۱۴ نور پاك ( عليهم السلام )
زندگى امام صادق (عليه السلام) پيشوا و رئيس مذهب

عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۶ -


منصور و تحديد فقهى حكام خودسر عباسى هميشه سعى و كوشش داشتند كه با ايجاد مشكلات اتحاد كلمهء مسلمانان را بر هم زنند و افكار را به خود مشغول سازند و از اين زاويه به هر نوع منافع خويش نائل آيند و مى خواستند عقايد و افكار مردم را به كانالى هدايت نمايند كه با روش سياسى آن وفق دهد . از اينرو مكتب تشيع را كه : منصب امامت را همانند نبوت يك منصب الهى و آسمانى است كه همگان شايستگى تحمل مسئوليت آن را ندارند رد كرده و با آنان مبارزه مى نمودند ، درست است كه در اوايل روى كار آمدن حكومت عباسى در دوران ضعف و ناتوانى دولت مبارزه هنوز علنى و آشكار نشده بود ولى در مرحلهء قدرت و استيلاى كامل مبارزه با فقه اهل بيت و عقايد آنان آشكار و علنى گرديد . منصور در سال 148 از مالك بن انس درخواست نمود كه كتاب فقه بنويسد تا متحد المال در سطح كشور مورد عمل قرار گيرد . مالك در پاسخ گفت : اين كار صحيح نيست چون ابن منطقه را من كفايت مى كنم و در شام اوزاعى هستند و روحيهء مردم عراق را هم مى شناسى كه تحمل نمى پذيرند . منصور مالك را تحت فشار قرار داد تا كتاب الموطاء را نوشت و همان را كتاب رسمى كشور نمود . (112)

ديگر بار متوجه ابوحنيفه گرديد و سعى و كوشش داشت كه فقه او را نيز عمومى سازد ولى در پايان كار متوجه شد اين كار از او نمى آيد او كه بارها گفته است : من فقيه‌تر و عالم‌تر از جعفر بن محمد الصادق را نديده ام . (113)

منصور براى آخرين بار متوجه اوزاعى گرديد و او را مورد تأييد و نصرت كامل خود قرار داد به حدى كه خانه اش همانند قصرهاى پادشاهان آن روز ، مورد توجه عموم گرديد .

نمونه اى از اختناق

پس از رحلت پيشواى ششم در عهد خليفه عباسى ، منصور ، شيعيان در جنب و جوش بودند كه پيشواى خود و وارث امام را دريابند و با او تجديد عهد نمايند هشام بن سالم يكى از ياران صميمى امام صادق (عليه السلام) چنين تعريف مى كند : پس از رحلت امام و پيشواى خود ، با محمد بن نعمان به مدينه آمدم مرا به خانه ى عبد الله افطح پسر دوم پيشواى ششم راهنمايى كردند من هم به دنبال مردم راه خانه ى او را در پيش گرفتم . او در خانه خود نشسته بود و بنام پيشوا دربارهء احكام اسلام سخن مى گفت : فرماندار مدينه چون او را مى شناخت و مى دانست كه شايستهء اين مقام نيست آزادش گذاشته بود زيرا افكندن اختلاف در ميان پيروان امام ششم به سود حكومت وقت و به زيان شيعيان تمام مى شد من و رفيقم از در درآمديم تا پيشواى جديد را بشناسيم و اين تكليف ما بود كه او را آزمايش كنيم و بى چون و چرا زير بار نرويم چون پيشوايان قبلى ما را به آزمايش و سؤال ، عادت داده بودند واساسا در اسلام پيروى كوركورانه و بدون تحقيق گمراهى شمرده مى شود . به عبد الله كه خود را پيشوا جا زده بود گفتم : اى پسر پيامبر ! فريضهء زكات در اموال چه صورتى دارد ؟ پاسخ داد : براى هر دويست سكه ، پنج درهم . گفتم : براى صد درهم چقدر ؟ گفت : دو درهم و نيم در صورتى كه صد درهم مشمول حد نصاب نقدين نيست . محمد بن نعمان كه همراه من بود گفت : چنين نيست و اين فتوى نادرست است . عبد الله با خونسردى شانه‌هايش را بالا انداخت و گفت : نمى دانم فتواى درست چيست ؟

مأيوس و نااميد از خانه اش خارج شديم و سر گشته و حيران در گوشه اى توى كوچه نشستيم و گريه مى كرديم زيرا راهى به جاى نداشتيم و از غربت و تنهايى اسلام ، متأثر بوديم . گفتيم : به كدام فرقه بگرويم . به دامن كدام طايفه پناه ببريم و از كدام چراغ ، نور هدايت بجوييم ؟ در اين هنگام پيرمردى پديدار گشت و با اشاره مرا به سوى خود خواند . من سخت ترسيدم زيرا جاسوسان و كارگزاران خليفه منصور ، مدينه را به وحشت و ارعاب عجيبى گرفتار كرده بودند ، هيچ كس به ديگرى اطمينان نداشت و برادر از ترس برادر ، سخن نمى گفت . گمان كرده بوديم كه اين پير مرد هم از چشم و گوش‌هاى خليفه است و چون ما را شناخته است مى خواهد با لطايف الحيل ما را به شكنجه گاه راهنمايى كند و به هر زحمت نام جانشين امام را از زبان ما بشنود و او را از ميان بردارد . به محمد بن نعمان نگاه كردم و آهسته به او گفتم : از من فاصله بگير گرفتارى من ، تنها كافى است تو خود را به مهلكه نيانداز و آنگاه با منتهاى هول و هراس از كنار كوچه برخاستم و بدنبال آن پير مرد به راه افتادم او با من هيچ حرف نمى زد اما مرا همراه خود مى برد .

من دل از زندگى شسته بودم و به دنبال يك سرنوشت مجهول و كوركورانه پيش مى رفتم ناگهان خود را در يك خانه آشنا يافتم در اينجا پير مرد تنهايم گذاشت او رفت و به جاى وى غلامى از در آن خانه درآمد و گفت : وارد شويد رحمت خدا بر شما باد ! از اين سخن خوشم آمد فروغى از اميد به قلبم نشست با جرئت و اطمينان پا در آستانهء خانه گذاشتم و موسى بن جعفر (عليه السلام) را در برابر خودم ديدم تا مرا ديد فرمود : نه به سوى معتزله . . . نه به سوى قدريه . . . نه به سوى زيديه . . . نه به سوى هيچ طايفه ى ديگرى به سوى من بيا به سوى من بيا ، از شوق نزديك بود فرياد بكشم ، گفت : فدايت شوم آيا پدرت به درود حيات گفته است ؟ امام تصديق كرد : - بله پدرم از دنيا رفته است . - به جاى او كيست ؟ امام كاظم بهتر دانست كه با من با كنايه پاسخ دهد : - خداوند هنگامى كه بخواهد تو را راهنمايى كند راهنمايى خواهد كرد . گفتم : فداى تو گردم برادر تو عبد الله خود را جانشين پدرش مى داند و گمان دارد كه پيشواى ما اوست . پيشواى هفتم فرمود : عبد الله يريد ان لا يعبد الله . يا آنكه نام برادرم عبد الله است يعنى بنده ء خدا ، اما او مى خواهد كه خداى متعال در روى زمين هرگز مورد عبادت واقع نگردد . دوباره گفتم : پس امام واقعى چه كسى است ؟ امام باز دوباره فرمودند هنگامى كه خدا بخواهد تو را راهنمايى كند ، خواهد كرد . گفتم : اين شما هستيد كه پيشواى امتيد ؟ فرمود : من چنين سخنى را نمى گويم . پرسيدم : اى پسر پيامبر پيشواى تو كيست ؟ فرمود : من پيشوايى ندارم .

اين پاسخ همچون حربه اى برنده رشته ى سخن مرا بريد اين بار كه سرم را بلند كردم تا رخساره ء مقدس اين جوان را بنگرم ديدم چهره ى او در چشم من دگرگون شده و هيبت و جلال تازه‌اى به خود گرفته است . خدا مى داند كه من در آن هنگام موسى بن جعفر را با چه شكوه و عظمت در برابرم مى ديدم . با اين همه گفتم : فدايت گردم ما شاگردان مكتبى هستيم كه كوركورانه به كسى نمى گرويم ما مردان استدلال و احتجاج هستيم . پدرت ما را چنين پرورش داده است آيا اجازه هست كه سئوالى بنمايم ؟ فرمود : هر چه خواستى بپرس . اما از آنچه ميان ما مى گذرد نبايد ديگران آگاه شوند . زيرا اگر اين راز فاش گردد سر ما با هم خواهد رفت ! پذيرفتم و سخن از قرآن و فرمان‌هاى خدا و پيامبر به ميان آوردم او را دريايى بى پايان و شگفت انگيزى يافتم و از خود شرمسار گرديدم . در پايان اين گفتگو گفتم : اى پسر پيامبر ! پيروان تو آنان كه از اين راز خبر ندارند گمراه مانده اند آيا مى توانيم از اين گمراهى نجاتشان بدهم و گلهء بىشبان را به سوى شبان هدايت كنم ؟ فرمود : آنان را بيازماى ، آنان كه فكر رشيد و ايمان وسيع دارند مى توانند مرا بشناسند . اين راز بايد پنهان بماند و گرنه سر همهء ما از گردن خواهد رفت امام اشاره به گلوى مقدس خود نمود . بدين ترتيب هشام بن سالم توانست مردان سرگردان را به سوى روشنائى هدايت كند و راه خانه وارث پيشواى ششم را به آنان نشان دهد . (114)

منصور و خاندان رسالت

منصور در پيكار با خاندان على (عليه السلام) بيش از حد افراط مى نمود و با نهضت گران آنان به مقابله و مبارزه مى پرداخت و تا قتل و كشتار او از پاى نمى نشست او با محمد بن عبد الله بن حسن ( نفس زكيه ) و ابراهيم امام و ساير شخصيت‌هاى علوى به مبارزه پرداخت و تا شهيد ساختن آنان از پا نيفتاد .

گويند : روزى پس از سركوب ساختن محمد و ابراهيم در مجلسى با همنشينان خود صحبت مى كرد در ضمن سخن ابراز نمود من باوفاتر از حجاج بن يوسف را نسبت به بنى مروان در عمرم نديده ام كه آنهمه خدمات و كشتار را در راه خدمت به بنى مروان انجام داد . شخصى بنام مسيب بن زهير بپاخاست و گفت : حجاج در كدام امر از ما پيشى گرفته است كه ما عقب مانده ايم ؟ به خدا قسم در روى زمين خداوند متعال عزيزتر و گرامى ‌تر از رسول خدا را نيافريده است كه محبوب همگان باشد ، در عين حال به ما دستور دادى كه با فرزندان او به جنگ و ستيز برخيزيم و ما امتثال نموديم و مرتكب آن جنايات شديم آيا ما با وفا و خدمتگزار نيستيم ؟ منصور غضبناك شد و گفت : سر جاى خود بنشين . (115)

شكنجه‌هاى غير انسانى

مدت 22 سال حكومت پر اختناق منصور ، توأم با زجر و شكنجه و آزار و كشتار جمعيت‌هاى مدافع آزادى و طالبان حقوق انسانى بوده است كه بيشترين آنان را فرزندان و نوادگان على (عليه السلام) و خاندان رسالت تشكيل مى دادند يعنى كسانى كه در محيط قرآنى پرورش يافته و از تعاليم ارزندهء آن الهام گرفته بودند . در سال 144 منصور هنگام مراجعت از سفر رازيابى حج ، در بين راه به جمع كثيرى از خاندان على (عليه السلام) دست يافت كه در ميان آنان : عبد الله بن حسن ، ابوبكر بن الحسن على الخير و برادرش عباس و عبد الله بن الحسن و جمع ديگرى كه همگان از دودمان پاك رسالت و از فرزندان فاطمه (عليه السلام) بودند . او در بين راه معروف به ربذه كه تبعيدگاه ابوذر صحابى بزرگ پيامبر اسلام بود دستور داد يكى از بزرگان آن جمع را هزار تازيانه بزنند تا از محمد و ابراهيم اطلاعاتى در اختيار او بگذارد ولى او امتناع ورزيد . او را با دست بندهاى آهنين و هودجهاى سرباز كه بر روى شتران چموش نهاده بودند به طرف كوفه كشاندند و خود منصور هم ناظر و تماشاگر اين صحنه جانكاه و دلخراش بود . در بين راه عبد الله بن الحسن صدا زد : منصور ! آيا در جنگ بدر ما با شما چنين رفتار داشتيم ؟ هنگامى كه به كوفه رسيدند آن ستمگر جانى دستور داد : در يك سرداب تاريك كه نه هوا جريان داشت و نه تاريكى شب ، احساس مى شد همه را زندانى كنند كه جز چند نفر همگى در آن زندان تاريك جان سپردند . محل اين زندان در ساحل رود فرات و نزديك پل كوفه قرار گرفته بود . مسعودى مى نويسد : اكنون كه سال 332 است آن محل زيارتگاه مردم واقع شده است ، مردم مسلمان به زيارت آنان مى شتابند . برخى از مورخين نوشته اند هنگامى كه جمعى از علويان در اين زندان تاريك محبوس شدند اوقات نماز بر آنان نامعلوم بود . قرآن را به پنج قسمت تجزيه كرده بودند و در تلاوه هر قسمت آن يكى از نمازهاى يوميه را انجام مى دادند . (116)

تشريح وضع زندان و شكنجه‌هائى كه آنان متحمل مى شدند مو را در بدن شنونده راست مى كند و به ياد برخى از شكنجه‌هاى ساواك و سيا در عصر كنونى مى افكند كه زندان‌هاى ويتنام نمونه اى از آنست و معلوم مى شود كه ستمگران عموما از يك شجرهء خبيثه و از يك منبع ظلمانى ، سرچشمه مى گيرند والكفر ملة واحدة مى باشند كه لعنت الهى بر همه ى آنان باد !

نذرهاى منصور

منصور با آن همه مظالم و تعدياتى كه در حق علويان انجام مى داد و حقوق آنان را تضييع مى ساخت گاهى براى وجيه الملة كردن خود ، كارهاى ريايى به ظاهر خدائى ! هم انجام مى داد كه به كارهاى خود صبغه و رنگ مذهبى بدهد . از اين رو در تاريخ زندگى او مى خوانيم كه : چندين بار بر اساس نذر با پاى پياده به اماكن مقدسه و عتبات رفته است . كه يكى در سال 141 به طرف مكه بود كه با پاى پياده مى رفت چون نذرش چنين بوده است ! و ديگرى در سال 146 به بيت المقدس و مسجد الاقصى بود . (117)

كه هر دو را انجام داد منتهى در مراجعت از اين سفر با گروهى از ستمديدگان بند كشيده نيز همراه بود كه براى احقاق حقوق خود با منصور در حال مبارزه و مجاهده بودند آنان را همراه خود داشت كه قبولى نذر خود باشد ! !

بخش ششم / رهنمودها و ارشادات تربيتى

سخنان و راهنمائيها و روشنگرى‌هاى پيشوايان معصوم (عليه السلام) از نورانيت خاص و از اشراقات قلبى ويژه اى ، برخوردار مى باشند به آن نشان كه اين ارشادات از مبدأ غيبى و از سرچشمه عرفان الهى ، نشأت گرفته است از آنرو بر دل شنونده مى نشيند و بر زواياى قلب او روشنائى مى بخشد و او را غرق در تفكر و تأمل و تأثر مى سازد . در اين جا لازم به روشنگرى است كه جملات و سخنان و برگزيده‌هاى گوناگونى به پيشوايان عظيم الشأن وعاليقدر ما نسبت داده شده است . آيا همگى حقيقت داشته و از واقعيت برخوردار هستند ؟ و در صورت منفى بودن كليت قضيه ، آيا در تشخيص و تعيين انتساب آنان به پيشوايان معصوم (عليه السلام) معيار و ميزانى به ما رسيده است كه مى تواند ارزش و اعتبار آنها را بيان و مشخص سازد ؟ آرى ! در پاسخ مى گوييم اين سوال مثبت است دو ملاك و معيارى در شناخت احاديث وجود دارد و آن دو معيار يك حجت ظاهرى و علنى است كه همان قرآن مجيد مى باشد يعنى هر سخنى كه با آن مطابقت نداشته باشد كلام حق است و هر كلامى كه مخالف آن باشد طبق فرموده ى خود پيشوايان گرامى (عليه السلام) ، آن سخنان از پيشوايان نيست و مى توان بر ديوار زد و دور انداخت و از ميان برد . دوم معيار باطنى و حجت نهانى ، و آن عقل و خرد و انديشه سالم بشرى است هر سخنى كه با معيار عقل سليم مطابقت ندارد انتساب آن به پيشواى دينى معصوم (عليه السلام) نمى تواند قطعى باشد امام صادق (عليه السلام) در يك از سخنان خود مى فرمايد : سخنان ما از يك حقيقت برتر و از نورانيت ويژه اى بهره ورند پس هر آن سخنى كه يا گفته اى كه حقيقت و نورانيت و ارشاد نداشته باشد آن سخن ، سخن شيطان مى باشد . ما نمى گوئيم گفته فلانى و فلانى چيست ؟ بلكه مى گوييم خدا و رسول او چه گفته اند . گفتار پدرم و گفتار پدرم و گفتار جدم و گفتار جدم گفتار حسين (عليه السلام) ، گفتار حسن (عليه السلام) ، گفتار حضرت على (عليه السلام) و گفتار او حديث رسول خدا و گفتار رسول خدا ، قول خداست . (118)

با توجه به اين اصل اساسى ارشادها و راهنمائى هائى انتخاب گرديده است كه به منابع و مدارك آنها اشارات رفته است كه با معيارهاى بالا تطابق دارد . براى سهولت درك آنها توأم با شرح و تفصيل كوتاه آورديم كه مى تواند در روشنگرى سخنان ارزنده آن پيشوايان عاليقدر كمك و مفيد افتد و مطالبى برگزيده شده است كه مى تواند در زندگى فردى و اجتماعى ما نقشى مفيد و اثرى مثبت داشته باشد .

1 . توحيد و خداشناسى

امام صادق (عليه السلام) همواره ، دانش‌هاى بيكران خود را در اختيار مردم قرار مى داد و در اين راه سعى و تلاش پى گير و مداومى داشت او در يكى از سخنان پاينده و جاويد خود درباره توحيد مى گويد : من دانشها را در چهار اصل فشرده ديدم :

1 . خداى خود را بشناسى .

2 . دريابى با تو چه كرده است ؟ و از مواهب و بخشش‌هاى هستى تا چه اندازه به تو بخشيده است .

3 . در برابر اين مواهب و بخشش‌ها ، خدا از تو چه خواسته است ؟

4 . چه خطا و معصيتى فروغ جان تو را خاموش خواهد ساخت .

با اين چهار اصل شناختى ها را خواهيم شناخت چون با شناخت خدا نعمت او نيز شناخته خواهد شد و شناخت نعمت ، سر آغاز سپاسگزارى است و سپاسگزارى موجب انجام وظيفه و اداى مراسم پرستش است و فردى كه خدا را بشناسد و از خطا كه آفت دين است بگذرد حقيقت دانش ها را دريافته است و از دانش خود بينش و معرفت جسته است . (119)

2 . باز

در اين باره حديث جالب ديگرى از آن بزرگوار نقل شده است كه مى فرمايد : (120)

كشتى در دريا مى شكند مسافر كشتى ، اسير دست امواج خروشان دريا مى شود در آن نزديكى نه كشتى ديگرى است كه او را برهاند و نه شناگر توانائى است كه نجاتش بدهد . انسان غريق ، تمام درها را به روى خود بسته مى بيند به هيچ چيز اميدى ندارد در آن وقت در آب غوطه ور است و در آن موقت حساس در آن لحظه خطرناك در آن حال سراپا يأس و نوميدى تنها يك اميد فطرى يك تكيه گاه وجدانى در خود حس مى كند كه از اعماق قلبش از زواياى وجدان باطنش يك نور اميد زبانه مى كشد دلش به يك قدرت نامحدود و توانا توجه مى كند از او كمك مى خواهد تنها اوست كه مى تواند نجاتش دهد و او را از اين ورطه هولناك برهاند آن حقيقت آن قدرت آن تكيه گاه اميد آن چيزى كه دل با التماس به او مى نگرد ، خداست .

3 . اثبات توحيد

شخصى از محضر صادق (عليه السلام) خواستار دليلى براى اثبات وجود صانع توانا شد حضرت در پاسخ فرمود : وجود الأفاعيل دلت على ان صانعا صنعها الا ترى انك اذا نظرت الى بناء مشيد مبنى علمت ان له بانيا وان كنت لم ترالبانى . (121)

دليل هستى آفريدگار عالم وجود موجوداتى است كه طبق نقشيه و نظام معينى خلقت شده اند چنان كه شما از ديدن يك ساختمان كه مطابق نظم و محاسبه بر پا گرديده است بوجود سازنده آن پى مى بريد در صورتى كه ممكن است سازنده و بانى آن را اصلا نديده باشيد سازمان اين عالم هم به همين قياس است .

4 . درباره ى تربيت فرزند

دع ابنك يلعب سبع سنين . (122)

هفت سال فرزند خود را آزاد بگذار تا بازى كند . بازى روح استقلال و آزادگى و حس ابتكار و نوآورى را در كودك زنده مى سازد و هر روز طرح و نقشه جديدى به كار مى گيرد با توجه به عشق و علاقه‌اى كه به اين عمل دارد خود را آماده ى كارهاى مهم تر و بهترى مى سازد اين عمل به بروز استعداد و شخصيت او ، كمك مى كند .

5 . عزت نفس

عن الصادق (عليه السلام) إن الله فوض الى المؤمن من اموره كل ها و لم يفوض أليه يذل نفسه العزيز . . . خداوند متعال همه ى امور مربوط به مؤمن را به خود او واگذار نموده است ولى هرگز ذليل و خوار ساختن نفس عزيز خود را به وى واگذار ننموده است . (123)

6 . عبادت اجبارى و ملال آور

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : عبادت را با فشار بر خود تحمل ننمائيد (124)

امام ضمن داستانى اين معنى را چنين شرح مى دهد : مسلمانى همسايه غير مسلمانى داشت كه با هم رفيق بودند ، مرد مسلمان پيوسته با همسايه خود از دين الهى سخن مى گفت و او را به قبول اسلام تشويق مى نمود . سرانجام روزى دعوتش را اجابت نمود و اسلام آورد فرداى آن روز مواقع طلوع فجر در خانه تازه مسلمان را كوبيد او را بيدار كرد و با خود به مسجد برد تا فرضيه صبح را به جماعت بگذارد . نماز تمام شد و مردم تدريجا متفرق مى شدند ولى آن مسلمان به تازه مسلمان گفت بهتر است ما در مسجد بمانيم و تا طلوع آفتاب به ذكر خدا مشغول باشيم ، آفتاب طالع شد به او گفت بهتر آنست كه امروز نيت روزه كنى و تا ظهر در مسجد بمانى و قرآن بياموزى ظهر فرا رسيد نماز ظهر را خوانده و بلافاصله نماز عصر به جماعت خوانده شد تازه مسلمان خواست از مسجد خارج شود همسايه مسلمانش به او گفت خيلى بهتر است در مسجد بمانى ، نماز مغرب و عشاء را نيز خواندند و تازه مسلمان كه از اين همه تكليف بى تاب و قرار شده بود از جا حركت كرد و در معيت رفيق مسلمانش به طرف منزل رفت فردا صبح مرد مسلمان براى تجديد برنامه روز گذشته موقع طلوع فجر در خانه همسايه را كوبيد تا او را با خود به مسجد ببرد . تازه مسلمان بيرون آمد و گفت : مرا ترك گوى كه اين دين بسيار سخت است و من طاقت آن را ندارم . (125)

7 . رشد و تكامل امام صادق (عليه السلام)

درباره رشد مداوم شخصيت و كمالات روز افزون انسان فرموده است:

كسى كه دو روز زندگيش در بهره مندى از رشد انسانى ، يكسان باشد در معامله نقدينه عمر مغبون است و كسى كه امروزش بهتر از ديروزى باشد شايسته است كه مورد غبطهء ديگران قرار گيرد و موفقيت او را آرزو كنند ولى كسى كه امروزش بدتر از ديروز باشد محروم از رحمت حق است و كسى كه نفس خود را در معرض كمال تازه اى قرار نمى دهد در معنويات خويش احساس فزونى ننمايد ، در معرض كمبود و نقصان قرار گرفته است و كسى كه در راه نقص گام برمى دارد مرگ از زندگى او بهتر است . (126)

8 . درباره ارزش جوانى

مى فرمايد امام صادق (عليه السلام) در مورد ارزش جوانى فرموده است از مواعظ لقمان حكيم به فرزند خود اين بود كه فرزند من بدان فردا در پيشگاه الهى حاضر مى شوى درباره چهار چيز با ارزش از تو مى پرسند .

1 . جوانيات را در چه راه تمام كردى ؟

2 . عمرت را در چه كارهائى پايان بردى ؟

3 . ثروتت را چگونه بدست آوردى ؟

4 . و آن را در چه راه مصرف كرده اى ؟ . (127)

شرح كوتاه : هر روز از ايام زندگى انسان به منزله يك واحد از مجموع نقد عمر آدمى است اين حديث به خوبى ارزش ايام جوانى را نشان مى دهد و به روشنى مى رساند كه اسلام تا چه حد به جوانى ارزش و اعتبار قائل است و به آن توجه مخصوصى دارد و اين فصل از زندگى در پيشگاه الهى به قدرى با اهميت مى باشد كه روز حساب از صاحب آن سوال مخصوصى در اين مورد مى گردد كه چگونه آن را صرف كرده است هر چه كه جوانى لمحه و لحظه‌اى از عمر انسان است باز در مورد آن حساب مخصوصى بازگشوده مى شود و مورد استنطاق و سؤال قرار مى گرد و اين پرسش به لحاظ امتياز و موقعيت خاص آن دوران مى باشد .

9 . انتخاب همسر شايسته

1 . اياكم وتزوج الحمقاء فان صحبتها بلاء ، وولدها ضياع . از ازدواج با احمق بپرهيزيد زيرا همنشينى با احمق مايه ى اندوه و ملال و محصول اين ازدواج نيز كه فرزند مى باشد مهمل و بدبخت است . (128)

در حديث ديگرى مى فرمايد :

2 . من زوج كريمته من شارب خمر فقد قطع رحمها . (129)

كسى كه دختر ارزشمند خود را به شراب خوارى وصلت دهد با اين عمل خود قطع رحم كرده است . در رهنمود ديگرى در اين باره مى فرمايد :

3 . ايما أمراة اطاعت زوجها وهو شارب الخمر كان لها من الخطايا بعد نجوم السماء و كل مولود تلدمنه فهو نجس ، ولا يقبل الله منها صرفا ولاعدلا حتى يموت زوجها او خلع عنها نفسها . (130)

هر زنى به هم بسترى شوهر شراب خوار خود تن در دهد به تعداد ستارگان آسمان مرتكب خطا و لغزش شده است و فرزندى كه از آن مرد پديد آيد ناپاك و پليد است و خداوند از آن زن توبه و فديه‌اى را قبول نمى كند مگر آنكه شوهرش بميرد يا او را از قيد زناشوئى رها سازد .

10 . خواهش دعا

شخصى با اضطراب و هيجان خاصى به حضور امام صادق (عليه السلام) آمد و گفت : درباره من دعائى بفرمائيد تا خداوندت به من وسعت روزى عنايت كند كه خيلى فقير و تنگدست هست . امام : هرگز دعا نمى كنم . - چرا دعا نمى كنيد ؟ - براى اينكه خداوند راهى براى انيكا معين كرده است . خداوند امر كرده است كه روزى را پى جوئى كنيد و طلب نمائيد اما تو مى خواهى در خانه بنشينى و با دعا روزى به خانه خود بكشانى . (131)

11 . همسفر حج

مردى از سفر حج برگشته بود سرگذشت مسافرت خود را براى امام صادق (عليه السلام) تعريف مى كرد به ويژه يكى از همسفران خود را بيشتر مى ستود كه چه مرد بزرگوارى بود ما به معيت همچو مرد شريفى مفتخر بوديم او يكسره مشغول عبادت و اطاعت خدا بود همين كه در منزلى فرمود مى آمديم او فورا به گوشه اى مى رفت سجاده خويش را پهن مى كرد به طاعت و عبادت خداى خويش مشغول مى شد . امام : پس چه كسى كارهاى او را انجام مى داد و كه حيوان او را تيمار مى كرد ؟ - البته افتخار اين كارها با من بود او فقط به كارهاى مقدس خويش مشغول بود و كارى به اين كارها نداشت . - بنابراين همه شما از او برتر بوده ايد . (132)

12 . در معاشرت نيك وحسن رفتار

امام صادق (عليه السلام) درباره رفتار نيك و اخلاق حسنه مى فرمايند : تواصلوا وتراحموا و تعاطفوا . به يكديگر بپيونديد به همديگر محب ورزيد در باره همديگر نيكى و احسان كنيد و نسبت به هم مهر و عطوفت داشته باشد .

2 . حسن الخلق يزيد في الرزق . حسن خلق باعث افزايش روزى آدمى است . (133)

3 . قال الله عز وجل : الخلق عيالى فاحبهم الى الطفهم بهم واسعيهم في حوائجهم . (134)

خداوند متعال فرموده است : مردم همانند عائله من هستند كسى نزد من از محبوبيت بيشتر برخوردار است كه با خلق خدا لطف داشته باشد و در رفع نيازمندى‌هايشان كوشاتر وجدى تر باشد .

13 . در مورد شناخت خوش رفتار و خوش كردار

مى فرمايد:

1 . ثلالة لا يعرف الافى ثلث مواطن : لا يعرف الحليم الأعند الغضب ، ولا الشجاع الا عند الحرب ولااخ الا عند الحاجة . (135)

سه نفر در سه حالت خاص بيشتر شناخته مى گردند : خوشرفتار و بردبار به هنگام خشم و غضب ، شجاع و دلير به هنگام جنگ و برخورد و دوست و برادر به هنگام نياز و احتياج .

2 . ان الله تبارك و تعالى ليعطى العبد من الثواب على حسن الخلق كما يعطى المجاهد في سبيل الله يغدوا عليه ويروح . (136)

خداوند متعال به بنده خود در برابر حسن خلق و ادب پاداشى همانند اجر مجاهد راه حق ، عنايت مى كند مجاهدى كه شب و روز در فعاليت و كوشش باشد .

3 . ان اجلت في عمرك يومين فاجعل احد همالأد بك لتستعين به على يوم موتك . (137)

اگر به تو اعلام گردد كه از عمرت فقط دو روز باقى نمانده است روز اول را به اخلاق و ادبت اختصاص ده تا از آن براى مرگت كمك گرفته باشى .

14 . حدود اخلاق

جاء رجل الى الصادق جعفر بن محمد عليهما السلام فقال له يابن رسول الله أخبرنى بمكارم الاخلاق فقال ، العفو عمن ظلملك وصلة من قطعك اعطاء من حرمك و قول الحق ولو على نفسك . (138)

مردى به پيشگاه امام صادق (عليه السلام) شرفياب شد و عرض كرد مرا از مكارم اخلاق آگاه سازيد حضرت در پاسخ او فرمودند : عفو و گذشت از آن كسى كه به تو ستم روا داشته است .

2 . اتصال و پيوست به كسى كه از تو بريده است .

3 . بذل و اعطاء بر آن كس كه تو را محروم ساخته است .

4 . به حق و درستى سخن گفتن اگر چه بر ضررت باشد .

15 . آينده نگرى امام صادق (عليه السلام)

فرمود : مردى به حضور نبى اكرم

(صلى الله عليه وآله) شرفياب شد و عرض نمود يا رسول الله به من موعظه و سفارش فرما حضرت رسول اكرم

(صلى الله عليه وآله) سؤال كرد آيا سفارش پذير هستى اگر توصيه‌ات كنم ؟ و سه بار اين سوال را تكرار فرمود و در هر سه نوبت آن مرد جواب مثبت داد ، آنگاه فرمود به تو سفارش مى كنم وقتى به كارى همت گماردى در عاقبت و پايان آن بينديش اگر آن را صحيح و بر وفق هدايت و صلاح يافتى از پى آن برو ، و اگر ناصحيح و باعث گمراهى يافتى از انجام آن باز بايست .

16 . منع شراب خوارى

بدستور منصور صندوق بيت المال را باز كردند و به هر كس از آن چيزى مى دادند ، شقرانى هم يكى از آن كسانى بود كه براى دريافت سهمى از بيت المال آمده بود او چون كسى را نمى شناخت وسيله اى پيدا نمى كرد تا سهمى براى خود بگيرد .

شقرانى به اتبار اينكه يكى از اجدادش برده بود و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) وسيله آزادى او را فراهم ساخته بود وشقرانى هم آزادى را از او به ارث برده بود مولى رسول الله (صلى الله عليه وآله) مى گفتند يعنى آزاده شده رسول خدا و اين امر به نوبه ى خود افتخار و انتسابى براى شقرانى به شمار مى آمد و از اين نظر خود را وابسته به خاندان رسالت مى دانست . در اين ميان كه چشمان شقرانى منتظر و جوياى آشنا و وسيله‌اى بود تا سهمى براى خود از بيت المال دريافت كند امام صادق (عليه السلام) را ديد ، جلو رفت و حاجت خويش را ابراز داشت . امام رفت و طولى نكشيد كه سهمى براى شقرانى گرفته و با خود آورد ، همين كه آن را به دست شقرانى داد با لحن ملاطفت آميز اين جمله را به وى گفت : كار خوب از هر كسى خوب است ولى از تو به واسطه انتسابى كه با ما دارى و تو را وابسته به خاندان رسالت مى دانند خوبتر و زيباتر است ، و كار بد از هر كسى بد است ولى از تو به خاطر همين انتساب ، زشت تر و قبيح‌تر است . امام اين جمله را گفت و گذشت . شقرانى با شنيدن اين جمله دانست كه امام از راز و سر او ، يعنى ميگسارى و شرابخوارى آگاه است و از اينكه امام با علم و آگاهى به او محبت كرده است بسيار شرمنده و شرمسار گرديد و پيش وجدان خود نادم و پشيمان گرديد . (139)

اين نوع امر به معروف و نهى از منكر يكى از ويژگى‌هاى دودمان رسالت مى باشد كه مى دانند تبليغات را با چه بيان و از كدام مجراى طبيعى و اصولى انجام دهند كه ضمن تأثير بخشى ، هتك حرمت و سلب اعتبار و آبروى فرد را نيز محفوظ داشته باشند و اين روش بهترين روش مؤثر در تبليغات مى باشد .

17 . چند حق از حقوق برادران اسلامى امام صادق (عليه السلام)

ضمن يكى از روايات ، چند حق ، از حقوقى را كه مؤمنين به يكديگر را ذكر نموده و اكيدا اداء آنها را به مسلمانان توصيه فرموده است :

1 . الأول - ايسر حق منها ان يحب له ما يحب لنفسه ويكره له ما يكره لنفسه : فرمود : آسان ترين حقوق آنست كه براى برادرش آن را بخواهد كه براى خود مى خواهد و نخواهد آن را كه براى خود نمى خواهد .

2 . والحق الثانى - ان يمشى في حاجته ، ويبتغى رضاه ولا يخالف قوله : در راه برآوردن حاجتش قدم بردارد ، خشنودى او را بخواهد و با گفته وى مخالف ننمايد .

3 . والحق الثالث - ان تصله و مالك ويدك ورجلك ولسانك . به تمام وجودت با او پيوندى با مالت و همچنين با دست و زبانت به كمك و يارى او قيام نمائى .

4 . والحق الرابع - ان تكون عينه ودليله ومرآته وقميصه . چشم بينا و راهنماى راستين وى باشى ، چون آئينه او را خوش بنمايانى ، و مانند پيرهن محفوظ ومستورش دارى .

5 . والحق الخامس - ان لا تشبع ويجوع ، ولا تلبس ويعرى ، ولا تروى ويضماء . مبادا اين چنين باشد كه تو سير باشى او گرسنه ، تو پوشيده باشى او برهنه ، و تو سيراب باشى ، او تشنه . (140)