درس پانزدهم : شيعه از منظر امام صادق(عليه السلام)
يَا ابْنَ جُنْدَبْ اِنَّما شيعَتُنا يُعْرَفونَ بِخِصال
شَتّى بالسَّخاءِ و البَذْلِ لِلاِخوانِ و بِاَنْ يُصَلّوا الْخَمْسينَ لَيْلا و
نَهاراً. شيعَتُنا لا يَهِرُّونَ هَريرَ الْكَلْبِ و لا يَطْمَعونَ طَمَعَ
الْغُرابِ و لايُجاوِرونَ لَنا عَدُوّاً و لايَسْأَلونَ لنا مُبْغِضاً وَ لَوْ
ماتُوا جُوعاً. شيعَتُنا لايَأْكُلونَ الْجِرّيَّ و لايَمْسَحونَ عَلَى
الْخُفَّيْنِ و يُحافِظونَ عَلَى الزَّوالِ و لايَشْرَبونَ مُسْكِراً. قُلْتُ
جُعِلْتُ فِداكَ فَأَيْنَ أَطْلُبُهُمْ قال (عليه
السلام) عَلى رُؤُسِ الجِبالِ و اَطرافِ المُدُن و اِذا
دَخَلْتَ مدينةً فَسَلْ عَمَّنْ لايُجاوِرُهُمْ و لايُجاوِرونَهُ فذلِكَ مُؤمنٌ كما
قال اللّهُ «وَ جاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدينَةِ رَجُلٌ يَسْعى...»(113)
و اللّهِ لَقَدْ كان حَبيبُ النَّجارِ وَحْدَهُ.
تفاوت شيعه و مُحب
شيعيان واقعى داراى ويژگىهاى خاصى هستند و به وسيله همان صفات و نشانهها نيز
شناخته مىشوند. صِرف داشتن محبت اهل بيت(عليهم السلام)
براى شيعه بودن كافى نيست؛ زيرا بسيارند كسانى كه ادعاى محبت اهل بيت(عليهم السلام) دارند، اما شيعه واقعى نيستند. براى شيعه واقعى بودن بايد دقيقاً با
پيروى از ائمه اطهار(عليهم السلام) ، آنان را در گفتار،
رفتار، عبادت و... الگو و سرمشق خود قرار دهيم و متمسك به سيره عملى آنان باشيم.
كلمه «شيعه» در قرآن هم آمده است. قرآن كريم پس از بيان داستان حضرت نوح (عليه
السلام) مىفرمايد: وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لاَِبْراهِيمَ ؛(114)
و بى گمان ابراهيم (عليه السلام)
از پيروان او [نوح(عليه السلام)]
است ؛ يعنى حضرت ابراهيم(عليه السلام) درست همان
راهى را مىپيمود كه حضرت نوح(عليه السلام) پيموده بود.
بنابراين محبت اهل بيت(عليهم السلام) غير از شيعه
واقعى بودن است و بايد اين دو مقوله را از يكديگر تفكيك كرد. براى روشن تر شدن
موضوع، روايتى را در اين زمينه نقل مىكنيم:
پس از اين كه مسأله ولايت عهدى امام رض(عليه السلام)
، مطرح گرديد و آن حضرت به مَروْ تشريف فرما شدند، مردم دسته دسته براى عرض تبريك
خدمت ايشان شرفياب مىشدند؛ زيرا در نظر مردم اين پيش آمد پيروزى بزرگى براى اهل
بيت(عليهم السلام) به حساب مىآمد. مدتى پس از استقرار
امام(عليه السلام) در مَروْ، دستهاى از شيعيان براى
زيارت آن حضرت به محضر ايشان شرفياب شدند. دربان و خدمت كار حضرت از آنان سؤال كرد:
شما كيستيد و چه مىخواهيد؟ گفتند: ما جمعى از شيعيان امام هستيم و تقاضاى شرفيابى
حضور امام را داريم. دربان گفت: منتظر باشيد تا من اجازه بگيرم، سپس خدمت حضرت آمد
و عرض كرد: جمعى آمدهاند و مىگويند ما از شيعيان شما هستيم و مىخواهيم شما را
زيارت كنيم. حضرت اجازه نفرمودند. دربان، پاسخ حضرت را به آنان گفت. آنان رفتند و
روز دوم آمدند و همان درخواست را مطرح كردند. باز هم حضرت اجازه ملاقات به آنان
ندادند. براى روز سوم آمدند و مجدداً همان تقاضا را تكرار كردند. اين بار نيز حضرت
اجازه نفرموند. آنان بسيار متأثر شدند و فهميدند تعمدى در كار است كه حضرت اجازه
نمىفرمايند. بعضى از آنان با گريه و زارى از دربان خواستند تا از حضرت سؤال كند
گناهشان چيست كه اجازه ملاقات نمىدهند. دربان مطلب را خدمت امام عرض كرد. حضرت
فرمودند: چه گناهى بالاتر از اين كه آنان دروغ مىگويند، آنان مىگويند ما شيعه
هستيم در حالى كه صفات شيعه در آنان نيست؛ شيعيان واقعى امثال سلمان و ابوذر هستند.
دربان برگشت و فرمايش حضرت را به آنان گفت. آنان گفتند: ما واقعاً شيعه هستيم و
امام را دوست داريم، ما دروغ نمىگوييم. حضرت به دربان فرمودند: به آنان بگو شما از
دوست داران و محبان ما هستيد، اما از شيعيان ما نيستيد. آنان گفتند: آرى، ما اهل
بيت(عليهم السلام) را دوست داريم و از دوست داران امام(عليهم السلام) هستيم. حضرت فرمودند: حالا راست گفتند، مىتوانند وارد شوند.
شايد اگر ما جاى آنان بوديم و سه مرتبه درِ خانه امام مىرفتيم و اجازه حضور
نمىيافتيم، خسته مىشديم و برمى گشتيم، ولى آنان چون عاشق بودند، ايستادند و
استقامت كردند تا سرّ مطلب را دريابند. حضرت به اين وسيله آنان را تربيت كردند و به
آنان فهماندند كه صِرف داشتن محبت اهل بيت(عليهم السلام)
كافى نيست، بلكه محبت اهل بيت(عليهم السلام) قدم اول
است و نبايد به آن اكتفا كرد؛ مراتبى كه شيعيان در سايه انتساب به اهل بيت(عليهم السلام) بايد كسب كنند، بسيار بيش از اينها است. اگر خداى متعال لطف كرده و
محبت اهل بيت(عليهم السلام) را در دل ما قرار داده است،
بايد به خوبى از آن استفاده كنيم و در همان پله اول توقف نكنيم.
نشانههاى شيعيان
1. گشاده دستى نسبت به برادران ايمانى
امام صادق(عليه السلام) در اين روايت شريف، اولين
صفت شيعيان را جود و بخشش و عدم امساك نسبت به ساير شيعيان ذكر مىكنند. انسان
همانگونه كه به اهل و عيالش توجه مىكند، بايد نسبت به برادران ايمانى اش هم احساس
مسؤوليت داشته باشد. در حقوق اِخوان، كه در اصول كافى هم بابى به اين نام وجود
دارد، آمده است: اگر كسى غلامى دارد كه امور منزلش را انجام مىدهد و برادر
ايمانى اش از داشتن غلام محروم است، او به عنوان حق اخوت موظف است غلام خودش را
بفرستد تا كارهاى برادر ايمانى خود را هم انجام دهد. در جايى كه حتى فرستادن غلام ـ
كه آن زمان داشتن غلام بسيار مرسوم بود ـ به خانه برادر دينى براى انجام كارهاى او
از وظايف مؤمنانى كه از اين نعمت برخوردارند ذكر شده است، مسلّماً برطرف كردن نياز
برادر ايمانى و يا رفتن به ملاقات او هنگام بيمارى و يا مراجعت از سفر و ... از
ابتدايى ترين وظايف شيعيان به شمار مىآيد. البته رعايت اين گونه دستورات اخلاقى
اهل بيت(عليهم السلام) بسيار مشكل است. مثلاً فرض كنيد
شما در خانه خود كتابهايى داريد كه نياز چندانى به آنها نداريد و از آن طرف، دوست
شما گرفتار مشكل بزرگى شده است كه احتياج مبرم به مقدارى پول دارد، اين كه شما
برويد و آن كتابها را بفروشيد تا نياز دوست خود را برطرف سازيد، كار آسانى نيست.
2. نماز 51 ركعت
اما در رابطه با بندگى خدا هم بايد نشانههايى در شيعيان وجود داشته باشد. ما به
اين دليل نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) محبت داريم كه
آنان بندگان خاص و ممتاز خدا هستند؛ يعنى در عبوديت و بندگى و تقرب الى اللّه گوى
سبقت را از ديگران ربوده اند. بنابراين كسى كه خود را شيعه آنان مىداند، بايد
نشانهاى از اين بندگى و ارتباط بيش تر با خدا در او به چشم بخورد. يكى از
نشانههاى شيعيان اين است كه 51 ركعت نماز شبانه روزى وى ترك نشود (17 ركعت نماز
واجب و دو برابر آن نماز نافله): بِاَنْ يُصَلّوا الخمسين ليلا
و نهار ؛ پنجاه ركعت نماز شبانه روز را بخواند. خمسين از باب تغليب است؛
يعنى نماز پنجاه و يك ركعت را مىگويند نماز پنجاه ركعت.
3و4. پرخاش گر و طمع كار نبودن
در عرب مرسوم است كه بعضى از صفات ناپسند را به حيوانات نسبت مىدهند. البته، در
فرهنگ ما هم كم و بيش اين مسأله وجود دارد؛ يعنى وقتى مىخواهند زشتى عملى را مجسم
سازند، آن صفت را به حيوانى نسبت مىدهند. معروف است كه سگ در ميان حيوانات،
حمله كننده و پارس كننده است؛ يعنى وقتى فرد ناشناسى را مىبيند به او حمله مىكند.
اين حالت سگ، نشان گر روحيه پرخاش گرى است. البته سگهاى پاسبان براى همين منظور
تربيت مىشوند كه در مقابل افراد بيگانه چنين حالتى داشته باشند؛ در اين حالت، از
وجود اين خويى كه در حيوان هست به صورت صحيح استفاده شده است. هم چنين معروف است كه
طمع زياد يكى از صفات كلاغ است. اين حيوان حتى اگر گرسنه هم نباشد، مواد غذايى را
ذخيره مىكند تا در آينده از آنها استفاده كند. مثلاً گردو را زياد دفن مىكند؛
مشهور است كه مىگويند بسيارى از درختان گردو از گردوهايى به عمل آمده كه كلاغها
آنها را دفن كرده اند. حضرت مىفرمايند: شيعتُنا لايَهِرُّونَ
هَريرَ الْكَلبِ و لايَطْمَعونَ طَمَعَ الْغُرابِ ؛ شيعيان ما مانند سگ،
پرخاش گر و مانند كلاغ، طمع كار نيستند؛ يعنى نه درصدد آزار و اذيت ديگران
برمىآيند و نه بيش از نيازشان به جمع آورى مال و ثروت مىپردازند. به كار بردن
چنين تعبيرهايى براى اين است كه زشتى بعضى رفتارها نشان داده شود تا كسانى كه زمينه
اين گونه صفات در آنها وجود دارد، خودشان را تزكيه كنند و نگذارند اين صفات در آنها رشد كرده و به صورت
ملكاتى ثابت درآيد. شأن شيعيان اهل بيت(عليهم السلام)
با روحيه پرخاش گرى و طمع كارى سازگار نيست؛ آنان بايد عزت نفس داشته باشند و نسبت
به مال و كار ديگران طمع نورزند.
5و6. عزت نفس در برابر دشمنان اهل بيت(عليهم السلام)
و دورى از آنان
يكى از صفات پسنديده انسانى كه اسلام هم تأكيد فراوانى بر آن نموده، حالت استغنا
و عزت نفس است. انسان بايد تا مىتواند از ديگران حتى از نزديكان و يا پدر و مادرش
هم چيزى نخواهد. البته ممكن است در زندگى مواردى پيش آيد كه انسان حتى براى انجام
برخى وظايف واجب خود به كمك ديگران نياز پيدا كند. گاهى شبى، نيمه شبى گرفتارى و
مشكلى براى انسان پيش مىآيد كه ناچار مىشود مثلاً براى رساندن همسر و يا فرزند
بيمار خود به بيمارستان، وسيله نقليه همسايه اش را امانت بگيرد. دنياى امروز،
دنيايى نيست كه انسان بتواند به تنهايى و بدون اين كه هيچ گونه نيازى به ديگران
داشته باشد، زندگى كند؛ خواه ناخواه مواردى پيش مىآيد كه انسان چارهاى جز كمك
گرفتن از ديگران ندارد. اما اين كه از چه كسانى بايد تقاضاى كمك كنيم، نكته مهمى
است كه حضرت به آن اشاره فرموده اند: لايُجاوِرونَ لَنا
عَدُوّاً و لايَسأَلون لَنا مُبغِضاً وَلو ماتوا جوع ؛
شيعيان ما با دشمن ما همسايه نمىشوند و حتى اگر از گرسنگى
هم بميرند، از كسى كه با ما عناد و دشمنى دارد چيزى نمىخواهند. در دستورات
اخلاقى اهل بيت(عليهم السلام) سفارش شده است كه هرچه
مىتوانيد از مؤمنان و شيعيان اهل بيت(عليهم السلام)
كمك بگيريد و زيربار منّت فُسّاق و كسانى كه با اين خاندان سر و كارى ندارند،
بالاخص دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) نرويد. البته
برقرارى رابطه و انجام معامله و يا حتى درخواست كمك از افرادى كه بنا به دلايلى
هنوز اهل بيت(عليهم السلام) را نشناخته اند؛ يعنى جاهل
و گمراهند اما عناد ندارند، شايد چندان اشكالى نداشته باشد، چه بسا انسان بتواند در
اثر ارتباطى كه با آنان پيدا مىكند، كم كم آنان را هدايت نمايد. اما بعضى از افراد
ذاتاً اهل عنادند. اين گونه افراد در زمان ائمه(عليهم السلام)
تعدادشان زياد بود. اگرچه امروزه انگيزههاى عناد كم تر شده است، ولى به هر حال
هنوز هم هستند كسانى كه دشمن اهل بيت(عليهم السلام)
مىباشند. اصولا غيرت شيعيان به آنان اجازه نمىدهد كه دست نياز به سوى كسانى دراز
كنند كه دشمن اهل بيت(عليهم السلام) هستند.
7. عمل به فتاواى اهل بيت(عليهم السلام) در كليه
احكام
شيعيان از همان ابتدا در يك سلسله احكام، اختلافاتى با اهل تسنن داشتند. اين
اختلافات كه بسيار هم معروف بود، هم در عبادات، هم در خوردنىها و آشاميدنىها و هم
در مناسكى كه مسلمانان داشتند، به چشم مىخورد. از جمله، خوردن مارماهى مورد اختلاف
شيعه و غيرشيعه بود. اهل بيت(عليهم السلام) خوردن آن را
حرام مىدانستند، در حالى كه اهل تسنن به فتواى علماى خود، صيد و خوردن آن را حلال
مىدانستند. هم چنين در وضو، بعضى از مخالفان شيعه مسح پا از روى كفش رابه خصوص در
مواقع اضطرار و سرما جايز مىدانستند، در حالى كه شيعه از همان اوايل با اين فتوا،
كه به «مسح على الخُفّيْن» معروف است، مخالف بود. در مورد مُسكرات هم اختلافاتى بين
شيعه و اهل سنت وجود داشت. البته مسلمانانِ غيرشيعه هم خوردن شراب را حرام
مىدانستند، ولى در موارد مشتبه، مانند فُقّاع و آب جو، كه مُسكرِ بَيّن به
شمارنمىآمدند، بين شيعه و اهل تسنن اختلاف وجود داشت؛ بسيارى از اهل سنت بر خلاف
شيعه، استفاده از آنها را جايز و حلال مىدانستند. در آن زمان، مرسوم بود كه خرما و
مويز را براى مدتى خيس مىكردند و سپس آب آن را كه مستى ضعيفى ايجاد مىكرد،
مىنوشيدند. گويا اشاره حضرت در اين روايت شريف به همين مسأله است كه موارد فوق نيز
مُسكر و حرام بوده و شيعيان ما همانطور كه خمر را تحريم مىكنند و از شُرب آن
اجتناب مىورزند، از ساير مُسكرات هم هرچند درجه اسكار آنها ضعيف باشد، مانند آب جو
و مويز، استفاده نمىكنند. حضرت مىفرمايند: شيعتُنا لا
يَأْكُلُونَ الْجِرّيَّ وَ لا يَمْسَحونَ عَلَى الخُفّيْنِ و يُحافِظونَ عَلَى
الزَّوالِ و لا يَشْرَبونَ مُسْكِر ؛ شيعيان ما از
خوردن مارماهى امتناع مىورزند، مسح على الخُفّين انجام نمىدهند، مواظب هستند كه
نماز ظهر و نافله اش را درست انجام دهند و شرب خمر نمىكنند.
تعداد اندك شيعيان واقعى
پس از اين كه حضرت ويژگىهاى شيعيان واقعى را برشمردند، ابن جندب از جا و مكان
اين گونه افراد سؤال مىكند. حضرت در پاسخ، با اشاره به آيهاى از قرآن، محل زندگى
آنان را بالاى كوهها و اطراف شهرها بيان مىكنند: قُلْتُ:
جُعِلْتُ فِداكَ فَاَيْنَ اَطْلُبُهُم؟ قال (عليه
السلام) :
عَلى رؤوسِ الجِبالِ و اطرافِ المُدُنِ و اذا دَخَلْتَ
مدينَةً فَسِلْ عَمَّنْ لايُجاوِرُهُمْ و لايُجاوِرونَهُ فَذلِكَ مُؤْمِنٌ كما قال
اللّهُ "وَجاءَ مِن أَقْصَى الْمَدينَةِ رَجُلٌ يَسْعى" واللّهِ لَقَدْ كان حَبيبُ
النَّجَّار وَحْدَهُ.
حضرت در زمانى اين سخنان را بيان مىفرمايند كه حكومت نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) و شيعيان، سخت گيرىهاى شديدى روا مىداشت. خصوصاً در زمان
بنى مروان، شيعيان سخت تحت فشار قرار داشتند؛ گاهى به اتهام تشيع، افراد را زندانى
مىكردند، شكنجه مىدادند و حتى به طرز فجيعى به قتل مىرساندند. همين امر موجب شده
بود تا شيعيان غالباً از حجاز به ساير مناطق، از جمله ايران مهاجرت نمايند. يكى از
دلايل وجود مقبره امام زادهها در مناطق كوهستانى و خصوصاً در شمال ايران، همين
مسأله است. زيرا آنان براى در امان ماندن از ايادى حكومت، به گوشه و كنار شهرها و
بالاى كوهها پناه مىبردند. در چنين شرايطى است كه حضرت به ابن جندب مىفرمايند:
توقع نداشته باش شيعيان ما را فوج فوج در شهرها و در ميان عموم مردم ببينى؛ اگر
خواستى آنها را بيابى، دقت كن چه كسانى هستند كه با مردم عادى رفاقت و معاشرت
ندارند، نه آنان با مردم انس مىگيرند و نه مردم با آنان، از اين طريق مىتوانى
شيعيان ما را پيدا كنى. سپس حضرت مىفرمايند: مَثَل شيعيان ما در بين مردم، مَثَل
حبيب نجار در انطاكيه است.
خداى متعال در سوره «يس»، پيامبر (صلى الله عليه وآله)
را مورد خطاب قرار داده و از وى مىخواهد براى مردمى كه هنوز ايمان نياورده اند، از
شهرى ـ كه در روايات به انطاكيه معرّفى شده است ـ مَثَل بزند كه مردمانش على رغم
دعوت پيامبران سه گانه (كه از طرف خداوند براى هدايت آنان، به آن جا رفته بودند)
هم چنان از ايمان آوردن و پذيرش حق سر باز مىزدند: إِذْ
أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِث فَقالُوا
إِنّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ ؛(115)
نخست دو تن از رسولان را فرستاديم، چون تكذيب كردند، رسول سومى براى مدد و نصرت
مأمور كرديم تا همه گفتند ما (از جانب خدا) به رسالت (براى هدايت) شما آمده ايم.
مردم آن شهر نه تنها به پيامبران الهى ايمان نياوردند، بلكه آنان را به قتل نيز
تهديد كردند. در چنين شرايطى بود كه حبيب نجار براى حمايت پيامبران الهى، از
دورترين نقطه شهر، نزد آنان آمد: وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ
اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ ؛(116)
و (در اين گفتوگوها بودند) مردى (حبيب نام) شتابان از دورترين نقاط شهر فرا رسيد و
گفتاى مردم (از من بشنويد و) رسولان خدا را پيروى كنيد. حبيب نجار در
گوشهاى از شـهر، تنـها و دور از اجـتماع زندگى مىكرد؛ زيرا با آن مردم سنخيتى
نداشت. پس از اين كه وى آن قوم را به پيـروى از رسولان خدا دعـوت كرد، مـورد آزار و
اذيت مردم قرار گرفت و به دست آنان كشته شد.
غافل نشدن از فعاليتهاى اجتماعى و برنامههاى عبادى
نكتهاى كه در اين جا بايد مورد توجه قرار دهيم اين است كه ببينيم اين سخنان
حضرت ناظر به چه شرايطى است. فهميدن كلمات ائمّه معصومين(عليهم السلام) احتياج به دقت و نوعى اجتهاد دارد. درست نيست كه انسان روايتى را
بخواند يا بشنود، بعد بدون تحقيق و دقت كافى به اطلاق و عموم ظاهرى آن عمل كند.
بعضى از افراد كه شرايط ورود، لحن و قيود روايت را به خوبى درك نمىكنند، اگر
روايتى به مذاقشان خوش بيايد و زمينه اش هم در آنها وجود داشته باشد، به آن روايت
عمل يا استناد مىكنند. مثلاً آنان با ديدن رواياتى كه شيعيان را افرادى گوشه نشين
و يا بريده از اجتماع معرفى مىكند، چنين مىپندارند كه همه شيعيان در هر زمانى
بايد از تمام مردم حتى شيعيان ديگر نيز دورى كنند؛ و يا كسى كه شيعه است بايد سرش
در لاك خودش باشد، از خانه اش كم بيرون بياييد، اگر هم بيرون آمد، عبايش را روى سرش
بكشد تا كم تر ديگران را ببيند، باكسى حرف نزند و ... . اين گونه افراد با چنين
سليقههايى پيش از انقلاب زياد بودند، اما به بركت انقلاب و رهنمودهاى امام راحل (رحمه
الله) و ساير بزرگان، بحمدالله اين گرايشهاى انحرافى كم شده است. البته
هنوز هم گوشه و كنار هستند كسانى كه به اين گونه روايات تمسك مىكنند. در اين رابطه
بايد بدانيم كه هيچوقت امر مستحبى و اخلاقى، جاى تكليف واجب را نمىگيرد؛ آن جا كه
امر به معروف، نهى از منكر، مشاركت در امر سياسى و ... واجب است، استناد به
اين گونه دستورات اخلاقى، كه در شرايطى خاص به افرادى داده شده، به هيچ وجه صحيح
نيست. كسانى كه گرايشهاى درويش مآبى دارند، از رواياتى كه درباب عُزلت گزينى و
گوشه نشينى وارد شده، چنين برداشت مىكنند كه بايد دور از اجتماع زندگى كنند و با هيچ كس معاشرت نداشته باشند. اگر چنين باشد، پس اين همه
تكاليف اجتماعى كه ما در اسلام داريم براى كيست و چه وقت بايد به آنها عمل شود؟!
از سوى ديگر، كسان ديگرى فقط دستورات اجتماعى اسلام را مىبينند و احكام عبادى
را به كلى فراموش مىكنند. آنها گمان مىكنند كه اگر وارد فعاليتهاى اجتماعى شدند،
ديگر نيازى به انجام عبادات مستحبى ندارند. عبادت مخصوص افرادى است كه گوشهاى
نشسته اند، براى پيرزنها و پيرمردهايى است كه دستشان به جايى نمىرسد و از اين رو،
وقتشان را با خواندن قرآن و دعا و گفتن ذكر پر مىكنند! اين اشتباهى بزرگ است كه
كسى به بهانه انجام تكاليف اجتماعى، از مسايل عبادى غافل شود. هيچ كس از برنامههاى
عبادى و خودسازى بى نياز نيست. البته شرايط زندگى و نيازهاى افراد با يكديگر متفاوت
است و بالطبع نوع عباداتشان هم فرق مىكند، ولى به هر حال، فعاليتهاى اجتماعى، جاى
اينها را نمىگيرد. اگر انسان اين عبادتها را ترك كند، كم كم ماهيت آن فعاليتهاى
اجتماعى هم عوض مىشود؛ يعنى به جاى اين كه به قصد انجام وظيفه واجب باشد،
گرايشهاى مادى و دنيوى جاى آن را مىگيرد. اگر چنين حالتى پيش آمد، رعايت احكام
شرع به فراموشى سپرده مىشود و خداى ناكرده انسان به گناه آلوده مىگردد. كسانى كه
مسؤوليتهاى مهم اجتماعى دارند، نبايد فكر كنند كه از وظايف عبادى مانند نمازهاى
نافله، دعاهاى مستحبى، قرائت قرآن و ... معاف هستند و با خود بگويند ما آن قدر به
جامعه خدمت مىكنيم كه ثواب هر كدامش از چند ختم قرآن بيش تر است! البته خدمتى كه
وظيفه و واجب باشد، ثوابش از ختم قرآن بيش تر است، اما انسان براى انجام دادن آن
خدمت، از برنامههاى عبادى مستغنى نيست. اگر انسان با عبادت سر و كار داشته باشد،
آن روح معنوى در او باقى مىماند تا بتواند به جامعه خدمت كند، وگرنه انگيزههاى
الهى در انسان ضعيف مىشود و به جاى اين كه انجام وظيفه كند، خودش هم آفت زده
مىشود و فاسد مىگردد.
ضرورت حفظ هويت شيعى
اين كه در روايات تأكيد شده شيعيان ما كم تر در ميان اجتماع و ساير مردم زندگى
مىكنند، نسبت به اشخاص فرق مىكند. مثلاً على بن يقطين، كه يكى از بزرگان شيعه و
از اصحاب خاص امام موسى كاظم(عليه السلام) بود، به دستور
حضرت، عهده دار وزارت هارون الرشيد گرديد؛ زيرا علاوه بر اين كه ايمان خودش را حفظ
مىكرد، مىتوانست به شيعيان هم خدمت كند. كسانى كه از چنين قدرتى برخوردارند كه
معاشرت با ديگران، در عقايد، عبادات و اخلاقشان اثر سوء نمىگذارد، بايد در
اجتماعات فاسد حضور داشته باشند تا ديگران را هدايت كنند. هيچ گاه وظيفه هدايت
ديگران از دوش ما برداشته نمىشود. از سوى ديگر، كسانى كه مراتب ايمانشان ضعيف است،
اگر در ميان اجتماعى فاسد قرار گرفتند كه بيم ذوب شدن در آن جمعيت و يا از دست دادن
هويتشان مىرود، بايد هرچه زودتر از آن اجتماع جدا شوند. هم چنين افرادى كه
معرفتشان كم است و پشتوانه علمى آن چنان قويى براى عقايدشان ندارند، نبايد با هر كس
و در هر زمينهاى بحث كنند. اگر يك گروه از مسلمانان در جامعهاى كه اكثريت آنان
فاسد و يا كافرند قرار گرفتند، بايد هويت خودشان را حفظ و رابطه با يكديگر را زياد
كنند. امروزه ما شاهد هستيم كه در بسيارى از كشورهاى غير مسلمان، جمعيتهايى از
مسلمانان به خصوص شيعيان ارتباط خودشان را با يكديگر حفظ كرده اند، احكام دينى شان
را رعايت مىكنند و به غير از خودشان با ديگران معاشرت ندارند، مگر در امور بازار،
آن هم در حدى كه به مسايل دينى و عملى آنان لطمهاى وارد نيايد. من خودم در كشور
كنيا، جوان مسلمان شيعهاى را ديدم كه روزه ماه رجب و شعبانش ترك نمىشد. گروه
اندكى از شيعيان در يك كشور مسيحى آن هم در قلب افريقا، آن چنان خودشان را حفظ
كردهاند كه حتى مستحباتشان را هم ترك نمىكنند. چرا؟ به دليل اين كه در آن جامعه
ذوب نشده اند. از سوى ديگر، برخى از شيعيان ايرانى كه در كشورهاى مسلمان ديگر زندگى
مىكنند، آن چنان تحت تأثير فرهنگ آن جوامع قرار گرفته و در آن ذوب شدهاند كه وقتى
انسان آنان را مىبيند حتى در مسلمان بودنشان نيز شك مىكند. آنان هويت خودشان را
از دست دادهاند و فقط اسم شيعه را يدك مىكشند. از تشيع نيز فقط امام حسين (عليه
السلام) را مىشناسند و بس! امام صادق(عليه السلام)
چنين روزى را مىديدند كه به شيعيان سفارش مىفرمودند هويت شيعى شان را حفظ كنند.
مخصوصاً كسانى كه از نظر عقايد و افكار ضعيف هستند بيش تر بايد مواظب خودشان باشند
تا خداى ناكرده معاشرت و مجاورت با ديگران، موجب از دست رفتن دين و مذهبشان نگردد.
درس شانزدهم : گناه مغفور و نيكى مقبول
يَا ابْنَ جُنْدَب كُلُّ الذُّنوبِ مَغْفورةٌ سِوى عُقُوقِ
اَهْلِ دَعْوَتِكَ وَ كُلُّ الْبِرِّ مقبولٌ اِلاّ ما كانَ رِئاءً. يَا ابْنَ
جُنْدَب اَحْبِبْ فِى اللّهِ و اَبْغِضْ فى اللّهِ وَ اسْتَمْسِكْ بِالْعُرْوَةِ
الوُثْقى وَ اعْتَصِمْ بِالْهُدى يُقْبَلُ عَمَلُكَ فَاِنَّ اللّهَ يَقولُ « وَ
إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى»(117)
فَلا يُقْبَلُ اِلاّ الايمانُ و لا ايمانَ الاّ بِعمل و لا عَمَلَ الاّ بِيقين و
لايقينَ اِلاّ بِالخُشوعِ وَ مِلاكُها كُلُّها اَلْهُدى فَمَنِ اهْتَدى يُقْبَلُ
عَمَلُهُ و صَعِدَ الى المَلَكوتِ مُتَقَبَّلا «وَ اللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى
صِراط مُسْتَقِيم»(118).
آمرزش تمام گناهان
اولين جمله اين بخش از روايت شريف اين است كه مىفرمايد:
كُلُّ الذُّنوبِ مغفورةٌ سِوى عُقوقِ اَهْلِ دَعْوَتِك؛
هر گناهى آمرزيده مىشود مگر جفاكردن در حق برادران ايمانى ات. درباره آمرزش
گناهان در قرآن كريم داريم كه مىفرمايد: إِنَّ اللّهَ لا
يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ ؛(119)
مسلّماً خدا اين را كه به او شرك ورزيده شود، نمىبخشايد و غير از آن را براى هركسى
بخواهد، بخشايد. مطابق اين آيه، خداوند هرگناهى را مىآمرزد، يا به تعبير
ديگر، امكان اين كه خداوند آن را بيامرزد وجود دارد، مگر گناه شرك؛ شرك گناهى است كه خدا آن را نمىآمرزد. البته اين هم كه مىفرمايد ،شرك را نمىآمرزد،
منظور اين است كه كسى مشرك از دنيا برود، وگرنه اگر كسى قبلا مشرك بوده و بعد توبه
كرده و موحد شده است، خداوند گناهش را مىآمرزد؛ كما اين كه هرگناهى با توبه قابل
آمرزش است. بنابراين منظور از اين كه مىفرمايد، گناه شرك آمرزيده نمىشود، اين است
كه اين گناه را جبران نكند و بدون توبه از دنيا برود.
اما ساير گناهان چطور؟ آيا ساير گناهان هم اين طور است كه اگر انسان بدون توبه
از آنها از دنيا برود به هيچ وجه آمرزيده نمىشود؟ اين آيه مىفرمايد، ساير گناهان
اين گونه نيستند و ممكن است با وجود اين كه شخص در اين دنيا آن را جبران نكرده و
توبه ننموده است، خداوند آن گناه را بيامرزد؛ مثلاً گناهان صغيره را قرآن مىفرمايد
خداوند مىآمرزد: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ
عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ ؛(120)
اگر از گناهان بزرگى كه از آنها نهى شده ايد دورى گزينيد،
بدىهاى شما را مىزداييم. در توضيح و تفسير اين آيه گفته شده است كه منظور
آن است كه اگر شخص از گناهان بزرگ (كبيره) اجتناب ورزد، در صورت ارتكاب گناهان كوچك
(صغيره) خداوند آنها را مىآمرزد. هم چنين در آيه ديگرى مىفرمايد:
الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ
إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ ؛(121)
آنان كه از گناهان بزرگ و زشت كارى ها، جز لغزشهاى كوچك، خوددارى مىورزند،
پروردگارت [نسبت به آنها] فراخ آمرزش است. از اين آيه نيز استفاده شده است
كه به شرط خوددارى از ارتكاب كباير، خداوند گناهان كوچك را مىبخشد. البته بايد
توجه داشت كه خودِ اصرار ورزيدن بر انجام گناه صغيره، گناه كبيره محسوب مىشود. در
هر حال، گناه صغيره را گرچه انسان از آن توبه نكرده باشد خداوند مىآمرزد.
و اما در مورد گناهان كبيره، اگر انسان از آن توبه كند روشن است كه آمرزيده
مىشود و بحثى ندارد. بحث در جايى است كه انسان بدون توبه از آنها از دنيا برود.
امام صادق(عليه السلام) در اين روايت مىفرمايند در
اين جا نيز اميد آمرزش وجود دارد، همانگونه كه مفاد آيه شريفه:
إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ... نيز همين است. در اين باره،
خلاصه بحث اين است كه چنين كسى اگر شرايط شفاعت را داشته باشد، در مراحل مختلفى كه
از سكرات موت تا قبر و برزخ و قيامت وجود دارد، سرانجام در يكى از اين مراحل
آمرزيده خواهد شد. البته اين كه شرايط شفاعت چيست خود بحثى مستقل است كه در اين
مقال نمىگنجد؛ اما به هرحال چنين كسى، گرچه پس از دهها يا صدسال معذّب بودن،
سرانجام به نجات و رهايى خواهد رسيد.
امام صادق(عليه السلام) در اين روايت ضمن تأكيد بر
اصل كلى آمرزش همه گناهان، مىفرمايد اين قاعده يك استثنا دارد و آن عبارت است از
جفا كردن در حق برادران ايمانى: كُلُّ الذُّنوبِ مَغْفورةٌ سِوى
عُقوقِ اَهْلِ دَعْوَتِكَ . «عقوق» از ريشه «عقّ» به معناى آزار و اذيت و
بدرفتارى كردن است. روشن است كه بدرفتارى با برادران ايمانى و آزار و اذيت كردن
آنان موجب تضييع حقوق آنها و جفاى به آنان مىشود. بنابراين معناى اين سخن امام
صادق(عليه السلام) اين است كه هر گناهى آمرزيده مىشود،
مگر آنچه موجب تضييع حقوق برادران ايمانى و جفاى به آنان گردد. سرّ مطلب هم كه
آمرزيده نمىشود اين است كه چون حق الناس است. حق الناس حتى با توبه هم آمرزيده
نمىشود و انسان بايد صاحب حق را راضى كند و از او حلّيّت بطلبد.
ريا فاسد كننده اعمال
و كُلُّ الْبِرِّ مَقبولٌ الاّ ما كان رِئاءً ؛
هر كار خوبى قبول مىشود مگر آنچه كه ريا باشد. در توضيح اين جمله بايد
بگوييم، كارهايى كه انسان انجام مىدهد از دو حال خارج نيستند: يا آنها را به
انگيزه الهى و براى رضا و خشنودى خداوند انجام مىدهد، يا به اغراضى ديگر. يكى از
رايج ترين اغراض غيرالهى، تظاهر و خودنمايى است كه در معارف اسلامى از آن به «ريا»
تعبير مىشود؛ يعنى انسان كارى را براى اين كه ديگران ببينند و خوششان بيايد و از
او تعريف كنند، انجام دهد. حضرت مىفرمايند، اگر در كارى انگيزه ريا و خودنمايى
نباشد، آن عمل ذاتاً قابل اين هست كه مورد قبول درگاه الهى واقع شود، اما عمل ريايى
اصلا ذاتاً چنين قابليتى ندارد و به هيچ وجه مورد قبول واقع نخواهد شد.
البته نيت الهى در كار داشتن نيز مراتب دارد كه در يكى از جلسات گذشته به مناسبت
اشارهاى به آن داشتيم، ولى به هرحال هريك از اين مراتب را كه داشته باشد، چون اصل
نيت درست است، خداوند آن را قبول مىكند. در مقابل، كار ريايى هرقدر هم كه مهم باشد، حجم زيادى داشته باشد و براى انجام آن زحمت زيادى كشيده شده باشد، خداى
متعال هرگز آن را قبول نخواهد كرد.
در ادامه، حضرت به موردى اشاره مىكنند كه انگيزه الهى داشتن در آن و عارى بودن
آن از ريا و به خاطر غيرخدا نبودنش از ساير كارها مشكل تر است. به علاوه، رياى در
آن نسبت به ساير كارها كم تر مشهود است و حتى ممكن است امر بر خود انسان مشتبه شود
و در جايى تصور كند كه انگيزه الهى دارد در حالى كه واقعاً اين گونه نيست؛ و آن
مسأله حبّ و بغض است.
خلوص حتى در محبت
حضرت مىفرمايند: يَا بْنَ جُنْدَب اَحْبِبْ فِى اللّهِ و
اَبْغِضْ فِى اللّهِ ؛ اى پسر جندب، دوستى كن به خاطر
خدا و دشمنى كن به خاطر خد ؛ يعنى غير از اعمال و رفتار ظاهريت، حتى حب و
بغضت، دوستى و دشمنىات ـ كه امرى قلبى و درونى است ـ بايد براى خدا باشد. اگر كسى
را دوست مىدارى فقط و فقط به انگيزه الهى باشد و اگر كسى را هم دشمن مىدارى آن هم
تنها براى جلب رضايت الهى باشد.
بايد اذعان كرد كه اين، كارى است بس مشكل، به خصوص كه انسان بخواهد همه دوستىها
و دشمنى هايش اين گونه باشد. با اين همه، در مراتب كمال و سير و سلوك، انسان
مىتواند و بايد سعى كند به مرحلهاى برسد كه نه تنها اعمال ظاهريش، نماز و روزه و
انفاقش، كه محبت و كينه اش نيز براى خدا باشد. محبت و كينه امرى قلبى است و اين كه
انسان كارى بكند كه در دوستى و دشمنى اش نسبت به ديگرى فقط خدا را در نظر بگيرد و
ذرهاى غير خدا مطرح نباشد، نمىگويم غيرممكن، ولى البته بسيار دشوار است و تلاش
بسيارى مىطلبد و تا خداوند كمك نكند انسان خود نمىتواند به چنين درجهاى برسد.
بسيار كمند كسانى كه به اين حد رسيده باشند و محبتشان صد در صد خالص «فى اللّه»
باشد. اما در هر صورت انسان نبايد نااميد باشد و بايستى براى رسيدن به چنين مقامى
تلاش خود را انجام دهد؛ در اين صورت خداوند نيز كمك خواهد كرد و ان شاء اللّه
توفيقات خاص خود را شامل انسان خواهد نمود.
بايد توجه داشت اين كه مىگوييم، محبتمان صد در صد براى خدا باشد، به اين معنا
نيست كه غير از خدا كسى را دوست نداشته باشيم، بلكه منظور اين است كه يك محبت اصيل بيشتر نبايد در وجود ما باشد و بقيه محبتها در سايه و در شعاع اين محبت
قرار داشته باشند؛ مثلاً اگر پدر و مادر را دوست داريم، نه چون پدر و مادرمان هستند
و با آنها رابطه خونى و نَسَبى داريم، بلكه به اين دليل باشد كه خداوند فرموده است:
وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ
بِالْوالِدَيْنِ إِحْسان ،(122) يا اين كه:
أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ .(123)
دوستى زن و همسر و فرزند و بستگان و دوستان نيز مىتواند به همين صورت باشد. ما اگر
حتى پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام) را دوست داريم از
آن جهت است كه آنان دوستان خدا هستند و خدا آنان را دوست دارد و ما را به دوستى
آنان امر فرموده است: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً
إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى .(124) اگر ـ
العياذ بالله ـ خداوند اهل بيت(عليهم السلام) را دوست
نمىداشت، ما چه محبتى نسبت به آنها مىداشتيم؟
به هرحال اگر انسان توانست به مقامى برسد كه قلبش سراسر مملو از محبت خداوند شود
و ذرهاى محبت غير خدا در آن نباشد، آن گاه به آن جا مىرسد كه فرمود:
قَلْبُ المؤمنِ عرشُ الرّحمن.(125)
اين كه فرمودهاند قلب مؤمن عرش خداوند است، چنين قلبى منظور است، نه هر قلب و دل
آلوده و ناپاكى. تا هنگامى كه در انسان آلودگى و محبت دنيا، هوس ها، علايق و
محبتهاى شيطانى وجود دارد خداوند آن را عرش خود قرار نخواهد داد. راه رسيدن به
چنان مقامى نيز چنگ زدن به دستگيره محكم الهى، پناه بردن به دامان خداوند و استعانت
از ذات اقدس او است.
تمسك و اعتصام به خداوند
از جمله تعابير به كار رفته در ادبيات قرآنى «تمسك به عروة الوثقى» است. در
آية الكرسى مىخوانيم: فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ
يُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى .(126)در
سوره لقمان نيز چنين آمده است: مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى
اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى .(127)
ترجمه تحت اللفظى «عروة الوثقى» مىشود: «مطمئن ترين دستگيره».
تمسك به عروة الووثقى يعنى چنگ زدن به مطمئن ترين دستگيره. در اين تعبير دقت و
لطافتى نهفته است كه شايد كم تر به آن توجه مىشود و آن، دقت در اين مسأله است كه
توجه كنيم اصولا چه وقت انسان به دستگيرهاى مىچسبد و به آن چنگ مىزند. در حالت
عادى انسان داعى ندارد دستش را به چيزى بگيرد و در آن چنگ بيفكند. دست خود را به
چيزى گرفتن و چنگ انداختن در آن در وقتى است كه انسان با خطر سقوط مواجه باشد،
وگرنه مادامى كه شرايط عادى است و انسان راحت ايستاده يا نشسته و احساس امنيت
مىكند، به چيزى چنگ نمىزند.
قرآن با تعبير «عروة الوثقى» مىخواهد اين مطلب را به ما القا كند كهاى انسان
متذكر باش كه تو هر آن در معرض سقوط هستى، گويى هر لحظه ميان زمين و آسمان رهايى،
كه اگر به دستگيرهاى محكم نچسبى سقوط و هلاكتت حتمى است. دره هولناكى پر از آتش در
زير پايت دهان گشوده كه اگر لحظهاى غفلت كنى در آن سقوط خواهى كرد؛ درهاى به نام
جهنم، با آتشى ابدى و بسيار سوزان. از سوى ديگر، در چنين وضعيتى، يك راه نجات بيشتر
ندارى و آن تمسك به محكم ترين و مطمئن ترين دستگيره عالم، يعنى خداى متعال است.
اگر انسان چنين حالى پيدا كند كه پيوسته خود را در معرض چنين خطر و سقوط هولناكى
ببيند و تنها راه نجاتش را نيز در چسبيدن به دستگيره الهى بيابد، آن گاه حالت تسليم
نسبت به ذات اقدس حق در او پيدا مىشود و خود را تسليم خدا مىكند؛ چرا كه مىبيند
تنها راه نجات او از اين آتش سوزان و عذاب جاودان، گرفتن ريسمان محكم الهى است.
اين جا است كه عاجزانه درخواست مىكند كه: خدايا مرا نگه دار.
هم چنين طبيعى است، انسانى كه در چنين وضعيت گرفتارى و بيچارگى گير كرده و
نجات بخشى غير از خدا نمىيابد، كارى به غير از گفته او نخواهد كرد و «محسن» و
نيكوكار خواهد شد: وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّهِ وَ
هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى ؛(128)و
هركس خود را ـ در حالى كه نيكوكار باشد ـ تسليم خدا كند، قطعاً در ريسمانى استوارتر
چنگ زده است.
تعبير ديگرى كه شبيه «عروة الوثقى» است و آن هم در قرآن آمده، «اعتصام به حبل
اللّه» است. در سوره آل عمران مىخوانيم: وَ اعْتَصِمُوا
بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيع .(129) در جاى ديگر
مىفرمايد: مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراط
مُسْتَقِيم ؛(130) هركس به
خدا پناهنده شود محققاً به راه راست هدايت شده است.
«اعتصام» يعنى پناهنده شدن به چيزى. براى نجات از مهالك دنيوى و اخروى بايد به
دامان الهى پناهنده شويم و جز اين راهى نداريم. اگر كسى واقعاً چنين احساسى پيدا
كرد و به اين جا رسيد كه با تمام وجود دريافت كه پناهى جز دامان الهى ندارد،
طبيعتاً خود را به دامان او خواهد انداخت و اين جا است كه همه كارهاى او اصلاح
خواهد شد: مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراط
مُسْتَقِيم .
شيطان هنگامى بر انسان مسلط مىگردد كه انسان از خدا غافل شود؛ اما كسى كه هر آن
خود را ميان زمين و آسمان معلّق مىبيند و هر لحظه خطر سقوط را كنار گوش خود احساس
مىكند، و مىبيند كه پناهى جز خدا و دست گيرى جز او نيست، چنين انسانى يك لحظه نيز
از خدا غافل نخواهد شد. غفلت زمانى پيش مىآيد كه انسان از اين وضعيت و شرايط پر
مخاطره خود غافل شود. از آن سو نيز انسان اگر پيوسته دست به دامان الهى و متمسك به
حبل اللّه شد، آن گاه از زمين فاصله مىگيرد و در ملكوت بالا مىرود و اوج مىگيرد:
يا بن جندب... وَ اسْتَمْسِكْ بالعُروَةِ الوُثْقى وَ اعْتَصِمْ
بالهُدى... فَمَنِ اهْتَدى يُقْبَلُ عَمَلُهُ و صَعِدَ اِلَى المَلَكوتِ.
همه اينها وقتى رخ مىدهد كه انسان به «يقين» رسيده باشد. وقتى يقين كرد جهنمى
هست جاودان، و راه فرار و نجات از آن نيز پناه بردن به خدا است، آن گاه به سراغ خدا
مىرود، دستورات او را آويزه گوش خود قرار مىدهد، عملش را نيكو و صالح مىكند، دل
و قلبش مملو از ايمان به خدا مىشود و با تمام وجود در مقابل خدا خشوع مىكند:
فَلا يُقْبَلُ اِلاّ الايمانُ و لا ايمانَ الاّ بِعمل و لا
عَمَلَ الاّ بِيقين و لايقينَ اِلاّ بِالخُشوعِ و مِلاكُها كُلُّها اَلْهُدى فَمَنِ
اهْتَدى يُقْبَلُ عَمَلُهُ و صَعِدَ الى المَلَكوتِ مُتَقَبَّلا «وَ اللّهُ يَهْدِي
مَنْ يَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقِيم».
اميدواريم خداى متعال توفيق هدايت و رسيدن به اين مقامات عالى و ملكوت اعلايش را
به همه ما مرحمت فرمايد.