از ازل تا قيامت

محمّد جواد مصطفوى

- ۳ -


قاضى نورالله شهيد درمجلس چهارم مجالس المؤمنين ، در شرح حال اويس قرنى گويد: از آن سُهيل يمن بايُمن منقول است كه در بعضى شب ها مى گفت: « هذه ليلةُ الركوع ; اين شب شب ركوع است» و به يك ركوع شب را به سر مى برد. و درشب ديگر مى فرمود: « هذه ليلةُ السجود ; اين شب شب سجود است» و به يك سجود به صبح مى رسانيد. يكى به او گفت: اى اويس چون طاقت طاعت دارى كه شب هاى بدين درازى بر يك حال مى گذرانى؟ گفت: كجاست دراز؟ كاشكى از ازل تا ابد يك شب بودى تا به يك سجود به آخر بردمى و درآن ناله هاى زار و گريه هاى بيشمار كردى.(1)

سوره «فاتحه» رابطه عبد با معبود

شيخ صدوق (رحمه الله) در امالى از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در تفسير «فاتحة الكتاب» روايت مى كند، كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:(2)

خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: «فاتحة الكتاب» را ميان خودم و بندگانم دو نيمه كردم، نيمه اى از آن من است. و نيمه اى از آن بنده من و آنچه تقاضا كند مى باشد. گاهى بنده گويد:

« بِسْمِ   اللّهِ   الرَّحْمنِ   الرَّحِـيمِ »، خداى ـ جلّ جلاله ـ فرمايد: بنده ام با نامم آغاز كرد و بر من لازم است امورش را تمام كنم و احوال اش را مبارك سازم. چون گويد:

« الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمِـين »، فرمايد: بنده ام ستايشم كرد و دانست هر نعمتى كه دارد از من است و هر بلا از او بر گردد به فضل من است، شما گواه باشيد نعمت آخرت را به نعمت دنيايش افزودم و بلاهاى آخرت را همانند بلاهاى دنيا از او برگدانيدم. چون گويد:

« الرَّحْمنِ الرَّحِـيمِ »، فرمايد: گواهى داد من رحمن و رحيم هستم، گواه باشيد كه من بهره ى وافر رحمتم و عطاى شايانم را به او دهم. چون گويد:

« مالِكِ يَومِ الدِّينِ »، فرمايد: گواه باشيد كه چون اعتراف كرد من مالك روز جزايم حساب اش را آسان كنم و حسنات اش را بپذيرم و از بدكرداريش درگذرم. چون گويد:

« إِيَّاكَ نَعْبُدُ »، فرمايد: بنده ام راست گفت تنها مرا مى پرستد گواه باشيد كه به او ثواب عبادت اش را بدهم ثوابى كه هر مخالف عبادت او رفته بر او رشك برد. چون گويد:

« وَإِيَّاكَ نَسْتَعِـين »، فرمايد: از من كمك خواست و به من پناه آورده گواه باشيد كه او را در كارش كمك كنم و در سختى ها به فريادش رَسَم و روز گرفتارى دست اش را بگيرم. چون گويد:

« اِهْدِنَا الصِّراطَ المُستَقِـيمَ »، تا آخر سوره، فرمايد: اين از بنده ى من است. و بنده ى من هر چه خواهد از آن اوست و براى بنده ام اجابت كردم و آنچه آرزو داشت به او دادم از آنچه ترسيد او را آسوده ساختم.

يا ابن آدم خَلَقتُ الأشياءَ لاِجلِك و خَلَقْتَ لاِجلي ;(3)

اى پسر آدم; همه چيز را براى تو آفريدم و تو را براى خودم.

اى تير غمت را دل عشاق نشانه *** خلقى بتو مشغول و تو غايب زميانه

گه معتكف ديرم و گه ساكن مسجد *** يعنى كه ترا مى طلبم خانه بخانه

هر كس به زبانى صفت مدح تو گويد *** مطرب به سرود نى و بلبل بترانه

حاجى به ره كعبه و من طالب ديدار *** او خانه همى جويد و من صاحب خانه

مقصود من از كعبه و بت خانه تويى تو *** مقصود تويى كعبه و بت خانه بهانه

چون در همه جا عكس رخ يار توان ديد *** ديوانه نيم من، كه روم خانه بخانه

عالمى به حضور حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) آمد و گفت: اى اميرمؤمنان! آيا پروردگارت را هنگام پرستش ديده اى؟

امام على (عليه السلام) فرمود: واى بر تو! من آن نيستم، خدايى را كه نديده باشم پرستش كنم.

مرد عالم گفت: چگونه خدايت را ديده اى؟

امام (عليه السلام) واى بر تو!

لاتُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فى مشاهِدَةُ الاَْبصارِ وَلكِن رَأيْتُ الْقُلُوبٌ بِحقايق الإيمانِ; (4)

ديدگان  او  را  با  بينايى  چشم  نبيند،  ولى قلب ها او را با حقيقت هاى ايمان ديده اند.

ويژگى هاى عبادت و پرستش

 

اوّل، حضور قلب

الف) بيمارى جسمى قلب

قلب مجموع گوشتى صنوبرى شكل و منظم در طرف چپ سينه قرار دارد، كه با ضربان حيات بخش خود حيات هر موجودى را امكان پذير مى سازد.

قلب عضوِ حياتى از بدن موجودات زنده است كه در طول زندگى بنا به ضروريات حياتى پى به عظمت اين عضو بسيار ظريف و مهم برده اند. و زيست شناسان قلب را مانند تلمبه اى كه خون را با فشار در درون رگ ها و در مسيرهاى بسيار باريك مويرگ ها به جريان در مى آورد تعريف نموده اند.

چون قلب عضو بسيار مهمى از مجموعه اعضاى موجودات زنده است، اهميّت سلامتى اين عضو همان بس كه بدون قلب هيچ موجود زنده اى زنده نخواهد ماند.

همان طور كه مى توان لفظ قلب (دل) را به دو معناى جسمى و معنوى تعبير كرد، امراض مختلف قلبى را نيز مى توان به دو معناى جسمى و روحى متفاوت بررسى كرد. مثلا، زيست شناسان و اطبّاى متخصص قلبى براى بيمارى جسمى قلب امراضى از قبيل:

ـ صدمه به قلب بر اثر نرسيدن خون به آن;

ـ بزرگ شدن قلب بر اثر افزايش فشار خون و كار زياد قلب;

ـ تورّم پرده قلب و اختلال كار دريچه هاى آن، طبقه بندى نموده اند. كه به طور كلى امراض جسمى قلب را به عارضه سكته قلبى (انفاركتوس) بيمارى فشار خون، رماتيسم قلبى، تصلب شرايين و كم خونى نام برد. كه با داروهاى شيميايى ـ گياهى همراه با مراقبت هاى ويژه بهبود مى يابد.

ب) بيماريهاى روحى قلب

بيمارى روحى قلب را خداوند متعال در بعضى از سوره هاى قرآن مجيد به مضمون گناه ى قلب بيان مى فرمايد، از آن جمله كه فرمود: « فِـى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً ;(5) در دل هاى آنها (منافقين) يك نوع بيمارى است پس خداوند بر بيمارى شان مى افزايد.» و يا: « وَلـكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ ;(6) خداوند از آنچه دل هايتان كسب كرده شما را بازخواست خواهد كرد.»

همان طور كه از براى بيمارى جسمى قلب داروهايى اختصاص يافته و احتياج مبرم به مراقبت و پرهيز و هم چنين بسترى در بيمارستان لازم است. براى بيمارى مهلك روحى قلب نيز احتياج به داروى سريع الأثرى دارد، تا بتواند از گناه هان قلبى كه همانا كفر، ريا، حسد، خودپسندى، و... مى باشد نجات يابد، كه خداوند مى فرمايد:

وَذَرُوا ظاهِرَ الإِثْمِ وَباطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِما كانُوا يَقْتَرِفُونَ ;(7)

گناهان آشكار و پنهان را رها كنيد، زيرا كسانى كه تحصيل گناه مى كنند در برابر آن مجازات خواهند شد.

بعضى از مفسرين « ظاهِرَالاِثْمِ وَباطِنَهُ » تفسير بر گناهانى كه محلّ آن بدن و گناهانى كه جايش دل است، تعبير كرده اند.

بد بود چون دل تباه بود *** ظلم لشكر ز ضعف شاه بود

علماى اخلاق يا به تعبير ديگر اطباى روحى قلب، بيمارى قلب را به كفر، نفاق، شرك، شك، قساوت، سؤظن، ريا، حسادت، بخل، حب دنيا و... نام برده اند، كه شفاى اين امراض مرموز روحى از عهده ى مخلوق عادى خارج است، چون بشر هيچ گونه احاطه اى بر اين گونه بيمارى ندارد. زيرا روح از آن خداست و شفاى چنين بيمارى نيز از آن خلاّق تواناست. در اين راستا، خداوند هم جمعى از افراد بشر را برگزيد و آنان را از اين اسرار خارق العاده آگهى داد و به عنوان طبيبان روحانى راهنمايان بشر گردانيد و سالار و سرور آنها را خاتم انبيا محمدبن عبداللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) قرار داد. و بر فرستادن اش منّت گذارد و فرمود:

هر آينه خداوند بر مؤمنان منّت گذارد (نعمت بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از جنس خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت به آنها بياموزد اگر چه پيش از آن در گمراهى آشكار بودند. (8)

كه مراد همان پاكى دل ها از انواع آلودگى هاى روحى ـ روانى است. و در اين آيه شريفه به خوبى دانسته مى شود كه غرض از بعثت پيغمبران روشن شدن دل ها به نور دانش و پاك شدن از انواع آلودگى ها و دارا شدن ملكات فاضله انسانيّت است. چنان چه رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم)  مى فرمايد:

بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَكارم الاَخلاق; (9)

من مبعوث شدم براى اخلاق نيكو.

«دل» كه ظرافت ساختار او منبع قدرت خلاّق توانا را مى فهماند، با فعاليّت منظم خود يك دوران طولانى كه عمر آدمى متكّى به آن است، مى تواند حيات پرور باشد. بى دليل نيست كه خداوند مى فرمايد: « لم يسعني سمائي و لا ارضي و وسعني قلب عبدى الْمُؤمن ;(10) آسمان ها و زمين گنجايش مرا ندارد، ولى من در قلب بنده ى مؤمنم جاى مى گيرم.»

اين جايگاه خداوند نمى تواند از يك جهت محل اميال نفس و خواهش هاى مادى ـ جسمانى باشد و از طرف ديگر محل صفاى خشوع، خضوع و عشقورزى به معبود، زيرا; «جمع ضدّين في شيء واحد محال» است. و بايد هميشه ناله هاى دل شب امام على (عليه السلام) را كه از خوف معبود به خود مى لرزيد و در فراق يار همانند مادر بچه مرده اى اشك مى ريخت; آويزه گوش هاى محبّان و پيروان اش باشد. تا وجودشان را لبريز از عشق معبود سازند و دل شان را مزيّن به صفاى ذكر و ياد او كه در قرآن اش مى فرمايد:

يَوْمَ لا يَـنْفَعُ مالٌ وَلابَـنُونَ * إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْب سَلِيم ;(11)

روز قيامت مال و فرزندان سودى نخواهد داشت، مگر كسى كه با قلب پاك به پيشگاه ى خدا آيد.

دل يا قلب سليم كه جايگاه ى خدا و صفاى عشقورزى به معبود را در خود جاى داده، امور دنيوى نبايد هيچ گونه خدشه اى بين پيوند عبد و معبود به وجود آورد. در حالى كه انسان از دلى بهره مند مى شود كه خالى از هرگونه بيمارى و آلودگى باشد، تا با بشارت خداوند معامله گردد، كه فرمود:

لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّـهِمْ وَهُوَ وَلِـيُّـهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ ;(12)

براى آنها خانه ى امن و امان نزد پروردگارشان خواهد بود و او ولىّ و يار و ياور آنهاست به خاطر اعمال ـ نيكى ـ كه انجام مى دادند.

در غير اين صورت اگر صاحب چنين دلى (مرض دار) در دنيا به مداواى او نپردازد بايد در بيمارستان جهنّم آن قدر بسترى گردد تا از تمام بيمارى و آلودگى شفا يابند.

دل عرصه نفس اماره و مطمئنّه

امراض معنوى (روحى - روانى) كه براى قلب (دل) بر شمردند، مى توان گفت كه قلب همان معركه ى نبرد دو نيروى بزرگ نفس اماره و مطمئنّه مى باشد، كه يكى آدمى را به پستى، نابودى، ذلّت و ائمة الكفرى مى كند كه جايگاه شان را خداوند « اَسْفَلَ السّافِلين » معين فرمود. و ديگرى در جهت تعالى روح و جسم كه مقام شامخ انسانيّت اتكال به آن است، تا از طرف خداوند متعال به مطيعان نفس مطمئنّه نداى: « ارْجِعِى إِلى رَبِّك  » بشارتى رسد، سوق دهد.

به طور كلى اعمال انسان به طور فطرى و ناخواسته الهام گرفته از دو نيروى گلاويز شده در «دل» مى باشد. كه هر كدام از اين دو نيرو بر ديگرى غالب آيد، عمل آدمى به همان طرف هدايت مى شود. تا مغز دستور انجام را به ديگر اعضاى بدن صادر كند. با چنين دستورالعملى آدمى هميشه در دو راه سقوط و صعود قرار مى گيرد. كه رمز سعادت دنيا و آخرت، خوشبختى و سرورى فقط و فقط در القاى اوامر نفس مطمئنّه است، كه عشقورزى دل به مقام احديّت و طلب هدايت از مقام حضرت حقّ ـ جلّ و جلاله ـ است.

اِلهى هَبْ لى كَمالَ الأنْقِطاعِ اِلَيْكَ، وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بضياء نَظَرِها اِلَيْكَ; (13)

خدايا! بريدن از همه چيز و گرويدن به سوى تو نهايت آرزوى من است ـ از تو درخواست مى كنم ـ چنين انقطاعى به من عطا فرماى. و ديدگان دل هاى ما را به معرفت خود روشنى فرما تا به سوى تو نظر كند.

هم چنين امام موسى كاظم (عليه السلام) مى فرمايد:

به راستى، خدا دل هاى مؤمنان را پيچيده و درهم و بر ايمان آفريد (ايمان در لابلاى آن است) و چون آن چه را خواهد كه در آن است بدرخشد، به حكمت اش آبياريش كند و تخم دانش در آن بكارد و زارع و سرپرست بر آن پروردگار جهانيان است. (14)

و امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:

به درستى كه دل ميان سينه و گلوگاه لرزان است تا به ايمان بسته شود و چون به ايمان بسته شد قرار گيرد، و اين است تفسير قول خداوند عزّوجلّ: «وَ مَنْ يُوْمِنْ باللّه يَهْدِ قَلْبَهُ; (15) هر كه به خدا ايمان آورد، دل اش به راه آيد و آرام گيرد.»

قلب در تمام مدّت عمر، شب و روز مشغول كار و فعاليّت است، چون قلب مسؤول رساندن خون و پيام به بدن مى باشد. اين در صورتى است كه، بقيّه عضلات بدن انسان يك زمانى استراحت دارند. لذا قلب خواب و استراحت ندارد، بايستى هميشه آماده گرفتن مفاهيم آسمانى باشد و مى توان گفت كه حيات موجود زنده با آن شروع شده و با آن ختم مى شود.

آرى! همه دل دارند، امّا دلى كه از اعماق اش يگانگى، محبّت و مهرورزى و براى تعالى روح به تپش مى افتد و در راه ايمان، حقيقت و عشق به خداجويى مى تپد اندك است. همانند ديدگان كه همه مى بينند امّا هر ديده اى آنچه را كه بايد نمى بيند. « انتباه العيون لاينفع مع غفلة القلوب ; با بى خبرى دل بيدارى ديدگان سودى ندارد.» نفرات زيادى با حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در گفت وگو بودند و با آن حضرت مجالست مى كردند، امّا سلمان و ابوذر دو نفر بيش نبودند. گيرنده هاى دل افراد نسبت به يك ديگر فرق مى كند و چه بسا، گاهى برعكس عمل مى كنند. و عقل كه الهامات را ابلاغ مى كند در رأى دل مطاع است. چون چاره اى ندارد مگر تسليم خواهش هاى دل، زيرا عقل مى داند كه امورات دل با خداست و ارتباط نزديكى با يزدان دارد. دل پاك و صيقل داده از زنگارهاى گناه اشكال و اعمال همه دريافت ها را تا ابد به صورت اصلى خود حفظ و در وقت مقرّر به امر خداوند آشكار مى كند. و در زندگى دنيا خاطرات تلخ و شيرين روزگار كودكى و جوانى را در عرصه تفكّر به نمايش در مى آورد، تا قابليّت سرزنش و برگشت را مهيّا سازد. و لذا آدمى در محكمه وجدان هزاران بار محكوم مى شود و راه توبه را پيش مى گيرد، ولى ابقاى در برگشت را وساوس شيطانى در اعمال اش قرار مى دهد تا وجودش عرصه امتحان الهى قرار گيرد.

ولى افسوس، اين مركب چموش گسيخته افسار اصالت انسانى را محو مى كند، دل را به ظلمت كده تباهى تبديل و مُهر سياهى بر ضمير روشن گرى دل مى نهد تا عهد و پيمان آن خجسته روز ازلى و مقام احدى از يادها ربوده شود و آدمى را هماننده درنده خوهان سرمست در خوردن و خوابيدن و غرق در اميال جنسى هدايت نمايد.

گردل برود، من نروم از نظرت *** ور جان بدهم، خاك شوم در گذرت

چون گرد شوم، بر آستانت آيم *** بينشينم و بر نخيزم از خاك درت

دل و رضاى دوست

خداى تعالى به يكى از صديقين وحى كرد، در ميان بندگان من كسانى هستند كه مرا دوست دارند و من نيز آنان را دوست مى دارم; آنان به من مشتاق اند و من نيز به آنان اشتياق دارم; آنان هميشه به ياد من هستند و من به ياد آنانم; آنان به من نظر دارند و من هم به آنان نظر دارم; اگر راه آنان را بپيمايى تو را نيز دوست مى دارم و گرنه دشمن ات خواهم شد.

آن صديق عرض كرد: پروردگارا! علامت آنان چيست؟ خداوند فرمود: آنان در روز چشم به سايه مى دوزند همان گونه كه چوپان مهربان چشم به گله خود مى دوزد. و به آرزوى غروب آفتاب اند همان گونه كه پرنده به هنگام غروب به آرزوى بازگشت به لانه خويش است. همين كه شب فرا مى رسد و تاريكى آنها را در بر مى گيرد و بسترها گسترده و هر دوستى با محبوب مورد علاقه خود خلوت مى نمايد، آن گاه آنان رو به من مى ايستند و با كلام من با من مناجات مى كنند و به راز و نياز مى پردازند و اين به خاطر نعمت هايى است كه به آنها داده ام.

گاهى فرياد مى زنند و گريه مى كنند و گاهى ناله و شكايت مى نمايند و اين را در حال نشسته و ايستاده و در حال ركوع و سجود انجام مى دهند. مى بينم كه به خاطر من چه رنجى را تحمّل مى كنند و مى شنوم كه از محبت ـ در فراق ـ من چه شكايت ها دارند، كمترين چيزى كه به آنها عطا مى كنم سه چيز است:

اوّل، قدرى از نور خودم را در دل آنان مى اندازم كه در پرتو آن از من خبر مى دهند، همان گونه كه من از آنها خبر مى دهم.

دوّم، اگر آسمان ها و زمين و آنچه در آنهاست در ميزان عمل آنها باشد باز آن را براى آنان اندك مى شمارم.

سوّم، روى به سوى ايشان مى كنم و كسى را كه من رو به او مى كنم هيچ كس نمى داند كه چه مى خواهم به او عطا كنم.(16)

با اين اوصاف دلى مانند دل حضرت ابراهيم (عليه السلام) كه تسلم رضاى حق و نيز دل حضرت اسماعيل كه تابع رضاى خدا شد، دلى كه اندوه اش چون اندوه حضرت داود (عليه السلام) و دلى كه فقر او چون فقر يحيى (عليه السلام) و صبر او چون صبر ايّوب (عليه السلام) و شوق او چون شوق حضرت موسى (عليه السلام) در مناجات، و تسليم او چون تسليم زكريّا (عليه السلام) و هاجر و اخلاص او چون اخلاص حضرت محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) و بالأخره در جوان مردى، فتوّت، دانش، شجاعت و به طور كلى در همه صفات پسنديده چون دل اميرمؤمنان على (عليه السلام) لازم است، كه به قول شاعر:

ز صدهزار محمّد كه در جهان آيد *** يكى به منزلت و جاه مصطفى نرسد

اگر چه عرصه عالم پر از على گردد *** يكى به علم و سخاوت چو مرتضى نشود

جهان اگر چه زموسى و چوب خالى نيست *** يكى كليم نگردد، يكى عصا نشود

و در مقام عهد و پيمان و عشق به شهادت چون دل حسين (عليه السلام) كه روزى روى دوش پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) بود و مى گفت: «رضاً برضائك» يك روز هم در زمين كربلا زير سمّ اسبان فرمود: « رضاً برضائك » يعنى روى دوش پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) راضى بود، زير سمّ اسبان نيز راضى است.

و رسول بزرگوار اسلام حضرت محمّد مصطفى (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

ما مِنْ عَبْد اِلاّ وَلِقَلْبِهِ عَيْنانِ وَ هُما غَيْبٌ يُدْرَكُ بِهِما الْغَيْبٌ فَاِذا اَرادَاللّهُ بِعَبْد خَيْراً فَتَحَ عَيْنَى قَلْبِهِ فَرَأى ما هُوَ غائبٌ عَنْ بَصَرِه; (17)

هيچ بنده اى نيست مگر آن كه براى دل اش دو چشم است. و اين دو ديده پنهان و نهان از ادراك است كه به وسيله آن امور نهانى درك مى شود. چون خداجويى بنده اى بخواهد دو چشم دل اش را مى گشايد پس آنچه كه از ديدگان ظاهرش پنهان باشد به وسيله آنها مى بيند.

دوّم، حصول وقت

حصول وقت، كه علماى اخلاق آن را فراغت وقت در عبادت تعبير كرده اند، از آن جهت داراى اهميّت است كه فراغت وقت با حضور قلب در عبادت و پرستش مكمل يك ديگرند. و هر كدام بدون ديگرى ناقص اند، شوق و جذبه قابل قبولى را نخواهد داشت.

آن عارف وارسته، اسوه تمام و كمال اخلاق و بنده شايسته حضرت معبود، امام خمينى (رحمه الله) در اين مورد فرمودند:

عبادت بى حضور قلب قيمتى ندارد و آنچه باعث حضور قلب شود دو امر است: يكى فراغت وقت و ديگرى فهماندن به قلب اهميّت عبادت را. و مقصود از فراغت وقت آن است كه انسان در هر شبانه روز براى عبادت خود وقتى را معين كند كه در آن وقت خود را موظّف بداند فقط به عبادت. و اشتغال ديگرى را براى خود در آن وقت قرار ندهد. (18)

و از اهميّت فراغت وقت آن است كه انسان در وقت معلوم با روح و جسم سرشار از عشق به عبادت و با طمأنينه و دور بودن از تمام وساوس روحى و تطهير جسمى كه مبرّا از تمام خباثت و رذالت است آماده به راز و نياز بندگى ـ كه در شأن و مقام بندگان است ـ با بهترين اذكار و اوراد با معبود خويش مشغول باشد.

و مهمّ تر از فراغت وقت، فراغت قلب است. بلكه فراغت وقت نيز مقدمه اى براى اين فراغت است. و آن چنان است كه انسان در وقت اشتغال به عبادت، خود را از اشتغالات و هموم دنيايى فارغ كند. و توجّه ى قلب را از امور متفرّقه و خواطر متشتّته منصرف نمايد، و دل را يكسره خالى و خالص براى توجّه به عبادت و مناجات با حقّ تعالى نمايد. و تا فراغت قلب از اين امور حاصل نشود تفرّغ براى او و عبادت او حاصل نشود. (19)

پس، دل بريدن از هموم و غموم دنيا لازمه اش اين است كه در وقت معلوم كه از جهاتى داراى معنويّت خاص مى باشد به راز و نياز با معبود بپردازد، و به نفس عادت دهد كه در اوقات پرفيض كه داراى نورانيّت ملكوتى و مراتب كمال است، در مقابل قدرت لايزال خداوند بايستد، آن چنان خاضعانه از خود بى خود شود و سر بر خاك نهد كه جز معبود خويش نبيند و با حال دل گويد:

به عزتّت سوگند! از سر صدق و راستى كه اگر مرا رخصت دهى كه در گفتار آزاد باشم در پيشگاه ى تو چون اميدواران مى خروشم و مانند عزيز از كف دادگان در درگاه ات ناله بر مى آورم، كه:

اى فريادرس فريادكنندگان! اى نهايت آرزوى عارفان! اى دادرس دادرسان! اى حبيب قلوب راستان! و اى خداى جهانيان كجايى؟! تا حال بنده اى كه با وجود اخلاص سر بر خاك نهاده يعنى خدايا! از خاكم و به خاك بر مى گردم، از لطف و كرامت به ما نظاره كنى، كه بندگان تو جز تو بنده پرورى ندارند.

خداوند اوقات با فضيلت نمازهاى پنج گانه را در سوره هاى مختلف قرآن بيان فرمودند، كه اهميّت حصول (فراغت) وقت را مى رساند.

در ذيل تفسير آيه ى: « وَأَقِمِ الصَّلوةَ طَرَفَىِ النَّهارِ (20)...» كه، اوّلا خداوند اهميّت حصول وقت و از طرفى حسنات يا ثواب اقامه نماز در اوّل وقت،را بيان مى فرمايد. و در اين مقام خداوند وجود بندگان را از خبايث و رذايل صيقل و شفّاف مى نمايد، تا عبد در مقابل جلال و جمال معبود با صفاى عشقورزى و تطهير روحى و جسمى با خضوع و خشوع سر بر خاك نهد. حضرت على (عليه السلام) در ذيل تفسير آيه ى: « وَأَقِمِ الصَّلوةَ طَرَفَىِ النَّهارِ ...» روزى رو به مردم كرد و فرمود:

به نظر شما اميدبخش ترين آيه ى قرآن كدام است؟

بعضى گفتند، آيه ى: « إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ ما دُونَ ذ لِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَمَنْ يُشْرِك ْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِـيداً ;(21) خداوند شرك به او را نمى آمرزد، ولى كمتر از آن را براى هر كس بخواهد ـ و شايسته ببيند ـ مى آمرزد و هر كس براى خدا شريكى قايل شود در گمراهى دورى افتاده است.»

امام فرمود: خوب است، ولى آنچه من مى خواهم نيست.

بعضى گفتند، آيه ى: « وَمَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِـيماً ;(22) هر كس عمل زشتى انجام دهد يا بر خود ستم كند و سپس از خدا آمرزش بخواهد خدا را آمرزنده و مهربان خواهد يافت.»

امام فرمود: خوب است، ولى آنچه را من مى خواهم نيست.

بعضى گفتند، آيه ى: « قُـلْ يا عِـبادِىَ الَّـذِينَ أَسْـرَفُوا عَلـى أَنْفُسِـهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِـيعاً إِنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِـيمُ ;(23) اى بندگان من! كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد، از رحمت خداوند مأيوس نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد.»

امام فرمود: خوب است، امّا آنچه من مى خواهم نيست.

بعضى ديگر گفتند، آيه ى: « وَالَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاّ اللّهُ وَلَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ ;(24) و آنهايى كه هنگامى مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم كنند به ياد خدا مى افتند. و براى گناهان خود طلب آمرزش مى كنند ـ و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد ـ و اسرار به گناه نمى كنند با اين كه مى دانند.»

هم چنين امام فرمود: خوب است، ولى آنچه من مى خواهم نيست.

در اين هنگام مردم از هر طرف به سوى امام متوجّه شدند و همهمه كردند، امام فرمود: چه خبر است مسلمانان؟!

عرض كردند: به خدا سوگند! ما آيه اى ديگر در اين زمينه سراغ نداريم.

امام فرمودند: از حبيب خودم رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه فرمود:

اميدبخش ترين آيه قرآن اين آيه است:

« وَأَقِمِ الصَّلوةَ طَرَفَىِ النَّهارِ وَزُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الحَسَناتِ يُذهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذ لِكَ ذِكْرى لِلذّاكِرِينَ ;(25) و (26) در دو طرف روز، و اوايل شب، نماز را برپا دار، چرا كه حسنات، سيئات (و آثار آنها) را از بين مى برند; اين تذكّرى است براى كسانى كه اهل تذكّرند.»

روز و شب من به گفتگوى تو گذشت *** سال و مه من به جستجوى تو گذشت

عمرم به طواف گرد كوى تو گذشت *** القصّه، در آرزوى روى تو گذشت

فصل دوم : عوالم ششگانه

1. عالم ذرّ

2. عالم پشت پدران

3. عالم رحم مادران

4. عالم دنيا

5 . عالم برزخ

6. عالم قيامت

بررسى اجمالىعالم انوار و عالم ارواح

عالم انوار

بشر از مبدأ خلقت و چگونگى به وجود آمدن عالم بى اطلاع است; اگر چند علما و دانشمندان در اين خصوص به طور ظن و گمان مطالبى گفته اند، ولى هيچ كدام قطعاً كه مفيد علم و دانش و يا تحقيق قابل ملاحظه باشد مطالبى ندارند.

آنچه در خصوص ابتداى خلقت بشر و يا قبل از او ابراز عقيده كرده اند و در حال حاضر موجود است، دوران تغييرهاى جسمى و مادى (جغرافياى) جهان است. و به جرأت مى توان گفت در ارتباط با عالم قبل از خلقت بشر تحقيقى گسترده صورت نگرفته يا اگر هم موجود مى باشد، مطالبى بسيار محدود است. و آن چيزى هم كه وجود دارد و مى توان به آن استناد كرد احاديث و رواياتى است كه از طريق معصومين (عليهم السلام) به ما رسيده است.

به طور كلى خلقت و آفرينش بشر در سه مرحله كاملا متمايز و جدا از هم با فواصل زمانى ممتد شكل گرفته كه عبارتنداز: «عالم انوار; عالم ارواح و عالم ابدان». كه در مضامين اثبات و ابرام و احياناً انتقاد هر كدام رواياتى بسيار آمده كه سعى كرديم به طور اجمال و شناساندن عوالم ـ كه با خلقت انسان و عوالم ششگانه ى او ارتباط مستقيم دارد ـ به بعضى از آنها اشاره اى داشته باشيم.

شناخت عالم انوار به طور اجمال از چند طريق ميسر است كه دورنمايى از آن عبارت است از; شناخت نور، اثرگذارى آن بر موجودات عالم هستى، كه لازمه اش دانستن تعريف نور است.

تعريف نور

قبل از آن كه به عالم نورى بپردازيم، بهتر است نور را تعريف كنيم، كه در اين صورت تقريباً مضامين تعاريف به هم نزديك است. لذا به كامل ترين و جامع ترين آنها اكتفا شد; و راغب اصفهانى نور را چنين تعريف مى كند:

نور  عبارت  از  روشنايى  است  كه  كمك  مى كند  بر  چشم ها;  يعنى  به  وسيله  نور  انسان مى تواند ديدنى ها را ببيند. نور هم بر دو قسم است: نور دنيايى و نور آخرتى.

نور دنياى نيز بر دو قسم است:

1. معقول; كه نورى است با ديده بصيرت و باطن ديده مى شود، مانند: نور عقل و نور قرآن.

2. نور محسوس; چيزى است كه با چشم ديده مى شود، مانند: نور ماه، خورشيد و ستارگان. (27)

ويژگى هاى خاصى كه نور دارد، مى توان نور را از ديگر موجودات عالم متمايز كرد. چون بدون نور حيات موجودات زنده خصوصاً انسان مختل است. و حيات به معناى واقعى خود تحقق پيدا نمى كند.

چون بدون نور انسان هرگز نمى تواند چيزى را در اطراف خود ببيند. با توجه به اهميّت فوق العاده نور در زندگى ما انسان ها، ولى هنوز متأسفانه منشأ اثر گذارى و جزئيات آن به خوبى كشف نشده و به طور دقيق نمى دانيم كه نور چيست؟!

آركدى لئوكوم مؤلف دايرالمعارف به من بگو چرا در وصف نور چنين مى گويد:

نور نوعى انرژى است. سرعت اش قابل اندازه گيرى است، طرز كارش را هم شناخته ايم. «نيوتن» براى نخستين بار كوشيد تا حقيقت نور را بيان كند. او معتقد بود كه نور از ذرات بسيار ريزى درست مى شود كه به صورت گلوله هاى بسيار ريزى از منبع نور پرتاپ مى گردند. ولى تئورى اين دانشمند از بيان برخى مسايل مربوط به نور عاجز بود.

دانشمند ديگرى به نام «هاىْ گِنْز» براى نور نظريه اى ديگر ابراز داشت. وى فرضيه «موج بودن» نور را عرضه كرد، و مى گفت: نور به صورت ارتعاشى ها و يا امواجى پديد مى آيد، مانند سنگ ريزه اى كه چون در بركه اى مى افتد امواج پى درپى به وجود مى آيد.

پس درباره نور دو نظريه شد [ كه از هم متفاوت اند ] : يكى آن كه نور ذرات بى شمارى است و ديگرى آن كه نور، امواج است.

آن گاه حدود 150 سال درباره اين دو نظريه بحث شد. بيشتر دانشمندان نظر به موج بودن نور را پذيرفتند، امّا چندى نگذشت كه مطلبى درباره فعاليت نور كشف گرديد كه بر اعتبار اين نظريه لطمه وارد آورد.

حال ببينيم امروزه دانش نور چه مى پندارد؟

امروزه مى گويند: نور به دو راه، هم به صورت امواج و هم به صورت ذرات عمل  مى كند.  آزمايش هايى  كه  انجام  مى شود،  گاهى  اين  و  گاهى آن را اثبات مى كند.

بنابراين، هنوز جواب قانع كننده اى براى كشف حقيقت نور پيدا نشده و نمى دانيم كه نور واقعاً چيست. (28)

نور در قرآن

مفسرين آيات الهى با الهام گرفته از احاديث و روايات معصومين (عليهم السلام) در تفسير كلمه ى «نور» در آيات مختلف قرآن كريم، بهترين تعاريف و تفسير را گزينش كرده اند. قبل از آن كه به تفاسير اشاره كنيم در فراز چهل و هفتم از دعاى «جوشن كبير» كه مجموعه اى از صفات خداوند است مى خوانيم:

يا نورالنور، يا منورالنور، يا خالق النور، يا مدبرالنور، يا مقدارالنور، يا نور كل نور، يا نوراً قبل كل نور، يا نوراً بعد كل نور، يا نوراً فوق كل نور، يا نوراً ليس كمثله نور...;

اى نور نورها، و اى روشنى بخش روشنايى ها، اى آفريننده نور، اى تدبير كننده نور، اى تقديركننده نور، اى نورى كه از هر نورى، و اى نورى كه همانند تو نورى نيست.

با اين تعريف مجمل و بسيار گسترده، همه انوار هستى از نور واحدى سرچشمه و مايه مى گيرند و آن نور ذات پاك خداوند است، و به طور كلى مى توان گفت كه خمير مايه همه ى انوار خداوند است.

خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:

اللّهُ نُورُ السَّمـواتِ وَالأَرْضِ ;(29)

خداوند نور آسمان ها و زمين است.

آرى! خدا نور آسمان ها و زمين است، روشنى و روشنى بخش همه آنها است. زيرا گروهى از مفسران كلمه «نور» را در آيه فوق به معناى متفاوتى تفسير نموده اند، از جمله: نور به معناى «هدايت كننده»، «روشن كننده» و بعضى به معناى «زينت بخشى» تفسير كرده اند.

همه ى اين معانى صحيح است، ولى مفهوم آيه باز هم از اين گسترده تر مى باشد. توضيح اين كه در قرآن مجيد و روايات اسلامى از چند چيز به عنوان «نور» ياد شده است كه عبارتند از:

1. «قرآن مجيد» چنان كه در قرآن مى خوانيم: « قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتابٌ مُبِـينٌ ;(30) از سوى خداوند نور و كتاب آشكارى براى شما آمد.»

2. «ايمان» چنان كه در قرآن مى خوانيم: « اللّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ; (31) خداوند ولى كسانى است كه ايمان آورده اند آنها از ظلمت ها (شرك و كفر) به سوى نور (ايمان) رهبرى مى كند.»

3. «هدايت الهى» و روشن بينى چنان كه فرمود: « أَوَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَجَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِى بِهِ; (32) آيا كسى كه مرده بوده است و ما او را زنده كرديم و نور هدايتى براى او قرار داديم كه در پرتو آن بتواند در ميان مردم راه برود، هم مانند كسى كه در تاريكى باشد و هرگز از آن خارج نگردد».

4. «امامان و پيشوايان معصوم (عليهم السلام) (33)».

5. «شخص پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) (34)». و 6. «آيين اسلام»(35) و (36).

با مطالعه اجمالى روشن مى شود كه نور داراى چه خواص و ويژگى هاى است:

الف) نور زيباترين و لطيف ترين موجودات در جهان ماده است و سرچشمه همه زيبايى ها و لطافت هاست.

ب) نور بالاترين سرعت را طبق آنچه در ميان دانشمندان معروف است، در جهان ماده دارد.

ج) نور وسيله تبيين اجسام و مشاهده موجودات مختلف اين جهان است، و بدون آن چيزى را نمى توان ديد، بنابراين، هم ظاهر است و هم مظهر (ظاهر كننده غير).

د) نور آفتاب كه مهم ترين نور در دنياى ما است، پرورش دهنده گل ها و گياهان بلكه رمز بقاى همه موجودات زنده است و ممكن نيست موجودى بدون استفاده از نور ـ به طور مستقيم يا غير مستقيم ـ زنده بماند.

هـ) امروز ثابت شده كه تمام رنگ هايى را كه مى بينيم نتيجه تابش نور آفتاب يا نورهاى متشابه آن است و گرنه موجودات در تاريكى مطلق رنگى ندارد!

و) تمام انرژى هاى موجود در محيط ما ـ به جز انرژى اتمى ـ همه از نور آفتاب سرچشمه مى گيرد. حركت بادها، ريزش باران و حركت نهرها و سيل ها و آبشارها و بالأخره حركت همه موجودات زنده با كمى دقت به نور آفتاب منتهى مى شود.

ز) نور آفتاب نابود كننده انواع ميكروب ها و موجودات موذى است. اگر تابش اشعه اين نور پر بركت نبود كره زمين، تبديل به بيمارستان بزرگى مى شد، كه همه ساكنان اش با مرگ دست به گريبان بودند!

خلاصه هر چه در اين پديده عجيب عالم خلقت (نور) بيشتر مى نگريم و دقيق تر مى شويم، آثار گران بها و بركات عظيم آن آشكارتر مى شود.

حال با در نظر گرفتن اين دو مقدمه اگر بخواهيم براى ذات پاك «خدا» تشبيه و تمثيلى از موجودات حسى اين جهان انتخاب كنيم ـ گر چه مقام با عظمت [ و جلال و جمال] او از هر شبيه و نظير برتر است ـ آيا جز از واژه ى «نور» مى توان استفاده كرد؟ همان خدايى كه پديد آورنده تمام جهان هستى است، روشنى بخش عالم آفرينش است همه موجودات زنده به بركت فرمان او زنده اند. و همه مخلوقات بر سر خوان نعمت او هستند كه اگر لحظه اى چشم لطف خود را از آنها باز گيرد همگى در ظلمت فنا و نيستى فرو مى روند. و جالب اين كه هر موجودى به هر نسبت با او ارتباط دارد و به همان اندازه نورانيّت و روشنايى كسب مى كند: قرآن نور است چون كلام اوست. آيين اسلام نور است چون آيين اوست. پيامبران نورند چون فرستادگان اويند. امامان معصوم انوار الهى هستند، چون حافظان آيين او بعد از پيامبران اند. ايمان نور است، چون رمز پيوند با اوست. علم نور است، چون سبب آشنايى با اوست. بنابراين «اللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَالاَْرضَ» است.(37)

نور در روايات

در خصوص عالم نورى قبل از خلقت، روايات و احاديث بى شمار است; كه هيچ گونه احتياج به اثبات و ابرام آن نيست. و تا به امروز كسى هم در صدد انتقاد از آن بر نيامده، ولى آنچه مى توان بيان كرد اين است كه در عالم نورى ارتباط مستقيم خداوند با انوار اهل بيت (عليهم السلام) بوده است. چون به هر حال اهل بيت (عليهم السلام) راهنمايان راستين خدايند و آياتى هستند كه به وسيله آنان مردم بايد توحيد خدا، مصالح دين و شرايع اسلام، آداب سنن و با فرايض مذهبى آشنا گردند. و اين رسالت مهم از ابتداى نزول قرآن در تفسير آيات مختلف از زبان معصومين (عليهم السلام) بيان شده، براى توجه اذهان و تزيين بحث و اثبات و ابرام عالم نورى قبل از خلقت آدم به چند روايت بسنده مى شود.(38)

1. جابربن عبداللّه روايت مى كند از رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) كه:

بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) عرضه داشتم: اولين چيزى كه خدا خلق كرد، چه بود؟

فرمود: اى جابر! نور پيغمبرت بود، كه خدا اوّل آن را آفريد و سپس از او هر چيز ديگرى را خلق كرد. آن گاه آن را در پيش روى خود در مقام قرب اش نگه داشت. و خدا مى داند چه مدت نگاه داشت. و آن گاه بود كه آن نور را به چند قسم تقسيم كرد:

اوّل، عرش را از يك قسم آن، دوم كرسى را از يك قسم ديگرش، سوم حاملان عرش و سكنه ى كرسى را از يك قسم اش بيافريد. و چهارم را در مقام حبّ آن قدر كه خود مى داند نگاه داشت، و سپس همان را چند قسم تقسيم كرد: قلم از قسمتى، لوح را از قسمتى ديگر، بهشت را از قسمى ديگرش بيافريد. و قسم چهارم را آنقدر كه خود مى داند در مقام خوف نگاه داشت، باز همان را اجزايى كرد: و ملائك را از جزيى، آفتاب را از جزيى ديگر و ماه را از جزِ آخر بيافريد. و قسم چهارم را آنقدر كه خود مى داند در مقام رجا نگاه داشت، و سپس همان را اجزايى كرد: عقل را از جزيى، علم و حلم را از جزيى ديگر و عصمت و توفيق را از جزيى بيافريد. و باز قسم چهارم را آنقدر كه خود مى داند در مقام حيات نگاه داشت و سپس با ديده هيبت به آن قسم از نور من كه باقى مانده بود نظر افكند و آن نور شروع كرد به نور باريدن و در نتيجه صدوبيستوچهار هزار قطره نور از او جدا شد، كه خدا از هر قطره اى روح پيغمبرى و رسولى را بيافريد. و سپس آن ارواح شروع كردند به دم زدن و خدا از دم آنها ارواح اوليا و شهدا و صالحين را بيافريد. (39)

2. انس بن مالك گفت: روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نماز صبح را به جماعت براى ما خواند، بعد روى به جانب ما كرد، من گفتم: يا رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم)  اگر مايل باشيد اين آيه را براى ما تفسير فرماييد.

وَمَنْ يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَاُولـئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِـيِّينَ وَالصِّـدِّيقِـينَ وَالشُّـهَداءِ وَالصّالِحِـينَ وَحَسُنَ أُولـئِكَ رَفِـيقاً ;(40)

و كسى كه پيامبر را اطاعت كند، (در روز رستاخيز) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا، نعمت خود را بر آنان تمام كرده، از پيامبران و صدّيقان و شهدا و صالحان; و آنها رفيق هاى خوبى هستند.

فرمود: منظور از نبيين منم و صديقين برادرم على بن ابى طالب است. و امّا شهدا عمويم حمزه، و صالحين دخترم فاطمه زهرا و اولاد اوست.

پس از تمام شدن اين تفسير عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) كه حضور داشت از جاى بلند شد و جلو پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نشست و گفت: مگر من و شما و على و فاطمه و حسن و حسين از يك تيره و نژاد نيستيم؟! رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

اين سؤال را براى چه مى كنى و منظورت چيست؟

عباس گفت: شما على، فاطمه، حسن و حسين را تعريف مى كنيد بدون اين كه از من نام ببريد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) تبسمى نمود و فرمود:

اين كه گفتى مگر ما از يك تيره و نژاد نيستيم راست مى گويى، ولى خداوند من، على، فاطمه، حسن و حسين را قبل از خلقت آفريد. آن موقعى كه نه آسمان را آراسته; و نه زمين گسترده بود، نه تاريكى و نه نور، نه بهشت و نه جهنم، نه خورشيد و نه ماه وجود داشت.

عباس گفت: يا رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) ابتداى خلقت شما چگونه بود؟!

فرمود: وقتى خداوند تصميم گرفت ما را بيافريند، تكلّم به كلمه اى كرد و نورى آفريد، آن گاه تكلّم به كلمه اى ديگر كرد و از آن روحى آفريد. نور را با روح ممزوج كرد، من، برادرم على، فاطمه، حسن و حسين را آفريد. ما او را تسبيح مى گفتيم هنگامى كه تسبيحى وجود نداشت و تقديسى مى نموديم موقعى كه تقديسى نبود.

وقتى خدا خواست جهان را بيافريند. نور مرا شكافت و عرش را از آن آفريد. عرش از نور من است و نور من از نور خداست، نور من از عرش والاتر است. و نور برادرم على را شكافت، از آن ملائكه  را  آفريد.  پس  ملائكه  از نور على و نور على از نور خداست، پس على افضل از ملائكه است.

سپس نور دخترم فاطمه را شكافت و از آسمان ها و زمين را آفريد، آسمان ها و زمين از نور دخترم فاطمه مى باشد. و نور دخترم از نور خداست، پس دخترم فاطمه بهتر از آسمان ها و زمين مى باشد.

آن گاه نور پسرم حسن را شكافت، از آن خورشيد و ماه را آفريد. خورشيد و ماه از نور فرزندم حسن و نور فرزندم حسن از نور خداست. و حسن افضل از خورشيد و ماه مى باشد. بعد نور فرزندم حسين را شكافت و از آن بهشت و حورالعين را آفريد. بهشت و حورالعين، از نور فرزندم حسين است، نور فرزندم حسين از نور خداست و فرزندم بهتر از بهشت و حورالعين مى باشد... .

عباس از شنيدن سخنان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) از جا حركت كرد و پيشانى على را بوسيد، گفت: واللّه! يا على تو حجت بالغه و بر حق خدا هستى براى كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد.(41)

عالم ارواح

بشر از ابتداى خلقت نسبت به «عالم ارواح» بيگانه بود و آن را يك عالم مرموز و وحشت ناك مى پنداشت. و انسان هميشه نسبت به «عالم ارواح» و حقيقت وجودى آن گريزان بود. و پندارى غلط و نادرست داشت. در صورتى كه «عالم ارواح» ارتباط تنگاتنگ با روح و روان انسان دارد. اگر چه عالم ديگرى هم مانند عالم انوار در وراى عوالم انسان بوده كه انكار آن غير قابل قبول است.

از آن جمله رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد:

خَلْقَ اللّهُ الاَْرواحَ قَبْلَ الاَْجسادِ بِالْفَىْ عام; (42)

خداوند دوهزار سال پيش از آن كه اجساد را بيافريند ارواح را آفريده بود.

گروهى روح را موجودى آفريده شده و مخلوقى حادث مى دانند كه درباره پيدايش آن، دو نظريه دارند:

1. گروهى مى گويند: روح قبل از بدن آفريده شده و بعد از متلاشى شدن بدن هم چنان پايدار و باقى است.

2. گروهى ديگر مى گويند: روح هر انسان با جسم اش آفريده مى شود و پيدايش آن بر اثر تطوّرات نطفه، تحولات متوالى جسم و تكامل نهايى ماده است.(43)

تعريف روح و استعمال آن در قرآن

«روح» از نظر لغت به معناى «نفس» و «دويدن» است. و بعضى ها تصريح كرده اند كه روح و ريح (باد) هر دو از يك معنى مشتق شده است. و اگر روح انسان كه گوهر مستقل مجردى است به اين نام ناميده شده به خاطر آن است كه از نظر تحرك و حيات آفرينى و ناپيدا بودن هم چون نفس و باد است.

ولى موارد استعمال «روح» در قرآن كريم بسيار آمده كه عبارتند از:

1. «روح» گاهى به معناى روح مقدسى است، كه پيامبران را در انجام رسالت شان تقويت مى كرد مانند: « وَآتَيْنا عِـيسَى ابْنَ مَرْيَمَ البَيِّناتِ وَأَيَّدْناهُ بِرُوحِ القُدُسِ ;(44) ما دلايل روشن در اختيار عيسى بن مريم قرار داديم و او را با روح القدس تقويت نموديم.»

2. گاه به نيروى معنوى الهى كه مؤمنان را تقويت مى كند اطلاق شده: « أُولـئِك َ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإِيمانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوح مِنْهُ ;(45)آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را در قلب شان نوشته و به روح الهى تأييدشان كرده است.»

3. زمانى «روح» به معناى فرشته مخصوص وحى آمده و با عنوان «امين» توصيف شده مانند: « نَـزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِـينُ * عَلى قَلْبِكَ لِـتَكُونَ مِـنَ المُـنْذِرِينَ ;(46) اين قرآن را روح الأمين بر قلب تو نازل كرد تا از انذاركنندگان باشى». و گاه به معناى فرشته بزرگى از فرشتگان خاص خدا يا مخلوقى برتر از فرشتگان آمده.(47)

4. گاه به معناى قرآن يا وحى آسمانى آمده است، مانند: « وَكَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ;(48) اين گونه وحى به سوى تو فرستاديم، روحى كه از فرمان ما است.»

5. و بالأخره زمانى هم به معنى روح انسانى آمده است، چنان كه در آيات آفرينش آدم مى خوانيم: « ثُمَّ سَوّاهُ وَنَفَخَ فِـيهِ مِنْ رُوحِهِ ;(49) سپس آدم را نظام بخشيد و از روح خود در آن دميد.» و هم چنين: « فَإِذا سَـوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِـيهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ ;(50) هنگامى كه آفرينش آدم را نظام بخشيدم و از روح ام در او دميدم براى او سجده كنيد.»(51)

اكنون سخن در اين است منظور از روح در آيه: « وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى ;(52) چيست؟ اين كدام روح است كه جمعى كنجكاو و از آن سؤال كردند و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در پاسخ آنها فرمود: «روح از امر پروردگار من است و شما [ دراين خصوص] جز دانش كمى نداريد.»

از مجموع قراين موجود در آيه و خارج آن چنين استفاده مى شود كه پرسش كنندگان از حقيقت روح آدمى سؤال كردند، همين روح عظيمى كه ما را از حيوانات جدا مى سازد و برترين شرف ما است، و تمام قدرت و فعاليت ما از آن سرچشمه مى گيرد و به كمك اش زمين و آسمان را جولانگاه خود قرار مى دهيم، اسرار علوم را مى شكافيم و به اعماق موجودات راه مى يابيم، مى خواستند بدانند حقيقت اين اعجوبه عالم آفرينش چيست؟

و از آنجا كه روح، ساختمان مغاير با ساختمان ماده دارد و اصولى حاكم بر آن غير از اصول حاكم بر ماده و خواص فيزيكى و شيميايى آن است، چنان چه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) مأمور مى شود در يك جمله كوتاه و پر معنى بگويد: «روح، از عالم امر است يعنى خلقتى اسرارآميز دارد.»(53)

چگونگى رؤيا يا پرواز روح

خواب در تمام دوران زندگى براى انسان لازم است و مى توان گفت: خواب بهترين عامل براى رفع خستگى جسم مى باشد. و عامل بسيار مؤثرى است در بازيافت نيروى از دست رفته جسم، كه بر اثر فعاليت هاى روزمره ايجاد مى شود. كسى نيست كه به فوايد خواب آگاه نباشد. و اين خواب است كه به ما نيروى تازه براى زندگى پديد مى آورد و به ما احساس شادابى مجدد مى دهد. خواب براى اعضا و بافت هاى خسته بدن بسيار مفيد است.

ولى آيا علم دريافته كه در هنگام خواب چه چيزى به وقوع پيوسته و علت چيست؟

هنوز علم قادر نيست دقيقاً بازگو كند كه هنگام خواب چه چيزهايى به وقوع مى پيوندد. ولى در اين زمينه دانشمندان به طور ظنّ و گمان مى گويند:

در عمق مغز منطقه اى بسيار پيچيده اى وجود دارد كه آن را مركز خواب ناميده اند. تنظيم اين قسمت نيز توسط خون صورت مى گيرد. در جريان كار روزانه، بر اثر فعاليت اعصاب و عضلات مقدارى كلسيم وارد خون بدن ما مى شود. اين كلسيم مركز خواب را بر مى انگيزد و در نتيجه انسان به خواب مى رود. و چون به خواب مى رويم مركز خواب دو كار را انجام مى دهد:

الف) خواب مغز، يعنى مغز را از كار مى اندازد و ديگر ما آن هوشيارى و نيروى قبلى را نداريم.

ب) خواب بدن، يعنى علاوه بر مغز، اعصاب نيز از كار افتاده و تمام اعضاى بدن به خواب فرو مى روند.

خواب داراى انواع گوناگونى است، خواب سطحى كمتر از خواب عميق به ما استراحت مى بخشد، گاهى  يك  چُرت  كوتاه  خستگى  انسان را  كاملا  برطرف مى كند، زير خواب كوتاه معمولا عميق است.


پى‏نوشتها:

1) حسن زاده آملى، علامه حسن، هزار و يك كلمه ، ج 5، كلمه 48.
2) شيخ صدوق، ابوجعفر، امالى ; حر عاملى، شيخ محمدحسين، حديث قدسى، ص 235; مكارم شيرازى، آية الله ناصر، تفسير نمونه ، ج1، ص7.
3) امام خمينى، روح الله، چهل حديث ، ص 38.
4) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 4، ص 44، روايت 23; كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى ، ج2.
5) بقره (2) آيه 10.
6) بقره (2) آيه 225.
7) انعام (6) آيه 120.
8) « لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلى المُؤمِنِـينَ إِذ بَعَثَ فِـيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكْمَةَ وَإِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلال مُبِـين » آل عمران (3) آيه 164.
9) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 16، ص 210; طبرسى، فضل بن حسن، مكارم الاخلاق .
10) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 58، ص 39، روايت 61; كليّات حديث قدسى .
11) شعرا (26) آيات 88 - 98.
12) انعام (26) آيه 128.
13) مناجات شعبانيه .
14) كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى ، ج 1.
15) طلاق (65) آيه 10.
16) شهيد ثانى، زين الدين على بن محمد، مسكن الفؤاد ، ص 32.
17) رضايى، محمدابراهيم، جواهرالحكم ، ص 17، چ اول; عاملى حر، محمدحسن، وسايل الشيعه ، ج 14.
18) امام خمينى، روح اللّه، چهل حديث ، ص 358، چ دوم.
19) همان.
20) هود(11)، آيه 114.
21) نساء(4) آيه 116.
22) نساء (4) آيه 110.
23) زمر (39) آيه 53.
24) آل عمران (3) آيه 135.
25) هود (11) آيه 114.
26) مكارم شيرازى، آية اللّه ناصر، تفسير نمونه ، ذيل آيه، ج 9، با اضافات.
27) اصفهانى، راغب، المفردات .
28) لئوكوم، آركدى، به من بگو چرا ، ج اوّل، ص 99.
29) نور(24) آيه 35.
30) مائده (5) آيه 15.
31) بقره (2) آيه 257.
32) انعام (6) آيه 122.
33) چنان كه در زيارت جامعه آمده «خلقكم اللّه انواراً فجعلكم بعرشه محدقين ; خداوند شما را نورهايى آفريد كه گرد عرش او حلقه زده بوديد». و بالأخره «نور» به معناى علم و دانش نيز آمده چنان كه در حديث مشهور آمده: «العلم نورٌ يقذفه اللّه فى قلب من يشاء ; علم نورى است كه خدا در قلب هر كس بخواهد مى افكند».
34) احزاب (33) آيه 46.
35) توبه (9) آيه 32.
36) مكارم شيرازى، آية الله ناصر تفسير نمونه ، ذيل آيه، ج 14، با تلخيص.
37) مكارم شيرازى، آية اللّه ناصر، تفسير نمونه ، ذيل آيه، ج 14.
38) براى مطالعه بيشتر ر. ك: بحارالأنوار ، ج35، 36 و 43; تفسير نورالثقلين ، ج3; غاية المرام علامه بحرانى.
39) طباطبايى، علامه سيد محمدحسين، تفسيرالميزان ، ج 1، ص 176 و در ذيل آيه « وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّها » بقره(2)، آيه 31.
40) نسا (4) آيه 69.
41) علامه بحرانى، سيدهاشم، غاية المرام ، به نقل از مصابيح الأنوار شيخ طوسى.
42) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 47، ص 357، روايت 64.
43) بعضى از علما و فلاسفه اسلامى از گروه اوّل اند و خلقت ارواح را قبل از اجساد مى دانند، از جمله آنها مرحوم شيخ صدوق (رحمه الله) است. برگرفته از كتاب معاد ، ج1، ص 114.
44) بقره (2) آيه 253.
45) مجادله (58) آيه 22.
46) شعرا (26) آيات 193-194.
47) قدر (97) آيه 4 و نبأ(78) آيه 38.
48) شورى (42) آيه 52.
49) سجده (32) آيه 9.
50) حجر (15) آيه 29.
51) بر گرفته از تفسير نمونه ج 11، ذيل آيه.
52) «از تو درباره «روح» سؤال مى كنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است». اسرا (17) آيه 85.
53) مكارم شيرازى، آية اللّه ناصر،تفسير نمونه ، ذيل آيه، ج 11، با اضافات.