هدايتگران راه نور
زندگانى ثامن الائمّه حضرت على بن موسى ‏عليه السلام

آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم : محمد صادق شريعت

- ۱ -


پيشگفتار

الحمدللَّه‏ربّ‏العالمين، و صلّى اللَّه على سيّد الخلق محمّد و على آله اجمعين.

زندگى چهارده معصوم از عشق و معرفت و پندها و اندرزها تابان‏ودرخشان است، ولى از نور برخى از آنها بيشتر بهره‏مند مى‏شويم. امام‏رضاعليه السلام يكى از امامانى است كه اين فرصت را براى ما فراهم مى‏آورد تا بيشترفضايل حضرتش بهره‏مند شويم. از آنجاكه ائمه‏عليهم السلام همگى در پيشگاه خداوندنورى واحد هستند، بنابراين بابهره‏گيرى از مسيره امام رضا و شناخت آن درواقع درپى اين مقصود هستيم كه سيره ديگر ائمه بزرگوار را كه درود خدابرايشان باد، بشناسيم.

نگارنده براين باور است كه دوران زندگى امام رضا آغاز مرحله نوين‏حيات تشيّع است، زيرا در اين مرحله افكار وديدگاههاى شيعه از مرحله‏پنهانى به درآمد و آشكار شد. پس از اين دوره بود كه شيعيان در برخى ازمناطق خاص، همواره به نام گروهى مخالف و مبارز مطرح مى‏شدند، و در تمام‏شهرها وجود شيعيان علنى گرديد. على بن موسى را بدين دليل ملقب به لقب"رضا" كردند كه پيشتوانى بود كه موافق و مخالف بدو خرسند و راضى بودند.

اينك ما به گفتار از زندگى و سيماى آن امام بزرگ تبرك مى‏جوييم و ازپرودگار مى‏خواهيم كه شناخت او و پيروانش را به ما روزى گرداند و ما را ازشفاعت آن امام و نيز شفاعت جدّش محمد مصطفى‏صلى الله عليه وآله بهره‏مند سازد.

محمّد تقى مدرّسى‏

* * *

نام : على‏

پدر و مادر : امام موسى كاظم و نجمه‏

شهرت : رضا

كنيه : ابو الحسن‏

زمان و محلّ تولّد : 11 ذيقعده سال 148 ه. ق در مدينه.

زمان و محلّ شهادت : آخر صفر 203 ه. ق در سنّ 55 سالگى، به‏وسيله مأمون، مسموم و در سناباد نوقان (كه امروز يكى از محلّه‏هاى مشهد است) به شهادت رسيد.

مرقد شريف : مشهد مقدّس‏

دوران زندگى، در سه بخش :

1 - قبل از امامت، 35 سال (148 تا 183 ه. ق)

2 - بعد از امامت، 17 سال در مدينه.

3 - بعد از امامت، سه سال در خراسان، كه حسّاسترين دوره زندگى سياسى آن‏حضرت، بشمار مى‏آيد. آن‏حضرت، تنها يك فرزند (امام جواد) داشت كه هنگام شهادت پدر، در سن هفت سالگى بود.

بخش اول : مولود فرخنده‏

راويان مى‏گويند : مادر امام موسى كاظم‏عليه السلام "حميدة المصفاة" نام‏داشت. اين زن از بزرگان عجم بود. وى كنيزى خريد كه در سرزمين عرب‏پا به هستى گذارده و رشد و نمو كرده بود. چون حميده اين كنيز را آزمودو دريافت كه او در دين و خرد از ديگر مردمان برتر و والاتر است، وى رابراى فرزندش امام موسى بن جعفرعليه السلام برگزيد و به او گفت : فرزندم !تكتم (يكى از نامهاى اين كنيز) كنيز است، امّا هرگز كنيزى بهتر و برتر ازاو نديده‏ام و ترديد ندارم كه اگر او را سلاله‏اى باشد، خداوند متعال‏سلاله‏اش را بزودى پاكيزه خواهد گردانيد. من او را به تو مى‏بخشم و تو راسفارش مى‏كنم كه در حق او نيكى به جاى آورى.

راويان در باره فضل اين كنيز مى‏نويسند :

چون او، امام رضاعليه السلام را بدنيا آورد، نوزاد بسيار شير مى‏خورد و قوى‏بنيه بود. پس تكتم گفت : دايه‏اى براى كمك به من بياوريد. به او گفته‏شد : مگر شير ندارى ؟

تكتم پاسخ داد : شير دارم، امّا در نماز و نيايشم خلل وارد شده و اززمانى كه رضا را زاده‏ام، از نماز و عباداتم كاسته شده است. (1)

تاريخ نگاران نامهاى متعدّدى براى مادر امام رضاعليه السلام ذكر كرده‏اندشايد به اين خاطر يك كنيز در نزد هر مولايى به نامى ديگر خوانده‏مى‏شده است. نامهايى كه براى ايشان ذكر كرده‏اند، عبارتند از :

نجمه، اروى، سكن، سمان، تكتم و طاهره. امّا مشهورترين نام وى‏تكتم بوده و پس از متولد شدن امام به نامهاى طاهره و ام‏البنين نيز خوانده‏شده است.

در سال 148 ه. ق و در روز يازدهم ذى القعدة الحرام، امام رضا ديده‏به جهان گشود، و بيت رسالت را موجى از سرور و شادى فراگرفت.

تكتم، مادر آن‏حضرت، گويد :

چون به نطفه فرزندم، على، باردار شدم، سنگينى حمل را احساس‏ نكردم و در خواب آهنگ تسبيح و تهليل و ستايش را از درون شكمم ‏مى‏شنيدم اين امر موجب بيم و هراس من مى‏شد. چون بيدار مى‏شدم هيچ‏صدايى به گوشم نمى‏خورد. هنگامى كه نوزاد متولد شد، بر زمين افتادودستهايش را روى زمين قرار داد و سرش را به سوى آسمان بلند كردولبانش را جنباند چنان كه گويى حرف مى‏زد. در اين‏هنگام پدرش ‏امام ‏موسى بن جعفرعليه السلام به سويم آمد و گفت : اى نجمه! كرامت پروردگارت ‏بر تو مبارك باد!

من نوزاد را در جامه‏اى سپيد پيچيده به دست امام دادم و آن حضرت‏ در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و آب فرات خواست‏ واز آن به كام كودك ماليد و سپس او را به من بازگرداند و گفت : او رابگير كه او بقيّةاللَّه در زمين است. (2)

امام موسى بن جعفرعليه السلام، از همان اوان لقب "رضا" و كنيه"ابوالحسن" را براى اين نوزاد برگزيد. امام بسيار اين كودك را دوست‏مى‏داشت. مفضل بن عمرو در روايتى در اين باره مى‏گويد :

"نزد حضرت موسى كاظم رفتم. على فرزند آن امام در دامانش نشسته‏ بود وامام او را مى‏بوسيد و زبانش را مى‏مكيد. كودك را بر دوشش‏ مى‏گذارد و در آغوشش مى‏گرفت و مى‏فرمود :

پدرم فدايت! تو چه خوشبويى و چه پاكيزه‏خويى و داراى چه فضل ‏تابان و درخشنده‏اى!

عرض كردم : فدايت شوم! در قلب من نسبت به اين كودك محبّتى ‏افتاده است كه براى هيچ كس جز شما اين محبّت نيست!

پس امام به من فرمود :

"اى مفضل! او در نظر من همچون من در نظر پدرم مى‏باشد. (ذُرِّيَّةًبَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) ".

مفضل گويد : پرسيدم : آيا اين كودك پس از شما صاحب مقام پيشوايى ‏است ؟

فرمود : "آرى. هر كه اورا فرمان برد هدايت يافته و آن كه نافرمانى‏اش‏ كند، كفر ورزيده است". (3)

بدين‏سان اين كودك در سايه پدرش پرورش يافت و امام موسى‏كاظم‏عليه السلام او را به آداب امامت تزكيه داد و اسرار امامت را بدو آموخت‏وگنجينه‏هاى نهفته نبوّت را بر وى آشكار كرد.

مطابق آنچه در حديثى آمده است، امام مى‏فرمود :

"على، پسرم بزرگ‏ترين فرزند من است و سخنانم را شنواتر. وفرمانهايم را مطيع‏تر. با من در كتاب جفر و جامعه كه جز پيامبر ياوصى پيامبر در آنها نمى‏نگرد، نگاه مى‏كند". (4)

چنين پيداست كه آن‏حضرت در حيات پدر بزرگوارش به اداره برخى‏از امور شيعه، به نيابت از پدرش، مى‏پرداخته است. شايد حديث زيرحاكى از همين نكته باشد.

زياد بن مروان قندى مى‏گويد :

بر ابوابراهيم (امام موسى بن جعفر) داخل شدم. فرزندش، على، نيزدر نزد او بود. حضرت به من فرمود :

"اى زياد! اين (امام رضا) مكتوبش مكتوب من، گفتارش گفتار من، فرستاده‏اش، فرستاده من‏است و هر آنچه مى‏گويد، سخن، سخن اوست". (5)

امام موسى كاظم در باره فضايل فرزندش، امام رضا، و اينكه اوجانشين وپيشواى امت است، فراوان سخن گفته تا آنجا كه اين پرسش درذهن ايجاد مى‏شود كه حكمت اين همه تعريف و تأكيد چه بوده‏است ؟

شايد يكى از عواملى كه ما را به فهم اين حكمت يارى مى‏كند، شرايطبسيار دشوار سياسى زمان آن امام باشد، بطورى كه تقيّه در شديدترين‏حالت اعمال مى‏شد واهل بيت از جايى به جاى ديگر رانده مى‏شدند.

هارون الرشيد، اصحاب و انصار اهل بيت را از ديارى به ديار ديگرمى‏فرستاد و آنها را بشهادت ميرسانيد و امام موسى كاظم به فرمان هارون‏از زندانى به زندان ديگر منتقل مى‏شد.

بنابر اين در چنين شرايطى امكان تفرقه و پراكندگى شيعه پس از وفات‏موسى بن جعفر اين حكمت را اقتضا مى‏كرد كه آن‏حضرت بر ولايت امام‏رضا پس از خود، بيشتر تأكيد كند.

اصحاب نيز به سهم خود از احتمال شهادت امام موسى بن جعفرعليه السلام‏ونشناختن پيشواى پس از وى، بسيار بيمناك بودند. كه مى‏توان ازاحاديث زير، به روشنى اين مسئله را دريافت :

يزيد بن سليط زيدى گويد :

با امام موسى بن جعفر ديدار كردم و به آن‏حضرت گفتم :

مرا از امام پس از خود آگاه كن چنان كه پدرت ما را از امامت توآگاه كرد.

امام پاسخ داد :

"پدر من در دوره‏اى غير از اين دوره مى‏زيست!".

عرض كردم : هر كه از اين وضع كه براى شما پيش آمده خشنود است‏نفرين خداوند بر او باد.

پس امام خنديد و فرمود :

تو را آگاه مى‏كنم.

"اى ابوعماره! من از خانه‏ام بيرون شدم و در ظاهر به فرزندانم ‏وصيّت كردم و آنان را با على فرزندم، شريك ساختم، امّا در نهان ‏فرزندم را تنها به اين وصيّت اختصاص دادم". (6)

على بن عبداللَّه هاشمى گويد :

در كنار مزار رسول خداصلى الله عليه وآله بودم كه حضرت موسى بن جعفر در حالى‏كه دست فرزندش على را در دست خود گرفته بود، به سوى ما آمدوپرسيد :

آيا مى‏دانيد من كيستم ؟

گفتيم : تو مولا و بزرگ ما هستى.

فرمود : مرا به نام و نسب بخوانيد.

گفتيم : شما موسى بن جعفر هستى.

فرمود : چه كسى همراه من است ؟

گفتيم : او، على، پسر موسى بن جعفر است.

فرمود : پس گواه باشيد كه او در زمان حيات من وكيلم و پس از مرگم‏ جانشين من است. (7)

امام موسى كاظم از تمام وسايل موجود براى بيان امامت امام رضا استفاده مى‏كرد. مثلاً نامه‏اى در اين باره نگاشت و شصت تن از سران‏ مدينه را بر آن گواه گرفت. (8)

آن‏حضرت در دوران حيات خويش، كارها را به امام رضا ارجاع‏ مى‏داد. چنان كه يك بار او را به بصره فرستاد تا نامه‏هايى به عبداللَّه بن‏وحوم تحويل دهد و به عبداللَّه نيز دستور داد كه پاسخ نامه‏ها را به دست‏ فرزندش رضا در مدينه بسپارد. (9)

همچنين وى در بصره الواحى نگاشت و آن را به شيعيان بصرى خويش‏ سپرد. در اين الواح نوشته شده بود :

"وصيّت من به بزرگترين فرزند من است". (10)

آن‏حضرت برخى از حقوقى را كه نزد او مى‏آوردند، مى‏گرفت و برخى‏ديگر را باقى مى‏گذاشت تا به جانشينش پس از او پرداخت شود. در واقع ‏امام كاظم با اين كار مى‏خواست نشانه‏اى آشكار براى جانشين پس از خودباقى گذارد چنان كه اين كار را با داوود بن زربى انجام داد. (11)

چنين اقداماتى برغم شرايط سياسى دشوارى انجام مى‏شد كه امام‏در زمان حيات پدر خويش با آن مواجه بود و اين شرايط امام كاظم‏را وامى‏داشت تا سيماى امامت را پس از خود از ترديدها و دودليهادور نگه‏دارد.

اين نكته از وصيّت آن‏حضرت به فرزند برومندش بخوبى آشكارمى‏شود. امام موسى كاظم در اين وصيّت خطاب به فرزندش فرموده بود تازمانى كه هارون الرشيد زنده است، سكوت پيشه كند و چون هارون ازدنيا رفت، لب به گفتار حق بگشايد.

از سوى ديگر در چنين شرايط توان‏فرسايى كه شيعيان در دوران‏طاغوت بغداد، هارون الرشيد، با آن مواجه بود امكان داشت خرافاتى، كه به هنگام شدّت گرفتن بحرانها از بازار گرمى بر خوردار است، انتشاريابد. چه بسا برخى از جريانهاى سياسى براى رسيدن به اهدافى معين، درپس انتشار چنين خرافاتى دست داشته‏اند. بنابراين امام كاظم براى ‏جلوگيرى از اين خرافات، بدين روشنى و صراحت امامت فرزندش امام‏ رضا را بيان مى‏كند.

اگر چه مسأله غيبت امام كاظم، مدّت زيادى باعث رواج شايعاتى شد و دستهاى خائن با همكارى دستهاى جاهل به اين شايعات دامن زدند و گفتند كه امام كاظم نمرده و او مهدى اين امّت است و بر امام هفت م‏توقف كردند و مشهور به "واقفيه" شدند، ديرى نگذشت كه اين توطئه برملا و معلوم شد كه يكى از عوامل بى‏اثر بودن اين شايعات تأكيد امام كاظم ‏بر شناساندن جانشين واقعى‏اش، امام رضا، به شيعيان بوده‏است.

اخلاق و فضايل امام هشتم‏

او قرآن ناطق بود و سرچشمه همه اخلاق و دانش و كراماتش از قرآن‏بود. ومگر قرآن خود نشانه بزرگ خداوند در ميان بندگانش نيست ؟ مگر پروردگار ما قرآن را براى هر كس از بندگانش كه مى‏خواهد به راه‏راست او رهنمون شود، آسان نگردانيده است ؟ و آيا شگفت‏انگيز خواهدبود بنده‏اى كه قرآن را در طول حيات خويش سرلوحه خود قرار داده، آيت بزرگ پروردگار جهانيان شود ؟

پيامبرصلى الله عليه وآله برترين و بزرگترين امتيازش آن بود كه چون بنده‏اى مردم‏را به او دعوت مى‏كرد وقتى از شخصى درباره اخلاق شريف پيامبر سؤال‏مى‏شد مى‏گفت : "قرآن خوى اوست. "

وبزرگترين امتياز امام على‏عليه السلام نيز آن بود كه خداوند گوشهاى او راشنواى قرآن گردانيده بود.

پيامبر به ما يادآورى كرد كه پس از خود دو چيز گرانبها بر جاى‏مى‏نهد. كتاب خدا (قرآن) و عترتش. سپس گفت كه اين دو هرگز از هم‏جدا نخواهند شد تا اينكه كنار حوض (كوثر) بر حضرتش وارد شوند.

آيا اين سخن به اين معنى نيست كه خاندان رسالت، مشكات نوردانش ومعدن وحى و جايگاه علم الهى‏اند ؟

امام رضاعليه السلام با تمام وجود خويش، مصداق اين نور آلهى بود تا آنجاكه در حديث آمده است : ابوذكوان گفت : از ابراهيم بن عبّاس شنيدم كه‏مى‏گفت : "امام رضا را نديدم مگر آنكه از چيزى كه سؤال مى‏شد، اومى‏دانست و در عصر و روزگارش كسى را نديدم كه نسبت به آنچه درزمان بود از او داناتر باشد. مأمون از هر چه مى‏پرسيدش، بدو پاسخ‏مى‏گفت. همه كلام و پاسخ وى، گزيده‏هائى از قرآن بود. او هر سه روزيك بار قرآن را ختم مى‏كرد ومى‏فرمود :

اگر بخواهم، مى‏توانم در كمتر از سه روز هم قرآن را ختم كنم، امّاهرگز به آيه‏اى برنمى‏خورم جز آنكه در آن آيه و اينكه در باره چه چيزى‏فرود آمده و در چه وقتى نازل شده، مى‏انديشم. از اين رو قرآن را هر سه‏روز يكبار ختم مى‏كنم". (12)

امّا چگونه پيشواى ما، امام رضاعليه السلام، تا بدين درجه به قرآن مأنوس‏وپاى‏بند بود ؟ و آيا ما هم مى‏توانيم پيرو او در اين امر مهم باشيم ؟

قرآن كتاب خدااست و آن كس كه دلش به نور خدا پيوند نيافته است‏نمى‏تواند كتاب او را دريابد. آيا مگر خداوند سبحان نفرموده است :

( وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّاخَسَاراً ) (13)

"و فرو مى‏فرستيم از قرآن آنچه را كه شفا و رحمت است براى مؤمنان و برستمگران جز زيان نيفزايد. "

انسان به درجه‏ايمان ويقين خود و نيز به‏اندازه تجلّى عظمت پروردگاردر قلبش از نور خداوند، كه در كتابش متجلّى است، بهره‏مند مى‏شود.

امام رضا خداى را بزرگ داشت و او را پاس نهاد و امر خويش رابدو واگذار كرد و جز او هر چيزى را خوار و حقير انگاشت و در راه‏او هر بلايى را به جان خريد. تمام اينها وسيله او براى رسيدن به‏پروردگارش بود.

اجازه دهيد براى آنچه گفتيم شواهد و دلايلى ارائه دهيم تا نه تنهانسبت به امام شناخت بيشترى حاصل كنيم بلكه دلهاى ما از اين سيره‏اى‏كه از روحى الهى و تابناك آكنده است، به كرنش افتند.

يكى از عبادتهاى آن‏حضرت اين بود كه چون نماز صبح را در اوّل وقت‏به‏جاى‏مى‏آورد، براى پروردگارش به سجده مى‏افتاد و تا زمانى كه‏خورشيد بالا نمى‏آمد، سر از سجده برنمى‏داشت. (14)

هنگامى كه مأمون، خليفه عبّاسى، والى خود را در مدينه به همراهى‏امام تا خراسان مأموريت داد، از او در باره حالات امام در راه پرسيد. والى بسيار از درجات عبادت و ذكر و توجّه آن‏حضرت به خدا سخن‏گفت. مأمون چون سخنان والى خويش را شنيد، به وى دستور داد كه اين‏سخنان را از مردم پنهان دارد! از جمله سخنان والى در اين باره به مأمون‏اين بود كه گفت :

چون صبح فرامى‏رسيد امام رضا نماز صبح مى‏گزارد و چون سلام‏نمازش را مى‏گفت در جايگاه نمازش مى‏نشست و خداى را تسبيح‏مى‏گفت و مى‏ستود. تكبير و تهليل مى‏گفت و بر پيامبر و دودمانش درودمى‏فرستاد تا آنكه خورشيد سربرمى‏زد سپس به سجده مى‏افتاد و تا بالاآمدن روز در همان حال باقى مى‏ماند.

سپس به سوى مردم مى‏رفت وتا نزديك وقت زوال، با آنان سخن‏مى‏گفت و اندرزشان مى‏داد. آنگاه تجديد وضو مى‏كرد و به جايگاه نمازخويش برمى‏گشت . . .

والى پس از آنكه كيفيت نماز، سجده‏ها و نوافل آن‏حضرت را تاوقت عصر، چنان كه در فقه معروف است بيان كرد، گفت سپس : اقامه‏مى‏گفت و نماز عصر را به‏جاى‏مى‏آورد و چون سلام نمازش را مى‏گفت‏در همان جاى مى‏نشست به تسبيح و ستايش و تكبير و تهليل خداوندزبان مى‏گشود سپس به سجده مى‏افتاد و در آن حال يك صد بار مى‏فرمود :"حمداً للَّه".

آنگاه والى ذكر مى‏كند كه امام‏عليه السلام چگونه پس از غروب خورشيد نمازمى‏گزارد و به تسبيح خداوند مشغول مى‏شد تا آنكه يك‏سوم از شب سپرى‏مى‏گشت و آنگاه به بسترش مى‏رفت و چون يك‏سوم آخر شب‏فرامى‏رسيد براى خواندن نافله بر مى‏خاست و آنقدر نماز مى‏خواند تاسپيده سرمى‏زد. سپس تا طلوع خورشيد به تعقيبات نماز مى‏پرداخت و تابالاآمدن خورشيد به سجده مى‏افتاد.

والى افزود : در بستر خويش، بسيار قرآن مى‏خواند و چون به آيه‏اى‏كه در آن يادى از بهشت و جهنم شده بود، بر مى‏خورد مى‏گريست و ازخداوند بهشت را مى‏طلبيد و از آتش جهنّم به خدا پناه مى‏برد. (15)

امام عقيده داشت كه برترى او تنها به تقواست و نه به خاطر انتساب اوبه رسول خداصلى الله عليه وآله.

بيهقى از صولى از محمّد موسى بن نصر رازى نقل مى‏كند كه گفت : ازپدرم شنيدم كه مى‏گفت : مردى به امام رضا گفت : به خدا سوگند بر زمين‏كسى از جهت پدر از تو شريف‏تر نيست.

آن‏حضرت به وى فرمود :

"تقوا بديشان شرافت بخشيد و طاعت خداى بزرگشان كرد".

يكى ديگر به او عرض كرد : به خدا تو بهترين انسانها هستى. آن‏حضرت به او فرمود :

"سوگند مخور اى مرد! بهتر از من كسى است كه خداترس‏تر باشد و اورا فرمانبردارتر. به خدا قسم اين آيه نسخ نشده است كه : ( وَجَعَلْنَاكُمْ‏شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ).

اين گفتگو، روايتى از امام صادق‏عليه السلام را به ياد ما مى‏آورد كه فرمود :

"همانا ولايت و دوستى من با حضرت محمّدصلى الله عليه وآله در نزد من محبوب‏تر از ولادتم از اوست".

بدين سان امام رضا در تمام ابعاد حياتش، خداى را فرمانبردار بودوخدا هم او را دوست داشت و دلش را به نور معرفت درخشان و از علم‏ودانش آكنده ساخته بود و او را حجّت بالغه خويش بر مخلوقاتش‏گردانيده بود.

آيا سوره "ص" را نخوانده‏ايم كه چگونه خداوند مواهب خويش را به‏بندگان درست‏كردارش بيان مى‏كند ؟ او اين همه مواهب را فقط و فقط به‏خاطر عبادت و اخلاصى كه اينان دارند، بديشان ارزانى مى‏بخشد، مثلاًمى‏فرمايد :

( اصْبِرْ عَلَى‏ مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ *. . . وَشَدَدْنَامُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ ) (16)

"بر آنچه مى‏گويند شكيبايى ورز و ياد آر بنده ما داوود نيرومند را. او بسيارباز گردنده بود. و ما مُلكش را استوار كرديم و بدو حكمت و نيروى داورى‏داديم. "

سپس در ادامه همين آيات مى‏فرمايد :

( فَغَفَرْنَا لَهُ ذلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى‏ وَحُسْنَ مَآبٍ * يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ‏خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى‏ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ‏إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ ) (17)

"پس براى او بخشيديم و همانا براى او در نزد ما منزلتى نزديك و عاقبتى‏نيكوست. اى داوود ما تو را در زمين خليفه قرار داديم پس بين مردم به حق‏داورى كن و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا گمراه مى‏سازد. كسانى كه از راه خدا گمراه مى‏شوند چون روز حساب را فراموش كرده‏اند، عذابى سخت در انتظار آنان است. "

امام رضاعليه السلام اين گونه به پروردگارش توجه داشت و خداوند نيز. هرچه خود از كرامت و علم خواست، بدو بخشيد.

او از دنيا كناره گرفته و آن را خوار شمرد، فريبهاى دنيا را پس‏زدوخداهم پرده ميان او و حقايق را فروافكند، زيرا دنيا دوستى اساس هرخطايى است وعشق به دنيا پرده‏اى است بلند كه ميان او و حقايق‏مخلوقات آويخته شده است.

بيهقى از صولى نقل كرده است كه :

امام رضا در تابستان روى بوريا ودر زمستان روى پلاس مى‏نشست. جامه‏اش از پوشاك خشن بود و چون در برابر مردم ظاهر مى‏شد، خود رابراى آنان مى‏آراست. (18)

اين امر مربوط به روزگارى بود كه دنيا به او روى آورده بود، امّا اونمى‏پذيرفتش و فريب آراستگيهاى آن را نمى‏خورد. هنگامى كه خلافت‏عبّاسى در اوج عظمت و شكوه خود بود و در ناز و نعمت، امام رضاعليه السلام‏منصب ولايتعهدى اين امپراتورى را در ظاهر بر عهده داشت، امّا با وجوداين از دنيا چشم‏پوشيد و زرق و برقهاى آنرا پشت سر انداخت.

كنيزى به نام "عذر" چنين مى‏گويد :

"همراه با گروهى از كنيزان از كوفه خريدارى شديم. من دختربچّه‏بودم (وى در كوفه به دنيا آمده بود). ما را نزد مأمون آوردند و ما درخانه او بوديم، در بهشتى از خوردنى و نوشيدنى و بوى خوش و دينارفراوان.

مأمون مرا به امام رضاعليه السلام بخشيد. چون به خانه او رفتم از آن همه‏ناز و نعمت خبرى نديدم.

زنى سرپرست ما بود كه شب ما را بيدار مى‏كرد و به نماز وامى‏داشت‏واين بر ما بسيار دشوار بود. من هميشه آرزو مى‏كردم كه از خانه اونجات پيدا كنم. (19)

بزرگ‏ترين زهد امام زهد وى در خلافت بود به گونه‏اى كه مأمون‏خود اين منصب را به امام پيشنهاد كرده بود.

آرى كسانى هستند كه از دنيا دورى مى‏جويند تا متاعى بزرگ تر از آن‏به دست آورند، حال آنكه هيچ چيز در چشم آدمى بزرگ‏تر از رياست‏نيست.

فضل بن سهل كه خود شاهد گفتگوى مأمون با امام رضاعليه السلام در باره‏خلافت بود، مى‏گويد :

خليفه را هيچ گاه همانند آن روز خوار نديدم.

مأمون عبّاسى گويد :

بسيار كوشيدم تا طمع او را به خلافت و غير آن جلب كنم، امّا موفق‏نشدم. (20)

راه خدا

هر كس خداى را بزرگ دارد اولياى او را نيز پاس خواهد داشت و هركه در بزرگداشت اولياى خدا كوتاهى ورزد، راه خود را به سوى خدا گم‏خواهد كرد. امام رضا از سالكان راه پروردگار بزرگ بود.

شيطان، مخالفت با اولياى خدا را در نظر آدمى، زيبا جلوه مى‏دهد تااو را از راه راست پروردگارش گمراه كند و در بيابان حيرت‏زا و راههاى‏پراكنده سرگردانش سازد.

هرگاه درجه تسليم و عشق انسان به رهبرى دينى و ولّى‏امر واولياى‏خدا، اعم از پيامبران و امامان و صالحان، فزونى گيرد. به پروردگارش‏هم نزديك‏تر مى‏شود.

امام رضا، همچون ديگر امامان‏عليهم السلام، مطيع‏ترين مردم در مقابل‏ولى‏امر خويش، امام موسى كاظم بود و از همين‏رو خداوند او را پس از آن‏امام، حجّت خويش بر مردمان قرار داد.

امام كاظم‏عليه السلام مى‏فرمايد :

"على، پسرم، بزرگترين فرزندانم و سخن شنوترين و فرمانبردارترين‏آنان است". (21)

و نيز مى‏فرمايد : "على بزرگ‏ترين و نيكوكارترين و محبوب‏ترين‏فرزندانم در نظر من است". (22)

در واقع ميان انسان و اولياى خدا، حجابى از غرور و تكبّر قرار گرفته‏است.

هر كس كه با تمايلات نفسانى خود مخالفت كرد و با غرور خويش به‏مبارزه برخاست و با تكبّر نفسش به جنگ پرداخت، اين حجاب را پاره‏نموده و در حزب خدا داخل مى‏شود و به اولياى او مى‏گرايد و در جايگاه‏خويش در پيشگاه خدا استقرار مى‏يابد. از اين روست كه قرآن سخن‏كافران را در اين باره با تأكيد بيشتر نقل كرده است :

( أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلاَلٍ وَسُعُرٍ ) (23)

"پس گفتند : آيا سزاوار است كه ما بشرى از جنس خودمان را پيروى‏كنيم ؟ در اين صورت به گمراهى و ضلالت سخت در افتاديم. "

در حديثى از ابن ابى كثير روايت شده است كه گفت : چون موسى بن‏جعفرعليه السلام در گذشت مردم در امامت او متوقّف شدند. در اين سال من به‏حج رفتم ناگهان با امام رضا مواجه شدم. در قلبم چيزى را نهان‏داشتم و باخود گفتم :

أَبَشَراً مِنّا واحِداً نَتَّبِعه، ناگهان وى همچون جرقه‏اى بر من گذر كردوفرمود :

"به خدا من همان بشرى هستم كه پيروى از من بر تو واجب است.

گفتم : از خدا و تو پوزش مى‏طلبم. فرمود : (اين خطا) براى تو آمرزيده‏شد". (24)

شجره طيبه

امام رضاعليه السلام از شجره پاكى بود كه خداوند آن را گرامى داشته و در آن‏براى امّت محمّدصلى الله عليه وآله بركت قرار داده و فرموده است :

( ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ) (25)

"نسلى برخى از برخى و خداوند شنوا و داناست. "

خداوند يحيى بن زكريا را به واسطه حكمت بالغه خود و نيز براى‏گراميداشت زكريا به پيامبرى برگزيد و حكم نبوّت را در ايّام كودكى‏اش‏به وى ارزانى داشت. همچنين مريم صديقه را به هنگامى كه مادرش او رادر شكم خويش نذر خداوند كرد و براى خدا آزاد ساخت برگزيد و نيزعيسى پسر مريم را براى گراميداشت مادر صديقه‏اش به پيامبرى‏برانگيخت و عيسى در گاهواره لب به سخن گشود و گفت : من بنده خدايم‏و او مرا كتاب داد.

بنابراين چرا بايد شگفت‏زده شويم هنگامى كه خداوند به حكمت‏بالغه خويش و براى گراميداشت نزديك‏ترين مردمان در پيشگاه خودحضرت محمدصلى الله عليه وآله، دوازده پيشواى هدايتگر و فرخنده را از خانه اوبرگزيند ؟!

مفضل بن عمر گويد : بر امام موسى بن جعفرعليه السلام وارد شدم. پسرش، على، در دامان او بود و حضرت او را مى‏بوسيد و زبانش را مى‏مكيد وبرشانه‏اش مى‏نشاند و به آغوشش مى‏فشرد و مى‏فرمود :

"پدرم فدايت باد! چه بوى خوش و چه خوى پاكيزه و چه فضل‏آشكارى دارى"!

عرض كردم : فدايت شوم! مودّتى در دل من به خاطر اين بچّه افتاده كه‏براى كسى جز شما چنين نبوده‏است.

فرمود :

"اى مفضل او نسبت به من همچون من نسبت به پدرم مى‏باشد.

ذريه بعضها من بعض واللَّه سميع عليم".

عرض كردم : او پس از شما عهده دار امامت است ؟ فرمود :

"آرى هر كه فرمانش بُرد رستگار شده و هر كه نافرمانى‏اش كند كفرورزيده است". (26)

خوى پاك

از اين روح پاك، خلق و خويى بزرگ به چشم مى‏خورد كه كتابهاى‏تاريخ شمه‏اى از آن را براى ما بازگو كرده‏اند. و مگر نه اين است كه بوى‏خوش نشانه گل و نور، نشانه خورشيد است ؟ و آيا ايمان چيزى جز عشق‏و نشانه عشق چيزى جز همين اخلاق نيكوست ؟ !

آن‏حضرت‏عليه السلام در قلّه فروتنى و خوش‏رفتارى با مردم بود. ابراهيم بن‏عبّاس در اين باره چنين مى‏گويد : هرگز نديدم كه امام رضا در گفتار خودبه كسى بى‏احترامى كند. هيچ‏گاه نشد سخن كسى را قطع كند و اجازه مى‏دادتا شخص خود از گفتار بازايستد و هرگز دست رد بر سينه كسى كه‏مى‏توانست حاجتش را روا كند، نمى‏زد.

هيچ‏گاه در برابر كسى كه روبه‏رويش نشسته بود پاهايش را درازنمى‏كرد وتكيه نمى‏داد.

هيچ‏گاه نديدم به غلامان و بردگان خود ناسزا گويد. هرگز نديدم كه‏آب دهان به بيرون افكند و نديدم كه با قهقه بخندد بلكه خنده وى تبسم‏بود.

چون خلوت مى‏كرد و برايش سفره مى‏گستردند، بندگانش حتّى دربان‏ونگهبان با او بر سر سفره مى‏نشستند و غذا مى خوردند. شبها كم‏مى‏خوابيد وبيشتر بيدار مى‏ماند. اكثر شبها از آغاز شب تا صبح احيامى‏گرفت‏

بسيار روزه مى‏گرفت و در هر ماه سه روز، روزه از وى فوت نمى‏شد. مى‏فرمود : اين روزه تمام روزگار است. او بسيار اهل نيكى كردن و دادن‏صدقه در نهان بود. بيشتر در شبهاى تاريك صدقه مى‏داد. پس هر كس‏ادعا كند كه كسى را در فضل و بزرگى همچون وى ديده ، باورش مكنيد. (27)

از تواضع آن‏حضرت اين بود كه روزى به حمام وارد شد. مردى به اوگفت : مرا مشت و مال بده. امام‏عليه السلام پذيرفت. حاضران به مرد فهماندندكه اين شخص امام است. در اين هنگام مرد زبان به پوزش گشود، امّاحضرت دل او را آرام كرد و همچنان به مشت و مال دادنش مشغول شد. (28)

مردى از اهل بلخ كه همراه امام به خراسان مى‏رفت، مى‏گويد :

روزى سفره‏اى خواست و تمام بندگان خود را از سياهان و غير آنها براين سفره نشاند. عرض كردم : فدايت شوم! اى كاش مى‏فرموديد براى‏اينان سفره‏اى جداگانه بگسترانند. فرمود : خاموش باش و بدان كه‏پروردگار تبارك وتعالى يكى، مادر يكى پدر هم يكى است و جزا تنهابسته به اعمال آدمى است. (29)

آن‏حضرت خوش‏نداشت غلامانش وقتى بر سفره نشسته‏اند به احترام‏او برخيزند و مى‏فرمود :

"اگر در حالى كه غذا مى‏خوريد بر بالاى سر شما آمدم برنخيزيد تاوقتى كه از خوردن فارغ شديد". (30)

بسيار بردبار و بخشنده بود. در باره بردبارى آن‏حضرت نقل كرده‏اندكه يكى از فرماندهان بنى عبّاس به نام "جلودى" از سوى هارون الرشيدمأموريت يافت به مدينه برود و لباسهاى زنان خانواده ابو طالب را غارت‏كند و براى هر يك از آنان جز يك پيراهن باقى نگذارد. "جلودى"فرمان هارون را به اجرا گذارد. اين امر موجبات خشم امام رضا را فراهم‏آورد، امّا بعداً هنگامى كه آن‏حضرت به ولايتعهدى مأمون برگزيده شد، جلودى به مخالفت برخاست و از بيعت با امام رضا ابراز ناخشنودى كرد.

مأمون بر او خشم‏گرفت و پس از آنكه دو نفر را پيش از او كشته بود، وى را نيز بيرون برد تا به قتل رساند. همين كه او را در برابر مأمون حاضركردند امام رضا در نزد خليفه به ميانجيگرى برخاست و فرمود :

"يا اميرالمؤمنين! اين پيرمرد را به من ببخش".

"جلودى" خيال كرد كه امام نيز همدست مأمون است از اين رومأمون را سوگند داد كه سخن امام را نپذيرد. مأمون هم گفت : به خداسخن او را در باره تو نمى‏پذيرم، سپس دستور داد، تا گردنش را زدند. (31)

او گشاده‏دست و بزرگوار بود. يكى از آداب وى در صدقات آن بود كه‏چون براى خوردن مى‏نشست، بشقابى مى‏آورد و آن را كنار سفره مى‏نهادو از گواراترين خوراكها قدرى در آن بشقاب مى‏گذارد و آنگاه دستورمى‏داد كه آن بشقاب را براى نيازمندان ببرند. سپس اين آيه را تلاوت‏مى‏فرمود :

( فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ) (32)

"پس گردنه را نپيمود. "

آنگاه مى‏گفت :

"خداوند عزّ و جل مى‏دانست كه هر انسانى قادر به آزاد كردن بنده‏نيست، بنابر اين راه بهشت را براى آنان از طريق اطعام قرار داد". (33)

در روز عرفه تمام دارايى خويش را در خراسان بخشيد. فضل بن سهل‏به او گفت : براستى اين زيان است.

امام‏عليه السلام فرمود : "بلكه اين استفاده است كارى را كه پاداش و كرم درپى‏دارد، زيان مدان". (34)

هر گاه چيزى مى‏بخشيد، تلاش مى‏كرد مبادا آبرو و شخصيّت فرد رالكه‏دار كند. داستان زير به ما مى‏آموزد كه چگونه خالصانه صدقات خودرا براى خداوند قرار دهيم و از منّت گذاردن و برترى‏جويى در اين باره، پرهيز كنيم.

اليسع بن حمزه روايت كرده است :

"من در مجلس امام رضا نشسته بودم و با او سخن مى‏گفتم. خلق‏بسيارى گرد او را گرفته بودند و از حلال و حرام مى‏پرسيدند. در اين‏هنگام مردى بلندبالا و گندمگون وارد شد و گفت :

السلام عليك اى فرزند رسول خدا. مردى هستم از دوستداران تووپدران واجدادت‏عليهم السلام از حج بازمى‏گردم در حالى كه نفقه‏ام را گم‏كرده‏ام و چيزى ندارم كه حتّى به منزل بروم. پس اگر صلاح بدانى مرا به‏شهرم روانه‏سازى. پس چون به ديار خويش رسيدم به جاى تو آن پول راصدقه خواهم داد. چون من مستحق گرفتن صدقه نيستم. امام به اوفرمود : بنشين. خداى رحمتت كند! سپس به مردم روكرد و با آنان درسخن شد تا اينكه مردم از محضرش پراكنده شدند و تنها همان مرد وسليمان جعفرى و خيثمه و من در نزد او باقى مانديم.

امام فرمود : آيا اجازه مى‏دهيد داخل شوم سليمان به او پاسخ داد :خداوند فرمان تو را مقدّم داشت پس امام‏عليه السلام برخاست و به اتاق رفت‏وچندى درنگ كرد و سپس بيرون آمد و در را بست و دستش را از بالاى‏در برون آورد و فرمود : آن مرد خراسانى كجاست ؟ مرد گفت : من اينجاهستم. امام‏عليه السلام به او فرمود : اين دويست دينار را براى خرجى خود بگيرو بدان تبرك كن و از جانب من با اين پول صدقه مده وبيرون شو تا نه من‏تو را ببينم و نه تو مرا.

پس مرد بيرون شد. سليمان به امام رضا عرض كرد : فدايت شوم رحم‏آوردى و كار نكو كردى. پس چرا چهره‏ات را از او پوشاندى ؟

امام پاسخ داد :

از بيم اينكه مبادا چون حاجتش را روا ساختم ذلّت سؤال و تقاضا رادر سيمايش ببينم. آيا مگر سخن رسول خداصلى الله عليه وآله را نشينده‏اى كه فرمود :آنكه نهانى حسنه دهد، برابر با هفتاد حج است و آنكه بدى را فاش‏مى‏سازد، خوار وبى‏ياور است و آنكه بدى را نهان بدارد ، بر وى‏ببخشند، آيا قول اوّل را نشينده‏اى كه مى‏گويد :

متى آته يوماً لأطلب حاجةً

رجعت الى أهلى و وجهى بمائه (35)

آن‏حضرت 300 درهم به ابونواس بخشيد و چون جز اين پولى نداشت‏استرى را كه خود بر آن سوار مى‏شد نيز بدو هديه كرد.

همچنين آن‏حضرت 600 دينار به دعبل خزاعى بخشيد و از وى پوزش‏هم طلبيد.

بسيار صدقه مى‏داد و بيشتر در شبهاى تاريك و بصورت پنهان بدين‏كار مبادرت مى‏ورزيد. (36)

آن‏حضرت‏عليه السلام قوى هيكل و پرهيبت بود. هر نيازمندى كه نزد وى‏مى‏آمد مبهوت شكوه و هيبت او مى‏شد، امّا او خود در رفع نياز آنان‏پيشقدم مى‏شد. اكنون گوشه‏اى‏از فضل ودانش‏آن حضرت را يادآورمى‏شويم.

امام دانش خود را آنچنان كه بايد جارى ساخت.

افق‏هاى علم امام

چهار تن از امامان شيعه فرصت نشر اسلام را پيدا كردند. اين چهار تن‏عبارت بودند از امام على، امام باقر، امّا جعفر صادق و امام رضاعليهم السلام. اگر چه تمام ائمه در اين مهم كوششهايى بخرج داده‏اند، اما شرايط براى‏اين چهار تن بيش از ديگران آماده بود.

پيش از اين، در شرح زندگانى و سيماى امام باقر از علم ائمه و منابع‏متعدد آن سخن گفتيم و در اينجا نيازى به تكرار آن نمى‏بينيم و در اينجاتنها در باره افق‏هاو كرانه‏هاى علم و دانش امام رضا كه از احاديث آن‏حضرت به دست مى‏آيد، به بحث و گفتگو مى‏پردازيم.

يقطينى روايت كرده است :

چون مردم در امامت امام رضا اختلاف نظر پيدا كردند مسائلى را كه‏از آن‏حضرت پرسيده بودند و پاسخهايى كه او داده بود گرد آوردند، كه به‏15 هزار مسأله رسيد. (37)

امام‏عليه السلام خود يك بار فرمود : "در روضه مى‏نشستم. در مدينه علماى‏بسيارى بودند و هرگاه يكى از آنان از پاسخ در مى‏ماند به من اشاره مى‏كردو مسائلى را پيش من مى‏فرستاد و من بدانها پاسخ مى‏گفتم". (38)

امام در حالى كه تنها بيست و اندى از عمر شريفش مى‏گذشت، درمسجد رسول خدا مى‏نشست و فتوا مى‏داد.

براى آنكه با نقش امام رضا در اين باره بيشتر آشنايى حاصل كنيم بايداندكى به عقب بازگرديم.

حزب عبّاسى كه پس از خلاء سياسى ناشى از عدم سلطه اموى، برگرده‏مسلمانان سوار شده بود خود را در برابر جريانهاى سياسى مخالف يافت. اين جريانها بر فكر و انديشه تكيه داشتند و به نظريات فرهنگى و علمى‏مسلّح بودند. در مقدّمه جريانها بايد از جريان علوى ياد كرد. اين جريان‏علاوه بر رهبرى مردم در مسائل فكرى، رهبرى مخالفتهاى سياسى را نيزدر دست داشت. حزب عبّاسى كه در خلاء فكرى كُشنده‏اى به سرمى‏بردچاره‏اى جز اين نيافت كه در صدد كاوش از منابع فكرى خارجى برآيدوبر همين اساس بود كه نهضت ترجمه را نيرو بخشيد و پيش از پرداختن‏به كتابهاى علمى به ترجمه كتابهاى فلسفى توجّه كرد. اين حركت موجب‏اضطراب فكرى و آشفتگى فرهنگى امّت اسلامى شد و وحدت امّت را باخطر روبه‏رو ساخت. عوامل‏متعددى در پديدآوردن‏اين‏خطر نقش داشتند :

اوّلاً : دور نگه‏داشتن متفكران از مسائل و مشكلات سياسى.

ثانياً : ازدياد نافرمانى‏هاى سياسى و جنگهاى داخلى كه طبعاً امّت رابه نگرانى فكرى بيشتر مى‏كشانيد.

ثالثاً : وجود جريانهاى ناآشنا كه هدف آنها تباه كردن فرهنگ‏جامعه و مبارزه با اسلام به نام اسلام بود. اين امر از طريق حركتهاى‏سياسى مرتبط با كفّار تغذيه مى‏شد.

در دوران خلافت مأمون، اين اضطراب فكرى به اوج خود رسيدوهمين مسأله موجب شد تا امام رضاعليه السلام عهده‏دار برخورد با آن شود.

انتقال آن‏حضرت به پايتخت ديار اسلام و پذيرفتن ولايتعهدى‏مأمون، باعث شد كه وى در متن برخوردهاى فكرى قرار بگيرد.

امام رضا با ارباب ملل ومذاهب گوناگون، مناظره‏هاى بسيارى ترتيب‏داد. اين مناظره‏ها توسّط علماى بزرگوار ما، همچون شيخ صدوق‏رحمه الله، در كتابهاى مستقلى مثل عيون اخبار الرضا به رشته تحرير درآمده است.

هنگامى كه در سخنان و دلايل امام رضا در مقابل مخالفان دقيق‏مى‏شويم، آنها را بسيار علمى و عميق مى‏يابيم. اين خصوصيات خودبيانگر سطح فرهنگى روزگار آن‏حضرت است، زيرا ائمه‏عليهم السلام نيز همچون‏پيامبران‏عليهم السلام متناسب با عقول مردم و در حدّ افكار و انديشه‏هاى آنان، باآنها سخن مى‏گفتند.

همچنين از تأمل در سخنان آن‏حضرت در مى‏يابيم كه وى در صددبرخورد با تشكيكها و ترديدهايى بوده كه از سوى دشمنان، بويژه جنبه‏عقلانى احكام آن، انتشار مى‏يافته است. از همين روست كه احاديث‏بسيارى از امام رضا در خصوص علل وفلسفه شرايع و حكمتهايى كه درپس احكام دينى نهفته، نقل شده است.

دسته‏اى ديگر از سخنان درخشان آن‏حضرت به امور مربوط به زندگى‏اختصاص دارد. رساله طبى آن‏حضرت موسوم به "طب الرضا" جزوهمين دسته است.

يكى از ويژگيهاى حيات علمى امام رضا آن است كه سخنان آن‏حضرت‏در تمام محافل اسلامى مورد قبول واقع مى‏شد. به نظر نگارنده حتّى ورودامام‏عليه السلام به شهر نيشابور، يكى از پايتختهاى علمى جهان اسلام در آن‏روزگار، نمودار توجّه و اهتمام علماى اسلام به احاديث امام رضامى‏تواند باشد.

اجازه دهيد به اين ماجراى شگفت‏انگيز گوش بسپاريم :

امام رضاعليه السلام در سفر خود كه منجر به شهادت او شد، به نيشابور قدم‏نهاد. او در كجاوه‏اى كه بر استرى سياه و سپيد قرار داشت و ركابى از نقره‏خالص بر آن بود، نشسته بود. دو تن از پيشوايان و حافظان احاديث‏نبوّى، ابوزرعه و محمّد بن اسلم طوسى، كه خدايشان رحمت كند، دربازار با آن‏حضرت برخورد كردند و گفتند :

اى سرور فرزند سروران، اى امام فرزند امامان، اى از تبار طاهره‏رضيه، اى چكيده پاك نبوّى! به حق پدران پاك و اجداد بزرگوارت، سيماى مبارك و خجسته‏ات را به ما بنمايان و حديثى از پدرانت و ازجدّت (رسول خداصلى الله عليه وآله) براى ما روايت كن.

امام فرمود تا استر را نگه‏دارند. سايبان را كنار زد و چشمان مسلمانان‏به ديدن رخسار مبارك و خجسته‏اش روشن گرديد. دو سر گيسوان اوهمچون گيسوان رسول خدا صلى الله عليه وآله بود. مردم از هر صنف و طبقه‏اى بر پاى‏ايستاده بودند. عدّه‏اى فرياد مى‏زدند و گروهى مى‏گريستند و دسته‏اى‏جامه چاك مى‏زدند و برخى چهره در خاك مى‏ماليدند. گروهى پيش‏مى‏آمدند تا افسار استر او را به دست گيرند وعدّه‏اى هم به طرف كجاوه‏گردن مى‏كشيدند. روز به نيمه رسيده بود. سيل اشك جارى شد و صداهافروخوابيد و پيشوايان و قاضيان بانگ برآوردند :

"اى جماعت بشنويد و به ياد بسپريد و با آزردن عترت‏رسول خداصلى الله عليه وآله، او را ميازاريد و خاموش باشيد".

آنگاه امام رضا حديث زير را براى آنان ايراد فرمود. 24 هزار قلمدان‏بجز مركب‏دانها در آن روز شمرده شد. ابوزرعه رازى و محمّد بن اسلم‏طوسى آماده نوشتن حديث رضا امام شدند.

پس آن‏حضرت فرمود : "حدثنى ابى موسى بن جعفر الكاظم قال :حدثنى ابى جعفر بن محمّد الصادق قال : حدثنى ابى محمّد بن على الباقرقال : حدثنى ابى على بن الحسين زين‏العابدين قال : حدثنى ابى الحسين بن‏على شهيد ارض كربلاء قال : حدثنى ابى اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب‏شهيد ارض الكوفه قال : حدثنى اخى و ابن‏عمى محمّد رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله‏) قال : حدثنى جبرئيل‏عليه السلام قال سمعت رّب العزة سبحانه و تعالى يقول :

(كَلِمَةُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنى، فَمَنْ قالَها دَخَلَ حِصْنى، وَمَنْ دَخَلَ حِصْنى أَمِنَ مِنْ‏عَذابى.)

صدق اللَّه سبحانه و صدق جبرئيل و صدق رسول اللَّه و الائمة (عليهم السلام‏) .

استاد ابوالقاسم قشيرى گويد : "اين حديث با اين سند به يكى ازاميران سامانى رسيد. او اين حديث را با طلا بنوشت و وصيّت كرد كه آنرابا وى به خاك سپارند. چون بمُرد در خواب ديده شد.

از او سؤال كردند، خداوند با تو چه كرد ؟

پاسخ داد : خداوند مرا با گفتن لا اله الَّا اللَّه وتصديق خالصانه‏ام به‏رسالت محمّدصلى الله عليه وآله و نوشتن اين حديث به طلا از روى تعظيم و احترام مراآمرزيد. (39)