شرحى بر دعاهاى صحيفه سجاديه ، شهود و شناخت

آية الله حاج شيخ حسن ممدوحى

- ۵ -


اثر هفتم دعا  
هفتمين اثر دعا تربيت انسان كامل است . تربيت انسان هايى كه تا بلندترين قله مقامات بلوغ پيدا كرده و در مرتفع ترين ذروه فضيلت مقام يافته اند، ثابت مى كند كه مقامات مذكور در فرهنگ الهى اسلام ، صرفا يك سرى ايده هاى ذهنى كه تنها در مرحله خيال و وهم قرار داشته باشند نيست تا استعداد خامى چنين انگارد كه اين جمله ، نسيه و در آينده اى بسيار دور است كه از آن خبرى نداريم و لذا نتوان به آن وعده هاى دور، از لذايذ نقد درگذشت ؛ چه فكر ناپخته و چه انديشه دور از واقعيتى !
البته كسى كه با فرهنگ دعا آشنا است ، به خوبى مى داند كه تا انسان خود به مقام معرفت نرسيده باشد، هرگز نمى تواند سخنى را انشاء كند كه همه از آن بى خبرند؛ به عبارت ديگر، دعا قبل از هر چيز، از مقام گوينده اى خبر مى دهد كه در مقام انشاى اين مقوله عظيم برآمده است . آن كسى كه در كنار كوه عرفات ايستاده و در آن واقعيت ، يكباره به خداى خود عرض مى كند : انت الذى لا اله غيرك تعرفت لكل شى ء فما جهلك شى ء و انت الذى تعرفت الى فى كل شى فرايتك ظاهرا فى كل شى و انت الظاهر لكل شى : (241) تو آن خدايى هستى كه غير از تو معبودى نيست . خودت را به همه شناسانده اى ، پس هيچ شيئى (در عالم ) نيست كه تو را نشناسد، و خودت را به من در هر چيزى شناسانده اى ، پس تو را در همه چيز ظاهر يافتم و تو هستى كه آشكار كننده هر شى ء مى باشى
، و نكره اى در سياق تو نفى قرار مى دهد تا بگويد كه به طور مطلق ، همه چيز به تو آگاه است و علم دارد و لذا علم را در سراسر كائنات سرايت داده است ؛ آن چنان بهت آور سخن گفته كه نه تنها مردم امروز قصور از فهم اين كلمات دارند، بلكه بايد قرون متوالى بگذرد تا در لابه لاى اعصار، افكار پخته تر شده و پرده از چهره پر اسرار اين مسايل گرفته شود.
راستى اين سخن را معصوم از كجا مى گويد؛ سختى را كه به ذهن احدى نگذشته است ؟
يا آن گاه كه در ميان باغستان هاى مدينه ، نيمه شب ها فرياد مى زند : باسمائك التى ملاءت اركان كل شى (242)، و اسماى فعلى خداى متعال را سارى در نظام وجود مى بيند (زيرا اگر نديده باشد نمى تواند خبر دهد)، سخنانش مورد اعجاب هر متفكر عميق و دانشمند خبيرى است ! به راستى او اسم اله عالم را چگونه در همه موجودات سارى ديده و با كدام چشم خدا را در همه چيز ظاهر ديده است ؟
پس چنانچه قبلا بيان شد، مسايل بلند دعا، قبل از هر چيز دلالت بر روح بلند و مقام منيع و شخصيت والاى گوينده آن دارد؛ به عبارت ديگر، مى توان گفت كه دعاى كميل رحمه الله و دعاى ابوحمزه ثمالى رحمه الله و دعاى عرفه سيد الشهداء عليه السلام و...، سفر نامه آن بزرگواران در سفر من الخلق الى الحق و من الحق الى الخلق است . آن ها با به وديعه گذاردن اين گنجينه سنگين ، انسان ها را به موطن خود دعوت كرده و از همه خواسته اند تا با تكاپو در نظام تكليف اسلامى و متخلق شدن به اخلاق الهى و تمرين در تاءديب نفس ، به آن مقامات نايل آيند. اين دعاها به ما مى گويند كه ابواب كمالات بر روى انسان ها باز است ، لذا بايد از خدا بخواهند و به جانب آن كمالات حركت كنند، زيرا اسلام فقط يك سلسله عبادات - كه براى بسيارى از حد لفظ تجاوز نمى كند - نيست ، بلكه مثلا همين نماز معجونى است كه در آن همه مقامات انسانى لحاظ شده و انسان به طرف آن ها خوانده شده است .
اگر در دعاى شعبانيه به ما دستور داده شده كه از خدا بخواهيم : الهى هب لى كمال الانقطاع اليك وانر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و تصبير ارواحنا معلقه بعز قدسك : خداى من ، به من (حالتى ) عنايت كن كه (از همه چشم پوشيده ) فقط به سوى تو توجه كنم و چشمان دل مرا روشنايى عنايت فرما تا با آن به سوى تو نظر كنم تا آن كه چشمان دل من پرده هاى نور را بشكافد و به معدن عظمت دست يابد و روحم به عز قدس تو ملحق شودو يا فرموده كه عرض كنيم : الهى و الحقنى بنور عزك الابهج فاكون لك عارفا و عن سواك منحرفا : خداى من ! مرا به نور عزت خود كه بسى بهجت آفرين است برسان تا تو را بشناسم و از غير تو روى گردان باشم ، اين دعا، دعوت به بلندترين مقامى است كه براى يك عارف متصور است و مژده اى است براى انسان ها كه به آن ها اعلام مى كند كه باب كمالات مفتوح است ، پس بكوشيد آن ابواب را فتح كنيد.

هر كه شد محرم دل در حرم يار بماند
وان كه اين كار ندانست در انكار بماند
موانع دعا 
در دعاى كميل امير مؤ منان عليه السلام به اين نكته برمى خوريم كه اگر بر سر راه دعا عايق و مانعى قرار گيرد و شخص داعى توجه به مانع نكرده و آن را رفع ننمايد، اجابت نيز انجام نخواهد گرفت . حضرت با جمله اللهم اغفرلى الذنوب التى تحبس الدعاء (243) به اين شرايط مهم اشاره فرموده و گناه را اساسى ترين مانع دعا قرار داده اند، سپس براى علاج آن ، دستور به استغفار داده اند.
در اين زمينه روايتى نيز به ما رسيده است - كه معاذ بن جبل از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كند - و در آن به بسيارى از موانع دعا اشاره شده است . (244) در آن روايت پيامبر اكرم اشاره به باطن اعمال فرموده اند؛ آن هم باطنى كه حتى از ديد و علم ملائكه حامل اعمال مخفى مى ماند.
ما در اين جا اين روايت را نقل به معنى نموده و مورد بحث خود را در اين مقطع نقل مى نماييم و از ذكر آنچه كه فعلا مربوط به مبحث ما نيست صرف نظر مى نماييم .
از جمله موانع قبولى اعمال (به طور مطلق ) كه قعطا شامل دعا نيز مى شود، اين ها را مى توان نام برد :
1 - غيبت برادران دينى .
2 - عملى كه بنده به وسيله آن در پى كسب منفعت دنيايى باشد.
3 - تكبر بر خلايق .
4 - خود بزرگ بينى و عجب .
5 - حسد نسبت به آنان كه به علم و عمل اشتغال دارند.
6 - عدم شفقت و ترحم نسبت به ديگران .
7 - عملى كه بنده به واسطه آن ، قصد معروف شدن در بين مردم را دارد.
8 - عمل را به خاطر خدا به جا نياورده است .
9- زبان او موجب ايذاء ديگران است .
10 - گناهان خود را بر عهده ديگران مى گذارد.
11 - با بزرگداشت خود ديگران را تحقير مى نمايد.
12 - با پاك جلوه دادن خود، به آلودگى ديگران اشاره مى نمايد.
13 - به واسطه دنيا مى خواهد آخرت را تاءمين كند.
14 - به ديگران فحاشى مى نمايد.
15 - در حضور ديگران به نجوا مى پردازد.
16 - در او نسبت به مردم حالت گزندگى است .
موارد ذكر شده مجموعه اى است از موانع قبولى اعمال ، به خوبى روشن است كه اين ها موانع دعا هم هستند، زيرا دعا خود عملى است كه عبادت بوده و موجب قرب الهى مى گردد و اگر مورد قبول واقع شود، به دنبال خود اجابت هم دارد؛ ولى اگر مردود گردد مضمون آن نيز مقبول نشده و قهرا به اجابت نخواهد رسيد.
زبان دعا 
مكتب دعا داراى خصيصه هاى فراوانى است كه شارع مقدس مقاصد عاليه اى را در آن ، جهت تربيت امت خود قرار داده است . ما در طى اين مباحث به بعض آن ها اشاره مى كنيم .
مقصد اول  
يكى از بارزترين خصايص دعا در زمينه تعليم معارف ، آن است كه در تمامى ادعيه ، شايد موردى را نيابيم كه سببيت و موثريت را به غير اسماء و صفات الهى منسوب نموده باشد؛ يعنى تمامى ادعيه در تمامى حوادث و حقايق و كثرات اين جهان ، عليت محض را از آن نظام ربوبى ديده و بدون واسطه ، اراده مطلقه حضرت رب العالمين - جل و علا - را جارى و سارى معرفى مى كنند.
در بين علوم الهى ، نزديك ترين علم به اين مسلك عرفان است كه قاعده عليت را معلول اراده حتمى خلاق عالم و در طول خواست حضرت ربوبى مى داند و هر چه را در عالم پديدار است نشاءت يافته از يكى از شؤ ون حضرت الهى مى شمارد. پس اين خود مكتبى عرفانى و از خصايص ‍ اهل بيت عصمت عليهم السلام است كه پيروان خود را به سوى فوق غايات حركت و به طرف غايه الغايات سوق مى دهند.
در اين زمينه ، مرحوم علامه طباطبايى رحمه الله ، عرفان شيعه را از عرفان متعارف و علمى رسمى ممتاز مى دانست و مى فرمود در آيات كريمه و روايات و ادعيه ، نظام خاصى تاءسيس گرديده كه راه را براى سالك هموارتر و مقصد را بسى نزديك تر مى نمايد
. لذا در تمامى حالات اعاظم و بزرگان اين فن در مكتب مقدس اهل بيت عليهم السلام ، كمترين كارى كه ذوق معتدل و عقل سليم و دقيق از آن ابا داشته باشد به چشم نمى خورد؛ اعاظمى هم چون سيد بن طاووس ، سيد بحرالعلوم ، ابن فهد حلى ، علامه طباطبايى و استادان آن بزرگوار كه تمامى حالات و رفتار و حركاتشان تابع معصومين بوده و جملگى از مجتهدين والامقام و متخصصين در استفاده از آيات و روايات و دستورات مكتب عصمت به شمار مى آمدند.
ما براى اثبات اين خصيصه مهم به فرازهايى از دعاها استدلال مى كنيم كه خود موجب توجه بيشتر به مضامين عاليه اين صحف مكرمه الهى مى گردد. البته در نقل اين دعاها ترتيب خود دعا را ملحوظ نداشته و فقط قسمت مورد استدلال را آورده ايم .
O در " دعاى سمات " در مرتبه ورود به دعا، خداى متعال را با اسم اعظمش مى خوانيم كه اذا دعيت به على مغالق ابواب السماء للفتح بالرحمه انفتحت و اذا دعيت به على مضايق ابواب الارض للفرج انفرجت ... : خدايا به درستى كه من از تو درخواست مى كنم به نام بزرگ تو كه از نام هاى تو بزرگ تر و با عزت تر و باشكوه تر و گرامى تر است ؛ آن نامى كه هرگاه به آن براى گشايش خوانده شوى درهاى بسته آسمان به رحمت و بركت گشوده شود و چون به آن بر مشكلات و تنگناهاى حوادث ، خوانده شوى ، روى زمين به فراخى و سهولت باز مى گردد، و چون خوانده شوى به آن بر هر كار سخت و دشوارى ، سهل و آسان مى شود.
و بحكمتك التى خلقت بها الظلمه و جعلتها ليلا سكنا و خلقت بهاالنور و جعلته نهارا (تا گويد) و خلقت بها الشمس و خلقت بها القمر و خلقت بها الكواكب و جعلتها نجوما : و به حكمت تو كه به واسطه آن ظلمت را خلق كردى و شب را مايه آرامش قرار دادى و نيز نور را آفريدى و روز را جعل نمودى ... و هم چنين ماه و خورشيد و ستارگان را آفريدى ...
O و نيز در " در دعاى جوشن كبير " خداى متعال را به هزار اسم خوانده اند كه هر اسم دلالت بر تدبير گوشه اى از عالم مى نمايد : يا من له الملك و الكمال يا منشى ء السحاب الثقال (و نيز مانند) يا صانع كل مصنوع يا خالق كل مخلوق يا رزاق كل مرزوق (و نيز) يا مصور يا مقدر يا مدبر (و نيز فرموده ) يا من كل شى موجود به (و) يا من كل شى قائم به (و نيز فرموده ) يا رب الحبوب و اثمار يا رب الانهار و الاشجار يا رب الصحارى و القفار يا رب البرارى و البحار يا رب الليل و النهار (و نيز فرمود) يا من نفذفى كل شى امره يا من لحق بكل شى علمه (تا گويد) يا من لا ملك الاملكه يا من لا عطاء الا عطائه : اى كسى كه پادشاهى (عالم ) و كمالات از آن اوست ! اين ايجاد كننده ابرهاى سنگين ! اى سازنده هر ساخته شده اى . اى خالق هر مخلوق و اى روزى دهنده هر روزى خوار و اى صورت دهنده اندازه گيرنده (هر چيز را به اندازه خلق كرده است )! اى تدبير كننده (عالم ) و اى كسى كه وجود هر چيز به اوست و اى كسى كه تمامى موجودات عالم قائم به او هستند!
اى مالك دانه ها و ميوه ها، اى صاحب نهرها و درخت ها، اى صاحب بيابان ها و سرزمين هاى (بى آب و علف )، اى خداى خشكى ها و درياها، اى خداى شب و روز و اى كسى كه امر او (خواست او) در همه چيز نفوذ كرده است . اى كسى كه علم او در همه اشياء است ! اى كسى كه پادشاهى نيست مگر براى او، و اى كسى كه عطايى نيست مگر عطاى او...

و نيز درباره نظام حركتى جهان و پيدايش مقصد عام كه همه چيز او را طلب مى كند - و اين باب خود فصلى بس عظيم است و از دقيق ترين مباحث حكمى و فلسفى مى باشد - فرموده : يا من لا مفزع الا اليه يا من لا مقصد الا اليه : اى كسى كه هيچ پناهگاهى نيست جز در نزد او، و اى كسى كه هيچ مقصدى نيست مگر به سوى او! و نيز فرموده : يا من كل شى ء صاير اليه : اى كسى كه همه موجودات به سوى او در حال بازگشت مى باشند!
O در " دعاى رجبيه " نيز آمده : باسمك الاعظم الاجل الاكرم الذى وضعته على النهار فاضاء و على الليل فاظلم : (و درخواست مى كنم ) به آن نام بزرگ تر و باشكوه تر و گرامى تر؛ آن اسمى كه بر روز قرار دادى ، پس ‍ روشن شد، و بر شب قرار دادى ، پس تاريك گرديد.
O و در " دعاى صباح " : يا من دلع لسان الصباح بنطق تبلجه و سرح قطع الليل المظلم بغياهب تلجلجه و اتقن صنع الفلك الدوار بمقادير تبرجه و شعشع ضياء الشمس بنور تاءججه (و نيز فرمايد) و خلقت بلطفك الفلق و انرت بكرمك دياجى الغسق و انهرت المياه من الصم الصياخيد عذبا و اءجاجا و انزلت من المعصرات ماء سجاجا و جعلت الشمس و القمر للبريه سراجا وهاجا : خدايا، اى كسى كه خارج نمود خورشيد را در هنگام طلوعش با نورافشانى و پاره هاى شب را با همه تاريكى اش ... ساختار فلك را (ستارگان و سياره ها) كه در حال حركت هستند، بسيار محكم (و بى عيب ) قرار داد و آنان را در جايگاه خود (باعث ) زينت نمود و نور خورشيد را به سبب التهاب خورشيد درخشان كرد.
O در دعاى كميل فرموده : و بقوتك التى قهرت بها كل شى ء و بعزتك التى يا يقوم له شى ء و عظمتك التى ملاءت كل شى ء (تا فرمايد) و باسمائك التى ملاءت اركان كل شى ء : و (از تو درخواست مى كنم ) به قوت تو كه بر هر شى ء (با آن ) غلبه كردى و به عزت تو كه هيچ چيزى در مقابل او نمى تواند بايستد و به بزرگى تو كه هر شى ء را پر كرده است . (تا آن جا كه مى فرمايد) و به اسماء تو كه اركان تمام اشياء را پر كرده است .
O و در دعاى سى و ششم صحيفه : و انزل علينا نفع هذه السحاب و بركتها و اصرف عنا اذاها و مضرتها ( تا فرمايد) اللهم اذهب محل بلادنا بسقياك و اخرج وحر صدورنا برزقك (تا فرمايد) فان الغنى من اغنيت و ان السالم من وقيت : خدايا بركت و نفع اين ابرها را بر ما فرو فرست و اذيت و ضرر آن را از ما برگردان (تا فرمايد) خدايا خشكسالى را از سرزمين هاى ما با (فرو فرستادن ) آب دور فرما و وسوسه و بدانديشى را با روزى (فرستادن خودت ) از سينه هاى ما خارج كن (تا فرمايد) به درستى كه بى نياز كسى است كه تو او را بى نياز كرده باشى و سالم كسى است كه تو او را حفظ نمايى !
و نيز فرمايد : اللهم ان هذين آيتان من آياتك و هذين عونان من اعوانك يتبدران طاعتك برحمه نافعه او نقمه ضاره فلا تمطرنا بها مطر السوء و لا تلبسنا بهما لباس البلاء : خدايا، به درستى كه اين دو (ابر و برق ) دو نشانه از نشانه هاى تواند و دو كمك حال از ياوران تواند كه پيشى مى گيرند در انجام (اوامر تو) با رحمتى نافع يا بلايى ضرر زننده . پس به سبب آن ها باران زيان زننده بر ما فرو مفرست و جامه گرفتارى بر ما نپوشان !
O و در دعاى ششم صحيفه : الحمدلله الذى خلق الليل و النهار بقوته و ميز بينهما بقدرته و جعل لكل واحد منهما حدا محدودا : حمد و ستايش از آن خدايى است كه شب و روز را به قوت خود خلق كرد و با قدرت خود بين آن دو جدايى انداخت و براى هر يك اندازه اى معين قرار داد (تا فرمايد) و خلق لهم الليل ليسكنوا فيه من حركات التعب : و براى ايشان (بندگان ) شب را خلق كرد تا در آن بياسايند و از سختى هاى روز بيارامند. (تا فرمايد) و خلق لهم النهار مبصرا ليتبغوا فيه من فضله و ليتسببوا الى رزقه و يسرحوا فى ارضه طلبا لما فيه نيل العاجل من دنياهم و درك الآجل فى اءخريهم : و براى ايشان روز را روشن (بينا كننده ) آفريد تا از فضل خداوند (در روز) بهره برند و وسيله روزى اش را به دست آورند و در زمين او سير كنند تا بتوانند به (منافع ) كنونى دنيايشان و سعادت آخرتشان برسند.
ملاحظه مى شود كه در اين فرازها هر حركت و سكونى به طور مستقيم در نظام عالم ، منسوب به حضرت ربوبى است و كل تاءثيرات به جعل و قرارداد دستگاه عليم و حكيم نسبت داده شده است .
نكته قابل توجه ديگر اين كه حضرات معصومين عليهم السلام ، خود را مظهر اسماء الهى (بلكه در بعض روايات خود را نفس اسماء حسناى خدا مى دانند). به هر حال ، بافت حقيقت اسماء غير از تصور ذهنى و فكرى است . دريافت قدرت مطلقه و علم مطلق و عظمت تامه حضرت رب براى حضرات معصومين به طور شهودى و وقوف و شعور محض بر عالم غيب است كه از سنخ گفتنى ها و شنيدنى ها نيست ، بلكه دريافتى خاص آن بزرگواران بوده است . آنان در واقع متن عالم اسماى الهى و اسم اعظم او هستند، به طورى كه جدايى در كارشان نيست ؛ به عبارت ديگر، خود آنان ؛ آن گاه كه به معرفى خود مى پردازند، خود را اسم اعظم الهى معرفى مى كنند. يعنى اگر امام را فقط در حد محسوس عالم گمان كرده ايد، توهمى خام مرتكب گشته ايد؛ چرا كه بدن او در اين عالم و حقيقت او در عالم ديگر قرار دارد.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد : و نحن عندنا من الاسم الاعظم اثنان و سبعون حرفا و حرف واحد عندالله : (245) در نزد ما از اسم اعظم هفتاد و دو حرف وجود دارد و يك حرف نيز در نزد خداست (اختصاص به خداوند متعال دارد و در نزد هيچ كس موجود نيست ).
و نيز معاويه بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل مى كند : نحن والله اسماء الحسنى : (246) ما به خدا قسم همان اسماء حسناى الهى هستيم .
و نيز (247) حماد بن عثمان از ابى الصباح نقل مى كند كه امام فرمود : يا ابا الصباح نحن والله الناس المحسودون : اى اباالصباح ، ما به خدا قسم همان مردمى هستيم كه مورد حسد واقع شده ايم .
يعنى در واقع آنان به عالم الهيت از هر ملك مقرب و نبى مرسلى نزديك ترند؛ به عبارت ديگر در عالمى فوق اين عالم قرار دارند و لذا امير مؤ منان على عليه السلام فرمود : لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا : اگر پرده ها كنار رود، بر يقين من افزوده نخواهد شد.
هم چنين على عليه السلام درباره بندگان خالص خدا فرموده : بدن آنان در دنيا و ارواح آنان معلق در عالم ديگرى است .
ابن سينا درباره عارف وارسته در نمط نهم كتاب اشارات (248) مى گويد : فكان و هو غائب حاضرا و هو ظاعن مقيما : هم نشين آنان گمان مى كند كه او در اين عالم است و حال آن كه او در سفر است .
پس در واقع ، بندگان وارسته خدا، بدنشان در اين عالم است و ارواحشان در جانب اعلاى نظام آفرينش و مسانخ با همان جاست .
اين جمله ، مقدمه اى براى درك اين نكته بود كه اگر در كلمات ائمه اين گونه يافتيم كه پيوسته در ادعيه ، خدا را به اسمايى كه به وسيله هر يك گوشه اى از عالم را آفريده است مى خوانند، آنان همانند ما با الفاظ سر و كار ندارند، بلكه تمام موجودات اين عالم را معلول و رقيق اسماء ديده و به پيكره جهان از نظام ربوبى مى نگرند، نه آن كه به وسيله عالم با خدا رابطه برقرار كرده باشند. آن ها به اقتضاى تمام اسماء الهى آگاهند و مى دانند كه هر يك اقتضايش چيست . آنان نظام محسوس و ملموس را چكيده و رقيقه و وابسته و متعلق و مرتبط به غيب عالم مى دانند و لذا اگر در دعاى كميل مى فرمايد : و باسمائك التى ملاءت اركان كل شى ء ، در واقع از نظام علوى به جهان مادون نظر كرده و ديده كه هيچ موجودى نيست جز آن كه به اسمى از اسماى الهى قائم است ؛ به عبارت ديگر عالم را اقتضاهاى مختلف اسماء ديده و مى داند كه در عالم چه خبر است و چه بايد باشد. او هندسه اين عالم را در نظام اسماى الهى شناخته و مى داند كه مثلا اين اسم اقتضايش ‍ ليل و ديگرى نهار و سومى شمس و چهارمى قمر است .
مقصد دوم  
گاه حضرات معصومين عليهم السلام آن چنان بر درگاه خداوند انابه و تضرع فرموده اند كه راستى اعجاب هر ناظر را برمى انگيزد كه چگونه اين امام معصوم و يگانه عالم خلقت چنين مضطربانه مى نالد؟ البته ذهن هر فرد آگاه به مراتب بلند معصومين ، از تصور اين كه - نعوذ بالله - خطايى از ناحيه قدوسى آن بزرگواران صادر شده باشد ابا دارد، ولى استغفارهاى پياپى ، گريه هاى ممتد، اظهار عجزها و قصورهاى فراوان و اقرارهاى حاكى از ناتوانى ها، آن هم از ساحت مقدس كسانى كه جبريل امين در سرادقات كمال و مقام قرب آنان بار ندارد بسى شگفت آور است !
در دعاى افتتاح مى خوانيم : اللهم ان عفوك عن ذنبى و تجاوزك عن خطيئتى و صفحك عن ظلمى و سترك على قبيح عملى و حلمك عن كثير جرمى عند ماكان من خطائى و عمدى : خدايا، بخشيدن گناه من و گذشت تو از خطاى من و روى گردانى تو از ظلم من و پوشاندن عمل زشت من و صبورى تو از جرايم فراوان من ، چه آن ها كه از روى عمد بود و چه آن ها كه از روى خطا صورت گرفت ...

در دعاى ابوحمزه فرموده : فو عزتك يا سيدى لو انهرتنى ما برحت من بابك و لا كففت عن تملقك : پس به عزت قسم اى مولاى من ! اگر مرا از خود برانى ، از در خانه تو كنار نخواهم رفت و از تملق گويى تو دست بر نخواهم داشت .
و نيز مى فرمايد : سيدى انا الصغير الذى ربيته انا الجاهل الذى علمته و الخاطى الذى اقلته ... اءرى نفسى تخادعنى و ايامى تخاتلنى و قد خفقت عند راءسى اجنحه الموت - فمالى لا ابكى ... : اى مولاى من ، من همان (طفل ) كوچكى هستم كه تو مرا پرورش دادى ، من همان ناآگاهى هستم كه تو مرا آگاه نمودى (تا آن جا كه فرمايد) (من همان ) خطاكارى هستم كه تو او را رها نمودى . مى بينم كه نفس من مرا فريب مى دهد و روزگار من با من نيرنگ مى كند و حال آن كه بال هاى مرگ را بر سر خود گسترده مى بينم ! پس ‍ چرا به حال خود گريه نكنم ؟
و نيز فرمايد : افبلسانى هذا الكال اشكرك ام بغايه جهدى فى عملى اءرضيك و ما قدر لسانى يا رب فى جنب شكرك ؟ و ما قدر عملى فى جنب نعمك : با اين زبان الكن ترا شكر گويم يا با كوشش فراوان خود تو را راضى سازم ؟ زبان من در جنب شكر (نعمت هاى ) تو چه ارزشى دارد؟ و اعمال مرا در كنار نعمت هايت چه قدر و قيمتى است ؟
و نيز فرمايد : الهى ارحمنى اذا نقطعت حجتى و كل عن جوابك لسانى و طاش عند سؤ الك لبى : خداى من در آن زمان كه ديگر حجتى ندارم و زبانم از پاسخ گويى وامانده است و عقلم در مقابل سؤ ال تو از دست رفته ، (در اين هنگام ) به من رحم فرما!
Oدر اين فرازها به خوبى ديده شد كه در كلمات اين منابع علم و معادن عصمت ، چگونه عجز و ذل و استغفار و قصور و تملق آمده و چگونه در مقابل خداى متعال با خوف و خشيت به مناجات پرداخته اند.
حال بايد بگوييم كه اين مساءله دو جواب دارد :
اول آنكه بايد دانيم هر عظمت ، عصمت ، علم و قدرتى كه براى معصوم وجود دارد، جملگى از معدن اصلى وجود كه خداى متعال است افاضه مى شود. اگر در زيارت اول حضرت ابى عبدالله عليه السلام در روز عاشورا مى خوانيم كه اراده الرب فى مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم : اراده پروردگار در تقديرات امور (عالم )، به سوى شما فرود مى آيد و از منازل شما خارج مى شود. و يا در زيارت جامعه ديده ايم كه بلغ الله بكم اشرف محل المكرمين و آعلى منازل المقربين و ارفع درجات المرسلين حيث و لا يطمع فى ادراكه طامع : خداوند متعال شما را به بالاترين مقام (انسان هاى ) گرامى و بالاترين مقام قرب رساند؛ (مقامى كه ) هيچ كس طمع رسيدن به آن را ندارد، جملگى به اضافه اشراقى (249) است كه از مبداء اعلى - جل جلاله - نازل گرديده و به ارواح طيبه و مطهره حضرات معصومين عليهم السلام تعلق گرفته است ؛ به طورى كه اگر لحظه اى عنايت حضرت ربوبى قطع شود؛ هيچ كمالى در احدى از بشريت نخواهد بود. در واقع ، خوف از قطع اين اضافه اشراقيه ، به طور دائم حضرات را متوجه داشته و مى دانستند كه جملگى كمالات از مبدئيت متعالى جهان است . بديهى است كه هر چه اين كمال گسترده تر و مهم تر احساس شود، حاجت و ربط بيشتر احساس شده و فقر و تهى دستى عيان تر خواهد بود، لذا ايشان از خودى خود دور و خود را به قدرت مطلقه محتاج تر مى ديدند و به شكرانه اين نعمت عظمى ، هرگز دست از ذكر و استغفار برنداشته و على الدوام متذكر بودند كه هرچه هست جملگى از فيض و مرحمت حضرت رب العالمين است . قهرا اين كمال عظيم و اين احتياج و وابستگى قطعى ، براى ايشان خضوع و خشوع مى آورد و از اين رو، زبان را به مدح و ثناء و احيانا تملق مى گشودند؛ به طورى كه امام معصوم صريحا مى فرمايد : ما كففت عن تملقك . از اين بيان مى توان چنين نتيجه گرفت كه هرگز نتوان كار پاكان را به خود قياس كرد و نمى توان با توهم غلط هر چه مناسب با حالات خود ما است ، نعوذ بالله به آن حضرات نسبت داد، زيرا اين نوعى بيراهه رفتن و از اصل مقام معصوم دور افتادن است و انسان با داشتن چنين اعتقادى نسبت به حضرات معصومين عليهم السلام ، هرگز روى معرفت را نخواهد ديد.
دومين نكته آن كه قرب به حضرت خداوندى - جل و جلاله - و دريافت آن عظمت بى حد و حصر و آن اقيانوس غير متناهى و قدرت مطلقه و علم غير متناهى و سيطره عظيم و احاطه ربانى و ربط محض ماسوا، چنان عبد را مى سازد كه اگر طول دهر را سجده كند، يا با مژگان چشم خود كوه را از جاى بكند، در مقابل عظمت بى پايان حق كمترين كارى بر خود نمى بيند و پيوسته حقارت و بيچارگى خود را در باد دارد و محال است آن را از ياد ببرد! تجلى عظمت آن جا كه قلب كوه را مى شكافد و موسى را مدهوش ‍ مى نمايد به طور پيوسته تمام وجود حضرات ائمه معصومين عليهم السلام را فرا گرفته و نام و نشانى از آنان باقى نمى گذاشته است ، به طورى كه هر عظمتى در مقابل آن مبدئيت خوار و كوچك ، و هر قدرتى در قبال آن قدرت مطلقه ضعيف و ناتوان است . و در اين رابطه تناسبى معكوس در كار است كه به هر اندازه عظمت خدا براى كسى بيشتر جلوه كند، آن شخص اگر عمر دهر را در سجده و عبادت بگذراند، به طورى كه كام او روزه و قلب او حاضر و زبان او ذاكر باشد، خود را به مثل ذره اى نبيند و از كردار خود خجل و شرمنده و در جنب عظمت و جلال او كوتاه و خود را از هر كسى كمتر مى داند. لذا هرگز خود را در مقام بندگى در مرز اطاعت تمام نديده و از تقصير خارج نمى داند! در دعاى صباح فرمود : سبحانك اللهم و بحمدك من ذا يعرف قدرك فلا يخافك و من ذا يعلم ما انت فلا يهابك : خدايا، تو را از هر عيبى پاك و منزه مى دانم و بر همه كمالاتت ، تو را حد مى كنم ! چه كسى است كه قدر تو را بداند و از تو نترسد و چه كسى است كه بداند تو كيستى و از تو نترسد؟
و همين نكته باعث شده كه حالات انبياء عليهم السلام و ائمه هدى - سلام الله عليهم - در وضع خاصى قرار گيرد و بر بسيارى از ناآگاهان مساءله پوشيده بماند و چه بسا - نعوذ بالله - توهم قصور درباره آنان بنمايند؛ لذا سيد الساجدين عرض مى كند : الهى مالى و ما خطرى هبنى بفضلك و تصدق على بعفوك : خدايا، من كيستم و چه ارزشى دارم ؟ مرا به فضل خود ببخش و با گذشت خودت بر من تصدق فرما. از اين جمله بر مى آيد كه آن امام ساجد و راكع معصوم ، هيچ گونه حقى براى خود قائل نيست . لذا با كمال تضرع در فراز ديگرى عرض مى كند : سيدى عبدك ببابك اقامته الخصاصه بين يديك : آقاى من ! بنده تو به در خانه تو آمده است و فقر او، او را در پيشگاه تو قرار داده .
و در فراز ديگر : سيدى ان وكلتنى الى نفسى هلكت : آقاى من ! اگر مرا به خود واگذار كنى هلاك مى شوم !
عمده مساءله همين است كه ايشان در كنار تجلى اعظم مالك هستى ، بدون پرده و حجاب قرار دارند. لذا خود را و تمام عبادات و طاعات خود را داراى كمترين وجهى نمى بينند و با تمام توجه به تهيدستى خود در كرانه جلال و عظمت خدا به تضرع و اءنابه مى ايستند و كمترين حقى براى خود قائل نمى باشند.
نشان قطعى كمال در همين است كه بندگى در اعلا درجه اخلاص باشد و بنده خود را در كمترين مرحله بندگى نبيند. در دعاى شانزدهم صحيفه فرمود : الهى لو بكيت اليك حتى تسقط اشعار عينى ... و ركعت لك حتى ينخلع صلبى و سجدت لك حتى تنفقا حدقتاى و اكلت تراب الارض طول عمرى و شربت ماء الرماد آخر دهرى و ذكرتك فى خلال ذلك حتى يكل لسانى ثم لم ارفع طرفى الى آفاق السماء استحياء منك ما استوجب بذلك محو سيئه واحده من سيئاتى : خداى من ! اگر آن قدر گريه كنم كه مژگان چشمم بيفتد و ركوع كنم كه كمرم بشكند و سجده كنم تا چشمانم از حدقه خارج گردد و در طول عمر خاك زمين را بخورم و آب مخلوط با خاكستر بنوشم و در خلال اين مدت تو را ياد كنم تا آن كه زبانم لال شود، (باز) نمى توانم چشمانم را به سوى آسمان بلند كنم ، چرا كه از تو خجالت مى كشم ! با اين حال (در مقابل همه آن عبادات )، حتى لايق اين نيستم كه يك گناه از گناهان مرا ببخشى !
غره مشو كه مركب مردان خود را
در سنگلاخ باديه ها پى بريده اند
آن كه با سجده اى مغرور گشته و با روزه اى و نمازى در نيمه شب ، در توقع هاى خود مى غلتد و توهم مجاهد فى سبيل الله مى كند، در طمع خام افتاده و نمى داند كه بندگى قيد و شرطى برنمى دارد، بلكه بايد با حذف هرگونه شائبه ، فقط به بندگى پرداخت كه راه عشق است اين ، ره حمام نيست .
دو نكته ظريف و دقيقى را كه در جواب آورديم ، از لابه لاى فرازهاى ادعيه استفاده شده بود و تنبيه بسيار خوبى است براى كسانى كه در اين مشكل پيچيده گرفتار آمده اند كه چگونه امام عليه السلام بر درگاه خدا اين گونه انابه و تضرع مى كند؟
اين گونه حالات ، در بين اعاظم علما كه از شاگردان خاص مكتب اهل بيت هستند نيز بسيار ديده شده است كه بيش از هر كس در اطاعت و عبادت كوشيده اند، ولى كمترين ادعايى در تمام وجود آنان خلق نگرديده است ! و خواننده گرامى اگر به تراجم احوال آنان بزرگواران رجوع كند و با دقت كامل در احوال و اوضاع آنان بنگرد، به صدق اين گفتار بهتر رسيده و شاهد عدل آن را پيدا خواهد نمود.
مقصد سومين  
تعليم معارف به صورت تبيين قضاياى عقلانى و فلسفى است كه به نظام جهان بينى در لابه لاى بعض ادعيه نيز اشاره شده است و اين فصلى بس ‍ عظيم است كه خود محتاج به نوشتن مجلدات فراوان مى باشد، بلكه بتوان به گوشه اى از اين چشمه معرفت اشاره نمود.
در دعاى عرفه ، سيد الشهداء - عليه آلاف التحيات - فرمود : بك عرفتك و انت دللتنى عليك و لولا انت لم ادر ما انت : (خدايا) تو را به واسطه خودت شناختم و تو مرا به سوى خودت راهنمايى كردى و اگر راهنمايى تو نبود نمى دانستم تو كيستى
. و اين بهترين و عالى ترين نوع برهان صديقين است كه خدا را به خدا شناسند و هيچ چيز را دليل بر آن قرار ندهند؛ يعنى در هيچ چيز آن لياقت را نديده اند كه بتواند روشن تر از خدا باشد تا ذهن به وسيله آن بر صانع عالم راه يابد :
آفتاب آمد دليل آفتاب
چون دليلت بايد از وى رخ متاب
زيرا اين كار در حكم در روز روشن ، با شمع به دنبال آفتاب گرديدن است .
حضرت در فراز ديگرى از همان دعا با تعبير اعجازآميزى به دليل همين مساءله اشارت فرموده - و جز امام كسى توان اين عبارت پردازى و خلاقيت در معنى را ندارد و مى فرمايد : اءلغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك ؟ متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك و متى بعدت حتى يكون الآثار هى التى توصل اليك عميت عين لا تراك عليها رقيبا : آيا غير تو ظهورى (توانى ) دارد كه تو ندارى تا آن شى ء ظاهر كننده تو باشد؟ چه زمانى غايب بوده اى كه احتياج به دليل داشته باشى كه تو را بنماياند؟ چه زمانى از ما دور بوده اى تا نشانه هايت ما را به تو برساند؛ كور است چشمى كه تو را بر خود مراقب نبيند!
كى رفته اى ز دل كه تمنا كنم تو را
كى بوده اى نهفته كه پيدا كنم تو را
غايب نگشته اى كه شوم طالب حضور
پنهان نبوده اى كه هويدا كنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدى كه من
با صد هزار ديده تماشا كنم تو را
و نيز فرموده : الهى اءمرتنى بالرجوع الى الآثار فارجعنى اليك بكسوه الانوار و هدايه الاستبصار حتى ارجع اليك منهاكما دخلت اليك منها مصون السر عن النظر اليها : خداى من ! تو امر كردى كه خلق براى شناسايى ات رجوع بر آثار (قدرتت ) كنند، اما مرا رجوع به تجليات انوار ده و به مشاهده و استبصار راه نما، تا بى توجه به آثارت به شهود حضرتت نايل گردم كه چون به مقام معرفت وارد شوم ، سر درونم توجه به آثار نكرده و...؛ يعنى اگر چه فرمود : افلا تنظرون الى الابل كيف خلقت و الى السماء كيف رفعت و الى الارض كيف سطحت : پس آيا به شتر نگاه نمى كنند كه چگونه خلق شده است ؟ و به آسمان نظر نمى افكنند كه چگونه بلند داشته شده است و به زمين (نگاه نمى كنند) كه چگونه گسترانيده شده ؟، ولى من از درگاه رحمت بى دريغ تو خواهانم كه بدون آن كه صحيفه نفس به كثرات مبتلا شود و از هر يك رنگى بگيرد، به تمام اطلاق ، سر وجودم را منعطف به خود گردانى كه تو از همه آشكارترى و هيچ چيز دليل بر تو نيست ، بلكه تو بر همه چيز نشانه و دليل هستى !
يار گو بالغدو و الآصال
يار جو بالعشى و الاءبكار
يار بى پرده از در و ديوار
در تجلى است يا اولى الابصار
حضرت در فرازى ديگر نيز، اشاره به سرى از اسرار عالم فرموده كه در حقيقت ، گواه بر عروج به طرف فوق عالم عقل و اعلى از مرتبه تفكر است و مى فرمايد : انت الذى تعرفت الى فى كل شى و راءيتك ظاهرا فى كل شى : تو كسى هستى كه در هر چيزى خودت را به من نشان دادى و تو را در همه چيز آشكارا يافتم (تا فرمايد) تعرفت لكل شى و ما جهلك شى : تو براى تمامى اشيا آشنا هستى و هيچ چيز به تو ناآگاه نيست .
معلوم است كه حضرت سريان علم را در سراسر هستى ديده و خود نيز - گذشته از آن كه خداى را در همه چيز ديده ، به آگاهى موجودات آگاه است ؛ به طورى كه نكره را در سياق نفى قرار داده و مى فرمايد : ما جهلك شى ء : هيچ چيز نيست جز آن كه به تو آگاه و از تو باخبر است .
خدايا! چگونه بفهميم ؟ كاش در محضرش مشرف بوديم و مى پرسيديم كه اى امام ناطق به حق ! تو از دل سنگ و كوه و آهن و فولاد و در جوهاى بسيار بلند و كرات بى نهايت دور، كجا آگاهى يافتى و دانستى كه اين سنگ و آهن و اشياى ديگر به خدا آگاهند، جز آن كه بگوييم امامى هستى معصوم ؟
و در دعاى سى و دوم صحيفه سجاديه فرمود : اللهم يا ذالمك المتاءبد بالخلود - عز سلطانك عزا يبلغ ادنى ما استاءثرت به من ذلك اقصى نعت الناعتين : خدايا، اى صاحب پادشاهى ابدى (بر عالم )، سلطنت تو چنان غالب است كه حد و مرزى در اول آن نيست و براى انتهاى آن پايانى وجود ندارد، و پادشاهى تو چنان برترى يافته كه همه اشياء قبل از رسيدن به پايان آن فرو مى مانند و نهايت توصيف وصف كنندگانت به پايين ترين مرتبه اوصاف كمال تو نمى رسند.
امام در اين جملات به نكات دقيقى اشاره فرموده است :
1 - سلطنت و اقتدار غير متناهى و غير متناهى را چنين معرفى فرموده : اوليت و آخريت آن ملك حد آن سلطنت نيست ، اگر چه آن سلطنت به اوليت و آخريت حضرت حق كه هو الاول و الاخر است متصف مى شود؛ يعنى اول و آخر در اين مقام به معنى احاطه تام است نه به معنى مدت و زمان ، زيرا اين اوليت و آخريت ، حقيقت فوق زمان است كه خود زمان نيز در احاطه همين اوليت و آخريت است .
2 - سپس اشاره فرموده كه آن اوليت از سنخ تقدم علت بر معلول نيست ، زيرا تقدم آن مربوط به نظام وصف عليت و معلوليت است ؛ بلكه از سنخ تقدم بالدهر است و يا از سنخ تقدم بالحقيقه مى باشد. تمام مراتب وجود در هر مرتبه اى كه باشد قبل از آن كه بتواند به مقام وجوب ذاتى برسد، ساقط و از بين رفته است ، اگر چه آن خود وجودى ازلى باشد؛ يعنى ازلى بالغير و با از سنخ تقدم بالحق ، يعنى هر موجودى قبل از آن كه از آن خود باشد، تمام حقيقت آن به يد قدرت همان ملك متاءبد بالخلود است و هيچ موجودى مرتبه اش در مرتبه ذات نيست و هر چيز قابل از آن كه به آن مرتبه برسد، محكوم به فناء مطلق مى شود.
البته اين فراز، يكى از حقايقى را كه مربوط به مقام ذات بود بيان نمود، ولى براى آن كه توهم نشود كه خداى متعال با مخلوقات بينونت عزلى دارد، در فرازى از يكى از دعاهاى سحر ماه رمضان اشاره به مقام فعل حضرت بارى دارد (نه ذات )، كه فرمود : يا من دنى فلاشى دونه و علا فلاشى فوقه كه كنايه از انه بكل شى محيط است و اشاره به آن است كه همه چيز در عالم در احاطه محض اوست و هيچ چيز بدون اراده مستقيم خدا در كار وجوديت نيست كه اين ، همان مقام توحيد افعالى است .
البته در اين فراز نكات ديگرى نيز وجود دارد كه مربوط به اسماء مستاءثره است و ما به جهت كم و كيف اين رساله از بحث درباره آن ها خوددارى مى كنيم .
سيد الساجدين در دعاى ابى حمزه ثمالى مى فرمايد : بك عرفتك و انت دللتنى عليك و لولا انت لم اءدر ما انت ؛ يعنى در واقع اگر برهانى دليل است ، آن كه برهان را منتج ساخت و حد وسط در برهان را حجت و سبيل براى ارتباط بين اصغر و اكبر نمود و آن كه ذهن برهاى فهميدن داد و آن كه فطرت را خداجو ساخت و آن كه اراده فهم مساءله را عطا فرمود همه تو هستى ، و اين معنى - چنان كه قبلا نيز به آن اشاره رفت - از عالى ترين نوع برهان صديقين است كه بهتر از اين نوع بيان ، هيچ فيلسوفى را نرسد كه بازگو كند.
و نيز در دعاى چهل و هفتم مربوط به روز عرفه : انت الذى لا تحدفتكون محدودا ولم تمثل فتكون موجودا و لم تلدفتكون مولودا انت الذى لا ضد معك فيعاندك و لا عدل لك فيكاثرك و لا ندلك فيعارضك : تو آن كسى هستى كه حد و مرزى ندارى تا محدود باشى و در فهم مردم به تصور در نيامده اى تا موجود (محدود) باشى ، و فرزندى نياورده اى تا خود فرزند ديگرى باشى ! تو آنى كه ضدى براى تو نيست تا با تو به معارضه برخيزد و همتايى براى تو نيست كه بر تو غلبه و سرفرازى نمايد و شريك ندارى كه با تو برابرى كند.
آنچه در اين فراز آمده ، همان بساطت محض و وحدت حقه حقيقيه است كه نه محدود است و نه متمثل ؛ نه داراى صورت است و نه از چيزى يافت مى شود؛ نه ضد و نه مثل و نه عدل ؛ هيچ يك را ندارد. زيرا هر يك را اگر داشته باشد، مخل در بساطت و مستلزم داشتن ماهيت يا تركيب و يا تكثير در ذات خواهد بود.
امام در دعاى كميل فرموده : و بوجهك الباقى بعد فناء كل شى ... و بنور وجهك الذى اءضاء كل شى ء يا نور يا قدوس : (خدايا، از تو مى خواهم ) به آن وجه تو كه بعد از فناء اشياء باقى است و به نور وجه تو كه هر چيزى به واسطه او نور (وجود) گرفته است ! اى نور و اى پاكيزه و منزه !
امام معصوم تمام عرفان را در اين چند كلمه جمع فرموده است . حضرت در حالى كه همه چيز را قائم به نور خدا ديده و نجات از ظلمات عدم را فقط به روشنى نور خدا - كه همان هستى محض است - ملاحظه كرده ، فناى موجودات را كمتر گردى كه بر دامن كبريائيش بنشيند ندانسته است . در عين حال ، با آوردن بوجهك الباقى بعد فناء كل شى به نظام ثابت ولا يتغير شاءن الهى تصريح فرموده است . نيز پس از آن كه همه چيز را به نور خدا قائم ديده ، به خاطر دفع توهم و خلط اذهان ، ضميمه فرموده يا نور يا قدوس ‍ ، كه مبادا كسى توهم شائبه كثرت و يا اتحاد و امثال اين گونه اباطيل كند؛ يعنى خدايا، در حالى كه تو نورى و همه از پرتو نور تو نشاءت يافته اند، ولى تو قدوسى ، يعنى منزه از نقايص جمله كائنات مى باشى .
مقصد چهارم  
بيان حب و عشق به خداست كه در فرازهايى از ادعيه بيان شده كه در عين آن كه هيچ گونه مبالغه اى در بيان ندارند و صدق و حق از تمام جوانب آن ها فيضان دارد، انسان را به عجز از ادراك مراتب حضور و معرفت آن بزرگواران مى اندازد؛ به طورى كه خود را همچنان ابتدايى ترين مخلوق از خلايق مى بيند كه در كنار بى نهايت علم و عشق و كشف و شهود، بى بهره از همه چيز شده است .
اينك به گوشه هايى از اين واقعيت فوق عقل در بين كلمات آنان اشاره مى كنيم كه با علم به مقام عصمت آن بزرگواران و دانستن دور بودن شائبه مبالغه در كلمات معصومان ، عظمت مساءله روشن خواهد شد.
در دعاى پنجاهم صحيفه سجاديه امام سجاد عليه السلام فرموده : و ليس عذابى يزيد فى ملكك مثقال ذره ولو ان عذابى مما يزيد فى ملكك لساءلت الصبر عليه و احببت ان يكون ذلك لك : (خدايا)، عذاب كردن من به سنگينى يك ذره هم به پادشاهى و ملك تو نمى افزايد. اگر عذاب كردن من به پادشاهى و ملك تو مى افزود، از تو تقاضاى صبر بر آن را مى كردم و دوست داشتم كه آن عذاب بر پادشاهى تو بيافزايد.
امير مؤ منان عليه السلام در دعاى كميل فرموده : الهى هبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك و هبنى يا الهى صبرت على حز نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك : خداى من ! اى معبود و آقا و رهبر و مالك من ! گيرم كه بر عذاب تو صبر كنم ، چگونه بر دورى تو صبر نمايم ؟ و گيرم كه بر سوزانندگى آتشت صبر نمايم . ولى چگونه مى توانم بر نظاره كردن بر بزرگواريت صبر نمايم ؟

و نيز و اجعل لسانى بذكرك لهجا و قلبى بحبك متيما : (خدايا)، زبان مرا به ذكر خودت گويا قرار بده و قلب مرا به محبت خود مبارك گردان !
و نيز در دعاى ابو حمزه : فربى احمد شى عندى و احق بحمدى : خداى من ، محبوب ترين چيز در نزد من است و شايسته ترين فرد به سپاسگزارى من .
و نيز در فراز ديگرى از دعاى ابو حمزه فرمود : الهى لو قرنتنى بالاصفاد و منعتنى سيبك من بين الاشهاد و دللت على فضائحى عيون العباد و امرت بى الى النار و خلت بينى و بين الابرار ما قطعت رجائى منك و ما صرفت وجه تاءميلى للعفو عنك و لا خرج حبك من قلبى ، انا لا انسى اياديك عندى ... : خداى من ، اگر مرا به غل و زنجير كشى و از مراحم خود در بين گواهان محروم سازى و چشمان بندگانت را به رسوايى هاى من بينا سازى و به من امر كنى كه در آتش بروم و بين من و نيكانت فاصله اندازى ، (هرگز) از تو اميدم را قطع نمى كنم و آرزويم را از بخشش تو بر نمى گردانم و محبت تو از قلبم بيرون نمى رود و عطاها و بخشش هايت را فراموش ‍ نمى نمايم .
و نيز در فراز ديگرى از دعاى ابوحمزه فرموده : و لئن ادخلتنى النار لاخبرن اهل النار حبى لك : و اگر مرا به آتش جهنم درافكنى ، به همه ى اهل آن اعلام مى كنم كه من تو را دوست دارم
و نيز در مناجات شعبانيه حضرت امير عليه السلام فرموده : و ان اخذتنى بدنوبى اخذتك بمغفرتك و ان ادخلتنى النار و اعلمت اهلها انى احبك : اگر تو مرا بر گناهانم بگيرى ، من تو را بر گناه پوشى ات مى گيرم ، و اگر مرا بر آتش اندازى ، به اهل جهنم مى گويم كه من تو را دوست دارم
هم چنان كه ملاحظه مى شود آنچه درباره عشق عاشقان و گفته هاى آنان و افسانه هاى مبالغه آميز شنيده ايم ، به هيچ وجه قابل مقايسه با زبان صدق و قلب مطمئن امامان صادق و معصوم ما نبوده و نخواهد بود.