نبوت از ديدگاه امام خمينى
مؤ سسه تنظيم و نشر آثار امام
- ۱۱ -
نظر آلى اسمى حضرت آدم به اسما
اعلم ان الفيض المنبسط و الظل النورى الممتد على هيا كل
سكان الملك و الملكوت و قطان الجبروت له اعتباران : اعتبار الوحدة البساطة ، و هو
اعتبار اضمحلال الكثرات فى ذاته و فناء الصور و التعينات فى حضرته ، و بهذا
الاعتبار ليس له ظهور و لا تعين فى مظهر من المظاهر و هذا مقام الباطنية و الاولية
الفعلية ؛ نعم هو متعين بذاته عند اعتبارها و النظر اليها استقلالا و بالمعنى
الاسمى ، و ان كان هذا النظر نظرا باطلا شيطانيا؛ و النظر المحقق الذى كان لابينا
آدم - عليه السلام - غير ذلك ؛ اى كان نظره اليه و الى كل الاسماء نظرا اليا اسميا.
فانه - عليه السلام - كان متعلما بالتعليم الالهى كما شهدالله بقوله تعالى :
((و اعلم آدم الاسماء كلها))(273)
هذا احد الاعتبارين .
(274)
تعليقات على شرح - صفحه : 235 -236
فصوص الحكم
رمز برترى آدم بر ملائكة الله
تفكر كنيم در همين قصه شريفه و سبب مزيت آدم و برترى او را از ملائكة الله ببينيم
چه بوده ،... مى بينيم ((تعليم اسما ))سبب
آن بوده ؛ چنانچه مى فرمايد:((و اعلم آدم الاسماء كلها.))
و مرتبه عاليه تعليم اسما تحقق به مقام اسماء الله است ؛ چنانچه مرتبه عاليه از
احصاى اسما كه در روايت شريفه است : ((ان لله تسع و
تسعين اسما ؛ من احصاها، دخل الجنة ))(275)،
تحقق به حقيقت آنهاست كه انسان را به جنت اسمايى نايل كند.
آداب الصلوة - صفحه : 206 -207
سبب افضليت آدم بر ملكوتين
در تشريف آدم - عليه السلام - فرمايد: ((و اعلم آدم
الاسماء كلها)). و تعليم اسما را سبب تقدم او بر صنوف
ملائكة الله قرار داد، و فضل او را ملكوتيين به دانش و تعلم اسما اثبات فرمود. و
اگر چيزى در اين مقام از حقيقت علم بالاتر بود، خداى تعالى به آن تعجيز مى فرمود
ملائكه را، و تفضيل مى داد ابوالبشر را.
از اينجا معلوم شود كه علم به اسما افضل همه فضايل است و البته اين علم ، علم به
طرق استدلال و علم به مفاهيم و كليات و اعتباريات نيست ؛ زيرا كه در آن فضلى نيست
كه حق تعالى آن را موجب فخر آدم و تشريف او قرار دهد. پس مقصود، علم به حقايق
اسماست ، و رؤ يت فناى خلق در حق كه حقيقت اسميت بدان متقوم است ؛ در مقابل نظر
ابليس كه نظر استقلال به طين آدم و نار خود بود، و آن عين جهالت و ضلالت است . و
اين امتياز آدم از ابليس دستور كلى است از براى بنى آدم كه بايد خود را به مقام
آدميت كه تعلم اسماست برسانند، و نظر آنها به موجودات ، نظر آيه و اسم باشد؛ نه نظر
ابليس كه نظر استقلال است .
شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 263 -264
در عظمت مقام ((تعلم
اسما))
در اين حديث شريف
(276) اشارات و بشارات و آداب و دستوراتى است ؛ چنانچه
((تزين ))به
((نور بهاء الله )) و ((اضلال
))در تحت
((ظل كبرياء الله ))و
((تكسى )) به ((كسوه
اصفياء الله ))، بشارات به وصول به مقام تعلم اسمايى و
((علم آدم الاسماء كلها)) است ، و تحقق به
مقام فناى صفاتى و حصول حالت صحو از آن مقام است ؛ زيرا كه مزين فرمودن حق عبد را
به مقام
((نور بها)) متحقق نمودن
اوست به مقام اسما كه حقيقت تعليم آدمى است . و او را در ظل و سايه
((كبريا))، كه از اسماى قهريه است ، بردن و
در فناى آن جاى دادن ، افناى عبد است از خويشتن ، و پس از اين مقام ، او را در
((كسوه اصفيا))در آوردن ابقاى اوست پس از
افنا.
آداب الصلوة - صفحه : 353
آدم مظهر تمامى اسما
آدم ، مظهر تمام اسماى الهيه است و فوق تمام ملائكه ، بلكه فوق تمام موجودات عالم
است ، و چون بدن جسمانى نمى تواند مظهر اسماى الهى باشد معلوم مى شود چيز ديگرى در
كار است كه فوق التجرد است ، و آن ((نفس
)) است . نفس از صعق ربوبى است و به تمام ملائكه امر شد بر او سجده كنند
و آن ، همان مظهر اسم جامع ((الله ))
است .
ملائكه اعتراض كردند كه ما تسبيح و تقديس مى كنيم ، خداوند فرمود:
((انى اعلم ما لا تعلمون ))(277)
سپس به آدم فرمود: خود را به ملائكه عرضه كن
(278) و ملائكه تا ديدند بلافاصله گفتند: ((خدايا
مى دانى كه ما نمى دانيم ، مگر آنچه تو به ما تعليم فرموده اى )).(279)معنى
((تعليم )) اين نيست كه به آدم بيشتر درس
داده شده ، و به اينها كمتر، بلكه معنى تعليم اين است كه وجود اينها مظهريت محدودى
داشته است و تنها وجود آدم بود كه مى توانست مظهر همه اسماى الهيه باشد. انسان
مظهريت اسم اعظم الهى را داشته ، و اسم اعظم جامع همه اسماى الهى است و تمام اسما
در او فعليت دارند؛ لذا آدم توانست خودش را به ملائكه عرضه بدارد تا بدانند كمالات
او از آنان بيشتر است ، هر چه آنان بر روى هم دارند او به تنهايى دارد؛ آنچه خوبان
همه دارند تو تنها دارى .
البته فقط آدم (ع ) نبود كه مظهر هم اسما بود، بلكه ما هم آدميم ،وليكن فرق ما و او
اين است كه در ما قوه اى هست كه به واسطه آن مظهر اسماى الهى بودن مى تواند در ما
فعليت پيدا كند(280)،
ليكن اين قوه در حالت قوه مانده ، و به فعليت نرسيده است و نخواهد رسيد، در نتيجه
ما نمى توانيم خودمان را به ملائكه عرضه بداريم و نمى توانيم آن اسماى الهيه را
نمايان كنيم . ما فقط مى توانيم حيوانيت را به خوبى عرضه بداريم ، تمام شئون
حيوانيت را به طور كمال فعلى و به نحو فعليت اتم - از شهوت و حرص و طمع و غضب و
درندگى و حقد و حسد - مى توانيم عرضه كنيم ؛ ولى هيچ يك از شئون انسانى را نمى
توانيم عرضه كنيم ، به خلاف آدم كه اين مظهريت تامه در او فعليت داشت و توانست آن
را عرضه بدارد، و ملائكة الله هم تا ديدند دانستند كه آدم اشرف است و قابليت آن را
دارد كه مقدم باشد؛ چرا كه برخلاف آدم ، مظهريت اينها محدود بوده ، و بلكه اينها خو
از ((ابوالبشر)) روحانى
متعلم بودند، و اگر آن
((ابوالبشر)) نبود اين
كمالات محدود هم براى آنان نبود. و آن ((ابوالبشر))عبارت
از
((نور نورانى محمد - صل الله عليه و آله - است كه مظهر
اسم اعظم الهى است ؛ لذا در روايات فرمودند: ((سبحنا
فسبحت الملائكة و قدسنا فقدست الملائكه .))
پس ، آن آدم روحانى ، ابوالبشر نورانى اولى است كه به ملائكة الله تعليم الهيه دارد
و ملائكه از اظله او هستند.
اما آن آدمى كه در دامنه كوه سرنديب
(281) افتاد ابوالبشر روحانى نيست ، بلكه او
((آدم (ع )) و فرقش با ما
اين است كه آنچه ماها بالقوه داريم ، او بالفعل داشته است . وجود اين
((آدم ))بعد از وجود ملائك بوده ، در حالى
كه آن ابوالبشر روحانى قبل از تمام موجودات بوده است و حتى صدور ملائك هم از اوست .
تقريرات اسفار
تفاوت ((آدم
اولى )) با آدم ابوالبشر
ثبوت عقل مجرد، بلكه عوالم عقليه ، موافق احاديث اهل بيت عصمت
(282) و اشارات بعض آيات شريفه الهيه
(283) و ضرورت عقول اولواالالباب
(284)و نتيجه رياضات اصحاب معارف است . و اين جوهر مجرد، عقل عالم كبير
است و در لسان بعضى
(285)، از آن به ((آدم اول
)) تعبير شده . و اين غير آدم ابوالبشر است ، بلكه روحانيت آدم -عليه
السلام - ظهور آن است
(286)
شرح حديث عقل و جهل - صفحه :23
نظر به ظاهر سجده شيطان
فان اول من وقف الظاهر و عمى قلبه عن حظ الباطن هو الشيطان
اللعين ، حيث نظر الى ظاهر آدم - عليه السلام - فاشتبه عليه الامر و قال :
((خلقتنى من نار و خلقته من طين ، و انا خير منه ؛))(287)
فان النار خير من الطين . و لم يتفطن ان جهله بباطن آدم - عليه السلام - و النظر
الى ظاهره فحسب بلا الى مقام نورانية و روحانية خروج من مذهب البرهان ، و يجعل
قياسه مغالطيا عليلا .(288)
شرح دعاى سحر - صفحه :60
خود بينى ، مانع سجده شيطان
در قصه شريفه حضرت آدم - عليه السلام - ببيند - سبب مطرود شدن شيطان از بارگاه قدس
با آنهمه سجده ها و عبادتهاى طولانى چه بوده ... از آيات شريفه استفاده شود كه
مبداء سجده ننمودن ابليس خود بينى و عجب بوده ، كه كوس ((انا
خير من خلقتنى من نار و خلقته من طين ))(289)
زد، و اين خود بينى اسباب خود خواهى و خود فروشى - كه استكبار است - شد ؛ و آن
اسباب خودراءيى - كه استقلال و سرپيچى از فرمان است - شد، پس مطرود درگاه شد.
آداب الصلوة - صفحه :206
استنكاف شيطان از سجده بر آدم (ع )
جهل هرچه روبه ترقيات جهليه رود، اين خاصيت - يعنى خود خواهى و خود بينى - در آن
افزون گردد و از اين جهت ، نماز چهار هزار ساله شيطان
(290) جز تاءكد انانيت و كثرت عجب و افتخار، ثمره (اى ) از آن حاصل نشد و
به آنجا رسيد كه در مقابل امر حق ، قيام كرد و ((خلقتنى
من نار و خلقته من طين .))(291)گفت
و از غايت جهل و خود بينى و خودخواهى ، نورانيت آدم (ع ))
را نديد و قياس مغالطى كرد.
شرح حديث عقل و جهل - صفحه :44
پيرامون خطيئه آدم و شجره منهيه
سبب توجه آدم به عالم ملك و خروج از
بهشت لقا
روى عن الائمة الاطهار - عليه السلام -: ((ان
آدم (ع ) لما مشى الى الشجرة و توجه اليها و تناولها، فوضعها على راءسه طمعا للخلود
و اعظاما لها امرت هذه الامة التى خير امة اخرجت للناس ، بان يطهروا هذه المواضع
بالمسح . و الغسل ليتطهروا من جنابة الاب الذى هو الاصل .(292)و
قريب به اين روايات روايتى است كه از مجالس شيخ صدوق منقول است .(293)
بدانكه آدم - عليه السلام - در حال جذبه در ((بهشت لقا))
بود و توجه به شجره طبيعت نداشت ؛ و اگر به آن جذبه باقى مى ماند، از آدميت ساقط مى
شد و به سير كمال كه بايد در قوس صعودى نايل شود نمى شد، و بسط بساط رحمت در اين
عالم نمى گرديد. پس ، اراده ازليه تعلق گرفت كه بساط رحمت و نعمت را در اين نشئه ،
بسط دهد و فتح ابواب خيرات و بركات نمايد و جواهر مخزونه نفوس عالم ملك و طبيعت
را از ارض طبيعت خارج كند و اثقال آن را بيرون آورد. و اين در سنت الله حاصل نمى شد
مگر به توجه آدم به طبيعت و خروج آن از محو به صحو و خارج شدن از بهشت لقا و جذبه
الهيه كه اصل همه خطيئات است ؛ پس ، بر او مسلط فرمود قواى داخليه و شيطان خارجى
را، كه او را دعوت به اين شجره كنند كه مبداء بسط كمالات و منشاء فتح ابواب فيوضات
است . پس ، او را از بساط قرب التنزل تبعيد كردند و به توجه به طبيعت دعوت نمودند
تا آنكه وارد حجب ظلمانيه گردد، زيرا كه تا وارد در حجاب نشود، خرق آن نتواند كرد.
قال تعالى : لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم ، ثم رددناه
اسفل سافلين .
(294) رد به اسفل سافلين ، كه آخرين حجب ظلمانيه است ، از جامعيت اين
اعجوبه الهيه است و لازمه تعليم اسما و صفات در حضرت علميه است .
و چون آدم (ع ) از ظهور ملكوتى ايجادى به توجه به ملك خود خارج شد، محدث اكبر يا
بهشت و مجنب به جنابت عظما گرديد.
و چون اين توجه به حدث اكبر و مجنب به جنابت عظما گرديد. و چون اين توجه در حضرت
مثال يا بهشت دنيا متمثل شد، دنيا و صورت شجره درآمد و آدم به توجه و مشى به سوى آن
و بر داشتن به دست و به سر نهادن و اعظام نمودن آن ، مبتلاى به خطئيه شد. پس ، اين
خطئيه را و موارد آلودگى به آن را بايد خود و ذريه او، خصوصا اين امت كه خير امم و
عارف به اسرارند از نور اولاد اطهار، جبران كنند.
سر الصلوة - صفحه : 46 -47
هبوط، يگانه راه كسب كمالات ملكيه
آدم - عليه السلام - در تحت جذبه غيبيه اگر مانده بود، و در آن حال فنا و بيخبرى -
كه بهشت دنيا به آن معتبر است - باقى مى ماند، از تعمير عالم و كسب كمالات ملكيه ،
آثارى نبود. پس ، به واسطه تسلط شيطان بر او، توجه به كثرات حاصل شد و از درخت گندم
، كه صورت دنيا در عالم جنت است ، تناول نمود. پس از آن توجه ، باب كثرت مفتوح و
راه كمال و استكمال ، بلكه باب كمال ((جلا))
و ((استجلا)) باز شد. پس ،
با آنكه در مذهب محبت و عشق ، اين توجه خطيئه و خطا بود، در طريقه عقل و سنت نظام
اتم لازم و حتم بود، و مبداء همه خيرات و كمالات و بسط بساط رحمت رحمانيه و رحيميه
گرديد.
شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 42 - 43
سر توجه دادن آدم به شجره طبيعت
شيخ عارف كامل شاه آبادى - روحى فداه - مى فرمود حالت روحى حضرت آدم - عليه السلام
- اين بود كه توجه به ملك خود نكند و مجذوب عالم غيب و مقام قدسى باشد؛ و اين حركت
آدم - عليه السلام -را از آدميت سلب مى كرد؛ پس ، حق تعالى شيطان را بر او مسلط
فرمود تا او را متوجه به شجره طبيعت كند و از آن جاذبه ملكوتى او را به ملك منصرف
كند.
چهل حديث - صفحه :622
تصرفات ابليس در جلب توجه به شجره
بعضى معصومين از انبيا و اوليا - عليهم السلام -صاحب ((عصمت
مطلقه )) نيستند و از تصرفات شيطان خالى نمى باشند؛
چنانچه توجه آدم - عليه السلام - به شجره ، از تصرفات ابليس بزرگ است كه ابليس
الابالسه است ؛ با آنكه آن شجره ، شجره بهشتى الهى بوده ، با اين وصف داراى
((كثرت اسمايى )) است كه منافى با مقام
آدميت كامله است .
آداب الصلوة - صفحه : 70 -72
خطيئه آدم و مقام ((صفى
اللهى ))
جاء نفر نم اليهود الى رسول الله - صل الله عليه و آله -
فساءلوه عن مسائل ؛ و كان فيما سئلوه : اخبرنا، يا محمد (ص )، لاى علة توضا هذه
الجوارح الاربع و هى انظف المواضع فى الجسد؟ فقال النبى - صل الله عليه و آله - لما
ان وسوس الشيطان الى آدم (ع ) و دنا من الشجرة ، فنظر اليها، فذهب ماء وجهه ؛ ثم
قال و مشى اليها، و هى اول قدم مشت الى الخطيئة ؛ ثم تناول بيده منها ما عليها و
اكل ، فتطاير الحلى و الحلل عن جسده . فوضع آدم يده على ام راءسه و بكى . فلما تاب
الله عليه ، فرض الله عليه و على ذريته تطهير هذه الجوارح الاربع : فامرالله -
عزوجل - بغسل الوجه ، لمام نظر الى الشجرة ؛ و امره بغسل اليدين الى المرفقين ، لما
تناول بهما ؛ و امر بمسح الراءس لما وضع يده على ام راءسه ؛ و امره بمسح القدمين ،
لما مشى بهما الى الخطيئة .
(295)
حاصل ترجمه آنكه : ((يهودان سؤ ال كردند از حضرت رسول
-صل الله عليه و آله - كه به چه علت وضو مختص به اين چهار موضع شد، با آنكه اينها
از همه اعضاى بدن نظيفترند. فرمود: چون شيطان وسوسه كرد آدم را و او نزديك آن درخت
رفت و نظر به سوى آن كرد، آبرويش ريخت ؛ پس ، برخاست و به سوى آن درخت روان شد و آن
اول قدمى بود كه براى گناه برداشته شد. پس از آن با دست خويش آنچه در آن درخت بود
چيد و خورد، پس زينت و زيور از جسمش پرواز نمود. و آدم دست خود را بالاى سرش
گذاشت و گريه نمود. پس ، چون خداوند توبه او را قبول فرمود، واجب نمود بر او و بر
ذريه اش پاكيزه نمودن اين چهار عضو را؛ پس ، امر فرمود خداى - عزوجل - به شستن روى
، براى آنكه نظر نمود به شجره ؛ و امر فرمود به شستن دستها تا مرفق ، چون با آنها
تناول نمود ؛ و امر فرمود به مسح سر، چون دست خود را به سرگذاشت ؛ و امر نمود به
مسح قدمها، چون كه به آنها به سوى گناه رفته بود.))
و در باب علت وجوب صوم نيز در حديث شريف است : كه ((يهودان
سؤ ال نمودند كه به چه علت واجب نمود خداوند بر امت تو سى روز روزه در روزها؟
فرمود: همانا آدم - عليه السلام - چون از آن درخت خورد باقى ماند در شكمش سى روز؛
پس ، واجب فرمود خداوند بر آدم و بر ذريه اش سى روز گرسنگى و تشنگى را؛ و تفصل
فرمود بر آنها به اينكه در شبها اجازه خوردن داد به آنها.))(296)
از اين احاديث شريفه ، اهل اشارات و اصحاب قلوب را استفاده هايى باشد كه خطيئه آدم
- عليه السلام - با آنكه از قبيل خطيئات ديگران نبوده ، بلكه شايد خطيئه آدم - عليه
السلام - با آنكه از قبيل خطيئات ديگران نبوده ، بلكه شايد خطيئه طبيعيه بوده ، يا
خطيئه توجه به كثرت كه شجره طبيعت است بوده ، يا توجه به كثرت اسمايى پس از جاذبه
فناى ذاتى بوده ، لكن از مثل آدم - عليه السلام - كه صفى الله و مخصوص به قرب و
فناى ذاتى است ، متوقع نبوده ، لهذا به مقتضاى غيرت حبى ،ذات مقدس اعلان عصيان و
غوايت او را در همه عوالم و در لسان همه انبيا - عليهم السلام - فرمود. و قال تعالى
: ((و عصى آدم ربه فغوى .))(297)با
اين وصف ، اينهه تطهير و تنزيه لازم است . براى خود و ذريه اش كه در صلب او مستكن
بودند و در خطيئه شركت داشتند، بلكه پس از خروج از صلب نيز شركت نمودند.
مراتب و مظاهر خطيئه آدم
پس ، خطيئه آدم و آدم زادگان را - چنانچه - مراتب و مظاهرى است - چنانچه اول مرتبه
آن ، توجه به كثرات اسماييه و آخر مظهر آن ، اكل از شجره منهيه است كه صورت ملكوتى
آن درختى است كه در آن انواع اثمار و فواكه است ؛ و صورت ملكى آن طبيعت و شئون آن
است و حب دنيا و نفس كه اكنون در اين ذريه است است از شئون همان ميل به شجره و اكل
آن است - همين طور از براى تطهير و تنزيه و طهارت و صلوة و صيام آنها كه براى خروج
از خطيئه پدر كه اصل است ، مراتب بسيارى است مطابق مراتب خطيئه ، و از اين بيان
معلوم شد كه جميع انواع معاصى قالبى ابن آدم از شئون اكل شجره است و تطهير آن به
طورى است ؛ و جميع انواع معاصى قلبيه آنها نيز از شئون آن شجره است ؛ و تطهير آن به
طورى است . و جميع انواع معاصى روحيه از آن ، و تطهير آن به طورى است .
آداب الصلوة - صفحه 70 -72
توجه به كثرات و اشتغال به تعينات
...اما ادبار عقول جزيئه عبارت است از: توجه آنها به كثرات و اشتغال به تعينات ،
براى اكتساب كمال و ارتزاق روحانى و ترقيات باطنه روحيه ، كه بدون اين وقوع در كثرت
صورت نگيرد. و اين به يك معنى ، خطيئه آدم يا يكى از معانى خطيئه آدم - على نبيا و
آله و عليه السلام - است .
شرح حديث عقل و جهل - صفحه :42
صرف توجه از محبوب اصلى به اسما و
لوازم آن
در قوس صعودى وجود، هر يك از مراتب فوق مرتبه ديگر است و معنى
((هبوط))تنزل شعاع مراتب
است ، و مرحوم آخوند هم در آيه ((قلنا اهبطوا منها
جميعا))(298)
هبوط آدم را به اين معنى حمل كرده است ؛ وليكن آيات مرموزه قرآنى مانند
((و عصى آدم ربه )) و يا
كيفيت اكل از شجره و يا اغواى شيطان و غيره ، بهتر است كه مطابق آنچه اهل طريقت مى
گويند تفسير شود.
انبياى بعد از آدم كه به مقام رسيدند، از كثرات ، حتى كثرت اسمايى گذشتند، يعنى
اسما را فانى در مبداء ديدند و براى همه كثرات افول قائل شدند، مثل حضرت ابراهيم (ع
). البته مقتضاى حكمت الهى لازم بود اينها براى هدايت خلق به عالم كثرت برگردند و
خطاى آدم (ع ) اين بود كه به كثرت اسما متوجه شد و بعد از كثرت اسما، متوجه لوازم
اسما شد و نظر خود را از محبوب قطع كرد. اين توجه به غير، در پيشگاه بزرگان مكروه
است بخصوص كه خلاف قانون حب و محبت مى باشد. پس ، بايد گفت آن شجره
((شجره كثرات )) است و اصل آن شجره
((عالم طبيعت و هيولاى اولى ))مى باشد كه
تعينات در آن استقلال پيدا كره ، و شركه به وجود آمده است و عدم نماها خود را
نمايان كرده اند، و حضرت آدم هم از آنچه كه بايد مدنظر قرار مى داد غفلت نمود. شايد
مراد از ((شجره خبيثه )) كه
مورد مدنظر قرار مى داد غفلت نمود. شايد مراد از ((شجره
خبيثه )) كه مورد نهى واقع شده بود همين باشد و شيطان
(با اغواى خود) آدم را به شجره كثرت و دنيا هدايت كرد و نظر او از محبوب انحراف و
انعطاف داد.
و بالجمله چون آدم از فنا، متوجه كثرات شد، به اين كثرات برگشت ، و اين اندوه و درد
بود كه آدم را به شكوه و گريه درآورد، و گرنه از دست دادن گلابى و امثالهم ، آنقدر
اهميت ندارد.
آدم نظر را از محبوب اصلى متوجه كثرت اسما نمود، (و البته نظر به كثرت اسما، نظر به
كثرات لوازم هم خواهد بود.) و چون محبوب اين امر خلاف قانون محبت را ديد با صداى
رساى قرآنى صلا به رسوايى آدم زد و اين ندا به گوش همه ذرات جهان و جهانيان رسيد و
آدم به كيفر نظر كردن به عالم طبيعت ، اهباط شد تا در اين كثرات و قعر عالم وجود
سير كند و بداند كه اين كثرات لايق توجه نبوده ، و در واقع متن جهنم است .
تقريرات اسفار
شروع توجه به كثرت با تعليم اسما
خطيئه حضرت آدم ، توجه به كثرات طبيعت و توجه به وجهه كثرت ، براى اتجاه به ذريه
خود بوده است ، گرچه اين توجه هم به امر الهى صورت گرفته ، و مصلحتى وجود داشته كه
لازمه حصولش توجه به كثرات عالم طبيعت بوده است . لازم بوده كه آدم از آن مقام شامخ
به يك ماءواى نازل توجه داشته باشد، يعنى هم به ((الله
)) توجه داشته باشد و هم به ذريه توجه داشته باشد؛ بلكه مى توان گفت
خطيئه آدم از همان تعلم اسما شروع گرديده است زيرا توجه به اسما هم ، نوعى خطيئه
است چرا كه به سبب آن ، انقطاع از آن جذبه كه ((فناى در
ذات و هويت و اصل الحقيقة )) باشد حاصل شده است در آن
مقام شامخ هيچ گونه غير و غيريتى نيست ، و اگرچه جهت وجوديه اسما همان وجهه يلى
الربى است ؛ اما تعين اسما و صفات به نحوى كه مثلا علم از اراده تميز داشته باشد و
اراده از حيات و حيات از قدرت ، وجهه غيريت اسماست ، و اين غيريت و تعين كثرت در
مقام اسما و توجه اسماست ، و اين غيريت و تعين كثرت در مقام اسما و توجه به تعينات
اسمايى ، مستلزم توجه به لوازم جهت غيريت اسما و صفات است و آن ام المهيات است ،كه
در لسان عرفا از آن به ((اعيان ثابته
))تعبير مى شود؛ و توجه به اعيان ثابته هم مستلزم توجه به كثراتى است كه
تحت اين ماهيات است و اينها عبارتند از وجودات ذى ماهيت و موجودات عالم طبيعت .
تقريرات اسفار
شجره منهيه ، توجه به كثرات و طبيعت
مقام اسما و صفات جهت وجوديه آن اسما است و جهت وجودى ، ملاك وحدت است . در جهت
وجودى هيچ اسمى از اسم ديگر غيريت ندارد و اين همان ((شجره
طيبه ))است و تعين و تحديد اسمى از اسم ديگر كه از
ناحيه لاحظ ملاحظه مى شود ((شجره خبيثه
))است ، و همه خطيئات از اين شجره كه ام الخبايث است منشاء مى گيرد.
تعينات ، جهت كثرت و تعين اسمى ، ام المهيات است ، و ماهيات از لوازم اين كثرتند
چنانچه كثرات عالم طبيعت هم از لوازم ماهيات است .
پس ، اين خطيئه ((توجه به كثرت و غيريت است كه آدم را
مستعد كرد تا شيطان را كه خيال الكل باشد، به خود متوجه سازد و او نيز آدم را به
عالم طبيعت متوجه نمايد، و اين امر گرچه به اجازه الهيه بود؛ ولى اگر وسوسه شيطانى
هم باشد منافاتى ندارد.
گفتيم كه ((عالم طبيعت ))
همان شجره منهيه است . عالمى كه عالم استقلال ماهيات و ضعف وجود و ضعف نور وجود و
غلبه جهت ظلمت و عدميات و جهات كثرت و شرور است ، و اين كثرات است كه توجه را جلب و
انقطاع از مقام قدسى را فراهم مى آورد، و اين مقام مناسب آدم نبود؛ ولى براى تربيت
امت و ذريه ناچار بود به اين مقام توجه كند. در بعضى از اخبار وارد شده است كه شجره
منهيه درختى بوده كه در آن ، همه چيز بوده است از سيب زمينى و گلابى و جو و گندم و
عسل و روغن و بادام الى ماشاءالله از آنچه در طبيعت و زير گنبد فلك است . البته
چنين درختى ، غير از درخت عالم طبيعت نيست ، و متوجه شدن به اين جهات كثرت ، خطيئه
آدم است و خطيئه اولى از مقام تعلم اسما شروع شد.
تقريرات اسفار
شجره خبيثه ، رجوع به طبيعت
...عقل به حسب فطرت ذاتيه مخموره خود، محتجب نيست ، و حجاب از ((رجوع
به طبيعت ))
است كه شجره خبيثه است ، و آن در عالم تنزل ، شجره منهيه مى باشد؛ از اين جهت ، به
حسب فطرت اصليه خود، معرفت فطرى به حق تعالى دارد.
شرح حديث عقل و جهل - صفحه :130
سر خطيئه ، روح شجره
توجه به كثرت - و لو كثرت اسمايى - از سراير توحيد و حقايق تجريد بعيد است و لهذا
شايد سر خطيئه آدم - عليه السلام - توجه به كثرت اسمايى است كه روح شجره منهيه است
.
آداب الصلوة - صفحه : 278
توجه به غير و اقبال به دنيا اصل
شجره منهيه
...و باطن روح را، كه نفخه الهيه است و با نفس رحمانى در او منفوخ شده ، از حظوظ
شيطانى ، كه توجه به غير - كه اصل شجره منهيه است (مى باشد) تطهير كند تا لايق جنت
پدرش ، آدم - عليه السلام - گردد؛ و بداند كه اكل از اين شجره طبيعت و اقبال به
دنيا و توجه به كثرت ، اصل اصول جنابت است ؛ و تا طهارت از اين جنابت به انغماس يا
تطهير تام به آب رحمت حق كه از ساق عرش رحمانى جارى است و خالص از تصرف شيطانى است
نكند، لايق صلوة ، كه حقيقت معراج قرب است ، نشود؛ فانه ((لا
صلوة الا بطهور.))(299)
و اشاره به آنچه ذكر شد فرموده در حديث شريف كه در وسائل از شيخ صدوق - رضوان الله
عليه - نقل نمايد. قال : و باسناده قال :
اكل آدم از شجره ، از اسرار علوم قرآن
جاء نفر من الهيود الى رسول الله - صلى الله عليه و آله -
فسئله اعلمهم عن مسائل ؛ و كان فيما سئله ان قال : لاى شى ء امرالله تعالى
بالاغتسال من الجنابة ، و لم ياءمر بالغسل من الغائط و البول ؟ فقال رسول الله (ص
): ان آدم (ع ) لما اكل من الشجرة ، دب ذلك فى عروقه و شعره و بشره . فاذا جامع
الرجل اهله ، خرج الماء من كل عرق و شعرة فى جسده ، فاوجب الله - عز و جل - على
ذريته الاغتسال من الجنابة الى يوم القيامة ...(300)
الخبر
و فى رواية اخرى عن الرضا - عليه السلام -:
((و انما امروا بالغسل من الجنابة ، و لم يؤ مروا بالغسل من الخلاء، و
هو انجس من الجنابة و اقذر،من اجل ان الجنابة من نفس الانسان ، و هو شى ء يخرج من
جميع جسده ، و الخلاء ليس هو من نفس الانسان : انما هو غذاء يدخل من باب و يخرج من
باب .))
(301)
گرچه ظاهر اين احاديث نزد اصحاب ظاهر آن است كه چون نطفه از تمام بدن خارج مى شود،
غسل جميع بدن لازم شد؛ و اين مطابق با راءى جمعى از اطبا و حكماى طبيعى است ؛ ولى
معلل نمودن آن را به اكل شجره چنانچه در حديث اول است ، و نسبت دادن جنابت را به
نفس چنانچه در حديث دوم است براى اهل معرفت و اشارت راهى به معارف باز كند؛ چه كه
قضيه شجره و اكل آدم - عليه السلام - از آن از اسرار علوم قرآن و اهل بيت عصمت و
طهارت - عليهم السلام - است كه بسيارى از معارف در آن مرموز است ، و لهذا در احاديث
شريفه علت تشريع بسيارى از عبادات را همان قضيه آدم و اكل شجره قرار داده اند. من
جمله باب وضو و نماز و غسل و صوم شهر رمضان و سى روز بودن آن و بسيارى از مناسك حج
. و نويسنده را سالها در نظر است كه در اين باب رساله اى تنظيم كنم و اشتغالات ديگر
مانع شده ؛ از خداى تعالى توفيق و سعادت مى خواهم .
مظاهر شجره منهيه
بالجمله ، تو آدم زاده كه بذر لقايى و براى معرفت مخلوق و خداى تعالى تو را براى
خود برگزيده ، و با دو دست جمال و جلال خود تخمير فرموده ، و مسجود ملائكه و محسود
ابليس قرار داده ، اگر بخواهى از جنابت پدر كه اصل توست خارج شوى و لايق لقاى حضرت
محبوب شوى و استعداد وصول به مقام انس و حضرت قدس پيدا كنى ، بايد با آب رحمت حق
باطن دل را غسل دهى و از ((اقبال به دنيا))
كه از مظاهر جميل و جمال جليل است ، از ((حب دنيا و
شئون خبيثه آن ))كه رجز شيطان است ، شست و شو دهى كه
جنت لقاى حق جاى پاكان است ((و يدخل الجنة الا الطيب .))(302)
((شست و شويى كن و آنگه به خرابات خرام
))(303).
آداب الصلوة - صفحه : 74 -76
باطن شجره منهيه
بدانكه ازاله حدث - چنانچه گذشت - خروج از انيت و انانيت و فناى از نفسيت است ،
بلكه خروج از بيت النفس است بالكلية ؛.. پس ، تطهير از حدث ، تطهير از حدوث است و
فناى در بحر قدم است ؛ و كمال آن ، خروج از كثرت اسمايى است كه باطن شجره است ؛ و
با اين خروج ، از خطيئه ساريه آدم ، كه اصل ذريه است ، خارج شود.
آداب الصلوة - صفحه : 76 -76
لطيفه اى در باب خطيئه آدم و اوقات
وقت صلوة عصر، هنگام خطيئه آدم -عليه السلام - به ورود در حجاب تعين و ميل به شجره
طبيعت است .
و اما صلاة عشائين در اوقات ظلمت ديجور طبيعت و احتجاب تام شمس حقيقت است ، براى
خروج از اين ظلمت به توبه صحيحه از خطاى غريزى ابوالبشر - عليه السلام - به صلاة
مغرب ؛ و خروج از ظلمات قبر و صراط و قيامت كه بقايات ظلمت طبيعت است ، به طريق
مشايعت ؛ چنانچه در حديث اهل بيت عصمت و طهارت است كه مغرب وقتى است كه آدم توبه
كرد پس ، سه ركعت نماز خواند،يكى براى خطيئه خود، و يكى براى خطيئه حوا -
عليهاالسلام - و يكى براى توبه خود.
آداب الصلوة - صفحه : 61 -62
خلق آدم بر صورت الهى
و انما ورد: ان الله خلق آدم على صورته دون سائر الاشياء
(304).
فانه مظهر الاسم الجامع الالهى ، فهو صورة الحق على ما هى
عليه من الاسماء الحسنى و الامثال العليا،و اما غيره فليس مظهرا تاما الا فى نظر
الاستهلاك
.(305)
تعليقات على شرح - صفحه : 159 -160
فصوص الحكم
پيرامون خلق آدم بر صورت الهى
و هو كما قال - عليه السلام -:ان الله خلق آدم على صورته
و ما ذكر فى تحقيق ((العدد احد
المقربات لقوله ((خلق الله آدم على صورته فان
((الوحدة ))باعتبار احدية
جميع الكثرة صار مثالا للحق ، حتى مولينا السجاد - عليه السلام -
((لك يا الهى وحدانية العدد))(306)
- و الانسان ايضا بوحدته كل التعينات الخلقية و الامرية و له احدية جمع الكثرة .
فهو، تعالى شانه ، على صورته و صورة الانسان مثاله - تعالى .
تعليقات على شرح - صفحه :104
فصوص الحكم
حضرت نوح - عليه السلام -
نحوه دعوت حضرت نوح - عليه السلام -
((فلو ان نوحا جمع لقومه بين
الدعوتين لاجابوه ...))
قالل شيخنا العارف الكامل الشاه آبادى - مدشظله العالى -:((فلو
ان نوحا جمع بين الدعوتين لما اجالوه اصلا، فان قومه كانوا واقعين فى الكثرة و
التشبيه . بطريق
((التقييد لا))
((التشبيه الا طلاقى ))الذى هو حق التشبيه .
فانهم كانوا يعبدون الاصنام و هو تقييد فى التشبيه . فلو ان نوحا تفوة بالتشبيه او
اطلاقه بان يقول :ان التقييد باطل و الاطلاق حق لما توجهوا الى التنزيه والوحدة
اصلا، فكان عليه ان يدعو الى ((التزيه
))، فيعالج قومه معالجة الضد كما فعل .
فهو - عليه السلام - وان كان صاحب التشبيه و التنزيه جمعا لا تفرقة ، الا انه مادعا
الاالى التنزيه لمناسبة حال المدعوين ، نعم كان نبيا (ص ). صاحب مقام التشبيه
والتنزيه و كان جمعهما مقاما له ، بخلاف ساير الانبياء -عليهم السلام - فانهم لم
يكونوا صاحب المقام ، بل كانا فيهم بطريق الحال )).
اندراج دعوت به تنزيه و تشبيه در
يكديگر
اقول :الدعوة الى التنزيه هى الدعوة الى التشبيه و بالعكس ،
فان التنزيه محجوب فى التشبيه والتشبيه مستور فى التزيه نعم كان من داءب الانبياء -
عليهم السلام - التصريح بالتنزيه و جعل التشبيه فى الحجاب لاصحاب السر و ارباب
القلوب و بحسب حالات قومهم وغلبة جهات الكثرة والوحدة عليهم كان الدعوة مختلفة فى
التصريح و الرمز، و لهذا من اخذ موسى - عليه السلام - بلحية اخيه ما فهم القوم الا
((التنزيه ))مع ان ارباب
المعرفة فهموا منه ((التشبيه ))،
و على هذا يمكن ان يكون قوله : ((ثم ان دعوتهم جهارا ثم
انى اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا))(307)اشارة
الى ان الجهر و الاسرار من كيفيد الدعوة ، فيكون دعوته جهرا و صراحة الى التنزيد
المطلق و سرا و فى الحجاب الى التشبيه المطلق والعطف بثم لدلالة ان الدعوة
الاسرارية الى التشبيه منضمة فى الدعوة الجهرية الى التزيه ، و لعل قوله
((دعوت قومى ليلا و نهارا))(308)
حكاية عن الدعوة الجهزية و الاسرارية و تقديم الليل على النهار لعله للاشارة الى
عدم الحتجاب نفسه - عليه السلام - عن الكثرد فى عين الكثرة فى عين الوحدة و عن
الوحدة فى عين الكثرة .(309)
تعليقات على شرح - صفحه : 92-93
فصوص الحكم
دعاى نوح عليه قوم ، رحمت در صورت غضب
اهل معرفت مى دانند كه شدت بر كفار كه از صفات مؤ منين است و قتال با آنان نيز
رحمتى است و از الطاف خفيه حق است و كفار و اشقيا در هر لحظه كه بر آنان مى گذرد بر
عذاب آنان كه از خودشان است افزايش كيفى و كمى ((الى ما
لا نهاية له ))حاصل مى شود، پس قتل آنان كه اصلاح پذير
نيستند، رحمتى است در صورت غضب و نعمتى است در صورت نقمت ، علاوه بر آن رحمتى است
بر جامعه ، زيرا عضوى كه جامعه را به فساد كشاند چون عضوى است در بدن انسان كه قطع
نشود او را به هلاكت كشاند؛ و اين همان است كه نوح نبى الله - صلوات الله و سلامه
عليه - از خداوند تعالى خواست :
قال نوح رب لاتدر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم
يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا.
(310) و خداوند تعالى مى فرمايد: و قاتلوا هم حتى
لا تكون فتنة .))(311)و
بدين انگيزه و نيز انگيزه سابق ، تمام حدود و قصاص و تعزيرات از طرف ارحم الراحمين
، رحمتى است بر مرتكب و رحمتى است بر جامعه ، از اين مرحله بگذرم .
تفسير سوره حمد - صفحه :226
حضرت ابراهيم - عليه السلام -
نفى شرك و تعليم توحيد
ابراهيم با ((برهان غروب ))كه
از خواص ممكن است ستاره پرستان و ماه و خورشيد پرستان را محكوم كرد. قرآن ، برهان
ابراهيم را براى ابطال مشركين عرب نقل نموده ، فرمود: ((چون
شب شد ابراهيم كوكبى را ديد، گفت : آيا اين خداى من است ؟ چون غروب كرد گفت : خدا
غروب ندارد پس ، اين خدا نيست ؛ و همين طور ماه و خورشيد را از خدايى انداخت و
توحيد خداى عالم را به قوم خود تعليم كرد.))(312)
كشف الاسرار - صفحه :19
مراحل سلوك عرفانى حضرت ابراهيم
بدانكه از براى سالك الى الله و مهاجر از بيت مظلمه نفس به سوى كعبه حقيقى يك سفر
روحانى و سلوك عرفانى است كه مبداء آن مسافت بيت نفس و اءنانيت است ، و منازل آن ،
مراتب تعينات آفاقى و انفس و ملكى و ملكوتى است كه از آنها به حجب نورانيه و
ظلمانيه تعبير شده : ان لله سبعين الف حجاب من نور و ظلمة
(313) يعنى انوار وجود و ظلمات تعين ، يا انوار ملكوت و ظلمات ملك ؛ يا
ادناس ظلمانيه تعلقات نفسانيه و انوار طاهره تعلقات قلبيه . و از اين هفتاد هزار
حجب نوريه ظلمانيه گاهى به طريق جمع تعبير به هفت حجاب شده ؛ چنانچه در خصوص
تكبيرات افتتاحيه از ائمه اطهار وارد است كه در خرق هر حجابى تكبيرى فرموده ...(314)
و حضرت ابراهيم خليل الرحمن -عليه السلام - در آن سير روحانى كه حق تعالى از آن
حكايت مى فرمايد، منازل را به سه مقام تعبير فرموده ؛ و از يكى به
((كوكب )) و ديگرى به ((قمر))
و سومى به ((شمس ))تعبير
فرموده .
چهل حديث - صفحه : 589 -590
مراحل سلوك عرفانى حضرت ابراهيم -
عليه السلام -
و اعلم ان السالك بقدم المعرفة الى الله لايصل الى الغاية
القصوى ، و لايستهلك فى احدية الجمع ، و لا يشاهد ربه المطلق الا بعد تدرجه فى
السير الى منازل و مدارج و مراحل و معارج من ((الخلق
الى الحق المقيد)).و (بعد اءن ) يزيل القيد يسيرا
يسيرا، و ينتقل من نشاءة الى نشاءة و من منزل الى منزل ، حتى ينتهى الى
((الحق المطلق )). كما هو المشار اليه فى
الكتاب الالهى (مبينا) لطريقة شيخ الانبياء - عليه و عليهم الصلاة و السلام - بقوله
تعالى : ((فلما جن عليه الليل راءى كوكبا قال هذا ربى
))(315)،
الى قوله : و جهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفا مسلما و ما انا من المشركين
))(316).
فتدرج من ظلمات عالم الطبيعة ، مرتقيا الى طلوع ربوبية النفس ، متجلية بصورة الزهرة
. فارتقى عنها، فراءى الافول و الغروب لها. فانتقل من هذا المنزل الى منزل القلب
الطالع قمر القلب من افق وجوده ، فراءى ربوبيته . فتدرج عن هذا المقام ايضا الى
طلوع شمس الروح ؛ فراءى غروب قمر افلت بسطوع نور الحق و طلوع الشمس الحقيقى نفى
الربوبية عنها و توجه الى فاطرها. فخلص من كل اسم و رسم و تعين و وسم ، و انا
راحلته عند الرب المطلق .(317)
شرح دعاى سحر - صفحه : 13 -14
اشارات و لطايف عرفانى در سير حضرت
ابراهيم (ع )
از كريمه شريفه فلما جن عليه الليل راءى كوكبا الخ
(318)، مثلا، اهل معرفت كيفيت سلوك و سير معنوى حضرت ابراهيم - عليه
السلام - را ادراك مى كنند، و راه سلوك الى الله و سير الى جنابه را تعلم مى
نمايند، و حقيقت سير انفسى و سلوك معنوى را از منتهاى ظلمت طبيعت ، كه به
((جن عليه الليل )) در آن مسلك تعبير شده تا
القاى مطلق انيت و انانيت و ترك خودى و خودپرستى و وصول به مقام قدس و دخول در محفل
انس ، كه در اين مسلك اشارت به آن است ((وجهت وجهى للذى
فطر السموات الخ ))(319)از
آن دريابند. و ديگران از آن ، سير آفاقى و كيفيت تربيت و تعليم جناب خليل الرحمن
امت خود را ادراك كنند.
آداب الصلوة - صفحه :188
شهود اسماى مقيده الهى در آينه هاى
خلقى و حقى
لما وصل العبد الى مقام المحبوبية بحصول جمعية الاسماء
الظاهرة يصير سيره باسراءالحق ، فيسير بقدمه فان المحبوب مجذوب . فيقع المكاشفة بين
الحق و العبد برؤ ية كل منهما جميع الاحكام و الاثار فى الاخر و يصير كل مراة
الاخر. الا هذا السير و الاسراء يكون فى بادى الامر من وراء حجاب العقائد و
التعلقات و غلبة بعض الاسماء فيكون المشهود اسماء مقيدة الهية فى مرآة خلقى او حقى
، مجرد او مادى ، كما اخبر الله تعالى عن خليله ابراهيم - عليه السلام - بقوله :
((فلما جن عليه الليل راءى كوكباالخ ))(320)
المراتب و التدرجات و الكمالات ثم يخلصه عن المظاهر و يسيره فى الظاهر. الا انه مع
تميز بين الحق و العبد، فيقع المشاهدة . ثم يسيره حتى يعاين كل منهما الاخر بلاوصف
و تميز، الا كون الحق ظاهرا بهوية العبد و باطنا الى آخر المراتب و المقامات
.(321)
تعليقات على شرح - صفحه : 225 - 226
فصوص الحكم
تجلى حق به اسم اطلاقى بر حضرت
ابراهيم (ع )
قدمر الفص الشيثى من ان لله تجليين تجلى غيب و تجلى شهادة
فبالتجلى الغيبى يهب للقلب الاستعداد، فيتسع فيتجلى على حسب ذلك الاستعداد
قوله :((فيتسع
))، كما فى شيخ الانبياء ابراهيم - صلوات الله عليه - فان اختلاف
التجليات جعل قلبه متسعا قابلا للتجلى باسمه الاطلاقى . فقال :((انى
وجهت للذى فطر السموات و الارض
(322)(323)
تعليقات على شرح - صفحه :200
فصوص الحكم
كشف حقيقت ، تجلى در صورت زهره و ماه
و خورشيد
التجلى بالصورة النورية المقيدة كالصورة الشمسية او القمرية
ايضا مما يرده العقل النظرى ، فلابد من ارجاعها الى الحق المشروع كما فعل شيخ
الانبياء فى رؤ ياه الزهرة و القمر و الشمس فى قوله :
((فلما جن عليه الليل راءى كوكبا))(324)الى
آخر الاية . فالتجلى اولا وقع بالصورة الكوكبية المقيدة فى المظهر النفسى ، ثم
بالصورة القمريد التى مظهرها بالفعل ، ثم بالصورة الشمسية التى مظهرها الروح ، ثم
خرج عن حد التقييد و وقع فى مقام الاطلاق بمقامه القدسى فقال اخبارا عن حاله و
مقامه : ((انى وجهت وجهى للذى فطر السموات الارواح
الشمسية و العقول القمرية واراضى الاشباح الكوكبية حنيفا مسلما و ما انا من
المشركين .(325)(326)
تعليقات على شرح - صفحه : 129 -130
فصوص الحكم
رؤ يت ملكوت توسط حضرت ابراهيم (ع )
((و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض ليكون من
الموقنين .))(327)
رؤ يت ملكوت توسط حضرت ابراهيم با چشم ظاهر نبوه است ، بلكه رؤ يت او، شهودى و
حضورى و عقلانى بوده است ، و البته ((رؤ يت
))به طريق ((عقلانى ))هم
امكان دارد و لازم نيست كه حتما انسان با دو ديده چيزى را ببيند تا رؤ يت متحقق
گردد. حتى در خواب هم رؤ يت رخ مى دهد، با اينكه در آن حال ديدگان روى هم گذاشته
شده ، و انسان در خواب است .
تقريرات اسفار
معناى اول ملكوت
مقام ((رؤ يت ملكوت ))توسط
حضرت ابراهيم ، كانه بالاتر از مقام ((تعليم اسما))به
حضرت آدم (ع ) است ، براى اينكه آنجا به ((علم
))تعبير آورده است و در اينجا ((نرى
))تعبير كرده است (در آيه شريفه : ((نرى
ابراهيم ملكوت السموات والارض )(328)
((ملكوت ))را به هر معنايى
بگيريم ، اثبات تجرد نفس ابراهيمى مى كند. ابتدا ملكوت را به عنوان حقيقت و وصفى
مربوط به مرتبه اسما و صفات حق در نظر مى گيريم . ملكوت مبالغه در مالكيت است ، مثل
طاغوت كه مبالغه در طغيان است . عالم ملك از آنجا كه از نظر وجودى خيلى ضعيف است ،
گويا اصلا وجود ندارد، چه رسد به اينكه مبالغه در مالكيت در آن صدق داشته باشد. در
مرتبه ذات هم ، اسما و صفات كثرت ندارند و آن مرتبه ، غيب الغيوب و غيب مطلق و بى
نام و نشان است و در آن مرتبه ذات مسمى به اسم
((مالك ))نيست ، چنانچه در
آن مرتبه ساير صفات هم اعتبار نمى شود... مرتبه تجلى به اسم ملكوت ، يعنى مالكيت
خيلى قويم ، كه طبق آن تمام موجودات عالم تحت مالكيت حقه الهيه هستند و سماوات و
ارضين و سرتاسر عالم در مملوكيت احدى اداره مى شوند، و تعلق صرفه موجودات به خداوند
طورى است كه : ((كيف يشاء يتملك و يتصرف
))به نحوى كه در جوهره اشيا نيز تصرف مى كند، مرتبه ديگرى از عالم وجود
(نه مرتبه ذات و نه مرتبه عالم ملك ) است و اگر اين مرتبه بخواهد به حضرت ابراهيم
ارائه بشود بايد حضرت ابراهيم با آن وجه از عالم ، سنخيتى داشته باشد تا بتواند
وجهه الهى و ملكوتى حق را مشاهده نمايد. اين سنخيت متحقق نمى شود مگر اينكه در حضرت
ابراهيم يك قوه الهى كه فوق قواى تمام موجودات ، حتى مجردات است ، وجود داشته باشد
تا به وسيله آن بتواند موجودات ، حتى مجردات است ، وجود داشته باشد تا به وسيله آن
بتواند تجلى مالكيت حقه حق در همه چيز، و حتى در مجردات را نيز رويت كند و اين معنى
، مقامى فوق تجرد را براى ان حضرت اثبات مى كند. حاصل سخن اينكه حضرت بدين وسيله مى
تواند ((وجه يلى الربى ))
تمامى عالم امكان و موجودات هستى - از عالم هيولا گرفته تا آخرين مجردى كه در راءس
ممكنات قرار گرفته است - را ببيند كه در اين بخش از عالم به چه نحوى نظام هستى
تدبير و تصرف مى شود.
مشاهده اسما و صفات الهيه و ارائه دادن اينگونه مشاهدات حضوريه به حضرت ابراهيم (ع
) مستلزم اين است كه او مقام و جنبه اى داشته باشد كه به واسطه آن قادر بر رويت
مرتبه اسميه الهيه باشد و اين مقامى فوق مجرد است .
در بيانى كه گذشت تمام مطلب در اين بود كه ((ملكوت
)) را صفت ((مالكيت حقه الهيه
)) و ((تجلى حق به اسم مالك
)) بگيريم . البته در اين صورت ، مرتبه حضرت ابراهيم (ع ) از حضرت آدم
(ع ) بالاتر است و لذا از آن تعبير به ((و نرى ابراهيم
))شده است .
|