نبوت از ديدگاه امام خمينى
مؤ سسه تنظيم و نشر آثار امام
- ۱۸ -
دليل عقلى بر جامعيت و جاودانگى
پس از آنكه به حكم روشن عقل براى بشر قانون لازم است ، و جهان و جهانيان نيازمند به
دستور و قانونند، و كشورهاى جهان را بدون قانون اداره نتوان كرد، مى گوييم : خداى
جهان آيا حق قانونگذارى براى بشر دارد يا ندارد؟ اگر بگوييد ندارد، علاوه بر آنكه
برخلاف حكم خرد سخن را نديد و خدا را بى ارج شمرديد، مى گوييم :پس چرا در قرآن و
ديگر كتابهاى آسمانى براى بشر قانون فرستاد و برخلاف وظيفه خود رفتار كرد؟ ناچار
بايد بگوييم خدا حق قانونگذارى دارد: در اين صورت آيا او بهتر مى تواند قانونگذارى
كند يا بشر؟ ناچار بايد گفت او. در اين صورت آيا قانونى كه در اسلام گذاشته براى هم
بشر و در اين زمان عملى است يا نه ؟ اگر عملى نيست چرا تكليف بشر را در زمانهاى پيش
معين كرده ، و در اين زمان آنها را سرخود نموده ؟ چه دوستى با مردمان سابق داشته و
چه دشمنى با ماها دارد كه براى آنها قرآن با آن همه قوانين بزرگ فرستاده و تكليف
آنها را در تمام جزئيات زندگى معين كرده ، و لى ما را به خود واگذاشته تا هر كارى
خواهيم بكنيم ، واز هر راهى خواهيم برويم ؟ آيا دانش خدا اين زمان كمتر است
واروپاييان و اعضاى مجلس و پارلمانها از خدا بهتر قانون سازى مى كنند كه آنها را به
خودشان واگذاشت ، يا آنكه با بشر لج كرده و خود را وظيفه دار قانون ودادگسترى نمى
داند؟
اينها همه برخلاف قانون خرد است . پس ، ناچار بايد گفت اين قانون ، كه پس از او به
حكم ضرورت قانونى نيامده ، امروز هم براى همه بشر قانون است و بايد عملى باشد.
ضرورت بقاى قانون اسلام
چنانكه احكام عقل بر دوگونه است : يكى احكام روشن عقل است كه در آن نيازمند نيست ؛
مانند خوبى عدل و بدى ظلم و بهتر بودن دانايى از نادانى . اينگونه احكام را
((ضرورى ))يعنى حكم واضح و روشن گويند. ديگر
احكام غير روشن است ،مانند علومى كه پس از كوشش و تحصيل به دست مى آورد. چون جبر و
مقابله و فلسفه و مانند آن ، و اينها را احكام ((نظرى
))، يعنى غيرواضح كه محتاج به دليل و كوشش است گويند.
همين طور در قضاياى تاريخى ، بعضى قضاياست كه از ضروريات و قضاياى واضح روشن تاريخ
است .
امروز اگر كسى از يك نفر مورخ بپرسد كه به چه دليل شما مى گوييد سلاطين صفويه در
ايران سلطنت كردند، يا نادرشاه افشار، شاه ايران بود، با يك لبخند و استهزا از او
عذر خواهى مى كند، يا از يك جغرافيايى بپرسند: كه گفته اروپا يكى از قطعات زمين است
؟
جوابى جز لبخند به او نبايد بدهد، و صرف وقت در چنين امر بديهى و روشنى براى او
جايز نيست .
بسيارى از احكام دينى به طورى از واضحات و ضروريات شده است كه اگر از او سؤ ال شود،
بايد سؤ ال كننده را جزو ديوانگان و بيخردان شمرد، مانند آنكه كسى بگويد: از كجا كه
حضرت محمد بن عبدالله دعوى پيغمبرى كرد، و از كجا كه قرآن كتاب دينى است ؟ همين طور
كه اينها جوابى جز استهزا ندارد، اگر كسى همه سؤ ال كند به چه دليل قانون اسلام
براى هميشه است ، و پيغمبر اسلام پييغمبر آخر الزمان و آخر پيمبران است ، جوابى جز
استهزا ندارد.
پيش تمام مسلمانان در تمام روى زمين ، همان طور كه قرآن را كتاب پيغمبر مى دانند و
محمدبن عبدالله را پيغمبر اسلام مى دانند،و اين از ضروريات واضحات است كه ديگر
دليلى لازم ندارد، به همين روشنى و واضحى ، مساءله ((خاتميت
پيغمبر)) است كه هيچ مسلمى در اينكه اين از دين اسلام
است خود را به دليل نيازمند نمى داند، از شدت وضوح و روشنى آن . پس ، صرف وقت كردن
در يك چنين امر روشنى ، جز ضايع كردن وقت حاصلى ندارد. هر كس دين اسلام را قبول
كند، خاتميت را هم بايد قبول كند.
گرچه اين مطلب به اين روشنى نيازمند به دليل و روايت نيست ، لكن اينجا براى تمام
كردن مقصود تمسك به حديث نيز مى كنيم .
در باب امامت يكى از احاديثى كه آورديم ((حديث منزلت
))بود كه پيغمبر به امير المؤ منين فرمود: ((انت
منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى ))؛(633)
يعنى :
((منزلت تو پيش من منزلت هارون است به موسى ، لكن تو
پيغمبر نيستى ؛ زيرا كه پس از من ديگر پيغمبرى نمى آيد.))
گواه از احاديث بر بقاى اسلام
اين حديث از طرق شيعه و سنى از متواترات احاديث است ،و معنى ((تواتر))آن
است كه به قدرى راويان آن زياد است كه يقين داريم آن را پيغمبر وارد شده است .
متواتر بودن اين حديث پيش شيعه معلوم است و نزد سنيان نيز متواتر است . چنانچه
((حاكم شيرازى ))
كه از بزرگان و مشايخ اهل سنت است ، و ((سيوطى
)) كه از محققان نامدار آن طايفه است تصريح به تواتر آن كرده است ، و
((سيوطى ))از محققان نامدار آن طايفه است
تصريح به تواتر آن كرده است ، و ((تنوخى
)) كه از مشايخ بزرگ سنيان است ، يك كتابى مخصوص در اثبات آن نوشته و
اين حديث را در صحيح بخارى و صحيح مسلم و صحيح ترمذى و صحيح ابى داوود و صحيح ابن
ماجه ، معروف به سنن ابن ماجه و صحيح نسائى ، معروف به سنن نسائى و در مسند احمد بن
حنبل ، امام سنيان نقل نموده و در نزد شيعه اين حديث از متواترات ، بلكه فوق آن است
و در اين حديث مسلم ، پيغمبر اسلام نيامدن پيغمبر اكرم و ختم شدن قانون الهى را به
همين قانون اسلام اعلان نموده . پس ، هر كس پيمبرى او را باور دارد، خاتميت او را
نيز بايد باور كند.
پيرامون ناسخ و منسوخ
پس از آنكه ثابت شد كه قانون اسلام براى هميشه و همه كس است و خود خدا در آيه (3)
از سوره مائده ، پس از آنكه امير المؤ منين را به خلافت نصب كرد، اعلان كامل شدن
دين و تمام شدن نعمت و خشنود شدن خود را از اسلام نموده ، مى فرمايد:
((اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت
لكم الاسلام دينا)).(634)
عدم ورود نسخ در احكام اسلام
پس قانون اسلام را خدا كامل و تام شمرده ، و چنين قانونى كه در پيشگاه خدا به كامل
و تام بودن شناخته شده ، كسى ديگر نتواند آن را سنخ كنند، معنى آن تخلف از قانون
خداست كه خرد نمى پذيرد، و خود خدا نيز قانونى نخواهد فرستاد، زيرا كه نبوت را
چنانچه ديديم ختم كرده است .
اينجا بايد به حكم خرد رجوع كرد و از قانونهاى خدايى تا آن اندازه كه در دسترس خرد
است بررسى كرد تا ببينيم در اينگونه قانون كه اسلام آورده راهى براى نسخ باز است ،
يا آنكه اينها چون كامل و با هر زمانى مناسب است نبايد نسخ شود، و نسخ آنها از حكم
خرد بيرون است . گرچه اين بررسى يك وقت زيادترى مى خواهد كه مقايسه ميانه عقايد و
آرا و قانونهاى جهانيان ، يكان يكان با آنچه بايد مقايسه كرد تا بيخرديها روشن شود.
قوانين قابل نسخ
به طور كلى قانونهايى كه قابل نسخ است ، عبارت از قوانينى است كه براى اداره كردن
زندگانى معنوى و مادى بشر كافى نباشد،و يا قانونى بهتر از آن بتواند زندگانى مادى و
معنوى او را اداره كند، و همه مى دانيم و در فلسفه اعلا مبرهن است - چنانچه راءى
فلاسفه را در گفتار اول ديديد - كه از براى انسان دو زندگانى است : يكى زندگانى
مادى دنيايى كه در اين جهان است ، و يكى زندگانى معنوى آخرتى كه در جهان ديگر است ،
و از براى هر يك از اين دو زندگانى ، ساز و برگ و ابزارى است كه بايد با كوشش انسان
تهيه آن شود، و در فلسفه اعلا و قرآن كريم و دستورات همه انبيا ثابت است كه ساز و
برگ آن جهان را نيز اينجا بايد تهيه كرد، و براى اثبات اين ادعا همان دستورات روحى
انبيا كفايت مى كند، و هر كس به قرآن رجوع كند اين مطلب را به خوبى خواهد دريافت .
پس از اين مقدمه گوييم هر قانونى كه براى اداره حيات مادى تنها يا معنوى تنها
گذاشته شده باشد ما آن قانون را به قانونيت و آن دين را به زندگانى نمى شناسيم .
نظرى به قانون مادى و معنوى اسلام
تمام قوانين بزرگ اسلام داراى اين دو جنبه است كه هم نظر به حيات مادى و فراهم
ساختن ساز و برگ آن دارد و هم نظر به حيات معنوى و ساز و برگ آن ، مثلا دعوت به
توحيد و تقوا كه بزرگترين دعوتهاست . در اسلام چنانچه تهيه ساز و برگ زندگانى معنوى
را مى كند در زندگانى مادى و كمك كارى به نظم كشور و حيات اجتماعى و اساس تمدن
دخالت كامل دارد. يك توده اگر با توحيد و تقوا بودند چنانكه روح آنها بزرگ و كامل
مى شود كشور آنها نيز با عظمت و زندگانى اجتماعى و سياسى آنها نيز با عظمت مى شود.
قانون مالى مثلا در اسلام كه براى اداره كشور و احتياج زندگانى مادى وضع شده ، به
طورى وضع شده است كه جنبه زندگانى معنوى در آن منظور است و كمك كارى به زندگانى
معنوى مى كند. از اين جهت در دادن بيشتر مالياتها قصد تقرب به خدا كه با واسطه آن
زندگانى معنوى تاءمين و روح انسانى بزرگ مى شود، شرط شده است و همين طور در قانون
نظام و قضا و ديگر قوانين .
قانون نظام در كشورهاى جهان ، گو كه عظمت به كشور بدهد، لكن حيات معنوى را به طورى
ساقط مى كند و روح را از معنويت مى اندازد كه گفتنى نيست ، لكن نظام اسلام در عين
حال كه عظمت كشور را بهتر مى تواند اداره كند كمك كارى بزرگ به زندگانى معنوى مى
كند، چنانچه خدا اين معنى را گوشزد كرده ، و كشتگان در راه خود را به زندگانى
جاويدان و ناز و نعمت در پيشگاه خود دعوت كرده . در اسلام زندگانى مادى و معنوى را
به هم آميخته ، و هر يك را كمك كار ديگر قرار داده ، چنانكه قانون شناسان اين معنى
را خوب مى دانند و اين يكى از از بزرگترين شاهكارهاست كه از مختصات اين قانون است و
در قانونهاى آسمانى ديگر ناچار كم و بيش بوده است ، و اين اجمالى بين قانون جهانيان
و قانون خدا خوب مى توان فهميد كه اين قوانهاى بيهوده چقدر سست و بى پايه است و
چنين قانونهايى حق ندارد با قانون خدايى مقابل شود و در پيش آن عرض اندام كند.
قوانين مالى و نظامى
ما اگر بخواهيم تشريح كنيم قانونهايى را كه براى ساز و برگ زندگانى معنوى وضع شده
است ، نيازمند به يك كتاب جداگانه و بحثهاى فلسفه مى شويم و آن در خور اين اوقات
نيست . اينجا مقايسه مى كنيم ميان قانونهاى كشورى و لشكرى اسلام با قوانين ديگر، تا
معلوم شود اين قانون علاوه بر آنكه براى اداره كشور كافى است ؛ هر چه كشور ترقى كند
قانون نيز دنبال آن ترقى مى كند، از همه قانونها نيز بالاتر است .
قانون مالى اسلام كه اساس حيات كشور بر آن است ، چنانچه در پيشتر ديديم به طورى وضع
شده است كه هر چه كشور اسلامى رو به ترقى گذارد ماليات آن به تضاعف ترقى كند،
چنانچه از مراجعه به قانون خالصه جات مطلب واضح مى شود و يك همچو قانونى كه چنين
كشى دارد و خود دنبال احتياجات بزرگ مى شود، قابل نسخ نيست بلكه براى هميشه و همه
كشورها وضع شده است .
قانون نظام اسلام نيز همين طور است ؛ زيرا نظام اجتماعى به قدر احتياج است و نظام
اجبارى گاهى به بسيج عمومى مى رسد، و چنين قانونى كه هر چه جهان رو به تمدن رود و
كشور بزرگ شود آن نيز بزرگ مى شود و رو به ترقى مى گذارد، قابل نسخ نيست و بهتر از
آن چيزى تصور نمى شود، و قانون قضاوت چنانكه ديديد با بهترين طرز انجام مى گيرد و
در عين حال نزديك به حقيقت و با كمال سهليه و سادگى تمام مى شود و با قوانين ديگر،
زمين تا آسمان فرق داشت و چنين قانونى نسخ بردار نيست .
اينها اصول قوانين كشور است و قوانين فرعيه نيز هر يك در اسلام به طور كافى هست كه
با بررسى ، حال آن معلوم مى شود.
در اينجا ما بايد به اصل اشكال جواب بدهيم ، با آنكه بى پايه بودن آن را تا اينجا
روشن كرديم . مى گويد:((اين مسلم است كه هم در قرآن و
هم در حديث ، ناسخ و منسوخ زياد است .))
جريان نسخ در قرآن و حديث
جواب آن است كه زياد بودن ناسخ و منسوخ در قرآن و حديث دروغ است . در تمام احاديث
گمان ندارم بتوان يك ناسخ و منسوخ پيدا كرد. خوب بود نويسنده از اين زياد چند مثالى
مى آورد تا مورد استفاده مى شد؛ و اما در قرآن بسيار كم است و آن هم در قانونهاى
اساسى كلى نيست ؛ مثلا در قانون مالى يا قضايى يا نظام يا مانند اينها، ابدا ناسخ و
منسوخ نيست . بلى ، گاهى يك تغييرى جزئى داده شده است و در بعضى عبارات گاهى تصرفى
شده است ، اين هم در جزئيات بوده ، و نكته آن هم ، آن است كه البته در ابتداى امر
نمى توان يكمرتبه تمام قوانين را آورد و تمام آرا و عقايد و اعمال مردم را زير پا
گذاشت . اين است كه اسلام به طور تدريج پايه هاى قانون را بنا گذاشت تا آنكه در
خلال بيست و چند سال قوانين خدايى وضع شد و دين ، كامل و تمام شد. پس ، اينكه گفته
است ناسخ و منسوخ در قرآن و حديث زياد است ، از بيخبرى از اسلام و قانون آن و قرآن
و حديث است ، و اينكه گفته ، لابد اين ناسخ و منسوخ براى اقتضاى زمان بوده ، حرف
بيهوده است ؛ زيرا هر كس به موارد نسخ رجوع كند، مى بيند بعضى جزئياتى است كه به
ملاحظه حال مردم تخفيفى يا تغييرى داده شده است ، و آنچه براى اقتضاى زمان تغيير
بايد داده شود قانونهاى كلى اساسى است از قرآن و مواردى كه مى گويند نسخ شده است
اطلاع داشته باشد، بى پايه بودن سخنان اينان را مى فهمد.
يكى از قانونهاى عمومى كه در اسلام گذاشته است ، يك طور قوانينى است كه براى مراعات
توده موكل بر قانونهاى ديگر، خدا قرار داده ؛ مانند قانون حرج و قانون ديگر است
براى مراعات حال مردم .
اسلام با گذراندن اينگونه قانونها، مراعات مقتضيات زمانها و كشورها و اشخاص را به
طور كافى كرده است ، پس اگر در بعضى كشورها يا براى بعضى اشخاص ، مقتضيات چيزى پيش
بياورد به موجب اينگونه قوانين ، تغييراتى در قانونهاى اولى داده مى شود و اشكال
اين بيخردان بكلى مرتفع مى گردد.
كشف الاسرار - صفحه : 305 -315
اكتفاى به ظاهر يا باطن ، نقص در
شريعت ختميه
بعضى اهل ظاهر، علوم قرآن را عبارت از همان معانى عرفيه عاميه و مفاهيم سوقيه وضعيه
مى دانند؛ و به همين عقيده تفكر و تدبر در قرآن نكنند؛...
و بعضى اهل باطن ، به گمان خود از ظاهر قرآن و دعوتهاى صوريه آن ، كه دستور تاءدب
به آداب محضر الهى و كيفيت سلوك الى الله است - و آنها غافل از آن هستند - منصرف
شوند و با تلبيسات ابليس لعين و نفس اماره بالسوء از ظاهر قرآن منحرف ، و به خيال
خود به علوم باطنيه آن متشبث هستند؛ با آنكه راه وصول به باطن از تاءدب به ظاهر است
.
پس ، اين دو طايفه هر دو از جاده اعتدال و از نور هدايت به صراط مستقيم قرآنى محروم
و به افراط و تفريط منسوبند...
اهل ظاهر بدانند كه قصر قرآن را به آداب صوريه ظاهريه و يك مشت دستورات علميه و
اخلاقيه و عقايد عاميه در باب توحيد و اسما و صفات ، نشناختن حق قرآن و ناقص دانستن
شريعت ختميه است ، كه بايد اكمل از آن تصور نشود و الا ختميت آن در سنت عدل ، محال
خواهد بود. پس ، چون شريعت ، ختم شرايع و قرآن ، ختم كتب نازله و آخرين رابطه بين
خالق و مخلوق است ، بايد در حقايق توحيد و تجريد و معارف الهيه ، كه مقصد اصلى و
غايت ذاتى اديان و شرايع و كتب نازله الهيه است ، آخرين مراتب و منتهى النهايه اوج
كمال باشد، و الا نقص در شريعت كه خلاف عدل الهى و لطف ربوبى است ، لازم مى آيد؛
و اين خود محالى است فضيح و عارى است قبيح كه با هفت دريا از روى اديان حقه ، لكه
ننگش شسته نشود،و العياذبالله .
و اهل باطن بدانند كه وصول به مقصد اصلى و غايت حقيقى ، جز تطهير ظاهر و باطن نيست
؛ وبى تشبث به صورت و ظاهر، به لب و باطن نتوان رسيد؛ و بدون تلبس به لباس ظاهر
شريعت راه به باطن نتوان پيدا كرد؛ پس در ترك ظاهر، ابطال ظاهر و باطن شرايع است ؛
و اين از تلبيسات شيطان جن و انس است .
آداب الصلوة - صفحه : 290 -291
ضرورت جامعيت كتاب خاتم
چون نبوت ختميه و قرآن شريف آن سرور، از مظاهر و مجالى يا از تجليات و ظهورات مقام
احدى و حضرت اسم الله الاعظم است ، از اين جهت محيطترين نبوات و كتب و شرايع و
جامعترين آنهاست ، و اكمل و اشرف از آنها تصور نشود؛ و ديگر از عالم غيب به بسيط
طبيعت ، علمى بالاتر يا شبيه به آن تنزل نخواهد نمود؛ يعنى آخرين ظهور كمال علمى كه
مربوط به شرايع است همين ،و بالاتر از اين مكان نزول در عالم ملك ندارد؛ پس خود
رسول ختمى اشرف موجودات و مظهر تام اسم اعظم است ، و نبوت او نيز اتم نبوات ممكنه و
صورت دولت اسم اعظم است كه ازلى و ابدى است ؛ و كتاب نازل به او نيز از مرتبه غيب
به تجلى اسم اعظم نازل شده ؛ و از اين جهت ، از براى اين كتاب شريف احديت جمع و
تفصيل است و از ((جوامع الكلام ))
است
(635)، چنانچه كلام خود آن سرور نيز از جوامع كلم بوده ؛ و مراد از
((جوامع الكلام )) بودن قرآن ، يا كلام آن
سرور، آن نيست كه كليات و ضوابط جامعه بيان فرمودند- گرچه به آن معنى نيز احاديث آن
بزرگوار از جوامع و ضوابط است ، چنانچه در علم فقه معلوم است - بلكه جامعيت آن
عبارت از آن است كه چون جميع طبقات انسان در تمام ادوار عمر بشرى نازل شده ، و رافع
تمام احتياجات اين نوع است ، و حقيقت اين نوع ، چون حقيقت جامعه است و واجد تمام
منازل است از منزل اسفل ملكى تا اعلا مراتب روحانيت و ملكوت و جبروت ، و از اين جهت
افراد اين نوع در اين عالم اسفل ملكى اختلافات تامه دارد و آنقدر تفاوت و اختلافى
كه در افراد اين نوع است در هيچ يك از افراد موجودات نيست - اين نوع است كه شقى در
كمال شقاوت و سعيد در كمال سعادت دارد، اين نوع است كه بعضى از افراد آن از جميع
انواع حيوانات پست تر و بعضى افراد آن از جميع ملائكه مقربين اشرف است - بالجمله ،
چون افراد اين نوع در مدارك و معارف ، مختلف و متفاوتند،قرآن به طورى نازل شده كه
هر كس به حسب كمال و ضعف ادراك و معارف و به حسب درجه اى كه از علم دارد از آن
استفاده مى كند.
آداب الصلوة - صفحه : 309 -310
پيرامون اعتبار و ارزش حديث
ادعاى خدشه در دومين منبع دين
در گفتار ششم مى گويد:((دين امروز ما مى گويد وظيفه (اى
) را كه خدا براى آدمى قرار داده ، در ميان احاديثى است كه ما در دست داريم و بر
اين سخن هم دليل از ((كتاب و سنت و عقل و اجماع
)) آورده اند؛ ولى همه آنها را خودشان جواب داده اند، بجز دو دليل كه آن
را هم من جواب مى دهم ، و سپس دليلهاى درست نبودن اين اخبار را مى آورم
)).
شما از همين جا خيانتكارى و دروغ بندى به دين را ببينيد؛ زيرا قانونهاى كلى اساس ؛
مانند قانون ماليات و قانون قضا و قانون نظام و قانون ازدواج و طلاق و قانون ميراث
، و قانون معاملات از قبيل تجارت و اجاره و صلح و هبه و مزارعه و شركت و مانند
آنها، و قانون ثبت ، و قانون مجازات عمومى مانند حدود و قصاص ، و قانون تبليغات و
قانون جلوگيرى از منكرات مانند شرب مسكرات و قماربازى و ساز و نواز و زنا و لواط و
سرقت و خيانت و قتل و غارت ، و قانون تطهير و تنظيف ، و قانون كلى عبادات مانند
نماز و روزه و حج و وضو و غسل و امثال آنها، همه در ((قرآن
)) وارد است و در حقيقت ، احاديث تشريح و توضيح همين قوانين كليه است كه
در قرآن به طور كلى ذكر شده است .
پس ، اينكه اين نويسنده بيخبر مى گويد:((دين ما مى گويد
وظيفه ما در همين احاديث است
)) جز دروغگويى و ماجراجويى نيست و ما پس از اين ثابت
مى كنيم كه فرضا قانونهاى دينى در احاديث باشد اشكالى لازم نمى آيد.
و اما اينكه مى گويد:((دليلهايى آوردند و همه را خودشان
رد كردند مگر دو دليل ))پايه اطلاعات او را به خوبى
روشن مى كند، زيرا هر كس جزئى اطلاعات از كتابهاى اصول داشته باشد، مى داند كه
دليلهايى كه از سنت متواتره آوردند، مورد قبول آنهاست و آن را رد نكردند و دليلهاى
ديگر را نيز بسيارى قبول كردند.
پيرامون دليل انسداد
نويسنده در بيان آن دو دليل كه مى گويد علما آوردند و رد نكردند، چنين مى نويسد:((اول
دليل ، ((انسداد))است كه مى
گويند ما مى دانيم كه خدا ما را مكلف كرده ، و مى دانيم كه آن تكليف هم در ميان
همين اخبار است . حال كه دست ما به علم نمى رسد، ناچاريم به همين اخبار عمل كنيم .))...
خوانندگان محترم بدانند و از اهل اطلاع بپرسند كه اين گوينده بكلى برخلاف سخن گفته
است ؛ زيرا دليل انسداد را علما رد كردند و انسداد باب علم را درست نمى دانند، بلكه
باب علم را باز و مفتوح مى دانند و راه بر قانونهاى خدايى و تكليفاى دينى را روشن و
باز مى دانند و اين بيخرد يك دليل انسدادى به گوشش خورده ، ديگر نمى داند كه دليل
انسداد را كه در كتابها ذكر كردند، براى اين است كه يكى دو نفر علما آن را دليل
دانسته اند و ديگران يكسره آن را رد كردند، و امروز احدى از علما دليل انسداد را
درست نمى داند و همه يكدل و يك جهت آن را باطل مى دانند.
نويسنده مى گويد: ((دليل دوم كه براى درست بودن اخبار
آوردند((سير عقلا))(است )؛
يعنى اگر كسى خبرى را از جايى شنيد آن را مى پذيرد مانند تاريخ ؛ پس ما هم بايد اين
اخبار را بپذيريم .آرى ، اين سخن درست است ؛ ولى تا وقتى كه دليلى برنادرستى آن
نداشته باشيم ، چنانكه امروز به همين جهت تاريخ پيشداديان را نمى پذيريم . و ما
گذشته از آنها كه تا اينجا گفته شد، شش دليل بر نادرستى اين احاديث داريم
)).
((سير عقلا)) يكى از
دليلهاى محكم بر عمل كردن به اخبار است و نظام زندگى تمام مردم و نظام كشورهاى جهان
بر آن است .
تمام مال التجارها كه از بلادى به بلادى حمل و نقل مى شود و تمام قوانينى كه در
كشورهاى جهان اجرا مى شود و تمام تبليغاتى كه از طرف حكومتها و پارلمانها به اهالى
يك كشور مى شود، يا به وسيله راديو با به وسيله روزنامه ، همه از اين قبيل است .
نويسنده نيز اصل ((سير عقلا))
را قبول كرده است ، لكن شش دليل آورده بر نادرستى اين احاديث ، و ما آنها را مى
آوريم و مورد خطاى او را ذكر مى كنيم :
نويسنده كتابچه ، اين اشكالات را در ضمن سؤ ال يازده و دوازده نوشته ، پس جواب از
اين اشكالات عين جواب از آن دو پرسش است .
عدم هماهنگى ميان حكم عقل و برخى
احاديث
1 - بسيارى از اين احاديث با عقل نمى سازد. نمونه هاى چندى از اين اخبار در
گفتارهاى پيش گذشت .
جواب آنها نيز در اين كتاب گذشت ، لكن فرض مى كنيم كه رواياتى در كتابها باشد كه با
عقل نسازد، بايد همان روايات را كنار گذاشت . جرم ديگر كتابها و اخبار ديگر چيست ؟
مثلا شما اگر به گفته خودمان تاريخ پيشداديان را نپذيرفتيد، بايد تاريخ صفويه را هم
نپذيريد يا اگر در بعضى تواريخ يك چيزى برخلاف عقل شما نقل شد، بايد تمام تواريخ را
كنار بگذاريد؟ اگر اين كلام درست باشد بايد تمام اخبارى كه در جهان منتشر مى شود
كنار گذاشت و رشته زندگى را يكباره از هم گسيخت ؛ زيرا در ميان اخبار جهان خلاف عقل
بسيار است ، آيا اين بيخردى نيست ؟
احاديث و نحوه مطابقت آنها با عقل
در اينجا يك نكته است كه اين نويسنده از آن بكلى بيخبر است و از اين جهت به ستيزه
برخاسته ، اين اشكالات را كرده ، و با روشن شدن آن ، راه اشكالها بكلى بسته مى شود
و آن ، آن است كه اساسا احاديثى كه در دست ماست بر دو گونه است :
يكى ، احاديثى است كه ((جنبه عملى ))دارد؛
يعنى احاديثى كه در پيرامون قانونهاى اسلام وارد شده است و بايد به آنه عمل شود،
مانند احاديثى كه در عبادات و دستور آنها وارد است ، يا در تشريح و توضيح قوانين
كشورى از قبيل قانون قضايى و مالى و نظامى و مانند آنان وارد است ؛ و ديگر احاديثى
كه جنبه عملى ندارد مانند تاريخهايى كه نقل شده ، و اخبارى كه راجع به فلكيات و
جغرافيا و هيئت و تشريح و امثال آن وارد شده ، و به عبارت ديگر احاديثى كه فقط
((جنبه عملى )) دارد.
علما و فقها چنانكه در كتابهايشان نوشته اند، احاديثى كه از قبيل دسته دوم است كه
فقط جنبه تاريخى يا عملى دارد اساسا حجت نمى دانند و مورد اعتنا و بررسى هم قرار
ندادند، و مى گويند در بحث اينها اثرى ندارد، اگر آنها موافق علم و عقل شد كه همان
علم و عقل در كار است و اگر مخالف آن شد بايد آنها را كنار گذاشت .
اين بيخرد گمان مى كند كه علماى اسلام مى گويند اگر خبرى وارد شد برخلاف برهان عقلى
، آن را هم بايد چسبيد و نگاه داشت . آنها خود قبل از اينكه از اين نويسندگان در
عالم اثرى باشد، در كتابهاى خود نوشتند و گوشزد دانشجويان كردند كه اخبار مخالف عقل
، يك پول سياه نمى ارزد؛ لكن آن عقلى كه آنها مى گويند با عقل شما خيلى فرق دارد.
آن عقل ، يعنى ((برهان عقلى ))،
عقل شما ((سليقه و عادات ))
است . از اين جهت پرداشتن فرشتگان را مى گفتيد خلاف عقل است ، با آنكه شما دليلى بر
آن نداريد جز آنكه با سليقه شما نمى سازد،و يا آنكه آمدن ملائكه نزد امام را گفتيد
خلاف عقل شما نمى سازد، و يا آنكه آمدن ملائكه نزد امام را گفتيد خلاف عقل است و ما
مشت شما را باز كرديم در گفتار اول ، به آنجا رجوع كنيد.(636)
آرى ، اگر صد حديث فرضا وارد شود كه خدا دوتاست يا اجتماع ضدين جايز است مثلا، يا
سه زاويه مثلت ، مساوى با سه قائمه است ما آن را نمى پذيريم ، لكن اخبارى كه راجع
به تشريع و توضيح قانونهاى خدايى است و جنبه عملى دارد، آنها را علما مورد بررسى
كامل قرار دادند و در اطراف آنها كتابها نوشته اند؛ كتاب وسائل كه از بزرگترين
كتابهاى اسلامى است و در آن اينگونه اخبار كه مورد عمل است وارد شده ، ببينيد اگر
يك روايت برخلاف عقل در آن ديديد، حق داريد كه گفتار اين بيخردان را بپذيريد.
از اينجا راهى باز شد به جواب اشكالات اين بيخرد كه ندانسته و از كتابهاى عملى و
غير عملى بررسى نكرده ، همه را يك دسته كرده ، و به اشكالات برخاسته ، با آنكه خود
علما اين مطلب را از اول امر متوجه بوده ، و گفته اند...
توضيحى پيرامون اعتبار و صحت احاديث
بحارالانوار
كتاب بحارالانوار كه تاءليف عالم بزرگوار و محدث عاليمقدار، محمد باقر مجلسى است ،
مجموعه اى است از قريب چهار صد كتاب و رساله كه در حقيقت يك كتابخانه كوچكى است كه
با يك اسم نام برده مى شود. صاحب اين كتاب چون ديده ، كتابهاى بسيارى از احاديث است
كه به واسطه كوچكى و گذشتن زمانها از دست مى رود، تمام آن كتابها را بدون آنكه
التزام به صحت همه آنها داشته باشد، در يك مجموعه به اسم بحارالانوار فراهم كرده ،
و نخواسته كتابى عملى بنويسد، يا دستورات و قوانين اسلام را در آنجا جدا كند، در
حقيقت بحار خزانه همه اخبارى است كه به پيشوايان اسلام نسبت داده شده ، چه درست
باشد يا نادرست . در آن كتابهايى هست كه خود صاحب بحار آنها را درست نمى داند و او
نخواسته ، كتاب عملى بنويسد تا كسى اشكال كند كه چرا اين كتابها را فراهم كردى . پس
،نتوان هر خبرى كه در بحار است ، به رخ دينداران كشيد كه آن خلاف عقل يا حس است ،
چنانكه نتوان بى جهت اخبار آن را رد كرد كه موافق سليقه ما نيست ، بلكه در هر
روايتى بايد بررسى شود و آنگاه ما ميزانهايى كه علما در اصول تعيين كردند، عملى
بودن يا نبودن آن را اعلان كرد.
ناسازگارى بعضى احاديث با علم يا حس
2 - بسيارى از آنها با علم و گاهى با حس نمى سازد. (نمونه حديث ديده شود) اگر فرض
كرديم حديثى با علم قطعى ؛ يعنى علمى كه به برهان ثابت باشد نسازد، آن نيز بايد رد
شود، لكن در احاديث دسته اول ، كه جنبه علمى دارد و مورد اعتنا و اعتبار است ، چنين
حديثى وجود ندارد. اگر چنين حديثى باشد، در احاديث غير عملى است كه فقها از اول ،
حجت بودن آن را منكرند و نمونه حديثى كه ذكر مى كند، همان احاديث راجع به جغرافيا
يا فكيات يا هيئت است كه در بحار ذكر شده است و حال آنها را معلوم كرديم ، چنانچه
اگر حديثى با حس نسازد نيز مورد قبول نيست . لكن بايد دانست كه احاديث
((جابلقا)) و ((جابلسا))مخالف
علم قطعى و حس نيست ؛ زيرا ما نمى دانيم در مشرق و مغرب دنيا چنين شهرهايى هست يا
نيست . شايد در كرات ديگر يا منظومات شمسى ديگر چنين شهرهايى باشد؛ و همين طور
اخبارى كه راجع به آسمان آمده ، ما نمى توانيم اصطلاح آنها در آسمان چيست ؟ آيا
مدار شمسها و كواكب است يا چيز ديگر، و جمله ديگر، و جمله كلام آنكه اصلا مراد
گوينده معلوم نيست تا بدانيم خلاف علم يا حس است ، به علاوه شايد پانصدسال راه سال
نورى باشد و علم و حس راه ندارد كه بداند پس از پانصدسال نورى چه خبر است در عالم
. تكذيب بيجا كار خردمندان نيست .
و اما حديث ((غروب شمس ))و
((رفتن از آسمانى به آسمانى ))و
((رسيدن به زير عرش و سجده كردن )) و مانند
اينگونه احاديث ، مراد درست معلوم نيست . اولا ((آسمان
))يعنى چه ، و ثانيا ((عرش
)) يعنى چه ؟ عرش در اصطلاح حديث به چند معنى آمده ، آيا كلام يك مراد
است ، و ثالثا ((سجده ))يعنى
چه ؟ شايد سجده مانند آيه قرآن باشد كه در سوره ((رحمن
)) مى گويد: ((النجم والشجر يسجدان
))(637)
يعنى ((گياه و درخت سجده مى كنند)).خوب
است قرآن را رد كنيم كه خلاف حس گفته ، يا آنكه بگوييم سجده اينها خاضع بودن و بر
سنت خدايى سير وحركت كردن است . شمس نيز روى سير خدايى كه سير مى كند وپيش خدا خاضع
است و سجده كرده است و البته با امر خدا غروب و طلوع مى كند و مددهاى غيبى به آن مى
رسد،چنانچه خدا مى گويد: ((يسبح له ما فى السموات و
الارض ؛ همه موجودات ذكر خدا مى كنند))(638)
تفاوت مدركين آيات و احاديث عملى و
علمى
جمله كلام آنكه هيچ يك از اين احاديث كه آورده از باب آن كه مراد معلوم نيست ،
نتوان درباره آنها حرفى زد. آرى ، يك حرف باقى مى ماند و آن ، آن است كه اين احاديث
را چرا گفته اند، در صورتى كه مراد درست معلوم نبوده ؟ جواب آن است كه فرضا كه حديث
صحيح باشد، و بگوييم گفته شده است ،از قرآن كه بالاتر نمى شود، در قرآن نيز آيات
بسيارى است كه مراد را ما نمى دانيم ؛ مانند اوايل سور، شما براى اين آيات چه معنى
درستى سراغ داريد:الم
(639)،المر(640)،حم
(641) حمعسق
(642) كهيعص
(643)،ق
(644)،ن
(645)و مانند آنها.
در اينجا بايد ما خوانندگان راتوجه دهيم به يك نكته كه براى حل بسيارى از اشكالات
،بايد آن را دانست و آن ،آن است كه چنانچه گفتيم احاديث اساسا بر دو گونه است :يكى
احاديثى كه ((جنبه عملى ))
دارد و آن قانونهايى است كه براى زندگانى اين جهان يا آن جهان وضع شده است ، و ديگر
احاديثى كه ((جنبه علمى ))
دارد و آن قانونهايى است كه براى زندگانى اين جهان يا آن جهان وضع شده است ، و ديگر
احاديثى كه ((جنبه علمى ))
دارد و از قبيل قانونهاى كشورى و لشكرى و مانند آن نيست كه بايد به مورد اجرا و عمل
گذاشت ، مانند احاديثى كه در باب قضا و قدر و جبر و اختيار، يا در باب هيئت و نجوم
و مانند آن آمده است ؛ و در قرآن نيز همين دو گونه آيات وارد است :يكى
((آيات عملى )) كه بايد توده به آن عمل كنند
و در كشور بايد به مورد اجرا گذاشت ، و ديگرى ((آيات
علمى )) كه چنين نيست . ناچار احاديث و آياتى كه از
دسته اول است ، چون عمومى است و براى عمل كردن است ، بايد با فهم عموم درست بيايد و
در آنها تاءويل و توجيه راه ندارد. البته قانونى كه براى يك مملكت وارد شد، نبايد
طورى وضع شود كه اهالى آن مملكت آن قانون را نفهمند. آرى ، ممكن است تشريح و توضيح
قانون ، باز محتاج به دانشمندانى باشد؛ لكن اين غير از تاءويل است ؛ لكن آيات و
احاديثى كه راجع به عمليات است و جنبه عملى ندارد، لازم نيست گوينده آنطورى بگويد
كه همه كس آن را بفهمد، بلكه ممكن نيست اينگونه چيزها را با فهم عموم توده بيان
كرد؛ مثلا يك نفر طبيب يك وقت مى خواهد يك دستور حفظ الصحة براى اهالى كشور بنويسد؛
ناچار بايد طورى بنويسد كه توده آن را بفهمد؛ زيرا اين دستور براى عمل است ؛ لكن يك
وقت مى خواهد يك كتاب علمى بنويسد، البته اين كتاب را نمى تواند طورى بنويسد كه همه
توده آن را بفهمند. التبه كه مبتنى بر يك قواعد بسيار دقيق علمى است ، ناچار براى
يك دسته دانشمندان نوشته مى شود و ديگران حق دخالت در آن ندارند و اگر خردمند باشند
اعتراض هم نمى كنند كه چرا طورى اين كتاب را ننوشتى كه حمالان و جامه داران نيز
بفهمند.
قرآن و حديث نيز قانونهاى علمى را كه براى توده آوردند، طورى بيان كردند كه مردم مى
فهمند؛ لكن علوم قرآن و حديث را همه كس نمى تواند بفهمد و براى همه كس هم نيامده
است ، بلكه بعضى از آنها رمز است ميان گوينده و يك دسته خاصى ، چناكه دولت بعضى
تلگرافات رمزى دارد كه صلاح كشور نيست كه (كسى ) آنها را كشف كند، تلگرافخانه هم از
آن تلگراف چيزى نمى فهمد.
وجود رمز در قرآن و حديث
در قرآن از اينگونه رمزهاست كه حتى به حسب روايات ، جبرئيل هم كه قرآن را آورد، خود
نمى دانست معنى آن را، فقط پيغمبر اسلام و هر كس را او تعليم كرده ، كشف اين رمزها
را مى توانستند بنمايد، مانند همان حروفى كه در اول سوره هاست و در قرآن صريحا اين
سخن را گوشزد مردم كرده در آيه 7 از سوره آل عمران : هو الذى
انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هم ام الكتاب و اخر متشابهات ، فاما الذين فى
قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه مه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاءويله و ما يعلم تاءويله
الا الله و الراسخون فى العلم يقولون آمنا به الخ
(646) در اين آيه تصريح شده است به اينكه آيات بر دو گونه است : يك آيات
محكمات كه تاءويلى ندارد و همه آن را مى فهمند و يك آيات متشابهات كه تاءويل دارد و
از قبيل رمز است و تاءويل آن را جز خدا و راسخان در علم كسى نمى داند.
پس ، اينكه اين نويسنده به تقليد بعضى بيخردان گفته :((تاءويل
معنى ندارد و كار بسيار بيجايى است ؛ زيرا مسلم است كه اگر عاقل چيزى بگويد، مقصودش
همان است كه عرف از آن مى فهمد. اگر غير از اين باشد زندگى به هم مى خورد))
از جهل و بيخردى است ، مانند آن است كسى بگويد اگر رياضيات عالى يا قانون ابوعلى را
به زبان توده ننويسند، نظام زندگى به هم مى خورد. بايد در جواب گفت :اينگونه علم ،
عمومى نيست و مربوط به زندگى عموم هم نيست ، بلكه اينها را نمى توان طورى نوشت كه
عموم از آن استفاده كنند.
مضامين برتر از فهم عموم در قرآن و
حديث
قرآن و حديث براى طبقات مختلفه مردم آمده است ، در آنها علومى است كه مخصوصين به
وحى مى فهمند و ديگر مردم بهره (اى ) از آن ندارند،و علومى است كه براى يك طبقه
عالى از دانشمندان است و ديگران از آن بكلى بى بهره هستند؛ مانند براهينى كه بر
تجرد واجب و احاطه قيومى اوست كه شماها اگر تمام قرآن را بگرديد، نمى توانيد
اينگونه مسائل را از قرآن استفاده كنيد؛ لكن اهل آن مانند فيلسوف بزرگ
((صدر المتاءلهين )) و شاگرد عاليمقدار او
((فيض كاشانى )) علوم عاليه عقليه را از
همان آيات و اخبار كه شماها هيچ نمى فهميد استخراج مى كنند.
آرى ، هر كس نبايد در علوم قرآن و حديث دخالت كند، و قرآن و حديث نيز نهى از اين
تصرفات جاهلانه كرده است كه شما بيخردان پا از گليم خود دراز نكنيد. جمله كلام آنكه
احاديث بسيارى كه در اينگونه علوم وارد است ، در صورت صحت مبتنى بر يك اصطلاحات و
رمزهايى است كه مردم نمى توانند از آن استفاده كند؛ مانند اخبار كوه قاف ، و اخبار
گاو و ماهى ، و اخبار رعد و برق و زلزله و صاعقه و مانند آنها، كه در اين كتابچه
آورده ، به گمان آنكه اينها چيزى است كه با آن بتوان از زير بار قرآن و حديث بيرون
رفت . ما فرضا كه تمام اين احاديث را باطل بدانيم ، باز به حكم عقل از احاديث ديگر
نمى توانيم چشم پوشى كنيم ؛ زيرا باطل بودن يك كتاب كه در نظر علما هم اعتبارى
ندارد، يا رد كردن يك حديث كه خود محدثين هم مى گويند بايد آن را رد كرد، موجب نمى
شود كه احاديثى كه جنبه عملى دارد و علما آنها را قبول دارند و با عقل و علم و حس
هم منافات ندارد، ما رد مى كنيم ؛ چنانچه اين بيخرد مى گويد:((چون
اين چند حديث درست نيست بايد تمام احاديث را قلم دورش كشيد)).
اين سخن مانند آن است كه بگوييم چون بعضى دواهاى اين دواخانه زهر كشنده است ، ما
قلم دور تمام دواخانه ها مى كشيم ، و چون بعضى از حرفهاى تاريخ اعثم دروغ است ، ما
همه كتابهاى تاريخ را كنار مى گذاريم . البته اين سخن مخالف حكم خرد است و هيچ
عاقلى با آن همراه نيست . از اين قرار بايد دور قرآن هم قلم كشيد، براى آنكه بعضى
از آيات را شما نمى فهميد و با عقل ناقص شما درست نمى شود؛ مانند سخن گفتن همه
موجودات و تسبيح آنها، و سخن گفتن مورچه و هدهد، و زنده شدن مردگان به دست ابراهيم
و عيسى ،و زنده شدن عزير و الاغش و مانند اينها.
پس ، به گفته شما بايد دور تمام قرآن قلم كشيد يا بايد اعتراف كرد كه علم بشر ناقص
و محدود است و اطلاع بر نواميس كائنات و اسرار موجودات ندارد، امروز هم كه روزگار
علم ترقيات روز افزون كرده ، باز صدها هزار سال اسرار جهان در پس پرده مانده است و
روزگار، انتظار دانشمندان بزرگترى دارد كه بعضى از آنها را به دسترس آنها گذارد. پس
، انسان عاقل نبايد به مجرد آنكه چيزى برخلاف سليقه يا عادتش شد يا علم ناقصش راهى
بر ادارك آن نداشت ، به انكار برخيزد و آنگاه يكباره سراسيمه شده ، و انگاره را از
دست داده ، بگويد دور تمام اخبار بايد قلم كشيد، با آنكه هزاران احاديث از پيغمبر
اسلام و پيشوايان دين رسيده كه انسان را راهنمايى به اسرار توحيد و معرفت مى كند و
مشكلات زندگانى دو جهان را براى انسان آسان مى كند و كليد درهاى فضايل و كمالات را
به رايگان به دست انسان مى دهد.
3 - بسيارى از اينها با زندگى نمى سازد. گفتار حكومت و قانون ديده مى شود، جواب اين
سخن در پيرامون همان گفتار داده شده است به آنجا رجوع شود...
4 - بيشتر اينها خودشان با هم نمى سازند، كتابهاى حديث پر است از اينها. اينكه ما
مى گوييم سرخود كسى نمى تواند به كتابهاى حديث رجوع كند و از آنها حكم خدا را بفهمد
و ((اجتهاد ))تخصص بيرون
آوردن احكام است از قواعد و احاديث ، و جدا كردن احاديث عملى است از غير عملى ؛ كه
مربوط به يك قواعد علمى دقيق است كه دست شماها به آن نمى رسد. براى همين است كه
شماها وقتى رجوع مى كنيد به كتابهاى حديث ، سرگردان مى شويد كه بايد چه كرد، راه
پيدا كردن احكام عملى را هم نداريد؛ زيرا قواعد فنى در دست شما نيست ، ناچار كار را
آسان كرده ، به انكار مى پردازيد.
ناهماهنگى ميان برخى احاديث
خوب است شما با اينهم معلومات ، يك سركشى به همه علوم بكنيد، ناچار در آنها هم
چيزهايى است كه شماها نمى فهميد و به نظرتان با هم متنافى مى آيد، و آنگاه يكسره
خود را ناراحت كنيد و بگوييد همه علوم باطل است .
همان رواياتى كه به نظر شما با هم مخالف است ، وقتى اهل فن آنه را در تحت قواعد مى
آورند، بيشتر آنها تنافى بيرون مى آيد و بعضى از آنها كه به تنافى باقى مى ماند،
تكليف قطعى آنها را در علم اصول تعيين كردند، به طورى كه عملى بودن يك دسته از آنها
را اهل فن تميز مى دهند و سرگردانى براى آنها در راه يافتن به قوانين نيست . آرى ،
چون علم نظرى اجتهادى است ؛ مانند همه علوم ، ميان اهل فن اختلاف نظر پيدا مى شود؛
آن هم نه در قوانين اساسى بلكه در بعضى جزئيات .
جعل و وضع در
احاديث
5 - مى دانيم بسيارى از اين احاديث ساختگى است ، كتابهاى درايه ، قسمت
((حديث موضوع يا مجعول )) ديده مى شود.
اما شما كه براى تميز حديث ساختگى از غير ساختگى راهى نداريد كه مى گوييد مى دانيم
، از اين جهت همين طور تيرى به تاريكى انداخته ، مى گوييد به كتابهاى درايه رجوع
شود، با آنكه در كتابهاى درايه اينگونه احاديث را ذكر نمى كنند. آرى ، در كتابهاى
اصول ، ميزان براى تميز دادن هست و اهل فن تميز مى دهند از اين جهت مجعول را غير
عملى مى دانند و كنار مى گذارند و غير مجعول را به مورد عمل مى گذارند.
6 - اين اخبار ظنى است و به حكم عقل و قرآن پيروى ظن جايز نيست :((ان
الظن لا يغنى من الحق شيئا)).اين اشكال همان پرسش
يازدهم است كه مى گويد اين احاديث كه امروز در دست ماست ظنى است و عقل هم اين را
نمى پذيرد كه خداى قادر و عادل اشرف مخلوقات خود را به چيزى امر كند و راه علم را
به روى او ببندد.
|