در سايه آفتاب
(يادها و ياد داشتهاى از زندگى امام خمينى )

محمد حسن رحيميان

- ۷ -


نامه يك خانم خانه دار  
بسم الله الرحمن الرحيم
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدمت رهبر كبير انقلاب و نايب بر حق امام زمان سلام .
اميدوارم اين سلام گرم و نا قابل من را كه از فرسنگها راه دور مى آيد. بپذيرى . سلامى مملو از مهر و محبت . سلامى كه از اعماق قلبم بر مى خيزد و به سوى شما مى آيد. سلامى كه از اين تونلهاى پر پيچ و خم جاده ها گذشته و هزاران خاطره هاى گوناگون در بر گرفته و براى شما بازگو مى كند. سلامى كه از وجود اين جانب ، به شما امام عزيز گزارشها مى دهد. ان شاء الله كه حالت خوب بوده و در پناه ايزد متعال ، به سلامتى هر چه تمامتر زندگى كنى و در پناه امام زمان ، خوش و خرم باشى .
من زنى 33 ساله هستم كه شش دختر دارم . من گردنبدى را كه از دسترنج خودم تهيه كردم ، براى شما فرستادم . اميدوارم كه قبول فرماييد.
امام عزيز، ما شما را خيلى دوست داريم و خيلى دلمان مى خواهد شما را زيارت كنيم ، ولى چون نمى توانيم به ديدن شما بياييم ، مى خواهيم يك چيزى از شما داشته باشيم . از شما خواهش مى كنيم كه جواب نامه را به دست خودت برايمان بفرستى و همراه آن ، يك دعا برايمان بنويسى كه بخوريم تا سالم باشيم . ديگر عرضى ندارم جز سلامتى شما. خدايا، خدايا تا انقلاب مهدى ، خمينى را نگهدار - از عمر ما بكاه و به عمر او بيفزاى - به اميد پيروزى اسلام . زهرا جعفرى
پاسخ امام 
بسمه تعالى
خواهرم ! نامه محبت آميز و هديه اى كه فرستاده بوديد و اصل شد. از شما تشكر مى كنم و اميدوارم خداوند متعال شما و فرزندانتان را سلامت و عافيت و سعادت دين و دنيا و آخرت عنايت فرمايد. چون ميل دارم كه خود شما از هديه اى كه براى من فرستاده ايد و آن را قبول نموده ام ، استفاده كنيد، لهذا براى شما فرستادم و السلام عليك و رحمه الله .
روح الله الموسوى الخمينى
انساندوستى بى مرز!  
فطرت پاك و دست نخورده تمام مستضعفان و همه آزادگان جهان و حتى غير مسلمانها، مجذوب انساندوستى ، آزادگى ، وارستگى و جاذبه معنوى امام بود و شعاع اين جاذبه تا اعماق زندانهاى نژاد پرستانه آمريكا و آفريقاى جنوبى نفوذ كرده بود. تا آنجا كه يكى از مجله هاى معتبر آمريكا طى گزارشى از يكى از زندانهاى آمريكا به اين واقعيت اعتراف كرده و همراه با اين گزارش ، عكسى را به چاپ رسانده بود كه نشان مى داد يك زندانى سياهپوست ، عكس حضرت امام را در سلول خود بالاى سرش نصب كرده است .
در طى سالهاى بعد از انقلاب ، هزاران نامه از مردم غير مسلمان در سر تا سر جهان به ويژه از سياهپوستان و سرخپوستان و ملتهاى در بند برا حضرت امام به دفتر رسيد كه هر يك با زبانى ، شور و شوق و عشق و علاقه خود را به امام ابراز مى داشتند و برخى خواستار كتب و آثار و بيو گرافى امام و يا كتابهاى اسلامى و قرآن بودند. گروهى نيز طالب عكس و امضاى حضرت امام يا نصيحت و اندرز و يا قطعه اى از لباس و وسايل شخصى حضرتشان ، بودند.
حضرت امام نيز در مقابل آنان را مورد محبت و تفقد خود قرار مى دادند و ضمن آن ، بعضى موارد را به طور شخصى جواب مى دادند.
ايشان اجازه فرموده بودند كه در ساير موارد، بر حسب تناسب و در خواست به وسيله دفتر يا وزارت امور خارجه يا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى ، پاسخ شايسته همراه با قرآن مترجم و يا كتابهاى در خواست شده - تا حدى كه از جهت متن و ترجمه مورد اطمينان باشد - براى آنان فرستاده شود كه در اينجا دو نمونه از مواردى كه حضرت امام شخصا پاسخ فرمودند، ذكر مى شود:
نامه دانش آموزان مدرسه اسپرينگ دال آمريكا
نمونه اول ، نامه اى بود كه از سوى دانش آموزان مدرسه اسپرينگ دال واقع در اركانزاس آمريكا همراه با يك جفت جوراب براى حضرت امام فرستاده شده بود و ضمن آن تقاضا كرده بودند كه حضرت امام كى جفت جوراب مستعمل و كهنه يا هر لباس ديگرى را از خودشان كه بى ارزش و كهنه باشد، براى آنان بفرستند. نامه مذكور بعد از ترجمه ، همراه با جوراب خدمت امام تقديم شد. معظم له به جاى فرستادن جوراب يا لباس ، دستور فرمودند، كتابى كه به وسيله كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان از سخنان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در رابطه با كودكان تهيه شده بود، ترجمه و همراه با نامه اى كه در زير، متن آن به نظر مى رسد، براى آنان فرستاده شود.
OOOO
پاسخ امام  
بسم الله الرحمن الرحيم
فرزندان عزيز خوب دبيرستان اسپرينگ دال ايالت اركانزاس آمريكا. نامه محبت آميز و هديه ارزشمند شما عزيزان را دريافت نمودم من مى دانم كه سرخ پوستان و سياه پوستان در فشار و زحمت هستند در تعليمات اسلامى فرقى بين سفيد و سرخ و سياه نيست ، آنچه انسانها را از يكديگر امتياز مى دهد تقوى و اخلاق نيك و اعمال نيك است از خداوند بزرگ مى خواهم شما فرزندان عزيز را موفق كند و به راه راست هدايت فرمايد.
يك جزوه از كلمات نصيحت آموز پيغمبر بزرگ اسلام را كه براى كودكان ايرانى هديه داده اند براى شما عزيزان مى فرستم و به شما دعاى خير مى كنم ، اميد است در ارزشهاى انسانى موفق باشيد
.
روح الله الموسوى الخمينى
درخواست يك دختر آلمانى  
در مورد ديگر، يك دختر خانم آلمانى طى نامه اى و ضمن درخواست عكس و امضاى امام از محضر امام تقاضا كرده بود كه معظم له چند جمله پند آميزى كارتى كه در پشت نامه فرستاده بود، براى او بنويسند و حضرت امام جمله هاى زير از مرقوم فرمودند و نامه براى او فرستاده شد:
بسمه تعالى
سعى كنيد براى جامعه فرد مفيدى باشيد. سعى كنيد تحت تاثير قدرتهاى شيطانى واقع نشويد. سعى كنيد انسان متعهد باشيد. ان شاء الله سلامت باشيد.
روح الله خمينى
OOOO
دوستان را كجا كنى محروم تو كه با دشمنان نظر دارى
حضرت امام تا آنجا كه مربوط به شخص خود و در توانشان بود و در چهار چوب عقل و شرع مى گنجيد، هيچ گاه درخواست و تقاضاى كسى را جواب رد نمى دادند. هر روز صبح ، در ضمن انجام برنامه هاى روزانه ، كارهاى متعددى را نيز در اين رابطه انجام مى دادند. تا آخرين روز قبل از انتقال به بيمارستان ، در خرداد 1368 و على رغم كهولت سن و ضعف متزايد و مشاغل زياد و سنگين مربوط به رهبرى جهان اسلام ، بدون اينكه حتى در يك مورد و يك بار! اظهار ملامت و گرفتگى و ناخرسندى كنند، اين نوع كارها را كه به ظاهر بسيار جزيى مى نمود، انجام مى دادند:
امضاء 
روزانه چند قرآن و چند عكس از حضرت امام كه بيشتر مربوط به خانواده شهدا و بچه هاى جبهه بود، به وسيله ما و ديگر اعضاى دفتر، نزدشان برده مى شد. ايشان آنها را امضاء مى كردند و معمولا چند استخاره نيز كه مورد درخواست مومنان بود، انجام مى دادند.
تا چندى پيش از رحلتشان ، روزانه عكس تعدادى از شهدا را كه به وسيله خانواده هايشان براى امضا به دفتر رسيده بود، خدمتشان مى برديم . حضرت امام علاوه بر امضا در بسيارى از موارد، جمله هايى را نيز روى عكس شهدا مى نوشتند.
در بعضى موارد مى نوشتند:
خداوند رحمت كند شهيد سعيد ما را.
و گاهى مى نوشتند:
خداوند رحمت كند اين شهيد سعيد را
در بسيارى از موارد، هنگام امضاى عكس شهدا، آثار غم
OOOO
و اندوهى سنگين در چهره مبارك و مهربانشان ظاهر مى شد. گاهى از اسم و رسم صاحب عكس ، سوال مى كردند. از جمله يك روز كه عكس شهيد غلامرضا رضايى را كه در هنگام شهادت ، هنوز به سن بلوغ نرسيده بود، براى امضاء به دست مباركشان دادم . حضرت امام چند لحظه اى به عكس ‍ خيره شدند و سپس سئوال كردند:
اين عكس كيست ؟.
آقاى رسولى گفت :
- الزوجه آقاى ... است .
حضرت امام با آهنگى غم آلود ذكر لا اله الا الله را به زبان آوردند و سپس جمله هايى را همراه با امضاء زير عكس نوشتند.
به هر حال ، امضاى عكس شهدا هنگامى متوقف شد كه حضرت امام دچار يك سكته قلبى مجدد شدند، پزشكان توصيه كردند كه چون ديدن عكس ‍ سكته قلبى مجدد شدند. پزشكان توصيه كردند كه چون ديدن عكس شهدا امام را متاثر مى كند و ممكن است روى قلب مباركشان اثر بگذارد، از آوردن آنها براى امضا، خوددارى شود. بدين ترتيب ، اين برنامه ترك شد. ولى در عين حال ، بعضى از افراد، باز هم گاهگاهى عكس شهدا را مى آوردند و حضرت امام ، با اشتياق امضاء مى فرمودند.
قابل ذكر است كه چندى قبل ، بريده يكى از جرايد آمريكا را براى حضرت امام فرستاده بودند كه در آن گزارش شده بود كه امضاى حضرت امام به عنوان گرانترين امضا در يكى از بازارهاى بورس به فروش رسيده است كه به عرض امام رسيد و هيچ اعتنايى نكردند.
اجراى صيغه عقد  
از ديگر كارهايى كه حضرت امام تقريبا به طور روزانه - بيشتر در روزهايى كه ملاقات و برنامه دستبوسى برقرار بود - انجام مى دادند، اجراى صيغه عقد ازدواج بود كه در برخى روزها تا چهار مورد مى رسيد. برنامه اجراى عقد را حتى در سردترين روزها، با اينكه تقريبا در فضاى باز و بى حفاظ مى نشستند، انجام مى دادند. حضرت امام در اجراى عقد، همچون ساير امور، گذشته از جهات شرعى ، سخت ملتزم به رعايت مقررات قانونى بودند. به طورى كه افراد ملتزم بودند كه قبل از تشرف براى عقد، حداقل كارهاى قانونى را انجام و ثبت كنند. در اجراى حضورى عقد، حداقل زوجين و پدر دختر حضور داشتند. حضرت امام وكالت زوجه را به عهده مى گرفتند و بعد از اجراى عقد، به زوجين تبريك مى گفتند. سپس آنها را به رعايت اخلاق اسلامى و سازگارى با يكديگر توصيه و به آنها دعا مى كردند.
دستبوسى  
برنامه دستبوسى به جز روزهاى جمعه و ايامى كه به دلايلى مانند عوارض ‍ جسمى تعطيل بود، به طور روزانه حدود ساعت هشت و سى هشت دقيقه صبح و بعد از اجراى عقدها در حالى كه حضرت امام روى صندلى لب ايوان مى نشستند، انجام مى گرفت و به طور معمول ، روزانه نزديك به سر نفر، موفق و مشرف به دستبوسى مى شدند.
صحنه هاى بديع و بى مانندى كه از شوق و عشق و گريه مشتاقان كه هر روز در اين لحظه ها بوقوع مى پيوست ، با هيچ بيان و قلمى قابل توصيف نيست . فضاى كوچك حياط اين خانه ، جهانى بيكرانه از عشق و محبت متقابل امام و امت را در خود جاى مى داد. صداى گريه شوق بود كه هر روز، در اين لحظه هاى استثنايى و از اين كانون عشق تا شعاع چندين خانه دورتر اطراف را پر مى كرد و...
OOOO
ملاقاتها  
بخش ديگر از ملاقاتهاى امام ، در حسينيه جماران بود كه در سطحى گسترده تر، امكان تلاقى دو درياى پر خروش عشق امام و امت را فراهم مى كرد. على رغم آنكه به طور طبيعى ، قسمت فوقانى و جايگاه حضرت امام در حسينيه ، در هنگام تراكم جمعيت ، هواى خوبى نداشت ، معظم له بر حسب قدرت و مجال ، همواره از انجام برنامه ملاقات دريغ نمى فرمودند. حدود نود درصد ملاقاتهاى حسينيه ، مخصوص خانواده شهدا و جانبازان و آزادگان بود. همان گونه كه در برنامه دستبوسى نيز تقريبا به همين نسبت و از اين قشر معزز و مكرم بودند و اگر نبود، رعايت بعضى از اولويتها و توصيه پزشكان ، به خاطر رعايت حال امام ، شخص حضرت امام از ملاقاتهاى هر روز و حتى روزى چند بار ملاقات در حسينيه و ديدار با امتى كه همواره به آنها عشق مى ورزيدند دريغ نداشتند.
به طور نمونه ، يك بار كه اين جانب از تشرف به جبهه بر گشته بودم ، درخواست رزمندگان را در مورد ملاقات با حضرتشان به عرض رساندم . از اين پيشنهاد كه در هر هفته يك روز هم براى رزمندگان ملاقات حسينيه بر قرار شود، استقبال فرمودند.
به اين ترتيب طى چند نوبت ، هزاران نفر از رزمندگان موفق به ديدار امام شدند، ولى عوارض جسمانى آن حضرت مانع از ادامه اين برنامه شد. قابل توجه است كه حضرت امام در حالى كه همواره در شرايط متناسب در ملاقاتهاى حسينيه ، به ايراد سخنرانى مى پرداختند، ولى بعد از قبول قطعنامه تا پايان عمر مباركشان ، على رغم انجام ملاقاتهايى مثل گذشته ، ديگر هيچ سخنرانى نكردند! به هر حال خوشبختانه آنچه در حسينيه به وقوع پيوست ، به وسيله سيماى جمهورى اسلامى ضبط و پخش شد و همه از نزديك يا از صفحه تلويزيون ، شاهد صحنه هاى پر شكوه آن بودند. گرچه بسيارى از ابعاد آن ، نه قابل رويت با چشم ظاهر بود و نه قابل توصيف با زبان و قلم .
و بالاخره آنچه در رابطه با مردم و تفقد و نوازش و خوشحال كردن آنها حائز اهميت و جالب توجه بود، خستگى ناپذيرى و پذيرش و برخورد توام با رضامندى ، مسرت و گشاده رويى حضرت امام نسبت به فرد امت حزب الله بود. امتى كه امامش همواره به آنان عشق ورزيد و از آنها تعريف و تمجيد كرد و حتى براى يك بار و در يك مورد نيز كلمه اى از آنان شكايت و شكوه نكرد.
تبرك و دعا  
و بالاخره نمونه ديگر از درخواستهاى مومنان اين بود كه تقريبا به طور روزانه ، مقدارى قند، نبات ، پارچه ، سكه ، اسكناس و امثال آنها را به طور تبرك به دست مبارك حضرت امام و احيانا خواندن دعا به آنها، براى شفاى بيماران ، رفع گرفتاريها و بركت ، به دفتر مى آورند. ما بدون استثنا به محضرشان مى برديم و معظم له با صفايى خاص آنها را با دست مباركشان تبرك و چنانچه در خواست دعا هم داشتند، دعا مى كردند.
در اين رابطه ، به مشيت و لطف الهى و خلوص بنده وارسته اش و اعتقاد پاك مراجعه كنندگان ، قضاياى شگفت انگيز و معجزه آسايى رخ داد كه اى كاش ‍ همه اين موارد با ذكر خصوصيات ثبت شده بود. از مواردى كه در اين زمينه به خاطرم مانده است ، يك نمونه را ذكر مى كنم :
آنگاه كه بى عقيده ها معتقد مى شوند! 
يك روز آقاى خليلى كه از افراد متدين و شاغل در هلال احمر است ، مضطربانه تلفن كرد كه يكى از برادران بسيار خوب به نام آقاى اكبرى كه در جبهه مجروح و تركش به مغزش اصابت كرده ، حالش بسيار وخيم است ، پزشكان به او جواب رد داده اند و از بهبود او مايوسند. تنها اميد، به خدا و دعاى امام است . به اين ترتيب ، از حقير مصرانه خواست كه چند حبه قند خدمت امام ببرم تا با دست امام ، تبرك و به آن دعا بخوانند و براى بهبود مجروح دعا كنند. مقدارى قند خدمت حضرت امام بردم و مطلب را به عرض رساندم . حضرت امام قندها را تبرك و به آن دعا خواندند و سپس ‍ براى سلامتى او دعا كردند.
وقتى به دفتر برگشتم ، آقاى خليلى خود را به دفتر رسانده بود. قندها را گرفت و با عجله برگشت .
چند روز بعد، تلفن زد و ذوق زده و گريان ، تشكر كرد و مژده داد كه دوستش ‍ از خطر گذشته و پزشكان از بهبود او مبهوت شده اند.
چند ماه بعد دوباره تلفن زد و ضمن تشكر مجدد، براى مجروح شفا يافته درخواست كارت براى تشرف به دستبوسى امام كرد كه با نشاط و سلامت تشرف يافت و...
ايشان برايم نقل كرد كه فلان پزشك متخصص معروف كه در جريان معالجه من بود و به طور قطع از بهبودم اظهار ياس كرده بود، بعد از اين ماجرا با صراحت به من گفت :
- ما دكترها به معجزه اعتقاد نداريم ، ولى وقتى ، مثل شما را مى بينيم كه بعد از آن وضعيت ، ناگهان همه چيز عوض مى شود و بعد از چند روز، روى پاى خود راه مى رويد، ناچار مى شويم كه به معجزه اعتقاد پيدا كنيم !
پاسخ مثبت به درخواستهاى هديه  
نمونه ديگر از درخواستهاى شخصى كه از محضر امام مى شد، موارد زيادى بود كه افراد به وسيله نامه و غير آن ، خدمت امام تقاضا مى كردند كه دستمال ، زير پوش ، پيراهن ، قطعه اى از عمامه و لباس يا سجاده و امثال آنها كه مورد استفاده حضرتشان قرار گرفته باشد را به عنوان تبرك به آنها هديه كنند، حضرت امام كليه اين موارد را بدون استثنا - مگر آن كه شى ء مورد درخواست را نداشته باشند - به مجرد اينكه به عرضشان مى رسيد، بر مى خاستند، مى آوردند و تحويل مى دادند تا براى درخواست كننده فرستاده شود. نمونه اى از اين مورد، طى نامه و پاسخ ذيل ملاحظه مى شود:
نامه و درخواست يك برادر شهيد 
بسمه تعالى خدمت پدر عزيز و بزرگوار و مهربان . بعد از سلام و ارادت و اخلاص . رسم است بزرگتر به كوچكتر هديه مى دهد و همچنين رسم است جواب هديه را با هديه مى دهند. حال اين فرزند كوچك شما به طمع آنكه از پدر بزرگوار خود هديه دريافت دارد، هديه اى ناقابل خدمت پدر عزيز خود فرستاده است . ان شاء الله مورد قبول واقع شود. اگر ميل آن پدر مهربان بر آن قرار گرفت كه فرزند كوچك خود را مورد مرحمت و تفقد قرار دهند، لطف فرموده عباى كهنه اى از خويش را كه سالها با آن نماز گذارده ايد، شايد به حرمت آن عباى مقدس ، نماز ما هم مقبول درگاه ذات اقدس حديث قرار گيرد. ان شاء الله .
فرزند كوچك شما، برادر شهيد امير حسين آقا خانى - عليرضا آقاخانى - زاهدان (2/12/64 )
پاسخ امام  
بسمه تعالى
فرزند عزيزم ! اميد است كه من موفق شوم به قدر دانى از امثال شما عزيزان و از خداوند براى شما توفيق و سعادت خواستارم . خداوند تعالى ملت بزرگوار ما را كه در راه اسلام از هيچ فداكارى دريغ ندارند سعادتمند فرمايد و رزمندگان بسيار عزيز را به پيروزى نهائى موفق نمايد من دعاى به همه را فراموش نمى كنم . والسلام عليكم .
روح الله الموسوى الخمينى
OOOO
همسر يك شهيد لبنانى و مهر كربلا 
همسر يكى از شهداى لبنان ، نامه اى براى حضرت امام نوشته بود. عبارات ادبيانه و مودبانه نامه دريايى متلاطم از شور و شوق و عشق نويسنده نسبت به امام را ترسم مى كرد. بعد از يك دنيا اظهار محبت و پاكباختگى نوشته بود: تنها در خواستم از پيشگاه مقدستان اين است كه يك مهر كربلا برايم لطف فرماييد كه تا زنده ام روى آن ، سر به سجده خدا گذارم و بعد از مرگم نيز آن را در كفنم بگذارم تا...
يقين داشتم كه حضرت امام با اطلاع از مضمون نامه ، مهر كربلا را براى اين همسر شهيد خواهند داد، ولى احتمال مى دادم كه مهر اضافى نداشته باشند و يا در دسترسشان نباشد و به زحمت بيفتند. لذا يك مهر كربلا كه مدتى قبل از آن ، به دستم رسيده بود و هنوز مستعمل نشده بود از روى احتياط در جيب گذاشتم و به حضور شان مشرف شدم .
وقتى نامه به عرض امام رسيد، هنوز جمله درخواست تكميل نشده بود كه امام براى آوردن مهر از جا برخاستند و حقير بلافاصله به عرض رساندم كه من ، يك مهر دارم و به خدمتشان تقديم كردم . حضرت امام نشستند. مهر را گرفتند و سپس براى آن همسر شهيد به من برگرداندند كه برايش فرستاده شد.
بعد از انجام كارها به دفتر برگشتم . هنوز ظهر نشده بود كه يكى از دوستان وارسته و متعبد كه از قم مى آمد، نزد حقير آمد و يك مهر را از جيبش در آورد و گفت :
- اين مهر مال حدود چهل سال پيش است كه اخيرا ام الزوجه ام به عنوان يك يادگارى ارزشمند به من هديه داده است . من هم به دلم افتاده است كه آن را به شما بدهم . بر خود لرزيدم . شگفت زده شدم و در فكر فرو رفتم . او هم از وضعيت من متعجب شد و وقتى قضيه صبح را براى او باز گو كردم ، منقلب شد.
هنوز فكرم از اين اتفاق عجيب فارغ نشده بود كه عصر هنگام كه از خانه به دفتر آمدم ، يك كارتن بزرگ در كنار ميزم توجهم را جلى كرد كه به وسيله وزارت امور خارجه همراه با نامه اى براى اين جانب رسيده بود. كارتن را باز كردم ، ديدم پر از مهر است ! در نامه كه از يكى از سفيران خوب جمهورى اسلامى در يكى از شيخ نشينهاى خليج فارس بود، نوشته بود: اين مهرها را يكى از مقلدان و شيفتگان حضرت امام از مدتها قبل براى معظم له از كربلا آورده است و تقاضا كرده تقديم محضرشان شود. مهرها به ده شكل و اندازه بود. از هر يك نمونه اى برداشتيم و فردا صبح به خدمت امام برديم و به عرض رسيد كه :
- يك كارتن از اين مهرها از فلان جا برايتان ارسال شده است .
فرمودند:
همين ها براى من بس است . بقيه را خودتان به ديگران بدهيد.
كه با تقسيم آنها ده عدد سهم اين جانب شد! و مصداقى از من جاء بالحسنه فله عشر امثالها را در كمترين زمان به چشم ديدم .
درخواست دستمال 
محضر مبارك مرجع تقليد شيعيان جهان و رهبر كبير انقلاب اسلامى ايران .
بعد از عرض سلام ، اين بنده ناقابل ، من زبانم عاجز و قلم شكسته است كه در برابر كسى كه چون ابراهيم بت شكست و نمروديان را هلاك كرد و چون عيسى با دم مسيحايى خود، ملت ايران را زنده كرد، و چون جدش حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم بت پرستى را ريشه كن و اسلام را جانشين آن كرد و مصائب و شكنجه ها را به جان خريد.
اى امام عزيز، اى كه همه عمر من و بچه هايم فداى يك لحظه عمر شما. اى ناجى ملتهاى در بند، اى كسى كه محرومان و ستمديدگان جهان ، چشم اميد به تو دوخته اند. بنده نآقابل ، خواهشى كوچك از وجود بزرگ شما پدر بزرگوار دارم . حال كه دستم به امام زمانم نمى رسد، از نايب عزيزش ‍ مى خواهم كه يك تكه از لباس يا چيزى كه به دست مباركتان تبرك شده باشد، براى بنده ناقابل بفرستيد تا در قبر به همراه داشته باشم .
خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار. از عمر ما بكاه و بر عمر او بيفزا.
فدايى شما -
آدرس : اصفهان - دستگرد خيار - خيابان كشاورزى
نامه فوق به عرض حضرت امام رسيد كه فى الحال برخاستند و دستمالشان را كه بسيار تميز و مثل برف ، سفيد بود، آوردند و براى ارسال ، جهت نويسند نامه لطف فرمودند كه به وسيله پست فرستاديم .
للامام (براى امام ) 
روزى يك خاتم عرب زبان به دفتر مراجعه و كيسه اى محتوى دهها قطعه طلاهاى ساخته و متنوع را روى ميز قرار داد. از آنجا كه حضرت امام هيچ چيزى را تحويل نمى گرفتند مگر آن كه جهت مصرف آن از سوى صاحب آن مشخص شده باشد، ما هم عادت كره بوديم كه هر چيزى كه براى تقديم به امام تحويل مى گرفتيم ، به طور دقيق از آورنده سوال مى كرديم كه آن چيز بابت چيست يا مى خواهد در چه جهت و راهى مصرف شود.
لذا از آن خواهر محترمه سوال كردم اين طلاها بابت چيست ؟
پاسخ داد: للامام !
باز سوال كردم براى چه مصرفى ؟
باز هم گفت : للامام !
معمولا در آن زمان اين نوع چيزها را بيشتر جهت كمك به جبهه مى آوردند. به همين جهت گفتم ، امانت شما تحويل امام مى شود ولى مى خواهيد امام آن را در چه راهى مصرف كنند؟
جواب قبلى را تكرار كرد: للامام !
هنوز احساس مى كردم شايد ابهامى وجود داشته باشد و باز هم سوال كردم براى خيرات ، كمك به مستمندان ، كمك به ساختن مسجد يا حسينيه و يا... مصرف شود؟
و او باز هم در پاسخ به همه موارد تكرار كرد: للامام !
مطلب كاملا روشن شد. ليست طلاها را نوشتم و براى آن كه رسيد آنها به مهر امام برسد سوال كردم اسمتان چيست ؟ جواب داد:
... عثمان ! معمولا در عربى اسم را همراه با نام پدر مى آورند.
تازه فهميدم اين خواهر از اهل سنت است و بعد از تفحص بيشتر معلوم شد ايشان اهل يكى از كشورهايى است كه مردم آن حتى بيش از عراق زير بمباران تبليغاتى مسموم عليه امام و جمهورى اسلامى قرار داشتند.
و خاطر نشان ساخت كه براى آمدن به ايران و تقديم اين هدايا كه تمام زيورآلات او بود، به كشور ثالثى سفر كرده و از آنجا با گرفتن ويزاى ايران - در برگه اى جداگانه كه سفر او به ايران در گذرنامه اش ثبت نشود با مشقت و سختى هاى فراوان - خود را به ايران و جماران رسانده است .
در طول اين سالها و صدها مورد از اين قبيل وجود داشت كه بعضا بسيار عجيب تر از اين مورد بود. افراد گوناگون از كشورهاى مختلف جهان حضورا و يا با مراجعه به نمايندگى هاى جمهورى اسلامى و حتى دفاتر حفظ نافع يا به وسيله اشخاص ثالثى ، هداياى گوناگون و گرانبهايى را خدمت امام تقديم مى كردند و اين همه نشانى بود از عمق و گستردگى نفوذ و محبوبيت امام در دلهاى پاك در سر تا سر عالم . على رغم همه حجابها و ابرهاى تيره و سدهاى روانى و تبليغات زهراگين بى نظيرى كه بوقهاى تبليغاتى استكبار جهان ايجاد كرده بودند!
نمونه اى ديگر دهها قلم و جواهرات عتيقه اى بود كه توسط يكى از مومنين عراقى ساكن در آمريكا، از طريق دفتر حفاظت منافع جمهورى اسلامى ، براى حضرت امام ارسال شده بود كه مجموعه آنها همراه با ليست جهت صدور قبض به خدمت امام تقديم شد و ايشان همچون ساير موارد مشابه بدون كمترين تامل يا توجهى به آنها فرمودند:
بدهيد براى جبهه .
لازم به ذكر است كه كليه وجوه و اشياء مربوط به جبهه طبق دستور حضرت امام (قدس سره ) به حضرت آيه الله خامنه اى يا جناب آقاى هاشمى رفسنجانى تحويل مى شد.
وفا و محبت بى ادعا  
در نجف اشرف ، در يك مقطع زمانى خاص ، رژيم بعثى عراق به دلايلى تصميم گرفته بود كه دوستان نزديك حضرت امام را تحت فشار قرار دهد. در راستاى اين ماجرا نوبت به حقير رسيد كه به شدت تحت تعقيب قرار گرفتم . حدود سه روز، در منزل حضرت امام مخفى شدم ، ولى سازمان امنيت عراق ، دست بردار نبود. در ديار غربت ، نه امكان ادامه زندگى مخفى وجود داشت ، نه جو اختناق و شكنجه و كشتار در زندانهاى بعث ، تسليم را آسان مى نمود، سرانجام ، از حضرت امام كسب تكليف كردم ، ولى معظم له فرمودند:
من چه مى توانم بگويم ؟.  
بالاخره با تشويق شهيد منتظرى ، تصميم گرفتم خود را معرفى كنم . صبح روز بعد، به دائره امن نجف مراجعه كردم . آنها بلافاصله به كربلا منتقلم كردند - كه در آن زمان مركز استان بود - و از آنجا به بغداد و بالاخره بعد از طى زندانهاى متعدد و انتقال به يعقوبه به زندان خانقين منتقل شدم . اين حركتها و امثال آن كه شايد به منظور شكستن صلابت امام (به تصور مزدوران بعثى ) و وادار ساختن معظم له به انعطاف نسبت به آنان و ايجاد جو رعب و اختناق در حوزه مرتبطان با حضرت امام بود، در مورد من چند روز به طول انجاميد.
پس از چند روز، در حالى كه مشغول تعقيبات نماز عشا بودم ، از پشت پنجره زندان صدايم زدند. خود را معرفى كردم . با شتاب و به طور وحشيانه اى شبانه مرا به بغداد برگرداندند. در حالى شب را با اين خشونتها و هتاكيها به صبح رساندم كه بر حسب قرائن و حدس يكى از هم سلولها اعدام كمترين توقع مى نمود.
اول صبح ، احضار شدم ، ولى با تعجب و با باورى متوجه شدم كه همه چيز عوض شده و برخوردهاى ماموران تغيير كرده است . خود را در اتاق رئيس ‍ آن تشكيلات بى نام و نشان ! يافتم . او با احترام تمام گفت :
- سلام گرم ما را به سيد (امام ) برسانيد و بگوييد سوء تفاهم شده بود و عذر ما را بپذيرد!
هنوز نمى فهميدم چه شده تا وقتى كه اعلام كرد كه شما آزاد هستيد و فلانى براى بردن شما به نجف مى آيد.
كم نيستند كسانى كه نسبت به يارانشان در شرايط رفاه و آسايش ، ادعاى محبت و ابراز دوستى مى كنند اما به هنگام سختى و گرفتارى آنان ، خونسردى و بى تفاوت از آنها فاصله مى گيرند و حتى سعى مى كنند با سپردن همه چيز به بوته فراموشى ، خاطر خود را مكدر نكنند. ولى اين ماجرا نمونه اى بود كه صفا و محبت بى ادعا را همراه با كمال وفا و صميمت ، يكجا در امام يافتم .
وقتى كه به نجف اشرف بازگشتم ، مطلع شدم كه مرحوم حاج آقا مصطفى ظاهرا با اشاره و اجازه حضرت امام ، براى نجات اين جانب ، از طريق غير مستقيم اقدام كرده بود. و بدين گونه معلوم شد كه اگر چه به هنگامى كه در منزل آن حضرت مخفى بودم ، نه به ماندن در انجام نتوانند به مقصود خود دست يابند، نگذاشتند كه علاقه مندان و مشتاقانشان احساس بى پناهى كنند. آن گاه كه خود را دوباره بعد از نا اميدى مطلق در كنارشان يافتم ، رمز آرامش خاطر حضرتشان را در لحظه اى كه براى رفتن يا ماندن كسيب تكليف كردم ، يافتم .
مى ترسم دردتان بيايد!  
انگشت شصت دست حضرت امام ، مقدارى ناراحتى داشت .
آقاى دكتر عارفى ، پزشكى را با تخصص مربوطه آورده بود. پزشك مزبور در ضمن سئوالها و معاينه ها، دو دستش را جلو آورد و عرض كرد:
- دستها مرا فشار دهيد.
حضرت امام با لحنى خاص كه به هنگام شوخى و طنز به كار مى بردند، با ملاحت و شيرينى ويژه اى فرمودند:
مى ترسم دردتان بيايد.
و به دنبال آن ، تبسم زيبا و دلنشينى بر لبان مباركشان نقش بست .
پزشك متخصص كه به ظاهر براى اولين بار مشرف شده بود و تحت تاثير حضرت امام ، دستهايش لرزان و صدايش مرتعش بود، از هم باز شد، خنده اش گرفت و با آرامش به كار خود ادامه داد.
فصل هفتم : نظم و ترتيب در كارها 
نمونه نظم و پاكيزگى  
حضرت امام گذشته از نظم و انضباطى كه در مجموعه شئون و كارهاى خود، داشتند و به طور هيچ گاه توجه به كارى موجب تضييع كار ديگرشان و يا غفلت از آن نمى شد. هر روز عبادات ، قرائت قرآن ، ادعيه ، مطالعه هاى گوناگون ، گوش كردن به اخبار، قدم زدن ، نرمش (حركتهاى ورزشى كه طبق نظر پزشكان معالج الزاما به منظور حفظ سلامتى انجام مى دادند) رسيدگى و پاسخگويى به امور شرعى و اجازات و استجازات و قبض وجوهات ، ملاقاتها، معاشرت و انس با افراد خانواده ، خوراك ، نظافت و استراحتشان ، هر كدام به صورت منظم و در موعد خود، انجام مى گرفت .
همين نظم در برنامه هاى هفتگيشان نيز حاكم بود. از باب مثال ، هر صبح جمعه ، بعد از شنيدن خلاصه اخبار ساعت 8 آماده استحمام بوده و راهى حمام مى شدند. معمولا روزهاى جمعه نيز چند گزارش را خدمتشان مى بردم . ولى آموخته بوديم كه در اين ساعت ، مجالى براى شنيدن يا امضاء كردن چيزى نگذاشته اند؛ چرا كه بلافاصله مشغول باز كردن تكمه هايشان مى شدند و در همان حال ، بر مى خاستند و بدين ترتيب ، هميشه در ساعت 8 و چند دقيقه وارد حمام مى شدند و هميشه كيسه و صابون مى زدند.
توفيق كيسه كشيدن امام در طول سالها نصيب پيرمردى مخلص بود كه كارگر حمام عمومى جماران بود. هر روز جمعه نزديك ساعت هشت و پنج دقيقه در آنجا آماده بود كه با اشاره امام براى كيسه كشيدن وارد حمام مى شد. استحمام امام معمولا بيش از يك ساعت طول مى كشيد و ايشان چند دقيقه بعد از ساعت 9 از حمام خارج مى شدند. حمام مذكور كه در ضلع شمالى هال واقع است ، حمام مى شدند. حمام كوچك ، ساده و بدون وان مى باشد كه وسايل و تجهيزات آن ، عبارت بود از يك دوش قديمى ، يك طشت و ظرف پلاستيكى كوچك.
OOOO
از آنجايى كه لباس كن حمام ، بسيار كوچك بود، حضرت امام ناچار بودند لباسهايشان را در هال و در كنار ميزى كه چمدان لباسهايشان روى آن قرار داشت ، بپوشند.
حضرت امام فقط در اوقاتى كه بيمار بودند و پزشكان اجازه نمى دادند، حمام نمى رفتند.
يك بار كه دو جمعه متوالى به حمام نرفته بودند، با سئوال از پزشكها بى صبرانه منتظر بودند كه بتوانند حمام بروند. ولى با اين حال ، لباسهايشان را طبق برنامه معمول عوض مى كردند. حضرت امام على رغم سادگى در لباس و زندگى در اوج نظافت و پاكيزگى بودند. لباسهايشان هميشه پاكيزه و تميز بود. هيچ گاه در كف جورابهايشان اثرى از كدورت چرك ديده نمى شد. با اينكه تمام محيط زندگى و فرشهاى ساده شان تميز بود، ولى همواره با دمپايى روى فرش راه مى رفتند. دمپاييهايى كه سالهاى سال كار كرده بودند و كف آنها ساييده و تركهاى زياد خورده بود كه در تصوير زير، يكى از دمپاييهاى امام را ملاحظه مى فرماييد.