7 - دنياطلبى و آثار سوء آن
سؤ ال :
دنيا طلبى منشاء تمام مفاسد و گمراهى و انحطاط انسانها در تمام اعصار بشر بود. و
غالباً كسانى كه در مقابل دعوت انبياء و ائمه عليهم السّلام مى ايستادند اين خصيصه
پست در نهادشان ريشه دوانده بوده است لذا مسئله دنياطلبى بعنوان مانعى جدى براى يك
سالك مطرح است حضرتعالى در زمينه اى چه تحليلى و برداشتى داريد؟
اگر كسى اندكى تاءمل كند در عواقب امر اهل دنيا و عشّاق آن و مفاسدى كه از آنها
بروز كرده و ننگهائى كه از آنها به يادگار مانده كه صفحات تاريخ را سياه و ننگين
نموده ، كه تمام آن از حبّ جاه و مال و بالجمله حبّ دنيا بوده ، و تفكّر كند در
اخبار و آثارى كه از اهل بيت عصمت و طهارت در مذمّت حبّ دنيا وارد شده و مفاسدى كه
در دين و دنيا بر آن مترتّب است ، تصديق مى كند كه با هر قيمت هست و با هر فشار و
رياضتى ميسور و ممكن باشد قطع اين فساد را از صفحه قلب بكند و اين ظلمت و كدورت را
از فضاى دل بركنار كند، لازم است بكند؛ و اين با قدرى اقدام و همّت تا اندازه اى
ممكن است . گرچه ترك مطلق از عهده هر كس ساخته نيست ، ولى كم كردن آن و شاخ و برگ
آن را زدن بسيار ممكن است بلكه مى توان گفت سهل است .(47)
بايد دانست كه دنياى مذموم در لسان اولياء همان علاقه و حبّ و توجّه به آن است ؛
والاّ اصل عالم مُلك و مشهد شهادت ، كه يكى از مشاهد جمال جميله حقّ است و مهد
تربيت اولياء و عرفا و علماء باللّه است و دارالتّكميل نفوس قدسيّه بشريّه و مزرع
آخرت است ، از اعزّ مشاهد و منازل است نزد اولياء و اهل معرفت .(48)
بالجمله ، آنچه خار طريق وصول به كمالات و شيطان قاطع الطّريق مقام قرب و وصول است
و انسان را از حق منصرف مى كند و از لذّت مناجات با او محروم مى نمايد و قلب را
ظلمانى و كدر مى كند، حبّ به دنيا است كه در احاديث شريفه آن را ((راءس
كل خطيئه )) و ((مجتمع كلّ معاصى
)) شمرده اند.(49)
تعلق به اين عالم طبيعت ، تعلق به اين دنيا، اين اسباب اين مى شود كه انسان را منحط
مى كند. ممكن است يك كسى به يك تسبيحى آنقدر تعلق داشته باشد كه يك كس ديگرى به يك
سلطنت اين تعلق را داشته باشد، اين اولى بيشتر به دنيا چسبيده است و آن دومى كمتر.
سليمان ابن داود هم سلطان بود، سلطانى كه بر همه چيز حكم مى كرد، لكن آن سلطنت يك
سلطنتى نبود كه دل سلطان را، دل سليمان ابن داود را به خودش جذب كند. رسول اكرم هم
رئيس يك ملت بود و فرمانفرماى ملت بود، لكن اين فرمانفرمايى اينطور نبود كه او را
جذب كند به خودش . فرمانفرمايى در تحت سيطره او بود، نه او در تحت سيطره
فرمانفرمايى .(50)
مثل براى دنياخواهان
مَثَل ما در اين دنيا، مثل درختى است كه ريشه به زمين بند نموده ، هر چه نورس باشد،
زودتر و سهل تر ريشه آن بيرون آيد. و فى المثل اگر درخت احساس درد و سختى مى كرد،
هر چه ريشه آن كمتر و سست تر بود، درد و سختى كمتر بود. نونهالى را كه تازه پنجه به
زمين بندكرده ، با زور كمى تمام ريشه اش بى زحمت و فشار بيرون آيد، ولى چون سالها
بر آن گذشت ، و ريشه هاى آن در اعماق زمين فرو رفت ، و ريشه هاى اصلى و فرعى آن در
باطن ارض پنجه افكند و محكم شد، در بيرون آوردن آن محتاج به تيشه و تبر شوند تا
ريشه هاى او را قطع كنند و در هم شكنند...
ريشه حب دنيا و نفس - كه به منزله ريشه اصلى است - و فروع آنها از حرص و طمع و حب
زن و فرزند و مال و جاه و امثال آن تا در نفس ، نورس و نونهال است ، اگر انسان را
بخواهند از آنها جدا كنند و ببرند، زحمتى ندارد، نه فشار عمّال موت و ملائكه اللّه
را لازم دارد و نه فشار بر روح و روان انسانى واقع شود...
درخت هر چه بزرگ شود، چند مترى بيشتر از زمين را فرا نگيرد و ريشه ندواند، ولى درخت
حب دنيا به تمام پهنا در عالم طبيعت - در ظاهر و باطن - ريشه افكند. ... لهذا از
بُن كندن اين درخت را، به سلامت ممكن نيست . انسان با اين محبت در خطرى عظيم است .(51)
چون انسان اين مطلب را دريافت و با عين انصاف و چشم بصيرت به اول و آخر امر خود نظر
كرد، بر خود حتم و لازم شمارد كه حتى الامكان اين خار طريق (را) كه اسم آن محبّت و
رغبت به دنيا و مال و منال آن است از سر راه سلوك خود بردارد، و اين خطيئه مهلكه را
كه راءس هر خطيئه است .(52)
و اُمِّ هر مرض است از خانه قلب خود دور كند و اين خانه را كه منزلگاه محبوب و محل
تجلّى مطلوب است از قذارت پاك ، و از جنود ابليس و شرك شيطان تطهير كند و دست
غاصبانه ديو پليد را از خانه خدا كوتاه و بتها را از طاق و رواق آن فرو ريزد تا
صاحب خانه به منزل خود عنايت پيدا كند و از جلوه هاى خود آن را روشنى دهد.(53)
8 - توجه و درك محضريت حق تعالى
سؤ ال :
بنظر حضرتعالى كه عملاً بعد از يك عمر مبارزه با نفس تجربه هاى سره اى را بدست
آورده ايد حضور و درك خداوند را در وجود خود چگونه مى توان ملكه نموده ، سپس
بفرمائيد كه چه موانعى براى يك سالك الى الله جهت درك حضور حق تعالى وجود دارد؟
توجه به غير خدا انسان را به حجابهاى ظلمانى و نورانى محجوب مى نمايد، كليه امور
دنيوى اگر موجب توجه انسان به دنيا و غفلت از خداوند متعال شود باعث حجب ظلمانى مى
شود، تمام عوالم اجسام حجابهاى ظلمانى مى باشد و اگر دنيا وسيله توجه به حق و رسيدن
به دار آخرت .(54)
(كه دارالتشريف است ) باشد حجابهاى ظلمانى به حجب نورانى مبدل مى گردد.(55)
در محضر خدا كه ، محضر احترام دارد، انسان در محضر يك بزرگى كه در نظر خودش بزرگ
است ، احترام مى كند از آن محضر. اگر يك نفر وقتى كه در نظرتان بزرگ است پيش شما
باشد، در محضر او كار خلاف نمى كنيد چه رسد به اينكه در محضر او به او خلاف بكنيد،
كار خلاف مطلقاً آدم نمى كند در محضر يك كسى كه ادراك كرده است كه اين بزرگ است ،
محترم است ، چه رسد به اين كه در محضر آن محترم به خود آن محترم خلاف احترام بكند،
محضر، محضر خداى تبارك و تعالى است عالم محضر است ، تمام عالم محضر است ، معصيت
مخالفت با خود اوست ، با آن كسى است كه در محضرش هستيم .(56)
ديگر آن راه ها كه مى رويد رها كنيد، راه همين است ((اهدنا
الصراط المستقيم ))، ((ربى ابى على صراط
المستقيم )) آن طرف ، طرف ندارد، دنياست و ماوراى آن ، آنچه كه
مربوط به نفسانيت انسان است ، شهوات انسان است ، آمال و آرزوهاى انسان است اين
دنياست آن دنيايى كه تكذيب شده است . اين عالم طبيعت ، اين عالم طبيعت نور است ،
دلبستگى هاى به اين عالم انسان را بيچاره مى كند، ظلمت ما از اين دلبستگى هائى است
كه ما داريم به اين دنيا، به اين مقام ، به اين مسند، به اين اوهام ، به اين خرافات
همه انبيا آمدند براى اينكه دست شما را بگيرند از اين علائقى كه همه اش بر ضد آنى
است كه طبيعت و فطرت شما اقتضا مى كند، شما را دستتان را بگيرند و از اين علائق
نجاتتان بدهند و واردتان كنند به عالم نور.(57)
افسوس ! كه ما اهل غفلت و سكر طبيعت و مغروران بى مايه در تمام امور دست نشانده
شيطان پليد هستيم و هيچ گاه از خواب گران و نسيان بى پايان بيرون نمى آييم ، و
استفاده ما از مقامات و معارف ائمّه هدى عليهماالسّلام به قدرى كم و ناچيز است كه
به حساب درست نيايد و از تاريخ حيات آنها به قشر و صورت اكتفا كرديم ...
پس ، با هر رياضتى است شهادت به الوهّيت را به قلب برساند، و از كعبه دل بتهاى بزرگ
و كوچك را كه به دست تصرّف شيطان و نفس اماره تراشيده شده در هم شكند و فرو ريزد تا
لايق حضور حضرت قدس گردد. و تا بتهاى حب دنيا و شئون دنيّويه در كعبه دل است ، سالك
را راه به مقصد نيست .(58)
اى عزيز! جميع علوم شرعيّه مقدمه معرفت اللّه و حصول حقيقت توحيد است در قلب - كه
آن صبغة الله است : (و من احسن من اللّه صبغة ).(59)
غايت امر آن كه بعضى مقدمه قريبه و بعضى بعيده و بعضى بلاواسطه و بعضى مع الواسطه
است .(60)
اى خدائى ، كه مردگان را از گورها برانگيزى واى آنكه به روز رستاخيز، برخاستن
مردمان به فرمان تو است ! دل هاى ما را از اين كهنه قبرستان برانگيزان و بار ما را
از اين كوره ده ، سرزمين ستم بر بند تا در نشئه قلبى ، انوار معرفت را مشاهدة كنيم
و گوش دل ما سروش هاى پيامبرت را در آن نشئه بشنود، باشد كه بهره ما از نبوت تنها
آن نباشد كه با گفتن شهادت به زبان خون و مال خود را محفوظ داشته و از عمل كردن به
احكام او مقصود ما فقط اكتفا كردن در رابطه با قواعد فقهى و موافقت داشتن برحسب
صورت باشد و از خواندن قرآن كريم هدف ما زيبا خواندن و فراگرفتن احكام تجويد و
مخارج حروف باشد تا در نتيجه اين كوتاه نظرى از آنان باشيم كه خداى تعالى درباره
شان فرموده است : ((برگوش و چشم هاى شان پرده كشيده شده است
)) و نيز فرموده است : ((دلهاى آنان گرفتارى بيمارى است
)).(61)
خداوند همه ما را از اين قيدهاى شيطانى رها فرمايد تا بتوانيم اين امانت الهى را به
سرمنزل مقصود برسانيم .(62)
خداوند تعالى شمه اى از اين سيرمعنوى و هجرت الهى را نصيب همه ما فرمايد.(63)
خداى تعالى تو را و ما را از امت رسول مختار و از راهروان راه شيعيان نيكوكار قرار
دهد.(64)
خداى تعالى ما را از شر شيطان كه دزد بكمين نشسته بر سر راه خداى رحمن است در پناه
خويش نگهدارد.(65)
9 - علت سستى در انجام واجبات و مستحبات
سؤ ال :
سستى در انجام واجبات و مستحبات و عدم علاقه شديد به عبادات در انسانها چه علتى مى
تواند داشته باشد و عاقبت كسى كه سهل انگارى در امور دينى مى نمايد چه مى تواند
باشد؟ و راه رفع اين سستى در امور دينى را نيز بفرمائيد؟
براى آنست كه ايمان به غيب نداريم و پايه يقين و اطمينان سست است و وعده خدا و
انبياء را به جان و دل قبول نكرديم . پس در نظر ما تمام اوضاع الهى و شرايع دينى
پست و سست است . و اين سستى كم كم تغافل آورد و يا در همين عالم غفلت بر ما غالب
آيد و ما را از دين صورى كه داريم بكلّى خارج كند يا در شدتّها و سختيهاى موت غفلت
كلّى عارض شود.(66)
و انسان تا در اين عالم است مى تواند خود را از اين ظلمت نجات دهد و به آن انوار
برساند. آرى مى تواند ولى نه به اين حالت سردى و خمودى و سستى و فتور و سهل انگارى
كه در ما است ، كه همه مى بينيد كه با هر خلق زشت و اطوار ناپسندى كه از اول
طفوليّت بزرگ شديم و با معاشرت و مؤ انستهاى نامناسب تهيّه كرديم تا آخر باقى مى
مانيم سهل است ، روز بروز بر آن سربار مى كنيم و مى افزاييم . گويى گمان نداريم كه
عالم ديگرى هست و نشاءه باقيه ديگرى خواهد آمد ((واى اگر از پس
امروز بود فردايى )) و گويى كه دعوت انبياء و
اولياءعليهماالسّلام به ما هيچ مربوط نيست ، و معلوم نيست ما با اين اخلاق و اعمال
به كجا ميرسيم و با چه صورتى محشور مى شويم . يك وقت تنبّه پيدا مى كنيم كه كار از
دست ما خارج و حسرت و ندامت نصيب ماست و غير از خود كسى را نتوانيم ملامت كنيم .
انبياءعليهم السّلام طريق سعادت را نشان دادند و علماء و حكماء فرمايشات آنها را
براى ما تفسير نمودند و طرق معالجه امراض باطنيّه را بيان كردند و با هر زبان ترجمه
و با هر بيان تزريق نمودند و به گوش ما فرو نرفت و چشم و گوش و قلب خود را از آن
بستيم . پس بايد ملامت به خود برگردد.(67)
از جاى برخيز و از اين بيت مظلمه طبيعت و عبورگاه تنگ و تاريك دنيا هجرت كن و
زنجيرها و سلسله هاى زمان را بگسلان و از اين زندان خود را نجات ده و طائر قدس را
به محفل انس پرواز ده .
تو را ز كنگره عرش مى زنند صفير |
ندانمت كه دراين دامگه چه افتادست |
پس ، ((عزم )) خود را قوى كن و اراده خويش
را محكم نما كه اوّل شرط سلوك عزم است و بدون آن راهى را نتوان پيمود و به كمالى
نتوان رسيد. و شيخ بزرگوار شاه آبادى
(68) روحى فداه آن را مغز انسانيّت تعبير مى كردند... بزرگتر رحمتهاى
الهى قرآن است ، تو اگر به رحمت ارحم الرّاحمين طمع دارى و آرزوى رحمت واسعه دارى ،
از اين رحمت واسعه استفاده كن طريق وصول به سعادت را باز نموده و چاه را از راه
روشن فرموده تو خود به پاى خود در چاه مى افتى و از راه معوج ، مى شوى ، رحمت را چه
نقصانى است ؟ اگر ممكن بود طريق خير و سعادت را به مردم به طور ديگر نشان بدهند، مى
دادند.(69)
عزيزا اگر به هر يك از ما يك طفل ده ساله [اى ] اطلاع دهد كه خانه ات آتش گرفت يا
پسرت در آب افتاد و الا ن غرق مى شود، آيا اگر اشتغال به هر كار مهمّى داشته باشيم
، دست از آن برداشته ، در تعقيب اين اخبار هولناك سراسيمه مى دويم يا آن كه با
اطمينان نفس نشسته اعتناء نمى كنيم ؟ اكنون چه شده است ، تمام آيات و اخبار و برهان
و عيان به قدر خبر يك بچه ده ساله در ما تاءثير نكرده ، اگر تاءثير كرده بود، راحتى
را از ما سلب نموده بود. آيا اين كورى باطن و عماى قلب را بايد به چه نحو معالجه
كرد؟ آيا اين مرض قلبى محتاج به علاج و طبيب هست ؟(70)
پس بر جوانها حتم و لازم است كه تا فرصت جوانى و صفاى باطنى و فطرت اصل باقى و دست
نخورده است ، در صدد تصفيه و تزكيه برآيند، و ريشه هاى اخلاق فاسده و اوصاف ظلمانيه
را از قلوب خود بركنند كه با بودن يكى از اخلاق زشت ناهنجار، سعادت انسان در خطر
عظيم است و نيز در ايام جوانى اراده و تصميم انسان ، جوان است و محكم . از اين جهت
نيز، اصلاح براى انسان آسانتر است . ولى در پيرى اراده سست و تصميم پير است ، چيره
شدن بر قوا مشكلتر است .(71)
نردبان همه حقايق از براى عارف سالك همانا معرفت نفس است پس بر تو باد كه اين معرفت
را بدست آوردى كه شناخت نفس كليد همه كليدها و چراغ همه چراغ ها است و هر كس كه خود
را شناخت پروردگار خود را شناخته 0- است .(72)
10 - قرائت ظاهرى آيات قرآن كريم
سؤ ال :
متاءسفانه در قرائت قرآن كريم بيشتر به قرائت ظاهرى آيات توجه مى شود و به معنا و
تذكرات و اوامر و نواهى و كليه دستورات و برنامه هائى كه در اين كتاب نورانى و شريف
آمده كم توجهى مى شود استدعا دارد نظر خود را راجع به اين شيوه نادرست بفرمائيد؟
يكى از مكايد شيطان است كه انسان متعبّد را تا آخر عمر به الفاظ قرآن سرگرم مى كند
و از سرّ نزول قرآن و از حقيقت اوامر و نواهى و دعوت به معارف حقّه و اخلاق حسنه آن
بكلّى غافل مى كند. تازه بعد از پنجاه (سال ) قرائت معلوم شود كه از شدّت تغليظ و
تشديد و در آن از صورت كلام بكلّى خارج شده و يك صورت غريبى پيدا كرده .بلكه مقصود
آدابى است كه در شريعت مطهّره منظور شده است كه اعظم و عمده آنها تفكّر و تدبّر و
اعتبار به آيات آنست ، چنانچه سابقاً اشاره شد.(73)
و معلوم است كسى كه تفكّر و تدبّر در معانى قرآن كرد در قلب آن اثر كند و كم كم به
مقام متّقين رسد و اگر توفيق الهى شامل حالش شود.(74)
فرزندم ! با قرآن اين بُزرگ كتاب معرفت آشنا شو، اگر چه با قرائت آن ، و راهى از آن
به سُوى محبوب باز كُن و تصوّر نكن كه قرائت بدون معرفت اثرى ندارد كه اين وسوسه
شيطان است ، آخر، اين كتاب از طرف محبوب است براى تو و براى همه كس و نامه محبوب ،
محبوب است اگر چه عاشق و مُحِبّ، مفاد آنرا نداند و با اين انگيزه حُبِّ محبوب كه
كمال مطلوب است به سُراغت آيد و شايد دستت گيرد. ما اگر در تمام لحظات عمر به
شكرانه اينكه قرآن كتب ما است به سجده رويم از عُهده برنيامده ايم .(75)
من قائل بى خبر و بى عمل به دخترم مى گويم در قرآن كريم اين سرچشمه فيض الهى تدبّر
كن هر چند صرف خواندن آن ، كه نامه محبوب است به شنونده محجوب آثارى دلپذير دارد
لكن تدبّر در آن انسان را به مقامات بالاتر و والاتر هدايت مى كند (افلا يتدبّرون
القرآن ام على قلوب اقفالها).(76)
و تا اين قفل و بندها باز نگردد و به هم نريزد، از تدبّر هم آنچه نتيجه است حاصل
نگردد.(77)
از قرآن دور نيفتم ، در اين مخاطبه بين حبيب و محبُوب و مناجات بين عاشق و معشوق
اسرارى است كه جز او و حبيبش كسى را بر آن راه نيست و امكان راه يافتن نيز نمى
باشد.(78)
خداوند تعالى از نور معرفت خودش كه به وسيله قرآن القا شده است به ما هم بهره اى
عنايت فرمايد.(79)
و خداى تبارك و تعالى از نور هدايت خودش نصيب همه ما بفرمايد.(80)
11 - آداب باطنى قرائت قرآن كريم
سؤ ال :
استدعا دارد شرائط و آداب قرائت قرآن كريم را بفرمائيد؟ و يك سالك الى الله در حين
قرائت به چه موضوع بايد توجه داشته باشد؟ و چه شيوه عملى را بايد پيش خود نمايد.
پس انسان كه مى خواهد كلام خدا را قرائت كند و به آيات الهيّه ، قلب قاصى خود را
مداوا كند و با كلام جامع الهى شفاى امراض قلبيّه خود را بگيرد و با نور هدايت اين
مصباح منير غيبى و اين نورٌ على نور آسمانى طريق وصول به مقامات اخرويّه و مدارج
كماليّه را دريابد بايد اسباب ظاهريّه و باطنيّه آنرا فراهم كند و آداب صوريّه و
معنويّه آنرا فراهم كند، نه مثل ما كه اگر گاهگاهى هم تلاوت قرآن كنيم علاوه بر
آنكه از معانى و مقاصد آن و اوامر و نواهى و وعظ و زجر آن بكلّى غافليم ، و گويى
آياتى كه در آن ذكر اوصاف جهنّم و عذاب اليم آن يا بهشت و كيفيّات نعيم آن گرديده
به ما ربطى ندارد، و نعوذباللّه در خواندن كتاب قصّه حضور قلب ما بيشتر و حواس ما
جمعتر است از كتاب كريم خدايى ، از آداب ظاهّريه آن نيز غفلت كنيم .(81)
پس ، وظيفه سالك الى الله آن است كه خود را به قرآن شريف عرضه دارد و چنانچه ميزان
در تشخيص صحّت و عدم صحّت و اعتبار و لااعتبار حديث آن است كه آن را به كتاب خدا
عرضه دارند و آن چه مخالف آن باشد باطل و زخرف شمارند، ميزان در استقامت و اعوجاج و
شقاوت و سعادت آن است كه در ميزان كتاب الله درست و مستقيم درآيد. و چنانچه خُلق
رسول الله قرآن است خلق خود را با قرآن بايد متوافق كند تا با خلق ولى كامل نيز
مطابق گردد. و خلقى كه مخالف كتاب الله است زخرف و باطل است . و همچنين جميع معارف
و احوال قلوب و اعمال باطن و ظاهر خود را بايد با كتاب خدا تطبيق كند و عرضه دارد
تا به حقيقت قرآن متحقق گردد و قرآن صورت باطنى او گردد.(82)
عزيزا! از خواب گران برخيز، و اين امراض گوناگون را با قرآن و حديث علاج كن و دست
تمسّك به حبل اللّه متين الهى و دامن اولياء خدا زن ! پيغمبر خدا اين دو نعمت بزرگ
را براى ما گذاشت .(83)
كه به واسطه تمسّك به آنها از اين گودال ظلمانى طبيعت ، خود را نجات دهيم ، و از
اين زنجيرها و غُلها خلاصى پيدا كنيم ، و به سيره انبياء و اولياء متصف شويم .(84)
12 - دوستدار واقعى اهل بيت چه كسانى اند
سؤ ال :
اساساً چه كسى را ميتوان دوستدار واقعى خداوند و اهل بيت عليهم السّلام دانست و فرق
محب واقعى و كاذب را چگونه بايد بيابيم ؟ و چگونه اين محبت را در جان خود ميتوان
گسترش داد؟
بيچاره گمان مى كند به مجرّد دعوى تشيّع و حبّ اهل بيت طهارت و عصمت ، جواز ارتكاب
هر محرّمى را خداى نخواسته دارد و قلم تكليف - نعوذباللّه - از او(85)
برداشته شده ، بدبخت نمى داند كه شيطان بر او تعميه كرد، و در آخر عمر بيم آن است
كه محبّت بى مغز نيز بى فايده از دستش برود، و با كفّ تهى در صف نواصب اهل بيت
محشور گردد. آخر دعوى محبّت كسى (اگر) بيّنه نداشته باشد پذيرفته نيست . ممكن نيست
من با شما دوست باشم و محبّت و اخلاص داشته باشم و برخلاف تمام مقاصد و مطلوبات شما
اقدام كنم . درخت محبّت ثمره و نتيجه اش عمل بر طبق آنست و اگر اين ثمره را نداشته
باشد بايد دانست كه محبّت نبوده ، خيال محبّت بوده .(86)
ما اسيران نفس و شهوت ، خدا را براى خُرما مى خواهيم ، و دوست مطلق را فداى لذّات
نفسانيّه مى كنيم . و اين از بزرگترين خطاها است كه اگر دل ما حظّى از معرفت داشت و
جلوه [اى ] از محبّت در آن حاصل بود، بايد از خجلت بميريم ، و سرِ شرمسارى را تا
قيامت به زير افكنيم .(87)
معرفت خدا، حُب خدا آورد و اين حُبّ چون كامل شد، انسان را از خود منقطع كند. و چون
از خود منقطع شد، از همه عالم منقطع شود و چشم طمع به خود و ديگران نبندد و از رجز
شيطان و رجس طبيعت پاكيزه شود و نور ازل در باطن قلب او طلوع كند، و از باطن به
ظاهر سرايت كند و فعل وقول او نورانى شود و تمام قوا و اعضاء او الهى و نورانى شود.(88)
حبيبا! لَختى از خواب گران برخيز، و راه و رسم عاشقان درگاه را برگير، و دست و رويى
از اين عالم ظلمت و كدورت و شيطانيّت شستشو كن ، و پا به كوى دوستان نِه ، بلكه به
سوى كوى دوست حركتى كن .
13 - خودبينى اساس تمرد و نافرمانى بندگان
سؤ ال :
استدعا دارد حضرتعالى تحليل خود را درباره مسئله خودبينى بيان فرموده آنگاه راه
رهائى از اين رذيله را نيز بفرمائيد؟
هر چه بر ما بگذرد از اين حبّ نفس است ، از اين انانيّت است . ((اعدى
عدوك نفسك التى بين جنبيك )) يك همچه تعبيرى هست ، از همه دشمن
ها بدتر است ، از همه بتها بزرگتر است ، مادر بتها است . مادر بتها بت نفس شماست .
از همه بتها بيشتر انسان به اين [بت ] عبادت مى كند، توجهش به اين بيشتر است و تا
اين بت را نشكند نمى تواند الهى بشود، نمى شود هم بت باشد و هم خدا، اين نمى شود هم
انانيّت باشد و هم الهيّت باشد، تا از اين بيت ، از اين بت خانه از اين بت رها
نشويم و پشت نكنيم به اين بت و رو نكنيم به خداى تبارك و تعالى و از اين خانه خارج
نشويم يك موجودى هستيم به حسب واقع بت پرست ولو به حسب ظاهر خداپرست باشيم .
ما خدا را به لفظ مى گوئيم و آنكه در دل ما [هست ] است خودمان است ، خدا را هم براى
خودمان مى خواهيم ، اگر خدا [را] هم بخواهيم براى خودمان خواهيم ، لفظاً مى ايستيم
و نماز مى خوانيم : ((اياك نعبد و اياك نستعين ))
مى گوئيم ولى واقعاً عبادت ، عبادت نفس است وقتى توجه به خود باشد، همه جهات خودم
باشم ، همه چيز را براى خودم بخواهم .
همه اين گرفتارى هائى كه براى بشر است از اين نقطه به پا مى شود همه گرفتارى ها از
انانيّت انسان است ، تمام جنگ هاى عالم از اين انانيّت انسان پيدا مى شود مؤ من ها
با هم جنگ ندارند.(89)
اوّل بايد از اين بيت خارج شد اوّل قدم اين است كه انسان قيام كند، قيام ، للّه ،
بيدار بشود، خواب نباشد مثل ما، ما الا ن خوابيم در صورت بيدار، بيدارى حيوانى است
، و خواب انسانى ، ما خوابيم همه الا ن خوابيم وقتى كه موت حاصل شد آن وقت تنبّه
پيدا مى شود كه چه هياهو بوده است ؟(90)
پيغمبرها براى همين آمده بودند كه مردم را هدايت كنند به آن راهى كه مى رسند به آن
كمال مطلق و از اين حيرتها و از اين سرگشتگى ها نجات پيدا مى كنند، براى نجات انسان
است از اين ظلمت طبيعت به نور، بلكه از حجاب هاى نور و ظلمت براى ماوراى اينها. در
دعاى شعبانيه مى خوانيد: ((الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و
انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور))
ما را هدايت كن به آنجائى كه ديدگان قلوب ما، چشم هاى قلب ما، حجاب هاى نورانى هم
از بين بردارد، به تو برسد. اسلام آمده است كه انسان را از اين ضلالتى كه دارد، از
اين حجاب هائى كه دارد، حجاب هائى كه بالاتر از همه حجاب خودبينى است ، خود گُنده
بينى ، تا انسان يك چيزى دستش مى آيد يك غرورى در او پيدا مى شود و خودش را بزرگ مى
بيند، اسلام آمده است كه سركوب كند اين غرور را، مادامى كه انسان خودش را مى بيند
نمى تواند به آن راهى كه راه هدايت است دست پيدا بكند. بايد پا بگذارد روى اين ،
اول امر اين است كه پا بگذارد روى اين شهواتى كه دارد، هواهاى نفسانيه اى كه دارد.(91)
انسان چون خودش را خيلى دوست دارد، خيال مى كند كه هر كارى كه مى كند خوب است و هر
كارى كه مى كند براى خداست ، لكن اگر خودش را عرضه كند به يك كسى كه خدا را مى
شناسد، آنوقت به او مى فهماند كه نه كار تو براى خودت بوده ، همه كارها براى خودت
است ، اگر رسيدى به آنجائى كه اين خود را كنار بگذارى و كار بكنى اين كار را براى
خود نيست قهراً وقتى خود نباشد ديگر نزاع هم نيست دعوا هم نيست . انبيا با هم نزاع
نداشتند، همه انبيا اگر جمع بشوند در يك جائى با هم هيچ اختلافى ندارند براى اينكه
وجهه ، وجهه واحد است و خود كنار رفته است ديگر خودى در كار نيست . ((جزنا
و هى الخامده )) اين در روايتى است كه مى فرمايد كه ما از اين
صراط، اين صراط را مى گويند كه در متن جهنم است يعنى رو نيست كه اينكه آب از زيرش
مى رود وسط است ، مثل يك پلى كه وسط آب غرق شده باشد پل در آن ، - صراط - محيط هست
جهنم بر صراط، و شما بايد از آنجا عبور كنيد نه اينكه آن بالا هست و ما مى افتيم
تويش ، خير، وسط است اگر چنانچه توانستيد عبور كنيد. مؤ من وقتى كه مى خواهد عبور
كند عبور بايد بكند، جهنم هم هست برايش ، لكن جهنم صدا مى كند كه نور من را دارى از
بين مى برى زود رد شو.(92)
اگر وضع اين باشد كه قدرت طلبى در كار بيايد و كار اين كه : من اين طور بايد باشم ،
بشود، بداند كه اين از شيطان است ، شيطان اين تزريق را از ابتدا كرده است و ما را
هم از اين راه ، بيشتر از جاهاى ديگر مى تواند بازى بدهد، كه تو فلانى هستى ! تو چه
هستى ! ديگران چى اند! از اين معانى . هيچ فرقى ما بين آن آدمى كه به حسب ظاهر
قدرتمند دنياست و دارد باز هم دنبال قدرت مى گردد، با آن آدم زاهدى كه توى يك صومعه
نشسته است ، در اين جهت فرق نيست كه اگر هر دوشان بگويند: من اين طور! اين زاهد
بگويد: من اين زاهد هستم ! من چه ! يا آن بگويد: من قدرتمند هستم ! هر دويش از
شيطان است ، بلكه اين فسادش بيشتر از آن است ، خودخواهى هميشه اسباب اين است كه
انسان را به فساد بكشد. تمام فسادهايى كه در عالم پيدا مى شود، از خودخواهى پيدا مى
شود، از حب جاه ، از حب قدرت ، از حب مال ، از امثال اينهاست و همه اش برمى گردد به
حب نفس و اين
((بُت )) از همه بزرگتر است و شكستنش هم
از همه مشكل تر است . تعقيب كنيد كه اگر نمى توانيد به تمام معنا بشكنيد - كه مى
توانيد انشاءاللّه - مشغول باشيد به شكستن دست و پاى يك همچو بتى . اگر رهايش كنيد
شما را به هلاكت مى كشاند. اين طور نيست كه ما را رها كند، ما يك معصيتى بكنيم ما
را رها كند، يك كار ديگرى بكنيم زيادتر ما را رها كند. درجه به درجه پيش مى برد تا
آن جايى كه دين انسان را از دست انسان مى گيرد اين يك مساله طبيعى است كه شغل شيطان
هم همين است .(93)
14 - علت و ريشه معاصى
سؤ ال :
اساساً چرا انسان دچار معصيت مى شود و چه بايد كرد تا از غيبت كه در روايات از زنا
بدتر شمرده شده پرهيز كرد؟
عصمت كه در انبياء است دنبال باور است ، باورش وقتى آمد ممكن نيست تخلّف كند، شما
اگر باورتان آمد كه يك آدمى شمشيرش را كشيده است اگر كلمه اى برخلاف او بگوئيد گردن
شما را مى زند نسبت به او معصوم مى شويد، يعنى ديگر امكان ندارد (خلافى ) از شما
صادر بشود، براى اينكه شما خودتان را مى خواهيد.(94)
اگر كسى باورش بيايد كه غيبت ((ادام كلاب النار))
است . كسى كه غيبت بكند كلب هاى آتش (جهنّم ) او را مى بلعند، غيبت نمى كند، نه
بلعيدنى كه معدوم بشود و تمام بشود، بلعيدنى كه هست (و معدوم نمى شود) آدم . اينكه
ما خداى نخواسته يك وقت غيبت مى كنيم ، براى اين است كه باورمان نيامده است آنجا
(قيامت ) را، آدمى كه باورش بيايد كه تمام كارهائى كه در اينجا انجام مى دهد يك
صورتى در آن عالم دارد، اگر خوب است صورت خوب و اگر بد است صورت بدو (بداند كه )
حساب در كار است ، و هر كارى حساب دارد. حالا تفصيل قضيّه را (هم نداند) اگر چنانچه
غيبت بكند در آنجا محاسبه است ، جهنّم است ، اگر اذيت كند مؤ منين را در جهنّم است
و اگر خيرات و مبرّات داشته باشد در بهشت است (خلاف اين باور عمل نمى كند) كسى كه
باورش آمده باشد، نه اينكه (فقط) كتاب خوانده باشد و عقلش ادراك كرده باشد، بين
ادراك عقلى و باور نفسانى و قلبى ((اين قلب را نمى گويم
)) خيلى فاصله است ، بسيارى وقتها انسان يك چيزى را عقلاً ادراك مى كند ليكن
چون باورش نيامده تبعيّت نمى كند، آن وقتى كه باورش بيايد تبعيّت مى كند.(95)
طبق بعضى آيات به تفسير برخى از روايات
(96)
اعمال انسان به رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السّلام رضه مى
شود و از نظر مبارك آنان مى گذرد. وقتى كه آن حضرت به اعمال شما نظر كنند و ببينند
كه از خطا و گناه انباشته است چقدر ناراحت و متاءثر مى گردند؟ نخواهيد كه رسول خدا
ناراحت و متاءثر شوند، راضى نشويد كه قلب مبارك آن حضرت شكسته و محزون گردد، وقتى
آن حضرت مشاهده كند كه صفحه اعمال شما مملو از غيبت و تهمت و بدگويى نسبت به
مسلمانان مى باشد و تمام توجه شما هم به دنيا و ماديت است و قلوب شما از بغض ، حسد،
كينه ، و بدبينى به يكديگر، لبريز شده ممكن است در حضور خداى تبارك و تعالى و
ملائكة اللّه خجل گردد كه امت و پيروان او نسبت به نعم الهى ناسپاس بوده و
اينگونه افسار گسيخته و بى پروا به امانات خداوند تبارك و تعالى خيانت مى كنند.
فردى كه به انسان مربوط است (اگر چه نوكر انسان باشد) اگر خلافى مرتكب شد، مايه
خجلت انسان مى گردد، شما مربوط به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله هستيد، شما با
ورود به حوزه هاى علميه خود را به فقه اسلام ، رسول اكرم و قرآن كريم مرتبط ساخته
ايد. اگر عمل زشتى مرتكب شديد به آن حضرت برمى خورد، بر ايشان گران مى آيد ممكن است
خداى نخواسته شما را نفرين كند. راضى نشويد كه رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و
ائمه اطهارعليهم السّلام نگران و محزون گردند.(97)
15 - آداب باطنى حج
سؤ ال :
استدعا دارد بعضى از مراتب معنوى و باطنى سفر حج را بيان فرمائيد؟
سفر حج ... سفر تحصيل دنيا نيست سفر الى اللّه است . شما داريد به طرف خانه خدا مى
رويد. تمام امورى كه داريد انجام مى دهيد به طور الوهيت بايد انجام بدهيد. سفرتان
از اينجا كه شروع مى شود ((وفد)) الى
اللّه است ، سفر به سوى خداى تبارك و تعالى است . بايد همانطورى كه مسافرين الى
اللّه مثل انبياعليهم السّلام و بزرگان از دين ما مسافرتشان الى اللّه در تمام زمان
حياتشان بوده است و يك قدم تخلف نمى كردند از آن چيزى كه برنامه وصول الى اللّه
بوده است ، شما هم الان ((وفود)) الى
اللّه داريد مى رويد. شما در آنجا كه مى رويد، در ميقات كه مى رويد لبيك به خدا مى
گوئيد، يعنى تو دعوت كردى و ما اجابت . مبادا يك عملى انجام بدهيد كه خداى تبارك و
تعالى بفرمايد كه خير شما را من قبول ندارم براى اينكه شما اسلامى نيستيد... اين
سفر الهى را شما مى رويد رجم شيطان مى كنيد. اگر چنانچه خداى نخواسته خودتان از
جنود شيطان باشيد رجم خودتان را هم مى كنيد. شما بايد رحمان ، رحمان بشويد تا
رجمتان رجم رحمان و جنود رحمان به شيطان باشد.(98)
لبيك هاى مكرر از كسانى حقيقت دارد كه نداى حق را به گوش جان شنيده و به دعوت الله
تعالى به اسم جامع جواب مى دهند مساءله مساءله حضور در محضر است و مشاهده جمال
محبوب ، گويى گوينده از خود در اين محضر بيخود شده و جواب دعوت را تكرار مى كند و
دنباله آن سلب شريك به معناى مطلق آن مى نمايد كه اهل الله مى دانند نه شريك در
الوهيت فقط گرچه سلب شريك در آن نيز شامل همه مراتب تا فناى عالم در نظر اهل معرفت
است و حاوى جميع فقرات احتياطى و استحبابى است مثل ((الحمدلك و
لنعمة لك )) و حمد را اختصاص مى دهد به ذات مقدس ، همچنين نعمت
را، و نفى شريك مى كند، و اين نزد اهل معرفت غايت توحيد است و به اين معناست كه هر
حمدى و هر نعمتى كه در جهان هستى تحقق يابد حمد خدا و نعمت خداست بدون شريك و در هر
موقف و مشعرى و وقوف و حركتى و سكون و عملى ، اين مطلب و مقصد اعلى جارى است و خلاف
آن ، شرك به معناى اعم است كه همه ما كوردلان به آن مبتلا هستيم ... لبيك هاى شما
جواب دعوت حق تعالى باشد و خود را محرم براى وصول به آستانه محضر حق تعالى نماييد و
لبيك گويان براى حق ، نفى شريك به همه مراتب كنيد و از ((خود))
كه منشاء بزرگ شرك است به سوى اوجل و اعلى هجرت نماييد و اميد است براى جويندگان ،
آن موتى كه دنبال هجرت است حاصل آيد و اجرى را كه على الله است دريافت نمايند و اگر
جهات معنوى به فراموشى سپرده شود گمان نكنيد كه بتوان از چنگال شيطان نفس رهايى
يابيد و تا در بند خويشتن خويش و هواهاى نفسانى خود باشيد نمى توانيد جهاد فى سبيل
الله و دفاع از حريم الله نماييد.(99)
مساءله قربانى فرزند يك باب است كه به حسب البته ديد نوع بشر مساله مهمى است لكن آن
چيزى كه مبدا اين عمل مى شود آن چيزى كه مقابله ما بين پدر و پسر را در آن جا متحقق
مى كند، اين يك مسائل قلبى و روحى و معنوى است فوق اين مسائلى كه ماها مى فهميم ،
ما همه مى گوييم كه ايثار كرد، قربانى كرد، و واقعاً اين طور بوده است خوب مهم هم
هست لكن آيا در نظر ابراهيم عليه السّلام هم ايثار بوده است ؟ ابراهيم هم در نظرش
اين بوده است كه حالا يك چيزى ، تحفه اى مى برد پيش خدا؟ اسماعيل هم سلام الله عليه
در نظرش بوده كه يك جانفشانى دارد مى كند براى خدا؟ يا مساءله اين نيست ، اين
مساءله اى است كه تا نفسانيت انسان هست ، خوديت انسان هست ، ايثار اسمش هست من
ايثار مى كنم در راه خدا فرزندم را من ايثار مى كنم در راه خدا جان خودم را، اين
براى ما مهم است ، و زياد مهم است براى ابراهيم نيست مساله اين ، ايثار نيست .
ابراهيم خودى نمى بيند تا ايثارى كرده باشد، اسماعيل خودى نمى بيند تا ايثار كرده
باشد ايثار اين است كه من هستم و تو هستى و عمل من و براى تو و ايثار. اين در نظر
بزرگان اهل معرفت و اولياى خدا شرك است در عين حالى كه در نظر ما كمال بزرگى است ،
ايثار بزرگى است .(100)