زندگى سياسى هشتمين امام
حضرت على بن موسى الرضا (ع )

جعفر مرتضى حسينى
مترجم : دكتر سيد خليل خليليان

- ۱۰ -


هدف ماءمون از رفتن امام به بغداد آن بود كه خودش در خراسان تنها بماند و با درگير ساختن امام در بغداد، آرام به خلافت خويش بپردازد. البته در بغداد امام با مشكلات غير قابل تحملى مواجه مى گشت و بهترين نقطه براى محاصره وى همانجا بود تا ماءمون از دستش راحت بيارمد.
سفر ماءمون به بغداد
پس از امتناع امام (ع ) از رفتن به بغداد، ماءمون خود عازم گرديد كه به آن سامان حركت كند ولى وزيرش فضل بن سهل و وليعهدش امام رضا (ع ) را نيز همراه خود ببرد.
در آنجا اين احتمال وجود داشت كه پس از ورود به بغداد ستونى از عباسيان بر خروشند و شورش و بلوا چنان براه اندازند كه هرج و مرج در نظام حكومتى پديدار گردد. در نتيجه عده اى امام را از پيش پا بردارند و به حقد و خشم خويش پايان بخشند.
ولى اگر كسى جراءت اقدام به اين كار را نمى نمود ممكن بود قضيه به گونه ديگر جريان يابد. آن اينكه وقتى مردم مى ديدند كه وجود امام مانع عادى شدن روابط ماءمون و عباسيان است ، در آن هنگام ماءمون مجوزى مى يافت تا امام را از ولايتعهدى خلع كند. چه در آن صورت مى توانست بگويد كه مى خواهم بدينوسيله ثبات را به كشور برگردانم و با از بين بردن كينه توزيها جريان امور را بين خود و فرزندان پدرم با دوستان و پيروانشان عادى گردانم .
اگر ماءمون به اين بهانه امام را خلع مى كرد ضربه كوبنده اى بر شهرت و شخصيت وى وارد كرده بود و ماءمون از آن پس به رستگارى مى رسيد.
آرى اينها همه ممكن بود، ولى چه سود كه ماءمون به عباسيانى كه در بغداد موضع گرفته بودند، نمى توانست اطمينان كند. چه آنان به حقيقت قصد وى پى نمى بردند و نمى فهميدند كه ماءمون اگر براى وليعهدى امام (ع ) از مردم بيعت گرفته بخاطر جلوگيرى از ريختن خونهاى خود و بقاى حكومت در خانواده خودشان بوده است . با آنكه كرارا و به صراحت اين حقايق را برايشان نوشته بود ولى آنها موضع وى را درك نمى كردند و پيوسته با شورش و تمرد مزاحمش مى شدند.
از سوى ديگر، از امام نيز سخت وحشت داشت چه او با چشم خود شگفتيهاى بسيارى از وى ديده بود و مى ترسيد كه نفوذش در عباسيان و دوستداران خويش تمام نقشه ها و بافته هاى او را به نتايج معكوسى رهنمون شود. خاطره پدرش امام موسى (ع ) را از ياد نبرده بود كه با آنكه در زندان رشيد تحت مراقبت قرار گرفته بود، ولى باز قلوب اطرافيان رشيد را تسخير كرده بود.
ماءمون براستى با بن بست عجيبى روبرو شده بود. او كه تصميم گرفته بود كارى كند كه شخصيت امام را بتدريج در نظر مردم خوار نمايد و براى اين منظور تمام سلاحهاى خويش را بكار گرفته بود، مى ديدند كه در همه جا سلاح امام (ع ) از او كارى تر است و درك و هشياريش تمام مكرها و نيرنگهاى ماءمون را خنثى مى گرداند.
بالاخره كار بدانجا كشيد كه ماءمون خود را سزاوار سرزنش حميد بن مهران دانست كه روزى به او گفته بود: ((چقدر بيمناكم از آنكه حكومت از اولاد عباس به اولاد على منتقل گردد، و چقدر بيمناكم از آنكه او با جادوى خويش دستت را از مملكت بريده و خود زمامش را به دست گيرد. آيا تاكنون كسى مانند تو اينهمه جنايت كرده است ؟))
بنابراين ، چاره چيست ؟ چگونه مى توان از اين بن بست رهايى يافت ؟ سرانجام راه حلى به ذهن ماءمون رسيد كه هر چند عواقب خطرناكى در بر داشت ولى بهر حال ناگزير از اجراى اين توطئه بود:
امام را بايد ترور كرد...
اما چگونه ؟ اگر مى خواست او را عينا به قتل برساند با موج خروشان احساسات علويان و شيعيان چه در خراسان يا در ساير نقاط مواجه مى شد و اين خود فرصتى بود براى آنان كه مى خواستند نظام ماءمونى را سرنگون سازند. پس اين كار هرگز به صلاح وى نبود. از اينرو خود را مجبور يافت كه به حيله هاى پنهانى دست يازد.
داستان حمام سرخس
نخست تصميم ماءمون بر آن بود كه امام (ع ) و فضل بن سهل را يكجا طى توطئه اى در حمام سرخس به قتل برساند. ولى هشيارى امام مانع از آن شد كه خود را در دام ماءمون گرفتار سازد و به رغم اصرار ماءمون ، از ورود به حمام سرخس خوددارى كرد.
امام سرانجام نيمى از توطئه ماءمون با موفقيت به پايان رسيد، يعنى فضل بيچاره به تنهايى به دام وى افتاد و جانش را در حمام به نيرنگ ماءمون از كف باخت . در اينجا عباسيان از ماءمون خشنود شدند و بعد هم با كشتن قاتلان فضل ، رضايت حسن بن سهل و خراسانيان را نيز جلب نمود.
اجمال قضيه فضل بدين قرار بود كه ماءمون توجه كرد كه در بغداد عصبانيت مردم از دست وى بدان جهت است كه خلافت را با وليعهدى امام به خاندان على منتقل كرده و علت اين رويداد را هم كوششهاى فضل مى دانستند. بنابراين تا فضل كشته نمى شد فتنه همچنان برپا بود. از سوى ديگر او را هم نمى شد علنا به قتل رسانيد چه برادرش حسن بن سهل موقعيتى بس بانفوذ داشت . از اينرو عده اى را پنهانى گمارد تا توطئه قتل وى را عملى سازند.
كسانى كه در اين قتل دست داشتند پنج نفر از خدمه ماءمون بودند ولى سپس آنها را دستگير كرد. متهمان در محاكمه بصراحت به ماءمون گفتند كه تو خود ما را بدين كار امر كردى . ماءمون منكر شده گفت اگر بر مدعاى خويش شاهدى داريد بياوريد، وگرنه همه شما را به خاطر اقرار به قتل فضل خواهم كشت .
سپس گردن هر پنج نفر را زد و سرهايشان را نزد حسن بن سهل فرستاد(265).
البته كشتن وزرا يكى از پديده هاى رايج در زندگى خلفاى عباسى به شمار مى رفت . مقام وزارت به گونه اى مخاطره آميز شده بود كه پس از قتل فضل ، احمد بن ابى خالد با آنكه تصدى كارهاى وزارت مى نمود، ولى هرگز حاضر نشد عنوان ((وزير)) را بپذيرد.
با آنكه توطئه قتل امام (ع ) در حمام سرخس با شكست مواجه شد ولى ماءمون نوميد نگشت و درباره چگونگى قتل امام به تدبير و انديشه پرداخت . اين بار لازم بود كه با احتياط بيشترى گام بردارد. چه تجربه قتل فضل به او آموخته بود كه طورى برنامه خود را اجرا كند كه قاتلان در پيش ‍ رويش به صراحت نگويند كه تو خود دستور اين قتل را صادر كردى . چه در آن صورت اين خطر وجود داشت كه ارتش همين را بهانه قرار داده ، بر ضدش بشورند.
بالاخره ، بهترين و كم خطرترين وسيله را همان يافت كه معاويه از پيش ‍ تجربه كرده بود. يعنى آنكه با انگور يا آب انار امام را مسموم و شهيد كند.
بدينگونه به زندگى دو تن از كسانى كه مورد نفرت بغداد بودند خاتمه داده شد و ديگر عاملى براى تيرگى روابط ماءمون و خويشان پدريش باقى نمانده بود. لذا توانست قلم به دست گيرد و طى نامه اى برايشان اين مطالب را بنويسد:
((... چيزهايى كه بر من خرده مى گرفتيد همه از ميان برفت . شما بر من وليعهدى على بن موسى الرضا را عيب مى شمرديد ولى حالا او ديگر درگذشته است . پس برگرديد و فرمانبردار من باشيد، چه ولايتعهدى را در اولاد عباس خواهم نهاد...))(266)
آنها نيز به سوى ماءمون بازگشتند و ماءمون پس از آنكه بغداد را به اطاعت خويش درآورد فاتحانه به پايتخت ورود كرد. اكنون او كسى را كه بغداد را به وحشت مى انداخت كشته است . بغداد نيز به پاس اين خدمت ، جنايت برادركشى وى را بخشيد.
آرى ، ماءمون به بغداد بازگشت ، به نزد فرزندان پدر خود آمد، چه بازگشتش ضرورى مى نمود تا از يك سو اعتبار و حيثيتشان را باز گرداند، و از سوى ديگر آنان نيز پاسدار و حامى قدرت و حكومت وى بشوند.
پيرامون درگذشت امام (ع )
حكمرانان از نظر برخى فرقه ها
نكته مهمى در اينجاست كه بايد حتما خاطرنشان كنيم . برخى از فرقه هاى اسلامى معتقدند كه اطاعت از حكام واجب است و به هيچ وجه نمى توان با آنان از در مخالفت درآمد و يا بر ضدشان قيام كرد. ديگر فرق نمى كند كه ماهيت حاكم چه باشد، حتى اگر مرتكب بزرگترين گناهان شود و يا هتك مقدسات كند.
معناى اين عقيده آن است كه حاكم هر چند بيگناهان را كه از اولاد رسول خدا هم باشند بكشد، باز اطاعتش واجب و تمرد از وى حرام است .
اين مساءله جزء معتقدات برخى از فرقه هاى اسلامى است مانند: اهل حديث ، عامه اهل سنت ، چه پيش و چه بعد از امام اشعرى كه خود او نيز به همين مطلب عقيده مند بود.
براى تاءييد اين عقيده احاديثى هم به پيغمبر (ص ) نسبت داده اند، ولى متوجه نبودند كه اين برخلاف نص صريح قرآن و حكم عقلى و وجدان مى باشد.
بازتاب اين اعتقاد
اين باورداشت بازتاب گسترده اى بر انديشه هاى نويسندگان ، مورخان و حتى علما و فقهايشان بر جاى نهاده كه به موجب آن خود را مجبور مى ديدند كه لغزشها و جنايات حكام را بپوشانند و يا توجيه و تاءويل نمايند.
يكى از خواستهاى اين حكام آن بود كه حقايق مربوط به ائمه (عليهم السلام ) را از نظر مردم پنهان نگه داشته يا آنها را به گونه بدى بازگو كنند. در اين باره علما، نويسندگان و مورخان از هيچ كوششى فروگذار نمى كردند و براى اجراى اراده حاكم كه بر حسب عقيده جبرى كه خود آنها جعل كرده بودند اراده خداست ، نهايت امكانات خود را به كار مى گرفتند. از اينرو مى بينيم كه در بسيارى از كتابهاى تاريخى نه تنها زندگى امامان ما نوشته نشده بلكه حتى نامشان هم برده نشده است .
دليل اين رويداد نه آن بود كه امامان (عليهم السلام ) افرادى گمنام و ناشناخته بودند يا آنكه كسى به آنها توجهى نمى نمود. زيرا هر چه بود مردم يا از روى دوستى و تشيع و يا از روى دشمنى و مبارزه با آنان سر و كار داشتند. با اين وصف ، حتى نام آنان را در بسيارى از كتب تاريخى نمى يابيم . در حالى كه آنها حتى از ذكر داستانهايى مربوط به آوازخوانها، رقاصه ها و حتى قطاع طريق خوددارى نمى كردند.
اينها خيانت نسبت به حقيقت به شمار مى رود، يعنى اين نويسندگان در برابر نسلهاى آينده خود مرتكب خيانت شدند و امانتى را كه لازم بود بعنوان نويسنده رعايت كنند، هرگز نپاييدند.
در چنين شرايطى شيعيان اهلبيت از امكانات كمى براى ذكر حقايق مربوط به امامان خويش برخوردار بودند. آنان همواره تحت تعقيب حكام قرار گرفته و جانشان هميشه در مخاطره بود.
اكنون مى پرسيد پس چرا خلفا آن همه علما را ارج مى نهادند. چرا آنها را از دورترين نقاط نزد خود فرا مى خواندند. آيا اين شيوه با موضع خصمانه اى كه آنان در برابر اهلبيت اتخاذ كرده بودند منافات نداشت ؟
پاسخ اين سؤ ال روشن است . نخست علت سوء رفتارشان با ائمه اين بود كه اولا چون مى دانستند كه حق حكمرانى از آن آنهاست پس مى كوشيدند تا با از بين بردنشان اين حق نيز پايمال شود.
ثانيا ائمه هرگز حكام مزبور را تاءييد نمى كردند و هيچگاه از كردارشان ابراز خشنودى نمى داشتند.
ثالثا ائمه با رفتار نمونه و شخصيت نافذ خود بزرگترين عامل خطر بر جان خلفا و دستگاه قدرتشان به شمار مى رفتند.
اما اينكه چگونه علما را آن همه تشويق مى كردند، براى تحقق بخشيدن به هدفهاى سياسى معينى بود. البته اين حمايت تا حدودى رعايت مى شد كه زيانى براى حكومتشان در بر نداشته و علم و عالم يكى از ابزار خدمت به آنان مى بود. آنها مى خواستند از اين مجرا هدفهاى زير را تاءمين كنند:
1 دانشمندان كه طبقه آگاه جامعه را تشكيل مى دادند زير مراقبت و سلطه آنها قرار گيرند.
2 به دست اين دانشمندان بسيارى از نقشه هاى خود را به شهادت تاريخ عملى سازند.
3 خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه مى دادند تا بدينوسيله جلب اطمينان بيشترى كنند و طرد اهلبيت با استقبال از علما به نحوى جبران مى شد.
4 تشويق علما وسيله اى براى پوشاندن چهره ائمه و به فراموشى سپردن ياد آنها بود.
پس مقام علم و عالم در حدود همين هدفها براى خلفا محترم بود. وگرنه هر بار كه از سوى شخصيتى احساس خطر مى كردند در رهايى از چنگش ‍ به هر وسيله ممكن دست مى يازيدند.
احمد امين درباره منصور مى نويسد: ((معتزليان را هر بار كه لازم مى ديد فرا مى خواند و محدثان و علما را نزد خويش دعوت مى كرد، البته اين تا وقتى بود كه آنان برخوردى با سلطه اش پيدا نمى كردند، وگرنه دستگاه كيفرى عليه شان به كار مى افتاد))(267).
آرى ، همين منصور بود كه ((ابوحنيفه )) را مسموم كرد و بر امام صادق (ع ) كه از بيعت با محمد بن عبدالله علوى سر باز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش ، بسيار تنگ مى گرفت .
بهر حال ، اكنون برگرديم و كلام خود را از آنجا دنبال كنيم كه گفتيم حكام بسيار مى كوشيدند تا حقايق مربوط به ائمه (عليهم السلام ) باز گفته نشود و يا آنكه به گونه نادرستى آنها را به مردم عرضه مى كردند و در اين باره از كسانى كه عنوان ((دانشمند)) داشتند نيز كمك مى گرفتند.
بنابراين ، اين راست است اگر بگوئيم ابن اثير، طبرى ، ابوالفداء، ابن العبرى ، يافعى و ابن خلكان از آن دسته از دانشمندانى بودند كه به حقيقت و تاريخ خيانت كردند و در نگارش وقايع انصاف و بيطرفى لازم را نداشتند.
مثلا يكى از موارد لغزش اينان كه بوضوح حاكى از تعصب آنان و اطاعت كوركورانه شان از حكام است مطلبى است كه درباره نحوه درگذشت امام رضا (ع ) نوشته اند. طبق نوشته ايشان امام انگور خورد و آنقدر زياد خورد كه به مرگش منتهى گرديد(268).
ظاهرا ابن خلدون هم كه شخصى اموى مشرب بود مى خواسته از اينان پيروى كند كه در تاريخ خود چنين آورده : ((چون ماءمون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگورى كه خورده بود بطور ناگهانى درگذشت .....))(269)
براستى كه اين حرفها عجيب است . آخر چگونه انسان مى تواند چنان پرخورى را درباره يك آدم معمولى بپذيرد تا چه رسد به امامى كه همه به دانش ، حكمت ، زهد و پارسائيش اعتراف داشتند.
آيا انسان عاقل هيچ به خود اجازه چنين پندارى مى دهد كه شخصى عاقل و حكيم همچون امام با پرخورى دست به خودكشى زده باشد؟
آيا كسى در طول زندگى امام به ياد دارد كه وى شخصى پرخور و شكم پرست بوده باشد؟ يا برعكس ، علم و زهد و تقوا، با صرفنظر از عقل و حكمت ، هرگز به انسان اجازه نمى دهد تا بدان حد شكم خود را انباشته از خوردنى كند.
اينها تمام ناشى از تعصب مذهبى و پيروى از تمايلات كوركورانه است كه به امام چنين نسبتى را مى دهند وگرنه كجا عقل و وجدان آدمى چنين رويدادى را مى تواند تصديق كند!
اكنون ببينيم ديگران درباره درگذشت امام (ع ) چه گفته اند.
نظر برخى ديگر از مورخان
با نگرشى سريع بر اقوال مورخان درباره درگذشت امام (ع ) به بررسى ناهماهنگى گفته ها و نقطه نظرهايشان خواهيم رسيد.
عده اى در اين باره فقط خود حادثه را گزارش كرده اند ولى هيچگونه ذكرى از علت آن ننموده اند و فقط بر سبيل ترديد چنين آورده اند: ((گفته مى شود كه او مسموم شد و درگذشت )) (مانند يعقوبى در جلد دوم ص 80 از تاريخش ).
نظر دسته سوم
عده اى ديگر مسموم شدن امام را پذيرفته اند ولى معتقدند كه اين جنايت به دست عباسيان صورت گرفت . سيد امير على داراى همين عقيده بود كه احمد امين نيز بدان اشاره كرده (270).
براى اين نظر سند تاريخى جز آنچه كه ((اربلى )) نقل كرده ، وجود ندارد. وى عبارتى مبهم در اين باره نوشته : ((چون ديدند كه خلافت به اولاد على انتقال يافته على بن موسى را سم دادند و او در رمضان به طوس ‍ درگذشت ))(271).
نظر چهارم
برخى نيز گفته اند امام به دست ماءمون مسموم گرديد ولى اين به رهنمود و تشويق فضل بود.
به نظر ما ماءمون هرگز نيازى به تشويق يا راهنمايى براى انجام اين كار نداشت ، چه خود موقعيت امام را بخوبى احساس مى كرد. روشن است كه اين نظريه براى تبرئه ماءمون ابراز شده ، چه فضل مدتها پيش از امام به دست ماءمون كشته شده بود. از اين گذشته ، چگونه مى توان باور كرد كه ماءمون اين جنايت را تنها به خاطر خوشايند فضل انجام داده و خودش ‍ هيچگونه تمايلى بدان نداشته است !
نظر پنجم
برخى ديگر گفته اند كه امام به مرگ طبيعى درگذشت و هرگز مسموميتى در كار نبود. براى اثبات اين موضوع دلايلى ذكر كرده اند.
يكى از اين افراد ((ابن جوزى )) است كه پس از نقل قول از ديگران كه نوشته اند پس از يك استحمام در برابر امام (ع ) بشقابى از انگور كه بوسيله سوزن زهرآلود مسموم شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده بدرود حيات گفت ، ابن جوزى مى نويسد كه اين درست نيست كه بگوييم ماءمون عامل مسموم كردن وى بوده باشد. چه اگر اينطور بود پس چرا آن همه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه مى كرد. اين حادثه چنان بر ماءمون گران آمد كه از شدت اندوه چند روز از خوردن و آشاميدن و هرگونه لذتى چشم پوشيده بود(272).
البته عبارت ابن جوزى حاكى از آن است كه مسموم شدن امام را پذيرفته ولى منكر آنست كه ماءمون عامل اين جنايت بوده باشد.
((اربلى )) نيز به پيروى از ابن جوزى همين عقيده را ابراز كرده و همانگونه بر گفته خويش دليل آورده است .
احمد امين نيز از كسانى است كه معتقدند كسى غير از ماءمون بود كه سم را به امام خورانيده ، چه او حتى پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز مى پوشيد و بعلاوه ، ماءمون با علما درباره برترى حضرت على (ع ) مباحثه مى كرد(273).
دكتر احمد محمود صبحى نيز چنين پنداشته كه داستان مسموميت امام رضا (ع ) از مطالب ساختگى شيعه است كه هرگز بين موقعيت امام در نزد ماءمون كه از آن همه ارجمندى برخوردار بود با خورانيدن سم به او، تناقضى احساس نمى كنند(274).
دلايل كسانى كه در تبرئه ماءمون از جنايت سم خورانى سعى كرده اند، به شرح زير خلاصه مى گردد:
1 پيمان وليعهدى كه به موجب آن امام پس از ماءمون به خلافت مى رسيد.
2 بزرگداشت شاءن امام و تاءييد شرف و علم و فضيلت وى و ارجمندى خانواده اش .
3 به همسرى وى در آوردن دخترش كه خود عامل تحكيم دوستى ميان آن دو بود.
4 استدلال ماءمون بر برترى على (ع ) در برابر علما.
5 ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام بطورى كه از خوردن و آشاميدن و ديگر لذتها روى گردانده بود.
6 دفن كردن امام در كنار قبر پدرش رشيد، و اينكه او خود بر جسد وى نماز گزارد.
7 پس از درگذشت امام ، او همچنان لباس سبز مى پوشيد حتى پس از ورودش به بغداد.
8 پيوسته با علويان به رغم اقدامهاى مكرر بر ضدش ، مهربانى مى نمود.
9 خلق و خوى ماءمون به او اجازه چنين جنايتى نمى داد.
10 مسموميت امام از جعليات شيعه است .
اين خلاصه همه دلايلى بود كه تبرئه كنندگان ماءمون آورده اند. ولى بنظر ما اينان يا به تمام حقايق ، علم كافى نداشتند و در نتيجه نتوانستند نظر درستى درباره اين مساءله تاريخى ابراز كنند، و يا آنكه حقيقت را مى دانستند ولى به داءب پيشينيان خود بر ضد ائمه تعصب ورزيده به پيروى از هواى خويش و خلفايشان ، حقايق مضر به احوالشان را لوث كرده اند.
واقع امر اينست كه تمام چيزهايى كه اينان ذكر كرده اند هيچكدام مانع از آن نبود كه ماءمون براى دفع خطر وجود امام (ع ) دست به توطئه بزند، همانگونه كه قبلا هم همين بلا را بر سر وزيرش فضل بن سهل آورده بود. فضل نيز مقامى شامخ نزد ماءمون داشت و حتى اصرار داشت كه دخترش ‍ را هم به وى تزويج كند.
او همچنين فرمانده خود ((هرثمة بن اعين )) را نيز به مجرد ورود به مرو سر به نيست كرد، بى آنكه كوچكترين مجالى براى دفاع به وى بدهد و يا شكايتش را استماع كند. توطئه هاى ماءمون گريبانگير طاهر و فرزندانش ‍ و ديگران نيز شد. اينان وزرا و فرماندهانش بودند كه براى ماءمون و تحكيم پايه هاى قدرتش آن همه خدمت كرده و ديگران را با زور و شمشير به اطاعتش درآورده بودند.
با اين وصف مى بينيم كه چگونه همه را يكى پس از ديگرى به ديار عدم فرستاد در حالى كه نسبت به همه نيز ابراز محبت و سپاسگذارى مى نمود. ماءمون كسى بود كه بخاطر سلطنت و حكومت ، برادر خود را بكشت ، حال چگونه به همين انگيزه از كشتن امام رضا دست باز دارد. آيا اين معقول است كه بگوييم به نظر وى امام رضا از تمام اين خدمتگزاران صديقش و حتى از برادرش محبوبتر مى نمود؟
اما اينكه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگوارى نمود قضيه روشن است . مگر در آن شرايط از چنان افعى مكار و سياست بازى مى شد انتظار شادمانى و سرور برد؟
مگر هم او نبود كه فضل را كشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت (275) و قاتلانش را هم كه به دستور خود او بودند، از دم تيغ گذرانيد. بعد هم سر آنان را نزد حسن برادر فضل فرستاد و دخترش هم را به عقد وى درآورد. اما پس از پيروزى بر ابن شكله ، حسن را نيز از مقامش سرنگون ساخت (276).
طاهر را نيز خود او كشت ولى بيدرنگ يحيى بن اكثم را از سوى خود نزد فرزندانش گسيل داشت تا مراتب تسليت خليفه را به ايشان ابراز كند. سپس فرزندان طاهر را بر جاى پدر بنشاند ولى بتدريج همه را يكى پس ‍ از ديگرى سرنگون نمود.
از اين قبيل جنايات ، ماءمون بسيار كرده كه اكنون مجال ذكر همه آنها نيست . بهمين قياس ، عكس العملها و گفته هايش در مرگ امام رضا (ع ) نيز كوچكترين ارزشى نداشت . چه اگر راست مى گفت پس چگونه دست به خون هفت تن از برادران امام بيالود و علويان را تحت شكنجه و آزار درآورد و به كارگزار خود در مصر نوشت كه منبرها را شستشو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا (ع ) در خطبه ها رانده شده بود.
ماءمون از چه شرافتى برخوردار بود كه بگوييم كشتن امام با خلق و خوى وى ناسازگار بود. آيا كشتن آن همه افراد مگر منافاتى با مهر و محبتش ‍ داشت كه پيوسته نسبت به آنان ابراز مى داشت . بنابراين ، مهرورزيش ‍ نسبت به امام نيز هيچگونه منافاتى با قتلش نمى توانست داشته باشد.
اما اينكه علويان را بزرگ مى داشت علت را خودش در نامه اى كه به عباسيان نوشته ، چنين بيان مى دارد كه اين بزرگداشت جزئى از سياست وى به شمار مى رود. لذا پس از درگذشت امام رضا (ع ) ديگر لباس سبز را كه ويژه علويان بود نپوشيد، هفت تن از برادران امام را به قتل رسانيد و به فرمانروايان خود در هر نقطه اى دستور داد كه به دستگيرى علويان بپردازند.
اما سخن احمد امين كه نوشته علويان بر ضد ماءمون بسيار قيام كرده بودند، ادعايى است كه هرگز صحت ندارد. زيرا در تاريخ حتى نام يك قيام پس از درگذشت امام رضا (ع ) ثبت نشده ، بجز قيام ((عبدالرحمن بن احمد)) در يمن كه انگيزه اش را همه مورخان ظلم كارگزاران خليفه نوشته اند، و همچنين شورش برادران امام (ع ) كه به خونخواهى وى برخاسته بودند.
اما اينكه گفته اند داستان مسموميت امام از ساختگيهاى شيعه است ، بايد گفت كه پيش از شيعه خود تاريخنويسان سنى اين جنايت را به ماءمون نسبت داده بودند و شيعيان نيز شرح اين داستان را در كتابهاى اهل سنت مى خواندند كه منابع بسيارى از آنان را ما در همين كتاب ذكر كرده ايم .
با اينهمه اگر كسى باز در تبرئه ماءمون و حسن نيتش اصرار دارد به اين سؤ ال پاسخ دهد كه چرا پس از درگذشت امام ، مقام وليعهدى را به فرزندش حضرت جواد (ع ) عرضه نكرد، در حالى كه او نيز دامادش بود و به فضل و علم و كمالاتش نيز اعتراف مى كرد. حضرت جواد به رغم خردساليش تحسين عباسيان را نسبت به فضل و كمال خويش برانگيخته بود. مناظره وى با ((يحيى بن اكثم )) معروف است كه با چه مهارتى به سؤ الهاى وى پاسخ مى داد(277). به علاوه ، صغر سن نمى توانست بهانه عدم واگذارى مقام وليعهدى به امام جواد (ع ) باشد، چه وليعهدى معنايش تصدى عملى امور مملكتى نيست و تازه خلفا و حتى رشيد، پدر ماءمون ، براى كسانى بيعت وليعهدى گرفته بودند كه بمراتب خردسالتر از امام جواد (ع ) بودند.
نظر ششم كه نظرى درست است !
طبق اين نظر امام (ع ) بدون شك مسموم گرديد. كسانى كه بر اين عقيده اند گروه بزرگى را تشكيل مى دهند كه ابن جوزى نيز بدانها اشاره كرده است .
شيعيان بطور كلى اين نظر را تاءييد كرده اند مگر مرحوم اربلى در كشف الغمة كه خود را همعقيده با ابن طاوس و شيخ مفيد دانسته است . ولى ظاهر امر چنين است كه شيخ مفيد نيز قايل به مسموميت امام بوده ، چه نوشته است : آن دو يعنى ماءمون و رضا با همديگر انگورى را تناول كردند سپس امام (ع ) بيمار شد و ماءمون نيز خود را به بيمارى زد!!....
يكى از امورى كه بهترين دليل بر شهادت امام (ع ) به شمار مى رود اتفاق شيعه بر اين مطلب است . چه آنان بهتر و عميقتر به احوال امامان خود مى پرداختند و دليلى هم براى تحريف يا كتمان حقايق در اين زمينه نداشتند.
از اهل سنت و ديگران نيز گروه بسيارى از دانشمندان و مورخان هستند كه منكر مرگ طبيعى امام (ع ) بوده و يا لااقل مسموميت وى را قولى مرحج دانسته اند. مانند اين افراد:
ابن حجر در صواعق ص 122
ابن صباغ مالكى در فصول المهمه ص 250
مسعودى در اثبات الوصيه ص 208، التنبيه و الاشراف ص 203، مروج الذهب / 3 / ص 417
قلقشندى در مآثر الانافة فى معالم الخلافه / 1 / ص 211
قندوزى حنفى در ينابيع المودة ص 263 و 385.
جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلامى / 2 / بخش 4 / ص 440، و در صفحه آخر از كتاب امين و ماءمون
ابوبكر خوارزمى در رساله خود
احمد شلبى در تاريخ اسلامى و تمدن اسلامى / 3 / ص 107
ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبين
ابو زكريا موصلى در تاريخ موصل 171 / 352
ابن طباطبا در الآداب السلطانيه ص 218
شبلنجى در نور الابصار ص 176 و 177 چاپ سال 1948
سمعانى در انسابش / 6 / ص 139
در سنن ابن ماجه به نقل تذهيب تهذيب الكمال فى اسماء الرجال ص ‍ 278
عارف تامر در الامامة فى اسلام ص 125
دكتر كامل مصطفى شيبى در الصلة بين التصوف و التشيع ص 226
و بسيارى ديگر....
بازتاب قتل امام (ع ) در زمان ماءمون
چون به كتابهاى تاريخى مراجعه مى كنيم در مى يابيم كه شهادت امام رضا (ع ) به دست ماءمون به وسليه سم ، حتى در زمان ماءمون نيز امرى معروف و بر سر زبانهاى مردم بود. بطورى كه ماءمون خود شكوه از اين اتهام مى كرد كه چرا مردم او را عامل مسموم كردن امام مى پنداشتند!
در روايت آمده كه هنگام مرگ امام (ع ) مردم اجتماع كرده و پيوسته مى گفتند كه اين مرد يعنى ماءمون وى را ترور كرده است . در اين باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست كه ماءمون مجبور شد محمد بن جعفر، عموى امام ، را به سويشان بفرستد و براى متفرق كردنشان بگويد كه امام (ع ) امروز براى احتراز از آشوب از منزل خارج نمى شود(278).
ابن خلدون علت قيام ابراهيم فرزند امام موسى (ع ) را آن دانسته كه وى ماءمون را متهم به قتل برادرش مى نمود(279). ابراهيم نيز به اتفاق مورخان به دست ماءمون مسموم گرديد. برادرش نيز زيد بن موسى كه در مصر شورش كرده بود به دست همين خليفه مسموم شد. اينكه يعقوبى نوشته كه ماءمون ابراهيم و زيد را مورد عفو قرار داد(280) منافاتى با آن ندارد كه مدتى بعد با نيرنگ به ايشان سم خورانيده باشد. چه آنان به خونخواهى برادر خود برخاسته بودند و عفو ماءمون يك ژست ظاهرى مى بود.
طبق نقل برخى از منابع تاريخى يكى ديگر از برادران امام رضا (ع ) به نام احمد بن موسى چون از حليه ماءمون آگاه شد همراه سه هزار تن به روايتى دوازده هزار از بغداد قيام كرد. كارگزار ماءمون در شيراز به نام ((قتلغ خان )) به امر خليفه با او به مقابله برخاست و پس از كشمكشهايى هم او و هم برادرش ((محمد عابد)) و يارانشان را به شهادت رسانيد(281).
در آن ايام برادر ديگر امام رضا (ع ) به نام هارون بن موسى همراه با بيست و دو تن از علويان به سوى خراسان مى آمد. بزرگ اين قافله خواهر امام رضا يعنى حضرت فاطمه (عليها السلام ) بود(282). ماءمون ماءموران انتظامى خود را دستور داد تا بر قافله بتازند. آنها نيز همه را مجروح و پراكنده كردند. هارون نيز در اين نبرد مجروح شد ولى سپس او را در حالى كه بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگير كرده بقتل رساندند(283).
مى گويند حتى به حضرت فاطمه (عليها السلام ) نيز در ساوه زهر خورانيدند كه پس از چند روزى او هم به شهادت رسيد(284).
ديگر از قربانيان ماءمون ، برادر ديگر امام (ع ) به نام حمزة بن موسى بود.
با توجه به اين وقايع در مى يابيم كه مساءله شهادت امام به دست ماءمون در همان ايام نيز امرى شايع ميان مردم گرديده بود.
پيشگويى امام (ع ) و اجدادش
افزودن بر تمام آنچه كه گذشت ياد اين نكته نيز لازم است كه امام رضا (ع ) شهادتش را بوسيله زهر خود بارها پيشگويى كرده بود. به علاوه ، اجداد پاكش نيز سالها پيش از وى رويداد شهادت امام رضا (ع ) را خبر داده بودند.
مى توان روايات وارد شده در اين زمينه را به سه طبقه تقسيم كرد:
1 آن دسته از روايات كه از زبان پيغمبر (ص ) يا ائمه (عليهم السلام ) نقل شده و حاكى از به شهادت رسانيدن امام رضا در طوس است . در اين باره پنج حديث وارد شده .
2 آن دسته از روايات كه از خود امام رضا (ع ) نقل شده كه شهادتش به دست ماءمون و دفنش را در طوس كنار قبر هارون ، پيشگويى نموده است .
اين قبيل روايات بسيار است و گاهى امام اين پيشگويى را حتى نزد ماءمون نيز مى كرده .
3 آن دسته از روايات كه به تشريح چگونگى سم خورانى پرداخته اند يعنى آنكه اين كار به وسيله انگور بوده يا انار و يا به وسيله اى ديگر.
رواياتى كه در آن مضمون وارد شده نيز بسيارند كه برخى از آنها نيز از خود امام (ع ) نقل گرديده اند. بنا به تحقيق يكى از نويسندگان اين روايات به يكى از افراد زير منتهى مى شوند:
1 ابوالصلت عبدالسلام هروى
2 هرثمة بن اعين
3 على بن حسين كاتب
4 ريان بن شبيب
5 محمد بن جهم
6 عبدالله بن بشير(285)