نبوت از ديدگاه امام خمينى

مؤ سسه تنظيم و نشر آثار امام

- ۱۵ -


اعجازى فوق ادراك بشريت
قضيه بعثت ، مساله اى نيست كه ما بتوانيم در اطراف او صحبتى بكنيم ما همين قدر مى دانيم كه با بعثت پيغمبر اكرم انقلاباتى حاصل شد و چيزهايى در دنيا حاصل شد - به تدريج - كه قبل از او نبوده است . آن معارفى كه به بركت بعثت رسول اكرم در عالم - پخش شد - كسانى كه مطلعند كه اين معارف چى است و تا آن اندازه اى كه ماها مى توانيم ادراك بكنيم . مى بينيم كه از حد بشريت خارج است ، اعجازى است فوق ادراك بشريت ، از يك انسانى كه در جاهليت متولد شده است ، در جاهليت بزرگ شده است و يك آدمى بوده است كه در يك محيطى پرورش يافته است كه اسمى از اين مسائل اصلا نبوده در آن وقت . محيط آن جا اصلا راجع به مسائل دنيا و به مسائل عرفان و فلسفه و ساير مسائل اصلا آشنايى نداشتند و در تمام عمرش حضرت آن جا بوده ، يك سفر مختصرى كرده است كه چند وقتى ، يك چند روزى ، سفر كرده و برگشته . آن وقت ، وقتى كه بعثت حاصل شد، انسان ميبيند كه يك مطالبى پيش آورده است كه از حد بشريت خارج است اين اعجازى است كه براى اهل نظر دليل بر نبوت پيغمبر است و الا ايشان به خودش نمى توانست اين كار را بكند، نه تحصيلاتى داشت ، حتى نوشتن را هم نمى دانست . مسايل ، يك مسايل بزرگى است كه ما نمى توانيم در اطرافش صحبت كنيم و كشف هم نشده است ، براى خود ايشان است و كسانى كه خاص الخالص ‍ ايشان هستند. مسايل اجتماعى در اسلام مى دانيد كه هست ، همه جور مسايل هست و به درجه اعلا هست كه از عهده يك نفر آدمى كه در آن محيط زندگى كرده است ، و يا در هر محيطى يك نفر آدم بتواند اين طور در دنيا همه چيز را بيابد كه مطابق عقل حالا باشد و آينده ، اين يك امر اعجاز است ، غير از اعجاز چيز ديگر نمى تواند باشد.
بيانات امام ديدار با وزير بهداشت و درمان - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :78 - تاريخ سخنرانى :8/1/66.
دلالت جامعيت شريعت اسلام بر وحيانى بودن
محصل برهان ما بر اثبات نبوت خاتم النبيين - صلى الله عليه و آله - اين شد كه همين طور كه اتقان خلقت كائنات و حسن ترتيب و نظم آن ما را هدايت مى كند كه يك موجودى منظم اوست كه علمش محيط به دقايق و لطايف و جلايل است ، اتقان احكام يك شريعت و حسن نظام و ترتيب كامل آن ، كه متكفل تمام احتياجات مادى و معنوى ، دنيوى و اخروى ، اجتماعى و فردى است ، ما را هدايت مى كند به آنكه مشرع و منظم آن يك علم محيط مطلع بر تمام احتياجات عايله بشر است ؛ و چون به بداهت عقل مى دانيم كه از عقل يك نفر بشر، كه تاريخ حيات او را همه مورخين ملل نوشته اند و شخصى بوده كه تحصيل نكرده و در محيط عارى از كمالات و معارف تربيت شده ،اين ترتيب كامل و نظام تام و تمام صادر نتواند شد، بالضروره مى فهميم كه از طريق غيب و ماوراء الطبيعه ، اين شريعت تشريع شده و به طريق وحى و الهام به آن بزرگوار رسيده . والحمدلله (على ) وضوح الحجة .
چهل حديث - صفحه : 201 -202
فصل دهم : معراج
معراج ، رفتن به بطن ماهى و عروج به فوق لاهوت
...و الاخر اعتبار الكثرة و التركيب و هو اعتبار الظهور فى المظاهر من التعينات الجبروتية و الملكوتية الكلية و الملكية الناسوتية الجزئية ، و بهذا الاعتبار ليس له تعين خاص بل يتعى بلكل التعينات ، بل نسبة الى كل التعينات على حد سواء، و ((هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله ))،(487) ((و لو دليتم بحبل الى الارض السفلى لهبطتم على الله ))و بهذا الاعتبار ورد: ((ان معراج يونس - عليه السلام - كان فى بطن الحوت كما ان معراج نبينا(ص ) كان بالعروج الى فوق اللاهوت )) (488)(489)
تعليقات على شرح - صفحه : 236 - 237
فصوص الحكم
تعبيرى عرفانى از حقيقت براق و رفرف
بدان اى طالب حق و حقيقت كه حق تبارك و تعالى چون خلقت نظام وجود و مظاهر غيب و شهود را به حسب حب ذاتى به معروفيت در حضرت اسما و صفات فرموده ، به مقتضاى حديث شريف ((كنت كنزا مخفيا فاءحبت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف ))در فطرت تمام موجودات حب ذاتى و عشق جبلى ايداع و ابداع فرموده كه به آن جذبه الهيه و آتش عشق ربانى متوجه به كمال مطلق و طالب و عاشق جميل على الاطلاق مى باشند، و براى هر يك از آنها نورى فطرى الهى قرار داده كه به آن نور طريق وصول به مقصد و مقصود را دريابند؛ و اين نار و نور يكى ((رفرف وصول ))،و يكى ((براق عروج ))است و شايد براق و رفرف رسول خدا - صلى الله عليه و آله - رقيقه اين لطيفه و صورت متمثله ملكيه اين حقيقت بوده و لهذا از بهشت كه باطن اين عالم است نازل شده .
آداب الصلوة - صفحه : 288
سه مرتبه تجلى نور عظمت حق
از حديث معراج معلوم شود كه براى حضرت ختمى مآب - صلى الله عليه و آله - سه مرتبه نور عظمت تجلى كرده در تكبيرات افتتاحيه ؛ چنانچه براى خليل الرحمن نيز انوار تقييدى سه مرتبه تجلى كرد، پس از آن وصول حاصل شد.(490) و در اين حديث نيز چنين فرمايد:((فلما فرغ من التكبير والافتتاح ، قال الله -عزوجل :الان وصلت الى فسم باسمى ...))الحديث .(491)
سر الصلوة - صفحه : 80
حالات رسول اكرم در شهود عظمت حق
در ليله معراج ، رسول اكرم (ص )، رسول اكرم (ص ) به مشاهده هر جلوه از جلوات عظمت غش مى كرد و پس از آن از جلوه هاى انس و رحمت به هوشش ‍ مى آوردند.
شرح حديث عقل و جهل - صفحه :235
نماز، رهاورد سفر روحانى پيامبر(ص )
الصلوة - التى - لها مقام الجامعية و فيها الفناءات الثلاثة و لهذا اختصت بانها عبادة ليلة المعراج الذى هو مقام القرب الاحمدى الاحدى المحمدى واختصت بثناءالله تعالى نفسه بهاكماورد عن جبرئيل - عليه السلام - انه قال رسول الله - صلى الله عليه و آله - ان ربك يصلى (492)(493)
تعليقات على شرح - صفحه : 42 -43
فصوص الحكم
نماز رهاورد سفر روحانى پيامبر (ص )
نماز كه حقيقت معراج مؤ منين و سرچشمه معارف اصحاب عرفان و ارباب ايقان است ، نتيجه كشف تام محمدى - صلى الله عليه و آله - است كه خود به سلوك روحانى و جذبات الهيه و جذوات رحمانيه ، به وصول به مقام ((قاب قوسين او اودنى ))(494)، كشف حقيقت آن را به تبع تجليات ذاتيه و اسماييه و صفاتيه و الهامات انسيه در حضرت غيب احدى فرموده ،و فى الحقيقة اين سوغات و رهاوردى است كه از اين سفر معنوى روحانى براى امت خود كه خير امم است آورده و آنها را قرين منت و مستغرق نعمت فرموده .
آداب الصلوة - صفحه :139
نظر نمودن به نور عرش در نماز معراج
در صلوة معراج رسول خدا - صلى الله عليه و آله - وارد است كه پس از ركوع خطاب عزت رسيد: فانظر الى عرشى . قال رسول الله - صلى الله عليه و آله -:فنظرت الى عظمة ذهبت لها نفسى و غشى على فالهمت ان قلت سبحان ربى العظيم و بحمده لعظم ما راءيت فلما قلت ذلك تجلى الغشى عنى حتى قلتها سبعها الهم ذلك فرجعت الى نفسى كما كانت . (495) الحديث .
نظر كن اى عزيز به مقام عظمت سلوك سرور كل و هادى كل و هادى سبل - صلى الله عليه و آله - كه در حال ركوع كه نظر به مادون خود است نور عرش را ببيند، و چون نور عرش در نظر اوليا جلوه ذات است بى مرآت ، تعين نفسى از بين برود و حالت غشوه و صعق دست دهد.
پس ، ذات مقدس به عنايات ازلى از آن وجود شريف دستگيرى فرمود و با الهام حبى ، تسبيح و تعظيم و تحميد را به آن ذات مقدس تلقين فرمود تا پس از هفت مرتبه ،به عدد حجب و عدد مراتب انسان ،به خود آمد و حالت صحو براى او دست داد و در جميع نماز معراج دوام داشته .
آداب الصلوة - صفحه :288
حديثى پيرامون معراج و عظمت مقام رسول اكرم - صلوات الله عليه و آله -
در حديثى كه از علل منقول است از حضرت صادق - سلام الله عليه - در حديثى طويلى كه در آن حديث وصف معراج را فرموده :
قال :((انزل الله العزيز الجبار عليه محملا من نور، فيه اربعون نوعا من انواع النور كانت محدقة حول العرش ، عرشه تبارك و تعالى تغشى ابصار الناظرين . اما واحد منها فاصفر؛ فمن اجل ذلك اصفرت الصفرة . و واحد منها فاصفر؛ فمن اجل ذلك اصفرت الصفرة . و واحد منها احمر؛ فمن اجل ذلك احمرت الحمرة الى ان قال : فجلس فيه ثم عرج به الى السماء الدنيا. فنفرت الملائكة الى اطراف السماء؛ ثم عرج به الى السماء الدنيا فنفرت الملائكة الى اطراف السماء؛ ثم خرت سجدا، فقالت :سبوح قدوس ربنا و رب الملائكة و الروح ؛ ما اشبه هذا النور بنور ربنا! فقال جبرئيل :الله اكبر. فكست الملائكة ، و فتحت السماء، و اجتمعت الملائكة ؛ ثم جاءت و سلمت على النبى - صلى الله عليه و آله - افواجا... الحديث .(496)
و در اين حديث شريف اسرارى بزرگ است كه دست آمال ما از آن كوتاه است ؛ و آنچه ذكر كردنى است اكنون از مقصد ما خارج است ، مثل سر تنزل محمل از نور، و سر كثرت انوار، و سر كثرت نوعيه ، و سرعدد اربعين ، و سر تنزيل خدا آن را، و سر احاطه آنها حول عرش ، و حقيقت عرش در اين مقام ، و سر اصفرا و صفره و احمرا حمره به واسطه آنها، و سر نفور فرشتگان ، و سجده كردن آنها و تسبيح و تقديس آنها، و تشبيه كردن آنها آن را به نور پروردگار، الى غير ذلك كه بيان در اطراف هر يك طولانى است ؛ و آنچه تناسب با اين مقام دارد و شهادت بر مطلب ما مى دهد، آن است كه ملائكة الله به واسطه تكبير جبرئيل ساكت و مطمئن شدند، و اجتماع برگرد شمع جمع ولى مطلق كردند؛ و به واسطه تكبير، فتح آسمان اول گرديد و يكى از حجب ، كه بين راه عروج الى الله بود، خرق گرديد.
آداب الصلوة - صفحه : 128 -129
در وصف عظمت جمال احمدى - صلوات الله عليه و آله -
در حديث شريف علل كه ((صلوة معراج ))را تفصيل مى دهد و توصيف مى كند، وارد است كه پس از آنكه رسول خدا با محمل نورى كه از جانب رب العزة نازل شده بود به مصاحبت جبرئيل عروج كردند و به آسمان سوم رسيدند، ملائكه فرار كردند و سجده نمودند و تسبيح گفتند و جبرئيل گفت :((اشهد ان محمدا رسول الله اشهد ان محمد رسول الله ))ملائكه مجتمع شدند و سلام بر رسول خدا كردند و از حال حضرت امير المؤ منين - عليه السلام - سؤ ال كردند و درهاى آسمان گشوده شد و حضرت عروج به آسمان چهارم فرمودند، و در آنجا ملائكة الله چيزى نگفتند. پس ،ابواب آسمان گشوده شد و ملائكه مجتمع شدند و جبرئيل بقيه اقامه را گفت ...الحديث .(497)
و از تفسير عياشى نيز قريب به اين مضمون وارد شده ،(498) و از اين حديث معلوم شود كه ملائكه هيچ يك از آسمانها طاقت مشاهده جمال احمدى ندارند و به رؤ يت آن نور مقدس به سجده بيفتند و متفرق شوند و توهم نور حق مطلق كنند.
آداب الصلوة - صفحه : 139
معراج روحانى ، حركت انعطافى يا قهقرايى
و بعض از اهل ذوق مى گفت : حقيقت معراج معنوى و روحانى ، تذكر ايام سلف است .(499)
ما وقتى كه به قهقرا متوجه احوال متوجه احوال سابقه خود شويم ، به اختلاف اشخاص ، هر كس تا وقتى از اوقات زندگى خود را به ياد مى آورد و متذكر مى شود:يكى تا هفت سالگى ، يكى تا پنج يا سه سالگى ؛ و كمتر از اين نادر است كه كسى متذكر شود - از شيخ الرئيس نقل كنند كه مدعى آن بوده كه اول زمان تولدش را به خاطر داشته ! مى گفت ممكن است از اين بيشتر متذكر شد؛ مثلا متذكر ايامى شود كه در رحم مادر يا در صلب پدر بوده ، و همين طور جميع تطوراتى كه در ملك اعلا و جبروت را تا جبروت اعلا، تا آنكه منتهى شود به تذكر از نشئه علم ربوبى ، و اين تذكر، حقيقت معراج است و غايت عروج روحانى است . انتهى بيانه .
و اين مطلب خود اگر فى نفسه صحيح باشد، ولى حقيقت معراج عبارت از اين رجوع قهقرايى )) بودن در مشرب رحيق عرفان درست نيايد و در مسلك اصحاب قلوب صحيح ننمايد، بلكه حقيقت ((معراج روحانى )) عبارت است از ((حركت معنويه انعطافيه )) كه با آن تتميم شود دايره وجود، و رجوع شود به عالم غيب ، جميع ما فى سلسلة الشهود؛ و اين در قوس صعودى و حركت انعطافى صورت گيرد، و اين حركت رجوعى قهقرايى خلاف سنة الله جاريه است در موجودات ، و بالخصوص در انبيا و خاصه در خاتم آنها، صلوات الله عليه و آله و عليهم اجمعين -. و اينطور از سلوك ، شبيه مجذوبيت يك صنف از ملائكه مهيمه متحيره در ذات ذوالجلال است كه غفلت از كثرات بكلى دارند و ندانند كه آدمى و عالمى خلق شده .
چهل حديث - صفحه : 622
پيرامون جسمانى بودن معراج
... و اما در قضيه معراج حضرت خاتم (ص ) كه جسمانى بود، اگر به تجرد نفس ‍ قائل نباشيم ؛ نمى توانيم به آسانى معراج جمسانى را اثبات نماييم . معنى جسمانى بودن معراج اين است كه :روح مجرد تام حضرت خاتم (ص ) خواست تمام عالم را سير كند و حضرت حق تشريفات گردش او را فراهم آورد، جسم حضرت مجذوب روح شريف او بود و به تبعيت آن و به جذبه آن ، معراج جسمانى اتفاق افتاد؛ البته منظور از معراج اين نيست كه حضرت جسمانيه را ببيند، چنانچه در قضيه رؤ يت ملكوت آسمانها و زمين توسط حضرت ابراهيم (ع ) هم همين طور بوده است ، چرا كه عالم جسم و كرات جسمانى چندان تعريفى ندارند كه به خاطر ديدن آنها حضرت به معراج برود، و يا رؤ يت آنها نصيب حضرت ابراهيم (ع ) شود، بلكه رؤ يت و يا معراج براى ديدن عالم مجردات و عقول بوده است . گاه نيز بعضى گمان مى كنند مثلا براق هم يك اسب شلى مثل اين اسبهايى كه ما سوار شده و جبرئيل هم دهنه اسبش را گرفته ، خير، براق هم يك موجود مجرد بوده است . (و اينگونه تصورات جسمانى و مادى در مورد معراج و جزئيات آن ، صحيح نيست .)
تقريرات اسفار
فصل يازدهم : پيرامون وحى و قرآن
كلام الهى و تكلم حق
انتساب صفت ((متكلم ))به خداوند
ميزان در صفات ثبوتيه براى ذات مقدس واجب - جل اسمه - و صفات سلبيه ،آن است كه هر صفت كه (از) اوصاف كماليه و از نعوت جماليه است براى اصل حقيقت وجود و صرف ذات هستى ، بى تعين آن به لباس تعينى وبدون تطور آن به عالمى دون عالمى ، و بالجمله (آنچه ) به عين هويت هستى و ذات نوريه وجوديه رجوع كند، از صفات لازم الثبوت و واجب التحقق است براى ذات مقدس - تعالى شاءنه ؛ زيرا كه اگر ثابت نباشد، لازم آيد يا ذات مقدس صرف وجود و محض هستى نباشد؛ و اين هر دو در مشرب عرفان و مسلك برهان باطل است ؛ چنانچه در محال خود مقرر است .
و هر صفت و نعتى كه براى موجود ثابت نشود مگر پس از تنزل آن به منزلى از منازل تعينات و تطور آن به طورى از اطوار تقييدات و تعانق آن با مرتبه اى از مراتب قصور و تلازم آن با حدى از حدود فتور، و بالجمله آنچه از ذات هستى نباشد و به حدود و ماهيات رجوع كند،از صفات لازم السلب و ممتنع التحقق است در ذات كامل على الاطلاق ؛ زيرا كه ذات كامل مطلق و صرف وجود چنانچه مصداق صرف كمال است مصدوق عليه سلب نقايص و حدود و اعدام و ماهيات است ...
بالجمله ، پس از آنكه معلوم شد ميزان صفات ثبوتيه و سلبيه ، مى توان فهميد كه ... ((تكلم )) به اين معنى عرفى و مفهوم متعارف كه مورد سؤ ال راوى است ، صفت محدثه متجدده اى است كه ذات حق تعالى منزه و مبرا از آن است ؛ و اين منافات ندارد با اثبات كلام و تكلم ذاتى از براى حق تعالى در مقام ذات ، به يك معناى مقدس از تجدد و مبراى از حدوث .
و اجمال اين مطلب شريف آنكه ، حقيقت ((تكلم ))متقوم به خروج كلام از مخارج مخصوصه نيست ؛ و اين تقيد و انصرافى كه در عرف لغت و متعارف جمهور است از انس و عادت به ضميمه اوهام و افكار ناشى است ؛ والا اصل معانى تقييد و تعينى ندارد. ((علم ))عبارت از صرف دانش و ظهور شى لدى العالم است ، و مقيد به آن نيست كه با آلات ماديه ، مثل دماغ ؛ يا معنويه ؛ مثل حس ‍ مشترك يا لوح خيال مثلا، ادراك شود. اگر فرض كنيم يكى با دوستش يا پايش ‍ علم به چيزى پيدا كند يا چيزى را بشنود يا ببيند، علم و سمع و بصر بر آنها صادق است ؛ و همين طور اگر كسى در عالم خواب ببيند و بشنود و تكلم كند واحساس ‍ كند؛ تمام اين معانى بر آنها بى شائبد مجاز صادق است ؛ با آكه هيچ يك ازاين آلات مخصوصه محسوسه به كار نيفتاده . پس ، ميزان نفس ادراك مخصوص است در صدق اين معنى و مفاهيم ؛ و حقيقت ((تكلم )) اظهار مكنونات خاطر است و ابراز مافى الضمير است بدون آنكه آلت مخصوصه در آن مدخليت داشته باشد، فرضا كه به حسب لغت و عرف هم مجاز باشد، در معنى و حقايق اين تقيدات نيست و به حسب عقل مقوصد اثبات نفس حقايق است گرچه لغت و عرف با آن مساعد نباشد. پس گوييم كه حقيقت ((كلام ))اظهار ما فى الضمير است ،چه با آلات حسيه يا غير آن باشد يا نباشد؛ و ((كلام )) اظهار از مقوله صوت و لفظ و هواى خارج از باطن باشد يا نباشد؛ و ((كلام )) به حسب اين حقيقت از اوصاف كماليه وجود است ؛ زيرا كه ظهور و اظهار از حقيقت وجود و به حقيقت وجود است ؛ و هرچه وجود روبه كمال و قوت رود، ظهور و اظهارش بيشتر گردد، تا به افق اعلا و مقام اسناى واجبى رسد كه نور الانوار و نور على و ظهور على ظهور است ، و به فيض مقدس اطلاقى و كلمه ((كن )) وجودى اظهار آنچه در غيب مقام واحديت دارد كند، و به فيض اقدس و تجلى ذاتى احدى اظهار غيب مطلق و مقام لامقامى احديت فرمايد؛ و در اين تجلى ذاتى ، و سامع اسما و صفات (است )؛ و به نفس آن تجلى ، تعينات اسما و صفات اطاعت نموده تحقق علمى پيدا كنند؛ و در تجلى واحدى به فيض مقدس ، متكلم ذات مقدس ‍ واحدى مستجمع جميع اسما و صفات ، و كلام نفس تجلى ، و سامع و مطيع در تحقق اعيان علميه لازمه اسما و صفات (است ) كه به امر ((كن ))تحقق پيدا كنند:
فاذا قال لكل عين اراد ايجادها:كن فيطيع الامر الالهى ، فيكون و يتحقق .(500)
چهل حديث - صفحه : 616 -618
پيرامون كلام حق تعالى و تكلم او
ان الكلام عبارة عن تعين الهواء الخارج من باطن الانسان بالسير فى منازل المخارج و العبور على مراحل السير الى الخارج و الظهور من عالم الغيب الى الشهادة ؛ الكاشف عما فى ضمير المتكلم و سره و عن بطون مقصده و امره . فانشاء المتكلم للكلام و ايجاد له وانزله من عالم الغيب الى الشهادة و من سماء السر الى العلن لتعلن الحب الذاتى بابراز كمالاته فى مرتبة الخفاء، فاءحب اظهارها و عشق اعلانها، فاوجد وانشاءلكى يعرف قدره و شاءنه .
و انت اذا كنت اذا قلب منور بالانوار الالهية و ذا روح متضى بالاشعة الروحانية ، واضاء زيت قلبك ولو لم تمسعه نار التعاليم الخارجية ، و كنت مستكفيا بالنور الباطنى الذى يسعى بين يديك لانشكف لك سرالكتاب الالهى ، بشرط الطهارة اللازمة فى مس الكتاب الكتاب الالهى ، و لعرفت فى مرآة المثل الاعلى و الاية الكبرى حقيقة الكلام الالهى و غاية تكلمه تعالى ، و ان مراتب الوجود و عوالم الغيب و الشهود كلام الهى خارج بالهواء الذى هو المرتبة العمائية من مرتبة الهوية الغيبية ، نازل من سماء للحب الذاتى لاظهار كماله و التجلى باسمائه و صفاته لكى يعرف شاءنه . كم فى الحديث القدسى : ((كنت كنزا مخفيا ان اعرف ، فخلقت الخلق لكى اعرف .))
و عن على - عليه الصلاة والسلام -: ((لقد تجلى الله العباده فى كلامه و لكن لايبصرون ))(501)
و عنه :انما يقول لما اراد كونه :كن ، فيكون ؛ لا بصوت يقرع و لا بنداء يسمع ، و انما كلامه سبحانه فعله ))(502)
و قال اهل المعرفة : تكلمه عبارة عن تجلى الحق الحاصل من تعلقى الارادة و القدر باظهار ما فى الغيب و ايجاده
. (503)(504)
شرح دعاى سحر - صفحه : 56 -57
پيرامون كلام حق تعالى و تكلم او
و لما انتهى بحثهم الى ((الكلام ))طال التشاجر بين الفريقين ....
فذهب المعتزلة و متكلموا الامامية الى ان توصيف البارى ((بالمتكلم ))لاجل ((ايجاده الكلام فى شيى ء)) مثل شجرة موسى - عليه السلام - او نفس نبى ، او ملك .
و قال بعض اهل التحقيق ان اطاقه عليه لقيام ((التكلم )) به ، لا ((الكلام ))قياما صدوريا لاحلوليا، كما ان اطاقه علينا ايضا كذلك ، الا ان الفرق ان ايجادنا بالالة ، دون تعالى :
و ذهبت الاشاعرة الى ان كلامه تعالى ليس من جنس الاصوات و الحروف بل هو معنى قائم بذاته تعالى فى الازل ، يسمى ((الكلام النفسى ))و هو مدلول ((الكلام اللفظى ))المركب من الحروف و منه الطلب القائم بنفسه و هو غير الارادة ...
و القول الحق الموافق للبرهان ان اطلاق التمكلم عليه تعالى ليس لذاك و لا لذا.
اما فساد قول المعتزلة فلان احداث الكلام المتجدد المتصرم بلا وسط مستلزم لمفاسد كثيرة ، منها:
للتجدد فى صفاته و ذاته ، تعالى عنه ، و قضية ايحاء الوحى و انزال الكتب الى الانبياء و المرسلين من العلوم العالية الربانية التى قل ما يتفق لبشر ان يكشف مغزاها كتكلمه تعالى مع موسى و لقد اشار الى بعض اسرارها قوله تعالى :((نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين ))(505) و قوله تعالى :((ان هو الا وحى يوحى علمه شديد القوى ذومرة فاستوى و هو بالافق الاعلى ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى فاوحى الى عبده ما اوحى ما كذب الفؤ اد ما راءى ))(506) الى آخر.
فاءشار الى كيفية الوحى و نزول الكتاب بوجه موافق للبرهان غير مناف لتنزيهه تعالى عن شرب التغير و وصمة الحدوث ...
و المقصود دفع توهم كونه تعالى متكلما بايجاد الكلام المتصرم فى شجرة اءو غيرها اءو بقيام التكلم به قياما صدوريا والفرق بيننا و بينه ان ايجادنا بالالة و ايجاده بغيرها، فان ذلك ايضا ملازم للتصرم و التغير فى الصفات و الذات
.(507)
طلب اراده - صفحه : 18 -24
مجازى نبودن ((نطق ))در حق تعالى
بدانكه علماى ادب و ظاهر گفته اند كه ((حمد))ثناى به لسان است به جميل اختيارى ؛ و چون آنها غافل از جميع السنة هستند جز اين لسان لحمى ، از اين جهت تسبيح و تحميد حق تعالى ، بلكه مطلق كلام ذات مقدس را حمل به يك نوع از مجاز مى كنند؛ و نيز كلام و تسبيح و تحميد موجودات را حمل به مجاز مى كنند. پس ، در حق تعالى تكلم را عبارت از ((ايجاد كلام )) و در موجودات ديگر تسبيح و تحميد را ذاتى تكوينى دانند. اينها در حقيقت نطق را منحصر به نوع خود دانند و ذات مقدس حق - جل و علا - و ديگر موجودات را غير ناطق بلكه - نعوذ بالله - اخرس گمان كنند؛ و ديگر موجودات را غير ناطق بلكه - نعوذبالله - اخرس گمان كنند؛ و اين را تنزيه ذات مقدس گمان نمودند؛ با آنكه اين ، تحديد بلكه تعطيل است و حق منزه از اين تنزيه است ؛ چنانچه غالب تنزيهات عامه تحديد و تشبيه است .
ما پيش از اين ذكر نموديم كيفيت وضع شدن الفاظ را از براى معانى عامه مطلقه ؛ و اكنون گوييم :ما اينقدر دربند آن نيستيم كه در اين حقايق الهيه صدق لغوى يا حقيقت لغويه لازم آيد، بلكه صحت اطلاق و حقيقت عقليه ميزان در اين مباحث است ؛ گرچه حقيقت لغويه نيز به حسب بيان سابق ثابت شد. پس ، گوييم كه از براى لسان و تكلم و كلام و كتابت و كتاب و حمد و مدح ، مراتبى است به حسب نشآت وجوديه ، كه هر يك با نشئه اى از نشآت و مرتبه اى از مراتب وجود مناسب است ، و چون حمد در هر مورد بر جميلى و مدح بر جمال و كمالى است ، پس ، چون حق - جل و علا - كه به حسب علم ذاتى خود در حضرت غيب هويت جمال جميل خود را مشاهده فرموده به اتم مراتب علم و شهود، مبتهج بوده به ذات جميل خود به اشد مراتب ابتهاج ؛ پس ، تجلى فرموده به تجلى ازلى به اعلا مراتب تجليات در حضرت ذات براى ذات ؛ و اين تجلى و اظهار مافى مكنون غيبى و مقارعه ذاتيه ، ((كلام ذاتى )) است كه به لسان ذات در حضرت غيب واقع است ؛ و مشاهده اين تجلى كلامى ، ((سمع ذات )) است ....
و اهل معرفت گويند حق تعالى با السنه خمسه ، حمد و مدح خود كند؛ و آن السنه ، لسان ذات است من حيث هى ؛ و لسان احديت غيب است ؛ و لسان واحديت جمعيه است ؛ و لسان اسماى تفصيليه است ؛ و لسان اعيان است ؛ و اينها غير از لسان ظهور است ، كه اول آن لسان مشيت است تا آخر مراتب تعينات كه لسان كثرات وجوديه است .
آداب الصلوة - صفحه : 254 -255
كلام نفسى ذاتى
حقيقت قرآن شريف الهى ، قبل از تنزل به منازل خلقيه و تطور به اطوار فعليه از شئون ذاتيه و حقايق علميه در حضرت واحديت است و آن حقيقت ((كلام نفسى )) است كه مقارعه ذاتيه در حضرات اسماييه است و اين حقيقت براى احدى حاصل نشود به علوم رسميه و نه به معارف قلبيه و نه به مكاشفه غيبيه مگر به مكاشفه تامه الهيه براى ذات مبارك نبى ختمى در محفل انس ((قاب قوسين )) بلكه در خلوتگاه سر مقام ((او ادنى ))
آداب الصلوة - صفحه : 81
كلام نفسى ذاتى
و لانه لاطلاقه وسع كل شى ء رحمة و علما، فلا يمكن وقوع ما يخالفه وصح سرالقدر وصح تبعية الارادة لعلمه كما تبعته القدرة باظهار ما عينية الارادة و بمقارعتهما يظهر الكلام ...
قوله :((و بمقارعتهما يظهر الكلام ))الخ ، و هذا هو ((الكلام )) الفعلى الظهوريت ))فى مقام الفيض و التجلى الفعلى ؛ و اما ((الكلام الذاتى النفسى )) فهو اظهار ما فى غيب ذاته فى الحضرة الاسمايية و مقام الواحدية التابع للتجلى الذاتى العلمى والحب الذاتى والارادة الذاتية ؛ بل على التحقيق العرفانى والذوق الشهودى هو تعالى ((متكلم )) فى مقام الاحدية ، و تكلمه الفيض الاقدس و التجلى الاعلى الارفع ، و المخاطب به الاسماء و الصفات ثانيا. و متكلم فى مقام الواحدية و تكلمه التجلى بمقام اسم ((الله )) بوجهته الظاهرة و المخاطب به الاعيان الثابتة عين الانسان الكامل اولا و البقية تبعا له . و لقد بسطنا الكلام بما لا مزيد عليه فى الرسالة الموسومة بمصباح الهداية الى حقيقة الرسالة والولاية
.(508)
تعليقات على شرح - صفحه : 275 - 276
فصوص الحكم
كلام ذاتى و كلام ظلى
كما اخبر ان للقرآن ظهرا و بطنا و حدا و مطلعا. و فى رواية و لبطنه بطنا الى سبعة ابطن و الى سبعين بطنا.
اذا كان القرآن جميع صفحة الوجود يمكن ان يكون المراد ((بالمطلع ))هو((الكلام الذاتى ))و التجلى الاعرابى فى الحضرة الواحدية المشرف على التعينات الغيبية والشهادية الائقين للفيض ((واحد))هو ((الكلام الظلى الفيضى ))الفاضل بين الحضرة الواحدية والمضاهر الغيبية والشهادية المعبر عنه ((بالعماء))و ((البطن ))هو العالم الغيبى الى منتهى النورية العرشية و ((الظهر)) هو عالم الشهادة
.(509)
تعليقات على شرح - صفحه : 213 -214
فصوص الحكم
كلام ذاتى نفسى در حضرت علميه
از براى قرآن قبل از تنزل در اين نشئه ، مقامات و كينونتهايى است : اول مقام او، ((كينونت علميه )) اوست در حضرت غيبيه به ((تكلم ذاتى )) و مقارعه ذاتيه به طريق احديت جمع ...و اين كتاب ، كه در كسوه عبارات و الفاظ ظهور نموده ، در مرتبه ذات به صورت تجليات ذاتيه و در مرتبه فعل ، عين تجلى فعلى است ؛ چنانچه امير المؤ منين - صلوات الله عليه - فرمود:((انما كلامه فعله )).(510)
آداب الصلوة - صفحه : 323 -324
كلام ذاتى نفسى در حضرت علميه
الكلام له حقيقة اخرى غير العلم والارادة و الكراهة و الرضا، فعند تكثير الاسماء و اعتبار مقام الوحدية و الكثرة الاسماييه لا يرجع الصفات بعضها الى بعض : لا الارادة الى العلم بالنظام كما هو المشهور بين الحكماء المحجوبين ، و لا السمع و البصر الى العلم و لا العلم اليهما كما هو راءى الشيخ المقتول شهاب الدين .(511) ((فالكلام النفسى ))فى الحضرة العلمية عبارة عن التجلى الجبى المظهر للمكون الغيبى على الحضرات الاعيانية فى التجلى الواحدى ، كما ان ((السمع ))عبارة عن مقارعة خاصة بين هذا التجلى و التجلى العلمى الحاصل بعده و ليس المقام بسط هذه الحقائق .(512)
تعليقات على شرح - صفحه : 63 -64
فصوص الحكم
پيرامون صفت ذات حق بودن ((كلام ذاتى ))
قلت ذكر الشيخ فى تفسير الفاتحة قاعدة هى ان كل صفة من صفات الحق انما يضاف اليه على الوجه الاتم الاكمل ، و كلامه صفة من صفاته ، فله الاحاطة كما قال تعالى : ما فرطنا فى الكتاب من شى ء... (513)
قوله :((ذكر الشيخ فى تفسير الفاتحة ))الخ ، ليس الكلام من حيث ظهوره الملكى و خصوصا الذى هو من مقوله اللفظ و الصوت ، صفة للحق من حيث هويته الاحاطية حتى يتفرع عليه ما ذكر كما ان قوله تعالى :((ما فرطنا فى الكتاب من شى ء)) الا يدل على مقصوده بوجه ، نعم ((الكلام الذاتى ))الذى هو التجلى باظهار ما فى الغيب على ذاته المقدسة صفة من صفاته فى الحضرة الجمعية الكمالية ، و ((الكلام الظهورى الوجودى )) الذى هو التجلى بالفيض المقدس ‍ لاظهار ما فى الغيب على الحقائق التفصيلية صفة من صفاته الفعلية ، و لهما الاحاطة و الشمول ، و لهذا ((الكلام اللفظى )) ايضا احاطة بمعنى آخر و هو وجه السر الوجودى الذى يعرفه المحققون و هو غير الاوضاع اللفظية نعم لم كان الالفاظ موضوعة لارواح المعانى او ارواح المعانى مرادة للحق من كلامه لكان تلك الاحاطة حقا كما الامر كذلك .(514)
تعليقات على شرح - صفحه : 231 - 232
فصوص الحكم
عينيت كلام قولى يا نفسى با ذات
... فلا يعلم مهية كلمة كن لان كلامه عين ذاته و مهية الذات غير معلومة لبشر...
قوله : ((لان كلامه عين ذاته ))الخ ،قال شيخنا العارف الكامل الشاه آبادى - دام ظله العالى - ((ليس هذا ((الكلام القولى ))عين الذات ، بل الكلام الذى هو عين و هو ((كلام نفسى ))عبارة عن اعرابه تعالى عما فى غيب احديته تقدس و تعالى بالتجلى الذاتى على الحضرة الوحدية ، كما ان ((كن )) الذى وقع فى قوله تعالى (515) هو ((كن الوجودى ))الذى هو الفيض المنبسط فقول الشارح فى صدر الصفة ايضا مردود.))
اقول هذا مسلك الحكيم و اما ذوق العارف فيقتضى غير ذلك فان الكلمات القولية ايضا تجلى الذات باسمه الظاهر المتكلم ، كما ان الكلام القولى الامرى له والاطاعة الوجودية لنفس الاعيان لا ان الايجاد له تعالى على مسلكه كما مر و بالجميلة بين كلماتهم و ان كان وجه جمع كما بينها صدر المتالهين - قدس الله نفسه - و ذكرنا سرالاختلاف بينها فى بعض الرسائل الا ان مسلكهم ادق و احلى و لكن بشرط سلامة الفطرة و عدم اعوجاج السليقة
.(516)
تعليقات على شرح - صفحه : 184 - 185
فصوص الحكم
سبب اختلاف كلام الهى
بدانكه كلام هر متكلم جلوه ذات اوست به حسب مقام ظهور؛ و بروز ملكات باطنه اوست در مرآت الفاظ به مقدار استعداد نسج الفاظى . چنانچه اگر قلبى نورانى و صافى از الواث و كدورات عالم طبيعت شد، كلام او نيز نورانى بلكه نور خواهد بود؛ و همان نورانيت قلب جلوه در كسوه الفاظ مى نمايد؛ و در شاءن ائمه هدى وارد شده است :((كلامكم نور.))(517) و وارد است :((لقد تجلى فى كلامه لعباده .))(518) و در نهج البلاغه است :((انما كلامه فعله ))؛ و فعل جلوه ذات فاعل مى باشد بى ((كلام ))؛ و اگر قلبى ظلمانى و مكدر شد، فعل و قول او نيز ظلمانى و مكدر شود: مثل ((كلمة طيبة كشجرة طيبة ...و مثل كلمة خبيثة كشجرد خبيثة .))(519)
و چون ذات مقدس حق - جل و علا - به حسب ((كل يوم هو فى شاءن ))(520)در كسوه اسما و صفات ، تجلى به قلوب انبيا و اوليا كند، و به حسب اختلاف قلوب آنها تجليات مختلف شود، و كتب سماويه كه به نعت ايحا به توسط ملك وحى ، جناب جبرئيل ، بر قلوب آنها نازل شده ، به حسب اختلاف اين تجليات و اختلاف اسمايى كه مدئيت براى آن دارد مختلف شود - چنانچه اختلاف انبيا و شرايع آنها نيز به اختلاف دول اسماييه است - پس ، هر اسمى كه محيطتر و جامعتر است ، دولت او محيطتر ونبوت تابعه او محيطتر و كتاب نازل از او محيطتر و جامعتر است ، و شريعت تابعه او محيطتر و بادوامتر است .
آداب الصلوة - صفحه : 308 -309
ملك وحى
ذكر صنوف ملائكه و حقيقت آنها
در ذكر صنوف ملائكة الله تعالى واشاره به حقيقت آنها على الاجمال :بدانكه بنى محدثين و محققين ، اختلاف است در تجرد و تجسم ملائكة الله ؛ كافه حكما و محققين و بسيارى از محققين فقها قائل به تجرد آنها و نفس ناطقه شدند، و بر آن برهانهاى متين اقامه فرمودند؛ و از بسيارى از روايات و آيات شريفه نيز استفاده تجرد شود؛ چنانچه محدث محقق ، مولانا محمد تقى مجلسى (521)،پدر بزرگوار مرحوم مجلسى (522)، در شرح فقيه ، در ذيل بعضى از روايات فرموده است كه اين دلالت كند بر تجرد نفس ناطقه .(523)
ذكر صنوف ملائكه و حقيقت آنها
و بعضى از محدثين بزرگ قائل به عدم تجرد شدند؛ و غايت آنچه دليل آورده اند اين است كه قول به تجرد منافى با شريعت است ؛ و تصريح نموده اند به اينكه مجردى جز ذات مقدس حق نيست ؛ و اين كلام بسيار ضعيفى است ؛ زيرا كه عمده نظر آنها دو امر شايد باشد: يكى ، قضيه حدوث زمانى عالم ،كه توهم شده مجرد بودن موجودى جز حق با آن منافى است ؛ و يكى ، فاعل مختار بودن حق تعالى است ، كه گمان نمودند با تجرد عالم عقل و ملائكة الله مخالف است ؛ و اين هر دو مساءله از مسائل معنونه است در علوم عاليه ؛ و عدم تنافى اين قبيل مسائل با موجود مجرد به وضوح پيوسته ، بلكه قول به عدم تجرد نفوس ناطقه و عالم عقل و ملائكة الله با بسيارى از مسائل الهيه و كثيرى از عقايد حقه منافى است كه اكنون مجال بيان آنها نيست ؛ و حدوث زمانى عالم ، به آنطور كه اين دسته گمان نمودند، منافى با اصل مساءله حدوث زمانى است ؛ فضلا از آنكه با بسيارى از قواعد الهيه نيز مخالف است .
و حق در نزد نويسنده موافق با عقل و نقل ، آن است كه از براى ملائكة الله اصنافى است كثيره كه بسيارى از آنها مجردند و بسيارى از آنها حسب تقسيم كلى آن است كه گفته اند موجودات ملكوتيه بر دو قسم است : يكى آنكه تعلق به عالم اجسام ندارد، نه تعلق حلولى و نه تعلق تدبيرى . و ديگر آنكه به يكى از اين دو وجه تعلق داشته باشد.
و طايفه اولى دو قسمند:
يك قسم آنان كه به آنها ملائكه ((مهيمه ))گويند؛ و آنها آنانند كه مستغرق در جمال جميل و متحير در ذات جليل مى باشند و از ديگر خلايق غافل ، و به ديگر موجودات توجه ندارند...
قسم دوم ،آنان هستند كه خداى تعالى آنها را وسايط رحمت وجود خود قرار داده ؛ و آنها مبادى سلسله موجودات و غايت اشواق آنها هستند؛ و اين طايفه را ((اهل جبروت ))گويند؛ و مقدم و رئيس آنها ((روح اعظم ))است ؛و شايد آيه شريفه ((تنزل الملائكة و الروح ))(524) نيز اشاره باشد به اين طايفه از ملائكة الله ؛ و اختصاص به ذكر ((روح )) با آنكه از ملائكه است ، براى عظمت اوست ؛ چنانچه در آيه شريفه ((يوم يقوم الروح و الملائكة صفا))(525)نيز اشاره به همين است ؛ و به اعتبارى روح را ((قلم اعلا))گويند؛ چنانچه فرمايد: ((اول ما خلق الله القلم )) (526) و به اعتبارى او را ((قلم اعلا)) گويند؛ چنانچه فرمايد: ((اول ما خلق الله القلم ))(527) و به اعتبارى او را ((عقل اول ))گويند؛ چنانچه فرمايد: ((اول ما خلق الله العقل .))(528) و بعضى روح از ((جبرئيل )) دانند؛ و فلاسفه جبرئيل (را) آخر ملائكه كروبيين دانند؛ و در روايات شريفه نيز فرموده كه ((روح اعظم )) از جبرئيل است ؛ چنانچه از كافى شريف منقول است كه ابوبصير گويد: ((سؤ ال كردم از حضرت صادق - سلام الله عليه - از قول خداى تعالى : ((يساءلونك عن الروح قل الروح من امر ربى .))(529)فرمود:خلقى است اعظم از جبرئيل و ميكائيل ، با رسول خدا بود، و با ائمه هست ؛ و او از ملكوت مى باشد)).(530) و در بعض روايات است كه ((روح ))از ملائكه نيست ، بلكه اعظم از آنهاست .(531)
و شايد ((روح ))دو اطلاق داشته باشد در لسان قرآن و اخبار، چنانچه در لسان اهل اصطلاح نيز اطلاقاتى دارد. يك روح از صنوف ملائكه است ؛ چنانچه فرمود از ((ملكوت ))است ؛ و يك روح نيز روح خود حضرات اولياست كه از ملائكه نيست و اعظم از آنهاست . بنابراين ، ممكن است ((روح ))در سوره شريفه ((قدر))به اعتبار تنزل در ليله قدر، عبارت از ((روح الامين ))يا ((روح اعظم )) باشد؛ و در آيه شريفه ((يساءلونك عن الروح ))(532) عبارت از روح انسانى باشد كه در مرتبه كمال از جبرئيل و ديگر ملائكه از اعظم است ؛ و از ((عالم امر)) بلكه گاهى متحد با ((مشيت ))كه امر مطلق است ، شود.
آداب الصلوة - صفحه : 338 -341
اصناف و انواع ملائك
بدان كه از براى ملائكة الله ، صنوف و انواعى كثيره است كه جز ذات مقدس علام الغيوب كسى عالم به آنها كه جنود حق هستند نيست :((ولا يعلم جنود ربك الاهو)).(533)
يك صنف از آنها ملائكه مهيمين مجذوبين هستند كه اصلا نظر به عالم وجوديه ندارند ندانند خداوند آدم را خلق فرموده يا نه ؛ و مستغرق جمال و جلال حق و فانى كبرياى ذات مقدس او هستند(534) و گويند در آيه شريفه ((ن والقلم و ما يسطرون ))(535) كلمه مباركه ((ن ))اشاره به آن ملائكه است ؛ و طايفه ديگر ملائكه مقربين و سكنه جبرون اعلا هستند؛ و آنها انواع كثيره هستند كه از براى هر يك از آنها شاءن و تدبيرى است در عوالم كه از براى ديگرى آن شاءن و تدبير نيست ؛ و طايفه ديگر، ملائكه عوالم ملكوت اعلا و جنات عاليه هستند به اصناف مختلفه و انواع متشتته ؛ و طايفه ديگر ملائكه عوالم برزخ و مثال هستند؛ و طايفه ديگر ملائكه موكله به عوالم طبيعت و ملك هستند كه هر يك موكل انمرى و مدبر شاءنى هستند؛ و اين دسته از ملائكه مدبره در عالم ملك غير از ملائكه موجوده در عالم مثال و برزخ است ؛ چنانچه در محل خود مقرر است و از اخبار نيز مستفاده شود.(536)
بال و پر داشتن ملائك و اقسام تمثلات آنها
و ببايد دانست كه اجنحه و رياش و اعضاى ديگر در جميع اصناف ملائكه نيست ؛ بلكه از ملائكه مهيمين گرفته تا سكنه ملكوت اعلا، منزه و مبرا هستند از امثال اين اعضا اجزاى مقداريه ؛ و آنها مجرد از جميع مواد و لوازم آن و تقدرات و عوارض ‍ آن هستند؛ و اما ملائكه عوالم امثال و موجودات ملكوتيه برزخيه ، در جميع آنها اجزا و اعضا و اجنحه و رياش و غير آن ممكن التحقق (است )؛ و چون از عوالم تقدرات برزخيه و تمثلات مثاليه هستند، هر يك داراى مقدارى خاص و اعضا و جوارحى مخصوص به خود مى باشند. ((والصفات صفا))(537) و ((اولى الجنحة مثنى و ثلاث و رباع ))(538) راجع به اين صنف از ملائكه است ، ليكن ملائكه مقربين و قاطنين جبروت اعلا به واسطه احاطه وجوديه قيوميه ، مى توانند در هر يك از عوالم به هياءت و صورت آن عالم متمثل شوند؛ چنانچه جبرئيل امين ، كه از مقربين درگاه و حامل وحى الهى و از اعلا مراتب موجودات سكنه جبروت است ، براى ذات مقدس رسول اكرم در مثال مقيد دائما، و در مثال مطلق دو مرتبه ، و در مرتبه ، و در ملك گاهى ، متمثل مى شد. حتى در ملك گاهى متمثل به صورت دحيه كلبى ، رضيع رسول اكرم كه اجمل ناس بود، مى شد(539)
چهل حديث - صفحه : 414 -415
رسول وحى ، اعظم اركان دار تحقق
اما - عظمت - رسول وحى و واسطه ايصال :پس آن ، جبرئيل امين و روح اعظم است كه پس از خروج رسول اكرم از جلباب بشريت و توجه دادن شطر قلب را به حضرت جبروت ، متصل به آن روح اعظم شود؛ و آن يكى از اركان اربعه دار تحقق (540)، بلكه اعظم اركان و اشرف انواع آن است ؛ چه كه آن ذات شريف نورانى ملك موكل علم و حكمت و صاحب ارزاق معنويه و اطمعه روحانيه است ؛ و از كتاب خدا و احاديث شريفه تعظيم جبرئيل و تقدم او بر ديگر ملائكه استفاده شود(541)
آداب الصلوة - صفحه :183
اقسام فرشتگان و برترى انسان كامل بر آنها
اعلم ايها السالك الطالب ان الله تعالى بمقتضى اسم ((كل يوم هو فى شاءن ))(542) فى كل آن شاءنا؛ و لا يمكن التجلى بجميع شؤ وناته الا للانسان الكامل . فان كل موجود من الموجودات من عوالم العقول المجردة و الملائكة المهيمنة و الصافات صفا، الى النفوس الكلية الالهية و الملائكة المدبرة و المدبرات امرا و سكان الملكوت العليا، و سائر مراتبها من الملائكة الارضية مظهر اسم خاص ، يتجلى له ربه بذلك الاسم . و لكل منها مقام معلوم ، ((منهم ركع لا يسجدون و منهم سجد لا يركعون .)) لايمكن لهم تجاوز مقامهم و تحطى محلهم . و لهذا قال جبرئيل حين ساءله النبى عن علة عدم المصاحبة : ((لو دنوت انملة لاحترقت .))(543)
و اما اهل يثرب الانسانية و مدينة النبوة فلا مقام لهم ؛ فلذا صاروا حاملى الولاية المطلقة العلوية التى هى كل الشؤ ون الالهية .(544)
شرح دعاى سحر - صفحه :149
تطابق مراتب نزول حقايق غيبى با مراتب نزولجبرئيل بر پيامبر(ص )
و مراتب التاءثير اربعة : رتبة فى نفس المؤ ثر،و الثانية فى الذهن ، و الثالثة فى الحس والربعة الجامعة المشتملة على الثلاثة المذكورة ، فوقها
قوله :الجامعة المشتملة على الثلاثة ، قال شيخنا العارف - دام ظله العالى - و هى كما فى تنزل الحقائق الغيبية من العالم العقلى الى مرتبة الخيال ، و منه الى مرتبة الحس كما فى نزول جبرئيل ، على قلب رسول الله و تمثلة فى عالم خياله بحيث ملاالخافقين و تنزله فى حسه الشريف بصورة دحية الكلبى مثلا .(545)
تعليقات على شرح - صفحه : 342 - 343
فصوص الحكم

next page

fehrest page

back page