درس هفدهم : راه رسيدن به جوار الهى
يا ابْنَ جُنْدَب اِنْ اَحْبَبْتَ اَنْ تُجاوِرَ الجَليلَ فى
دارِهِ و تُسْكِنَ الفِردَوسَ فى جِوارِهِ فَلْتَهِنْ عَلَيْكَ الدُّنيا وَ اجْعَلِ
المَوتَ نَصْبَ عَيْنِكَ و لاتَدَّخِرْ شيئاً لِغَد وَ اعْلَمْ اَنَّ لَكَ ما
قَدَّمْتَ و عَلَيْكَ ما اَخَّرْتَ.
درجات معرفت و همّت مؤمنان
مىدانيم كه ايمان مراتبى دارد، معرفت افراد نسبت به حقايق دين متفاوت است و
همّت افراد نيز ذاتاً با يكديگر تفاوت دارد. اگر انسان هدفى عالى و بلند در سر دارد
كه به دنبال رسيدن به آن است، بايد اولا، آن هدف را درست بشناسد و به وجود آن ايمان
داشته باشد و ثانياً، تلاش لازم براى رسيدن به آن هدف بلند را نيز انجام دهد.
افرادى كه معرفت و ايمانشان ضعيف است، در صورت تقويت معرفت خود، اين آمادگى و همّت
را پيدا خواهند كرد كه با تلاش بيش تر به اهداف بلند خود نايل آيند. اما كسانى كه
همّتشان ضعيف است و حتى در امور دنيايى هم همّت بلندى ندارند ـ صرف نظر از اين كه
امور دنيا نسبت به آخرت چه موقعيتى دارد ـ هر قدر هم كه زمينه معرفت و ايمان
برايشان فراهم باشد، هيچ گونه ترقى و پيشرفتى نخواهند داشت. به اين افراد بايد
هشدار داد تا با تقويت همّت خود، براى رسيدن به اهداف عاليه، راه صحيح را انتخاب
كنند. البته مؤمنان، هم از نظر مرتبه ايمان و هم ازنظر همّت، با يكديگر تفاوتهايى
دارند.
در اين بخش از روايت، امام صادق(عليه السلام) در
مقام يك مربى مىخواهند با ايجاد انگيزه در شيعيان، همّت مؤمنان را تعالى بخشند؛
يعنى آنها را متوجه اين مسأله نمايند كه فقط به فكر رهايى از عذاب جهنم نباشند، بلكه همّتشان بيش از اين باشد. كسانى كه به
معاد ايمان دارند متوجه اين نكته هستند كه انجام بعضى از كارها موجب عذاب ابدى
مىگردد، لذا سعى مىكنند آن گناهان را مرتكب نشوند تا ايمانشان محفوظ بماند. اين
افراد اگر عذابهايى هم در عالم برزخ داشته باشند، نهايتاً به واسطه شفاعت هم كه
شده نجات پيدا مىكنند. اين پايين ترين مرتبه ايمان است. اما كسانى كه از همّت
بالاترى برخوردارند سعى مىكنند در اين دنيا به گونهاى عمل نمايند كه هم در موقع
جان كندن، هم در شب اول قبر و هم در عالم برزخ مبتلا به عذاب نشوند. كسانى هم هستند
كه همّتشان از اين هم بالاتر است؛ آنان تنها به رهايى از عذاب و نجات از جهنم اكتفا
نمىكنند، بلكه دلشان مىخواهد از مقاماتى عالى تر و درجاتى بلندتر در بهشت و نيز
از نعمتهايى بيش تر در آخرت بهره مند شوند. درجات بهشت بسيار زياد است به گونهاى
كه قابل شمارش نيست. دربرخى از روايات، تعداد درجات بهشت برابر با تعداد آيات قرآن
ذكر شده است؛ يعنى بيش از شش هزار درجه. البته اين كه فاصله درجات را چقدر حساب
كنيم خود بحثى ديگر است. از اين رو، مؤمنان بهشتى هم، از نظر مقام و مرتبه تفاوت
زيادى با يكديگر دارند.
دسته آخر كسانى هستند كه نه تنها به دنيا، بلكه به لذايذ و نعمتهاى بهشت هم
پشت پا مىزنند. آنها تنها دل به خدا مىدهند و رضايت او را مىطلبند؛ آن چنان محبت
خدا در دلشان جاى گرفته است كه جز رضايت او به چيزى نمىانديشند. البته هيچ كس از
عذاب خوشش نمىآيد، نيز همه مردم نعمتهاى بهشت را دوست دارند، ولى آنها آن قدر
معرفتشان بلند است كه در مقابل لذت لقاى الهى و رضوان او هيچ چيز ديگرى برايشان
ارزش ندارد. تمام همّ آنها اين است كه بيش تر به خدا نزديك شوند. تعبيرى هم كه همسر
فرعون در دعاى خود به كار مىبرد و در قرآن نيز آمده است، اشاره به همين مطلب دارد.
وقتى فرعون او را تهديد كرد كه اگر دست از ايمان به حضرت موسى (عليه
السلام) بر ندارد كشته خواهد شد، خطاب به خداوند عرض مىكند:
رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ ؛(131)
پروردگارا براى من خانهاى در نزد خودت در بهشت قرار بده.
او انواع شكنجهها و سختىها را به جان خريد براى اين كه ايمانش محفوظ بماند. او
نجات از عذاب جهنم و يا بهره مندى از نعمتهاى بهشت را از خداوند درخواست نمىكند، بلكه به خدا
مىگويد مىخواهم در مقام «عِنْدَك: جوار تو» باشم؛ اين همان مقام قُرب است. البته
خدا جسم نيست كه ـ العياذ بالله ـ يك خانه جسمانى داشته باشد، ولى رابطه معنوى بنده
عاشق با خدا مىتواند آن قدر زياد باشد كه مثل دو همسايه به يكديگر نزديك باشند.
همه انسانها چنين همّتى ندارند كه از همه چيز چشم بپوشند و در دعا بگويند خدايا
من تنها قرب تو را مىخواهم و دوست دارم در جوار تو باشم. البته در جوار خدا بودن
يعنى داشتن همه چيز، ولى توجه بنده عاشق اصلا به آنها نيست، بلكه فقط مىخواهد
فاصلهاى با خدا نداشته باشد؛ مثل عاشقى كه براى رسيدن به محبوبش همه مشكلات و
سختىها را تحمل مىكند تا هميشه در كنار او باشد، او اصلا متوجه نيست كه در آن جا
چه به او مىگذرد، همين كه به محبوبش نزديك باشد، همه چيز برايش فراهم است. البته
براى رسيدن به اين مقام، همّتى بلند لازم است تا آدمى به جاى اين كه تمام توجهش
معطوف به رهايى از عذاب الهى و آتش جهنم و رسيدن به نعمتهاى بهشتى از قبيل
حورالعين و قصرهاى مجلل و غذاهاى لذيذ و مانند آن باشد، توجهش را فقط به اين معطوف
دارد كه آيا به خدا نزديك است يا خير.
راه رسيدن به مقام قرب خدا
راه اين كه توجه انسان تنها به قرب خدا باشد اين است كه آن چنان معرفت خدا و
محبت او در دل ريشه بدواند كه انسان رضوان او را بر هر چيزى مقدم بدارد. لازمه
رسيدن به چنين مقامى، فراهم نمودن مقدمات آن در همين دنيا است؛ زيرا وقتى انسان از
اين دنيا رفت ديگر نمىتواند كارى انجام دهد كه به خدا نزديك شود. به ديگر سخن،
همانگونه كه بايد براى نجات از عذاب جهنم و بهره مندى از نعمتهاى بهشتى، در همين
دنيا تلاش كرد، كسى هم كه جوار خدا را مىخواهد بايد مقدماتش را در همين دنيا فراهم
كند. جاذبههاى دنيا، هوا و هوسها و غرايز انسانى ممكن است ما را از آن هدف اصلى
دور سازد و موجب شود تا براى رسيدن به آن آرمان بلند كم تر تلاش كنيم. ما بسيارى از
اوقات فراموش مىكنيم كه دنبال چه هستيم و غافل مىشويم كه بايد به كجا و به چه
مقامى برسيم. اما كسانى نيز داراى همتى بلند هستند به وجود چنين مقامى آگاهند و
پيوسته دلشان مىخواهد به آن مقام برسند، اما نمىدانند در اين راه چگونه بايد با
مشكلات مقابله كنند و موانع را از سر راه بردارند. مشكل آنها اين است كه
نمىدانند چه كارهايى بايد انجام دهند تا بهتر و زودتر به اين مقام دست يابند.
مخاطبان حضرت در اين بخش از روايت، افرادىاند كه همّتشان ضعيف است و يا در صورت
داشتن همت بلند، راه رسيدن به هدف را نمىدانند. حضرت به عبدالله بن جندب
مىفرمايند: اگر مىخواهى با خداى صاحب جلالت مجاورت و همسايگى داشته باشى؛ يعنى
آن قدر اوج بگيرى كه در ميان مخلوقات، نسبتت به خدا از همه بيش تر باشد و از مراتب
پست حيوانى و شيطانى دور شوى و در ميان مؤمنان هم ترقى و تعالى پيدا كنى و در مقامى
قرار بگيرى كه بعد از آن ديگر مقام مخلوقات نيست بلكه مقام خدا است، بايد كارى كنى
كه دنيا در نظرت خوار باشد: يا بن جُنْدَبِ اِنْ اَحْبَبْتَ
اَنْ تُجاوِرَ الجليلَ فى دارِهِ و تُسْكِنَ الفِردَوسَ فى جوارِهِ فَلْتَهُنْ
عَلَيْكَ الدُّنيا؛ حضرت در اين فراز از سخنان خود، با بيان يك توصيه كلى
اخلاقى مىفرمايند، آنچه موجب مىشود كه نتوانى اين راه را طى كنى اين است كه دنيا
در نظرت بزرگ است. وقتى توجهت به دنيا جلب مىشود و دل به آن مىسپارى، ديگر دلت
سراغ خدا نمىرود و نمىتوانى آن هدف را در دل خودت زنده نگاه دارى. هر چه زرق و
برق دنيا بيش تر در چشم تو جلوه كند، از آن مقام دورتر مىشوى؛ زيرا توجهت معطوف به
آن مىشود. توجه انسان به هر چيزى كه معطوف شد، براى همان كار مىكند و به مسايل
ديگر توجه نمىكند. جاذبههاى دنيا مانع از تلاش ما براى رسيدن به مقامات عالى
ايمان مىشود؛ چون چشم و گوش ما را به دنبال خود مىكشاند و وقتى دل به سراغ دنيا
رفت، ديگر جايى براى محبت خدا در آن باقى نمىماند.
ياد مرگ و ذخيره براى آخرت
شايد كم تر خطبهاى از نهج البلاغه را بتوان يافت كه در آن اشارهاى به پستى
دنيا نشده باشد، اما در بعضى موارد، اميرالمؤمنين(عليه السلام)
تعبيراتى بسيار كوبنده نسبت به دنيا دارد كه براى شنوندگان و دوستان حضرت بسيار
ارزنده است. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در يكى از
خطبههاى خود، بى مقدارى و زودگذرى دنيا را به رطوبتِ باقى مانده از ظرف آبى تشبيه
مىكنند كه آب آن را خالى كرده باشند.
(132) در چنين
ظرفى مگر چقدر آب مىماند كه انسان براى رفع تشنگى خود به آن توجه كند؟! همه آنچه در دنيا است در مقايسه با آخرت و
نعمتهاى آن، از اين مقدار نيز كمتر است. حضرت در جايى ديگر، درباره پستى و
بى ارزشى دنيا مىفرمايند: دنيا در نظر من از آب بينى بز زكامى هم كم اهميت تر است.
(133)از
اين تعبير رساتر، كلامى است كه در خطبهاى ديگر بيان فرموده اند: دنيا مثل استخوان
پوسيده خوك مرده است كه در دست شخص مبتلا به مرض جذام باشد.
(134)
اشخاصى كه مبتلا به اين مرض مىگردند آن قدر زشت مىشوند كه كسى رغبت نمىكند به
آنها نگاه كند. حالا تصور كنيد اگر در دست چنين فردى با آن قيافه وحشتناك ـ كه
انسان حتى رغبت نمىكند يك شاخه گل هم از او بگيرد ـ استخوان پوسيده خوك مردهاى ـ
كه زنده آن هم زشت و پليد است و گوشتش نيز حرام و نجس ـ باشد، آيا انسان رغبت
مىكند براى گرفتن آن به سراغ او برود؟ دنيا بايد در نظر مؤمن اين گونه باشد؛ يعنى
بايد آن قدر معرفت داشته باشد كه بداند دلبستگى به دنيا او را از هدفش دور مىكند.
البته اين سخن بدين معنا نيست كه انسان از فعاليتها و انجام وظايف فردى و اجتماعى
كه در دنيا دارد صرف نظر كند. انجام تكليف بحثى ديگر است، بحث در نوع بينش و نگرش
انسان نسبت به دنيا است. گاهى بر انسان واجب مىشود كه استخوان خوكى را هم بردارد،
اما سخن در اين است كه انسان بايد دنيا را در مقام مقايسه با آخرت، مقامات معنوى و
قرب خدا چگونه ببيند. براى اين كه زيبايىهاى دنيا و به طور كلى غرايز ما موجب
بى توجهى به آخرت و مقامات معنوى نگردد، هميشه بايد به ياد مرگ باشيم. ياد مرگ ارزش
دنيا را در نظر انسان كم مىكند و او را از فريبهاى شيطانى و زرق و برقهاى دنيا
محفوظ نگاه مىدارد. امام صادق(عليه السلام) در سفارش
خود به عبداللّه بن جندب مىفرمايند: وَاجْعَلِ الْمَوتَ نَصْبَ
عَيْنِكَ ؛ هميشه به ياد مرگ باش، طورى كه هميشه مرگ جلوى چشمت باشد. بينش ما
نسبت به دنيا بايد به گونهاى باشد كه توجه بيش ترى به مرگ و عالم آخرت داشته
باشيم. ما تنها در صورتى مىتوانيم خود را از چنگال دنيا نجات دهيم كه آرزوهايمان
را نسبت به آينده كم كنيم و به فكر لذتهاى دنيايى نباشيم؛ تنها به فكر رفع نياز
امروزمان آن هم از راه مشروع باشيم وبراى فردايمان كه نمىدانيم زنده هستيم يا نه و
نسبت به آن تكليفى نداريم، بى جهت فكر خود را مشغول نكنيم. ما اگر تكليفى نسبت به
آينده داشته باشيم، مربوط به آخرت است و آخرت خواهى مسأله ديگرى است. حرص نسبت به دنيا و
ذخيره كردن براى آيندهاى كه معلوم نيست آن را درك كنيم، موجب مىشود كه ما بيش تر
دنيازده شويم. انسان بايد با اين گرايش مبارزه كند و سعى نمايد چيزى را براى فردايش
نگه ندارد، اگر هم چيزى از زندگى اش زياد آمد آن را انفاق كند. البته كسانى هستند
كه از اين مقام گذشتهاند و امروز وفرداى دنيا برايشان تفاوتى نمىكند. اما براى
كسانى كه در ابتداى راه هستند، مبارزه با دنيازدگى بايد جزو برنامههاى زندگى آنها
باشد؛ مثلاً ما بايد تمرين كنيم كه اگر پولى از زندگى مان زياد آمد براى سال آينده
و سالهاى بعد نگه نداريم، بلكه سعى كنيم آن را در همان سال مصرف كنيم و اگرنيازى
نداريم، در راه خدا انفاق نماييم.
البته ممكن است براى كسانى كه از مراتب ايمان و معرفت بالايى برخوردارند راحت تر
اين باشد كه مايحتاج سال خود را يك جا تهيه و ذخيره نمايند. حضرت سلمان (رضي
الله عنه) جزو آن دسته افرادى بود كه امروز و فرداى دنيا برايش تفاوتى
نمىكرد. او اگر مايحتاج يك سال خود را يك جا تهيه مىكند نه براى حرص بر دنيا است.
ايمانى كه سلمان (رضي الله عنه) داشت با ايمان ما قابل
مقايسه نيست و حتماً انگيزههاى الهى برترى از اين كار داشته است. اما ما كه
مىخواهيم دل بسته نبودن به دنيا را تمرين كنيم، بهتر است كه به فكر ذخيره براى
آينده نباشيم و اين روحيه را از خود دور كنيم. به عكس، ما بايد اين روحيه را در
خودمان تقويت كنيم كه اگر چيزى از زندگى مان زياد آمد، آن را در راه خدا مصرف
نماييم. بر خلاف نظر برخى كه فكر مىكنند بذل و بخشش و انفاق موجب از بين رفتن مال
و سرمايه مىشود و فقط آنچه ذخيره شود حفظ مىگردد، حضرت مىفرمايند: آنچه در دنيا
بماند براى تو نفعى ندارد، بلكه مال تو چيزى است كه براى آخرت خود ذخيره مىكنى:
و لاتَدَّخِرْ شيئاً لِغَد و اعْلَمْ اَنَّ لَكَ ما قَدَّمْتَ و
عَلَيْكَ ما اَخَّرْتَ. اموالى كه انسان ذخيره مىكند و آن را بعد از مرگش
در اين جهان باقى مىگذارد، نه تنها سودى برايش نخواهد داشت، بلكه اگر آنها از حقوق
مردم باشد، گناهش براى او باقى مىماند.
از خداى متعال مىخواهيم ايمان و معرفت ما را كامل و توفيق عمل به دستورات
اهل بيت(عليهم السلام) رابه همه ماعنايت فرمايد.
درس هجدهم : چند نكته و سفارش اخلاقى
يَا ابْنَ جُنْدَب مَنْ حَرَّمَ نَفْسَهُ كَسْبَهُ فَاِنَّما
يَجْمَعُ لِغَيْرِهِ و مَنْ اَطاعَ هَواهُ فَقَدْ اَطاعَ عَدُوَّهُ و مَنْ يَثِقْ
بِاللّهِ يَكْفِهِ ما اَهَمَّهُ مِنْ اَمْرِ دُنياهُ و آخِرَتِهِ و يَحْفَظْ لَهُ
ما غابَ عَنْهُ وَ قَد عَجَزَ مَنْ لَمْ يُعِدَّ لِكُلِّ بلاء صَبْراً و لِكُلِّ
نِعْمَة شُكراً و لِكُلِّ عُسْر يُسْراً. صَبِّرْ نَفْسَكَ عِنْدَ كُلِّ بَلِيَّة
فى وَلَد اَوْ مال اَوْ رَزِيَّة فَاِنَّما يَقْبِضُ عارِيَتَهُ و يَأْخُذُ
هِبَتَهُ لِيَبْلُوَ فيهِما صَبْرَكَ و شُكْرَكَ وَ ارْجُ اللّهَ رَجاءً
لايُجَرِّئُكَ عَلى مَعْصِيَتِهِ وخَفْهُ خَوفاً لايُؤْيِسُكَ مِنْ رَحْمَتِهِ.
ضرورت هدف مند بودن كار و فعاليت انسان
اگر از ديد مادى و دنيايى به تلاش روزمره زندگى انسانى نظرى بيفكنيم، مىبينيم
هر كسى كه تلاشى مىكند، انتظار دارد كه نتيجه آن را ببيند و از آن بهره مند شود.
اگر كسى حاصل تلاش شبانه روزى خود را بدون دليل، تحويل ديگرى دهد، كارى انجام داده
كه با هيچ منطقى ـ اعم از الهى و يا دنيوى و مادى ـ سازگار نيست. البته بحث ايثار،
بحث ديگرى است؛ گاهى انسان تلاش مىكند و حاصل تلاش خود را براى رضاى خدا و اجر
اخروى يا دست كم براى ارضاى عاطفه انسانى خود، در اختيار كسى كه نيازمندتر است قرار
مىدهد. چنين كارى مذموم و ناروا نيست. سخن آن جا است كه ما انسانهايى را مىبينيم
كه بدون هدف و يا دليلى موجه و قانع كننده، عملا دست رنج خود را در اختيار ديگران
مىگذارند؛ يعنى با زحمت و مشقت سرمايه مىاندوزند، اما بدون اين كه خود از آن
بهرهاى ببرند، آن را براى ديگران باقى مىگذارند. مصداق بارز چنين انسان
هايى، افراد بخيلى هستند كه از شكم خود و زن و
فرزندانشان كم مىگذارند و براى ديگران
ذخيره مىكنند. اين كار نه تنها ثوابى به دنبال نخواهد داشت، بلكه چه بسا نتايج
سوئى نيز بر آن مترتب باشد؛ زيرا ممكن است اين ثروت به دست كسانى بيفتد كه از آن
سوء استفاده نمايند.
دسته ديگرى از انسان ها، افرادى هستند كه فقط از روى هوا و هوس كار مىكنند.
آنها فكر مىكنند كه به اختيار خودشان كار مىكنند و نفعى براى خودشان دارند، در
صورتى كه چشم و گوش بسته، در خدمت دشمن خود هستند و خود غافلند. هواى نفس، دشمن
درونى انسان است و عاملى است كه انسان را از سعادت دنيا و آخرت محروم مىسازد. نفس
انسانى بزرگ ترين دشمن انسان است كه در درون خود او است. كسانى كه به خواستههاى
دلشان عمل مىكنند، در واقع اسير هواى نفس خود هستند. اين كار همانند اين است كه
انسان امر و نهى دشمن خود را بدون چون و چرا اطاعت كند. به راستى چه كار احمقانهاى
خواهد بود؛ كدام انسان عاقلى است كه بى چون و چرا به دستورات دشمنش عمل كند؟! توجه
به اين نكته موجب مىشود تا ما در مقابل هواى نفس خود بيش تر مقاومت كنيم و زندگى
دنيوى و اخروى خود را به خطر نيندازيم و نيز زندگى جاودانه ابدى را به زندگى فانى و
گذرا نفروشيم.
رفع اضطرابها در پرتو اعتماد به خداوند
هر انسان عاقلى اگر اندكى بينديشد، حتى اگر متدين و دين دار هم نباشد، مىفهمد
كه انباشت ثروت براى ديگران، كارى غيرعاقلانه است. اما مسايلى وجود دارد كه تا
انسان ايمان نداشته باشد و خداپرست نباشد، نمىتواند آنها را به درستى درك كند.
انسان خداشناس در اثر توكل و تسليم و رضا به تدبيرات و تقديرات الهى، به مقامات
معنوى بسيار بلندى دست پيدا مىكند كه مىتواند از عهده فهم و درك آن مسايل برآيد.
ما در زندگى به طور طبيعى ـ صرف نظر از معرفتى كه به خداى متعال پيدا مىكنيم ـ
براى رفع نياز خود به اسباب و وسايلى كه در اختيار داريم، مانند نيروى بدنى و فكرى
خود، دوستان، پدر و مادر و خويشان خود اعتماد مىكنيم. اما تربيت دينى اين گونه
نيست. دين انسان را به گونهاى پرورش مىدهد كه هرگاه احساس نياز كرد، ابتدا براى
رفع نياز خود متوجه خدا شود. هر چند اراده الهى بر اين تعلق گرفته كه كارها در اين عالم از
روى اسباب انجام بگيرد، اما فرق است ميان اين كه انسان وسايل اين دنيا را ابزار
بداند يا تأثير استقلالى براى آنها قايل باشد. انسانهايى كه از تربيت دينى كاملى
برخوردار نيستند، خود را صاحب تدبير و وسايل دنيا را داراى تأثير استقلالى
مىدانند. اما دين به انسان مىآموزد كه همه چيز از آن خدا است، وجود و بقا و تدبير
و تقدير به دست اوست. اجازه تصرف ما تكويناً و تشريعاً به دست خدا است.
ما بايد سعى كنيم اين روحيه را در خود تقويت كنيم كه، اعتمادمان قبل از هر چيز
به خدا باشد. البته اين سخن بدين معنا نيست كه هيچ كارى انجام ندهيم و از هيچ
وسيلهاى استفاده نكنيم و به انزوا و خلوتى نشسته و انتظار داشته باشيم كه خدا همه
چيز را درست كند، بلكه سخن در اين است كه بدانيم سر رشته كار و اختيار عالم به دست
خدا است. خداوند عالم، بدون اسباب مادى هم مىتواند نيازهاى ما را برطرف كند، اما
حكمت او اقتضا كرده كه اين اسباب در كار باشد و ما در معرض هزاران آزمايش و امتحان
الهى قرار بگيريم تا زمينه رشد و تكامل معنوى ما فراهم شود. اگر اين اسباب و
آزمايشهاى الهى نبود، تكاملى هم در كار نبود. اگر ما كار نمىكرديم و روزى به دست
نمىآورديم، حلال و حرام، واجب و مستحبى مطرح نمىشد و لذا رشد و تكاملى هم براى
انسان در كار نبود. تكامل انسان در اثر عمل به تكاليف است، زمينه تكليف را همين
كارهاى خوب و بد فراهم مىكند. بايد اين اسباب در كار باشند تا به تكامل برسيم، اما
مهم توجه به اين نكته است كه اين اسباب و ابزار به تنهايى كارساز نيستند، بلكه فوق
اينها دست ديگرى است كه همه چيز در قبضه قدرت او است. ما بايد در هر حالى ابتدا
توجه و اعتمادمان به او باشد، سپس سراغ اسباب برويم. معرفت ناب توحيدى و تربيت ناب
دينى چنين نگرشى را اقتضا مىكند.
چيزى كه انسان را به تفكر و تلاش و فعاليت وا مىدارد، يا مربوط به دنيا است يا
آخرت؛ و ما بايد بدانيم كه سررشته و اختيار همه چيزهايى كه ما براى دنيا و آخرت خود
مىخواهيم در دست خدا است. كسانى كه توجه قلبى و اعتمادشان به خدا باشد، خداوند كار
آنها را آسان و مشكلات دنيا و آخرتشان را با تدبير و تقدير خودش حل مىكند؛ يعنى به
جاى اين كه آنها به نيرو و تدبير خودشان اتكا كنند و زحمت بسياربكشند، خداكمكشان مىكند تا مشكلشان حل شود.
اين يك فضل مضاعف الهى است كه شامل اين گونه افراد مىشود.
شايسته است همواره به هنگام گرفتارى و مشكلات، آيه شريفه أَ
لَيْسَ اللّهُ بِكاف عَبْدَهُ... ؛(135) را به
ياد بياوريم كه مىفرمايد: آيا خدا براى بنده خود كافى نيست؟ كسى كه خدا را دارد،
به چه چيز ديگرى احتياج دارد؟ توجه به اين مطلب ـ كه بزرگ ترين سرمايه مؤمن است ـ
موجب مىشود كه اعتقاد و اعتماد بيش ترى به خدا پيدا كنيم. كسانى كه از اين نيروى
معنوى برخوردار شوند، مشكلاتشان زودتر حل مىگردد.
متأسفانه در بسيارى از موارد، براى بسيارى اتفاق مىافتد كه در گرفتارىها به
جاى اعتماد و تكيه به نيروى لايزال الهى به چيزهاى ديگر اعتماد مىكنند. مثلاً،
پدرى كه به مسافرت رفته و از همسر و فرزند بيمارش دور شده، مدام نگران حال فرزند
خود مىباشد. اين شخص در منزل هم كه بود اين مشكلات را داشت، اما اكنون كه در
مسافرت است، مشكلش مضاعف شده است؛ چون از خانه و زندگى خود دور است. كسانى كه براى
انجام وظيفه ـ مثل حج و عبادت و سفر زيارتى واجب يا مستحب يا تبليغ دين يا جهاد و
مانند اينها ـ از خانه و كاشانه خود دور مىشوند، خواه ناخواه نگران خانواده و زن و
فرزند خود هستند، اما اين افراد اگر اعتماد به خدا داشته باشند، نگرانى آنها كم
مىشود، بلكه اصلا نگرانى پيدا نمىكنند؛ چون مىدانند كسى بالاى سر خانواده آنها
است كه قدرتش از همه بيش تر است. خداوند، براى كمك، هرگز سفر يا حَضر بودن ما را
لحاظ نمىكند، اگر تقدير الهى بر كمك باشد، حضور و غياب ما بىوجه است و اگر هم
تقدير الهى بر كمك نشدن باشد، حضور ما فايدهاى ندارد.
لزوم شكرگزارى و صبر در برابر نعمتها و بلايا
رويدادهايى كه در اين عالم پيش مىآيد، از دو حالت خارج نيست: يا دلخواه و مطابق
ميل ما هستند و يا بر خلاف طبع و ميل ما. سلامتى، رفاه، راحتى، آسايش، هواى خوب و
چيزهايى از اين قبيل كه بر وفق مراد ما هستند، نعمت اند. از سوى ديگر، مريضى، فقر،
گرفتارى، قرض و مانند آنها كه موافق ميل ما نيستند، بلا هستند. عالم دنيا سرشار از
اين دو نوع حادثه است. كسى نيست كه در زندگى هيچ امر خوشايندى نداشته باشد؛ يعنى هيچ
نعمتى نداشته باشد، هم چنين كسى هم نيست كه هيچ مشكلى نداشته باشد:
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَد ؛(136)
زندگى انسان در اين عالم توأم با رنج و سختى است.
آموزهها و تربيت ناب دينى به ما مىآموزد كه در برابر نعمتها شكرگزار باشيم،
تا نعمتهاى الهى افزون شود، و در برابر بلاها صبر پيشه كنيم تا اجر ما افزون گردد.
انسان براى اين كه بتواند راه صحيح را طى كند، بايد اين نكته را در نظر داشته باشد
كه اگر مشكلى برايش پيش مىآيد، به دنبال آن راحتى و گشايشى است:
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْر .(137)
اگر انسان به اين مسأله توجه نداشته باشد، نه راحتى دنيا را دارد نه سعادت آخرت را.
كسى كه شكرگزار خدا نباشد، سعادت آخرت را نخواهد داشت، اگر بر بلاها نيز صبر نكند،
زندگى را براى خودش سخت تر مىكند؛ يعنى نه تنها مشكلات او حل نمىشود، بلكه اين
مشكلات مضاعف مىگردد. بنابراين اگر ما راحتى و سعادت دنيا و آخرت را مىخواهيم،
بايد در مقابل سختىها و بلاها صبر كنيم. اگر اين كار را نكنيم، انسان ناتوانى
هستيم. از همين رو است كه حضرت به عبدالله بن جندب و به همه مؤمنان سفارش اكيد كرده
و مىفرمايد: و قَدْ عَجَزَ مَنْ لَمْ يُعِدَّ لِكُلِّ بلاء
صبراً و لِكُلِّ نعمة شكراً و لِكُلِّ عُسر يُسْراً؛
عاجز و ناتوان است كسى كه براى هر بلايى صبرى مهيا نكند و براى هر نعمتى شكرى و
براى هر سختى آسانى را.
ناملايمات زندگى دنيا
جهانى كه ما در آن زندگى مىكنيم توأم با دردها، رنج ها، سختى ها، مصيبتها و
انواع ناراحتىها است. هر انسانى، خواه ناخواه، در زندگى خود به برخى از اين
گرفتارىها مبتلا مىشود؛ مثلاً به هر حال، انسان يا پيش از پدر و مادرش از دنيا
مىرود و يا پس از آنها. اگر پيش از پدر و مادر از دنيا برود، پدر و مادر به داغ او
مبتلا مىشوند و اگر پس از آنان از دنيا برود، وى به داغ پدر و مادر مبتلا مىگردد.
اين حالت نسبت به برادر و خواهر و دوستان و عزيزان نيز وجود دارد. كسى كه در عمر
خود هيچ نوع سختى و مريضى نديده باشد اصلا پيدا نمىشود. گرفتارىهاى طبيعى و اجتماعى كمابيش براى هر كسى
پيش مىآيد. بشر همواره در تلاش است تا از راه وسايلى كه تدارك مىبيند خود را از
گرفتارىها و ناملايمات زندگى در امان نگه دارد. البته تا حدود زيادى موفقيتهايى
هم در اين زمينه به دست آورده است، اما وقتى به دقت مىنگريم متوجه مىشويم كه در
كنار هر رفاهى، هر آسايشى و هر نعمتى كه فراهم شده و به موازات هر اختراع و اكتشافى
كه صورت گرفته، مصيبتهاى جديدى بر زندگى بشر سايه افكنده است. زمانى انسان با اسب
و شتر و مانند آنها مسافرت مىكرد، كه البته سختىهايى در پى داشت، اما امروزه با
اتوبوس و قطار و هواپيما مسافرت مىكند. آن زمان به ندرت اتفاق مىافتاد كه مثلاً
مركبى، سوارِ خود را لگد بزند و موجب مرگش شود، اما امروزه يك قطار تصادف مىكند و
دهها نفر كشته مىشوند، يك هواپيما سقوط مىكند و صدها نفر كشته مىشوند و ... .
در همين راستا، برخى تصور مىكنند كسانى كه ثروتهاى كلانى به هم زده اند، آسايش
بيش ترى در زندگى دارند، اما وقتى از نزديك زندگى آنها را مشاهده مىكنيم، مىبينيم
گرفتارى آنها به مراتب بيش تر از ديگران است. چه بسا آسايش يك كشاورز در دهكدهاى
دورافتاده كه با زحمت بسيار كار مىكند از كسانى كه در كاخهاى كذايى زندگى مىكنند
بيش تر باشد. هر چند ممكن است اين كشاورز از انواع لذتهايى كه كاخ نشينان مىبرند
بى بهره باشد، اما در عوض از ناملايمات زندگى آنان در امان است. البته اين سخن به
معناى اين نيست كه هر جا نعمتى است، لزوماً در كنارش مصيبتى هم وجود دارد، اما اين
مطلب واقعيت دارد كه زندگى انسان توأم با خوشى و ناخوشى است.
مسلّماً زندگى دنيوى بدون گرفتارى امكان ندارد. اين ويژگى زندگى دنيا است.
برعكس، سعادت اخروى همراه هيچ گرفتارى و غم و غصهاى نيست: لا
يَمَسُّهُمْ فِيها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ ؛(138)
هيچ رنج و زحمت در آن جا به آنها نرسد و هرگز از آن بهشت بيرونشان نكنند. در
دنيا چنين وعدهاى به كسى داده نشده است و هيچ كس چنين زندگى سراسر خوشى و راحتى را
در دنيا تجربه نكرده است.
بشر همواره در تلاش است با فراهم كردن وسايل راحتى و آسايش، مشكلات زندگى را كم كند و تا حدودى موفقيتهايى هم در اين زمينه به دست آورده است. يكى
از راههايى كه بشر براى كاستن آلام و ناراحتىهاى خود به آن متوسل شده، پناه بردن
به سرگرمىها است. انسان براى رهايى از فكر و خيالهاى ناراحت كننده، به اختراع
انواع سرگرمىها روى آورده است. شيطانى ترين اختراع در اين زمينه، مسكرات و مواد
مخدّر است. انسان در حالت مستى غم و غصه هايش را فراموش مىكند و براى مدت كوتاهى
نسبت به همه چيز بى خيال مىشود. ولى به هرحال، اين بى خيالى نمىتواند ماهيت زندگى
دنيا را تغيير دهد. اتفاقاً كسانى كه به اين سرگرمىها متوسل مىشوند، هرچند ممكن
است لحظاتى غم و غصه و گرفتارىها را فراموش كنند ولى گرفتار مصيبتهاى دوچندان
مىشوند. مثلاً افرادى كه به مواد مخدّر روى مىآورند،آن چنان گرفتار مىشوند كه
ديگر نمىتوانند آن را رها كنند. انسان با اين كار نه تنها نمىتواند رنج و
گرفتارىها را از خود دور كند، بلكه چه بسا به انواع بيمارىهاى جسمى و روحى و
روانى نيز مبتلا مىگردد.
بشر تا به حال نتوانسته است راه حلى اساسى براى مقابله با سختىها و گرفتارىها
بيابد. حاصل همه آموزههاى روان شناختى اين است كه انسانها را وادار كند تا
بپذيرند كه زندگى همين است و بايد با آن ساخت. البته اين تلقينات تا اندازهاى مؤثر
واقع شده است، اما هرگز نتوانسته ريشه گرفتارىها را از بين ببرد.
رهايى از مشكلات دنيا در پرتو عمل به آموزههاى دينى
دين نسخهاى را تجويز مىكند كه انسان مىتواند از طريق عمل به آن از ناملايمات
زندگى دنيا رهايى يابد. اگر انسان اين معرفت و بينش را پيدا كند كه نعمتهايى كه در
اختيار دارد از آنِ او نيست، بلكه امانتى است كه خداوند به او عطا كرده، هرگز در
صورت از دست دادن آنها ناراحت نمىشود. به راستى اگر يكى از دوستانتان كتابى را
براى يك شب به امانت در اختيار شما بگذارد و بعد پس بگيرد، شما غصه دار مىشويد؟
انسان بايد باور كند كه آنچه در اين دنيا است از آن خدا است و به امانت در اختيار
او گذاشته شده تا از آنها استفاده كند، هر زمان هم كه حكمت خدا اقتضا كرد آن را پس
مىگيرد. بنابراين، دركِ اين مطلب كه نعمتهاى دنيايى از آن خدا است، موجب راحتى
انسان مىشود.
بديهى است كه فرد ملحد و كسى كه خدا را قبول ندارد، نمىتواند اين اعتقاد را
داشته باشد. اين باور و اعتقاد تنها در سايه دين تحقق پيدا مىكند و انسان بايد
خداشناس باشد تا بتواند از اين دارو، كه همانا معرفت و ايمان است، استفاده نمايد.
نكته ديگر اين است كه نعمتهاى خدا بيهوده و عبث در اختيار ما قرار داده نشده
است. خداوند براى آزمايش بندگان خود، نعمتهايى را در اختيار آنان قرار داده است تا
اولا ببيند آيا قدر اين نعمتهاى الهى را مىدانند، و ثانياً آيا در صورت باز پس
گرفتن آنها، صبر پيشه مىسازند يا بى تابى مىكنند.
دين به ما مىآموزد كه اگر صبر كرديد و شكر نعمت الهى را به جا آورديد، سعادت
ابدى خواهيد داشت؛ چرا كه انسان با اين كار، موجبات كمال معنوى خود را فراهم
مىسازد. كسى كه اين معرفت را داشته باشد، از همه حوادث عالم استقبال مىكند؛ زيرا
مىداند آنها وسايل رشد و تكامل ابدى او خواهند بود.
امام صادق(عليه السلام) به عبدالله بن جندب و به همه
شيعيان خودشان مىفرمايند: صَبِّرْ نَفْسَكَ عِنْدَ كُلِّ
بَلِيّة ؛ آن گاه كه برايت مشكلى پيش مىآيد، خودت را وادار به صبر كردن كن.
انسان خواه ناخواه، در زندگى خود مشكلاتى دارد؛ مثلاً يكى از جان سوزترين مشكلات،
داغ فرزند است كه انسان را بسيار متأثر مىسازد، هم چنين از دست دادن مال و ثروت
نيز براى انسان بسيار گران تمام مىشود؛ زيرا دل بستگى انسان به مال و فرزند بيش از
ساير چيزها است. انسان بايد در برابر اين ناملايمات و بلاها صبر پيشه كند. البته
ممكن است افرادى هم كه اعتقادى به خدا ندارند توصيه به صبر نمايند، اما تفاوتى كه
بين آنها و آموزههاى دينى وجود دارد اين است كه سخن آنها از روى بيچارگى و
درماندگى است، در حالى كه دين صبر را شيرين مىكند؛ يعنى كارى مىكند كه انسان به
راحتى آن را تحمل نمايد. از دست دادن مال و فرزند در صورتى موجب ناراحتى انسان
مىگردد كه انسان آنها را از آن خود بداند، اما اگر آنها را عاريه و امانتى از جانب
خدا بداند، هيچ گاه از فقدان آنها ناشكيبا نمىشود.
هم چنين انسان بايد توجه كند كه خداوند اين عاريه را بى حكمت در اختيار انسان
نگذاشته است، بلكه فلسفه نعمتهاى الهى، امتحان و آزمايش انسان است. هدف و فلسفه
آزمايش الهى اين است كه انسان بر سر دو راهى قرار گيرد و با اختيار خود يك راه را انتخاب كند. خداوند با قرار دادن انسان بر سر دو راهى، او را مىآزمايد كه
آيا در مقابل نعمت، شكر به جا مىآورد يا نه، هم چنين وقتى نعمت را از او مىگيرد
آيا صبر پيشه مىكند يا خير؟ اين دو آزمايش هم به نفع انسانها است؛ چرا كه سربلند
بيرون آمدن از آنها موجب سعادت ابدى ايشان خواهد شد.
چنين نگرشهايى تنها در سايه اعتقاد به خدا و پذيرش دين به وجود مىآيد. دين
گوهر گران بهايى است كه اگر آن را نداشته باشيم، از اين معارف و آسايش و آرامش روحى
برخوردار نخواهيم شد.
در اين بخش از روايت، حضرت هم چنين مطلبى را درباره «خوف و رجا» نسبت به عذاب و
رحمت الهى فرمودهاند كه ما چون قبلا در اين باره بحث كرده ايم، توضيح اين جمله را
به همان بحث احاله مىدهيم.