پندهاى امام صادق(عليه السلام) به ره جويان صادق

آيت‌الله محمدتقي مصباح يزدي

- ۷ -


درس سيزدهم : برحذر بودن از چند كاستى اخلاقى

يَا ابْنَ جُندَب مَن اَصْبَحَ مَهمُوماً لِسِوى فَكاكِ رَقَبَتِهِ فَقَدْ هَوَّنَ عَليْهِ الْجَليلَ وَ رَغِبَ مِنْ رَبِّهِ فى الْوَتْحِ الحَقير وَ مَن غَشَّ اَخاهُ وَ حقَّرَهُ و ناواهُ جَعَلَ اللّهُ النّارَ مَأْواهُ و مَنْ حَسَدَ مؤمناً اِنْماثَ الايمانُ فى قَلبه كَما يَنماثُ المِلحُ فِى الماء؛

معناى لغوى و اصطلاحى «هَمّ»

مضمون جمله اول اين است كه سزاوار نيست شخص مؤمن نسبت به چيزى جز نجاتش از عذاب الهى غصه دار و نگران باشد، بلكه بايد تمام همّش اين باشد كه كارى كند تا خدا او را از بدبختى ابدى نجات دهد.

انسان‌ها و به طور كلى همه موجودات ذى شعور، فطرتاً به گونه‌اى آفريده شده‌اند كه تلاش مى‌كنند درد و رنج و ناراحتى را از خود دور كنند و در مقابل، امور خوشايند و مطلوب را جذب نمايند. بنابراين مى‌توان گفت كه انگيزه حركت موجودات ذى شعور، جلب منفعت و دفع ضرر است. از سوى ديگر، انسان مادامى كه از ناراحتى و دردى رنج مى‌برد، اگر امرى لذت بخش برايش فراهم شود، تا زمانى كه اين درد بر او غالب است، هيچ تمايلى براى رفتن سراغ آن ندارد؛ مثلاً كسى كه به دردى شديد مانند دندان درد يا سردرد مبتلا گرديده، مادامى كه اين درد درمان نشده، به دنبال لذت ديگرى نمى‌رود؛ زيرا اين درد آن چنان او را آزار مى‌دهد كه تمام همّ خود را براى برطرف ساختن آن به كار مى‌بندد. اما آيا نسبت به امورى كه در آينده اتفاق خواهد افتاد نيز همين گونه عمل مى‌كند؟ مثلاً اگر كسى بداند كه فردا مصيبتى برايش پيش مى‌آيد و يا در معرض خطرى واقع مى‌شود و از طرفى هم مى‌داند ممكن است از راهى منفعتى به او برسد، دل نگرانى او بيش تر در مورد كدام يك از آنها است؟ فرض كنيد اين فرد بداند كه فردا در صورت ماندن در شهر مبتلا به بيمارى خطرناك وبا كه در شهر شايع شده است خواهد شد، از طرفى معامله‌اى در پيش است كه مى‌تواند سود هنگفتى براى او داشته باشد، وى كدام يك را ترجيح مى‌دهد؟ آيا حاضر مى‌شود براى رسيدن به يك لذت، يك بيمارى كشنده را تحمل كند؟

اين مسأله بستگى به اين دارد كه آن شخص تا چه اندازه به آن خطر باور داشته باشد؛ اگر واقعاً و عميقاً به چنين خطر سختى باور داشته باشد، دفع آن را بر جلب آن منفعت يا لذّتِ محتمل ترجيح خواهد داد. در زبان عربى، به چنين حالتى «همّ» مى‌گويند؛ يعنى چاره جويى براى خطرى كه در آينده نزديك ممكن است فرد را تهديد كند. به كسى هم كه اين حالت برايش به وجود آمده است، «مهموم» مى‌گويند. واژه‌هاى مهم، اهميت و اهتمام نيز از همين ماده است؛ يعنى چيزى كه انسان را نگران و دلواپس مى‌كند. بنابراين هر كس كه نسبت به آينده اطلاعات و پيش بينى‌هايى داشته باشد و احتمال زيادى بدهد كه ناراحتى و يا خطرى در پيش است، براى رفع آن اهتمام مىورزد. به اين حالت، يعنى تلاش انسان براى جلوگيرى از خطرى كه در آينده ممكن است پيش آيد، مهموميّت مى‌گويند.

رابطه ميزان باور انسان‌ها با همّ ايشان

كسى كه باور دارد جهنمى در كار است و در آن عذاب‌هاى آن چنانى كه در قرآن و روايات به برخى از آنها اشاره شده است، وجود دارد، آيا مى‌تواند نسبت به آن بى تفاوت بوده و هيچ همّى نداشته باشد؟ اگر انسان به چنين حقيقتى باور داشته باشد و بداند كه ممكن است خود نيز به اين عذاب مبتلا گردد، آيا باز هم به فكر اين است كه فردا چه معامله‌اى بكند كه سودآورتر است و يا چه سرگرمى را انتخاب كند كه لذتش بيش تر است؟ اين مسأله نيز بستگى به ميزان باور شخص دارد. در ارتباط با اين موضوع، روايت مشهورى به اين مضمون نقل شده است كه يك روز صبح پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) جوانى را در مسجد ديدند كه رنگ چهره اش زرد شده و چشم هايش به گودى فرو رفته است. وقتى حضرت حال او را پرسيدند، در جواب گفت:درحال يقين هستم. حضرت فرمودند: علامت يقينت چيست؟ گفت: همين كه ديشب تا صبح از ترس عذاب‌هاى اخروى خواب بر چشم هايم نيامد و از اين روى، رنگ چهره‌ام زرد شده است. آن گاه حضرت براى آن جوان دعا كردند.(102) داشتن چنين باورى، آن چنان همّى در انسان به وجود مى‌آورد كه اصلا نمى‌تواند درباره چيز ديگرى فكر كند. متقابلا افرادى هم هستند كه اصلا نگران حساب و كتاب فردا و نيز به فكر آمرزيده شدن گناهان خود نيستند.

همه انسان‌ها به جز معصومان(عليهم السلام) كم و بيش آلودگى‌ها و گناهانى دارند و از اين روى، بايد به فكر عذاب‌هايى كه آنها را تهديد مى‌كند، باشند. مادامى كه ما درگير امور زندگى خود هستيم وتوجهى به سرنوشت خطرناكى كه سر راهمان وجود دارد نداريم، به اين مسايل فكر نمى‌كنيم. اما اگر با شنيدن آيه‌اى از قرآن يا خواندن حديثى و يا گوش دادن به سخن گوينده اى، توجه پيدا كرديم كه چنين خطرى هم وجود دارد و آن گاه درصدد رفع آن برآمديم و مسايل زندگى ما را به خود مشغول نكرد، اين همّ در ما ايجاد شده است. انسان‌هايى كه داراى مراتب عالى يقين هستند، هيچ وقت غافل نمى‌شوند و هميشه به اين مسايل توجه دارند، اگر چه ممكن است گاهى به دليل انجام وظايف و تكاليف اجتماعيشان، از توجه آنها اندكى كاسته شود؛ اما ما به دليل ضعف ايمانمان ممكن است حتى در صورت توجه به اين گونه مسايل، باز هم منافع دنيا از قبيل پست، مقام، منزلت، ثروت و... را بر تأمّل پيرامون عذاب ابدى ترجيح دهيم.

بنابراين مراتب ايمان و باور انسان‌ها متفاوت است. ما در تاريخ به كسانى برمى‌خوريم كه وقتى پيامبرى، امامى و يا حتى واعظى، نامى از عذاب اخروى مى‌برد، اشك از چشم هايشان جارى مى‌شد و بدنشان به لرزه مى‌افتاد. ولى بسيارى از ما اين گونه نيستيم؛ يعنى ممكن است دقايقى و يا حتى ساعاتى هم كسى برايمان موعظه كند اما اثر چندانى بر ما نگذارد و حتى هنگام گوش دادن به اين گونه مواعظ نيز به فكر مسايل روزمره زندگى خود باشيم.

عقل انسان و آينده نگرى

عقل انسان مى‌گويد اگر خطر جدى در كار است، بايد به فكر چاره باشيم. ما كه در امور ساده دنيا همواره نگران خطرهاى احتمالى هستيم و براى رفع آنها اقدام مى‌كنيم، عاقلانه نيست كه نسبت به مسايلى كه اهميتش بسيار بيش تر از امور دنيايى است، بى خيال باشيم و چاره‌اى نينديشيم. افرادى كه به دنبال كسب منافع و لذايذ مادى هستند، در واقع، به دنبال چيزى هستند كه ارزش چندانى در برابر خطرهايى كه پيش روى آنها است، ندارد و از امورى غافل‌اند كه اهميت بسيار زيادى براى آنان دارد. عبارت «فكاك رقبته» كه در اين روايت شريف به كار رفته است، اشاره به اين معنا دارد كه گردن من در زير غل و زنجيرى گرفتار است؛ مى‌خواهم خودم را آزاد كنم، اما بارى سنگين روى گردنم فشار مى‌دهد و هم چون افسارى مرا به طرف بدبختى مى‌كشاند. همه ما به واسطه گناهان و اشتباهاتى كه مرتكب شده ايم، چنين خطرى را در پيش داريم و گردنمان گير افتاده است و بايد آن را نجات دهيم. اگر به فكر رهايى گردن خود از اين زنجير نباشيم، تعبير ساده اش اين است كه به فكر نجات از عذاب آخرت نيستيم و همّ ما چيز ديگرى است: مَنْ اَصْبَحَ مَهمُوماً لِسِوى فَكاكِ رَقَبَتِهِ فَقَدْ هَوَّنَ عَلَيْهِ الْجَليلَ ؛ كسى كه صبح كند در حالى كه همّ او غير از نجات از عذاب است، امر بسيار مهمى را بر خودش سبك شمرده است و چيزى را كه بايد بزرگ بداند، ساده تلقى كرده است. وَ رَغِبَ مَنْ رَبِّهِ فى الْوَتْحِ الحَقير ؛ از خدا تنها سودى اندك را طلب كرده است. مسلّماً وقتى انسان به فكر عذاب ابدى نباشد، دل مشغولى او امور دنيايى خواهد بود؛ امورى كه بسيار سبك و حقير است. كسى كه به عذاب ابدى توجه نداشته باشد، براى نجات از آن نيز اهتمام نمى‌كند.

عقل ما اقتضا مى‌كند به اندازه ايمانى كه نسبت به آخرت و خطرهاى اخروى داريم، همّمان را نيز براى جلوگيرى از آن خطرها و نجات از آنها به كار بنديم؛ زيرا تمام مشكلات زندگى در مقابل آن عذاب ابدى ناچيز است. مشكلات زندگى در صورتى در نظر ما آسان جلوه مى‌كند كه بدانيم مشكل تر از آنها نيز وجود دارد و آن، عذاب و بدبختى آخرت است. البته هر كس ايمانش قوى تر باشد، اهتمام بيش ترى نيز به اين گونه مسايل خواهد داشت. بنابراين توجه مؤمنان به زندگى اخروى خود بايد بيش تر از توجه آنها به زندگى دنيايى و فرديشان باشد.

وظايف انسان نسبت به برادران ايمانى خود

در زندگى اجتماعى، انسان نسبت به برادران ايمانى خود وظايفى دارد؛ از يك سو موظف است به آنها براى رفع حوايجشان كمك نمايد و از سوى ديگر، وظيفه دارد نسبت به آنها خيرخواه، وفادار و صميمى باشد و به آنها خيانت نكند. چگونه ممكن است كه انسان برادر ايمانى خود را فريب داده يا به او خيانت كند، به ناحق مالش را بربـايد و ضررى به او برساند؟! كسى كه درصدد برمى‌آيد تا برادر ايمانى خود را فريب دهد و او را فرومايه و حقير مى‌شمارد، چنين عملى به منـزله در افتادن و درگيـرى و نبـرد با او است. كسى كه در معامله مى‌خواهد بر سر ديگرى كلاه بگذارد، در واقع قصد جنگيدن با او را دارد. شكل ديگرى از درگيرى هنگامى است كه كسى بخواهد فردى را از مقامش خلع كند و خود جانشين او بشود. چنين كسانى مستحق عذاب خداوند هستند و جايگاه آنها در جهنم خواهد بود: مَنْ غَشَّ اَخاهُ و حَقَّرَهُ و ناواهُ جَعَلَ اللّهُ النّارَ مَأْواهُ.

حسد و آثار فردى و اجتماعى آن

مسأله مهم ترى كه در اين جا مطرح است و عموميّت بيش ترى دارد، حسد است: مَنْ حَسَدَ مؤمناً اِنماثَ الايمانُ فى قلْبِهِ كما يَنْماثُ المِلْحُ فى الماء ؛ كسى كه نسبت به برادر ايمانى اش حسد ورزد، ايمانش از بين مى‌رود، آن چنان كه نمك در آب حل مى‌گردد. متأسفانه همه انسان‌ها كم و بيش به اين صفت ناپسند مبتلا هستند. طبيعت انسان، به ويژه در سنين كودكى، به گونه‌اى است كه وقتى شخص ديگرى را كه از نعمتى برخوردار است مشاهده مى‌كند، نسبت به او حسد مىورزد. اگر انسان در مقام تهذيب برنيايد و خود را اصلاح نكند، اين صفت در قلبش ريشه مى‌دواند و تا او را جهنمى نكند رهايش نمى‌سازد. آيا انسانى كه به خدا ايمان دارد، بايد نسبت به كسى كه داراى نعمت هايى، اعم از نعمت‌هاى تكوينى، مانند زيبايى و استعداد يا نعمت‌هاى كسبى، مانند ثروت و مقام مى‌باشد، صرفاً به اين دليل كه خود از داشتن آنها محروم است، حسد ورزد؟ حسد اين است كه چرا او بايد از من زيباتر باشد، چرا بايد بهتر از من بفهمد و چرا بايد پولش از من بيش تر باشد. در واقع شخص حسود با اين كار خود مى‌خواهد بگويد كه چرا خدا اين نعمت‌ها را به او داده و به من نداده است!!

حسدورزى به ديگران، نسبت به نعمت‌هاى خدادادى آنها، در واقع اشكال كردن به كار خدا است. كسى كه نمى‌خواهد استعداد ديگران از او بيش تر باشد و يا مى‌گويد چرا خدا ديگرى را از من زيباتر آفريده است ـ حالتى كه شايد در خانم‌ها بيش تر باشد ـ در واقع به خدا اعتراض مى‌كند. در مورد نعمت‌هاى كسبى نيز همين گونه است. اگر انسان به مال و ثروت ديگران حسد ورزد، در واقع، به كار خدا اعتراض كرده است؛ زيرا درست است كه اين موقعيت و يا ثروت را خود فرد با تلاش و كوشش به دست آورده است، اما اين كار هم خارج از تدبير الهى نبوده و اسباب آن را خداوند فراهم كرده است. آيا اعتراض به كار خداوند، با ايمان سازگارى دارد؟ ايمان به خدا يعنى خدا را حكيم و كار او را مطابق با حكمت دانستن. او است كه به هر شكلى بخواهد مى‌تواند در ملك خودش تصرف كند. البته تمام تصرفاتى كه خداوند در عالم مى‌كند طبق مصلحت و حكمت است. اعتراض به كار خدا به منزله قبول نداشتن حكمت خداوند است كه اگر از اين حد (حسد) بالاتر رود، نوعى شرك به شمار مى‌آيد. كسى مى‌تواند بگويد من اين را قبول ندارم كه خودش مالكيتى داشته باشد. ما كه از خود هيچ نداريم، نمى‌توانيم و نبايد به خدايى كه همه چيز از آن او است اعتراض كنيم.

حسد مفاسد باطنى بسيارى دارد كه بى توجهى نسبت به آنها خطرات فراوانى به دنبال خواهد داشت. اگر مشاهده نعمت‌هاى مادى و معنوى ديگران، باعث ايجاد كم ترين حالت حسد در ما شود، فورى بايد احساس خطر كنيم و به اين مطلب توجه نماييم كه مصلحت خداوند چنين بوده كه نعمت‌هايى را به او بدهد و ما نيز مى‌توانيم با تلاشى كه انجام مى‌دهيم از خداوند بخواهيم كه آن نعمت‌ها را به ما هم بدهد؛ نه اين كه از ديدن نعمت‌هايى كه ديگران دارند ناراحت شويم. اين احساس ناراحتى و حسادت، در صورت تداوم، خداى ناكرده به كفر مى‌انجامد. ريشه كفرِ ابليس هم حسد او بود. ريشه بسيارى از فتنه‌هاى بزرگ عالم كه گاهى به جنگ‌هاى خونين نيز كشيده شده و طى آن هزاران نفر جان خود را از دست داده اند، حسادت يك نفر بوده است. در كشور خودمان هم كسانى را سراغ داريم كه در دوران رژيم گذشته زندان‌ها رفته و شكنجه‌ها ديده بودند و از شخصيت‌هاى معروف اوايل انقلاب به شمار مى‌آمدند و موقعيت‌هاى خوبى هم داشتند، اما به دليل حسدى كه به بعضى از اشخاص بردند، منحرف شدند تا آن جا كه حتى رو در روى امام هم ايستادند. حسد چنين مسير خطرناكى را پيش پاى ما مى‌گذارد. بنابراين سزاوار است اولين لحظه‌اى كه احساس كرديم نسبت به صاحب نعمتى در دل ما حسادت ايجاد شده، همان جا جلوى آن را بگيريم و از خدا بخواهيم ما را از اين آتش سوزنده و ويران گر نجات دهد.

درس چهاردهم : پاداش‌هايى بزرگ براى شيعيان واقعى

يَا ابْنَ جُندب اَلْماشى فى حاجةِ اَخيه كالسّاعى بَينَ الصَّفا وَالمروَةِ وَ قاضى حاجَتِه كَالمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ فى سَبيلِ اللّهِ يَومَ بدر و اُحُد و ما عَذَّبَ اللّهُ اُمَّةً اِلّا عِندَ اسْتِهانَتِهِمْ بحُقوقِ فُقَراءِ اِخوانِهِم. يَا ابْنَ جُندب بَلِّغْ مَعاشِرَ شيعَتِنا و قُل لَهُم لا تَذهَبَنَّ بِكُمُ المَذاهِبُ فَواللّهِ لا تُنالُ وِلايَتُنا اِلّا بِالوَرَعِ وَ الاِجتِهاد فى الدّنيا وَ مُواساةِ الاِخْوان فِى اللّه وَ لَيسَ مِن شيعتِنا مَنْ يَظْلِمُ النّاسَ.

انگيزه و اخلاص، ملاك عمل

امام صادق(عليه السلام) در اين قسمت از روايت شريف مى‌فرمايد: كسى كه در برآورده ساختن حوايج برادر ايمانى اش قدمى بردارد، مانند كسى است كه سعى بين صفا و مروه انجام مى‌دهد و اگر شخصاً نياز برادر ايمانى خود را برآورده سازد، ثواب كسى را دارد كه در راه خدا و در جنگ بدر و احد جهاد كرده و در خون خويش غلتيده است.

نظير اين گونه تعبيرات، در روايات ديگر هم به چشم مى‌خورد و تشبيهات عجيب و ثواب‌هاى بسيار بزرگى براى انجام اعمالى به ظاهر كوچك بيان شده است. البته ممكن است سوء تعبيرهايى نيز از اين روايات بشود. از يك سو، ممكن است كسانى كه اين تعبيرات برايشان سنگين است، به بهانه صحيح نبودن سند اين گونه روايات، به كلى آنها را رد كنند و از سوى ديگر، كسانى فكر كنند اگر هر كارى را به هر صورتى انجام دهند، همه اين ثواب‌ها را مى‌برند. هر دوى اين برداشت‌ها غلط و افراط و تفريط است.

شايد بعضى از عبادات در ظاهر چندان اهميتى نداشته باشند، اما در حقيقت بسيار بزرگ و باارزش باشند و خداوند متعال اجر زيادى براى آن قرار داده باشد. اجر و ثواب عبادات تنها به كميّت آنها بستگى ندارد، بلكه بيش از هر چيز انگيزه، نيّت، سعى و تلاش و اخلاص انسان ملاك عمل است. اين گونه تشبيهات در مقام اين است كه بگويد، مثلاً خدمت به برادر ايمانى مى‌تواند به شكلى انجام بگيرد كه ثواب شهيد را داشته باشد؛ يعنى چنين امكان و استعدادى در اين عمل هست، اما اين گونه نيست كه اين عمل را هر كسى، به هر نيّتى و در هر شرايطى انجام دهد چنين ثوابى داشته باشد. مثلاً اگر شخص ميلياردرى صدتومان به فردى نيازمند كمك نمايد، اين طور نيست كه ثواب شهادت در جنگ بدر و احد را داشته باشد. اما كسى كه براى رفع نياز خودش هم مشكل دارد، اگر از نيازمندى‌هاى خانواده اش بگذرد و در حد توانش مبلغى ـ هر چند اندك ـ را براى رفع حاجت برادر ايمانى اش صرف كند، اين ثواب شامل حال او مى‌شود.

ما در زندگى طلبگى خودمان شاهد مواردى از اين قبيل بوده ايم؛ نمونه‌هاى بسيارى كه شايد در نظر برخى افسانه جلوه كند! بعضى از طلبه‌ها با اين كه نهايت احتياج را به شهريه ناچيز آن زمان داشتند، اگر شخصى نيازمندتر از خودشان را مى‌ديدند، شهريه مزبور را به صورتى كه آن شخص متوجه نشود و رعايت حفظ عزّت و كرامت وى نيز شده باشد، در راه رفع نياز او خرج مى‌كردند. درست است كه اين پول از نظر مقدار، قابل توجه نبود، اما براى كسى كه به آن احتياج داشت و چه بسا براى اين كه به رفيقش كمك نمايد، بايد شب را گرسنه بخوابد، بسيار با ارزش بود.

ارزش ايثار به گونه‌اى كه انسان، ديگرى را بر خودش مقدم بدارد، آن هم نه براى اغراض مادى و دنيوى، بلكه براى اين كه خدا دوست دارد، از بعضى جهادها كم تر نيست: ... وَ يُؤْثِروُنَ عَلى أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ... .(103) بنابراين، ما نبايد تعجب كنيم از اين كه چرا كمك به برادران ايمانى ثواب شهادت در جنگ بدر و احد را دارد؛ زيرا اگر ارزش يابى دقيقى از فداكارى و گذشتى كه فرد انجام داده است به عمل آوريم، متوجه خواهيم شد كه ارزش كار او كم تر از ايثار و از خودگذشتگى شهداى جنگ‌هاى بدر و اُحد نيست. علاوه بر آن، مسأله تفضلات الهى، فوقِ اجر و ثوابى است كه شخص استحقاق پيدا مى‌كند. خداوند براى بعضى اعمال، چندين برابر پاداش قرار داده است: وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ ؛(104) و مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها... .(105) بنابراين، تحقق تعبيراتى كه در اين گونه روايات آمده است بستگى به شرايط خاصى دارد. حضرت امام رضا (عليه السلام) در حديث مشهور سلسلة الذهب، خطاب به مردم نيشابور مى‌فرمايند: كَلِمةُ لا اِلهَ اِلّا اللّه حِصْنى فَمَن دَخَلَ حِصنى أمِنَ مِن عَذابى ... بِشروطِها وَ اَنا مِن شُروطِه .(106) آرى، كلمه «لا اله الا الله» چنين توانى دارد كه انسان را از عذاب الهى حفظ كند، اما به شرطها و شروطها. داشتن ولايت اهل بيت(عليهم السلام) ، يكى از شروط تأثير اين كلمه است. به عبارت ديگر، آن كلمه چنين اقتضايى دارد، اما به طور مطلق عمل نمى‌كند، بلكه شرايطى دارد. اين گونه مسايل در امور طبيعى هم مصداق دارد؛ مثلاً درست است كه آتش مى‌سوزاند، اما نه هر چيزى را و نه در هر شرايطى؛ بايد جسم قابل احتراقى باشد، اكسيژن در محيط وجود داشته باشد و ... . پس اگر گفتند فعلى چنين تأثيرى دارد، معنايش اين نيست كه به طور مطلق داراى چنين تأثيرى است، بلكه مى‌تواند در شرايط خاصى، چنين اثرى داشته باشد.

آثار بى اعتنايى به حقوق برادران ايمانى

امام صادق(عليه السلام) در ادامه با اشاره به جنبه سلبى قضيه، به تبيين يك سنت الهى مى‌پردازند. مى‌فرمايند بسيارى از اقوام گذشته كه مستوجب عذاب الهى شدند، مادامى كه حقوق فقرايشان را رعايت مى‌كردند، از عذاب خداوند در امان بودند، اما زمانى كه از پرداخت حقوق مستمندان و فقرا غفلت مىورزيدند و اين گناه را مرتكب مى‌شدند، عذاب الهى بر ايشان مسجّل مى‌شد. نمونه بسيار مشهور در اين زمينه، تأخير چند ساله عذاب فرعون و فرعونيان از جانب خداوند متعال مى‌باشد. مادامى كه عده زيادى از مردم فقير و تهيدست سر سفره فرعون غذا مى‌خوردند و سير مى‌شدند، خداوند عذابش را بر آن قوم نازل نكرد.

بنابراين بى اعتنايى به حقوق برادران ايمانى، عذاب الهى را به دنبال خواهد داشت؛ خواه در اين دنيا باشد و خواه در آخرت. عذاب‌هاى اجتماعى مخصوص جامعه‌اى است كه افرادش حقوق محرومان و مستضعفان را رعايت نمى‌كنند. چه بسا يكى از دلايل وقوع سيل ها، زلزله‌ها و گرفتارى‌هاى عجيب و غريب اين باشد كه مردم آن جوامع به افراد فقير و تهيدست بهايى نمى‌دهند و توانمندانشان به فكر افزايش هر چه بيش تر قدرت و ثروت خود هستند، هرچند اين كار به بهاى محروم تر شدن محرومان جامعه باشد. توجه به اين نكات مى‌تواند پاسخ بسيارى از سؤالات را براى ما روشن نمايد؛ سؤالاتى از اين قبيل كه: چرا خداوند افرادى را كه مستحق عقاب بودند، عذاب نكرد و يا چرا بعضى انسان‌ها خيلى زود مستوجب عذاب الهى شدند؟

لزوم توجه به شرايط تحقق وعده‌هاى الهى

نكته مهمى كه حضرت در اين روايت به آن اشاره مى‌كنند و شيعيان را از آن بر حذر مى‌دارند اين است كه انسان نبايد با ناديده گرفتن شرايط تحقق وعده‌هاى الهى، فريب شيطان را خورده و از اين مسأله سوء استفاده نمايد. در تاريخ به نمونه‌هاى زيادى از سوء برداشت انسان‌ها از وعده‌هاى الهى برمى خوريم. مثلاً وقتى بنى اسرائيل در چنگال فرعونيان بودند، خداى متعال توسط پيامبرانش به آنان وعده داد كه اگر ايمان بياوريد، نجات خواهيد يافت و بر دشمنانتان پيروز خواهيد شد. آيات زيادى هم در قرآن وجود دارد كه براى بنى اسرائيل (فرزندان حضرت يعقوب(عليه السلام) ) امتيازهاى ويژه‌اى قايل شده است؛ از جمله: يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ ؛(107) يا اين آيه: ... وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمِينَ .(108) بنى اسرائيل بر اين باور بودند كه خداوند، هم عزّت و سعادت دنياى آنان را تضمين كرده است و هم نجات از عذاب آخرت را: وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّاماً مَعْدُودَةً... ؛(109) و يهود گفتند كه هيچ وقت خدا ما را در آتش عذاب نكند، جز چند روزى معدود. آنان حتى خود را فرزندان و عزيزكرده‌هاى خدا مى دانستند: ... نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ... .(110) امروز هم صهيونيست‌ها مدعى‌اند كه از نسل حضرت يعقوب(عليه السلام) و ملت برگزيده خدا هستند و چون همه انسان‌ها به طفيل آنها خلق شده اند، بايد مطيع و فرمانبردار آنان باشند!

در زمان ائمه(عليهم السلام) هم عده‌اى از مسلمانان كه به طوايف مُرجئه معروف بودند چنين اعتقاداتى داشتند؛ يعنى مى‌گفتند صِرف داشتن ايمان، انسان را از عذاب آخرت نجات مى‌دهد اگرچه همه كباير را هم مرتكب شده باشد. اين گروه از مسلمانان با داشتن چنين عقايدى، در واقع خـودشان را فـريب مى‌دادند.

متأسفانه در ميان شيعيان هم كسانى با شنيدن و يا مشاهده رواياتى كه در شأن و منزلت ائمه اطهار(عليهم السلام) و در امان بودن محبّان ايشان از عذاب آخرت بيان شده است، به چنين توهمات و اعتقادات افراطى دچار شده اند؛ يعنى فكر مى‌كنند چون دوستدار اهل بيت(عليهم السلام) هستند، حتى اگر مرتكب بزرگ ترين گناهان كبيره نيز شوند! آمرزيده مى‌شوند. چنين عقايدى حتى در زمان امام باقر و امام صادق(عليهم السلام) نيز در بين شيعيان شايع شده بود. از جمله كارهايى كه امامان ما ـ خصوصاً از زمان امام باقر(عليه السلام) به بعد ـ براى مقابله با اين گونه افكار انحرافى انجام دادند، تلاش براى زدودن اين اعتقادات غلط از ميان شيعيان بود. امام رض(عليه السلام) در ضمنِ روايتى به اين موضوع اشاره نموده و مى‌فرمايند: اِنَّه لَيس بين اللّهَ و بين اَحَد قَرابَةٌ ؛(111) خداوند با كسى خويشاوندى ندارد. امام باقر(عليه السلام) نيز در روايتى مى‌فرمايند: مَن كانَ لِلّه مُطيعاً فَهوَ لَنا وَلىٌّ وَ مَن كانَ لِلّه عاصياً فَهوَ لنا عَدوٌّ ؛(112) هر كس مطيع فرمان الهى باشد، دوست ما و هر كه از فرمان خداوند سرپيچى نمايد دشمن ما است.

فلسفه دعوت به محبت اهل بيت(عليهم السلام) اين نيست كه مردم نسبت به انجام گناه جرى تر شده و گستاخانه به معصيت خدا بپردازند، بلكه اين دعوت، دعوتى است در راستاى انجام آنچه مرضى خدا است؛ چرا كه راه اهل بيت(عليهم السلام) جز راه خدا نيست. بنابراين كسانى كه ادعاى محبت اهل بيت(عليهم السلام) را دارند، نبايد مرتكب اعمالى شوند كه رضاى الهى در آنها نيست. امام باقر(عليه السلام) در همين روايتى كه در سطر بالا به آن اشاره كرديم بر اين مطلب تأكيد مى‌ورزند كه محبت اهل بيت(عليهم السلام) بايد داراى ريشه و عمق باشد تا در عمل و رفتار انسان اثر بگذارد. اگر صِرف گفتن «اُحِبُّ علياً» بتواند نجات دهنده انسان از عذاب آخرت باشد، به طريق اولى گفتن «احبُّ محمداً» براى اين منظور مؤثر است؛ چرا كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) افضل از حضرت على(عليه السلام) است!

امام صادق(عليه السلام) خطاب به عبدالله بن جندب مى‌فرمايند: اين مطلب را به همه شيعيان ما برسان كه بى جهت اين سو و آن سو نروند و راه را گم نكنند؛ زيرا دسترسى به ولايت ما جز در پرهيز از گناه و جديت در انجام وظايف ميسر نخواهد شد. سپس حضرت مى‌فرمايند: شرط ديگر رسيدن به ولايت ما، برطرف كردن نياز برادران ايمانى مى‌باشد؛ يعنى همان‌طور كه انسان براى زندگى خويش تلاش مى‌كند، بايد براى رفع نيازهاى برادران ايمانى اش هم تلاش كند و مشكل آنها را مشكل خود بداند و در حلّ آن تلاش كند. هم چنين كسى كه به ديگران ظلم مى‌كند، شيعه اهل بيت(عليهم السلام) نيست، شيعه واقعى بودن شرايط خاصى دارد و صِرف اظهار محبت به اهل بيت(عليهم السلام) ، خواندن اشعار در مدح آنان، شركت در عزادارى‌ها و ... براى اهل ولايت بودن كافى نيست. البته حتى داشتن مرتبه‌اى ضعيف از محبت اهل بيت(عليهم السلام) ـ كه عده زيادى از آن محرومند ـ گوهر گران بهايى است و خواه ناخواه اثراتى هم خواهد داشت، اما شيعه واقعى بودن صرفاً در محبت اهل بيت(عليهم السلام) خلاصه نمى‌شود.