زندگى سياسى هشتمين امام
حضرت على بن موسى الرضا (ع )

جعفر مرتضى حسينى
مترجم : دكتر سيد خليل خليليان

- ۸ -


هر چند كتابهاى تاريخى به دو سؤ الى كه ما عنوان كرديم نپرداخته اند، ولى ما شواهد بسيارى يافته ايم بر اين مطلب كه مردم نسبت به آنچه كه در دل ماءمون مى گذشت ، بسيار شك روا مى داشتند. از باب مثال ، صولى و قفطى و ديگران داستان ((عبدالله بن ابى سهل نوبختى )) ستاره شناس را چنين نقل كرده اند كه وى براى آزمايش ماءمون اظهار داشت كه زمان انتخاب شده براى بستن بيعت وليعهدى ، از نظر ستاره شناسى ، مناسب نمى باشد. اما ماءمون كه اصرار داشت بيعت حتما بايد در همان زمان بسته شود براى هرگونه تاءخير يا تغييرى در وقت ، وى را به قتل تهديد مى كرد(244).
امام هدفهاى ماءمون را مى شناخت
در فصل ((پيشنهاد خلافت و امتناع امام از پذيرفتن آن )) موضع او را بيان كرديم . در آنجا دريافتيم كه امام به جاى موضع سازشگرانه يا موافق در برابر پيشنهاد خلافت ، خيلى سرسختانه مقاومت مى كرد.
چرا؟ زيرا كه او بخوبى دريافته بود كه در برابر يك بازى خطرناكى قرار گرفته كه در بطن خود مشكلات و خطرهاى بسيارى را هم براى خود او، هم براى علويان و هم براى سراسر امت اسلامى ، مى پرورد. امام به خوبى مى دانست كه قصد ماءمون ارزيابى نيت درونى اوست يعنى مى خواست بداند آيا امام براستى شوق خلافت در سر مى پروراند، كه اگر اينگونه است هر چه زودتر به زندگيش خاتمه دهد. آرى ، اين سرنوشت افراد بسيارى پيش از اين بود، مانند محمد بن محمد بن يحيى بن زيد (همراه ابوالسرايا)، محمد بن جعفر، طاهر بن حسين ، و ديگران .. و ديگران ..
از اين گذشته ، ماءمون مى خواست پيشنهاد خلافت را زمينه ساز براى اجبار بر پذيرفتن وليعهدى بنمايد. چه همانگونه كه در فصل ((شرايط بيعت )) گفتيم چيزى كه هدفها و آرزوهاى وى را بر مى آورد قبول وليعهدى از سوى امام بود نه خلافت .
پس به اين نتيجه مى رسيم كه ماءمون هرگز در پيشنهاد مقام خلافت جدى نبود ولى در پيشنهاد مقام وليعهدى چرا.
پاسخ به سؤ ال دوم
سؤ ال اين بود:
اگر امام پيشنهاد ماءمون را جدى تلقى كرده خلافت را مى پذيرفت ، در آن صورت ماءمون چه موضعى اتخاذ مى كرد؟
ممكن است پاسخ اينگونه دهيم كه ماءمون بخوبى خود را آماده مقابله با هرگونه رويداد از اين نوع كرده بود، و اساسا مى دانست كه براى امام غير ممكن است كه در آن شرايط پيشنهاد خلافت را بپذيرد، چه هرگز آمادگى براى اين كار را نداشت و اگر هم تن به آن در مى داد عملى افتخارآميز و غير قابل توجيه بود.
امام مى دانست كه اگر قرار باشد زمام خلافت را خود به دست بگيرد بايد به عنوان رهبر راستين ملت ، حكومت حق و عدل را بر پا كند، يعنى احكام خدا را مانند جدش پيامبر (ص ) و پدرش على (ع ) مو به مو به مرحله اجرا در آورد. ولى چه بايد كرد كه مردم توان پذيرفتن چنان حكومتى را نمى داشتند. درست است كه به لحاظ احساسات همراه اهلبيت بودند، ولى هرگز تربيت صحيح اسلامى نيافته بودند تا بتوانند احكام الهى را به آسانى پذيرا شوند. ملتى كه به زندگى در حكومت عباسى و پيش از آن به شيوه حكومت بنى اميه خو گرفته بودند، اجراى احكام خداوند امرى ناماءنوس برايش به شمار مى رفت و از اين رو به زودى سر به تمرد بر مى آورد.
مگر على (ع ) نبود كه مى خواست احكام خدا را بر مردمى اجرا كند كه خودشان آنها را از زبان پيغمبر (ص ) شنيده بودند، ولى به جاى حرف شنوى با آن همه تمرد و مشكل برخورد كرد؟ اكنون پس از گذشتن دهها سال و خو گرفتن مردم با كژى و انحراف و عجين شدن سنتهاى ناروا با روح و زندگى مردم ، چگونه امام رضا (ع ) مى توانست به پيروزى خود اميدوار باشد؟
همچنين ، در جايى كه ابومسلم جان شصت هزار نفر را در زندانها گرفته بود و اين قربانيان افزون بر صدها هزار قربانى ديگرش بود كه در ميدانهاى جنگ طعمه شمشيرهاى سپاهيانش گرديده بودند..
در جايى كه شورش ((ابوالسرايا)) ماءمون را به تحمل هزينه و ضايعات دويست هزار سرباز مجبور ساخته بود..
و در جايى كه هر روز از هر گوشه اى عليه حكومتى كه درست در مسير شهوات مردم گام بر مى داشت ، ندايى به اعتراض برمى خاست ..
در چنين شرايطى آيا امام مى توانست خود را مصون از تمرد هواپرستان كه بيشتر مردم بودند و نيز كيد دشمنان بداند. شكى نبود كه تعداد اين گروه افراد پيوسته رو به افزونى مى نهاد و در برابر امام به خاطر حكومت و روشى كه با آن بيگانگى داشتند، صف آرايى مى كردند.
درست است كه دلهاى مردم با امام رضا (ع ) بود، ولى شمشيرهايشان بزودى عليه خود او از نيامها در مى آمد، درست همانگونه كه با پدران وى اينچنين كردند. يعنى هر بار كه حكومتى از نظر شهوات و خواهشهاى صرف مادى خوشايند مردم نبود چنين عكس العمل شومى در برابرش ‍ ابراز مى كردند.
حكومت امام رضا اگر مى خواست كارى اساسى انجام دهد بايد ريشه انحراف و فساد را بخشكاند. و براى اين منظور پيش از هر چيز بايد دست غاصبان را از اموال مردم كوتاه كرده ، زورگويان را بر جاى خودشان بنشاند. همچنين بايد هر صاحب مقامى را كه به ناحق بر مسندى نشسته بود، از جايگاهش پايين بكشد.
علاوه بر اين ، اگر مى خواست افراد را بر پستها و مقامهاى مملكتى بگمارد هرگونه عزل و نصبى را طبق مصالح امت اسلامى انجام مى داد و نه مصلحت شخص فرمانروايان يا قبيله ها. در آن صورت ، طبيعى بود كه قبايل بسيارى را بر ضد خود مى شورانيد، چه رهبرانشان چه عرب و چه فارس نقش مهمى در پيروزى هر نهضتى بازى كرده تداوم و كاميابى هر حكومتى را نيز تضمين مى كردند.
بنابراين ، اگر قرار بود امام در پاسدارى از دين خود ملاحظه كسى را نكند، و از سوى ديگر موقعيت خود را نيز در حكومت اينگونه ضعيف مى يافت و خلاصه نيرو و مدد كافى براى انجام مسؤ وليتها براى خويشتن نمى ديد، پس حكومتش چه زود با نخستين تند بادى كه برمى خاست ، از هم فرو مى ريخت . مگر آنكه مى خواست نقش حاكم مطلق را بازى كند كه براى سلطه و قدرت خويش هيچ قيد و حدى را نشناسد.
اينها كه گفتيم رويدادهاى احتمالى در زمانى بود كه فرض مى كرديم امام رضا در آن شرايط خلافت را مى پذيرفت و ماءمون و ديگر عباسيان هم ساكت نشسته ، نظاره گر اوضاع مى شدند. در حالى كه اين فرض حقيقت ندارد، چه آنان در برابر از دست دادن قدرت و حكومت ، به شديدترين عكس العملها دست مى يازيدند.
اكنون پاسخ ديگرى براى سؤ ال عنوان شده بيابيم . ماءمون در آن زمان همه قدرت را قبضه كرده بود و عملا همه گونه وسايل و امكانات را در اختيار داشت . حال اگر شيوه حكمرانى امام را رضايتبخش نمى ديد، براحتى مى توانست حساب خود را تصفيه كند و وسايل سقوط امام را فراهم آورد. بنابراين ، مى بينيم كه امام بيش از دو راه نداشت : يا بايد به مسؤ وليت واقعى خود پايبند باشد و همه اقدامات لازم را در جهت اصلاحات ريشه اى در تمام سطوح انجام بدهد و ماءمون و دارودسته اش را نيز همين گونه تصفيه كند. يا آنكه مسؤ وليت فرمانروايى را تنها در حدود اجراى خواستهاى ماءمون بپذيرد، و در واقع اين ماءمون و دارودسته فاسدش ‍ باشند كه حكمران حقيقى بشمار روند.
در صورت اول ، امام خويشتن را در معرض نابودى قرار مى داد، چه نه مردم و نه ماءمون و افرادش هيچكدام تاب تحمل چنان نظامى را نداشتند و به همين بهانه كار امام را مى ساختند.
در صورت دوم ، جريان امر بيشتر به زيان امام و علويان و تمام امت اسلامى تمام مى شد، چه اهداف و آمال ماءمون از طريق تمام وسايل ممكن اجرا مى شد.
علاوه بر اينها، اينكه ماءمون خلافت را به امام رضا (ع ) عرضه مى داشت معنايش آن نبود كه خود از هرگونه امتيازى چشم پوشيده بود، و ديگر هيچگونه سهمى در حكومت نمى طلبيد. بلكه بر عكس براى خود مقام وزارت يا وليعهدى امام را در نظر گرفته بود ماءمون مى خواست امام را بر مسند يك مقام ظاهرى و صورى بنشاند و خود در باطن تعزيه گردان صحنه ها باشد. در اين صورت نه تنها ذره اى از قدرتش كاسته نمى شد كه موقعيتى نيرومندتر هم مى يافت . ماءمون در زيركى نابغه بود و نقشه تفويض خلافت به امام به منظور رهانيدن مقام خود از هرگونه آسيب پذيرى ، طرح شده بود. او مى خواست از علويان اعتراف بگيرد كه حكومتش قانونى است و بزرگترين شخصيت در ميان آنان را در اين بازى و صحنه سازى وارد كرده بود.
موضعگيرى امام (ع )
پس از آنكه امام تراژدى پيشنهاد خلافت را با توجه به جدى نبودن آن از سوى ماءمون ، پشت سر نهاد، خود را در برابر صحنه بازى ديگرى يافت . آن اينكه ماءمون به رغم امتناع امام هرگز از پاى ننشست و اين بار وليعهدى خويشتن را به وى پيشنهاد كرد. در اينجا نيز امام مى دانست كه منظور تاءمين هدفهاى شخصى ماءمون است ، لذا دوباره امتناع ورزيد، ولى اصرار و تهديدهاى ماءمون چندان اوج گرفت كه امام بناچار با پيشنهادش ‍ موافقت كرد.
دلايل امام براى پذيرفتن وليعهدى
هنگامى امام رضا (ع ) وليعهدى ماءمون را پذيرفت كه به اين حقيقت پى برده بود كه در صورت امتناع بهايى را كه بايد بپردازد تنها جان خودش ‍ نمى باشد، بلكه علويان و دوستدارانشان همه در معرض خطر واقع مى شوند. در حالى كه اگر بر امام جايز بود كه در آن شرايط، جان خويشتن را به خطر بيفكند، ولى در مورد دوستداران و شيعيان خود و يا ساير علويان هرگز به خود حق نمى داد كه جان آنان را نيز به مخاطره در اندازد.
افزون بر اين ، بر امام لازم بود كه جان خويشتن و شيعيان و هواخواهان را از گزندها برهاند. زيرا امت اسلامى بسيار به وجود آنان و آگاهى بخشيدنشان نياز داشت . اينان بايد باقى مى ماندند تا براى مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشكلات و هجوم شبهه ها باشند.
آرى ، مردم به وجود امام و دستپروردگان وى نياز بسيار داشتند، چه در آن زمان موج فكرى و فرهنگى بيگانه اى بر همه جا چيره شده بود و با خود ارمغان كفر و الحاد در قالب بحثهاى فلسفى و ترديد نسبت به مبادى خداشناسى ، مى آورد. بر امام لازم بود كه بر جاى بماند و مسؤ وليت خويش را در نجات امت به انجام برساند. و ديديم كه امام نيز با وجود كوتاه بودن دوران زندگيش پس از وليعهدى چگونه عملا وارد اين كارزار شد.
حال اگر او با رد قاطع و هميشگى وليعهدى ، هم خود و هم پيروانش را به دست نابودى مى سپرد اين فداكارى كوچكترين تاءثيرى در راه تلاش براى اين هدف مهم در بر نمى داشت .
علاوه بر اين ، نيل به مقام وليعهدى يك اعتراف ضمنى از سوى عباسيان به شمار مى رفت داير بر اين مطلب كه علويان نيز در حكومت سهم شايسته اى داشتند.
ديگر از دلايل قبول وليعهدى از سوى امام آن بود كه اهلبيت را مردم در صحنه سياست حاضر بيابند و به دست فراموشيشان نسپارند، و نيز گمان نكنند كه آنان همانگونه كه شايع شده بود، فقط علما و فقهايى هستند كه در عمل هرگز به كار ملت نمى آيند. شايد امام نيز خود به اين نكته اشاره مى كرد هنگامى كه ((ابن عرفه )) از وى پرسيد:
اى فرزند رسول خدا، به چه انگيزه اى وارد ماجراى وليعهدى شدى ؟ امام پاسخ داد:
به همان انگيزه اى كه جدم على (ع ) را وادار به ورود در شورا نمودند(245).
گذشته از همه اينها، امام در ايام وليعهدى خويش چهره واقعى ماءمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نيت و هدفهاى وى در كارهايى كه انجام مى داد، هرگونه شبهه و ترديدى را از نظر مردم برداشت .
يا امام خود رغبتى به اين كار داشت ؟
اينها كه گفتيم هرگز دليلى بر ميل باطنى امام براى پذيرفتن وليعهدى نمى باشد. بلكه همانگونه كه حوادث بعدى اثبات كرد، او مى دانست كه هرگز از دسيسه هاى ماءمون و دار و دسته اش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش ، مقامش نيز تا مرگ ماءمون پايدار نخواهد ماند. امام بخوبى درك مى كرد كه ماءمون به هر وسيله اى كه شده در مقام نابودى وى جسمى يا معنوى بر خواهد آمد.
تازه اگر هم فرض مى شد كه ماءمون هيچ نيت شومى در دل نداشت . با توجه به سن امام اميد زيستنش تا پس از مرگ ماءمون بسيار ضعيف مى نمود. پس اينها هيچكدام براى توجيه پذيرفتن وليعهدى براى امام كافى نبود.
از همه اينها كه بگذريم و فرض را بر اين بگذاريم كه امام اميد به زنده ماندن تا پس از درگذشت ماءمون را نيز مى داشت ، ولى برخوردش با عوامل ذى نفوذى كه خشنود از شيوه حكمرانى وى نبودند، حتمى بود. همچنين توطئه هاى عباسيان و دار و دسته شان و بسيج همه نيروها و ناراضيان اهل دنيا بر ضد حكومت امام كه اجراى احكام خدا به شيوه جدش پيامبر (ص ) و على (ع ) بايد پياده مى شد، امام را با همان مشكلات زيانبارى روبرو مى ساختند كه برايتان در فصل گذشته شرح داديم . در آنجا گفتيم كه حتى مردم نيز حكومت حق و عدل امام (ع ) را در آن شرايط نمى توانستند تحمل كنند.
فقط اتخاذ موضع منفى درست بود
با توجه به تمام آنچه كه گفته شد در مى يابيم كه براى امام (ع ) طبيعى بود كه انديشه رسيدن به حكومت را از چنين راهى پر زيان و خطر از سر بدر كند، چه نه تنها هيچ يك از هدفهاى وى را به تحقق نمى رساند، بلكه برعكس سبب نابودى علويان و پيروانشان همراه با هدفها و آمالشان نيز مى گرديد.
بنابراين ، اقدام مثبت در اين جهت يك عمل افتخارآميز و بى منطق قلمداد مى شد.
برنامه پيشگيرى امام
اكنون كه امام رضا (ع ) در پذيرفتن وليعهدى از خود اختيارى ندارد، و نه مى تواند اين مقام را وسيله رسيدن به هدفهاى خويش قرار دهد، چه زيانهاى گرانبارى بر پيكر امت اسلامى وارد آمده دينشان هم به خطر مى افتد.. و از سويى هم امام نمى تواند ساكت بنشيند و چهره موافق در برابر اقدامات دولتمردان نشان بدهد... پس بايد برنامه اى بريزد كه در جهت خنثى كردن توطئه هاى ماءمون پيش برود.
اكنون در اين باره سخن خواهيم راند.
برنامه امام (ع )
انحراف فرمانروايان
كوچكترين مراجعه به تاريخ بر ما روشن مى كند كه فرمانروايان آن ايام چه عباسى و چه اموى تا چه حد در زندگى ، رفتار و اقداماتشان با مبانى دين اسلام تعارض و ستيز داشتند، همان اسلامى كه به نامش بر مردم حكم مى راندند. مردم نيز به موجب ((مردم بر دين ملوك خويشند)) تحت تاءثير قرار گرفته اسلام را تقريبا همانگونه مى فهميدند كه در متن زندگى خود اجرايش را مشاهده مى كردند. پى آمد اين اوضاع ، انحراف روزافزون و گسترده اى از خط صحيح اسلام بود كه ديگر مقابله با آن هرگز آسان نبود.
علماى فرومايه و عقيده جبر
گروهى خود فروخته كه فرمانروايان آنچنانى ((علما))شان مى خواندند، براى مساعدت ايشان مفاهيم و تعاليم اسلامى را به بازى مى گرفتند تا بتوانند دين را طبق دلخواه حكمرانان استخدام كنند و خود نيز به پاس اين خدمتگزارى به نعمت و ثروتى برسند.
اين مزدوران حتى عقيده جبر را جزو عقايد اسلامى قرار دادند، عقيده فاسدى كه بيمايگى آن بر همگان روشن است . اين عقيده براى آن رواج داده شد كه حكمرانان بتوانند آسانتر به استثمار مردم بپردازند و هر كارى كه مى كنند قضا و قدر الهى معرفى شود تا كسى به خود جراءت انكار آن را ندهد.
از رواج اين عقيده فاسد يك قرن و نيم مى گذشت ، يعنى از آغاز خلافت معاويه تا زمان ماءمون .
فرومايگان و عقيده قيام بر ضد ستمگران
همين عالمان خود فروخته بودند كه قيام بر ضد سلاطين جور را از گناهان بزرگ مى شمردند و به همين دستاويز برخى از علماى بزرگ اسلامى را بى آبرو ساخته بودند، مانند ابوحنيفه كه قايل به ((وجود شمشير در امت محمد)) بود(246).
آنان تحريم قيام و انقلاب را از عقايد دينى مى شمردند(247).
اما ساير عقايد باطل مانند ((تشبيه )) (مانند سازى براى خدا) و مساءله خلق قرآن ، چنان ترويج مى شد كه داستانش مشهورتر از آن است كه نيازى به شرح داشته باشد.
امامان در برابر مسؤ وليتهايشان
غرور فرمانروايان به حدى رسيده بود كه تا مى توانستند مردم را از گرد خاندان نبوت و سرچشمه رسالت مى پراكندند، و جز به خويشتن و دوام سلطه و يكه تازيشان ، هر چند به قيمت نابودى همه اديان آسمانى تمام شود، نمى انديشيدند.
در اين ميان كه مردم را غفلت و حكمرانان را غرور و نخوت ، و عالم نماها را شيوه هاى بدعت آفرين فرا گرفته بود، امامان ما، در حد امكاناتى كه داشتند به نشر تعاليم آسمانى مى پرداختند و از حريم دين خدا پاسدارى مى كردند.
اما امام رضا (ع )
در آن فرصت كوتاهى كه نصيب امام (ع ) شده و حكمرانان را سرگرم كارهاى خويشتن مى يافت ، وظيفه خود را براى آگاهانيدن مردم ايفا نمود. اين فرصت همان فاصله زمانى بين درگذشت رشيد و قتل امين بود. ولى شايد بتوان گفت كه فرصت مزبور به نحوى البته به شكلى محدود تا پايان عمر امام (در سال 203) نيز امتداد يافت . امام با شگرد ويژه خود نفوذ گسترده اى بين مردم پيدا كرد و نوشته هايش را در شرق و غرب كشور اسلامى منتشر مى كردند، و خلاصه همه گروهها شيفته او گرديده بودند.
برنامه خردمندانه
در جايى كه ماءمون مصمم بود كه نقشه هاى خود را از راه وليعهد ساختن امام (ع ) اجرا كند و او هم چاره اى جز پذيرفتن آن نداشت ، ديگر طبيعى بود كه امام خود را ناچار ببينند كه وسايل مقابله با ماءمون را طى برنامه اى دقيق فراهم آورد تا هدفهاى پليدش را كه كوچكترين آنها لطمه زدن به حيثيت معنوى و اجتماعى امام بود خنثى گرداند.
برنامه امام در اين جهت بسيار دقيق و متقن طرح شد كه در شكست توطئه ماءمون پيروزيهايى به دست آورد و بسيارى از هدفهايش را نابرآورده ساخت ، آنهم به گونه اى كه مسير امور به سود امام و زيان ماءمون جريان يافت .
موضعگيريهايى كه ماءمون انتظار نداشت
امام رضا (ع ) به صور گوناگونى براى روبرو شدن با توطئه هاى ماءمون اتخاذ موضع كرد كه ماءمون آنها را قبلا به حساب نياورده بود.
نخستين موضعگيرى
امام تا وقتى كه در مدينه بود از پذيرفتن پيشنهاد ماءمون خوددارى كرد و آنقدر سرسختى نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد كه ماءمون به هيچ قيمتى از او دست بردار نمى باشد. حتى برخى از متون تاريخى به اين نكته اشاره كرده اند كه دعوت امام از مدينه به مرو با اختيار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود.
اتخاذ چنين موضع سرسختانه اى براى آن بود كه ماءمون بداند كه امام دستخوش نيرنگ وى قرار نمى گيرد و بخوبى به توطئه ها و هدفهاى پنهانيش آگاهى دارد.. تازه با اين شيوه امام توانسته بود شك مردم را نيز پيرامون آن رويداد برانگيزد.
موضعگيرى دوم
برغم آنكه ماءمون از امام خواسته بود كه از خانواده اش هر كه را كه مى خواهد همراه خويش به مرو بياورد، ولى امام با خود هيچكس حتى فرزندش جواد (ع ) را هم نياورد. در حالى كه آن يك سفر كوتاه نبود، سفر ماءموريتى بس بزرگ و طولانى بود كه بايد امام طبق گفته ماءمون رهبرى امت اسلامى را به دست بگيرد. امام حتى مى دانست كه از آن سفر برايش ‍ بازگشتى وجود ندارد.
موضعگيرى سوم
قضاياى اعجاب انگيزى از رفتار امام در طول مسافرتش به سوى مرو، رخ داد كه ((رجاء بن ابى ضحاك ))(248) شاهد همه آن قضايا بود. اين مرد چنان به وصف آنها پرداخته بود كه سرانجام ماءمون مجبور گشت به بهانه آنكه بايد فضايل امام را خود بازگو كند، زبان رجاء را ببندد(249). اما هرگز كسى نشنيد كه ماءمون ولو يك بار قضاياى راه مرو را بازگو كند. رجاء نيز در اين باره هرگز سخنى نگفت مگر پس از زمانى كه احساس ‍ خطر براى ماءمون بكلى برطرف شده بود.
موضعگيرى چهارم
در ايستگاه نيشابور، امام با نماياندن چهره محبوبش براى دهها و بلكه صدها هزار تن از مردم استقبال كننده ، روايت زير را خواند:
((كلمه توحيد (لا اله الا الله ) دژ منست ، پس هر كس به دژ من ورود كند از كيفرم مصون مى ماند)).
در آن روز اين حديث را حدود بيست هزار نفر به محض شنيدن از زبان امام نوشتند و اين رقم با توجه به كم بودن تعداد با سوادان در آن ايام ، بسيار اعجاب انگيز مى نمايد.
جالب توجه آنكه مى بينيم امام در آن شرايط هرگز مسايل فرعى دين و زندگى مردم را عنوان نكرد. از نماز و روزه و از اين قبيل مطالب چيزى را گفتنى نديد و نه مردم را به زهد در دنيا و آخرتسازى تشويق كرد. امام حتى از آن موقعيت شگرف براى تبليغ به نفع شخص خويش نيز سود نجست و با آنكه داشت به يك سفر سياسى به مرو مى رفت هرگز مسايل سياسى يا شخصى خويش را با مردم در ميان ننهاد.
بجاى همه اينها، امام به عنوان رهبر حقيقى مردم توجه همگان را به مساءله اى معطوف نمود كه مهمترين مسايل در زندگى حال و آينده شان به شمار مى رفت .
آرى ، امام در آن شرايط حساس فقط بحث ((توحيد)) را پيش كشيد، چه توحيد پايه هر زندگى با فضيلتى است كه ملتها به كمك آن از هر نگونبختى و رنجى ، رهايى مى يابند. اگر انسان توحيد را در زندگى خويش گم كند همه چيز را از كف باخته است .
رابطه مساءله ولايت با توحيد
پس از فرو خواندن حديث توحيد، ناقه امام به راه افتاد، ولى هنوز ديدگان هزاران انسان شيفته به سوى او بود. همچنانكه مردم غرق در افكار خويش بودند و يا به حديث توحيد مى انديشيدند، ناگهان ناقه ايستاد و امام سر از عمارى بيرون آورد و كلمات جاويدان ديگرى به زبان آورد، با صداى رسا گفت :
((كلمه توحيد شرطى هم دارد، و آن شرط من هستم ))
در اينجا امام يك مساءله بنيادى ديگرى را عنوان كرد، يعنى مساءله ((ولايت )) كه همبستگى شديدى با توحيد دارد.
آرى ، اگر ملتى خواهان زندگى با فضيلتى است پيش از آنكه مساءله رهبرى حكيمانه و دادگرانه برايش حل نشده هرگز امورش به سامان نخواهد رسيد. اگر مردم به ولايت نگروند جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران و طاغوتها خواهد بود كه براى خويشتن حق قانونگذارى كه مختص ‍ خداست ، قايل شده و با اجراى احكامى غير از حكم خدا جهان را به وادى بدبختى ، نكبت ، شقاوت ، سرگردانى و بطالت خواهند كشانيد..))
اگر براستى رابطه ولايت با توحيد را درك كنيم ، خواهيم دريافت كه گفته امام ((و آن شرط، من هستم )) با يك مساءله شخصى آنهم به نفع خود او، سرو كار نداشت . بلكه يك موضوع اساسى و كلى را مى خواست با اين بيان خاطرنشان كند، لذا پيش از خواندن حديث مزبور، سلسله آن را هم ذكر مى كند و به ما مى فهماند كه اين حديث ، كلام خداست كه از زبان پدرش و جدش و ديگر اجدادش تا رسول خدا شنيده شده است . چنين شيوه اى در نقل حديث از امامان ما بسيار كم سابقه دارد مگر در موارد بسيار نادرى مانند اينجا كه امام مى خواست مساءله ((رهبرى امت )) را به مبداء اعلى و خدا پيوسته سازد.
رهبرى امام از سوى خدا تعيين شده بود نه از سوى ماءمون
امام در ايستگاه نيشابور از فرصت براى بيان اين حقيقت سود جست و در برابر صدها هزار تن خويشتن را به حكم خدا، امام مسلمانان معرفى كرد. بنابراين ، بزرگترين هدف ماءمون را با اين آگاهى بخشيدن به توده ها در هم كوبيد، چه او مى خواست كه با كشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگيرد كه بلى حكومت او و بنى عباس يك حكومت قانونى است .
امام بر ولايت خويش در فرصتهاى گوناگون تاءكيد مى نمود، حتى در سند وليعهدى و حتى در كتاب جامع اصول و احكام اسلام ، كه به تقاضاى ماءمون نوشته بود. در اين كتاب نام دوازده امام ، با آنكه هنوز چند تن از آنان زاييده هم نشده بودند، آمده . در مباحثات علمى كه با حضور ماءمون تشكيل مى شد امام رضا (ع ) هر بار كه فرصت مى يافت حقانيت اين امامان را براى دانشمندان اثبات مى كرد.
نكته اى بس مهم
امامان ما در هر مساءله اى ممكن بود ((تقيه )) را روا بدانند ولى آنان در اين مساءله كه خود شايسته رهبرى امت و جانشينى پيامبرند، هرگز تقيه نمى كردند، هر چند اين مورد از همه بيشتر خطر و زيان برايشان در بر داشت .
اين خود حاكى از اعتماد و اعتقاد عميقشان نسبت به حقانيت ادعايشان مى بود. از باب مثال ، امام موسى (عليه السلام ) را مى بينيم كه با جبار ستمگرى چون هارون الرشيد برخورد پيدا مى كند. ولى بارها و در فرصتهاى گوناگون حق خويش را براى رهبرى به رخش كشيده بود(250). رشيد نيز خود در برخى جاها به اين حقانيت چنانكه كتب تاريخى نوشته اند، اذعان كرده است .
روزى رشيد از او پرسيد:
- آيا تو همانى كه مردم در خفا دست بيعت با تو مى فشارند؟
امام پاسخ داد كه :
من امام دلها هستم ولى تو امام بدنها(251).
اما فاشگويى امام حسن و امام حسين درباره حقانيت خويش نسبت به رهبرى كه اصلا نيازى به بيان ندارد.
با اينهمه اين مطلب درست است كه امامان (ع ) پس از فاجعه امام حسين ، از دست بردن به شمشير براى گرفتن حق خود منصرف شده ، هم خود را به تربيت مردم و پاسدارى دين از انحراف يافتن ، مصروف داشتند. آنان مى دانستند كه بدون داشتن يك پايگاه نيرومند و آگاه مردمى هرگز به نتيجه مطلوبى نخواهند رسيد. يعنى نمى توانستند آن گونه كه خود و خدايشان مى خواست پيروزمندانه زمام رهبرى به دست بگيرند.
ولى با اين وصف ، همانگونه كه گفتيم حقانيت خود را پيوسته برملا مى گفتند، حتى در برابر زمامداران عباسى همعصر با خويش .
موضعگيرى پنجم
امام (ع ) چون به مرو رسيد ماهها بگذشت و او همچنان از موضع منفى با ماءمون سخن مى گفت نه پيشنهاد خلافت و نه پيشنهاد وليعهدى هيچكدام را نمى پذيرفت ، تا آنكه ماءمون با تهديدهاى مكررى به قصد جانش ‍ برخاست .
امام با اينگونه موضعگيرى زمينه را طورى چيد كه ماءمون را روياروى حقيقت قرار دهد. امام گفت : مى خواهم كارى كنم كه مردم نگويند على بن موسى به دنيا چسبيده ، بلكه اين دنياست كه از پى او روان شده . با اين شگرد به ماءمون فهماند كه نيرنگش چندان موفقيت آميز نبوده ، در آينده نيز بايد دست از توطئه و نقشه ريزى بردارد. در نتيجه از ماءمون سلب اطمينان كرد و او را در هر عملى كه مى خواست انجام دهد به تزلزل در انداخت . علاوه بر اين ، در دل مردم نيز عليه ماءمون و كارهايش شك و بى اطمينانى برانگيخت .
موضعگيرى ششم
امام رضا (ع ) به اينها نيز بسنده نكرد بلكه در هر فرصتى تاءكيد مى كرد كه ماءمون او را به اجبار و با تهديد به قتل ، به وليعهدى رسانده است .
افزون بر اين ، مردم را گاه گاه از اين موضوع نيز آگاهى مى داد كه ماءمون به زودى دست به نيرنگ زده ، پيمان خود را خواهد شكست . امام به صراحت مى گفت كه به دست كسى جز ماءمون كشته نخواهد شد و كسى جز ماءمون او را مسموم نخواهد كرد. اين موضوع را حتى در پيش روى ماءمون هم گفته بود.
امام تنها به گفتار بسنده نمى كرد بلكه رفتارش در طول مدت وليعهدى همه از عدم رضايت وى و مجبور بودنش حكايت مى كرد.
بديهى است كه اينها همه عكس نتيجه اى را كه ماءمون از وليعهدى وى انتظار مى كشيد، به بار مى آورد.
موضعگيرى هفتم
امام (ع ) از كوچكترين فرصتى كه به دست مى آورد سود جسته اين معنا را به ديگران يادآورى مى كرد كه ماءمون در اعطاى سمت وليعهدى كار مهمى نكرده جز آنكه در راه برگرداندن حق مسلم خود او كه قبلا از دستش به غصب ربوده بود، گام برداشته است . بنابراين ، امام به مردم قانونى نبودن خلافت ماءمون را پيوسته خاطرنشان مى ساخت .
نخست در شيوه اخذ بيعت مى بينيم كه امام جهل ماءمون را نسبت به شيوه رسول خدا كه مدعى جانشينيش بود، برملا ساخت . مردم براى بيعت با امام آمده بودند كه امام دست خود را به گونه اى نگاه داشت كه پشت دست در برابر صورتش و روى دست رو به مردم قرار مى گرفت . ماءمون به وى گفت چرا دست را براى بيعت پيش نمى آورى . امام فرمود: تو نمى دانى كه رسول خدا به همين شيوه از مردم بيعت مى گرفت (252).
اما اشعار اين مطلب كه خلافت حق مسلم امام رضا (ع ) است نه ماءمون ، اين موضع از نظر هر كسى كه كوچكترين آشنايى با زندگى امام داشته و وقايعى نظير نيشابور و غيره را شناخته باشد، بسيار روشن است . امام خود در نيشابور امامت خويش را شرط كلمه توحيد و راه ورود به دژ محكم الهى معرفى كرده بود. وى همچنين امامان قانونى را در بسيارى از موارد از جمله در رساله اى كه براى ماءمون نوشته بود شماره كرده و خود نيز در شمار آنان بود. به اين نكته در ظهرنويس سند وليعهدى نيز اشاره فرموده است .
ديگر از نكات شايان توجه آنكه در مجلس بيعت ، امام به جاى ايراد سخنرانى طولانى ، عبارات كوتاه زير را بر زبان جارى مى ساخت :
((ما بخاطر رسول خدا بر شما حقى داريم و شما نيز بخاطر او بر ما حقى داريد، يعنى هرگاه شما حق ما را پائيديد بر ما نيز واجب مى شود كه حق شما را منظور بداريم )).
اين جملات ميان اهل تاريخ و سيره نويسان معروف است و غير از آن نيز چيزى از امام (ع ) در آن مجلس نقل نكرده اند.
امام حتى از اينكه كوچكترين سپاسگذارى از ماءمون كند خوددارى كرد، و اين خود موضع سرسختانه و قاطعى بود كه مى خواست ماهيت بيعت را در ذهن مردم خوب جاى دهد و در ضمن موقعيت خويش را نسبت به زمامدارى در همان مجلس حساس بفهماند.
اعتراف ماءمون به اولويت خاندان على
روزى ماءمون در مقام آن برآمد كه از امام اعتراف بگيرد به اينكه علويان و عباسيان در درجه خويشاوندى با پيغمبر با هم يكسانند، تا به گمان خويش ثابت كند كه خلافتش و خلافت پيشينيانش همه بر حق بوده است . اما مى دانيد نتيجه اين بحث چه شد؟ به جاى ماءمون ، اين امام بود كه موفق گرديد از او اعتراف بگيرد كه علويان به پيامبر اسلام نزديكتر مى باشند. بنابراين ، طبق منطق و باورداشت ماءمون و اسلافش بايد خلافت و رهبرى هم در دست علويان باشد و اما عباسيان همه غاصب و تجاوزگر بوده اند.
داستان از اين قرار بود كه روزى ماءمون و امام رضا (ع ) با هم گردش ‍ مى كردند. ماءمون رو به او كرده گفت :
اى ابوالحسن ، من پيش خود انديشه اى دارم كه سرانجام به درست بودن آن پى برده ام . آن اينكه ما و شما در خويشاوندى با پيغمبر يكسان هستيم و بنابراين ، اختلاف شيعيان ما همه ناشى از تعصب و سبك انديشى است .
امام فرمود:
اين سخن تو پاسخى دارد كه اگر بخواهى مى گويم وگرنه سكوت بر مى گزينم .