حال بعضى از اين قواعد
اخلاقى ، معيارهاى اخلاق حسنه است و بعضى از آنها از لحاظ درجه و مرتبه
اوج مى گيرد و به تبيين كرامت هاى اخلاقى و اخلاق كريمه مى پردازد. هر
يك از اين دو، مقام و جايگاه ويژه اى دارد؛ يكى مقام محاسن اخلاقى است
و ديگرى مقام مكارم اخلاقى .
آنچه را كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم به عنوان پيام
انحصارى رسالت خود و علت نهايى بهثت خود ذكر مى فرمايند، وصول و صعود
انسان ها به آن مرتبه عالى اخلاقى يعنى كرامت هاى اخلاقى است :
انما
بُعِثتُ لاءُتمِّم مكارم الاءخلاق
(30).
((به درستى كه من براى تكميل و تتميم مكارم
اخلاقى مبعوث شدم )).
در اين كه هميشه عقلاى عالم ، الزامات الخاقى را يك ضرورت مى دانند،
ترديدى نيست . به همين دليل مكاتب مختلف اخلاقى در شرق و غرب عالم و در
طول تاريخ زندگى انسان ها، ظهور كرده ، بشريت را به يادگيرى و التزام
به تعاليم خود دعوت كرده و مى كند. مهم اين است كه چگونه مى توان اين
آموزش هاى اخلاقى را در افراد به صورت يك سجيه و ملكه درآورد و به
تعبير ديگر چگونه مى توان اين اصول اخلاقى را در روح بشر نهادينه كرد؟
يا چگونه اين اصول يا زندگى روزمره انسان ها عجين شود كه قابل تفكيك
نباشد؟ و اساسا زندگى انسان ها چگونه مى تواند تنظيم شود كه هيچ فرد و
يا هيچ اجتماعى از اين اصول پذيرفته شده اخلاقى تخلف نكند؟ آيا صرفا
آموزش و تعليم اين اصول اخلاقى كافى است ؟ آيا دعوت مكاتب اخلاقى كفايت
مى كند؟ آيا درك عقل بشر كفايت مى كند؟
زمانى مى توانيم پاسخ اين سوالات را بيابيم كه سرّ اين نكته را دريابيم
كه چرا توفيق مكاتب علمى و نظرى در مقايسه با توفيق اديان الهى ناچيز
است ؟
علت موفقيت اديان الهى
سرّ موفقيت اديان الهى اين است كه قبل از اين كه اقدام به اصلاح
اخلاق و رفتار عملى انسان ها كنند، به اصلاح اعتقاد انسان ها برخاسته
اند و سر و كار آنها با عقايد و باورهاى عقيدتى انسان ها بوده است .
مثلا نفس اين كه انسان ها در سايه تعاليم اديان الهى ، به مبدا و معاد
توجه پيدا كنند، پذيرش مبدا و معاد مى تواند اصول اخلاقى را براى
آنها به صورت سجيه اخلاقى و امر پذيرفته شده و قطعى اخلاقى درآورد
وگرنه صرف داشتن علم ، عقل و تدبير راه گشا نخواهد بود؛ زيرا به تعبير
اميرالمؤ منين عليه السلام كه مى فرمايند:
رُبَّ عالِم قد قَتَلَه جَهلُه ، و عِلمُه معه لم ينفَعهُ(31).
((بسا دانشمند كه نادانى وى او را از پا درآورد
و دانش او با او بود و او را سودى نكرد)).
تنها آموزش و تعليم اصول اخلاقى ، نمى تواند راه گشا و مشكل گشا باشد.
صرف تطابق با اصول عقلانى و فطرت انسانى هم كفايت نمى كند. براى اين كه
گاهى چنان عقل در اسارت نفس اماره قرار مى گيرد كه همه زواياى روشن
سعادت به روى عقل بسته مى شود. در روايتى از حضرت اميرالمؤ منين عليه
السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
كَم
مِن عقل اءَسير عند هَوَى اءَمير(32).
((چه بسيار عقل هايى كه در اسارت هواى مسلط
نفسانى قرار مى گيرند)).
در عين اين كه مى پذيريم بسيارى از انسان ها در سايه دعوت انبيا به
مكارم اخلاقى ، به اديان الهى گرايش پيدا كرده اند و اين دعوت براى
آنها جاذبه ايجاد كرده و آنها را به سمت دين و معارف الهى سوق داده است
، بايد به اين مهم نيز اذعان كنيم كه همه انسان ها در آغاز، نيازمند
اصلاح اعتقادى هستند و تا اعتقادات آنها اصلاح نشود، التزام به اخلاق
عملى معنا نخواهد داشت ؛ بنابراين ، انسان ملتزم و متعهدى كه مبدا و
معاد را پذيرفته است ، وقتى مى شنود كه امام صادق عليه السلام فرموده
اند:
الخُلُقُ الحَسَن جمَال فى الدُّنيا(33).
((خُلق خوش باعث زيبايى انسان در دنيا است
)).
يا حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
انَّ
الله عزّوجلّ جَعَل محَاسِنَ الاءَخلاق وُصلُ بينه و بين عبادِهِ(34).
((خداوند محاسن اخلاق را باعث پيوند ميان خود و
بندگانش قرار داده است )).
خود را ملتزم مى كند و يا وقتى درك كند كه تاثير التزام به موازين
اخلاقى در سرنوشت آينده و آخرت او چقدر است و ببيند كه پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم فرموده است :
ما
يوضَعُ فى ميزان امرِى ، يوم القيامَةِ اءَفضلُ من حُسن الخلق
(35).
((هيچ چيز در ترازوى سنجش اعمال انسان در قيامت
، سنگين تر از حسن خلق نخواهد بود)).
او را ملتزم و مقيد به رعايت حسن خلق مى كند. انسان وقتى كلام رسول
الله صلى الله عليه وآله و سلم را مى شنود كه فرموده اند:
فاءِنَّ سوءَ الخُلُقِ ذَهَبَ بخير الدُّنيا والآخِرَةِ(36).
((بداخلاقى خير دنيا و آخرت انسان را از بين مى
برد)).
سعى مى كند به محاسن اخلاق ، بلكه به كرامت هاى اخلاقى ملتزم شود. قبل
از اين كه به اين سؤ ال مهم پاسخ دهيم كه چگونه مى توان به آن مراتب
عالى صعود كرد، بايد ببينيم اخلاق حسنه و اخلاق كريمه چيست ؟ اين مطلب
تازه اى نيست كه ما، در مقام تبيين و توضيح آن برآمده باشيم ؛ بلكه
سخنى است كه اصحاب ائمه عليهم السلام از آن پيشوايان و مروجان اخلاق
اسلامى سؤ ال كرده اند و پاسخش را براى ما به ميراث باقى گذاشته اند.
نمونه هايى از حسن خلق
مرحوم صدوق در ((معانى الاخبار))
نقل مى كند كه راوى از امام صادق عليه السلام سؤ ال كرد كه :
ما
حدُّ حُسنِ الخُلُق ؟ قال : تلينُ جانبَكَ و تَطيبُ كلامَك و تلقى
اءخاك ببِشر حَسَن
(37).
((تعريف حسن خلق چيست ؟ حضرت فرمودند: اول ، نرم
خويى و صميميت با مردم ؛ دوم ، پاكيزه سخن گفتن و رعايت آداب گفتگو با
ديگران ؛ سوم ، برخورد با ديگران با چهره خندان و متبسم
)).
البته روشن است كه عبارات امام صادق عليه السلام در تعريف حسن خلق ،
مصاديق و نمونه هايى از حسن خلق است ؛ وگرنه روايت هاى فراوانى داريم
كه موارد ديگرى را هم به عنوان مصاديق حسن خلق ذكر فرموده اند.
از مصاديق حسن خلق كه در روايت هاى فراوان ذكر شده اين است كه انسان به
وظايف ظاهرى خود نسبت به برادر مسلمانش ملتزم باشد: هنگام مشكل او را
كمك كند، هنگام ديدن او، سلام كند، اگر صاحب فرزند مى شود به او تبريك
بگويد، اگر كسى را از دست داده است به او تسليت بگويد و...، همه اينها
از اصولى است كه جزء مصاديق حسن خلق و التزامات اخلاقى است .
اهميت محاسن اخلاقى وقتى روشن مى شود كه فرد و يا جامعه متخلق به اخلاق
حسنه را با فرد و يا جامعه اى كه فاقد اين اصول است مقايسه كنيم ؛ يعنى
انسان مقيد به معيارهاى اخلاقى را مقايسه كنيم با كسى كه نه خوش برخورد
است و نه به هنگام گفتگو از كلمات زيبا استفاده مى كند، بلكه سخن و
كلمات او همواره زشت ، ركيك و ناپسند است ؛ يا هيچ گاه در مواجه با
ديگران نرم خو و گرم و صميمى نيستند و انسان سردمزاج و بى تفاوتى است .
يقينا اين دو قابل قياس نيستند و همين طور جامعه اى كه متخلق به اخلاق
حسنه است و جامعه اى كه فاقد آن است ، اما آيا براى اخلاق انسانى همين
مقدار كافى است ؟ و يك جامعه و يك فرد با دارا بودن اين معيارها و
رعايت كردن اين خصوصيات ، به عالى ترين درجات اخلاقى صعود كرده است ؟
قطعا چنين نيست .
كرامت هاى اخلاقى
اصول ديگرى هست كه در دعوت پيام وحى و پيشوايان دينى ، از آنها
به كرامت هاى اخلاقى تعبير شده است . امام صادق عليه السلام نيز به چند
نمونه از آنها اشاره مى كنند:
صَل
من قطعك ، و اءعطِ مَن حرَمك ، و اءحسِن الى مَن اءساءَ اليك ، و سلِّم
على مَن سبَّك ، و اءنصف مَن خاصمك ، واعفُ عمَّن ظَلَمك
(38).
((با آن كه با تو قطع رابطه كرد، با او ارتباط
برقرار كن ؛ و به آن كه تو را - در موقع احتياج - محروم كرده - در زمان
احتياجش - عطا كن ؛ و به آن كه به تو جسارتى كرد، احسان كن ؛ و به آن
كه به تو دشنام داد، سلام كن و با آن كه با تو دشمنى كرده ، انصاف روا
دار؛ و آن را كه بر تو ظلم كرده ، ببخش )).
اين موارد، برخى از كرامت ها، بزرگوارى ها و ملكات نفسانى و اخلاقى است
كه با حسن خلق فاصله بسيار زياد دارد. انسان براى وصول به اين مرتبه تا
ملتزم به محاسن اخلاقى نشود، نمى تواند به كرامت هاى اخلاقى دست پيدا
كند. در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه حضرت
فرمودند:
ذَلِّلُوا اءَخلاقَكم بالمَحاسن و قُوُدوها الى المكارم
(39).
((اول ، نفس سركش و طاغى انسانى را با محاسن
اخلاقى مهار كنيد، آن گاه آن را به سوى مكارم اخلاقى هدايت نماييد)).
اكنون در بيان امام صادق عليه السلام مصاديقى را بررسى مى كنيم كه براى
كرامت هاى اخلاقى بيان فرموده اند:
1 - پيشگامى در برقرارى دوستى ها؛
صِل
مَن قطعك اگر رحمى يا دوستى ، بدون دليل با تو قطع ارتباط كرد،
تو با او ارتباط برقرار كن .
2 - عطا به كسى كه تو را يارى نكرده است ؛
اعط
مَن حرَمك اگر تو در روزگار نيازمندى ، دست نياز به سوى كسى
دراز كرده اى و او به تو پاسخ منفى داده است و الان او محتاج شده است ،
تو مى توانى مقابله به مثل كنى ؛ اما كرامت اخلاقى اين است كه در عين
حال كه او تو را محروم كرده است ، تو در موقع نياز به او اعطا كن .
3 - احسان به كسى كه به تو جسارت كرده است ؛
اءَحسِن الى مَن اءساءَ اليك اگر كسى همه عمر از هيچ نوع جسارتى
فروگذار نكرده است ، امروز كه قدرت يافته اى به او نيكى كن ؛ زيرا اين
كار كرامت اخلاقى است .
4 - سلام به كسى كه به تو دشنام مى دهد؛
سلِّم على مَن سبَّك كسى كه هرگاه تو را مى بيند، زبان به دشنام
و بدگويى مى گشايد، به او سلام كن كه اين كار كرامت اخلاقى است .
5 - انصاف در حق دشمن ؛
اءنصِف مَن خاصمك با كسى كه بيهوده با تو دشمنى مى كند، از مسير
انصاف خارج مشو.
6 - بخشش كسى كه در حق تو ظلم كرده است ؛
واعف
عمَّن ظلمك كسى را كه به تو ستم كرده و از هيچ نوع ظلمى فروگذار
نكرده است ، مورد عفو و بخشش قرار بده .
آنچه ذكر شد همه از مصاديق كرامت ها و بزرگوارى هايى است كه نشات گرفته
از يك روح بلند انسانى است . در آغاز اين كتاب ذكر شد كه اين سخنان از
كسانى است كه خود، عامل به اين شيوه ها و روش ها بوده اند. لذا علت اين
كه وقتى انسان اين كلمات را مى خواند و يا مى شنود تحت تاثير قرار مى
گيرد اين است كه گفت :
سوز دل مهجوران سوز دگرى دارد |
|
حرفى كه ز دل خيزد در دل اثرى دارد |
عدم تاثير علم بدون عمل
در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرموده اند:
العَالِمَ اذا لَم يَعمَل بعِلمِه زَلَّت موعِظَتُهُ عن القلوب ، كما
يَزِلُّ المَطَرُ عن الصَّفا(40).
((عالمى كه به علم و دانش خود عمل نمى كند، هرگز
علم و دانش او در دل ها و قلب ها جاى نمى گيرد و تاثير نمى كند
)).
علت اين كه انسان وقتى كلمات اين بزرگواران را مى شنود و يا مى خواند،
تحت تاثير قرار مى گيرد، در همين نكته نهفته است كه برخاسته از زبان و
صاحب سخنى است كه خود به اين سخنان عمل مى كند.
با اين كه همه موجودات و انسان ها در اساس خلقت و در ماده و مايه اوليه
خلقت با يكديگر تفاوت چندانى ندارند، و مواد به كار رفته در خلقت انسان
و ساير موجودات با اندكى اختلاف ، مشابه و مساوى است ؛ ولى آنچه او را
از ساير موجودات متفاوت و ممتاز مى كند، صرفا داشتن سرمايه و گوهر گران
بهاى عقل و درك و تدبير نيست كه داشتن سرمايه و استفاده نكردن از آن ،
نقصان بزرگتر و خسران بيشترى است . ثروتمندى كه در كنار ثروتش از
گرسنگى مى ميرد، عالم و راه شناسى كه با داشتن و دانستن نقشه كامل ، در
كوير و شوره زار از سرگردانى تلف مى شود، هر دو شايسته ملامتند.
اميرالمؤ منين عليه السلام در يكى از خطبه هاى
نهج
البلاغه مى فرمايند:
و
اءِنَّ العالِمَ العامِلَ بغير علمه كالجاهل الحائِرِ الَّذى لا
يَستَفيقُ مِن جهله
(41).
((عالمى كه به علمش عمل نمى كند و يا برخلاف
علمش عمل مى كند، مانند جاهل سرگردانى است كه از بيمارى جهل و نادانى
بهبود نيافته است ؛ يعنى علمش جهل او را درمان نكرده است
)).
آن علمى كه مولودش عمل باشد، ارزش دارد؛ بنابراين از رسول اكرم صلى
الله عليه وآله و سلم روايت شده است كه حضرت فرمودند:
رجل
عالم اءخَذَ بعلمه فهو ناج ، و عالم تارك لعلمه فهذا هالك
(42).
((عالمى كه توانسته به علم خود عمل كند، رستگار
است و آن كه نتوانسته - با جاهل تفاوتى ندارد و - هلاك مى شود
)).
همچنين ثروتمند و انسان غنى كه از اندوخته و ثروت خود نتوانسته است
براى نجات جان خود بهره ببرد بيشتر شايسته ملامت است .
در قرآن كريم مى خوانيم :
و
لَقَد ذَرَاءنا لجهنَّم كثيرا مّن الجنِّ و الاءنس لهم قلوب لّا
يفقَهون بها و لهم اءَعيُن لَّا يُبصرون بها و لهم آذَان لا يسمعون بها
اءُولئك كالاءَنعام بل هم اءَضَلُّ اءَلئك هم الغافلون
(43).
((به يقين ، گروه بسيارى از جن و انس را براى
دوزخ آفريديم ؛ آنها دل دارند كه با آن نمى انديشند و نمى فهمند، و
چشمانى كه با آن نمى بينند، و گوش هايى كه با آن نمى شنوند. آنها مانند
چهارپايانند و بلكه گمراهتر. اينان همان غافلانند - زيرا با داشتن همه
امكانات هدايت ، باز هم گمراهند-
)).
كسى كه با وجود بهره مندى از همه سرمايه ها، دچار گمراهى است از چهارپا
و حيوان پست تر است . اميرالمؤ منين عليه السلام در مورد چنين انسانى
مى فرمايند:
فالصُّورةُ صُورَةُ اءَنسان ، و القلبُ قلبُ حَيَوَان ، لا يَعرفُ باب
الهُدَى فيَتَّبِعَهُ، و لا باب العَمَى فيَصُدَّ عنه
(44).
((صورت او صورت انسان است ، و دل او دل حيوان .
نه راه رستگارى را مى شناسد، تا در آن راه رود و نه راه گمراهى را تا
از آن بازگردد
)).
صورت انسان دارد، اما دل و قلب او حيوانى است . به وسيله اين دل و قلب
نتوانسته باب هدايت را بشناسد به سوى آن برود و با شناخت باب جهالت از
آن دورى كند. اين انسان به صرف داشتن چنين سرمايه اى ، از ديگر موجودات
ممتاز و برتر نمى شود؛ اگر كسى كه اين سرمايه را در اختيار دارد و خدا
براى او يك برترى ذاتى مقرر فرموده است ، نتواند از آن بهره بردارى
كند، بدتر از حيوان است .
التزام عملى به كرامت هاى
اخلاقى
پس آن چه كه به انسان امتياز و برترى مى دهد در التزام عملى و
نهادينه كردن اين محاسن و كرامت هاى اخلاقى است كه پس از شناخت و دست
يافتن به آنها، متوجه خواهد شد كه با روح و فطرت انسان سازگار است ،
اما چگونه مى توان به اين محاسن و مكارم اخلاقى مقيد بود؟
1
- اعتقاد به مبداء و معاد
همان طور كه اشاره كرديم يكى از راه هاى تقيد به محاسن و مكارم اخلاقى
، اعتقاد به مبدا و معاد است كه انسان را نسبت به تخلق به اخلاق حسنه و
كريمه تشويق مى كند؛ ديگر آن روح تعبدى است كه مقيدان به مبدا و معاد
در خود احساس مى كنند. مرحوم كلينى روايتى را از امام صادق عليه السلام
نقل مى كند كه فرموده اند:
اءِنَّ الله عزّوجلّ خَصَّ رُسُلَه بمَكارمِ الاءَخلاق ، فامتَحِنوا
اءَنفسكم ، فاءِن كانت فيكم فاحمَدوا الله و اعلَموا اءَنَّ ذلكَ مِن
خير، و اءِن لا تَكن فيكم فاساءَلوا الله وارغبوا اليه فيها(45).
((خداوند در ميان مردم ، پيامبران و سفراى خود
را به مكارم اخلاق اختصاص داد - آنها كسانى هستند كه در التزام به
كرامت ها و بزرگوارى هاى روحى ممتازند - حال شما اى انسان ها، خود را
بيازماييد اگر در خود مكارم اخلاق را يافتيد، خدا را سپاس گوييد و
بدانيد كه در آفرينش شما با اين سجاياى اخلاقى خيرى است و اگر در وجود
خود چنين چيزى را نمى يابيد - يعنى اين رغبت را احساس نمى كنيد - از
خدا بخواهيد شما را يارى كند و در به دست آوردن آنها تلاش كنيد
)).
در روايت ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم وارد شده است كه
فرموده اند:
عليكم بمكارم الاءَخلاقِ، فاءِنَّ الله بَعَثَنى بها(46).
((لازم است كه شما در دستيابى به مكارم اخلاق
تلاش كنيد؛ چون خداوند مرا براى آن مبعوث كرده است
)).
در هر حال ، انسان هاى مومن بايد در خود اين اشتياق را ايجاد كنند؛
زيرا كرامت هاى اخلاقى معيار ارزش انسان است ؛ يعنى باعث برترى انسان
از ساير موجودات و پاك شدن نفس انسانى از همه پستى ها و رذايل اخلاقى
اند.
وقتى اين علاقه و اشتياق در انسان به وجود آمد، طبعا به دنبال شناخت
آنها حركت خواهد كرد و بعد از اين كه محاسن و كرامت ها را شناخت ، به
تدريج به آنها ملتزم و پايبند خواهد شد.
2
- توجه به كرامت و عزت نفس
اميرالمؤ منين عليه السلام در يكى از توصيه خاى خود به فرزندشان امام
مجتبى عليه السلام مى فرمايند:
اءَكرِم نفسَكَ عن كلِّ دَنيَّة ، و اءِن ساقَتكَ الى الرَّغائِبِ(47).
((نفس خود را از هر پستى گرامى دار، هر چند تو
را بدانچه خواهى رساند
)).
كرامت اخلاقى ، يعنى برتر دانستن ، بالا و والاتر دانستن نفس انسانى از
همه پستى ها و آنچه كه مصداق امور دنيّه است ؛ اگر چه انسان در سايه آن
امور به مطلوب خود نايل شود. بعد استدلال امام عليه السلام عجيب است كه
مى فرمايند:
فانَّكَ لَن تَعتَاضَ بما تَبذُلُ من نفسك عِوَضا، و لا تَكُن عبدَ
غيركَ و قد جَعَلَكَ الله حُرّا(48).
((چون آنچه را از خود بر سر اين كار مى نهى ،
هرگز به تو برنگرداند. خود را برده غير خود - چه اميال نفسانى و چه
ديگر انسان ها - قرار مده ؛ زيرا خداوند تو را آزاد آفريده است
)).
نفس انسانى ، اشرف مخلوقات الهى است ، در قبال اشرف مخلوقات و اين گوهر
گرانبها، چه چيزى را مى خواهى دريافت كنى تا ارزش برابرى با نفس را
داشته باشد؟ در روايت ديگرى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده
است كه مى فرمايند:
عبدُ
الشهوة اءذلُّ من عبد الرقِّ(49).
((كسى كه برده شهوت ها و تمايلات نفسانى خود است
، ذليل تر و حقيرتر از بردگانى است كه با پول خريدارى مى شوند
)).
بردگان به حسب شرايط اجتماعى ، گرفتار حقارت طبقاتى بودند، اما انسانى
كه اسير تمايلات شهوانى و اميال نفسانى است ، طبعا حقيرتر و پست تر از
آن انسانى است كه با پول مورد معامله قرار مى گيرد؛ چون به هر حال او
بهايى دارد، اما كسى كه اسير تمايلات نفسانى مى شود، چه چيز را بهاى
نفس خود قرار داده است ؟ آيا بهاى نفس انسانى خود را غضب و شهوت هاى
جنسى قرار داده است ؟ بنابراين اگر انسانى با تقويت كرامت نفس ، به آن
مرتبه كرامت نفسانى رسيد، ديگر گرد گناه نخواهد چرخيد. در تعبيرى از
اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است كه مى فرمايند:
ما
زنى غيور قَطّ(50).
((انسان غيور هرگز زنا نمى كند
)).
غيرت ، يكى از اوصاف مردانگى و كرامت نفسانى است و انسان كريم كه داراى
كرامت نفسانى است هرگز دست طمع پيش اين و آن دراز نمى كند. كرامت نفس
يعنى آزادگى از هر قيدى . وقتى انسان طماع شد، برده غريزه طمع خود
خواهد شد. انسان هاى كريم مى گويند:
والتَّقَلُّلُ و لا التَّوسُّلُ(51)
با كم مى سازند ولى دست نياز پيش اين و آن دراز نمى كنن ؛ به قول شاعر:
دست طمع چو پيش كسى مى كنى دراز |
|
پل بسته اى كه بگذرى از آبروى خويش |
اين بهاى نفس انسان نيست كه عزت انسانى را گرو قرار دهد و در مقابل ،
ثمن بخس و ناچيزى را دريافت كند. ثمن بخس كه مى گوييم ، نه اين كه پول
ناچيزى ، پول كلانى هم كه باشد، ثروت عظيمى هم كه باشد، بهاى انسانيت ،
عزت و شرافت نفس انسانى نيست . در سخنى از اميرالمؤ منين عليه السلام
آمده است كه فرمودند:
مَن
اءحبَّ المكارم اجتَنَبَ المحارم
(52).
((كسى كه كرامت هاى نفسانى و اخلاقى را دوست
دارد از آنچه كه براى انسان حرام است ، پرهيز خواهد كرد
)).
انسان متخلق به كرامات نفسانى و اخلاقى ، از آنچه كه بر انسان حرام است
دورى مى كند؛ چه اين حرمت ، حرمت تشريعى باشد يا از امورى باشد كه عقل
عدم سازگارى آن را با كرامت اخلاقى تشخيص مى دهد. اميرالمؤ منين عليه
السلام مى فرمايند:
مَن
كَرُمَت عليه نفسُه لم يُهِنها بالمعصيَةِ(53).
((كسى كه نفس خود را كريم مى دارد، آن را با
معصيت و گناه ، موهون و پست نمى كند
)).
نفس ، گرامى ، بزرگ و داراى كرامت است . معصيت ، نشانه پستى و زبونى
نفس است و انتخاب آن به خود انسان برمى گردد؛ يعنى كرامت ، از انسان
موجودى مى سازد كه به هيچ قيمتى نفس انسانى را تحقير، كوچك و ذليل نمى
كند. امور ديگرى نيز هست كه نشانه نداشتن كرامت نفس است ؛ حضرت
اميرالمؤ منين عليه السلام در روايتى درباره غيبت مى فرمايند:
الغيبَةُ جُهدُ العاجزِ(54).
((غيبت و بدگويى ، نهايت تلاش فرد عاجز و ناتوان
است
)).
انسان كريم ، هيچ گاه خود را ناتوان ، ضعيف ، سست و پست نمى بيند. وقتى
انسانى آلوده به غيبت و بدگويى از ديگران شود، معلوم مى شود كه عاجز و
سست عنصر و ناتوان است كه زبان و انديشه خود را به بدگويى از ديگران
آلوده مى كند. اين كار، با كرامت اخلاق و نفس ، مخالفت و مباينت دارد.
رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم مى فرمايند:
لا
يَكذِبُ الكاذِبُ الَّا مِن مَهانَةِ نفسِهِ(55).
((دروغگو، دروغ نمى گويد؛ مگر اين كه نفس خود را
پست مى بيند
)).
انسان دروغگو، چون نفس خود را پست مى بيند دروغ مى گويد. اما كريم كيست
؟
الكريمُ يرى مكارمَ اءفعالِهِ دَينا عليه يَقضيه
(56).
((انسان كريم ، كسى است كه بزرگوارى هاى اخلاقى
را، دين و فريضه بر ذمه خود مى بيند و در مقام اداى دين برمى آيد
)).
انسانى كه داراى سرمايه كرامت است ، هرگز حاضر نيست شبى را به صبح
برساند در حالى كه ديگران از او طلبكار باشند. همان طور كه قبلا گفتيم
انسان هاى كريم ، اگر از نظر مالى هم افراد ناتوان و ضعيفى باشند، طمع
را كم مى كنند و از ديگران ، حتى چيزى قرض نمى گيرند. اگر مديون هم
شدند سعى مى كنند در اولين فرصت اين دين را ادا كنند و هرگز بدهى خود
را به ديگران فراموش نمى كنند.
كرامت هاى اخلاقى چنين وقارى را به روح و انديشه انسان كريم هديه مى
كنند؛ يعنى هرگاه به صحنه هايى برخورد مى كند كه بايد در اين صحنه ها
از روى غريزه عمل كند، چنين نمى كند؛ مثلا كسى با او دشمنى كرده يا از
او بدگويى كرده است ، اقتضاى طبيعت اوليه انسانى است كه او را مجازات و
مكافات كند، اما انسان كريم ، در مقابل ظالم به خود، عفو پيشه مى كند و
عفو را فريضه اى مى داند كه بر ذمه او است . يا خدمت كردن به ديگران ،
دستگيرى از مستمندان و افراد ضعيف را به عنوان فريضه و وظيفه خود مى
داند و اگر بدان اقدام نكند، خود را ملامت مى كند. افرادى كه اين طور
نمى انديشند و عمل نمى كنند، فاقد كرامت اخلاقى و انسانى هستند.
صرف نظر از بزرگانى كه در تاريخ مذهبى و دينى مان داريم كه داراى كرامت
هاى اخلاقى بسيارى بودند، گاهى انسان به افرادى برخورد مى كند كه
انصافا در مقابل آنها احساس خضوع و احترام مى كند.
روش هاى اخلاقى در برابر
ديگران
در كلام امام عليه السلام همنشين ، تنها به دوستى اطلاق نمى شود
كه سابقه معاشرت طولانى با انسان داشته باشد و از گذشته با او دوست
بوده و بخواهد در آينده نيز با او دوست بماند؛ بلكه همنشين ، به دوست
موقت انسان نيز اطلاق مى شود. به تعبير ديگر، هر كسى كه با انسان
ارتباطى ابتدايى پيدا مى كند، همنشين او است و بر انسان حقوقى دارد و
انسان نيز در مقابل او داراى تكاليفى است . آن طور كه از كلام امام
عليه السلام استفاده مى شود انسان متخلق به اخلاق ، مكلف است كه هشت حق
را درباره همنشين خود مراعات كند:
1
- نرم خويى و برخورد نيكو
حضرت مى فرمايند:
فاءَن تُلِينَ له كَنَفَكَ و تُطِيبَ له جانبَكَ.
((او را به خوبى بپذيرى و به او خوش آمد بگويى
)).
اين نرم خويى و برخورد خوش ، چيزى است كه خداوند متعال منت گذاشته و آن
را به پيامبر خود عطا كرد. در قرآن آمده است :
فبِمَا رحمَة مِّنَ الله لِنتَ لهم و لو كُنتَ فَظّا غليظَ القلبِ
لانفَضُّوا من حَولِك
(57).
((به خاطر رحمت و دوستى كه نسبت به تو داشتيم -
به تو منت گذاشتيم و - تو را نرم خو و خوش خلق قرار داديم كه با مردم
با نرمى معاشرت كنى و اگر انسانى تندمزاج و عصبانى بودى ، نمى توانستى
كسى را جذب كنى
)).
بنابراين ، حق اول نرم خويى است كه رعايت آن رمز موفقيت برخى انسان ها
به شمار مى آيد. انسان هايى كه در ملاقات هاى اوليه داراى برخوردهاى
لطيف و جذابى اند، انسان هاى موفقى هستند و خداوند نيز، رمز موفقيت
پيغمبر صلى الله عليه وآله و سلم را در نرم خويى بيان مى فرمايد. جالب
اين است كه خداوند، وقتى موسى و هارون را مامور مى كند كه به سراغ
فرعون بروند به ايشان مى فرمايد:
اذهَبَا الى فرعونَ اءِنَّه طَغى # فقولا له قولا لَّيِّنا لَّعلَّه
يتذَكَّرُ اءَو يخشى
(58).
((به سوى فرعون برويد؛ كه طغيان كرده است ، اما
به نرم خويى با او سخن بگوييد، شايد متذكر شود يا از خدا بترسد
)).
با اين بيان ، رمز موفقيت انبياى الهى در برخورد با دشمنان خدا، نرمى
در گفتار و طماءنينه ، وقار و سنگينى در رفتار با طرف مقابل بود.
اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه هاى متعدد چه به امام مجتبى عليه
السلام ، چه به محمد بن ابى بكر و چه در نامه اى كه به يكى از
فرمانداران خود مرقوم فرموده اند، در صدر همه توصيه هاى خود، به نرم
خويى اشاره مى كنند؛ مثلا به امام مجتبى عليه السلام مى فرمايند:
لِن
لِمَن غَالَظَكَ فاءِنَّه يُوشِكُ اءَن يَلِينَ لك
(59).
((با كسى كه با تو درشتى مى كند، نرمى كن ، باشد
كه به زودى نرم شود
)).
حضرت توصيه مى كنند با كسى كه با تو به تندى و غلظت برخورد مى كند، نرم
خو باش ، چون اگر تو تندى كردى ، اين خاطره سوء براى هر دوى شما باقى
مى ماند و اگر روزى او پشيمان شد و به نرمى با تو برخورد كرد، شرمنده و
خجلت زده خواهى ماند.
حضرت در جاى ديگر به كسى كه بخواهد خدمت يا ماموريتى را انجام بدهد، يا
يك وظيفه سنگين اجتماعى را عهده دار شود، حكم مى كند كه در ارتباطهايش
، نرم خو و خوش برخورد باشد؛ به خصوص اگر اين فرد بخواهد مسووليتى را
عهده دار شود. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه به محمد بن ابى
بكر مى فرمايند:
فاخفِض لهم جناحَكَ، و اءَلِن لهم حانبَكَ(60).
((وقتى با مردم برخورد مى كنى ، متواضع و نرم خو
باش
)).
در نامه چهل و ششم به فرماندارشان مى فرمايند:
و
اءَلِن لهم جانبَكَ(61).
((در برابر آنان - رعيت - نرم خو باش
)).
و يا در مجموعه كلمات قصار در اوصاف مومن چنين فرموده اند:
المؤ
منُ بِشرُهُ فى وجهه ، و حُزنُهُ فى قلبه ... سَهلُ الخَليقَةِ،
لَيِّنُ العريكةِ(62).
((شادمانى مومن در رخسار او است و اندوه وى در
دلش ، خوى آرام دارد، و راه نرمى پويد
)).
انسان مومن ، همواره طراوت و بشاشيت چهره را حفظ مى كند و اگر اندوه و
غمى دارد، آن را در دل نگه مى دارد و به ديگران منتقل نمى كند و ديگران
را افسرده نمى سازد.
چنان كه ملاحظه مى شود، هم در آموزه هاى وحى و هم در سخنان اميرالمؤ
منين عليه السلام به فرزندشان امام مجتبى عليه السلام به عنوان پدرى كه
بهترين ها را براى فرزندش انتخاب كرده و در توصيه به والى شهرى كه از
ناحيه حضرت ماموريت پيدا كرده ، نرم خويى توصيه شده است . حضرت خطاب به
مومن ، به عنوان يك انسان كامل ، جامع و نيز انسانى كه همه خصلت هاى
لازم انسانى را توانسته در خود به وجود آورد، مى فرمايند:
عَوِّد لسانَك حُسنَ الكلامِ تاءمَنِ المَلامَ(63).
((زبانت را عادت بده كه هميشه در گفتار نرم و
ملايم باشد تا از سرزنش ها در امان باشى
)).
در اوصاف و سيره رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه :
اءصدقُ الناسِ لهجة ، و اءوفادهم ذمّة ، و اءلينهم عريكة
(64).
((پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم از همه مردم
راست گفتارتر، و در وعده باوفاتر، و در برخورد و اخلاق نرم خوتر بودند
)).
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
مَن
تَلِن حاشتُهُ يَستدم مِن قومه المَحَبَّةَ(65).
((كسى كه نرم خو باشد دوستى او با ديگران هميشگى
است
)).
نرم خويى با همنشين علاوه بر اين كه يك تكليف است ، ثمره اش دوام محبت
و دوستى بين فرد و ديگران است ؛ و اگر كسى در همان برخورد اول ، خشونت
و غلظت پيشه كند، نه تنها دوستى ، محبت و صميميتى را به وجود نمى آورد،
بلكه باعث نوعى عداوت و دشمنى مى شود.
بنابراين ، نرم خويى اولين حقى است كه در فرمايش امام سجاد عليه السلام
به عنوان حقى ضرورى براى همنشين ذكر شده است . به طور كلى مؤ منان بايد
نرم خو باشند كه اين ازهمان روح رافت و رحمت ايمانى سرچشمه مى گيرد.
قرآن اين صفت را در ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم ضرورى
دانسته و درباه آنها مى فرمايد:
محمَّد رسول الله والَّذينَ معَهُ اءَشِدَّاءُ على الكُفَّار رُحَمَاء
بينهم
(66).
((محمد صلى الله عليه وآله و سلم فرستاده خدا
است و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد و در ميان خود
مهربانند
)).
مؤ منان وقتى با همديگر برخورد مى كنند، مهربان و رحيم اند و اين نشات
گرفته از همان روح لطافت و رحمت انسانى است . يا در آيه شريفه ديگرى مى
فرمايد:
يا
اءَيُّها الَّذين آمنوا مَن يَرتَدَّ منكم عن دِينِهِ فسَوفَ يَاءتِى
الله بقوم يُحِبُّهم و يُحِبُّونَه اءَذِلّة على المؤ منين اءَعِزَّة
على الكافرين
(67).
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما،
از آيين خود بازگردد - به خدا زيانى نمى رساند - خداوند جمعيتى را مى
آورد كه آنها را دوست دارد و آنها نيز او را دوست دارند و اينان در
برابر مؤ منان متواضع و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند
)).
در كتاب
مكارم الاخلاق روايتى به نقل از امام مجتبى عليه السلام ذكر شده
است كه مى فرمايند:
ساءلتُ خالى هندَ بنَ اءبى هالة التميمىِّ و كان وصّافا عن حليةِ
النبىِّ صلى الله عليه وآله و سلم و اءنا اءشتهى اءن يَصِفَ لى منها
شيئا اءتعلق به ،... قال : قلتُ: كيف كانت سيرته مع جُلَسائِهِ؟ قال :
كان رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم دائمَ البِشرِ، سَهلَ الخُلُق
، لَيِّنَ الجانب ، ليس بفظّ و لا غليظ(68).
((- برادر اُمّى حضرت زهرا عليها السلام ، كه
فرزند خديجه عليها السلام بود، همه خصوصيات پيامبر صلى الله عليه وآله
و سلم را درك كرده بود و در وصف زيبايى هاى ظاهرى و اخلاقى حضرت بيان
خوبى داشت . امام مجتبى عليه السلام مى فرمايند: - من از او سؤ ال مى
كردم ؛ چون دوست داشتم اوصاف جدم را آن گونه كه بوده كاملا بيان كند.
از جمله سوالاتى كه حضرت از هند مى فرمايند اين است كه : سيره و منش
حضرت ، كيفيت و سلوك حضرت با همنشينانشان چگونه بود؟ هند مى گويد: رسول
الله صلى الله عليه وآله و سلم هميشه خندان ، نرم خو و خوش برخورد
بودند و تندمزاج و عصبانى نبودند
)).
اين نكته بسيار مهمى است كه حضرت هميشه نرم خو بودند. اين همان خصوصيتى
است كه باعث جذب انسان ها مى شد و از قرآن شريف نيز نقل كرديم كه قرآن
خطاب به رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم مى فرمايد:
فبِمَا رحمَة مِّنَ الله لِنتَ لهم و لو كُنت فظّا غليظ القلبِ
لانفَضُّا من حولك
(69).
((به خاطر رحمت و دوستى كه نسبت به تو داشتيم -
به تو منت گذاشتيم - تو را نرم خو و خوش خلق قرار داديم كه با مردم با
نرمى معاشرت كنى و اگر انسانى تندمزاج و عصبانى بودى - نمى توانستى كسى
را جذب كنى و - از اطراف تو پراكنده مى شدند
)).
معلوم مى شود كه اين نرم خويى در مقابل تندمزاجى و درشت خويى است .
اين آيه كاملا تصريح دارد كه اگر پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم
تندخو و درشت خو بود، از گرد او پراكنده مى شدند چون نرم خو بود، مردم
به او گرويدند. و در
((غررالحكم
)) از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
سوءُ
الخُلقِ يوحِشُ القريبَ و يُنَفِّرُ البعيدَ(70).
((تندخويى و بداخلاقى موجب متفرق شدن دوستان و
نزديكان ، و متنفر شدن افراد دورتر مى شود
)).
بنابراين گفتار، افراد دور از انسان نيز وقتى مى بينند كسى بداخلاق است
، حاضر نمى شوند به او نزديك شوند و دورتر مى شوند. تعبير اميرالمؤ
منين عليه السلام تعبير شيوايى است . اين از جمله آثار اجتماعى خوش
خلقى است و علت تشويق به حسن خلق در مرتبه بالاتر از كرامت هاى اخلاقى
، همين آثار فردى و اجتماعى است .
در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم آمده است كه :
اءَكمل الُؤ منين اءِيمانا، اءَحسنهم خُلُقا(71).
((كاملترين مؤ منان از نظر ايمان ، خوش خلقترين
آنها است
)).
طبيعى است همه كسانى كه ايمان به خدا و رسول الله صلى الله عليه وآله و
سلم و دين و ديانت دارند، دوست دارند در مرتبه عالى كمال ايمان باشند.
حضرت راه رسيدن به آن را نشان مى دهند و مى فرمايند اگر مى خواهيد به
مرتبه كمال ايمانى برسيد، حسن خلق پيشه كنيد و يكى از مصاديق آن نرم
خويى است .
2
- انصاف در گفتار
و
تُنصِفَهُ فى مُجَارَاةِ اللَّفظِ.
((وقتى با او سخن مى گويى ، انصاف را رعايت كن
)).
اين مى تواند معانى مختلفى داشته باشد: يكى از اين معانى همان سيره
رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم است كه مقصود ما را بيان مى كند.
در همان روايتى كه از هند نقل كرديم يكى از خصوصياتى كه براى رسول الله
صلى الله عليه وآله و سلم نقل مى كند اين است كه :
و لا
صخّاب و لا فحّاش و لا عيّاب و لا مدّاح ، يَتَغافل عمَّا لا يشتهى ،
فلا يُؤ يَسُ منه و لا يُخَيِّبُ فيه مُؤَمِّليه ، قد ترك نفسه من ثلاث
: المِراءِ و الاءكثارِ و ممّا لا يَعنيه
(72) .
در سخن گفتن ، شديدالصوت نبود، فريادگونه سخن نمى گفت . به طورى سخن مى
گفت كه موجب رنجش طرف مقابل نشود و گوش او را آزار ندهد. بدزبان هم
نبود. در فرمايش هاى حضرت هرگز كلمات ركيك به كار گرفته نشد، هرگز از
الفاظ زشت استفاده نمى كردند. وقتى با مردم همنشينى مى كردند دنبال عيب
جويى از ديگران نبودند كه عيب طرف را پيدا كرده و به زبان جارى كنند.
از سوى ديگر، اگر خوبى و خيرى هم در كسى وجود داشت در مقابل او، زبان
به مدح و ثناى او نمى گشودند كه هر دو بسيار اشتباه است كه ما در حقوق
زبان به تفصيل به آنها اشاره كرديم .
تعبيرات ديگرى هم در ادامه سخن از سيره حضرت صلى الله عليه وآله و سلم
نقل شده است ؛ از جمله اين كه حضرت سه چيز را در معاشرت و گفتار انجام
نمى دادند: اهل مراء و مجادله نبودند. ممكن است كسى سخنى بگويد كه
انسان آن را نپسندد و با او به مجادله برخيزد. حضرت زياد سخن نمى گفتند
و اين نهايت انصاف در گفتار است .
بعضى كنترل زبانشان در اختيارشان نيست . وقتى لب به سخن بازمى كنند
ديگر هيچ چيز نمى تواند مانع آنها شود. اصلا به طرف مقابل اجازه سخن
گفتن نمى دهند و بر اثر كثرت كلام ، طرف مقابل را آزار داده ، خسته مى
كنند. اين يكى از مسائلى است كه بايد در مجالست و همنشينى با ديگران
رعايت شود. حرف هاى بيهوده از زبان رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم
خارج نمى شد. سخنان حضرت هميشه سنجيده بود. در يك عبارت كلى ، يكى از
امورى كه ضرورت دارد در معاشرت با ديگران رعايت شود انصاف در گفتار است
.