درس هفتم : رابطه ابزار انگارى دين و جهل دينى
يَا ابْنَ جُندب، قديماً عَمُرَ الجهلُ و قَوِىَ اساسُهُ و
ذلكَ لِاتِّخاذِهِم دينَ اللّهِ لَعِباً حتّى لَقَدْ كانَ المُتَقَرِّبُ مِنهم
الَىِ اللّهِ بِعَمَلِه يُريدُ سِواهُ اولئكَ هم الظّالِمونَ.
«جهل» در فرهنگ اسلامى
امام صادق(عليه السلام) در اين فراز از سخن خود
مىفرمايند: از ديرباز، بنيان جهل و نادانى قوى گرديده، بازارش رونق گرفته،
پايه هايش محكم شده و ريشه دوانده است. سپس يكى از عوامل رونق دهنده بازار جهل و
تحكيم آن را اين مىدانند كه دين خدا را به بازى گرفته اند، آن چنان كه حتى كسانى
كه علم خود را وسيله تقرّب به خدا قرار دادهاند نيز مقصد و نيتشان خدايى نيست و
دنبال غير او هستند. حضرت اين گونه افراد را با وصف ستم پيشگان معرفى مىكند.
براى تبيين اين فراز از روايت بايد نكاتى روشن شود. اولا، منظور حضرت از اين كه
مىفرمايند: «از ديرباز اساس جهل محكم شده، بازارش رونق گرفته و رواج يافته است»
چيست؟ ثانياً «جهل» به معناى ندانستن يك سلسله مفاهيم يا روابط بين پديدههاى طبيعى
است، و اين چه ربطى به دين دارد؟ هر قومى از گذشته تاكنون براى شناخت مسايل و
پديدههاى عالم زحمت كشيده اند، درس خوانده اند، آزمايش كردهاند و به همان مقدار
جهلشان را برطرف كردهاند و به علم دست يافته اند، تا آن جا كه در هر رشته، از
هندسه و رياضى و مكانيك و ديگر علوم متخصصانى تربيت نموده اند. پس اين سخن كه «جهل
از قديم رواج پيدا كرده است، آن هم به دليل اين كه دين خدا را به بازى گرفته اند»
يعنى چه؟
منظور حضرت صادق(عليه السلام) از «جهل» در اين
روايت، جهل نسبت به معلومات مادى نيست. از نظر انبيا و اولي(عليهم السلام) ،
معلوماتى كه سعادت انسان مرهون يادگيرى آنها است اين گونه معلومات مادى نيست.
دانشهايى كه براى نيل به سعادت لازم است و هركس در هر زمان و در هر شرايطى از
زندگى اجتماعى كه قرار دارد، بايد آنها را فرا بگيرد، مربوط به اعتقادات و اصول دين
است؛ شناخت خدا، سرنوشت انسان، جهان آخرت، راه صحيح زندگى و مانند آن، كه به وسيله
انبي(عليهم السلام) تبيين مىشود. علمى كه بشر بدان
نيازمند است اين گونه علمها است، و اگر نداشته باشد جاهل است گرچه در ساير
زمينهها فيلسوف دهر باشد. كسى كه نداند هدف زندگى اش چيست، پس از مرگ به چه عالمى
مىرود و چه سرنوشتى در انتظار او است، جاهل است، اگرچه سفينههاى فضاپيما بسازد.
«جهل» در فرهنگ انبيا و اولي(عليهم السلام) و قرآن به
اين مفهوم است. اين معنا با آنچه در بين ما متداول است تفاوت دارد.
عامل اصلى رواج جهل دينى در بين مردم
اين كه چرا مردم اين قدر در جهل فرو رفتهاند و از علوم و معارفى كه خداى متعال
به وسيله انبي(عليهم السلام) در اختيارشان گذاشته
كم تر استفاده كرده و مىكنند، دلايل گوناگونى دارد. يكى از دلايل آن، دامن زدن
زورمداران و زرمداران به اين مسأله است. اگر مردم و جامعه آگاه باشند آنان
نمىتوانند به مطامع خود برسند. تعاليم انبيا آگاهى بخش و جهل برانداز، و در نتيجه
ضد منافع آنان است. از اين رو آنان پيوسته در تلاش بوده و هستند كه نگذارند دعوت
انبي(عليهم السلام) گسترش يابد.
عامل ديگر اين است كه خود دين داران و كسانى كه خود را پيرو پيامبران(عليهم السلام) و حامل علوم و معارف آنان و متولّى دين مىدانند، دين را جدّى
نمىگيرند، بلكه آن را وسيلهاى براى سرگرمى، امرار معاش و ديگر اغراض دنيوى قرار
مىدهند. وقتى خود متديّنان و متولّيان دين، آن را جدّى نگيرند، آيا مىتوان انتظار
داشت كه حرف آنها در ديگران اثر كند؟ مردم به اينها نگاه مىكنند، همان راهى را
مىروند كه آنها رفته اند، همان كارى را ياد مىگيرند كه آنان انجام مىدهند، هرچند
بازى با دين خدا باشد. اين يكى از عواملى است كه مانع رواج دين در جامعه و موجب
مسلط شدن جهل بر مردم و محروميت آنها از معارف و حقايقى مىشود كه انبي(عليهم السلام) در اختيارشان مىگذارند.
آن گونه كه تاريخ نشان مىدهد و متون دينى نيز مؤيّد آن است، عامل اصلى انحرافات
مردم «جهل» بوده است، وگرنه اصل فطرت مردم بر دين و خداپرستى نهاده شده است و
آنها به طور ناخودآگاه آن را درك مىكنند و از اين رو، در پيشگاه آفريدگار جهان
كرنش مىنمايند. شايد نتوان موردى را در قرآن پيدا كرد كه دلالت كند بر اين كه برخى
از انسانها هيچ دينى نداشته اند؛ همه جا سخن از اين است كه كسانى بودهاند كه بت
يا ماه يا خورشيد مىپرستيده اند، اما موردى را نمىتوان يافت حاكى از اين كه
عدهاى هم بودهاند كه هيچ پرستشى نداشته اند.
در تحقيقات تاريخى و ديرينه شناسى هم هر قدر تحقيق مىشود، مواردى به چشم
مىخورد كه بر وجود اديان و پرستش اقوام دلالت دارد. اين بدان دليل است كه فطرت
مردم بر پرستش آفريدگارشان بنا شده است، اما در اثر عواملى گوناگون، به جهل كشيده
مىشوند؛ مثلاً، ادعا مىكنند خدا دخترانى دارد، كه همان فرشتگان هستند، بتها عامل
شفاعت ما نزد خدايند و... . خداوند در اشاره به اين عقيده خرافى، از قول آنها
مىفرمايد: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ
زُلْفى ؛(52) آنها را
عبادت نمىكنيم، مگر براى اين كه ما را به خدا نزديك كنند.
يا مثلاً بعضى از چند خدايىها كه بعدها مسيحيان عقيده به
«تثليت» را از آنها اخذ كردند، به چند خدا اعتقاد داشتند. به همين دليل، مسيحيان
مىگويند: حضرت عيسى (عليه السلام)
ـ نعوذ بالله ـ پسر خدا است يا مىگويند: ما پسران خدا
هستيم، پدرمان هم در آسمانها است.
اين تعبيرات ناشى از جهل است. اين گونه عقايد خرافى در بسيارى از اديان و مذاهب
وجود داشته، از گذشته ترويج مىشده، كسانى هم بودهاند كه از جهل مردم سوء استفاده
مىكردهاند و خودشان را واسطه ميان خلق و خالق معرفى مىنموده اند؛ مثلاً، از مردم
پولى مىگرفتهاند تا آنها را با خالق يا مسيح(عليه السلام)
ارتباط دهند يا گناهانشان را ببخشند! هنوز هم كمابيش در بين مردم از اين گونه
جهالتها وجود دارد و كسانى نيز از آنها به نفع خود بهره مىبرند.
انبي(عليهم السلام) آمدند تا جهل مردم را برطرف
سازند، تحريفات اديان گذشته را اصلاح نمايند و اختلافات را حل كنند. قرآن كريم يكى
از اهداف بعثت پيامبران(عليهم السلام) را اصلاح
انحرافات و تحريفاتى مىداند كه در دين پديد آمده است:لِيُبَيِّنَ
لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ.(53)
اما در تفسير كلام پيامبران(عليهم السلام) هم
اختلاف نظر پيش مىآيد و در نتيجه، عدهاى مبتلا به جهالت مىگردند. برخى از
«تابو»ها به همين نحو به وجود آمده؛ يعنى در اثر جهلى كه مردم در زمينه دين و
ارتباط با خدا داشته اند.
اما دليل اين كه چرا جهل از جامعه ريشه كن نشده، آن است كه هميشه عدهاى به اين
جهالتها دامن زده اند، على رغم اينكه عدهاى نيز پيوسته در اصلاح افكار مردم و
زدودن جهالت از آنها كوشيده اند. اين جهالتها در مردم ريشه دوانده، و محكم شده
است.
همانطور كه اشاره كردم، از جمله عواملى كه موجب رواج جهل در جوامع بوده رفتار
دين داران است. وقتى مردم ديدند كسانى كه خود را متديّن معرفى مىكنند و پيرو انبي(عليهم السلام)
مىدانند و براى دين، سينه چاك مىكنند، خودشان دين را جدّى
نمىگيرند، دچار جهالت مىشوند.
در سفرى كه چندى پيش به امريكاى لاتين داشتم، يكى از كشيشها صريحاً مىگفت:
«مردم اين منطقه به حرف ما اسقفها و كشيشها اعتنايى نمىكنند، حرفهاى ما را باور
ندارند.» بعد به طور خصوصى به من گفت: «نه تنها مردم حرفهاى ما را باور ندارند،
بلكه خودمان هم اين حرفها را باور نداريم.»
از نظر آنها، دين وسيلهاى براى زندگى كردن است. به همين دليل، اگر هم به دروغ
بودن آن معتقد نباشند، آن را جدّى نمىگيرند و فقط در حد آداب و رسومى به آن نگاه
مىكنند كه از قِبل آن، ارتزاق مىكنند. بدين ترتيب، دين به صورت بازيچهاى در دست
آنها درمىآيد و براى آن كه سفره زندگيشان رنگين شود سعى در تبليغ آن مىكنند و آن
را به صورتى براى مردم تفسير مىكنند كه خوششان بيايد، تا به آنها اقبال نشان دهند.
گاهى هم اين كار خود را اين گونه توجيه مىكنند كه براى دور نشدن مردم از دين، ما
مجبوريم آن را اين طور تبليغ كنيم. امروزه كليساها كمابيش همين كارها را مىكنند.
بسيارى از اعمال را قبلا حرام مىدانستند و با آن مبارزه مىكردند، اما وقتى ديدند
نمىتوانند در مقابل مردم مقاومت كنند، عقب نشينى كردند و آنها را حلال شمردند! نه
به اين علت كه دليل جديدى پيدا كرده اند، بلكه مىگويند اگر اين كار را نكنيم، همين
مقدار اعتقادى را هم كه مردم نسبت به مسيحيت دارند از دست مىدهند و آن را انكار
مىكنند! مثلاً، روزه گرفتن به طور كلى از دين مسيحيت طرد شده است. در پيامى كه پاپ
در عيد پاك گذشته به مسيحيان داد، صريحاً از مردم خواست، حال كه روزه غذا
نمىگيرند، يك روز «روزه تلويزيون» بگيرند (يعنى يك روز تلويزيون تماشا نكنند) كه
البته هيچ كس هم به حرف او گوش نداد.
به اين صورت، در مسيحيت، يكى پس از ديگرى احكام دينى لغو مىشود. اين كار سابقه
تاريخى هم دارد. «اصحاب سبت»، كه قرآن از آنها نام مىبرد، يكى از اقوام
بنى اسرائيل بودند كه دين خدا را به بازى گرفتند. آنها از صيد ماهى در روز شنبه نهى
شده بودند، اما براى آن كه هم در ظاهر دستور خدا را اطاعت كرده باشند، هم منفعت
اقتصاديشان را به دست آورند، كنار دريا حوضچههايى درست كردند. روزهاى شنبه، كه به
صيد نمىرفتند، درِ حوضچهها را باز مىكردند، ماهىها كه وارد مىشدند، درِ آنها
را مىبستند و روز يكشنبه آنها را صيد مىكردند. خداوند به دليل اين كارشان، آنها
را عذاب كرد و به شكل بوزينه مسخ شدند؛ چون دين خدا را به بازى گرفته بودند:
فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ.(54)
بنابراين، اين قبيل كارها از گذشته سابقه داشته و از طرف دين دارها هم انجام
مىشده، نه از طرف بى دينها كه اصل اين مسايل را منكر مىشده اند. آنها با دين خدا
بازى مىكردهاند و در عمل، آن را جدّى نمىگرفته اند. گويى احكام شرعى مثل بعضى
آداب و رسوم عرفى است كه اگر رعايت نكنند در سرنوشتشان اثرى ندارد. مثلاً، همانطور
كه در عرف، به صورت تعارف و بازى لفظى، به همديگر مىگويند: «قربانت، تصدّقت،
نوكرم، ...»، اما حاضر نيستند حتى كمى موى خود را هم براى آن فرد فدا كنند، احكام
شرع را هم در مورد نماز و روزه و ديگر مسايل شرعى به همين صورت مىدانند. همين هم
موجب بدبختى خودشان و مانع آشنايى ديگران با حقايق دين مىشود.
وقتى مردم ببينند دين در جامعهاى رواج دارد و آثار خوبى بر جاى مىگذارد، به آن
علاقه مند مىشوند، اما وقتى كسانى كه دم از دين مىزنند خودشان اهل عمل نباشند،
حرفشان در ديگران اثر نمىكند و موجب بدبينى مردم به دين نيز خواهد شد. امام صادق (عليه
السلام) در وصيت خود، خطاب به شيعيان، نسبت به اين مسأله تأكيد كرده اند.
اين توصيه بايد نصب العين همه كسانى باشد كه ادعا مىكنند پيرو ايشان هستند و مذهب
ايشان را ترويج مىكنند، راه آنان را صحيح مىدانند و به آن بزرگواران عشق مىورزند.
وظيفه ما در مقابل دين خدا
امروز ما مخاطب اين سخن امام صادق(عليه السلام)
هستيم و بايد دين خدا را جدّى بگيريم؛ هم عقايد مربوط به دين را، هم ارزشهاى اخلاقى و هم دستورات عملى آن را. بايد مراقب
باشيم با احكام خدا بازى نكنيم. هم خودمان نسبت به آنها در عمل بى اعتنايى نكنيم و
هم در تفسير و توضيح آنها درست رفتار نماييم، وگرنه مسؤول جهل و كفر ديگران خواهيم
بود.
مى گويند: از يكى از علماى يزد پرسيده بودند كه چرا اين قدر گريه مىكنيد؟
فرموده بود: «مىترسم در قيامت، به من بگويند: مسؤول مسلمان نشدن يهوديان يزد تو
هستى؛ اگر رفتارت درست بود، اگر به وظيفهات عمل مىكردى، يهودىها از تو
مىآموختند و مسلمان مىشدند.» اين سخنان از كسانى كه اهل محاسبه و مراقبه هستند
بعيد نيست. امام صادق(عليه السلام) نيز ضمن تأييد اصل
اين مطلب، اعمال برخى دين داران را مسؤول جهل مردم معرفى مىكند:
يا ابنَ جُندب، قديماً عَمُرَ الجهلُ ؛ اى
پسر جندب، از گذشته، بنيان جهل آباد شده و قَوِىَ
اساسُهُ؛ و پايه اش محكم گرديده است، چرا؟
و ذلكَ لِاتّخاذِهِم دينَ اللّهِ لَعِب ؛
به دليل آن كه دين خدا را به بازى گرفته اند.
فرق «لعب» با كار جدّى در اين است كه در كارهاى جدّى، انسان مىداند كه حقايقى
وجود دارد و با واقعياتى سر و كار دارد؛ مثلاً، غذا كه مىخورد، مىداند گرسنگى
واقعاً وجود دارد؛ غذايى هم هست، مىخورد تا سير شود؛ اما در كارهاى لعب، انسان به
خيال و تصور بسنده مىكند؛ مثل گفتوگوهاى غير جدّى و تعارفات معمول كه واقعاً
نمىگويد: «قربانت، تصدّقت و...».
بر همين اساس، رفتارهاى انسان از دو بخش تشكيل مىشود: رفتارهاى جدّى و واقعى كه
انسان به لوازم آن مستلزم است، و رفتارهاى غير جدّى و لعب كه كارى را جدّى
نمىگيرد؛ مانند سرگرمىها يا تعارفات معمول.
كسانى كه دين خدا را بازى به حساب مىآورند، اعمال عبادى مردم (مثلاً مسجد رفتن
آنها) را هم مثل آداب و رسوم و تعارفات معمول، غير جدّى حساب مىكنند، عمل به
دستورات و احكام دين را هم بازى مىدانند و آنها را به دلخواه مردم تفسير مىكنند
تا مردم از آنها خرسند شوند و مشترى بيش ترى پيدا كنند. ساير مردم هم وقتى به اينها
نگاه مىكنند، نمىتوانند دين را جدّى بگيرند: حتّى لقَدْ كانَ
المُتَقَرِّبُ مِنهم اِلىَ اللّهِ بِعلمِه يُريدُ سِواهُ ؛ تا آن جا كه كسانى
كه مىخواستند با علمشان (علوم دينى، نه علومى مثل فيزيك و شيمى) به خدا تقرّب پيدا
كنند، غير او را قصد كرده اند. اولئكَ هُم الظّالمونَ ؛
آنان همان كسانىاند كه (بر بشريت) ظلم كردهاند (همانگونه كه بر خودشان نيز ظلم
نموده اند).
درس هشتم : ثمرات استقامت در دين دارى
يَا ابْنَ جُندب لَو اَنَّ شيعتَنا اسْتَقامُوا
لَصافَحَتْهُمُ الملائكةُ و لاََظَلَّهُمُ الغَمامُ وَ لاََشرَقُوا نَهاراً و
لأَكَلُوا مِن فَوقِهِم و مِن تَحتِ اَرجُلِهِمْ و لَما سَأَلُوا اللّهَ شَيئاً
اِلاّ اَعطاهُم.
اى پسر جندب، اگر شيعيان ما استقامت داشته باشند (يعنى به وظايف دينى شان درست
عمل كنند و به آنچه معتقدند، پاى بند باشند و در پيروى ما از راه صحيح خارج نشوند)
فرشتگان با آنان مصافحه مىكنند و (در حرارت آفتاب) ابرها بر سرشان سايه مىاندازند
(حتى هنگامى كه قرار است باران ببارد، خداوند باران را در شب نازل مىكند تا در روز
هوا برايشان آفتابى باشد) و از بالاى سر و زير پا برايشان روزى مىفرستد (يعنى نعمت
از اطراف بر آنها مىريزد) و هيچ درخواستى از خدا نمىكنند، مگر اين كه به آنها عطا
مىكند.
«سعادت»، مطلوب فطرى انسان
همه مردم طالب سعادت و فطرتاً به دنبال خوشبختى اند، از گرفتارىها به تنگ
مىآيند و براى خلاصى از آنها تلاش مىكنند. اما در چند زمينه با همديگر اختلاف نظر
دارند؛ يكى از آنها تعيين «مصداق سعادت» است. همه مىخواهند خوشبخت باشند و هيچ وقت
دچار گرفتارى و بدبختى نشوند، اما بسيارى از آنها نمىدانند كه خوشبختى واقعى كدام
است.
بسيارى از مردم تصور مىكنند مطلوب فطرى آنها همين لذتهاى زودگذر دنيوى است. از اين رو، همه توان خود را صرف رسيدن به آن مىكنند و دنبال چيز ديگرى
نمىروند. اينها تلاش نمىكنند تا دريابند سعادت واقعى كدام است.
دستهاى ديگر از مردم اجمالا مىدانند كه لذتهاى زودگذر لياقت دل بستگى را
ندارد. آنها مىبينند كه هر روز مردم به چيزى دل مىبندند و توجهشان را صرف به دست
آوردن آن مىكنند، ولى هر قدر هم نسبت به چيزى علاقه مند بوده و از رسيدن به آن
خرسند شده باشند، برايشان باقى نمىماند و از بين مىرود. مىبينند كه آنچه مردم
زندگيشان را صرف به دست آوردن آن كرده بودند پايدار نمىماند و به اصطلاح، «آنچه را
نپايد دل بستگى را نشايد.» درمى يابند كه اينها لياقت دل بستن ندارند، اما
نمىدانند آنچه را بايد دنبال كنند چيست. اين قبيل افراد دو دسته اند:
يك دسته كسانىاند كه به كمك عقل و راهنمايىهاى افرادى كه از سوى خداوند
آمدهاند هدف اصلى شان را مىشناسند و مىفهمند سعادت واقعى چيست؛ همان كه در
اصطلاح، از آن به «قرب خداوند» تعبير مىكنيم و به تعبير قرآن:
خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الاَْرْضُ.(55)
اين دسته به اين نتيجه مىرسند كه سعادت واقعى اين است كه انسان نزد خداوند از
خوشبختى ابدى و بى نهايت بهره مند باشد.
اما دسته ديگر وقت صرف مىكنند، فكر مىكنند، بحث مىكنند، اما در شرايطى قرار
مىگيرند كه موفق نمىشوند حقيقت را بفهمند. دچار شك و شبهههاى واهى و وسوسههاى
شيطانى مىشوند؛ نه خدا را درست مىشناسند و نه قيامت را درست باور دارند؛ كوتاهى
نمىكنند، اما تشخيص هم نمىدهند.
كسانى كه سعى مىكنند و راه درست را مىشناسند و مىفهمند كه سعادت واقعى در قرب
خدا و جوار رحمت او است، بايد در صدد برآيند كه راه صحيح رسيدن به آن را بشناسند.
اما برخى از افراد در اين زمينه وقت كافى نمىگذارند و به قدر كافى تحقيق نمىكنند.
آنان متوجه مىشوند كه سعادت حقيقى در ايمان به خدا و روز جزا است، در اين است كه
انسان نزد خداوند معزّز و مقرّب باشد، اما سعى نمىكنند كه بفهمند راه آن كدام است.
به حرف هر كس اعتماد مىكنند و تحت تأثير شرايط حاكم بر جامعه قرار مىگيرند و به
قدر كافى به تحقيق نمىپردازند. ديگرانى هم كه در اطراف آنها هستند، نمىتوانند راه صحيح را به آنها نشان دهند. البته نشناختن اين دسته مراتبى دارد؛
برخى در مسايل فردى به شناخت كافى نمىرسند و برخى در مسايل اجتماعى يا سياسى يا
غير آن.
در هر صورت، برخى افراد موفق مىشوند به شناخت كافى برسند؛ اما شناخت پيداكردن
كافى نيست و پس از آن، نوبت «عمل» مىرسد؛ يعنى رسيدن چنين اشخاصى به سعادت
مطلوبشان در گرو اين است كه چقدر در اين راه پاى مردى نمايند، از راه صحيح منحرف
نشوند و افراط و تفريط ننمايند.
برخوردارى مؤمنان از نعمتهاى ويژه الهى در دنيا و آخرت
اگر كسانى تحقيق كردند، هدف را شناختند و به درستى هم عمل كردند، آيا ممكن است
خداى متعال چيزى از آنها كم بگذارد؟ آيا ممكن است چه در دنيا و چه در آخرت چيزى به
صلاحشان باشد و خدا به آنها ندهد؟ محال است چنين باشد؛ زيرا خداوند بخيل نيست، عالم
را هم آفريده تا انسانها با حركت اختيارى خودشان، راه تكامل را طى كنند و به
فيوضات و رحمتهاى ابدى او نايل شوند. اصلا هدف الهى اين است كه وقتى كسى راه درست
را شناخت و تمام نيرويش را صرف عمل كرد و كوتاهى ننمود، خداوند درباره اش كوتاهى
نكند. خداوند به كسانى كه اهل عصيان و تمرّدند و از ياد خدا غفلت ورزيدهاند
نعمتهاى فراوان مىدهد، آيا ممكن است به كسانى كه توانشان را صرف يافتن راه هدايت
و عمل به دستورات خدا كرده اند، عنايت نكند؟ روشن است كه خداوند هر چه را به نفعشان
باشد، در دنيا و آخرت به آنها خواهد داد. از نعمتهاى آخرت، كه هيچ تزاحمى با
همديگر ندارد، به قدرى كه افراد لياقت داشته باشند به آنها خواهد داد:
جَنَّة عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ ؛(56)
بهشتى كه گستره اش به اندازه تمام آسمانها و زمين است در اختيارشان مىگذارد. هر
قدر بتوانند از آن استفاده كنند مضايقهاى نخواهد بود؛ زيرا بهشت و نعمتهاى آن مثل
اين دنيا نيست كه مثلاً اگر كمى غذا خوردند سير شوند يا اگر زياد خوردند مريض شوند.
در آن جا تزاحمى نيست. چنين نيست كه اگر از چيزى تمتّع بردند، خسته شوند يا ديگر
نتوانند استفاده كنند. در آن جا نه خستگى وجود دارد، نه ملالت، نه ضعف، نه درد،... . تنها خدا مىداند كه آن جا چه
عالمى است و چه نعمتهايى در اختيار بندگان شايسته اش قرار مىدهد! چنين كسانى كه
راه را به خوبى شناختهاند و به خوبى آن را پيموده اند، در آخرت هيچ مشكلى ندارند و
هر چه بخواهند در اختيارشان قرار مىگيرد، حتّى بيش از آنچه تصور مىكنند و به
عقلشان مىرسد. معمولاً انسان بايد تصورى از چيزى داشته باشد تا آن را بخواهد؛ اما
خداوند آن قدر نعمت مىدهد كه تصورش را هم نمىكنند: فِيها ما
تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الاَْعْيُنُ.(57)
در جايى هم مىفرمايد: لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا
مَزِيدٌ ؛(58) هر چه بخواهند مىدهيم، بيش تر هم
مىدهيم.
اما در دنيا، خيرات و نعمتها كمابيش با يكديگر تزاحم دارد. نعمتها هرچند حلال
و مشروع هم باشد، انسان به قدر محدود مىتواند از آنها استفاده كند، چه در
خوردنىها باشد، چه در نوشيدنى ها، چه در پوشيدنىها يا ديگر نعمت ها. دنيا همه
چيزش محدود است و به قدر محدود مىتوان از نعمت هايش استفاده كرد. اگر از حد خودش
بگذرد نتيجه معكوس مىدهد؛ مثلاً، اگر انسان پرخورى كند، مريض مىشود. خداوند هم
وقتى مىخواهد در اين دنيا به كسى چيزى بدهد به مقدار محدود مىدهد، وقتى هم
نعمتهاى مادى و معنوى او با يكديگر تزاحم پيدا مىكند، نعمتى را كه برايش اصل است
به او مىدهد.
به همين دليل است كه گاهى بندگان شايسته در اين دنيا مبتلا به گرفتارىهايى
مىشوند. اين طبيعت دنيا است كه به دليل اين تزاحمات، گرفتارىها ايجاد مىشود.
اصلا زندگى دنيا بدون سختى ممكن نيست. اما قرار بر اين است كه بندگان شايسته خدا هر
چه خواستند، خداوند در اين دنيا هم به آنها بدهد، مگر مصلحتى قوى تر در كار باشد و
نعمتى با ديگرى تزاحم پيدا كند. گاهى بندگان صالح خدا چيزهايى را مىخواهند، اما
اين خواست گاهى موجب محروميت آنها از چيزهاى ديگر مىشود. در چنين مواقعى، خداوند
به آنها چيزى مىدهد كه به صلاحشان باشد. البته بندگان شايسته خدا هم كارشان را به
خدا واگذار مىكنند و معمولاً مطابق خواسته دلشان از خدا چيزى نمىخواهند،
مىگويند: خدايا، هر چه را براى ما بهتر است نصيبمان كن. خداوند هم چنين اراده مىكند كه براى مثال، براى محفوظ ماندن آنها از گرما، ابرى بفرستد تا
بر سرشان سايه بيندازد يا اگر از باران روز ناراحت مىشوند، شب برايشان باران
بفرستد. خواست خداوند چنين است كه اگر اين نعمتها با يكديگر تزاحم پيدا كرد، آن را
كه برايشان بهتر است عطا كند؛ حتى گاهى از دنيايشان كم مىگذارد و بر نعمتهاى
اخرويشان مىافزايد و درجاتشان را بالا مىبرد.
پس با دلايل عقلى و برهانى، مىتوان اثبات كرد كه اگر كسانى راه صحيح را بشناسند
و آن را درست بپيمايند، هر چه را برايشان خير باشد خدا به آنها مىدهد، حتى اگر به
اين صورت باشد كه در روز گرم تابستان، ابرى بر سرشان سايه بيندازد يا اگر مريض شدند
شفا پيدا كنند؛ مگر اين كه خداوند خيرشان را در غير از اين ديده باشد. در هر صورت،
قرار بر اين است كه هيچ ناراحتى نبينند.
اينها چه كسانى اند؟ آيا كسانى كه مقصد را شناخته اند، راه رسيدن به آن را هم در
ميان تمام مسايل فردى و اجتماعى و ديگر جنبههاى زندگيشان به خوبى شناختهاند و
توفيق عمل داشته اند، يهودىاند يا نصرانى يا بودايى يا غير آن؟
بر اساس عقيده ما، يگانه راه صحيح «اسلام» است و هر كس مسلمان باشد سعادت آخرت
را به خوبى شناخته است. گم شده حقيقى انسان نزد خدا و در عالم ابدى است. پس مطلوب
مسلمان «خدا» است. براى رسيدن به او نيز تنها راه «اجراى دستورات اسلام» است.
بنابراين كسى كه مسلمان باشد ضروريات و احكام اسلام را فرا مىگيرد. پس هر كس مقصد
را شناخته، راه را هم كمابيش يافته است. چنين شخصى مستحقّ دريافت نعمتهاى
بى منتهاى خدا در دنيا و آخرت است.
تفاوت بهره افراد از «سعادت»
اما مسلمانان فرقههاى گوناگونى دارند. هميشه هم كسانى بودهاند كه
مىخواستهاند راه صحيح را بشناسند، تحقيق هم كرده اند، ولى موفق نشده اند. به خصوص
در دوران ائمّه اطهار(عليهم السلام) كسانى بودند كه در
گوشه و كنار زندگى مىكردند؛ مىخواستند اسلام را دقيقاً بشناسند، ولى شرايط
اجتماعى آن دوران و حكومتهاى جابرانه مانع اين كار بود. اين دسته افراد به
اندازهاى كه شناخت پيدا كرده اند، مسؤوليت دارند و بايد به همان مقدار عمل كنند.
طبعاً استحقاق دريافت همه گونه عنايتى را هم ندارند؛ چون تمام راه را نپيموده
اند. در چيزهايى كه نشناختهاند كمالاتى وجود داشته كه آنها به دليل عمل
نكردن، به آنها دست نيافته اند، هرچند تقصيرى در زمينه شناخت نداشته اند. خداوند هم
در همين حد پاداش آنها را خواهد داد: إِنّا لا نُضِيعُ أَجْرَ
مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً.(59) آنها در شناخت
«تقصير» نداشتهاند بلكه قصور داشته اند، ولى به آنچه فهميدهاند عمل كرده اند.
خداوند هم به همان اندازه پاداششان مىدهد.
اما كسانى كه مقصد را شناختهاند و با تلاش و كوشش خود نيز در مسير صحيح گام
نهادهاند و براى طى طريق، مشمول توفيق الهى شدهاند ـ (يعنى شيعه اهل بيت(عليهم السلام) هستند) ديگر هيچ مشكلى ندارند، مگر در زمينه عمل، و بايد در عمل
بكوشند؛ چون هدف و راه را درست شناخته اند. البته اينها هم از لحاظ معرفت، مراتبى
دارند. چنين نيست كه هركس شيعه شد، تمام دستورات اهل بيت(عليهم السلام) را در همه ابعادش بشناسد، مراتب علم و معرفت افراد با يكديگر فرق
مىكند. ممكن است برخى به شناخت كامل تمام جزئيات نرسيده باشند و بالتبع از درك
آثار آن نيز محروم خواهند شد. هر كس به شناخت كامل تر رسيده باشد، از آثار بيش ترى
هم برخوردار خواهد شد.
در هر حال فرض ما بر اين است كه ما شيعيان از لحاظ شناخت كمبودى نداريم و اسلام
را از طريق اهل بيت(عليهم السلام) با همه ابعادش
شناخته ايم. پس اگر به درستى عمل كنيم، خداوند در دنيا و آخرت ما را غرق در نعمت
خواهد كرد، و چرا چنين نكند؟ مگر خدا مىخواهد نعمت هايش را براى چه كسى ذخيره
كند؟! مگر بخل دارد؟! آيا اگر به بعضىها بدهد، نعمت هايش تمام مىشود؟ در آخرت
تزاحم و تعارضى نيست، هر چه را به يكى داده به ديگرى هم مىتواند بدهد؛
إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ
فَيَكُونُ.(60)محدوديت از ويژگىهاى دنيا است و
در آخرت وجود ندارد. در اين جا هم هر كس راه شناخت را درست پيمود، هر چه را بخواهد
خدا به او عطا مىكند، مگر آن كه مصلحت نباشد؛ به گونهاى كه حتى اگر به خودش هم
گفته شود كه اگر فلان چيز به تو داده شود از چيز ديگرى محروم مىشوى، قبول نمىكند
و مىگويد همان كه خدا خواسته بهتر است.
پس كسانى كه مقصد را درست تشخيص داده اند، راه را هم درست رفتهاند و تمام
توانشان را نيز براى رسيدن به آن به كار گرفتهاند (همان كسانى كه در دنيا و آخرت،
غرق در نعمتهاى خدا خواهند شد) مسلمانانى هستند كه شيوه اهل بيت(عليهم السلام) را درست شناختهاند و آن را در تمام ابعاد زندگيشان محور قرار
داده اند. بر اين اساس، امام صادق(عليه السلام)
مىفرمايد:اى پسر جندب، اگر شيعيان ما (كسانى كه مقصد زندگيشان، يعنى خدا و قيامت،
را درست شناختهاند و سعادت حقيقى را وجهه همّت خود گردانده اند) استقامت به خرج
دهند و از مسيرى كه انتخاب كردهاند منحرف نشوند خداوند آنان را غرق در نعمتهاى
خود مىكند.
«استقامت»، شرط دست يابى به سعادت
در توضيح «استقامت»، به جا است بدانيم كه در چند جاى قرآن، به پيامبر (صلى
الله عليه وآله) امر به استقامت شده است؛ يكى در سوره هود كه از آن حضرت نقل
است كه فرمود: شَيَّبَتْني سورةُ هود لمكانِ هذه الآية:
فَاستقمْ كما اُمرتَ و مَن تابَ معكَ ؛(61)
سوره هود مرا پير كرد؛ به سبب وجود اين آيه: پس استقامت بورز
تو و هر كه با تو توبه كرده است، همانگونه كه فرمان داده شده اى. امام
خمينى(رحمه الله) در سخنان خود، زياد بر اين حديث تأكيد
مىكردند. به واقع، آنچه انسان را پير مىكند و كمرشكن است «استقامت» است. به همين
منظور، خداوند در آيه ديگرى به استقامت ورزندگان بشارت مىدهد:
إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ
الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي
كُنْتُمْ تُوعَدُونَ ؛(62)
آنان كه گفتند: پروردگار ما الله است، سپس استقامت ورزيدند، فرشتگان بر آنان فرود
آيند كه نترسيد و غمگين نباشيد و بشارت ما بر شما به بهشتى كه وعده داده شده ايد.
بنابراين، صرف ايمان به خدا و پذيرش دين حق و مذهب اهل بيت(عليهم السلام) كافى نيست، بلكه بايد در اين راه پايدارى كنيم و استقامت به خرج
دهيم. بايد مراقب باشيم تا لحظهاى منحرف نشويم. اگر كسى اين گونه باشد، خداوند از
هيچ خيرى در حق او فروگذار نمىكند. چنين كسى مستجاب الدعوه است؛ هر چه از خدا
بخواهد به او عطا مىكند و او نيز جز آنچه مرضىّ خدا است انجام نمىدهد؛ ملايكه هم
با او مصافحه مىكنند و دست مىدهند. البته كسانى كه به درجات بالاتر و كامل ترى
رسيده باشند ملايكه را مىبينند و مصافحه آنها را درك مىكنند.(63)
تأثير مصلحت الهى بر بهره مندى مؤمنان از نعمتهاى دنيا
بايد توجه داشته باشيم كه آنچه براى نمونه از امتيازات شيعيان و مؤمنان واقعى در
اين روايت نقل شده قاعده كلى و هميشگى نيست، بلكه اقتضائاتى است كه امام صادق (عليه
السلام) برخى از آنها را در خصوص آنان ذكر كرده اند؛ يعنى چنين كسانى
اين گونه اقتضايى در وجودشان هست كه خداوند مثلاً، در گرماى هوا ابرى بفرستد تا بر
سرشان سايه بيندازد يا ملايكه با آنها مصافحه كنند. اما بايد توجه داشت كه اگر
خداوند براى بعضى از بندگان مؤمنش اين كارها را نكرده به دليل مصالحى بالاتر است؛
يعنى اين اقتضا براى آنان وجود دارد كه روزهايشان آفتابى باشد و اگر قرار باشد
بارانى ببارد، در شب برايشان بفرستد و...، اما ممكن است به دليل برخى مصالح والاتر،
اين امتيازات را به آنها ندهد.
از جمله امتيازاتى كه خداوند به چنين بندگانى عطا مىكند اين است كه:
لاََكلوُا مِن فَوقهم و مِن تحتِ اَرجُلِهِم ؛ آنان روزى
خود را، هم از بالاى سر و هم از زيرپايشان دريافت مىكنند. شايد اين تعبير كنايى
بوده و منظور اين باشد كه نعمت از هر طرف به سوى آنان سرازير مىشود. به همين
مضمون، در قرآن هم مىفرمايد: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى
آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ ؛(64)
اگر اهل زمين ايمان مىآوردند و تقوا پيشه مىكردند (شناخت و
استقامت)، از آسمان و زمين بر آنها درهاى بركات را مىگشوديم. مصداق كامل
چنين كسانى شيعيان خالص اهل بيت(عليهم السلام) هستند كه
هيچ چيز از خدا نمىخواهند مگر اين كه دعايشان را مستجاب مىگرداند:
لَما سَألوا اللّهَ شيئاً اِلاّ اَعطاهُم.