فراز سوم
شرح :
از كلمه روح كه حقيقت حيات را تشكيل
مى دهد فهميده مى شود كه مقصود از رزق ، تنها مسايل مادى يا
مشتهيات نفسانى نيست ، بلكه خداى متعال آنچه را كه روح لازم دارد -
اعم از لوازم حيات معنوى و حيات مادى - تاءمين فرموده است ؛ پس هم
چنان كه نان و آب و هوا و لباس و مسكن روزى او بوده و از اوست ،
شنيدن و ديدن و فهميدن و قدرت بر عمل نسبت به حقايق معنوى - كه
حيات جاويدان انسانى را تاءمين مى كند - نيز جملگى از قسم روزى
هايى است كه قائم به اعطاى اوست .
ولى آنچه معلوم است يا بايد دانست ، آن است كه روزى تنها به جمع
نمودن اموال و املاك نيست ، زيرا چه بسيار ثروت ها كه گذشتگان براى
آن امانتدارى بيش نبودند. نيز به جمع كتب و فراگيرى و حفظ مسايل
علمى نيست ، بلكه چه بسيار از پژوهشگران كه در ضبط و حفظ علوم
كوشيدند و از تمام گنجينه علمى خود استفاده اى نبردند؛ بلكه روزى
واقعى آن است كه جزء وجود انسان قرار گيرد، لذا اگر مجموعه اى از
اموال جمع شود، ولى بخل انسان اجازه مصرف آن ها را ندهد و يا مزاج
ناسازگار و مريض مانع از استفاده از آن ها گردد، در حقيقت اين شخص
از تمام اموالى كه جمع كرده - و به اعتبار ذهنى خود همه را مال خود
مى داند - هيچ بهره اى نبرده و هيچ روزى اى از اين مجموعه نداشته
است ، زيرا روزى آن است كه از گلوى انسان فرورفته و جزء وجود او
گردد و گرنه ، براى وانهادن چه سنگ و چه زر!
بشنو اين نكته كه خود را ز غم
آزاده كنى
|
خون خورى گر طلب روزى ننهاده
كنى
|
همين نكته ، عينا در روزى هاى معنوى نيز هست ؛ مثلا گاهى عالم زاده
اى در كتابخانه اى چندين هزار جلدى زندگى مى كند كه هزاران كتاب
علمى در فنون مختلف در قفسه هاى آن چيده شده است ؛ كتاب هايى كه
شايد براى بسيارى به دست آوردن آن ها ميسور نباشد، ولى حتى يك نقطه
از مجموعه ى اين كتاب ها نصيب آن عالم زاده نيست و خداى تعالى براى
او روزى معنوى قرار نداده است . اگر دقيق تر فكر كنيم مى بينيم كه
چه بسا بر تمام كتب موجود هم تسلط يافته است ، ولى حرفى از آن بر
جان او ننشسته و در به كار بستن اين علوم سخت محروم بوده و يك حرف
از آن همه علوم و آگاهى با دل و جان او متحد نگرديده است .
علم چندانكه بيشتر خوانى
|
چون عمل در تو نيست نادانى
|
در واقع ، اين فرد از علومى كه در سينه خود جاى داده روزى و بهره
اى ندارد. حتى ممكن است عده بسيارى از او استفاده كرده و هدايت
يافته باشند، ولى خود او - نعوذ بالله - گرفتار عذاب اليم جهالت
است . اين جاست كه پيوسته بايد از خدا خواست كه بر روزى مادى و
روحى و معنوى ما بيفزايد؛ كه اگر اراده او نباشد، لقمه در كام فرو
نرود و دانش به قلب و جان ننشيند؛ زيرا چنان كه فرموده است ، روزى
مقدر او را نه كس تواند اضافه كند و نه نقصان وارد سازد، فقط خود
اوست كه توان همه چيز را در يد قدرت خود دارد.
فراز چهارم
ثم ضرب له فى الحيوه اجلا موقوتا و
نصب له امدا محدودا، يتخطا اليه بايام عمره و يرهقه باعوام دهره
حتى اذا بلغ اقصى اثره و استوعب حساب عمره ، قبضه الى ما ندبه اليه
من موفور ثوابه او محذور عقابه . خداى متعال براى انسان عمر
معينى قرار داده كه اين مسير عمر را به قدم هاى شب و روز خود طى مى
كند و با گذراندن سال ها در روزگار خود، آن را تمام مى نمايد تا به
آخرين مرحله برسد و حساب زندگى را به تمام لحظات آن طى كند، سپس
خداى تعالى او را به طرف ثواب بسيار يا عقاب بسيار مى خواند.
شرح :
عالمى كه در آن زندگى مى كنيم ، عالمى است كه بر اساس تقدير
و اندازه گيرى خاصى تنظيم شده و هرگز تجاوز از نظام هندسى آن ميسور
نيست . آنچه مقدر گشته و اندازه گيرى شده ، همان سنت غير قابل
تغيير الهى است و اين حاكميت تقدير در خرد و كلان عالم برقرار مى
باشد. تمامى تجزيه و تحليل هايى كه علم شيمى مى شناسد و تمام ميزان
هايى كه در علم رياضيات خوانده ايم و تمامى فعل و انفعال ها، كنش و
واكنش ها، جنبش و جوشش ها و... از تقديرهاى الهى است . هيچ چيز از
تقدير الهى خارج نيست و هر چه هست تماما سنت غير قابل تخلف الهى
است . روابط و ضوابط بين اشيا چنان است كه نتوان كمترين تخلفى نسبت
به حاكميت آن ها در ذهن خود تصور نمود؛ به قول مولانا :
غير تسليم و رضا كو چاره اى ؟
|
در كف شير نر خونخواره اى
|
چنان كه مى دانيم دانش و آگاهى دقيق ، آن گاه به دست مى آيد كه بر
روابط و ضابطه هاى درون و بيرون موجودات - آن چنان كه هست - آگاه
باشيم . انسان نيز يكى از موجوداتى است كه جز در افعالى كه با دست
و پا و اعضاى ديگر بدن انجام مى دهد و در اختيار او مى باشد، در
هيچ چيز ديگرى دخيل نيست . شب و روز او قدم هايى است كه به طرف
نهايت زندگى برمى دارد و چراغ زندگى او پيوسته رو به افول و خاموشى
است . او در اين سپرى شدن ايام ، مسيرى را طى مى كند كه به يكى از
دو مقصد منتهى مى شود : يا به سعادت جاويدان و بهشت سرمد و حرم امن
و امان الهى فرود مى آيد و با - نعوذ بالله - به عذاب اليم الهى و
دوزخيان ملحق مى گردد. پس اگر انسان اين حركت بسيار حساس را با
حسابرسى دقيق برگزار نكند و عمر خود را در بى خبرى و بى خيالى طى
نمايد، خرمن هستى خود را به تاراجى بس ابلهانه سپرده است و آن گاه
كه عيار خلق را مى سنجند، او به بازتاب رفتارهاى خود خواهد رسيد!
و اين چنين است كه هيچ انسان هوشيارى بر اين عاقبت ذلت بار راضى
نشود و در كشاكش عمر، قدم هاى زندگى را همراه با احتياط برمى دارد.
او خداى متعال را حاكم بر رفتار و كردار خود دانسته و پيوسته از او
اطاعت مى كند و مى داند كه با واقعيت هاى جهان نتوان جنگيد و حقيقت
ها را نشايد به بازى گرفت .
فراز پنجم
ليجزى الذين اساؤ ا بما عملوا و يجزى
الذين احسنوا بالحسنى عدلا منه ، تقدست اسمائه و تظاهرت آلائه ، لا
يسئل عما يفعل و هم يسئلون . تا بدكاران را به كيفر رساند،
و آنان را كه رفتارى نيكو داشته اند و عمل صالح انجام داده اند به
كرامت و فضيلت اكرام فرمايد؛ زيرا اقتضاى عدل خداى متعال همين است
. اسماء او منزه از هرگونه نقص ، و نعمت هاى او در كمال ظهور است ؛
هرگز از او سؤ ال نشود، بلكه - مكلفان - جملگى مورد سؤ الند.
شرح :
مساءله جزا و پاداش در روز محشر، بسان آنچه در نظارت هاى
قضايى بشرى مى گذرد نيست . مساءله كيفرى در اين حكومت ها عبارت از
قراردادهايى است كه در مقابل هرگونه جرم و جنايت وضع شده اند، ولى
بين جرم و كيفر هيچ گونه سنخيتى در كار نيست ؛ مثلا جريمه نقدى ،
حبس ، تعزير و يا ساير مجازات هاى مورد قبول نظام اجتماعى ،
قراردادهاى اعتبارى است كه يا شارع مقدس آن ها را قرار داده و يا
امت هاى مختلف براى بهبود وضع زندگى و امكان تشكل جامعه سالم آن ها
را به امضا رسانيده اند. در هر حال ، زندان رفتن دزد يا قاتل يا
كسى كه فساد ديگرى را مرتكب شده ، با نوع جرم او هيچ گونه شباهت
ماهوى ندارد. حتى در اين دنيا امكان دارد كه انواع مجازات ها را
عوض كرد و به جاى هر يك چيز ديگرى گذاشت ؛ چنان كه در محاكم مختلف
دنيا ديده ايم كه براى جرم واحد دو نوع كيفر قرار داده اند و در
عين حال ، اين چندگانگى در حكم را عيب هم نمى دانند.
اما پاداش و عقوبت اخروى چنين نيست و در آن جا، هر چه هست متناسب
با نوع عمل افراد است ، يعنى فرد در آن جا تكوينا عكس العمل كردار
خود را مى بيند؛ چنان كه در نهاد تكوينى اين جهان نيز عكس العمل
طبيعى اعمال ، معلول و فرآورده خود عمل است . مثلا اگر كسى غذاى
مسمومى مصرف كند و متعاقب آن مبتلا به خونريزى دستگاه گوارش يا زخم
معده شود، اين جزاء متناسب با همان عمل است . عكس العمل تمامى اعضا
در مقابل اعمال غير مناسب نيز درست بر همين منوال است .
در آخرت ، عملكرد انسان بازتاب هاى تكوينى خود را نشان مى دهد و
تمامى اعمال با تاءثيرات فوق العاده خود رخ مى نمايند و اثر خود را
همچنان كه مى بايد به جاى مى گذارند. لذا بازتاب كفر غير از نفاق و
عكس العمل ظلم غير از فسق مى باشد. در قرآن كريم آياتى كه حكايت
از اين بازتاب ها و كيفرها مى كنند بسيار است ، همانند آيه كريمه
لها ماكسبت و عليها ما اكتسبت ،
(253) فمن يعمل مثقال ذره
خيرا يره ،
(254) انما تجزون ماكنتم تعملون .
(255) و لذا فرمود : و لا تظلمون فتيلا.
(256)
امام در آخرين قسمت اين فراز در همين مرتبه فرمود :
لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون .
(257)
از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند :
لا يسئل عما يعفل لانه لا يفعل الا ماكان
حكمه و صوابا تا آن كه مى فرمايند : و هم يسئلون : يعنى
بذلك خلقه انه يسئلهم : از خداوند در مورد آنچه انجام داده سؤ ال
نمى شود، زيرا او كارى را انجام نمى دهد مگر طبق حكمت و حق . اما
انسان ها مورد سؤ ال واقع مى شوند، چون براى همين خلق شده اند.
يعنى تمامى آنچه خداى متعال انجام مى دهد، متن حكمت و مصلحت است و
سؤ ال از حكمت و مصلحت بى معنا مى باشد. تا آن كه امام عليه السلام
مى فرمايند : معنى و هم يسئلون آن است كه خدا آنان را خلق فرموده
تا از آن ها سؤ ال كند.
فراز ششم
و الحمدلله الذى لو حبس عن عباده
معرفه حمده على ما اءبلاهم من مننه المتتابعه و اسبغ عليهم من نعمه
المتظاهره لتصرفوا فى مننه فلم يحمدوه و توسعوا فى رزقه فلم يشكروه
و لو كانوا كذلك لخرجوا من حدود الانسانيه الى حد اليهيميه فكانوا
كما وصف فى محكم كتابه ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا
. سپاس خداوندى را سزاست كه اگر معرفت شكر نعم خود را - كه پيوسته
بر بندگان نازل است و يكى پس از ديگرى به ظهور مى پيوندند - منع مى
فرمود، بندگان در نعمت هاى او تصرف فراوان نموده و به توسعه زندگى
خويش مى پرداختند، بدون آن كه به منعم توجه كنند، و در اين صورت از
فطرت و حدود انسانيت خارج شده و همانند بهايم زندگى مى كردند؛ چنان
كه - خداى متعال فرموده : ان هم الا كالانعام بل هم اءضل سبيلا ؛
آنان همانند حيوانات ، بلكه پست تر از آن ها هستند.
شرح :
بدون شك ، امتياز انسان بر ساير موجودات عالم ، به شعور و
ادراك و حسن انتخاب و تكليف پذيرى او است ، تا در طاعت حضرت حق
كوشيده و به معرفت او كه غايت و نتيجه خلقت انسان است دست يابد.
لذا اگر انسان عمر را چنان بگذراند كه هدفى جز اشباع غرايز - كه
وجه اشتراك او و ساير حيوانات است - نداشته باشد، از فطرت انسانى
خارج گشته و در رديف حيوانات قرار خواهد گرفت ، بلكه پست تر؛ زيرا
به خوبى مى دانيم كه تمامى حيوانات در همان خطى حركت مى كنند كه
دستگاه آفرينش براى آن ها ترسيم فرموده و هرگز تخلف و تخطى از آن
راه و رسم ندارند، بر خلاف انسان كه از بهترين و زبده ترين نعم
الهى استفاده برده ، ولى غالبا كمتر شعورى نسبت به عنايات ولى نعمت
خود ندارد. مسلم است كه اين انسان ها از آن حيوانات كمتر و پست
ترند، چرا كه قواى عقلانى و استعدادهاى فطرى خود را ضايع و تعطيل
كرده و از غرض اصلى بازمانده اند. اينان در وادى خواسته هاى غرايز،
محكوم طبيعت خاكى خود گشته اند و به هيچ چيز ديگرى جز اشباع نفس
حيوانى فكر نمى كنند؛ در حالى كه خرد انسانى ، سپاس منعم را حتمى و
لازم مى داند. ضمن اين كه ناديده گرفتن كرامت و فضل الهى ، روشى
دور از شاءن انسان و خلاف وظيفه ى بندگى حضرت حق است ؛ گذشته از آن
كه محبوس ماندن در سقف زندگى روزمره و ناديدن خود، تنزل يافتن از
مقام انسانى و شباهت پيدا كردن به جنبنده اى است كه در مرتع وسيعى
مى چرد و از همه چيز بى خبر است .
كمترين مرتبه معرفت آن است كه ما بدانيم خدايى حكيم بر همه هستى
حاكم است كه جملگى دستگاه خلقت را افاضه فرموده و در انتخاب انسان
براى سپاس ، ياد و شكر خود لطفى بس عظيم به او ارزانى داشته است .
لذا مى بايست با تمام وجود در مقابل اين احسان و كرامت ، خاضع و
خاشع و شاكر باشيم و به فطرت اصيل و سليم خود، اين كرامات را
دريابيم . در قدم بالاتر نيز بايد با استدلال عقلانى اثبات كنيم كه
جز ذات حضرت حق ، منعم ديگرى در كار نيست و بدانيم كه او
بيده الخير و هو على كل شى قدير
(258) است و درك كنيم كه او
الذى خلق السموات و الارض و ما بينهما
(259) مى باشد.
قدم اعلى هم آن است كه علم اليقين را تبديل به حق اليقين كنيم و از
حق اليقين به عين اليقين برسيم و در محضر حضرت رب العالمين ، به
شهود قطعى حضور يابيم ؛ ان شاء الله !
فراز هفتم
و الحمدلله على ما عرفنا من نفسه و
اءلهمنا من شكره و فتح لنا من ابواب العلم بربوبيته و دلنا عليه من
الاخلاص له فى توحيده و جنبنا من الالحاد و الشك فى امره ، حمدا
نعمر به فيمن حمده من خلفه و نسبق به من سبق الى رضاه و عفوه
. حمد خدايى را كه خود را به ما شناسانده و شكر نعم خود را
در فطرت ما قرار داده و از ابواب آگاهى ، نسبت به ربانيت خود درب
هايى را به روى ما گشوده و به سوى اخلاص در توحيد خود، ما را دلالت
فرموده است و از الحاد در اعتقاد، و شك در توحيد ذات و صفات بر حذر
داشته است ؛ آن چنان سپاسى كه ما را در زمره شاكران قرار دهد و به
وسيله آن از كسانى كه سبقت به عفو و رضاى حق گرفته اند، پيشى
بگيريم .
شرح :
امام در ضمن فراز قبل فرمود : يكى از منت هاى خداى متعال بر
بشر آن است كه با لطف خود معرفت شكر را به بندگان خود آموخت تا از
مرز حيوان بودن خارج شوند.
در اين فراز نيز، حضرت حمد را از آن جهت لازم دانسته است كه خداى
متعال ، فطرت بندگان خود را با شناخت خود عجين ساخته است ، به گونه
اى كه به طور خودباور با حضرت حق مرتبط هستند و لذا هيچ ممكن نيست
كسى خدا را باور نداشته باشد. اين خصيصه - با توجه به آن كه علت
بدون معلول و معلول بدون علت قابل قبول نيست - نشان از همين فطرت
خداباورى دارد؛ بدين معنى كه انسان هيچ پديده اى را بدون پديد
آورنده باور ندارد و نمى تواند بپذيرد كه موجودى خود به خود تحقق
يابد، بلكه هميشه در برخورد با هر شى ء از اشياء، ذهن او متوجه به
سوى علت آن مى شود و مى داند كه در رتبه متقدم وجود او، علت او
موجود بوده است . پس خداوند متعال در نظام فطرت انسان اين باب را
گشوده كه هيچ پديده اى - از جمله خود انسان - بى مؤ ثر نيست .
اين فطرت ، خود دليل آشكار و روشنى است بر انسان كه خداوند او را
با همين فطرت در قيامت مؤ اخذه كرده و محاكمه مى نمايد.
و نيز ما را به اخلاص در توحيد هدايت فرمود. اين دلالت ، گرچه به
وسيله ى سفراى الهى و پيامبران عظيم الشاءن و امامان معصوم عليهم
السلام شكل گرفته ، ولى تا وقتى كه زمينه فطرى براى هدايت آماده
نباشد، هدايت انبيا در لوح قلب و صحيفه نفس انسان تاءثيرى نخواهد
گذاشت . به همين دليل است كه قرآن كريم پيامبر اكرم صلى الله عليه
و آله و سلم را
مذكر ناميده است ،
زيرا او انسان را به باطن خودش هدايت مى كند؛ گرچه باطن خود انسان
نيز از بطون بسيارى پيوسته و از پيچيدگى خاصى برخوردار است كه كشف
هر يك زمينه ساز دريافت بطن ديگرى خواهد بود.
در واقع مى توان گفت كه كشف باطن جهان و غيب عالم براى عارف ، كشف
مراتب باطن خود اوست و اين رشته خود دامنه بسيار مفصلى دارد. نيز
بايد دانست كه حجاب ها و پرده هاى بسيارى بر حقيقت انسانى آويخته
كه كنار زدن آن ها فتح الفتوح راهبرى به سوى معرفه النفس است كه از
عميق ترين مسايل الهى و دقيق ترين و پيشرفته ترين مراتب علم النفس
مى باشد. نكته دقيق و قابل توجه در اين جا اين است كه معرفت نفس
ملازم با معرفت حضرت حق مى باشد و همين ملازمه ، خود دليل بر مطلب
عميقى است كه سابقا بيان شد و آن اين كه كشف باطن عالم ، همان كشف
باطن انسان است ؛ و بيش از ده حديث بر اين مطلب دلالت دارد، از
جمله پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : من عرف نفسه
فقد عرف ربه .
(260)
فراز هشتم
حمدا يضى ء لنا به ظلمات البرزخ و
يسهل علينا به سبيل المبعث و يشرف به منازلنا عند مواقف الاشهاد
يوم تجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون ، يوم لا يغنى مولى عن
مولى شيئا و لا هم ينصرون . و خداى تعالى را چنان حمدى مى
كنيم كه بدان وسيله تاريكى عالم برزخ را بر ما روشن سازد و راه
ورود به قيامت را آسان نمايد و منازل وقوف در محضر حضرت حق را، در
روزى كه جز عمل انسان جزاى ديگرى در آن جا نيست ، به كرامت محل و
شرافت موقف تيديل فرمايد؛ روزى كه هيچ دوستى نتواند به دوست خود
يارى رساند و از ناحيه غير خدا به احدى كمكى ميسور نيست .
شرح :
امام عليه السلام در چندين فراز از اين دعا خداى متعال را
حمد فرموده و براى هر حمدى ، اثرى را مترتب فرموده است كه از آن
جمله ، نورانيت عالم برزخ مى باشد. ما بايد زمينه پذيرش اين واقعيت
را پيدا كنيم كه به زودى زندگى طبيعى اين عالم تبديل به عالمى مى
شود كه طور ديگرى است و از سنخ عالم ملكوت است . آنچه آن عالم را
ساخته و پرداخته ، مجموعه رفتارها، كردارها و اخلاق ما است . در
قرآن كريم و روايات از آن عالم ، به
برزخ
- كه به معنى حد وسط و ميانگين است - تعبير شده ، زيرا آن
عالم از آن نظر كه داراى بعد و مقدار است شبيه به عالم ماده بوده ،
و از آن جهت كه فاقد ماده و جرميت است به عالم مجردات ملحق مى شود
و بدين جهت ، آن را برزخ بين مجرد و ماده ناميده اند. آن عالم براى
گنهكاران و غفلت زدگان ، ظلمانى و تاريك و وحشت آور است ، ولى براى
انسان هاى الهى و خدايى ، روشن و پر لذت مى باشد. و لذا خداوند
متعال در قرآن كريم فرموده اند :
حتى اذا
جاء احدهم الموت ، قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت كلا
انها كلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الهى يوم يبعثون .
(261) جالب آن است كه امام عليه السلام صريحا بدين
نكته كه شكرگزارى نعم الهى و دورى از كفران رحمت هاى الهى يكى از
آن هاست . حضرت اشاره به نكته ديگرى هم فرموده و آن اين كه روشنايى
عالم برزخ ، راه قيامت كبرى را آسان و منزلت انسانى را در منازل
آخرت به كرامت و شرافت متصف مى گرداند.
امام عليه السلام ، آن گاه به نكته ديگرى اشاره مى كنند و آن اين
كه حساب و كتاب و جزاى قيامت ، به گونه اى است كه هرگز ظلم بردار
نيست و ميزان در آن عالم بسيار دقيق است ؛ در قرآن كريم آمده است :
و لا يظلمون فتيلا؛ پس كمترين مقدار ظلم در آن عالم نيست ، زيرا
سازنده آخرت ما تنها اعمال و رفتار خود ماست . در حقيقت ، ما به
خود كرده ها مى رسيم ؛ درست همانند روز امتحان كه دانشجو جزاى كار
و كوشش يا ولنگارى و تنبلى خود نسبت به وظايفش را مى يابد، تا هيچ
كس را جز خود سرزنش و توبيخ و يا تعريف و تحسين نكند. لذا هر مقدار
نسبت به وظايف خود بى اعتنا باشد، آن روز براى او دردناك تر است و
مى داند كه اين عقب ماندگى ، مربوط به كار شخصى خود اوست و ربطى به
سؤ ال كننده ندارد. هم چنين موفقيت وى نيز چكيده مجموعه فعاليت ها
و تلاش هايش مى باشد.
پس روز قيامت صحنه بروز و ظهور مجموعه اعمال و رفتارى است كه انسان
در تمام عمر به جاى آورده است و از اين روى ، ظلم در آن روز به هيچ
وجه معنى ندارد؛ چنان كه در آيه كريمه
فمن
يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره
(262) آمده است . پس در آخرت ، خود عمل جزاست و در
اين آيه قرينه اى موجود نيست كه دلالت بر رؤ يت جزاى عمل داشته
باشد، بلكه تصريح به خود عمل است كه تبلور يافته ؛ چه در عذاب و چه
در ثواب !
فراز نهم
حمدا يرتفع منا الى اعلى عليين فى
كتاب مرقوم يشهده المقربون ، حمدا تقربه عيوننا اذا برقت الابصار و
تبيض به وجوهنا اذا اسودت الابشار . و نيز خداى متعال را آن
چنان حمد مى كنيم كه بتوانيم بدان سپاس ، به بالاترين مراحل هستى
كه مقربان در بلنداى لوح مرقوم مشاهده كرده اند راه يابيم و در
زمانى كه روشنايى از چشم و ديدگان ديگران رفته ، آن حمد موجب
روشنايى ديدگان ما گردد، و آن گاه كه گونه بدكاران به سياهى نمايان
شود، براى ما موجب چهره اى نورانى و شفاف گردد.
شرح :
از اقسام ديگر حمد آن است كه منشاء و باعث آن معرفت و شناخت
باشد. اين معرفت خود موجب ارتقاى درجه ديگرى از مراتب كمالات مى
شود، زيرا حمد متناسب با مقام حضرت رب العزه - جل جلاله - از بزرگ
ترين عبادات بوده و از بهترين راه و رسم هايى است كه در ادب عبوديت
وجود دارد. البته روشن است كه ستايش متناسب با آن مقام ، خود
بيانگر عرفان خاصى است كه از نسبت بين جايگاه بندگى با مقام عظيم
ربوبيت حاصل مى آيد. حال ، هر چه اين نسبت به واقعيت نزديك تر
باشد، روح انسانى در افقى بلندتر دست به ستايش خواهد زد؛ ستايشى كه
جز در كتاب مرقوم - كه فقط مقربان شاهد آن مى باشند - در جايى ديگر
نيامده است .
البته اگر در سايه تعاليم وحى ، تربيت صحيح و صالح نصيب كسى شود و
قلب و جان او با نظام قدسى و ملكوتى آشنا گردد، روح او نيز هم سنخ
ملائكه عليين مى گردد و به مقامى بلندتر از مقام فرشتگان مى رسد و
در مقامى قرار مى گيرد كه در آن ، همراه با مقربان از شاهدان كتاب
مرقوم و نوشته شده اى باشد كه اسرار اولين و آخرين را واجد است . و
لذا حضرت حق در سوره مطففين آيه 18 تا 20 فرموده :
كلا ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادراك
ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون ؛
(263) يعنى انسان هاى وارسته در مقامى هستند كه
شاهباز فكر هيچ انسانى در اوجى كه او سير مى كند پر نتوان كشيد.
آنان شاهد كتابى هستند كه به دست تكوين قدرت الهى رقم خورده و همه
چيز را به حسب نظم دقيق رقم زده است .
آدمى بايد به بلندترين مقامات فرشتگان دست يازد و در مقام آنان
قرار گيرد و به مشاهده آن كتابى كه در افقى فوق زمان و مكان قرار
دارد و به درجه اى كه بالاتر از وهم و عقل است - كه به عالم اعلى
عليين تعبير شده است - نايل گردد. كسانى كه بتوانند به اين مقام
واصل شوند و هم طراز بلكه بالاتر از فرشتگان مقرب قرار گيرند، در
صحنه قيامت كه مردمان در حالتى سخت به فزع در مى آيند، در حالتى
امن و امان و آرام و مطمئن قرار خواهند داشت . و در روزى كه
برقت الابصار؛ يعنى انسان از شدت فزع
و تحير نبيند و چشمان فراخ گشته و حيرت زده گردند، چشم ايشان هم
چنان نورانى و بينا است ؛ در آن روز وقتى تبهكاران جملگى شرمنده
شده و نامه سياه آنان در معرض محاكمه قرار مى گيرد و توانايى نگاه
به صفحه اعمال خود را ندارند و سرافكنده در آن مقام ايستاده اند،
صالحان و پاكان با قلبى آرام و رويى سفيد كه كنايه از سرافرازى است
صحيفه جان خود را كه صحيفه حساب و كتابشان است در اعلى عليين مى
يابند. حضرت حق در آيه 27 سوره يونس مى فرمايند :
كانما اغشيت وجوههم قطعا من اليل مظلما
:
گويى صورت آنان پاره اى از شب
تاريك است . لذا در قرآن كريم ، در آيه 49 سوره هود آمده :
فاصبر ان العاقبه للمتقين : صبور باش
كه عاقبت از آن مردمان با تقوى است . انسانى كه با پرتو هدايت آيين
الهى اسلام زندگى خود را تطبيق مى كند و به سويى كه پيامبر اكرم
اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رهنمون فرموده اند، حركت مى كند -
كه مى فرمايند :
ادعو الى الله على بصيره
انا و من اتبعنى
(264) - در هيچ يك از پيچ و خم هاى مسير انسانى -
چه در عالم دنيا و چه در عوالم ديگر پس از اين جهان - به گرفتارى و
پريشانى مبتلا نخواهد شد و به طورى بسيار سريع از تمامى عقبات
سهمگينى كه در جهان ديگر بر سر راه انسان قرار دارد مى گذرد.
فراز دهم
حمدا نعتق به من اءليم نارالله الى
كريم جوار الله ، حمدا نزاحم به ملائكته المقربين و نضام به
انبيائه المرسلين فى دار المقامه التى لا تزول ، و محل كرامته التى
لا تحول . و آن حمدى را به جاى مى آوريم كه بدان وسيله ، از
آتش سوزان و دردناك جهنم ، به كرامت جوار رحمت الهى آرميده و در
كنار ملائكه مقربين و در قرب انبيا مرسلين ، در سراى جاويدان و محل
كرامت غير قابل زوال قرار گيريم !
شرح :
در چهار فراز اين دعاى شريف ، امام عليه السلام آثار مختلفى
را براى حمد بيان فرموده و در هر يك به ذكر آثار آن پرداخته است .
در اين قسمت نيز حمدى را روا داشته كه بدان وسيله انسان از عقاب
الهى رسته و در جوار كرامت الهى (در كنار انبيا و ملائكه الله )
قرار گيرد.
و از آن جا كه مى دانيم پيوسته جزا از سنخ عمل است ، لذا بايد هر
يك از اقسام آن حمد، شباهت به حمد و ستايش صنفى از اصناف ملائكه و
انبيا داشته باشد.
خداوند تبارك و تعالى در آيه 5 سوره شورى مى فرمايند : و الملائكه
يسبحون بحمد ربهم
(265) و در بعضى آيات به پيامبر اكرم صلى الله عليه
و آله و سلم امر فرمودند كه تو خدا را حمد كن ، زيرا اكثريت مردم
آگاه به حمد الهى نيستند؛ همانند سوره عنكبوت آيه 63 :
قل الحمدلله بل اكثرهم لا يعقلون
(266) و در سوره لقمان آيه 25 :
قل الحمدلله بل اكثرهم لا يعملون .
(267)
اين فرمان ها كاشف از آن است كه حقيقت حمد كارى است سزاى مقام
پيامبرى ، و معلوم است كه مقصود از حمد فقط آوردن كلمه الحمدلله بر
زبان نيست كه خلايق همواره بر سر زبان دارند.
و لذا هر يك از اولياء كامل الهى بر حسب حد و شعور و ظرفيت خود،
حمدگو و ثناخوان حضرت حق مى باشند. از امام صادق عليه السلام نقل
شده كه ايشان نذر فرمودند كه اگر مقصد آن بزرگوار عملى شود، حمدى
كند كه احدى از خلايق نكرده باشد.
پس از مدتى ، آن مقصد تحقق يافت ، آن گاه حضرت فرمودند : الحمدلله
! راوى عرض كرد : شما حمد خاصى را نذر كرديد كه در توان احدى نبود
و نيست .
حضرت فرمود : اين همان نذر خاصى بود كه از عهده كسى بر نمى آمد!
البته بايد دانست كه در اين جا معرفت مطرح است ، يعنى اين كه
بدانيم حضرت از كلمه الحمد چه چيز را در باطن خود ديده و درخواست
كرده ؛ زيرا معرفت امام معصوم به دستگاه هستى به صورت علم حصولى
نيست ، بلكه با علم حضورى به ذره ذره هستى آگاه است ؛ به عبارت
ديگر، ايشان ربط و وابستگى جملگى را به ربانيت اله عالم ديده و
نعمت هايى را كه از جانب او به تمامى موجودات رسيده شناخته و
كمالات مخلوقات را در نظام هستى در افق آگاهى مطلق خود طى فرموده و
سپس تمام حقيقت آن ها را به خداى متعال و به صاحب اصلى آنان مرتبط
يافته و تمامى موجودات را استفاده كننده از همه آن نعمت ها و
كمالات دانسته و تمامى ماسوى الله را تهى از هر كمال و هر گونه
استقلال يافته و ملكوت موجودات را يكباره در دست اله عالم دانسته -
كه بيده ملكوت كل شى - و سپس كلمه الحمدلله را بر حسب چنان كمال
مطلقه اى بر زبان جارى فرموده است .
در اين فراز نيز، امام سجاد عليه السلام از خداى متعال چنين حمدى
را درخواست مى نمايند.
فراز يازدهم
و الحمدلله الذى اختار لنا محاسن
الخلق و اجرى علينا طيبات الرزق و جعل لنا الفضيله بالملكه على
جميع الخلق فكل خليقته منقاده لنا بقدرته و صائره الى طاعتنا بعزته
. سپاس خدايى راست كه ما انسان ها را به بهترين چهره آفريد
و بهترين نوع ارزاق را براى ما و به سوى ما روان گردانيد و آن
فضيلت را به ما عطا كرد كه مى توانيم بر نظام خلقت مسلط باشيم و از
آنان در خدمت به خود استفاده نماييم و بلكه جملگى را تسخير كرده و
در اطاعت خود در آوريم .
شرح :
در قرآن كريم آمده كه لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم :
(268) انسان را در بهترين
بنيه وجودى خلق كرديم .
از بارزترين شؤ ونات انسان كه نظام فيزيكى اوست تا دقيق ترين مراحل
نفسانى و روحى و معنوى او، بر سبيل هنر فوق العاده دستگاه خلقت و
زبده ترين صنايع عالم آراسته است . انسان در ميان ساير موجودات
تنها موجودى است كه سر به سوى آسمان دارد و بر تمام قامت ايستاده ،
و دو چشمان او بر افق باز فضا بينا، و حس شنوايى او با قدرت جهت
يابى صداها، در بهترين موقعيت فيزيكى بدن جاسازى شده است . همه
غذاها و انواع سبزيجات و ميوه ها در اختيار او قرار دارد؛ گذشته از
آن كه رنگ هر يك متناسب با خوشايند چشم ، و بوى آنان براى قوه
بويايى جالب ، و جلوه هاى آنان براى توجه انسان به آن ها در نهايت
جذابيت است .
اگر نيك بنگريم در مى يابيم كه گويى تمامى آنچه بشر به آن محتاج
است ، چنان آفريده شده كه تحت تسخير وى باشد، و آن چنان موجود شده
كه او مى خواهد، و تمامى حركات و فعل و انفعال آن ها و تجزيه و
تركيب عناصر تشكيل دهنده شان ، تقديم به مقام انسانيت است و جملگى
چنان نهادينه گرديده اند كه حاجات انسانى را برآورند.
چندى قبل در جريان يك تحقيق فوق العاده ، بعضى از ابراختر شناسان
به وسيله تلسكوپ هاى بسيار دقيق خود در فاصله اى بيش از ميليون ها
سال نورى ديدند كه بسيارى از كرات و منظومه ها از هم فرو پاشيده و
تبديل به گازهاى پراكنده در فضا مى شوند و نيز بسيارى از توده هاى
پراكنده در فضا، جذب يكديگر شده و كرات و منظومه هاى جديدى را
تشكيل مى دهند و به اين نكته رسيدند كه اين فرو پاشى ها و شكل گيرى
ها جملگى در خط زندگى انسان است .
فراز دوازدهم
و الحمدلله الذى اغلق عنا باب الحاجه
الا اليه فكيف نطيق حمده ام متى تؤ دى شكره لا متى ؟ و حمد
سزاوار آن خدايى است كه ابواب فقر و حاجت را به روى ما بسته و فقط
ما را به درگاه خود متوجه فرموده است . و ما چگونه مى توانيم سپاس
گوى او باشيم ؟ نه ، هرگز نمى توانيم !
شرح :
خداوند در قرآن كريم آيه 41 سوره عنكبوت فرموده :
مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل
العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا
يعلمون :
آنان كه دوستانى غير خدا را
انتخاب مى كنند، همانند عنكبوتى هستند كه به خانه خود پناه برده
است ، در صورتى كه سست ترين خانه ها لانه عنكبوت است .
خداى متعال بزرگوارتر از آن است كه بندگان خود را به غير واگذارد،
بلكه عزت غير متناهى او ايجاب مى كند كه خود جملگى حاجات بندگان را
برآورد و به در خانه ارباب بى مروت دنيا حواله نگرداند.
امام سجاد عليه السلام در دعاى ابوحمزه ثمالى مى فرمايد :... و لم
يكلنى الى الناس فيهينونى : سپاس خدايى را كه مرا به مردم واگذار
نكرد تا آنان مرا خوار و خفيف كنند! و لذا بنده راستين حضرت حق ،
در پناه بندگى او از هر تعلق و وابستگى ، ديگران آزاد است . در
حديث قدسى فرمود :
و عزتى و جلالى و مجدى و
ارتفاعى على عرشى لا قطعن اءمل كل مومل غيرى و لا كسوته ثوب الذله
بين الناس : به عزت و جلال و مجد و بلنداى عرشم قسم ، كه
آرزوى آزمندان به ديگران را به ياءس تبديل كرده و به او جامه ذلت
مى پوشانم ! خداوند متعال كه مژگان چشمان را براى زيبايى قيافه
انسان با چنين ظرافت خاصى ابداع فرموده و بهترين قيافه هاى موجود
در نظام طبيعت و بهترين لباس و جالب ترين نوع تغذيه و بهترين
آشاميدنى ها و زيباترين مناظر طبيعت را در خدمت لذايذ و بهره ورى
انسان قرار داده ، آيا ممكن است آن جا كه گره هاى زندگى مشكلات
عظيمى را فراهم مى آورد، بندگان خود را رها سازد و آنان را به
يكديگر واگذار كند؟
حال آن كه ديده ايم حتى آن جا كه اختيار و درخواستى از ناحيه انسان
در كار نبوده ، بيش از مقدار حاجت و بلكه با بهترين درجه حسن و
ظرافت او را بهره مند ساخته و از عطاياى بديع و زيباى خود محروم
نفرموده است . پس چگونه در موارد تمنا و درخواست بندگان ، تفضل
ننمايد؟ البته تربيت بندگان نيز در گرو توجه شان به خدا است و لذا
در بعض از حوايج و كمبودها، از بندگان خود خواسته كه بر درگاه او
عرض حاجت كنند و از او بخواهند و دعا كنند تا بدين وسيله ، حالت
روحى و معنوى در ارتباط با خدا اشباع گردد؛ گذشته از آن كه اجر
بسيار بر نفس دعا و نيايش مقرر مى فرمايد. نيز اگر خواسته او قابل
اجابت و تحقق نبود، چندين برابر آنچه را كه درخواست كرده در دنيا و
آخرت به وى اعطا مى فرمايد؛ چنان كه در اين زمينه از حضرات معصومين
عليهم السلام روايات مفصلى وارد شده است .
(269)
به قول سعدى هر نفسى كه فرو مى رود ممد حياتست و چون برمى آيد مفرح
ذات ، پس در هر نفسى دو نعمت موجود است و بر هر نعمتى شكرى واجب .
از دست و زبان كه بر آيد
|
كز عهده شكرش به در آيد
|
امير مؤ منان در نهج البلاغه مى فرمايد : اگر تمامى روزهاى عمر
روزه دار و شب ها به نماز باشيد و تمام دهر را با اين حال
بگذرانيد، شكر يكى از نعمت هايى كه خدا براى شما تدارك ديده و بر
شما ارزانى داشته را به جا نخواهيد آورد.
فراز سيزدهم
و الحمدلله الذى ركب فينا آلات البسط
و جعل لنا ادوات القبض و متعنا بارواح الحيوه و ائبت فينا جوارح
الاعمال و غذانا بطيبات الرزق و اغنانا بفضله و اقنانا بمنه
. و حمد خدايى راست كه عضلاتى را در بدن ما قرار داده كه توان باز
شدن و بسته شدن دارند و ما را به آسايش هاى زندگى متنعم فرموده و
به ما جوارحى اعطا كرده كه امور خويش را بدان وسيله انجام دهيم . و
به بهترين انواع غذاها بى نياز ساخت و به منت او سرمايه زندگى پيدا
كرديم !
شرح :
طبيعت انسانى ما چنان است كه آن زمان كه توانگر و ثروتمند
هستيم ، از فقر و نادارى بى خبريم و در حال سلامت ، از بيمارى و
ناتوانى و از نبود هر يك از اعضا و رنج نداشتن عضو بى خبر و
ناآگاهيم ، ولى يك نابينا مى داند كه چشم را چه قيمتى است و آن كه
از نعمت پا يا دست بى نصيب است مى داند كه خداى متعال چه عطاى فوق
العاده اى به خلق خود كرامت فرموده است . چه بسا انسانى حاضر باشد
تمامى ثروت خود را خرج كند، بلكه يكى از قواى از دست رفته خود را
بازيابد، بلكه گاهى به اميد بازيافتن آن ، همه اموال خود را هزينه
كرده و نتيجه اى هم عايد او نمى شود. نيز قابل توجه آن كه تمامى
قوا و اعضايى را كه خداوند براى انجام امور واگذار فرموده آن چنان
است كه جملگى سازگارى با كرامت انسان دارد، كه يكى از جمله اين
كرامت ها قدرت انتخاب بهترين ها و سليقه ممتاز در فراهم آورى
احتياجات زندگى است ؛ همانند انتخاب لباس مناسب ، و تهيه غذاى خوب
و شيوه تناول آن كه به وسيله دست و انگشتان و با تناسب كامل انجام
مى گيرد. در نشست و برخاست و انجام ساير امور نيز، انسان با حركات
دقيق عضلات و خم و راست شدن جوارح به وسيله مفاصل ، ظريف ترين
افعال را انجام مى دهد.
هم چنين كشش عصب ها و رباطها، تعداد عضلات و تكه بندى استخوان ها
همراه غضروف ها در سر بند هر قطعه از استخوان ها براى آسان سازى و
سرعت حركات با كمترين زحمت و فشار، از معجزات فوق العاده ى دستگاه
خلقت است كه مى توان جملگى را در اين عبارت خلاصه كرد كه ساختار
بدنى انسان ، آن چنان است كه جميع شرايط براى حفظ كرامت و شؤ ون
ممتازه انسانى در آن رعايت شده و از اين رو، انسان بر همه جانداران
فضيلت و برترى دارد. و همين امر لزوم شكرگزارى و سپاسگزارى از منعم
مهربان را ايجاب مى كند.
فراز چهاردهم
ثم امرنا ليختبر طاعتنا و نهانا
ليبتلى شكرنا فخالفنا عن طريق امره و ركبنا متون زجره ، فلم
يبتدرنا بعقوبته و لم يعاجلنا بنقمته ، بل تانانا برحمته تكرما و
انتظر مراجعتنا براءفته حلما . سپس به ما امر فرمود تا
اطاعت ما را بيازمايد و از بعض اشيا نهى كرد تا ميزان شكر ما را به
بفهماند. و ما امر او را مخالفت نموده و در موارد نهى قدم برداشتيم
، ولى از مبادرت به عقوبت ما نفرمود و به رحمت خود با ما رفتار كرد
و با حلم بسيار مترقب توبه ماست .
شرح :
اوامر و نواهى الهى ، گذشته از آن كه روش زندگى در نظام
هستى را به ما مى آموزد، در بردارنده برنامه اى است كه در تكامل
انسان سهمى بسيار مهم دارد و اگر ناديده گرفته شوند، باعث خروج از
فطرت انسانى و ورود تدريجى به طبيعت حيوانى مى شود.
اين نهى ها، داراى نقش سومى نيز هست ، و آن عبارت است از آزمايشى
كه بر سر راه ايشان در مورد اطاعت از خداوند متعال و شكر نعمت هاى
او وجود دارد.
در سوره نمل درباره حضرت سليمان آمده است كه ايشان پس از رسيدن به
مقام بسيار عالى اى كه از خداى خود خواست
رب
هب لى ملكا يا ينبغى لاحد متوجه اين نكته گرديد كه اين ها
جملگى آزمايشى است كه بر سر راه او گذاشته شده و عرض كرد :
هذا من فضلى ربى ليبلونى اءاشكرام اكفر
: اين فضل الهى نصيب شد تا معلوم شود آيا عبدى شاكر هستم يا
كفور.
اين امور زمينه هاى بسيار خطرناكى براى امتحان هستند و بيرون آمدن
از عهده آن ها نشان از تكامل روحى و معنوى انسان دارد كه در نظام
دستورات و تكاليف الهى پيدا مى شود و در واقع به انسان مى نمايد كه
تو كيستى و در كدامين درجه از كمالات انسانى قرار دارى . البته
آزمايش انسانى گاهى به وسيله اطاعت و هنگامى در اجتناب از معاصى
است و هر دو براى بشرى كه متنعم در نعمت هاى الهى است سازنده است .
در روايت آمده كه پيامبر گرامى اسلام در كنار اصحاب خود بود.
آن گاه با دست خود خطى كشيد و فرمود : اين راه خداست كه مستقيم است
. سپس خطوط ديگرى از چپ و راست كشيد و فرمود : و اين راه ها هر
كدام راهى است كه يك شيطان بر آن قرار دارد و به سوى آن دعوت مى
كند. سپس آيه 153 سوره انعام را قرائت فرمودند.
(270) يعنى انسان به محض خروج از خط تكليف الهى
از مسير عبوديت خارج و در مسلك تابعان شيطان قرار مى گيرد و خود مى
فهمد كه كيست و در چه موطن و درجه اى قرار دارد.
امام سجاد عليه السلام در اين فراز از دعا فرمود : از يك سلسله
امور نيز نهى كرد تا شكر ما را بيازمايد؛ چنان كه امام صادق عليه
السلام نيز فرمود :
شكر النعمه اجتناب
المحارم
(271) و اين معنى روشن است كه نعمت هاى الهى را
بايد در بندگى صرف كرد تا اداى حق گردد و اگر - نعوذ بالله - صرف
در طغيان و تمرد فرمان او شود، كفران نعمت است و از بى شرمى است كه
الطاف او را صرف طغيان نسبت به او نماييم . ما اگر چه هرگز
نتوانسته ايم از عهده امتحان برآييم ، ولى خداى متعال هرگز ما را
به عذاب و مجازات اعمال مبتلا نساخته ، بلكه به راءفت و رحمت خود
همواره از ما درخواست طلب مغفرت و آمرزش فرموده كه نافرمانى ها را
با همين توبه جبران كنيم .
فراز پانزدهم
و الحمدلله الذى دلنا على التوبه
التى لم نفدها الا من فضله ، فلو لم نعتدد من فضله الا بها لقد حسن
بلائه عندنا و جل احسانه الينا و جسم فضله علينا . حمد
خدايى را سزد كه ما را به بازگشت به سوى خود هدايت فرمود و دستيابى
به توبه ، فقط به وسيله فضل او ميسور است . و اگر ما به جز توبه
ساير نعمت هاى او را به شمار نياوريم ، احسان او بر ما تمام است و
نعمت و فضلش بزرگ !
شرح :
در آخر فراز بيست و يكم امام عليه السلام فرمود : خداى
متعال ما را به عقوبت امور خلاف مبتلا نساخته ، بلكه در انتظار
برگشت و توبه ما است . در اين فراز نيز امام سجاد عليه السلام
راهنمايى به توبه را يكى از كرامت هاى الهى و نشانه بنده پيروى و
عطوفت او بر بندگان قرار داده و آن چنان آن را مهم دانسته است كه
فرموده : اگر در بين همه نعمت هاى الهى تنها خداى متعال بندگان خود
را به آن نعمت مفتخر مى فرمود، براى او كافى و براى احسان او تمام
بود.
نكته اين مساءله هم پيدا است ، زيرا گناه شوم ترين و كثيف ترين
آلودگى است كه دامن پاك انسانيت را آلوده كرده و او را از مرتبه
ملك بودن به حضيض حيوانيت مى كشاند؛ به طورى كه شايستگى نجات را
به تدريج از دست مى دهد و به طور جاويد در عذاب مى ماند و در گستره
هستى آن چنان ضايع مى شود كه نه تنها در سراسر نظام آخرتى ، بلكه
در زندگى دنيايى خود نيز هيچ گونه موفقيت و موقعيت مناسبى پيدا نمى
نمايد. لذا تنها توبه است كه چون اكسير اعظمى مى تواند زنگارهاى
گناه - كه چهره قلب را تار و ظلمانى كرده - زدوده و چهره شفاف روح
الهى انسان را از پس مجموعه حجب به طور شفاف و نورانى متجلى كند و
او را دوباره به حيات معنوى خود - كه حيات جاويدان انسانى است -
باز گرداند و مجددا به آمادگى اشراق انوار هدايت بر چهره جان كمك
نمايد. لذا از امام باقر عليه السلام منقول است كه فرمود :
التائب من الذنب كمن لاذنب له
(272) و امير مؤ منان عليه السلام فرمود :
لا شفيع اءنجح من التوبه :
(273) هرگز شفيعى موفق تر از توبه نيست .
پس مى توانيم بگوييم قبول توبه از حضرت حق - جل و علا - اعطاى
زندگانى دوباره به افرادى است كه همه نعمت هاى خود را از دست داده
و در دركات بوالهوسى غرق گرديده اند و در باتلاق ضررها و صدمه هاى
فراوان طغيان فرو رفته اند. توبه باعث بازيافت دوباره ايشان است و
استعداد حركت به طرف تكامل را براى اينان به ارمغان مى آورد و به
همين جهت است كه در قرآن كريم فرموده : ان الله يحب التوابين و
ان الله بحب المتطهرين
(274) و از ذيل آيه معلوم مى شود كه توبه تطهير از
آلودگى ها و ناپاكى هاست و پاكيزگى توبه ، در حد طهارت قبل از گناه
عصيان است ؛ طهارت توبه طهارت از خباثت باطنى و قذارت هاى روحى است
.
فما هكذا كانت سنته فى التوبه لمن كان قبلنا، لقد وضع عنا ما لا
طاقه لنا به ، و لم يكلفنا الا وسعا، و لم يجشمنا الا يسرا، و لم
يدع لاءحد منا حجه و لا عذرا، فالهالك منا من هلك عليه ، و السعيد
منا من رغب اليه در امت هاى گذشته سنت الهى بر قبول توبه نبود اما
منت گذارد و از ما مجازات فوق طاعت را برداشت و تكاليف را در حد
وسع و طاقت ما قرار داد و بر ما آسان گرفت ، ولى هيچ گونه عذر و
بهانه اى را براى ما باقى نگذاشت . و آن كه زيانكار است طغيان گرى
است كه در هلاكت خود قدم برداشته و خوشبخت آن كه در خط فرمان اوست
!