درس بيست و سوم: سفارشهاى عيسى بن مريم(عليه السلام)
به حواريون
يَا ابْنَ جُنْدَب اِنَّ عيسىَ بنَ مريمَ
(عليه السلام) قال لاَِصْحابِهِ
اَرَأَيْتُمْ لَوْ اَنَّ اَحَدَكُمْ مَرَّ بَأَخيهِ فَرَأى ثَوْبَهُ قَدِ انْكَشَفَ
عنْ بَعْضِ عَورَتِهِ أَكانَ كاشِفاً عنْها كُلَّها اَم يَرُدُّ عليها مَا
انْكَشَفَ منها قالوا بَلْ نَرُدُّ عَليها قال كلاّ بَلْ تَكْشِفونَ عَنها كُلَّها
فَعَرَفُوا اَنَّ هذا مَثَلٌ ضَرَبَهُ لَهُمْ فقيل يا روحَ اللّهِ و كيفَ ذلك؟ قال:
الرَّجُلُ مِنْكُمْ يَطَّلِعُ عَلَى الْعَوْرَةِ مِنْ أَخيهِ فَلا يَسْتُرُها.
بِحَقٍّ اَقولُ لَكُمْ اِنَّكم لاتُصيبُونَ ما تُريدُونَ اِلاّ بِتَرْكِ ما
تَشْتَهُونَ و لاتَنالُونَ ما تأْمُلُونَ اِلاّ بالصَّبْرِ على ما تَكْرَهُونَ.
اِيّاكُمُ و النَّظْرَةَ فَاِنَّها تَزْرَعُ فى الْقَلْبِ الشَّهوَةَ و كَفى بِها
لِصاحِبِها فِتْنَةً. طوبى لِمَنْ جَعَلَ بَصَرَهُ فى قَلْبِهِ و لَمْ يَجْعَلْ
بَصَرَهُ فى عَيْنِهِ. لاتَنْظُروا فى عُيوبِ النّاسِ كَالاَْرْبابِ و انْظُروا فى
عُيوبِكُمْ كَهَيْئَةِ العبيدِ اِنَّمَا النّاسُ رَجُلانِ مُبْتَلى و مُعافى
فَارْحَمُوا الْمُبْتَلى وَ احْمَدُوا اللّهَ عَلَى الْعافِيَةِ.
لزوم عيب پوشى از ديگران
يكى از شيوههايى كه بزرگان و علماى ما به كار مىبندند اين است كه گاهى در
لابه لاى سخنان خود مطلبى را از ديگران نقل مىكنند. اين شيوه، درسى است براى ما كه
اگر مطلبى را از كسى ياد گرفتيم اولا، بدون تحريف آن را براى ديگران نقل كنيم و
ثانياً، بگوييم كه اين سخن از كيست. اين يكى از روشهايى است كه تا حدودى مىتواند
انسان را از تكبر و خودنمايى حفظ كند. امام صادق(عليه السلام)
هم در نقش يك معلم اخلاق: در اين جا داستانى را از حضرت عيسى(عليه السلام) نقل
مىفرمايند تا اين نكته اخلاقى را به شيعيان خود گوشزد كنند، نه اين كه آن حضرت
نياز داشته باشند كه مطلبى را از ديگران بياموزند.
داستان از اين قرار است كه روزى حضرت عيسى(عليه السلام)
از حواريون خود سؤال كردند، اگر شما در جايى ببينيد يكى از دوستان و برادرانتان
هنگام خواب لباسش كنار رفته و مقدارى از عورتش ظاهر شده است، آيا سعى مىكنيد كه او
را بپوشانيد و يا اين كه عورتش را بيش تر مكشوف مىسازيد؟ آنها در پاسخ گفتند: روشن
است، سعى مىكنيم عورتش را بپوشانيم. حضرت فرمودند: خير، شما اين كار را نمىكنيد،
بلكه همه آن را نمايان مىكنيد. آنها از اين سخن حضرت عيسى (عليه
السلام) تعجب كردند، اما متوجه شدند كه در اين پرسش و پاسخ سرّى نهفته است.
حضرت عيسى(عليه السلام) با اين كار مىخواستند به ياران
و شاگردانشان بفهمانند كه حق مؤمن بر مؤمن اين است كه عيب او را بپوشاند و نه تنها
آن را بازگو نكند، بلكه اگر مىتواند پرده پوشى هم بكند تا آبرويش محفوظ بماند.
بنابراين اگر انسان كار بدى از كسى سراغ دارد نه تنها نبايد از او غيبت كند و
بدى او را براى ديگران بازگو نمايد، بلكه بايد سعى كند كه اين عيب مكشوف نشود و
مكتوم باقى بماند؛ يعنى خطايى كه از او سر زده در بين مردم و مسلمانها زبان به
زبان پخش نگردد.
البته مسأله امر به معروف و نهى از منكر، موعظه و ارشادكردن وظيفه ديگرى است كه
شرايط خاص خودش را دارد. در هر حال اگر ما واقعاً مىخواهيم عيب كسى را برطرف
نماييم، بايد در خلوت و آن هم به گونهاى كه متوجه نشود ما عيبش را مىدانيم، وى را
نصيحت و ارشاد كنيم.
مبارزه با خواهشهاى نفسانى
انسان براى دست يابى به اهداف مادى و معنوى خود، به اسباب و وسايلى نياز دارد.
اين اسباب و وسايل دو گونه اند: يا ايجابى و ثبوتىاند يا سلبى و عدمى. بديهى است
در بيش تر اوقات براى نيل به مقصود، «انجام» برخى از كارها ضرورى است. براى مثال،
انسان گرسنهاى كه مىخواهد خود را سير كند، بايد اسباب و وسايل غذاخوردن را مهيا
سازد و يا شخص جاهلى كه مىخواهد عالم شود، بايد مقدمات درس خواندن را فراهم آورد.
اما به ندرت اتفاق مىافتد كه ما انسانها براى رسيدن به هدفى، خود را مجبور به «ترك» فعلى نماييم. به عبارت ديگر، اسباب سلبى و شرايط عدمى در مقايسه با امور
ايجابى و ثبوتى، در نزد ما از اهميت كم ترى براى رسيدن به هدف برخوردارند. مثلاً،
براى دست يابى به كمالات معنوى، بيش تر به واجبات و مستحبات مبادرت مىكنيم تا تركِ
مكروهات و محرمات.
در بين اديان و مذاهب و گرايشهاى مختلفى هم كه در دنيا وجود دارد، نحلههايى كه
اهداف غير مادى ارايه مىدهند و برنامههايى را براى رسيدن به كمالات معنوى پيشنهاد
مىكنند معمولاً همين گونه اند. مثلاً برخى از بودايىها و جوكىها كه عنوان عارف
يا صوفى را بر خود اطلاق مىكنند، براى رسيدن به كمالات معنوى، رياضتهاى سختى را
متحمل مىشوند، اما از اسباب سلبى غافل اند.
براى دست يابى به اهداف، فقط انجام دادن برخى از كارها كافى نيست، بلكه بايد
بسيارى از كارها را نيز ترك كرد. براى مثال، معالجه بسيارى از بيمارىها با پرهيز
كردن و خوددارى از خوردن بعضى غذاها و خوردنىها تحقق مىيابد ـ شيوهاى كه بيش تر
اطباى قديمى روى آن تأكيد مىورزيدند ـ و در برخى از موارد نيز لازم است كه داروهاى
خاصى مصرف شود. در امور معنوى هم اين مطلب صدق مىكند. مثلاً در همين جامعه اسلامى
ما، افراد متدين بيش تر به اسباب ايجابى، مانند خواندن چندين ركعت نماز در روز، ختم
قرآن، ادعيه گوناگون و ... توجه مىكنند و از برنامههاى سلبى براى رسيدن به اهداف
معنوى غافل اند.
اگر انسان روز و شب هم عبادت كند، اما در كنارش مرتكب معصيت شود، مثل اين
مىماند كه داخل كيسه سوراخى پول بريزد؛ يعنى زحمت مىكشد و پول به دست مىآورد،
اما هنگامى كه به آنها نياز دارد، متوجه مىشود كه پولى داخل كيسه نيست. لذا هم
بايد كارهايى كه در شرع به عنوان واجب تعيين شده، انجام داد و هم بايد كارهاى حرام
را ترك كرد. البته كسانى كه همتشان بلند است و مىخواهند به مقامات عالى ترى برسند،
نبايد به اين حد واجب و حرام اكتفا كنند؛ در كنار واجبات بايد مستحبات را انجام
دهند و در كنار ترك حرام، از مكروهات هم اجتناب ورزند.
انسان اگر مىخواهد به كمالات معنوى و مقامات عالى برسد، بايد با خواهشهاى
نفسانى خود مبارزه كند؛ يعنى به دنبال هوسها و تمايلات حيوانى و شيطانى نرود.
البته افراط در اين زمينه نيز درست نيست؛ چون برخى نيز تصور مىكنند راه رسيدن به خدا،
فقط مخالفت با نفس است؛ يعنى به عوامل ايجابى خيلى توجه نمىكنند و همواره به اين
فكر هستند كه ببينند دلشان چه چيزى مىخواهد، تا آن را سركوب نمايند و تمام توجهشان
به اين است كه با خودشان بجنگند. البته اين حالت فى الجمله صحيح است، اما بايد توجه
داشت كه همه اينها در حد اعتدال خوب است. انسان نبايد با فشار زياد بر نفس و رياضت
شديد، موجبات امراض بدنى و ناراحتىهاى عصبى و روانى خود را فراهم آورد و در نتيجه
از تكاليف واجب خود نيز باز بماند.
حضرت عيسى(عليه السلام) به شاگردان و پيروان خود كه
براى كسب مقامات معنوى و كمالات روحى نزد ايشان آمده بودند، مىفرمايد: بسيار جدى
به شما مىگويم! به اين خواسته نمىرسيد مگر با رها كردن چيزهايى كه ميل و شهوتتان
به دنبال آنها است: بِحَقٍّ اَقولُ لَكُمْ اِنَّكُمْ
لاتُصيبُونَ ما تُريدُونَ الاّ بتَرْكِ ما تَشْتَهُونَ.
صبر در برابر مشكلات
انسان خواه ناخواه در زندگى با مسايلى مواجه مىشود كه مطابق ميل او نيست و سعى
مىكند آنها را برطرف كند. حتى گاهى انسان بر اساس وظيفه شرعى خود موظف است با برخى
از امور ناخوشايند زندگى مبارزه نمايد؛ مثلاً بايد مرض و بيمارى را از خود دور كند
و در صدد معالجه آن برآيد. نكته مهم در اين موارد اين است كه انسان بايد با سعه صدر
مشكلات و گرفتارىهاى زندگى را پشت سر بگذارد و به دور از جزع و فزع و بى تابى با
آنها برخورد كند. حضرت عيسى(عليه السلام) در ادامه
توصيه خود به حواريون مىفرمايد: اگر مىخواهيد به مقامات عالى برسيد، بايد نسبت به
امور مكروه و ناخوشايند كه برايتان پيش مىآيد بردبار و صبور باشيد:
و لاتَنالُونَ ما تَأْمُلُونَ الاّ بالصَّبْرِ على ما
تَكْرَهُونَ.
انسان ممكن است در زندگى با مشكلات و سختىهاى كوچك و بزرگى روبه رو شود؛ از يك
سرماخوردگى جزيى گرفته تا يك بيمارى صعب العلاج، از زندگى با همسرى بداخلاق و تندخو
گرفته تا داشتن فرزندى معلول و ... . همه اينها ناراحتىها و رنجهايى است كه خواه
ناخواه برخى از آنها در زندگى انسان رخ مىنماياند. آنچه مهم است عكس العملها و رفتارهاى ما در برابر اين مشكلات است. كسانى كه جز رضاى خدا
چيز ديگرى نمىخواهند، تنها در پى عمل به تكليف و وظيفهاند و با صبر و شكيبايى
سختىها را تحمل مىكنند. در اين زمينه داستان معروفى وجود دارد كه در اين جا بدون
توجه به صحت و سقم جزئيات آن و صرفاً به دليل نكته آموزندهاى كه دارد، آن را نقل
مىكنيم.
مى گويند در منطقه خرقان، عارف زنده دلى به نام شيخ ابوالحسن خرقانى مىزيسته كه
آوازه شهرتش تا دوردستها پيچيده بود. يك روز، شخصى طالب حقيقت، از شهرى دور به قصد
ملاقات شيخ عازم خرقان مىشود تا پندى بگيرد و از كرامات او بهرهاى ببرد. وى با
زحمت فراوان خود را به محل سكونت شيخ مىرساند و منزل او را پيدا مىكند. هنگامى كه
در خانه را مىزند، همسر شيخ ابوالحسن بيرون مىآيد و خواسته مرد ناشناس را
مىپرسد. مرد با احترام پاسخ مىدهد: مىخواهم شيخ را زيارت كنم. زن با شنيدن اين
سخن شروع مىكند به فحاشى، و نسبت به آن شخص و شوهر خود كلمات زشتى را بر زبان جارى
مىسازد. پس از پافشارى فراوان مرد مبنى بر لزوم ملاقات با شيخ، زن مىگويد كه
همسرش براى جمع آورى هيزم به بيابان رفته است. مرد از همان مسيرى كه همسر شيخ گفته
بود راهى بيابان مىشود. از دور فردى را مىبيند كه سوار بر حيوانى است و بار هيزمى
را نيز با خود دارد. مطمئن مىشود كه آن شخص شيخ ابوالحسن خرقانى است. از اين كه
مطلوبش را يافته بود، شادمان مىگردد. كمى كه جلوتر مىرود متوجه مىشود شيخ سوار
بر شير درندهاى است. وحشت زده خود را به شيخ مىرساند و از او مىپرسد: آيا تو شيخ
ابوالحسن خرقانى هستى؟! او در پاسخ مىگويد: آرى. آن شخص پيش از مطرح كردن خواسته
خود، از رفتار ناشايستى كه همسر شيخ با وى داشته است سخن به ميان مىآورد و خطاب به
شيخ مىگويد: تو چگونه با اين زن زندگى مىكنى و چرا تاكنون او را طلاق نداده اى؟
شيخ در پاسخ مىگويد: اين مقام و كراماتى كه خداوند به من عطا فرموده به دليل صبرى
است كه نسبت به اخلاق بد همسر خود داشته ام.
نكته آموزندهاى كه در اين داستان وجود دارد اين است كه اگر انسان براى رضاى
خداوند بر امور ناخوشايند زندگى صبر كند، به مقامات عالى معنوى نايل خواهد گرديد:
و لاتَنالونَ ما تَأْمُلون الاّ بالصَّبْرِ على ما
تَكْرَهونَ.
از ديگر مصاديق مخالفت با نفس، خوددارى از نگاه حرام است. يكى از لذتهايى كه
بسيار راحت و بدون هيچ زحمتى به دست مىآيد، لذتى است كه از راه چشم عايد انسان
مىگردد. به طور كلى، تماشاى طبيعت و يا رفت و آمد افراد در خيابان، به انسان آرامش
مىبخشد. اگر انسان در اتاقى محبوس باشد و به هيچ چيز نگاه نكند، بر او بسيار سخت
خواهد گذشت. اما از آن طرف، اگر انسان مواظب چشمش نباشد، ممكن است به دام شيطان
بيفتد. اگر انسان به چيزهايى نگاه كند كه خيره شدن به آنها جايز نيست، در واقع با
دست خودش در زمين دلش بذر شهوت كاشته است و نتيجه اش اين مىشود كه انسان از اهداف
عقلايى، حتى اهداف صحيح دنيوى خود، باز مىماند و در تصميم گيرى نيز دچار مشكل
مىشود.
اگر انسان از همان ابتدا عنان چشمش را در اختيار بگيرد و نگاهش را آزاد نگذارد،
مىتواند خود را از آثار سوء شهوت مصون بدارد، وگرنه در صورتى كه چشم چران شد و از
نگاههاى نامطلوب خوددارى نكرد، نه تنها به كمالات معنوى نخواهد رسيد، بلكه حالاتى
برايش به وجود مىآيد كه شبيه به حيوانات است. چنين حالتى كافى است كه انسان را
دچار فتنه و گرفتارى كند و از مسير صحيح باز دارد: اِيّاكُمْ و
النَّظْرِةَ فَاِنَّها تَزْرَعُ فى الْقَلْبِ الشَّهْوَةَ و كَفى بها لِصاحِبِها
فِتْنةً.
لزوم اجتناب از قضاوتهاى عجولانه
برخى افراد، ظاهربين و سريع القضاوه هستند؛ يعنى به محض مشاهده ظاهر كسى يا
چيزى، بلافاصله در مورد خوب يا بد بودن آن قضاوت مىكنند. اين حالت سطحى نگرى نه
تنها در شأن انسان مؤمن نيست، بلكه حتى در شأن يك فرد عاقل نيز نمىباشد. قضاوت
انسان عاقل بايد مبتنى بر تحقيق و دورانديشى باشد. صرف داشتن ظاهر فريبنده و يا يك
رفتار خوب يا بد نبايد مبناى قضاوت انسان قرار گيرد. اما متأسفانه بسيارى از مردم
اين گونه هستند؛ يعنى منشأ قضاوت آنها را همين ادراكات سطحى و ابتدايى تشكيل
مىدهد. از اين رو، در بسيارى از موارد با قضاوتهاى نادرست، در دامهاى شيطان
مىافتند.
حضرت عيسى(عليه السلام) ضمن دادن هشدار نسبت به اين
آفت، مىفرمايد: خوشا به حال آن كسى كه بينايى اش در دلش باشد نه در چشمش: طوبى لِمَنْ
جَعَلَ بَصَرَهُ فى قَلْبِهِ و لَمْ يَجْعَلْ بَصَرَهُ فى عَيْنِهِ. صرف
ديدن با چشم، بينش نيست، يك رؤيت سطحى است كه حيوانات هم از آن برخوردارند. مصداق
واژه «قلب» در اين تعبير، عقل مىباشد كه جامع ادراكات درونى و عميق است.
بنابراين ما بايد سعى كنيم از قضاوتهاى منفعلانه و سطحى در مورد اشيا و اشخاص
كه منشأ آن، تنها ادراكات حسّى ظاهرى است، اجتناب ورزيم. اگر انسان از روى تحقيق و
دقت قضاوت كند و عقل خود را به كار گيرد، ديگر فريب زرق و برق دنيا را نمىخورد. در
دنيا چيزهايى وجود دارد كه ممكن است انسان با مشاهده آنها به قضاوتهاى عجولانهاى
دست بزند و بر اين اساس، فريب بخورد. اگر انسان درست بينديشد، متوجه مىشود كه
بسيارى از چيزها كه ظاهرى فريبنده دارند، باطن خوبى ندارند. چه بسا به دنبال يك
نگاه، سالها گرفتارى و بدبختى باشد. هم چنين با ديدن ظاهر اشخاص نمىتوان در مورد
شخصيت حقيقى آنها قضاوت كرد. ممكن است كسانى ظاهرى موجه و ـ به اصطلاح ـ حزب اللهى
داشته باشند، اما در باطن افرادى دو رو و منافق باشند و به عكس، كسانى ظاهر خوبى
نداشته باشند، اما باطن آنها بهتر از ظاهرشان باشد. از اين رو ما نبايد به
ديدنىهاى ظاهرى اكتفا كنيم و بر آن اساس زود قضاوت نماييم، بلكه بايد به دنبال
ادراكات حسّى، عقل خود را نيز به كار بگيريم.
آفات عيب جويى از ديگران
بسيارى از مردم به جاى اين كه به دنبال رفع عيوب خود باشند، مدام در پى جستوجوى
عيوب ديگران هستند. اين گونه افراد رفتار ديگران را زير ذره بين قرار مىدهند تا به
محض مشاهده كوچك ترين لغزش و يا اشتباهى، شروع به عيب جويى نمايند. اين حالت از
خودخواهى انسان سرچشمه مىگيرد؛ يعنى چون انسان حبّ ذات دارد، نمىخواهد باور كند
كه آلوده است و داراى عيوب بسيارى است. با آن كه همه انسانها بر نقصها و ضعفهاى
خود آگاهند (بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ)(169)،
اما برخى از آنان به دليل داشتن حسّ خودپرستى و خودخواهى، چنين وانمود مىكنند كه
هيچ گونه عيب و ايرادى ندارند. اين افراد براى سرپوش گذاشتن بر عيوب خود، خودشان را با افرادى كه داراى
عيوب بدترى هستند مقايسه مىكنند تا از اين طريق هم خود را بهتر از ديگران جلوه
دهند و هم دلشان را به اين خوش كنند كه آن قدرها هم آدم بدى نيستند!
ما اگر مىخواهيم اين انگيزه شيطانى را از خود دور كنيم، بايد به جاى عيب جويى
از ديگران، درصدد يافتن عيوب خود و رفع آنها باشيم. اگر انسان واقعاً براى رهايى از
اين دام شيطان عزم خود را جزم نمايد، اصلا فرصت پرداختن به عيوب ديگران را پيدا
نمىكند. كسانى كه مغرورانه و متكبرانه به دنبال مطرح كردن عيوب ديگران هستند، گويى
ارباب و صاحب اختيار مردماند كه اين گونه از ديگران بدگويى مىكنند و رفتارشان را
مورد سنجش و ارزيابى قرار مىدهند. حضرت عيسى(عليه السلام)
مىفرمايد: نه تنها انسان نبايد اين روحيه را داشته باشد، بلكه بايد هم چون برده،
متواضع باشد و سعى كند براى در امان ماندن از مؤاخذه ارباب، كار خلافى انجام ندهد:
لا تَنْظُروا فى عُيوبِ النّاسِ كالاَْرْبابِ وَ أَنْظُروا فى
عُيوبِكُمْ كَهَيْئَةِ الْعبيدِ.
تربيت دينى اقتضا مىكند كه انسان ابتدا عيوب خودش را بشناسد و آنها را رفع كند،
سپس به سراغ نقصها و ضعفهاى ديگران برود.
تقويت روحيه انتقادپذيرى، از ديگر راههاى برطرف كردن عيوب ظاهرى و باطنى است.
ما نه تنها بايد از خودمان انتقاد كنيم، بلكه بايد اين اجازه را به ديگران بدهيم تا
عيوبى را كه از چشممان مخفى است به ما گوشزد كنند. بسيارى از بزرگان اخلاق اين گونه
بودند؛ يعنى حتى نزد استادان خود مىرفتند والتماس مىكردند كه عيبشان را بگويند تا
درصدد رفع آنها برآيند. اما متأسفانه بسيارى از مردم نه تنها اين گونه نيستند، بلكه
حتى مىخواهند عيوبى را هم كه به آنها واقف اند، مخفى و انكار كنند. از اين رو به
دنبال عيوب ديگران مىروند تا از آنها عيب جويى كنند.
يكى ديگر از آفاتِ دقت و كنجكاوى در رفتار ديگران، اين است كه وقتى انسان نقصى
را در ديگران مىبيند، احساس تكبر و عجب به او دست مىدهد، خصوصاً اگر آن نقص، از
عيوب ظاهرى باشد و وى نيز آن را عيب در خود نداشته باشد. اين افراد غافل، ممكن است
با مشاهده عيوب ديگران، آنان را مورد استهزا و تمسخر قرار دهند و يا اگر خيلى مؤدّب
باشند، در دلشان به آنان بخندند و با خود بگويند ما خيلى از ديگران بهتريم كه اين عيبها را نداريم! در اين زمينه بايد توجه داشت كه مردم به طور كلى دو
دسته اند: يا داراى نقص و عيبى مىباشند و يا در عافيت و سلامت به سر مىبرند. اين
عيوب، هم شامل نقصهاى جسمانى مىشود و هم عيوب غيرجسمانى. در هر حال، وقتى انسان
با كسى كه داراى نقصى است مواجه مىشود، بايد به جاى تحقير وى، خدا را شكر كند كه
او را از اين عيب و نقص حفظ كرده است. حتى روايت داريم كه اگر شما به شخص كافرى
برخورد كرديد، بگوييد: الحمدلله الّذى لَمْ يَجْعَلْنى يهودياً
و لانصرانياً ... وجَعَلَنى حنيفاً مسلم ؛ حمد و
سپاس خدا را كه مرا يهودى و نصرانى قرار نداد، بلكه به من توفيق داد كه مسلمانى
مؤمن باشم. در امور ظاهرى هم همين طور است؛ اگر به كسى كه در اندام هايش
نقصى هست، برخورد كرديم، بايد خدا را شكر كنيم كه سالم هستيم. در امور علمى، اخلاقى
و دينى نيز اين نكته مصداق دارد؛ اگر با كسى مواجه شديم كه از نظر قدرت فهم و
استدلال ضعيف است و يا صفت اخلاقى ناپسندى دارد و يا به گناهى آلوده است و به طور
كلى از نعمتهايى كه ما از آن برخورداريم بى بهره است، بايد اولا، خدا را شكر كنيم
كه آن گونه نيستيم و ثانياً، براى او دعا كنيم كه خدا آن نعمت را به او نيز ارزانى
دارد: اِنَّمَا النّاسُ رَجُلانِ مُبْتَلى و مُعافى فَارْحَمُوا
المُبْتَلى وَ احْمَدوا اللّهَ عَلَى الْعافِيَةِ.
درس بيست و چهارم : اخلاق سالكان
يَا اِبْنَ جُنْدَب، صِلْ مَنْ قَطَعَكَ وَ اعْطِ مَنْ
حَرَمَكَ و اَحْسِنْ اِلى مَنْ اَساءَ اِلَيْكَ و سَلِّمْ على مَن سَبَّكَ و
اَنْصِفْ مَن خاصَمَكَ وَ اعْفُ عَمّنْ ظَلَمَكَ كما اَنَّكَ تُحِبُّ اَنْ يُعفى
عَنْكَ فَاعْتَبِرْ بعَفْوِ اللّهِ عَنْكَ اَلا تَرى اَنَّ شَمْسَهُ اَشْرَقَتْ
عَلَى الأَبْرارِ و الفُجّارِ و اَنَّ مَطَرَهُ يَنْزِلُ عَلَى الصّالحينَ و
الخاطِئينَ.
تفاوت مراتب ارزش اعمال
عكس العمل انسان در مقابل رفتار ناشايست ديگران، از چند حالت خارج نيست: يا
رفتارى بدتر نسبت به آنها انجام مىدهد؛ يا مشابه خود آنها رفتار مىكند؛ يا
چشم پوشى مىكند؛ يا نه تنها آن رفتار بد را ناديده مىگيرد، بلكه حتى كار بهترى هم
در رابطه با آنها انجام مىدهد.
بديهى است در نظام اخلاقى و ارزشى اسلام، حالت اول ارزش منفى دارد؛ يعنى ظلم به
ديگران به طور قطع و يقين مذموم است. رفتار دوم، يعنى مقابله به مثل، در مواردى
مجاز شمرده شده است. و اما چشم پوشى از رفتار ناشايست ديگران و يا انجام رفتارى
بهتر نسبت به آنها از ارزش بسيار بالايى برخوردار است. در قرآن نيز دستورى كلى در
ارتباط با كسانى كه رفتار نامناسب دارند، بيان شده است:
اِدْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ ؛(170)
رفتار بد ديگران را به وسيله كار بهتر دفع كن. اين آيه در دو جاى قرآن آمده است، كه در يك جا در ادامه آن مىفرمايد: فَإِذَا الَّذِي
بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ ؛(171)تا
همان كسى كه با تو بر سرِ دشمنى است، گويى دوست و خويش تو گردد.
خوش رفتارى در مقابل رفتار بد ديگران، علاوه بر اين كه اوج ارزش اخلاقى است،
انگيزهاى را هم در طرف مقابل براى كسب اين ارزش اخلاقى ايجاد مىكند. در دستگاه
ارزشى اسلام، رفتارهاى انسان از نظر ارزشى داراى مراتب و درجات مختلفى است. اين
ارزش، گاهى در حد خنثى است و گاهى در حد مثبت، آن هم با درجات متفاوت. مثلاً، در
مورد رفتار بد ديگران، گاهى اگر انسان مشابه همان كار را نسبت به آنها انجام دهد،
از نظر ارزش گذارى خنثى و در حد صفر است؛ يعنى نه ارزش منفى دارد و نه ارزش مثبت.
اما عمل كسى كه در مقابل رفتار بد ديگران نه تنها مقابله به مثل نمىكند، بلكه
رفتار بهترى هم نسبت به آنها انجام مىدهد، داراى ارزش مثبت است.
در بحث فلسفه اخلاق، عدهاى اعتقاد دارند كه به طور كلى، يك رفتار يا خوب است و
يا بد؛ اگر عملى به شكل خاصى انجام شود خوب است، در غير اين صورت بد. كانت، فيلسوف
اخلاقى معروف، در اين باره مىگويد: كار خوب شرايطى دارد كه در صورت تحقق آنها
مىتوان آن كار را خوب دانست، از جمله اين شرايط اين است كه انسان كار را به دليل
اطاعت از حكم عقل يا وجدان انجام دهد نه از روى عواطف و يا انگيزه ديگرى. براساس
ديدگاه كانت، عملِ مادرى كه نيمههاى شب از خواب شيرين برمىخيزد و از طفلش پرستارى
مىكند، فاقد ارزش اخلاقى است؛ چرا كه مادر براى ارضاى عاطفه خود دست به اين كار
زده است!
اما در دستگاه ارزشى اسلام، ارزشهاى مثبت داراى مراتب اند؛ يعنى امر آنها بين
نفى و اثبات نيست. ممكن است عملى از يك درجه تا بى نهايت ارزش داشته باشد. مراتب
عبوديت و خلوص، همگى داراى ارزش اند، منتها با درجات متفاوت. آن خلوص كاملى كه مد
نظر اسلام است، خلوصى است كه حضرت على(عليه السلام)
داشتند. آن حضرت مىفرمايند: ما عَبَدْتُكَ خَوْفَاً مِنْ
نارِكَ و لا طَمَعاً فى جَنَّتِك لكن وَجَدْتُكَ اَهْلا لِلعِبادةِ فَعَبَدْتُكَ.(172)
بنابراين، دستگاه ارزشى اسلام، ارزشها را در شكل «همه يا هيچ» در نظر نمىگيرد،
بلكه اعمال خوب مراتب و درجات فراوانى دارند. البته ارزش بسيارى از كارها به نيت
انسان بستگى دارد؛ هر قدر اخلاص انسان در كارى بيش تر باشد، به همان ميزان ارزش آن
كار بالاتر است. اخلاص هم تنها با گفتن لفظ «قربةً الى اللّه» به دست نمىآيد؛ كار
بايد واقعاً و از صميم دل براى خدا باشد.
يك نكته تربيتى: توجه به رابطه معرفت و انگيزش
انسان به يك باره نمىتواند مراتب بالاى تكامل را كسب كند؛ زيرا اين مهم با
تربيت نفس و به تدريج امكان پذير مىشود. تربيت انسانها نيز در دستگاه تربيتى
اسلام، متناسب با ميزان معرفت و درك و فهم آنها مىباشد. در واقع تفاوت مراتب ارزش
كارها به تفاوت معرفت و تربيت افراد بازمى گردد، و بسته به معرفت آنها تربيت افراد
هم متفاوت مىباشد. مثلاً همه ما مىدانيم كه شرط صحت نماز اين است كه به نيت قربت
انجام شود و اگر نماز براى اغراض مادى و يا ريا خوانده شود، اشكال دارد. اما آيا
همه مسلمانها مىتوانند واقعاً با خلوص كامل نماز را به جا بياورند؟ واقعيت اين
است كه انسانها نمىتوانند در همه مراحل و شرايط زندگى، آن خلوص كامل را در
اعمالشان داشته باشند؛ زيرا مردم از نظر معرفت و شناخت در يك سطح قرار ندارند.
مثلاً، از دختربچه نه سالهاى كه تازه به سن تكليف رسيده است نمىتوان توقع داشت كه
نمازها و ساير عباداتش را با خلوص كامل به جا آورد. انسان بايد براى تشويق كودك به
خواندن نماز، حتى جلوى ديگران از او تعريف و تمجيد نمايد. درست است كه اين گونه
انگيزهها در نيت كودك اثر مىگذارد و از خلوص آن مىكاهد، اما براى نمازخوان كردن
او چارهاى جز اين نيست. شناخت كودك در حدى نيست كه اين گونه مسايل را درك كند؛
همين كه نمازش را به موقع بخواند كافى است. ولى به تدريج با بيش تر شدن عقل و
معرفتش مىتواند نيت خود را خالص تر كند تا به مراحل بالاى تكامل نايل گردد.
اگر ما بخواهيم اعمالمان را طبق دستگاه اخلاقى كانت (كه مىگويد فعل اخلاقى تنها
در صورتى است كه به انگيزه تبعيت از حكم عقل يا وجدان انجام شده باشد) انجام دهيم،
شايد در بين ميليونها انسان و افعال آنها يك مصداق هم نيابيم كه صرفاً به انگيزه
تبعيت از حكم عقل انجام گرفته باشد. اما همانطور كه اشاره كرديم، دستگاه تربيتى
اسلام با توجه به انگيزههاى مختلف افراد به تربيت انسانها مبادرت مىورزد. براى
مثال، يكى از وظايف مسلمانها جهاد است و چون يك عبادت به حساب مىآيد، بايد قربةً
الى اللّه انجام شود. اما از آن جا كه همه مردم از نظر اخلاص در مرتبه بالايى قرار
ندارند، اسلام براى جهاد، به انگيزههاى مختلف افراد توجه مىكند. انگيزه برخى
افراد براى شركت در جهاد، بيش تر مادى است. براى انگيزش چنين افرادى قرآن
مىفرمايد: وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَه ؛(173)
خدا به شما وعده گرفتن غنيمتهاى بسيار داده است. اين كار، نوعى ايجاد
انگيزه كردن است؛ درست مانند اين كه ما از فرزندمان بخواهيم نماز بخواند تا فلان
اسباب بازى را برايش تهيه كنيم. در جامعه هم افرادى زندگى مىكنند كه حكم كودك را
دارند؛ يعنى بايد با دادن وعده و وعيد، آنها را به سمت كارهاى خوب سوق داد. البته
اسلام به اين حد اكتفا نمىكند و مثلاً براى انجام جهاد، ارزشهاى بالاترى را نيز
معرفى مىنمايد؛ از جمله، ارزش پيروزى بر دشمنى كه بر مسلمانها ظلم و ستم روا
داشته، يا ارزش نيل به بهشت و نعمتهاى جاويدان الهى، و يا ارزش كسب رضايت خداوند.
البته قرآن در ادامه، كسانى را كه به دليل انگيزههاى مادى در جهاد شركت
جسته اند، مورد سرزنش قرار داده و مىفرمايد: تُرِيدُونَ عَرَضَ
الدُّنْيا وَ اللّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ؛(174)
شما متاع فانى ناچيز دنيا را مىخواهيد و خدا براى شما آخرت را. به فكر آخرت
بودن، انگيزه بالاترى است كه خود نيز داراى مراتب فراوانى هم چون: نجات از عذاب،
اجر و پاداش دايمى، مراتب عاليه بهشت و جنات عدن مىباشد. انگيزه و همت برخى افراد
از اين هم بالاتر است؛ چرا كه فقط خشنودى خدا را مىخواهند. اگرچه تعداد اين گونه
افراد كم است، اما اسلام مىخواهد ساير انسانها را هم به تدريج به سمت اين انگيزه
رهنمون سازد. در هر صورت، اينها انگيزههايى است كه اسلام به واسطه آنها مىخواهد
توجه انسانها را از اهداف مادى و دنيوى به اهداف معنوى و اخروى جلب نمايد.
بنابراين روش تربيتى اسلام در تحقق بخشيدن به ارزش ها، متناسب با مراتب معرفت
انسانها است. خداوند تربيتش را منحصر به امثال سلمان و ابوذر نكرده است، ديگران هم
بايد متناسب با فهم و معرفتشان تحت تأثير تربيت اسلام و قرآن قرار گيرند. اما چون
همت افراد متفاوت است، برخى را كه داراى همت پايين مىباشند، ابتدا با ايجاد
انگيزههاى مادى تربيت مىكند و آن گاه كه همتشان بلندتر شد، با معارف ديگر آشنا
مىسازد. در اين مرحله است كه انسان محبت خدا پيدا مىكند و وقتى محبت خدا آمد،
بسيارى از مشكلات انسان حل مىشود.
مهربانى با نامهربانان
نحوه معاشرت با كسانى كه در جامعه رفتارهاى نامناسب دارند (مثلاً، بدزبانند،
بى ادبند، ظلم مىكنند، حقوق ديگران را رعايت نمىكنند و...) نيز داراى مراتب
مختلفى مىباشد. بهترين رفتار در مقابل اين گونه افراد، مقابله به احسن مىباشد. با
اين كار، در درجه اول، مشكلات دنيوى ما حل مىشود؛ زيرا خوش رفتارى با كسى كه در
صدد آزار و اذيت ما است، اولا موجب در امان ماندن از شر او مىگردد و ثانياً، فرد
دشمن را تبديل به دوست مىكند: فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ
بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ.(175)
هم چنين اين كار موجب مىشود تا انسان به تدريج كارهايش را فقط به خاطر كسب رضايت
الهى، كه از مراتب عاليه ارزشها است، انجام دهد. انسان نمىتواند هيچ انگيزهاى را
بالاتر از كسب رضايت خدا تصور كند و اسلام و امامان معصوم(عليهم السلام) مىخواهند انسان را طورى تربيت كنند كه به اين حد از معرفت و كمال
دست يابد.
از همين رو است كه امام صادق(عليه السلام) در اين
فراز از كلام خود خطاب به عبداللّه بن جندب مىفرمايند: پيوند خود را با فاميل و
دوستان و همسايگانى كه با تو قطع رابطه كردهاند محكم تر نما و با ايشان به مانند
خودشان رفتار مكن. هم چنين اگر به كمك و يارى كسى نياز داشتى، اما او از اين كار
دريغ ورزيد، به هنگام احتياج وى محرومش منما. رفتار بد ديگران را با خوشرفتارى پاسخ
بده، حتى اگر به تو دشنام داد، تو به او احترام بگذار، در مقابلِ ناجوانمردى
ديگران، مردانگى به خرج بده و ظلم ديگران را ناديده بگير: صِلْ مَنْ قَطَعَكَ وَاعْطِ مَنْ حَرَمَكَ وَ
اَحْسِنْ اِلى مَنْ اَساءَ اِلَيْكَ و سَلِّمْ عَلى مَنْ سَبَّكَ وَ اَنْصِفْ مَنْ
خاصَمَكَ وَ اعْفُ عَمَّنْ ظَّلَمَكَ. سپس حضرت براى ايجاد انگيزه در
شيعيانشان، بر اين نكته تأكيد مىكنند و مىفرمايند: آيا هيچ يك از شما هستيد كه
انتظار نداشته باشيد خداوند از گناهانتان درگذرد؟ كَما اَنَّكَ
تُحِبُّ اَنْ يُعْفى عَنْكَ. به جز حضرات معصومان(عليهم السلام) كسى نيست كه از عفو خدا بى نياز باشد. البته آنها هم در مقامى كه
قرار دارند براى خودشان گناهانى قايلند كه بسيار بيش از ما از خدا ترس دارند و طلب
عفو مىكنند. حال چگونه ما كه انتظار عفو خدا را داريم، حاضر نيستيم از اشتباه
ديگران درگذريم؟! قرآن در اين باره مىفرمايد: وَ لْيَعْفُوا وَ
لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ ؛(176)
و بايد عفو كنند و گذشت نمايند. مگر دوست نداريد كه خدا بر
شما ببخشايد؟
در روايات هم آمده است، كسانى كه نسبت به ديگران گذشت مىكنند، روز قيامت از
گناهانشان گذشت مىشود. براى مثال، كسانى كه در معامله بسيار آسان مىگيرند و گذشت
مىكنند، خداوند هم در روز قيامت در محاسبه اعمالشان سخت نمىگيرد. اما آنهايى كه
در معامله سخت گيرى مىنمايند كه مبادا يك ريال كم تر سود كنند، روز قيامت خداوند
هم بر آنها سخت مىگيرد.
بنابراين اگر ما مىخواهيم خدا از ما بگذرد، بايد سعى كنيم نسبت به ديگران
خوش رفتارى كنيم و از اشتباهات آنها درگذريم. در اين باره ان شاءاللّه در جلسه بعد
بيش تر صحبت خواهيم كرد.
ارزش اخلاقى «عفو»
يكى از بزرگ ترين فضايل اخلاقى كه در قرآن كريم و روايات مورد تأكيد فراوان قرار
گرفته، مسأله عفو و گذشت است. قرآن كريم در يكى از آيات درباره عفو مىفرمايد:
الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ
الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النّاسِ ؛(177)
كسانى كه از مال خود به فقرا در حال وسعت و تنگدستى انفاق مىكنند و خشم و غضب فرو
مىنشانند و از بدى مردم در مىگذرند. ما اگر بخواهيم خداوند از گناهانمان
درگذرد، بايد نسبت به ديگران عفو و گذشت داشته باشيم: وَ
لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ ؛(178)
و بايد عفو كنند و گذشت نمايند. مگر دوست نداريد كه خدا بر شما ببخشايد؟
سؤالى كه ممكن است در اين جا مطرح شود، اين است كه آيا اين فضيلت اخلاقى ارزش
مطلق دارد يا نسبى؟ به ديگر سخن، آيا انسان در همه جا و تحت هر شرايطى بايد از
ديگران عفو كند يا خير؟
گذشته از بحث نسبيت كه در فلسفه اخلاق مطرح است و براساس آن ارزشها كلا تابع
موضوعاتشان قلمداد مىشوند، بايد گفت، گاهى يك كار، مصداق چند عنوان واقع مىشود.
براى مثال، اگر در زمان طاغوت، از ما در مورد شخص مظلومى كه از دست مأموران ساواك
گريخته و به ما پناه آورده سؤال مىشد كه آيا او را ديده ايم يا نه، بايد چه
مىگفتيم؟ آيا مىبايست از آن جهت كه دروغ گفتن خوب نيست، مخفى گاه آن شخص را نشان
مىداديم، يا اين كه براى نجات جان آن فرد مظلوم مىبايد اظهار بى اطلاعى مىكرديم
و در پاسخ مىگفتيم: «نمىدانم»؟ اگر مىگفتيم «نمىدانم»، گرچه اين پاسخ ما عنوان
دروغ گويى داشت، اما عنوان ديگرى هم داشت و آن، «نجات يك شخص بى گناه» است. در
اين جا، بايد ديد ارزش كدام يك بيش تر است؛ ارزش راست گفتن يا ارزش نجات دادن يك
انسان بى گناه از دست فردى ظالم؟
مسأله عفو از ديگران نيز داراى چنين حكمى است؛ يعنى ممكن است با مطرح شدن چند
عنوان ديگر، ارزش آن تغيير كند. اگر عفو از كسى، موجب تضييع حقوق فرد يا افراد
ديگرى شود، حكم متفاوتى پيدا مىكند. مثلاً، اگر فردى با ديگرى در مالى شريك است و
شخصى در آن مال خيانت كرده، در اين جا اگر بخواهد او را مورد عفو و بخشش قرار دهد،
به شريك خود ظلم كرده است؛ چرا كه ممكن است وى از اين اقدام راضى نباشد. در اين جا،
گذشتن از حق خود، موجب تضييع حق ديگرى مىشود كه از نظر شرع و اخلاق پسنديده نيست.
هم چنين گاهى عفو يك گناه كار، موجب گستاخى وى مىگردد؛ يعنى موجب مىشود كه آن
شخص، كار زشت و ناپسند خود را تكرار نمايد. فلسفه عفو و گذشت اين است كه انسان خاطى
متنبّه شده، خود را اصلاح نمايد و دشمنى او به دوستى تبديل گردد:
فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ
حَمِيمٌ .(179) بنابراين اگر عفو موجب جرى تر شدن
فرد گناه كار گردد، نبايد از او گذشت نمود.
به طور كلى، انسان در اين كار بايد همواره مصالح خود و جامعه را در نظر داشته
باشد. بر اين اساس، هميشه معلوم نيست كه عفو بهترين راه باشد؛ مثلاً ممكن است تنبيه
و مجازات فردى كه حقوق ديگران را پايمال نموده است، موجب جلوگيرى از تكرار آن كار
بد شود. اصولا يكى از فلسفههاى احكام مجازات در اسلام، همين نكته است كه فرد و
جامعه ـ هر دو ـ اصلاح شوند. اين كه اسلام در برخى از موارد دستور داده حدّ فرد
گناه كار در ملأ عام جارى شود، براى اين است كه ديگران هم عبرت بگيرند و مرتكب چنين
كارى نشوند.
در اوايل انقلاب، وقتى جنايت كاران را مجازات مىكردند، برخى مىگفتند: اين كار
با عفو و رأفت اسلامى منافات دارد. در روايت هم داريم وقتى حضرت مهدى (عليه
السلام) ظهور مىكنند، شمار گناه كاران و ستم گرانى كه مجازات مىكنند
آن قدر زياد است كه عدهاى مىگويند: اگر اين شخص از اولاد فاطمه (عليها
السلام) بود، اين چنين خون مردم را نمىريخت؛ يعنى اين كار را خلاف رحمت و
عطوفت اسلامى مىبينند. حال آن كه بايد ديد اگر چنين كسانى مجازات نشوند، نتيجه اش
چه خواهد شد؟ قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: وَ لَكُمْ فِي
الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ ؛(180)
و قصاص براى حفظ حيات شما استاى خردمندان.
اجراى حدود الهى موجب رحمت و حيات جامعه مىشود. قرآن هم بر اين مسأله تأكيد
مىنمايد: وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُولئِكَ هُمُ
الظّالِمُونَ ؛(181) آنان
كه از احكام خدا سرپيچى مىكنند، آنها به حقيقت ستم كارانند. البته در
مواردى كه مصالح اسلام و جامعه اسلامى اقتضا كند، حاكم شرع (ولىّ فقيه) حق دارد
حدود را ببخشد.
بنابراين فلسفه اجراى حدود، ديات و قصاص اين است كه از شيوع فساد در جامعه
جلوگيرى گردد. در روايات آمده است كه بركت اجراى يك حدّ از حدود الهى در جامعه،
از باران وسيعى كه بر زمين ببارد و همه جا را سرسبز و خرم نمايد، بيش تر
است. مسؤولان نظام اسلامى بايد اين نكته را در نظر داشته باشند كه عفو و گذشت از
كسانى كه به بيت المال خيانت كرده اند، چه بسا در برخى موارد، خود خيانتى بزرگ به
جامعه و مردم مىباشد. قرآن كريم در مورد كسانى كه مرتكب عمل منافى عفت شدهاند و
چهار نفر شاهد عادل هم درباره كار زشت آنها شهادت داده اند، مىفرمايد: آنها را
جلوى مردم تازيانه بزنيد، مبادا تحت تأثير عواطف خود قرار بگيريد و از اجراى حدّ
چشم پوشى نماييد: وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ
اللّهِ ؛(182) و در دين
خدا نسبت به آن دو دل سوزى مكنيد.
رعايت مصالح جامعه از حفظ آبروى دو نفر كه اعمال منافى عفت انجام داده اند،
بسيار مهم تر است؛ چه بسا فوايد اجراى حدود الهى از عفو و بخشش برخى گناه كاران
بسيار بيش تر باشد.
حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) در اين فراز از
سخنان خود مىفرمايند: وَ اعْفُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ كما اَنَّكَ
تُحِبُّ اَنْ يُعْفى عَنْكَ ؛ از كسى كه به شما ستم كرده است گذشت كنيد،
همانطور كه دوست داريد ديگران از شما گذشت كنند. البته همانگونه كه پيش تر اشاره
شد، بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه ما حق نداريم كسانى را كه در بيت المال
خيانت كردهاند مورد عفو و بخشش قرار دهيم؛ ما فقط مىتوانيم از حق خود بگذريم.
نكته ديگر، مسأله «حق اللّه» و «حق الناس» است. اگر كسى نسبت به ديگرى مرتكب
جنايتى شده و حتى مورد بخشش آن شخص هم قرار گرفته باشد، الزاماً مورد بخشش خداوند
قرار نمىگيرد. به ديگر سخن، با گذشت صاحب حق، حق خدا بخشيده نمىشود. حق خدا با
توبه و پذيرش آن از سوى پروردگار، بخشيده مىشود. بنابراين، در اين موارد علاوه بر
اين كه بايد رضايت مردم را جلب نماييم، بايد از درگاه خداوند نيز طلب عفو و بخشش
نماييم تا خالق هستى هم از گناه ما درگذرد.
حضرت در ادامه به درس گرفتن از عفو و كرم الهى توصيه كرده، مىفرمايند:
فَاعْتَبِرْ بِعفوِ اللّهِ... . يكى از صفات خداى متعال
اين است كه بد و خوب ـ هر دو ـ را مورد رحمت خود قرار مىدهد. ما انسانها هم بايد
سعى كنيم مظهر صفات خدا باشيم؛ يعنى در مواردى كه حكمت و مصلحت اقتضا مىكند، با
همه مردم، اعم از انسانهاى خوب و بد، رفتارى توأم با مهر و عطوفت داشته باشيم. اين هم انگيزه بالاترى است كه
انسانها كوشش نمايند صفت رحمانيت الهى را در خود تقويت كنند؛ زيرا خداوند كه كمال
مطلق است، گناه كاران را از رحمت خود محروم نمىسازد: اَلا تَرى
اَنَّ شَمْسَهُ اَشْرَقَتْ عَلَى الأبْرارِ و الفُجّارِ و اَنَّ مَطَرَهُ يَنْزِلُ
على الصّالحينَ و الخاطِئينَ ؛ آيا نمىبينى كه خورشيد خدا بر خوبان و بدان
يكسان مىتابد و باران خدا هم بر نيكوكاران و خطاكاران ـ هر دو ـ مىبارد؟