درس يازدهم : شادى از ديدگاه اسلام
يَا ابْنَ جندب مَنْ سَرَّهُ أَنْ يُزَوِّجَهُ اللّهُ
الْحورَ الْعين و يُتَوِّجُهُ بالنّور فَلْيُدْخِلْ عَلى اَخيهِ الْمُؤمِنِ
السُّرورَ.
شاد كردن برادر مؤمن
اين مضمون كه شاد كردن برادر مؤمن، يكى از عبادات بزرگ است به صورتهاى گوناگون
در روايات بسيارى وارد شده و ابوابى از مجموعههاى روايى مثل كافى، وافى، وسائل
الشيعه و... را به خود اختصاص داده است. در اين جا به چند نمونه از اين روايات و
توضيح آنها اشاره مىكنيم.
مضمون بعضى از اين روايات اين است كه بهترين و يا محبوب ترين عبادات نزد خداى
متعال اين است كه انسان دل برادر مؤمن خود را شاد نمايد و يا به تعبير معروف، در
قلب مؤمن «ادخال سرور» كند. در اين باره مرحوم كلينى روايتى را از امام باقر (عليه
السلام) در كافى آورده است: ما عُبِدَ اللّهُ بِشَىْء
أَحَبَّ اِلَى اللّهِ مِنْ اِدْخالِ السُّرورِ عَلَى المؤمن ؛(76)
يعنى خداى متعال عبادت نشده به چيزى كه محبوب تر باشد نزد او از آن كه سرورى در قلب
مؤمن وارد كنند. اين روايت بيان گر اين حقيقت است كه شاد كردن مؤمن محبوب ترين
عبادتها نزد خداى متعال است. در اصول كافى نظير همين مضمون از خود پيغمبر اكرم (صلى
الله عليه وآله) نيز نقل شده است: اِنَّ اَحَبَّ
الاَْعْمالِ اِلَى اللّهِ تعالى اِدْخالُ السُّرورِ عَلَى الْمُؤْمنينَ ؛(77)
محبوب ترين اعمال نزد خدا، شاد كردن مؤمنين است. در بعضى از روايات براى تشويق مردم به شاد كردن برادران ايمانى شان، چنين آمده است: كسى كه مؤمنى
را شاد كند تنها يك شخص را شاد نكرده بلكه ما اهل بيت (عليه
السلام) را نيز شاد كرده است و كسى كه ما را شاد كند، پيغمبر خدا (صلى
الله عليه وآله) را شاد كرده است.(78) در روايت
ديگرى آمده است: كسى كه مؤمنى را شاد كند، رسول الله(صلى الله عليه وآله) را شاد كرده است.
(79) اين گونه
مضامين در روايات ما مكرر نقل شده است. از جمله در كافى آمده است:
عن الصادق (عليه السلام)
قال لا يُرى اَحَدُكُمْ اذا اَدْخَلَ عَلى مُؤمن سُروراً اَنَّه
عليه اَدْخَلَه فقط بل و اللّهِ علينا بل و اللّه على رسول اللّه (صلى
الله عليه وآله) ؛(80) يعنى اگر يكى از شما
برادر ايمانى خود را شاد كرد، فكر نكند كه فقط او را شاد كرده، به خدا قسم ما را
شاد كرده است، به خدا قسم اين شادى را در دل رسول الله (صلى
الله عليه وآله) وارد كرده است. روايتى هم از پيامبر اكرم (صلى
الله عليه وآله) وارد شده كه مىفرمايد: مَنْ سَرَّ
مؤمناً فَقَدْ سَرَّنى و مَنْ سَرَّنى فَقَد سَرّ اللّهَ ؛(81)
كسى كه مؤمنى را شاد كند، مرا شاد كرده و كسى كه مرا شاد كند خدا را شاد كرده است.
موارد ياد شده، نمونههايى از روايات متعددى است كه در اين باره وارد شده است.
بنابراين جاى هيچ گونه شكى نيست كه از نظر اهل بيت(عليهم السلام) شاد كردن مؤمنان كارى بسيار پسنديده و بلكه بالاترين عبادات است.
اما در باره اين مطلب سؤالاتى مطرح مىشود و ابهاماتى براى انسان پيش مىآيد. گاهى
هم اشتباهاتى واقع شده و برداشتها و نتيجههاى نادرستى گرفته شده است. بعضى از اين
سؤالات را با مضامينى كه در ساير روايات وارد شده و يا از طريق قراين قطعى، به
راحتى مىتوان پاسخ داد. يكى از اين سؤالات اين است كه آيا انسان هر كسى را، از هر
راهى كه شاد كند، چنين عملى عبادتى بزرگ محسوب مىشود؟ پاسخ اين سؤال تقريباً روشن
است. هر كس كه آشنايى مختصرى با نظام ارزشى اسلام، مكتب اهل بيت(عليهم السلام) و معارف اسلامى داشته باشد، جواب اين سؤال را مىداند. منظور اين
نيست كه كسى از راه گناه، ديگرى را شاد كند؛ يعنى گناهى مرتكب شود تا ديگرى شاد
شود. مسلّماً اين كار نه تنها ثوابى ندارد، بلكه گناهش هم محفوظ است. در بعضى از
روايات به اين نكته، كه نبايد شاد كردن مؤمن همراه با گناه باشد، تأكيد شده است. بعضى از بزرگان مىگويند شاد كردن مؤمن، حتى
به صورتى كه مستلزم كارهاى لغو و مبتذل باشد، مطلوب نيست. ممكن است افراد غير متقى
و كسانى كه در گفتار و رفتارشان چندان مقيّد نيستند، بعضى بذله گويىها و
مسخره بازىهايى كه در شأن مؤمن نيست، انجام دهند و تصور كنند كه چون با اين كارها
ديگران را شاد كرده اند، بالاترين عبادات را انجام داده اند. هر چند فرض كنيم كه
اين گونه كارها حرام نباشد، اما دست كم جزو كارهاى نامطلوب و احياناً مذموم (مكروه
يا مشتبه) به شمار مىآيد. البته ممكن است در اين مورد استثنائاتى باشد. فرض كنيد
فردى در اثر گرفتارى و مشكلات زندگى دچار افسردگى شديد شده و يك حالت بيمارگونهاى
پيدا كرده باشد به گونهاى كه اگر بخواهند او را از اين حالت خارج كرده و شاد كنند
راهى جز بذله گويى يا انجام رفتارهايى كه در شرايط عادى مطلوب نيست وجود ندارد. اين
كار ممكن است نوعى معالجه باشد. اين حالت استثنا است و نمىتوان گفت كه هر كس براى
شاد كردن ديگران، به هر شكل رفتار كند، بالاترين عبادت را انجام داده است. مسلّماً
نمىتوان از طريق گناه و حتى از راه امور مكروه، مشتبه و يا لغو، چنين عملى را
انجام داد. كارهاى لغوى وجود دارد كه فى حدّ نفسه مطلوب نيست:
وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ؛(82)
از صفات مؤمنان اين است كه مرتكب كارهاى بيهوده نمىشوند. بنابراين مىتوان گفت كه
به طور مطلق، شاد كردن هر كسى بالاترين عبادات نيست بلكه تنها شاد كردن مؤمنان از
مجارى شرعيه و راههايى كه شرعاً مجاز است مطلوب و پسنديده و بالاترين عبادات محسوب
مىشود.
«شاد بودن» مطلوب فطرى انسان
سؤالهاى ديگرى نيز، كه بسيار عميق تر و پيچيده تر و جزو مسايل اصولى و بنيادى
است، در اين زمينه مطرح مىشود. مهم ترين اين سؤالها اين است كه اصولا مگر «شاد
بودن» در زندگى مطلوبيتى دارد كه اسلام براى شاد كردن ديگران اين همه سفارش كرده و
براى آن ثواب در نظر گرفته است؟ به عبارت ديگر، آيا از ديدگاه اسلام وضع مطلوب اين
است كه انسان بسيار شاد و مسرور باشد يا به عكس، محزون؟
با توجه به رواياتى كه در مدح حُزن وارد شده است، از جمله روايتى به اين مضمون
كه اگر در جمعى شخص محزونى باشد، خدا همه آن جمع را به واسطه آن شخص محزون مورد
رحمت قرار مىدهد، اين سؤال مطرح مىشود كه چگونه مىتوان بين اين دو گروه روايات
جمع كرد؟ آيا «شاد بودن» از نظر اسلام امرى مطلوب است؟ اگر «شاد بودن» انسان
مطلوبيت زيادى ندارد، پس چطور «شاد كردن» ديگران ثواب دارد، بلكه بالاترين عبادات
تلقى مىشود؟ اين سؤالى است كه جواب آن چندان آسان نيست. براى پاسخ به اين سؤال،
بايد مقدماتى را بيان كرد.
بدون شك اصل مسرور بودن و شاد بودن يك مطلوب فطرى است. از نعمتهايى كه خداى
متعال وعده اعطاى آن را به انسان در روز قيامت داده است، اين است كه مؤمن در بهشت
غمگين نمىشود و شاد خواهد بود: وُجُوهٌ يَوْمَئِذ ناعِمَةٌ ؛(83)
چهرههاى مؤمنان در بهشت بسيار شاداب و خرّم است. در جاى ديگرى مىفرمايد:
يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُور ؛(84)مؤمن
پس از محاسبه، نزد اهل و عيالش، در حالى كه بسيار شاد و خندان است، بازمى گردد.
بى شك انسان فطرتاً طالب خوشى، شادى و سرور است. مفاهيمى از قبيل خوشبختى، خوشوقتى،
خوشحالى و... همگى از خوشى گرفته شده است؛ يعنى انسان، خود به خود، طالب خوشى است و
اين اشكالى ندارد. مؤمنان وقتى در روز قيامت وارد بهشت مىشوند مىگويند:
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ ؛(85)
خدا را ستايش مىكنند كه حزن و اندوه را از آنان برداشت؛ يعنى دوران حزن و غمى كه
در دنيا داشتند سپرى شد و زمانى كه وارد بهشت مىشوند، ديگر از حزن و اندوه خبرى
نيست. پس شاد بودن و محزون نبودن فطرتاً مطلوب است و اين پاداش مؤمنان در بهشت است.
برعكس، اهل جهنم، هميشه غمگين و افسرده هستند. قيافههاى درهم كشيده (عَبُوساً
قَمْطَرِير )(86) و چهرههاى چروكيده و سياه (وُجُوهُهُمْ
مُسْوَدَّةٌ )(87) از حالات دوزخيان است. قرآن
آن گاه كه مىخواهد از شهدا تعريف كند و غير مستقيم ديگران را تشويق نمايد كه به
خيل شهدا بپيوندند، مىفرمايد: فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ
فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ ؛(88)آنها
به سبب نعمتهايى كه خداوند به آنها داده است در شادى و سرور هستند. بنابراين،
داشتن شادى و سرور، يك امر مطلوب فطرى است، كه هم در برزخ و هم در آخرت، قطعاً جزو
نعمتهاى بزرگ الهى مىباشد. همه ما بايد طالب چنين نعمتى باشيم.
انسان فطرتاً طالب خوشى است. در دنيا خوشىها و ناخوشى ها، به طور طبيعى و
تكوينى، براى همه وجود دارد؛ هيچ كس در دنيا نيست كه در همه عمر خود شاد و يا در
سراسر اين مدت غمگين باشد. هر كسى كمابيش غمها و شادىهايى دارد. انسان به طور
طبيعى مىخواهد در دنيا شاد باشد، و اين شادىها از راههاى مختلفى پيدا مىشود.
گاهى يك شادى، غمهاى طولانى را در پى دارد، مانند شادىهايى كه از يك گناه موقتى
پيدا مىشود. هر چند انسان ممكن است با انجام يك گناه به طور موقت شاد شود، اما
گرفتارىهاى بعدى را به دنبال خواهد داشت. كسانى هم كه از راههاى غيرمشروع مانند
استعمال مواد مخدر، مسكرات و... خود را شاد مىكنند، شادى آنان موقتى است و پس از
آن، ساعتها بلكه عمرى را بدبخت خواهند شد. اين نوع شادى، مطلوبيتى ندارد و عقل هم
هيچ وقت چنين شاديى را تجويز نمىكند كه انسان لحظهاى از مواد مخدر استفاده كند،
شادى كاذبى پيدا كند و بعد عمرى معتاد شده، خود، خانواده و جامعه اش را بدبخت كند.
طبق نظام ارزشى اسلام، مطلوبيت واقعى هر چيزى زمانى است كه در مسير مطلوبيت
نهايى و سعادت ابدى انسان باشد. اگر شادىهاى دنيايى انسان در راستاى كمك به شادى
آخرت او باشد، بسيار پسنديده و مطلوب است. آيا اساساً چنين شادىهايى وجود دارد؟
پاسخ مثبت است. انسانى كه افسردگى مطلق داشته باشد، به دنبال هيچ كارى نمىرود،
عبادت هم نمىكند. چنين كسى نه كار دنيا را مىتواند درست انجام دهد نه كار آخرت
را. كسى كه نشاط ندارد، تنها مىخواهد گوشهاى بنشيند، نه حرفى بزند، نه حرفى بشنود
و نه كارى انجام دهد. چنين فردى نه به درد دنيا و آخرت خودش مىخورد و نه دنيا و
آخرت ديگران. حُزن و اندوهى كه انسان را از كار و زندگى باز دارد و باعث شود كه فرد
نه به كار دنيا برسد و نه به كار آخرت، در واقع نوعى بيمارى است و هيچ گونه مطلوبيتى ندارد. اين كار حتى ممكن است به كفر نيز منتهى شود.
گاهى هم موجب مىشود كسانى كه ايمان ندارند يا داراى ايمانى ضعيف هستند، دست به
خودكشى بزنند. چنين حُزنهايى هيچ وقت مطلوب نيست. برعكس، آن حالت نشاطى كه انسان
را وادار كند به اين كه هم كارهاى دنيايى و هم كارهاى آخرتى خود را درست انجام دهد،
مثلاً موجب شود كه درسش را بهتر بخواند و عبادتش را بهتر انجام دهد، امرى مطلوب
است. از اين روى، استفاده از وسيلهاى كه سعادت اخروى انسان را به دنبال داشته باشد
مطلوب خواهد بود.
بنابراين مىتوان گفت، اين طور نيست كه هر سرور و فرحى در دنيا مطلوب است، به
خصوص اگر حالت افراطى پيدا كند. در قرآن غالباً از فرح مربوط به دنيا با لحنى
نكوهش آميز ياد شده است؛ مانند: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ؛(89)
او [انسان ] شادمان و فخرفروش است. يا:
لا تَفْرَحْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ .(90)
اين آيه درباره قارون است كه به واسطه نعمتهاى دنيايى، به خود مىباليد و بسيار
مغرور بود. بنى اسرائيل براى نصحيت او به نزدش آمدند و گفتند:
لا تَفْرَحْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ ؛ خيلى سرمستى نكن، خدا
فرحين را دوست نمىدارد. معمولاً در ادبيات فارسى تعبير «سرمستى» براى اين گونه
سرورها و فرحهاى افراطى به كار مىرود. اين گونه شادىها مسلّماً نامطلوب است؛
زيرا نه تنها كمكى به حركت تكاملى انسان نمىكند، بلكه انسان را در دام شيطان
مىاندازد، او را غافل و مغرور ساخته از وظايف و تكاليفش باز مىدارد و موجب مىشود
كه به ديگران فخر بفروشد. در بعضى از آيات قرآنى هم اشاره شده است كه كسانى كه در
دنيا خيلى سرور داشتند، وضعشان در آخرت خيلى خوب نيست: إِنَّهُ
كانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُور ؛(91) در وصف
جهنميان مىفرمايد، آنها كسانى هستند كه در دنيا خوش گذرانى كرده و زندگى را به
شادى و سرمستى مىگذراندند.
حزن مطلوب
در مقابل، حزنى كه انسان را متوجه خدا، آخرت و مسؤوليتهاى شرعى و اجتماعى اش
كند، حزنى مطلوب است؛ حزن از اين كه چرا در انجام تكاليف كوتاهى كرده ايم. انسان
عاقلى كه مرتكب گناهى شده، اگر متوجه شود اين عمل موجب شده كه سعادت آخرت را از دست
بدهد، در حالى كه مىتوانست با انجام دادن كار ديگرى سعادت دنيا و آخرت را كسب كند،
محزون مىشود. اين گونه حزنها اگر به حد افراط نرسد، مطلوب است، اما اگر به حدى
برسد كه انسان را از كار و زندگى باز دارد و باعث شود كه فرد تكاليف شرعى خود را
نتواند انجام دهد، هيچ فايدهاى ندارد. غم و غصهاى كه موجب شود انسان در زندگى
نتواند درس بخواند، عبادت كند، جهاد برود، به اجتماع خدمت كند و ساير فعاليتهاى
مطلوب دينى را انجام دهد، چه فايدهاى دارد؟ بنابراين مرتبهاى از حزن هم مىتواند
مطلوب باشد؛ و آن زمانى است كه انسان را وادار به جبران گذشته نمايد و تكاليف و
كارهاى خيرى كه باعث سعادت آخرت او مىشوند انجام دهد.
شادى در گرو تأمين خواست افراد
نكته سومى كه بايد در نظر داشت اين است كه سرور و شادى براى هر كسى وقتى حاصل
مىشود كه خواسته اش تأمين شود. اما خواستههاى افراد يكسان نيست و شادى افراد با
يكديگر تفاوت دارد؛ براى مثال، وقتى شما مىخواهيد كودك خردسالتان را شاد كنيد ممكن
است زمانى اين كار را با دادن خوراكى و يا اسباب بازى انجام دهيد، و وقتى كودك
مقدارى بزرگ تر شد، برايش قصه و داستان تعريف كنيد. اينها انواع شادى كودكانه است
كه با خوردن، بازى كردن، شنيدن داستانهاى خنده دار و نظاير آنها حاصل مىشود. اما
در سنين جوانى، كسانى كه رشد طبيعى و معقولى دارند و ابعاد روانى آنان رشد پيدا
كرده است، ديگر به اين چيزها چندان شاد نمىشوند. انسان در جوانى خواستههاى ديگرى
دارد؛ به جز خواستههايى كه مربوط به جهات بدنى مىشود، از نظر روانى هم
خواستههايى دارد. جـوان دلش مىخواهد شخصيت و احترام داشته باشد. از دوره نوجوانى
اين خواست در فرد شكوفا مىشود و البته گاهى هم حالت بسيار افراطى پيدا مىكند؛
مثلاً گاهى پرخاش گرى جوان براى اين است كه مىخواهد شخصيت خودش را نشان دهد. انسان
در هر سنى به طور طبيعى خواستههايى دارد كه اگر تأمين گردد شاد مىشود. البته برخى
خواستههايى هم وجود دارد كه در طول زندگى ادامه دارد؛ مانند نيازهايى كه انسان به
خوراك، مسكن و... دارد.
شادى مطلوب در نظر اسلام
اكنون با توجه به نكتههايى كه بيان گرديد، بايد ببينيم كه آيا شادى از نظر
اسلام امرى مطلوب است يا نامطلوب؟ در پاسخ بايد بگوييم هر نوع شادى كه در جهت كمال
معنوى باشد مطلوب است. اگر شما بخواهيد كسى را كه آن قدر روحش تعالى پيدا كرده كه
جز با مناجات خدا و سرساييدن به آستان الهى شاد نمىشود شاد كنيد، مسلّماً بايد
زمينهاى را فراهم كنيد كه او بتواند به عبادتش بپردازد. امام سجاد (عليه
السلام) در يكى از مناجات هايش عرض مىكند: وَ
اسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَيْرِ اُنْسِكَ ؛(92)
از هر لذتى كه از غير اُنس با تو بردم استغفار مىكنم، هر سرورى كه جز از لقاى تو
حاصل شود، براى من گناه است، از چنين شادمانى به تو پناه مىبرم. كسانى آن چنان اوج
پيدا مىكنند كه جز در اثر اُنس با خدا و مناجات با او و نهايتاً لقاى الهى به چيزى
شاد نمىشوند، اگر انسان بخواهد چنين كسانى را شاد نمايد، بايد كارى كند كه
مزاحمتها و موانع راهشان برداشته شود و آنها در اين مسير پيشرفت كنند. چنين شاديى
است كه ارزش مطلق دارد؛ زيرا شاد كردن چنين مؤمنى براى رسيدن به مقصد خود، هيچ قيد
و شرطى ندارد. چون اينها جز از راه مشروع شاد نمىشوند، شاديشان هم به عبادت خدا و
انس با خدا است و هميشه اين شادى مطلوب است. اما شادىهاى ديگر، ممكن است شادى
دنيوى باشد، اما كمك كند به اين كه انسان در جهت تكامل معنوى پيشرفت كند يا لااقل
مبتلا به گناه نشود، مثل شادى دنيوى كه دو همسر در محيط خانواده با يكديگر دارند.
اين نوع شادى مستقيماً ارتباط با خدا و قيامت ندارد، التذاذى است كه دو همسر در
محيط خانواده از يكديگر مىبرند، اما اگر با قصد قربت انجام شود، مىتواند عبادت
باشد. اگر هم قصد قربت در كار نباشد، دست كم مانع از ابتلاى به معصيت است. البته
اين هم مرتبهاى از عبادت است؛ زيرا براى جلوگيرى از ابتلاى به معصيت صورت گرفته
است.
شادىهاى دنيوى كه مؤمنان در زندگى خودشان دارند به اين منظور است كه براى انجام
عبادات و وظايفشان نشاطى داشته باشند. مزاح مخصوصاً در سفر در حدى كه افراط نشود و
موجب لغو و اتلاف وقت نگردد و هم چنين تمسخر، توهين و اذيت ديگران را به دنبال
نداشته باشد مطلوب است، تا جايى كه از مستحبات بوده و در اسلام بر آن تأكيد شده است. اين يك شادى دنيوى است كه موجب جلوگيرى از ملال، افسردگى و
خستگى است و به علاوه، از چيزهايى است كه مانع از انجام وظايف بعدى نمىشود. فراهم
كردن وسايل چنين شادى براى ديگران و نيز شاد شدن خود انسان هم در اين حد عيبى ندارد
و مطلوب است.
به هر حال، ملاكْ شاد كردن مؤمن است و مؤمن از آن جهتى كه مؤمن است هيچ گاه به
گناه شاد نمىشود؛ شادى او يا مستقيماً در ارتباط با خدا است و يا براى تكامل معنوى
و انجام وظايف و يا دست كم براى جلوگيرى از گناه مىباشد. البته با توجه به نكته
آخر، كه گفتيم مراتب ايمان افراد با يكديگر فرق مىكند، طبيعتاً شاد كردن افراد هم
فرق مىكند و اين مسأله منحصر به افراد بالغ نمىباشد بلكه شامل بچهها هم مىشود.
شاد كردن مؤمنى هم كه هنوز در سن طفوليت است و تازه به تكليف رسيده ثواب دارد.
شادكردن او در همان حدى است كه او مىفهمد. اگر شما بخواهيد وسايل شادى را در حد
كسانى كه در اوج معرفت هستند براى يك كودك فراهم كنيد، او اصلا درك نمىكند و هيچ
وقت با آنها شاد نمىشود. در هر حال، بيرون آوردن اين مؤمن از افسردگى مطلوب است؛
زيرا افسردگى برايش ضرر دارد. البته از بين بردن حزنى كه براى خدا است و باعث اين
مىشود كه فرد در جهت انجام وظايفش موفق تر باشد، مطلوب نيست؛ مثلاً ما نبايد كسى
را كه در مجلس عزاى سيدالشهد(عليه السلام) مشغول گريه
است، براى اين كه شاد بشود به خنده بيندازيم؛ زيرا اين مجلس اصلا براى گريه كردن و
براى غمگين بودن است. اين جا جاى شاد كردن نيست، اين جا جايى است كه گريه كردن و
غمگين بودن مطلوب است. يا اگر كسى را كه در نيمه شب با خدا راز و نياز مىكند و
اشكش جارى شده و در حالت حزن قرار دارد، بخندانيم، آيا كار خوبى انجام داده ايم؟!
قطعاً اين شادىها مطلوب نيست و متقابلا آن حزنهايى هم كه انسان را از حركت طبيعى
به سوى سعادت دنيوى و اخروى باز دارد نامطلوب است.
البته بايد توجه داشته باشيم كه برخى ممكن است به اتكاى اطلاق اين گونه روايات،
خواستههاى نفسانى خود را ارضا كنند. انسانهايى كه مىخواهند خوش گذرانى و
بذله گويى كنند، بخندند و بخندانند و...، استدلال مىكنند به اين كه ادخال سرور به
مؤمن ثواب دارد! حال آن كه هر ادخال سرورى ثواب ندارد. اگر ادخال سرور در جهت تكامل
باشد و لااقل موجب شود كه موانع عبادت و تكامل شخص برطرف گردد و در راه انجام
وظايفش نشاطى پيدا كند، مىتواند مطلوب باشد، چه خود انسان وسايل آن را فراهم كند،
چه ديگران به اين شادى كمك كنند.
به هر حال، واقع نگرى و واقع بينى انسان را متوجه اين امر مىكند كه در اين دنيا
گرفتارىهاى زيادى براى همه انسانها پيش مىآيد و فقط نوع، شكل و زمان آن با
يكديگر فرق مىكند؛ گاهى بيمارى، فقر و گرفتارى است، گاهى از دست دادن عزيزى است،
گاهى هم بلاهاى اجتماعى مانند زلزله، سيل و طوفان است. مسلّماً كمك كردن به چنين
كسانى كه مبتلا به چنين غم و اندوههايى شدهاند و از انجام وظايف خود بازماندهاند
و در نهايت، شاد كردن آنها از بهترين عبادات است. البته بايد توجه داشته باشيم كه
شرط هر عبادتى قصد قربت است.
درس دوازدهم : دامهاى شيطانى
يَا ابْنَ جُندَب اَقِلَّ النومَ بِاللَّيلِ وَالكلامَ
بِالنَّهارِ فَما فى الجَسَد شيىءٌ اَقلُّ شُكراً مِن العَيْنِ وَاللّسانِ فَاِنَّ
اُمَّ سليمان قالت لِسُلَيْمان (عليه السلام)
: يا بُنَىَّ ايّاكَ وَالنّومَ فَاِنَّهُ يُفْقِرُكَ يومَ
يَحتاجُ الناسُ اِلى اعمالِهم. يَا ابْنَ جُنْدَب اِنَّ لِلشَّيطانِ مَصائِدَ
يَصْطادُ بها فَتَحامُوا شِباكَهُ و مَصائِدَهُ قُلْتُ يَا ابْنَ رسولِ اللّه و ما
هِىَ قال اَمّا مَصائِدُهُ فصَدٌّ عَنْ بِرِّ الاِخوانِ و اَمّا شِباكُهُ فَنَوْمٌ
عن قَضاءِ الصَّلواتِ الّتى فَرَضَهَا اللّهُ. أَمَا اِنَّهُ ما يُعْبَدُ اللّهُ
بِمِثْل نَقْلِ الاَقدامِ اِلى بِرِّ الاِخْوانِ و زِيارتِهِمْ وَيْلٌ لِلسّاهينَ
عَنِ الصَّلَواتِ النّائِمينَ فِى الْخَلَواتِ اَلْمُسْتَهْزِئينَ بِاللّهِ وَ
اياتِهِ فِى الْفَتَراتِ «أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الاْخِرَةِ وَ لا
يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا
يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.»(93)
آثار سوء پرخوابى و پرحرفى
از جمله موضوعات مورد تأكيد علماى اخلاق و ارباب سير و سلوك، پرهيز از پرخوابى و
پرحرفى است. اين دو، موانعى مهم و رايج براى رسيدن به كمال معنوى و تقرب الى الله
به شمار مىآيند. البته چيزهاى ديگرى مانند پرخورى نيز مانع رسيدن انسان به كمال
معنوى مىگردد؛ اما در مورد آنها ممكن است بگوييم به سبب لذايذ يا منافعى كه دارند
توجه انسان را به خود جلب مىكنند. در حالى كه امرى مانند خوابيدن، فى نفسه هيچ مطلوبيت و يا فايدهاى حتى براى دنياى انسان ندارد، مگر آن اندازهاى كه موجب
رفع نياز انسان و تجديد قواى او براى پرداختن به وظايف واجبش مىگردد. بر خلاف
لذّتِ خوردن كه ممكن است براى انسان ايجاد انگيزه نمايد، خوابيدن لذتى براى انسان
ندارد، اگر هم لذتى داشته باشد، مربوط به مقدمات آن و يا موقعى است كه انسان از
خواب برمىخيزد. كسانى كه از روى تنبلى و يا در اثر پرخورى زياد مىخوابند، نه تنها
از كمالات معنوى و انسانى محروم مىشوند، بلكه از وظايف دنيوى خود نيز باز
مىمانند.
هم چنين يكى از كارهايى كه انسان براى انجام دادن آن بايد انرژى زيادى مصرف كند،
حرف زدن است. سخنرانان و معلّمان، خصوصاً كسانى كه از لحاظ جسمىضعيف ترند،
به اين موضوع به خوبى واقف اند؛ زيرا پس از سخنرانى و يا تدريس آثار خستگى و از دست
دادن انرژى را به وضوح در خود احساس مىكنند. حرف زدن زياد باعث مىشود تا انسان از
انجام اعمال مفيد باز بماند. البته اگر مقصود از حرف زدن، تعليم و موعظه و كمك كردن
به ديگران باشد نه تنها مذموم نيست بلكه امرى لازم و ضرورى است، اما صِرف پرگويى و
پرحرفى نه نفع دنيوى به دنبال دارد و نه نفع اخروى؛ حتى ممكن است انسان در اثر آن
به لغزشهاى زيادى هم مبتلا شود كه براى دنياى او هم ضرر داشته باشد. در اثر همين
پرگويىها است كه كدورتها پيدا مىشود، تنشها به وجود مىآيد و از لحاظ معنوى هم
انسان دچار گناهانى هم چون غيبت، تهمت و مفاسد ديگرى از اين قبيل مىگردد. افرادى
كه به پرحرفى عادت كرده اند، از اين كار خود لذت مىبرند. ابتلاى به اين عادت زشت
كه به دست خود انسان صورت مىگيرد، موجب به خطر افتادن منافع دنيوى و اخروى انسان
مىگردد. بنابراين انسان بايد مراقب باشد تا خداى ناكرده به پرخوابى و پرحرفى عادت
نكند.
سفارش امام صادق(عليه السلام) به عبدالله بن جندب
اين است كه، شبها كم بخواب و روزها كم حرف بزن. حضرت در ادامه، كلامى را به اين
مضمون از مادر حضرت سليمان(عليه السلام) خطاب به فرزندش
نقل مىكند كه، خوابيدن زياد، روزى كه محتاج به چيزى هستى كه كسب نكردهاى تو را
فقير مىكند؛ يعنى روزى مىآيد كه تو به اعمالت احتياج دارى اما به دليل خوابيدن
زياد آن اعمال را انجام ندادهاى و فقير شدهاى و دستت خالى است. اگر انگيزه انسان
از خوابيدن رفع خستگى و تجديد قوانباشد، كار عاقلانهاى انجام نداده است؛ زيرا اين كار به منزله تلف كردن بيهوده بخشى از عمر است.
انسانى كه خواهان عمرى طولانى است، با خوابيدن زياد در واقع بخشى از زندگى اش را
تعطيل مىكند.
عادت زشت ديگر، پرگويى است. كسانى كه بى جهت به پر حرفى عادت كرده اند، به آسانى
نمىتوانند خودشان را كنترل كنند؛ زيرا سكوت كردن براى آنها به منزله زندانى شدن
است!
امام صادق(عليه السلام) مىفرمايد: در بين اندامهاى
بدن انسان هيچ كدام ناسپاس تر از چشم و زبان نيستند. انسان به هر عضوى از اعضاى بدن
خود خدمت كند، متقابلا آن عضو هم خدمتى براى او انجام مىدهد. اما چشم و زبان
اين گونه نيستند؛ يعنى ما هر قدر بيش تر به اين اعضا خدمت كنيم، آنها كم تر به ما
خدمت خواهند كرد. چشمى كه بسيارى از اوقات خواب است، چگونه مىتواند به ما خدمت
كند؟ زبانى كه زياد حرف مىزند و انسان براى اين كار انرژى زيادى مصرف مىكند، چه
خدمتى براى ما انجام مىدهد؟ البته، اگر اين كار نفعى براى ما داشته باشد، مثلاً از
زبان در انجام عبادت، وظيفه، موعظه و... استفاده كنيم، نه تنها كار بيهودهاى انجام
نداده ايم، بلكه بهترين بهره را از آن برده ايم.
لزوم پرهيز از افراط و تفريط در خوابيدن
در اين جا، توجه به چند نكته لازم و ضرورى است. اول اين كه انسان بايد ازافراط و
تفريط به دور باشد. مثلاً گاهى، افراد با شنيدن سفارشهايى كه درباره كم خوابى شده
است و يا با خواندن داستانهايى كه از چگونگى غلبه بر خواب از بزرگان نقل گرديده،
درصدد انجام آن امور برمىآيند و با اين كار سلامتى خود را به خطر مىاندازند. به
هرحال، بدن انسان احتياج به استراحت دارد. يكى از نعمتهاى خدا اين است كه وسيله
خواب و استراحت را براى انسان فراهم كرده است: وَ جَعَلْنا
نَوْمَكُمْ سُباتاً؛(94)
ما خواب را مايه راحتى و آرامش شما قرارداديم. مسلّماً خواب يكى از نعمتهاى
الهى است كه بايد از آن به نحو مطلوب استفاده كرد. كسانى هستند كه مبتلا به
بى خوابىاند و براى رفع اين حالت و اين كه مقدار كمى به خواب بروند، مرتب داروهايى
را كه عوارض جانبى هم دارند، مصرف مىكنند. بنابراين، داشتن خواب طبيعى نعمتى بزرگ است و نبايد آن را از دست داد.
سخن در اين است كه انسان بيش از حد لازم نخوابد و فعاليتهاى حياتى خود از قبيل فكر
كردن، كار كردن و... را تعطيل نكند. البته مقدار نيازى كه افراد به خواب دارند با
يكديگر متفاوت است و بستگى به نوع مزاج افراد، سنين مختلف عمر، فعاليتهاى انسان
و... دارد. معمولاً افراد خودشان با تجربهاى كه دارند و يا دستورى كه پزشك به آنها
مىدهد، نياز بدن خود به خواب را مىدانند. بنابراين رعايت آن حداقلها ضرورى است و
انسان نبايد با بى توجهى نسبت به آن، موجبات فراهم آمدن بيمارى مخصوصاً در سنين آخر
عمر را فراهم آورد.
نكته دوم اين است كه سفارش و تأكيد بر كم خوابيدن در شب به معناى زياد خوابيدن
در روز نيست؛ زيرا انسان به طورطبيعى شبها مىخوابد و روزها كار مىكند. البته در
بعضى از مناطق كره زمين كه به طور متوالى چند ماه از سال شب و چند ماه ديگر روز
است، انسانها برنامه زندگى خود را به گونهاى تنظيم مىكنند كه هم به خواب و هم به
كارشان برسند. اما در بيش تر مناطق زمين كه شب و روز متناوباً و با اندكى تفاوت و
يا تساوى جا به جا مىشوند، انسانها معمولاً خوابشان را در شب و كارشان را در روز
انجام مىدهند؛ چرا كه روز براى فعاليت و تلاش و كوشش مناسب است:
إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلاً؛(95)
و تو را در روز، آمد و شدى دراز است.
بنابراين، در اين كه وقت خواب شب است بحثى نيست، اما اين كه چقدر بايد بخوابيم
نكتهاى است كه پيش از اين نيز متذكر شديم و بايد به آن توجه داشته باشيم؛ يعنى
بدانيم كه نياز انسانها به خواب با يكديگر متفاوت است و اين مسأله بستگى به شرايط
زندگى افراد دارد. درست است كه شب براى استراحت و آرامش قرار داده شده است، اما به
اين معنا نيست كه از همان سر شب تا هنگام طلوع آفتاب بخوابيم. اجمالا از دستورات
قرآن چنين استفاده مىشود كه نياز انسان به خواب آن چنان زياد نيست و مقدار كمى از
شب براى استراحت و تجديد قوا لازم است. قرآن به پيامبر اكرم (صلى
الله عليه وآله) مىفرمايد: قُمِ اللَّيْلَ إِلاّ
قَلِيل ؛(96) تمام شب
را به عبادت بپرداز مگر اندكى را. هم چنين قرآن در وصف متقين مىفرمايد: كانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ
وَ بِالاَْسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ؛(97)
و از شب اندكى را خواب مىكردند و سحرگاهان از درگاه خدا طلب آمرزش و مغفرت
مىكردند. اگر قرار بود كه انسان نيمى از شبانه روز را به استراحت و خواب
بپردازد، هيچ گاه قرآن چنين مسايلى را عنوان نمىكرد. از لحن و بيانات قرآن پيدا
است كه انسان احتياج به خوابهاى طولانى ندارد.
برنامه ريزى خواب
اگر ما به دستورات بيان شده در روايات عمل كنيم، مىتوانيم نياز بدنمان را به
خواب با ساعات كم ترى تأمين كنيم؛ از جمله اين كه اگر ما قسمت عمده خواب خود را قبل
از نيمه شب قرار دهيم، بسيار مفيدتر خواهد بود تا اين كه آن را به بعد از نيمه شب
موكول كنيم. متأسفانه امروزه شرايط زندگى به گونهاى شده است كه خواب بيش تر
خانوادهها از نيمه شب به بعد است. در زمان پيامبر و ائمه اطهار(عليهم السلام)
و برخى زمانهاى ديگر كه مردم به دستورات اسلام و ائمه(عليهم السلام) عمل مىكردند، برنامه هر شب آنها به اين صورت بود كه اول مغرب
نمازشان را به جماعت مىخواندند، سپس به منزل رفته و شام مىخوردند، مجدداً به مسجد
برگشته و نماز عشا را مىخواندند و آن گاه به منزل رفته و مىخوابيدند. البته،
امكانات و شرايط زندگى هم به گونهاى بود كه به اين برنامه كمك مىكرد؛ مثلاً نبودن
برق و تاريكى شب يكى از دلايل زودتر خوابيدن مردم بود.
خواب سرشب علاوه بر اين كه نياز عمده بدن را تأمين مىكند، موجب مىشود تا انسان
بتواند سحر با نشاط از خواب برخيزد و به عبادت بپردازد. طبيعى است كسى كه تا
نيمههاى شب به تماشاى تلويزيون مىپردازد، نمىتواند چنين برنامهاى داشته باشد؛
زيرا خستگى و كسلى او حتى مانع از اداى به موقع فريضه صبح مىگردد.
در گذشته، مسلمانان كمبود خواب خود در شب را با خواب قيلوله در روز جبران
مىكردند. اين خواب كه قبل از ظهر و حدود نيم ساعت به طول مىانجاميد، از سويى،
موجب برطرف شدن خستگى كار روزانه مىشد و از سوى ديگر، آمادگى لازم را در مسلمانان
فراهم مىكرد تا با نشاط بيش ترى نمازظهر خود را به جا آورند. اين شيوه زندگى، به مسلمانان كمك مىكرد تا از خوابيدن كم اما به موقع خود، بيش ترين بهره
و نشاط لازم را ببرند.
اگر چه امروزه شرايط زندگى نسبت به گذشته تغيير كرده است، اما با برنامه ريزى
درست و سعى و تلاش مىتوانيم از اوقات زندگى خود حداكثر استفاده را ببريم، مثلاً
نبايد وقت خود را صرف تماشاى فيلمهاى بى فايده و يا برنامههاى سرگرم كنندهاى
كنيم كه نه به درد دنياى ما مىخورد و نه آخرتمان و چه بسا ضرر هم دارند. افرادى كه
احتياج به مطالعه دارند، خصوصاً طلبهها كه عادت دارند اول شب مطالعه كنند، بهتر
است قسمت عمده مطالعه خود را به آخر شب موكول نمايند. اين كار باعث مىشود تا اولا،
به دليل بازتر بودن و آمادگى بيش تر ذهن، استفاده بيش ترى از مطالعه عايد گردد و
ثانياً، فرصتى فراهم شود تا انسان به نافله شب و قرائت قرآن نيز بپردازد.
نكته ديگر اين كه صِرف كم خوابيدن در شب به تنهايى موضوعيت ندارد، بلكه نحوه
سپرى كردن آن مهم است. هدف از بيدار ماندن، گپ زدن و انجام كارهاى لغو و بى فايده و
يا خداى ناكرده كشيده شدن به سمت امور مشتبه نيست، بلكه براى پرداختن به عبادت فردى
و خودسازى است: وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ
لَيْلاً طَوِيل ؛(98) و
شب را [در نماز] به سجده خدا پرداز و شب دراز را به تسبيح و ستايش او صبح گردان.
وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ
يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُود ؛(99)
و بخشى از شب بيدار و متهجد باش و نماز شب كه بهره افزونى براى تو است به جاى آور،
باشد كه خدايت به مقام محمود (شفاعت) مبعوث گرداند.
از روايات و احاديث چنين برمىآيد كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در طول شب چندين مرتبه مىخوابيدند و بيدار مىشدند. مستحب است
كه مؤمنان بعد از بيدار شدن در نيمه شب، ابتدا چهار ركعت نافله بخوانند و بعد
استراحت كنند. مجدداً بيدار شوند و چهار ركعت ديگر بخوانند و باز استراحت كنند... .
البته اين برنامه براى كسانى است كه بتوانند به خوبى از آن استفاده كنند به گونهاى
كه به كار و وظايف واجبشان لطمهاى وارد نيايد. كسانى كه مىخواهند از دقايق عمرشان
حداكثر استفاده را ببرند، بايد براى كيفيت و تقسيم مطلوب آن نيز برنامه ريزى كنند. اما كسانى كه دلشان مىخواهد وقتشان را
طورى بگذرانند كه حتى نفهمند عمرشان چگونه گذشته است، احتياجى به برنامه ريزى
ندارند؛ چرا كه شيطان زمينه را به گونهاى فراهم مىكند كه همواره سرگرمىهايى از
قبيل جدول پر كردن، فيلم تماشا كردن، سخن لغو گفتن و... براى آنها مهيا باشد.
بر خلاف شب، كه مخصوص خودسازى و انجام عبادات فردى است، روز براى عبادات جمعى و
فعاليتهاى اجتماعى از قبيل تحصيل، تدريس، جهاد، كمك به مستمندان و...است. انجام
بعضى از مشاغلى كه جامعه به آنها نياز دارد، علاوه بر اين كه واجب كفايى است، اگر
به قصد قربت باشد، بزرگ ترين عبادت است. بنابراين مىتوان گفت كه كارهاى اجتماعى
بيش تر در روز و كارهاى فردى و امورى كه پنهانى بودن آنها مطلوب است، بيش تر در شب
انجام مىشود. يكى از برنامههاى شبانه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ، حضرت على(عليه السلام) و ساير ائمه(عليهم السلام) رسيدگى به فقرا بود به
گونهاى كه شناخته نشوند. حال اگر ما از
انجام اين امور در شب عاجزيم، حداقل مىتوانيم انفاق سرّى را جزو برنامههاى روزمان
قرار دهيم.
دو دام شيطان
نيكى كردن به برادران دينى، خصوصاً شيعيان، از جمله مواردى است كه ائمه اطهار(عليهم السلام) روى آن تأكيد فراوان كردهاند و روايات متعددى در اين زمنيه وجود
دارد. امام صادق(عليه السلام) نيز در ادامه اين روايت
شريف مىفرمايد: يا بْنَ جُنْدَب اِنَّ لِلشَّيطانِ مَصائدَ
يَصْطادُ بها فَتَحامُوا شِباكَهُ و مَصائِدَهُ قلتُ يا بْنَ رسولِ اللّهِ و ما
هِىَ؟ قال: اما مَصائِدُهُ فَصَدٌّ عَنْ بِرِّ الاِخوانِ، و اَمّا شِباكُهُ
فَنَوْمٌ عَنْ قَضاءِ الصّلَواتِ الّتى فَرَضَهَا اللّهُ، اَما اِنَّهُ ما يُعْبَدُ
اللّهُ بِمِثْلِ نَقْلِ الاَقْدامِ اِلى بِرِّالاِخْوانِ و زِيارَتِهِمْ، وَيْلٌ
لِلسّاهينَ عَنِ الصَّلَواتِ، النّائِمينَ فِى الْخَلَواتِ الْمُسْتَهْزِئينَ
بِاللّهِ وَ آياتِهِ فىِ الفَتَراتِ.
شيطان دامهايى دارد كه به وسيله آنها انسانها را صيد مىكند. از بزرگ ترين،
عمومىترين و مؤثرترين دامهايى كه شيطان براى آدميزاد مىگستراند، يكى اين است كه
انسان را از خدمت كردن به ديگران، به ويژه برادران دينى خود باز مىدارد، دوم آن كه
كارى مىكند تا انسان نمازهايش را به موقع نخواند.
انسان ممكن است با انجام دادن واجبات و فرايض دينى خود فكر كند كه به طور كامل
به وظيفه اش عمل كرده است، در حالى كه رفع نيازهاى مادى و معنوى برادران ايمانى نيز
در حد توان از جمله وظايف دينى مسلمانان مىباشد. خصوصاً افرادى كه فعاليت خاصى مثل
تحصيل، تدريس، نويسندگى و... را انجام مىدهند، بايد بدانند كه وظايفى هم نسبت به
ديگران، از جمله اقوام، همسايه ها، هم حجره اىها و دوستان دارند، اما متأسفانه
اين گونه افراد به دليل تمركز روى يك فعاليت خاص، كم تر به اين نكته توجه دارند و
از انجام اين وظيفه مهم غافل اند. اين غفلتى است كه اولا، مقدمات آن را شيطان فراهم
مىكند؛ ثانياً، به ما القا مىكند كه اصلا چيزى ندارى كه بخواهى به ديگران كمك
كنى؛ ثالثاً، ما را نسبت به نيازهاى ديگران بى تفاوت مىكند؛ يعنى حالتى را در ما
ايجاد مىكند كه با خود بگوييم به من ربطى ندارد كه ديگران نياز دارند يا ندارند،
يا مىگوييم من زحمت كشيدهام و به اندازه رفع نياز خودم چيزى را به دست آورده ام،
آنها هم بروند زحمت بكشند تا محتاج ديگران نباشند. حضرت در ادامه مىفرمايد: هيچ
عبادتى بالاتر از اين نيست كه انسان در راه كمك كردن به برادران دينى خود قدمى
بردارد، حتى اگر هم در اين راه موفق به رفع نياز آنها نگردد. نه تنها احسان و خدمت
به برادران دينى بالاترين عبادت است، بلكه ديدار دوستان، البته اگر براى خدا باشد،
نيز بالاترين عبادت است.
از ديگر دامهاى شيطانى، بازداشتن انسان از خواندن نماز اول وقت است. آنچه انسان
را مستقيماً در مسير تقرب الى الله به پيش مىبرد، نماز است. نماز رابطه مستقيم
بنده با خالق است. از جمله مسايلى كه باعث مىشود انسان نتواند به درستى از نمازش
استفاده كند، زياد خوابيدن، دير خوابيدن و بد خوابيدن است. وقتى انسان ديگر اهتمامى
به خواندن نماز اول وقت نداشته باشد، نسبت به مسايل دين نيز بى اعتنا مىشود و كم
كم كارش به جايى مىرسد كه با ديده تمسخر به مناسك دينى مىنگرد:
ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا
بِآياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ ؛(100)
سرانجام كار آنان كه به اعمال زشت و كردار بد پرداختند اين شد كه كافر شده و آيات
خدا را تكذيب و تمسخر كردند. اگر خداى ناكرده انسان در اين مسير خطرناك قرار
گرفت و نسبت به نماز بى اهميت شد، در واقع با اين كار مقدمات كافر شدن خود را فراهم
ساخته است.
از جمله دلايل بى اعتنايى به دين و تمسخر آن، قرار گرفتن انسان در محيطى است كه
در آن جا عوامل انحراف و دنياگرايى زياد است به گونهاى كه آيات الهى كم تر به گوش
مىرسد، موعظه كم تر است و دست رسى به استاد و مربى مشكل است. قرآن كريم در مورد
كسانى كه عهد خدا و سوگند خود را به بهايى اندك مىفروشند، مىفرمايد:
أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الاْخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ
اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ
عَذابٌ أَلِيمٌ ؛(101)
اينان را در دار آخرت بهرهاى نيست و خدا از خشم با آنها سخن نگويد و به نظر رحمت
در قيامت بدانها ننگرد و از پليدى گناه پاكيزه نگرداند و آنان را (در جهنم) عذاب
دردناك خواهد بود.
از خداوند متعال مىخواهيم كه ما را به وظايف خود آشنا و از شر وسوسههاى شيطان
دور سازد.