صرفه جويى در مصرف
در اتاق حضرت امام (س ) يك مهتابى با يكى
لامپ صد ولت روشن بود كه هنگام مطالعه يا نوشتن ، چون اين نور كافى
نبود، يك لامپ ديگر را نيز روشن مى كردند.
بارها ديدم كه معظم له از اتاقشان به طرف اندرون رفتند، ولى چند لحظه
بعد، از ميان راه برگشته ، لامپ مهتابى را خاموش كرده و دوباره به طرف
اندرونى رفتند. با آنكه در آن مورد معمولا بيش از چند دقيقه در اندرونى
نمى ماندند و دوباره به همين اتاق بر مى گشتند.
حسابرسى و دقت
صرفه جويى و حسابرسى و دقت حضرت امام در امور مالى همچون ديگر
ويژگى هاى معظم له بايد سرمشق همه ما باشد.
سر مشق براى مردم ، در صرفه جويى و قناعت و پرهيز از اسراف و تبذير و
براى مسئولان دولتى ، در كنترل دقيق بيت المال و اموال عمومى .
مشهدى حسين پيرمرد وارسته اى بود كه سالها مورد علاقه و اعتماد امام
بود و مسئول خريد منزل معظم له . او يك روز نقل كرد:
- امام ربع دينار (در آن زمان 50 ريال بود) براى خريد به من دادند.
وقتى از بازار خويش به خانه آمدم ، نان ،
پنير، ماست ، سبزى و غيره را كه خريده بودم ، به اندرون بردم و برگشتم
. هنوز به در خانه نرسيده بودم كه امام صدا زدند:
مشهدى حسين ! برگشتم فرمودند:
چقدر شد؟ حساب كردم 235 فلس شده بود، تا
ربع دينار كه 250 فلس بود، 15 فلس باقى مى ماند. فرمودند:
بقه را بده !.
معلوم است كه 15 فلس چيز قابل ذكرى نبود، ولى مسئله مهم اين است كه همه
چيز - هر چند هم ناچيز - بايد روى حساب دقيق باشد و بايد به اين روش
عادت كرد.
من نمى توانم !
در پاييز سال 1364 پوست ساق پاى حضرت امام دچار خشكى و خارش
شده بود. يكى از پزشكان پوست ، به نام دكتر نجفيان به خدمت رسيد. بعد
از معاينه و توصيه دارو گفت :
- روزى يك يا دو بار هم پايتان را در شير قرار دهيد.
با آنكه حضرت امام در برخورد با پزشكان و دستور العملهاى آنان بسيار با
ملاطفت و انعطاف پذير بودند، ولى همين كه مسئله گذاشتن پا را در شير
شنيدند، به شدت بر آشفتند و با لحنى تند و خشن و شتابزده فرمودند:
من اين كار را نمى توانم بكنم !.
د: صلابت و شجاعت
هنوز دير نشده است
در نوروز سال 42 به مناسبت سالگرد شهادت امام صادق عليه السلام
مراسمى با شكوه در مدرسه فيضيه قم بر پا شده بود.
كماندوهاى شاه معدوم ، به طلاب و مردم حمله كرده و جناياتى را مرتكب
شدند كه روى تاريخ را سياه كردند. فرمانده اين دژخيمان ، سرهنگ مولوى ،
رئيس ساواك تهران بود.
حضرت امام (س ) در روز عاشورا كه مصادف با 13 خرداد همان سال بود، در
مدرسه فيضيه سخنرانى تاريخى و مهمى را در جمع دهها هزار نفر ايراد
فرمودند. در ضمن آن سخنرانى كه عمده خطابشان به شاه بود، از ماجراى
جنايات بار فيضيه صحبت كردند. وقتى مى خواستند از سرهنگ مولوى نام
ببرند، فرمودند:
... آن مردك آمد در مدرسه فيضيه ، حالا اسمش را
نمى برم آن وقت كه دستور دادم گوش هايش را ببرند آن وقت اسمش را مى برم
....
دو روز بعد، يعنى 15 خرداد 1342 امام را دستگير كرده و در سلولى در
پادگان عشرت آباد تهران زندانى كردند. مرحوم حاج آقا مصطفى (قدس سره
)، از حضرت امام نقل مى كرد كه در همان ساعتهاى اول زندانى شدن ، سرهنگ
مولوى وارد شد و با همان ژست قلدر مابانه و با لحن مسخره آميز گفت :
- آقا تازگى دستور نداده ايد كه گوش كسى را ببرند؟
او با اين سخن خواسته بود كه نيش زهرآگين خود را بزند و به خيال خودش ،
با اين طعنه ، روحيه امام را تضعيف كند. ولى امام (س ) بعد از چند لحظه
سكوت ، سرشان را بلند مى كنند و با لحنى مطمئن و محكم مى فرمايند:
هنوز دير نشده است .
در آن روزها انتظار مى رفت كه سرهنگ با خوش رقصيها و تواناييهايى كه در
رابطه با ساواك ، از خود نشان مى داد، ارتقا يافته و احيانا به مقام
رياست كل ساواك برسد، ولى ديرى نگذشت كه همه چيز معكوس شد. سرهنگ به
يكى از مناطق دور افتاده آذربايجان انتقال يافت و بعد از چندى شايع شد
كه در حادثه سقوط هلى كوپتر هلاك شده است . بدين گونه ، بدون آنكه خيلى
دير شود، در حقيقت گوش او بريده شد.
طبيعت سگ درنده
چهار نفر از وعاظ سرشناس اصفهان به عتبات مشرف شده بودند.
اينجانب در كربلا به آنها برخورد كردم . از ترس ساواك در بازگشت به
ايران ، نمى خواستند امام را در ملا عام ملاقات كنند. از اين رو، از
حقير خواستند كه يك ملاقات خصوصى را با امام در منزل ترتيب بدهم .
بالاخره توسط مرحوم شهيد حاج آقا مصطفى وقت ملاقات گرفتم و آقايان را
در موعد مقرر در اندرونى به محضر امام بردم و آنها را معرفى كردم .
حضرت امام براى آنها سخنانى به اين مضمون ، بيان كردند:
طبيعت اينها - شاه و ايادى او - مثل سگ درنده
است . اگر در مقابل سگ درنده بايستيد و دست به روى آن بلند كنيد، جا مى
خورد و اگر تهاجم كرديد، پا به فرار مى گذارد. ولى اگر از مقابل آن ،
جا خالى كرديد، ترسيديد و خودتان را باختيد و حالت عقب نشينى به خود
گرفتيد، به طرف شما هجوم مى آورد و تا پاى شما را نگيرد و شما را از پا
در نياورد، رهايتان نمى كند.
اينها اول از شما مى خواهند كه مطالب كذا را نگوييد.
اگر تسليم شديد، مى خواهند كه در باره فلان مسئله هم حرفى نزنيد. اگر
عمل كرديد، به شما مى گويند به فلان كس دعا كنيد و بعد، تاييد لوايح
كذا را از شما مى خواهند. عاقبت هم از شما مى خواهند كه در خدمت ساواك
قرار گيريد و براى آنها گزارش هم بدهيد. بالاخره ما بايد يك جايى جلوى
آنها بايستيم و چه بهتر كه اين كار را در همان قدم اول بكنيم كه در اين
صورت ، آنها وادار به عقب نشينى خواهند شد و حتما موفق خواهيد بود.
در زمان بمبارانها و
موشكبارانها
در اوايل خرداد ماه 64 كه مصادف با ماه مبارك رمضان بود،
هواپيماهاى عراقى در طول شبانه روز وقت و بى وقت ، تهران را بمباران مى
كردند. همراه آن ، توپهاى ضد هوايى با صداهاى مهيب و گوشخراش - به ويژه
در منطقه دامنه كوههاى شمال تهران كه صدا مى پيچد - خواب و استراحت را
از همه گرفته بودند. صبح كه مى شد، همه در اثر بى خوابى شبانه ، خواب
آلوده و كسل بودند و نظم و نسق كارها را به هم ريخته بود. گرچه ما
مجبور بوديم كارمان را منطبق با برنامه امام تنظيم كنيم ، ولى امام
ملزم به تبعيت از كسى نبودند و اختيار داشتند برنامه كارشان را به طور
دلخواه و مناسب حالشان تنظيم كنند. با اين حال ، در شرايطى كه همه
گرفتار بى خوابى و بد خوابى و كسالت بودند و مايل بودند كه ساعتهاى اول
روز را كه بيشتر آرام بود، بخوابند، حضرت امام ، طبق روال هميشگى ،
هرروز راس ساعت هشت صبح ، سر حال در اتاق كار و ملاقاتشان حاضر مى
شدند.
يك روز آقاى دكتر عارفى كه همواره مراقب وضع و سلامتى امام بود، بعد از
معاينه سئوال كرد:
- در ماه رمضان ، اين روزها وضع خواب و استراحتتان فرقى نكرده ؟ كم
نشده ؟
فرمودند: نه .
مجددا سئوال كرد هيچ فرقى نكرده است ؟
باز هم تاكيد كردند: نه .
در اواخر جنگ نيز كه براى مدتى ، تهران مورد تهاجم موشكى دشمن قرار
داشت ، روزانه گاهى بيش از ده موشك به تهران اصابت مى كرد و تعداد
زيادى از آنها يك خط منحنى را در شعاعى نزديك به جماران تشكيل مى
دادند. اكثر ساكنان تهران و شميران به شهرهاى امن پناه برده بودند، ولى
حضرت امام على رغم اصرار فراوان براى جابجايى و حداقل استفاده از
پناهگاه ، به هيچ وجه در محل اقامت و در انجام كارها و برنامه هاى
روزانه شان كمترين تغييرى ندادند. حتى محل نشستشان در اتاق كه تقريبا
پشت شيشه بود، عوض نشد. تنها كارى كه در محل اقامت حضرتشان انجام شد،
چسباندند نوار چسب به شيشه ها بود. ايشان هرگز به پناهگاه كوچكى كه
ظاهرا به خاطر عدم ممانعت آن حضرت به عنوان ديگرى در نزديك محل
اقامتشان ساخته بودند، نرفتند. بعد هم دستور دادند كه برداشته شود.
مكرر اتفاق افتاد كه در حين تشرف به خدمتشان در همان جاى هميشگى صداى
ضد هوايى يا انفجار، زمين را مى لرزاند. يك بار كه ساعت حدود هشت و ده
دقيقه صبح بود كه موج انفجار ناشى از اصابت موشك به نزديكترين نقطه به
جماران ، چنان همه جا را تكان داد كه در اتاق به شدت باز شد و به پشت
اين جانب كه نزديك در نشسته بودم ، خورد.
در آن حال ، من تمام توجهم به امام بود. ولى هيچ گونه تغيير و واكنشى
در قيافه امام نديدم . بعد هم با توجه به اينكه با دستگاه مخصوصى به
طور مداوم ، قلب حضرت امام تحت كنترل بود و كمترين تغييرى حتى در تپش
قلب مباركشان ، روى صحنه مربوطه منعكس مى شد، از يكى از پزشكان مراقب
تحقيق كردم معلوم شد كه اين حوادث و صداهاى مهيب كه براى يك لحظه هم كه
شده ، قلب همه را تكان مى داد، در مورد حضرت امام كه مصداق بارز كالجبل
الراسخ لا تحركه العواصف بودند، نه فقط در ظاهر چهره پر صلابتشان
كمترين تغييرى ايجاد نمى كرد. حتى در دستگاه هاى عصبى و قلب آكنده از
ايمان و توكلشان نيز هيچ گونه لرزشى به وجود نمى آورد. چرا كه او به
حقيقت لن يصيبنا الا ما كتب الله علينا
واصل شده و ضمير آرام و قلب مطمئن او بار سفر آخرت را بر بسته بود و
لحظه مرگ خود را آغاز حيات راستين خويش مى دانست و چون فقط از
خدا مى ترسيد و تنها اراده
او را حاكم بر هستى يافته بود، ديگر در
وجودش جايى براى ترس جز از او يافت نمى
شد.
ه : عفو و گذشت
دشمنى شخصى هر گز!
حضرت امام با سير در صراط مستقيم عبادت و پرستش حق و گذشتن از
خود به سوى خدا
راه سپرده بود. او از بيت نفس و قفس تنگ و تاريك طبيعت به سوى خدا و
رسولش هجرت كرده بود.
در بيت الحرام قلب مهذب او چيزى جز خدا يافت نمى شد كه :
در خلوت مستان ، نه منى هست و نه مايى .
امام قلب و روانش را از خود فارغ و تهى
ساخته و خانه را به صاحبخانه واگذار كرده بود و در راستاى رسيدن به
چنين مقامى بود كه تمام حركتها و سكونها، سخنها و سكوتها، جام زهر
نوشيدنها و شاديها، حب ها و بغضها و... و بالاخره زندگى و مرگش براى
خدا و به سوى خدا بود.
گرچه محبت و غير دوستى در آغاز غريزه اى است ، سرچشمه گرفته از
خود، ولى در سير تكاملى انسان كه جاى
خود را به خدا
مى دهد، محبت و غير دوستى به صورت يك صفت اكتسابى متعالى شكل مى گيرد.
صفتى كه از خدا سرچشمه گرفته ، به سوى خدا راه مى سپارد.
محبت راستين كه همان گرايش و دل باختن به كمال زيبايى است ، آن گاه كه
به كانون اصل و مبدء زيبايى و كمال تعلق يافت ، به اوج خود مى رسد:
والذين امنوا اشد حبا لله و باز تاب چنين
محبتى تمام جهان هستى را در بر مى گيرد.
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم
از اوست
حضرت امام با چنين دريافت و بينشى نسبت به تمام پديده هاى عالم به ويژه
انسانها به عنوان آيات و نشانه ها و مخلوقات خداى محبوب ، به ديده مهر
و محبت و رحمت و شفقت مى نگريست و برخلاف تبليغات جهان استكبار كه با
ديد ما ديگرانه و شيطان مابانه خود، سعى داشتند از امام ، چهره اى خشن
و غير عاطفى ترسيم كنند!
حضرت امام با برخوردارى از آن بينش و تربيت الهى ، و از زاويه ديدگاه
فوق الذكر، حتى بدترين انسانها و سر سخت ترين دشمنانش ، مانند نصيرى ،
شاه ، صدام و ريگان را دوست مى داشت ! دشمنى و بغضى كه نسبت به آنها
داشت ، برخلاف آنچه دشمنان القا مى كردند كه جنبه شخصى دارد، تنها به
خاطر طغيان و عصيان آنها از فرمان حق و ظلم به بندگان خدا بود.
امام اگر مرگ ريگان و صدام را از خدا مى خواست ، قبل از آنكه اين در
خواست را نفرين به آنها تلقى كند، آن را يك دعاى خبر و رحمت مى دانست .
خير براى بندگان خدا كه گرفتار ستم آنهايند و خير براى خود آنها كه بار
گناه و كيفرشان بيش از اين سنگين تر و شديدتر نشود. اگر به مبارزه با
شاه برخاستند، نه به خاطر يك غرض شخصى و نابودى شخص او و رسيدن خود به
حكومت بود كه اگر بالفرض ، شاه قبل از ارتكاب جنايات صد در صد دگرگون
مى شد و به اجراى دستورات خدا در جامعه قيام مى كرد، همان طور كه خود
حضرت امام در اوايل مبارزه فرمودند، به طور قطع به حمايت از او برخاسته
و هر كارى كه براى تقويت او نياز بود، انجام مى دادند.
بدين ترتيب ، معيار و مبناى بغض و دشمنى امام ،
خدا بود، نه خود، هرگز امام با
هيچ كس به خاطر خود دشمن نكرد و اصولا هر
جا كه پاى خود شان در كار بود، بدون
استثنا چشم پوشى مى كردند. نه فقط افرادى را كه نسبت به شخص معظم له
خطا و ظلمى را روا مى داشتند، مى بخشيدند كه غالبا و بر حسب مورد، به
نوعى آنان را مورد تفقد قرار مى دادند و به آنان دعا مى كردند.
چه بسا افراد بى هويت و مغرض و جاهلى كه در قم و بعد از آن در نجف اشرف
حضرت امام را مورد بدترين آزارهاى روحى ، تهمتها، افتراها و توهينها
قرار دادند. نمونه آن را حضرتشان در پيام به حوزه ها و روحانيت در مورد
آب كشيدن ظرف آب فرزند برومندشان ، مرحوم آيت الله شهيد حاج آقا مصطفى
در مدرسه فيضيه اشاره فرمودند. ولى حضرت امام چه قبل از انقلاب كه به
مرجعيت عالى و ميمنه مطلقه در حوزه ها دست يافتند و چه بعد از انقلاب
كه به اوج عظمت و قدرت همه جانبه نائل شدند؛ گويى حتى در يك مورد به
ذهنشان خطور نكرد كه در صدد تلافى و انتقام بر آيند. بلكه بر عكس ،
موارد بسيار و افراد متعددى از اين طايفه را كه علاقه مندان به امام ،
به خاطر سوابق سياه و آزارهايشان ، نسبت به امام ، حاضر نبودند آنها را
روى زمين خدا زنده ببينند، حضرت امام ، ابتدا به ساكن ، سراغ آنها را
مى گرفتند؛ به آنها كمك مى كردند و اگر مريض بودند، كسى را از طرف خود
به عيادتشان مى فرستادند و گرفتاريهاى شخصى آنان را در حد توان بر طرف
مى كردند.
اين افراد را نبايد طرد
كرد
يكى از نمايندگان معروف و مورد توجه حضرت امام ، بعد از تشرف به
محضرشان ، نامه اى را جهت حضرت امام نوشت و به اين جانب داد و گفت :
- اجمال اين نامه را به عرض معظم له رساندم و قرار شد مكتوب آن ، توسط
شما تقديم ايشان شود.
موضوع نامه مربوط مى شد به يكى از وعاظ دانشمند و متدين كه به جرم
دوبار دعا كردن براى شاه معدوم ، محكوم به خلع لباس شده بود. با توجه
به اين كه او فرد معتقد و علاقه مند به انقلاب و امام و مروج اسلام
بود، در خواست رسيدگى و تجديد نظر شده بود.
روز بعد، مضمون نامه به عرض امام رسيد. فرمودند:
به آقاى اردبيلى بگوييد: چنانچه ايشان از افرادى
نبوده اند كه در خدمت رژيم شاه بودند و تحت فشارهايى كه در آن زمان
وجود داشت ، دچار لغزش شده اند و از افراد خوب هستند، نبايد اين گونه
با آنها رفتار شود و نبايد اين طور باشد كه به خاطر آن اشتباه - كه
الان هم از آن ناراحت هستند - آنها را طرد كرد.
اين جانب نيز مطلب را به آيت الله موسوى اردبيلى ابلاغ كردم و دستور،
انجام شد.
ايشان را بخشيدم
همچنين در موارد متعددى ، افرادى كه نسبت به شخص حضرت امام ،
توهين و بدگويى كرده و سپس مست بصر و پشيمان مى شدند، به وسيله نامه از
محضر امام ، در خواست عفو و بخشش مى كردند، همه اين موارد به عرض امام
مى رسيد و حضرت امام ، بدون استثنا، در تمام موارد مى فرمودند:
ايشان را بخشيدم .
و احيانا دعايى هم به آنها مى كردند. و چنانچه نامه داراى آدرس بود،
پاسخ از سوى دفتر، مكتوب و براى آنان فرستاده مى شد. از جمله ، همسر
يكى از زندانيان سياسى در يكى از شهرهاى فارس ، طى نامه اى براى حضرت
امام نوشته بود:
از آنجايى كه بشر جايزالخطا است ، شوهر اين
جانبه به ساحت مقدس رهبرى اسائه ادب نموده است . اين جانبه با كمال
شرمندگى از محضر مبارك حضرت نايب الامام ، تقاضاى عفو و بخشش نموده و
استدعا دارد به بزرگوارى خود، وى را عفو فرمايند....
نامه مزبور، طبق معمول به عرض حضرت امام رسيد و پاسخ معظم له نامه اى
كه در زير، متن آن ملاحظه مى شود، از سوى دفتر براى روحانى سرشناس آن
شهر، فرستاده شد.
OOOO
نمونه ديگر يك مسلمان عرب تبار از آمريكا در نامه اى براى حضرت امام ،
وضعيت گذشته خود را توضيح داده و نوشته بود:
من با توهين به شما مرتكب گناهى بزرگ شده ام و
اين گناه به صورت كابوسى وحشتناك ، همواره آزارم يم دهد.
وى ملتمسانه درخواست عفو كرده بود كه به عرض حضرت امام رسيد و معظم له
با آهنگى آكنده از محبت و عاطفه فرمودند:
ايشان را بخشيدم .
نمونه ديگر، يك دانش آموز مسجد سليمانى نوشته بود:
حضور محترم رهبر كبير انقلاب اسلامى امام خمينى
، اين جانب از شما طلب حليت مى كنم ؛ چرا كه چندين بار در مجلس كه از
شما غيبت مى كردند، حضور داشتم . خواهش مى كنم مرا ببخشيد. اگر
بخشيديد، با خط خودتان برايم بفرستيد..
OOOO
تداعى خطبه شقشقيه
حضرت امام ، رسمشان بر اين بود كه روز آخر درس ، قبل از تعطيلات
ماه مبارك رمضان و محرم را به اندرز و تذكرات اخلاقى و عرفانى اختصاص
بدهند. در يكى از اين روزها به مناسبت فرا رسيدن ماه مبارك در نجف اشرف
، معظم له در زمينه مذكور داد سخن مى دادند و به تعبير يكى از دوستان
كه در جلسه هاى متعددى از درسهاى اخلاقى آن حضرت در قم نيز شركت كرده
بود، اين جلسه ، يكى از بهترين و تكان دهنده ترين درسهاى بى نظير امام
بود.
سخنان امام در اين روز، آن چنان همه را منقلبى نمود كه صداى گريه ،
فضاى مسجد شيخ انصارى را پر كرده بود. طلاب تحت تاثير سخنان روحبخش
حضرتش كه از جان بر مى خاست و بر دل مى نشست ، از خود رسته و در فضاى
لايتناهى عالم بالا به پرواز در آمده بودند. اين آهنگ دلرباى كلمات او
بود كه جانهاى همه را تسخير كرده و از كالبدهاى خاكى رهانده و به عشق
معبود رسانده بود.
سخن به اوج خود رسيده بود و اين مضمون را داشت :
تا جوان هستيد، خود را اصلاح كنيد كه در پيرى
....
كه ناگهان صداى ناهنجارى از گوشه مجلس ، چون پتكى بر سر همه كوبيده شد،
رشته افكار را گسست و آرامش جمع سالكان را بر هم زد.
شيخى كه در عين صفا و فضل نسبى ، به بذله گويى و حركتهاى ناهنجار معروف
بود و سرى كچل و بسيار بدريخت و براق داشت ، در حالى كه عمامه اش را از
سر برداشته بود، محكم با كف دست بر سر خود كوبيده كه صداى آن در فضاى
شبستان پيچيد و گفت :
- من اين سر كچل را چگونه اصلاح كنم ؟
به طور مسلم او غرض و مرضى نداشت و خصلت شوخ طبعى توام با وقت نشناسى ،
او را به اين كار واداشته بود. ولى به هر حال ، اين حركت بيجا اثر خود
را برجاى گذاشت . امام بدون آنكه عكس العمل خاصى نسبت به ايشان نشان
دهد، به يكبار ادامه مطلب را رها و آهنگ صدايشان را كوتاه كردند و با
چند جمله دعا درس را به پايان رساندند.
در آن لحظه ، در ذهن بسيارى از افراد، ماجراى خطبه شقشقيه و حركت
ناهنجار اعرابى كه موجب قطع سخنان حضرت امير المومنين عليه السلام شد،
تداعى شد. همه به شدت متاثر و ناراحت شدند و اگر چنان نبود كه از معراج
يك درس ملكوتى باز گشته بودند و همچنان در شرايط معنوى والايى به سر مى
بردند، شايد جان شيخ بيچاره به خاطر حرمانى كه موجب شده بود، در امان
نمى ماند.
و: تواضع و فروتنى
سبقت در سلام
اگر امام به مكانى وارد مى شدند، خيلى مشكل مى شد در سلام كردن
برايشان پيشدستى كرد. روزى ما زودتر از امام به اتاق موعود رفته بوديم
. چشم بر درب منتظر و آماده ورود معظم له بوديم .
حتى سينه ها براى سلام كردن صاف شده بود، ولى باز هم غافلگير شديم زيرا
با باز شدن درب صداى سلام امام را شنيديم به طورى كه متوجه نشديم كه
معظم له ابتدا وارد شدند و سپس سلام كردند يا آنكه اول سلام كردند و آن
گاه وارد اتاق شدند.
يك روز هم در نجف از كوچه اى كه ميان مسجد مرحوم شيخ انصارى و منزل
امام بود، در حالى كه سرم پايين بود، عبور مى كردم .
ناگهان احساس كردم كه كسى به من سلام كرد. وقتى سرم را بالا كردم ،
چشمم به سيماى مبارك امام افتاد. در يك لحظه ، سنگينى و فشار عجيبى را
بر خود احساس كردم . انگار زبانم بند آمده بود. آخر او امام ، مرجع
تقليد، محبوب ، مراد و... و من نا چيز، بچه طلبه ده هفده ساله .
ولى ديگر دير شده بود و من چاره اى جز جواب سلام نداشتم . زيرا جواب
واجب بود و اين صحنه درست ، اخلاق پيامبر (ص ) آن اسوه مخاطب به
انك لعلى خلق عظيم را تداعى مى كرد.
آقايان معطل نشوند!
حضرت امام براى افراد مسن به ويژه علما و بالاخص كسانى كه با
ايشان سابقه همنشينى علمى داشتند، احترامى خاص قائل بودند گرچه احيانا
همنشينى علمى داشتند، احترامى خاص قائل بودند گرچه احيانا برخى از آنان
را با مسائل سياسى و خود حضرت امام از اين جنبه ميانه خوبى نداشتند.
امام معمولا در زمان بندى و جدول كارها براى امور دفتر تقدمى قائل
بودند و معمولا بعد از انجام كارهاى دفتر و مهر شدن قبوض افراد ديگر را
به حضور مى پذيرفتند. يك روز، هنگامى كه ما در خدمت حضرتشان مشغول
كارمان بوديم ، فرمودند:
ببينيد آقايان آمده اند يا نه ؟.
منظورشان از آقايان ، چهار نفر از علماى معمر و قديمى تهران بود كه
قرار بود آن روز به ملاقات بيايند. هنگامى كه به عرض رسيد كه آقايان به
در حسينيه رسيده اند، خطاب به ما فرمودند:
كارها را بگذاريد براى بعد، آقايان معطل نشوند.
قبضهاى را جمع كرديم و برخاستيم ، آقايان به آستانه بيت رسيده بودند.
به جاى آنكه اول به دفتر بروند، به طرف بيت هدايت شدند. در فاصله اى كه
اى پيرمردها آهسته ، آهسته به طرف اتاق حضرت امام نزديك مى شدند، معظم
له نيز برخاستند و لباس كامل ، شامل قبا، عبا، عمامه پوشيدند. محاسنشان
را روبروى آيينه شانه زدند و براى ورود آقايان آماده شدند... اين در
حالى است كه همه مى دانستند حضرت امام حتى در ملاقات با سران و بسيارى
از شخصيتهاى داخلى و خارجى در سالهاى اخير، بدون قبا و عبا و با شبكلاه
بودند و روى پاهايشان را نيز با شمد مى پوشانيدند.
به هر حال ، آقايان وارد شدند. حضرت امام تمام قامت بلند شدند. با
يكايك آنان معانقه كردند. براى اولين بار ديدم كه روى كاناپه مخصوصشان
ننشستند و با جمع آقايان روى زمين نشستند و با آنان مشغول گفتگو شدند.
البته چون ما از اتاق خارج شده بوديم ، از سخنان فيما بين چيزى مطلع
نشديم ، ولى از منظره مصافى جمع و چهره هاى منبسط آنان صميميت و احترام
متقابل مشهود بود.
در حقيقت ، همين اخلاق كريمانه و برخوردهاى آكنده از محبت و بزرگوارى و
تواضع در عين قدرت سياسى و اجتماعى امام بود كه تمام روحانيون بزرگ و
معمر را به خضوع و حتى متحجرين آنها را به تسليم در برابر عظمت آن حضرت
واداشته بود، در حالى كه در بين اين طيف ، كسانى بوده اند كه در زمان
عربت امام و دوران شدت و عسرت راه الهى اش ، با شرنگ زخم زبآنها چ و
تهمتها و دسيسه هاى ننگينشان جگر امام را خون كرده بودند. ولى حضرت
امام با اغماض كريمانه و تغافل از همه آنها، سعى كامل در حذب و هدايت
آنان به اسلام ناب محمدى داشتند، و حداقل به اين اميد كه انقلاب از شر
آنان در امان باشد.
حضرت امام در حالى كه تحجر و شيوه تفكر متحجرين را به اشكال گوناگون و
مناسبتهاى مختلف با منطق و استدلال صحيح مى كوبيدند، لكن عموما جنبه
شخصى و شخصيت علمى اين نوع افراد را - تا آنجا كه مغرضانه عليه مصالح
اسلام و مسلمآنان افساد نكنند - مورد احترام قرار مى دادند. گاهى ابتدا
به ساكن سراغ آنان را مى گرفتند و دستور مى دادند به آنها كمك مالى
شود. در برخى موارد، هنگامى كه اضلاع پيدا مى كردند كه فلان كس بيمار
شده ، گذشته از اعزام يكى از افراد دفتر به منظور عيادت از طرف حضرتشان
، دستور مى دادند كه نياز او بررسى شود. هزينه درمانش را پرداخت مى
كردند و حتى در مواردى كه لازم بود، امر مى كردند كه ترتيب اعزام به
خارج آنها داده شود.
در مقام معاشرت و همدمى
با دوستان
در مقام معاشرت و همدمى با دوستان ، امام را در چهره اى مى
يافتى كه محبت و لطافت و انعطاف در آن موج مى زد و انسان را در خود محو
مى كرد، خورشيدى بود كه درياى منجمد دلها را ذوب مى كرد و دريايى بود
كه افواج دلها را در امواج معنويت خود، غرق مى كرد.
اما در مقام انجام وظيفه و در محيط كارشان ، كوهى استوار بود، با
بنيانى مرصوص و پا بر جا كه طوفان حوادث و عواطف در برابر صلابت و
عظمتش به نسيمى نوازشگر تبديل مى شد و قله رفيع معنويتش فقط در برابر
ملكوت عالى سر تسليم فرود مى آورد. در اين مقام ، از تمام پيوندها و
روابط و عواطفش در برابر حق منقطع مى شد و ديگر هيچ كس و هيچ چيز را جز
خدا و رضايت او نمى شناخت .
در مجموع حضرت امام در برخورد با افراد، مراتب طولى و عرضى آنان را به
طور ثابت و دقيق مراعات مى كردند و به طور كلى در مقام انجام وظيفه و
كار، بسيار جدى و قاطع بودند. در جايگاه معاشرت با دوستان تا سر حد
شوخى و مزاح و لطافتها و ظرافتهاى اديبانه پيش مى رفتند و در خانه و در
جمع خانوادگى نمونه بهترين همسر، پدر و پدر بزرگ دوست داشتنى بودند.
بارها و بارها شاهد احترام بيش از حد حضرت امام نسبت به آيت الله
پسنديده بوديم . آقاى پسنديده به عنوان برادر بزرگتر امام ، و استاد
امام در دوران كودكى و نوجوانى ، در حد يك استاد و شبيه يك پدر، مورد
احترام امام قرار مى گرفت . در مجلس انس امام با برادر بزرگتر شان ، به
دور از مسائل سياسى و رهبرى جهان اسلام ، احوالپرسى بود و تفحص از
مشكلات احتمالى برادر. در اين حال ، شنيدن مسائل عادى زندگى و چكه كردن
شير آب و خرابى دستشوئى منزل ايشان ، براى امام كاملا تحمل بود.
وفا و محبت حضرت امام به خدمتگزارانشان تا حدى بود كه اگر كمترين نشانى
از مشكلات آنها را مى يافتند بلافاصله استفسار مى كردند و تفقد متناسب
را معمول مى داشتند. بسيار اتفاق افتاد كه هر يك از دوستان دچار كسالت
مى شدند به مجرد عدم حضور، امام سراغ او را مى گرفتند و براى احوالپرسى
و عيادت ، ديگرى را نزد او مى فرستادند.
روزى يكى از دوستان كه در اثر برخورد ناخوشايند فردى تازه وارد در
مسير، ناراحت شده و برگشته بود. حضرت امام در اولين لحظاتى كه مشرف
شديم سراغ ايشان را گرفتند كه موضوع به عرض رسيد. بلافاصله با تبسمى
تاثر آميز و محبت انگيز فرمودند:
اگر يك ... ايشان را ناراحت كرده چرا با ما قهر
كرده اند؟.
ايشان با اطلاع از مطلب فوق اظهار محبت امام ، متاثر و طبق روال به كار
خود ادامه دادند.
در اين زمينه نه فقط اعضاى خانواده حضرت امام و مسئولين دفتر كه
خدمتگزاران بيت ، هر كدام داستانهائى جالب و آموزنده از صفا و صميميت و
محبتها و نوازشهاى كريمانه حضرت امام دارند.
ز: پشتكار و استقامت
پا برجا و تغيير ناپذير
بعد از چند ماه كه امام را - در سال 1343 - به تركيه تبعيد
كردند، مرحوم حاج آقا مصطفى را نيز دستگير كرده و پيش امام فرستادند.
يكسال بعد، يعنى در سال 1344 نيز آنها را به عراق منتقل كردند. درباره
آن روزها مرحوم حاج آقا مصطفى (قدس سره ) نقل مى كرد:
وقتى در فرودگاه بغداد با امام از هواپيما پياده
شديم ، هيچ كس ما را نمى شناخت ؛ پولى هم براى كرايه اتوبوس واحد نيز
تاكسى نداشتيم كه به كاظمين برويم .
واقعا فراز و نشيبهاى زندگى شگفت انگيز و آموزنده است ! امام ، مرجع
تقليد دهها ميليون شيعه و پناه و اميد ميليونها مسلمان ، اين گونه غريب
و بى پول ، سر گردان و متحير كه چگونه بايد از فرودگاه به بغداد و
كاظمين بروند! آيا از يك ناشناس پول قرض كنند؟ يا سوار ماشين شوند و
بگويند پول نداريم ؟
كمى در محوطه قدم مى زنند كه ناگهان ، اوضاع دگرگون مى شود. يكى از
علاقه مندان امام كه چند سال قبل از آن ، امام را زيارت كرده بود، با
اتومبيل شخصى خود، از آن طرف عبور مى كرده كه ناگهان چشمش به دو سيد
معمم مى افتد. اندكى سرعت اتومبيل را كم مى كند تا آنها را ببيند. چهره
ها به نظرش آشنا مى آيند. كنار آنها توقف مى كند و خيره مى شود؛ واقعا
به نظرش آشنا مى آيند؟! به مغر خود فشار مى آورد: قم ! تهران ! 15
خرداد... تبعيد... تركيه . ولى اينجا بغداد است ! فرودگاه است ! حقيقت
است ، نه رويا. او امام را با حاج آقا مصطفى در كنار خود مى بيند. با
شتاب از ماشين پايين مى آيد:
- سلام عليكم آقا، شما هستيد؟ كى رسيده ايد؟ چرا اينجا ايستاده ايد؟
آيا منتظر كسى هستيد؟ لطف بفرماييد و سوار اتومبيل شويد.
همه سوار شده و به كاظمين مى روند و مستقيم به حرم امام موسى بن جعفر و
امام محمد تقى عليه السلام مشرف مى شوند. بعد هم مردم و علما مطلع مى
شوند و...
حدود چهارده سال از اين ماجرا مى گذرد و باز هم غربت ؛ در مهر ماه 57
در مرز كويت ، به هنگام هجرت از عراق . ولى چند ماه نمى گذرد كه
بزرگترين استقبال تاريخ در 12 بهمن 57 از فرودگاه مهر آباد تا بهشت
زهرا به وقوع مى پيوندد؛ و اين است نتيجه پيمودن راه خدا و هجرت به سوى
او...
همه در تلويزيون ديديم و اطلاع داريم كه وقتى اما با هواپيما به طرف
ايران مى آمدند، خبرنگار از معظم له پرسيد:
- شما الان چه احساسى داريد؟
و امام جواب دادند:
- هيچ !.
تحليلگران مغرض و كوتاه بين غربى و صهيونيستى با سوء استفاده از اين
صحنه و تحريف مفهوم آن ، گفتند:
- امام نسبت به مردمى كه اينهمه براى او و اهدافش جانفشانى كردند، هيچ
احساسى ندارد!
امام مردم ، به اين تفسير مغرضانه و احمقانه آنها همچون ساير
تفسيرهايشان خنديدند. زيرا ملت مسلمان - بر خلاف دشمنان از خدا بى خبر
- از دريچه معنويت ، اوج ايمان اوج ايمان را در قله رفيع امامت و رهبرى
خود نگريسته و مى دانستند و مى دانند كه اصولا تمام غربتها، رنجها،
زندانها و تبعيدهاى امام براى اسلام بود و اسلام هم براى نجات مردم .
راز محبوبيت امام و اينهمه فداكارى مردم ، براى او نيز در همين نكته
نهفته است .
مسئله فقط در حد دوستى متقابل نبود، بلكه موضوع ايثار و فداكارى متقابل
بود.
چون فشاندى جان براى خلقها خلقها باشد برايت جانفشان
اگر امام در آنجا پاسخ دادند، هيچ ! هيچ
نسبت به آن چيزى كه در ذهن خبرنگار بود؛ آن ذهن مادى و دنيا گرايانه اى
كه امام را نيز همچون خودشان و سران بى ايمانشان تصور مى كرد؛ تصور اين
كه امام ، عارى از معنويت ، صرفا به خاطر اينكه الان دهها ميليون
طرفدار و استقبال كننده دارد و حالا قدرتمند شده است و به نشستن بر
مسند قدرت نزديك مى شود؛ تصور اين كه در همان حال ، به سوى يك خطر
احتمالى بزرگ پيش مى رود (به خاطر همين احتمال ، ترس تمام سرنشينان
هواپيما را فرا گرفته بود). اين كه شايد مانع از فرود هواپيما شوند يا
هواپيما را در آسمان منفجر كنند و...
اگر در آن لحظه از هر يك از سرنشينان هواپيما سئوال مى شد - و او مى
خواست كه صادقانه جواب دهد - نمى توانست ترس خود را از احتمال يك حادثه
مرگ آفرين پنهان كند. در چنين شرايطى و در پاسخ به چنان خبرنگارى ،
امام مى فرمايند: هيچ . نه احساس ترس از
مرگ ، چرا كه مرگ را آغاز زندگى مى دانند؛ نه احساس سرور، براى رسيدن
به قدرت ؛ و نه احساس غرور براى اينكه مورد توجه دنيا قرار گرفته اند.
هيچ ، در پاسخ هر چيزى كه در نظر آنها چيزى حساب مى شود و مهم براى
ايشان فقط انجام وظيفه الهى است . غربت در فرودگاه بغداد و نداشتن حتى
10 فلس پول ، با شهرت در همه دنيا و ميليونها استقبال كننده ، هيچ
تغييرى به وجود نمى آورد و هيچ احساس جز براى خدا بودن و در راه او گام
برداشتن در وجود ايشان نيست .
من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد