۱۴ نور پاك ( عليهم السلام )
زندگى امام صادق (عليه السلام) پيشوا و رئيس مذهب

عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۳ -


علاوه بر همه اينها در نص قرآن مجيد از روش و مسلك شما نهى مى كند آنجا كه مى فرمايد : پارسايان كسانى هستند كه در مقام انفاق و بخشش نه تندروى مى كنند و نه كندروى راه اعتدال و ميانه را پيش مى گيرند . (43)

آيات زيادى از قرآن نهى مى كند از اسراف و تندروى در بذل و بخشش ، همان طور كه از بخل و خست نهى مى كند قرآن براى اين كار ، حد وسط و ميانه روى را تعيين كرده است نه اينكه انسان هر چه دارد به ديگران بخشد و خودش تهى دست بماند آنگاه دست به دعا بردارد كه خدايا به من روزى بده . خداوند اين چنين دعائى را هرگز مستجاب نمى كند زيرا پيغمبر اكرم فرمود : خداوند دعاى چند دسته را مستجاب نمى كند :

الف - كسى كه از خداوند بدى براى پدر و مادر خود بخواهد .

ب - كسى كه مالش را به قرض داده و از طرف شاهد و گواه و سندى نگرفته باشد و او مال را خورده است حالا اين شخص دست به دعا برداشته از خداوند چاره مى خواهد . البته دعاى اين آدم مستجاب نمى شود ، زيرا او به دست خودش راه چاره را از بين برده و مال خويش را بدون سند و گواه به او داده است .

ج - كسى كه از خداوند دفع شر زنش را بخواهد زيرا چاره اين كار در دست خود شخص است او مى تواند اگر واقعا از دست اين زن ناراحت است عقد ازدواج را با طلاق فسخ كند .

د - آدمى كه در خانه خود نشسته و دست روى دست گذاشته و از خداوند روزى مى خواهد . خداوند در جواب اين بنده طمعكار مى گويد : بنده من مگر نه اينست كه من راه حركت و جنبش را براى تو باز كرده‌ام مگر نه اينست كه من اعضاء و جوارح صحيح به تو داده‌ام ؟ به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل داده‌ام كه ببينى و بشنوى و فكر كنى و حركت نمايى و دست بلند كنى ؟ در خلقت همه اينها هدف و مقصودى در كار بوده شكر اين نعمتها به اينست كه تو اينها را به كار وادارى . بنابراين من بين تو و خودم حجت را تمام كرده ام كه در راه طلب گام بردارى و دستور مرا راجع به سعى و جنبش اطاعت كنى ، و بار دوش ديگران نباشى . البته اگر با مشيت كلى من سازگار بود به تو روزى وافر خواهم داد اگر هم به علل مصالحه زندگى تو توسعه پيدا نكرد البته تو سعى خود را كرده و وظيفه خود را انجام داده اى و معذور خواهى بود .

ه‍ - كسى كه خداوند به او مال و ثروت فراوان داده و او با بذل و بخشش‌هاى زياد آنها را از بين برده است و بعد دست به دعا برداشته كه خدايا به من روزى بده ، خداوند در جواب او مى گويد : مگر من به تو دستور نداده ام كه در بخشش بايد ميانه روى كرد . . . ؟ مگر من از بذل و بخششهاى بى حساب نهى نكرده بودم ؟

و - كسى كه درباره قطع رحم دعا كند و از خداوند چيزى بخواهد كه مستلزم قطع رحم است ( يا كسى كه قطع رحم كرده بخواهد درباره موضوعى دعا كند ) .

خداوند در آيات قرآن كريم مخصوصا به پيغمبر خويش طرز و روش بخشش را آموخت زيرا داستانى واقع شد كه مبلغى طلا پيش پيغمبر بود و او مى خواست آنها را به مصرف فقرا برساند ، و ميل نداشت حتى يكشب آن پول در خانه اش بماند لهذا در يك روز تمام طلاها را به اين و آن داد . بامداد ديگر سائلى پيدا شد و با اصرار از پيغمبر كمك خواست ، پيغمبر هم چيزى در دست نداشت كه به سائل بدهد از اينرو خيلى ناراحت و غمناك شد . اينجا بود كه آيه قرآن نازل شد و دستور كار را داد . آيه آمد : نه دستهاى خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش كه بعد تهيدست بمانى و مورد ملامت فقرا واقع شوى . (44)

اينها است احاديثى كه از پيغمبر رسيده آيات قرآن هم مضمون اين احاديث را تأييد مى كند و البته كسانى كه اهل قرآن و مومن به قرآنند به مضمون آيات قرآن ايمان دارند . به ابوبكر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصيتى بكن گفت : يك پنجم مالم انفاق شود و باقى متعلق به ورثه باشد و يك پنجم كم نيست ، ابوبكر به يك پنجم وصيت كرد و حال آنكه مريض حق دارد در مرض موت تا يك سوم هم وصيت كند و اگر مى دانست بهتر اينست كه از تمام حق خود استفاده كند ، به يك سوم وصيت مى كرد . سلمان وابوذر را كه شما به فضل و تقوى و زهد مى شناسيد ، سيره و روش آنها هم همين طور بود كه گفتم . سلمان وقتى كه نصيب سالانه خويش را از بيت المال مى گرفت به اندازه يك سال مخارج خود - كه او را به سال ديگر برساند - ذخيره مى كرد . به او گفتند : تو با اين همه زهد و تقوى در فكر ذخيره هستى ؟ شايد همين امروز يا فردا بميرى و به آخر سال نرسى او در جواب مى گفت : شايد هم نمردم ، چرا شما فرض مردن را صحيح مى دانيد يك فرض ديگر هم وجود دارد و آن اينكه زنده بمانم و اگر زنده بمانم خرج دارم و حوائجى دارم ، اى نادانها شما از اين نكته غافليد كه نفس انسان اگر به مقدار كافى وسيلهء زندگى نداشته باشد در اطاعت حق كندى و كوتاهى مى كند ، و نشاط و نيروى خود را در راه حق از دست مى دهد و همين قدر كه مقدار كافى وسيله فراهم شد آن را مى گيرد .

و اما ابوذر ، وى چند شتر و چند گوسفند داشت كه از شير آنها استفاده مى كرد و احيانا اگر ميلى در خود به خوردن گوشت مى ديد يا مهمانى براى او مى رسيد يا ديگران را محتاج مى ديد از گوشت آنها استفاده مى كرد و اگر مى خواست به ديگران بدهد ، براى خودش نيز برابر ديگران سهمى منظور مى كرد . چه كسى از اينها زاهدتر بود ؟ پيغمبر درباره آنها چيزها گفت كه همه مى دانند ، هيچ گاه اين اشخاص تمام دارايى خود را به نام زهد و تقوى از دست ندادند ، و از اين راهى كه شما امروز پيشنهاد مى كنيد كه مردم از هر چه دارند صرف نظر كنند و خود و عائله خود را در سختى بگذارند نرفتند . من به شما رسما اين حديث را كه پدرم از پدر و اجدادش از رسول خدا نقل كرده اند اخطار مى كنم . رسول خدا فرمود : عجيب‌ترين چيزها حالى است كه مومن پيدا مى كند كه اگر بدنش با مقراض قطعه قطعه بشود برايش خير و سعادت خواهد بود و اگر ملك شرق و غرب به او داده شود باز برايش خير و سعادت است . خير مؤمن در گرو اين نيست كه حتما فقير و تهيدست باشد ، خير مؤمن ناشى از روح ايمان و عقيده اوست زيرا در هر حالى از فقر و تهيدستى يا ثروت و بى نيازى واقع شود ، مى داند در اين حال وظيفه اى دارد و آن وظيفه را به خوبى انجام مى دهد اينست كه عجيب ترين چيزها حالتى است كه مؤمن به خود مى گيرد كه همه پيشامدها سختى و سستيها برايش خير و سعادت مى شود .

نمى دانم همين مقدار كه امروز براى شما گفتم كافى است يا بر آن بيفزايم ؟ هيچ مى دانيد در صدر اسلام ، آن هنگام كه عده مسلمانان كم بود ، قانون جهاد اين بود كه يك نفر مسلمان ، در برابر ده كافر ايستادگى كند ، و اگر ايستادگى نمى كرد گناه و جرم و تخلف محسوب مى شد ولى بعد كه امكانات بيشترى پيدا شد ، خداوند به لطف و رحمت خود تخفيف بزرگى داد و اين قانون را را به اين نحو تغيير داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه فقط در برابر دو كافر ايستادگى كند و نه بيشتر .

از شما مطالبى راجع به قانون قضا و محاكم قضائى اسلامى سوال مى كنم : فرض كنيد يكى از شما در محكمه هستيد و موضوع نفقه زن او در بين است و قاضى حكم مى كند كه نفقه زنت را بايد بدهى در اينجا چه مى كند ؟ آيا عذر مى آورد كه بنده ء زاهد هستم و از متاع دنيا اعراض كرده ام ؟ آيا اين عذر موجه است ؟ آيا به عقيده شما حكم قاضى به اينكه بايد خرج زنت را بدهى مطابق حق و عدالت است يا آن كه ظلم و جور است ؟ اگر بگوييد اين حكم ظلم و ناحق است ، يك دروغ روشن گفته ايد و به همه اهل اسلام با اين تهمت ناروا جور و ستم كرده ايد و اگر بگوييد حكم قاضى صحيح است ، پس عذر شما باطل است و قبول داريد كه طريقه و روش شما باطل است .

مطلب ديگر موردى است كه مسلمانان در آن موارد يك سلسله انفاق‌هاى واجب يا غير واجب انجام مى دهند ، مثل زكات يا كفاره ، حالا اگر فرض كنيم معناى زهد اعراض از زندگى و احتياجات زندگى است و فرض كنيم همه مردم مطابق دلخواه شما زاهد شدند و از زندگى و ما يحتاج آن رو گرداندند ، پس تكليف كفارات و صدقات واجبه چه مى شود ؟ تكليف زكات‌هاى واجب - كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غيره تعلق مى گيرد چه مى شود ؟ مگر نه اينست كه اين صدقات فرض شده كه تهيدستان زندگى بهترى پيدا كنند ، و از مواهب زندگى بهره‌مند شوند ، اين خود مى رساند كه هدف دين و مقصود از اين مقررات رسيدن به مواهب زندگى و بهره‌مند شدن از آن است . و اگر مقصود و هدف دين ، فقير بودن بود و حد اعلاى تربيت دينى اين بود كه بشر از متاع اين جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بيچارگى زندگى كند پس فقرا به آن هدف عالى رسيده اند و نمى بايست به آنان چيزى داد تا از حال خوش و سعادتمندانهء خود خارج شوند و آنان نيز چون غرق در سعادتند نبايد بپذيرند . اساسا اگر حقيقت اين است كه شما مى گوييد شايسته نيست كه كسى مالى را در كف نگاه دارد بايد هر چه به دستش مى رسد همه را ببخشد و ديگر محلى براى زكات باقى نمى ماند .

پس معلوم شد كه شما بسيار طريقهء زشت و خطرناكى را پيش گرفته ايد و به سوى بد مسلكى مردم را دعوت مى كنيد ، راهى را كه مى رويد و مردم ديگر را هم به آن مى خوانيد ، ناشى از جهالت به قرآن و اطلاع نداشتن از قرآن و از سنت پيغمبر و از احاديث او است . اينها احاديثى نيست كه قابل تشكيك باشد ، احاديثى است كه قرآن به صحت آنها گواهى مى دهد ولى شما احاديث معتبر پيش پيغمبر را اگر با روش شما درست در نيايد رد مى كنيد ، و اين خود نادانى ديگرى است . شما در معانى آيات قرآن و نكته‌هاى لطيف و شگفت‌انگيزى كه از آن استفاده مى شود تدبر نمى كنيد فرق بين ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمى دانيد . امر و نهى را تشخيص نمى دهيد ؟

جواب مرا راجع به قصه سليمان بن داود بدهيد كه از طرف خداوند ملكى را مسئلت كرد كه براى كسى بالاتر از آن ميسر نباشد . خداوند هم چنان ملكى به او داد البته سليمان جز حق نمى خواست نه خداوند در قرآن و نه هيچ فرد مؤمنى اين را بر سليمان عيب نگرفت كه چرا چنين ملكى را در دنيا خواسته . همچنين است داود پيغمبر كه قبل از سليمان بود . و همچنين است داستان يوسف كه به پادشاه رسما مى گويد خزانه دارى را به من بده كه من هم امينم و هم داناى كار . بعد كارش به جايى رسيد كه امور كشور دارى مصر تا حدود يمن ، به او سپرده شد . و از اطراف و اكناف در اثر قحطى كه پيش آمد آمدند و آذوقه مى خريدند و بر مى گشتند . و البته نه يوسف ميل به عمل ناحق كرد و نه خداوند در قرآن اين كار را بر يوسف عيب گرفت . همچنين است قصه ذوالقرنين كه بنده اى بود كه خداوند را دوست مى داشت . و خدا نيز او را دوست مى داشت اسباب جهان در اختيارش قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان شد .

اى گروه ، از اين راه ناصواب دست برداريد و خود را به آداب واقعى اسلام متادب كنيد . از آنچه خداوند امر و نهى كرده تجاوز نكيند ، و از پيش خود دستور نتراشيد . در مسائلى كه نمى دانيد مداخلى نكنيد . علم آن مسائل را از اهلى بخواهيد . در صدد باشيد كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام باز شناسيد . اين براى شما بهتر و آسانتر و از نادانى دور تر است . جهالت را رها كنيد كه طرفدار جهالت زياد است . به خلاف دانش كه طرفدار كمى دارد . خداوند از هر صاحب دانشى دانشمندتر است .

امام وابوشاكرديصانى دهرى معروف

در دوران پيشواى ششم چنانچه گذشت ، انديشه‌هاى مادى ريشه‌هاى استوارى به خود گرفته بود ، چهار تن از پديد آورندگان فكر ماديگرى و سلسله جنبانان زندقه و كفر ، در راه گسترش انديشه‌هاى خويش سعى و تلاش داشتند در هر محفل و مجلس و در ميان هر گروه و جمعيت به نشر افكار مادى خود مى پرداختند تنها پيشواى ششم بود كه همچون سد شكست ناپذير در برابر آنان مى ايستاد و به ايرادهاى منحرف كننده و جدلى و مغالطه‌اى آنان ، پاسخهاى دندان شكنى مى داد و هر گونه اعتراض و اشكالى كه به آئين پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى گرفتند با منطق نيرومند و با بيان رسا و اقناع كننده اش رد مى كرد .

او به سخن هر كس و هر چه بود با منتهاى خونسردى و ادب گوش فرا مى داد و سپس با بيان وسيع و منطق عميق پاسخ را آغاز مى كرد و تا مرحله سكوت و اقناع او پيش مى رفت . از هواداران مذهب دهريين هر كس با امام به بحث و گفت و شنود مى نشست در پايان بدون ترديد به شكست خويشتن و پيروزى حقيقت اعتراف مى كرد .

ابوشاكر ديصانى از پيشوايان مكتب ماده گرائى يك روز به پيشگاه پيشواى ششم شرفياب گرديد و گفت : پدران تو مردمى دانشمند و با فكرهاى درخشان و انديشه‌هاى تابناك بودند تو كه از چنان نطفه اى پديد آمده اى و امروز در آسمان دانش گيتى چون آفتاب مى درخشى به من پاسخ بده : ما عقيده‌منديم كه جهان ازلى است و آغاز ندارد قديم است وشما كه جهان را حادث مى شماريد چه منطق معقولى داريد ؟ امام با مهربانى و آرامش تخم مرغى را از زمين برداشت و گفت : مى دانيد اين چيست ؟ تخم مرغ است ! خوب نگاهش كنيد در زير اين پوست نقره فام ، دو مايع غليظ تكوين يافته اند ، از چهار طرف زرده اى همچون زر مذاب را به ميان گرفته است ، اينطور نيست ؟ چرا اينطور است . پيشواى ششم ادامه داد : و ما امروز تخم جامد و ساكن و بى حس و حال را در زير بال‌هاى گرم مرغى مى گذاريم و در پايان چند روز اين تخم مرغ از هم مى شكافد و در ميان سفيد و زرده‌اش طاووسى رنگين پر و بال سر مى كشد چنين نيست ؟ چنين است يا ابن رسول الله ! اين تخم مرغ تا ديروز وجود خارجى نداشت ، از نطفه يك طاووس نر ، در دل يك طاووس ماده تكوين يافته و پس از چندى طاووسى كه اكنون وجود خارجى ندارد از ميانش بدر مى آيد آيا با اين همه مى توانيم اين تخم مرغ يا آن طاووس را ازلى و قديم بناميم ؟ ! اين تخم مرغ و طاووس و آنچه در جهان مشاهده مى كنيد اجزائى نيستند كه در مقام كل وجود عالم را تشكيل مى دهند و تاريخ همه آنها به روزى برمى گردد كه اصلا وجود نداشته اند . اين جهان اگر قديم وازلى بود بايد اجزائش از قديم وجود داشتند ، بايد كوهش ، دشتش ، صحرايش ، نهرش ، دريايش ، همه چيزش يا خودش كه جز اين چيزها نيست در عالم حس موجود مى بودند بايد تخم مرغش هميشه تخم مرغ مى بود طاووسش مستغنى از وجود تخم مرغ و بال و پر مى افراشت . اينجاست كه به حدود جهان پى مى بريم . ابوشاكر كه اين سخنان ساده و در عين حال ژرف را شنيد با منتهاى عجز و مسكنت گفت : همينطور است يابن رسول الله روشن سخنى گفتى و نيكو گفتى .

ابوشاكر گفت : يك پرسش ديگرى دارم . بگوئيد ابوشاكر . چشمهاى ما مى بيند ، گوشهاى ما مى شنود ، ذائقه ما مزه را حس مى كند و بويايى ما بوها را در مى يابد و بوى بد و خوب را تشخيص مى دهد معنى اين حواس چيست . اين حواس ما را به اين حقيقت نزديك مى سازد كه ملاك حقيقت در جهان ادراك‌هاى مادى است ، آنچه را كه ما با حواس مادى خود نمى توانيم ادراك كنيم موهومى بيش نيست ، همين طور نيست يا ابا عبد الله ؟ فرمود : اينطور نيست . اينطور نيست . . . ابا شاكر مى دانى چرا ؟ آنچه را كه از حواس پنجگانه تعريف كردى آلاتى بى حس و حال را يكى پس از ديگرى شمردى .

چشم آلات ديدن ، گوش وسيله شنيدن ، زبان واسطه درك مزه ها و پوست مخصوص لمس و بينى از براى استشمام است . ما درخت را با اره و تبر مى بريم اما ملاك بريدن درخت تنها اره و تبر نيست و تا دستى به اره و تبر نچسبد تا نيرويى اين فلز ، تيز و صيقل شده را تكان ندهد خود به خود نمى تواند گياهى را فرو اندازد تا چه رسد به درختى ، آن چنان كه ظلمت را بى چراغ نشايد پيمود اين آلات پنجگانه را نيز بدون نيروى معنوى و الهى نشايد به كار انداخت نيرويى كه از فياض بخشنده قدرت و توان به خويشتن مى گيرد .

بخش چهارم حوزه علمى امام (عليه السلام) و تربيت يافتگان آن

اجتهاد و آزادى انديشه و تفكر ، روح قوانين اسلامى و رمز بقا و جاودانگى شريعت محمدى (صلى الله عليه وآله) و عامل نشاط و تحرك اصول اسلامى مى باشد و امتياز بزرگى است كه فقه جعفرى را از ديگر مكاتب فقهى تفكيك و امتياز مى بخشد . ازادى اجتهاد و لزوم بحث و بررسى در جوانب و ابعاد احكام الهى است كه خود مى تواند سر فصل و سرچشمه انديشه ها و تحولات و تكامل ها گردد و فرصت كافى به رزمندگان صفوف علم و انديشه إعطا نمايد . خصوصيت بزرگى كه در مكتب علمى و تربيتى امام صادق (عليه السلام) وجود دارد آزادى بهره بردارى از علوم و انديشه‌ها و اعتقاد و ارج و احترام نهادن فوق العاده به دانش دانشمندان مى باشد . قبل از توضيح اين مسألة نخست حديثى از امام بزرگوار در اين باره نقل مى گردد ، سپس به بررسى جوانب حوزه علمى و فكرى او مى پردازيم . . امام (عليه السلام) در مورد بنى اميه تعبير جالبى دارد كه مى تواند گوشه هائى از هدف ما را توضيح دهد و خطرات و آسيب‌هاى يك بعدى بودن انديشه‌هاى منتسبين اسلام را روشن و عظمت انديشه‌هاى والاى پيشوايان اسلام را ترسيم نمايد . او مى فرمايد : بنى اميه مردم را در فراگرفتن ايمان آزاد گذاشتند ولى براى گرفتن و آموختن شرك آزادى عمل ندادند تا خود شرك را بشناسند و هدف آنان اين بود كه هر وقت عمل مشركانه اى بر آنان تحميل نمودند ندانسته و ناآگاه آن را بپذيرند و انجام دهند . (45)

شارحين كتاب شريف كافى از آن جمله والد محترم شيخ بهائى در شرح اين حديث نظرياتى ابراز داشته اند كه هىچكدام نمى تواند بازگو كننده وشارح معناى حديث باشد .

هدف امام (عليه السلام) توجه دادن مردم به فساد يك بعدى بودن شناخت و معرفت مى باشد كه بنى اميه و ديگر سردمداران كفر و ستم هميشه خواسته اند ملت را در همان حال نگه دارند فقط دم از ايمان و اسلام بزنند بى آنكه حدو وثغور و شرائط و مقتضيات و جنبه‌هاى مثبت و منفى قضيه را بشناسانند يا معايب و نواقص و نكات قوت و مثبت مكاتب ديگر را هم نشان دهند كه انسان با آگاهى و شعور كامل ، به اعتقادات خود دل ببندد . اين كلام معجزه آسا از پيشواى راستين امت اسلام وسعت نظر وافق ديد وسيع آن بزرگوار را در برخورد با مسائل معرفت و شناخت ، به خوبى نشان مى دهد و يكى از راههاى شناخت را كه توجه كامل به اضداد آن مى باشد راهنمون مى گردد و به ما مى آموزد ايمان واقعى جز با دورى از تعصب وجهل آن هم با آگاهى و إحاطه وسيع بر تمام جوانب و ابعاد قضيه امكان ندارد و در راه تحصيل آن بايد به اضداد و مصاديق مختلف و متضاد آن نيز توجه داشت ايمان نافذ و با بصيرت در صورتى به دست مى آيد كه با اطلاع كامل ، صورت گيرد ، چون فرد مؤمن يك بعدى و بى مطالعه و بدون بررسى با كوچك ترين برخورد ، دست از ايمان سطحى و قشرى خود برمى دارد . ولى ايمان و اعتقادى كه از روى علم و آگاهى و بينش و آزمايش كامل به دست آمده باشد هرگز در برخورد با انديشهء متضاد و ناملايمات از ميان نمى رود و مؤمن آگاه از معايب و نواقض و ريشه‌هاى ديگر مكاتب فكرى و اعتقادى هرگز به آسانى دست از ايمان راسخ و اعتقاد سالم خود ، بر نمى دارد . از اينرو در قرآن مجيد هم بيش از هر موضوع ديگر ، به تدبر وتفقه وتعقل و تفكر دعوت شده است ناگفته پيداست كه اعتقادات بدون پشتوانه علم و آگاهى سخت لرزان و مضطرب و منحرف مى باشد و قرآن مجيد سخت ما را به علم فرا مى خواند به حدى كه در آيات نورانى آن بيش از هفتصد و پنجاه آيه در مورد علم و دانش وجود دارد . (46)

و امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : لو علم الناس ما في طلب العلم لطلبوه ولو بسفك الدماء . اگر مردم به فضيلت و كمالى كه در جستجوى علم و دانش وجود دارد آگاهى كامل داشتند از پى آن مى رفتند هر چند با ريختن خون دل‌هاى خويش يا در حديث ديگر فرو رفتن در اعماق آبهاى متراكم باشد . (47)

پايه گزار و رئيس مذهب با توجه به وسعت ديد علمى امام (عليه السلام) و با توجه به بررسى ها و نظر‌گاه‌هاى علمى و فقهى آن بزرگوار در برخورد با مسائل فقهى و عقيدتى آن روز و با توجه به دوران رشد و نماى انديشه‌ها و بروز و طلوع عقايد و افكار گونه گون ، امام صادق (عليه السلام) روشنگرى و توضيح اصول اعتقادى و علمى مكتب امامت و فقاهت را بر عهده گرفت و اعتقادات راستين را بر ملا ساخت و نهضت فكرى اصيل را از گزند آفات و حوادث مصون داشت ، انحرافات و كجرويها را از حدود وثغور آن مطرود ساخت ، و سخنان و طرحها و تعاليمى را القاء نمود كه مدرك و منبع قواعد و قوانين اسلامى گرديد كه هم اكنون بيش از صد قاعده ء مهم در فقه جريان دارد و هزاران مسألة فقهى از آنها استتناج مى گردد كه اغلب ملهم و متخذ از سخنان و فرموده‌هاى آن بزرگوار مى باشد كه ريشه به پيامبر اسلام مى رساند . (48)

دكتر حامد حفنى استاد دانشكده زبانهاى شرقى قاهره در پيشگفتار كتاب الامام الصادق (عليه السلام) مى گويد : او از زمانى به نشر احكام فقهى اسلام مبادرت ورزيد كه دست‌هاى سياست عباسى و أموى با احكام فقهى اسلام بازى مى كرد و مسائل فقهى را آنچنان كه مورد ميل و نظر آنان بود تصوير مى نمودند و در طول هشت قرن حكومت آنان شيعه تا چه حدودى در فشار و زور و اختناق بسر مى برد .

وى در مورد نشان دادن فشار و اختناق دورهء سياه آن روزگار در مقام اعتذار از عدم تعرض محدث بزرگ محمد بن اسماعيل بخارى به فضائل و احاديث اهل بيت (عليه السلام) چنين مى گويد : اما اعراض بخارى از آنگونه احاديثى كه بوسيله اهل بيت (عليه السلام) نبوت نقل شده است شايد از آن نظر باشد كه ترس و واهمه داشته است و در اثر كينه و عداوتى كه زمامداران آن روز با اهل بيت داشته اند اگر آن احاديث را در كتاب خود در كنار ديگر احاديث بياورد كتاب او كه اغلب احاديث رسول الله (صلى الله عليه وآله) را گرد آورى نموده است كنار گذاشته شود يا قضاوت سوء درباره آن معمول گردد يا زنده به گور شود . ترس از عقوبت حاكم او را به اين فكر اعراض ، كشانده است پس در مورد اهل بيت تنها به علاقهء قلبى خود اكتفاء نموده است . (49)

مى دانيم قبل از دوران حيات امام صادق (عليه السلام) مردم چنان رغبتى به تحصيلات نشان نمى دادند يكى از علل عدم توجه مردم خشكى نحوه ء تدريس بود رغبت به فرا گرفتن علوم از طرف مسلمانان از زمانى آغاز گرديد كه امام جعفر صادق (عليه السلام) روش تدريس را عوض كرد . (50)

نويسندگان كتاب مغز متفكر شيعه اعتراف دارند امام صادق (عليه السلام) پس از پدر بزرگوارش امام باقر (عليه السلام) داراى مكتب درسى مستقل گرديد و نوآورى و تجددگرائى در مسائل اسلامى آغاز نمود .

او دوازده قرن قبل از كوپرنيك توانست اين مسألة را مطرح كند كه زمين به دور خود مى گردد و در نتيجه شب و روز بوجود مى آيد او مى دانسته است كه زمين داراى نيروى فرار از مركز است و نيروى جذب را نيز دارد . در حالى كه در مراكز علمى آن روز اسكندريه ، قسطنطنيه ، گندى شاپور و بغداد هنوز كسى پى نبرده بود كه زمين به دور خود مى گردد و روز و شب از آن گردش پديد مى آيد . پديد آورنده يك فرهنگ جامع مكتب علمى و تدريسى پيشواى ششم از آن نظر مورد اهميت است كه امام صادق (عليه السلام) حقيقت اسلام را نشان داد و جامعيت آن را مطرح كرد . در نيمه اول قرن دوم اسلامى يك تمايل نسبت به رهبانيت در ميان پيروان اهل بيت (عليه السلام) بوجود آمده بود و دشمنان غدار آنان كه تمايل فراوانى به انزوا كشاندن شيعه را داشتند به اين فكر دامن مى زدند . پيروان اين تز معتقد بودند كه آدمى بايد زندگى را رها كند و تمام عمر را در گوشه اى بگذراند و هرگز به فكر تلاش و كار و فعاليت نيافتد عده اى به اعتكاف در مساجد رو آورده بودند ، عده اى به نماز و روزه ، جمعى روزه را بر نماز ترجيح مى دادند وعده اى تجرد و ازدواج ننمودن را همانند رهبانان شعار خود قرار داده بودند . يكى از مهمترين اقدامات امام اين بود كه به عنوان وارث پيام رسالت ، خود به كارهاى سازنده ء دنيوى مانند كشاورزى و باغدارى اقدام كند و نظرات مثبت اسلامى را در مورد توجه يكسان به دنيا و آخرت هر دو به عنوان آغاز و انجام يك زندگى واحد بيان دارد و رهبانيت و گوشه نشينى وانزوا طلبى را محكوم و مطرود سازد .

دوران زندگانى آن حضرت از ويژگى ها و خصوصياتى برخوردار است كه موقعيت آن بزرگوار را از ديگر پيشوايان امتياز مى بخشد . نخست آنكه مدت امامت آن پيشوا مدتى نسبتا طولانى تر از ديگر پيشوايان بوده است و بالغ بر 34 سال و اندى بوده است كه خود مى تواند فرصت پر ارزشى به او بخشد . ديگر آنكه دوران رهبرى و امامت آن حضرت توأم با دوران پيرى و ضعف وزوال حكومت اموى و آغاز صباوت و تشكيل حكومت بنى عباس بود و كشمكش دو قطب در سرنگهدارى و تشكيل حكومت جديد ، موقعيت مساعدى را در اختيار امام قرار مى داد كه ديگر حضرات از چنين فرصتى بهره اى نداشتند .

اجتهاد يا مكانسيم اسلامى

مفتوح بودن باب اجتهاد و آزادى انديشه در احكام و حقوق ومعاملات اسلامى ، عامل پويائى و تحرك در اسلام است و تحولات و تكاليف الهى را قابل هضم و انعكاس مى نمايد . موقعيت اجتهاد نسبت به احكام اسلامى اينست كه از يك طرف مواد خام را گرفته و در زير چرخ و پره‌هاى كارخانهء انديشه ، عمليات فكرى و اجتهادى انجام مى دهد و مى پرورد و از سوى ديگر به صورت محصول و مطلوب تحويل جامعه اسلامى مى دهد و از آنروست كه برخى از متفكرين اسلامى مانند استاد مطهرى آن را تشبيه به موتور حركت اسلام نموده اند . اجتهاد داشتن انديشهء پويا و عميق و ژرف نگرى اسلامى است بى آنكه انسان بخواهد انديشه‌هاى ديگران را طرد كند فقه اسلام در دوران امام صادق (عليه السلام) تدوين وتبويب و تنظيم گرديد و در آن فقه ارزنده اصول و قواعدى مطرح گرديد كه قابليت انعطاف و انعكاس وتاب تحمل بارهاى گوناگون وسنگينى را دارد كه از باب نمونه مى توان ، اصل عدم عسر وحرج در احكام ، لا حرج في الدين ، اصل ضرورت ( الضرورات تبيح المحذورات حديث رفع ، قاعده فراغ وتجاوز ، عموم او فو بالعقود ، قاعده تلف ( من أتلف مال غيره فهو له ضامن ) نشان داد .

و از سوى ديگر فقه جعفرى داراى منبع سرشار و پر بركت از احاديث و روايات پيامبر بزرگوار اسلام و پيشوايان معصوم (عليه السلام) مى باشد كه مى تواند پاسخگو و برآورنده نيازهاى جوامع مختلف باشد . . . حديث و روايت در سرنوشت مسلمانان نقش بس حساس و تعيين كننده اى را ايفا كرده است ، تحولات و انقلابات بس بزرگ بر پايه آن استوار است چه اهانتها و تهمتها و چه استفاده ها و سوء استفاده ها از حديث سر نزده است كه بيشتر ناشى از احاديث ضعيف و مجهول بوده است كه جاى تفصيل آن در كتابهاى مربوط ثبت است و ابوهريره ها ، بازرگانان حديث ، معروف و مشهور مى باشند .

امام صادق (عليه السلام) يك قرن قبل از بخارى ، ابو مسلم ، ابو داود و ديگر محدثان معروف اسلامى ، معيار كامل شناخت حديث صحيح از غير صحيح را نشان داد و معيارهاى بسيار روشن و ميزان بسيار دقيق و فراگير دربارهء آن تعيين فرمود امام ضمن ارزيابى احاديث فرمودند : آنچه را كه مطابق كتاب خداست بپذيريد و عمل كنيد و آنچه را كه مخالف با آنست رد كنيد . (51)

شايد منشأ صدور اين اصل و اين حديث از آن ديدگاه است كه آن روزها غلات و پيروان فرقه‌هاى مختلف ، احاديث عجيب و غريبى را از خود سر داده و به پيشوايان معصوم نسبت مى دادند ابو هاشم ها ، ابو خطابها ، مغيره ها وجعفى ها ، كتابچه‌ها و مراسيل و احاديث را تنظيم و به امامان نسبت مى دادند . تا شايد دروغهايشان پذيرفته شود ، بدينوسيله امام از پيشرفت اكاذيب آنان جلوگيرى كرد و از سوى ديگر او در مكتب حديث شناسى خود شخصيتهايى مانند : ابى يعفور ، زرارة ابن اعين ، حمران برادر او ، معلى بن خنيس ، يزيد بن معاويه عجلى ، محمد بن مسلم ، ابن ابى عمير ، محمد الأحول ، هشام بن سالم جواليقى را تربيت كرد . زراره به خاطر فعاليت‌هاى زياد و موثرى كه در كوفه در راه امام صادق (عليه السلام) انجام داد با مشكلات و حتى خطرات رو به رو گرديد . از اينرو امام ششم براى حفظ جان او به اصل تقيه دست يازيد و ظاهرا او را طرد و حتى لعن مى كرد امام با توجه اين مطلب كه وى براى نجات جان خود از راه مصائب و شواهد عمل خضر پيامبر را انجام داده است خضر براى نجات كشتى كه قرار بود پادشاه و ستمگرى آن را ضبط و مصادره كند آن را سوراخ كرد تا از دسترس او خارج گردد . (52)

شاگردان مدرسه امام (عليه السلام)

مدرسه اى كه امام صادق (عليه السلام) در مدينه قلب كشورهاى اسلامى بوجود آورد دانشگاه بزرگى بود كه طبق احصاء و شمارش حافظ ابوالعباس بن عقده در كتاب مستقلى تعداد راويان رجال فقه وحديث آن به چهار هزار تن مى رسيد و در ميان آنان نوابغ و متخصصين و دانشمندان نام آورى وجود داشتند كه اسامى برخى از آنها هم اكنون در كتابهاى علمى اروپا نيز زبانزد مى باشد . شيخ مفيد نيز در ارشاد تعداد آنان را چهار هزار تن مى نگارد . سيد على نيلى در كتاب الأنوار همانند شيخ مفيد اظهار نظر مى كند شيخ طبرسى در اعلام الورى تعداد آنان را چهار هزار تن مى شمارد ابن شهر آشوب هم در مناقب گفتار او تأييد مى كند . محقق حلى در معتبر كتاب فقهى نزديك به چهار هزار تن از شاگردان امام را نام مى برد هم چنان كه شهيد اول در كتاب فقهى ذكرى آنان را چهار هزار تن از مردم عراق ، شام ، حجاز مى داند . اين همه شاگرد وفارغ التحصيل و اين همه دانش اندوز با وجود آنهمه فشار سياسى و اختناق اجتماعى مى تواند يكى از معجزات تاريخ به شمار آيد در صورتى كه اگر امام (عليه السلام) آزادى عمل كامل و فراغت حال مناسب مى داشت مى توانست استعدادهاى بزرگى را بپروراند و جهان اسلام را بيش از پيش شكوفان سازد . اكنون با توجه به وسعت بينش فقهى و عمق و ژرفاى ديد مكتبى فقه صادق (عليه السلام) توجه خاص ، و نگرش عجيبى در محافل قانونگذارى و مجالس علمى و فقهى به اين فقه آموزنده و ارزنده معطوف شده است كه تا ديروز هرگز چنين توجه و نگرشى وجود نداشته است و اگر حركت سريع و توجه عميق شاگردان اين فقه به جنبه‌هاى جهانى و گسترش ابعاد سياسى و اجتماعى آن بيشتر مبذول گردد ثمرات وآثار بيشتر و بهترى در بر خواهد داشت و هم اكنون به يك نمونه از اين پذيرشها و عنايتها اشاره مى گردد : فتواى شيخ شلتوت شيخ محمود شلتوت يكى از بزرگترين شخصيت‌هاى علمى و اجتماعى جهان تسنن مى باشد كه رياست دانشگاه الأزهر و مقام عالى مفتى اعظم اهل سنت را به عهده داشت در اين اواخر با آن فتواى تاريخى خود گام برجسته اى در راه شناخت و شناسايى فقه جعفرى برداشت صريحا در فتواى تاريخى خود به عظمت و اصالت فقه جعفرى اعتراف وصحه گذاشت و با تأكيد تمام چنين نوشت : ان مذهب الجعفرية المعروف به مذهب الشيعة الأمامية ، يجوز التعبد به شرعا كساير مذاهب اهل السنة ، فينبغى للمسلمين ان يعرفوا ذلك وان يتخلصوا من العصبية به غير الحق . (53)

اين نمونه بارز و اين فتواى تاريخى تا حدودى شكاف عميقى را كه بين مسلمانان وجود داشت پر گردانيد و فاصله ها را به هم نزديكتر ساخت حتى خود شلتوت در پاره اى از موارد فقهى و حقوق مدنى مانند عدم صحت اجراى سه طلاق در مجلس واحد عقيده ء فقه جعفرى را بر ديگر مكاتب فقهى ترجيح داد و تصريح نمود كه اين اعتقاد با مدارك اسلامى سازگارتر مى باشد . استقبال فوق العاده اى كه از كتاب المختصر النافع محقق حلى ( يكى از متون عالى فقه جعفرى ) در ميان دانشمندان و دانشجويان اهل سنت به عمل آمد و علاقهء خاصى كه براى مطالعه ساير آثار فقهى مانند : تذكره علامه حلى مفتاح الكرامه و ديگر آثار معارف فقه جعفرى به عمل آمد خود نشان ديگرى از قابليت جذب فقه جعفرى و علامت بارزى براى آمادگى تدريجى تفاهم و تقارب اسلامى مى باشد كه خود مايهء اميد و نشاط و عامل تقويت بنيادهاى سياسى و اجتماعى جبهه مسلمانان در مقايسه با كفر و الحاد و بدبينى و نيروهاى تجاوزگر شرق و غرب و مكتبهاى انحرافى والتقاطى آنان مى باشد . ابوزهره يكى از دانشمندان معاصر مصر در كتاب الأمام زيد اعتراف جالبى در اين باره دارد او مى گويد : بيش از سى سال است كه مصر در قوانين خانوادگى و روابط شخصى از مذاهب مختلفى استفاده كرده است كه به عنوان نمونه در احكام طلاق معلق يا مقارن با عدد 3 كه تنها مرتكب آن تثبيت مى كند از مذهب فقهى اماميه يعنى از مكتب فقهى امام جعفر صادق (عليه السلام) دريافت داشته است و همچنين چند مورد ديگر در تأخير ميراث و عشق . (54)