شرح حديث جنود عقل و جهل

آية اللَّه العظمى امام سيد روح اللَّه موسوى خمينى‏ (قدس سره‏)

- ۱۴ -


مقصد بيستم : در حلم است و ضد آن كه سفه است

فصل اول : در بيان معنى حلم و سفه :

حلم از شعب اعتدال قوه غضب است . و آن عبارت از ملكه اى است كه نفس را به واسطه آن طمانينه حاصل شود كه به زودى و بى موقع ، هيجان قوه غضب او نشود ، و اگر بر خلاف ميل نفسانى او چيزى رخ دهد و به او مكروه يا ناگوارى رسد ، از حوصله بيرون نرود و گسيخته لجام نشود.

و در مقابل آن ، سفه به فتح فاء است از سفه از باب علم يعلم ، يقال : سفه الرجل ؛ اى عدم حلمه و صفه الجهل حلمه ؛ اى اطاشه و (660)اخفه . طيش و خفت و سبكى ، در مقابل آن سكونت و بردبارى است و آن ملكه اى است كه به واسطه آن نفس از حوصله بيرون رود و با ناملايمات سازگار نباشد ، و بدون ميزان و از روى جهالت افسار گسيخه شود ، و غضبش به جوش آيد و خوددار نباشد ، و اين از شعب افراط قوه غضب است .

و شايد سفاهت ، در اصل ، همان سبك مغزى و جهالت و خفت عقل باشد (661)و چون كسى كه متمكن از حفظ قوه غضبيه نيست جاهل و سبك مغز و خفيف العقل است ، از خلاف حلم به سفاهت تعبير شده است ؛ نه آن كه جوهرا معناى سفه ضد حلم باشد. و اين گرچه مخالف ظاهر قول لغويين است ، لكن موافق اعتبار و ريشه لغت است . و در هر صورت در مقصد ما مدخليتى ندارد ، و تحقيق آن از وظيفه اين اوراق خارج است و چندان هم مورد اهميت نيست .

فصل دوم : در بيان ثمرات قوه غضبيه :

بدان كه قوه غضبيه اگر در تحت تصرف عقل و شرع تربيت شود ، يكى از بزرگترين نعمتهاى الهى و بالاترين كمك كارها به راه سعادت است ، و با قوه غضبت حفظ نظام جهان و حفظ بقاى شخص و نوع شود ، و مدخليتى بزرگ در تشكيل مدينه فاضله دارد. با اين قوه شريفه انسان و حيوان حفظ بقاء خود و نوع خود كند ، و از ناملايمات طبيعت دفاع كند ، و خود را از زوال و فنا نجات دهد. و اگر اين قوه در انسان نبود ، از بسيارى از كمالات و ترقيات باز مى ماند و حفظ نظام عائله نمى كرد و از مدينه فاضله مدافعه و ذب نمى نمود.

حكماء و دانشمندان براى خروج از حد نقص و تفيط آن ، دستوراتى داده و خود براى تهييج آن به كارهائى فوق العاده اقدام مى كردند؛ چنانچه از بعضى معروف است كه براى خروج از تفريط آن ، در مواقع خوفناك مى رفت و نفس را در مخاطرات مى انداخت ، و در موقع تلاطم كشتى سوار آن مى شد تا آن كه خوف و سستى را نفس دور كند (662). گرچه اين نحو معالجات ، زياده روى و افراط است ، لكن اصل علاج براى بيدار كردن قوه غضب در صورت سستى و فتور آن لازم است ؛ زيرا كه از سستى آن خلل عظيم بر نظام جمعيت و حكومت مدينه فاضله لازم آيد ، و خطرهاى بزرگ بز زندگانى فردى و اجتماعى رخ دهد ، و عيبهاى بزرگ مترتب بر خمودى اين قوه شريفه شود؛ از قبيل ضعف و سستى و تنبلى ، طمع و كم صبرى و قلت ثبات و فرار از جنگ و فرو نشستن از از اقدام در موقع ضرورت ، و ترك نمودن امر به معروف و نهى از منكر ، و تن در دادن به ننگ و عار و ذلت و مسكنت .

خداوند عالم اين قوه شريفه را در انسان عبث و بيهوده خلق نفرموده ، آن را سرمايه سعادت دنيا و سرافرازى و بزرگى قرار داده ، و سرچشمه سعادتهاى آن جهان مقرر داشته .

فرو نشستن از اقدام ، و سستى نمودن از امر به معروف و نهى از منكر ، و جلوگيرى ننمودن از ظلم ستمكاران ، حلم نيست ، بلكه خمود است كه يكى از ملكات رذيله و صفات ناهنجار است .

خداى تعالى در آيات شريفه قرآنيه از مؤمنين به اشداء على الكفار رحماء بينهم (663)تعبير فرموده ، و مجاهدين و شجاعان در معركه جنگها را بر بازنشستگان و خمودان تفضيل داده ، و درجات آنها را در پيشگاه عظمت خود بزرگ شمرده (664)و از پافشارى در ميدان جنگها قدردانى فرموده ، : و آنها را به اقدام در معركه ها و پيشرفت در جنگها تحريص و ترغيب فرموده (665)؛ و تمام اينها در سايه قوه شريفه غضب انجام گيرد ، و با خمودى و سستى آن ، انسان از تمام اين فضايل محروم شود ، و به ذلت و خوارى و پستى و اسارت تن در دهد ، و از انجام وظايف انسانى و دينى باز نشيند از اين جهت اگر در كسى اين قوه خامد و خاموش باشد ، بايد به معالجه آن پردازد و علاج علمى و عملى آن كند تا نفس در حال اعتدال در آيد.

فصل سوم : در بيان خطرات انحراف قوه غضبيه :

زيادروى و افراط در غضب كه بيشتر مردم به آن دچارند ، و در اين حديث شريف از آن تعبير به سفه شده است ، از رذائل اخلاق و ذمائم اوصاف است كه انسان را به هلاكت مى كشاند ، و چه بسا كه مايه شقاوت دنيا و آخرت انسان گردد.

انسانى كه اين قوه در او از حد اعتدال خارج است ، و به حد افراط و غلبه مايل است ، چه بسا كه موجب هلاكت خود شود و دين و دنياى خود را به باد فنا دهد.

در كافى شريف ، از حضرت صادق حديث كند كه پيغمبر فرمود : غضب فاسد كند ايمان را ، آنچنان كه سركه فاسد كند عسل را. (666)

چه بسا كه اين قوه كه چون سگ عقور است ، در حال شدت ، اختيار را از دست انسان بگيرد و سركشى آغاز كند و انسان را به هتك نواميس محترمه و قتل نفوس مؤمنين وادار كند. و چه بسا كه ظلمت آن ، نور ايمان را خاموش كند و اين آتش افروخته شده ، تمام عقايد حقه و انوار معرفت و ايمان را بسوزاند ، و مبدا هزاران جهالت و سفاهت شود كه در تمام عمر ، انسان نتواند جبران آن كند.

خطر اين قوه از ساير قوى بيشتر است ؛ زيرا كه اين قوه با سرعت برق گاهى كارهاى بسيار بزرگ خانمان سوز كند ، و با يك دقيقه انسان را از از تمام هستى و سعادت دنيا و آخرت ساقط كند.

حكما گويند : مثل انسان در حال فوران غضب ، مثل غارى است كه در آن آتش افروزند ، و در آن شعله هاى آتش و دودها محتقن و محبوس شود و در هم پيچيده گردد ، و از شدت فوران آن ، سخت نفير و صدا كند. خاموش نمودن چنين آتش سوزان درهم پيچيده اى سخت مشكل است ؛ زيرا كه هر چه براى خاموش نمودن آن ، در دهنه آن ريزند ، آن را بلع كند و جزء خود نمايد؛ چنانچه آبها را به صورت آتش در آورد و بر اشتعال خود به واسطه آنها بيفزايد. (667)

از اين جهت ، انسان در اين حال كه حال سفاهت و جهالت و سبعيت است ، كور و كر شود از رشد و هدايت ، و موعظه و پند در مزاج او بعكس نتيجه دهد ، و بر اشتعال نائره غضب او بيفزايد و بقراط حكيم گفته كه : من از كشتى كه دچار بادها و طوفانهاى سخت شود و در امواج دريا متلاطم شود و در لجه ها و كوهاى دريائى گرفتار گردد ، اميدوارترم از شخص غضبناك در حال اشتعال و بر افروختگى غضب او؛ زيرا كه كشتى را در اين حال كشتيبانان با حيله ها مى توانند از هلاك نجات دهند ، لكن براى نفس در اين حال اميد حيله نيست (668)؛ زيرا هر چه حيله به خرج برى و مواعظ و نصايح به كاربندى و در پيش او فروتنى و زارى كنى ، بر اشتعال و مايه او افزايش حاصل شود.

و در حديث شريف ، از حضرت باقر العلوم ـ سلام الله عليه ـ نقل كند كه : اين غضب يك پاره افروخته آتشى است از شيطان در قلب پسر آدم افروخته شود.(669)

و شايد همين آتش افروخته كه در قلب انسانى به دست شيطان افروخته شود ، صورتش در آن عالم ـ كه عالم بروز سراير و كشف حقايق است ـ صورت نار الله الموقدة * التى تطلع على الافئدة (670)باشد ، و باطنش حقيقت آتش غضب الهى باشد كه بالاترين و سوزنده ترين آتشها است ، و از باطن قلب بروز كند و رو به ظاهر ملك بدن آيد؛ چنانچه آتش اعمال ـ كه از جهنم اعمال است ـ از ظاهر رو به باطن رود.

و انسان در ميان اين دو آتش باطنى و ظاهرى در فشارهائى است كه كوهاى اين عالم ، طاقت لحظه اى از آن را ندارند.

احاطه نار جهنم به انسان ، همچون احاطه هائى كه در اين عالم به نظر ما مى رسد نيست ؛ زيرا كه اينجا (احاطه هاى سطحى است ؛ يعنى سطوح به سطوح احاطه دارند ، لكن تماسى بين بواطن نيست . نار الهى احاطه به ظاهر و باطن و عمق و سطح دارد و احاطه آن ، ظهور احاطه قيومى است كه به تمام موجودات به يك نحوه احاطه دارد. آتش خدائى چنانچه جسم را به ظاهر و باطن مى سوزاند ، روح و قلب را هم مى سوزاند ، و چنين آتش در اين عالم تصور ندارد. همه آتشهاى اين عالم از حد ظاهر بالا نمى روند و به باطن انسان نمى رسند ، لكن آنجا باطن را سخت تر مى سوزاند و احاطه به باطن بيشتر دارد از احاطه به ظاهر.

و اگر صورت غضب در نفس تمكن پيدا كند و ملكه باطنه انسان گردد و حكم مملكت در تحت تصرف نفس ‍ سبعى در آيد و صورت اخيره انسانى صورت سبع شود ، در عالم برزخ و قيامت ، انسان به صورت سبع محشور شود. و ناچار سبع برزخى و ملكوتى با سباع ملكى و دنيائى فرق بسيار دارد؛ چنانچه سبعيت انسان نيز با سبعيت هاى ديگر حيوانات بسيار فرق دارد.

و در حديث است كه پيغمبر فرمود : بعضى از مردم به صورتهائى محشور شوند كه ميمونها و خنزيرها پيش آنها نيكو است (671)چنان كه انسان در افق كمال و جمال در صف اعلاى وجود واقع است و هيچ يك از موجودات ، هم ترازوى او نيستند در جانب نقص و زشتى و اتصاف به صفات رذيله نيز ، هيچ يك از موجودات هم ترازوى او نيستند؛ چنان كه خداوند درباره او فرموده : اولئك كالا نعام بل هم اضل (672)و درباره قلوب آنها فرموده است : فهى كالحجارة او اشد قسوة (673). و از اين رذيله و ملكه خبيثه چه بسا شود كه فسادهاى ديگر نيز بروز كند و مبدا بسيارى از اخلاق و اعمال بلكه عقايد خبيثه گردد.

پس بر انسان بيدار كه ايمان به عالم آخرت دارد ، لازم است كه با هر حيله و رياضتى است ، خود را علاج كند و از اين رذيله خبيثه قلب را پاك و پاكيزه كند كه اگر با اين ملكه ـ خداى نخواسته ـ از اين عالم بيرون رود ، تا شفاعت شافعين آمده است نصيب او شود ، در سختى ها و فشارها و آتشها و عقابهائى خواهد واقع شد كه ممكن است به قدر طول عمر دنيا طولانى شود تا ممكن شود در تحت شفاعت واقع شود؛ زيرا كه شفاع در آن عالم امرى جزافى نيست ، و از روى تناسب بين شافع و مشفوع له است .

از اين جهت ، كسانى كه از نور توحيد و ولايت بى بهره اند ممكن نيست به نور شفاعت نائل شوند واهل معاصى نيز اگر كدورت معاصى آنها را زياد فرا گرفته باشد ، ممكن است پس از مدتهاى مديدى به شفاعت نايل شوند.

از پيغمبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ نقل شده است كه فرموده : من ذخيره كردم شفاعت خود را براى اهل گناهان كبيره .(674)

و شيخ عارف كامل ، شاه آبادى ـ دام ظلّه ـ مى فرمود : اين كه تعبير به ذخيره فرموده است ، براى آن است كه شفاعت آخرين وسيله است ، و ممكن است پس از زمانهاى زياد توسّل به آن وسيله شود؛ چنانچه ذخيره را در وقت بيچارگى و در آخر امر مورد استفاده قرار مى دهند. اگر اين مطلب را احتمال هم دهيم ، براى ما كفايت مى كند كه از اين خواب غفلت و غرور شيطانى بر خيزيم ، و به فكر اصلاح نفس برآئيم ، و خود را با انوار اطاعت و مودّت اولياء ـ عليهم السلام ـ متناسب با آنها كنيم تا مورد شفاعت آنها شويم ، و نور شفاعت آنها با نورانيّت اطاعت ما شفع شود ، و جذبه روحانيت آنها ما را مجذوب كند ، و اللّه الهادى .

فصل چهارم : در بيان علاج غضب در حال فواران آن :

بايد دانست كه انسان بايد در حال سكونت نفس كه آتش سوزنده غضب فروزان نيست و اشتعال و لهيب آن چشم (و) گوش انسان را نبسته و نور عقل او را خاموش نكرده ، در صدد اصلاح آن بر آيد؛ زيرا كه در وقت اشتعال آن ، علاج آن ممكن نيست . لكن براى اطفاى نائره سوزان آن نيز در وقت اشتعال ، علاجهاى موقّتى هست كه اگر خود انسان ، بكلّى ديوانه و بى ادراك نشده باشد ، بايد به آن اقدام كند كه جلوگيرى از شدّت و ثورت آن شود.

و علاج در اين موقع ، به آن است كه موجبات انصراف نفس را فراهم كند ، و خود ملتفت حال خود شود كه در اوّل پيدايش مقدمات آن براى خود تغيير حال تحصيل كند ، و تا بكلّى عنان گسيخته نشده ، خود چاره خود را كند. اگر بتواند از آن محلّى كه اسباب غضب در آن مهيّا مى شود ، بيرون رود و خود (را) به كارهائى متفرق وادار كند. و اگر نمى تواند خارج شود ، در همان جا خود را به تغيير حال وا دارد؛ اگر ايستاده است ، بنشيند و اگر نشسته است ، بخوابد و نفس را سرگرم به كارهاى مخالف اسباب غضب كند.

در روايت كافى براى علاج فرموده است : اگر از غضب ـ كه جمره شيطان است ـ يكى از شماها ترسيد ، خود را به زمين بچسباند (يعنى از جاى خود حركت نكند)؛ زيرا كه پليدى شيطان مى رود در اين هنگام .(675)

و نيز از حضرت باقر نقل شده كه : اگر كسى غضب كرد به قومى ، در صورتى كه ايستاده است ، فورا بنشيند كه رجز شيطانى از او مى رود ، و اگر به خويشاوندش غضب كرد ، جلو برود و او را مس كند ؛ كه رحم وقتى مس شد ، ساكن مى شود.(676)

و از طرق عامه منقول است كه : پيغمبر ـ صلى الله عليه و آله ـ وقتى غضب مى فرمود ، اگر ايستاده بود ، مى نشست و اگر نشسته بود ، به پشت مى خوابيد؛ غضبش ساكن مى شد.(677)

و اگر غضب انسان سركشى كرد و عنان را از انسان گرفت و شدت و اشتعال پيدا كرد ، ديگران بايد او را علاج كنند. در اين صورت ، خيلى صعب العلاج است و با پند موعظت كار از پيش نمى رود؛ ناچار اين جا بايد با تخويف و ترساندن يا حاضر شدن اشخاصى كه از آنها حشمت مى برد (علاج كنند)؛ زيرا غضب در پيشگاه آنان كه در نظر انسان بزرگ و صاحب حشمتند ، اشتعال ظاهرى پيدا نكند و محتقن در باطن شود ، و توليد حزن در باطن كند.

و گاه شود به واسطه اين احتقان غيظ ، انسان دچار امراض مهلكه شود. از اين جهت ، واگذار كردن صاحب غضب را در اين حال به حال خود و منصرف نمودن آن را با حيله هاى عملى اصلح است و در عين حال كار بسيار مشكلى است .

فصل پنجم : در علاج اساسى سفه و افراط غضب به علاج اسباب مهيجه آن :

و آنها بسيار است كه ما اكتفا مى كنيم به يكى از مهمات آن كه سمت اساس و بنيان ساير اسباب را دارد.

يكى از مهمات اسباب مهيجه آن ، مزاحمت نمودن با يكى از مطلوبات نفسانيه او است ؛ چنانچه سگها چون اجتماع كنند بر سر يك جيفه مردارى ، چون مزاحمت در پيش آيد ، غضب آنها فوران كند و جنگ و جنجال بر پا شود. از حضرت مولى الموالى ، على بن ابى طالب - عليه السلام - منقول است كه فرمودند : دنيا جيفه است و طالبش سگها هستند(678)و اين از بهترين تشبيهات است ؛ زيرا تكالب بين ابناء دنيا بر سر اين جيفه گنديده است .

از اين جهت ، اساس و ام الامراض را بايد حب دنيا كه راس تمام خطيئات است ، دانست . و چون حب دنيا در دل متمكن شد ، به مجرد آن كه با يكى از شؤون دنياوى مزاحمتى حاصل شد ، قوه غضب فوران كند و عنان اختيار را از دست بگيرد و متملك نفس نشود و انسان را از جاده شريعت و عقل خارج كند.

پس علاج اساسى اين قوه به قلع ماده آن است كه آن حب دنيا است . و اگر انسان نفس را از اين حب تطهير كند ، به شؤون دنيائى سهل انگارى كند ، و از فقدان جاه و مال و منصب و رياست ، طمانينه نفس را از دست ندهد ، و حقيقت حلم و بردبارى و طمانينه نفس در انسان پيدا شود ، و قرار و ثبات نفس روزافزون شود.

و براى قلع اين ماده ـ كه مايه تمام مفاسد است ـ انسان هر چه رياضت بكشد ، بجا و بموقع است ، و الحق ارزش دارد. و براى قلع آن ، تفكر در احوال گذشتگان و تفكر در قصص قرآنيه بهترين علاج است . عبرت گرفتن از احوال اشخاصى كه داراى سلطنتها و عظمتها و مال و منالها بودند و استفاده از آنها در چند روز محدودى كرده و براى مدتهاى غير متناهى حسرت آن را به گور بردند ، و وزْر و بال آن شامل حالشان شد ، براى انسان بيدار بهترين سرمشق است .

انسان عاقل بايد مقدار زندگانى خود را در دنيا و احتياج خود را به ساز و برگ آن با مقدار زندگانى خود در آخرت و احتياج به ساز و برگ آنجا مقايسه كند ، آن گاه جديت خود را در تحصيل ساز و برگ اين زندگانى و آن زندگانى ، تجزيه و پخش كند ؛ ببيند بايد براى صد سال فرضى چه مقدار تهيه كند ، و براى زندگانى ابدى ـ كه آخر ندارد ـ چه اندازه تهيه كند ، آن گاه ببيند كه در آن عالم با چه حسرتها و ندامتها مواجه مى شود و العصر * ان الانسان لفى خسر.(679)

به خدا قسم كه انسان خسارتش به قدرى است كه اگر اطلاع بر آن حقيقتا پيدا كند ، آرام و قرار نخواهد گرفت ؛ تمام سرمايه هاى سعادت خود را از دست داده سهل است ، در راه تحصيل شقاوت خرج نموده و با عرق جبين و كد يمين براى خود ، جهنم و آتش تهيه كرده . براى احتياج چند ساله به زندگانى دنيا ، تمام اوقات خود را كه بايد صرف تحصيل زندگانى ابدى كند ، از دست داده و دلبستگى به جائى پيدا كرده كه پس از چند روزى از دست خواهد داد ، و به بجز حسرت و ندامت چيزى عايدش نشود.

خليل آسا در علم اليقين زن   نداى لا احب الافلين زن

انسان اگر قدرى در حال اولياء - عليه السلام - كه معلمين عملى بشر هستند ، دقت كند ، در مى يابد خسران خود را.

خدايا! ما در خوابيم و عمر خود را از دست در راههاى بيهوده داديم . تو خود ، ما را از اين خواب گران برانگيز ، و چشم ما را به راه راست بينا كن ، و دل ما را از اين دارالغرور منسلخ كن ، و ما را از غير خودت كور كن ، و به جمال جميل خود دل ما را روشنى ده انك ذو فضل عظيم .

فصل ششم : در بيان تحصيل ملكه حلم است :

بايد دانست كه انسان مادامى كه در اين دنيا است ، به واسطه آن كه در تحت تغيرات و تصرفات واقع است ، تبديل هر ملكه اى به ملكه اى مى تواند بكند. و اينكه مى گويند : فلان خلق ، فطرى و جبلى است و قابل تغيير نيست (680)كلامى است بى اساس و پايه علم ندارد.

و اين مطلب ، علاوه بر آن كه برهانى است در فلسفه (681)، و وجدانى نيز هست ، شاهد بزرگش آن است كه در شريعت مطهره ، تمام اخلاق فاسده مورد نهى واقع شده است و براى علاج آنها دستور داده شده ، و تمام اخلاق حسنه مورد امر است و براى تحصيل آنها نيز دستور رسيده است . پس انسان مادامى كه حيات دنياوى را از دست نداده ، بايد قدر آن را بداند و در تحصيل ملكات فاضله كه اساس سعادت بر آنها نهاده شده ، بايد كوشش كند و با هر رياضتى است ، پس از قلع ملكات خبيثه از نفس ، در تحصيل مقابلات آنها كه جنود عقل و رحمان است ، بايد جان فشانى كند و خوددار از آن نباشد. و نبايد به نداشتن اخلاق فاسده فقط ، قانع شود؛ زيرا قلع ماده فساد مقدمه براى اصلاح و تكميل نفس است .

و آنچه بيشتر مورد نظر است حصول كمالات روحانيه است كه مايه سعادت انسانى است و مقدمه كمال تام توحيدى است ؛ چنانچه تقوى ، خود نيز منظور استقلالى نيست . و مثل تخليه نفس از ملكات خبيثه ، مثل تقوى است اگر مرتبه عملى تقوى را ملحوظ داريم همان طور كه تقوا براى تنزيه از تلويث است و اين تنزيه مقدمه تكميل عمل است ، همان طور تنزيه از ملكات خبيثه ـ كه يك مرتبه از تقوى است در صورتى كه معناى عام او را ملحوظ داريم ـ مقدمه كمالات روحانى است كه ملكات حسنه فاضله است ؛ چنانچه مرتبه كامله از تقوى ـ كه ترك غير حق است ، و تنزيه از شرك به تمام معانى آن است ـ مقدمه حصول توحيد و اقبال به حق است . و اين ، منظور اصلى از خلقت است ؛ چنانچه در حديث قدسى به آن اشاره شده : كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف ، فخلقت الخلق لكى اعرف . (682)

و ما پيشتر ذكر كرديم كه تمام اساس شرايع حقه ، بر طبق دو فطرت الهيه است كه يكى اصلى استقلالى است و آن فطرت عشق به كمال مطلق است كه اساس خدا خواهى است ، و ديگرى تبعى استظلالى است كه آن فطرت تنفر از نقص است كه اساس تنه و تقوى است به معنى عام شامل آن . و تمام احكام شرايع ، چه احكام قالبى و چه احكام قلبى بر اين دو اصل محكم الهى بنا نهاده شده است .(683)

اكنون بر گرديم بر سر مقصود كه راه تحصيل ملكه حلم است .

بايد دانست كه به واسطه شدت اتصالى كه مابين ملك بدن و روح است چنانچه در فلسفه اعلا ثابت است كه نفس داراى نشئات غيب و شهادت است ، و آن عالى در عين دنو است و دانى در عين علو است ، و با وحدت تمام قوا است ـ (684) بنابراين ، تمام آثار ظاهريه در روح ، و آثار معنويه در ملك بدن سرايت مى كند. پس ‍ اگر كسى در حركات و سكنات مواظبت كند كه با سكونت و آرامش رفتار كند ، و در اعمال صوريه مانند اشخاص حليم رفتار كند ، كم كم اين نقشه ظاهر به روح سرايت كند و روح از آن متاثر شود ، و نيز اگر مدتى كظم غيظ كند و حلم را به خود ببندد ، ناچار اين تحلم به حلم منتهى شود و همين امر تكلفى زورى امر عادى نفس شود. و اگر مدتى انسان ، خود را به اين امر وادار كند و مواظبت كامل از خود كند و مراقبت صحيح نمايد ، نتيجه مطلوبه البته حاصل شود. و در آثار شريفه اهل بيت وحى - عليه السلام - اين علاج مذكور است .

در وسايل ، نهج البلاغه نقل كند كه مولاى متقيان - عليه السلام - فرمود :

اگر نمى باشى حليم ، پس حلم را به خود ببند؛ زيرا كه كم است كه كسى خود را شبيه به قومى كند مگر آن كه اميد است از آنان شود(685)

و از حضرت صادق روايت است كه : اگر حليم نيستى ، تحلم كن .(686)

فصل هفتم : در ذكر فضايل حلم از طريق منقول :

اما فضايل حل به حسب عقل ، معلوم و ثابت است ، و آثار شريفه مترتبه بر آن بر كسى كه صاحب عقل سليم است پوشيده نيست . و كفايت كند در فضل آن ، آن كه خداى تعالى در قرآن شريف ، خود را به حلم معرفى فرموده ؛ در سوره بنى اسرائيل آيه 44 فرمايد : انه كان حليما غفورا(687)و در سوره احزاب آيه 51 فرمايد : و كان الله عليما حليما(688) و اين ، دليل بر آن است كه حلم از اوصاف كماليه اى است كه از كمالات مطلقه است ، و موجود بما انه موجود به آن متصف شود؛ زيرا كه در فلسفه مقرر است كه اوصاف حق آن است كه از كمالات مطلقه باشد و از صفات موجود بما انه موجود باشد ، و در اتصاف وجود به آن ، تخصص استعداد رياضى و طبيعى در كار نباشد.(689)

و تمام اوصاف كماليه از جنود رحمان است ؛ زيرا كه جنود حق و رحمان ظل او است ، و ظل شى ء مباينت عزلى با او ندارد ، و تباين وصفى ـ كه تفاوت به كمال و نقص است ـ دارد كه در قرآن شريفه از اين معنى دقيق عرفانى و حقيقت ثابت برهانى ، به آيه و نشانه تعبير شده است .

و نيز خداى تعالى حضرت ابراهيم خليل الرحمن را ـ كه از اعاظم كمل دار وجود دارد ـ توصيف به حلم فرموده است ؛ در سوره هود ، آيه 75 فرمايد : ان ابراهيم لحليم اواه منيب (690)و حضرت اسماعيل ذبيح الله را نيز به حلم توصيف فرموده ؛ در سوره صافات ، حضرت ابراهيم مى فرمايد : بشارت داديم او را به پسر بردبار. و از ميانه تمام اوصاف كمال ، اين صفت را انتخاب فرموده ، و اين از غايت عنايت ابراهيم خليل به اين صفت كمال بوده است ، و يا عنايت حق تعالى يا هر دو. و در هر صورت برجستگى اين ملكه شريفه را ثابت مى كن 0د.

و در روايات شريفه از اين خلق شريف مدح شايان شده . در كافى شريف ، سند به حضرت باقر العلوم ـ سلام الله عليه ـ مى رساند كه گفت : همانا خدا دوست مى دارد با حياء حليم را. (691)

و در روايت ديگر مى فرمايد : رسول خدا گفت : همانا خدا دوست مى دارد با حياء حليم عفيف بسيار با عفت را (692) ، و پيش اهل محبت و معرفت ، اين مدح ، بالاترين مدحها است ؛ زيرا كه نزد آنان محبت الهى با هيچ چيز مقايسه نشود و هيچ چيز موازنه با آن نكند. و از شيخ بهائى ـ رحمه الله ـ منقول است كه گفته :

خداوند كسى را دوست دارد ، از لقاء خود محروم نكند و او را به وصال خود برساند و اين خاصيت بس ‍ است براى خلق شريف براى كسانى كه اهل معرفت و دل بيدارند.

و در وسايل ، از شيخ صدوق ـ رحمه الله ـ به سند خود منقول است ، از حضرت صادق از پدرانش كه پيغمبر در جمله وصيتى كه به اميرالمؤمنين مى كرد ، فرمود : يا على ! آيا خبر بدهم به شماها به شبيه ترين شما به من در خلق ؟ گفت : بلى يا رسول الله ! فرمود : نيكوترين شما در خلق و بزرگترين شما در حلم ، و نيكوكارترين شما به خويشاوندانش و با انصاف ترين شما در باره خودش .(693)

و از خصال شيخ صدوق به سندش از حضرت صادق ـ از پدرش از جدش ، از على بن ابى طالب رواست است كه رسول خدا فرمود : هيچ چيزى با چيزى جمع نشده فاضلتر از حلم كه با علم جمع شود(694)

و در اين باب ، روايات بسيار در در كتب معتبره است كه بايد به خود آنها رجوع شود.(695)

بايد دانست كه چون از فصل سوم مقصد بيستم فطرى بودن حلم و از جنود عقل و رحمان بودن آن ، و برخلاف فطرت مخموره بودن سفه و از جنود ابليس و جهل بودن آن معلوم شود ، ما در اين جا فصلى جداگانه براى آن منعقد نكرديم .

مقصد بيست و يكم : در صمت ، و ضد آن كه هذر است

فصل اول : در بيان فوائد صمت است :

صمت عبارت از سكوت است (696) ، لكن در اين جا مقصود سكوت مطلق نيست ؛ زيرا كه سكوت مطلق از جنود عقل نيست و افضل از كلام نيست ، بلكه كلام در موقع خود افضل از سكوت است ؛ زيرا كه به كلام ، نشر معارف و حقايق دينيه و بسط معالم و آداب شريعت شود ، و خداى تعالى متصف به تكلم است ، و از اوصاف جميله او متكلم است . از اين جهت ، در مقابل صمت در اين روايت تكلم را قرار نداده ، بلكه هذر ـ فتحتين ـ را ، كه عبارت از هذيان است و تكلم به چيزهاى بى معنى لاطئل است ، قرار داده . (697)

پس ، آنچه از جنود عقل است ، و در شرع و عقل مورد تحسين است ، سكوت از هذيان و هذر است و البته اين سكو و حفظ زبان از لغو و باطل ، از فضايل و كمالات انسانى است ؛ بلكه اختيار زبان را داشتن و اين مار سركش را در تحت اختيار در آوردن از بزرگترين هنرمندى ها است كه كمتر كسى مى تواند به آن موفق شود ، و اگر كسى داراى چنين قدرتى شد ، از آفات و خطرات بسيارى محفوظ ماند؛ زيرا كه زبان داراى آفات و خطرات بسيارى است ؛ بعضى براى آن قريب بيست آفت ذكر كردند (698) و شايد از آن هم بيشتر باشد

بالجمله ، كلام با آن كه از كمالات وجود است ، و تكلم منشا كمالات بسيارى است ـ كه بدون آن باب معارف مسدود مى شد ، و خداى تعالى در قران كريم مدح شايان از آن فرموده در سوره رحمن كه فرمايد : الرحمن #... خلق الانسان * علمه البيان (699) ؛ تعليم بيان را در اين آيه ، مقدم بر تمام نعمتها داشته در مقام امتنان بر نوع انسانى ـ با اين وصف چون اطمينان از سلامت آفات آن نمى شود پيدا كرد ، و در تحت اختيار آوردن زبان از مشكل ترين امور است ، سكوت و صمت بر آن ترجيح دارد.

و اهل رياضت سكوت را بر خود حتم مى داشتند (700) ؛ چنانچه خلوت را نيز اهميت مى دادند براى همين نكته . با آن كه در معاشرات با اهل معرفت و دانشمندان و اهل حال و رياضت ، فوائد بيشمار و عوائد بسيار است ، و در اعتزال ، حرمان از معارف و علوم بسيار است ، و خدمت به خلق ـ كه از افضل طاعات و قربات است ـ نوعا با معاشرات و آميزش دست دهد؛ لكن چون آفات معاشرت بسيار است و انسان نمى تواند نوعا خود را زا آن حفظ كند ، مشايخ اهل رياضت اعتزال را ترجيح دهند بر عشرت . (701)

و حق آن است كه انسان (702)در اوائل امر كه اشتغال به تعلم و استفاده دارد بايد معاشرت با دانشمندان و فضلا كند ، ولى با شرايط عشرت و مطالعه در احوال و اخلاق معاشرين . و در بدايات سير و سلوك و اواسطى و اوائل نهايات نيز از خدمت مشايخ و بزرگان اهل حال بايد استفادت كند ، پس ناچار به عشرت است .

و چون به نهايات رسيد ، بايد مدتى به حال خود پردازد ، و اشتغال به حق و ذكر حق پيدا كند. اگر در اين اوقات ، خلوت با حق با عشرت جمع نشود ، بايد اعتزال كند تا كمال لايق از اعلا بر او افاضه شود. و چون حال طمانينه و استقرار و استقامت در خود يد ، و از حالات نفسانيه و وساوس ابليسيه مطمئن شد ، براى ارشاد خلق و تعليم و تربيت بندگان خدا و خدمت به نوع به آميزش و خلطه پردازد ، و خود را مهيا و آماده كند كه تا مى تواند از خدمت به بندگان خدا باز ننشيند.

و همين طور اين دستور كلى است براى صمت و سكوت و تكلم و ارشاد ، كه در اوائل امر كه خود متعلم است ، بايد به بحث و درس و تعلم اشتغال پيدا كند ، و فقط از كلمات و اقوال لغو و باطل خوددارى كند. و چون كامل شد ، به تفكر و تدبر اشتغال پيدا كند ، و زبان از كلام به غير ذكر خدا و آنچه مربوط به اوست بر بندد تا افاضات ملكوتى بر قلب او سرشار شود. و چون وجود او حقانى شد ، و از گفتار و اقوال خود مطمئن شد ، به سخن آيد و به تربيت و تعليم و دستگيرى مردمان برخيزد ، و لحظه اى از خدمت آنان ننشيند تا خداى تعالى از او راضى شود ، و در شمار بندگان مربى او را قرار دهد و خلعت معلمى و مرشدى را به قامت او راست كند و اگر نقصى در اين ميان داشته باشد ، به واسطه اين خدمت ، خداوند تعالى جبران كند.

فصل دوم : در بيان زيانهاى هذر و هذيان و اشتغال به كلام باطل و لغو ، و سخنان بيهوده و بى فائده :

مكرر ذكر شد كه رابطه بين روح و باطن ملكوتى با ظاهر و قواى ملكى نفس ، به قدرى است كه هر يك از ظاهر و باطن ، متاثر از آثار ديگر شود ، و كمال و نقص و صحت و فساد هر يك سريان به ديگرى نمايد.

چنانچه روح سالم كامل ، سلامت و كمال خود را از روزنه هاى قواى ملكى نمايش دهد مانند كوزه كه آب صاف گواراى خود را از منافذ خود كه روابط بين ظاهر و باطن است بيرون دهد قل كل يعمل على شاكلته (703) . و همين طور روح عليل ناقص ـ كه تيره بختى و پريشان روزگارى بر چهره او چيره شده و در تحت تصرف شيطان ، سعادت و كمال فطرى را از دست داده و به انواع احتجابات محتجب شده ـ از منافذ قواى خود ، كه روابط ملكوت و ملك است رنگ خود را كه صبغة الشيطان و در مقابل صبغة الله است بيرون دهد ، و ظاهر قواى ملكيه را به شكل و شاكله خود در آورد ، چون كوزه كه آب تلخ و شور و ناگوار را از باطن خود به توسط منافذ ـ كه روابطند ـ ظاهر كند.

و نادر اتفاق افتد كه نفس قوه ماسكه روحانيش قوى باشد ، و بنيه خوددارى روحش شديد باشد ، و نگذارد كسى بر اسرار روحش مطلع شود. اين خوددارى و حفظ ، چون قسرى و بر خلاف طبيعت است ، ناچار روزى منقطع شود ، يا در دنيا در اوقاتى كه نفس از حال طبيعى بيرون رود؛ يا به شدت غضب ـ و آن بيشتر اتفاق افتد ، و يا به غلبه شهوت ـ و اين كمتر ماسكه را خراب كند.

و اگر در دنيا به واسطه اتفاق يا شدت قوت ماسكه ، اخلاق روحى را بروز ندهد ، در آخرت ـ كه روز بروز حقايق و كشف سراير است ـ قدرت نفس بر ماسكه كه قسرى بود ، غلبه كند ، و ناچار آنچه در باطن است ظاهر ، و آنچه در سر است علن شود ، نه به طريق رشح و سرايت كه در دنيا بود ، بلكه عليت و معلوليت و بودن اراده روح احدى التعلق يوم يكشف عن ساق (704) ؛ يوم تبلى السرائر. (705)

ديگر در آنجا خوددارى و امساك از اظهار ، ممكن نيست . آن جا تمام رو حيات ظاهر شود و تمام سراير علنى گردد. هم خوبيها ظاهر و هويدا شود ، و هم بديها پيدا و آشكار گردد و صور و اشكال ملكوتى براى انواع ملكوتيين صورت گيرد ، و تناسخ ملكوتى كه در دنيا واقع شده بود و طبيعت از آن تعصى مى كرد ، در آنجا واقعش ظاهر شود.

تا اينجا كه مذكور شد راجع به احكام سرايت باطن و سره ، به ظاهر و علن بود.

و نيز به واسطه همين رابطه بين روح و قواى ظاهره ، اعمال و اطوار ظاهره ، در روح آثار بسيار روشن به وديعه نهد. و به واسطه اعمال خوب و بد و زشت و زيبا ، ملكات حسنه و فاضله و ملكات سيئه و خبيثه پيدا شود ، و تشكيل باطن و زمينه نسخ ملكوتى حاصل شود (و نكته و سر تكرار اذكار و اعمال صالحه ، يكى براى حصول ملكات فاضله است در روح و ملكوت كه با تكرار عمل و ذكر و فكر حاصل شود).

و چون اعمال قبيحه و سيئه شديد التاثير در نفس است ـ به واسطه آن كه نوعا مطابق لذت و شهوت است و از روى حضور قلب و توجه نفس به جا مى آيد ـ ، در شرايع الهيه از آنها شديدا جلوگيرى شده ، و ترك جميع افراد طبيعت را خواسته اند. لكن در اعمال حسنه و حسنات اذكار و اعمال ، نوعا به اتيان يك فرد يا چند فرد قانع نشده و تكرار آن را خواسته اند؛ چون تاثير آنها در روح خيلى بطى ء و كم است . و چون مخالف شهوات و لذات نفسانى است ، نوعا از روى بى رغبتى و ادبار نفس بجا آيد ، و حضور قلب و اقبال روح در آنها نيست . پس آثار آنها بسيار كم شود در روح و باطن ، و ملكوت نفس از آنها خيلى كم متاثر شود. و براى اثر بخشيدن آنها در روح آداب و شرايطى مقرر شده كه ما بعضى از آنها را در كتاب آداب الصلاة شرح داديم .(706)

تا اينجا كه شرح داده شد ، از وجهه عمومى افعال حسنه و سيئه و بد و خوب و آثار آنها بود.

و اما در خصوص سخنان لغو بيهوده و كلمات زشت ناشايسته نيز بايد دانست كه آنها بسيار مضر به حال روح است ، و نفس را از صفا و صلاح و سلامت و وقار و طمانينه و سكونت ساقط مى كند ، و جلافت و كدورت و قساوت و غفلت و ادبار آورد ، و ذكر خدا را از نظر بيندازد ، و حلاوت عبادت و ذكر الله را از ذائقه روح ببرد ، و ايمان را ضعيف و ناچيز كند ، و دل را بميراند ، و لغزش و خطا از آن زياد شود ، و پشيمانى بسيار بار آورد و كدورت بين دوستان و دشمنى بين مردم ايجاد كند ، و مردم را به انسان بدبين كند ، و او را از نظر آنان بيندازد ، و اطمينان و وثوق از او ساقط شود ، و او را در نظر مردم بى مقدار و بى وزن كند. و اينها در صورتى است كه بر كلام او مترتب نشود معصيتهاى گوناگون لسانى .

و خيلى كم اتفاق افتد كه انسان كه به لغو و باطل اشتغال پيدا كرد و زبان را در تحت ميزان صحيح در نياورد ، از معاصى و گناهان محفوظ ماند و به همان لغو و بيهوده تا آخر به سر برد. از اين جهت ، درباره سكوت و صمت سفارش بسيار شده است .

فصل سوم : در ذكر فضايل صمت و عيوب هذر از طريق نقل :

اخبار شريفه در اين باب بقدرى زياد است كه در اين مختصر نگنجد ، و ما به ذكر چند حديث قناعت مى كنيم :

در وسائل ، از مجالس شيخ طوسى (707) ـ رحمه الله ـ سند به ابوذر رساند كه پيغمبر خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ در جمله وصيتهاى به او فرمود : اى ابوذر! گفتار خوب بهتر است از سكوت ، و سكوت بهتر است از گفتار شر. اى اباذر! واگذار كلام زيادى راه ؛ و بس است تو را از سخن ، آنچه تو را به حاجتت برساند. اى اباذر! كفايت مى كند در دروغ گوئى مرد ، اين كه هر چه شنيد نقل كند. اى اباذر! همانا هيچ چيز (بيشتر) از زبان ، استحقاق زندان طولانى ندارد. اى اباذر! خداوند نزد زبان هر گوينده ايست پس از خدا بايد بترسد انسان ، و بايد بداند چه مى گويد. (708)

و از حضرت اميرالمؤمنين در نهج البلاغه منقول است كه : خير نيست در سكوت از كلمات حكمت آميز ، چنانچه خير نيست در سخنان از روى جهالت . (709)