درس بيست و يكم : رابطه مؤمن با مؤمنان ديگر
و لاتَكُن فَظّاً غليظاً يَكْرَهُ النّاسُ قُرْبَكَ و
لاتَكُنْ واهِناً يُحَقِّرُكَ مَنْ عَرَفَكَ و لا تَشارَّ مَنْ فَوْقَكَ و
لاتَسْخَرْ بِمَنْ هو دونَكَ ولا تُنازِعِ الاَْمْرَ اَهْلَهُ و لاتُطِعِ
السُّفَهاءَ و لاتَكُنْ مَهيناً تَحْتَ كُلِّ اَحَد و لاتَتَّكِلَنَّ على كفايةِ
اَحَد.
اشكال مختلف ارتباط انسانها با يكديگر
يكى از مسايل اخلاقى، نوع رابطه انسانها با يكديگر است كه داراى جهات مختلفى
مىباشد. انسانها در معاشرتشان با يكديگر گاهى دچار حالت افراط و تفريط مىشوند.
بعضىها آن قدر خشك و عبوس برخورد مىكنند كه هيچ كس رغبت نمىكند با آنها معاشرت
نمايد، از آن طرف هم انسانهاى منفعلى هستند كه هر كسى و در هر حالى مىتواند آنها
را تحت تأثير قرار بدهد. اين افراط و تفريطها در روابط انسانى، هر دو مذموم است.
از يك طرف، انسان نبايد آن قدر خشن و تندخو و عبوس باشد كه ديگران رغبتى در معاشرت
با او نداشته باشند و از سوى ديگر، نبايد آن قدر منفعل باشد كه هر كسى و به هر
صورتى بتواند در او اثر بگذارد. خداوند انسانها را براى يكديگر نعمت قرار داده
است. آنها بايد در يكديگر تأثير و تأثر داشته باشند؛ هر يك به ديگرى نفعى برساند،
البته در جهت تكامل فرد مقابل. بنابراين انسانها بايد با يكديگر تعامل داشته باشند
تا هدف زندگى اجتماعى تأمين گردد. اگر بنا باشد كه همه افراد عبوس و خشن باشند،
طبيعى است كه اُلفتى بين آنها برقرار نمىشود، تعامل و همكارى و دوستى و صميميتى هم
نخواهد بود و در نتيجه از يكديگر استفادهاى هم نخواهند برد. حال آن كه خداوند آنها را نعمت براى هم قرار داده كه از يكديگر بهره ببرند.
چنان چه اين
مهم تحقق نيابد، در واقع نقض غرض شده است.
نكته حايز اهميت در اين زمينه اين است كه هميشه نبايد يك نفر منفعل باشد و يك
نفر مؤثر. براى اين كه فرد هميشه منفعل واقع نگردد، بايد براى خودش شخصيتى قايل
باشد؛ اين طور نباشد كه در مقابل همه چيز و همه كس سر تسليم فرود آورد و هر كسى، در
هر وقتى و به هر صورتى بتواند او را تحت تأثير قرار دهد. نرم بودن بيش از حد، علاوه
بر اين كه موجب انفعال فرد مىگردد، اصلا شخص را در نظر ديگران خوار و زبون مىكند
به گونهاى كه از چشم مردم مىافتد و مردم او را يك انسان پَست و فرومايه تلقى
مىكنند و به او بها و اهميتى نمىدهند. بنابراين انسان نه بايد آن قدر خشك و خشن
باشد كه مردم از نزديك شدن به او كراهت داشته باشند و نه آن قدر نرم و منفعل كه هيچ
مقاومتى در مقابل ديگران نداشته باشد. اگر چنين بود، همه به چشم حقارت به او
مىنگرند: و لاتَكُنْ فَظّاً غليظاً يَكْرَهُ النّاسُ قُرْبَكَ
و لاتَكُنْ واهِناً يُحَقِّرُكَ مَنْ عَرَفَكَ. انسان بايد به گونهاى رفتار
كند كه هم مردم با رغبت با او تعامل داشته باشند و هم كاملا در اختيار ديگران نباشد
تا از تفكر و عبادت و زندگى خود باز نماند.
هر كسى با توجه به شرايط سنى و ارثى و نيز استعدادهاى جسمى و فكرى خود، از
جايگاه و پايگاه اجتماعى خاصى در جامعه برخوردار است. طبعاً كسانى در جامعه از نظر
اجتماعى داراى موقعيت بالاترى هستند و كسانى نيز در مرتبه پايين ترى قرار دارند.
معمولاً هر موقعيتى كه انسان در اجتماع داشته باشد، يك مرتبه بالاتر و پايين تر آن
را ديگران دارند. انسان چگونه بايد روابط خود را با ديگران در اين جهت تنظيم نمايد؟
انسان نمىتواند سلسله مراتب اجتماعى را ناديده بگيرد و چنين بپندارد كه چون روح
صفا و معنويت، مطلوب اسلام است، لذا همه را بايد در يك سطح تلقى كرد. اين تصور
نادرستى است؛ زيرا خواه ناخواه در جامعه كسانى هستند كه موقعيتشان از ما بهتر است و
در مرتبه بالاترى قرار دارند. مثلاً، استاد نسبت به شاگرد، مدير و كارفرما نسبت به
كارمند و كارگر، و پدر نسبت به فرزند از موقعيت برترى برخوردارند، و يا مثلاً در
ارتش و نيروهاى انتظامى سلسله مراتب شناخته شدهاى وجود دارد. آيا انسان به اين
بهانه كه در اسلام همه افراد مساوى هستند، مىتواند در مقام رقابت، خصومت، كارشكنى
و نافرمانى با كسانى برآيد كه موقعيت اجتماعى بهترى در جامعه دارند؟
درست است كه روايات بسيارى در زمينه مساوى بودن مردم وجود دارد ـ از جمله اين
روايت كه مىفرمايد: النّاسُ سَواءٌ كَاَسْنانِ المِشْطِ ؛(157)
همه مردم مانند دندانههاى شانه با هم مساوى هستند ـ اما معناى صحيح
اين گونه روايات اين نيست كه در سلسله مراتب اجتماعى، موقعيتهاى افراد بايد ناديده
گرفته شود، بلكه به اين معنا است كه همه مردم در مقابل خدا و قانون مساوى هستند.
روابط اجتماعى در مواردى ايجاب مىكند كه اين سلسله مراتب محفوظ باشد. بنابراين
انسان بايد به كسى كه در مرتبه اجتماعى بالاترى قرار دارد احترام بگذارد و در مقام
ستيزه جويى و رقابت خصمانه با او برنيايد. معمولاً چنين حالتهايى در افراد
ضعيف النفس به چشم مىخورد. بخش عمدهاى از پرخاش گرىها ناشى از احساس حقارت است.
انسان گاهى براى جبران احساس حقارتش، با كسى كه موقعيت اجتماعى بالاترى دارد
درمىافتد تا از اين طريق خود را هم سطح او جلوه دهد!
در هر صورت، از آن جا كه حفظ اين سلسله مراتب به نفع جامعه اسلامى است، انسان
بايد آنها را رعايت كند. مادامى كه اين شرايط محفوظ است و موقعيتهاى اجتماعى به
صورت معقول برقرار مىباشد، انسان نبايد با كسى كه از نظر اجتماعى در در مرتبهاى
بالاتر از خودش قرار دارد ستيزه جويى كند. انسان مؤمن بايد موقعيت اجتماعى خود را
درك كند و براى حفظ مصالح جامعه نسبت به كسانى كه مرتبه بالاترى دارند احترام قايل
باشد و با آنها درنيفتد: و لاتَشارِّ مَنْ فَوْقَكَ. اين
فراز از سخن حضرت مؤيد اين مطلب است كه در اسلام سلسله مراتب اجتماعى پذيرفته شده
است و اين گونه نيست كه افرادى كه در موقعيتهاى مختلف اجتماعى هستند يكسان باشند.
از سوى ديگر، انسان نبايد به كسانى كه از نظر موقعيتهاى اجتماعى پايين تر از او
قرار دارند به چشم حقارت بنگرد؛ اگر احترام لازم را به آنها نمىگذارد، دست كم
ايشان را به تمسخر نگيرد و حقير نشمارد. خداوند متعال در قرآن مىفرمايد:
لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْم عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً
مِنْهُمْ ؛(158) هرگز
نبايد قومى قوم ديگر را مسخره و استهزا كنند، شايد آن قوم كه مسخره شان مىكنند
بهتر از ايشان باشند. چه بسا همين افرادى كه امروز زيردست هستند، فردا زبردست شوند و استعدادهايشان شكوفا گردد. اخلاق اسلامى اقتضا مىكند
كه مردم نسبت به زيردستان خود به چشم حقارت نگاه نكنند و به آنها احترام بگذارند:
و لاتَسْخَرْ بِمَنْ هُوَ دونَكَ.
نزاع نكردن با مديران و رهبران شايسته
تك تك افراد امت اسلامى نسبت به امام و رهبرشان مسؤوليت خاصى دارند. البته منظور
از امام و رهبر در اين جا، صرفاً شخصى نيست كه جانشين امام زمان (عليه
السلام) است، بلكه منظور شخصى است كه در رأس يك جامعه و يا يك گروه قرار
دارد و از نظر حدود اختيارات و حق تصميم گيرى موقعيت ممتازى نسبت به ديگران دارد.
رهبران و مديران يك جامعه از دو حال خارج نيستند: يا صلاحيت و شايستگى لازم براى
تصدى چنين مسؤوليتى را دارند و يا از اهليت و شرايط لازم برخوردار نيستند. اگر
افراد يك جامعه و يا مجموعهاى در تعيين رهبر و مدير خود نقش دارند، نبايد بگذارند
كسانى آن مسؤوليت را در دست بگيرند كه از كفايت و تدبير لازم برخوردار نيستند. اگر
مديرى نااهل باشد، مجموعه تحت مديريت خود را نيز فاسد مىكند و رو به اضمحلال
مىبرد. اما اگر كسى اهليت لازم را براى مسؤوليتى كه پذيرفته است، دارد، نبايد با
او درافتاد: لاتُنازَعِ الامْرَ اَهْلَهُ . نزاع كردن با
كسانى كه صلاحيت مسؤوليتى را دارند جز اين كه موجب تحليل رفتن نيروهاى جامعه
مىشود، فايده ديگرى ندارد. البته ممكن است مديرى اشتباه كند، ولى ما نبايد آن
اشتباه را به رخ او بكشيم و بهانهاى براى نزاع و درگيرى درست كنيم؛ زيرا اين كار
به صلاح جامعه نيست. قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد: وَ لا
تَنازَعُوا فَتَفْشَلُو ؛(159) و هرگز راه
اختلاف و تنازع نپوييد كه در اثر تفرقه سست و ضعيف خواهيد شد.
اما مردم تا آن جا كه مىتوانند، نبايد بگذارند كسانى كه عقل و تدبير لازم براى
مديريت را ندارند، آن موقعيت را به دست بياورند: و لاتُطِعِ
السُّفَهاءَ . برخى تصور مىكنند معنى تواضع اين است كه انسان در زندگى
اجتماعى و در برخورد با ديگران بايد آن چنان تسليم و رام باشد كه هر كسى هر چه
مىخواهد، بتواند بر او تحميل كند. اين كار تواضع نيست، بلكه نوعى بى عقلى است. اين كار موجب مىشود تا نعمتها و
استعدادهايى كه خداوند در وجود انسان به وديعت نهاده است شكوفا نشود و جامعه هم از
آنها استفاده نكند.
معناى تواضع و فروتنى اين نيست كه انسان هيچ گونه موقعيت اجتماعى نداشته باشد و
همه بتوانند خواسته هايشان را بر او تحميل كنند و او نيز هيچ گونه اظهار وجودى
نكند. البته انسان بايد مواظب باشد كه به غرور، خودخواهى و خودپسندى مبتلا نگردد؛
يعنى خودش را بيش از آنچه هست نپندارد. خود بزرگ بينى موجب مىشود كه انسان موقعيت
خود را در نظر ديگران بالاتر نشان دهد و به غرور مبتلا گردد، كه زمينه سقوط او را
فراهم مىسازد. اساس سقوط شيطان، غرور و خود بزرگ بينى او بود. شخصيتهاى بزرگى به
واسطه كبر و غرور زياد به انحراف و انحطاط كشيده شدند تا آن جا كه ديگر خدا را به
خدايى قبول نداشتند! انسان بايد بين افراط و تفريط راه ميانه را برگزيند؛ نه
آن چنان مغرور باشد و خودش را فوقِ همه بداند كه اصلا در مقابل ديگران تواضع نداشته
باشد، و نه آن چنان خودش را خوار و كوچك شمارد كه ديگران نيز براى او هيچ موقعيتى
قايل نباشند. اين كار موجب مىشود كه استعدادهاى انسان ظهور پيدا نكند و جامعه هم
از آنها بهره مند نشود و نعمتهاى خدا به هدر برود.
در ادامه حضرت مىفرمايند: و لا تَتَّكِلَنَّ على كفايةِ احد .
در بينش توحيدى، انسان نبايد به ديگران اميدوار باشد، بلكه فقط بايد توجهش به خدا
باشد و از او كمك بخواهد. توجه به خدا، از يك سو موجب بى نيازى از خلق مىشود و از
سوى ديگر، موجب مىشود كه انسان استعدادهاى خدادادى اش را به كار گيرد تا شكوفا
گردد. انسان با اين كار علاوه بر اين كه شخصيت اجتماعى و عزت و احترام پيدا مىكند،
ارتباطش نيز با خدا تقويت مىگردد. اگر انسان براى رفع احتياجش دست خود را به سوى
مردم دراز كند، خواه ناخواه به همان اندازه پيش آنها خوار مىشود، اما اگر انسان
احتياجش را به خدا بگويد پيش هيچ كس خوار نمىشود و احترام و آبرويش نزد همه محفوظ
است.
درس بيست و دوم: پندهايى براى خردورزان
قِفْ عِنْدَ كُلِّ اَمْر حَتّى تَعْرِفَ مَدْخَلَهُ مِنْ
مَخْرَجِهِ قَبْلَ اَنْ تَقَعَ فيهِ فَتَنْدَمَ وَاجْعَلْ قَلْبَكَ قريباً
تُشارِكُهُ و اجْعَلْ عِلْمَكَ والداً تَتَّبِعُهُ و اجْعَلْ نَفْسَكَ عَدُوّاً
تُجاهِدُهُ و عارِيةً تَرُدُّها فَاِنَّكَ قَدْ جُعِلْتَ طَبيبَ نَفْسِكَ و
عُرِّفْتَ آيةَ الصِّحَّةِ و بُيِّنَ لكَ الدّاءُ و دُلِلْتَ عَلَى الدَّواءِ
فَانْظُرْ قيامَكَ على نَفْسِكَ و اِنْ كانَتْ لَكَ يَدٌ عِنْدَ اِنسان
فلاتُفْسِدْها بِكَثْرَةِ المِنَنِ و الذِّكْرِ لها و لكِنِ اتَّبِعْها بِاَفْضَلَ
منها فَاِنَّ ذلِكَ اَجْمَلُ بِكَ فى أخلاقِكَ و اَوْجَبُ لِلثّوابِ فى آخِرَتِكَ و
عليكَ بالصَّمْتِ تُعَدَّ حليماً جاهلا كُنْتَ اَوْ عالِماً فَاِنَّ الصَّمْتَ
زَيْنٌ لَكَ عَندَ العُلماءِ و السَّتْرُ لَكَ عِنْدَ الْجُهّالِ.
آثار سوء شتاب زدگى در كارها
ما انسانها معمولاً از محاسبه نفس خود و رسيدگى به انگيزه ها، نيتها و
حيلههايى كه در درونمان مىگذرد غافليم. انسانها بر اساس يك سرى عوامل طبيعى،
روانى و اجتماعى، رفتارهاى خاصى را از خود بروز مىدهند؛ اين كه مثلاً، چه بخورند،
چه بگويند، چه عكس العملى از خود نشان بدهند و ... بستگى به عوامل مزبور دارد. به
همين دليل است كه ما در بسيارى از موارد اشتباه مىكنيم؛ كارى نسنجيده و غيرعاقلانه
انجام مىدهيم و بعد هم از كارمان پشيمان مىشويم، سخنى ناپخته را بر زبان جارى
مىسازيم و موجب رنجش ديگرى مىشويم و ... .كسى كه مىخواهد رفتارش واقعاً عاقلانه
باشد، بايد اولا سود و زيان انجام هر كارى را محاسبه نمايد، ثانياً در مورد كيفيت
و چگونگى انجام آن كار، خوب بينديشيد و شكل مطلوب آن را بيابد. امام صادق (عليه
السلام) به دوستان و اصحابشان سفارش مىفرمايند كه هيچ گاه به صورت شتابزده
و باعجله دست به كارى نزنيد؛ مقدارى تأمل كنيد تا هم مطمئن شويد كه نفع آن از
ضررش بيش تر است، و هم ببينيد كه چگونه بايد آن كار را انجام دهيد تا به نتيجه
مطلوب برسيد. اين يك سفارش كلى است كه هم در امور دنيا جارى است و هم در امور آخرت.
انسان مؤمن فقط نفع و ضرر مادى و دنيوى را نمىسنجد، بلكه اهداف اخروى را هم در نظر
مىگيرد. از اين رو، هيچ وقت به سمت گناه نمىرود؛ زيرا مىداند كه براى يك لذت آنى
چه بسا بايد هزاران سال عذاب جهنم را تحمل نمايد. دست زدن به گناه در واقع به دليل
اين است كه ما نفع و ضرر كار را درست نمىسنجيم؛ يعنى برخورد عاقلانهاى با كارها
نداريم. از اين گذشته، براى انجام هر كارى، راه ورود و خروج آن را به دقت محاسبه
نمىكنيم. مثلاً، براى انجام فريضه امر به معروف و نهى از منكر فكر مىكنيم همين كه
به شخص گناه كارى بگوييم فلان معصيت را مرتكب نشو، ديگر تكليف از ما ساقط شده است،
حال آن كه اگر از روى دل سوزى واقعى بخواهيم شخصى را كه در حال غرق شدن در منجلاب
گناه است نجات دهيم، بايد به گونهاى با او سخن بگوييم كه از ما بپذيرد نه اين كه
با لجاجت آن گناه را تكرار كند.
بنابراين شخص مؤمن بايد عاقل و دورانديش باشد، نفع و ضرر كارها و نيز راه ورود و
خروج آنها را به خوبى بشناسد تا پس از انجام كارى نادم نگردد:
قِفْ عِنْدَ كُلِّ اَمْر حتّى تَعْرِفَ مَدْخَلَهُ مِنْ مَخْرَجِهِ قَبْلَ اَنْ
تَقَعَ فيه فَتَنْدَمَ.
چراغ عقل، عامل نجات انسان
در قرآن كريم سه مفهوم قلب، عقل و نفس به انسان نسبت داده شده است. معمولاً وقتى
به طور مطلق از «نفس» ياد مىشود بار منفى آن مدنظر مىباشد:
إِنَّ النَّفْسَ لاََمّارَةٌ بِالسُّوءِ.(160)
البته گاهى هم نفس اوصافى دارد كه آن را به صورت مطلوب درمىآورد و به او خطاب
مىشود كه: يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ.(161)
در هر حال، بايد توجه داشت كه اين مفاهيم در اخلاق و فرهنگ اسلامى ما اولا از جايگاهى خاص برخوردارند و ثانياً در معانى
مختلف به كار مىروند. امام صادق(عليه السلام) در اين
روايت خطاب به عبدالله بن جندب و همه شيعيان خود مىفرمايند: قلبت را نزديك و
خويشاوند خود قرار بده به گونهاى كه با آن مشاركت مىورزى و عقلت را به منزله پدرى
قرار بده كه دستت را در دست او مىگذارى و دنبال او به راه مىافتى، اما نفس خود را
به منزله دشمنى بدان كه بايد با او درگير شوى و پيكار نمايى.
بسيارى از انسانها درست خلاف اين دستور عمل مىكنند؛ يعنى به جاى عقل، نفس را
پيشواى خود قرار مىدهند. آموزههاى اسلامى به ما القا مىكند كه در زندگى از عقل
پيروى نماييم نه از نفسى كه ما را به هوس ها، شهوتها و تمايلات فرا مىخواند. از
سوى ديگر، ما انسانها معمولاً به بيرون از خودمان توجه مىكنيم و از پرداختن به
درونمان غفلت مىورزيم. به ندرت اتفاق مىافتد كه به كاوش درون خود بپردازيم و دليل
انجام و يا ترك برخى از كارها را بررسى كنيم. مثلاً كسى كه به ظاهر براى نصيحت
ديگرى، سخنى بر زبان جارى مىسازد، بايد ببيند از اين كار چه انگيزهاى داشته است؛
آيا واقعاً به انگيزه خيرخواهى بوده است و يا به رخ كشيدن خود و بزرگ جلوه دادن
عيوب طرف مقابل؟ گاهى انسان لحنى خيرخواهانه دارد، اما انگيزه واقعى اش خيرخواهى
طرف مقابل نيست، بلكه مىخواهد به او بگويد كه من مىدانم تو اين عيبها را دارى و
من چون فاقد آن عيوب هستم، به خود حق مىدهم تو را نصيحت نمايم.
يكى از توصيههايى كه علماى اخلاق به انسانها مىكنند و بر اين مطلب نيز بسيار
تأكيد مىورزند اين است كه وقتى مىخواهيد كارى انجام دهيد، خوب دلتان را بكاويد تا
ببينيد انگيزه و قصدتان از انجام اين كار چيست. اگر انسان اين مطلب را در نظر بگيرد
از بسيارى خطرها مصون خواهد ماند. انسان همانطور كه مراقب است ـ كه مثلاً ـ شريكش
سر او كلاه نگذارد، بايد مراقب باشد كه دلش نيز شيطانى نشود و وسوسهها و
انگيزههاى شيطانى او را به راه خطا نكشاند.
بايد توجه داشت كه عقل و نفس در معارف و علوم اسلامى، از جمله فلسفه، معانى
متعددى دارند. اين اشتراك لفظى موجب مىشود كه بسيارى از افراد اشتباه كنند و يكى
را به جاى ديگرى بگيرند. اصطلاحى كه در اين جا از «عقل» و «نفس» به كار مىرود،
اصطلاحى اخلاقى است و براساس آن، عقل آن است كه انسان را به راه صحيح هدايت مىكند
و نفس آن است كه او را به ورطه سقوط مىكشاند. البته تشخيص اين كه چه چيزى موجب
صعود و تكامل است و چه چيزى موجب سقوط و انحطاط، هم با عقل است و هم با دستورات شرع
و موازينى كه بايد رعايت شود.
انسانى كه خير خودش را مىخواهد، طبيعى است بايد از كسى پيروى كند كه او را به
راه خير دعوت مىنمايد. ما همواره بايد عقل خودمان را پيشوا قرار دهيم و به مانند
فرزندى كه از پدر پيروى مىكند، دستمان را در دست او بگذاريم تا از خطرها رهايى
يابيم. از آن طرف، نفس را كه مانع از رسيدن ما به ارزشهاى متعالى و كمالات انسانى
و الهى است، به مثابه دشمنى تصور نماييم كه بايد با او پيكار كنيم:
وَ اجْعَلْ عَقْلَكَ والِداً تَتَّبِعُهُ وَ اجْعَلْ نَفْسُكَ
عَدُوّاً تُجاهِدُهُ.
تمايلات نفسانى به هر حال موجد لذتهايى براى انسان است، اما انسان بايد توجه
كند كه اين لذتها بسيار زودگذر، بى دوام و بى ارزش هستند. ارزش لذتهاى دنيوى با
خوابهاى شيرين و لذت بخش تفاوت چندانى ندارد؛ همانطور كه از خواب چيزى عايد انسان
نمىشود، بهترين و عميق ترين لذتهاى دنيا نيز بسيار گذرا هستند و پس از مدتى اثرى
از آنها باقى نخواهد ماند. اما لذتهاى اخروى و معنوى اين گونه نيستند و براى هميشه
ماندگارند؛ رابطه با خدا زوال ناپذير است: ما عِنْدَكُمْ
يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باق ؛(162)آنچه
نزد شما است نابود خواهد شد و آنچه نزد خدا است [تا ابد] باقى است.
اگر ما طورى رفتار نماييم كه دست آورد آن ارتباط بيش تر با خدا باشد، اين ارتباط
فانى شدنى نيست. انس با خدا، معرفت خدا و اولياى الهى چيزهايى است كه هميشه ماندنى
و لذت آفرين خواهد بود، اما آنچه مربوط به هوسهاى مادى و زودگذر دنيا است، هر چند
ما آنها را واقعيت بپنداريم، روزى در عالمى ديگر ـ كه حقايق بر ما روشن مىشود ـ
خواهيم ديد كه خواب و خيالى بيش نبوده است. قرآن كريم از زبان انسانهايى كه به فكر
آخرت خود نبودهاند و در روز قيامت زبان به سخن مىگشايند، مىفرمايد:
يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي ؛(163)
و [با حسرت] گويداى كاش در دنيا براى زندگانى [ابدى]ام
[چيزى] پيش فرستاده بودم. آن جا است كه انسان مىفهمد آنچه را مرگ
مىپنداشت، عين زندگى بوده است، و زندگى دنيا در واقع مرگ و بازيچه و سرگرمى:
وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ
إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ ؛(164)
اين زندگانى چند روزه دنيا فسوس و بازيچهاى بيش نيست و زندگانى اگر مردم بدانند به
حقيقت دار آخرت است.
بنابراين، بايد بدانيم كه آنچه نفس ما را به آن دعوت مىكند چيزى عاريهاى است
كه لحظاتى نزد ما است و بعد هم آن را پس مىدهيم: و عاريةً
تَرُدُّه . چيزى براى انسان باقى مىماند كه در پرتو عقل و در سايه ارتباط
قلبى با خدا به دست آمده باشد.
حضرت در ادامه مىفرمايند: تو مانند كسى هستى كه بايد خودت، طبيب خودت باشى، هم
درد را به تو شناساندهاند و هم درمان را؛ اين تويى كه بايد يكى از آن دو را انتخاب
كنى. انسان عاقل هيچ گاه درد را انتخاب نمىكند، به دنبال نشانههاى صحت و سلامتى
كه در اختيار او گذاشته شده است، مىرود تا با تدبير خود آن را بيابد:
فَاِنَّكَ قَدْ جُعِلْتَ طَبيبَ نَفْسِكَ و عُرِّفْتَ آيةَ
الصِّحَةِ و بُيِّنَ لك الدّاءُ و دُلِلْتَ عَلَى الدَّواءِ فَانْظُر قيامَك على
نَفْسِكَ.
منت گذاردن؛ زايل كننده ثواب ها
در اعمالى كه ما انجام مىدهيم ـ چه واجب و چه مستحب ـ برخى شرايط مربوط به صحت
عملند و برخى شرايط مربوط به مقبوليت آن؛ مثلاً، نمازى كه مىخوانيم و روزهاى كه
مىگيريم، شرايط صحتى دارد كه اگر واجد اين شرايط نباشد باطل است و بايد مجدداً آن
را به جا بياوريم، شرايطى هم دارد كه در قبول عمل مؤثر است؛ به اين معنا كه انجام
يك عمل به فرض صحت آن، الزاماً موجب ثواب اخروى نخواهد شد، بلكه براى قبول شدن به
شرايطى بيش از شرايط صحت نياز دارد.
حال اگر عباداتمان را آن گونه كه در روايات بيان شده، با تمامى شرايط صحت و قبول
انجام دهيم آيا ديگر بايد خيالمان راحت باشد كه هم از نظر فقهى تكليفمان را انجام
داده ايم و هم از نظر معنوى عبادتمان داراى شرايط قبولى بوده و ثواب اخروى براى
ما منظور شده است و لذا هيچ مشكلى در قيامت نخواهيم داشت؟ مطلب مهم همين جا است؛
چراكه حتى اگر عملى با شرايط صحت و مقبوليت هم انجام گرفته باشد، از خطر مصون نيست.
چه بسا ممكن است پس از انجام عمل باز هم امورى اتفاق بيفتد كه آثار معنوى عمل قبلى
را از بين ببرد. اعمال بد آينده مىتواند اعمال خوب گذشته را از بين ببرد، همانطور
كه كارهاى خير و يا توبه مىتواند برخى از گناهان را جبران نمايد. انسانى كه با
زحمت فراوان سعى مىكند اعمال خود را مطابق شرايط فقهى انجام دهد، و شرايط قبولى آن
را هم رعايت مىكند كه مثلاً با اخلاص باشد، توأم با ريا و غرور نباشد و ... پس از
مدتى ممكن است عملى انجام دهد كه كارهاى نيك گذشته را از بين ببرد. حتى گاهى برخى
از مسايل، مانند ارتداد، كليه اعمال گذشته انسان را از بين مىبرد. در هر حال بايد
توجه داشت كه ممكن است كارهايى از انسان سر بزند كه عمل يا اعمال گذشته او را فاسد
كند. قرآن در سوره حجرات مىفرمايد: لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ
يَدَيِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ ؛(165)
در [هيچ كار] بر خدا و رسول پيشى مجوييد ؛ لا تَرْفَعُوا
أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ ؛(166)
صداهايتان را فوق صوت پيغمبر بلند مكنيد. اين بى احترامىها موجب مىشود كه
اعمال گذشته انسان ـ كه با شرايط صحت و قبولى هم انجام شده است ـ از بين برود.
ممكن است كسى براى انجام وظيفه و از روى اخلاص، به انسان نيازمندى كمك مالى
نمايد، اما پس از مدتى اين عمل خود را به رخ او بكشد و با اين كار عمل نيك گذشته اش
را زايل گرداند. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: يا أَيُّهَا
الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى ؛(167)اى
اهل ايمان صدقات خود را به سبب منت و آزار تباه نسازيد. در جاى ديگرى
مىفرمايد: قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَة
يَتْبَعُها أَذىً ؛(168) رد كردن فقير با زبان
خوش و دعاكردن در حق او بهتر است از صدقهاى كه در پى آن آزار دهند. اگر انسان با
زبان خوش، فرد نيازمندى را كه به او مراجعه كرده است، رد نمايد بهتر از آن است كه
به او كمك كند، اما بعد بر او منت بگذارد. اين منت گذاشتن، اصل عمل را باطل مىكند.
امام صادق(عليه السلام) در اين روايت شريف به همين
موضوع اشاره كرده و مىفرمايند: اِنْ كانَتْ لَكَ يَدٌ عِنْدَ
انسان فلاَ تُفْسِدْها بِكَثْرةِ المِنَنِ وَ الذِّكْرِ لها و لكِنِ اتَّبِعْها
بِأَفْضَلَ منها فَاِنَّ ذلِكَ اَجْمَلُ بك فى أخلاقِكَ و اَوْجَبُ للثَّوابِ فى
آخِرَتِكَ ؛ اگر دستى پيش كسى دارى (كنايه از اين كه
اگر خدمت و احسانى به كسى كرده اى)، با منت گذاشتن بر او، آن را از بين نبر، بلكه
سعى كن خدمت بهترى را براى او انجام دهى، كه اين كار هم اخلاقت را زيباتر مىسازد و
هم ثواب اخرويت را بيش تر مىكند.
آفات زبان
امام صادق(عليه السلام) در ادامه وصاياى خود به
عبدالله بن جندب مىفرمايند: وَ عَلَيْكَ بالصَّمْتِ تُعَدَّ
حليماً جاهلا كُنْتَ اَوْ عالِماً فَاِنَّ الصَّمْتَ زَيْنٌ لك عندالعلماءِ و
السَّتْرُ لك عِنْدَ الجُهّالِ.
يكى از انگيزههايى كه به طور طبيعى در انسانها وجود دارد اين است كه مىخواهند
خودشان را مطرح كنند. اين حالت در بچهها بيش تر به چشم مىخورد؛ مثلاً، وقتى كودكى
چيزى را مىداند دلش مىخواهد آن را اظهار نمايد تا به ديگران بگويد كه از اين
چيزها سردرمىآورد. اين حالت در حد يك خردسال و يا يك انسان بزرگ سال كه هنوز تربيت
معنوى پيدا نكرده كاملا طبيعى است و عيبى هم ندارد. اما كسى كه به تكليف رسيده و
مىخواهد متخلّق به اخلاق اسلامى گردد، بايد به تدريج سعى كند اين انگيزههاى
غيرالهى را تضعيف نمايد و به جاى آن انگيزههاى الهى را در خود تقويت كند. البته در
مورد بچهها بايد توجه داشت كه اگر انسان از همان ابتدا بخواهد فرزندش را با اخلاص
كامل بار بياورد به گونهاى كه هيچ ريا و خودنمايى در اعمال او وجود نداشته باشد،
آن كودك هيچ گاه فرد مؤمن و نمازخوانى نخواهد شد؛ چرا كه بچه براى انجام دادن
كارهاى خير نياز به تشويق دارد كه يكى از راههاى آن، تعريف و تمجيد او نزد ديگران
است و اين مستلزم اظهار آموختهها توسط كودك مىباشد.
بنابراين، اين عوامل طبيعى را مادامى كه هنوز پاى تكليف به ميان نيامده، بايد
رعايت كرد، ولى از ابتداى تكليف بايد احكام شرعى و واجب و حرام را به او شناساند و
مثلاً، به او فهماند كه اگر نماز براى غيرخدا و به منظور خودنمايى باشد باطل است.
برخى افراد شايد تا سن شصت، هفتاد سالگى هم هنوز
از نظر عقلانى رشد نكرده و حالتهاى قبل از بلوغ را داشته باشند؛ يعنى دلشان بخواهد چيزى را كه مىدانند
نزد ديگران مطرح كنند و بدينوسيله خودشان را نشان بدهند. يكى از راههاى رهايى از
اين آفت، اين است كه انسان خودش را به كم حرف زدن عادت دهد. كسانى كه زبانشان آزاد
است و در اختيار خودشان نيست، در مقام سخن گفتن انگيزهها و نيّات خالص شرعى را در
نظر نمىگيرند. بزرگان ما همواره سعى مىكردند براى محفوظ ماندن از اين آفت كم تر
حرف بزنند. گاهى عالمى مدتها در يك شهرى زندگى مىكرده است، اما حتى بعضى نزديكانش
ميزان علم او را نمىدانسته اند، حال آن كه عالمى برجسته، مجتهدى بزرگ و صاحب
تأليفاتى متعدد بوده است.
كم حرف زدن آثار مطلوب ديگرى هم دارد؛ از جمله اين كه جلوى سوء استفاده جاهلان و
نيز استهزاى معاندان را مىگيرد. كسى كه كم حرف مىزند، هم از شرّ جهال مصون است و
هم نزد علما محترم و موقّر.
هم چنين يكى از آفتهاى زبان، تندگويى و سخن نابه جا گفتن است. انسان كم حرف اگر
سخن نابه جايى از كسى بشنود، چون زود در مقام پاسخ برنمىآيد، مىتواند خشم خود را
فرو ببرد و عكس العملى نشان ندهد. بسيارى از سخنان ناروا و كلمات زشت، هنگام
عصبانيت بر زبان جارى مىشوند، اما اگر انسان ـ چه عالم و چه جاهل ـ بردبار باشد،
مىتواند از بسيارى آسيبهاى زبان در امان بماند.
از اين رو است كه امام صادق(عليه السلام) به عبدالله
بن جندب مىفرمايند: وَ عَلَيْكَ بالصَّمْتِ تُعَدَّ حليماً
جاهلا كُنْتَ اَوْ عالِماً فَاِنَّ الصَّمْتَ زَيْنٌ لَكَ عِندَ العُلماءِ وَ
السَّتْرُ لك عند الجُهّالِ؛ و بر تو باد به رعايت
خاموشى، كه باعث مىشود بردبار شمرده شوى؛ حال چه در واقع سبب سكوتت جهل باشد و چه
با آن كه عالِم هستى سكوت كرده اى. همانا خاموشى مايه زينت تو در نزد دانايان و
پوشش تو نزد نادانان است.