آداب رفاقت
چون بنا بود اشاره به كيفيت رفاقت در سفر
و غيره بشود، پس بدان - ايدك الله تعالى للعمل - اينكه بايد با هر كه
اراده رفاقت دارى ، بايد اغراض دنيويه از رفاقت او نداشته باشى ،
زيرا كه مايوس خواهى بود بلكه مواخات (يعنى برادرى ) تو با او بايد لله
فى الله (يعنى براى خدا و در راه خدا) باشد، و اخبار اهل بيت در مدح
اين نحو مواخات متواتر معنوى است .
پس بعد از تحقق اين غرض آن وقت بايد امورى چند هم در آن طرف مقابل
ملحوظ باشد، چه اينكه هر كسى صلاحيت اخوه فى الله (يعنى برادرى در راه
خدا) را ندارد، بايد جامع صفات چندى اقلا باشد، و لذا رسول خدا (ص )
فرمودند: المزه على دين خليله فلينظر احد كم من يتخالل .
(128)
شرايط كسى كه شايسته
دوستى و رفاقت است
اول : اينكه بايد عاقل باشد، يعنى اندازه هر كارى را على ما هو
عليه بداند، ولو به ياد گرفتن از غير باشد، زيرا كه خيرى در صحبت احمق
نيست از بديهيات اوليه است كه احمق مى خواهد خيرى به تو برساند، ضرر مى
رساند، چه دينى و چه دنيوى ، از روى بى شعورى و خير خواهى به اعتقاد
خودش
الثانى : اينكه حسن خلق داشته باشد، مطلق عاقل بودن كافى نيست ، زيرا
كه بس عاقل و زيرك هست كه يكى از دو قوه شهويه و غضبيه بر او غالب آمده
از اين جهت برخلاف مدركات عقل خود مى افتد، من غير شعور مفاسد عظيمه بر
او بار خواهد شد.
الثالث : اينكه از اهل تقوى و صلاح باشد، زيرا كه فاسق بعد از آنكه از
مخالفت پروردگار خود - جل و علا - پروا نداشته باشد، از مخالفت تو پروا
ندارد و او داير مدار هواى خودش است .
به حسب اختلاف اغراض ، هر ساعتى متلون به لونى است . شاهد بر اصل مدعا
آيه شريفه : (فاعرض عن من تولى عن ذكرنا
و لم يرد الا الحيوه
(129) الدني) است مفاسد
ديگر هم دارد، من جمله اين است كه معاشرت اهل فسق معاصى را در نظر شخص
نستجير بالله موهون مى گرداند و الله العالم
الرابع : اهل بدعت نباشد، چه اينكه علاوه بر خوف سرايت
(130) از او يا شمول عذاب و لعنت بر اين شخص ، در روايت
است : (مصاحبت و مجالست با اهل بدعت
نكنيد تا پيش خداى عزوجل شما هم يكى از آنها باشيد)
و هذا خطر عظيم (يعنى و اين خطر بس بزرگى است .)
الخامس : اينكه بايد حريص بر دنيا نباشد، فان مجالسته سم قاتل قهرا
(چرا كه همنشينى با چنين كسى در حكم خوردن سم كشنده است ) بر تو هم
سرايت خواهد كرد به سبب دزدى طبيعت . و لعل الى جميع ذلك يشير قولا
مولانا الصادق عليه السلام (يعنى و شايد به تمام آنچه بيان شد اين كلام
امام صادق عليه السلام اشاره دارد كه :)
(و احذر ان تواخى
من ارادك بطمع او خوف او فشل او اكل او شراب و اطلب مواخاه الاتقيا و
لو فى ظلمات الارض ، و ان افنيت عمرك فى طلبهم ، فان الله لم يخلق بعد
النبيين على وجه الارض افضل منهم ، و ما انعم الله على العبد بمثل ما
انعم الله به من التوفيق بصحبتهم . قال الله (الا
خلا يومئذ بعضهم لبعض عدوا الا المتقين )
(131)
بالجمله مطلب بيش از اين نقل است ، غرض اختصار است از مامون الرشيد نقل
است كه رفيق به سه نحو است :
يكى حكم غذا دارد كه انسان محتاج به اوست ، يكى حكم دوا دارد كه گاهى
به او محتاج مى شود، يكى حكم مرض دارد كه هيچ وقت به او محتاج نيست ،
ليكن گاهى به او مبتلا مى شود.
حقوق دوست شايسته
بارى ، اگر رفيقى متصف به صفات حميده پيدا كردى بايد قدر او را
بدانى ، و او را به آسانى از دست ندهى ، مراعات حقوق او را بنمايى . بر
تو چند قسم حق پيدا خواهد كرد.
اول حق مالى : بايد بذل مال در حق او بكنى ، ليكن مراتب دارد. پست ترين
مراتب آن است كه او را به منزله خادم و عبد خود قرار بدهى . اگر حاجتى
به مال تو به هم بست آن را روا كنى پيش از آنكه او خواهش كند. و اگر
گذاردى كار به سوال رسيد تقصير كرده اى .
مرتبه دويم آن است كه او را به منزله نفس خود فرض كنى كه شريك در مال
تو باشد بالسويه (يعنى به طور مساوى )
مرتبه سيم اينكه ايثار كنى مال را اگر چه خودت هم محتاج باشى . مرتبه
بالاتر از اين ايثار در نفس است ، كما ان عليا (يعنى همان گونه كه على
) عليه السلام در ليله مبيت ايثار نمود (البته ) دوست هر كس به مرتبه
چهارم نرسد ليكن از بذل مال نبايد كوتاهى نمايد كه در شرع مطهر به غايت
مطلوب است .
روى عن مولانا امير المومنين (يعنى از امام على (ع ) روايت شده است كه
:)
العشرون درهما اعطيتها اخى فى الله احب الى من
ماه درهم اتصدق بها على المساكين .
(132)
الثانى : اينكه حقى پيدا مى كند در بدنت ، يعنى سعى در حوائج او بكنى
مثل حوائج خودت ، بل بالاتر، بدون اينكه او خواهش نمايد، با كمال بشاشت
و امتنان و او را مقدم بدارى در رفع حوائج و در كرامات و زيارات و
غيرها بر اقارب و اولاد او.
الثالث : حقى است او را بخصوص نسبت به زبانت ، و اين هم چند قسم است :
اول اينكه ساكت باشى از معايب او، چه در حضور او، چه در غياب او، بل
بايد تجاهل بكنى . اگر خواسته باشى آن شخص داراى آن وصف نباشد به طريق
رافت و مهربانى نرم نرم به خورد او بدهى ، بلكه قهرا از سرش بيرون برود
و همچنين از كشف اسرار او، حتى براى اخص اصدقاى خود، بايد سر او را در
قلب خود نگاهدارى ، زيرا كه اظهار آن از لوم طبيعت و خبث باطن شخص است
، بل از جهل و حماقت است . قال على عليه السلام (يعنى على عليه السلام
فرمود:) قلب الاحمق فى فيه و قلب العاقل فى قلبه .
(133) پس حفظ اسرار، چه مال غير باشد، چه مال خودش ، از
الزام لوازمات است . اين بابى است در اخلاق (كه ) بيان وافى هم نشده
است ، حكم و مصالح زياد و اولاد دارد كه اين گنجايش آنها را ندارد و
همچنين ساكت بايد باشد از قدح در اهل و اولاد او و اصدقاى او، بلكه از
خودش نگويد، سهل است ، از ديگران هم نبايد نقل نمايد، چه اينكه تاذى
اولاداز اين حاصل گردد، بعد از منقول عنه ، به خلاف مدح منقول از غير.
حاصل ، بايد ساكت باشد از هر مكروهى از طبع او، مگر از شرع مطهر امر به
اظهار داشته باشد در اين هنگام بدش هم بيايد ضرر ندارد، چه در واقع
احسان به اوست . بالجمله شخص بايد عيبجو و عيبگو نباشد كه اين صفت فى
حد نفسه از صفات مهلكه است ، و چيزى كه انسان را آرام مى كند از
عيبجويى ديگرى آن است كه معايب خود را ملتفت باشد و ببيند چقدر سخت است
از خودش دور كردن عيبى از عيوب ، آ وقت بداند كه ديگرى هم مثل اين
مبتلاست . چه بايد كرد؟ نفس قاهر است بر انسان ، و بايد اين را هم
بداند كه مبرا من كل عيب (يعنى پاك و پالوده از هر عيب ) بر فرض هم
پيدا شود، آن جوهرى است كه در خزانه سلطان محفوظ و مضبوط است ، به دست
ماها نمى افتد. منتهاى خوبى رفيق براى ماها آن است كه محاسن او بر
مساوى او غالب باشد و نظر شخص هم بايد، چه بر رفيق چه بر ديگرى ، اين
باشد كه ببيند محسناتى دارد از او ياد گيرد از روى شوق بر آن ، اگر
خودش آن صفت را فاقد باشد، نه اينكه در جستجوى قبايح او باشد، كماهو من
عاده المنافقين (يعنى همان گونه كه داب و عادت دورويان است ) و همچنين
در زبان و قلب ، هر دو بايد ساكت باشد و سوءظن بر او نبرد، اگر محملى
نتواند در عمد براى او قرار بدهد، حمل به سهو و نسيان كند، و حمل افعان
غير بر فساد و كشف اسرار و معايب او نزد مردم هو
الحركه الناشئه من الحقد و الحسد الباطنين لا متلاء باطنه منهما، فاذا
اغتنما فرصه رشح الباطل من باطنه الى ظاهره (يعنى حركتى است كه
از كينه و حسادت باطنى وى بر مى خيزد، چرا كه درون او از آنها پر شده
است ، پس آنگاه كه اين كينه وحسادت فرصتى يابد از درون او به ظاهرش
سرايت مى كند و آشكار مى گردد) زيرا كه :
ز كوزه همان برون تراود كه در اوست
دوم اينكه بايد از مجادله او ساكت باشد، زيرا كه مجادله در تكلمات
برانگيزاننده آتش فتنه است ، علاوه بر اين مفاسد ديگر هم دارد، تفصيل
آن در آداب المتعلقين شهيد رحمه الله و غيره مضبوط است .
سيم از حق متعلق باللسان ايضا چند قسم است .
اولا مهما امكن (يعنى تا آنجا كه امكان دارد) اظهار محبت خود را نسبت
به او بنمايد، چه اينكه اين (از) اسباب ثبوت اخوت است .
و ثانيا افشاى محامد او را بكند، چه در حضور، چه در غياب ، اگر چه در
اخبار مدح حضورى منع است ، لكن در بعضى موارد براى الفت شايد مضر نباشد
و روايت قرائن دارد كه باطلاقها منع نكرده ، و الله العالم . و متشكر
بر نعم او باشد به زبان اگر حقى بر اين پيدا كرده باشد.
و ثالثا اگر حاجت به تعليم دارد از تعليم او مضايقه نكند، به نحوى كه
آداب معلم بايد ملاحظه شود كه از جمله آن اين است كه اگر صاحب يك علم
مخصوصى است علوم ديگر را تخطئه نكند، اگر فقيه است نگويد حكمت چه كار
آيد، محشون بر شبهات باطله است . يا حكيم است ، نگويد فقه چه كار آيد،
مطالب خون حيض و نفاس كجا معرفت الهى كجا؟ و هكذا تمام اين مذمتها منشا
ندارد جز جهل بر آن علم ، زيرا كه هر يك از علوم را فايده اى است در
محل خود، مگر اينكه شرعا بخصوص نهى داشته باشد ياد گرفتن آن .
غرض بيان اين ادب مخصوص بود و الا آداب بسيار است در محل خود زيرا كه
حاجت به علم اشد از مال است .
و نصحيت كند او را و ارشاد كند به امورات دينيه ، اگر حال طلبى در او
ديده باشد و تحسين كند پيش او محسنات را و تقبيح كند قبايح را، لكن
مهما امكن (يعنى تا آنجا كه امكان دارد) در خفيه او را تعليم نمايد، تا
مردم به جهل او ملتفت نشوند، تا خجل نشود يا مفتضح گردد، زيرا كه از
علامات فارقه ميان نصيحت و افتصاح كردن ، اعلان و اسرار است . بايد به
رفق و مدارا او را بر عيوب او مطلع بگرداند، زيرا كه عيب نشان دادن از
قبيل مار مهلك نشان دادن است ، اگر ديدى كسى را مارى يا عقربى مى خواهد
بزند، اگر او را به رفق و لطايف حيل نشان بدهى بسيار از تو ممنون خواهد
بود، و اگر متحاشيا به او گفتى صدمه از تو مى خورد، امتنان چندان
ندارد. و اگر عيبى را در او مطلع شدى ، ديدى از تو مخفى مى دارد، ديگر
از را اظهار مكن ، و اگر ديدى در حق تو تقصير مى كند، تحمل كن ، عفو
فرما، تجاهل نما. اگر ديدى به درجه اى رسيده كه باعث قطع ميان شماست در
خفا عتاب كنى اولاست از علانيه كنايه بگويى بهتر است از تصريح ، و لذا
رسول خدا (ص ) اگر خلافى از كسى مى ديد مى فرمودند: ما بال اقوام (يعنى
چگونه است حال اقوامى كه ) چنين و چنان مى كنند، و مهما امكن (يعنى تا
آنجا كه امكان دارد) متحمل شدن اولى از همه است ، چه اينكه به نظرم مى
آيد در حديث قدسى فرموده باشند: (ما
رضاى خود را در جفاى مخلوق پنهان كرده ايم . هركس طالب است رضاى ما را
بايد متحمل شود جفاى خلق ر)
و اگر ديدى عيب او از قبيل اصرار بر معاصى است - نعوذ بالله - قيل وجب
انقطاعه (يعنى برخى گفته اند بايد با او قطع رابطه كند)، زيرا كه بنا
بوده حب و بغض بينهمالله (يعنى ميان آن دو براى خدا) باشد. بعضى از
بزرگان فرموده اند ن باز قطع مكن ، چه اينكه طبع انسان گاهى معوج مى
شود، و گاهى به استقامت مى آيد، وانگهى الحال بيشتر احتياج به تو دارد
كه دلسوزى كنى ، و دست او را بگيزى ، و به لطف او را از گودال معصيت
بيرون آرى .
اجر (من احى مفس)
(134) را ببرى ، زيرا كه شرم حضور حاصل از مصاحبت مطلبى
است بزرگ ، علاوه بر اين آيه شريفه (قوا
انفسكم و اهليكم نارا..)
(135) به اينجاها هم جارى است ، زيرا كه قرابت با تو
پيدا كرده و لحمه او مثل لحمه نسب گرديده ، بدلاله قول الصادق عليه
السلام فى بعض الاخبار حيث يقول (يعنى به گواهى گفتار امام صادق (ع )
در برخى روايات ، آنجا كه مى فرمايد:)
(موده يوم ميله و
موده شهر قرابه ، و موده سنه رحم ماسه ، من قطعها قطعه الله
)
(136)
از مجموع آنچه عرض شد معلوم مى شود كه مواخات (يعنى دوستى و برادرى با)
فاسق ابتدا خوب نيست ، ليكن استدامت خوب است ، از قبيل ترك نكاح و طلاق
است .
نقل است دو نفر باهم رفيق بودند، يكى مبتلا شد به مرض عشق رفيق مبتلا
به ديگرى گفت ن برادر تا حال با من رفيق بودى ، حالا قلب من مبتلا به
اين علت (يعنى مرض ) گرديده ، اگر خواسته باشى كه عقد اخوت را تحمل كنى
من حرفى ندارم در جواب گفت : من به جهت اينكه تو مبتلا به خطيئه شده اى
شما را از دست نخواهم داد. بعد بنا گذاشت كه نخورد، و نياشامد، و
استراحت نكند، تا خداوند عالم رفيق او را از اين بليه خلاص گرداند چند
اربعين به اين نحو مشغول شد تا او را خلاص كرد. الرابع اينكه از دعا و
زيارات و قربات براى او مضايقه نداشته باشد، زيرا كه دعا به او در واقع
دعا به خودش است ، چه در حيات او و چه در ممات او. حديث نبوى (ص ) است
كه براى هر كس دعا كنى ملك مى گويد و لك مثل ذلك (يعنى و براى توست
نظير آن ) پس نبايد از اين كار كوتاهى ورزد.
الخامس اينكه با وفا باشد كه از جمله علامات وفا آن است كه بعد از موت
صديق بايد قائم به حوائج اهل و عيال و اولاد و صديق او باشد و دوستان
او را اكرام نمايد. و لذا كان رسول الله يكرم عجوزا كانت تاتيه ايام
خديجه (يعنى و از اين رو رسول خدا پيره زنى را كه در زمان حيات خديجه
نزد او مى آمد، اكرام مى كرد.)
و همچنين از آثار وفا آنكه اگر شانش مرتفع شده و جاهش عظيم گرديده ،
حالت تواضع را نسبت به او تغيير ندهد، بل به طريق سلوك اوليه باقى
باشد، و من كمال الوفا ايضا الجزع من فراقه (يعنى و همچنين از كمال وفا
است كه از دورى او به فغان آيد.) و اين بود كه مجتبى سلام الله عليه
گريه مى كردند در حال شهادت ، از وجه آن سوال شد. فرمودند حاصلش :
(من فرقه الاحبه و هول المطلع )
(137)
السادس اينكه امر را بر او سهل بگيرد و او را به كلفت نيندازد مهما
امكن (يعنى تا آنجا كه امكان دارد)، كه اگر توقعات فوق العاده از وى
نمود هم او به خلاف مى افتد، هم اين . بل يكون القصد من محبته هو آله
بالتبرك بدعائه و الاستيناس من لقائه و الاستعانه على دينه ، و التقرب
اليه تعالى بتحمل اعبائه و قضا حوائجه و امثال ذلك من الامور المستحسنه
شرعا (يعنى بلكه هدف از دوستى با او تبرك جستن به دعاى او، و انس با
ديدار او، و استمداد از او بر دينش باشد و اينكه بواسطه تحمل كردن سختى
هاى او و بر آوردن نيازهايش به خداى متعال نزديك گردد، و امورى ديگر از
اين قبيل كه در شرع نيكو به شمار آمده است ) و از اينجاست كه گفته شده
: (اذا وقعت الالفه
(138) بطلت الكلفه (يعنى آنگاه كه دوستى و الفت برقرار
شود رنج وسختى رخت بر مى بندد)
پس محصل مجموع اين كلمات آنكه بايد هميشه طرف خود را اصلاح كنى و عيب
را به طرف خود ببرى ، نا بالاى ديگرى بگذارى ، و از او توقع خوبى كنى ،
و خود را فراموش نمايى مرد آن است كه حياى او غالب بر شهوتش باشد، و
مهربانى او بالنسبه به مردم غالب بر حسدش باشد، و عفو او غالب بر كينه
اش باشد.
بارى ترسم آزرده شوى ورنه سخن بسيار است اگر موفق شدم مى نويسم كيفيت
سلوك با اهل و عيال و اولاد و خدام و عبيد را انشاء الله و لو على سبيل
الاختصار (اگر چه به صورت مختصر)
آداب تربيت اولاد
پس بدان اى كسى كه خداوند عالم عز شانه و جل جلاله اين نعمت
اولاد را به تو ارزانى داشته ، اين امانتى است كه از جانب او به تو
سپرده شده و شما را ولى نعمت او قرار داده . در اين امانت بايد خيانتى
از تو بالنسبه به او سر نزند، و تفريطى در اين باب نكرده باشى ، حقى
ضايع شده باشد، كه آن وقت مواخذه از تو بكند صاحب امانت كه چرا او را
حفظ و ضبط نكرده اى از اول به سبب تربيتى كه من به تو دستور العمل داده
بودم ، تا به من درست رد كنى ، و اجر جزيل از من بگيرى .
كيفيت تربيت اطفال آنكه اگر طفل را با حيا ديدى اين دليل بر عقل اوست ،
جد و جهد بكن در تحفظ او تا مهمل نشود، زيرا كه در نفس بچه هنوز
ناملايمات منتقش نشده ، ساده است ، و راى و عزيمتى از خود ندارد، صاحب
مشربى نگرديده
اولا بايد او را بر آداب شرعيه ترغيب و تحريص نمايى ، و ملزم كنى او را
بر سنن نبويه (ص )
و ثانيا مدح خوبان را پيش او ذكر كنى ، و اگر كار خوبى از او سر زد
بسيار او را مدح كنى ، و اگر ادنى قبيحى از او سر زد او را بسيار تقبيح
كنى تا دوباره مرتكب آن قبيح نگردد و مواخذه كنى او را به جهت اشتها
زياد در ماكل و مشرب و ملبس و جلوه دهى پيش او احتراز از حرص در خوراك
و مطلق تلدذات را و تحبيب كنى پيش او ايثار به غير را بر نفس خود در
ماكل و حالى كنى به او كه اولى الناس به لباس منقش و الوان ، زنها است
.
الحاصل اينكه طفل در اول امرش غالبا قبيح الافعال است ، دروغ گو است ،
و دزدى كن است ، حسود اتست نمام است و لجوج است صاحب ملكات رذيله است
پرخور و پرخواب و پرگو است ، ماشاالله
اولا بايد نهى كنى از مخالطه كسانى كه ضد ضول تو را از او مى شنود
و ثانيا مراقب باشى تا منقل شود از حالى به حالى ، چون هنوز ملكه او
نگرديده و بهترين چيزها براى اطفال ياد دادن اوست محاسن اخبار اهل بيت
عليهم السلام را و اشعارى را كه سبب تاديب او گردد، و نگذارى ممارست
كند از اشعار هوائيه مشتمله بر مطالب عشق مجازى و تشبيهات ، فانها
مفسده للاحداث جدا (يعنى چرا اين گونه اشعار جدا جوانان را فاسد مى
كند)
محرر اوراق عرض مى نمايد چون به اسم مبارك (عشق
) رسيدم قلم از حركت افتاد و به نوشتن
اين كلمات متحرك گرديد. قيل لافلاطون الحكيم : عشق ابنك قال الان تم فى
الانسانيه (يعنى به افاطون حكيم گفتند كه فرزندت عاشق شده است گفت ن هم
اينك انسان كاملى گشته است ).
عشق گناهى بود كه در صف محشر *** منفعل است هر كه اين گناه ندارد
باز رفتيم سر مطلب . اگر ديدى نهى كردى از چيزى مخالفت كرد، توبيخ مكن
او را چندان ، خصوصا اگر ديدى از تو پنهان مى كند، تعليم كن بر او غرض
از خورد و خوراك هو الصحه لا اللذه . فان الاغذيه كالا دويه خلقت لتكون
اوديه للصحه ، دافعه الم الجوع ، و مانعه من المرضه ، و الغرض تحقير
امر الطعام عنده (يعنى همان سلامت است ، نه لذت بردن كه غذاها همانند
دارو هستند، و براى آن آفريده شده اند كه داروهايى براى حفظ سلامت
باشند، درد گرسنگى را بر طرف سازند و جلوى بيمارى را بگيرند، مقصود آن
است كه امر خوراك را در نظر او كوچك جلوه دهى )
و خواب است عادت دهى او را به اكتفا كردن به يك رنگ از طعام و آن هم
خوب است گوشت باشد زيرا كه گوشت انفع (يعنى سودمندتر) به حال طفل است ،
و منع كنى او را از اطعمه گوناگون و آداب وارده درباره طعام كه فقها
رضوان الله عليهم در كتب فقهيه متعرض اند كم كم به او حالى نمايى تا از
بچگى به ادب شرعى غذا بجود، الى غير ذلك من الاداب الموظفه فى محلها
(يعنى و ديگر آدابى كه هر كدام در جاى خود بايد انجام شود)
خوب است مهما امكن (يعنى تا آنجا كه امكان دارد) او را به نان خالى
عادت دهند، و شب را غذاى سير به او بدهند، و روز او را گرسنه بدارند،
تا مادامى كه طفل است تا روز به واسطه غذا كسل نشود، محتاج به خواب
گردد، بليد الفهم (يعنى كند ذهن ) شود، بلكه از خواب بين الطلوعين هم
او را منع كند ليكون نافعا فى لونه و مزاجه و ذكاوته و رزقه (يعنى تا
در رنگ رخسارش و مزاجش و هوشمندى و روزى اش سودمند باشد)
و على اى حال (يعنى در هر تقدير) او را از پر خوابى منع كند، چه اينكه
خواب بسيار او را قبيح المنظر (يعنى زشت روى ) و بليد (يعنى كند ذهن )
مى گرداند در روز خوب است نخوابد، و نبايد او را برجاى نرم و ساير نازك
كاريها عادت به حلويات و ميوه هاى خوب ندهد، مگر قدر قليلى بعض
بزرگان فرموده اند اين گونه اغذيه در بدن مورث مرض مى گردند و او را
نرم و لطيف عمل نياورد كه به اندك سرما و گرمايى كسل شود. خلاصه ما ذكر
(يعنى آنچه بيان شد) اينكه عادت دهد او را به رياضات شاقه در جميع امور
و همچنين عادت دهد او را به اكرام غير، چه پير باشد چه جوان و تعليم
كند آداب مجالس را كه در مجالس مودب بنشيند، و آب دهن و دماغ نيندازد،
رو به روى كسى خميازه نكشد، و خنده نكند، و پا روى پا نگذارد، تا
نپرسند نگويد، و به قدر حاجت بگويد، همه را گوش باشد، الى غير ذلك و
همچنين عادت دهد او را به راستگويى ، و به عدم وعده خلافى ، و قسم
نخوردن نه از روى صدق و نه از روى كذب و او را به سكوت عادت بدهد به
طورى كه صمت ملكه او گردد، تا اينكه در مجالس و غير مجالى حرف نزند،
الا در جواب ، و استماع كند حرف بزرگ تر از خود را، و منع كند او زا از
خبث كلام و سب و لعن و تغنى ، بل تعوده بخسن الكلام و جميله (يعنى بلكه
او را بر كلام نيكو و زيبا عادت دهد)، و تعليم كند خدمت معلمش را و بزگ
تر از او را اگر شغل اهمى خود طفل ندارد. و نگذارد اطفال ديگر را اذيت
نمايد، و بترساند بلكه وادارد با آنها به رفق و مدارا راه رود، و به
آنها بذل نمايد، و نگذارد از اصدقا چيزى را قبول كند، تا طماع نگردد، و
نگذارد با كودكان بى ادب و بدآموز و پست فطرت افت و خيز كند مجالست
موثر است و او را تحذير نمايد از دوستى دراهم و دنانير اكثر از تحذير
از سباع و حيات و عقارب (يعنى بيش از ترساندن از درندگان و مارها و
عقرب ها) ضروره ان حب الذهب و الفضه من المسمومات المهلكه (يعنى چرا كه
دوستى طلا و نقره از سمهاى كشنده است ) و بايد بعض اوقات او را باز
گرداند به بازى كردن بى ضرر تا از تعب تاديب قدرى راحت گردد، و همچنين
عادتش دهد به احترام پدر و مادر و معلم و اطاعتشان ، و توقع عقل پنجاه
ساله خدش را كه به تجربه ها حاصل نموده از اطفال نداشته باشد، و زياد
او را اذيت و آزار ننمايد، به طريق مدارا و محبت با او پيش آيد. اينها
كه عرض شد غير چيزهايى است كه در فقه مسطور است ، كه اسمش را خوب
بگذارد، او را ختنه كند، عقيقه نمايد، به مكتب بگذارد، در نفقه بر او
تنگ نگيرد، الى غير ذلك من الاداب الشرعيه (يعنى و ديگر آداب دينى )
بارى ، جميع آنچه عرض شد اگر چه عنوان تربيت اطفال بود، ليكن شخص
بايد عاقل باشد، بداند اكثر اينها در حق خودش و ساير عيالاتش هم جارى
است ، خصوصا زنها، و الله العالم .
آداب زيارت خانه خدا
بسم الله الرحمن الرحيم
و الصلوه و السلام على اشرف الانبياء و المرسلين
محمد و آله الطيبين الطاهرين و بعد، فاعلم ايها الطالب للوصول الى بيت
الله الحرام (يعنى اى كسى كه در طلب دستيابى به خانه خدا (و
انجام مناسك حج ) مى باشى ، بدان ) اينكه حضرت احديت را جل شانه العظيم
بيوتات مختلفه مى باشد يكى را كعبه ظاهرى گويند، كه تو قاصد او هستى ،
و ديگرى را بيت المقدس ، و ديگرى را بيت المعمور، و ديگرى را عرش ، و
هكذا تا برسد به جايى كه خانه اصلى است كه او را قلب نامند، كه اعظم از
همه اين خانه هاست و لا شك و لاريب فى انه لكل
بيت من البيوت لطالبه رسوم و آداب (يعنى شك و ترديدى نيست كه
طالب هر يك از اين خانه ها اعملا و مناسك ويژه اى را بايد بجاى آورد )
اما معنى (خانه او)
چه باشد؟ از باب تشريف است اين اضافه ، يا طور ديگر است ؟ مقصود بيان
آن نيست .
غرض در اين رساله ، مخصوص به آداب كعبه ظاهرى است ، غير آن آدابى كه در
مناسك مسطور است ، ضمنا شايد اشاره به آداب كعبه حقيقى هم ، فى الجمله
بشود.
غرض از تشريع مناسك حج
اولا: بدان غرض از تشريع اين عمل لعل (يعنى شايد) اين باشد كه
مقصود اصلى از خلقت انسان معرفه الله و الوصول الى درجه حبه و الانس به
ولايمكن حصول هذين الامرين الا بتصفيه القلب (يعنى شناخت خداوند و
رسيدن به درجه محبت الهى و انس به اوست ، و اين دو امر تحقق نمى يابد
مگر با پالودن دل )، و آن هم ممكن نبود كه : كف النفس عن الشهوات و
النقطاع من الدنيا الدنيه و ايقاعها على المشاق من العبادات ظاهريه و
باطنيه (يعنى باز داشتن نفس از اميال و شهوتها، و بريدن از دنياى پست و
قرار دادن نفس در سختيها از عبادات است ، خواه ظاهرى و خواه باطنى ) و
از اينجا بوده كه شارع مقدس عبادات را يك نسق نگردانيده ، بلكه مختلف
جعل كرده ، زيرا كه به هر يك از آنها رذيله اى از رذايل از مكلف زايل
مى گردد، تا به اشتغال به آنها تصفيه تمام عيار گردد، چنانچه صدقات
حقوق ماليه (و) ادا آنها قطع ميل مى كند از حطا دنيويه ، كما اينكه صوم
قطع مى كند انسان را از مشتهيات نفسانيه ، و صلوه نهى مى كند از هر
فحشا و منكرى و هكذا ساير عبادات
جامعيت مناسك حج و فوايد
گوناگون آن
و چون حج به جميع عناوين بود، با زيادى ، چه اينكه مشتمل است بر
جمله مشاق اعمال ، كه هريك بنفسه صلاحيت تصفيه نفس را دارد، مثل انفاق
المال الكثير و القطع عن الاهل و الاولاد و الوطن و الحشر مع النفوس
الشريره و طى المنازل البعيده ، مع الابتلاء بالعطش فى الحر الشديد فى
بعض الاوان و الوقوع على اعمال غير مانوسه لا يقبلها الطباع من الرمى و
الطواف و السعى و الاحرام و غير ذلك (يعنى مانند خرج كردن مال فراوان ،
و جدا شدن از همسر و فرزندان و وطن ، و قرار گرفتن در كنار اشخاص
شرور، و پيمودن راههاى طولانى كه گاهى همراه با دچار شدن به تشنگى در
گرماى شديد است ، و قرار گرفتن در كارهاى نامانوس كه طبيعت آدمى پذيراى
آن نيست ، همچون رمى و طواف و سعى و احرام و غير آن )
با اينكه داراى فضايل بسيارى است ايضا (يعنى همچنين ) از قبيل تذكر به
احوال آخرت ، به رويه اصناف خلق ، و اجتماع كثير فى صقع واخد على نهج
واحد، لا سيما فى الاحرام و الوقوفين (يعنى گردهمايى گروهى كثير در يك
محوطه و بر يك گونه ، به ويژه در احرامو وقوف در عرفات و در منى ) و
رسيدن به محل وحى و نزول ملائكه بر انبيا از آدم تا خاتم - صلوات الله
عليهم اجمعين - و تشرف به محل اقدام آن بزرگواران (يعنى جاهايى كه آنها
قدم گذارده اند) مضاقا بر تشرف برحرم خدا و خانه او، علاوه به حصول رقه
كه مورث اصغاى قلب است به ديدن اين امكنه شريفه ، با امكنه شريفه اخرى
كه رساله گنجايش تفصيل آنها را ندارد.
آداب و رسوم زيارت خانه خدا
الحاصل چون حج داراى جمله از مشاق و در فضايل
(139) كثيره از اعمال بود، و رسول خدا (ص ) فرمود، مبدل
كرديم رهبانيت را به جهاد و حج ، الحديث و انسان نمى رسد به اين كرامت
عظمى الا به ملاحظه آداب و رسوم حقيقى آن ، و هى اموز ن
اول : خالص نمودن نيت
الاول : اينكه هر عبادتى از عبادات بايد به نيت صادقه باشد، و
به قصد امتثال امر شارع بجا آورده شود، تا عبادت شود
كسى كه اراده حج دارد، اولا بايد قدرى تامل در نيت خود بنمايد هواى نفس
را كنار گذارد، و بينيد غرضش از اين سفر امتثال امر الهى و رسيدن به
ثواب و فرار از عقاب است و يا نه تسخير بالله غرضش تحصيل اعتبار، يا
خوف از مذمت مردم ، يا تفسيق آنها، يا از ترس فقير شدن ، بنا بر اينكه
معروف است هر كه ترك حج كند مبتلا به فقر خواهد شد، يا امور ديگر، از
قبيل : تجارت ، و تكيف (يعنى خوش گذرانى )، و السيره (يعنى گردش ) در
بلاد و غير ذلك
اگر درست تامل كند خودش مى فهمد كه قصدش چطور است ، ولو به آثار اگر
معلوم گرديد كه غرض خدا نيست بايد سعى در اصلاح قصد خود نمايد. لااقل
ملتفت باشد به قباحت اين عمل كه قصد حريم ملك الملوك را كرده براى اين
گونه مطالب بى فايده لااقل به نحو خجالت وارد شود، نه به طرز غرور و
عجب .
دوم : توبه و اداى حقوق
مالى و غير مالى
الثانى : اينكه تهيه حضور ببيند از براى مجلس روحانيين ، با بجا
آوردن يك توبه درستى با جميع مقدمات كه از جمله آنهاست : رد حقوق ، چه
از قبيل ماليه باشد، مثل خمس و رد مظالم و كفارات و غيرها، يا از غير
ماليه باشد، مثل غيبت و اذيت ، هتك عرض ، و ساير جنايات بر غير كه بايد
استحلال از صاحبانش بنمايد، به آن تفاصيلى كه در محل خود مذكوراست و
خوب است بعد از اين مقدمات آن عمل توبه روز يكشنبه را، كه در
(منهاج العارفين )
مسطور است ، بجا بياورد، و اگر پدر با مادرى دارد، مهما امكن (يعنى تا
آنجا كه امكان دارد)، آنها را هم از خود راضى كند، تا پاك و پاكيزه از
منزل در آيد، بلكه تمام علايق خود را جمع آورى نموده ، شغل قلبى خود را
از پشت سرش قطع نمايد، تا به قلب رو به خداى خود كند همچنين فرض كند
كه ديگر بر نمى گردد.
پس ، بناءا على هذا (يعنى بنابر اين اساس ) بايد وصيت نام و تمامى
بكند، با كار را بر وصى تنگ نگيرد، بلكه به نحو توسعه در امر ثلث خود
وصيت كند كه مسلمانى بعد از فوت او در حرج نيفتد.
و مع ذلك (يعنى علاوه بر اين ) اهل و عيالش را به كفيل حقيقى واگذارد
فانه خير معين و نعم الوكيل . الحاصل ، كارى كند كه اگر بر نگردد هيچ
جزيى از جزئيات كار او معوق نماند، بلكه دائما بايد چنين باشد، شخص كه
اطلاع تام به وقت مردم خود ندارد
سوم : در سفر از امور
غفلت زا بپرهيزد
الثالث : اينكه اسباب مشغله قلبى در سفر براى خود فراهم نياورد،
تا او را در حركات و سكناتش ، كه بايد به ياد محبوب خود باشد، باز
دارد، چه از قبيل عيال و اولاد باشد، يا رفيق ناملايم طبع باشد، يا مال
التجاره باشد، يا غير آن مقصود اين است كه خودش به دست خود اسبابى
فراهم نياورد كه تمام همش در سفر مصروف آن باشد، بلكه اگر بتواند با
اشخاصى همسفر شود كه تذكر ايشان بر اين غالب باشد يا هميشه اگر غفلت
ورزيد آنها اين را به ياد خدا بياندازند قصه سيد بن طاووس قدس سره با
همسفران معروف است .
چهارم : بايد توشه حلال
فراهم آورد و از خرج كردن در راه خدا دريغ نداشت
الرابع : اينكه مهما امكن (يعنى تا آنجا كه امكان دارد) سعى در
حليت خرجى خود بنمايد و زياده بردارد، و از انفاق مضايقه ننمايد، زيرا
كه انفاق در حج انفاق در راه خداست . چرا بايد انسان دلگير باشد از
زيادى خرج . بهترين توشه را بردارد، و زياد بذل نمايد كه در همى از او،
در احاديث اهل بيت ، عليهم السلام الله اجمعين به هفتاد درهم است .
از هذا الزهاد اعنى سيد سجاد - سلام الله عليه - وقتى كه حج مى
فرمودند، از قبيل بادام و شكر و حلويات و سويق بر مى داشتند.
بارى ، از جمله سعادات شخص است اگر در اين سفر چيزى از او بشكند، يا
تلف شود، يا دزد ببرد يا مصارف او زياد شود، بايد كمال ممنونيت را
داشته باشد، بلكه شاد باشد، زيرا كه همه اينها بر ميزبان است ، در
ديوان اعلى ثبت است ، به اضعاف مضاعف تلافى خواهد كرد. نمى بينى اگر
كسى ترا به ميهمانى به خانه خود طلبيد، و در اثناى راه صدمه اى بر تو
وارد آمده باشد، اگر ميزبان بتواند، مهما امكن (يعنى تا آنجا كه امكان
دارد) جبران آن را متحمل مى شود، چون كه خود طلبيده ، با اينكه لئيم
است و عاجز فكيف ظنك با قدر القادرين ، و اكرم الاكرمين (يعنى پس چه
گمان دارى نسبت به آنكه از همه تواناتر و از همه كريم تر است ) حاشا و
كلا از كرم او كه كمتر از عرب باديه نشين باشد. نعوذبالله من سوء ظن
بالخالق (يعنى به خدا پناه مى بريم از بد گمانى نسبت به آفريدگار) و
صدق اين مقاله بر كسى واضح است كه ميان اعراب باديه نشين گرديده ، و
ديده باشد.
پنجم : لزوم رفتار خوش با
همسفران
الخامس : اينكه بايد خوش خلق باشد، و تواضع بورزد، و از رفيق و
مكارى و غيره كوچكى بنمايد، و از لغو و فحش و درشتگويى و ناملايم در
حذر باشد نه حسن خلق تنها آن است كه اذيتش به كسى نرسد، بلكه از جمله
اخلاق حسنه آن است كه از غير تحمل اذيت بنمايد، بل نه تنها متحمل شود،
بلكه در ازاى او خفض جناح كند الى ذلك يشيرقوله فى الحديث القدسى (آنچه
در حديث قدسى آمده اشاره به همين مطلب دارد) كه حاصل آن اينكه رضايت
خود را در جفاى مخلوق پنهان كرده ام ، هر كه در صدد رضا جويى از ماست ،
بايد ايذاى غير را متحمل شود.
ششم : تنها به مناسك حج
اكتفا نكند <"105>
السادس : اينكه نه تنها قصد حج كند و بس ، بلكه در اين ضمن بايد
چندين عبادت را قاصد باشد، كه يكى از آنها حج است ، از قبيل زيارت قبور
مطهره شهداء و اولياء و سعى در حوائج مونين ، و تعليم و تعلم احكام
دينيه ، و ترويج مذهب اثنا عشريه ، و تعظيم شعائر الله ، و امر به
معروف و نهى از منكر، و غير ذلك .
هفتم : شكسته دل به سوى
حريم الهى رود
السابع : اسباب تجمل و تكبر براى خود فراهم نياورد، بل شكسته دل
و غبار آلوده رو به حريم الهى رود، همچنان كه در مناسك هم اشاره به آن
شده ، در باب احرام .
هشتم : خود را و هر آنچه
دارد به خدا بسپارد
الثامن : اينكه از خانه خود حركت نكند، مگر اينكه نفس خودش را
در هر چه تعلق به او دارد، امانتا به حالق خود جل شانه بسپارد، با كمال
اطمينان دل از خانه بيرون رود، فانه جلت عظمته نعم الحفيظ، ونعم الوكيل
، و نعم المولى ، و نعم النصير
آدابى ديگر هم دارد، آن را در مناسك نوشته اند. بلى اهتمام تام به صدقه
دادن داشته باشد، به اين معنى كه صحت خود را بخرد از خالق خود به اين
وجه صدقه
نهم : بر خدا تكيه كند نه
بر آنچه دارد
التاسع : اينكه اعتمادش به كيسه خود و قوه جوانى خود نباشد،
بلكه در همه حال ، بالنسبه به همه چيز، بايد اعتماد او به صاحب بيت
باشد، مقدمات بيش از اينهاست ، ليكن غرض تطويل در رساله نويسى نيست
در خانه اگر كس است ، يك حرف بس است
بايد تامل كند و بداند كه اين سفر جسمانى الى الله است و يك سفر ديگرى
هم روحانى الى الله بايد بكند. به دنيا نيامده براى خوردن و آشاميدن ،
بلكه خلق شده از براى معرفت و تكميل نفس ، آن هم سفر ديگرى است . كما
اينكه در اين سفر حج زاد و راحله و همسفر و امير حاج و دليل و خدام و
غيره لازم دارد، كه اگر هر كدام نباشد كار لنگ است و به منزل نخواهد
رسيد، بل به هلاكت خواهد افتاد، در آن سفر هم ، بعينه به اينها محتاج
است ، و الا قدم از قدم نخواهد برداشت . و اگر بدون اينها خيال كرده
راه برود قطعا رو به تركستان است ، كعبه حقيقى نيست .
اما راحله او در اين سفر بدن اوست . بايد به نحو اعتدال از خدمت آن
مضايقه نكند، و نه چنان شيرش كند كه جلو او را نتواند بگيرد و ياغى و
طاغى شود، نه چنان گرسنگى به او بدهد كه ضعف بر او مستولى شود، از كار
عبادت بازماند. خير الامور اوسطها (يعنى بهترين امور معتدل ترين آنهاست
)، افراط و تفريط آن مذموم است اما زاد او اعمال خارجيه اوست ، كه
تعبير از آن به تقوى مى شود، از فعل واجبات و ترك محرمات و مكروهات و
اتيان به مستحبات و اصل معناى تقوا پرهيز است ، كه اول درجه آن پرهيز
از محرمات است ، و در آخر درجه آن پرهيز از ما سوى الله جل جلاله و
بينهما متوسطات
فحاصل الكلام اينكه هر يك از ترك محرمات و اتيان به واجبات به منزله
زادى است كه هريك ، هريك را در منازل اخرويه احتياج افتد به درجات
الحاجه ، كه اگر همراه خود نياورده باشى مبتلا خواهى بود تستجير بالله
من هده البلوى العظيمه و اما همسفر، مومنين هستند كه به همت همديگر و
اتحاد قلوب ، شخص اين منازل بعيده را طيران خواهد نمود و اليه يشير
قوله عز و من قائل (يعنى و بدين مطلب اشاره دارد اين سخن خداوند كه :)
تعاونوا على البر و التقوى
(140) و لعل (يعنى شايد) بدون اجتماع كار و انجام نگيرد
و شايد از اين جهت رهبانيت در اين امت منع شده باشد. استاد ما رضوان
الله عليه مى فرمود: خيلى كار از اتحاد قلوب ساخته گردد كه از متفرد بر
نمى آيد. اهتمام تامى در اين مطلب داشت همين طورهاست . همه مفاسد زير
سر اختلاف قلوب است كه شرح آن به طول انجامد.
شايد، اگر موفق شدم ، اشاره كنم كه همسفر و رفيق ، چه در حضر و چه در
سفر، بايد به چه نحو باشد، و تو با او به چه نحو بايد سلوك كنى
اما امير حاج در اين سفر ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين هستند كه
بايد سايه بلند پايه آن بزرگواران بر سر تو باشد، و متمسك به حبل
المتين ولاى آنها باشى ، به كمال التجاء به آن خانواده عصمت و طهارت ،
تا بتوانى چند قدمى راه بروى ، و الا شياطين جن و انس در قدم اول ترا
خواهند ربود، مثل چاپيدن و غارت كردن عرب بدوى حجاج بى امير حاج را،
كما هو واضح خصوصا هر چه به حرم نزديك شود بلى اگر خود را به حرم
رسانيد ديگر ايمن است از هر خوف : و من دخله كان آمنا
(141) اما هيهات كه بتواند سر خودى به آنها رسد. اين
نخواهد شد، و الله العالم .
و اما دليل اين راه اگر چه ائمه طاهرين - سلام الله عليهم - ادلا على
الله (يعنى راهنمايان به سوى خداوند) هستند، و دليل اند، لكنه مع ذلك
ماها از آن پستى تربيت و منزلت كه داريم ، از آن بزرگوار هم اخذ فيوضات
بلاوسطه نمى توانيم بكنيم ، محتاجيم در دلالات جزئيه و مفصله به علماى
آخرت و اهل تقوى ، تا به يمن قدوم ايشان و به تعليم آنها درك فيوضات
بنمائيم كه بى وساطت آنها درك فيض در كمال عسرت و تعذر است ، و لذا
محتاج به علما هستيم ، پيش خودكار درست نمى شود.
آداب ميقات و پس از آن
بارى ، چون به ميقات رسد، لباس خود را در آورد و در ظاهر ثوب
احرام بپوشد، و در باطن قصدش اين باشد كه از خودش خلع كرده لباس معصيت
و كفر و رياء و نفاق را، و پوشيده ثوب طاعت و بندگى را. و همچنين ملتفت
باشد كه همچنان كه در دنيا خداى خودش را به غير ثوب زى خود و عادت خود،
غبار آلوده سر برهنه و پا برهنه (ملاقات كرده ) و همچنين بعد از مردن ،
ملاقات خواهد كرد عمال خداى خود را به كمال ذل و انكسار و عريان .
و در حال تنظيف بايد قصدش تنظيف روح باشد از چرك معاصى و به قصد احرام
هم عقد توبه صحيح ببندد، يعنى حرام كند بر خود به عزم و اراده صادقه كل
چيزهايى را كه خداوند عالم حرام نموده بر او، كه ديگر بعد از مراجعت
ازمكه معظمه پيرامون معاصى نگردد.
و در حين لبيك گفتن بايد ملتفت باشد كه اين اجابت ندايى است كه به اين
متوجه شده
اولا قاصد باشد كه قبول كردم كل طاعتى كه از براى خداوند متعال است و
ثانيا مردد باشد كه اين عمل از قبول خواهد شد يا نه قضيه سيد الساجدين
سلام الله عليه را به نظر بياورد كه در احرام نمى توانستند لبيك
بگويند، و غش مى كردند، از راحله خود مى افتادند. سوال مى شد، جواب مى
فرمودند: مى ترسم خداى من بفرمايد: لا لبيك
و هم به نظر بياورد از اين كيفيت يوم محشر را كه تمامى مردم به اين شكل
از قبر خود بيرون مى آيند، عورند، و سر برهنه ، و ازدحام آورنده بعضى
در زمره مقتولين و برخى در زمره مردودين ، بعضى متنعم ، بعضى معذب بعضى
متحير در امر، بعد از آنكه جميعا در ورطه اولى متردد بودند.