پندهاى امام صادق(عليه السلام) به ره جويان صادق

آيت‌الله محمدتقي مصباح يزدي

- ۲ -


درس سوم : محاسبه نفس (2)

يَا ابْنَ جُنْدَب حَقٌّ عَلى كُلِّ مُسْلِم يَعْرِفُنا اَنْ يَعْرِضُ عَمَلَهُ فى كُلِّ يَوم و لَيْلَة عَلى نَفْسِهِ فَيَكُونُ مُحاسِبَ نَفْسِهِ فَاِنْ رَأى حَسَنَةً اسْتَزادَ مِنْها و اِنْ رَأى سَيِّئَةً اسْتَغْفَرَ مِنْها لِئَلاّ يُخْزى يَوْمَ القيامةِ.

حساب گرى، حتى در اجتناب از كارهاى لغو، مشتبه و مكروه

در جلسه گذشته گفته شد كه امام صادق(عليه السلام) به عبدالله بن جندب فرمودند: هر كه افتخار انتساب به مكتب ما را دارد و از معرفت اسلام بهره مند مى‌باشد و ظيفه دارد در هر شبانه روز نسبت به اعمال خود محاسبه‌اى داشته باشد. به عبارت ديگر، هر كس بايد از خودش حساب بكشد؛ اگر ديد كارهاى خوبى انجام داده، از خدا بخواهد كه توفيق زيادتى آن كارها را به او مرحمت كند و اگر ديد لغزشى از وى سر زده، استغفار كند تا در قيامت مبتلا به خزى و رسوايى نشود.

در محاسبه، بايد توجه داشته باشيم كه آيا اعمال خوبى هم كه از ما سر زده واقعاً مؤثّر بوده و مورد قبول واقع شده، يا فاسد گرديده و به مرتبه قبولى نرسيده است؟ زيرا كارهاى خوب هم در صورتى حسنه واقعى است و در سعادت انسان تأثير دارد كه با نيتى صحيح انجام گيرد. اگر انسان كار خوب را به نيت ريا و سُمعه انجام دهد، براى اين كه ديگران ببينند و بشنوند و از او تعريف كنند، نه تنها ثوابى از آن نمى‌برد و موجب سعادتش نمى‌شود، بلكه حتى ممكن است موجب سقوط او هم بشود.

انسان براى آن كه موقعيت خود را در مقابل رفتارهايش بهتر درك كند، خوب است همين طور كه در دنيا نسبت به اموالش حساب گر است، قدرى تأمل كند و به حساب اعمالش هم رسيدگى نمايد. به طور طبيعى، هر كسى سرمايه‌اى دارد نگران آن است كه آيا كسبش سود كافى داشته يا نه. يك تاجر و كاسب گاهى وقتى حساب مى‌كند، مى‌بيند كه سرمايه اش از بين رفته و هيچ سودى عايدش نشده است. وضعيت بدتر اين است كه با سرمايه اش چيزى خريده باشد كه نه تنها سودى برايش نياورده، بلكه ضررهاى جسمى، روحى، خانوادگى، و رسوايى هم در پى داشته است. كسانى كه در اموالشان اهل محاسبه هستند، علاوه بر اين كه سعى مى‌كنند از اين دو وضعيت اجتناب كنند، در مورد سود هم هميشه به دنبال آن هستند معامله‌اى انجام دهند كه سود بيش ترى داشته باشد. اين گونه افراد اگر متوجه شوند كه مثلاً، با سرمايه گذارى در كارى هزار تومان سود به دست مى‌آورند، حاضر نيستند آن سرمايه را در كار ديگرى كه پانصد تومان سود برايشان مى‌آورد، صرف كنند و با خود مى‌گويند: چرا سرمايه را صرف كارى كنيم كه سودش كم است؟

در مورد اعمالى هم كه ما انجام مى‌دهيم شبيه اين وضعيت‌ها وجود دارد. گاهى ما اعمالى انجام داده ايم كه نه تنها برايمان سودى نداشته، بلكه موجب رسوايى و ذلّت ما در قيامت نيز مى‌شود. آيا اين پشيمانى ندارد؟ اگر انسان به جاى آن كه سرمايه اش را در كارى كه سود و درآمدى دارد به جريان بيندازد، آن را راكد بگذارد يا در زمينه نامناسبى از آن استفاده كند، كار بيهوده‌اى انجام نداده است؟ شايد هيچ ضررى نكرده باشد ولى به هر حال كسى كه اهل تجارت و اهل حساب باشد، نه فقط از ضرر بلكه از اين هم كه از معامله اش هيچ فايده‌اى نبرده است ناراحت مى‌شود. اين گونه كارهاى بى فايده در لسان شرع «لغو» ناميده مى‌شود. در سوره مؤمنون مى‌خوانيم: وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛(7) مؤمنان كسانى‌اند كه از كارهاى بى فايده اعراض مى‌كنند. وقتى سرمايه‌اى داريم كه مى‌توان با آن به سودى سرشار رسيد چرا آن را در كارى صرف كنيم كه هيچ فايده‌اى ندارد؟

برخى افراد آن قدر حساب گرند كه حتى شب نگرانند مبادا از جنسى كه خريده‌اند در معامله فردا سود خوبى نبرند، مبادا جنس آنها معيوب باشد. ما نيز در اعمالمان، در مورد ارتكاب اعمال مشتبه بايد چنين باشيم؛ يعنى كارى كه انسان نمى‌داند حرام است يا نه، و ممكن است بر اساس اصل اباحه ظاهراً مباح هم باشد، اما چون مشتبه است و احتمال حرمت آن وجود دارد، مؤمن بايد نگران باشد كه نكند كارى كه انجام داده در واقع خلاف باشد.

مادامى كه مى‌توانيم جنسى بخريم كه يقين به سالم بودن آن داريم، آيا معقول است پولمان را در مقابل جنسى بدهيم كه مشكوك به معيوب بودن است؟! مبادا روزى افسوس بخوريم از اين كه چرا وقتى مى‌توانستيم كارى صددرصد درست انجام دهيم، كارى مشكوك و متشابه انجام داده ايم؟ اگر انسان حساب گر باشد و قدر عمر و سرمايه اش را بداند از اين هم نگران مى‌شود، چه برسد به انجام مكروهات (كارهايى كه هر چند عذاب ندارد، ولى به هر حال، از نظر شرع مرجوح است).

وسعت نظر اولياى خدا در عبادت

امثال بنده كه در مراتب پايين ترى از ايمان هستيم، بايد از خدا بخواهيم توفيق دهد كه واجباتمان را انجام دهيم و محرّمات را ترك كنيم؛ ولى بايد بدانيم خداوند بندگانى دارد كه افق ديدشان بسيار بالاتر از اينها است. محاسباتى دارند كه با ما فرق مى‌كند؛ كسانى هستند كه اصلاً مرتكب حرام نمى‌شوند و اگر هم لغزشى از آنها سر بزند در مكروهات و مشتبهات است. اينها نگران آن نيستند كه كار حرامى كرده‌اند يا نه، بلكه به دنبال آن هستند كه ببينند آيا كار لغوى كرده‌اند يا نه. آنها سعى مى‌كنند حتى كارى كه براى آخرتشان هم بى فايده است انجام ندهند، تا چه رسد به كارى كه مضرّ است.

ما فكر مى‌كنيم دايره واجبات و مستحبات محدود است، و بيش تر اعمال ما مباح مى‌باشد - مانند نفس كشيدن، نگاه كردن، غذا خوردن و خوابيدن - ولى صرف نظر از اين كه همين‌ها هم با عناوين ثانوى ممكن است واجب يا حرام باشند؛ اگر بدانيم چه تكاليفى به عنوان ثانوى داريم، خواهيم ديد كه اگر تمام عمرمان را هم صرف واجبات كنيم، وقت كم مى‌آوريم. براى مثال، اگر ما طلبه‌ها توجه كنيم كه چه وظايفى داريم و شبهاتى را كه در مسايل اعتقادى براى ديگران مطرح مى‌شود، بايد پاسخ دهيم، آن گاه به اين نتيجه خواهيم رسيد كه اگر 24 ساعتمان را هم صرف مطالعه و تحقيق كنيم باز هم كم است، چه رسد به اين كه بخواهيم ميلياردها انسان عالم را، كه به معارف اهل بيت(عليهم السلام) نياز دارند، هدايت كنيم. ما موظفيم اين معارف را به همه مردم دنيا برسانيم، اين امانتى است در دست ما، و قرآن مى‌فرمايد: إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها؛(8) خدا به شما فرمان مى‌دهد كه امانت‌ها را به صاحبانش برسانيد. اگر به اين تكاليف توجه داشته باشيم، خواهيم فهميد كه اصلاً جايى براى مستحبات هم باقى نمى‌ماند، چه رسد به مباحات.

كسانى كه افق ديد بالاترى دارند اگر هم فرصتى براى انجام مستحبات داشته باشند، به هر كار ديگرى غير از واجب و مستحب كه دست بزنند از آن استغفار مى‌كنند. حرام كه جاى خود دارد، آنها حتى از مشتبه و مكروه هم استغفار مى‌كنند؛ زيرا خدا دوست ندارد انسان اهل لغو باشد: وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ.(9) اين گونه افراد وقتى شب محاسبه مى‌كنند و مى‌بينند در طول روز كار حرامى مرتكب نشده اند، خيالشان راحت مى‌شود، اما حساب مى‌كنند چند كار لغو از آنها سرزده است. اين افراد محاسبه شان بيش تر از اين جهت است كه كدام كار را انجام داده‌اند كه اگر انجام نمى‌دادند ضررى به آخرتشان نمى‌رسيد؛ چه نگاهى كرده اند، چه سخنى گفته اند، كدام صدا را شنيده اند،... كه اگر هم انجام نمى‌شد مشكلى براى آخرتشان پيش نمى‌آمد. نگرانى بيش تر از اين است كه چرا اين قبيل كارها را انجام داده‌اند و وقتشان را صرف كارى نكرده‌اند كه حتماً سود داشته باشد.

استغفار از نماز!

شايد تصور كنيم بالاتر از آنچه تا به حال گفتيم ديگر فرض ندارد و كسى نيست؛ اما اين تصور اشتباه است. افرادى هستند كه آنچه را ما عبادت مى‌دانيم و دلمان خوش است كه خدا توفيق انجامش را به ما داده است، گناه مى‌دانند؛ كه حسناتُ الابرار سيّئات المقرّبين.

يكى از بهترين كارهايى كه در صدر اعمال خوب ما قرار دارد نماز است؛ كه فرمودند الصّلوةُ عمودُ الدّينِ،(10) الصّلوةُ خيرُ موضوع(11) والصّلوةُ قربانُ كلِّ تقىّ. (12) اما آيا نمازهاى ما چنين شأنى دارند؟ اولياى خدا از نمازهايى كه ما مى‌خوانيم استغفار مى‌كنند و آنها را براى خودشان گناه مى‌دانند. اين گونه نماز خواندن در شأن اولياى خدا نيست. مقدار وقتى را كه ما در 24 ساعت صرف خواندن نماز مى‌كنيم حتى به يك ساعت هم نمى‌رسد. همين يك ساعت هم غالباً با توجه كامل همراه نيست. اگر نماز سخن گفتن با خدا است، بايد از توجه به غير مبرّا باشد. كمال بى ادبى است كه به هنگام سخن گفتن با خدا دل و قلبمان جاى ديگر باشد. تصور كنيد كه يكى از دوستانتان با شما صحبت مى‌كند، اما در بين صحبت پشتش را به طرف شما و رويش را به طرف ديگر مى‌كند؛ آيا اين كار را بى حرمتى و اهانت به خودتان تلقى نمى‌كنيد؟ هنگام نماز هم كه رويمان را به طرف خدا مى‌كنيم، اگر دلمان متوجه چيز ديگرى باشد، در واقع به خدا پشت كرده ايم. خداوند جسم نيست كه رو و صورت ما به طرف او باشد، بلكه دل ما بايد به طرف خدا باشد. وقتى دلمان متوجه او نيست مثل اين است كه رويمان را از او برگردانيده ايم. در اين صورت، آيا چنين نمازى استحقاق ثواب دارد؟ آيا باز هم بايد به خودمان بباليم كه چنين عبادتى كرده ايم؟ يا بايد شرمنده باشيم كه چقدر بى ادب بوده ايم؟

در روايتى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه مى‌فرمايد: كسى كه در نماز توجهش به غير خدا است، آيا نمى‌ترسد از اين كه خداوند او را به صورت الاغى مسخ كند؟(13)آنهايى كه از ما بالاترند وقتى اعمال خود را محاسبه مى‌كنند، براى مثال، از خود مى‌پرسند، نماز صبحى كه خوانديم، يا دعا و قرآنى كه خوانديم، چقدر با حضور قلب و توجه به خدا همراه بود؟ به اين دليل، هميشه استغفار مى‌كنند؛ چون مى‌بينند چيزى ندارند كه عرضه كنند، حتى در جايى كه خواسته‌اند با محبوبشان انس بگيرند، بى ادبى كرده اند.

البته امثال بنده در اين سطح نيستيم، اما توجه به اين مقامات كم ترين فايده اش اين است كه بدانيم كه هستيم و چه مى‌كنيم و به اين عبادت‌هاى دست و پا شكسته خود مغرور نشويم. اگر يك شب موفق شويم دو ركعت نافله بخوانيم، شيطان ما را وسوسه مى‌كند و دچار عُجب مى‌شويم كه عجب عبادتى كرده ايم! اولياى خدا نه از گناهانشان، كه از ذكر و عبادتشان نيز به درگاه خداوند استغفار مى‌كنند. ما هم بايد از خدا بخواهيم به ما توفيق دهد گاهى به آنها شباهتى پيدا كنيم. تشيّع و پيروى كردن از اهل بيت(عليهم السلام) يعنى اين كه انسان سعى كند شباهتى به آنها پيدا كند. حضرت على (عليه السلام) مى‌فرمايد: اَلا اِنّكم لا تَقْدِرونَ على ذلك و لكن اَعينوني بِوَرَع وَ اجْتهاد و عفّة وسِداد؛(14) بدانيد كه شما قدرت آن را نداريد( كه مثل من به قرص نان و جرعه آبى بسازيد) ولى با اجتناب از محارم، كوشش، پاك دامنى و خودنگه دارى مرا يارى رسانيد. بايد تلاش كنيم مثل آنها بشويم. انسان وقتى بداند چنين افرادى هم وجود دارند، از خدا مى‌خواهد به او توفيق دهد كه گاهى از اين حالات پيدا كند.

به هر حال، يكى از مراتب محاسبه اين است كه بعضى از بندگان خدا توجه به غير خدا را «در هر حالى» براى خودشان گناه مى‌دانند، همان‌طور كه توجه به غير خدا در نماز، براى مقربان گناه است و نمازهاى امثال بنده، جزو سيئات آنها به شمار مى‌آيد.

البته مقرّبان هم درجاتى دارند، حتى انبي(عليهم السلام) نيز در يك مرتبه نيستند و با يكديگر فرق دارند: تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض ؛(15) بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر برترى بخشيديم. بعضى از اولياى خدا اگر توجهى به غير او پيدا كنند آن را براى خودشان يك گناه مى‌دانند؛ زيرا هميشه در حضور خدا هستند؛ در حالى كه ما فقط نماز را حضور در مقابل خدا مى‌دانيم و در حالات ديگر، به فكر كار، درس، بحث، خانه و فرزندمان هستيم. خودمان هم طمعى نداريم كه در اوقات غير نماز توجهى به خدا داشته باشيم. اما بعضى از بندگان خدا هميشه او را حاضر مى‌بينند؛ بنا به فرمايش امام راحل (رحمه الله) ، عالم را محضر الهى مى‌دانند و هميشه خودشان را با خدا روبرو مى‌بينند. بنابراين اگر توجهى به غير او پيدا كنند و قلبشان از او منصرف شود، استغفار مى‌نمايند. خداوند در وصف آنان مى‌فرمايد: رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ ؛(16) مردانى كه تجارت و معامله، آنان را از ياد خدا غافل نمى‌سازد. اين مقام بسيار عالى است. هستند در ميان طلبه‌ها كسانى كه در حين درس و بحث از ياد خدا غافل نيستند، وقتى هم كه در عمق تفكراتشان هستند و مى‌خواهند يك مشكل علمى را حل كنند، آن جا نيز دلشان با خدا است.

شدت علاقه اولياى خدا به او

آيا واقعاً چنين چيزى ممكن است؟ شايد تصورش كمى براى ما دشوار باشد، اما نبايد هرچه را براى ما ميسّر نيست غير ممكن بشماريم. كسى كه فكر كردنش را يك وسيله وابزار مى‌داند براى اين كه علم را از خدا دريافت كند، چطور ممكن است از او غافل شود؟ او تمرين كرده كه همه معارف را از دست خدا بگيرد. مگر ممكن است خدا را غايب ببيند؟ اگر او با كسى صحبت مى‌كند، توجه دارد كه خدا خواسته تا اين مطالب به زبان او جارى شود و كسانى هدايت شوند و راه خدا را پيدا كنند. او مى‌داند كه در حضور خدا است و به امر خدا اين سخنان را مى‌گويد. چنين كسى هيچ گاه از خدا غافل نمى‌شود. خدا چنين بندگانى دارد. اگر ما آنها را نمى‌شناسيم دليل بر اين نيست كه وجود ندارند. به وجود همين‌ها است كه خدا بركاتش را بر مردم نازل مى‌كند؛ شيعيان خالصى كه به بركت آنها آفات و بليّات از اهل زمين برداشته مى‌شود.

براى اين كه اين مسايل به ذهنمان نزديك تر شود، مى‌توانيم از مواردى كه شايد براى خود ما هم گاهى پيش آمده باشد مثال بزنيم. مثلاً كسى كه ـ خداى نخواسته ـ عزيزى از دست داده باشد، وقتى در كلاس حاضر مى‌شود دائماً حواسش پيش عزيز از دست رفته است. درس مى‌خواند، گوش مى‌دهد، مباحثه هم مى‌كند، اما عمق دلش پيش او است. يا مثلاً كسانى كه در آتش محبت و عشق به محبوبى مى‌سوزند، در عين حال كه به كارهاى روزمره شان مى‌پردازند اما ته دلشان متوجه محبوبشان است. كسانى هم كه خدارا شناخته اند، جمال و جلال الهى را كم تر از مخلوقاتش نمى‌دانند. به همين دليل، بيش از آن كه به مخلوقات محبت پيدا كنند، به خدا محبت مىورزند و وقتى محبت پيدا شد دل نمى‌تواند سراغ محبوب نرود؛ زيرا به طور طبيعى، دل متوجه محبوب است: الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ ؛(17) مؤمنان محبتشان به خدا بيش تر از ديگران است.

پس بايد از خدا بخواهيم، از دستورات اهل بيت(عليهم السلام) هم استفاده كنيم، هم چنين به آنها متوسّل شويم، تا به بركت اين انوار مقدس، خدا دل‌هاى ما را به نور معرفت و محبت خود روشن كند. اگر چنين سعادتى نصيب انسان شود و محبت خدا در دلش جا بگيرد و ريشه بدواند، آن وقت ياد خدا كردن كار مشكلى نيست كه برعكس، اگر لحظه‌اى غافل شود مثل اين است كه گم شده بزرگى دارد.

يادى از مرحوم شيخ انصارى

خدا بندگانى دارد كه واقعاً دوستش مى‌دارند. آنها دوستى خدا را با هيچ چيز عوض نمى‌كنند، دنبال فرصتى مى‌گردند تا با او خلوت كنند و به راز و نياز با او بپردازند. يكى از اعاظم از مرحوم شيخ انصارى (رضي الله عنه) نقل مى‌كرد كه روزى شيخ در گرماى تابستان وارد منزل مى‌شود. تشنگى به شيخ فشار آورده بوده و طلب آب مى‌كند. (شايد ديده يا شنيده باشيد كه آن وقت‌ها در نجف يخ و يخچال نبود، مشربه‌ها و كوزه‌هايى بود كه آنها را داخل سرداب‌ها آويزان مى‌كردند تا از خنكى سرداب، قدرى خنك شود.) در اين فاصله شيخ با خودش مى‌گويد: خوب است دو ركعت نماز بخوانم. تصور كنيد ظهر تابستان نجف با گرماى 50 درجه، شيخ هم خسته از درس برگشته، گفته برايش آب بياورند، اما در اين فاصله بى كار نمى‌نشيند. از قضا وقتى شيخ مشغول نماز مى‌شود، حالى پيدا مى‌كند و در نماز، يكى از سوره‌هاى طويل قرآن را مى‌خواند. تا وقتى نماز شيخ تمام شود، مدتى طول مى‌كشد. وقتى مى‌خواهند آب را تناول كنند مى‌بينند گرم شده است. در نهايت، از همان آب گرم كمى مى‌خورند و دنبال كارشان مى‌روند.

آرى! امثال شيخ انصارى همين كه فرصتى پيدا مى‌كنند، به نماز مى‌ايستند، گويى محبوبشان را پيدا كرده اند، آن هم با چه انسى! آنقدر از اين نماز لذت مى‌برند كه تشنگى را فراموش مى‌كنند.

اينها واقعيت دارد. اين حكايت از آن دارد كه اين مرد بزرگ چقدر با خدا انس داشته است. ما فقط رسائل و مكاسب شيخ انصارى را مى‌شناسيم و كم تر به مقامات معنوى او معرفت داريم. بايد از خدا بخواهيم كه بهره‌اى از اين معرفت‌ها را به ما هم مرحمت كند تا قدر عمرمان را بيش تر بدانيم، بهتر در مسير بندگى خدا قدم برداريم و بيش تر به اهل بيت(عليهم السلام) شباهت پيدا كنيم، تا ان شاءالله مشمول شفاعت آنها واقع شويم.

درس چهارم : نگاه مؤمن به دنيا

طُوبى لِعَبْد لَمْ يَغْبِطِ الخاطِئينَ على ما اُوتُوا مِن نَعيمِ الدُّنيا و زَهرَتِها، طُوبى لِعَبْد طَلَبَ الْآخِرةَ و سَعى لَها، طُوبى لِمَنْ لَمْ تُلْهِهُ الاَمانىُّ الكاذِبةُ.

پرهيز از دل باختگى در برابر دنيا

اگر در مواعظ پيامبر اكرم و اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) دقت كنيم، خواهيم ديد كه يكى از مسايل محورى و مهمى كه زياد بر آن تكيه شده و درباره آن مطالب گوناگونى مؤكداً بيان گرديده مسأله «توجه به آخرت» و «پرهيز از دل باختگى در برابر دنيا» است. در پرانتز عرض مى‌كنم كه همه تعاليم اهل بيت(عليهم السلام) از قرآن گرفته شده است و سخنان و مواعظ اين بزرگواران تابع بيان قرآن كريم و تعليم و تربيت الهى است. آنان تربيت يافتگان بدون واسطه خدا هستند و قرآن در واقع، عِدل آنها است. به عبارت ديگر، آنها خودشان قرآن مجسّم اند. اگر در زندگى آنان خوب دقت كنيم مصاديق قرآن را يك به يك مى‌يابيم. در كلمات ايشان هم كه خوب توجه كنيم، مى‌بينيم برگرفته از قرآن و منطبق بر آن است. خود آنها هم بر اين نكته تأكيد كرده‌اند كه آنچه را ما مى‌گوييم از قرآن است و امتياز ما بر ساير خلق در اين است كه از كلام خداوند چيزهايى را مى‌فهميم كه ديگران يا آنها را نمى‌فهمند يا كم تر مى‌فهمند.

در هر حال، يكى از مسايلى كه قرآن كريم بر آن تأكيد بسيار دارد كم ارزش بودن زندگى دنيا و ناپايدارى آن است. قرآن تأكيد دارد كه آخرت برتر و پايدارتر، و زندگى دنيا موجب فريب انسان و بازدارنده او از كمالات است؛ و ... تا آن جا كه حتى دل بستگى به زندگى دنيوى در رديف كفر قرار داده شده است: وَ وَيْلٌ لِلْكافِرِينَ مِنْ عَذاب شَدِيد. الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الاْخِرَةِ .(18) طبق اين بيان، كافران كسانى‌اند كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح مى‌دهند؛ وقتى امر داير شود بين خواسته‌هاى دنيوى و آنچه براى آخرت آنان كارساز است، دنيا و لذت‌هاى زودگذرش را بر سعادت دائمى و ابدى آخرت ترجيح مى‌دهند.

در اين بخش از روايت، امام صادق(عليه السلام) به شيوه بيانىِ قرآن كريم، به عبدالله بن جندب مى‌فرمايد: «خوشا به حال كسى كه نسبت به كافران حسرت نخورد براى آنچه از نعمت‌هاى دنيا و زيورهاى آن به ايشان داده شده است! خوشا به حال كسى كه آخرت را برگزيد و در راه آن كوشش نمود! خوشا به حال آن كه آرزوهاى دروغين فريبش نداد!»

اين روايت امام صادق(عليه السلام) همانند خطاب خداوند به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در قرآن است كه مى‌فرمايد: لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى ؛(19)‌ اى پيامبر، هرگز به متاع ناچيزى كه به آنان در جلوه حيات دنيوى داديم چشم آرزو مگشا و رزق خداى تو برتر و پاينده تر است. البته بايد توجه داشت كه اين گونه خطاب‌هاى قرآنى در ظاهر به شخص پيامبر (صلى الله عليه وآله) است، اما همان‌گونه كه از ائمّه اطهار(عليهم السلام) روايت شده، اينها از باب «ايّاكَ اعنى و اسمعى يا جارَه » و به قول خودمان، «به در مى‌گويند تا ديوار بشنود» است.

گاهى انسان همين طور كه چشمش باز است و به اطراف نگاه مى‌كند و كارش را انجام مى‌دهد، ضمناً بهره‌هايى را هم كه ديگران در زندگى دارند، مى‌بيند؛ اين نگاه گذرا است؛ اما گاهى انسان به چيزى خيره مى‌شود و تحت تأثير آن قرار مى‌گيرد. در آيه مزبور، خداوند مى‌فرمايد: چشم هايت رابه نعمت‌هايى كه به ديگران داده ايم، ندوز، به اين چيزها خيره نشو. اينها زر و زيور دنيا و بهره‌هايى است كه به گروهى از مردم داده ايم تا آنها را بيازماييم.

به طورطبيعى،همه مردم دراستفاده از زندگى دنيا و نعمت‌هاى آن مساوى نيستند. هميشه به صوت تكوينى، چنين اختلافى وجود داشته و تا ابد هم وجود خواهد داشت.

اين موضوع دلايل گوناگونى دارد كه در جاى خود بايد بحث شود. در هر حال، وقتى نگاه انسان به نعمت‌هايى بيفتد كه ديگران در اختيار دارند، ممكن است تحت تأثير واقع شود؛ مثلاً ببيند كه ديگران چه خانه هايى، چه ماشين هايى، چه باغ‌هايى و... دارند،اما خودش در خانه‌اى محقّر اجاره نشين است، ماشينى ندارد، باغى ندارد و ده‌ها مشكل ديگر سر راه او است. وقتى به اين گونه نعمت‌ها و ظواهر زندگى خيره مى‌شود هوس در او ايجاد مى‌گردد. وقتى هوس‌ها تشديد شد به دنبال اين مى‌رود كه خودش هم به آنها دست پيدا كند. ابتدا مى‌گويد از راه حلال آنها را به دست مى‌آورم. اما وقتى مى‌بيند از راه حلال ممكن نيست به سراغ مشتبهات مى‌رود و كلاه شرعى براى خودش درست مى‌كند. بعد كه مى‌بيند با آنها هم كارش به جايى نمى‌رسد، مجبور مى‌شود براى رسيدن به خواسته هايش صريحاً از درِ حرام وارد شود؛ مثلاً، براى رسيدن به زندگى بهتر، تا مى‌تواند قرض مى‌كند، براى پرداخت آنها تا جايى كه ممكن است چك و سفته مى‌دهد، بعد براى اين كه آبرويش نريزد قرض ربوى مى‌كند يا خلف وعده مى‌نمايد و... در نتيجه، به حرام مسلّم آلوده مى‌گردد. اين مسيرى است كه افراد زيادى آن را پيموده اند؛ كسانى كه چه بسا دستشان از همه چيز خالى بوده، امادر نتيجه همين هوس‌ها به ثروت‌هاى بادآورده دست پيدا كرده اند.

اگر انسان بخواهد به چنين گناهانى و چنان عواقب زشتى مبتلا نگردد، بايد از ابتدا جلوى اين سرچشمه گناه را سد كند؛ به ظاهر دنيا و مكنت ديگران خيره نشود، بلكه به صورت گذرا به اين مسايل بنگرد. درست است كه اينها زيور و زينت زندگى دنيوى است، ولى چشم دوختن به آنها سبب محروم ماندن از زندگى بهتر و پايدار اخروى مى‌گردد.

حكمت نابرابرى انسان‌ها در برخوردارى از ظواهر دنيا

خداوند در آيه مزبور، خطاب به پيامبرش (صلى الله عليه وآله) درباره اين كه چرا به برخى از مردم نعمت‌هاى بيش ترى داده دو نكته بيان مى‌فرمايد:

اول آن كه، افزونى نعمت برخى از مردم نشانه دوستى بيش تر خدا با آنها نيست، بلكه نشانه آزمايش خداوند از آنها است. خداوند در آيه ديگرى، در اشاره به اين موضوع مى‌فرمايد: أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ ؛(20) اموال و فرزندان شما فقط مايه آزمايش شمايند. در جاى ديگرى مى‌فرمايد: وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً ؛(21) و شما را به بدى و خوبى مى‌آزماييم. «فتنه» در اصل به معناى آزمايش است. اموالى هم كه خدا به ما عنايت كرده به همين دليل «فتنه» خوانده شده است تا معلوم شود كه آيا در به دست آوردن و مصرف آن، احكام شرعى را رعايت مى‌كنيم يا نه. بنابراين آنچه وسيله آزمايش است ارزش چشم دوختن و خيره شدن ندارد. بله، اگر چيزى بود كه اصالت داشت و ذاتاً مطلوب بود، جا داشت فكرمان را روى آن متمركز كنيم، اما چون وسيله آزمايش است و بايد پس از انجام آزمايش رها شود، ارزش تعلّق خاطرو پر كردن انديشه را ندارد؛ مثل برگ كاغذى است كه در جلسه امتحان به دانش آموز مى‌دهند تا پاسخ سؤالاتش را روى آن بنويسد؛ نبايد در فكر اين باشد كه كاغذ زيبايى است يا نه، بايد به اصل امتحان بينديشد تا خوب از عهده آن برآيد.

مطلب دومى كه در آيه مزبور بدان اشاره شده، مقايسه اين نعمت‌ها با نعمت‌هاى اخروى است. تعبيرى كه قرآن در اين مورد به كار مى‌برد تعبيرى پرمعنا و دقيق است: و رزقُ ربِّك خيرٌ و اَبقى.؛ خداوند رزق آخرت را به خصوص به خودش منتسب مى‌كند. اين مطلب وقتى خوب وضوح مى‌يابد كه توجه كنيم از نظر قرآن و تعاليم اسلامى، روزى دهنده خداوند است: إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ. همه نعمت‌هاى اين دنيا هم در واقع روزى‌هايى است كه خداوند به انسان داده است. در عين حال مى‌فرمايد: به اين نعمت‌ها كه در واقع، وسيله آزمايش است چشم ندوز، رزق مخصوص خدا چيز ديگرى است؛ رزقُ ربِّك؛ همان رزقى كه درباره شهدا مى‌فرمايد: عِنْدَ رِبِّهِمْ يُرزَقُونَ.(22) چنين رزقى است كه ارزش دارد انسان به دنبال آن باشد و بدان اهتمام ورزد.

شرف رزق خداوند بر روزى‌هاى دنيوى

اين نكته را بايد توجه داشت كه از يك نظر، همه رزق‌ها رزق خدا است، اما آنچه تشريفاً منسوب به او است از ارزشى والا برخوردار است؛ مثل اين كه كعبه را «بيتى » (23) معرفى مى‌كند، در حالى كه همه بيوت متعلَّق به او است. چنين اضافه‌اى را «اضافه تشريفى» مى‌گويند؛ يعنى، به دليل شرافتى كه برخى چيزها دارند، خداوند آنها را به خودش منتسب مى‌كند. نمونه ديگر اين مطلب در عبارت «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»(24) است. هر جنبنده‌اى كه روحى دارد روحش از آنِ خدا است، اما خداوند فقط روح انسان را روح خودش ناميده است.

بنابراين اولا، نعمت‌هاى دنيوى، همه وسيله آزمايش انسان است. ثانياً، هيچ كدام از آنها را نمى‌توان رزق الهى دانست؛ رزق خدايى، كه مورد نظر خداى متعال است، آن است كه در آخرت نصيب بندگان خاصش مى‌كند: تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ؛(25) شما متاع دنيا را مى‌خواهيد و خدا آخرت را مى‌خواهد.

با همين مضمون (تحت تأثير قرار نگرفتن از برخوردارى دنيايى ديگران) دو آيه ديگر هم در قرآن داريم: خداوند مى‌فرمايد: وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ ؛(26) مبادا از (كثرت) اموال و اولاد آنها به شگفت آيى؛ خدا مى‌خواهد آنها را در زندگى دنيا بدان‌ها عذاب كند و در حالى كه كافرند جان آنان را بستاند. آيه ديگر هم آيه 85 سوره توبه است كه با يكى دو كلمه اختلاف، دقيقاً شبيه همين آيه است. اين آيات درباره منافقان نازل شده است.

خداوند در اين آيات كلمه «اعجاب» را به كار برده است. «اعجاب» مفهومى عميق تر از اين دارد كه انسان فقط از چيزى خوشش بيايد. هرگاه چيزى انسان را تحت تأثير قرار دهد و او را منفعل كند، مى‌گوييم او را به اعجاب واداشته است. خداوند به پيامبرش (صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايد: كثرت اموال و اولاد آنها تو را دچار دل مشغولى نكند. آنها طعم زندگى و شيرينى آن را نخواهند چشيد. اولين دردسر و زحمت افراد مال دوست در جمع كردن مال است، سپس در نگه دارى آن. به همين دليل، شيرينى زندگى را درك نمى‌كنند. هنگام مردن هم وقتى مى‌بينند تمام آنچه را جمع كرده و با زحمت از آن محافظت نموده بودند از دست مى‌دهند، هرچه بيش تر نگران و افسرده مى‌شوند! اموالى را كه با يك عمر زحمت، ظلم و ستم، حق كشى و تجاوز به حقوق ديگران فراهم كرده بودند، همه را يك جا از دست مى‌دهند. آن گاه در حالى از دنيا مى‌روند كه كافرند. در مقام تعبير از مردن چنين كسانى، خداوند نمى‌فرمايد: يموتون، بلكه مى‌فرمايد: «تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ» يعنى جانشان درمى‌آيد و بدترين ناراحتى‌ها را متحمل مى‌شوند.اين همان نتيجه سوء آزمايش است كه در هنگام مرگ ظاهر مى‌شود. خداوند اين تعابير را به كار مى‌برد تا انسان را از دل بستن و خيره شدن به زر و زيور دنيا بر حذر دارد.

اين كه چرا خداوند كشش و تمايل به سمت اين گونه ظواهر دنيا را دردل انسان قرار داده بحث ديگرى است، اما در هر حال روشن است كه اين گونه آيات و روايات درصدد تحذير مردم از چشم دوختن به مظاهر مادى زندگى است.

غبطه ممدوح نسبت به مال دنيا

بايد توجه داشت كه نعمت‌هاى دنيا مخصوص كفّار نيست، بلكه برخى بزرگان و اولياى خدا هم نعمت‌هاى زيادى در اختيار داشته اند؛ مثلاً، حضرت سليمان (عليه السلام) به قدرى از نعمت‌هاى خداوند بهره مند بود كه قرآن درباره اش تعبير «مُلكاً لا يَنبعى لاحد مِن بَعدى »(27)را به كار برده است. در احوال آن حضرت آمده كه جن و انس و حتى حيوانات وحشى و پرندگان هم در اختيارش بودند. بنابراين، چنين نيست كه هركسى نعمتى دارد، حتماً آدم بدى است و اين نعمت‌ها مايه عذاب او خواهد شد، بلكه اين گونه نعمت‌ها اسباب آزمايش اند؛ برخى از آن سربلند بيرون مى‌آيند و برخى سرشكسته. كسانى كه خدا را فراموش نكنند و از آن براى آخرتشان بهره گيرند سربلند خواهند بود و كسانى كه در جمع كردن اين اموال و استفاده از آنها موازين شرع را رعايت نكنند سرشكستگانند. بنابراين عيبى ندارد كه انسان از خدا بخواهد از اموال دنيايى در اختيار او قرار دهد تا در راه آخرت خود از آن استفاده كند. نعمت‌هايى كه در دست مؤمنان است، اگر موجب غبطه ما بشود در اين كه آنها را در راه خدا صرف مى‌كنند، اشكالى ندارد؛ مانند اموالى كه در دست حضرت خديجه(عليه السلام) بود و آنها را در راه نشر و احياى اسلام صرف كرد. آنچه خطرناك است اين است كه به داشته‌هاى دنيايى كافران و اموالى كه در اختيار كسانى است كه از آن براى آخرت خود استفاده نمى‌كنند حسرت بخوريم. خداوند در قرآن، براى ما مثال مى‌زند تا ببينيم كسانى كه از مال و مُكنت خود براى آخرتشان استفاده نكردند سرانجامشان چه شد.

قارون كسى بود كه به قدرى از گنج‌هاى فراوان در اختيارش قرار داده شده بود كه عده‌اى پهلوان نيرومند بايد فقط كليدهاى گنج هايش را حمل مى‌كردند: آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ .(28) او تمام دارايى اش را در برابر قومش به نمايش گذاشت. عده‌اى از پيروان حضرت موسى (عليه السلام) با خود گفتند:‌اى كاش، ما هم از اين نعمت‌ها بهره‌اى داشتيم. آنان با اين گفته، كار خلافى نكردند و مرتكب حرامى نشدند، فقط وقتى اين همه جواهرات و دارايى را ديدند به هوس افتادند: يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظّ عَظِيم.(29)

وقتى قارون از اطاعت حضرت موسى(عليه السلام) سرپيچى كرد و با عذاب خداوند، خود و تمام دارايى اش در زمين فرو رفتند، آنها كه آرزو مى‌كردند كه دارايى او را داشته باشند، به خود آمدند و گفتند: عجب اشتباهى كرده بوديم، اگر ما هم اموالى مثل او داشتيم امروز به همين وضع مبتلا مى‌گشتيم؛ گويى خدا بر هر كه بخواهد رزقش را گشاده مى‌گرداند و گويى خدا كافران را سعادت مند نمى‌كند: وَ اَصبحَ الّذينِ تَمنَّوا مكانَه بالأمسِ يَقولونَ ويكأنّ اللَّه يَبسطُ الرّزَقَ لِمن يشاءُ مِن عبادهِ و يَقدِرُ لَولا اَن مَنَّ اللّهُ علينا لخَسفَ بِنا وَيكأنّه لا يُفلحُ الكافرونَ.(30)

قرآن مجيد اين گونه داستان‌ها را براى اين نقل مى‌كند كه ما تأمّل كنيم و بفهميم نعمت‌هايى را كه خدا در اختيار ديگران قرار مى‌دهد چنان ارزش ندارد كه بخواهيم به آنها خيره شويم و دل ببنديم. بله، اگر انسان از راه صحيح مالى به دست آورد و در راه خدا هم مصرف كند خوب است، اما خود مال ارزش دل بستن ندارد، بلكه صرفاً يك وسيله آزمايش است، يك برگ امتحان است و ارزش آن بستگى به اين دارد كه در آن چه پاسخى بنويسيم. پس «خوشا به حال بنده‌اى كه نسبت به گنه كاران غبطه نخورد براى آنچه از نعمت‌ها و زيورهاى دنيا به ايشان داده شده است! خوشا به حال بنده‌اى كه آخرت را برگزيد و در راه آن كوشش نمود! خوشا به حال آن كه آرزوهاى دروغين و آرزوهاى غير واقعى فريبش نداد!»