خورشيد عرفان
شامل : چهل سؤ ال عرفانى و اخلاقى از امام خمينى

محمد رضا رمزى اوحدى

- ۳ -


16 - جايگاه تفكر در سير و سلوك

سؤ ال :

در قرآن كريم و روايات به مسئله تفكر تاءكيد زيادى شده اين مطلب را در لسان عرفاء نيز تصريح آنها شده است علت اهميت تفكر در مبحث سير و سلوك و جايگاه آنرا را اشاره فرمائيد؟ سپس در خصوص ‍ آثار معنوى تفكر و پى آمدهاى عرفانى آن راهنمايى لازم را فرمائيد؟

بدان كه از براى تفكّر، فضيلت بسيار است . و تفكّر مفتاح ابواب معارف و كليد خزاين كمالات و علوم است و مقدّمه لازمه حتميّه سلوك انسانيّت است . و در قرآن شريف و احاديث كريمه ، تعظيم بليغ و تمجيد كامل از آن گرديده و از تارك آن تعيير و تكذيب شده .
و در كافى شريف ، سند به حضرت صادق عليه السّلام رساند: ((افضل العبادة ادمان دمان التّفكّر فى اللّه و فى قدرته .))(101)
و پس از اين ذكرى از اين حديث پيش مى آيد و در حديث ديگر يك ساعت تفكّر را از عبادت يك شب بهتر دانسته . و در حديث نبوى صلّى اللّه عليه و آله است كه : تفكّر يك ساعت از عبادت يك سال بهتر است . و در حديث ديگر است كه تفكّر يك ساعت ، بهتر است از عبادت شصت سال ، و در حديث ديگر هفتاد سال ، و از بعض علماى فقه و حديث ، هزار سال هم ، حديث شده .(102)
يكى ديگر از درجات تفكّر، فكرت در لطايف صنعت و اتقان آن و دقايق خلقت است به قدرى كه در طاقت بشر است . و نتيجه آن علم به مبداء كامل و صانع حكيم است .(103) آيا پس از اين تفكّر، عقل شما محتاج به مطلب ديگرى است براى آن كه اذعان كند به آن كه يك موجود عالِم قادر حكيمى كه هيچ چيزش شبيه موجودات ديگر نيست ، اين موجودات را با اين همه حكمت و نظام و ترتيب متقن ايجاد فرموده ؟ ((اءفى اللّه شكّ فاطرالسّموات والارض .))(104) اين همه صنعت منظّم كه عقول بشر از فهم كليّات آن عاجز است ، بى ربط و خود به خود پيدا نشده . كور باد چشم دلى كه حقّ را نبيند، و جمال جميل او را در اين موجودات مشاهده نكند. نابود باد كسى كه با اين همه آيات و آثار، باز در شكّ و ترديد باشد. ولى چه كند انسان بيچاره كه گرفتار اوهام است ؟ اگر شما تسبيح خود را ارائه دهيد و دعوى كنيد كه اين تسبيح خود به خود بدون آن كه كسى او را تنظيم كرده باشد، منظّم شده ، همه افراد بشر به عقل شما مى خندند. مصيبت آنجا است كه اگر ساعت بغلى را در آورده ، همين دعوى را درباره آن نيز نمايد، آيا شما را از زمره عقلا خارج مى كنند (يا نه ؟) و تمام عقلاى عالم ، شما را رمى به جنون مى كنند يا نه ؟ آيا كسى كه اين نظام ساده جزئى را از رشته علل و اسباب خارج دانست ، بايد گفت مجنون است و از حقوق عقلا بايد او را محروم دانست ؟(105)
ما اگر ساعتى تفكّر كنيم در مُوجودات عالم ، كه خود نيز از آنهائيم و بيابيم كه هيچ موجودى از خود چيزى ندارد و آنچه به او و همه رسيده ، الطافى است الهى و موهبتهائى است عاريت ، و الطافى كه خداوند منّان به ما فرموده چه قبل از آمدن ما به دنيا و چه در حال زيستن از طفوليت تا آخر عمر و چه پس از مرگ به واسطه هدايت كنندگانى كه ماءمور هدايت ما بوده اند شايد بارقه اى از حُبّ او - جَلَّ و عَلا - كه محجوب از آن هستيم ، در ما پيدا شود و پوچى و بى محتوائى خود را دريابيم و راهى به سُوى او - جَلَّ و عَلا - براى ما باز شود.(106)

17 - هجرت الى الله يعنى چه

سؤ ال :

استدعا دارد در خصوص سفر معنوى و به يك معنا هجرت الى الله يك سالك بياناتى را بفرمائيد؟

سپس آثار هجرت در نفس آدمى را نيز بفرمائيد؟ يك اشخاصى هستند كه از اين چاه (نفس ) بيرون آمده اند، هجرت كرده اند. ((و من يخرج من بيته مهاجراً الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله ))(107) يك احتمالش اين است كه اين هجرت يك هجرت از خود به خدا باشد، بيت ، نفس خود انسان باشد، يك طائفه اى هستند كه خارج شده اند و هجرت كرده اند از اين بيت ظلمانى ، از اين نفسانيت ((مهاجراً الى الله و رسوله )) تا رسيده اند به آنجائى كه ((ادركه الموت ))، به مرتبه اى رسيده اند كه هيچ ديگر از خود چيزى ندارند، موت مطلق ، و اجرشان هم ((على الله )) است ، ديگر بهشت مطرح نيست ديگر تنعّمات مطرح نيست ، فقط الله است ، ... يك طايفه اى هم مثل ما هستند كه اصلاً هجرتى نيست در كارشان ، ما در همين ظلمت ها هستيم ، ما به دنيا و به طبيعت بالاتر از آن انسانيت خودمان ، در اين چاه محبوسيم ، مادر، بيت ، هستيم ! يعنى در بيت نفسانيت (و هجرت نكرده ايم !) و نمى بينيم مگر خودمان را، هر چه مى خواهيم ، براى خودمان مى خواهيم خود است ، غير از خود هيچ (مطرح ) نيست ، ما تا حالابه فكر اين نيافتاده ايم كه هجرتى بكنيم ، ما هر چه فكر داريم صرف همين جا مى شود، ما به همين جا (يعنى دنيا) فكر مى كنيم . تمام نيروهاى الهى كه به ما امانت داده اند آنطورى كه هست ردشان نمى كنيم .(108)
اى حبيب من ! سعى و كوشش كن تا به مقام شهود برسى كه شهيد، سعيد است و سعادت با شهادت توام است و كوشش كن تا عاشق روى دلدار شوى كه هر كس كشته عشق شد شهيد كشته شده است .
زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت
كانكه شد كشته او نيك سرانجام افتاد
مگر ممكن است كه بدون كندن نعلين شهوت و غضب از پاى نفس و بدون ترك هوى و يكباره دل به حضرت مولا بستن به طور قرب رسيد؟(109) ... پس اى دوست از خواب بيدار شو و با ديده حقيقت و بصيرت به پروردگار خويش بنگر و مباد كه از زمره نادانان باشى .(110) ...
بايد دانست كه نفس انسانى چون آيينه اى است در اوّل فطرت ، مصفّى و خالى از هر گونه كدورت و ظلمت است . پس اگر اين آئينه مصفّاى نورانى با عالم انوار و اسرار مواجه شد - كه مناسب با جوهر ذات او است - كم كم از مقام نقص نورانيّت به كمال روحانيّت ترقّى كند تا آن جا كه از تمام كدورات و ظلمات رهائى يابد، و از قريه مظلمه طبيعت و بيت معظلم نفسيّت خلاصى يابد و هجرت كند، پس نصيب او مشاهده جمال جميل گردد و اجر او بر خدا واقع شود... و اگر مرآت مصفّاى نفس را مواجه با عالم كدورت و ظلمت و دار طبيعت كه اسفل سافلين است - كند به واسطه مخالف بودن آن با جوهر ذات او كه از عالم نور است ، كم كم كدورت طبيعت در او اثر كند، و او را ظلمانى و كدر كند، و غبار و زنگار طبيعت وجه مرآت ذات او را فرا گيرد. پس ، از فهم روحانيات كور شود و از ادراك معارف الهيّه و فهم آيات ربّانيّه محروم و محجوب شود. و كم كم اين احتجاب و حمق روزافزون گردد تا آن كه نفس ، سّجينى و از جنس سّجين گردد.(111)
اگر سالك در سلوك الى اللّه يكى از حظوظ نفسانيّه را طالب باشد، ولو وصول به مقامات بلكه گرچه وصول به قرب حق كه براى رسيدن خود به قرب حق باشد، اين سلوك الى اللّه نيست ، بلكه سالك خارج از بيت نشده ، بلكه مسافر در جوف بيت است از گوشه اى به گوشه اى و از زاويه اى به زاويه اى . پس ، سفر اگر در مراتب نفس شد و براى رسيدن به كمالات نفسانيّه ، سفر الى اللّه نيست بلكه من النّفس الى النّفس است ، ولى سالك را براى سفر الى اللّه اين سفر ناچار پيش آمد كند. و جز كمّل از اولياءعليهم السّلام نتواند كسى سفر ربّانى بى سفر نفسانى كند؛ فقط اين شاءن براى كمّل است ؛ و شايد آيه شريفه سلام هى حتى مطلع الفجر(112) اشاره به اين سلامت از تصرّفات شيطانى و نفسانى باشد در جميع مراتب سير در ليالى مظلمه طبيعت ، كه براى كمّل ليلة القدر است تا طلوع فجر يوم القيمة ، كه براى كمّل رؤ يت جمال احديّت است . و امّا غير آنها، در جميع مراتب سير به سلامت نيستند، بلكه در اوائل امر هيچ سالكى از تصرّفات شيطانيّه خارج نيست .(113)
در هر حال انسان بايد يك يك از اخلاق قبيحه فاسده را در نظر گرفته ، به واسطه خلاف نفس از مملكت روح خود بيرون كند. وقتى غاصب بيرون رفت ، صاحب خانه خودش مى آيد، محتاج به زحمت ديگرى نيست ، وعده خواهى نمى خواهد چون كه مجاهده نفس در اين مقام به اتمام رسيد و انسان مُوَفَّقْ شد كه جنود ابليس را از اين مملكت خارج كند، و مملكتش ‍ را (محلّ) سكناى ملائكه اللّه و مَعْبَدِ عباداللّه الصالحين قرار داد، كار سلوك الى اللّه آسان مى شود و راه مستقيم انسانيّت ، روشن و واضع مى گردد.(114)
پس ، مادامى كه اعضاء و قلب در تصرف شيطان يا نفس است ، معبد حق و جنود الهيه مغضوب است و عبادت حق تعالى در آنها صورت نگيرد و جميع عبادات براى شيطان يا نفس واقع شود و به هر اندازه كه از تصرف جنود شيطان خارج شد، مورد تصرف جنود رحمانى شود.(115)
بارالها! ما را مهاجرالى الله و رسوله قرار ده و به فنا برسان .(116)

18 - صبر و مسائل پيرامون آن

سؤ ال :

استدعا دارد در خصوص مشخصه هاى افرادى كه اهل جزع و فزع اند مطالبى را بفرمائيد آنگاه در خصوص مفهوم راضى بودن به قضاى الهى راهنمائيمان فرمائيد؟

انسان غيرصابر و بى شكيبا، زبانش به شكايت پيش هر كس و ناكس باز شود. و اين علاوه بر رسوايى پيش مردم و معروفيّت به سست عنصرى و كم ثباتى و افتادن از نظر خلق ، پيش ملائكة اللّه و در درگاه قدس و ربوبيّت از ارزش مى افتد. بنده يى كه نتواند يك مصيبت كه از حقّ و محبوب مطلق به او مى رسد، تحمّل كند، و انسانى كه از ولىّ نعمت خود كه هزاران هزار نعمت ديده ، و هميشه مستغرق نعمت هاى او است ، يك بليّه ديد زبان به شكايت پيش خلق گشود، چه ايمانى دارد؟ و چه تسليمى در مقام مقدّس حقّ دارد؟ پس درست است كه گفته شود كسى كه صبر ندارد، ايمان ندارد. اگر تو به جناب ربوبى ايمان داشته باشى و مجارى امور را به يد قدرت كامله او بدانى ، و كسى را متصرّف در امور ندانى ، البتّه از پيش ‍ آمدهاى روزگار از بليّات وارده ، شكايت پيش غيرحقّ تعالى نكنى . بلكه آن ها را به جان و دل بخرى و شكر نعم حقّ كنى (117)
پس اى عزيز! مطلب بس مهمّ و راه خيلى خطرناك است . از جان و دل بكوش و در پيش آمدهاى دنيا، صبر و بردبارى را پيشه خود كن ، و در مقابل بليّات و مصيبات ، مردانه قيام (كن ) و به نفس بفهمان كه جزع و بى تابى ، علاوه بر آن كه خود ننگى بزرگ است ، براى رفع بليّات و مصيبات فايده يى ندارد. و شكايت از قضاى الهى و اراده نافذه حق ، پيش مخلوقِ ضعيفِ بى قدرت و قوّه ، مفيد فايده نخواهد بود.(118)
آن همه مشقت هايى كه ايشان ديدند.(119) از قريب و از غيرقريب ديدند و بعد از آن هم همين طور، مسلمين ديده اند، ائمه ما ديده اند، اميرالمؤ منين ديده است . خوب ! آنها براى اسلام چون بوده ، به ذائقه شان شيرين بوده ، ما بايد كوشش كنيم كه ذائقه مان را يك همچو ذائقه اى قرار بدهيم كه براى ما هر چيز شيرين باشد. رضاى به قضاى خدا، معنايش همين است كه يك وقت تسليم است ، آدم تسليم مى شود، خوب ، ما سلميم . يك وقت رضاست به آنچه او مى كند، اين ديگر فرق نمى كند بين اين كه آن كسى كه راضى است ، فرق نمى كند بين اين كه از او بلا برسد يا اين كه از او نعمت برسد، همه را نعمت مى داند. مى گويد از آن است ، از محبوب من است .(120)

19 - غفلت و آثار مربوط به آن

سؤ ال :

در بررسى ريشه اصلى گناهان چندين مطلب وجود دارد كه ريشه هاى اصلى آن مسئله غفلت و دنياطلبى از همه بيشتر مطرحند خواهشمنديم راجع به اين مطالب توضيحى فرمائيد؟

انسان بايد مثل طبيب و پرستار مهربان از حال خود مواظبت نمايد، و مهار نفس سركش را از دست ندهد كه به مجرّد غفلت ، مهار را بگسلاند و انسان را به خاك مذلّت و هلاكت كشاند، و در هر حال به خداى تعالى پناه برد از شرّ شيطان و نفس امّاره .(121)
انسان اگر در جميع احوال و پيش آمدها به ياد حقّ تعالى باشد، و خود را در پيشگاه آن ذات مقدّس حاضر ببيند، البتّه از امورى كه خلاف رضاى او است ، خوددارى كند و نفس را از سركشى جلوگيرى كند. اين همه مصيبات و گرفتارى به دست نفس امّاره و شيطان رجيم از غفلت از ياد حقّ، و عذاب و عقاب او است . غفلت از حقّ، كدورت قلب را زياد كند و نفس و شيطان را بر انسان چيره كند، و مفاسد را روزافزون كند، و تذكّر و يادآورى از حقّ، دل را صفا دهد و قلب را صيقلى نمايد، و جلوه گاه محبوب كند، و روح را تصفيه نمايد و خالص كند و از قيد اسارت نفس انسان را براند. و حبّ دنيا (را كه ) منشاء خطيئات و سرچشمه سيئات است از دل بيرون كند، و همّ راهمّ واحد كند و دل را براى ورود صاحب منزل ، پاك و پاكيزه نمايد.
پس اى عزيز! در راه ذكر و ياد محبوب ، تحمّل مشاقّ هر چه بكنى ، كم كرده اى . دل را عادت بده به ياد محبوب ، بلكه به خواست خدا، صورت قلب ، صورت ذكر حقّ شود. و كلمه طيّبه لااله الاّاللّه صورت اخيره و كمال اءقصاى نفس گردد، كه از اين زادى بهتر براى سلوك إ لى اللّه و مُصلحى نيكوتر براى معايب نفس و راهبرى خوب تر در معارف الهيّه يافت نشود.(122)
ما با اين همه بار گناهان و خطايا هيچگاه در فكر مرجع و معاد خود نيستيم . گويى براى ما برات آزادى از جهنّم و امنيّت از عذاب نازل شده . اين نيست جز آنكه حبّ دنيا پنبه در گوش ما كرده و كلمات اولياء را اصغا نمى كنيم .(123)
اگر انسان يقين كند و ايمان بياورد كه تمام عوالم ظاهر و باطن محضر ربوبى است و حق تعالى در همه جا حاضر و ناظر است ، با حضور حق و نعمت حق امكان ندارد مرتكب گناه شود. انسان در مقابل يك بچه مميز گناه نمى كند كشف عورت نمى نمايد، چطور شد كه در مقابل حق تعالى و در محضر ربوبيت كشف عورات مى كند؟ از هيچ جنايتى واهمه و مضايقه ندارد؟ براى اينست كه به حضور كودك ، ايمان دارد ولى بمحضر ربوبيت اگر علم داشته باشد ايمان ندارد بلكه بر اثر كثرت معاصى كه قلب او تاريك و سياه شده اينگونه مسائل و حقايق را اصلا نمى تواند بپذيرد، احتمال صحت و واقعيت آن را هم شايد نمى دهد؛ واقعاً اگر انسان احتمال بدهد (لازم نيست يقين داشته باشد) كه اين خبرهايى كه در قرآن كريم آمده ، وعده ها و وعيدهايى كه داده شده ، راست است در اعمال و كردار خود تجديد نظر نموده ، اينطور افسار گسيخته و بى پروا پيش نمى تازد. شما اگر احتمال بدهيد كه در مسيرى درنده اى وجود دارد و ممكن است اذيتى به شما برساند، يا شخص مسلحى ايستاده كه شايد متعرض شما گردد از پيمودن آن راه خوددارى ورزيده توقف مى كنيد و در مقام تحقيق و صحت و سقم آن برمى آئيد. آيا ممكن است كسى وجود جهنم و خلود در نار را احتمال دهد مع الوصف مرتكب خلاف شود؟(124)
خدا نكند انسان به امراض بى درد مبتلا گردد، مرضهائى كه درد دارد انسان را وادار مى كند كه در مقام علاج برآيد، به دكتر و بيمارستان مراجعه كند، ليكن مرضى كه بى درد است و احساس نمى شود بسيار خطرناك مى باشد وقتى انسان خبردار مى گردد كه كار از كار گذشته است .
مرضهاى روانى اگر درد داشت باز جاى شكر بود بالاخره انسان را به معالجه و درمان وامى داشت ولى چه توان كرد كه اين امراض خطرناك درد ندارد، مرض غرور و خودخواهى بى درد است ، معاصى ديگر بدون ايجاد درد، قلب و روح را فاسد مى سازد اين مرضها نه تنها درد ندارد بلكه ظاهر لذتبخشى نيز دارد، مجالس و محافلى كه به غيبت مى گذرد، خيلى گرم و شيرين است ، حب نفس و حب دنيا كه ريشه همه گناهان است .(125) لذتبخش ‍ مى باشد.(126)
و قهراً انسان اگر از مرضى لذت برد و درد هم نداشت دنبال معالجه نخواهد رفت و هر چه به او اعلام خطر كنند كه اين مرض كشنده است باور نخواهد كرد.(127)

20 - خوداتكائى بدترين تكيه گاه

سؤ ال :

اتكاء و اطمينان به خود داشتن دقيقاً در مقابل اتكاء به خداوند داشتن مطرح است و خود اطمينانى يكى از بزرگترين آفات سير و سلوك مى باشد استدعا دارد در اين مورد ما را با نفس نفيس و نورانى خود راهنمايى فرمائيد؟

گاهى گمان مى كنيم كه تحصيلات ما براى خداست و از مكايد شيطان و نفس غفلت داريم براى آنكه حبّ نفس پرده ضخيم بزرگى است كه معايب ما را بر ما پوشانده . و از اين جهت اولياء و ائمّه اطهار عليهم السّلام براى فهماندن خود ما نيز آثار و علائمى جهت امتياز ذكر فرمودند كه ما خود را به آن بشناسيم و نفس خويش را محك كنيم و بيهوده حسن ظنّ به خود نداشته باشيم .(128)
پس بهتر آن است كه سالك الى اللّه پاى سلوك خود را بشكند و از اعتماد به خود و ارتياض و عمل خود يكسره برائت جويد و از خود و قدرت و قوت خود فانى شود و فنا و اضطرار خود را هميشه در نظر گيرد تا مورد عنايت شود و راه صد ساله را با جذبه ربوبّيت يك شبه طىّ نمايد و لسان باطن و حالش در محضر قدس ربوبيّت با عجز و نياز عرض كند: امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء...(129)
از حيله هاى نفسانى غافل مشو كه نفس و شيطان در كمين هستند و در پى فرصت مى گردند كه انسان را از راه حق برگردانند. هيچ گاه به كمالات خود مغرور مشو، كه غرور از شيطان است . هميشه به خود بدبين باش ، و از سوء عاقبت در ترس و هراس باش . و اگر ديدى در تو از اين علوم اعجاب و خودبينى و خودپسندى حاصل شده است ، بدان كه طعمه ابليس شدى و از راه سعادت دور افتادى . و آن گاه نظر كن ببين جز پاره [اى ] اصطلاحات بى مغز، چه در دست دارى ؟ آيا مى توان با اين اصطلاحات ، ملائكة اللهِ غلاظ و شداد را جواب داد؟ آيا مى شود با هيولى و صورت و معانىِ حرفيه و مانند اينها، خداى عالم را بازى داد؟ گيرم در اين عالم كه كشف سراير نمى شود، بتوان به بندگان خدا تدلّل و تكبّر كرد و با آنها با تحقير و توهين رفتار كرد، آيا مى توان در قبر و قيامت هم باز با همين پاى چوبين رفت و از صراط هم مى توان با اين پاى چوبين گذاشت ؟ علم قرآن و حديث ، بايد اصلاح حال تو را كند و اخلاق دوستان خدا را در تو ايجاد كند، نه پس از پنجاه سال تحصيل علوم دينى ، به صفات شيطانى تو را متّصف كند.(130)
پس هيچ گاه از خود نبايد غفلت كند، و به كمال خود نبايد مغرور شود، و از خود و احوال نفس خود و مراعات آن نبايد نسيان كند، و در جميع احوال از تمسّك به عنايات خفيه حق تعالى غفلت نكند، و به خود و سلوك و رياضت و علم و تقواى خود به هيچ وجه اعتماد نكند، كه از بزرگترين مهالك انسانيت و وساوس شيطانيت است كه سالك را از ياد خود نيز مى برد، چنانچه حق تعالى فرمايد: (و لا تكونوا كالذين نسواللّه فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون ) و اگر حس آن نمود كه جنود جهل ، حزب شيطان در باطن ذات و مملكت روح او غالب است ، با هر جديت و رياضتى شده ، مملكت باطن خود را از جنود شيطانى خالى ، و دست تصرف ديو پليد را از آن كوتاه كند.(131)
از وظايف بزرگ سالك الى اللّه و مجاهد فى سبيل اللّه ، آن است كه در خلال مجاهده و سلوك ، از اعتماد به نفس بكلّى دست كشد و جبلّتاً(132) متوجّه به مسبّب الاسباب و فطرتاً متعلّق به مبداءالمبادى گردد، و از آن وجود مقدس ، عصمت و حفظ، طلب كند و به دست گيرىِ آن ذات اقدس ‍ اعتماد كند و در خلوات تضرّع به حضرتش ببرد و اصلاح حالش را با كمال جدّيّت در طلب بخواهد كه جز ذات مقدّس او پناهى نيست .(133)

21 - اخلاص

سؤ ال :

اخلاص را چگونه در خود بيابيم و اساساً ويژگى عمل مخلصانه را بيان فرموده و آثارى كه بر آن مترتب است را نيز توضيح فرمائيد؟

اى عزيز علاج و كلّ العلاج در اينست كه انسان كه مى خواهد علمش الهى باشد وارد هر علمى كه شد مجاهده كند و با هر رياضت و جدّيّتى شده قصد خود را تخليص كند. سرمايه نجات و سرچشمه فيوضات ، تخليص نيّت و نيّت خالص است . ((من اءخلص للّه اربعين صباحاً جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه .)) اخلاص چهل روزه ، اين است آثار و فوايدش . پس شما كه چهل سال يا بيشتر در جمع (134) اصطلاحات و مفاهيم در هر علمى كوشيديد و خود را علاّمه در علوم مى دانيد و از جنداللّه محسوب مى كنيد و در قلب خود اثرى از حكمت و در لسان خود قطره اى از آن نمى بينيد بدانيد تحصيل و زحمتتان با قدم اخلاص نبوده ، بلكه براى شيطان و هواى نفس كوشش كرديد. پس اكنون كه ديديد از اين علوم كيفيّت و حالى (135) حاصل نشد، چندى براى تجربه همه باشد به اخلاص نيّت و تصفيه قلب از كدورت و رذايل بپردازيد، اگر از آن اثرى ديديد آن وقت بيشتر تعقيب كنيد گرچه باب تجربه كه پيش آمد درِ اخلاص ‍ بسته مى شود ولى باز شايد روزنه اى به آن باز شود و نور آن تو را هدايت كند.(136)
پس انسان بايد در همين عالم ، اين چند صباح را مغتنم شمارد و ايمان را با هر قيمتى هست ، تحصيل كند و دل را با آن آشنا كند. و اين در اوّلِ سلوك انسانى صورت نگيرد، مگر آن كه اوّلاً، نيت را در تحصيل معارف و حقايق ايمانيه خالص كند و قلب را با تكرار و تذكّر، به اخلاص و ارادت آشنا كند تا اخلاص در قلب جايگزين شود، چه كه اگر اخلاص در كار نباشد ناچار دست تصرف ابليس به كار خواهد بود و با تصرف ابليس و نفس - كه قدم خودخواهى و خودبينى است - هيچ معرفتى حاصل نشود، بلكه خود علم التوحيد بى اخلاص ، انسان را از حقيقت توحيد و معرفت دور مى كند و از ساحت قرب الهى تبعيد مى نمايد. ملاحظه حال ابليس كن كه چون خودخواهى و خودبينى و خودپسندى در او بود، علمش به هيچ وجه عملى نشد و راه سعادت را به او نشان نداد.(137)
شما هم اگر بخواهيد انسان باشيد، ارزش انسانى داشته باشيد، براى شكم نباشد، براى شرف باشد كارهايتان براى انسانيت باشد، براى خدا باشد، اگر بخواهيد كه كارهايتان كه براى خدا باشد به نتيجه برسد، بايد دست از هواهاى نفسانى برداريد. شيطان از انسان دست بردار نيست قسم خورده است براى خدا، من در ذهنم اين است كه به خدا تشر رفته است ، كه قسم خورده است كه نمى گذارم اينها چيزى بشوند ((الاّ عبادك منهم المخلصين )) شما با يك همچو دشمن قسم خورده اى مواجه هستيد، به جنگ او برويد.(138)
خداوندا: آينه دل را به نور اخلاص روشنى بخش ، و زنگار شرك و دوبينى را از لوح دل پاك گردان ، و شاه راه سعادت و نجات را به اين بيچارگان بيابان حيرت و ضلالت بنما، و ما را به اخلاق كريمانه متخلق فرما، و از نفحات و جلوه هاى خاص خود كه مختص اولياء درگاه است ما را نصيبى ده ، و لشكر شيطان و جهل را از مملكت قلوب ما خارج فرما، و جنود علم و حكمت و رحمان را به جاى آنها جايگزين كن ، و ما را با حُب خود و خاصان درگاهت از اين سراى درگذران ، و در وقت مرگ و بعد از آن با ما با رحمت خود رفتار فرما، و عاقبت كار ما را با سعادت قرين كن .
بحق محمد و آله الطاهرين - صلوات الله عليهم اجمعين -(139)

22 - حضور قلب در نماز

سؤ ال :

لطفاً با توجه اينكه حضرتعالى در باب نماز و آداب آن دو كتاب وزين و مهمى تاءليف فرموديد بفرمائيد چگونه ميتوان در نماز حضور قلب پيدا كرد و اساساً چرا در نماز غافليم ؟

امّا حضور قلب در عبادت : پس از براى آن نيز مراتبى است كه عمده آن دو مرتبه است : يكى حضور در عبادت اجمالاً، و آن چنان است كه در عين اشتغال به عبادت - هر عبادتى باشد چه از باب طهارت مثل وضو و غسل و چه از باب نماز و روزه و حجّ و ديگر امور - انسان به طريق اجمال ملتفت باشد كه ثناى معبود مى كند گرچه خود نمى داند كه چه ثنائى مى كند و چه اسمى از اسماء حقّ را مى خواند. شيخ عارف كامل ما(140) - روحى فداه - براى اين نحو عبادت مثل مى زدند به اينكه يكى قصيده در مدح كسى بگويد و به طفلى كه معناى آن را نمى فهمد بدهد كه در محضر او بخواند و به طفل بفهماند كه اين قصيده در مدح اين شخص است . البتّه آن طفل كه قصيده را مى خواند اجمالاً مى داند ثناى ممدوح را مى كند گرچه كيفيّت آن را نمى داند. ماها نيز كه طفل ثناخوان حقّ هستيم و نمى دانيم كه اين عبادات را چه اسرارى است و هر يك از اين اوضاع الهيّه با چه اسمى از اسماء ارتباط دارد و به چه كيفيّت ثناى حقّ است ، اينقدر بايد ملتفت باشيم كه هر يك از آنها ثنائى است از كامل مطلق و معبود و ممدوح على الاطلاق ، كه خود ذات مقدّس در اين اوضاع خود را ثنا فرموده و ما را امر فرموده كه در پيشگاه مقدّسش اين نحو ثنا كنيم .(141)
عزيزم ! تو مناجات با حقّ را مثل تكلّم با يكنفر بندگان ناچيز حساب كن . چه شده است كه اگر با يك نفر از دوستان ، سهل است با يك نفر از بيگانگان ، اشتغال به صحبت داشته باشى مادام كه با او مذاكره مى كنى ، از غير غافلى ، و با تمام توجّه به او مشغولى ، ولى در اشتغال به مكالمه و مناجات يا ولىّ النعم و پروردگار عالميان ، بكلّى از او منصرف و غافلى و به ديگر امور متوجّهى ؟! آيا قدر بندگان از ذات مقدّس حقّ افزون است ؟ يا تكلّم با آنها ارزشش از مناجات با قاضى الحاجات بيشتر است ؟ آرى من و (شما) مناجات با حقّ را نمى دانيم چيست . تكاليف الهيّه را سربار امور مى دانيم . البتّه امرى كه تحميل بر شخص شد و سربار زندگانى گرديد، در نظر اهمّيّت نخواهد داشت . بايد سرچشمه را اصلاح كرد و ايمان به خداوند و فرمايشات انبياء پيدا كرد تا كار اصلاح شود. همه بدبختى ها از ضعف ايمان و سستى يقين است .(142)
انسان در حال غلبه غضب و غلبه محبّت گاهى از هر امرى غافل مى شود. يكى از دوستان موثّق ما مى گفت : ((وقتى با جمعى از اوباش در اصفهان منازعه كرديم ، در بين اشتغال به زد و خورد مى ديدم بعضى از آنها مشت به من مى زند؛ نفهميدم چيست ، بعد كه فراغت حاصل شد و به خود آمدم معلوم شد با كارد چندين زخم به من زدند كه از آثار آن تا چندى بسترى بودم )). البتّه نكته آن هم معلوم است . وقتى كه نفس توجه تامّ به يك امرى پيدا كرد از مُلك بدن غافل مى شود و احساسات از كار مى افتد و همّش همّ واحد مى شود. ما خود در جنگ و جدال مباحثات - نعوذباللّه منها - ديديم كه اگر در مجلس هر امرى واقع شود از آن بكلّى غافل هستيم . ولى افسوس كه ما به هر امرى توجه تامّ داريم جز به عبادت پروردگار عبادت پروردگار.(143)
بنابراين ، اوّل مرتبه حضور قلب در باب عبادات ، حضور قلب در عبادات است اجمالاً؛ و آن از براى همه كس ميسور است . و آن ، چنان است كه انسان به قلب خود بفهماند كه باب عبادات باب ثناى معبود است . و از اوّل عبادت تا آخر آن ، به طور اجمال قلب را به اين معنى كه اشتغال به ثناى معبود دارد متوجّه و حاضر كند؛ گرچه خود نمى داند چه ثنائى مى كند و ذات مقدس را به چه و با چه ثنا مى كند و آيا اين عبادت ثناى ذاتى است يا اسمائى يا غير آن ، تقديسى يا تحميدى است ؛ مثل آنكه شاعرى مديحه اى براى كسى بگويد و به طفلى بفهماند كه اين در مدح فلان است ، ولى او نداند كه ممدوح را با چه و به چه مدح و ثنا كرده ؛ او اجمالاً مى داند كه مدح مى كند گرچه تفصيلاً نداند. همين طور اطفال دبستان معارف محمّدى صلّى اللّه عليه و آله ، كه مدايح و ثناهائى را كه به كشف كامل تامّ آن حضرت مكشوف و به وحى و افاضه حضرت حق ، جلّ جلاله ، بر قلب شريفش نازل شده ، در پيشگاه مقدّس مى سرايند؛ گرچه خود نمى دانند كه چه ثنائى مى گويند و به چه و براى چه ، مدح مى سرايند؛ ولى اوّل مرتبه كمال عبادات آنها آن است كه قلب آنها در عبادت حاضر باشد كه ثناى حقّ مى كنم به ثنائى كه حقّ تعالى براى خود فرموده و خاصّان درگاه به آن رطب اللّسان شده اند. بلكه اگر ثناگوئى به لسان اولياكند بهتر است .(144)
سبب عدم حضور قلب ما در عبادات و غفلت از آن چيست . اگر ما مناجات حقّ تعالى و ولىّ نعم خود را به قدر مكالمه با يك مخلوق عادى ضعيف اهميت دهيم ، هرگز اين قدر غفلت و سهو و نسيان نمى كنيم . و پر معلوم است كه اين سهل انگارى و مسامحه ناشى از ضعف ايمان به خداى تعالى و رسول و اخبار اهل بيت عصمت است ؛ بلكه اين مساهله ناشى از سهل انگارى محضر ربوبيّت و مقام مقدّس حقّ است ، ولىّ نعمتى كه ما را به لسان انبيا و اولياء، بلكه با قرآن مقدّس خود، به مناجات و حضور خود دعوت فرموده و فتح ابواب مكالمه و مناجات با خود را به روى ما فرموده ، با اين وصف ما به قدر مذاكره با يك بنده ضعيف ادب حضور او را نگاه نداريم ؛ بلكه هر وقت وارد نماز، كه باب الابواب محضر ربوبيّت و حضور درگاه او است ، مى شويم ، گوئى وقت فرصتى به دست آورديم و مشغول افكار متشتّته و خواطر شيطانيّه مى گرديم ، كانّه نماز كليد دكّان يا چرتكه حساب يا اوراق كتاب است . اين را نبايد جز ضعف ايمان به او، و ضعف يقين ، چيز ديگر محسوب داشت ، و انسان اگر عواقب و معايب اين سهل انگارى را بداند و به قلب بفهماند، البته در صدد اصلاح برمى آيد و خود را معالجه مى كند.
انسان اگر امرى را با اهميّت و عظمت تلقّى نكند، كم كم منجر به ترك آن مى شود؛ و ترك اعمال دينيّه به ترك دين ، انسان را مى رساند.(145) ...و از امورى كه انسان را اعانت كامل كند بر تحصيل حضور قلب ، مراقبه از وقت است كه عهد معهود و ميعاد موعود حقّ است . و شخص سالك الى اللّ ه و مجاهد فى سبيل اللّه اگر نتوانست تمام اوقات خود را به حقّ دهد، لااقل اين پنج وقت را كه حقّ تعالى به او وقت داده و دعوت براى ملاقات فرموده بايد مراقبت كند و از حقّ تعالى به جان و دل تشكّر كند كه او را اجازه ورود در مناجات داده و بار خدمت در مجلس انس و محفل قدس داده . پس ، از آن غفلت نكند و از وعده گاه حقّ تخلّف نورزد.(146)
اى عزيز، تو نيز به قدر ميسور و مقدار مقدور اين وقت مناجات را غنيمت شمار و به آداب قلبيّه آن قيام كن ، و به قلب خود بفهمان كه مايه حيات ابدى اخروى و سرچشمه فضائل نفسانيّه و راس المال كرامات غيرمتناهيه به مراودت و موانست با حق است و مناجات با او، خصوصاً نماز كه معجون روحانى ساخته شده با دست جمال و جلال حق است و از جميع عبادات جامعتر و كاملتر است . پس ، از اوقات آن حتى الامكان محافظت كن . و اوقات فضيلت آن را انتخاب كن كه در آن نورانيتى است كه در ديگر اوقات نيست و اشتغالات قلبيّه خود را در آن اوقات كم كن بلكه قطع كن . و اين حاصل شود، به اينكه اوقات خود را موظفّ و معيّن كنى . و براى نماز كه متكفّل حيات ابدى تو است ، وقتى خاصّ تعيين كنى كه در آن وقت كارهاى ديگرى نداشته باشى و قلب را تعلّقاتى نباشد، و نماز را با امور ديگر مزاحم قرار مده تا بتوانى قلب را راحت و حاضر كنى .(147)
اگر اجازه نبود كه انسان وارد بشود بر عبادات ، همه عبادات ، انسان خجالت مى كشيد كه بايستد در مقابل خدا و بخواهد در مقابل خدا او را تمجيد كند. انسان كوچكتر از اين است كه بايستد در مقابل خدا و خدا را تمجيد كند، تحميد كند. اين ادعاست . تحميد و تمجيد، ادعاى اين است كه من شناختم ، و انسان عاجز است از اينكه بشناسد، لكن چاره نيست چون خود گفته است ، خود او امر فرموده است و چون او امر فرموده است ، همه بايد اطاعت كنند ولو اينكه قاصر هستند از اينكه تحميد كنند خدا را، تنزيه كنند خدا را. هر جا تكبير آمده ، دنبالش تنزيه هم ، در نماز اينطور است ، سبحان الله مى گويد بعد الله اكبر. اول تنزيه مى كند خدا را، بعد تحميد مى كند، بعد تكبير مى كند كه حمد خدا در بين يك تنزيه و يك تكبير واقع مى شود. مى خواهيد ركوع برويد تكبير مى كنيد، تكبير مى گوئيد. از ركوع برمى خيزيد تكبير مى گوئيد. در ركوع تنزيه مى كنيد. وقتى وارد به سجود مى خواهيد بشويد باز تكبير مى گوئيد، در سجود تنزيه مى كنيد، بعد از سجود تكبير مى گوئيد، باز تكبير مى گوئيد و وارد سجود مى شويد و تنزيه مى كنيد. همه اش براى اين است كه بفهماند كه مساءله بالاتر از اين مسائل است . منزه است از اينكه تو تكبير كنى ، تكبير مى گوئيد، تنزيه مى كند او را از اينكه تكبير بگوئيد برايش . تنزيه مى كنيد، تكبير مى كند او را كه تنزيه اش ‍ كنيد. نماز و وضعش اينطورى است و عبادات ديگر. و اگر نبود امر خدا و لزوم اطاعت از امر خدا، بايد بگويم انسان آن كه حظ ضعيفى از معرفت دارد جراءت به اينكه بايستد و عبادت كند خدا را نداشت .(148)