جوان از نظر عقل و احساسات

مرحوم محمد تقى فلسفى

- ۱۳ -


خمودى عقل  
اگر غريزه جنسى لجام گسيخته و خودسر باشد، اگر جوانان اسير شهوت و ميع نفس سركش خود گردند، زمينه تضاد تمايلات در وجودشان آماده مى شود. در اين موقع ، تمام شهوت ، جسم و جان جوانان را مسخر مى كند و تمام قدرت را به دست مى گيرد و آنان را در راه ارضاى اين خواهش سوزان ، ناپاكى وگناه وا ميدارد. دراين موقع است كه وجدان اخلاقى سركوب مى شود و شعله هاى فروزان عقل به خمودى مى گرايد. در اين موقع ممكن است جوانان به انواع پليدها و جنايات آلوده شوند و در معرض تيره روزى و سقوط قرار گيرند.
بالاخانه غم  
مصطفى لطفى منفلوطى ، زير عنوان غرقة الاحزان ، بالاخانه غم ها، زندگى تاءثربار دختر و پسر جوانى را شرح مى دهد كه از خلال آن ارضاى نابه جاى شهوت جنسى و تضاد تمايلات و عوارض ناشيه از آن به خوبى واضح ميشود. براى عبرت دختران و پسران جوان ، ترجمه كامل آن را در اين جا مى آورم .
دوستى داشتم كه بيشتر علاقه من به او از جنبه دانش و فضلش بود، نه از جهت ايمان و اخلاق . از ديدن وى همواره مسرور مى شدم و در محضرش ‍ احساس شادى مى كردم . نه به عبادت و طاعت او توجه داشتم نه به آلودگى و گناهانش . او براى من تنها رفيق انس بود. هرگز در اين فكر نبودم كه از وى علوم شرعى بياموزم يا آن كه دروس فضيلت و اخلاق فرا گيرم . ساليان دراز با هم رفاقت داشتيم . در طول اين مدت ، نه من از او بدى ديدم و نه او از من رنجيده خاطر شد.
سفر طولانى  
براى پيشامد يك سفر طولانى ، ناچار قاهره را ترك گفتم و از رفيق محبوبم جدا شدم ، ولى تا مدتى با هم مكاتبه مى كرديم و بدين وسيله از حال يكديگر خبر داشتيم ، متاءسفانه چندى گذشت و نامه اى از او به من نرسيد و اين وضع تا پايان مسافرتم ادامه داشت . در طول اين مدت نگران و ناراحت بودم .
پس از مراجعت از سفر، براى ديدار دوستم به در خانه اش رفتم . از آن منزل رفته بود. همسايگان گفتند دير زمانى است كه تغيير مسكن داده و نمى دانيم به كجا رفته است . براى پيدا كردن دوستم كوشش بسيار كردم و در جست و جوى او به هر جايى كه احتمال ملاقاتش را مى دادم ، رفتم و او را نيافتم ، رفته رفته ماءيوس شدم ، تا جايى كه يقين كردم دوست خود را از دست داده ام و ديگر راهى به او ندارم .
رفيق از دست رفته  
اشك تاءثر ريختم . گريه كردم . آن كسى كه در زندگى از داشتن دوستان باوفا كم نصيب است ، گريه آن كسى كه هدف تيرهاى روزگار قرار گرفته ، تيرهايى كه هرگز به خطا نمى رود و پى درپى درد و رنج احساس مى شود.
اتفاقا در يكى از شب هاى تاريك آخر ماه كه به طرف منزلم مى رفتم ، راه را گم كردم و ندانسته و به محله دور افتاده و به كوچه هاى تنگ و وحشتناك رسيدم . در آن ساعت ، از شدت ظلمت ، چنين احساس كردم كه در درياى سياه و بى كرانى كه دو كوه بلند تيره آن را احاطه كرده است ، در حركتم و امواج سهمگينش گاهى بلند مى شود و به جلو مى آيد و گاهى فروكش ‍ مى كند و به عقب مى گردد.
هنوز به وسط آن درياى تيره نرسيده بودم كه از يكى از آن منازل ويران صدايى شنيدم و رفت و آمدهاى اضطراب آميزى احساس كردم كه در من اثرى بس عميق گذارد. با خود گفتم : (اى عجب ، كه اين شب تاريك چه مقدار اسرار مردم بى نوا و مصائب غم زدگان ار در سينه خود پنهان كرده است .
پيمانى با خدا  
ماه در پشت ابر  
من از پيش با خداى خود عهد كرده بودم كه هر گاه مصيبت زده اى در ببينم ، اگر قادر باشم يارى اش كنم ، و اگر عاجز باشم ، با اشك و آه خود در غمش ‍ شريك گردم . به همين جهت ، راه خود را به طرف آن خانه گرداندم و آهسته در زدم . كسى نيامد. دفعه دوم به شدت كوبيدم . در باز شد. ديدم دختر بچه اى است كه در حدود ده سال از عمرش رفته و چراغ كم فروغى به دست دارد. در پرتو آن نور خفيف ، دخترك را ديدم . لباس مندرسى در برداشت ، ولى جمال و زيبايى اش در آن لباس ، مانند ماه تمام بود كه در پشت ابرهاى پاره پاره قرار گرفته باشد.
از دختر بچه سئوال كردم : در منزل بيمارى دارند؟ در كمال ناراحتى و نگرانى ، كه نزديك بود قلبش بايستد، جواب داد: اى مرد، پدرم را درياب . در حال جان دادن است .
اين جمله را گفت و براى راهنمايى من به داخل منزل روان شد. پشت سرش رفتم . مرا در بالا خانه اى برد كه يك در كوتاه بيشتر نداشت . داخل شدم ، ولى چه اطاق وحشت زايى ، چه وضع رقت بارى . در آن موقع گمان مى كردم كه از جهان زنده به عالم مردگان آمده ام . در نظر من ، آن بالا خانه كوچك ، چون گور و آن بيمار چون ميتى جلوه مى كرد.
نزديك بيمار آمدم . پهلويش نشستم . بى اندازه ناتوان شده بود. گويى پيكرش يك قفس استخوانى است كه تنفس مى كند و يا نى خشكى است كه چون هوا در آن عبور مى نمايد، صدا مى دهد. از محبت دستم را روى پيشانى اش گذاردم . چشم خود را گشود و مدتى به من نگاه كرد. كم كم لب هاى بى رمقش به حركت در آمد و با صداى بسيار ضعيف گفت :
(الحمدلله فقد وجدت صديقى .)
خدا را شكر كه دوست گم شده ام را پيدا كردم .
لحظات آخر  
از شنيدن اين سخن چنان منقلب و مضطرب شدم كه گويى دلم از جاى كنده شده و در سينه ام راه مى رود. فهميدم كه به گمشده خود رسيده ام ، ولى هرگز نمى خواستم او را در لحظه مرگ و ساعات آخر زندگى ملاقات نمايم . نمى خواستم غصه هاى پنهانى ام با ديدن وضع دلخراش و رقت بار او تجدبد و تشديد شود.
با كمال تعجب و تاءثر و از او پرسيدم : اين چه حال است كه در تو مى بينم ؟ چرا به اين وضع دچار شده اى ؟
با اشاره به من فهماند كه ميل نشستن دارد. دستم را تكيه گاه بدنش قرار دادم و با كمك من در بستر خود نشست و آرام آرام لب به سخن گشود تا قصه خود را شرح دهد.
قصر مجلل و دختر ماهرو  
گفت : ده سال تمام من و مادرم در خانه اى مسكن داشتيم . همسايه مجاور ما مرد ثروتمندى بود. قصر مجلل و با شكوه آن مرد متمكن ، دختر ماهرو و زيبايى را در آغوش داشت كه نظيرش در هيچ يك از قصور اين شهر نبود. چنان شيفته و دلباخته او شدم كه صبر و قرارم به كلى از دست رفت . براى آن كه به وصلش برسم ، تمام كوشش را به كار بردم . از هر درى سخن گفتم و به هر وسيله اى متوسل شدم ، ولى نتيجه نگرفتم . آن دختر زيبا همچنان از من كناره مى گرفت . سرانجام به او وعده ازدواج دادم و به اين اميد قانعش ‍ كردم . با من طرح دوستى ريخت و محرمانه باب مراوده باز شد تا يكى از روزها به كام دل رسيدم و دلش را با آبرويش يك جا بردم و آن چه نبايد بشود، اتفاق افتاد.
خيلى زود فهميدم كه دختر جوان فرزندى در شكم دارد. دو دل و محير شدم از اين كه آيا به وعده خود وفا كنم و با ازدواج نمايم ، يا آن كه رشته محبتش را قطع كنم و از وى جدا شوم ؟ شق دوم را انتخاب كردم و براى فرار از دختر، منزل مسكونى ام را تغيير دادم و به منزلى كه تو در آن جا به ملاقاتم مى آمدى ، منتقل شدم و از آن پس از او خبرى نداشتم . از اين قصه سال ها گذشت . روزى نامه اى به من با پست رسيد.
نامه تكان دهنده  
در اين موقع دست خود را دراز كرد و كاغذ كهنه زرد رنگى را از زير بالش ‍ خود بيرون آورد و به دست من داد. نامه را خواندم ، اين مطالب در آن نوشته شده بود.
اگر به تو نامه مى نويسم ، نه براى اين است كه دوستى و مودت گذشته را تجديد نمايم ، براى اين كار حاضر نيستم حتى يك سطر يا يك كلمه بنويسم ، زيرا پيمانى مانند پيمان مكارانه تو و مؤ دتى مانند مؤ دت دروغ و خلاف حقيقت تو شايسته يادآورى نيست . چه رسد كه بر آن تاءسف خورم و تمناى تجديدش را نمايم .
مايه ترس و رسوايى  
تو مى دانى روزى كه مرا ترك گفتى ، آتش سوزنده اى در دل و جنين جنبنده اى در شكم داشتم . آتش تاءسف بر گذشته ام بود و جنين مايه ترس و رسوايى آينده ام . تو كمترين اعتنايى به گذشته و آينده من ننمودى . فرار كردى تا جنايتى را كه خود به وجود آورده اى نبينى و اشك هايى را كه تو جارى كرده اى ، پاك نكنى . آيا با اين رفتار بى رحمانه و ضد انسانى مى توانم تو را يك انسان شريف بخوانم ؟ هرگز، نه تنها انسان شريف نيستى ، بلكه اصلا انسان نيستى . زيرا تمام صفات ناپسند وحوش و درندگان را در خود جمع كرده اى و يك جا مظهر همه ناپاكى ها و سيئات اخلاقى شده اى .
وسيله ارضاى شهوت  
مى گفتى تو را دوست دارم . دروغ مى گفتى . تو خودت را دوست مى داشتى ، تو به تمايلات خويشتن علاقه مند بودى . در رهگذر خواهش هاى نفسانى خود به من برخورد كردى و مرا وسيله ارضاى تمنيات خويشتن يافتى ، وگرنه هرگز به خانه من نمى آمدى و به من توجه نمى كردى .
به من خيانت كردى ، زيرا وعده دادى با من ازدواج كنى ، ولى پيمان شكستى و به وعده ات وفا ننمودى . فكر مى كردى زنى كه آلوده به گناه شده و در بى عفتى سقوط كرده است ، لايق همسرى نيست . آيا گناهكارى من جز به دست تو شد؟ آيا سقوط من ، سببى جز جنايتكارى تو داشت ؟ اگر تو نبودى ، من هرگز به گناه آلوده نشده بودم . اصرار مداوم تو مرا عاجز كرد و سرانجام مانند كودك خردسالى كه به دست جبار توانايى اسير شده باشد، در مقابل تو ساقط شدم و قدرت مقاومت را از دست دادم .
دزدى عفت  
عفت مرا دزديدى . پس از آن من خود را ذليل و خوار حس مى كردم و قلبم مالامال غصه و اندوه شد. زندگى برايم سنگين و غير قابل تحمل مى نمود. براى يك دختر جوانى مانند من ، زندگى چه لذتى مى توانست داشته باشد؟ نه قادر است همسر قانونى يك مرد باشد و نه مى تواند مادر پاكدامن يك كودك . بلكه قادر نيست در جامعه به وضع عادى به سر برد. او پيوسته سرافكنده و شرمسار است . اشك تاءثر مى بارد و از غصه صورت خود را به كف دست مى گذارد و بر گذشته تيره خود فكر مى كند. وقتى به ياد رسوايى خويش و سرزنش هاى مردم مى افتد، از ترس ، بندهاى استخوانش مى سوزد و دلش از غصه آب مى شود.
آسايش و راحت را از من ربودى . آن چنان مضطر و بيچاره شدم كه از آن خانه مجلل و با شكوه فرار كردم . از پدر و مادر عزيز و از آن زندگى مرفه و گوارا چشم پوشيده و به يك منزل كوچك ، در يك محله دورافتاده و بى رفت و آمد مسكن گزيدم تا باقى مانده عمر غم انگيز خود را در آن جا بگذرانم .
پدر و مادرم را كشتى . خبر دارم هر دو در غياب من جان سپردند و از دنيا رفتند. آن ها از غصه جدايى من دق كردند و از نااميدى ديدار من مردند و گمان مى كنم مرگ آن ها سببى جز اين نداشت .
سم تلخ  
مرا كشتى ، زيرا آن سم تلخى را كه از جام تو نوشيدم و آن غصه هاى كشنده و عميقى كه از دست تو در دلم جاى گرفت و با آن در جنگ و ستيز بودم ، اثر نهايى خود را در جسم و جانم گذارده است . اينك در بستر مرگ قرار گرفته ام و روزهاى آخر زندگى خود را مى گذرانم . من اكنون مانند چوب خشكى هستم كه آتش در اعماق آن خانه كرده باشد، پيوسته مى سوزد و قريبا متلاشى مى شود. گمان مى كنم خداوند به من توجه كرده و دعايم مستجاب شده است . اراده فرموده است كه مرا از اين همه نكبت و تيره روزى برهاند و از دنياى مرگ و بدبختى ، به عالم زندگى و آسايش منتقلم نمايد.
با اين همه جرايم و جنايات ، بايد بگويم : تو دروغگويى ، تو مكار و حيله گرى ، تو دزد جنايتكارى . گمان نمى كنم خداوند عادل تو را آزاد بگذارد و حق من ستمديده مظلوم را از تو نگيرد.
آستانه قبر  
اين نامه را براى تجديد عهد دوستى و مؤ دت ننوشتم ، زيرا تو پست تر از آنى كه با تو از پيمان محبت صحبت كنم . به علاوه ، من اكنون در آستانه قبر قرار گرفته ام . از نيك و بدهاى زندگى ، از خوش بختى ها و بدبختى هاى حيات در حال وداع و جدايى هستم . نه ديگر در دل من آرزوى دوستى كسى است و نه لحظات مرگ اجازه عهد و پيمان محبت به من مى دهد. اين نامه را تنها از آن جهت نوشتم كه تو نزد من امانتى دارى و آن دختر بچه بى گناه توست . اگر در دل بى رحمت ، عاطفه پدرى وجود دارد، بيا اين كودك بى سرپرست را از من بگير تا مگر بدبختى هايى كه دامنگير مادر ستمديده او شده است ، دامنگير وى نشود و روزگار او مانند روزگار من تواءم با تيره روزى و ناكامى نگردد.
هنوز از خواندن نامه فارغ نشده بودم كه به او نگاه كردم . ديدم اشكش بر صورتش جارى است . پرسيدم : بعد چه شد؟
جرايم غير انسانى  
گفت : وقتى اين نامه را خواندم ، تمام بدنم لرزيد. از شدت ناراحتى و هيجان ، گمان مى كردم نزديك است سينه بشكافد و قلبم از غصه بيرون افتد. با سرعت به منزلى كه نشانى داده بود آمدم و آن همين منزل بود. وارد اين بالا خانه شدم . ديدم روى همين تخت ، يك بدن بى حركت افتاده و دختر بچه اش پهلوى آن بدن نشسته و با وضع تلخ و ناراحت كننده اى گريه مى كند. بى اختيار از وحشت آن منظره هولناك فرياد زدم و بى هوش شدم . گويى در آن موقع ، جرايم غير انسانى من به صورت درندگان وحشتناك در نظرم مجسم شده بودند. يكى چنگال خود را به من مى نمود و ديگرى مى خواست با دندان مرا بدرد. وقتى به خود آمدم ، با خدا عهد كردم كه از اين بالا خانه ، كه اسمش را غرقة الاحزان گذارده ام ، خارج نشوم و به جبران ستم هايى كه بر آن دختر مظلوم كرده ام ، مثل او زندگى كنم و مانند او بميرم .
اينك موقع مرگم فرا رسيده و در خود احساس مسرت و رضايت خاطر مى كنم . زيرا نداى باطنى قلبم به من مى گويد، خداوند جرايم تو را بخشيده و آن همه گناهانى را كه ناشى از بى رحمى و قساوت قلب بوده ، آمرزيده است .
سخنش كه به اينجا رسيد، زبانش بند آمد و رنگ صورتش به كلى تغيير كرد. نتوانست خود را نگاه دارد. در بستر افتاد. آخرين كلامى كه در نهايت ضعف و ناتوانى به من گفت ، اين بود: ابنتى يا صديقى يعنى دوست عزيزم ، دخترم را به تو مى سپارم . سپس جان به جان آفرين تسليم كرد.
ساعتى در كنارش ماندم و آن چه وظيفه يك دوست بود، درباره اش انجام دادم . نامه هايى براى دوستان و آشنايانش نوشتم و همه در تشييع جنازه اش ‍ شركت كردند. من در عمرم روزى را مثل آن روز نديدم كه زن و مرد به شدت گريه مى كردند. خدا مى داند الآن هم كه قصه او را مى نويسم ، از شدت گريه و هيجان نمى توانم خود را نگاه دارم و هرگز صداى ضعيف او را در آخرين لحظه زندگى فراموش نمى كنم كه گفت : ابنتى يا صديقى .(385)
شكنجه وجدان اخلاقى  
اين واقعه دردناك ، از تجاوز جنسى يك پسر و تسليم نابه جاى يك دختر سرچشمه گرفت . تضاد تمايلات و شكنجه هاى وجدان اخلاقى ، آن را تشديد كرد و سرانجام با آن وضع تاءثربار و رقت انگيز پايان پذيرفت .
اگر دختر و پسر از اول تمايل جنسى خود را تعديل كرده بودند، اگر بر خواهش هاى نفسانى خويش مسلط مى بودند و برخلاف عفت و قانون با يكديگر نمى آويختند، هيچ يك از آن صحنه هاى تكان دهنده و رنج آور پيش ‍ نمى آمد.
بدبختانه ، پسر تحت تاءثير شهوت بود و تمايل جنسى بر وى حكومت داشت . او تنها به ارضاى خواهش نفسانى خود فكر مى كرد و در راه رسيدن به مقصود، از دروغگويى و عهدشكنى باك نداشت .
دختر نيز بر خواهش نفسانى خود مسلط نبود و در مقابل غريزه جنسى قدرت خوددارى نداشت . او تنها بر آبرو و شرف خود مى ترسيد، به همين جهت ، موقعى كه پسر به وى وعده ازدواج داد، تسليم شد، زيرا گمان مى كرد با اين وعده ، تضاد شهوت و شرف برطرف شده و آبرويش محفوظ خواهد ماند.
عهدشكنى  
پسر پس از اعمال شهوت و ارضاى غريزه ، دختر را ترك گفت و بر خلاف فطرت اخلاقى و سجاياى انسانى عهدشكنى كرد. دختر كه تمايل عزتش ‍ سركوب شده بود، از ترس رسوايى و بدنامى ، از پدر و مادر، از خانه زندگى ، از رفاه و آسايش و خلاصه از همه چيز خود چشم پوشيد و به آن زندگى تلخ و ناگوار تن داد. شكست هاى روحى و پايمال شدن آبرو و شرف ، تار و پود وجود دختر را سوزاند و در سنين جوانى تسليم مرگش كرد.
ملامت هاى دورنى  
پسر كه به وسيله نامه از نتايج شوم عهدشكنى و خيانت خود آگاه شده بود، سخت ناراحت شد. موقعى كه از نزديك دختر بدبخت را در حال مرگ مشاهده كرد، از وحشت بى هوش گرديد. شكنجه وجدان اخلاقى و ملامت هاى درونى ، چنان او را درهم كوبيد كه پس از مرگ دختر نتوانست به زندگى عادى خود ادامه دهد. احساس شرمسارى مجبورش كرد كه خود ار در آن بالا خانه مصيبت زا زندانى كند و در آن محيط رنج آور و طاقت فرسا آن قدر بماند تا بميرد.
(قال على عليه السلام : كم من شهوة ساعة اورثت حزنا طويلا.) (386)
على عليه السلام فرموده است : چه بسا لذت كوتاه شهوت زودگذرى غصه هاى درازى به دنبال مى آورد و اندوه فراوانى در بر دارد.
بزرگ ترين پرتگاه  
تمايلات غريزى ، به خصوص خواهش جنسى ، بزرگ ترين و خطرناك ترين پرتگاهى است كه بر سر راه زندگى جوانان وجود دارد. آنان كه خواهان سعادت و كاميابى خويش هستند، بايد خواهش هاى نفساين خود را تعديل كنند و عنان غرايز را در اختيار عقل بگذارند تا از خطر تندروى و طغيانشان مصون بمانند و دچار تيره روزى و بدبختى نشوند.
كسانى كه غرايز خود را تعديل نكرده و بنده لذت و شهوت هستند، كسانى كه تمايلات خويش را محدود ننموده و اسير عياشى و هواى نفس اند، كسانى كه نعمت هاى الهى را نابه جا صرف مى كنند و در راه ارضاى تمنيات شهوانى خويش ، از اعمال منافى اخلاق و عفت باك ندارند، در لغت عرب مترف ناميده مى شوند.
شهوت پرستان عياش  
اين گروه عياش و خودپرست ، اين گروه شهوتران و لاابالى ، نه تنها با غرايز تعديل نشده و تمايلات لجام گسيخته خويش موجبات تيره روزى و بدبختى شخص خود را فراهم مى آورند، بلكه اين عناصر خطرناك باعث بدبختى جامعه نيز هستند. اينان مى توانند با رفتار ناپسند خود، دگران را نيز منحرف كنند و به راه پليدى و ناپاكى سوق دهند. مى توانند توازن اخلاقى سجاياى انسانى مردم را نابود كنند و بناى سعادت و رستگارى قومى را ويران سازند و سرانجام موجبات سقوط و هلاك آن جامعه را فراهم آورند. قرآن شريف به اين مطلب مهم اجتماعى و تربيتى تصريح فرموده و خطر وجود شهوت پرستان عياش و لاابالى را به مسلمين خاطرنشان كرده است .
(و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا.)
اراده الهى بر هلاك مردم يك سرزمين ، موقعى است كه شهوت پرستان عياش ، در راه ارضاى تمايلات تعديل نشده خود، به گناهكارى و اعمال منافى عفت و اخلاق دست بزنند و جامعه را به راه ناپاكى و لاابالى گرى سوق دهند.
در اين شرايط، زمينه عذاب الهى فراهم مى شود و خداوند آن مردم را هلاك خواهد كرد.
احساسات مذهبى جوان 
قال الله العظيم فى كتابه : لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم . ثم رددناه اسفل سافلين . الاالذين امنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غير ممنون (387)
پايه تربيت جوان  
شناختن تمايلات طبيعى و تمنيات فطرى جوانان و ارضاى صحيح و معتدل هر يك از آن تمايلات ، اساسى ترين پايه تربيت نسل جوان است . مربى لايق كسى است كه در درجه اول ، ساختمان طبيعى جوانان را مورد مطالعه دقيق قرار دهد و با بررسى كامل و همه جانبه ، تمام خواهش هاى درونى آنان را بشناسد و سپس هر كدام را در جاى خود و با اندازه گيرى صحيح و عاقلانه ارضا نمايد.
منشا انحراف جوان  
چنين تربيتى ، هم آهنگ با نظام حكميانه خلقت و بر وفق قانون آفرينش ‍ است . چنين تربيتى بهترين و پايدارترين تربيت هاست . چنين تربيتى مى تواند جوانان را به شايستگى بسازد و موجبات خوشبختى و سعادت ابدى آنان را فراهم آورد.
بيشتر انحرافات جوانان ، كه سرانجام منجر به تيره روزى و سقوط آنان مى شود، از دو منشاء سرچشمه مى گيرد: يا براى اين است كه پاره اى از تمايلات فطرى ، مورد توجه قرار نگرفته و عملا سركوب شده اند. يا براى آن است كه جوانان در ارضاى بعضى از تمايلات ، دچار تندروى و افراط شده اند.
دكتر كارل مى گويد:
(از هم اكنون بايد مسئله احياى تعليمات عمومى را مورد نظر قرار داد. دبستان ها و دبيرستان و دانشكده نتوانسته اند مردان و زنانى تربيت كنند كه به خوبى از عهده رهبرى صحيح زندگى بر آيند. تمدن غرب به سوى انحطاط گراييده ، زيرا نه مدرسه و نه خانواده موفق به تهيه و تربيت مردمى واقعا متمدن نشده است .
بى اعتنايى به اصول اخلاق  
شكست تعليم و تربيت امروزى ، با كمبود پدر و مادر فهميده از يك طرف ، و با اولويتى كه مربيان براى مسائل فكرى قائل اند و فهم ناكافى ايشان از مسايل فيزيولوژيكى و بى اعتنايى به اصول اخلاق از طرف ديگر، بستگى دارد.
حوادث ساليان اخير، نواقص طبقه جوانان را كه از مدارس دانشگاه ها بيرون آمده اند، به خوبى نشان داه است . وقتى اجتماع از هم مى پاشد، بسط علم و ادبيات و هنر و فلسفه چه سودى دارد؟
براى آن كه تمدن ما زندگى خود را ادامه دهد، بايد هر كس خود را آماده زيستن كند، ولى نه بر حسب ايدئولوژى ها، بلكه بر وفق نظم طبيعى اشياء. بنابراين ، بايستى به جاى تعليم منحصرا فكرى ، تعليم جامع را جايگزين كرد. به بيان ديگر، بايد تمام امكانات ارثى را به فعاليت واداشت و فردى را كه بدين ترتيب پرورش يابد، به واقعيات جهانى و اجتماعى واقف كرد.
پى بردن به واقعيات  
(ما امروز مربيانى براى تعليم و تربيت جامع در دست نداريم . لذا، قبل از هر چيز مدارسى براى تربيت چنين مربيانى ضرورى است تا در آن اصول مشى صحيح زندگى و مقررات تكنيك هاى آن تعليم شود.
وظيفه چنين معلمى آن است كه موجودات كاملى به وجود بياورد و در هر كس ، تا آن جا كه امكانات ارثى اش اجازه مى دهد، ادب و تملك نفس و درستى و حس جمالى و حس مذهبى و رسوم دليرى و قهرمانى را بسط دهد و در عين حال هميشه با پزشكان و استادان تربيت بدنى و پرورش ‍ فكرى و روحانيون حقيقى و با اولياى شاگردان در تماس باشد و بالاخره اثر اين عوامل مختلف را چنان توجه كنند كه از هر كودكى موجود متعادلى ساخته شود. چنين معلمى مدير حقيقى مدرسه است .)(388)
احياى همه تمايلات  
در آيين مقدس اسلام ، برنامه تربيت نسل جوان بر اساس احياى تمام تمايلات فطرى و هدايت همه خواهش هاى طبيعى استوار است . پيشواى عالى قدر اسلام ، كليه تمنيات مادى و معنوى جوانان را مورد توجه دقيق قرار داده است و در ضمن تعاليم اعتقادى و اخلاقى و عملى خود، همه آن ها را با هم موزون و هم آهنگ ساخته و هر يك را با اندازه گيرى صحيح در جاى خود ارضا كرده است .
برنامه تربيت در اسلام  
جوانى كه در مكتب آسمانى اسلام تربيت مى شود و جسم و جانش با تعاليم رسول اكرم پرورش مى يابد، يك انسان واقعى است و در زندگى از تمام مزاياى سعادت و خوشبختى برخوردار است .
او داراى سرمايه ايمان و اخلاق است و جز به پاكى و نيكى ، فكر نمى كند. او با اتكاى به خداوند بزرگ ، روحى مطمئن و آرام دارد و در مقابل پيش ‍ آمدهاى زندگى ، خود را نمى بازد و شخصيت معنوى خويش را از دست نمى دهد. او مرد كار و فعاليت است و هرگز از انجام وظايف خويش شانه خالى نمى كند. او از تمام لذايذ زندگى ، به طور مشروع به قدر مصلحت برخوردار است و در خويش احساس محروميت نمى نمايد. خلاصه ، جوانى كه با برنامه اسلام تربيت مى شود، به كمال شايسته خويش مى رسد و كليه تمايلاتش در جاى خود ارضا مى گردد.
براى آن كه جوانان از برنامه هاى تربيتى اسلام در احياى تمايلات و تعديل خواهش ها آگاه شوند، براى آن كه تا اندازه اى روش هاى علمى و عملى رسول اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام واضح گردد، پاره اى از آن ها را ضمن اين بحث و چند بحث ديگر مورد گفت وگو قرار مى دهم تا جوانان با پيروى از آن ها موجبات سعادت و كاميابى خود را فراهم آورند.
از جمله تمايلاتى كه به طور فطرى با سرشت انسان آميخته شده و ريشه اصلى آن در اعماق جان كليه ملل و اقوام بشرى وجود دارد، معرفت الهى و وجدان اخلاقى است .
قدرت تغييرناپذير  
بشر به فطرت طبيعى خود درك مى كند كه در اين جهان متغير و پر تحول ، قدرتى وجود دارد كه همواره ثابت و لايتغير است . تحولات جهان در آن قدرت اثر نمى گذارد و گذشت زمان تغييرش نمى دهد. آن حقيقت مجهول ، ذات لايزال الهى است .
بشر به خواهش فطرى و كشش طبيعى خود مايل است آن حقيقت را بهتر بشناسد و نسبت به وى معرفت بيشترى پيدا كند و در مقابل آن قدرت ثابت و نامحدود، سر تعظيم و بندگى فرود آورد.
توجه به آيين فطرت  
(فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم .) (389)
به آيين فطرت و دين حنيف توجه نما. به آن كه فطرتى كه خداوند تمام بشر را با آن آفريده است . فطرتى كه در خلقت انسان همواره ثابت است و هرگز تغيير نمى كند. اين است آيين استوار و تزلزل ناپذير الهى .
(عن زرارة قال سئلت اباجعفر عليه السلام ماالحنيفية ، قال هى الفطرة التى فطرالناس عليها، فطرهم على معرفته .) (390)
زراره از مام صادق عليه السلام پرسيد: دين حنيف چيست ؟
فرمود: فطرت است . فطرتى كه خداوند مردم را با آن آفريده است ، فطرت مردم بر معرفت الهى است .
حقيقت پايدار  
جان .بى .كايزل مى گويد:
(هر چه زندگى مى كنيم ، در مبداء وجود اين عالم كنجكاوتر مى شويم و در پى بردن به كيفيت زيبايى و نيكى و حقيقت آفريننده و روابط ما با او بيشتر اصرار مى ورزيم و توجهمان از ماديات به معنويات و از خودمان به عالم معطوف مى شود، مى بينيم كه اصل حيات متغير است . وجود ما هر هفت سال يك مرتبه عوض مى شود. سبزه و درخت مى پژمرند و مى خشكند. خويشاوندان و دوستان همه مى ميرند. آداب و رسوم و اجتماعات ، هر چه هست ، از بين مى رود. پس آن چه پايدار است و نمى ميرد كدام است ؟
فكر بشر آن قدر به دنبال آن اصلى كه در اين دنياى متغير، پايدار و جاويد و تغييرناپذير باشد، تجسس و تكاپو كرده تا به اين حقيقت رسيده كه آن چه در اين عالم ناپايدار، ابدى و پاينده است ، وجود پروردگار يا به زبان ديگر علت اوليه آفرينش است .)(391)
الهام الهى  
بشر به فطرت انسانى خود، بدون مربى و معلم ، اصول اوليه خوبى ها و بدى ها را درك مى كند و. طبعا مايل است به خوبى ها بگرايد و از بدى ها اجتناب نمايد. اين تشخيص فطرى كه ناشى از هدايت تكوينى خداوند است ، در قرآن شريف به الهام الهى تعبير شده است .
(و نفس و ما سويها. فالهمها فجورها و تقويها.) (392)
قسم به جان بشر و آن خدايى كه او را موزون و معتدل آفريده و نيك و بدش ‍ را به وى الهام فرموده است .
(عن ابى عبدالله عليه السلام قال : فالهمها فجورها و تقويها) قال بين لها ماتاتى و ما تترك .) (393)
امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرموده است : كه خداوند با فيض ‍ الهام خود، نيك و بدها را بر بشر آشكار فرموده است .
روان شناسان ، آن نيروى دراك را كه با سرشت بشر آميخته و در اعماق جان تمام ملت ها وجود دارد و به وسيله آن خوبى ها و بدى هاى اصلى را تشخيص مى دهند، به نام وجدان اخلاقى مى خوانند.
وجدان اخلاقى  
ژان ژاك روسو مى گويد:
(به تمام ملل دنيا نظر بيندازيد، تمام تاريخ ‌ها را ورق بزنيد، در بين تمام اين كيش هاى عجيب و غريب و ظالمانه ، در بين تمام اين عادات و رسوم بى نهايت متنوع ، همه جا، همان اصول عدالت و درستى ، همان قوانين اخلاقى ، همان مفاهيم نيكى و بدى را خواهيد يافت .
بنابراين ، در اعماق همه روح ها، يك اصل فطرى عدالت و تقوا يافت مى شود كه ما، على رغم قوانين و عادات ، اعمال خود و ديگران را از روى آن قضاوت مى نماييم و خوب و بد آن را معلوم مى كنيم . اين اصل همان است كه من وجدان مى نامم .
مشخص خوبى و بدى  
راست بگو، آيا در دنيا مملكتى يافت مى شود كه در آن پاى بند بودن به ايمان و عقيده ، حفظ قول ، ترحم ، خيرخواهى و جوانمردى ، جنايت باشد؟ آدم خوب ، منفور باشد و آدم بد، محترم ؟ اى وجدان ، اى غريزه ملكوتى ، اى صداى جاويدان و آسمانى ، اى راهنمايى مطمئن اين موجودات نادان و كم عقل ، تويى كه عاقل و آزاد هستى . اى آن كه نيكى و بدى را بدون خطا قضاوت مى كنى . تويى كه انسان را به خدا نزديك مى نمايى . تو هستى كه او را نيك مى گردانى و اعمال او را با قوانين اخلاقى وفق مى دهى . اگر تو نبودى ، من در خودم چيزى حس نمى كردم كه مرا فوق بهايم قرار دهد، تنها امتيازى كه بر آن ها داشتم ، اين بود كه به وسيله فهم نامرتب و عقل نامنظم خود گمراه شوم و از خطايى به خطاى ديگر بيفتم .)(394)
تمايل ايمان و اخلاق  
همان طور كه ريشه هاى اصلى غرايز و خواهش هاى نفسانى ، از دوران كودكى در نهاد فرزندان بشر وجود دارند و تدريجا با پيشرفت سن و تناسب و نمو بدن ، رشد مى كنند و با فرا رسيدن دوران بلوغ ، با شدت و نيرومندى آشكار مى گردند، همچنين بذرهاى اساسى معرفت فطرى و وجدان اخلاقى نيز از دوران طفوليت در اعماق جان كودكان نهفته اند و كم و بيش ‍ خودنمايى خفيفى دارند. موقعى كه كودك به دوران بلوغ و جوانى مى رسد از نيرومندى جسم و جان برخوردار مى گردد، بذرهاى معرفت و وجدان شكفته مى شوند و تمايلات فطرى ايمان و اخلاق در نهادش به شدت بيدار مى گردند.
عجز كودك از درك مجردات  
(در اوان كودكى ، هنوز ذهن و شعور انسانى براى درك حقايق جاويد، مانند راستى و زيبايى و نيكى و مبداء آفرينش ، يعنى پروردگار، آماده نيست . تعلق طفل به ماديات است و از فهم معانى و مجردات عجز دارد. به همين جهت ، كه حقيقت فوق ماده است و همچنين مذهب كه مشعر از روابط انسان با خداوند است ، براى طفل قابل فهم نيست .
سروكار طفل با چيزهايى است كه مى تواند ببيند و لمس كند و بشنود و ببويد و بچشد. مدتى بايد از اين عالم بيرون بيايد و بتواند به درك مجردات و معانى ، كه گرداننده واقعى اين عالم اند، پى ببرد.
بر طبق آزمايش هايى كه به عمل آمده ، به طور كلى ايمان به مذهب از سن 12 سالگى آغاز مى شود. در اشخاص سالم و طبيعى ، ايمان به حقايق جاويد، يعنى احتياج به پرسش ، سنين عمر شديد مى شود و هر چه روح و جسم در مراحل رشد و نمو پيش مى روند، نفوذ و تاءثير ايمان در افكار و اعمال ما زيادتر است .)(395)
كشش هاى روحانى در جوان  
تحولات انقلابى بلوغ ، كليه فطريات نهفته را در وجود جوانان آشكار مى سازد و به همه استعدادهاى طبيعى جامه فعليت مى پوشاند. با فرا رسيدن بلوغ ، از يك طرف خواهش هاى غريزى در وجود جوانان شكفته مى شود و از طرف ديگر، تمايلات روحانى و وجدان اخلاقى در ضميرشان بيدار مى گردد. همان طور كه انگيزه غرايز، جوانان را به اعمال خواهش هاى نفسانى تحريك مى كند، همچنين كشش هاى روحانى ، آنان را به ارضاى تمنيات معنوى وامى دارد.
در جست وجوى حق  
به عقيده روان شناسان ، دروان بلوغ و جوانى ، دوره بروز احساسات مذهبى و شكفته شدن تمايلات ايمانى و اخلاقى است . جوانان به طور فطرى مايل اند از مبداء عالم باخبر شوند، خداوند خالق را بشناسند و او را پرستش ‍ كنند. جوانان به طبع انسانى خود، در جست وجوى حق هستند و در راه پى بردن به حقيقت ، مجاهده و كوشش مى كنند و بدين وسيله تمايل فطرى خود را به معرفت ارضا مى نمايند.
جوانان به تمايل طبيعى و رغبت فطرى خود، به پاكى و فضيلت ، به عدل و انصاف ، به اداى امانت و وفاى به پيمان ، به راستى و درستى ، و خلاصه به سجاياى انسانى علاقه دارند و مايل اند شخصيت خود را بر اساس تمنيات وجدان اخلاقى استوار نمايند.
قدرت و اختيار جوانان در انتخاب صفات پسنديده و يا ناپسند يكسان است و مى توانند عملا نادرستى را برگزينند و به انحراف و ناپاكى بگرايند. ولى انگيزه هاى فطرى و كشش هاى درونى ، كه در اعماق جانشان وجود دارد، آنان را به راه فضايل اخلاقى و سجاياى انسانى سوق مى دهد و از نادرستى و سيئات اخلاقى بر حذرشان مى دارد.
نداى راستى و درستى  
جوانان از ضمير باطن خود، كه كانون تمنيات فطرى است ، تنها يك ندا را مى شنود و آن نداى درستى و راستى است . نداى پاكى و فضليت است . آن ندايى است كه با سرشت آدميان آميخته شده و به نام الهام الهى و وجدان اخلاقى خوانده مى شود.
تمايل طبيعى نوجوانان به فضيلت اخلاقى و انصاف ، به پاكى و پاكدامنى ، به قدرى شديد است كه اگر در محيط خانواده ، از پدر خشمگين مى گردند، لب به اعتراض مى گشايند، پدر و مادر نادرست و ستمگر را به شدت ملامت مى كنند و آنان را مايه ننگ بشريت مى دانند.
نوجوانان نه تنها به صفات پسنديده و رفتار پاك خود فكر مى كنند، بلكه ميل درونى و رغبت فطرى آنان ، پاكى و فضليت تمام مردم جهان است .
آرزوى سجاياى انسانى  
جوانان از نادرستى و بداخلاقى دگران رنج مى برند و بر انحراف و ناپاكى مردم افسوس مى خورند. آرزو دارند كه سجاياى انسانى و فضايل اخلاقى بر سراسر جهان حاكم باشد و تمام مردم عالم ، به راستى و درستى قدم بردارند.
موريس دبس استاد دانشگاه استراسبورگ مى گويد:
(در حدود 15 - 17 سالگى ، جوانان به نداى تقدس يا شجاعت به لرزه در مى آيند. آرزومند مى شوند كه جهان را از نو تشكيل دهند، بدى را محو و نابود سازند عدالت مطلق را حكمفرما نمايند.)(396)
(ارزشهاى ماوراءالطبيعه و مذهبى ، در مجاورت ايده آل هاى اخلاقى ارزش هاى ماوراءالطبيعه جوانان وجود دارد. دانشجويان جوان به دستگاه هايى كه در جست وجوى بيان واقعى ، از حقيقت امور جهان باشد، علاقه وافر دارند.
بلوغ و جهش احساسات مذهبى  
اوگوست ، در قانون سه حالت خود، دوران بلوغ را سنين ماوراءالطبيعه ناميده است . غالب اشخاص در مقام مواجهه با مسائل اسرار جهان و كيفيت وجود، يك نوع اضطراب خاص حس مى كنند كه يك راه ديگر وصول به ماوراءالطبيعه است . خيلى مشكل است كه بتوان در فكر جوانان ، با روشنى ، قلمرو ماوراءالطبيعه را از مسائل مذهبى جدا كرد، زيرا همه ارزش هاى روحى در يك جا تقارب پيدا مى كنند.
توسعه شخصيت  
گويا همه روان شناسان در اين نكته متفق القول اند كه ما بين بحران تكليف و جهش ناگهانى احساسات مذهبى ، ارتباطى وجود دارد. در اين اوقات ، يك نوع نهضت مذهبى ، حتى در نزد كسانى ديده مى شود كه سابق بر اين نسبت به مسائل مربوط به مذهب و ايمان لاقيد و بى اعتنا مى شوند. طبق نظر استانلى هال ، حداكثر اين احساسات مذهبى در حدود 16 سالگى پيدا مى شود. اين استحاله را مى توان يك صورت خلاصه و فشرده از توسعه شخصيت جوان دانست . اين احساسات به جوان ، كه تحت تاءثير نيروهاى مختلف قرار گرفته است ، اجازه مى دهد كه علت غايى خود را در وجود خداوند پيدا كند. وجود خداوند، عذاب و شكنجه داخلى او را تخفيف مى دهد و اين موضوع براى وى محقق مى گردد كه او نيز در دستگاه زندگى جهانى مقامى دارد. در نزد كسانى كه در دوران كودكى ، تعليم و تربيت مذهبى داشته اند، چنين نهضت ناگهانى وجود ندارد، اما عشق به خداوند شدت مى يابد و به اصطلاح پ .بوره ، با آن احساسى كه در دوران كودكى نسبت به خداوند حس مى كردند، تفاوت پيدا مى كند، به خصوص در نزد دختران جوان ، همراه با جهش هاى عارفانه است . بالاخره دراين دوران است كه الهامات مذهبى صورت دقيق پيدا مى كند.)(397)
سنين ماوراء طبيعت  
نوجوانان ، از هر ملت و نژاد، به طور فطرى خواهان معرفت الهى و سجاياى اخلاقى هستند. اين خواهش عميق و طبيعى سبب شده است كه دانشمندان روان ، دوران بلوغ را سنين ماوراى طبيعت بنامند و در مباحث روان شناسى جوان ، مستقلا درباره آن گفت وگو كنند.
تمايل فطرى جوانان به مذهب آن قدر شديد است كه همه روان شناسان مى گويند: بين بحران تكليف و جهش هاى مذهبى ، ارتباط غيرقابل انكارى وجود دارد. حتى كودكانى كه در خانواده هاى دور از مذهب و ايمان پرورش ‍ يافته اند، در دوران بلوغ علاقه بيشترى از خود نسبت به مسائل مذهبى نشان مى دهند.
رغبت جوان به درك مذهب  
تقاضاى مذهب ، يكى از خواهش هاى فطرى بشر است كه با فرارسيدن بلوغ ، مانند ساير تمايلات طبيعى در نهاد جوانان بيدار مى شود و آنان را به مجاهده و كوشش وامى دارد. جوانان ، به طور طبيعى رغبت وافرى به درك مسائل مذهبى دارند و گفتارهاى دينى را با كمال علاقه مندى و رضاى خاطر مى شنوند.
موقعى كه رسول اكرم در مكه قيام كرد و دعوت خود را بين مردم آشكار نمود، شور و هيجان عظيمى در نسل جوان پديد آمد. آنان روى تمايل فطرى مذهب ، در اطراف حضرت محمد صلى الله عليه و آله اجتماع كردند و به شدت تحت تاءثير گفتارش قرار گرفتند. اين امر سبب بروز اختلافات شديدى در خانواده ها، بين جوانان و سالمندان گرديد و مشركين آن را در رديف اعتراضات خود به رسول اكرم قرار دادند.
علاقه جوانان به اسلام  
(فاجتمعت قريش على ابيطالب فقالوا يا اباطالب ان بن اخيك قد سب الهتنا و افسد شباننا و فرق جماعتنا.(398) )
قريش گرد حضرت ابوطالب جمع شدند و گفتند برادرزاده ات خدايان ما را به بدى ياد كرده و جوانان ما را فاسد نموده و مايه اختلاف و تفرق ما شده است .
غذاى روحانى  
سخن حضرت محمد صلى الله عليه و آله را همه طبقات ، از زن و مرد و پير و جوان مى شنيدند، ولى جوانان بيش از ساير مردم ابراز علاقه مى كردند. زيرا جهش تمايل فطرى مذهب در دوران بلوغ ، آنان را شيفته فراگرفتن ايمان و اخلاق نموده و سخنان رسول اكرم جوابگوى تمايلات مذهبى جوانان و غذاى روحانى آنان بود. به همين جهت ، بيش از بزرگسالان و پيران ، به تعاليم آن حضرت ابراز علاقه مى كردند.
زمانى كه مصعب بن عمير، نماينده مخصوص رسول اكرم ، براى تعليم دادن قرآن مجيد و نشر معارف اسلامى به مدينه آمد، جوانان بيش از بزرگسالان دعوتش را اجابت مى كردند و در راه فراگرفتن اسلام رغبت بيشترى از خود نشان مى دادند.
(و كان مصعب نازلا على اسعد بن زرارة و كان يخرج فى كل يوم و يطوف على مجالس الخزرج يدعوهم الى الاسلام فيجيبه الاءحداث .(399) )
مصعب در مدينه به منزل اسعدبن زراره وارد بود. روزها به مجالس قبيله خزرج مى رفت و آنان را به آيين اسلام دعوت مى نمود و نوجوانان دعوتش ‍ را مى پذيرفتند.
تمايل فطرى ايمان و اخلاق ، كه به قضاى حكيمانه الهى در نهاد بشر آفريده شده و در دوران بحرانى بلوغ ، به صورت جهش احساسات مذهبى آشكار مى گردد، يكى از بهترين و نيرومندترين پايگاه هاى تربيتى نسل جوان است .
مربيان لايق بايد از اين تمايل فطرى و كشش روحانى استفاده نمايند و آن را همواره در ضمير جوانان زنده و بيدار نگاه دارند و برنامه هاى تربيتى خود را براساس اين تمناى طبيعى استوار سازند.
پيروى از برنامه خلقت  
ارضاى خواهش هاى ايمانى و اخلاقى جوانان ، پيروى از برنامه خلقت و اطاعت از قوانين آفرينش است . تربيتى كه با نداى فطرت هم آهنگ باشد، تربيتى كه بر پايه تمايلات طبيعى بنيان گذارى شود، مايه خوشبختى و سعادت ابدى است و پيوسته ثابت و پايدار خواهد ماند.
اين تمايلات مختلف ، كه با فرارسيدن بلوغ در ضمير جوانان بيدار مى شود، سرمايه هاى پرارزش جوانى است و هر يك از آنها سهمى در تربيت جوان دارد. مربيان دانا از همه آنان تمايلات به نحو شايسته استفاده مى كنند و هر يك را در مسير خود به درستى هدايت مى نمايند. ولى در نظر دانشمندان روان و تربيت ، مطلب شايان دقت اين است كه تربيت جوان را از كجا آغاز كنيم و كدام تمايل را بر ساير خواهش هاى طبيعى مقدم بداريم .
دوران مهلت  
موريس دبس ، استاد دانشگاه استراسبورگ مى گويد:
(ما بين زمانى كه جوان نورسيده به ارزش شخصى خود پى مى برد و زمانى كه وى ارزش هاى اجتماعى را درك مى نمايد، يك دوران مهلت وجود دارد كه بايد در حفظ آن كوشيد و جوان را در اين مدت مهلت ، تحت تعليم قرار داد و مابين ارزش هاى متفاوت جمال پسندى ، اخلاقى ، مذهبى ، آن ارزشى را كه شخصيت وى را بالا مى برد، به او آموخت . مسلما به اين ترتيب ، بر حسب ارزش هايى كه جوان را احاطه نموده باشند، كيفيت جوانى تغيير مى نمايد.
كدام ارزش را بايد اختيار كرد؟ كدام يك از آنها را مقدم بر ديگران بايد داشت ؟ اينها مسائل اساسى ، مسائل سوزان و شورانگيزى هستند كه عقايد و مسلك هاى مختلف بر روى آنها با يكديگر جنگ و جدال مى كنند. من در اين جا، از هر نوع انتخاب خوددارى مى كنم ، زيرا اين موضوع بستگى بسيارى با نظر مربى دارد.)(400)
آغاز تربيت  
مكتب آسمانى اسلام به اين پرسش پاسخ صريح داده و اولين تمايلى كه به طور قاطع آن را در راه تربيت نسل جوان مورد توجه قرار مى دهد، خواهش ‍ فطرى مذهب است . اسلام به تمام تمنيات طبيعى جوانان عنايت دارد و هر يك را در جاى خود، با اندازه گيرى صحيح ، ارضا مى كند، ولى احياى خواهش مذهب را بر ساير خواهش ها مقدم شناخته و برنامه هاى تربيتى خود را از ارضاى تمايلات معرفت فطرى و وجدان اخلاقى آغاز مى كند.
اسلام با پرورش ايمان و اخلاق در دوران بلوغ ، جوانان را خداپرست و با فضيلت بار مى آورد. به آنان شخصيت انسانى مى بخشد و آنها را براى يك زندگى پاك و شرافتمند، كه تواءم با ايمان الهى و سجاياى اخلاقى است ، آماده مى سازد.
على عليه السلام ، ضمن نامه مفصلى ، روش عالمانه و نظر صائب خود را در طرز تربيت حضرت مجتبى عليه السلام ، جوان نوخاسته خويش ، توضيح داده و برنامه خود را با احياى عواطف مذهبى آغاز فرموده است :
(... و ان ابتدئك بتعليم كتاب الله و تاءويله و شرائع الاسلام و احكامه و حلاله و حرامه .(401) )
... و اين كه تربيت تو را با تعليم كتاب الهى و تاءويل آن شروع نمايم ، مقررات اسلامى را به تو ياد دهم و حلال و حرام آن را به تو بياموزم .

next page

fehrest page

back page