پندهاى امام صادق(عليه السلام) به ره جويان صادق

آيت‌الله محمدتقي مصباح يزدي

- ۱۰ -


درس نوزدهم : عاقل، برحذر از تملق جاهل

و لاتَغْتَرَّ بَقَوْلِ الجاهلِ ولابِمَدْحِهِ فَتَكَبَّرَ و تَجَبَّرَ و تُعْجِبَ بِعَمَلِكَ فَاِنَّ اَفْضَلَ الْعَمَلِ الْعِبادةُ و التَّواضُعُ.

ضرورت آگاهى افراد از انعكاس رفتار و گفتارشان در جامعه

ما براى رفع نيازهاى فردى و اجتماعى خود نيازمند برقرارى ارتباط با ديگران و استفاده از تجربيات و امكانات آنها هستيم. بيش ترين عاملى كه در زندگى فردى، اجتماعى، دنيايى و اخروى ما مؤثر است چيزهايى است كه از ديگران آموخته ايم و اگر اين ارتباط به شكل صحيحى انجام گيرد، به گونه‌اى كه واقعيات را بر انسان مكشوف سازد، مى‌توانيم از آن براى اهداف دنيوى و اخروى خود بهره ببريم، اما اگر اين ارتباط سالم نباشد، مى‌تواند آفاتى به دنبال داشته باشد؛ مثلاً بعضى از سخنانى كه ديگران به ما مى‌گويند نه تنها واقعيات را بر ما روشن نمى‌سازد بلكه ممكن است ما را به اشتباه بيندازد. اين درست عكسِ هدفى است كه ما از «تعامل با ديگران» تعقيب مى‌كنيم. براى مثال دروغ گفتن ديگران مى‌تواند موجب تيرگى روابط و نيز فريب خوردن انسان گردد.

ما همان‌طور كه احتياج داريم واقعيت‌هاى خارجى را بشناسيم و از حوادثى كه پيرامون ما رخ مى‌دهد آگاه شويم، بايد از موقعيت خودمان در اجتماع نيز آگاه باشيم و بدانيم حركاتى كه انجام مى‌دهيم و سخنانى كه مى‌گوييم چه تأثير و يا عكس العملى در جامعه دارد. اين كار موجب مى‌شود تا ما به اشتباه خود پى ببريم و آن را تصحيح كنيم و اگر لغزشى مرتكب شده ايم آن را جبران نماييم. اگر انسان نداند كه رفتار و گفتارش در ديگران چه تأثيرى دارد، نمى‌تواند در آينده وظايف خود را به درستى انجام دهد.

مخصوصاً اين مسأله براى كسانى كه در جامعه از موقعيت اجتماعى ممتازى برخوردارند اهميت بيش تر دارد؛ زيرا چشم‌ها به آنها دوخته شده و كوچك ترين رفتار و حركت آنها زير نظر است. بنابراين حتماً بايد از بازتاب گفتار و رفتارشان در جامعه آگاه باشند؛ يعنى اولا، بدانند برداشت مردم از اين گفتار و رفتار مثبت بوده يا منفى؛ ثانياً، آيا نفعى براى مردم به دنبال داشته است يا خير؛ ثالثاً، آيا خودشان در اين زمينه مرتكب اشتباهى نشده اند؟

تنظيم صحيح روابط و تعامل با ديگران، در گرو شناخت و پاسخ صحيح به سؤالات مذكور است. توجه به اين نكات خصوصاً براى مبلّغان دينى بسيار مهم است. بزرگان سفارش مى‌كنند كه سخنرانان بايد نوار سخنرانى خود را گوش كنند تا متوجه اشتباه خود شوند و درصدد رفع آن برآيند. به هر حال، در تعامل با ديگران، يكى از نكاتى كه بايد توجه داشته باشيم اين است كه در تعريف و تمجيد ديگران از ما معلوم نيست هميشه قضاوت واقعى افراد درباره ما همان چيزى باشد كه به زبان و ظاهر بيان مى‌كنند. افراد ممكن است به انگيزه‌هاى مختلف، واقعيت آنچه را كه از ما در دل دارند بيان نكنند. يكى از شايع ترين انگيزه‌هايى كه ممكن است كسانى درصدد برآيند رفتار ما را درست منعكس نكنند اين است كه مى‌خواهند به هر دليلى خودشان را نزد ما عزيز كنند؛ مثل شاگردى كه مى‌خواهد خود را نزد استاد عزيز كند، يا كارمندى كه مى‌خواهد نزد كارفرما خودشيرينى كند. هر كسى خود را دوست دارد و اگر متوجه شود كار خوبى كرده لذت مى‌برد. آنهايى كه مؤمن هستند، مى‌گويند: «الحمدلله» خدا توفيق داد اين كار خوب را انجام داديم. در اين ميان كسانى از اين غريزه خوددوستى سوء استفاده مى‌كنند و با پنهان كردن واقعيات، به گونه‌اى سخن مى‌گويند كه انسان خوشش بيايد. نمونه بارز آن، تملق گويى افراد نسبت به كسانى است كه از موقعيت‌هاى اجتماعى بالايى برخوردارند. انگيزه افراد متملق اين است كه شخصِ داراى موقعيت ممتاز اجتماعى را تحت تأثير قرار دهند و از طريق وى به منافع و مطامعى كه در نظر دارند، برسند. اين يكى از راه‌هاى شيطانى است كه در ميان انسان‌ها وجود دارد. البته بعضى از انسان‌ها احتياج به راهنمايى شيطان ندارند بلكه خودشان شيطانند و گاهى حتى شيطان را هم درس مى‌دهند! اين افراد براى اين كه خودشان را عزيز كنند بى جهت از كسى تعريف مى‌كنند تا طرفِ مقابل خوشش بيايد و نزد او موقعيتى پيدا كنند. اين تعريف و تمجيدها براى اشخاص ساده كه مسؤوليت‌هاى آن چنان مهم و بالايى ندارند چندان مهم نيست، اما براى كسانى كه موقعيت‌هاى اجتماعى حساس دارند بسيار خطرناك است. مسؤولان جامعه بايد از انعكاس گفتار و رفتار خود در ميان مردم آگاه باشند. اگر آنها مرتكب اشتباهى شدند ولى اطرافيانشان چنين وانمود كردند كه كار شما هيچ ايرادى نداشته و مردم از شما راضى هستند، موجب مى‌شود كه آن مسؤول فريب بخورد.چنين فردى اگر دنياپرست است، دنيايش به خطر مى‌افتد؛ زيرا دير يا زود اقبال مردم نسبت به او كم مى‌شود و محبوبيت خود را از دست مى‌دهد؛ اگر هم براى خدا كار مى‌كند، نمى‌تواند اشتباهاتش را تصحيح كند.

لزوم هوشيارى و مقاومت در برابر سخنان تملق آميز

وظيفه انسان در مقابل اين خطرها چيست؟ به ديگر سخن، انسان چه كند تا از اين خطرها مصون باشد؟ چه بايد كرد تا كسانى مجال تملق گويى پيدا نكنند؟ از سوى ديگر، چه كنيم كه فريب تملق گويى‌ها را نخوريم؟ اين كار مشكلى است؛ زيرا انسان حبّ ذات دارد و طبعاً خوشش نمى‌آيد از اين كه كسى از او انتقاد نمايد و مذمّتش كند. همه افراد، در ابتدا و ذاتاً اين گونه هستند، مگر كسانى كه درصدد خودسازى باشند؛ يعنى توجه داشته باشند به اين كه چنين روشى ممكن است آنها را به خطرهايى مبتلا كند. وقتى انسان متوجه باشد كه برخوردهاى متملّقانه، چاپلوسانه و ستايش گرانه ممكن است آفات زيان بارى براى وى داشته باشد، قطعاً تصميم مى‌گيرد كه در مقابل اين گونه رفتارهاى نابهنجار مقاومت كند؛ يعنى نسبت به تعريف و تمجيدى كه ديگران مى‌كنند سوء ظن پيدا كند. البته لازم نيست به خود آن شخص سوءظن پيدا كند، بلكه بايد نسبت به سخنان وى ترديد كند. چون ممكن است آن فرد دچار اشتباه يا مبالغه شده باشد. انسان بايد با ديده شك به آنچه در جهت نفع، مدح، تعريف، تمجيد و توجيه كارهاى او گفته مى‌شود نگاه كند، سپس با تحقيق درستى يا نادرستى آن را كشف كند.

نكته ديگر اين كه با فرد متملق بايد به گونه‌اى برخورد كرد كه ديگر انگيزه پيدا نكند روش خود را ادامه دهد. روايتى است از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) كه مى‌فرمايند: اُحْثُوا فى وُجوهِ المَدّاحينَ التُّرابَ ؛(139) به صورت كسانى كه مدح و ستايش شما را مى‌كنند خاك بپاشيد. مجال به آنها ندهيد كه شما را مدح و ستايش كنند. آن چنان با آنها با تندى برخورد كنيد كه جرأت مدح شما را نداشته باشند.

تقويت روحيه انتقادپذيرى

انسان بايد همواره به وسيله تلقين هم كه شده روحيه انتقادپذيرى را در خود تقويت كند و از ديگران بخواهد كه عيوبش را بازگو كنند. روايات بسيارى نيز در اين زمينه وارد شده است؛ از جمله روايتى از امام صادق(عليه السلام) كه مى‌فرمايد: اَحَبُّ اِخْوانى اِلَىَّ مَنْ اَهْدى اِلىَّ عُيوبى ؛(140) محبوب ترين برادرانم نزد من كسى است كه عيب هايم را به من هديه كند. تعبير «هديه» براى «تذكر عيب» در اين روايت جالب توجه است. انسان‌هايى كه در مقام خودسازى و تهذيب نفس هستند، به ويژه آنهايى كه مسؤوليت‌هاى اجتماعى دارند، بايد ديگران را تشويق كنند كه عيوب و لغزش هايشان را گوشزد كنند و اين را هديه‌اى از سوى آنان بدانند. در اين صورت اولا، ديگران رغبت پيدا مى‌كنند كه اشتباهات آنها را گوشزد نمايند و ثانياً، خود انسان هم به آفت خودپسندى و خود بزرگ بينى مبتلا نمى‌شود.

كسانى كه به دروغ در مقام مدح و تملق ديگران برمى‌آيند افرادى عاقل و خردمند نيستند. اينان اگر عاقل بودند، مى‌فهميدند كه با اين كار خود، علاوه بر آن كه بالاخره روزى رسوا مى‌گردند، در بسيارى از انحرافات و اشتباهاتى هم كه در جامعه رخ مى‌دهد شريك هستند؛ زيرا با اين كار خود ديگران را دچار اشتباه و خطا مى‌كنند. انسان عاقل و آزاده هيچ گاه چنين كارى را انجام نمى‌دهد و صرفاً براى بهره مندى از منافع مادى مرتكب اين همه جنايت و خيانت مادى و معنوى در حق ديگران نمى‌شود. انسان‌هاى فرومايه و پست هستند كه با تملّق و چاپلوسى مى‌خواهند خود را نزد ديگران عزيز كنند.

پرهيز از عُجب و تكبر

انسان بايد مراقب باشد كه تحت تأثير سخنان چاپلوسانه اشخاص متملق و نابخرد قرار نگيرد و مغرور نشود: لاتَغْتَرَّ بِقَولِ الجاهلِ و لا بِمَدحِهِ. اگر بخواهيم در برابر سخنان تملق آميز مصون باشيم، بايد اراده‌اى قوى داشته باشيم و با تصميمى قاطع و آمادگى روحى و روانى لازم، در مقابل اين گونه سخنان مقاومت كنيم تا صفت رذيله عُجب و خودپسندى در ما شكل نگيرد. روحيه تكبّر بدترين آفتى است كه انسان را به ورطه سقوط و نابودى مى‌كشاند. واژه «تكبّر» و «استكبار» از واژه‌هاى كليدى قرآن است كه در موارد زيادى بر آن تأكيد شده است. قرآن از كسانى كه به مخالفت با پيامبران برخاستند، غالباً با تعبير «الذين استكبروا»، «يستكبرون»، «مستكبرين»، «متكبرين» و مانند آن ياد كرده است. قرآن حتى در مورد كسانى كه در امور عبادى مانند دعا كردن كوتاهى مى‌كنند نيز تعبير استكبار به كار برده است: إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ ؛(141) منظور از «تكبّر از عبادت» در اين آيه، خوددارى كردن از دعا است؛ آن كسانى كه دعا نمى‌كنند در واقع از عبادت خدا استكبار كرده اند؛ يعنى عارشان مى‌آيد از اين كه پيش خدا گردن كج كنند. زبونى و پستى انسان به جايى مى‌رسد كه حاضر مى‌شود درِ خانه مخلوق خدا برود امّا در خانه خدا نرود! قرآن نمى‌فرمايد آنهايى كه از دعا كردن «خوددارى» مى‌كنند؛ يعنى واژه «يَسْتَنْكِفونَ» را به كار نمى‌برد، بلكه مى‌فرمايد: اِنَّ الَّذينَ «يَسْتَكْبِرونَ» عَنْ عِبادَتى . آنچه كه شيطان را به مرتبه شيطانى رساند همين استكبار بود: «أَبى وَ اسْتَكْبَرَ».(142)

استكبار از پذيرش حق، انسان‌هاى بسيارى را در طول تاريخ به انحطاط كشانده و به مرتبه اسفل السافلين سوق داده است. البته استكبارِ انسانى مانند فرعون به يك باره پيدا نمى‌شود، بلكه انسان آرام آرام به اين مفاسد كشيده مى‌شود. اگر انسان به موقع در مقام مبارزه با اين روح استكبارى برآيد، هيچ گاه مبتلا به استكبار عن الحق نمى‌شود. اگر انسان حق شناس باشد و در مقابل خدمت ديگران تشكر كند، در برابر نعمت‌هاى خدا هم روح شكرگزارى پيدا خواهد كرد. خدا در قران سفارش مى‌كند كه شكر من و شكر پدر و مادر را به جا بياور: أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ ؛(143) سرّ اين كه قرآن، شكر والدين را در كنار شكرِ خداوند قرار داده اين است كه انسان ارزش پدر و مادر را به آسانى مى‌تواند درك كند. هر كسى اندكى انصاف داشته باشد، مى‌بيند والدين، مخصوصاً مادر، چه خدماتى در حق او انجام داده اند. اگر انسان درصدد حق شناسى از اين نعمت روشن برآمد، شكرگزار خدا هم خواهد بود؛ اما اگر نسبت به اين نعمت بى اعتنا باشد، شكر خدا را هم نخواهد گفت.

وقتى انسان روحيه ضد حق شناسى (استكبار) را در خودش تقويت كرد در حقيقت يك گام به جهنم نزديك تر شده است. گوش دادن به ستايش تملّق گويان، انسان را از آگاه شدن نسبت به عيوب خويش غافل مى‌كند. اگر انسان از عيوب خود آگاه نباشد، خودپسند و متكبر مى‌شود و آن گاه كه متكبر شد، مسير كفر را مى‌پيمايد: لا تَغْتَرَّ بِقَولِ الجاهلِ و لا بِمَدْحِهِ فَتَكبَّرَ و تَجَبَّرَ و تُعْجِبَ بِعَمَلِكَ فَاِنَّ اَفْضَلَ الْعَمَلِ الْعِبادَةُ و التَّواضُعُ؛ به گفتار شخص جاهل و نابخرد و نيز به ستايش گرى او مغرور نشو كه به تكبر و خود بزرگ بينى و عُجب و خودپسندى دچار مى‌شوى. همانا بهترين اعمال عبادت و تواضع است.

آنچه با عبادت سازگار است فروتنى و تواضع است. اگر انسان تكبّر ورزد از تواضع محروم مى‌شود، اگر از تواضع محروم گشت، از عبادت محروم مى‌شود و اگر از عبادت محروم شد، در واقع از هدف خلقت خود محروم شده است: ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ .(144) نتيجه اين كه انسان هر قدر به تكبر نزديك تر شود از خدا دور مى‌شود و هر قدر روحيه تواضع در او تقويت شود به خدا نزديك تر مى‌گردد.

درس بيستم : رابطه مؤمن با دنيا و ماديات

فلا تُضَيِّعْ مالَكَ و تُصْلِحُ مالَ غَيْرِكَ ما خَلَّفْتَهُ وراءَ ظَهْرِكَ واقْنَعْ بِما قَسَّمُهُ اللّهُ لَكَ و لاتَنْظُرْ اِلاّ اِلى ما عِنْدَكَ و لاتَتَمَنَّ ما لَسْتَ تَنالُهُ فَاِنَّ مَنْ قَنَعَ شَبَعَ وَ مَنْ لَمْ يَقْنَعْ لَمْ يَشْبَعْ و خُذْ حَظَّكَ مِنْ آخرَتِك و لاتَكُنْ بَطِراً فى الغِنى و لا جَزِعاً فى الفَقْرِ.

عدم دل بستگى به دنيا

در قرآن كريم و روايات اهل بيت(عليهم السلام) مطالب بسيارى درباره زهد و وارستگى و قناعت و عزت نفس بيان شده است. هم چنين در كتاب‌هاى اخلاقى ما، مخصوصاً كتاب‌هايى كه بيش تر جنبه روايتى دارد، بحث‌هاى فراوانى در اين باره وجود دارد. نكته‌اى كه در اين جا هست اين است كه در اين گونه موارد معمولاً فقط يك بُعد قضيه مطرح و تبيين مى‌گردد، لذا وظيفه علما و فقها، يعنى كسانى كه دين شناس و آشنا به كلمات اهل بيت(عليهم السلام) و مبانى اسلام هستند، اين است كه به ساير ابعاد نيز توجه نموده و با بررسى آنها نظر اسلام و اهل بيت(عليهم السلام) را در موارد خاص بيان كنند.

يك مسأله اين است كه توجه انسان نبايد معطوف به امور مادى و زودگذر دنيا باشد؛ يعنى تعلقاتش متمركز در شهوات و لذات زودگذر دنيا نباشد، بلكه بايد دورانديش و آخرت گرا و داراى همّتى بلند بوده، متوجه اين مطلب باشد كه زندگى دنيا چند روزى بيش نيست و زندگى ابدى و حقيقى در عالم ديگر است. بر اساس اين بينش است كه انسان همه زندگى دنيا، نه تنها آنچه نصيب او مى‌شود، بلكه تمام نعمت‌هايى را كه در اين جهان هست، نسبت به عالم آخرت پشيزى به حساب نمى‌آورد؛ زيرا در نظر او، دنيا محدود و متناهى و عالم آخرت نامحدود و نامتناهى است و روشن است كه بين متناهىونامتناهى هيچ نسبتى وجود ندارد؛ حتى اگر بگوييم نسبتِ متناهى با نامتناهى به اندازه يك چشم برهم زدن مى‌باشد، باز هم زياد گفته ايم. اگر همه عمر دنيا را از ابتدا تا انتها، اعم از آنچه در كره زمين و كرات ديگر منظومه شمسى و نيز ساير كهكشان‌ها است ـ كهكشان‌هايى كه گاهى ميلياردها سال نورى با ما فاصله دارند ـ با زندگى آخرت مقايسه كنيم هيچ نسبتى بين آنها نمى‌يابيم؛ چراكه در هر حال مقايسه محدود با نامحدود است. اگر وضع عمر همه دنيا در مقايسه با آخرت اين گونه است، وضعيت عمر محدود صد ساله انسان معلوم است كه چيست! اين بينشى است كه اديان الهى و پيامبران خدا به انسان ارائه مى‌دهند.

آنچه درباره ناچيز بودن دنيا ذكر شد، مبتنى بر يك بينش عميق علمى، فلسفى و اعتقادى است و چنين اقتضايى دارد كه انسان نسبت به دنيا و زخارف آن سر سوزنى دل بستگى پيدا نكند.

استفاده مطلوب از عمر

مسأله ديگر اين كه، درست است زندگى دنيا محدود و از يك چشم بر هم زدن هم كم تر است، اما بايد توجه داشت كه همين زندگى محدود است كه سرنوشت زندگى نامتناهى را مشخص مى‌سازد. خوشبختى و بدبختى ما در زندگى نامتناهى ابدى، در گرو كارهايى است كه در زندگى دنيا انجام مى‌دهيم. بنابراين، از يك جهت زندگى دنيا ارزشى ندارد و نسبت به زندگى آخرت چيزى به حساب نمى‌آيد، اما از جهت ديگر به لحاظ تأثيرى كه در زندگى آخرت دارد، هم پاى زندگى آخرت با ارزش است و از اين نظر، ارزش عمر دنيا بى نهايت مى‌باشد؛ زيرا نتيجه آن بى نهايت است: يا بى نهايت نعمت و ثواب، يا بى نهايت عذاب و عِقاب. پس براى لذت‌هاى دنيا نبايد حسابى باز كنيم، اما براى عمرى كه در اين دنيا داريم، قطعاً بايد حساب باز كنيم و هر چشم بر هم زدنش را بيهوده از دست ندهيم. طبيعى است كه اداره كردن زندگى فردى و خانوادگى بدون فعاليت و تلاش امكان پذير نيست. اين سنت الهى است كه انسان در دنيا زحمت بكشد تا هم نيازهاى فردى خود و خانواده اش را تأمين كند و هم بخشى از نياز جامعه را برطرف نمايد. تا اينها نباشد، زمينه امتحان فراهم نمى‌شود، زمينه امتحان كه نبود، انتخاب نيست، زمينه انتخاب كه نبود، رشد انسانى محقق نمى‌شود، رشد انسانى كه نبود، ثواب‌هاى اخروى نخواهد بود. آن ثواب‌ها براى انتخاب آگاهانه انسانى است نه فعاليت‌هاى جبرى.

ممكن است سؤال شود كه چه نسبتى بين زحمتى كه انسان براى كسب روزى مى‌كشد با تكاليف ديگرى كه بر عهده او است، وجود دارد و چگونه بايد بين اينها جمع كرد؟ در پاسخ بايد بگوييم كه مشخص كردن اولويت‌ها و درجه اهميت آنها، وظيفه فقيهان دين شناس است. البته مسايل مبهم و مشتبه نيز ممكن است انسان را در انتخاب و تعيين اولويت‌ها دچار ترديد نمايد. مثلاً، اين كه الان آيا تحصيل براى من اولويت دارد يا غيرتحصيل؟ چه مقدار از زمانى را كه به تحصيل اختصاص مى‌دهم بايد به عبادت بپردازم؟ مطالعه براى من بيش تر اهميت دارد يا خواندن نافله؟ صبح زود به پاى درس حاضر شدن بيش تر براى من اهميت دارد يا قرائت قرآن؟ ورزش بيش تر براى من اهميت دارد يا استراحت؟ و ... . تمام اينها مسايل خاص خود را دارد كه انسان بايد بر اساس آن زندگى اش را برنامه ريزى كند.

يكى از پرسش‌هاى اساسى كه در اين زمينه وجود دارد اين است كه ما براى تأمين زندگى دنيا بايد تا چه حد تلاش كنيم؟ اين پرسش يك جنبه فردى دارد و يك بعد اجتماعى. در بعد فردى، اجمالا بسته به تفاوت شرايط زندگى هر فرد اين حد متفاوت است. براى مثال، سربازى كه در جبهه مى‌جنگد، و پرستارى كه در بيمارستان خدمت مى‌كند، نمى‌توانند كار توليدى انجام دهند، اما كشاورزى كه در مزرعه فعاليت مى‌كند يا كارگرى كه در كارخانه كار مى‌كند حسابشان جدا است. مديرى هم كه در اداره كار مى‌كند حساب ديگرى دارد. طلبه و استاد و مانند اينها هم هر كدام حساب خودشان را دارند. در هر حال آنچه فعلا بيش تر مد نظر است بعد اجتماعى اين مسأله و بحث «توسعه اقتصادى» از ديدگاه اسلام است كه مناسب است در اين جا اشاره‌اى به آن داشته باشيم.

ديدگاه اسلام درباره توسعه اقتصادى

مسأله‌اى كه امروزه با آن مواجه هستيم اين است كه آيا افراد جامعه بايد براى كسب امور مادى و به دست آوردن مال و ثروت تلاش كنند يا خير؟ يكى از مسايلى كه در سطح جامعه ما ـ به خصوص پس از دوران جنگ ـ مطرح شده، اين است كه بايد برنامه‌هايى براى توسعه اقتصادى داشته باشيم. از آن زمان بحث‌هايى مطرح شد كه آيا اسلام توسعه اقتصادى را مى‌پذيرد يا خير؟ آيا بايد به فكر ارتقاى سطح ثروت ملى و سطح زندگى مردم بود و يا اين كه بايد كارى كرد كه مردم مسلمان به نان جوى قانع باشند و بيش تر به عبادت بپردازند؟ اين مباحث حتى به سطح دانشگاه‌ها و محافل علمى نيز كشيده شد؛ سخنرانى ها، كنفرانس‌ها و سمينارهايى برپا گرديد و مقالاتى نيز در اين زمينه‌ها به رشته تحرير درآمد. البته كسانى هم از اين شرايط سوءاستفاده‌هايى كردند؛ يعنى به اسم دل سوزى ولى با انگيزه‌هايى ديگر، كه خدا مى‌داند، كارهايى كردند و بحث‌هايى انجام دادند كه معنايش اين بود كه يا بايد دين را بپذيريم يا پيشرفت اقتصادى را. آنها اين مسأله را مطرح كردند كه اصلا دين با پيشرفت و توسعه اقتصادى سازگار نيست؛ دين دعوت به زهد و قناعت و دورى از دنيا مى‌كند، پس اگر انقلاب، انقلاب اسلامى است نبايد سخنى از توسعه به ميان آيد!

اما آيا به راستى اسلام گفته كه نبايد ثروت دنيا در دست مسلمان‌ها باشد؟! آيا در اسلام چنين بينشى وجود دارد كه هر كس مجموعه‌اى از نعمت‌هاى خدا در دستش باشد از نظر اسلام مذموم است؟! حال آن كه در قرآن كريم، سخن حضرت سليمان (عليه السلام) آمده كه در يكى از دعاهايش خطاب به پروردگار عرض مى‌كند: رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَد مِنْ بَعْدِي ؛(145) بارالها به لطف و كرمت از خطاى من درگذر و مرا ملك و سلطنتى عطا فرما كه پس از من احدى لايق آن نباشد. البته يهود و نصارا، حضرت سليمان (عليه السلام) را پيامبر نمى‌دانند، ولى از ديد ما مسلمانان، آن حضرت يكى از پيغمبران بزرگ الهى است. اگر داشتن ثروت و بهره مندى از نعمت‌هاى خدادادى مذموم مى‌بود، قرآن كريم از حضرت سليمان(عليه السلام) كه نعمت‌هاى فراوانى در اختيارش بود اين مقدار ستايش نمى‌كرد. از جمله نعمت‌هايى كه خداوند به حضرت سليمان(عليه السلام) عطا فرمود اين بود كه باد، جن، وحوش و شياطين را مسخّر او گردانيد. آن حضرت كاخ‌هايى از جنس بلور داشت كه شايد امروز هم در جهان نمونه اش وجود نداشته باشد؛ به طورى كه وقتى ملكه سبا، بلقيس، وارد كاخ او شد به گمان اين كه بايد از نهر آب عبور كند لباس هايش را جمع كرد. حضرت سليمان(عليه السلام) به او گفت: إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ ؛(146) اين قصرى است از آبگينه صاف. حضرت سليمان (عليه السلام) چنين كاخى داشت و نعمت‌هاى فراوان ديگرى كه در قرآن به برخى از آنها اشاره شده است.

در سيره و احوالات پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) ، حتى زاهدترين امامان(عليهم السلام) ، آمده است كه آن بزرگواران سالى ده‌ها برده آزاد مى‌كردند. برده آزاد كردن كار آسانى نيست. درست است كه امروز برده‌اى نيست تا قيمت آن در بازار معلوم شود، ولى اجمالا قيمت و ارزش يك انسان را مى‌توان تصور كرد؛ آن هم انسانى كه يك عمر در اختيار يك فرد قرار مى‌گيرد تا او از كار، توانايى ها، مهارت‌ها و هنرهايش استفاده كند. كسى كه مى‌خواهد صد برده آزاد كند مسلّماً بايد توانايى اين كار را از لحاظ مادى داشته باشد. حضرت امام حسن(عليه السلام) در طول عمر شريفشان چندين بار ثروت خود را بين فقرا تقسيم كردند؛ نصف براى خودشان و نصف ديگر براى فقرا. اين طور نبود كه همه امامان(عليهم السلام) به اصطلاح به يك لقمه نان جو محتاج باشند و شب با شكم گرسنه سر بر بالين بگذارند. درست است كه آنها كم استفاده مى‌كردند، اما اين به معناى فقر و تنگدستى ائمه(عليهم السلام) نيست.

بنابراين، اگر پرسش اين است كه آيا اسلام مى‌خواهد ثروت دنيا در دست مسلمان‌ها باشد، پاسخ مثبت است. هيچ گاه اسلام نمى‌خواهد مسلمان‌ها خوار و زبون، گرسنه، عقب افتاده و توسرى خور باشند. كار كردن، توليد ثروت كردن، مالك ثروت شدن و ثروت را در راه خدا صرف كردن يك مسأله است، و دل بستگى به مال دنيا و اهميت دادن به دنيا در مقابل آخرت مسأله‌اى ديگر. اتفاقاً يكى از نظريه‌هايى كه امروزه در مسايل اجتماعى و اقتصادى مطرح مى‌باشد، اين است كه از جمله عوامل پيشرفت صنعت در دنيا اين بوده كه مسيحيان مخلص و مؤمن، كم مصرف مى‌كردند و زياد پس انداز مى‌نمودند. اين اموال پس انداز شده موجب گرديد تا سرمايه‌هاى فراوانى پديد آيد و صنايع بزرگى شكل گيرد. آقاى ماكس وبر در اين زمينه كتابى نوشته ودرآن روند شكل گيرى سرمايه دارى در اروپا را تشريح كرده است. او يكى از دلايل رواج سرمايه دارى را در غرب «اخلاق پروتستان» مى‌داند؛ يعنى روحيه‌اى كه باعث مى‌شد مردم زياد كار و كم مصرف كنند. البته درصدد اين نيستم كه بگويم آيا اين توجيه درست است يا خير، بلكه اجمالا مى‌خواهم بگويم كسانى هم هستند كه فكر مى‌كنند كم مصرف كردن موجب رشد اقتصادى مى‌شود. البته نظرياتى عكس آن هم وجود دارد.

در هر حال سخن در اين است كه نداشتن ثروت، زبونى و پستى و حقارت يك مطلب است و داشتن عزت نفس، بى اعتنايى به دنيا، پارسايى، پيراستگى و وارستگى مطلب ديگرى است. ممكن است كسانى نان شب هم نداشته باشند، اما دنياپرست باشند. كسانى هم ممكن است ثروت دنيا را در اختيار داشته باشند، اما طالب آخرت و دشمن دنيا باشند؛ آن طور كه اهل بيت(عليهم السلام) و تربيت يافتگان راستينشان بودند. توصيه‌ها و سفارش‌هايى كه در اسلام درباره قناعت و زهد شده، معنايش اين نيست كه كار نكنيد، توليد نكنيد و ثروت نداشته باشيد، بلكه از ديدگاهى، دست كم براى حفظ عزت اسلامى در مقابل دشمنان، كسب ثروت واجب است، و اين هيچ منافاتى با زهد ندارد. آموزه‌هاى تربيتى اسلام در خصوص قناعت و زهد به اين دليل است كه مسلمانان دل به دنيا نبندند، نه اين كه دنيا نداشته باشند. اين دو حيثيت را بايد كاملا از يكديگر تفكيك كنيم.

بنابراين توسعه اقتصادى هيچ منافاتى با روح زهد ندارد. كسانى هستند كه به جمع آورى مال و ثروت مى‌پردازند و كم كم خود آن مال و ثروت برايشان موضوعيت پيدا مى‌كند. پول و ثروت ابتدا براى انسان جنبه ابزارى دارد؛ يعنى وسيله‌اى است براى رفع نيازها، اما براى كسانى مطلوب بالذات مى‌شود. براى آنها چگونگى مصرف پول مهم نيست، بلكه صرف داشتن آن مهم است. طبعاً وقتى خودشان پول را مصرف نكردند، خوش بينانه ترين وضعيتش اين است كه نصيب وارثان شود و آنها هم به درستى از آن استفاده كنند. آيا اين كار عاقلانه‌اى است كه انسان زحمت بكشد و پول دربياورد و بدون اين كه خودش مصرف كند آن را براى ديگران بگذارد؟ البته وقتى انسان زحمتى كشيد و خودش هم از آن بهره مند شد و به وظايف شرعى اش هم عمل كرد، اگر ثروتى از او باقى ماند، حق وارث است كه از آن استفاده كند و اين حق را خداوند بر اساس حكمت‌هايى قرار داده است.

نكاتى درباره استفاده از نعمت‌هاى دنيا

درباره مسايلى كه مربوط به ارتباط انسان با نعمت‌هاى دنيا است ـ و غالباً در آيات و روايات به نوعى از آنها نكوهش و مذمت شده است ـ بحث‌هاى گوناگونى انجام مى‌گيرد كه در بسيارى از موارد جنبه افراط و تفريط به خود مى‌گيرد. ما براى آن كه در اين زمينه به كج فهمى مبتلا نشويم، بايد چند حيثيت را از يكديگر تفكيك كنيم.

يك نكته اين است كه بدانيم آيا واقعاً خود اين نعمت‌ها فى حد نفسه خوب هستند يا بد؟ آيا غذاهاى لذيذ، لباس‌هاى خوب، عطرهاى خوش بو، گل‌هاى زيبا و مانند آنها فى حد نفسه چيزهاى بدى هستند؟ كسانى چنين مى‌پندارند كه نعمت‌هاى دنيا اصلا پليد و زشت‌اند و استفاده كنندگان از آنها اهل عذاب و جهنم! اين يك نوع اشتباه در فهم آيات و روايات است. درست است كه در برخى از روايات، دنيا به مار و چيزهاى مضر و خطرناك تشبيه شده است، اما اين گونه مطالب ناظر به جنبه ديگرى است كه توضيح آن در ادامه خواهد آمد. قرآن كريم، نعمت‌هاى دنيا را «طيبات» مى‌نامد و مى‌فرمايد: أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ ؛(147) براى شما هرچه پاكيزه است حلال شده. در جاى ديگرى مى‌فرمايد: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ ؛(148) بگو‌اى پيغمبر چه كسى زينت‌هاى خدا را كه براى بندگان آفريده حرام كرده و از صَرف رزق حلال و پاكيزه منع كرده است؟ قرآن كريم در بسيارى از آيات خود از زينت‌ها به عنوان نعمت‌هاى خدا ياد مى‌كند. حتى آسمان و ستارگان را به عنوان زينتى براى مردم ذكر مى‌كند و مى‌فرمايد: وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنّاها لِلنّاظِرِينَ ؛(149) ما در آسمان كاخ‌هاى بلند برافراشتيم و بر چشم تماشاگران عالم، آن كاخ‌ها را به زينت و زيور بياراستيم ؛ يعنى يكى از فوايد خلقت آسمان‌ها اين است كه مردم از تماشاى آن لذت مى‌برند. قرآن حتى تا آن جا پيش مى‌رود كه در مورد به چرارفتن حيوانات مى‌فرمايد: وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ ؛(150) و هنگامى كه شبانگاه برگردند يا صبحگاه به چرا بيرون روند زيب و جمال شما باشند. البته ما چون زندگى روستايى و كشاورزى نداريم، شايد به درستى اين زيبايى را درك نكنيم، ولى آنهايى كه دامدار هستند و سروكارشان با گوسفند است، قطعاً اين زيبايى را در گله‌هاى گوسفند مشاهده مى‌كنند. بنابراين از منظر قرآن كريم تمام نعمت‌هاى خدادادى «طيبات» و «زينت» هستند و هيچ گاه مورد انكار و مذمت قرار نگرفته اند.

نكته دوم اين است كه آيا بايد از اين نعمت‌ها استفاده كرد يا به طور كلى بايد از آنها كناره گرفت؟ اجمالا مى‌توان گفت: در اين كه از اين نعمت‌ها بايد استفاده كرد هيچ شكى نيست. در بعضى موارد حتى زينت كردن در خود قرآن امر شده است: خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد ؛(151) وقتى به عبادتگاه مى‌رويد خودتان را زينت كنيد. در روايات بسيارى هم مسواك زدن، لباس تميز پوشيدن، عطر زدن و شانه كردن موها و محاسن هنگام رفتن به مسجد تأكيد شده است. به هر حال استفاده از زينت‌ها مورد امر قرآن و مطلوب اسلام است. البته در اين كه از بعضى زينت‌ها هم نهى شده است هيچ شكى نيست.

نكته مهم ترى كه مورد تأكيد آيات و روايات است و عمدتاً بحث‌هاى قرآنى و روايى ناظر به آن هستند، مسأله ارتباط قلبى انسان با اين نعمت‌ها است؛ يعنى اين كه چه اندازه به آنها دل ببنديم و چه بخشى از دل را ـ كه جايگاه محبت‌ها و عواطف است ـ به اين امور اختصاص دهيم؟ در اين جا انسان بايد چنان قدرتى داشته باشد كه به هيچ كدام از نعمت‌هايى كه در اختيارش هست دل نبندد؛ يعنى بود و نبود آنها برايش مساوى باشد. تمام آيات و رواياتى كه درباره مذمت دنيا است، در واقع مذمت دنيازدگى ما است. اگر دنيا «دارالغرور» است، در واقع مذمت غرور و فريفته شدن ما در مقابل دنيا است. اگر زندگى دنيا «لهو »، «لعبٌ »، «زينة » و «تفاخر » است، به اين دليل است كه لهو و لعب و زينت و تفاخرِ ما است. سرگرم شدن ما به دنيا مذموم است نه اين كه دنيا چيز بدى باشد.

بحث ديگرى كه جنبه تربيتى هم دارد اين است كه انسان چگونه با كسانى كه كمابيش تحت تأثير گفتار و رفتار او هستند رفتار كند تا آنها را به سوى قله وارستگى و بى اعتنايى به دنيا رهنمون گردد؟ يكى از اصول اساسى و شايد استثناناپذير در مسايل تربيتى، رعايت اعتدال است. هر چيزى كه به افراط و تفريط گرايش پيدا كند زيان آفرين خواهد شد. بنابراين يك نكته مهم در امر تربيت اين است كه شرايط را به گونه‌اى فراهم كنيم تا متربى به تدريج به سمت امور خير سوق داده شود، وگرنه اگر از همان روز اول بخواهيم مراتب عاليه كمال را به او پيشنهاد كنيم، مشخص است كه طاقت نمى‌آورد. براى مثال، اگر مى‌خواهيم نوجوانى را كه در آغاز تكليف است تربيت كنيم، بايد با او با آرامى و نرمى رفتار نماييم و شرايطى را فراهم آوريم كه نسبت به امور معنوى رغبت و تمايل پيدا كند. رغبت به امور مادى، طبيعى است و احتياج به تعليم و تربيت ندارد، مربى بايد سعى كند كه متربى به تدريج رغبت به امور معنوى را جايگزين رغبت به امور مادى نمايد.

اگر انسان شرايط را به گونه‌اى فراهم آورد كه ميزان بهره مندى افراد تحت تربيتش از نعمت‌هاى مادى، بسيار بيش تر از حد متوسط ساير افراد جامعه باشد، در واقع آنها را به دنيازدگى تشويق كرده است؛ زيرا ناخودآگاه اين گونه به آنها القا مى‌كند كه همين امور مادى هستند كه داراى ارزش اند. به ديگر سخن، هم غرايز حيوانى به طور طبيعى آنها را به سمت امور مادى سوق مى‌دهد و هم ما زمينه را بيش تر برايشان فراهم مى‌كنيم. سنجيدن ظرفيت متربى از مسايل بسيار مهم است؛ اگر ديديم ظرفيت دارد، تدريجاً بايد سعى كنيم شرايط را به گونه‌اى فراهم آوريم تا او از لحاظ بهره مندى‌هاى مادى كم تر از ديگران باشد. در هر حال، انسان بايد سعى كند در تمام امور نه تنها از حد متعارف فراتر نرود، بلكه تا مى‌تواند از لذايذ مادى كم تر بهره مند شود تا آنها براى مردم جنبه ارزش پيدا نكند. گرايش به برترى جويى، در امور مادى حتى مى‌تواند انسان را تا پرتگاه كفر به پيش ببرد. قرآن چه زيبا سرنوشت كسانى را كه به فكر برترى جويى نيستند بيان مى‌فرمايد: تِلْكَ الدّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساد ؛(152) ما اين دار ـ بهشت ابدى ـ آخرت را براى آنان كه در زمين اراده علو و فساد و سركشى ندارند مخصوص مى‌گردانيم. در روايتى آمده است كه اگر كسى دوست داشته باشد بند كفشش زيباتر از بند كفش رفيقش باشد، در واقع دچار مرتبه‌اى از برترى جويى شده است.

امام صادق(عليه السلام) به عبداللّه بن جندب مى‌فرمايد: اِقْنَعْ بما قَسَّمَهُ اللّهُ لك ؛ به آنچه خدا براى تو مقدّر كرده و شرايطش را ـ از استعدادهاى ذاتى و شرايط اجتماعى ـ برايت فراهم نموده قانع باش. ولا تَنْظُرْ الاّ الى ما عِنْدكَ ؛ نظرت به همان چيزهايى باشد كه دارى. نگاه نكن كه ديگران چه دارند و تو آنها را ندارى، ببين كه خدا چه نعمت‌هايى به تو داده است. مَثَل معروفى است كه مى‌گويد بعضى‌ها نيمه خالى ليوان را مى‌بينند و بعضى نصفه پر آن را. خدا مى‌خواهد انسان را طورى تربيت كند كه هميشه نيمه پر ليوان را ببيند و قدردان نعمت‌هايى باشد كه دارد و شكر آنها را به جا بياورد. ولا تَتَمَنَّ ما لَسْتَ تَنالُهُ؛ چيزى را كه به آن نمى‌رسى آرزو مكن. چيزهايى هستند كه انسان در شرايط عادى اجتماعى اصلا به آنها نمى‌رسد؛ از اين رو، انسان نبايد تمام فكر و ذكرش رسيدن به آنها باشد و بيهوده وقت خود را صرف تصاحب چيزهاى دست نيافتنى كند. فَاِنَّ مَنْ قَنَعَ شَبَعَ وَ مَنْ لَمْ يَقْنَعْ لَمْ يَشْبَعْ ؛ كسى كه روحيه قناعت دارد سير مى‌شود، اما اگر كسى قناعت نداشته باشد هيچ وقت سير نمى‌شود و هميشه احساس گرسنگى و كمبود مى‌كند. آب دنيا آب شورى است كه هر چه از آن بخورى تشنه تر مى‌شوى. اگر اين روحيه در انسان پيدا شد كه به آنچه دارد قانع باشد، هميشه شاد خواهد بود و زندگى شيرينى خواهد داشت. اما اگر انسان از روحيه قناعت برخوردار نباشد، هميشه غمگين است و هر اندازه هم كه ثروت داشته باشد، باز چشمش به دنبال ثروت ديگران است. و خُذْ حَظَّكَ مِنْ آخِرتِكَ ؛ از آنچه در اختيار تو است فقط براى تأمين نيازمندى‌هاى زندگى دنيا استفاده نكن، بلكه به فكر اين باش كه از اين اموال براى سعادت آخرتت هم بهره گيرى تا ارزش آن بى نهايت شود.

اَشكال مختلف رابطه انسان با مال دنيا

رابطه انسان با مال دنيا از چند منظر قابل بررسى است؛ يك جهت آن مربوط به دل بستگى انسان به مال دنيا مى‌شود. در اين خصوص، تفاوتى بين مال زياد و مال كم وجود ندارد؛ ممكن است كسى مال اندكى هم داشته باشد، ولى دل بستگى اش به آن بسيار زياد باشد. دل بستگى انسان به مال دنيا، كم يا زياد، مطلقاً مبغوض است، منتها مبغوضيتى كه به حد حرمت نمى‌رسد، اما مى‌تواند انسان را به معصيت بكشاند. اگر دل بستگى به مال دنيا به گونه‌اى باشد كه مانع انسان در راه انجام وظيفه شرعى گردد و يا به حدى باشد كه موجب كوچك ترين ضربه و آسيبى به فعاليت‌هاى انسان از قبيل عبادت و تحصيل گردد، بسيار مذموم است. بنابراين وظيفه انسان است كه با اين گونه دل بستگى‌ها مبارزه نمايد. بهترين حالت در اين زمينه اين است كه وجود و عدم مال دنيا براى انسان على السويه باشد؛ يعنى اگر مالك مال دنيا بود، زياد خوشحال نشود و اگر هيچ چيز نداشت و يا اموال خود را از دست داد، خيلى غصه دار و ناراحت نگردد؛ چرا كه هر دو حالت براى او وسيله آزمايش و امتحان الهى است: لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ ؛(153) تا هرگز بر آنچه از دست شما رود دل تنگ نشويد و به آنچه به شما رسد دل شاد نگرديد. البته گفتن اين مطلب آسان است، اما رسيدن به آن، كار چندان آسانى نيست.

يكى از راه‌هاى پيدايش اين حالت اين است كه انسان سعى كند مقدارى از دارايى خود را، آن هم از چيزهايى كه دوست دارد، در حدى كه برايش ميسّر است در راه خدا انفاق كند: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ ؛(154) هرگز به مقام نيكوكاران و خاصان خدا ـ يا درجات عاليه بهشت ـ نخواهيد رسيد مگر آن كه از آنچه دوست مى‌داريد در راه خدا انفاق كنيد.

البته حسن تلاش براى كسب مال به منظور انفاق در راه خدا يك شرط دارد و آن اين است كه كسب مال و ثروت به انگيزه انجام مستحبات، موجب بازماندن انسان از واجبات و مسايل اصلى و مهم وى نگردد. مثلاً اگر يك طلبه، يا يك دانشجو، يا مجتهد و محقق، به انگيزه انفاق در راه خدا، تمام وقت و نيرو و فكر و ذهن خود را صرف كسب ثروت و مال دنيا كند به گونه‌اى كه از وظيفه اصلى اش، يعنى تحصيل و تحقيق، بازبماند، كار مطلوبى انجام نداده و در واقع واجب را فداى مستحب كرده است.

پرداختن به كارى كه موجب ترك واجبى مى‌شود شبهه حرمت پيدا مى‌كند. بنابراين هميشه كسب مال حتى به انگيزه صحيح و نيت مطلوب، مطلقاً مطلوب نيست، شرطش اين است كه مزاحم با تكليف ارجحى نباشد؛ اگر مزاحم با تكليف واجبى باشد، انجام آن حرام است و اگر مزاحم با تكليف مستحب ارجحى باشد، پرداختن به آن در حكم مكروه است. پس اگر انگيزه كسب مال، انجام تكليف واجبى باشد، مـطـلـوب، بلكه واجب است و نيز اگر به انگيزه انجام كار مستحبى باشد كه مزاحم با تكليف واجب يا تكليف ارجحى نيست، مستحب است.

ممكن است انسان اموال زيادى هم در اختيار داشته باشد، اما خودش از آن استفاده نكند. خوبى يا بدى اين كار به انگيزه انسان بازمى گردد. گاهى مصرف نكردن به اين دليل است كه انسان دوست دارد مالش دست نخورده باقى بماند. به اين حالت بخل مى‌گويند كه از نظر اسلام بسيار مذموم و نامطلوب است. اما اگر استفاده نكردن از مال و ثروت به اين انگيزه باشد كه انسان به لذايذ دنيا عادت نكند، هدفى والا و مطلوب به شمار مى‌آيد. انسان وقتى از داشتن چيزى لذت ببرد، ناخودآگاه به آن علاقه مند مى‌شود. معمولاً نحوه شكل گيرى محبت‌ها اين گونه است؛ يعنى انسان ابتدا از چيزى لذتى مى‌برد، سپس كم كم از آن خوشش مى‌آيد و دلش مى‌خواهد هميشه آن را داشته باشد. بنابراين يكى از راه‌هاى عدم دل بستگى به مال دنيا اين است كه انسان كم تر از آن استفاده كند تا از آن كم تر لذت ببرد. اگر كم مصرف كردن به اين انگيزه باشد كه به مال دنيا دل بستگى پيدا نكند، به تدريج به صفت زهد كه مطلوب اولياى خدا و يكى از اوصاف كماليه است، دست پيدا خواهد كرد. زاهد بودن به معناى فاقد بودن نيست؛ انسان ممكن است ثروت زيادى هم داشته باشد، اما زاهد باشد. معروف است كه حضرت سليمان (عليه السلام) با وجود آن همه مواهبى كه خداوند به او داده بود به نان جوى، آن هم از دست رنج خودش، قانع بود؛ يعنى در عين داشتن ثروت كلان، زاهدانه زندگى مى‌كرد.

رابطه ديگرى كه انسان با مال دنيا پيدا مى‌كند، از جهات اخلاقى و ارزشى است؛ از اين حيث ممكن است صفات اخلاقى خوب يا بدى در انسان شكل گيرد. اگر انسان شيفته مال دنيا باشد، به حدى كه آن را ارزش بداند، در صورت ازدياد مالش، از فرط خوشحالى ـ به اصطلاح ـ خودش را گم مى‌كند. در زبان عرب، به اين حالت خوشحالى زياد كه به واسطه برخوردارى از يك نعمت به انسان دست مى‌دهد، «بطر» مى‌گويند. عكسِ اين حالت نيز زمانى است كه انسانِ صاحب مال و توان گرى، با از دست دادن ثروتش غصه دار شود، به گونه‌اى كه از فرط ناراحتى، آرامش و سلامت روانى خود را نيز از دست بدهد.

اين دو حالت، لازمه دل بستگى به دنيا است. اگر انسان علاقه‌اى به مال دنيا نداشته باشد و فقط آن را براى انجام وظايف بخواهد، هيچ گاه دل بسته آن نمى‌شود. انسان بايد ببيند در اين موقعيت كه قرار گرفته است چه وظيفه‌اى دارد. انفاق در راه خدا در اوج توان مندى، يا صبر و شكيبايى در نهايت فقر، از وظايف انسان است كه نوعى عبادت نيز به شمار مى‌رود.

كسى كه هدفش آخرت است، نه با به دست آوردن مال آن چنان خوشحال مى‌شود و نه با از دست دادن آن چندان غمگين و افسرده. امام صادق(عليه السلام) نيز به عبداللّه بن جندب مى‌فرمايد: و لاتَكُنْ بَطِراً فى الغِنى ؛ آن گاه كه مال زيادى دارى و توان گر هستى سرمست مشو.

خداوند انسان‌هايى را كه از فرط شادى سرمست مى‌شوند و ـ به اصطلاح ـ خودشان را گم مى‌كنند، دوست ندارد: اِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ الْفَرِحينَ.(155) هم چنين خداوند انسان‌هايى را كه با از دست دادن مال و ثروتشان از زندگى سير مى‌شوند، به گونه‌اى كه ديگر نه حوصله معاشرت با كسى دارند و نه حوصله درس خواندن و درس دادن و...، مذمت مى‌كند. اين حالت مخصوص انسان‌هايى است كه از تربيت صحيح دينى محروم بوده و هدف از زندگى را به درستى نشناخته اند: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً إِلاَّ الْمُصَلِّينَ ؛(156) مى‌فرمايد: انسان مخلوقى طبعاً حريص و بى صبر است. چون شر و زيانى به او رسد، سخت جزع و بى قرارى كند و چون مال و دولتى به او رو كند ـ بخل ـ ورزد و منع ـ احسان ـ نمايد، مگر نمازگزاران حقيقى. نجات يافتن انسان از اين حالت‌هاى پَست، كه به دليل ضعف نفس است، در گرو ايجاد رابطه با خدا است كه بهترين نمود و جلوه آن نماز است. بنابراين، انسان بايد سعى كند كه هر دو حالت بطر (در حالت غنا و ثروت مندى) و جزع (در حال فقر و مصيبت) را از خود دور كند.