برنامه سلوك در نامه هاى سالكان

على شيروانى

- ۷ -


حرم امن الهى جاى رجاء و اميدوارى است

چون داخل حرم شود بايد حالش حال رجا و امن باشد از سخط و غضب الهى مثل حال مقصرى كه به بستخانه رسيده باشد، به مفاد آيه شريفه : (و من دخله كان آمن) (142) جاى زيادى رجا و اميدوارى همين جاست ، چه اينكه شرف بيت عظيم و صاحب آن به راجى خود كريم ، جا دارد توسعه رحمت ، زيرا كه تو در آنجا ميهمان خاص اكرم الاكرمين هستى ، پى بهانه مى گشت كه ترا يك مرتبه در عمرت به خانه خود دعوت كرده باشد، اگر چه هميشه ميهمان او بوده ، حالا ميسر شده

حاشا و كلا از كرم او كه هرچه تو خواهش داشته باشى و از او هم برآيد مصايقه داشته باشد ما هكذا الظن به جلت عظمته (يعنى چنين گمانى به آن خدايى كه بس عظيم است ، نمى رود) اين چنين گمانى را به بعضى از اسخياى عرب نبايد برد، فضلا عن الجواد المطلق ، (يعنى چه رسد به آنكه جودش هيچ حدى ندارد) ديگر حالا بخواهى ، يا كارى كنى بدست خود كه مقتضى بذل به تو نباشد، تقصير كسى نيست ، گدايى با كاهيل نمى سازد.

بلى عيب در اينجاست كه غالب مردم كه مشرف به مكه شدند اعظم همشان اين است كه زود صورت اين اعمال را از سر وا كنند، على سبيل الاستعجال (يعنى با شتاب و عجله ) آن وقت آسوده در فكر حريد خود باشند، اما حواس به قدر (يك ) ذره پيش معنى اين اعمال باشد يا نه ، با اينكه همه حواس ميهمان بايد پيش ميزبان باشد، و چشمش به دست او، و حركات و سكناتش به ميل او، حتى روزه مندوب بى اذن او مذموم است ، چه جاى اينكه در خانه او هتك عرض او را بكنى ، و هتك عرض سلطان السلاطين اشتغال به مناهى اوست ، كدام حاجى از حجاج متعارفه كه وارد حرم الهى شود و در آيد، اقلا صد معصيت از او سر نزند، از دروغ و غيبت و اذيت به غير و سخن چينى و تعطيل حق غير و فحش به عكام و حمله دار و غيره كه ورقه گنجايش تفصيل آنها را ندارد، و الله اعلم .

آداب طواف

چون شروع به طواف نمايد بايد هيبت و عظمت و خوف و خشيت و رجا عفو ورحمت سراسر وجود او را بگيرد، اگر جوارح خارجيه نلرزد اقلا دلش ‍ بلرزد، مثل آن ملائكه كه حول عرش دائما به اين نحو طواف مى كنند، اگر بخواهد متشبه به آنها باشد، چنانكه در اخبار است .

و بايد ملتفت باشد كه طواف منحصر به طواف جسمانى نيست بلكه يك طواف ديگرى هم هست كه اصل طواف حقيقى اوست كه آن را طواف قلبش گويند به ذكر رب البيت و اصيل بودن براى اين است كه اعمال جسمانيه را امثله آنها قرار داده اند، كه انسان از اينها پى به آنها ببرد، چنانكه مضمون روايت است .

و ايضا بايد بداند كه همچنانكه بى قطع علاقه از اشغال دنيويه و زن و فرزند و غيره نمى شود به اين خانه آمد، آن كعبه حقيقى هم چنان است ، كه عمده حجب علقه است و در بوسيدن حجر و ملصق به مستجار و استلام حطيم و دامن كعبه را گرفتن بايد حال او حال مقصرى باشد كه از اذيت و داغ و كشتن فرار كرده ، به خود آن بزرگ ملتجى شده ، كه او از تقصيراتش بگذرد. اين است كه گاهى دست و پايش را مى بوسد، گاهى دامن او را مى گيرد، گاهى خود را به او مى چسباند، گاهى مثل سگ تبصبص مى كند (يعنى دم مى جنباند و تملق مى كند)، گاهى گريه مى كند، گاهى او را به اعز اشخاص ‍ پيش او قسم مى دهد، گاهى تضرع مى نمايد كه بلكه او را از اين مهلكه نجات دهد، خصوصا اگر كسى باشد كه انسان بداند غير از او ملجا و پناهى نيست ببين تا فرمان استخلاص نگرفته از خدمت او بر مى گردد؟ لا و ربت الكعبه (يعنى به خداى كعبه سوگند كه نه ) در امورات دنيويه انسان چنين است ، و اما بالنسبه به عذاب اخروى ، چون نسيه است ، هيچ در فكر اين مطالب نيست . حجاج دروغى قدرى مى روند دور كعبه ، بعد مى روند به تماشاى سنگها و بازارها و ديوارها.

آداب سعى ميان مروه و صفا و وقوف در عرفات

بارى ، چون به سعى درآيد، بايد سعيش اين باشد كه اين سعى را به منزله تردد در خانه سلطان قرار دهد، به رجاء عطا و بخشش

و اما در عرفات ، از اين ازدحام خلق و بلند كردن صداهاى خودشان به انواع تضرع و زارى و التماس به اختلاف زبانها و افتادن هر گروهى پى ائمه خودشان و نظر به شفاعت او داشتن ، حكايت محشر را ياد آورد. اينجا كمال تضرع الحال را بكند تا آنجا مبتلا نشود

و بسيارى بايد ظن قوى داشته باشد بر حصول مراداتش ، زيرا كه روز شريف موقف عظيم ، و نفوس مجتمع ، و قلوب به سوى الهى منقطع ، و دستهاى اوليا و غير هم به سوى او جل شانه بلند شده و گردنها به سوى او كشيده شده ، چشمها از خوف او گريان ، و بندها از ترس او لزران و روز روز عطيه و احسان و ابدال و اوتاد در محضر حاضر، بناى سلطان بر بخشش و انعام ، و همچنين روز خلعت پوشى صدراعظم دولت عليه عجل الله فرجه و سهل مخرجه در چنين روزى استبعاد ندارد حصول فيض با على مدارجه بالنسبه بكافه ناس و خلايق ، آيا گمان خود دارى كه سعى ترا ضايع گرداند، با اينكه منقطع شده اى از اهل و اولاد و وطن ؟ آيا رحم نمى كنند عربت تو را؟ ما هكذا الظن به و لا المعروف من فضله (يعنى چنين گمانى به او نمى رود، و از احسان او چنين چيزى بر نمى آيد) .

و از اينجاست در حديث وارد شده (من اعظم الذنوب ان يحضر العرفات و يظن انه لا يغفر له ) (143) اللهم ارزقنا چون از عرفات كوچ كند، و به حرم آيد، از اين اذن ثانوى به دخول حرم تفال زند به قبولى حجش و قريش به خداى خود و مامون بودن او از عذاب الهى .

آداب وقوف در منى و پس از آن

چون به منى رسيد، رمى جمار كند، ملتفت باشد كه روح اين عمل در باطن دور كردن شيطان است . فان كان كالخليل و الا فكا..

بارى چون حرم را وداع كند، بايد در كمال تضرع و مشوش الحال باشد، كه هر كس او را ببيند ملتفت شود كه اين شخص عزيزى را گذاشته و مى رود، مثل گذاشتن ابراهيم اسماعيل و هاجر را بناى او بر اين باشد كه او زمان تمكن باز عود به اين مكان شريف نمايد، و بايد ملتف ميزبان باشد در همه حال ، مبادا به بى ادبى او را وداع نمايد كه ديگر خوش نداشته باشد اين ميهمان ابداالاباد (تا پايان عمر جهان ) به خانه او قدم گذارد اگر چه ميزبان جل جلاله سريع الرضاست ، ليكن مراعات ادب ، مهما امكن (يعنى تا آنجا كه امكان دارد) بايد از اين طرف بشود

اگر بتواند حتى المقدور آن بقعه هايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عبادت كرده در آنها، مثل كوههاى مكه معظمه ، به قصد تشرف از محل اقدام مباركه نه به مقصد تماشا و تفرج حاضر گردد، بلكه به قصد قربت مطلقه دو ركعت در آنجاها نماز بخواند، بلكه اگر ممكن باشد، قدرى در آنجاها زياده از متعارف توقف كند، و اگر حج اولى اوست ، البته داخل خانه شدن را ترك نكند با آن آداب ماثوره در شرع مطهر كه در كتب مسطور است

در آن حال كاتب را هم فراموش نكند، بلكه در جميع احوال مزبوره .

آداب زيارت قبور اولياى خدا

بارى ، چون قصد زيارت اولياى حقيقى سلام الله عليهم را بنمايد، اولا بايد بداند كه نفوس مقدسه طيبه طاهره چون از ابدان جسمانيه مفارقت نمود، و متصل به عالم قدس و مجردات گرديد، غلبه و احاطه ايشان به اين عالم اقوى (يعنى قويتر) گردد، و تصرفاتشان در اين نشئه بيش از سابق مى شود، و اطلاعاتشان به زائرين اتم و اكمل گردد:

(فهم احيا عند ربهم يرزقون فرحين بما اتيهم الله من فضله ) (144)

پس نسيم الطافشان و رشحات انوار آن بزرگوار بر زوار قاصدين ايشان مى رسد، خصوصا للخلص من قاصد بهم (يعنى بويژه براى آن دسته از زائران كه قصدشان خالص است ) پس خوب است زوار به قصد تجديد عهد با آنها، واعلاى كلمه ايشان ، و رغما لانف (يعنى براى به خاك ماليدن بينى ) اعداى آنها و قصد زيارت مومن خالص الايمان ، و به اميد استشفاع از براى بخشش گناهان و رجاى وصول بر فيوضات عظيمه ، رو به آن بزرگواران كند، با مراعات آن آدابى كه در كتب مزار ثبت است .

و بايد بداند كه آنها مطلع بر حركات و سكنات اين شخص ، بلكه مطلع به خطورات قلبيه اين هستند. و لذا بايد كمال سعى در تضرع و ذل انكسار بنمايد، خصوصا در حين دخول به مرقدهاى شريفه ايشان و حواس خود را به تمامه و كماله (يعنى همه حواس خويش را كاملا) جمع نمايد كه تفرقه حواس و تشتت افكار باطله به منزله پشت كردن به امام است . مبادا با كسى صحبت خارجه بكند، چه جاى اينكه در حرم مطهر نستجير بالله غيبت كند، يا گوش به غيبت دهد، و يا دروغ گويد، يا به ساير معاصى مرتكب شود، بلكه صدا هم نبايد بكند. لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى (145) در اينجا هم جارى است ، خصوصا در حرم امير سلام الله عليه كه به منزله نفس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است چهار گوشه قبر مطهر را ببوسد، و به زبان خود عرض حال كند و حاجاتش را از آن بزرگوار بخواهد، بگويد: اى بزرگ بر همه كس :

يا من بازمانده را نزد خود از وفا طلب *** يا تو كه پاكدامنى مرگ من از خدا طلب

و در وقت عتبه موسى هم اين شعر مناسب است :

من ارچه هيچ نيم ، هر چه هستم آن توام *** مرا مران كه سگى سر بر آستان توام

و ايمان خود را به ايشان ، بعد از عرضه ، بسپارد امانتا كه عند الحاجه (يعنى در وقت نياز) رد نمايند، و شيطان نتواند در حين مردن آن را از وى بستاند. و مصائب وارده بر آن بزرگواران را خصوصا در حرم مطهر حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام ياد بياورد يكى يكى تفصيلا و بر آنها گريه كند

اگر بتواند يك توبه درستى ، با جميع مقررات معلومه در محل خود، در خدمت امام عليه السلام بجا بياورد، و آن بزرگوار را شاهد و شفيع قرار بدهد، و بنا بگذارد عند المراجعه (يعنى هنگام بازگشت ) دهنى را كه به آن آستانه شريفه رسيده و اعضايى كه بر آن جاها ماليده شده و از بركت آنها اكتساب نور كرده و دوباره به لوث معاصى ملوث نگرداند، بلكه از لغويات و بى فايده هم اجتناب نمايد. بايد حالش با حال وقتى كه مشرف نشده بود تفاوت بين داشته باشد.

و مهما امكن (يعنى تا آنجا كه امكان دارد) خدام و مجاورين را مراعات نمايد به عطا و بخشش و احسان ، و آنها را اكرام نمايد و در نظرش وقعى داشته باشند، هر چه از آنها جفا ببيند به شيرينى متحمل شود، بداند از كه كشيده ، و در راه كه بوده در بذل مال به آنها مضايقه نكند و مشايخ و اهل علمشان را بيشتر از همه تكريم و توقير نمايد، و در سختى و شدايد سفر از عمل خود منزجر و پشيمان نگردد. خصوصا در مقام خوف از اعدا كه خودشان فرموده اند: اما تحبون ان تخافوا فينا (146)

و استعجال در مراجعت از مشاهد مشرفه ننمايد. مهما امكن (يعنى تا آنجا كه امكان دارد) توقف كند، وسوسه خيالى كه كارم معوق مانده خانه ام تنهاست ، خرجى ندارم ، رفيق مى رود، و غير ذلك ، از آن فكرهايى كه اگر خودش تامل كند مى داند كه يا يكى از زيارتهاى مخصوصه قريب باشد، زيرا چهل يا پنجاه يا بيشتر از عمرش مراجعت شود. مادامى كه آنجا هست خيالش مى رسد كه برگشتن و آمدن ، حتى سالى يك مرتبه ، سهل كارى است ، اما نخواهد شد، تجربه شده

بارى ، باقى مانده كلام در اينكه مادامى كه در مشاهده است ، آيا زيارت امام داخل حرم زياده برود يا نه پس صبح و شام مشرف شود گفته اند بزرگان هر چه بيشتر بهتر ليكن حق در مساله تفصيل است به اطلاقه درست نيست اجمالش اين است كه با آن شرايط مقرره مزبوره در سابق ، اكثارش به غايت مطلوب است ، و به غير آن باز تفصيل ديگر دارد. ورقه را گنجايش اين مطالب نيست و الله العالم بالصواب .

برنامه سلوك در سفارشنامه علامه سيد بن طاووس قدس سره

سفارش هاى آيت حق رضى الدين سيد بن طاووس به فرزند گرامى اش (147)

پرهيز از مخالطت زياد با مردم

اى فرزند، اى محمد، و اى كسانى كه از تبار منيد، و اى ديگر مردمان از اهل من و اى برادران كه اين نوشته را خواهيد خواند - و اميدوارم خداى جل جلاله هر مراقبتى كه در نهان و آشكار اراده فرمايد به شما بياموزد - بدانيد كه رفت و آمد و مخالطت با مردم ، بيمارى و دردى سهمگين است ، و كارى است سخت كه انسان را از ياد خداى جل جلاله باز مى دارد، و امروز اين دشوارى به همانجا رسيده است كه در زمان جاهلى جريان داشت در آن روزگار مردم از اشتغال به جلالت الهى غافل بودند، و به بتان مى پرداختند. پس اى فرزند، چندانكه توانى از رفت و آمد بسيار با مردم بپرهيز كه من آزموده ام ، و ديده ام كه رفت و آمد بسيار با مردم در دين مايه بيماريهاى خطرناك است ، از جمله گرفتاريهاى آن اين است كه امر به معروف و نهى از منكر گرفتار مى آيى . پس اگر از سر راستى و اداى امانت به اين كارپردازى به يقين همه دشمن تو گردند، و به جاى آنكه به ياد رب العالمين جل جلاله باشى به دشمنى با مردم مشغول خواهى شد و اگر با آنان به نفاق و مداراپردازى ، پس آنان در مقابل مولاى تو، خدايان و الهه تو خواهند شد، و در پيشگاه الهى رسوا خواهى بود، چه او ترا مى بيند، و مى داند كه در حضرت مقدس او به استهزا پرداخته اى و به خلاف آنچه در دل دارى تظاهر مى كنى ، و بدين گونه حرمت او را سبك مى شمارى و چنين مى پندارى كه آگاهى مردم به ارزش تو مهمتر است تا آگاهى حق تعالى به تو و اگر شيطان ترا مغرور كرد، و نهاد بهيمى و جاذبه هوا و هوس و دنيا دوستى ترا فريفت ، و در دلت انداخت كه تو نمى توانى با مردم از در انكار و اختلاف در آيى ، و با آنان نبرد كنى ، به آنان بگوى كه مى توانى آنچه مى گويند نيرنگ و فريب است ، زيرا كسانى كه حرمت پروردگار ترا بشكنند، و حرمت رسول او را كه جد تست پاس ندارند، و حرمت پيشوايان معظم ترا نپايند، و اين بى حرمتى را با انجام كارهاى ناپسندى مرتكب شوند، كه حرمت مالك اولين و آخرين را و حرمت پيمبران و مرسلين را و همه عارفان را كه اولياى خداى جل و جلاله مى باشند، بشكنند و هتك ناموس دين كنند، همانا حرمت ترا نيز نمى پايند، و حرمت هيچ يك از مردمى را كه تو گرامى مى شمارى پاس ‍ نمى دارند. شاهد مثال بر اين نكته اين است كه اگر در مجلسى در مقابل مردم دستار از سر تو برگيرند، يا از روى سبك شمردن تو و اهانت به تو چيزى را به زور از تو بستانند، هرگز از آنان غفلت نمى كنى ، و چنين بهانه نمى آورى كه قدرت درگيرى با آنان را ندارى ، بلكه بسا كه به بهاى جان گرامى و هر چه كه دارى با آنان درافتى و براى انتقام از آنان هر كوششى كه در قول و فعل بتوانى بجاى آورى ، و از آنان بهر وسيله كه باشد روى برگردانى ، و عمل آنان را ناشايسته شمارى ، و از ديگران در مقابله با آنان يارى جويى . پس با اينكه مى دانى هتك حرمت مولاى تو (فاطر الخلايق و مالك المشارق و المغارب ) مانند هتك حرمت تو نيست حرمت تو در مقايسه با حرمت عظيم كبير حق تعالى هيچ است : پس چگونه رضا مى دهى كه حرم تو از حرمت او بالاتر باشد، حال آنكه غرق نعمت اويى در قبضه اختيار او مملوكى ناتوانى آيا در حضرت مقدس او گستاخى چنين اهانتى را دارى ؟

عجز مردم از وفاى به عهد خود

نيز از جمله زيانهاى معاشرت بسيار با مردم اين است كه بسا كه چنين پيش ‍ آيد كه به عهده و پيمان مردم بيش از اطمينانى كه به وعده هاى مولاى خود دارى ، اطمينان كنى ، و تو مى دانى كه ممكن است آن ان پيش از انجام دادن وعده خود بميرند، و شايد از قول خود تخلف ورزند، و به عهد خود وفا نكنند، و بسا كه ميان تو و سودى كه از پيمان آنان بايد ببرى مانعى ايجاد شود، و حوادثى روى دهد، و گرفتاريهايى ترا مشغول دارد كه از انجام عهدشان استفاده نكنى .

پس شخص خردمند و فاضل چگونه راضى مى گردد كه وعده مملوكى را كه جنايت و خيانت و نپائيدن عهد و پيمان و امانت خوى اوست ، به وعده قادر بالذات و كريم بالذات ، كه بين او و ساير مقدورات او حايلى موجود نيست ، ترجيح دهد؟

برخى از زيانهاى كثرت معاشرت

ديگر از خطرهاى مخالطت با مردم اين است كه وعيد و تهديد ايشان را از وعيدها و تهديدهاى خداى جل جلاله خطرناكتر انگارى

چنين انديشه اى بس خطرناك است ، و تهديدهاى هولناك خداى جل جلاله را كوچك مى پندارد

و بدان خطر ديگر كه در معاشرت به آن مبتلا خواهى شد انس به آنانست ، كه بيش از انس به مولاى آنان ، كه مالك دنيا و آخرت آنان است خواهد بود. همانا كه مانوس شدن به مردم و زندگى و سلامت آنان و همه آنچه از اين گونه باشد، از رحمت مولاى تو و از نعمت هاى اوست . پس چگونه روا باشد كه به ديگرى غير او انس يافت ، به بنده اى كه در اختيار حضرت حق است ، و حضرت حق سرور و مولاى اوست ، و از همه چيز او آگاه ؟

و بدان كه وقتى آدمى به معاشرت بسيار با مردم خو گرفت ، آنگاه مدح آنان را دوست مى دارد، و بدگويى از آنان را نمى پسندد، و با اين احساس ، از محبت و مذمت مولاى خود نسبت به خويشتن غافل مى گردد، و از محبت به مولاى خود وا مى ماند و از خوف و مذمتى كه حضرت بارى تعالى به علت نافرمانى درباره او روا خواهد داشت خاطرش مشغول مى گردد

ديگر از گرفتاريهاى مخالطت با مردم اين كه خداى جل جلاله و فرستاده او و جانشينان پاك او مى خواهند مخالطت و معاشرت و مصاحبت شما با ديگران بر ميزان عدل و انصاف باشد، و تقرب شما و اقبال شما در قول و احسان به آن بنا به دريافت و جلوه تقرب جستن آنان به خداى عزو جل و به فرستاده او صلى الله عليه و آله و به خاصان او باشد، و شما به ميزان رغبت آنان در طاعت خداى جل جلاله و اجراى فرمانهاى او به آنان نزديك شويد و روى آوريد.

گرفتارى ديگر كه معاشر مردم به آن دچار مى گردد، اين است كه اگر معاشران به قول يا فعل از روى دشمنى يا از سر نادانى حرمت او را پاس ‍ ندارند، چنانكه قبلا اشاره كردم ، خشم او از چنين ماجرا بيش از خشمى خواهد بود كه از مخالفت اشخاص با خداى تعالى جل جلاله و فرستاده او عارض او مى شود، و بيش از خشمى است كه از هتك حرمت به شخص او روى مى دهد شخص بايد كه در خشم و رضاى خاطر خود عدل را مراعات كند تا از آسيب حساب و سوال حق تعالى ايمنى يابد.

و ديگر از گرفتاريهاى مخالطت آن است كه تكليف انسان چنين است كه وقتى مردم به او روى مى آوند، و ثناى او مى گويند، او از روى آوردن و ثنا گويى مردم فريفته و مشغول نگردد و اگر مردم به او احسانى كردند، بيش از احسان خداى تعالى به اون يا به اندازه احسان او، به احسان مردم توجه نكند، و به آن دل نبازد، و از احسان هر احسان كننده در طول احسان او به شكر احسان خداى تعالى پردازد.

و شعل شاغل او احسان هاى فعلى و آينده خداى جل جلاله باشد، چه اگر احسان كننده اى نيز به احسان خود ادامه دهد، مدت آن بسى اندك خواهد بود ديگر از ابتلائات مخالطت با مردم ، كه به صورت عادت و شيوه زندگانى در آمده است ، كبر و خويهاى ناپسند است .

من ديده ام كه ابتلا به معاشرت ، عبادات را هم به فساد كشانيده است ، به طورى كه ديدار بيشتر برادران دينى وابسته به سود جويى دنيائى يا رفع خطر مادى مى گردد، و معاشرتها از نيات مرض آلود كمتر به سلامت رسته است ، و احوالپرسى از بيماران بر سبيل اظهار رنج و درد براى بيمار است .

گويى خداى تعالى به وسيله بيمارى به كسى ستم كرده است ، در صورتى كه وظيفه عيادت كننده از بيماران آن است كه آنان را به آن بيمارى تهنيت گويند. چه آنان يا گناهكارند، و خداى تعالى بوسيله بيمارى مى خواهد كه آنان كفاره گناهان را بپردازند، يا از زمره جنايتكاران نيستند، پس خداى تعالى بر آن است كه با آن بيماريها مقامات آنان را بالا برد، و بر درجاتشان بيفزايد. پس وقتى آن بيمار به اين نكته واقف شود، خواهد دانست كه با اين گونه رويدادها شرف يافته است . حال چنين كسى مانند كسى است كه پزشكى او را هنگام سلامت رگ زند، و خونش بگيرد تا با اين كار، بيمار از رنجورى يا از نقصى كه ممكن است بر قلب او وارد شود، برهد و ايمن گردد، يا به رنجورى دچار شود كه سعادت او را بيش از فصد حفظ مى كند. آيا فرزند آدم ك دل و خرد و زبان حالش به پليدى جنايات كردار و گفتار آلوده است ، خرسند نيست كه به وسيله بيماريها از آلودگى هاى گناه و از ناشايستگى ها، در پيشگاه پروردگار تعالى ، كه بيماريها او را از آلودگيها شستشو مى دهد و پليديها را به دست قدرت حق پاك مى گرداند - برهد؟ اى فرزند، يكى از واليان بيمارى شد، و از آن بيمارى رنج فراوان مى برد، چندانكه نزديك بود با مولاى خود معارضه كند. آن گاه به او نامه اى نوشتم ، و در آن نامه مطالبى گفتم ، كه حاصل آن چنين است : (تو مى دانى كه در صف دشمن خدا جل جلاله قرار دارى كه شيطان نام دارد، و به ساحت مقدس خداى جل جلاله از منجنيق معصى آشكارا سنگ نافرمانى پرتاب مى كنى .

پس اگر به سبب عظمت مخالفت تو پاره سنگى سبك از سنگهاى پرتابى كه كشنده نباشد، از منجنيق تو به سوى تو پرتاب شود، و به تو اصابت كند تا از روى جلالت كفاره گناهان ترا داده باشد، آيا اين حادثه احسان و اكرام است يا اهانت و انتقام )؟

اى فرزند! بسيار ديده ام كه جنازه اى را تشييع مى كنند، و بر مردگان نماز مى گذارند، و اين امر از امور بسيار بزرگ براى پند آموختن و عبرت گرفتن است ، و شايسته آن است كه بنده از دنيا و اهل دنيا و بيخبرى هاى زندگى متوجه شدائد و رنجهاى مرگ و بى ارزشى دنيا و امور آن شود، اما اين كار وسيله عوض دادن به حسابها و تقرب به اولياى آن مردگان شده است .

اما اگر شخص صالح و پرهيزگارى در گذرد، و كسى از بازماندگان او نباشد كه از راه نماز ميت تقرب جستن به او نفعى داشته باشد، تشييع كنندگان جنازه او بسى اما اگر كسى وفات كند كه از بازماندگانش اميد سودى باشد، در تشييع او حضور به هم مى رسانند، اگر چه به آزردن تشييع كنندگان و نماز گزاران قدرت نداشته باشند. در تشييع چنين كسانى جمعيت نمازگزاران بسيار ديده ام ، حتى كسانى را در تشييع و نماز ميت ديده ام كه از سود جوييى از بازماندگان متوفى بى نياز بوده اند.

بدترين معاشرت

اى محمد اى فرزند، بدان كه بدترين معاشرت ، معاشرت با گناهكاران است ، خواه از واليان باشد يا از غير آنان . اما اين معاشرت وقتى ناپسند است كه براى مخالفت با اعمال ناپسند آنان و از روى اطاعت فرمان خداى عز جلاله براى پند گفتن به آنان نباشد، چه ، خداى جل جلاله از انسان چنين مى خواهد كه آن سان كه معاشرت كند، يا دست كم از آنچه خداى جل جلاله از آن اعراض مى فرمايد، اعراض كند و از آنچه كه خداى جل جلاله از آن خشمگين است ، متنفر باشد.

و اين مقام بسى دشوار است . و به خدا سوگند كه بسيار بعيد مى دانم كه انسام چنين باشد، به ويژه اگر كسى كه با او معاشرت است صاحب مقامى باشد، يا در مورد نياز او باشد، و نياز او را بر آورده و به او خوبى كرده باشد. در اين حال چگونه او را دل با خداى جل جلاله خواهد بود تا از آن مرد صاحب مقام روى برتابد، و دل در اين كار با او همراهى كند؟ هيهات ! هيهات ! كه چنين نشود، بلكه آن صاحب مقام ، كه نيازش را برآورده است ، بيش از اصلاح كار او، دين او را به فساد مى كشاند، و به احوال او در آخرت زيان مى رساند.

روزى وزيرى نامه اى به من نوشت ، و خواستار آن شد كه به ديدار او بروم . در پاسخ به او چنين نوشتم : (من چگونه توانايى آن دارم كه در مورد نيازهاى خود و نياز فقيران و ديگر نيازمندان با تو مكاتبه كنم ، در حالى كه خداى تعالى و فرستاده او صل الله عليه و آله و سلم و پيشوايان عليهم السلام مرا مكلف فرموده اند كه از باقى ماندن تو بر كرسى فرمانروايى ، حتى تا رسيدن نامه من به تو، اكراه داشته باشم ، نيز تكليف من اين است كه آرزومند باشم تا زان پيش كه نامه من به تو رسيد از مقام خود معزول شده باشى .)

يكى از فقيهان مرا گفت : امامان - كه بر آنان درود باد - به مجلس پادشاهان و خلفا مى رفتند. در پاسخ به او مطلبى به اين مفهوم گفتم : آنان كه درود خداى بر آنان باد به مجلس شاه و خليفه وارد مى شدند، اما در دل از آنها روى گردان بودند، و باطنشان ، چنانكه خواست خداى سبحان بود، بر آنها خشمگين بود. گفتم آيا خود را چنين مى بينى كه اگر آن اشخاص نياز ترا بر آورند،، و ترا به خود نزديك كنند يا درباره تو احسان نمايند، چنان باشى كه پيشوايان با آنان بودند؟

گفت : نه ، و به مناسبت حال اقرار كرد و گفت كه : وارد شدن ضعيفان بر توانمندان مانند وارد شدن اهل كمال بر آنان نيست .

پاسخ سيد بن طاووس به نامه پادشاه

يكى از پادشاهان بزرگ دنيا بارها به من نوشت در سرايى از او ديدار كنم كه بسيارى از مردم غافل آرزوى رفتن به آنجا را داشتند. در پاسخ به او نوشتم : (در مسكنى كه اينك در آنجا ساكنى بنگر كه آيا ديوارى يا آجرى يا زمينى يا فرشى يا پرده اى يا چيزى وجود دارد كه براى خدا و رضاى او جل و جلاله در آنجا قرار داه باشى تا در آنجا خضور يابم ، و بر آن بنشينم ، و بر آن بنگرم ، و يدن آن بر من آسان باشد؟)

نيز بارها به او نوشتم : (چيزى كه در آغاز زندگانى ، ديدار پادشاهان را بر من تحميل مى كرد، اعتماد من به استخاره بود. اما اكنون ، به موهبت انوارى كه خداى جل جلاله به من عنايت فرموده است ، بر نهانى ها آگاهم ، و در چنين موارد استخاره كردن دور از صواب و مبارزه با رب الارباب است .

و اى فرزند، اى محمد، كه اميدوارم خداى جل جلاله به نيروى خدايى و انوار پروردگارى خود ترا از مخالطت با مردم بى نياز فرمايد، در پرتو آن نور بنگر كه معاشرت آنان داراى اين خطر است كه ترا از ياد خداى جل جلاله باز دارد. اين كار مقتضى آن است كه در حركات و سكنات و جامه پوشيدن و نشست و برخاست با آنان ظاهر سازى كنى ، و تصنع به كار برى ، و حرمت خداى جل جلاله و ناموس عظيم او را واگذارى ، و بر پاى داشتن ناموس ‍ آنان خاطر ترا مشغول دارد.

يكى از علماى محترم روزى به من گفت : به چه سبب همنشينى و گفتگو با ما را ترك كرده اى ، (در) حالى كه تو ما را به سوى رب العالمين مى خوانى ، و به او نزديك مى گردانى ؟ به او مطلبى گفتم كه خلاصه آن چنين است : (اگر من خويشتن را چنان نيرومند بدانم كه هر وقت با شما همنشين باشم ، و گفتگو كنم ، در حال مجالست و محادثه با شما در دل و در ضمير خود به مجالست و محادثه با خداى جل جلاله مشغول باشم ، شما نيز كاملا به حرمت حق تعالى به من توجه داشته باشيد، آنگاه مى توانم ، هر وقت كه دست دهد، با شما جليس باشم و گفتگو كنم . اما بيم من از آن است كه اگر با شما به گفتگو پردازم يا مجالست كنم ، دلم گاهى از مهر شما انباشته باشد، و از ياد خداى تعالى فارغ باشم ، حال آنكه در پيشگاه الهى قرار دارم . پس ‍ عقيده دارم اگر حق تعالى را از ربوبيت و ولايت بر كنار دانم ، و به مهر ورزى با شما پردازم ، و دل را كه نظر گاه حق تعالى و سراى معرفت اوست ، به شما كه مملوكان اوييد واگذارم ، كفر است . اما اگر با شما مجالست كنم ، و به گفتگو پردازم ، و دلم گاه با شما و گاه با حق تعالى باشد، معتقدم كه اين كار شرك است و هلاك ، زيرا شما را در دل با حق تعالى برابر نهاده ام )

اجمالى از سرگذشت من

و اى فرزند، اى محمد، بدان كه من بر آنم تا از هر كار كه از ياد پروردگار جهانها بازم دارد با خلايق قطع رابطه كنم ، و در مشهد جدت امير مومنان عليه السلام حضور يابم . در اين كار از خداى جل جلاله از روى يقين استخاره كردم . اقتضاى استخاره چنين بود كه به كلى در مسكن خود ترك معاشرت نكنم ، و تنها در اوقاتى كه اميد دارم كه در پناه جلال ربانى از ياد خدا باز نمانم ، و به سلامت مانم به آن پردازم . اما اگر ديدم كه دل كمترين توجهى به آنان دارد، بيدرنگ ترك معاشرت و گفتگو كنم . و اى فرزند، اى محمد، بدان كه از جمله گرفتاريهاى من در مخالطت با مردم اين بود كه پادشاهان مرا شناختند، و به من مهر ورزيدند، چندانكه نزديك بود سعادت اين جهانى و آن جهانى من بر باد رود، و ميان من و مالك من و صاحب نعمتهاى نهانى و آشكار، حجاب گردند. آنگاه مرا مى ديدى جامه ننگ و رسوايى در بر، در پى جاه و مقام اين سراى فريب بر آمده ام ،

و ترا به سوى هلاك و تباهى و عذاب دوزخ مى كشانم . چيزى كه مرا از خطر اقبال پادشاهان جهان و محبت آنها رهايى بخشيد، و از زهرهاى كشنده تقرب به آنها به سلامت داشت ، همانا خداى جل جلاله بود پس من آزاد شده اين مالك رحيم شفيق هستم ، و سبب آن بود كه از آغاز زندگانى در دامان جدم (ورام ) و پدرم - قدس الله ارواحهم و كمل فلاحهم بودم ، كه داعيان به سوى خدا بودند جل جلاله ، و دلبستگان او جل جلاله پس ‍ خداى تعالى مهر پيمودن راه و پيروى نشانه آنان را در دل من انداخت . من نزد آنان گرامى بودم ، با اينكه عادت معمول كودكان است كه پدر يا مادر يا استاد، آنان راتاديب كنند، اما خداى جل جلاله مرا به اين ماجرا نيازمند نفرمود.

من نوشتن و عربى را آموختم ، و علم شريعت محمدى صلى الله عليه و آله و سلم را نيز آن سان كه در پيش گفتم ، آموختم و كتابهايى در اصول دين نخواندم . يكى از مشايخ استاد من از من خواست كه به تدريس و تعليم مردم پردازم ، و در مراجعات آنان فتوى دهم ، و راه علماى پيشين را بپيمايم . آنگاه ديدم خداى جل جلاله در قرآن شريف به جدت (محمد)، آن صاحب مقام والا مى فرمايد: و لو تقول علينا بعض الاقاويل لا خدنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه حاجزين . (148)

آيا مى بينى كه اين سخن از جانب پروردگار جهانها براى تهديد كسى است كه نزد او گرامى ترين موجود اولين و آخرين است ، در صورتى كه سخنى را به حق تعالى نسبت دهد!

پس آنگاه كه به اين نكته توجه كردم و از مبادرت كردن به فتوى احساس ‍ كراهت نمودم ، و ترسيدم ، و پرهيز كردم ، كه مبادا در كار فتوى قولى برخلاف گويم ، و در پى رياست افتم ، كه منظور از آن تقرب به حق تعالى نباشد پس در آغاز كار پيش از آنكه جامه قضا پوشم ، از آن امر هولناك كناره گرفتم و به راهنمايى علم ، به عمل صالح و كارهاى شايسته پرداختم .

(روايتى است از امام صادق عليه السلام كه مطلب مذكور را تاييد مى كند حضرتش فرمود: (فتوى براى كسى كه با صفاى باطن و اخلاص در عمل و ايمان كامل در همه احوال از خداوند كسب فيض نمى كند، روا نيست ، زيرا فتوى ، حكم است و حكم بدون اذن و برهان خداوند صحيح نخواهد بود، وآنكه به استناد خبر و بدون مشاهده حكم كند، جاهل بوده و مواخذه مى شود، و آن حكم گناهى است كه او مرتكب شده است ) (149)

و رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

(جسورترين شما بر فتوى ، جسارتش بر خداوند از همه بيشتر است . آيا فتوى دهنده نمى داند كه ميان خدا و بنده اش قرار گرفته ، چنين شخصى حائل ميان بهشت و جهنم است . (150)

سفيان بن عينيه مى گويد: چگونه ديگران از دانش من سود برند، در حالى كه خود از آن سودى نمى برم ؟ فتوى دادن به حلال و حرام ميان مردم شايسته كسى است كه پيرو حق و تابع پيامبرش باشد، تا فتاواى صالح را از غير صالح باز شناسد، و از همه مردم زمان و ناحيه و شهر خود با ايمان تر و عادل تر باشد.

رسول گرامى فرمود:

(ليت و لعل بايد فتوى داد، چرا كه امر فتوا بسيار عظيم است . (151)

اميرمومنان خطاب به يك قاضى فرمود: آيا ناسخ را از منسوخ باز مى شناسى ؟

- خير

آيا مقصود خداوند از مثلهاى قرآنى را يافته اى ؟

- خير

پس هم خود هلاك شدى و هم ديگران را تباه نمودى ) (152)

فتوى دهنده نيازمند آن است كه معانى قرآن ، حقايق سنن و باطن اشارتها را بداند، و از اصولى كه بر آن اجماع و يا در آن اختلاف است ، آگاه باشد، و آنگاه حسن انتخاب داشته ، واعمالش صالح باشدت و آنگاه حكمت و سپس تقوى است ، و پس از طى اين مراحل ، اگر توانست ، فتوى دهد. تا به اينجا كلام امام صادق عليه السلام بود كه از مصباح الشريعه نقل نمودى )

نقل يك حكايت

آنچه اى فرزند در راهنمايى و گشودن درهاى عنايات به تو نوشته ام ، نه از كسى آموخته بودم ، نه از كسى شنيده بودم ، بلكه گفتار مردم همه بر پايه ظاهر عبادت و صورت بخشيدن آن به مقتضاى عادت بود. سپس جماعتى نزد من آمدند و خواستند بين مردمى كه اختلاف دارند، بر عادت فقيهان و علماى گذشته زمانهاى پيشين ، داورى كنم و امور طرفين اختلاف را اصلاح نمايم . پس به آنان گفتم كه من چنين فهميده ام كه خرد من در مقام اصلاح كليه امور زندگانى من است ، اما نفس من و هوا و هس من و شيطان بر آنند تا با مشغول ساختن من به امور دنيا مرا به هلاكت رسانند، و من بين خود و نفس خود و شيطان و هوا و هوس خويشتن درصدد آن برآمدم كه به مجرد عدل داورى كنم ، و همه آنها را با عقل موافق گردانم . اما هيچ يك از آنها اين راى را صواب ندانستند و خرد به زبان حال با من گفت : روانيست كه در هلاكت خود به نادانى ، از آنها پيروى كنى . بالجمله ، من در اين زندگى دراز موفق چشمم روشن گردد، و منازعه و اختلاف آنها برطرف شود. پس كسى كه مى داند كه در مدتى دراز انجام دادن داورى ناتوان بوده است ، چگونه در امرى وارد شود كه داوريهاى بى پايان و بيشمار ويژه آن است ؟ به آنان گفتم : بنگريد و كسى را بيايد كه عقل و نفس و طبيعت و هوا و هوس او با يكديگر اتفاق داشته باشند، بر شيطان چيره و همه مانند يك دست در پى طاعت خدا و رضاى او باشند، و از امور مهمى كه بر او واجب است فارغ باشد آرى ، چنين شخصى را بيابيد، و داورى و محاكمه نزد او بريد همانا اوست كه وقتى دعوايى در محضرش طرح شود مى تواند به قطع و فص دعاوى و اصلاح اختلافات موفق گردد زيرا به چنين قدرتى مجهز است .

پس اى فرزند اى محمد، از رياست دراين امر كناره جستم و به مقتضاى داورى خردمندان ديدم كه شغل شاغل من در توجه به خداى جل جلاله و وارسى و پاكيزه نگاهداشتن نفس خويشتن است . (مرحوم سيد بن طاووس ‍ در طى چند فصل مى پردازند به بيان اينكه : پدرش او را موظف به ازدواج نمود، و او مدتى از اين امر اجتناب ورزيد. اما پس از گذشت زمانى با تمسك به استخاره او را به ازدواج دختر وزير ناصر بن مهدى در آورد. آنگاه سيد در بغداد سكونت گزيد، خليفه (مستنصر) او را موظف به پذيرفتن بعضى از پستها نمود و او امتاع ورزيد. خليفه اصرار مى ورزيد و سيد نمى پذيرفت . ميان آن دو گفتگوهائى رخ داد كه مولف به ذكر آنها مى پردازد. تا آنجا كه خليفه به عمل سيد رضى و سيد مرتضى قدس سره استناد مى كند و مولف از آن پاسخ مى گويد. سيد در دنباله كلام خود دوباره فرزندش را نصيحت مى كند و او را از وارد شدن در لهو و لعبهاى اهل دنيا و آداب و رسوم هاى پست و بدعتهاى مخالف با آئين محمدى صلى الله عليه و آله و سلم سخت بر حذر مى دارد و از وارد شدن در زمره حاكمان و شرافت دانستن آن نكوهش فراوانى مى نمايد و مى گويد: ابتلاى به جنون و برص و جذام در تمام عمر، آسان تر از ابتلاى به اين امر است . و با بيانى نيكو اين مدعا را تبيين مى كند. آنگاه مى پردازد به حكايت كناره گيرى اش از (حله )) و رفتن به مشهد اميرمومنان عليه السلام و آنگاه مشهد حسين عليه السلام و سپس (سر من راى ) تا در عزلت كامل بسر برد، كه آنجا از شهرها و آشنايانش دورتر بود، و گويا صومعه اى بود در بيابانى )

همه در محضر خدائيم

و اى محمد، اى فرزند، اساس مطلبى كه بايد در نظر داشته باشى و از كف ندهى ، آن است كه پيوسته متذكر باشى كه در پيشگاه خداى جل جلاله قرار دارى ، و او بر همه احوال تو آگاه است ، و هر چگونگى كه بر تو رود از احسانى است كه او به تو دارد، و او از آغاز آفرينش تو از خاك و انتقال تو از پدران و مادران ، چنانكه شرح دادم ، در آنچه بر تو گذشته است با بهترين شيوه ، و نثار عنايات خود، بهترين دوست تو بوده است . نيز به هنگامى كه پاى به هستى نهادى از سعادتها كه نصيب تو فرموده است ترا آگاه كرديم . نيز پيوسته با تو بوده است ، و تو پيوسته حتى پس از مرگ به مصاحبت جميل او نيازمندى . اگر او از تو روى بگرداند با تو از او روى بگردانى ، كيست كه پشتيبان تو شود؟ و اگر خويشتن را و هر آنچه را كه دارى تباه كنى ، كيست كه ترا حفظ كند؟ و اگر او را از دل بيرون كنى ، كيست كه او را به جاى پروردگار خود جل جلاله بنشانى ؟ پس من از رحمت حق تعالى مى خواهم كه دل ترا از معرفت و هيبت و رحمت خود سرشار فرمايد، و عقل و اعضاى ترا آن سان به خدمت و طاعت خود در آورد كه وقتى نشسته اى ، به ياد داشته باشى كه در پيشگاه مقدس او نشسته اى ، و هنگامى كه ايستاده اى ، متذكر باشى كه نيروى قدرت تو در راه رفتن از اوست ، و در راه رفتن چنان با ادب باشى ، و به ادب كوشى كه در حضرت ملك الملوك ، كه هيچ موجودى از او بى نياز نيست ، بايد آن سان بود. و آگاه باش كه اعضاى بدن تو سرمايه و بضاعتى است كه خداى جل جلاله به تو عنايت فرموده ، و امانتهايى است كه خداوند جل جلاله به دست تو سپرده است تا با آن براى خويشتن و آخرت خويش سوداگرى كنى . پس اگر آن را در كارى به مصرف برسانى كه براى آن آفريده نشده است ، و در اطاعات و مراقبات به كار نبرى ، يا دمى در غفلت بسر آرى ، از اين شيوه زيان به نصيب مى برى ، و بار و برى كه بهره تو مى شود آن است كه از سرور و مولاى خود دور افتى ، و در آستان او فرومايه و سبك گردى از مردم نادان يا غافل باور مكن كه مى گويند: كسى قدرت به اين كار ندارد، و گفته آنها را مگوى . آنگونه مردم به ما نيز سخنانى از اين قبيل مى گفتند، اما به خداى جل و جلاله سوگند كه ما مى دانيم كه اين گروه در اين مطلب كه گفتم به غلط مى روند و خطا مى كنند، و ما به حكم وجدان و خرد مى دانيم كه آن گونه مردم يا ملوك و بزرگان اين سراى ناپايدار با دوستان و رفيقان ، بلكه با غلامان و همسايگان و با كسانى كه از آنان اميد نفع و احسان يا جلوگيرى از خطر دارند، هر يك را به قدر مقام در نشست و برخاست و در مشهودات ادب نگاه مى دارند. پس چگونه روا باشد كه با وجود علمى كه خداى جل جلاله به ما دارد و با وجود قدرت او بر ما و احسان و با ما، ادبى كه در محضر مقدس او بجاى مى آوريم ، كمتر از آن باشد كه درباره مردمى كه از اعراض آنان باكى نداريم ، بجاى مى آوريم ؟

انگيزه ات در سفر، خدا باشد

و اى فرزند، اگر به سفرى نيازمند شدى ، بدان كه خداى جل جلاله در سفر حافظ تست ، و حافظ همه موهبتهايى كه به تو انعام كرده است . او در همه نعمتها كه به تو عنايت فرموده است ، و در سفر از آن دور مى شوى ، در وطن جانشين تو مى گردد پس ، از روى هواى نفس و آز سفر مكن ، كه اگر چنين كنى با خداى جل جلاله جنگيده باشى ، و جلالت الهى او را سبك گرفته باشى ، و زمان سفر خود را در چيزى ضايع ساخته باشى كه در سراى جاويدان ترا از آن سودى نباشد. بلكه بايد قصد تو از مسافرت آن باشد كه از خداى جل جلاله به سوى او روى كنى ، چه ، هر كجا كه باشى در آستان اويى ، و بايد كه همه كارهاى سفر و حضر خود را به او بسپارى ، و روى به او داشته باشى . اگر چنين كنى و سفر تو خدمت به او و براى اوست ، و سفر به سوى اوست ، و در حمايت و حفظ و كفايت اخلاص به او و تقرب به او مى باشى . و هر چه در چنين سفرى روى دهد به زبان حال ، جبران آن بر عهده او جل جلاله است ، كه به حكم خرد هر كس كه به سوى سلطانى عادل براى كارهاى او سفر كند در زير سايه او باشد، و در آن سفر دستاويز وى رشته پيوند اوست ، و فضل سلطان وثيقه سفر او، چه ، جبران زيانهاى اين سفر بر عهده آن سلطان است كه به مقتضاى دل خود رفتار مى كند. اگر نفس تو از چنين سفرى باز ايستد، و پيروى اهل غفلت كند، و اوقات ضايع گذارد پس ، از خداى جل جلاله يارى طلب تا به تو نيروى توفيق عطا فرمايد، و آنچه در كتاب (فتح الابواب ) در باب استخاره گفته ام ، بكار بند، كه اگر چنان كنى مسافرت تو طبق فرمان خداى جل جلاله و تعظيم قدر او خواهد بود. و از دست پشيمانى مى رهى . وقتى انسان به مجرد طبع بهيمى و بنا به شهوات خود مسافرت كند، با چارپائى كه بر آن سوار است در حركات و سكنات يكسانست .)

(آنگاه مولف بزرگوار مى پردازد به بيان آداب خوابيدن ، و آنچه در اين هنگام در محضر خداوند بايد انجام داد، و غفلت و كوتاهى را كه از وى قبل از خوابيدن سر زد، حكايت مى كند و مطالبى ديگر را يادآور مى گردد، و آنگاه مى فرمايد:)

و اگر من از خود براى تو و برادرانت چيزى از سيم و زر بر جاى نگذاشتم دل چنين يافتم كه نمى خواستند از خود براى وارثان زر و سيم بر جاى نهند، بلكه آنان را چيزى از كشتزار و ملك ارث نهادند، كه براى زندگانى ساده آنان كافى باشد. جدت محمد صلى الله عليه و آله و مولايت على عليه السلام بوده است ، و چنين يافتم كه نمى خواستند از خود براى وارثان زر و سيم بر جاى نهند، بلكه آنان را چيزى از كشتزار و ملك ارث نهادند، كه براى زندگانى ساده آنان كافى باشد. جدت محمد صلى الله عليه و آله به اسعد بن معاذ كه نزدش گرامى بود فرمود:

(اگر كارى كنى كه فرزندت پس از تو بى نياز باشد، بهتر است ، تا ناچار نشود دست نياز به سوى مردم دراز كند) من نيز پيروى آنان كردم و در كتاب (من لا يحضره الفقيه ) كه مورد اطمينان است ، ديدم كه از قول (زراره )) از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: (براى شخص پس از زندگانى چيزى آزارنده تر از مال بى صدا نيست ) مى گويد: (گفتم پس چه بايد كرد؟)

فرمود: (مال را در كار بستان و خانه بايد صرف كرد) اى فرزند! بدان كه به خداى عزو جل - سوگند كه من اين املاك مختصر را به اين نيت خريدارى كردم كه من و اين املاك و بهاى آن همه ملك خداى جل جلاله محسوب مى شويم ، و مقتضاى عقل و نقل هم چنين است كه بنده در قبال مولاى خود صاحب چيزى نيست ، و هر چه مولاى او به او واگذار كرده باشد ملك مجازى است ، و مالك حقيقى اوست ، كه آن املاك را آفريده و به او عطا كرده است . من دانستم كه اگر ملكى با اين نيت خريدارى كنم ، هر كس ‍ چيزى از آن را خرج و انفاق كند يا از آن مصرف نمايد در ديوان معامله او جل جلاله كارى به حساب مى آيد كه در زمان حيات و ممات من مورد رضاى اوست ، و نزد خداى جل جلاله براى روز مبادا و هنگام نياز ذخيره من است .