نبوت از ديدگاه امام خمينى
مؤ سسه تنظيم و نشر آثار امام
- ۱۲ -
معناى دوم ملكوت
مى توانيم ملكوت را آنطور كه در لسان اشراقيون و مشائين و در لسان شرايع آمده است
معنى كنيم كه در لسان اشراقيون و افلاطونيها به ((ارباب
انواع )) و در لسان مشائين به ((عقول
قادسه )) در لسان شرايع به ((ملائكة
الله )) تعبير شده است ، ملائكه اى كه به تدبير عالم
مشغولند و مالك عالم ملكند، از كرسى تا عرش (كه آخرين و بالاترين نقطه عالم ملك است
.) ملائكة الله حمله عرشند، البته معنى ((حمله بودن
))آنها اين نيست كه مثل حمالها چيزى را به دوش گرفته باشند، بلكه به
اين معنى است كه تدبير عرش به عهده آنهاست . در بعضى از روايات گفته شده كه حمله
عرش هست تا هستند(329)
و چون اينها مجرد هستند رؤ يت اينها ممكن نيست ؛ مگر براى كسى كه نفس مجرد داشته
است مانند حضرت ابراهيم - عليه السلام.
معناى سوم ملكوت
نيز مى توانيم ملكوت را ((سرتاسر عالم ملك و سراى
جسمانى بگيريم كه در اين صورت مى گوييم : با در نظر گرفتن خصوصيات بسيار گسترده اى
كه در زمان حاضر براى عالم جسمانى كشف كرده اند، ممكن نيست رؤ يت ملكوت عالم با
همين رؤ يت بصرى جسمانى باشد براى اينكه اگر بنا باشد كه اين عالم را به يك نفر
نشان بدهند، چون فرض اين است كه اين بصر و ديدن ، جسمانى است و با بصر جسمانى ، حتى
نمى شود پشت اين ديوار را ديد و اگر كسى بخواهد به مشاهده حضورى و رؤ يت بصرى پشت
را ببيند، ناچار لازم است به پشت ديوار برود. خوب ، اگر قرار باشد رؤ يت به اين نحو
باشد، حتى اگر كسى به اندازه زمان بعد از حضرت آدم به اين نحو باشد، حتى اگر كسى به
اندازه زمان بعد از حضرت آدم به اين طرف هم فرصت سير در عالم داشته باشد، باز رويتش
تمام نمى شود. بالجمله ، با فرض اينكه ملكوت را به معنى عالم ملك بگيريم ؛ با توجه
به آنچه گفتيم نمى توان با استمداد از قواى جسمانى در يك مدت كوتاه ، تمام عالم را
به حضرت ابراهيم نشان داد؛ پس ، به ناچار تجردى لازم است كه به وسيله آن ، حضرت
بتواند به تمام عالم ملك احاطه پيدا كند تا معناى رويت تحقق بيابد.
علاوه بر همه اينها، مى توان از قضيه حضرت ابراهيم (ع ) با توجه به صدر و ذيل آن ،
به نحو ديگرى هم بر مطلب استدلال كرد به اين ترتيب كه حقيقت معنى آيات شريفه ، توجه
به سير حضرت ابراهيم (ع ) است و اينكه ايشان حجابهاى طبيعت را پاره نموده ، و هر
موجودى كه پرده اى از خود نمودار مى نمود را نفى كرد و فهميد كه اينها از خود هيچ
نورى ندارند، فلك قمر و زهره و شمس هم كه ظاهرا از خود نور دارند، نورشان از خودشان
نيست ، بلكه از يك مبداء ديگر است . مراد از گذشتن از قمر و شمس اين است كه حضرت
ابراهيم (ع ) از عالم طبيعت بكلى گذشت و ديد كه اينها همه نمود ((بود))هستند،
و هيچ يك مستقلا جمالى ندارند بلكه همه محوند و افول دارند. وجود ممكن ، وجود آفل
است و در مغرب وجود، همه موجودات آفلند.
فانى كردن وجهه جسمانى نفس و توجه تام
به وجهه الهيه
حضرت ابراهيم چون همه چيز را آفل ديد و در عالم امكان غير از افول ، چيزى نديد، همه
اينها را رد كرد و گفت : ((انى وجهت وجهى للذى فطر
السموات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين ))(330)
يعنى تمام انواع شرك را نفى كرد چرا كه ديدن ممكن ، شرك است و وجود ممكن افول كننده
است ، و البته ((وجهت وجهى للذى فطر السموات
)) را كه گفت نه اينكه فقط در عالم ملك ، فاطريت حق تعالى را ديد، بلكه
چون آن حضرت حتى مرتبه اسما را هم آفل در مرتبه ذات ديد، تعبير ((فطر
))آورد كه آوردن اين لفظ از باب به مرتبه ذات حق است .
و اما توجه به حق و فاطر السموات ، با اين وجه و صورت عادى ممكن نمى شود براى اينكه
خدا روبه روى انسان نيست كه با جسمانيت به او توجه شود معنى ((وجهت
))در اينجا اين است كه حضرت وجهه نفسى را وجهه الهى كرده ، و غير از
وجهه الهى به چيزى قائل نيست .
حاصل سخن اينكه حضرت ابراهيم تمام روزنه ها و درهايى كه از طريق آنها موجودات ممكنه
را به گمان اينكه از خودشان نور دارند، مى ديد بست و به اين ترتيب وجهه جسمانى نفس
نابود شد و تمامى وجود حضرت به وجهه الهيه برگشت و چنين امرى ممكن نيست ، مگر اينكه
نفس ابراهيمى مجرد باشد.
تقريرات اسفار
اتكا به حق در تمامى نيازها
آنان كه از جام محبت دوست نوشيدند، و از آب زندگانى وصال او زندگى ابدى پيدا كردند،
هر دو عالم را لايق دشمن دانند.خليل الرحمن كه در وجهه قلبش ((وجهت
وجهى للذى فطر السموات و الارض
))(331)
بود، چون جبرئيل امين - آن ملك بزرگوار وحى و علم - به او گفت : آيا حاجتى دارى ؟
فرمود:اما به تو حاجتى ندارم .(332)
آنها بار حاجات خود را به كى دوست انداختند، حاجتى جز خود او ندارند، مقصودى جز
قافله حقيقى براى عشاق جمال نيست ؛ ((قبله عشق يكى آمد
و بس ))
شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 127 -128
نيل به مقام اطمينان
حضرت ابراهيم ، خليل الرحمن - عليه السلام - از حق تعالى مرتبه اطمينان را طلب كرد
و به او مرحمت گرديد.
چهل حديث - صفحه : 122
نيل به مقام اطمينان
حضرت ابراهيم - عليه السلام - به مقام بزرگ ايمان و علم خاص به انبيا - عليهم
السلام - قناعت نكرد، عرض كرد: ((رب ارنى كيف تحيى المؤ
تى ))(333).
از ايمان قلبى خواست ترقى كند به مقام اطمينان شهودى .
آداب الصلوة - صفحه : 196
صاحب مقام خلت
قيام براى خداست كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوه هاى
گوناگون عالم طبيعت رهانده .
خليل آسا در علم اليقين زن / نداى لااحب الافلين زن .
تاريخى ترين سند مبارزاتى امام خمينى (ره ) - صحيفه نور
جلد:1 - صفحه :3 - تاريخ سخنرانى :11/6/63.
درسى از ايثار حضرت ابراهيم (ع )
اين پدر توحيد و بت شكن جهان به ما و همه انسانها آموخت كه قربانى در راه خدا پيش
از آنكه جنبه توحيدى و عبادى داشته باشد جنبه هاى سياسى و ارزشهاى اجتماعى دارد به
ما و همه آموخت كه عزيزترين ثمره حيات خود را در راه خدا بدهيد و عيد بگيريد خود و
عزيزان خود را فدا كنيد و دين خدا را و عدل الهى را برپا نماييد. به همه ما ذريه
آدم فهماند كه مكه و منى قربانگاه عاشقان است و اينجا محل نشر توحيد و نفى شرك: كه
دلبستگى به جان و عزيزان نيز شرك است . به فرزندان آدم درس آموزنده جهاد در راه حق
را داد كه از اين مكان عظيم نيز فداكارى و از خود گذشتن را به جهانيان ابلاغ كنيد.
به جهانيان بگوييد در راه حق و اقامه عدل الهى و كوتاه كردن دست مشركان زمان بايد
سر از پا نشناخت و از هر چيزى حتى مثل اسمعيل ذبيح الله گذشت كه حق جاودانه شود اين
بت شكن و فرزند عزيزش بت شكن ديگر سيد انبيا محمد مصطفى - صلى الله عليه وآله وسلم
- به بشريت آموختند كه بتها هر چه بايد شكسته شود و كعبه كه ام القرى است و آنچه از
آن بسط پيدا كرده تا آخرين نقطه زمين ، تا آخرين روز جهان بايد از لوث بت ها تطهير
شود بت هر چه باشد، چه هياكل ، چه خورشيد، چه ماه و چه حيوان و انسان و چه بتى بدتر
و خطرناكتر از طاغوتهاى در طول تاريخ از زمان آدم صفى الله تا ابراهيم خليل الله تا
محمد حبيب الله - صلى الله عليه وآلهم اجمعين - تا آخر الزمان كه بت شكن آخر، از
كعبه نداى توحيد سر دهد.
پيام امام به زائرين و مسلمانان بيت الله الحرام به مناسبت
عيد سعيد قربان - صحيفه نور جلد:18 - صفحه :87 - تاريخ سخنرانى :12/6/62.
نمونه اى از اوج معرفت حضرت ابراهيم -
عليه السلام -
حضرت ابراهيم (ع )...بنيانگذار ايثار است ، صورت عمل ، يك معناست و معنا و محتواى
عمل ، يك باب ديگر. اين جا صورت عمل هم يك مشكلى است - براى حلش و يك امرى است كه
فوق طاقت نوع بشر است ؛ اما آن چيزى كه ابراهيم (ع ) را ابراهيم مى كند، مساله اين
صورت نيست ، مساله آن سيرى است كه فرموده است و منتهى به اين مسائل شده است .
ابراهيم كه به حسب روايات شريفه ما، در آن وقتى كه طرف آتش داشت مى رفت ، ملائكه
آسمان به او گفتند كه حاجت داريد؟ گفت : به شماها نه . آن يك باب ديگرى از معارف را
داشته است و ما صورت عمل را مى بينيم و از آن هم اعجاب مى كنيم و اعجاب آور هم هست
. لكن آنهايى كه اهل معارف الهى هستند، باطن اين صورت را ملاحظه مى كنند.
پيام امام به رؤ ساى جمهور، مجلس ، مسئولان لشكرى و كشورى -
صحيفه نور جلد:19 - صفحه :53 - تاريخ سخنرانى :15/6/63.
قربانى كردن تمامى نفسانيت و خوديت
مساله قربانى فرزند يك باب است كه به حسب البته ديد نوع بشر، مساله مهمى است ، لكن
آن چيزى كه مبدا اين عمل مى شود، آن چيزى كه مقابله مابين پدر و پسر را در آن جا
متحقق مى كند، اين يك مسائل قلبى و روحى و معنوى است ، فوق اين مسائلى كه ماها مى
فهميم . ما همه مى گوييم كه ايثار كرد، قربانى كرد و واقعا اين طور بوده است ، خوب
! مهم هم هست . لكن آيا در نظر ابراهيم (ع ) هم ايثار بوده است ؟ ابراهيم هم در
نظرش اين بوده است كه حالا يك چيزى ، تحفه اى مى برد پيش خدا؟ اسماعيل هم سلام الله
عليه در نظرش بوده كه يك جانفشانى دارد مى كند براى خدا؟ يا مساله اين نيست . اين
مساله اى است كه تا نفسانيت انسان هست ، خوديت انسان هست ، ايثار اسمش هست . من
ايثار مى كنم در راه خدا فرزندم را، من ايثار مى كنم در راه خدا جان خودم را. اين ،
براى ما مهم است و زياد مهم است ، براى ابراهيم نيست مساله اين ، ايثار نيست
ابراهيم خودى نمى بيند تا ايثارى كرده باشد، اسماعيل خودى نمى بيند تا ايثار كرده
باشد. ايثار اين است كه من هستم و تو هستى و عمل من و براى تو و ايثار. اين ، در
نظر بزرگان اهل معرفت و اولياى خدا شرك است ، در عين حالى كه در نظر ما كمال بزرگى
است ، ايثار بزرگى است .
عيد براى ما يك معنا دارد، براى ابراهيم و براى پيغمبرها يك معناى ديگرى دارد. ما
هم عيد مى كنيم ، آنها هم عيد مى گيرند، لكن آنهايى كه عيد مى گيرند عيد لقاست ،
آنها عود مى كنند به آن جايى كه از آن جا ظاهر شدند و عيد مى گيرند براى اين امر،
البته بعد از ارجاع - به ، باز- از آن معناى سير الهى ، بعد از ارجاع اسمش عيد مى
شود. و بعدهاى معنويش بسيار زياد است .
پيام امام به رؤ ساى جمهور، مجلس ، مسئولان لشكرى و كشورى -
صحيفه نور جلد:19 - صفحه :54 - تاريخ سخنرانى :15/6/63.
پيرامون حقيقت ذبح
قال يا ابت افعل ما تؤ مر
(334)
و لما كان الولد سر ابيه الظاهر فى صورة الولد فهو بالحقيقة
ابوه الظاهر؛ و كان نسبة الاب الى الاولاد كنسبة الحقيقة الى العالم و كنسبة الواحد
الى الاعداد تمثل الحقيقة الظاهرة فى الاكوان المنزهة عنها كمالا و نقصانا تارة
بالواحد و الاعداد و تارة بالوالد و الاولاد فقال ((يا
ابت افعل ))الخ .
((فماراى يذبح سوى نفسه ،و ذبحه صورة افنائه من انانيته
...))
قال شيخنا الاستاد العارف - ادام الله ظله العالى -:
((ان ما راءى ابراهيم - عليه السلام - فى النوم هو حقيقة العبودية الا
ان الخيال لكثرة اشتغاله بالامور الحسية ثمثل ((حقيقة
العبودية ))بصورة ذبح الولد الذى اعز الاشياء عنده .))
اقول : حصول العبودية لا يمكن الا بالخروج عن الانانية و افناة الانية و افناء
الانية . فهيهنا امران : افناء الانيد و الخروج عن الانانية ، و حصول العبودية . و
ما راه - عليه السلام - هو حقيقة الخروج عن الانانية ، لان ذبح الولد الذى هو نفسه
و ظهوره صورة افناة الانانية لا صورة العبودية . و يمكن ان يكون المرئى
((حقيقة العبودية ))و بعد
ذلك الرؤ ية انتقلت نفسه الى سببها الذى هو افناء الانية و الخروج عن الانانية
فتمثل له صورة المسبب .
(335)
تعليقات على شرح - صفحه : 106 - 107
فصوص الحكم
بيان عرفانى پيرامون رؤ ياى حضرت
ابراهيم (ع )
لان الانبياء و الكمل اكثر ما يشاهدون الامور فى العالم
المثالى المطلق
لما كان الشارح من اصحاب القياس ، قاس ابراهيم - عليه السلام - بنفسه فى انه - عليه
السلام - قاس رؤ ياه هذه بسائر ما راءى فى عالم المثال المطلق ، مع انه راءى فى
المثال المقيد او قاس - عليه السلام - ذلك على حال كثير من الانبياء - عليهم السلام
من كونهم محل الوحى فى المنام و ليس الامر كما توهم الشارح بل يمكن . ان يكون حبه
المفرط بمقام الربوبية و عشقه و خلته حجب عن ان يعبر رؤ ياه . فان العشق المفرط
يوجب ان يفدى ما هو احب عنده فى طريق محبوبه ، فالاستغراق فى جمال المحبوب يمنعه عن
ان يعبر فالحقيقة غلبت على الشريعة مع ان حكم الشريعة انه
((لاتقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق
)). هذا ما افاد شيخنا العارف - دام ظله العالى -.
ذبح فرزند و فداى آن
و لانه توهم ان المرئى لا ينبغى ان يعبر، فقصد ذبح ابنه ...
ليس الامر كما ذكره الشارح ، بل مراد المصنف من قوله :
((من و هم ابراهيم ))ان اطلاق
((الفداء))على الكبش كان
بحسب و هم ابراهيم - عليه السلام - فانه توهم انه ماءمور بذبح ابنه - مع انه كان
ماءمور بذبح الكبش لم يكن فداء، بل التحقيق ان ما راءى ابراهيم - عليه السلام - هو
حقيقة ((الفناة التام ))و
((الاضمحلال الكلى ))فى
الحضرة الاحدية ، و ذبح الابن او الكبش هو رقيقة هذه الحقيقة ، الا ان الجمع بين
الشريعة و الحقيقة يقتضى ذبح الكبش ولكن شدة محبة ابراهيم و عشقه احتجبه عن الجمع
بينهما، فاراد ذبح الابن . فالفداء يكون على و همه
(336)
تعليقات على شرح - صفحه : 126 - 127
فصوص الحكم
ذبيح ، اسماعيل يا اسحاق
و اعلم ان ظاهر القرآن يدل على ان الفداء عن اسمعيل ، و هو
الذى رآه ابراهيم (ع ) انه يذبحه ، و اليه ذهب اكثر المفسرين . و ذهب بعضهم الى انه
((اسحق ))، و الشيخ معذور فيما ذهب اليه .
لانه به ماءمور كما قال فى اول الكتاب ...
قال شيخنا العارف الكامل - دام ظله العالى -:
((ان الشيخ
(337) بحسب كشفه فى عالم المكاشفة راى فى العين الثابتة الاسحاقية
القتضاء هذا المعنى الذى ظهر فى اسمعيل - عليه السلام - فى عالم الملك من العبودية
التامة و الفناة التام فاخبر عما ظهر عليه من العين الثابتة . و هذه المكاشفة صحيحة
الا ان عدم الظهور فى عالم الملك لقوة العين الثابتة الاسماعيلية او لمانع آخر.))
هذا و قداستشكلت ، عليه بان الظاهر من كلام الشيخ وقوعه
بالنسبة الى اسحق فى عالم الملك ، فصدق ذلك ؛ و قال - دام ظله -:
((يمكن ان يكون كشفه صحيحا، الا ان خياله بصورة اسحق - عليه السلام -
فان المكاشفات تقع مجردة عن الصورة و لكن الخيال يمثلها باى صورة شاء بمجرد مناسبة
، و الغالب دخالة الماءنوسات و المعتقدات فى ذلك التمثل .))هذا
ما افاد - دام ظله .
(338)
تعليقات على شرح - صفحه : 123 - 124
فصوص الحكم
حضرت يعقوب و يوسف - عليهما السلام -
ويژگى حضرت يعقوب (ع ) در ميان
فرزندان ابراهيم (ع )
قوله :فى كلمة يعقوبية
انما خصص هذه الحكمة ((بكلمة
)) لاختصاص من بين اولاد ابراهيم فى ظهور الدين و اظهاره و بسطته كما
قال الله : ((و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان
الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون ))(339)و
لانه - عليه السلام - بعد ما ابتلى بفراق يوسفه ((و
ابيضت عيناه من الحزن ))(340)
تداكه الرحمة الالهية بالقاة السكينة فى قلبه و اراد ان يبسطها فى بينه فقال :
((يا بنى اذهبوا فتحسوا من يوسف و اخيه و لا تياءسوا من روح الله انه لا
يباءس من روح الله انه الا القوم الكافرون .))(341)
و لان روحانيته سرت بظاهر حسه ولذا وجد ريح يوسف بالقوة الشامة كما شم النبى - صل
الله عليه و آله - ريح اويس القرنى من جانب يمن .(342)
...فانه كان يجد فى مقام روحه بقاء يوسف و اخيه وجدانيا اجماليا كما قال :((انى
لاجد ريح يوسف ))(343)
و لا يجد عيانا تفصيليا لذلك ابيضت عيناه من الحزن )).(344)
قد عرفت ان وجدانه لريح يوسف كان عيانا بعد ما تداركه الرحمة الالهيه بالقاء
السكينة فى قلبه و ذلك بعد ارتياضه و ابيضاض عينه من الحزن و هو كظيم كما اخبر الله
تعالى عنه .(345)(346)
تعليقات على شرح - صفحه : 142 -143
فصوص الحكم
پيرامون رؤ ياى حضرت يوسف (ع )
فلما لم يكن لهم علم بمارآه يوسف ، كان الادراك من يوسف فى
خزانة خياله ، و علم ذلك يعقوب حين قصها عليه ، فقال : ((يا
بنى لا تقصص رؤ ياك على اخواتك
(347)
قوله : و علم ذلك يعقوب الخ يحتمل فيه وجهان : الاول - و
لعلة الاظهر - ان يعقوب - عليه السلام - ايضا يعلم بماراه يوسف ، اى لم يكن رؤ ياه
بقصده ، الا انه علم بالمقصود حين قصها عليه من جهة علم التعبير. الثانى ان يكون
المراد ان رؤ ياه و ان لم يكن بارادة اخوته و خالته الا انه كان بارادة يعقوب -
عليه السلام -.
((فكان قول يوسف (ع ) يوسف (ع
): ((قد جعلها ربى حقا ))(348)
بمنزلة
من راءى فى نومه انه قد استيقظ من رؤ يا رآها ثم عبرها و لم يعلم انه فى النوم عينه
.))
قوله : ((انه قد استفيظ))الخ
، فان يقظته نوم عند المحمديين . فقوله ((قد جعلها ربى
حقا))(349)
تعبير عن المنام الخيالى فى المنام الحسى الخيالى . فاستيقاظه انتقال من نوم الى
نوم .
((... و جعل يوسف (ع ) الصور الحسية حقا ثابتا و الصور
الخيالية غير ذلك . فصار الحس عنده مجالى للحق و المعانى الغيبية دون الخيال ...))
قوله : ((دون الخيال ))، ان
كانت العبارة كذلك يكون المراد ان الحس عنده لما كان حقا يكون مجلى للحق و المعانى
الغيبية ، و اما الخيال فيكون عبرة الى الحس فلا يكشف الا عن الحس ، و هذا
((كشف يوسفى ))؛ و اما ((كشف
المحمديين ))فغير ذلك . فان الخيال عندهم مجلى للحق و
المعانى الغيبية كما ان الحس كذلك . اى ان الخيال عبرة الى الغيب كما هو عبرة الى
الحس الذى هو عبرة الى الغيب .
(350)
تعليقات على شرح - صفحه : 147 -148
فصوص الحكم
حضرت يوسف (ع ) صاحب كشف مثالى
قوله : ((و كان كشف يوسف مثاليا))الخ
ليس المراد ان مقام يوسف محدود بالكشف المثالى
))، و كيف ذا و هو نبى عظيم الشاءن ، لابد له من حصول الفناء التام و
البقاء بالحق بعد الفناء كما هو شاءن الانبياء - عليهم السلام - بل المراد ان الكشف
المثالى مقامه و هو - عليه السلام - صاحب الكشف المثالى و قطبه و يستفيد سائر اهل
الكشف المثالى من مقامه ، و ان كان هو ايضا يستفيد من مقام ((قطب
الاقطاب ))ازلا و ابدا .(351)
تعليقات على شرح - صفحه : 145
فصوص الحكم
حضرت موسى - عليه السلام -
سير تربيتهاى معنوى حضرت موسى (ع ) به
دست خدا
خداوند رحمان به رحمت رحيميه خود در جمع زمين نظر فرمود و متواضعترين و كاملترين
نوع بشر، يعنى نبى عظيم الشاءن و رسول عاليمقام مكرمى مثل موسى بن عمران - على نبيا
و آله و عليه السلام - را انتخاب فرمود و با دست تربيت خود تعليم و تربيت كرد او
را، چنانچه فرمايد: ((و لما بلغ اشده و استوى آتيناه
حكما و علما و كذلك نجزى المحسنين ))(352)و
پشت او را قوى فرمود به برادر بزرگوارى مثل هارون - عليه السلام - و اين دو بزرگوار
را - كه گل سر سبد عالم انسانيت بودند - خداى تعالى انتخاب فرمود؛ چنانچه فرمايد:((و
انا اخترتك )).(353)
و فرمايد: ((و لتصنع على عينى .))(354)و
فرمايد:((و اصطنعتك لنفسى اذهب انت و اخوك بآياتى و
لاتنيا فى ذكرى ))(355).
و ديگر آيات شريفه كه در اين موضوع وارد شده كه از حوصله بيان خارج است و قلب عارف
را از آن نصيبى است كه گفتنى نيست ؛ خصوصا از اين دو كلمه شريفه ((و
لتصنع على عينى و اصطنعتك لنفسى .)) تو نيز اگر چشم دل
باز كنى ، يك نغمه روحانى لطيفى مى شنوى كه جميع مسامع قلبت و شراشر وجودت از سر
توحيد پر شود.
بالجمله ، با همه تشريفات خداى تعالى اينهمه تهيه را ديد و موسى كليم را ورزيد به
ورزشهاى روحانى ؛ چنانچه فرمايد: ((و فتناك فتونا))(356)
و سالها در خدمت شعيب ، پيرمرد راه هدايت و ورزيده عالم انسانيت ، او را فرستاد؛
چنانچه فرمايد:((فلبثت سنين فى اهل مدين ثم جئت على قدر
يا موسى ))(357).
و پس از آن ، براى اختبار و افتتان بالاترى ، او را در بيابان در طريق شام فرستاد،
و راه او را گم كرد، و باران بر او فرو ريخت ، و تاريكى را بر او چيره فرمود، و درد
زاييدن را بر زنش عارض فرمود؛ و چون جميع درهاى طبيعت به روى او بسته شد و قلب
شريفش از كثرات منضجر شد و به جبلت فطرت صافيه ، منقطع به حق شد و سفر روحانى الهى
در اين بيابان ظلمانى بى پايان به آخر رسيد، آنس من جانب
نارا الى اءن قال : فلما اتيها نودى من شاطى الوادى الايمن فى البقعة المباركة من
الشجرة ان يا موسى انى اناالله رب العالمين
(358)
طريقه حضرت موسى (ع )
در قرآن بيشتر از همه انبيا ذكر حضرت موسى شده است و تاريخ حضرت موسى (كه ) در قرآن
گفته شده است ، يك تعليمات ارزنده اى است و ترتيبى كه حضرت موسى رفتار كرده است با
فرعون ، يك شبان بوده است با يك عالم قدرت واراده و اين بر ضد قدرت بزرگ فرعون قيام
كرد و فرعون را از بين برد. قدرت الهى و توجه به مصالح مستضعفين در قبال مستكبرين
كه اولش فرعون بوده ، قيام بر ضد مستكبرين طريقه حضرت موسى - سلام الله عليه - بوده
است .
بيانات امام در جمع اعضاى جامعه كليميان ايران - صحيفه نور
جلد:6 - صفحه :164 - تاريخ سخنرانى :24/2/58.
نيل به مقام صعق و صحو و ميقات محبوب
قيام لله است كه موسى كليم را با يك عصا به فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج
آنها را به باد فنا داد و نيز او را به ميقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحو
كشاند.
تاريخى ترين سند مبارزاتى امام خمينى (ره ) - صحيفه نور
جلد:1 - صفحه :3 - تاريخ سخنرانى :11/6/63.
وجود موسى (ع ) به عصا قدرت اعجاز
موسى شبانى بيش نبود و سالها شبانى كرد؛ آن روز كه براى مبارزه با فرعون ماءمور شد،
ياور و پشتيبانى نداشت ؛ ولى بر اثر لياقت ذاتى و ايستادگى خود با يك عصا اساس
حكومت فرعون را برچيد. شما خيال مى كنيد اگر عصاى موسى دست من و جنابعالى بود، اين
كار از ما مى آمد؟ همت و جديت و تدبير موسى مى خواهد تا با آن عصا بساط فرعون را به
هم بريزد.
ولايت فقيه - صفحه :124
ملاقات حضرت موسى با حضرت خضر -
عليهما السلام -
حضرت موسى بعد از تمام سيرهايى كه كرد آمد روى منبر نشست و خواست براى مردم وعظ
كند. به قلبش خطور كرد كه :من از كجا به كجا رسيدم ، چقدر بزرگ و افضل شدم . فورا
حكم شد بيا پايين ، چون هنوز ناقصى . برو تا وقتى كه تربيت كامل بيابى ، بعد كه
تربيت يافتى مى توانى بيايى تربيت كنى ، فورا از منبر پايين آمد. مردم هر چه التماس
كردند، كه نرو،گفت : خير، بايد بروم ؛ لذا با رفيقش آمد تا خضر - عليه السلام -
را پيدا كرد و چه تربيتها از او گرفت . در آيه شريفه اى كه حكايت حال او را مى
فرمايد چقدر آداب تعلم وجود دارد:((قال له موسى هل
اتبعك عل ان تعلمن مما علمت به رشدا.))
شهيد ثانى در منية المريدش مى فرمايد:((دوازدة ادب از
آداب تعلم ، بلكه بيش از اين ، در آيه هست .))
تقريرات اسفار
ملاقات حضرت موسى با حضرت خضر -
عليهماالسلام -
حضرت موسى كليم با مقام بزرگ نبوت قناعت به آن مقام نكرد و به مقام شامخ علمى خود
وقوف نفرمود؛ به مجرد آنكه شخص كاملى را مثل خضر ملاقات كرد با آن تواضع و خضوع گفت
:
((هل اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا))(359)
و ملازم خدمت او شد تا علومى كه بايد استفاده كند فرا گرفت .
آداب الصلوة - صفحه : 196
علت اختلاف برخورد حضرت خضر و حضرت
موسى (ع ) در موارد سه
گانه
قال شيخنا العارف ، الشاه آبادى - ادام الله ظله - الظليل
على رؤ وس مريديه و مستفيديه ، ان مخالفة موسى - على نبينا و آله و عليه السلام -
عن خضر (ع ) فى الموارد الثلاثة
(360)، و مع عهده باءن لا يساءل عنه ، لحفظ حضور الحق . فان المعاصى هتك
مجلس الحق و الانبياء - عليهم السلام - ماءموران بحفظ الحضور. و حيث راءى موسى (ع )
اءن خضرا (ع ) ارتكب ما بظاهره ينافى مجلس الحضور، نسى ما عاهد معه و حفظ الحضرة .
و كان خضر النبى لقوة مقام ولايته و سلوكه يرى ما لا يرى موسى (ع ). فموسى (ع ) حفظ
الحضرة ، و خضر (ع ) الحاضر. و بين المقامين فرق جلى . يعرفه الراسخون فى المعرفة .(361)
مصباح الهداية - صفحه : 46
رؤ يت نور الهى در شجره
مرتبه ((ليطمئن قلبى ))(362)
- هم - غير آن مسائلى است كه انبيا داشتند. اين مرتبه اى است و قدم مشاهده فوق
اينهاست ؛ كه مشاهده جمال حق تعالى : ((تجلى ربه للجبل
))(363)
براى موسى تجلى كرده است . ميقاتى كه براى حضرت موسى بوده است ، اول سى روز و بعد
چهل روز و بعد هم آن مسائلى كه واقع شده است . بعد از آن كه از منزل شعيب پدر زنش
بيرون آمد و با بچه هايش راه افتاد به عائله اش مى گويد: ((انى
اءنست نارا))(364)
اين نار را كه او ادراك كرده بود، بچه هايش و زنش اصلا نمى ديدند. (گفت ): بروم
آنجا ((لعلى آتيكم منها بقبس ))(365)
(شايد) از اين نار يك جلوه اى بياورم . وقتى كه نزديك شد ندا آمد
((انى انا الله ))(366)
همان نارى كه در شجر بود، از او ندا آمد: ((اننى انا
الله .)) قدم مشاهده ، يعنى آنكه آن كور با عصا رفت و
آن عارف به قلبش رساند موسى مشاهده كرد.
اينها حرفهايى است كه ما مى گوييم و شما هم مى شنويد ولكن مسائل فوق اينهاست .
((اننى انا الله )) نورى كه در شجر بود، آن
نور را كسى نمى توانست ببيند، به جز خود حضرت موسى كسى نمى توانست ببيند.
تفسير سوره حمد - صفحه : 164 -165
فرمان خلع تمام محبتها به موسى (ع )
خار طريق انسان در هر مقصد و مقصود دينى ، حب دنيا و نفس است . اگر از اهل معارف و
جذبه و جذوه است ، حب دنيا و نفس بزرگترين حجابهاى رخسار محبوب است :
((مادر بتها، بت نفس شماست )).(367)
موسى كليم - على نبينا و آله و عليه السلام - با مقام بزرگ نبوت و معرفت ، پس از آن
رياضات ، چون در مقام مقدسين و اصحاب محبت قدم نهاد و به ملاقات محبوب شتاب كرد،
نداى ((فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى
)) او را از محبت زن و فرزند، منع كرد كه هان ! اگر خيال ورود در وادى
عشق و محبت - كه وادى مقدسين و مخلصين است - داراى ،با محبت ديگران نتوان در آن قدم
نهاد با آنكه محبت موسوى چون محبت امثال ما نخواهد بود، و شايد از اين جهت تعبير
شده است به ((نعلين ))كه در
اسفل اعضا است و سهل الخلع است .
شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 254 - 255
ميقات حضرت موسى و رؤ يت حق
((فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا))(368)موسى
بعد از اينكه تحت ربوبيت حق تعالى واقع شد و از اين منازل گذشت ، آن وقت عرض كرد.
((انى انظر اليك ))(369)
به من خودت را ارائه بده ؛ ارائه بده ، يعنى من با چشمم ببينمت . اينكه از يك نبى
بزرگى صادر نمى شود، آن نحو ارائه و آن نحو رؤ يتى كه مناسب با مرئى و رائى كه دست
ما به آن نمى رسد. در عين حالى كه به آنجا رسيده بود كه متكلم بود، با خدا تكلم مى
كرد، (عرض كرد:) ((رب ارنى انظر اليك
))جواب آمد كه ((لن ترانى
))يعنى - محتملا - تا موسى هستى رؤ يت نمى شود تا تو
هستى نمى شود. لكن ماءيوسش نكرد؛ ارجاعش كرد به اينكه ((انظر
الى الجبل ))(370)
اين
((جبل ))چيست ؟ اين جبلى كه
تجلى حق بر موسى نمى شود و بر آن مى شود، اين
((جبل طور))است . آيا اين
تجلى ، يك تجلى بود كه اگر آن روز مردم در كوه طور بودند آن را مى ديدند؟ (آيا) مثل
(رؤ يت ) شمس بود؟ اين ((ولكن انظر الى الجبل
))وعده ملاقات است ؛ نمى بينى ((و لكن انظر
الى الجبل ، فان استقر مكانه فسوف ترانى .))(371)
محتمل است كه ((استقر على مكانه ))مراد
اين جبل باشد؛ اين جبل محتمل است كه همان انانيت نفس موسى بوده (باشد) كه باز بقايا
داشته است ، با همان تجلى جبل را((دك
))كرد، به هم زد اوضاع انانيت را، و موسى به مقام موت رسيد:
((خر موسى صعقا.))(372)
تفسير سوره حمد - صفحه : 137 -138
سر بيان ((لن
ترانى ))
درباره موسى بن عمران - على نبينا و آله و عليه السلام - در قرآن شريف وارد شد كه :((لن
ترانى ))(373)
يا موسى . با آنكه تجلى ذاتى يا صفاتى از براى آن سرور شد به دليل
((فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا))(374)و
به دليل فقرات دعاى شريف عظيم الشاءن ((سمات
))چنانچه پرواضح است . و اين را نكته نيز آن است كه : اى موسى ،تا در
حجاب موسوى و احتجاب خودى هستى ، امكان مشاهده نيست . مشاهده جمال جميل براى كسى
است كه از خود بيرون رود؛ و چون از خود بيرون رفت ،به چشم ببيند، و چشم حق ، حق بين
خواهد بود.
آداب الصلوة - صفحه :336
اقسام تجليات بر حضرت موسى (ع )
شايد تجلى به موسى به عمران در اول امر كه گفت :((انست
نارا))(375)
به تجلى افعال بوده ؛ و آن تجلى كه اشاره به آن است قول خداى تعالى :((فلما
ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا ))(376)
تجلى اسمايى يا ذاتى بوده .
آداب الصلوة - صفحه :296
تقاضاى ديدن عابدترين بنده خدا
و در حديث وارد است كه حضرت موسى - على نبيا و آله و عليه السلام - عرض كرد به
خداى تعالى كه : به من ارائه بده محبوبترين مخلوق خود را و عابدترين بندگان خود را.
خداوند امرش فرمود كه به سوى قريه اش رود كه در ساحل درياست ، كه در آن مكان كه اسم
برده شد، او را مى يابد.
چون به آن مكان رسيد، برخورد به يك مرد زمينگير داراى جذام و برصى كه تسبيح مى كرد
خداى تعالى را. حضرت موسى به جبرئيل گفت : كجاست آن مردى كه از خداوند سؤ ال كردم
به من ارائه دهد؟
جبرئيل گفت :يا كليم الله ! آن مرد همين است . فرمود: اى جبرئيل ، من دوست داشتم كه
او را ببينم در صورتى كه بسيار روزه و نماز به جا آورد. جبرئيل گفت : اين شخص
محبوبتر است پيش خدا و عابدتر است از بسيار روزه گير و نماز كن . اكنون امر نمودم
كه چشمان او كور شود، گوش كن چه مى گويد! پس جبرائيل اشاره فرمود به چشمهاى او، پس
فرو ريخت چشمان او به رخسارش .
چون چنين شد، گفت : خداوندا! مرا برخوردار فرمودى از چشمان تا هر وقت خواستى ، و
مسلوب فرمودى از من آنها را هر وقت خواستى ، و باقى گذاشتى براى من در خودت طول
اءمل ((يا بار يا وصول !))
موسى - عليه السلام - به او فرمود:اى بنده خدا، من مردى هستم كه دعايم اجابت مى
شود. اگر دوست داشته باشى دعا كنم خداوند اعضاى تو را به تو رد فرمايد، و علتهاى ،
را شفا مرحمت كند. گفت :هيچ يك از اينان را كه گفتى نمى خواهم . آنچه خداوند بخواهد
براى من ، پيش من محبوبتر است از آنچه خودم براى خودم مى خواهم .
پس ، موسى ، عليه السلام - فرمود كه : شنيدم مى گفتى به حق تعالى
((يا بار يا وصول )).اين ((بر))و
((وصله ))چيست ؟ گفت : در اين شهر كسى نيست
تعجب فرمود و گفت : اين شخص عابدترين اهل دنياست
(377).
شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 177 - 178
حضرت سليمان - عليه السلام -
كيفيت حاضر كردن تخت بلقيس
و انما كان اعدام و ايجاد من حيث لا يشعر احد بذلك الا من
عرفه ، اى اعدامه فى سبا و واجده عند سليمان (ع ).
قوله :((و انما كان اعدام و ايجاد))الخ
ليس هذا الاعدام اعداما مطلقا حتى يكون الايجاد من قبيل
اعادة المعدوم ، بل الاعدام هو الادخال تحت الاسماء الباطنة المناسبة ، و الايجاد
هو الاظهار من الاسماء الظاهرة المناسبة و ليس هذا البطون و الظهور بطريق الانتقال
؛ فان افعال الكمل التى هى افعال الله اجل من ان يكون للزمان و الحركة سلطنة عليها،
و يمكن ان يكون امثال هذه الافاعيل ((بطى المكان
)) كما انه يمكن ان يكون ببسط الزمان . فان العوالم كلها خاضعة للولى
الكامل الذى عنده من الاسم الاعظم شى ، و قد ورد عن موالينا:ان عند آصف حرفا واحدا
من الاسم الاعظم ، فتكلم به ، فانخرقت له الارض فيما بينه و بين سبا، فتناول عرش
بلقيس حتى صيره الى سليمان ثم انبسطت الارض فى اقل من طرقة عين .
(378)
فان مسئلة حصول عرش بلقيس من اشكل المسائل الا عند من عرف
ما ذكرناه .
اقول : و لكونه من اشكل المسائل اشتبه على الشيخ و زعم انه
بطريق الايجاد و الاعدام فحسب اى لا يمكن حصول امثالها الا بهذا الطريق . فقيد قدرة
الولى الذى له من الاسم الاعظم نصيب . فهذا مقدار معرفة هذا العارف و كشفه ؛ و اما
الكشف المحمدى (ص ) الكاشف عنه اهل بيته - صلى الله عليه و عليهم اجمعين - فهو
يقتضى ان لا يقيد القدرة الالهية و يحكم بصحة الانتقال من مسافات بعيدة قبل ارتداد
الطرف و اقل منه الاترى ان النور الحسى مع كونه من عالم الملك و القوى الملكية لا
يقاس بالقوى الروحانية يقطع فى ثانية واحدة من المسافة قريبا من ستين الف فرسخا على
ما عينه اهل الهيئة الجديدة ، فاجعل هذا مقياسا لما لا يقاس بالعالم الطبيعى و قواه
.
(379)
تعليقات على شرح - صفحه : 191 -192
فصوص الحكم
در روايات ما هم هست كه لعل كه نمله خيال كند براى خدا دو تا شاخ است
(380)، اين حب نفس است . معلوم مى شود در نمله هم اين هست . اين نمله هم
چيز عجيبى است . حالا آنجا دارد كه لعل خيال كند (خدا) دو تا شاخ (دارد). اين شاخ
را كمال مى داند. ما هم وقتى بخواهيم تعبير بكنيم (به ) يك چيزهايى كه پيش خودمان
است ، يك مطالب ، يك كمالاتى كه پيش خودمان است ، اينطور خيال مى كنيم .
اين نمله همان است كه (راجع ) به حضرت سليمان مى گويد:((بيشعورند
اينها!)):((يا ايها النمل
ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون ، فتبسم ضاحكا من قولها.))(381)
كه اين به من مى گويد ((بيشعور)).
اين همين حرف نمله است كه همه جا هست . هدهد هم مثل او (بود كه ) گفت :((احطت
بما لم تحط به ))(382)
(به ) آن آدمى كه پيغمبر است ، و يكى از جليسهاى او، اصحاب او، آن است كه تخت بلقيس
را به طرفة العينى (حاضر كرد.) تا حالا چنين چيزى براى بشر هيچ اتفاق نيفتاده (است
) اين چه بوده ؟ تا حالا چنين چيزى براى بشر مجهولى است . آيا مخابره بوده ؟ اعدام
و ايجاد بوده است ؟ مخابره برقى بوده . تبديل (كرده ) به برق و رسانده ؟ چه است ،
نمى دانم ؛ اما يك حرف از اسم اعظم را مى دانسته - اينطور بوده است كه
((قبل ان يرتد اليك طرفك ))(383)اين
را مى رسانده اينجا، آن وقت هدهد (به ايشان ) مى گويد:((احطت
بما لم تحط به .)) حضرت هم بنايشان بر اين بوده است كه
همان طورى كه اينها مى فهميدند، همان طورى گفتند و عمل مى كردند.
تفسير سوره حمد - صفحه : 188 -189
حضرت عيسى - عليه السلام -
درود و سلام و حضرت مسيح و مريم (ع )
صلوات و سلام خداى بزرگ بر حضرت عيسى بن مريم روح الله و پيامبر عظيم الشان كه
مردگان را احيا و خفتگان را بيدار فرمود صلوات و سلام خداى بزرگ بر مادر عظيم
الشانش مريم عذرا و صديقه حورا كه با نفخه الهى ، چنين فرزند بزرگى را به تشنگان
رحمت الهى تسليم نمود.
پيام امام به مسيحيان جهان - صحيفه نور جلد:4 - صفحه :88 -
تاريخ سخنرانى :2/10/57.
اسلام و احترام به مسيح (ع )
اسلام نسبت به حضرت مسيح احترام بسيار قائل است و او را پيغمبر بزرگ خدا مى داند و
از او در قرآن مجيد و همچنين از حضرت مريم بسيار دفاع شده است ما مسلمين ، مسيح را
پيغمبر بزرگ خدا مى دانيم قرآن ، حضرت مسيح را پيغمبر بزرگ خوانده است .
مصاحبه امام با راديو لوكزامبورگ - صحيفه نور جلد:4 - صفحه
:82 - تاريخ سخنرانى :30/9/57.
پيامبرى سراپا معجزه
عيسى مسيح همه چيزش معجزه بود. معجزه بود كه از يك مادر باكره متولد شد، معجزه بود
كه در مهد سخن گفت ، معجزه بود براى بشر صلح و صفا و روحانيت آورد.
بيانات امام در ديدار با چند تن از كشيشهاى امريكايى و
الجزايرى - صحيفه نور جلد:11 - صفحه :92 - تاريخ سخنرانى :4/10/58.
پيامبر صالح
عيسى مسيح - كه - پيامبر صلح هست و مى خواهد صلح در دنيا باشد.
بيانات امام در ديدار با چند تن از كشيشهاى امريكايى و
الجزايرى - صحيفه نور جلد:11 - صفحه :95 - تاريخ سخنرانى :4/10/58.
تواضع حضرت عيسى (ع )
زيرا كه اگر (اعمال و علومشان ) براى خدا بود، بايد به تواضع متصف شوند كه از همه
چيز، انسان را به خدا نزديكتر مى كند. و در كافى شريف نقل مى كند كه :
((عيسى بن مريم به حواريين گفت : من حاجتى به شماها دارم آن را برآوريد.
گفتند: حاجتت رواست اى روح الله ! پس برخاست و پاهاى آنها را شست و شو داد. گفتند:
ما سزاواتر بوديم در اين كار از تو. فرمود: سزاوارترين به مردم خدمت نمودن به خلق ،
عالم است . و من براى شما اينگونه تواضع كردم كه شما نيز براى مردم بعد از من
اينگونه تواضع كنيد. و آنگاه عيسى گفت : به تواضع تعمير مى شود حكمت ، نه به تكبر.
چنانكه در زمين نرم زراعت مى رويد، نه در كوهستان )).(384)
شرح حديث عقل و جهل - صفحه :347
ظهور رحمت و جمال حق
قلوب اوليا به حسب فطرت اصليه ، مختلف و متمزند، يك قسم از قلوب است كه به افق رحمت
نزديكتر و مناسبتر است ، و آن قلوبى است كه از اسماى جمال و رحمت ، ظاهر شده ،و خود
ظهور تجلى رحمت و جمال است ؛ چون قلب عيسوى
(385) على نبينا و آله و عليه السلام - در اين قلوب ، رجا غلبه بر خوف
دارد، و تجليات جمال غالب بر تجليات جلال است .
و يك طايفه از قلوب است كه به افق جلال و عظمت نزديكتر و آن قلوبى است كه از تجلى
جلال ظاهر شده ، و خود ظهور تجلى جلالند؛ چون قلب يحيوى - عليه السلام -. در اين
قلوب ، خوف غلبه بر رجا و تجليات جلاليه غالب بر تجليات جماليه است .
شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 142 - 143
انبساط حضرت مريم (س ) از بشارت
جبرئيل
فلما قال لها: ((انما انا رسول
ربك لاهب لك غلاما زكيا(386)
انبسطت عن ذلك القلب انشرح صدرها))
قوله :((انبسطت عن ذلك ))الخ
، و انما قبلت مريم - عليهاالسلام - قوله بمجرد الاظهار و انبسطت من قوله ، اما لما
ذكره الشارح اولحصول الروح لهامنه او لكليهما.
((لما كان وجود عيسى (ع ) بالنفخ الجبرئيلى بلاواسطه
اءب بشرى ، روحه فائضا من الحضرة الالهية بلاواسطه روح من الارواح او اسم من
الاسماء، حصل فى الوجود الخارجى متصفا الالهية و هو احياء الموتى .))
اسم جامع واسطه در افاضه روح عيسوى -
عليه السلام -
قوله : ((او اسم من الاسماة
))، اى اسم خاص من الاسماء بل بتوسط الجامع ، و الا فالفيض من الحضرة
الالهية بلاتوسط اسم مطلقا غير مفاض . فان الذات من حيث هى بل من حيث مقامها الاحدى
غير مربوط بالخلق و لم يكن منشا للآثار و الفيوضات . و قد اشبعنا التحقيق فى ذلك فى
رسالتنا الموسومة بمصباح الهداية .
(387)
تعليقات على شرح - صفحه : 180 -181
فصوص الحكم
اجمالى از اعتقادات مسيحيان و فرق
آنان
پس از آنكه عيسى به آسمان برده شد حواريين و ديگران درباره او اختلافاتى كردند و
عمده اختلافات آنها در دو امر بود: يكى در كيفيت نزول عيسى و اتصال او به مادرش
بود، ديگر در كيفيت صعودش و اتصالش به ملائكه . در كيفيت نزول عيسى حرفها و عقايدى
است و در باب تجمسد كلمه خرافاتى در بين ملت مسيح شايع شد كه ذكر آنها لزومى ندارد.
آنها از براى خداى تعالى اقانيم ثلثه قائل شد كه ذكر آنها لزومى ندارد. آنها از
براى خداى تعالى اقانيم ثلثه قائل شدند و خدا را در جوهر، يك و در اقنوم سه داشتند،
و ((اقنوم ))سريانى است و
به معنى ((اصل ))است . به
ذات خدا با اقنوم وجود ((اب ))
مى گفتند و يا اقنوم علم ((ابن
))، و با اقنوم حيات ((روح
القدس ))مى گفتند، و عقيده داشتند كه علم تجسد پيدا
كرده ، و عيسى بن وحيد خداست ؛ يعنى پسر يگانه اوست . پس ، نصارا به هفتاد و دو
فرقه متفرق شدند و عمده آنها سه فرقه است .
((ملكائيه ))كه عقيده
داشتند مسيح ناسوت كلى است و قديم و ازلى است و مريم خداى ازلى را زاييد، و مسيح را
پسر خدا و غير مخلوق و از جنس پدرش مى دانستند. و يك طايفه
((نسطوريه )) مى باشند.
آنها اقانيم ثلثه را نه زايد بر ذات و نه متحد با آن مى دانستند، و بعضى از اينها
اقانيم ثلثه را خدا مى دانستند و بعضى عيسى را اله و انسان مى گفتند و لاهوت را با
ناسوت و متحد مى دانستند؛ و يك طايفه ((يعقوبيه
))است .
آنها اقانيم ثلثه را همان طورها قائل شدند، لكن مى گفتند لاهوت منقلب شد به ناسوت ،
پس خدا مسيح شد و مسيح همان خداست كه متجسد شده .
كشف الاسرار - صفحه : 16 -17
|