زندگى سياسى هشتمين امام
حضرت على بن موسى الرضا (ع )

جعفر مرتضى حسينى
مترجم : دكتر سيد خليل خليليان

- ۹ -


ماءمون اصرار كرد كه نه حتما نظر خود را بگو ببينم كه تو در اين باره چگونه مى انديشى ؟
امام از او پرسيد:
بگو ببينم اگر هم اكنون خداوند پيامبرش محمد را بر ما ظاهر گرداند و او به خواستگارى دختر تو بيايد، آيا موافقت مى كنى ؟
ماءمون پاسخ داد:
سبحان الله ، چرا موافقت نكنم مگر كسى از رسول خدا روى بر مى گرداند!
آنگاه بيدرنگ امام افزود:
بسيار خوب ، حالا بگو ببينم آيا رسول خدا مى تواند از دختر من هم خواستگارى كند؟
ماءمون در دريايى از سكوت فرو رفت و سپس بى اختيار چنين اعتراف كرد:
آرى به خدا سوگند كه شما در خويشاوندى بمراتب به او نزديكتريد تا ما(253).
خلاصه آنكه امام (ع ) از هر فرصتى سود مى جست تا كوششهاى مكارانه ماءمون را خنثى كند و حقانيت خويش را نسبت به امر خلافت به همه مردم بفهماند. مردم بايد مى دانستند كه وليعهدى تحفه اى نبود كه ماءمون در واگذارى آن به امام ، سپاسگذارى طلب كند.
موضعگيرى هشتم (مفاد دستخط امام بر سند وليعهدى )
به باور من آنچه امام در سند وليعهدى نبشت نسبت به موضعگيريهاى ديگرش از همه مؤ ثرتر و مفيدتر بود.
در آن نوشته مى بينيم كه در هر سطرى و بلكه در هر كلمه اى كه امام با خط خود نوشته معنايى عميق نهفته و بوضوح بيانگر برنامه اش براى مواجه شدن با توطئه هاى ماءمون ، مى باشد.
امام با توجه به اين نكته كه سند وليعهدى در سراسر قلمرو اسلامى منتشر مى شود، آن را وسيله ابلاغ حقايقى مهم به امت اسلامى قرار داد. از مقاصد و اهداف باطنى ماءمون پرده برداشت و بر حقوق علويان پا فشرد و توطئه اى را كه براى نابودى آنان انجام مى شد، آشكار كرد.
امام در اين سند نوشته خود را با جمله هايى آغاز مى كند كه معمولا تناسبى با موارد مشابه را نداشت . مى نويسد: ((ستايش براى خداوندى است كه هر چه بخواهد همان كند. هرگز چيزى بر فرمانش نتوان افزود و از تنفيذ مقدراتش نتوان سر باز زد..))
آنگاه بجاى آنكه خداى را در برابر اين مقامى كه ماءمون به او بخشيده سپاس گويد با كلماتى ظاهرا بى تناسب با آن مقام پروردگار را چنين توصيف مى كند:
((او از خيانت چشمها و از آنچه كه در سينه ها پنهان است آگاهى دارد)).
خواننده عزيز، آيا شما هم مانند من اين حقيقت را مى پذيريد كه امام (ع ) با انتخاب اين جملات مى خواست ذهن مردم را به خيانتها و نقشه هاى پنهانى توجه دهد؟ آيا با اين كلمات به ماءمون كنايه نمى زند تا مردم را متوجه هدفهاى ناآشكارش بنمايد؟
بهر حال ، امام دستخط خود را چنين ادامه مى دهد:
((و درود خدا بر پيامبرش محمد، خاتم پيامبران ، و بر خاندان پاك و مطهرش باد..))
در آن روزها هرگز عادت بر اين نبود كه در اسناد رسمى از پى درود بر پيغمبر، كلمه ((خاندان پاك و مطهرش )) را نيز بيفزايند. اما امام مى خواست با آوردن اين كلمات به پاكى اصل و دودمان خويش اشاره كند و به مردم بفهماند كه اوست كه به چنين خاندان مقدس و ارجمندى تعلق دارد نه ماءمون .
بعد مى نويسد:
((.. اميرالمؤ منين حقوقى از ما مى شناخت كه ديگران بدان آگاه نبودند)).
خوب ، اين چه حق يا حقوقى بود كه مردم حتى عباسيان بجز ماءمون آن را درباره امام نمى شناختند؟
آيا مگر ممكن بود كه امت اسلامى منكر آن باشند كه وى فرزند دختر پيغمبر (ص ) بود؟! بنابراين ، آيا گفته امام اعلانى به همه امت اسلامى نبود كه ماءمون چيزى را در اختيارش قرار داده كه حق خود او بوده ؟ حقى كه پس از غصب دوباره داشت به دست اهلش برمى گشت .
آرى ، حقى كه مردم آنرا نمى شناختند ((حق اطاعت )) بود. البته امام - در برابر هيچكس حتى ماءمون و دولتمردانش در اظهار اين حقيقت تقيه نمى كرد كه خلافت پيامبر (ص ) به على (ع ) و اولاد پاكش مى رسيد و بر همه مردم واجب است كه از آنان اطاعت كنند. اين نكته را امام در نيشابور به شرحى كه گذشت اعلام كرد. او همچنين اين حقيقت را در محضر دولتمردان نيز مى گفت و در برخى موارد تاءكيد مى كرد كه حاضران پيامش ‍ را به غايبان برسانند.
در كتاب كافى اين روايت آمده كه روزى يك ايرانى از امام (ع ) پرسيد، آيا اطاعت از شما واجب است ؟ حضرت فرمود: بلى . پرسيد: مانند اطاعت از على بن ابيطالب ؟ فرمود: بلى (254).
و از اين قبيل روايات بسيار است .
ديگر از عبارات امام رضا (ع ) كه در سند وليعهدى نوشته ، اينست : ((و او (يعنى ماءمون ) وليعهدى خود و فرمانروايى اين قلمرو بزرگ را به من واگذار كرد البته اگر پس از وى زنده باشم ...))
امام با جمله ((البته اگر پس از وى زنده باشم )) بدون شك اشاره به تفاوت فاحش سنى خود با ماءمون مى كرد و در ضمن مى خواست توجه مردم را به غير طبيعى بودن آن ماجرا و بيميلى خودش جلب كند.
امام نوشته خود را چنين ادامه مى دهد:
((هر كس گره اى را كه خدا بستنش را امر كرده بگشايد و ريسمانى را كه هم او تحكيمش را پسنديده ، قطع كند به حريم خداوند تجاوز كرده است چه او با اين عمل امام را تحقير نموده و حرمت اسلام را دريده است ..))
امام با اين جملات اشاره به حق خود مى كند كه ماءمون و پدرانش غصب كرده بودند. پس منظور وى از گره و ريسمانى كه نبايد هرگز گسسته شود خلافت و رهبرى است كه نبايد پيوندش را از خاندانى كه خدا ماءمور اين مهم كرده گسست . سپس امام چنين ادامه مى دهد:
((.. در گذشته كسى اين چنين كرد ولى براى جلوگيرى از پراكندگى در دين و جدايى مسلمين اعتراضى به تصميمها نشد و امور تحميلى به عنوان راه گريز تحمل گرديد(255)..))
در اينجا مى بينيم كه گويا امام به ماءمون كنايه مى زند و به او مى فهماند كه بايد به اطاعت وى درآيد و بر تمرد و توطئه عليه وى و علويان و شيعيانش اصرار نورزد. امام با اشاره به گذشته ، دورنماى زندگى على (ع ) و خلفاى معاصرش را ارائه مى دهد كه چگونه او را بناحق از صحنه سياست راندند و او نيز براى جلوگيرى از تشتت مسلمانان ، بر تصميمهايشان گردن مى نهاد و تحميلهايشان را نيز تحمل مى نمود.
سپس چنين مى افزايد:
((.. خدا را گواه بر خويشتن مى گيرم كه اگر رهبرى مسلمانان را به دستم دهد با همه بويژه با بنى عباس به مقتضاى اطاعت از خدا و سنت پيامبرش عمل كنم ، هرگز خونى را بناحق نريزم و نه ناموس و ثروتى را از چنگ دارنده اش بدر آورم مگر در آنجا كه حدود الهى مرا دستور داده است ..))
اينها همه جنبه گوشه زدن به جنايات بنى عباس را دارد كه چه نابسامانيهايى در زندگى علويان پديد آوردند و چه جانها و خانواده هايى كه به دست ايشان تارومار گرديد.
امام تعهد مى كند كه به مقتضاى اطاعت از خدا و سنت پيامبر (ص ) با همه و به ويژه با عباسيان رفتار كند و اين درست همان خطى است كه على (ع ) نيز خود را بدان ملزم كرده بود ولى ديديم كه چگونه همين امر باعث طردش از صحنه سياست گرديد و آن شوراى معروف ، عثمان را به جاى على به خلافت رسانيد.
پيروى از خط و برنامه على (ع ) براى ماءمون و عباسيان نيز قابل تحمل نبود و آن را به زيان خود مى ديدند چنانكه مفصلا در فصل ((تا چه حد پيشنهاد خلافت جدى بود؟)) به اين مطلب پرداختيم .
بهر حال ، امام با ذكر اين مطالب تفاوت فاحش ميان سبك حكمرانى اهل بيت با سبك سياست دشمنانشان را بيان مى كند.
امام همچنين اين جمله را مى افزايد: ((.. اگر چيزى از پيش از خود آوردم ، يا در حكم خدا تغيير و دگرگونى درانداختم ، شايسته اين مقام نبوده خود را مستحق كيفر نموده ام و من به خدا پناه مى برم از خشم او...)) ايراد اين جمله براى مبارزه با عقيده رايج در ميان مردم بود كه علماى ناهنجار چنين به ايشان فهمانده بودند كه خليفه يا هر حكمرانى مصون از هرگونه كيفر و بازخواستى است چه او در مقامى برتر از قانون قرار گرفته و اگر دست به هر جرم و انحرافى بيالايد كسى نبايد بر او خرده بگيرد تا چه رسد به قيام بر ضد او.
امام (ع ) با توجه به شيوه ماءمون و ساير خلفاى عباسى مى خواهد اين معنا را به همگان تفهيم كند كه فرمانروا بايد پاسدار نظام و قانون باشد نه آنكه مافوق آن قرار بگيرد. از اين رو نبايد هرگز از كيفر و بازخواست بگريزد.
آنگاه براى اعلام عدم رضايت خويش به قبول وليعهدى و نافرجام بودن آن بصراحت چنين بيان مى دارد: ((.. جفر و جامعه خلاف آن را حكايت مى كنند..)) يعنى بر خلاف ظاهر امر كه حاكى از دستيابى من به حق امامت و خلافت مى باشد، من هرگز آن را دريافت نخواهم كرد.
افزون بر اين ، امام مى خواهد كه با ذكر اين حقيقت به ركن دوم از اركان امامت امامان راستين اهلبيت نيز اشاره كند كه عبارت است از آگاهى به امور غيبى و علوم ذاتى كه خداوند تنها ايشان را بدين جهت بر ديگران امتياز بخشيده است .
جفر و جامعه دو جلد از كتابهايى است كه رسول اكرم (ص ) بر اميرالمؤ منين على (ع ) املا فرموده و او نيز آنها را به خط خود نوشته است . امامان برخى از اين كتابها را به برخى از شيعيان پر ارج خويش ‍ نشان داده و در موارد متعددى در احكام بدانها استناد جسته اند(256).
امام (ع ) پس از اعلام كراهت و اجبار خويش در قبول وليعهدى با صراحت كامل مى نويسد: ((.. ولى من دستور اميرالمؤ منين (يعنى ماءمون ) را پذيرفتم و خشنوديش را بدين وسيله جلب كردم ..)) معناى اين عبارت آن است كه اگر امام وليعهدى را نمى پذيرفت به خشم ماءمون گرفتار مى آمد و همه نيز معناى خشم خلفاى جور را بخوبى مى دانستند كه براى ارتكاب جنايت و تجاوز، به هيچ دليلى نيازمند نبودند. و بالاخره امام (ع ) در پايان دستخط خويش بر ظهر سند وليعهدى تنها خداى را بر خويشتن شاهد مى گيرد و هرگز ماءمون يا افراد ديگر حاضر در آن مجلس ‍ را به عنوان شهود برنمى گزيند؛ چه مى دانست كه در دلهايشان نسبت به وى چه مى گذشت . اهميت اين نكته آنجا روشن مى شود كه مى بينيم ماءمون با خط خويش سند مزبور را مى نويسد آن هم با متنى بسيار طولانى و بعد به امام مى گويد: ((موافقت خود را با خط خويش بنويس و خدا و حاضرين را نيز شاهد بر خويشتن قرار بده )).
آرى ، كسانى كه در آن ايام و در چنان شرايطى مى زيستند بخوبى مقاصد امام را از جملاتى كه بر ظهر سند وليعهدى نوشته بود مى فهميدند و خيلى بهتر از ما كلمه اين دستخط را در ذهن خود هضم مى كردند.
موضعگيرى نهم
امام (ع ) براى پذيرفتن مقام وليعهدى شروطى قايل شد كه طى آنها از ماءمون چنين خواسته بود:
((امام هرگز كسى را بر مقامى نگمارد و نه كسى را عزل و نه رسم و سنتى را نقض كند و نه چيزى از وضع موجود را دگرگون سازد، و از دور مشاور در امر حكومت باشد)).(257)
ماءمون نيز به تمام اين شروط پاسخ مثبت داد. بنابراين ، مى بينيم كه امام بر پاره اى از هدفهاى ماءمون خط بطلان مى كشد زيرا اتخاذ چنين موضع منفى دليل گويايى بود بر امور زير:
الف : متهم ساختن ماءمون به برانگيختن شبهه ها و ابهامهاى بسيارى در ذهن مردم .
ب : اعتراف نكردن به قانونى بودن سيستم حكومتى وى .
پ : سيستم موجود هرگز نظر امام را به عنوان يك نظام حكومتى تاءمين نمى كرد.
ت : ماءمون بر خلاف نقشه هايى كه در سر پرورانده بود، ديگر با قبول اين شروط نمى توانست كارهايى را به دست امام انجام دهد.
ث : امام هرگز حاضر نبود تصميمهاى قدرت حاكمه را مجرا سازد.
ج : نهايت پارسايى و زهد امام كه با جعل اين شروط به همگان آن را اثبات كرد. آنان كه امام را بخاطر پذيرفتن وليعهدى به دنيادوستى متهم مى كردند با توجه به اين شروط متقاعد گرديدند كه بالاتر از اين حد درجه اى از زهد قابل تصور نيست . امام نه تنها پيشنهاد خلافت و وليعهدى را رد كرده بود بلكه پس از اجبار به پذيرفتن وليعهدى ، با قبولاندن اين شروط به ماءمون خود را عملا از صحنه سياست به دور نگاه داشت .(258)
موضعگيرى دهم
امام به مناسبت برگزارى دو نماز عيد موضعى اتخاذ كرد كه جالب توجه است . در يكى از آنها ماجرا چنين رخ داد:
ماءمون از وى درخواست نمود كه با مردم نماز عيد بگذارد تا با ايراد سخنرانى وى آرامشى به قلبشان فرو آيد و با پى بردن به فضايل امام اطمينان عميقى نسبت به حكومت بيابند.
امام (ع ) به مجرد دريافت اين پيام ، شخصى را نزد ماءمون روانه ساخت تا به او بگويد مگر يكى از شروط ما آن نبود كه من دخالتى در امر حكومت نداشته باشم . بنابراين ، مرا از نماز معاف بدار. ماءمون پاسخ داد كه من مى خواهم تا در دل مردم و لشگريان ، امر وليعهدى رسوخ يابد تا احساس ‍ اطمينان كرده بدانند خدا چگونه ترا بدان برترى بخشيده .
امام رضا (ع ) دوباره از ماءمون خواست تا او را از آن نماز معاف بدارد و در صورت اصرار شرط كرد كه من به نماز آن چنان خواهم رفت كه رسول خدا (ص ) و اميرالمؤ منين (ع ) با مردم به نماز مى رفت .
ماءمون پاسخ داد كه هرگونه مى خواهى برو.
از سوى ديگر، ماءمون به فرماندهان و همه مردم دستور داد كه قبل از طلوع آفتاب بر در منزل امام اجتماع كنند. از اين رو، تمام كوچه ها و خيابانها مملو از جمعيت شد. از خرد و كلان ، از كودك و پيرمرد و از زن و مرد همه با اشتياق گرد آمدند و همه فرماندهان نيز سوار بر مركبهاى خويش در اطراف خانه امام به انتظار طلوع آفتاب ايستادند.
همينكه آفتاب سر زد امام (ع ) از جا برخاست ، خود را شستشو داد و عمامه اى سفيد بر سر نهاد. آنگاه با معطر ساختن خويش با گامهايى استوار به راه افتاد. امام از كاركنان منزل خويش نيز خواسته بود كه همه همينگونه به راه بيفتند.
همه در حالى كه امام را حلقه وار در بر گرفته بودند، از منزل خارج شدند. امام سر به آسمان برداشت و با صدايى چنان نافذ چهار بار تكبير گفت كه گويى هوا و ديوارها تكبيرش را پاسخ مى گفتند. دم در فرماندهان ارتش و مردم منتظر ايستاده و خود را به بهترين وجهى آراسته بودند. امام با اطرافيانش پابرهنه از منزل خارج شد، لحظه اى دم در توقف كرد و اين كلمات را بر زبان جارى ساخت :
الله اكبر، الله اكبر على ما هدانا، الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام ، والحمد لله على ما ابلانا
امام اينها را با صداى بلند مى خواند و مردم نيز همصدا با او تكبير همى گفتند. شهر مرو يكپارچه تكبير شده بود و مردم تحت تاءثير آن شرايط به گريه افتاده ، شهر را زير پاى خود به لرزه انداخته بودند.
چون فرماندهان ارتش و نظاميان با آن صحنه مواجه شدند همه بى اختيار از مركبها به زير آمده ، كفشهاى خويش را هم از پايشان در آوردند.
امام به سوى نماز حركت آغاز كرد ولى هر ده قدمى كه به پيش مى رفت مى ايستاد و چهار بار تكبير مى گفت . گويى كه در و ديوار شهر و آسمان همه پاسخش مى گفتند.
گزارش اين صحنه هاى مهيج به گوش ماءمون مى رسيد و وزيرش ((فضل بن سهل )) به او پند مى داد كه اگر امام به همين شيوه راه خود را تا جايگاه نماز ادامه دهد مردم چنان شيفته اش خواهند شد كه ديگر ما تاءمين جانى نخواهيم داشت . بنابراين ، بهتر است او را نيمه راه برگردانيم .
ماءمون نيز همينگونه با امام رفتار كرد. يعنى او را از رسيدن به جايگاه نماز بازداشت و پيشنماز هميشگى را ماءمور گذاردن نماز عيد نمود.
در آن روز وضع مردم بسيار آشفته شد و صفوفشان در نماز ديگر به نظم نپيوست .
در اينجا ذكر دو نكته لازم است :
1 تاءثير عاطفى ماجرا و پايگاه مردمى امام
اكنون كه دوازده قرن از آن ماجرا مى گذرد، هنوز كه اين داستان را مى خوانيم چنان دچار احساسات مى شويم كه گاهى وصف ناپذير است . حال ببينيد آنان كه در آن روز خود شاهد ماجرا بودند چگونه تحت تاءثير قرار گرفتند.
ديگر نياز به ذكر اين نكته نيست كه ماجراى نماز عيد درست مانند ماجراى نيشابور حاكى از گسترش موقعيت امام در دلهاى مردم بود.
2 چرا ماءمون خود را به مخاطره افكند؟
اگر هدف ماءمون از آن اصرارى كه نسبت به رفتن امام به نماز مى ورزيد اين بود كه مى خواست اهل خراسان و نظاميان را فريب دهد و اطمينان آنان را نسبت به حكومت خود جلب كند، بديهى است كه باز گرداندن امام از نماز پس از پديد آمدن آن شرايط هيجان انگيز و آن جمعيت سيل آسا، براى ماءمون مخاطراتى در بر داشت . چه اين كار معنايش به خشم آوردن هزاران هزار مردمى بود كه در اوج هيجان و احساسات قرار گرفته بودند.
بنابراين ، اگر ماءمون از مجرد نماز گزاردن امام (ع ) بيم داشت پس به چه دليل آن همه اصرار كرده بود كه نماز عيد را حتما او برگزار كند؟ و اگر نمى ترسيد پس چرا از طوفان احساساتى كه امام در ميان مردم برانگيخت ، وحشتزده شد؟
ظاهرا دليل وحشت ماءمون چيزى بالاتر از همه اينها بود. او ناگهان متوجه شد كه نكند وقتى امام بر منبر رود در زمينه آن آمادگى كه در نهاد و احساس مردم ايجاد كرده بود، خطبه اى بخواند كه مانند جريان نيشابور اعتقاد به خويشتن را از شروط يكتاپرستى معرفى كند. در آن روز امام درست در زىّ رسول خدا (ص ) و وصيش حضرت على (ع ) در برابر مردم ظاهر شده و به گونه اى مردم را تحت تاءثير قرار داده بود كه به قول ((فضل بن سهل )) جان ماءمون و اطرافيانش را سخت به خطر مى انداخت . آنها مى ترسيدند كه امام (ع ) در آن روز مرو را كه پايتخت عباسيان بود، به مركز ضد عباسى تبديل كند. بنابراين ، ماءمون ترجيح داد كه امام را از نماز باز گرداند و تمام مخاطرات اين كار را نيز بپذيرد. چه هر چه بود زيانش بمراتب برايش كمتر بود.
موضعگيرى يازدهم
طرز رفتار و آداب معاشرت عمومى امام (ع ) چه پيش از وليعهدى يا پس ‍ از آن به گونه اى بود كه پيوسته نقشه هاى ماءمون را بر هم مى زد. هرگز مردم نديدند كه امام (ع ) تحت تاءثير زرق و برق شؤ ون حكومتى قرار گرفته در نحوه سلوكش با مردم اندكى تغيير پديد آيد.
اين سخنان را از زبان ابراهيم بن عباس ، منشى عباسيان ، بشنويد:
((هرگز كسى را با سخنش نيازرد، هرگز كلام كسى را نيمه كاره قطع نكرد و هرگز در بر آوردن نياز كسى به حد توانش كوتاهى نكرد. در برابر كسى كه پيشش مى نشست هرگز پاهايش را دراز نمى كرد و از روى ادب حتى تكيه هم نمى داد. كسى از كاركنان و خدمتگزارانش هرگز از او ناسزا نمى شنيد و نه هرگز بوى زننده اى از بدن وى استشمام مى شد. در خنديدن قهقهه سر نمى داد و بر سر سفره اش خدمتگزاران و حتى دربان نيز مى نشستند...))
بى شك اينگونه صفات در محبوبيت امام (ع ) نقش بزرگى بازى مى كرد، بطورى كه او را در نظر خاص و عام بعنوان شخصيتى پسنديده تر از هر كس ديگر جلوه مى داد.
امام (ع ) مقام حكمرانى را هرگز بعنوان يك مزيت تلقى نمى كرد بلكه آن را مسؤ وليتى بزرگ مى دانست .
در پايان ...
مواضعى را كه ذكر كرديم كافى است براى ارائه برنامه اى كه امام رضا (ع ) براى خنثى كردن نقشه ها و توطئه هاى ماءمون ، در پيش گرفته بود. از آن پس ‍ ماءمون ديگر قادر نبود نقشى را كه مى خواست از اوضاع جارى در ذهن مردم متصور سازد، برنامه امام براى شكست و ناكامى ماءمون چنان كارى و موفق بود كه عاقبت او به قصد نابودى امام برخاست ، تا مگر به اين وسيله خود را از چنگال ناملايماتى كه پيوسته برايش پيش مى آمد، برهاند. حميد بن مهران و عده اى از عباسيان نيز او را در اين جنايت همينگونه نويد داده بودند.
بخش چهارم : چند پرده از رويدادها
برخى از اقدامهاى ماءمون
آنچه تاكنون در اين كتاب گذشت پرتوى مى اندازد بر نقشه هاى پنهانى ماءمون در برابر امام (ع ) و نيز بر بسيارى از رويدادهاى ناشى از ماجراى وليعهدى .
از خلال اين رويدادها چنين بر ما معلوم گشت كه ماءمون كوچكترين حسن نيتى در امر وليعهدى امام رضا (ع ) نداشت . آخر چگونه مى توان در پليدى تصميمها و نيتش ترديدى نكرد و حال آنكه آن همه قرائن و شواهد خلاف صداقت او را تاءييد مى كردند. افزون بر اين ، ماءمون خود دست به كارهايى مى زد كه رسوايى خويش را نزد همگان برملا مى ساخت . اكنون مى خواهيم با پاره اى از اقدامهاى ننگين وى آشنا شويم .
ماءمون خويشتن را رسوا مى كند؟
جاى هيچ شگفتى نيست اگر بگوييم ماءمون گاهى خود به ذكر انگيزه ها و مقاصد خويش مى پرداخت . از باب مثال ، در قضيه وليعهدى امام رضا (ع ) هنگامى كه از سوى حميد بن مهران و برخى عباسيان بازخواست شد كه چرا دست به اين كار زده ، بدانها پاسخ اين چنين داد:
((اين مرد از ديدگاه ما پنهان بود. او مردم را به سوى خويشتن فرا مى خواند، از اين رو خواستيم وليعهد ما بشود تا هر چه مردم را به خويشتن جلب كند همه به نفع ما تمام بشود و در ضمن به ملك و خلافت ما نيز اعتراف كرده شيفتگانش نيز به پوچى ادعايش پى برند. ما ترسيديم كه اگر او را به حال خود رها كنيم وضعى برايمان پديد آورد كه قابل تحمل و پيشگيرى نباشد....))
آنگاه حميد بن مهران درخواست كرد كه ماءمون به وى اجازه مباحثه با امام (ع ) را بدهد تا بدينوسيله عجزش را ثابت كرده ، شخصيت و مقامش ‍ را در نظر مردم پايين بياورد. ماءمون نيز با گشاده رويى به او رخصت داد. ولى پس از برگزارى مباحثه ، عباسيان با چنان شكستى مواجه شدند كه هرگز ماءمون و پيروانش انتظار نمى بردند(259).
پس مى بينيد چگونه ماءمون وحشت خود را از وجود امام نزد عباسيان برملا مى كند و امام (ع ) را تنها براى دفع خطرى كه هميشه احساس ‍ مى كرد، به مقام وليعهدى مى رساند. بنابراين ، كوچكترين حسن نيتى براى ماءمون در اين كار وجود نداشت .
تعيين خط سير ويژه براى امام
يكى از دستورهاى ماءمون براى آوردن امام به ((مرو)) آن بود كه ((رجاء بن ابى ضحاك )) را ماءمور كرده بود تا خط سير او را بصره ، اهواز و فارس قرار بدهد و هرگز از راه كوفه ، جبل و قم ، امام را نياورد.
علت اين دستور هم واضح بود. زيرا اهل كوفه و قم شيعه بودند و در مهرورزى نسبت به علويان و اهلبيت معروف بودند، بويژه كوفه كه از حساسيت ويژه اى در قلمرو حكومتى برخوردار بود.
ماءمون نمى خواست امام (ع ) با عبور از اين شهرها بيشتر آنان را تحت تاءثير قرار دهد و بر شيفتگيشان بيش از پيش بيفزايد.
برعكس ، مردم بصره شديدا هواخواه عثمان بودند و عباسيان نيز در اين شهر از موقعيت بسيار خوبى برخوردار بودند. همين اهل بصره بودند كه خانه هايشان به دست زيد النار، فرزند امام كاظم (ع )، طعمه آتش ‍ گرديد.
آزمايش مردمى بودن امام (ع )
ماءمون گه گاه دست به اين آزمايش مى زد تا ببيند آيا امام از پايگاه مردمى برخوردار است يا نه . در ضمن مى خواست بداند چه موقع نفوذ گسترده امام در بين مردم عامل تشكيل دهنده يك خطر جدى براى او به شمار مى آيد تا در كشتن وى هر چه زودتر اقدام كند. از اين رو بود كه هر از چندى او مى خواست كه مثلا با مردم به نماز برود يا از اين قبيل آزمايشها كه همه دليل بر شدت وحشت او از امام مى بود.
كتمان فضايل امام (ع )
يكى از امورى كه جزو برنامه كار ماءمون بود اين بود كه امام را بتدريج از چشم مردم بيندازد تا بمرور كم كم همه را به اين باور اندازد كه او شايستگى براى مقام حكمرانى را ندارد. از اينرو مى كوشيد تا هر چه بتواند فضايل و خصوصيات بارز او را از مردم كتمان كند، مثلا ديديم كه چون از ((رجاء بن ابى الضحاك )) شخصى كه امام را به مرو آورده بود مشاهداتش را در طول سفر پرسيد و او نيز به شرح فضايل امام پرداخت ، ماءمون او را به سكوت امر كرد و چنين بهانه آورد كه من مى خواهم فضايل او را مردم از زبان خود من بشنوند!!
در اين وادى هر چند ماءمون در بسيارى از موارد نقشه خود را عملى مى ساخت ولى بسيار هم اتفاق مى افتاد كه از چهره واقعى خويش پرده برمى داشت .
شايعات دروغ
افزون بر تمام اقدامهاى گذشته ، ماءمون دست به پخش شايعات دروغ عليه امام رضا (ع ) نيز زده بود. هدفش در اين زمينه نيز آن بود كه در ذهن مردم تنفرى نسبت به علويان بويژه امام (ع ) و ديگر امامان از اهلبيت برانگيزد.
از باب مثال ، روزى ابوالصلت به امام گفت : ((اى فرزند رسول خدا، نمى دانيد كه چه چيزها درباره شما مى گويند!))
امام پرسيد: ((چه مى گويند؟))
گفت : ((مى گويند كه شما مردم را بردگان خود مى دانيد!))
امام به طنز پاسخ داد: ((اگر همه مردم بردگان ما باشند، پس بازار فروش ‍ آنها براى ما در كجاست ؟))(260)
يا مثلا در جاى ديگر مى بينيم كه هشام بن ابراهيم عباسى ، شخصى كه از سوى فضل بن سهل ماءموريت مراقبت بر امام (ع ) را يافته بود، درباره امام شايع كرده بود كه او ((غناء)) (يعنى آواز خوانى ) را حلال مى شمرد. وقتى از خود امام اين موضوع را پرسيدند، امام فرمود: اين كافر دروغ مى گويد(261).
خلاصه ، با اين گونه شايعات ماءمون مى خواست موقعيت امام را در دلهاى مردم سست گرداند نسبت به تمام علويان نيز دلى چركين پيدا كنند.
تلاش براى محكوم كردن امام در مناظره
ديگر از اقدامهاى ماءمون آن بود كه دانشمندان و متكلمان معتزله را كه اهل بحث و استدلال و موشكافى در امور علمى بودند، گرد امام رضا (ع ) جمع مى كرد و آنان را به بحث و مناظره وا مى داشت . هدف از ترتيب اين گونه مجالس آن بود كه امام از پاسخ عاجز بماند و بدينوسيله نادرستى يكى از ادعاهاى اساسيش بر مردم روشن گردد. آرى ، امام مانند ساير امامان داشتن علوم و معارف پيغمبر (ص ) را كه شرط اساسى امامت است ، مدعى بود. بنابراين ، اگر ماءمون موفق مى شد كه كذب اين ادعا را ثابت كند با انهدام مذهب شيعه مشكل خود را بكلى حل كرده بود.
به نظر من اگر ماءمون در اين راه توفيقى به دست آورده بود ديگر نيازى به كشتن امام (ع ) نداشت . چه ديگر او يك فرد معمولى بود كه از هرگونه حجت امامت دستش خالى بود.
بهر حال ماءمون با كوشش فراوانى دانشمندان را از دورترين نقاط فرا مى خواند تا مشكلترين مسايل خود را بر امام عرضه كنند تا شايد ولو براى يكبار هم كه شده امام را از پاسخگويى عاجز كنند.
ابوالصلت در اين باره مى گويد: ((... چون امام در ميان مردم با ارائه فضايل خود محبوبيت روزافزون مى يافت ماءمون بر آن شد كه متكلمان را از هر نقطه كشور فرا بخواند تا در مباحثه امام را به عجز در اندازد و بدينوسيله مقامش از نظر دانشمندان فرو بيفتد و عامه مردم نيز كمبودهايش را دريابند. ولى امام دشمنان خود از يهودى ، مسيحى ، گبر، برهمن ، منكر خدا و مادى همه را در بحث محكوم مى نمود...))(262)
جالب آنكه دربار ماءمون پيوسته محل برگزارى اين گونه مباحثات بود. ولى پس از درگذشت امام (ع ) ديگر چندان اثرى از آن مجالس علمى و بحثهاى كلامى ديده نشد.
امام (ع ) كه بخوبى بر قصد ماءمون آگاهى داشت ، مى گفت : ((... چون معلوم شود كه چگونه من با اهل تورات به توراتشان ، با اهل انجيل به انجيلشان ، با اهل زبور به زبورشان ، با ستاره پرستان به شيوه عبرانيشان ، با موبدان به شيوه پارسيشان ، با روميان به سبك خودشان و با اهل بحث و گفتگو به زبانهاى خودشان استدلال كرده همه را به تصديق حرف خود وادار مى كنم ، ماءمون ديگر خواهد فهميد كه راه خطايى را برگزيده ، يقينا پشيمان خواهد شد....))(263)
آرى ، اين پيش بينى امام هميشه درست از كار در مى آمد چه نقشه هاى ماءمون پيوسته نتايج معكوسى به بار مى آورد و بجاى سست شدن موضع امام ، مردم اعتراف مى كردند كه براستى او شايسته خلافت است نه ماءمون . ماءمون از شنيدن اين چيزها سخت بر مى آشفت و چون مى ديد كه كوششهايش به نتيجه نمى رسد روزى بر آن شد كه براى رهايى از امام (ع ) نقشه تازه اى طرح كند. اين بود كه پيشنهاد عجيبى را براى اين منظور عنوان كرد.
پيشنهاد عجيب
ماءمون پيشنهاد كرد كه امام از خراسان به بغداد برود. ولى براى آنكه به شگفتى اين امر پى ببريد لازم است موقعيت بغداد را خوب در نظر مجسم كنيد.
بغداد پناهگاه و مركز تجمع عباسيان بود كه اين شهر را همچون دژى براى خود برگزيده بودند. حتى آن دسته از عباسيانى كه اقدام ماءمون را در زمينه وليعهدى امام رضا تقبيح مى كردند به مجرد انجام بيعت به نفع امام بيدرنگ بغداد را اشغال كرده با خلع ماءمون از خلافت و اخراج سهل بن فضل دست بيعت با ابراهيم بن مهدى معروف به ابن شكله گشودند. ابن شلكه كارگزار ماءمون در بصره بود(264) و يكى از دشمنان سرسخت على بن ابيطالب به شمار مى رفت .
دشمنى ((ابن شكله )) با على (ع ) معيار برترى وى بود تا عباسيان او را به جاى ماءمون ، خليفه خود بخوانند.
اكنون اين بغداد است كه به علت اعتراض به وليعهدى امام رضا (ع ) اينگونه به تمرد ايستاده است . در چنين شرايطى ماءمون از امام (ع ) مى خواهد كه به بغداد برود تا روياروى سرسختترين دشمنان خود شود و خودش به تنهايى در خراسان آسوده بيارمد.
اما امام جدا اين پيشنهاد را رد كرد و ماءمون نيز از اصرار خود ماءيوس ‍ شد.
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا ماءمون امام را به رفتن اجبار نكرد؟ مگر نمى توانست مانند قبولاندن امر وليعهدى ، در اينجا نيز او را به زور به سوى بغداد روانه سازد؟
پاسخ اين است كه ماءمون از رويدادهاى مربوط به وليعهدى تجربه آموخته بود. چون در آنجا امام رضا (ع ) اجبار و اكراه خود را فرصتى براى استفاده بر ضد ماءمون قرار مى داد. از اينرو او مى خواست كه اين بار امام كاملا با رضايت خويش به بغداد برود و هرگز از هدف نهايى وى آگاه نگردد. در غير اينصورت ، حركت وى به بغداد متضمن هيچگونه سودى براى ماءمون نبود.