شرحى بر دعاهاى صحيفه سجاديه ، شهود و شناخت

آية الله حاج شيخ حسن ممدوحى

- ۸ -


فراز شانزدهم  
شرح :  
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : بعثت بالحنيفيه السهله السمحه : من به دينى مبعوث شدم كه بسيار آسان و قابل عمل است . سبك قانون گذارى در اين آيين مقدس به گونه اى است كه تكاليف در حد توان انسان مى باشد و انجام دستورات آن ساده و آسان است ؛ مثلا در شبانه روز نماز واجب 17 ركعت است ، روزه در سال فقط يك ماه واجب گشته و حج در تمام عمر فقط يكبار لازم است . اين سهولت در تمام احكام مالى و عبادى ديگر نيز ملاحظه گشته كه اگر دقيق ملاحظه كنيم خواهيم ديد كه آيين مقدس اسلام بر هيچ كس سخت و سنگين نمى باشد، بلكه هر فردى بيش از آنچه بر او واجب و يا انجام آن حرام است داراى توان تكليف پذيرى است و خداى متعال بر امت اسلامى اين منت را گذارده كه اين آيين مقدس به صورتى سهل در اختيار مردم قرار بگيرد.
در سوره بقره آيه 185 فرمود : يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر . (275)
هم چنين خداوند با امر به توبه : فتوبوا توبه نصوحا از گذشته سياه و آلوده تبهكاران مى گذرد، ولى در امت هاى سابق اين چنين نبوده ، زيرا جزاى گنهكاران را جريمه هاى كلان قرار مى داد.
مثلا در آيه 60 سوره نساء فرمود : فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم : پس به سبب ظلم يهوديان ، امور پاكيزه اى را كه بر ايشان حلال كرده بوديم حرام نموديم .
و نيز در آيه 157 اعراف مى فرمايد :
و بضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم : و بار سنگين آن ها را بر زمين گذاشتيم و غل هايى كه بر خود داشتند.
يعنى از امت پيامبر اسلام آن سلسله از امورى كه قوم بنى اسرائيل را از خيرات منع مى كرد و تمامى آن چيزهايى كه آنان را مقيد مى ساخت و محدود مى كرد برداشته شده است .
در قوم يهود آن گاه كه مجرمان به گناهى آلوده مى شدند، كيفرهاى سختى براى آن ها مقرر مى شد، به طورى كه بسيارى از چيزهايى كه براى آن ها حلال بود ممنوع مى شد؛ همانند منع از صيد ماهى كه فقط در روزهاى خاصى مى بايست به صيد ماهى مى پرداختند. اما در اسلام به وسيله توبه كه به معنى بازگشت از كارهاى ناسزاى قبلى است ، خداى متعال از جرم ما مى گذرد. اين دين يك سلسله تكاليف كه از حدود قدرت و توانايى ما نه تنها خارج نيست ، بلكه بسيار كمتر از درجه توانايى ما است بر ما مقرر فرموده و از اين باب عذرى براى ما باقى نگذاشته است .
پس اگر فردى به گمراهى افتاد، در روز جزا خواهد فهميد كه تنها مقصر خود اوست و با تمرد از تكاليف آسان ، خود را به عذابى اليم مبتلا گردانده است .
فراز هفدهم  
و الحمدلله بكل ما حمده به اءدنى ملائكته اليه ، و اءكرم خليقته عليه ، و اءرضى حامديه لديه ، حمدا يفضل سآئر الحمد كفضل ربنا على جميع خلقه . و حمد و سپاس خدا را به تمام آنچه كه مقرب ترين فرشتگان و گرامى ترين خلايق و بهترين ستايشگران سپاس گذارده اند باشد، بلكه حمدى او را سزاست كه نسبت به ساير حمدها همانند نسبت برترى خداى متعال به تمام بندگان باشد.
شرح :  
در دعاهاى بسيارى به چشم مى خورد كه خداى متعال را بدين صورت حمد مى كنند : الحمدلله الذى يفضل حمد الحامدين حمدا فضلا كثيرا قبل كل احد .
از اين گونه عبارات فهميده مى شود كه حمد فقط تكرار لفظ حمد نيست ، زيرا اگر فقط لفظ بود، براى همگان حمد يكسان بود و حمد كسى بر كسى ديگر هرگز برترى نداشت .
پس حمد حالتى است كه از كمال و معرفتى سرچشمه مى گيرد و آن معرفت با جان شخص متحد است . پس نسبت به كمالات افراد و معرفت آنان به جناب حق - جل و علا - حمد و ستايش آنان نيز فرق مى كند و بالاترين حمد فقط از عهده كسى ساخته است كه نزديك ترين افراد خلق نسبت به خالق باشد.
لذا امير مؤ منان عليه السلام در فرازى بلند مى فرمايد كه خداى متعال برتر از حمد هر حامد است : الحمدلله الذى لا يبلغ القائلون و لا يحصى نعمائه العادون . (276) اين بيان خود كاشف از معرفت فوق العاده حضرت امير مؤ منان است كه عظمت و تعالى حق را آن چنان شناخته كه هر ستايشى را كمتر از عظمت و قدرت خداوند متعال دانسته و بر همين اساس فرموده است : لا يبلغ مدحته القائلون .
امام سجاد عليه السلام نيز حمدى را در اين فراز براى حق سزاوار دانسته كه همانند حمد نزديك ترين ملائكه و نزديك ترين خلق الهى به او باشد. از اين فرمايش معلوم مى شود كه معرفت حق براى ملائكه و پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام نسبت به معرفت سايرين ، همانند فضيلت حق بر همه خلق است ؛ يعنى آنان داراى معرفت كاملى هستند كه بيشتر از آن براى احدى ميسور نيست ، زيرا آنان تمام امتياز و كمالات حق را شناخته و بر حسب همان ، او را ستايش مى كنند كه آن شناخت به طور دقيق نسبتش مطابق را برترى حق از خلق است . خود اين كلام معجزه آسا، دليل بر عظيم ترين مراتب قرب و معرفت آن امام همام به خداوند متعالى مى باشد.
مسلما حمد آنان سزاوار حضرت رب مى باشد و چون سزاوار حق است ، فرق آن با حمد سايرين در حد معرفت آنان به خداى متعال است و فضل آن نسبت به حمد سايرين ، همانند فضل خدا نسبت به مخلوقين خود است . صاحب مثنوى مى گويد :

نعمت آرد غفلت و شكر آن تباه
صيد نعمت كن به دام شكر شاه
گر سر هر موى تو گردد زبان
شكرهاى او نيايد در بيان
وقت نعمت شكر حق را دار ياد
تا خدا بر تو كند نعمت زياد
فراز هجدهم  
ثم له الحمد مكان كل نعمه له علينا و على جميع عباده الماضين و الباقين عدد ما اءحاط به علمه من جميع الاءشياء، و مكان كل واحده منها عددها اءضعافا مضاعفه اءبدا سرمدا الى يوم القيامه . پس حمد در مقابل تمام آن نعمت هايى كه بر ما و تمام بندگان گذشته و آينده اش ارزانى داشته به عدد آنچه او به آن عالم دارا سزاست ، بلكه به تعداد هر نعمت ، چنين حمدى به طور ابد تا قيامت لازم و حتمى است .
شرح :  
لزوم حمد در مقابل نعمت از نظر عقل قطعى و حتمى است و جاى هيچ گونه ترديد و شك و شبهه اى ندارد ولى سؤ ال در آن است كه نعمت هاى مربوط به امتهاى پيشين در ايام گذشته چرا و چگونه براى امتهايى پيشين كه هنوز به وجود نيامده اند ضرورت دارد و شكر را در هر زمان قرار داده است ؟ بر گذشتگان از ما شكر بر نعمت هاى ما لازم بوده و بر گذشته نسبت به گذشتگان ؟!
حال بايد دانست كه نهاد هستى داراى حقيقت واحدى است و ذره ذره موجودات آن از ديگرى متاءثر هستند. پس اگر در فضاى غير متناهى ميليون ها سال قبل اتفاقى افتاد كه مثلا انبوه توده گازها به صورت منظومه ها و كهكشان ها در آمد، بر امروز تاءثيرى تمام دارد؛ چنان كه آنچه امروز اتفاق افتد در همان كهكشان ها بى تاءثير نيست . به گفته حضرت ، علامه طباطبايى رحمه الله : اگر دم ماهى در درياى كارائيب حركتى كند،؛ در جو اثر خواهد گذاشت ؛ چنانكه حركت همان ماهى معلول هزاران هزار علل گذشته و مقارن است كه با فقد هر يك از آن ها، اين حركت هرگز ميسر نخواهد بود. لذا نعمت هاى جارى در گذشته قطعا موثر در نعمت موجود خواهد بود، چنان كه نظم طبيعى عالم و آبادانى موجود در امروز، گاهى به جهت آبادانى گذشته بوده است همان طور كه آبادانى امروز مؤ ثر در آينده است - چون اگر ملاحظه آينده در كار نبود، اين نعمت امروز تحقق پيدا نمى كرد.
پس اگر ما هم اكنون در نعمت به سر مى بريم ؛ مرهون نعمت هاى گذشته جارى در امم سابقه هستيم ، چنان كه مرهون نعمت هاى آيندگان نيز مى باشيم و نكته جالب در جريان گذشته و حال و آينده آن است كه استاد عظيم الشاءن ما حضرت علامه طباطبايى رحمه الله مى فرمود : فضل خدا يك واحد است و علامت آن تاءثير و تاءثر مجموعه نظام از يكديگر است و ما امرنا الا واحده كلمح بالصبر آنچه از ناحيه ماست ، يك واحد است كه به سرعت چشم به هم زدن ، بلكه كمتر به وقوع مى پيوندد.
فراز نوزدهم  
حمدا لا منتهى لحده ، و لا حساب لعدده ، و لا مبلغ لغايته و لا انقطاع لاءمده ، حمدا يكون وصله الى طاعته و عفوه ، و سببا الى رضوانه ، و ذريعه الى مغفرته و طريقا الى جنته ، و خفيرا من نقمته . براى خدا حمدى ضرورى است كه نه حد، نه عدد، نه مقدار و نه نهايت داشته باشد و آن موجب رسيدن به اطاعت او و موجب عفو و رضوان و وسيله اى براى مغفرت خداى منان و متعال گردد.
شرح :  
محدود بودن هر چيز در يكى از اين چهار چيز قابل تصور است : يا در حد ماهوى اوست ، بدان معنى كه داراى حدى است كه از ساير موجودات ممتاز است ، همانند امتياز درخت از حيوان و امتياز آب از آتش .
و گاهى حد شى ء در تعداد و شمارش آن است كه از عدد خاصى تجاوز نكند. و گاهى داراى مرز خاصى است كه با پيوستن به آن مقصود حاصل شود؛ همانند فردى كه درس مى خواند تا دانشنامه خود را از دانشگاه خاصى اخذ كند و پس از گرفتن دانشنامه تحصيل او به پايان مى رسد، و چهارم آن كه از نظر زمان متناهى است ، همانند فصول سال كه ايام بهار سپرى مى شود و ايام تابستان مى رسد.
در حقيقت ، اين چهار گونه حد آن چنان است كه هيچ موجودى از موجودات عالم از آن خارج نيست ، بلكه هر فردى از افراد در خارج به يكى از اين چهارگونه مرز محدود است : يا در ماهيت ، يا در عدد، يا در غايت و مقصد، يا در زمان . و اگر حقيقتى يافت شود كه داراى هيچ يك از اين حدود نباشد، او غيرمتناهى است .
امام عليه السلام در اين فراز براى خداى متعال حمدى را لازم ديده كه هيچ يك از اين چهار مرز را نداشته و قهرا غيرمتناهى و بى پايان باشد، اما ضرورت اين چنين حمدى آن است كه حضرت حق ، غيرمتناهى با لذات است و قهرا نعمت هاى او نيز چنين است كه فرموده : ان تعدو نعمت الله لا تحصوها .
پس حكم مسلم عقل اين است كه در مقابل ذات بى نهايت و نعمت هاى بى نهايت ، شكر بى نهايت ضرورى و لازم خواهد بود.
سؤ الى كه در اين جا رخ مى نمايد اين است كه آيا چنين شكرى از بندگان قابل تحقق است يا خير؟
جواب آن است كه اگر كسى فهميد كه در مقابل نعم الهى از شكر ناتوان است ، به حق بندگى واصل گشته است . در روايتى آمده كه به يكى از انبيا خطاب شد كه شكر خداى خود بگذار، در جواب عرض كرد : چگونه شكر نعم بى پايان گذارم كه عاجزم ؟! جواب آمد كه اين خود شكر من است .
فراز بيستم (آخرين فراز)  
و اءمنا من غضبه ، و ظهيرا على طاعته ، و حاجزا عن معصيته و عونا على تاءديه حقه و ظائفه . حمدا نسعد به فى السعداء من اوليائه ، و نصير به فى نظم الشهداء بسيوف اءعدائه ، انه ولى حميد .
حمدى سزاوار خداى متعال است كه بدان وسيله در امن از غضب او باشم و كمك بر اطاعت من و مانع از معصيت و يارى كننده بر اداى حق و وظايف گردد و نيز ستايشى كه در صف نيك بختان از اوليا قرار گيريم و در نظام شهدا كه به وسيله شمشير دشمنان دين به لقاء حق پيوسته اند قرار گيريم كه او ولى و يارى دهنده اى ستوده است .
شرح :  
از مجموعه اين چند فقره اخير معلوم مى شود كه از حمد كارهاى بسيارى ساخته است و خود موجب آثار متفاوتى خواهد بود. ولى ظاهر آن است كه حمدها با يكديگر فرق دارند، زيرا آن حمدى كه موجب امن از غضب است با آن كه موجب يارى در طاعت و يا مانع از معصيت مى گردد، هر يك داراى زمينه هاى مختلفى خواهد بود.
مثلا كفران نعمت خود موجب خشم خداى متعال است ؛ در قرآن كريم فرموده : و ان كفرتم ان عذابى لشديد، پس آن حمدى كه امن از غضب مى آورد، در ارتباط با شخص خاص در موردى خاص است و آن نعمت به گونه اى است كه سپاسگزارى از آن واجب و قطعى است و كفران آن نعمت موجب خشم خداوند خواهد شد.
پس اگر كسى به شكر نعمت مبادرت ورزيد، از غضب خدا به دور مانده و به عفو الهى پناهنده شده است . و يا اگر انسان در اثر ترك معصيت يا به جا آوردن طاعتى - نعوذ بالله - مغرور شود، اين غرور ابتلا به معصيت را به دنبال مى آورد، ولى اگر قدرت بر انجام طاعت و دورى از عصيان را از خداى متعال ديد و او را شكر كرد، اين حمد مانع از معصيت مى شود توفيق اداى وظيفه و اطاعت بيشتر را براى او حاصل به همراه مى آورد.
گاه ممكن است شخص به مصيبت عظيمى مبتلا گردد، ولى صبر كرده و همواره از ناسپاسى و ناشكرى خوددارى كند، يا با تسليم و رضاى خود آرامش خود را حفظ سازد، در اين صورت است كه او به وادى سعدا و نيك بختان تشرف پيدا كرده و از اوليا و صالحين شده است و همين طور اگر در سلك مجاهدين فى سبيل الله قرار گرفت و در ميدان هاى جنگ و دفاع از حريم مقدس اسلام دل بر كف نهاد و جنگيد و در اين جهاد و غلبه بر هواى نفس پيوسته از خداى خود تشكر و قدردانى كرد و از او ممنون بود كه او را در اين مرحله يارى فرموده ، قطعا خداوند او را در زمره فداكاران و شهدا محسوب مى نمايد.
شرح صحيفه سجاديه : دعاى دوم 
و الحمدلله الذى من علينا بمحمد نبيه صلى الله عليه و آله و سلم دون الامم الماضيه و القرون السالفه بقدرته التى لا تعجز عن شى ء و ان عظم ، و لا يقوتها شى ء و ان لطف ، فختم بنا على جميع من ذرء و جعلنا شهداء على من جحد و كثرنا بمنه على من قل .
اللهم فصل على محمد اءمينك على وحيك ، و نجيبك من خلقك و صفيك من عبادك ، امام الرحمه ، و قائد الخير، و مفتاح البركه كما نصب لاءمرك نفسه ، و عرض فيك للمكروه بدنه و كاشف فى الدعاء اليك حآمته و حارب فى رضاك اءسرته و قطع فى احياء دينك رحمه ، و اءقصى على جحودهم و قرب الاقصين على استجابتهم لك و الى فيك الاءبعدين و عادى فيك الاءقربين .
و اءداب نفسه فى تبليغ رسالتك و اءتعبها بالدعاء الى ملتك و شغلها بالنصح الاءهل دعوتك و هاجر الى بلاد الغربه و محل الناى عن موطن رحله و موضع رجله ، و مسقط راءسه و ماءنس نفسه اراده منه لا عزاز دينك و استنصارا على اءهل الكفر بك . حتى استتب له ما حاول فى اءعدائك ، و استتم له ما دبر فى اءوليائك فنهد اليهم مستفتحا بعونك و متقوبا على ضعفه بنصرك ، فغزاهم فى غقر ديارهم ، و هجم عليهم فى بحبوحه قرارهم ، حتى ظهر اءمرك و علت كلمتك و لوكره المشركون .
اللهم فارفعه بما كدح فيك الى الدرجه العليا من جنتك حتى لا يساوى فى منزله و لا يكافاء فى مرتبه و لا يوازيه لديك ملك مقرب و لا نبى مرسل و عرفه فى اءهله الطاهرين و امته المؤ منين من حسن الشفاعه اجل ما وعدته ، يا نافذ العده يا وافى القول يا مبدل السيئات باءضعافها من الحسنات انك ذوالفضل العظيم .
فراز اول  
و الحمدلله الذى من علينا بمحمد نبيه صلى الله عليه و آله و سلم دون الامم الماضيه و القرون السالفه بقدرته التى لا تعجز عن شى ء و ان عظم ، و لا يقوتها شى ء و ان لطف ، فختم بنا على جميع من ذرء و جعلنا شهداء على من جحد و كثرنا بمنه على من قل . حمد از آن خدايى است كه پيامبر خاتم را در بين همه امت ها نصيب ما فرمود، با قدرتى كه از هيچ چيز عاجز نيست - اگر چه بسيار عظيم باشد - و از كوچك ترين موجود غفلت نمى كند. و مدت ايام ما (فرزندان پيامبر) را در امامت و رهبرى بر جميع امم گذشته كه مدت آنان كوتاه بود برترى داد.
شرح :  
در اين فراز از دعا، امام عليه السلام به دو مساءله بسيار مهم توجه داده اند : مساءله اول آن كه دين اسلام دين خاتم است ؛ يعنى آخرين دينى است كه از طرف حضرت خداوند - جل جلاله - بر خلق نازل گرديده است . بنابراين هر كس بعد از محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم ادعاى نبوت و نزول جبرئيل بر خويشتن كند دروغگو است و ادعاى او مردود مى باشد و بايد مورد انكار واقع شود. اين آگاهى در قرآن كريم نيز با صراحت تمام آمده است كه پيامبر اكرم ، خاتم النبيين است .
مساءله دوم آن كه هيچ يك از اديان سابقه ، خاتم اديان نبوده اند، لذا يهود و نصارى كه هر يك خود را آخرين دين الهى دانسته اند، ادعاى نادرستى كرده اند. در نتيجه ، حقايق الهى - اسلامى ما كه قرآن كريم در بردارنده آن است ، ناسخ آن اديان بوده و ادعاى يهود و نصارى مبنى بر خاتميت دينشان كلامى غلط و بر خلاف واقع است .
امام عليه السلام ، هر دو وجه اثبات و نفى قضيه را در كلامى كوتاه بيان فرموده اند؛ به اين معنا كه اولا : اديان سلف ، اديان خاتم نبوده اند و پس از آن ها دين ديگرى حتما آمده است ، و ثانيا : آن دين موعود اسلام است كه خاتم همه اديان مى باشد. آن گاه حضرت چند خاصيت مهم از دين خاتم را بيان فرموده اند :
O جميع خلايق تا برپايى قيامت موظفند كه پيرو اين آيين مقدس باشند و تخلف از اين دستور عام بر هيچ كس جايز نيست .
O اعمال تمامى انسان ها تا روز قيامت در نظارت كامل ائمه عليهم السلام است ؛ اين نظارت يا بدين معنى است كه خرد و كلان رفتار و اعمال مردم تحت سيطره احكام الهى اسلام قرار دارد و هر يك محكوم به حكمى از اسلام است ، و يا بدان معنى است كه خداوند متعال به ارواح قدسيه حضرات معصومين عليهم السلام ، علمى شامل و مطلق عنايت فرموده است كه يكى از خصوصيات آن آگاهى از رفتار و كردار بندگان است ؛ يعنى ايشان جميع افعالى را كه از امت صادر مى شود، مى دانند.
اتفاقا در روايات بسيارى به اين معنا برمى خوريم ، از جمله در اصول كافى آمده است : نحن خزنه علم الله : (277) ما خزانه علم خدا هستيم . و عيبه وحى الله : (278) ما صندوق علم خدا هستيم .
احتمال ديگرى كه در اين جا مى توان مطرح نمود اين است كه جملگى اعمال امت در روز قيامت كه يوم البروز و يوم المشهود ناميده شده است ، به طور روشن برملا مى گردد، و به اين معنا در قرآن كريم آمده است : يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء... . (279)
فراز دوم  
اللهم فصل على محمد اءمينك على وحيك ، و نجيبك من خلقك و صفيك من عبادك ، امام الرحمه ، و قائد الخير، و مفتاح البركه كما نصب لاءمرك نفسه ، و عرض فيك للمكروه بدنه . خدايا، بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم درود فرست كه امين وحى و نجيب ترين و برگزيده ترين بندگان تو است .
او كه پيشرو در رحمت و راءفت و خير، و كليد بركات و خيرات بود و تن و جان خود را در راه اوامر و فرمان تو به رنج انداخت .
شرح :  
در اين فراز، امام سجاد عليه السلام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را به چند صفت توصيف فرموده كه هر يك نكته اى جالب و قابل توجه به شمار مى آيد :
O پيامبر امين در وحى الهى است ؛ يعنى آنچه را از خداوند متعال گرفته ، با دقت تمام در چهار مرحله حفظ كرده و به طور صحيح و بدون كم و كاست به مردم تحويل داده است اولا : آنچه حضرت از جبرئيل دريافت نمود، تمام آن چيزى بود كه جبرئيل بايد تحويل مى داد.
:
ثانيا : آنچه را كه دريافت نمود، با دقت تمام حفظ كرد، به طورى كه هيچ چيز از آن كم نگرديد.
ثالثا : آنچه را كه به مردم ابلاغ فرمود، تمامى آن چيزى بود كه ماءموريت به ابلاغ آن داشت .
رابعا : آن گاه كه رسالت خود را مى رساند، به بهترين و عالى ترين نوع تبليغ متوسل گشت و هنرمندانه ترين روش را در دعوت از مردم به كار گرفت .
O دومين صفات رسول گرامى اسلام اين بود كه ايشان نجيب ترين فرد در بين مردم بود و جملگى او را به اين كمال مى شناختند و هيچ گونه نقطه ضعفى در تاريخ زندگى او سراغ نداشتند.
O در بين آن مردم ، او براى رسالت برگزيده شده بود. او هرگز از خود حرفى نداشت و به خودى خود دست به اين كار نزد، بلكه ماءموريتى الهى داشت . پس آنچه را كه حضرت به آن امر فرموده يا از آن نهى كرده ، جملگى متن دستور حضرت حق بوده است .
O ايشان الرحمه بود؛ يعنى مردم بايد به اين نكته آگاهى پيدا كنند كه آنچه را پيامبر اسلام براى آنان آورده ، تحميل و بار و مزاحمت نيست ؛ زيرا احكام اسلام هديه اى عظيم از جانب حضرت حق است كه بر مردم نازل گرديده است . پس مردمى كه در اين جهان و عرصه وسيع هستى قدم گذارده اند، بايد توجيه شوند كه چگونه در اين عالم زندگى كنند و براى ابديت خود چه فكرى نمايند. شارع مقدس اسلام ، چراغى در ظلمات جهان است و طبيبى است كه دارو و درمان خود را به همراه دارد و به هر جا كه وارد شود، مرهم جان هاى مريض و خسته است ، و پيامبر اسلام كسى است كه مردم را به صلاح دعوت مى كند. خداوند متعال در قرآن كريم آيه ى 107 سوره انبيا فرموده : و ما اءرسلناك الا رحمه للعالمين : و ما نفرستاديم تو را، مگر براى اين كه رحمت براى اهل عالم باشى .
O قائد الخير است . قائد به كسى مى گويند كه جلودار كاروان است ، راه رفته و مقصد شناس است و در اين امر اشتباه نمى كند؛ از پيچ و خم ها آگاه است و در اين امر دچار خطا نمى شود. آرى ، پيامبر اكرم داراى آن چنان عظمتى است كه مى تواند كاروان هستى را به منزلگاه حقيقى خود هدايت كند.
O مفتاح البركه است ؛ يعنى اگر نبود در خيرات به روى مردم بسته مى شد و مردم نمى توانستند خيرات را به دست آورند.
O و سرانجام اين كه پيامبر در اين راه خود را به زحمت و مشقت انداخت و هرگز در انجام وظايف كمترين سستى به خود راه نداد.
فراز سوم  
و كاشف فى الدعاء اليك حآمته و حارب فى رضاك اءسرته و قطع فى احيآء دينك رحمه ، و اءقصى الاءدنين على جحودهم و قرب الاءقصين على استجابتهم لك . در راه رسالت ، از حاميان و قبيله خود جدا شد و با آنان جنگيد و رابطه خود را با آنان قطع نمود و نزديكان خود را كه شرك مى ورزيدند دور ساخت و آنان را كه به ظاهر از اهل و عشيره او نبودند به خود نزديك فرمود.
شرح :  
در اين فراز، امام عليه السلام به نكاتى اشاره مى فرمايد كه لازمه وجود يك راهبر راستين و دلسوز است و با رعايت آن ها، بهتر مى تواند مردم را از كج انديشى ها و كجروى ها نجات داده و به ساحل رستگارى برساند. او هم چنين مى تواند در رفتار و كردار خود، صداقت و حق خود را به مردم ارايه كند و با عمل نيز آنان را به طرف هدايت بخواند؛
و آن مساءله آن است كه يك رهبر، پس از عرضه صراط مستقيم به مردم ، هيچ چيزى را به غير از آن راه مورد عنايت قرار ندهد و آنچه را كه مانع و مزاحم حركت اوست از سر راه خود بردارد و با آن مبارزه نمايد.
در اين فراز، امام سجاد عليه السلام پيامبر اكرم را با اين صفات معرفى مى كند و به خداى متعال عرض مى كند كه خدايا! پيامبر تو در راه تبليغ دين تو با قبيله و عشيره خود - كه نسبت به او عاطفه و احساس شديدى داشتند، او را حمايت مى كردند و از او دفاع مى نمودند - جنگيد و از آن ها جدا شد و هرگز احساس قومى و عصبيت عشيره اى مانع آن نشد كه دست از دعوت مردم به طرف تو بردارد؛ مبادا كه در صراط مستقيم كمترين خدشه اى وارد شود!
آرى ، معيار دورى و نزديكى ، برادرى يا دشمنى ، خويشاوندى يا بيگانگى در اين مكتب ، همان معيار متعارف در عرف عام نيست ، بلكه دستور قرآن بر اين است كه انما المؤ منون اخوه . (280)
اويس قرنى پيامبر را نديد و در يمن زندگى مى كرد، ولى نزديك ترين فرد به پيامبر بود؛ اما آنان كه به پيامبر از نظر عشيره اى و قومى نزديك بودند، از ايشان بسيار دور بودند، به طورى كه با آن ها به مبارزه پرداخت و چنان كه مى دانيم امثال ابولهب ها و ابوجهل ها كه قريشى بودند مطرود ايشان واقع گشتند!
پيامبر خدا، جز خدا و صراط مستقيم هيچ روشى را امضا نمى فرمود و در راه صراط مستقيم تمامى موانع را از سر راه برمى داشت . ايشان دل از همه چيز غير از دورترين آن شخص بود كه از خدا دورتر بود. و اين از خصوصيات آيين هاى الهى است : لذا خداى متعال در قرآن كريم فرزند نوح را از اهل او ندانست و آن گاه كه جناب نوح به خداى تعالى عرض كرد : ان ابنى من اءهلى ، جواب شنيد : انه ليس من اءهلك انه عمل غير صالح ! (281) يعنى پيامبر، پدر صلاح و تقوا است و از هرگونه ناهنجارى به دور مى باشد؛ رابطه او با ناهنجارها قطع است ، اگر چه به ظاهر آن ناهنجارى فرزند او باشد هم چنين اگر خداوند به حضرت ابراهيم فرمان ذبح اسماعيل را مى دهد، سر آن اين است كه در كنار فرمان حضرت رب ، هيچ امرى نبايد رخ بنمايد و جز اطاعت از او، همه چيز بايد ناديده به حساب آيد.
فراز چهارم  
و والى فيك الاءبعدين و عادى فيك الاءقربين و اءداب نفسه فى تبليغ رسالتك و اءتعبها بالدعاء الى ملتك و شغلها بالنصح لاءهل دعوتك . آنان را كه دور بودند و تحت ولايت دين در آمدند به خود نزديك كرد و نزديكان مشرك خويش را از خود دور نمود. در راه ابلاغ رسالت تو، خود را به تعب و رنج انداخت و با دعوت مردم و نصيحت آنان در زحمت و مشقت فراوان قرار گرفت .
شرح :  
رنج و تعب عمده پيامبر اكرم از آن بود كه دوستان و عشيره خود را به جهت كفرشان از خود دور كرده بود. آن ها نيز با اجانب همدست گشته بودند و مجموعا به مخالفت با او مى پرداختند.
اميرالمؤ منين در نهج البلاغه در اين زمينه مى فرمايد : خاض الى رضوان الله كل غمره و تجرع فيه كل غصه و قد تلون له الادنون و تاءلب عليه الاءقصون و خلعت اليه العرب اءعنتها و ضربت الى محاربته بطون رواحلها : (282) پيامبر اكرم با تمام قدرت به طرف رضايت حضرت حق حركت مى كرد و در اين زمينه ، بس جرعه هاى غصه و غم بود كه مى نوشيد؛ نزديكان او ثابت قدم نبودند و خود را مى باختند. بسيارى نيز كه از اجنبى ها بودند، بر دشمنى او كمر بسته بودند. جماعت عرب از اطاعت او سرباز مى زد و مركب هاى خود را به سوى جنگ با او حركت مى داد.
ولى پيامبر اكرم هم چنان نگران اين جريان بود و آسودگى در وجود شريفشان راه نداشت ؛ آن چنان كه قرآن كريم در آيه 6 سوره كهف خطاب به او مى فرمايد : فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اءسفا : گويا مى خواهى در اثر شدت تاءثر، جان خود را به جهت ايمان نياوردن اينان از دست بدهى ؟ و نيز در سوره فاطر آيه 8 فرمود : فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ان الله عليم بما يصنعون : اى پيامبر، آن قدر حسرت و افسوس به خود راه مده كه در مرحله از دست رفتن قرار گيرى ، زيرا خداى تو به كردار آنان آگاه است .
بايد دانست كه نفوس انسانى ، اگر چه در فطرت اوليه داراى ارتباط توحيدى و الهى هستند، ولى در اثر آلودگى به دنيا و اشتغال به شهوات و رفتارهاى ناپسند و رسوخ جهل و خوى حيوانى ، آن چنان به پرتگاه سقوط در مى غلتد كه ديگر به سادگى نجات آنان ميسور نيست . همواره ، خراب شدن بسيار آسان ، ولى اصلاح و آبادانى بسيار دقيق و سخت است ؛ به ويژه اگر زنگار نكبت و پليدى با حجم بسيار بر چهره جان بنشيند كه ديگر به سادگى قابل علاج نيست .
به هر حال ، با وجود اين كه اينان از آيين روشن و شفا بخش اسلام تاءثيرپذير نبودند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هرگز دست از وظيفه خود برنمى داشت و به هر وسيله ممكن ، با حكمت و تدبير خود در ميان مردم عمل مى كرد؛ لذا اميرالمؤ منين فرمود : طبيب دوار بطبه : (283) طبيبى بود كه (به دنبال مريض ) در حركت بود.
هم چنين در روايت آمده كه عيسى مسيح عليه السلام را در كنار خانه شخص معصيت كارى ديدند؛ عرض كردند : يا روح الله ، اين جا چرا ايستاده اى ؟ فرمود : انما ياءتى الطبيب المرضى : (284) طبيب به نزد مريض ها مى رود.
فراز پنجم  
و هاجر الى بلاد الغربه و محل الناى عن موطن رحله و موضع رجله ، و مسقط راءسه و ماءنس نفسه اراده منه لا عزاز دينك و استنصارا على اءهل الكفر بك . پيامبر اكرم به جهت عزت دين و غلبه بر كفر، از وطن خود (مكه ) كه بستگان و عشيره او در آن جا بودند و زادگاه و مركز پرورش و انس ‍ او بود دورى جست .
شرح :  
چنان كه گفته شد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از تحمل هيچ زحمت و مشقتى كه در پيشبرد اهدافش مؤ ثر بود خوددارى نكرد؛ تحمل زحمت بدنى ، مشقت هاى روحى ، شنيدن كلمات جسورانه ، سه سال محاصره در شعب ، و بسيارى ديگر از جهالت هاى مردم او را از انجام ماءموريت الهى خود بازنداشت و بار سنگين رسالت را لحظه اى بر زمين نگذارد. سرانجام ، كار به آن جا انجاميد كه پيامبر هجرت از مكه را - كه وطن اصلى او بود و بسيار به آن جا علاقه داشت - لازم و ضرورى ديد و به امر حضرت حق مكه را به طرف مدينه ترك كرد تا فرياد توحيد را از حصر چهار سوى كوهستان هاى مكه فراتر بود و بتواند به وسيله اعوان و انصار خويش ، سرزمين وحى و توحيد را از چنگال كفر و جهالت و بت پرستى نجات دهد و مسجد الحرام و كعبه را از جهل و پليدى شرك پاك سازد.
عاقبت ، حضرت از مكه مهاجرت فرمود. اين هجرت آن چنان مهم و نقش ‍ آفرين گشت كه مبداء تاريخ در اسلام قرار گرفت تا عظمت آن پيوسته در اذهان مردم باقى بماند؛ و اين در حالى بود كه ايام بسيار مهمى در تاريخ پيش از آن وجود داشت ؛ همانند تولد پيامبر اكرم ، عام الفيل ، روز ولادت و بعثت پيامبر و... .
پيامبر محل تولد، ماواء و مسكن خود را در راه خدا ترك كرد، در حالى كه اشك حزن از چشمان مباركش فرو مى ريخت . در اين حالت بود كه جبرئيل نازل شد و آيه 85 سوره قصص را بر آن حضرت نازل كرد و ايشان را دلدارى داد كه ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد : آن كس كه عمل به قرآن را به تو واجب كرد، تو را به سوى مكان بازگشت (مكه ) برخواهد گرداند. حضرت نيز در حالى كه بر مركب خود سوار بود خطاب به مكه فرمود : و الله انك خير ارض الله و اءحبها الى الله و لولا انى اخرجت منك ما خرجت : (285) به خدا قسم ، تو بهترين قطعه از زمين و محبوب ترين آن در نزد خداوندى ، و اگر اين گونه نبود كه از آن جا اخراج شدم ، هرگز از تو خارج نمى شدم !
با اين حال ، هيچ يك از اين حلقه هاى دست و پاگير، مانع از حركت ايشان به سوى هدف مقدسش نگرديد.
وضعيت مردم هنگام بعثت  
مردم در زمان بعثت نبى اكرم در بى خبرى و جهالتى حيرت آور به سر مى بردند و اعتقادات آنان بسيار منحرف و آلوده به خرافات بود. دين يهود و نصارى دچار تحريف گشته بود، چنانچه در آيه 18 سوره مائده مى خوانيم : و قالت اليهود و النصارى نحن اءبناو الله و اءحباوه : يهود و نصارى خود را فرزندان خدا و دوستان او مى پنداشتند. و در آيه 30 سوره توبه فرموده : و قالت اليهود عزيز ابن الله و قالت النصارى المسيح ابن الله : يهود مى گفت عزبر فرزند خداست و نصارى مسيح را پسر خدا مى دانستند. ملت هاى ديگر نيز هر يك به طورى از صراط مستقيم خارج بودند؛ همانند مجوس كه قائل به خداى خير و شر بودند و به يزدان و اهريمن اعتقاد داشتند!
پيامبر اكرم در چنين موقعيتى مبعوث شد تا آنكه توانست به وسيله انصار و مهاجرين دست به انقلابى بزند كه به وسيله آن فطرت مردم را بيدار كرده و آنان را به سوى مسير مستقيم سوق دهد. عاقبت نيز چنين شد و مردم جزيره العرب كه به قول اميرالمؤ منين خوراكشان خشن و لباسشان بى ارزش ‍ و ملامت آور و خوابشان در كنار مارها و سنگستان هاى سخت بود، كارشان به جايى رسيد كه بر عالى ترين مقام جهانى اشراف يافتند و در راءس قدرت جهان قرار گرفتند.
فراز ششم  
حتى استنب له ما حاول فى اءعدائك ، و استتم له ما دبر فى اءوليائك فنهد اليهم مستفتحا بعونك و متقويا على ضعفه بنصرك ، فغزاهم فى عقر ديارهم ، و هجم عليهم فى بحبوحه قرارهم ، حتى ظهر اءمرك و علت كلمتك و لوكره المشركون . خدايا، پيامبر تو آن چنان به جهاد و كوشش اقدام فرمود كه آنچه اراده كرد در دشمنان تو مستقر شد و آنچه را خواست در دوستان تو برقرار گرديد، و به كمك تو و طلب يارى از تو، به قيام با قدرتى دست زد كه بر ضعف آن ها غالب آمد؛ در عمق خانه هاى آنان با آن ها جنگيد و هجوم برد تا آن كه خواسته تو ظاهر و كلمه تو غالب گرديد، اگر چه با كراهت مشركان تمام شد.
شرح :  
مسلما آن پيروزى و غلبه اى كه امام عليه السلام در اين جا به خدا و پيامبرش ‍ نسبت داده ، از قبيل فتح و پيروزى هاى احساسى اى كه عده اى هواپرست و خودخواه آن را طلب كرده و در راه آن از مرگ و نابودى خود و ديگران باكى ندارند، نيست . زيرا فتح و پيروزى هواپرستان ، چيزى جز غلبه جهل و هوسرانى و خودخواهى و ظلم و جور و بدانديشى نيست ، زيرا تمام هدف در اين گونه مبارزه ها آن است كه حريف از پاى درآيد و به جاى او بر مسند قدرت بنشينند، اگر چه به قيمت جان و مال مردم تمام شود. آن گاه با ادامه ى ظلم و جور و غلبه ، حقوق ضعفا و بيچارگان پايمال شده و خون و جان و مال مظلومان ، بى پناه مى ماند.
اما فتح و پيروزى مكتب هاى الهى ، عبارت از برداشتن موانع هدايت و رشد انسان ها و رساندن آنان به كمال لايق انسانيت است . هدف اولياء خداوند فراهم آوردن زمينه براى پيشبرد جامعه انسانيت مى باشد، زيرا در جوامع آزاد بشرى ، پيوسته عده اى قدرتمند زورگو بر مردم حكومت مى كنند كه هرگز حاضر نيستند كس ديگرى جايگزين آنان شود و به جز آنچه خواسته ى آن هاست در خارج جارى شود. آنان با تمام وجود در مقابل مخالفان خود ايستاده و در هر شرايطى كه باشد آن ها را از پاى درمى آورند؛ به طورى كه ياد و نقشى هم از ايشان بر جاى نماند.
در اين گيرودار، اين انبيا هستند كه بايد وارد اين درياى پرتلاطم شوند و با عده اى هوسران خودخواه مبارزه كنند تا شايد آن موانع برداشته شوند و حاكميت خدا به جاى حكومت جاهليت بنشيند.
البته خداى متعال از خلق و اطاعت آنان غنى است و هيچ كس قدرت رويارويى با او را ندارد : فان الله غنى عن العالمين ، (286) لذا مردم چه كافر باشند چه مؤ من ، چه راكع و ساجد باشند چه ياغى و طاغى ، به هيچ وجه به خداى متعال كمترين ضررى نمى توانند بزنند.
پس هر جا سخن از غلبه و فتح خدا و ثبات حاكميت اوست ، معنى آن به كرسى نشستن نظام هدايت ، عدالت ، كرامت انسانى و برطرف شدن ظلم و ضلالت و حقارت نسل آدمى است . در نتيجه ، ظهور امر خدا، علو كلمه الله و در يك كلام : جنگيدن مظهر هدايت با مظاهر كفر و ضلالت ، جز براى آن نيست كه اسباب و ابزار ضلالت از انسان ها گرفته شد و حق بر كرسى هدايت و كرامت بنشيند.
فراز هفتم  
اللهم فارفعه بما كدح فيك الى الدرجه العليا من جنتك حتى لا يساوى فى منزله و لا يكافاء فى مرتبه و لا يوازيه لديك ملك مقرب و لا نبى مرسل . خدايا، مقام پيامبر را با مجاهده هاى او به جايگاهى آن چنان رفيع از بهشت خود برسان كه احدى در منزله و مقام و رتبه ، مساوى با او نباشد و هيچ ملك مقرب و نبى مرسلى همطراز وى قرار نگيرد!
شرح :  
در اين فراز، امام معصوم عليه السلام پيامبر اكرم را با جملاتى دعا كرده كه فوق آن ديگر تصور نمى توان كرد. امام تقاضاى مقام و منزلتى براى حضرت خاتم صلى الله عليه و آله و سلم از خداوند عالم كرده است كه احدى در آن مقام با او توازى و تساوى نداشته باشد.
البته معلوم است كه درخواست امام معصوم ، هرگز گزاف و بى حساب نيست و اين درخواست ، غير مناسب و بدون زمينه نمى باشد، بلكه خواسته اى معقول و باضابطه است .
اصولا گاهى مى شود كه بعضى دعاها، درخواست آرزوهاى دور و درازى است كه هيچ گونه زمينه قبلى ندارد و كمترين رابطه اى بين آن خواسته و وضعيت درخواست كننده نيست ؛ مثلا كسى كه مقام بسيار بلندى را آرزو مى كند، بدون آن كه كمترين قدمى در راه اخلاص و بندگى برداشته باشد؛ يا مرتبه اى دنيايى را طلب مى كند و دلش مى خواهد كه اولين فرد علمى جهان باشد، ولى كمترين اقدامى براى يادگيرى انجام نمى دهد! البته اين گونه درخواست ها غير معقول و نابجاست و امكان وقوع آن نيز در خارج غيرممكن است ؛ ولى اگر درخواست كننده داراى شرايطى باشد كه متناسب با زمينه هاى وجودى آمال و آرزوهاى او باشد، نمى توان از كيفيت خواسته هاى او، درجه كرامت ها و كمالات و همت فوق العاده او را دريافت كرد و دانست كه به راستى سزاوار اين چنين كرامت هايى هست يا خير؟ زيرا استعداد و آمادگى رسيدن به آن ها در او پيدا و مشهود است .
خواسته هاى امام سجاد عليه السلام نسبت به رسول گرامى اسلام نيز، جملگى درخواست هاى راستين و سزاوار نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد؛ زيرا بلندترين مقام قرب الهى از آن كسى است كه دست به كارى زده كه هرگز در توان احدى از ملائكه و انبيا و مرسلين سلف نبوده است .
O
مى دانيم كه هر كار خوب داراى دو جهت بسيار اساسى است :
O حسن فعلى ؛ يعنى آن عمل در خارج داراى كيفيتى باشد كه از هر جهت مفيد باشد؛ به عبارت ديگر پوشش تربيتى و پرورشى آن در شرايطى باشد كه مرز زمان و مكان خاصى نگنجد و بتواند نسل ها را در لابلاى عمود زمان ، از نظر مديريت و هدايت رهبرى كند. در اين صورت مى توان گفت كه مدح و سپاس از چنين اقدام عظيمى ، در حد هيچ احدى ، جز خداى عالم نيست .
O حسن فاعلى ؛ يعنى شخصيت موثر آن چنان باشد كه در انجام عمل ، كمترين سود شخصى و منفعت مادى و دنيوى خود را در نظر نداشته باشد و جملگى را فقط به خاطر خدا به جا آورد؛ از آن بالاتر، حتى خود را، عمل خود را و مجاهده و زحمات و تلاش پى گير خود را از آن خدا دانسته و نه تنها طلب مزد نكند، بلكه كمال امتنان از خدا را نيز داشته باشد كه به او نعمت بندگى و اطاعت كرامت فرموده است . مسلما چنين شخصيتى در خور كرامتى است كه سزاوار احدى از بشريت نمى باشد و تنها كسى را كه مى توان در اين حد دانست ، فقط شخصيت حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم است .
فراز هشتم (آخرين فراز)  
و عرفه فى (287) اءهله الطاهرين و امته المؤ منين من حسن الشفاعه اجل ما وعدته ، يا نافذ العده يا وافى القول يا مبذل السيئات باءضعافها من الحسنات انك ذوالفضل العظيم . خدايا، به پيامبر اكرم شفاعتى درباره اهل بيت مكرم او و مؤ منين كرامت بفرما كه برتر از آنچه به پيامبر اكرم وعده داده اى باشد! اى كسى كه عهدش قطعى و به قول وفادار است ! اى كسى كه سيئات را به چندين برابر ثواب تبديل مى سازى ، تو داراى فضلى عظيم هستى !
شرح :  
معرفى پيامبر اكرم به خصوصيت شفاعت يكى از مهم ترين مقامات پيامبر است كه از دو جهت حايز اهميت مى باشد :
O تقاضاى پيامبر اكرم نزد خداى متعال مورد قبول است ، به طورى كه اگر او نسبت به كسى اظهار شفاعت كند، قطعا خداى تعالى خواسته او را رد نكرده و تقاضاى ايشان را نسبت به آن شخص مورد اجابت قرار مى دهد.
O مژده اى به گنهكاران است كه سعى كنند به سوى خدا توبه و بازگشت نمايند تا بدين وسيله ، در حريم شفاعت پيامبر راه يابند؛ زيرا تا نتوانند در كنار پيامبر قرار بگيرند و تا سنخيت با مقام پاكيزه او نداشته باشند، مساءله ى شفاعت نسبت به آن ها غلط و خارج از واقع است .
البته در اين جا نكته اى را بايد تذكر داد كه بسيار پراهميت است و آن اين كه شفاعت در قيامت ، از سنخ شفاعت هاى دنيايى نيست كه شخص ‍ قدرتمندى نسبت به فرد مجرمى وساطت نمايد تا او را از چنگال عقوبت نجات داده و به امن و امان برساند، بلكه شفاعت در قيامت ، به معنى شفع شدن - يعنى جفت گرديدن - و در كنار هم قرار گرفتن از نظر سنخيت روحى و وجودى است . در نتيجه ، شخص بايد داراى آن چنان وضعى باشد كه به راستى او را به تابعيت شريعت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بشناسند، زيرا بسيارى از مردم در اثر اعمال ناهنجار خود، سنخيت با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را از دست داده اند، به طورى كه فقط در نظام آمارى مسلمان هستند، ولى در عمل هرگز از اسلام اثرى ندارند! البته گاهى شيعيان اهلبيت عليهم السلام مبتلا به بعضى نافرمانى ها مى شوند، ولى همراه آن عمل ناهنجار در خود احساس ‍ خجلت و انفعال كرده و كمبود و نقيصه و زشتى كردار خود را حس مى كنند، به طورى كه خود را شايسته عقوبت مى دانند و بسيار نادم و پشيمان مى باشند. اينان اگر توبه كنند، قهرا در كنار امام خود قرار مى گيرند؛ بر خلاف فرد متجرى كه علنا دست به عصيان مى زند و بى باكانه بدون هيچ گونه انفعال روحى ، جراءت در نافرمانى دارد و بناى توبه هم ندارد! چنين كسى هرگز سنخيت با معصومين نداشته و قطعا شفاعت شامل حال او نخواهد شد. البته گاهى از اين افراد كارهاى بسيار خوب و مهمى سر مى زند كه گذشته هاى ناهنجار آنان را تطهير مى كند (همانند جهاد در راه خدا، شهادت ، خدمات شايسته به اسلام و مسلمين ) و آنان را لايق شفاعت مى نمايد؛ از اين رو، در قرآن كريم نيز مكررا سخن از تبديل سيئات به حسنات آمده است ، مانند فاءولئك يبدل الله سيئابهم حسنات . (288) سر اين مساءله ، در ندامت و پشيمانى شخص ‍ از رفتار و كردار خود بوده است ؛ به اين معنا كه او در اثر توبه با انجام كارهاى مهم و قابل قبول به حضرت حق رو آورده و گذشته را به وسيله اعمال صالح و شايسته خود جبران نموده است .
اللهم و حمله عرشك الذين لا يفترون من تسبيحك و لا يسئمون من تقديسك و لا يستحسرون من عبادتك و لا يؤ ثرون التقصير على الجد فى اءمرك و لا يغفلون عن الوله اليك و اسرافيل صاحب الصور، الشاخص الذى ينتظر منك الذن ، و حلول الاءمر فيتبه بالنفخه صرعى رهائن القبور و ميكائيل ذوالجاه عندك ، و المكان الرفيع من طاعتك .
و جبريل الاءمين على وحيك ، المطاع فى اءهل سماواتك ، المكين لديك ، المقرب عندك و الروح الذى هو على ملائكه الحجب ، و الروح الذى هو من اءمرك .
فصل عليهم و على الملائكه الذين من دونهم ، من سكان سماواتك ، و اءهل الاءمانه على رسالاتك ، و الذين لا تدخلهم ساءمه من دئوب و لا اعيآه من لغوب و لافتور و لا تشغلهم عن تسبيحك الشهوات و لا يقطعهم عن تعظيمك سهو الغفلات ، الخشع الاءبصار فلا يرومون النظر اليك ، النواكس ‍ الاذقان الذين قد طالت رغبتهم فيما لديك ، المستهترون بذكر آلائك و المتواضعون دون عظمتك و جلال كبريائك و الذين يقولون اذا نظروا الى جهنم تزفر على اءهل معصيتك : سبحانك ما عبدناك حق عبادتك ! .
فصل عليهم و على الرو حانيين من ملائكتك و اهل الزلفه عندك ، و حمال الغيب الى رسلك و المؤ تمنين على وحيك و قبائل الملائكه الذين اختصصتهم لنفسك و اءغنيتهم عن الطعام و الشراب بتقديسك ، و اءسكنتهم بطون اطباق سماواتك ، و الذين على اءرجائها اذا نزل الاءمر بتمام وعدك .
و خزان المطر و زواجر السحاب و الذى بصوت زجره يسمع زجل الرعود، و اذا سبحت به حفيفه السحاب التمعت صواعق البروق ، و مشيعى الثلج و البرد، و الهابطين مع قطر المطر اذا نزل ، و القوام على خزائن الرياح ، و الموكلين بالجبال فلا نزول و الذين عرفتهم مثاقيل المياه ، وكيل ما تحويه لواعج الامطار و عوالجها .
و رسلك من الملائكه الى اءهل الاءرض بمكروه ما ينزل من البلاء و محبوب الرخاء و السفره الكرام البرره ، و الحفظه الكرام الكاتبين ، و ملك الموت و اءعوانه ، و منكر و نكير و رومان فتان القبور، و الطائفين بالبيت المعمور، و مالك و الخزنه و رضوان و سدنه الجنان . و الذين لا يعصون الله ما اءمرهم و يفعلون ما يؤ مرون و الذين يقولون سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار و الزبانيه الذين اذا قيل لهم خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه ابتدروه سراعا و لم ينظروه و من اءوهمنا ذكره ، و لم نعلم مكانه منك ، و باءى اءمر و كلته ؟ و سكان الهواء و الاءرض و الماء و من منهم على الخلق .
فصل عليهم يوم ياءتى كل نفس معها سائق و شهيد و صل عليهم صلاه تزيدهم كرامه على كرامتهم ، و طهاره على طهارتهم .
اللهم و اذا صليت على ملائكتك و رسلك ، و بلغتهم صلاتنا عليهم فصل علينا بما فتحت لنا من حسن القول فيهم ، انك جواد كريم .
شرح صحيفه سجاديه : دعاى سوم