شكوفا شدن آن احتياج به يك الگو، رهبر و پيشوا دارد، كه خود مبرّا از هر گونه پليدى و كج انديشى باشد، كه متأسفانه در تمدّن غرب ديده نمى شود. و اگر هم باشند در چارچوب برنامه هاى سياسى ـ اقتصادى روز قابل بروز و معرفى نيست.

قابل قياس نيست، آنچه را كه تفاوت راه است، از اصول اعتقادى تمدّن غربى امروز با مسلك دينى پيامبران شان كه از طرف خداوند به راهنمايى آنان مبعوث شده بودند. در اين راستا امام على (عليه السلام)  براى شناساندن اصول اخلاقى و معنوى يهود و عدم رعايت آنها به اين اصول در خصوص برگزيده آياتى از تورات مى فرمايد:

من از تورات دوازده آيه برگزيدم و به عربى بازگرداندم و روزانه، سه نوبت در آنها مى نگرم:

آيه اوّل: اى آدمى زاد! تا آن هنگامى كه در تحت قدرت و سلطنت من هستى، از شكوه هيچ كس پروا مكن و بدان كه قدرت و سلطنت من بر تو هميشگى و جاويدان است.

آيه دوّم: اى آدمى زاد! تا آن گاه كه خزينه ها از ارزاق پُردارم، از نرسيدن روزى خويش نگران نباش و بدان كه خزاين من پيوسته پر خواهد ماند.

آيه سوّم: اى آدمى زاد! تا آن زمان كه مرا توانى يافت، به كس ديگر دل مبند، و بدان كه هر وقت مرا جويا شوى، نيكوكار و نزديك به خود خواهى يافت.

آيه چهارم: اى آدمى زاد! به حقّ خود سوگند كه من دوست دار توأم، پس به حقّى كه بر تو دارم، سوگندت مى دهم كه دوست دار من باش.

آيه پنجم: اى آدمى زاد! تا آن وقت كه هنوز از صراط نگذشته اى، از خشم من ايمن منشين.

آيه ششم: اى آدمى زاد! همه چيز را به خاطر تو آفريدم و تو را به خاطر عبادت خود، پس مبادا كه در اين راه آنچه براى تو آفريده ام از آن درگذرى.

آيه هفتم: اى آدمى زاد! تو را از خاك و پس از آن نطفه و علقه و مضغه ساختم و آفرينش تو مرا رنجى و دشوارى نداشت، اينك مپندارى كه از رساندن قرص نانى به تو رنج و دشوارى دچار شوم.

آيه هشتم: اى آدمى زاد! محض خاطر خويش ـ كه خيلى ضعيفى ـ بر من آشفته مى شوى، ليكن به خاطر من بر خود خشمگين و آشفته نمى گردى.

آيه نهم: اى آدمى زاد! روزى تو بر من واجب است. و مرا نيز بر تو فرايض است. ليكن ـ آگاه باش ـ اگر در انجام فرايض نسبت به من سرپيچى كنى من آن نيستم كه از فرايض و عهد خويش سرباز زنم.

آيه دهم: اى آدمى زاد! هر كس تو را براى خودش مى خواهد، امّا من تو را براى خودت مى خواهم، پس از من مگريز.

آيه يازدهم: اى آدمى زاد! اگر به آنچه كه روزى ات كرده ام، راضى و خشنود باشى، جان و تن خويش را در آسايش و راحتى نهاده اى و انسان سزاوار و ستوده اى هستى. ولى اگر به قسمت من رضايت ندهى، چنان دنيا را بر تو مسلط سازم كه [ همانند ] چوپان حيوان وحشى يابد و در بيابانى حيران و سرگردان گردى و به هر حال بر فزون از آنچه روزى مقسوم تو كرده ام دست نخواهى يافت كه انسانى بس ناسزاوار و ناشايسته اى.

آيه دوازدهم: اى آدمى زاد! هرگاه در برابر من به بندگى ايستاده اى، چنان باش كه بنده اى خاك سار در برابر پادشاهى شكوه مند ايستاده است. و چنان باش كه در منظر خويش مرا مى يابى، كه اگر تو مرا نتوانى ديد من تو را مى بينم. (6)

اين آيات برگزيده، اعتبار و وثاقت تورات واقعى را مى رساند، كه پيامبر خدا حضرت موسى (عليه السلام) براى هدايت امت اش به ارمغان آورد و رسالت اش را به وسيله ى آن تكميل نمود. ولى متأسفانه امروز به آداب و احكام آن خدشه وارد كرده اند و رنج ها و ناملايمات دوران تبليغ آن حضرت به فراموشى سپرده مى شود. و پيروان اين دين الهى فقط عنوان و شكل ظاهرى كتاب تورات را حمل مى كنند; « مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَل الحِمار يَحمِلُ اَسْفارا... ;(7) كسانى كه مكلف به تورات شدند ولى حقّ آن را ادا نكردند، مانند درازگوشى هستند كه كتاب هايى حمل مى كند، (آن را بردوش مى كشد امّا چيزى از آن نمى فهمد)... .»

و يا رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد:

در كتاب تورات پنج سخن است كه سزاوار است، به آب طلا نوشته شود: اوّل; سنگ غصبى در هر خانه اى سبب خرابى آن خانه است; دوّم; آن كس كه از روى ظلم و ستم غلبه مى كند، مغلوب است; سوّم; كسى كه گناه بر او پيروزى و غلبه يافته پيروز نيست; چهارم; كم تر حق خدا بر تو اين است كه از نعمت اش براى مخالفت با فرمان او كمك نگيرى، پنجم; در صورت تو آب خشكى است كه در وقت سؤال فرومى ريزد، بنگر كه در نزد چه كسى آن را فرو مى ريزى. (8)

اين گفتار سليم نشانه بى هويّتى دينى و هرج و مرج بودن بعد اعتقادى گروه يهود را مى رساند، كه نهايت تنزل معنويت و ربانيت در دين شان است.

ابلاغ بندگى جز اهداف پيامبران

هر كس حقيقت خويش را فراموش كرد و به آفرينش پر رمز و راز خلقت نمى انديشد، به اين نكته مهمّ توجّه ندارد كه تمام پيامبران در طول تبليغ و ارشادشان هميشه نفى شرك كردند و اثبات توحيد; و خداوند در قرآن كريم اشاره به اين موضوع مى فرمايد:

وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُول إِلاّ نُوحِى إِلَيْهِ أَنـَّهُ لا إِلـهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ ;(9)

و پيش از تو رسولى نفرستاديم مگر كه وحى مى فرستاديم به او كه خدايى نيست مگر من، پس بپرستيد مرا.

و نخستين پيام آنها به عنوان نور هدايت بشريّت، كه قابليّت نفوذ در كالبد جسم و جان و شاخصى كه دل هاى آدمى فطرتاً گرايش به آن داشته باشد; نداى: « يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إلـه غَيْرُهُ ;(10) اى قوم! خداى يكتا را پرستش كنيد كه معبودى جز او براى شما نيست.» بود، و يا سرلوحه تبليغ خود قرار مى دادند. خاتم پيامبران (صلى الله عليه وآله وسلم) در آغاز رسالت اش با شعار « قولوا لااِلهَ اِلاّاللّهُ تُفْلِحوا ; بگوييد جز خداى يكتا خدايى نيست، تا رستگار شويد.» ابلاغ رسالت مى كند. و رشد تعالى امّتش را كه همان خضوع و خشوع در برابر معبود يكتاست اهداف رسالت اش مى داند.

در اين راستا امير مؤمنان على (عليه السلام) در نهج البلاغه مى فرمايد:

إنَّ اللّه تباركَ و تعالى بَعَثَ مُحمَّداً (صلى الله عليه وآله وسلم) لِيُخْرِجَ عِبادَهُ مِنْ عِبادَة عِبادِهِ اِلى عِبادَتِهِ... وَ مِنْ طاعَة عِبادِهِ اِلى طاعَتِهِ; (11)

خداوند حضرت محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) را به پيامبرى مبعوث فرمود، تا بندگان خدا را از عبادت آفريده هاى او نجات بخشد و به راه پرستش بارى تعالى سوق دهد و هم چنين آنان را از اطاعت مخلوق خدا برهاند... و مطيع خداوندشان سازد.

اين در حالى است كه عبادت و نيايش چيزى بر جاه و جلال خدا نمى افزايد، همان گونه كه ترك آنها نيز چيزى از عظمت و شوكت او نمى كاهد. ولى عبادت ها كلاس هاى تربيت هستند براى آموزش بندگى و حفظ و حضانت نفس از آلودگى شرك و خودبينى. لذا طوق بندگى به گردن نهادن و پيشانى بر خاك گذاشتن در مقابل پروردگار بزرگ، ايمان و تقوا و جوشش درونى عبد بودن به معبود را به ارمغان مى آورد، كه همان عارف بودن به حقّ پروردگار است. كه معيّار ارزش والاى انسانيّت و ميزان سنجش شخصيت پذيرى او مى باشد. كه بينشى جز خدابينى و اركانى جز ركن عبادت و سيرى جز الى اللّه در او به وجود نمى آورد: « اِذا تَخَلىَّ الْمُؤمِنُ مِنَ الدّنيا كَما وَجَدَ حَلاوَةُ حُبِّ اللّه ;(12) هنگامى كه مؤمن قلب خود را از محبّت دنيا خالى نمايد روح اش رفعت پيدا مى كند و شيرينى دوستى خداوند را مى يابد.»

طاعت ناقص من موجب غفران نشود *** راضيم كرد مدد علّت عصيان نشود

و بعد از آن كه قوّت و فراغت رفت، و هر روز هم مانند گذشته سرمست به دنبال اميال نفس به باطل گذراندن و مغرورانه خود را بنده دنيا نمودن، بعد از فوت امكانات زمانى به يك باره چشم دل مى گشايد و حقايق بر او آشكار مى گردد كه متمسّكى براى نجات نمى يابد و جبران مافات نيز مقدور نيست، كه از دل ندا بر مى آورد: « يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللّهِ ;(13) واى بر ما! از اين حسرت كه در اطاعت فرمان خدا كوتاهى كرديم.» پس: « فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صالِحاً ;(14) خداوندا! ما را به دنيا بازگردان تا عمل صالح انجام دهيم.» و يا قوّت جوانى و فراغت وقت را به من باز گردان تا بتوانم قضاى عبادت تو را به جا آورم، كه اين حسرتى بيش نيست.

آرى! اطاعت از اوامر پروردگار انسان ها را از هر همّ و غمّ محفوظ مى دارد و به او آرامش خاطر مى بخشد. و آن چنان سترگ و مقاوم مى گردد كه از هيچ چيز واهمه نخواهد داشت و مظاهر دنيا را فقط با ديده بنده بودن و عبرتى جز توانايى خالق نمى انديشد.

رخنه در فطرت ميسّر نيست

عشق و معرفت در نفس ربّانى كه نشأت گرفته از عبادت با خضوع و خشوع است همان عشق و پرستش ائمّه معصومين (عليهم السلام) و اولياء الله مى باشد كه در دين مبين اسلام خصوصاً مذهب به حقّ شيعه داراى جايگاه و مراتبى است كه زبان و قلم از بيان حقيقت اين منزلت ناتوان است.

توجه به مباحث اعتقادى در دين اسلام جايگاه والايى دارد و علما و دانشمندان در طول دوران به پردازش آن همت گماردند. زيرا تمام مبانى اعتقادى و اصول عبادى افراد در امّت اسلام استناد به اوامر خداوند در قرآن است. و آداب و سنن پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) نيز هر كدام تفسيرى از آيات قرآن و آداب و سنن پيامبران سلف را اتمام و اكمال است، كه توسط مبشّران و پيشوايان معصوم (عليهم السلام) ابلاغ مى شود، در اين راستا تبليغ مبانى اعتقادى آنها براى افراد يك جامعه اسلامى و پويا حجّت به تمام معناست. و همه آن آداب به عنوان يك الگو و معيار صعود روح به تعالى و تهذيب نفس از گناهان مورد پذيرش واقع مى شود. و به عنوان يك قانون كلى و مدوّن كه در چارچوب تعاليم الهى است تمسّك به آن ترقّى و تعالى روح مى باشد. و با جان و دل به آن عشق مىورزند و در كسب چنين تعاليمى كوشا هستند تا به آن عمل كنند.

ولى از آنجايى كه دانشمندان مى خواهند توسط علوم روز در فطرت و ذات خلقت آدمى رخنه نمايند، و ادعاى آنها نيز اين باشد كه مى توان روح را مهار و تسخير كرد و روان انسان ها را از هجوم امراض جسمى در امان نگاه داشت و با اشيا (رنگ ها) و افكار پنهان (هيپنوتيزم) و انگيزه هاى مانند بازى درمانى، زوج درمانى، و... آدمى را كنترل كرد، كار عبث و بيهوده مى باشد.(15)ولى اعتراف روان پزشكان و دانشمندان روحى ـ روانى چيز ديگرى را مى رساند، زيرا آنها معتقدند كه: آداب و احكامى كه پيامبران الهى در طول تاريخ بشر به پيروان شان تعليم مى دادند، امروزه در علوم جديد خصوصاً طب و روان پزشكى به بيماران تعليم داده مى شود. زيرا روان پزشكان دريافته اند كه «عبادت» و داشتن يك ايمان محكم به دين تمام هيجان هاى روحى از قبيل نگرانى، تشويش، ترس و بى هويّتى را كه موجب بيشترى از بيمارى هاى جسمانى است، برطرف مى سازد. اعتراف دانشمندان علوم روان شناسى در كشورهاى متمدّن خود دال بر تثبيت و حقيقت فطرت و عدم رخنه در آن است. زيرا فعليّت فطرت يك امر خدايى است، همان طور كه خداوند در قرآن فرمود:

فِطْرَتَ   اللّهِ   الَّتِى   فَطَرَ   النّاسَ   عَلَيْها   لا تَبْدِيلَ   لِخَلْقِ   اللّهِ ذ لِكَ الدِّينُ القَـيِّمُ ;(16)

به همان فطرتى كه خدا مردم را بر آن آفريده است. آفرينش خدايى (فطرت توحيد) را دگرگونى نيست، اين است دين راست و استوار.

جهان شمولى هدايت و صعود به سوى كمال در همه انسان ها يك سير ذاتى دارد، چون سرشت هر فرد در سعادت دنيا و آخرت يك كشش روحانى است، كه در حقيقت جداى مسائل جسمانى مى باشد، چون اين سعادت همان مسير هدايت شده «الايصال الى المطلوب» است، كه از يك مسير هموار بايد عبور كرد. انسان مى تواند با راز و نياز از بحران روحى و امراض جسمانى نجات يابد، و حتّى امروزه پزشكان روحى در ترغيب بيماران به راز و نياز و عبادت با معبود بى نياز، خود مبلّغين متجدّد دين شده اند و بايد اذعان نمود كه پزشكان بدان جهت بيماران شان را تشويق به دين نمى كنند كه از آتش جهنّم رهايى يابند بلكه براى نجات از آتش روحى و به تعليل رفتن جسم ظاهرى تجويز به عبادت و راز و نياز مى كنند.

ايمان درمانى

«ديپاك چوپرا»(17) ـ امپراتور روح كه غرب را فتح كرده ـ در كشور امريكا شناخته شده نبود و افكار او را جنون آور مى خواندند.

امروزه «چوپرا» به عنوان امپراتور «روح» نام برده مى شود، و بيش از هر كس ديگرى در امريكا براى بر سر زبان انداختن كلمات «ايمان»، «شفا» و «طب» زحمت كشيده است. و با عرضه تركيبى از طب جديد و سنتى و نيز ايمان مذهبى، جويندگان سلامت و عافيت را دور خود جمع كرده است.

دكتر «هربرت بنسون» استاد دانشكده پزشكى هاروارد مى گويد: بين 60 تا 90 درصد بيمارانى كه به اطبا مراجعه مى كنند، از بيمارى هاى روانى رنج مى برند. اين پيروزى طب است كه بسيارى از ما آن قدر عمر مى كنيم تا به اين بيمارى هاى مزمن دچار شويم، اما درمان هاى سنتى يعنى تجويز دارو و يا جراحى، به خوبى عليه آنها عمل نمى كنند.

بيماران مبتلا به بيمارى هاى مزمن نه تنها در مطب پزشك تسكين پيدا نمى كنند، بلكه با آزمايش هاى جديد و «اسكن»هاى فوق مدرن اغلب احساس بى كسى و تنهايى مى كنند [ و مبتلا به نوعى افسردگى مى شوند] . كه بسيارى تسلاى درد خود را در «ايمان درمانى» و دفاتر «شفابخش ها» جست و جو مى كنند و بابت اين كار سالانه 30 ميليارد دلار هزينه مى كنند! ميليون ها دلار ديگر نيز صرف خريد كتب و نوارهاى پزشكان «عصر جديد» مثل «ديپاك چوپرا»، «آندرو ديل» و «لارى دوسى» كه تركيبى از داروها و روحانيت شرقى [ يا ايمان درمانى] را عرضه مى كنند، مى شود.(18)

اعتراف دانشمندان غربى

بعضى از دانشمندان در تحقيقات گسترده خود به طور جدى مى خواهند بدانند بيماران چه سود و ثمرى از توسّل به معنويّت و روحانيّت مى برند و يا اعتقادات دينى چه تأثيرى در روح و جسم مى گذارد، كه در نهايت با حيرت درمى يابند كه خيلى چيزها را حتى نمى توانند در كتب پزشكى پيدا كنند به آنها دست مى يازند.

بيش از 200 مطالعه و تحقيق درباره نقش مذهب به وسيله «لوين» از ويرجينياى شرقى و دكتر «ديويد لارسن» سرپرست «انستيتو ملى پژوهش هاى بهداشتى» انجام شده است. و بيشتر اين مطالعات نشان داده اند كه مذهب براى سلامت فرد خوب است. به نكته هاى مهم اين مطالعات توجه كنيد:

مطالعه اى در مركز طبى «دارتموت هيچكاك» در سال 1995 نشان داد يكى از بهترين عوامل نجات در ميان 232 بيمارى كه تحت عمل جراحى قلب قرار گرفته بودند، درجه ايمان مذهبى در آنها بود. مرگ و مير در ميان كسانى كه ايمان مذهبى نداشتند سه برابر بيشتر از ميزان مرگ و مير در ميان كسانى بود كه ايمان مذهبى داشتند.

يك تحقيق سى ساله در زمينه فشار خون بالا نشان داده است، اين بيمارى در نزد كسانى كه به كليسا مى روند در مقايسه با ديگران كم تر است. به گفته دكتر لارسون، كليساروها حتى با محاسبه فاكتورهاى خطرى چون اعتياد به سيگار و نوشيدن مشروبات الكلى به ميزان حداقل 5 درجه كمتر از ديگران فشار خون دارند.

ديگر مطالعات نشان داده است مردان و زنانى كه مرتباً به كليسا مى روند 50 درصد كمتر از كسانى كه گه گاه به كليسا مى روند به خطر مرگ يا بيمارى مواجه مى شوند.

دكتر هربرت بنسون پروفسور دانشكده پزشكى دانشگاه هاروارد امريكا اعلام كرد: تكرار مكرر دعا و نيايش و تفكّر و تعمق روحى مى تواند، سرچشمه برخى تغييرات فيزيكى در بدن باشد.

به گفته اين استاد امريكايى، آرامش روحى كه در نتيجه دعا كردن به وجود مى آيد، موجب كاهش ضربان قلب و سرعت امواج مغزى شده و بعضاً، مى تواند بيمارى هايى را بدون نياز مراجعه به پزشك و صرف هزينه هاى جراحى درمان نمايد.

دكتر بنسون كه تحقيقات خود را در خصوص تأثير پزشكى روح بر جسم از چندين دهه قبل آغاز كرده، اكنون به طور روزانه اين تكنيك را مورد استفاده قرار مى دهد. به گفته ى وى حدود 40 درصد زوج هايى كه به فرض عقيم بودن به وى مراجعه مى كنند، پس از حدود شش ماه موفق به باردارى مى شوند. تحقيقات 25 ساله وى نشان داده كه نيروى تعقل انسان مى تواند تأثيرى مشابه دارو داشته باشد. به گفته وى اين تأثير به ويژه در بين كسانى كه اعتقاد قوى به وجود خدا و يا يك قدرت متعالى دارند مشهودتر است.

آنچه امروز در محافل علمى خصوصاً طبى غرب مورد بحث است ايمان درمانى در چالش با علم پزشكى است كه ايمان و داشتن يك مذهب قوّى تمام هيجان ها و بيمارى هاى روحى و جسمى را بهبود مى بخشد. در اين جا لازم مى دانم كه به اظهارات بعضى از دانشمندان كه به طور خلاصه آمده توجّه داشته باشيم:

* دكتر بنسون دعا و نيايش را تنها روش مداوا نمى داند و معتقد است چنان چه ضرورت ايجاب نمايد، پس از توسل به دعا و در صورت عدم معالجه، بيماران مى بايست روش هاى معمولى پزشكى را نيز بر گزينند.

* دعا، ايمان مذهبى و توجه به معنويات واقعاً مى تواند سلامت جسم شما را بهبود بخشد.

* اسناد و مدارك روز افزونى نشان مى دهند كه دعا به درگاه خداوند بيماران مبتلا به بيماريهاى سخت را نجات مى دهد.

* شيوه ى چپاول گرانه پزشكان، بيماران را به سوى «ايمان درمانى» هدايت مى كند.

* طب مدرن با تكنولوژى فوق العاده پيشرفته در مقابل بيمارى هاى مزمن ناتوان است.

* آمريكايى ها سالى 30 ميليارد دلار صرف «ايمان درمانى» مى كنند.

* «ايمان درمانى» با خرافه پرستى و دعانويسى و رمالى فرق دارد.(19)

در تعاليم اسلام كه عمده رسالت آن بر سه محور اساسى: مبدأ، معاد و نبوت بنا گذاشته شده و ايمان به هر كدام از اين سه پايه ايمان به تمام معنا محقق است. در اين راستا مقررات و احكام دينى در تعاليم اسلام قوانين خشك و بى روح نيست، كه صرفاً به خاطر تقليد و تشريفات در حاشيه ى زندگى تنظيم شده باشد، بلكه مجموعه اى از احكام، اخلاقيات و اعتقادات است كه با سرشت انسان آميخته مى باشد. به طورى كه خداوند مى فرمايد:

فِطْرَتَ اللهِ الَّتىِ فَطَرَ النّاسَ عَليْها لاتَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ(20);

به همان فطرتى كه خدا مردم را بر آن آفريده است. آفرينش خدايى (فطرت توحيد) را دگرگونى نيست، اين است دين راست و استوار.

عبارت و راز و نياز با معبود بى نياز اختصاص به مراحل زمانى و مكانى ندارد. چون عبادت معامله اى است از جسم متعب خاكى و روحى متعالى «عبد»، كه در وجودش جز «معبودى» توانا نمى يابد. شاعر شيرين كلام تفهيم عبادت و راز بندگى را با بيان بسيار سليس و روان به نظم كشيده تا ذوقى ديگر براى مشتاقان به وجود آورد، او مى گويد:

نه هر كس شد مسلمان مى توان گفتش كه سلمان شد *** كز اوّل بايدت سلمان شد و وانگه مسلمان شد

جمال يوسف اردارى به حسن خود مشو غرّه *** صفات يوسفى بايد تو را تا ماه كنعان شد

نمى شايد حكيمش خواند هر كس لافت از حكمت *** كه عمرى بندگى بايد نمود آن گاه لقمان شد

ريشه معنوى محبّت و ميزان علاقه شديد قلبى انسان نسبت به خداوند در عشق به عبادت سنجيده مى شود. و اين كمالات معنوى در وجود يكايك بندگان ـ مرد و زن ـ آنها متفاوت است. ولى معناى واقعى عبادت براى جميع عبادت كنندگان مسير واحدى است كه شاخص اصلى آن حس ستايش و سپاس گزارى خالق بى همتاست، كه از آفرينش نعمت ها و نزول به موقع رحمت ها براى بندگان اش هيچ گونه دريغى نفرمود و تمام امكانات لازم را براى پيشرفت او مهيا كرد. آن چنان كه همه بندگان اش را به ميزان لياقت شان مورد; عنايت خود قرار داد.

حنان بن سدير، از پدرش روايت كرده، كه از حضرت باقر (عليه السلام) پرسيدم: چه عبادتى از همه عبادت ها بالاتر است؟ فرمود: هيچ چيز نزد خداى عزّوجلّ از آن محبوب تر نيست كه دعا كنى و از او حاجت بخواهى. و هيچ كسى نزد خداى عزوجلّ مبغوض تر از آن نمى باشد، كه عبادت او را به جا نياورد.(21)

يك دهان خواهم به پهناى فلك *** تا بگويم شرح اوصاف ملك

چون عبادت در دين مبين اسلام خصوصاً مذهب به حقّ شيعه معناى وسيعى در بر دارد. و گستره آن حتّى براى آداب و اعمال جزيى و شخصى از قبيل: چگونه راه رفتن، خوابيدن، خوردن، آشاميدن، مسواك كردن و... رسيده و ثوابى تعيين گرديده، سعى شده در اين فصل، فقط ركن عبادت كه همان عارف بودن به حق پروردگار و راز و نياز «عبد» با «معبود» است سرلوحه تأليف قرار داده شود.

عبادت در كلام خدا

قبل از آن كه به مفاهيم حمد يا عبادت در كلام خدا و معصومين (عليهم السلام) بپردازيم، بهتر است مختصرى از اقسام حمد را بشناسيم، كه حمد در معارف اسلامى به چند قسم آمده، كه در اين راستا مى توان گفت حمد به طور اجمال به سه قسم; قولى، فعلى و حالى تعريف شده كه عبارتند از:

الف) حمد قولى: به حمد زبانى گويند; كه آسان ترين نوع حمد مى باشد كه از زبان جارى مى شود، و اين نوع حمد داراى درجاتى است كه ترتيب فضيلت آن از مراتب شخصيت و مراقبات ويژه افراد حاصل مى شود. و ناطقيّت كه يك وديعه الهى است خداوند ويژه انسان قرار داده تا حمدش را به زبان انبيايش ظاهر كند تا امّتان شان حقّ را با اين كمال بستايند، و بنده معرفت قلبى خويش را به وسيله زبان بازگو كند. و در اين خصوص اطباى روحى گويند: وقتى كه زبان به حمد و ستايش خداوند عادت كرد و تزيين به ذكر الله شد، گناهان زبانى مانند; دروغ، غيبت، تهمت و... در آن جايگاهى ندارند.

ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكى و خدايى *** نروم جز به همان ره كه تواَم راه نمايى

همه درگاه تو جويم همه از فضل تو پويم *** همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايى

برى از رنج و گدازى برى از درد و نيازى *** برى از بيم و اميدى برى از چون و چرايى

نتوان وصف تو گفتن كه تو در وصف نگنجى *** نتوان شَبه تو گفتن كه تو در وَهمْ نيايى

لب و دندان سنايى همه توحيد تو گويد *** مگر از آتش دوزخ بودش روى رهايى

ب) حمد فعلى; به حمدى گويند; كه منشأ آن افعال انسان است. و اين نوع حمد داراى جايگاهى بهتر و مراتبى عالى تر از حمد قولى است. چون اين نوع حمد ضمن معرفت و عارف بودن به پروردگار و شناخت و كيفيت عوالم از انسان صادر مى شود; در غير اين صورت حمدى تحقق نمى يابد. زيرا اعمال دينى ـ شرعى از عبادات و خيرات كه به بندگان تكليف شده است مى باشد و بنده نيز صرفاً براى رضاى خدا اظهارش مى كند. چون آنچه از روزى مادى و معنوى به انسان ها اطعام مى شود كمال و صفت رحمانيّت خداوند است; و صفت خالقيّت خداوند براى اين است كه آفرينش تمام مخلوقات عالم در توفيق به صعود و تعالى معنوى انسان رويكرد دارند. و اين كشش صرفاً يك حمد فعلى نيست بلكه وجود انسان در تمام دوران زندگى بايد ستايشگر خداوند باشد; زيرا افعالى كه بُعد معنوى داشته باشد عروج روحى انسان از كالبد جسم متجلّى مى شود.

رسد آدمى به جايى كه به جز خدا نبيند *** كه فرشته ره ندارد به مقام آدميّت

ج) حمد حالى; بيشتر اقسام حمد، در حمد حالى تفسير مى شود; و مى توان گفت مهم ترين حمد براى بنده حمد حالى است. زيرا در حمد حالى توفيقات و عنايات الهى فقط در روح و قلب بنده است، و معامله يك معامله روحى و قلبى مى باشد. چون اين دو مقام اگر متصف به كمالات علمى و عملى حقّ شوند و متخلّق به اخلاق الله و صفات الله گردند; و وقتى كه اين كمالات ملكه سرّشان شد، حمد حالى محقق مى گردد. زيرا روح از آن خداست و قلب نيز جايگاه بحقّ اش; « لم يسعني سمائي و لا أرضي و وسعني قلب عبدي المؤمن ;(22) آسمان ها و زمين گنجايش مرا ندارند، ولى من در قلب بنده مؤمنم جاى مى گيرم.»

كه جهان صورت است و معنى يار *** ليس فى الدار غيرهُ ديّار

خداوند در قرآن مى فرمايد:

وَ ما خَلَقْتُ الجِنّ وَ الاِْنسَ اِلاّ لِيَعْبُدُونِ ;(23)

و جنّ و انس را نيافريدم جز براى آن كه مرا بپرستند.

فَسَـبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السّاجِدِينَ * وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِـيَكَ اليَقِـينُ ;(24)

پروردگارت را تسبيح و حمدگو، و از سجده كنندگان باش. و پروردگارت را عبادت كن تا يقين (مرگ) فرا رسد.

أَ لاّ تَعْبُدُوا إِلاّ اللّهَ إِنَّنِى لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ ;(25)

دعوت من اين است: كه جز اللّه را نپرستيد، من از سوى او براى شما بيم دهنده و بشارت دهنده ام.

وَلِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِى السَّمـواتِ وَالأَرضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَظِلالُهُمْ بِالغُدُوِّ وَالآصالِ ;(26)

همه آنها كه در آسمان ها و زمين هستند، از روى اطاعت يا اكراه و هم چنين سايه هاى آنها هر صبح و عصر براى خدا سجده مى كنند.

هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ السَّكِـينَةَ فِى قُلُوبِ المُـؤْمِنِـينَ لِـيَزْدادُوا إِيْماناً مَعَ إِيمانِهِمْ ;(27)

او كسى است كه، سكينه و آرامش را در دل هاى مؤمنان نازل كرد تا ايمانى بر ايمان شان افزوده شود.

أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ ;(28)

آگاه باشيد، با ياد خدا دل ها آرامش مى يابد.

در قرآن مجيد بيش از 397 آيه در خصوص فرايض و عبادات از طرف خداوند بزرگ بر رسول اش نازل شده كه علماى تفسير و فقهاى تفكيك آيات، با استفاده از احاديث و روايات معصومين (عليهم السلام) به شرح تفصيل و جزييات آنها پرداخته اند. كه مجالش در اين بضاعت سطور نمى گنجد.

عبادت در كلام معصوم (عليهم السلام)

اشرف مخلوقات پيامبر بزرگوار اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم)  فرمود: كه مالك عالمين (جلَّ جلاله) مى فرمايد:

هرگاه دل بنده من در بيشتر احوال به ذكر عزّت و جلال و شكر نعمتم با كمال حسن نيّت مشغول باشد، وعده او اين است كه «تَولَّيتُ اُمُورَهُ; كار او را به هيچ غيرى حواله نكنم.» و در هيچ مقامى او را به حال خود نگذارم، همه خواسته ها و حاجات او را به كرم خود برآرم، تا آثار فضل خود را همنشين او گردانم، انوار لطف خود را رفيق و قرين او سازم و اگر در خلوت خانه محبّت (دل) سخن گويد چنان سازم كه جواب آن هاتف غيبى بدو رساند و چشم و دل او را ناظر نور جلال احديّت خود گردانم... . (29)

گر مراد خويش خواهى ترك وصل ما بگوى *** ور مرا خواهى رها كن اختيار خويش را

و هم چنين مى فرمايد:

اَلاِحْسانُ اَنْ تَعْبُدَاللّه كانَّكَ تَراهُ ;(30)

احسان آن است كه خدا را بپرستى مثل اين كه او را مى بينى.

امام سجّاد (عليه السلام) در مناجات مطيعين مى فرمايد:

اى خداى من! طاعت و بندگى ات را به قلبم الهام كن و عصيانت را از من دور ساز. و آنچه از شوق مقام رضاى تو آرزومندم، راه وصول اش را بر من آسان گردان.

خدايا! ما را در كشتى هاى نجاتت ـ كه ملكه شدن نفس در عبوديّت و طاعت تو و ولايت أوليايت است ـ بنشان، و ما را به لذّت مناجات خود كامياب گردان و بر جويبارهاى محبّتت وارد ساز و به ما شيرينى مقام قرب و دوستيت را بچشان.

عيسى بن عبداللّه از امام صادق (عليه السلام) سؤال نمود: قربانت گردم عبادت چيست؟

امام (عليه السلام) فرمود:

خوش نيّتى در طاعت از راه هايى كه خدا از آنها اطاعت شود.

و هم چنين مى فرمايد:

همه چشم ها در روز قيامت گريانند، مگر سه چشم: چشمى، كه از نامحرم پوشيده باشد; چشمى كه در اطاعت خدا شب بيدار بماند. و چشمى كه در دل شب از خوف خداوند اشك ريزد. (31)

در روايت است كه خداوند سبحان به داود (عليه السلام) وحى فرمود:

اى داود! من دوست كسى هستم كه او نيز مرا دوست داشته باشد. و همدم كسى باشم كه او نيز همدم من باشد. و مونس كسى هستم كه او نيز به ذكر من مأنوس باشد. و رفيق و مصاحب كسى مى باشم كه او نيز رفيق من باشد. و كسى را بر مى گزينم كه او نيز مرا بر گزيند. و مطيع كسى هستم كه او مرا اطاعت كند. و هر كس قلباً مرا دوست بدارد حيات و زندگانى اى به او مى دهم كه به هيچ كس قبل از او ندادم. و كسى كه حقيقتاً در جست و جوى من باشد مرا خواهد يافت. و هر كس در پى غير من باشد هرگز مرا نخواهد يافت. (32)

بندگى كن تا كه سلطانت كنند *** تن رها كن تا همه جانت كنند

خوى حيوانى سزاوار تو نيست *** ترك اين خو كن كه انسانت كنند

عبادت در لغت

عبادت در لغت يعنى: هير، بندگى، نماز، پرستش، نيايش، هر كارى كه مطابق دين تقرّب و جلب رحمت خدا شود گويند.(33)

و راغب اصفهانى (رحمه الله) تعريف عبادت را در كلمه عبوديّه چنين آورده است:

عبودّيّه; يعنى اظهار فروتنى و طاعت و فرمان بردارى از حق، واژه عبادة از عبودَّيّه بليغ تر است، زيرا عبادت نهايت فروتنى و طاعت است. لذا استحقاق و شايستگى پرستش را ندارد مگر كسى كه نهايت كمال و فضيلت از اوست و او خداى تعالى است و فرمود: « أَ لاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ ;(34) ـ به شما بندگان ـ امر فرموده است كه جز آن ذات يكتا كسى را نپرستيد.»

عبادت و پرستش خداى متعال را سه مرحله است: بعضى خدا را عبادت مى كنند به اميد ثواب آخرت و خوف از عقاب كه عامه مؤمنانند. و بعضى خدا را عبادت كنند كه شرف عبوديت يابند و خدا آنها را بنده خود خواند. و بعضى ديگر خدا را عبادت كنند از جهت هيبت و جلال او، و محبّت به او كه مرتبت اعلاى عبوديّت است.(35)

عبادت، همان طاعات و اظهار ذلّت و مسكنت است. و عادت دادن و ملكه شدن اين ها از براى نفس انسانى، تا معناى بندگى و حقيقت آن حاصل شود. « إِيَّاكَ نَعبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِـين ; تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم.»

عبادت و پرستش كه در «نماز» مى گنجد، عالى ترين نوع خشوع و خضوع در برابر خالق يكتاست، كه نهايت ذلت و خوارى در مقابل قادر مطلق مى باشد. و راز دل است با معبود بى نياز، كه اين شايستگى فقط در وصف ذات اقدس خداوند نهفته است، چون خداوند به هر راز دانا و بر درون ها بيناست. و بر هر چيز احاطه مطلق دارد و با يكتايى خود بر همه چيز چيره و قادر و تواناست.

بنابراين عبادت; «نماز» فطرت ستايشگرى و آخرين حد خضوع و خشوع جسم و جان است كه به عنوان تعلّق و وابستگى مطلق و تسليم بى قيد و شرط «عابد» در برابر «معبود» انجام مى گيرد.

عبادت; كه اوّل آن «نماز» و آخر آن... ، حس شكرگزارى را شكوفا مى كند و از مهم ترين اوصاف انسانى است، كه همانا انسان ذاتاً مستجمع ويژگى هاى جميع مخلوقات عالم هستى را داراست. خلقتى كه، هم نشانه قدرت الهى است و هم علم و حكمت و رحمت عام و خاص اش چنين اقتضا مى كند، كه در خلقت اين گل سرسبد عالم هستى نشانه هاى علم و قدرت بى پايان خدا باشد تا نعمت هاى گسترده اش در ذرّه ذرّه اعضا و جوارح او كاملا مشهود بماند.

تفسير حروف عبد

خداوند مى فرمايد:

إِنَّنِى أَنَا اللّهُ لا إِلـهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِى وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِى ;(36)

به درستى من اللّه هستم، معبودى جز من نيست، مرا پرستش كن و نماز را براى ياد من بپايدار.

سپاس براى خداى است كه هرگاه بخوانم اش پاسخم گويد و اگر او را فرمان نبرم، بدى هايم را بپوشاند. حمد براى خدايى است كه او را در پادشاهى شريكى، و در فرمان او ستيزنده اى نباشد. حمد و ستايش مخصوص آن معبودى است كه هر عبدى به حمد او به مولاى و سرورى رسيد. زيرا عشقورزى عبد به معبود يك امر فطرى است، و فطرت خداجويى در وجود تمامى بندگان نهفته است. امّا بنا به شرايط تربيت پذيرى و رشد اجتماعى از مسير اصلى كه همان « صِراطَ المُستَقِـيمَ » است گاهى منحرف گشته و حب نفس ـ كه تمايلات جسمى و خودبينى ظاهرى مى باشد ـ جايگزين حب الارباب مى گردد. كه اين جايگزينى فاصله ى مرز شرك و كفر است از درياى بيكران عشقورزى عبد به معبودش. در اين طريقت است كه عبد به مصداق حروف اش تعبير مى شود.

همان طور كه براى سالكان اهل حقيقت روشن است، كلمه «عبد» از سه حرف «ع، ب و د» تشكيل شده كه: حرف «عين» كنايه از علم و عمل است، و حقّ اين دو كلمه اين است كه هميشه در كنار هم باشند. زيرا كه علم به منزله ى پايه و عمل به مثابه ساختمان آن است. و اين دو در حفظ آثارشان مكمل يك ديگرند. و علم بدون عمل و عمل بودن علم سزاوار نيست، چون اين دو به ماننده دوبال پرواز به سوى تكامل روحى ـ عقلى است كه آدمى را به سر منزل مقصود مى رسانند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

عَمَل قليل مَعَ الْعِلْمِ خَير مِنْ عَمل كثير مَعَ الْجَهْل; (37)

عمل كم با علم بهتر است، از عمل زياد كه از روى نادانى انجام گيرد.

و يا:

عَلَيْكَ بِالْعِلْمِ فَإنَّ الْعِلْمَ خَليلُ الْمؤُمِنِ وَ الْحِلْمَ وَزيرُهُ وَ الْعَقْلَ دَليُلُه وَ الْعَمَلَ قَيُّمُهُ...; (38)

بر شما باد آموختن علم; زيرا علم يار مؤمن; و بردبارى وزير او; و عقل دليل اش و عمل سرپرست اوست.

و جمع علم و عمل باعث افزايش يقين بنده، به خلاقيّت خداوند است. كه خداوند در قرآن مى فرمايد:

أَمـَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ الَّـيْلِ ساجِداً وَقائِماً يَحْذَرُ الآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الأَلْبابِ ;(39)

آيا چنين كسى با ارزش است; يا كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است. و در حال سجده و قيام از عذاب آخرت مى ترسد. و به رحمت پروردگارش اميدوار است. بگو آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسانند؟ تنها صاحبان خرد (عقل) متذكّر مى شوند.

و در خصوص عالمانى كه داراى گفتار شيرين و دلنشينى هستند و ديگران بهره هاى فراوان از قال و قيل آنها برده و خود هيچ گونه سودى نمى برد. و چه بسا باعث تأسف نيز مى گردد كه حامل سرمايه بس عظيم بوده ولى گره از بيچارگى و بدبختى او نگشوده و خداوند در اوصاف شان چنين مى فرمايد:

تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ * كَبـُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ ;(40)

چرا سخنى مى گوييد كه عمل به آن نمى كنيد؟! نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد و عمل نمى كنيد. (41)

حرف «با» اشاره به بينونيّت و جدايى از غير حقّ تعالى است. چون مطاع هواى نفس بودن يكى از بزرگ ترين بلاهاست كه آدمى در محدوده ى حيات دنيا، خود را در آن محبوس مى كند. و هر روز با بهره گيرى از عقل و ترفندهاى واهى به يكايك اميال نفس اش جواب مثبت مى دهد. و آن چنان غور در كسب رفاه طلبى و دنياپرستى مى شود كه مواصلت مرز شركِ به خدا را تا لحظات آخر زندگى و چه بسا در حال احتضار به همراه دارد و جزء لاينفك نفس اش مى شمرد. دل بستن به غير خدا و بنده ى مال و منال شدن آدمى را چنان از اصالت اش به دور مى كند، كه گويى فقط غالب انسانى را به يدك مى كشد و سيرت همان اوصاف حيوانى است. و خودبينى را هم چون كرم ابريشم كه تار به دور خود مى تند و خود را در آن حبس مى كند جز احاطه اى از تار نمى بيند و آن چنان در خود محو مى گردد كه ديدگان اش فقط در خود خلاصه مى گردد.

مادر بتها، بت نفس شماست *** زان يكى بت مار و اين بت اژدهاست

حرف «دال» دلالتى بر دنّو و نزديكى است كه تقرّب بنده بى حجاب و بىواسطه به پروردگار عالمين و قطع علايق از ماسواى اللّه مى باشد. جز نام و ياد حضرت حقّ كه عالم به كل شيء و عليم به ذات صدور است و تمام اشياى عالم را جز وسيله اى براى رسيدن به مقام بندگى و نگريستن به جمال و جلال او مى باشد، مى داند زيرا: « اَلاِخْلاصُ مِلاكُ العِبادةَ ; قوام و ارزش عبادت به خلوص نيت است.»

در اين مقام شايسته است كه عبد با نيّت خالص قلب خود را آيينه تجلّى عشق به معبود قرار دهد. و وجود خويش را جز جسم شفاف انعكاس كننده صفات تمام و كمال خالق بپندارد، كه در اين مرحله و مرتبت، اخلاص عبد معنا پيدا مى كند.

وَلِـيَبْتَلِىَ اللّهُ ما فِى صُدُورِكُمْ وَلِـيُمَحِّصَ ما فِى قُلُوبِكُمْ وَاللّهُ عَلِـيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ ;(42)

خداوند آنچه در سينه ى شما پنهان است مى آزمايد. و آن چه در دل هاى شما از ايمان مى باشد خالص گرداند و خداوند از آن چه در درون سينه هاست باخبر است.

در ضمير ما نمى گنجد به غير دوست كس *** هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس

و در حديث شريف از معصوم (عليه السلام) اشاره به همين مطلب است كه مى فرمايد:

وَالنّيّةُ اَفْضَلُ مِنَ العَمَلِ ألا وَاِنَّ النّيّةَ هِىَ العَمَلُ ;(43)

نيّت، از عمل افضل است، بلكه نيّت تمام حقيقت عمل است.

اگر با خلوص نيّت به عالم با صفاى معرفت قدم بگذاريم، و با چشم دل به ديدار جمال يار نايل شويم، قطعاً به چشيدن شربت حيات بخش عشق موفّق خواهيم شد. كه اين اوّلين سلك از سلوك بندگى است. در حالى كه عشقورزى انسان نسبت به پروردگار يك امر فطرى است. و محور وجودى انسان در اين بحر پر تلاطم اميال نفس و تجمّلات دنيا، فقط اتكاى به حمد و ستايش معبود است و يادآور عهد ازلى كه مى تواند اصالت انسانى اش را حفظ كند. و چنين اقتضا مى كند كه انسان به پروردگار جهانيان عشق بورزد و در هجران نام و ياد او اندوه ناك و در وصال او فرح ناك گردد، و ذكر او را دارويى سريع الشفاى دل خود بداند، به ياد او بودن را مايه ى درمان خويشتن يابد، شكر او را سبب مزيد لطف و رحمت ببيند. و اين جاست كه براى خستگى كار روزانه خود خواب، و براى رفع خستگى و درگيرى در اجتماع خانه، براى مقابله با فشارهاى جنسى زن، و نهايتاً براى آرامش قلب و روح مشوّش، ياد خدا لازم است. تا كسب معرفت نمايد و از تمام هيجان ها در امان باشد.

أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ ;(44)

آگاه باشيد با ياد خدا دل ها آرامش مى يابد.

با دو قبله در ره توحيد نتوان رفت راست *** يا رضاى دوست بايد يا هواى خويشتن

در عشق بندگى معبود و در عالم بىوصف عبادت و پرستش، حد و حصرى نيست. زيرا عبادت و پرستش يك جوشش و انقلاب درونى است، كه مرزى بر آن قايل نشده اند. دنياى شيرين عبادت زمان و مكان نمى شناسد، شب و روز در عبادت وجود ندارد. چون هميشه و در همه حال روشنايى عالم وجود فقط نورانيّت دل است با ياد معبود; چون لذّت چشيدن شربت شيرين عبادت جان بخش و استشمام نسيم اش حيات پرور است.

شيخ اجل مصلح الدّين سعدى شيرازى در گلستان حكايت بسيار جالبى نقل مى كند كه مى گويد: ياد دارم شبى در كاروانى همه شب رفته بود; و سحر در كنار بيشه اى خفته; شوريده اى كه در آن سفر همراه ما بود، نعره اى برآورد و راه بيابان گرفت; و يك نفس آرام نيافت. چون روز شد گفتم اش آن چه حالت بود؟

گفت: بلبلان را ديدم كه به نالش درآمده بودند از درخت، و كبكان از كوه، و غوكان در آب، و بهايم از بيشه، انديشيدم كه مروّت نبـاشد همـه در تسبيح باشند و من به غفلت خفته.

دوش مرغى به صبح مى ناليد *** عقل و صبرم ببرد طاقت هوش

يكى از دوستان مخلص را *** مگر آواز من رسيد به گوش

گفت: باور نداشتم كه تو را *** بانگ مرغى چنين كند مدهوش

گفتم: اين شرط آدميّت نيست *** مرغ تسبيح گوى و من خاموش


پى‏نوشتها:

1) ارسطو.
2) كاتوزيان، ناصر، مقدمه علم حقوق ، ص75.
3) در اصل نوزدهم و بيستو ششم از قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران نيز به اين موضوع اهميّت داده شده و جزء اصول كلى قانون آمده.
4) هم چنان كه در ميان پيروان و شيعيان حضرت على (عليه السلام) افرادى بودند كه وقتى امورى خارق العاده از آن حضرت مى ديدند، او را خدا مى خواندند.
5) مفتضح بودن و روسياهى اين دو فرقه از يهود در كتاب عهد عتيق و جديد كه از كتب مقدّس شان است آمده براى اطلاع بيشتر ر.ك: سفر پيدايش تورات ، جمله هاى 30 ـ 38، باب نوزدهم.
6) مقدادى اصفهانى، على، نشان از بى نشانها ، ص 267، چ سوّم.
7) جمعه (62) آيه 5.
8) رضايى، محمدابراهيم، جواهر الحكم ، ص59; به نقل از اثنى عشريه ، ص150.
9) انبيا (21) آيه 26.
10) اعراف (7) آيه 58.
11) شهيدى، جعفر، نهج البلاغه ، خ147.
12) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 73، ص 55 روايت 28; كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى ، ج5، باب16.
13) زمر(39) آيه 56.
14) سجده(32) آيه 12.
15) ما منكر اثرگذارى اشيا و مواد شيميايى و نيروهاى مرموز ديگرى در جسم انسان نيستيم و چه بسا بسيار مؤثر واقع شود و بعضى از افراد نيز توسط اين نوع افعال تحت درمان قرار گيرند كه اين اثرگذارى مى تواند حربه اى براى تسكين باشد نه درمان.
16) روم (30) آيه 30.
17) يك پزشك هورمون شناس است كه در سال 1970 به امريكا رفت و حتّى يك صوفى در سنت باستان هندوتيسم مى باشد. «دريچه اى به آن سو» مجله شماره 2 دريچه.
18) همان .
19) همان .
20) روم (30) آيه 30.
21) عن حنان بن سدير، عن ابيه قال: قلت لأبى جعفر (عليه السلام) :
«اىّ العبادة افضل؟ فقال: ما من شىء افضل عنداللّه عزّوجل من ان يُسئَل و يطلب ممّا عنده و ما احَدّ ابغض الى اللّه عزّوجلّ مِمّن يستكبر عن عبادته و لايسئل ما عنده» مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 93، ص 294، روايت 23; كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى ، ج6.
22) مجلسى، محمد باقر، بحارالأنوار ، ج58، ص39، روايت 61.
23) ذاريات (51) آيه 56 .
24) حجر (15) آيات 98، 99.
25) هود (11) آيه 2.
26) رعد (13) آيه 15.
27) فتح (48) آيه 4.
28) رعد (13) آيه 28.
29) رُوِىَ عن النّبى (صلى الله عليه وآله وسلم) اِنَّهُ قال: قال اللّهُ عَزّوجلّ: «اِذا كانَ الغالِبُ عَلى قَلْبِ عَبْدىِ ذِكْرىِ، تولَّيْتُ اُمُورَهُ وَ كُنْتُ جَليسَهُ وانْسيهُ وَمَحدُّثَهُ... .» شيعى سبزوارى، حسين، مصباح القلوب .
30) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 4، ص 44 روايت 23; كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى ، ج3.
31) كلينى، محمدبن يعقوب. اصول كافى ، كلمه عبادت.
32) شهيد ثانى، زين الدين على بن محمّد، مسكن الفؤاد ص 64.
33) نصاف پور غلامرضا، فرهنگ فارسى .
34) يوسف (12) آيه 40.
35) مشيرى، مهشيد. فرهنگ زبان فارسى .
36) طه (20) آيه 14.
37) نهج الفصاحه ، ص 415.
38) همان.
39) زمر (39) آيه 9.
40) صف (61) آيات 2 ـ 3.
41) شيخ جليل، حسن بن على بن شعبه، صاحب كتاب «تحف العقول » روايت كرده كه مفضّل بن عمر به اصحاب خود وصيّت مى كرد و مى گفت:
نخورد مال مردم را به وسيله آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) ، زيرا كه من شنيدم از حضرت ابى عبداللّه (عليه السلام) كه مى فرمود: «مردم درباره ما به سه فرقه متفرق شدند:
اوّل، فرقه اى دوست داشتند ما را به انتظار قائم ما، كه برسند به دنياى ما (يعنى غرض شان در سلطنت ما و از محبّت ما تعيّش و خوش گذرانى است) پس فرمودند: يعنى اظهار تشيّع و محبّت كردند و سخنان ما را حفظ كردند و لكن كوتاهى كردند در افعال ما يعنى متابعت نكردند ما را در كردار، پس به زودى خداوند به سوى دوزخ آنها را بر انگيزاند.
دوّم، فرقه اى ما را دوست داشتند و سخنان ما را شنيدند، و در كردارهاى ما كوتاهى نكردند به جهت اين كه به سبب ما اموال مردم را بخورند، پس خداى تعالى شكم هاى ايشان را از آتش جهنّم پر خواهد كرد، و تشنگى و گرسنگى را بر ايشان مسلط كند.
سوّم، فرقه اى ما را دوست داشتند، و كلمات ما را حفظ نمودند، و فرمان ما را اطاعت كردند و با افعال ما مخالفت نكردند يعنى رفتار و كردارشان مانند رفتار و كردار ماست. پس اين گروه از مايند و ما از ايشان.» تحف العقول عن آل الرسول ، ص 340، چ پنجم.
42) آل عمران(3) آيه 154.
43) امام خمينى، روح اللّه، چهل حديث ص 284، چ دوم.
44) رعد (13) آيه 28.