شرح حديث جنود عقل و جهل

آية اللَّه العظمى امام سيد روح اللَّه موسوى خمينى‏ (قدس سره‏)

- ۱۵ -


و فرموده : كسى كه كلامش زياد شد ، خطائش زياد شود. و كسى كه خطائش زياد شد ، حيائش كم مى شود. و كسى كه حيائش كم شد ، ورعش كم مى شود. و كسى كه ورعش كم شد ، قلبش مى ميرد. و كسى كه قلبش مرد ، داخل آتش مى شود. (710)

و هم از آن حضرت منقول است كه : زبان ، سبع درنده است اگر بازدارى او را مى درد. (711)

و فرمود : وقتى كه عقل كامل شود كلام كم شود. (712)

و در وصاياى آن جناب به فرزندش محمد بن حنيفه است كه : خلق نكرده خداوند ـ عز و جل ـ چيزى را نيكوتر از كلام ، و نه چيزى را زشت تر از كلام . به واسطه كلام سفيد شود روها ، و به واسطه كلام سياه شود روها. بدان كه كلام در بند تو است تا سخن نگفتى ؛ و چون تكلم كردى ، تو در بند او مى روى . پس ‍ حفظ و مستور كن زبان خود را ، چنانچه حفظ مى كنى طلا و پول خود را. همانا زبان ، سگ عقور است ؛ اگر او را رها كنى ، زخم مى زند. چه بسا كلمه (اى) كه سلب نعمت كند! و كسى كه لجام خود را رها كند مى كشاند او را به سوى هر كراهت و فضيحتى . پس ، از آن خلاصى ندارد در روزگار مگر با غضب خدا و ملامت مردم . (713)

و نيز از آن حضرت منقول است كه : كسى كه حفظ كند زبان خود را ، ستر كند خدا عورت او را. (714)

و از رسول خدا - صلى اللّه عليه و آله - منقول است كه فرمود : زياد سخن نگوئيد به غير ذكر خدا ، زيرا كه كلام به غير ذكر خدا قساوت قلب مى آورد. همانا دورترين مردم از خدا قلب با قساوت است . (715)

و از احتجاج طبرسى (716)منقول است از حضرت سجاد كه : آن بزرگوار سؤال شد از كلام و سكوت كه كداميك افضل است ؟ فرمود : از براى هر يك از آنها آفاتى است ، وقتى سالم باشند از آفات ، كلام افضل است از سكوت . گفته شد : چگونه چنين است ؟ گفت : همانا خداى ـ عز و جل ـ نفرستاد انبيا و اوصياء را به سكوت ، بلكه بعث كرد آنها را به كلام ؛ و استحقاق بهشت حاصل نشود به سكوت ، و ولايت الله مستوجب نشود به سكوت ، و از آتش محفوظى حاصل نشود به سكوت ، و اجتناب از سخط خدا حاصل نشود به سكوت ، تمام اينها با كلام حاصل شود. (717)

فصل چهارم : در بيان آنكه صمت به آن معنى كه مقصود در اين حديث است ، از جنود عقل و لازمه فطرت مخموره است ؛ و هذر و هذيان از جنود جهل و ابليس و از فطريات محجوبه است :

چنان كه در اين اوراق مذكور افتاد (718)، انسان داراى دو فطرت است كه : يكى اصلى است و آن فطرت عشق به كمال مطلق است كه آن حق ـ جل و علا ـ است . و ديگر تبعى ، و آن فطرت تنفر از نقص است و آن غير حق است به جنبه سوائيت و غيريت . و آنچه او را اعانت كند در اين دو مقصد ، از لوازم فطرت و از تبعات آن است . پس چون سكوت از باطل و لغو و خوددارى از هذيان و هذر اعانت كند او را بر تفكر و اشتغال به باطن ، و معين او شود در تصفيه و تنزيه او كدورات ، و او را به مبدا كمال ـ كه مورد عشق فطرت است ـ نزديك كند ، و خار طريق را از ميان بردارد ، از اين جهت صمت از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل و رحمان است .

و هذيان و هذر و لغو و باطل كه انسان را از كمال مطلق دور كند ، و به طبيعت و احكام آن نزديك كند ، مورد تنفر فطرت است ، و واسطه احتجاب آن از مبدا كمال است . و چون نفس از فطرت اصليه خود محتجب شود ، و به طبيعت و آمال آن پيوسته گردد ، در اين حال احتجاب ، حب كاذب پيدا كند به لغو و باطل ، چون اشتهاء كاذبى كه مريض به طعام مضر پيدا كند. و چون از احتجاب بيرون آيد مى فهمد كه آنچه مورد علاقه طبيعيه در اين حال بوده ، مورد تنفر فطرت است ، و آنچه را از ذكر و فكر و صمت و خلوت ، مورد تنفر بوده ، محبوب فطرت است .

مقصد بيست و دوم : در استسلام است ، و ضد آن استكبار است

فصل اول : مقصود از استسلام و استكبار :

استسلام اظهار طاعت نمودن و انقياد و اطاعت كردن از حق و حقيقت است (719). و استكبار تمرد و نافرمانى نمودن و سركشى و كبريا كردن است .

و بايد دانست كه قلب انسانى چون سلامت از آفات و عيوب باشد ، حق را به فطرت سالمه خود دريابد ، و پس از دريافت كردن آن براى آن تسليم شود ، و چون تسليم شد ، در اعمال صوريه قالبيه انقياد كند. پس ، از قلب سالم تسليم حاصل شود ، و از تسليم قلبى انقياد صورى حاصل شود ، و اين استسلام است .

چنانچه قلب اگر معيوب باشد و آفت خودبينى و خودخواهى در آن متمكن شود ، كبر در آن حاصل شود. و آن حالتى است نفسانيه كه حالت بزرگ ديدن خود و بالاتر ديدن خود از ديگران است . و اگر بر طبق اين حالت نفسانيه رفتار كند و در ظاهر بزرگى فرو شد بر بندگان خدا ، گويند : تكبر كرد. و اگر از روى اين كبرياء نفسانى نافرمانى و سركشى كند ، گويند : استكبار نمود. پس استكبار نافرمانى و سركشى حاصل از كبر است ، و آن در مقابل استسلام است كه انقياد صورى از روى تسليم باطنى است . پس ، نه هر انقيادى استسلام است و نه هر نافرمانى و سركشى استكبار است .

فصل دوم : در بيان آنكه استسلام از جنود عقل و استكبار از جنود جهل است :

از بيان فصل سابق معلوم توان كرد كه استسلام از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل است ، و استكبار از لوازم فطرت محجوبه و از جنود جهل است ، زيرا كه انسان چون به فطرت اصليه خود ـ كه فطرت سالمه است ، و از مواهب الهيه است در اصل خميره خلقت ـ باقى باشد ، و آفات و عيوب نفسانيه و احتجاب و كدورت روحيه براى او دست نداده باشد ، به همان فطرت سليمه حق را دريابد ، و نيز محبت به حق پيدا كند. پس بالفطره ، در مقابل آن خاضع شود و تسليم آن شود. و چون تسليم شود ، ناچار استسلام براى او رخ دهد.

و در حديث است كه پيغمبر ـ صلى اللّه عليه و آله ـ فرمود : المؤمنون هينون لينون ، ان قيدوا انقادوا؛ و ان انيخوا استناخوا (720)

هين و لين بودن ، و انقياد و استناخه در مقابل حق نمودن از صفات مؤمنين است ، بلكه چه بسا كه اگر به آنها تحميلى شود ، باز منقاد شوند ، چنانچه گويند : المؤمن اذا خدعته انخدع (721)، حتى در مقابل خدعه ، انخداع كند.

بالجمله : چون فطرت انسانى قبول حق كند ، استسلام براى او حاصل شود. و چون فطرت محتجب شود و خودبين و خودخواه شود و در تحت تاثير عوامل طبيعت واقع شود ، از حق و حقيقت گريزان شود ، و صلابت و قساوت در آن پيدا شود ، و در نتيجه استكبار كند و از حق سركشى نمايد. پس معلوم شد كه استسلام از جنود عقل و رحمان است ، و لازمه فطرت مخموره است ، و استكبار از جنود جهل و شيطان و از لوازم فطرت محجوبه است .

مقصد بيست و سوم : در تسليم و ضد آن است كه شك است

فصل اول : مقصود از تسليم و شك :

در مقصد سابق معلوم شد كه تسليم عبارت از انقياد باطنى و اعتقاد و گرويدن قلبى است در مقابل حق پس از سلامت نفس عيوب و خالى بودن آن از ملكات خبيثه . و چون قلب سالم باشد ، پيش حق تسليم شود.

و در مقابل آن شك و خاضع نشدن است پيش حق . و قبول ننمودن حق و عدم تسليم پيش آن از احتجاب نفس و عيوب باطنى و مرض قلبى است .

و بعض محققين گويد كه : اينكه در مقابل تسليم ، شك را قرار داده نه جحود و انكار را ، براى آن است كه شان عقل حكم قطعى است در تمام امور ، و شان نفوس و همانيه حكم قطعى نيست در تمام اشياء بلكه شان آنها شك است فقط و چون مراد از تسليم ، تصديق در تمام اشياء است ، مقابل بايد شك را قرار داد. (722)

و اين كلام ، خالى از مناقشه نيست ؛ زيرا نفوس وهمانيه در تمام اشياء شك نمى كنند ، بلكه گاهى هم جزم بر خلاف پيدا مى كنند ، و گاهى هم انكار و جحود مى كنند و تكذيب و رد مى نمايند.

و ممكن است كه تسليم حق نشدن ، چون نوعا ملازم با شك است ، از اين جهت در مقابل قرار داده شده است . و شايد مراد از شك ، خلاف يقين باشد؛ چنانچه ائمه لغت بر آن تصريح كردند (723). و مقصود از خلاف يقين ، : اعم از شك متعارف باشد كه حالت ترديد است .

فصل دوم : در بيان فوائد تسليم :

تسليم يكى از صفات نيكوى مؤمنين است كه به واسطه آن طى مقامات معنويه و معرف الهيه شود. و كسى كه تسليم پيش حق و اولياء خدا شود ، و در مقابل آنها چون و چرا نكند ، و با قدم آنها سير ملكوتى كند ، زود به مقصد مى رسد. از اين جهت ، بعضى از عرفاء گويند كه مؤمنين از حكماء نزديكتر به مقصد و مقصود هستند؛ زيرا كه آنها قدم را جاى پاى پيامبران مى گذارند و حكماء مى خواهند با فكر و عقل خود سير كنند. و البته آن كه تسليم راهنمائى الهى شد از راه مستقيم ـ كه اقرب طرق است ـ به مقصود مى رسد ، و هيچ خطرى از براى او نيست . لكن آن كه با قدم خود سير كند چه بسا در هلاكت افتد و راه را گم كند.

انسان بايد كوشش كند تا طبيب حاذق پيدا كند. چون طبيبى كامل يافت ، در نسخه هاى او اگر چون و چرا كند و تسليم او نشود و با عقل خود بخواهد خود را علاج كند ، چه بسا كه به هلاكت رسد.

در سير ملكوتى ، بايد انسان كوشش كند تا هادى طريق پيدا كند. و چون هادى پيدا كرد ، بايد تسليم او شود ، و در سير و سلوك دنبال او رود ، و قدم را جاى قدم او گذارد.

و ما چون نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را هادى طريق يافتيم و او را واصل به تمام معارف مى دانيم بايد در سير ملكوتى تبعيت او كنيم بى چون و چرا.

و اگر بخواهيم فلسفه احكام را با عقل ناقص خود دريابيم ، از جاده مستقيم منحرف مى شويم و به هلاكت دائم مى رسيم ؛ مانند مريضى كه بخواهد از سر نسخه طبيب آگاه شود ، و پس از آن دارو را بخورد ، ناچار چنين مريضى روى سلامت نمى بيند. تا آمده است از سر نسخه آگاهى پيدا كند ، وقت علاج گذشته ، خود را به هلاكت كشانده .

ما مريضان و گمراهان ، بايد نسخه هاى سير ملكوتى و امراض قلبيه خود را از راهنمايان طريق هدايت و اطباء نفوس و پزشكان ارواح دريافت كنيم ، و بى (به) كار بستن افكار ناقصه و آراء ضعيفه خود ، آنها عمل كنيم تا به مقصد كه رسيدن به سراير توحيد است ـ برسيم ؛ بلكه همين تسليم در بارگاه قدس الهى يكى از مصلحات امراض روحيه است ، و خود نفس را صفائى بسزا دهد ، و نورانيت باطن را روز افزون كند.

در قرآن شريف در سوره نساء آيه 65 فرمايد :

فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قصيت و يسلموا تسليما (724)

طعم ايمان آن گاه در ذائقه روح انسانى حاصل شود كه در احكام مقرره الهيه انسان تسليم باشد ، بطورى كه در سينه اش نيز تنگى از آن حاصل نشود ، و با روى گشاده و چهره باز از آن استقبال كند.

و در حديث شريف كافى ، از اميرالمؤمنين - عليه السلام - نقل كند كه : از براى ايمان چهار ركن است : توكل بر خدا ، و تفويض امر به سوى خدا ، و رضا به قضاء خدا ، و تسليم براى امر خدا ـ سبحانه و تعالى ـ (725). و كسى كه داراى اين اركان چهارگانه نباشد ، ايمان ندارد ، و از حقيقت ايمان به خدا بهره بردارى نكرده .

فصل سوم : در بيان آنكه تسليم از جنود عقل و رحمان است و لازمه فطرت مخموره است ، و ضد آن از جنود جهل و لازمه فطرت محجوبه است :

بايد دانست كه انانيت و خودرائى و خودبينى ، بر خلاف فطرت الله است ؛ زيرا كه فطرت مخمور بر خداخواهى و خدابينى است ، و متنفر از غير خدا و تبعيت غير او است ـ چنانچه سابقا بيان آن شده است ـ . (726)

و چون فطرت به حالت اصليه خود باشد ، و محتجب به احتجابات طبيعت نشده باشد ، خودسرى و خودرائى در امور نكند ، و صبغه نفسانيه به خرج ندهد ، و به واسطه سلامت فطرت تسليم حق شود ، و مثل قلبش مثل آينه اى گردد كه جانب نورانى آن به طرف حق باشد كه آنچه از عالم غيب وارد بر آن شود بى كم و كاست و بى تصرف ، در آن نقش بندد و تسليم واردات غيبيه چنان شود كه خود را به كلى از دست دهد و اگر اين حالت قلبى به كمال خود رسيد و متمكن در باطن شد ، چه بسا كه حالت محو مطلق براى او حاصل شود ، و صعق كلى براى او دست دهد.

و گاه شود كه به واسطه عنايات خاصه رحمانيه ، اگر خداى تعالى او را اهل طلب و محبت ديد و بيرون از قدم انانيت و نفسانيت يافت ، با يك جلوه و جذوه او را به صعق مطلق رساند؛ چنانچه براى موسى كليم رخ داد فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا (727). پس اگر نقائصى هم در ميان باشد ، به واسطه همين جلوه رحمانى كه از روى عنايت خاص الهى حاصل شده از ميان برخيزد و اين مقام از تسليم ، بالاتر از توكل و رضا بقضاء الله است ، چنانچه واضح است .

پس معلوم شد كه تسليم از فطريات مخموره و از جنود عقل و رحمان است ؛ چنانچه ضد آن ، كه شك است به معنى عام ـ كه شامل جحود و تكذيب و انكار هم شود ـ از جنود جهل و بر خلاف فطرت مخموره و به واسطه احتجاب فطرت است به حجابهاى طبيعت و انانيت و خودرائى و خودسرى و خودخواهى كه همه آنها بر خلاف فطرت الهيه است .

و در اينجا مناسب است كه اين اوراق را نورانى كنيم به ذكر يك حديث از اهل بيت وحى و عصمت :

فى الكافى ، باسناده عن سفيان بن عيينة قال : سالته ـ اى عن الصادق عليه السلام ـ عن قول الله عزوجل : الا من اتى الله بقلب سليم ؟(728)قال : القلب السليم الذى يلقى ربه و ليس فيه احد سواه . قال : و كل قلب فيه شرك او شك ، فهو ساقط. و انما اراد بالزهد فى الدنيا ليفرغ قلوبهم للاخرة (729)

قلب سليم عبارت از آن قللى است كه در آن غير خدا نباشد ، و از شك و شرك خالص باشد. و اعراض از دني ـ كه مورد سفارش بليغ اولياء خدا است ـ براى آن است كه قلوب از دنيا فارغ شوند و مهياى آخرت ـ كه به حقيقت مقام لقاء الله است ـ شوند؛ بلكه تمام شرايع و اديان و تمام احكام و اخلاق و معاملات و بدايات و نهايات و ارتياضات براى تهيه حصول لقاء الله است . و آن مقصد اصلى از همه چيز است ، و تسليم به حقيقت كامله ، كفيل همه اين معانى تواند بود.

و تمام شرك و شكها از آن پيدا شود كه روح را انسان تسليم ولى مطلق كه حق تعالى است ، نكرده و اگر روح تسليم شد ، تمام ممالك وجود تسليم شود. پس اعضاء ظاهره و قواى ملكيه نيز تسلى شوند. و تسليم شدن آنها آن است كه از خود و انانيت خود حركت و سكونى نكنند و قبض و بسط آنها در تحت اراده حق تعالى باشد ، و نمونه قرب نوافل در او حاصل شود كنت سمعه الذى يسمع به ، و بصره الذى يبصر به ... الى آخره . (730)

و در مقابل تسليم مطلق ، تزلزل و شك است كه از براى آن مراتبى است كه بعضى مراتب آن را شك جلى و بعضى را شك خفى و اخفى مى گوئيم . پس شك جلى تزلزل در عقايد ظاهره جليه ، است و خفى تزلزل در معارف و اسرار توحيد و تجريد و تفريد است ، و اخفى حالت تلوين و عدم تمكين در مقامات مذكوره است .

مقصد بيست و چهارم : در صبر و ضد آن است كه جزع است

فصل اول : مقصود از صبر و جزع :

از براى صبر ، تعاريفى است كه ما به ذكر بعضى از آنها اكتفا كنيم . محقق عارف خواجه انصارى گويد الصبر حبس النفس على جزع كامن عن الشكوى (731) ؛ يعنى صبر عبارت است از خوددارى از شكايات با آنكه در باطن جزع است . پس اظهار نكردن جزع باطنى و شكايت ننمودن از ناگوارها ـ بنابه اين تعريف ـ عبارت از صبر است . و قريب به اين معنى ، حكيم بزرگوار خواجه طوسى ـ قدس سره ـ تعريف فرموده . (732)

پس صبر متقوم به دو امر است : يكى آن كه از آن ناملايم كه بر او وارد مى شود كراهت داشته باشد در باطن . و ديگر آن كه خوددارى كند از اظهار شكايت و جزع .

و شيخ عارف عبدالرزاق كاشانى گفته : مقصود از شكايت ، شكايت به غير حق است . و اما شكايت به خدا منافات با مقام صبر ندارد؛ چنانچه ايوب شكايت به خدا كرد آنجا كه گفت : انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب (733). با اين وصف ، خداوند درباره او فرمايد : انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب (734).انتهى . (735)

و ببايد دانست كه صبر ـ به حسب اين مرتبه كه مذكور شد ـ از مقامات متوسطين است ؛ زيرا مادامى كه نفس از واردات از جانب حق تعال كراهت دارد ، و در كمون و بطونش از آنها جزع داشته باشد ، مقام معارف و كمالاتش ناقص است .

و مقام ارفع از اين مقام مرتبه رضاى به قضاء است كه در واردات بر نفس و بليات و نگوارها خشنودى كند و خوشوقت باشد ، و از جان دل آنچه از جانب محبوب برسد خريدار باشد.

در حديث است كه حضرت باقر العلوم در سن كودكى از جابر بن عبدالله انصارى پرسيد كه : در چه حالى ؟ جابر گفت : در حالى هستم كه مرض را بهتر از صحت مى خواهم ، و فقر را بهتر از غنى مى خواهم . فرمود : اما ما اهل بيت اگر خدا صحت را بدهد ، آن را بهتر مى خواهيم ؛ و اگر مرض را بدهد ، آن را بهتر مى خواهيم ؛ و اگر فقر را بدهد ، آن را بهتر ؛ و اگر غنى دهد آن را بهتر مى خواهيم . (736)

شايد جابر از جهت آن كه به خود اطمينان نداشته كه در خال صحت و سلامت و غنى و خوشى بتواند قلب خود را نگهدارد بطورى كه اقبال قلبى به دنيا پيدا نكند و ركون به اين قريه ظالمه ننمايد ، از اين جهت چنين گفته ؛ ولى مقام ولايت مقامى است كه واردات در تحت سيطره آن واقع مى شود.

اگر تمام ملك جهان را به ولى كامل بدهند يا همه چيز را از او بگيرند ، در قلبش اثرى حاصل نشود ، و هيچ يك از واردات در او تغييرى ندهد.

بالجمله : صبر به اين مرتبه كه ذكر شد ، از مقامات متوسطين است . اين كه كمّل اب اولياء را گاهى به آن موصوف نموده اند يا صبر به مقامات عاليه را منظور داشتند ـ چنانچه پس از اين اشاره به آن شود (737) ، و يا مقصود آن است كه صبر در آلام جسمانيه داشتند كه به مقتضيات طبايع بشريه موجب تاثر و تالم است .

فصل دوم : در بيان مراتب صبر است :

و آن بسيار است كه مراتب كامله آن را در فصل آتيه ذكر مى كنيم ، (738) و اين جا بعض مراتب آن را كه مطابق حديث نبوى است مذكور مى داريم تا اين فصل به منزله شرح آن حديث باشد

كافى بسنده الى اميرالمؤمنين قال : رسول الله : الصبر ثلاثة : صبر عند المصيبة ؛ و صبر على الطاعة ؛ و صبر عن المعصية . فمن صبر على المصيبة حتى يردها بحسن عزائها ، كتب الله له ثلاثمائة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة كما بين لسماء الى الارض ، و من صبر على الطاعة ، كتب الله له ستمائة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة كما بين لسماء الى الارض ، و من صبر على الطاعة ، كتب الله له تسعمائة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة كما بين تخوم الارض الى العرش ؛ و من صبر على المعصية ، كتب الله له تسعمائة درجة ما بين الدرجه الى الدرجة كما بين تخوم الارض الى منتهى العرش (739)

از اين حديث شريف سه درجه صبر كه مبادى صبرها است و از امهات صبر متوسطين است ، معلوم مى شود.

اول ، صبر بر بليات و مصيبات است كه انسان در اين گونه واردات خوددارى كند و شكايت و جزع پيش خلق نكند ؛ لكن جزع پيش خالق نقص نيست ، بلكه پيش اهل معرفت عيب است ؛ زيرا كه آن تجلد و تصلب است ، و در مذهب عشق و محبت تجلد عيب بزرگ است ؛ بلكه اظهار عجز و نيازمندى مطلوب است ، چنانچه گفته اند :

و يحسن اظهار التجلد للعدى   و يقبح الا العجز عند الاحبة (740)

و نيز تجد خودنمائى و اظهار وجود است ، و اين نزد اهل معرفت از بزرگترين جنايات است (741)

و از براى صبر در مصيبات ، سيصد درجه ثواب است كه ميان هر درجه تا درجه اى مانند فاصله بين آسمان و زمين است .

دوم ، صبر در اطاعت است كه انسان در فرمانبرى حق تعالى خوددار باشد ، و نفس اماره عنان از دست انسان نگيرد ، و افسار گيسختگى نكند.

و بطور كلى افسار گسيختگى در دو مقام اتفاق افتد كه صبر در يكى از آنها از ديگرى بسيار مشكلتر است :

مقام اول كه صبر در آن آسان است ، افسار گسيختگى در ترك طاعات است . و صبر در اين مرحله ، مقاومت با نفس و شيطان كردن و اتيان كردن دستورات الهيه است با حدود شرعيه و شرايط و آداب قلبيه كه اتيان به اين شرايط و قيام به اين آداب از مشكلات است ، و ما در رساله آداب الصلاة شمه اى از آداب و شرايط مطلق عبادات و خصوص نماز را بيان كرديم . (742)

مقام دوم كه مشكلتر است صبر در آن ، افسار گسيختگى پس از اتيان عمل و اطاعت است كه نفس خود نگهدار باشد بطورى كه قيام به آداب و شرايط ظاهره و باطنه عمل ، عنان را از دست نگيرد ، و او را مبتلا به عجب و كبر و ديگر توابع آن نكند.

چه بسا كه شيطان و نفس اماره انسان را سالهائى بس طولانى دعوت به اعمال صالحه و اخلاق حميده و پيروى از شريعت مطهره كنند به اميد آنكه او را مبتلا به اعجاب و خود پسندى كنند ، و انسان را با همه مشقتها و رياضات ساقط كنند. پس غرور علمى و عملى و خودخواهى و خودپسندى يكى از مهلكات است كه انسان را به شقاوت كشاند.

و اگر مراقبت و مواظبت به درجه كامله نشود ، و چون طبيب حاذق و پرستار دلسوز ، انسان از خود نگهدارى نكند و به عيوب نفسانى سركشى ننمايد ، همان اعمال عباديه و افعال صالحه صوريه ، انسان را به هلاكت كشاند و مايه سقوط انسان شود. و خوددارى و نگهبانى از نفس بطور كافى تزلزل ناپذير از مشكلترين امور است كه بايد به خداى تعالى پناه برد و از او طلب دستگير كرد.

و به قدرى مكايد نفس و شيطان گاهى دقيق شود كه با هيچ موشكافى نتوان آن دقايق و مكايد را كشف كرد ، مگر با توفيق خدا و دستگيرى او.

و براى صبر در طاعات ششصد درجه است كه ميان هر درجه تا درجه اى ، از اعماق زمين تا عرش است . اين درجه از صبر ، از درجه سابق هم در عدد درجات بالاتر است و هم در سعه درجات ؛ زيرا كه سعه هر درجه از تخوم ارض تا عرش است .

و از براى صبر در طاعات مقامات ديگرى است كه شايد اين حديث متعرض به آنها نباشد ، و آن در صورتى است كه دامنه طاعت را وسيعتر كنيم تا به حقايق و سراير توحيد رسد. پس در اين صورت ثواب و اجر صاحب آن در تحت ميزان درجه بندى نيايد ، و سعه درجه و كثرت آن از ساحت قدس او دور باشد ، و اجر او على الله و بلكه خود الله باشد؛ چنانچه درباره آنان وارد است كه نظر به جنات و نعيم آن نكنند. (743)

و قلب سليم كه در آن غير خدا نباشد البته در آن جهان هم ـ كه نشئه ظهور ملكات و سرائر قلب است ـ در آن غير خدا نخواهد بود.

در ضمير ما نمى گنجد به غير از دوست كس   هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس (744)

و شايد آيه شريفه يا ايتها النفس المطئنه * ارجعى الى ربك راضية مرضيه * فادخلى فى عبادى * و ادخلى جنتى (745) نيز اشاره به مقام اين طور اشخاص و كمّل از اولياء باشد؛ زيرا صاحب نفس مطمئنه مخاطب شده به رجوع به رب خود او ـ كه البته حق تعالى است ـ بى صبغه اسماء. و راضى و مرضى بودن جذبه حبيب و محبوبى است كه خود مركب سير الى الله است و نتيجه دخول در جرگه عبادالله است ـ كه از تمام صبغه ها مبرى ، و به حقيقت اخلاص موصوفند ـ ، و ثمره آن دخول در جنت ذات كه جنت لقاء الله است مى باشد.

درجه سوم از صبر ، صبر در معصيت است كه انسان در جهاد با نفس و جنود ابليس خوددارى و صبر كند ، و به واسطه پافشارى و مصابرت ، بر آنها غلبه كند. و از براى اين درجه ، مقامات و حقايق و رقايق بسيار است ، و در هر درجه صبر در اين مقام مشكلتر و دقيقتر از صبر رد طاعات است ؛ بلكه اگر كسى از اين ورطه گذشت ، صبر در طاعات براى او سهل و آسان شود. پس مهمتر از هر چيز از براى سالك الى الله ، صبر در معصيت است .

و همان طور كه صبر در مجاهده با قوه شهوت و غضب و شيطنت ـ كه منشا معاصى صوريه اند ـ از اشق امور است بر انسان و از طاعات صوريه قيام بر آن بسيار مشكلتر است ، همين طور قيام در مقابل شيطان بزرگ و نفس ـ كه مبدا معاصى قلبيه و باطنيه هستند ـ و صبر در مجاهده با آنان از مشكلترين مجاهدات است ؛ زيرا كه در اين مجاهده بايد طرح الكونين و رفض النشاتين شود ، و باى سالك قدم بر فرق خود گذارد و بت بزرگ خودى و انانيت را از كعبه دل به دست ولايت مابى فرو ريزد و بشكند تا به حقايق اخلاص قدم نهد ، و به سراير خلوص بار يابد ، و اين حز با دستگير خدائى و توفيق يزدانى صورت نبندد.

و براى صبر در معصيت ، نهصد درجه است كه ميان هر درجه تا درجه ديگر ، فاصله مانند تخوم ارض تا منتهاى عرش است . و درجات اين مقام از صبر از درجه سابق هم در عدد درجات افزون است و هم در سعه درجات ؛ زيرا كه فاصله تا منتهاى عرش است .

و از براى صبر در معصيت ، حقايق و سرايرى است كه در تحت ميزان درجات و سعه جسمانى در نيايد. و آن چون خودش ، از مقامات روحانى و معارف يزدانى بايد باشد.

و در اين جا سخنى است و آن ، آن است كه خداى تعالى جنت را توصيف فرموده كه : عرض آن سماوات و ارض است (746) ؛ و در اين حديث براى صابران درجاتى ذكر شده است كه هر درجه ، سعه آن از سماوات و ارض بيشتر است .

آنچه عجالتا به نظر نويسنده مى رسد يكى از دو امر است :

اول آن كه مراد از جنتى كه در قرآن ذكر شده است جنت اعمال باشد ، و لهذا ذكر فرموده است كه : اعدت للمتقين (747) . و در آيه ديگر مى فرمايد : اعدت للذين آمنوا (748) . و مهيا شدن ، شان بهشت اعمال است . و مراد از اين درجات كه در حديث شريف مذكور است درجات جنت اخلاق باشد به مناسبت آن كه اين درجات براى صبر است ، و صبر از اخلاق است ، و بهشت اخلاق سعه اش به قدر سعه كمال انسانى است در مرتبه متوسطه ، و از براى آن حدى به اين موازين نتوان درست كرد.

توجيه دوم آن كه مراد از سماوات و ارض كه در قرآن شريف است ، اعم از سماوات و ارض جسمانى باشد ، تا سماوات ارواح و اراضى اشباح را شامل شود ، و مراد از درجات در روايت ، درجات بهشت جسمانى باشد.

فصل سوم : در بعض مراتب صبر ، كه مخصوص به اهل سلوك و كمّل اولياء است :

روى ان شابا من المحبين سال الشبلى عن الصبر؟ فقال : اى الصبر اشد؟ فقال : الصبر لله . فقال : لا. فقال : الصبر بالله . فقال : لا. فقال : الصبر على الله . فقال : لا. فقال : الصبر فى الله . فقال : لا. فقال : الصبر مع الله . فقال : لا. فقال : ويحك فاى ؟ فقال : الصبر عن الله . فشهق الشبلى ، فخر مغشيا عليه (749)

بر ما است كه به طور اجمال اين مراتب را كه در اين عبارت است ، شرح كنيم : اما صبر لله ، از مقامات نازله سالكين است كه از خود و آمال نفسانيه منسلخ شدند ، و مهاجرت الى الله كردند. پس در اين انسلاخ هر چه بكنند ، براى حق است ، نه براى خود. و مادامى كه انسان در جلبات نفسانيت و حجاب خودى است ، تمام حركات و سكنات و مناسك و عباداتش براى خود است ، حق تعالى و توحيد و اطاعت او را هم براى خود مى خواهد. و مادامى كه انسان در بيت نفس است و قدمش قدم سير به باطن خود است ، مهاجر الى الله نيست ، و مسافر و سالك نيست ، مانند سير در بلد مى ماند كه هر چه از گوشه بلد به گوشه ديگر سير شود ، سفر محقق نشود.

پس تا خروج از بيت نفس و بيرون رفتن از انانيت نباشد ، سفر الى الله و هجرت به سوى او محقق نشود ، و پيش اهل معرفت ، تمام رياضاتش رياضت باطل است . و چون خروج از بيت محقق شد ، سالك شود ، و صبر در اين مقام صبر لله است .

و اما صبر بالله را دو مقام است : يكى براى سالك ثابت است ، و يكى براى اهل صحو بعد المحو.

و در اين جا مراد مقام اول است ، و آن عبارت از آن است كه سالك پس از خروج از بيت و هجرت الى الله مشاهده كند كه تمام حركات و سكناتش به حول و قوه خدا است ، و خودش دخالت در چيزى ندارد ، پس ‍ صبر خود را چون هر چيز خود ، بالله داند. و اين غير از اعتقاد يا برهان است ، بلكه مشاهده به عيان است ، زيرا كه اعتقاد و برهان راجع به اهل حجاب است .

و اما مقام دوم كه راجع به اهل صحو است ، آن پس از آن است كه طى مقامات سلوك شد ، و منتهى به فناء كلى و محو مطلق گرديد ، پس به عنايت حق تعالى ارجاع به مملكت خودش كردند براى دستگيرى از افتادگان . در اين مقام ، وجود او و شؤون وجوديه او حقانى شده . و تمام حركات و سكناتش در اين مقام بالله است ، يعنى به وجود حقانى است . پس او در اين مقام عين الله و اذن الله و يد الله است على عين الله و اذن الله و يد الله . (750)

اما صبر على الله و آن پس از تمكين اين مقام است ؛ يعنى مقام صبر بالله به معنى اولش . پس سالك چون خود را از مطلق تصرفات برى و عارى ديد ، و تمام واردات را از حق تعالى ديد و متصرفى در خود و عالم جز او نديد پس صبر او صبر على الله شود؛ على الله شود؛ بلكه تمام بليات و مصيبات را جلوه هاى اسماء و صفات بيند. و همان طور كه اهل حجاب بر بليات صبر كنند ، اينان بر خدا و شؤون اسمائيه يا ذاتيه او صبر كنند.

و اما صبر فى الله ؛ پس آن از براى اهل حضور است كه مشاهده جمال اسمائى كردند. پس در آن مشاهدات و جلوات هر چه صبر كنند و دل را از استهلاك و اضمحلال نگه دارند ، صبر فى الله است .

و اما صبر مع الله ؛ پس آن براى مشاهدين جمال ذات است كه از مقام مشاهده جمال اسمائى بيرون رفته و به مشاهده ذاتى رسيده اند آنها هر چه در اين جلوات صبر كنند و خودنگهدار شوند ، صبر مع الله است . و پس از اين مقام استهلاك و فناء است كه اسم و رسمى از سالك و صبر و سلوك نيست .

و اما صبر عن الله ؛ پس آن صبر مشتاقين و حبوبين جمال است كه پس از ارجاع آنها به مملكت خود ناچار بايد صبر كنند ، و از جمال جميل براى اطاعت خود او محجوب باشند و اين اشق مراتب صبر است . و شايد يك معنى ما اوذى نبى مثل ما اوذيت (751) همين باشد؛ زيرا هر چه محبت و عشق زيادتر باشد ، صبر بر مفارقت بيشتر است ؛ چنانچه على - عليه السلام - نيز گويد : وهبنى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك (752) و چون دست كوتاه ما محجوبان از دراز كردن به شاخسار بلند مقامات اولياء قاصر است ، بيش از اين زبان درازى روا نيست .

فصل چهارم : در بيان آنك صبر از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است ، و جزع و بى تابى از جنود جهل و لوازم فطرت محجوبه است :

بدان كه چون فطرت اصليه انسانى بر حب كمال و جمال است ، و خداخواه و خدابين است ، پس آنچه از واردات بر او وارد شود از جانب خدا ـ گرچه به حسب طبيعت ناگوار باشد ـ اظهار جزع نكند ، و جزع از واردات حق را عيب شمارد. و چون محتجب به حجب نفسانيه طبيعيه شد و زنگار خودبينى و خودخواهى مرآت قلب او را فرا گرفت ، بر واردات بى تابى و جزع كند ، و از فقدان مطلوبات طبيعيه ناشكيبائى نمايد.

رجل روحانى كه به فطرت اصليه خدا داده باقى باشد ، صبر و ثبات در هر چيز كند ، و عنان گسيختگى ننمايد ، و قوت روح او بر مطلوبات طبيعت چيره شود ، و دست و پاى خود را در پيش آمدها گم نكند ، و چون از حب دنيا و نفس وارسته است ، فقدان آنها او را نلرزاند؛ چه كه تمام لغزشها از حب دنيا و نفس ريشه مى گيرد.

و مبدا اصلى احتجابات احتجاب به حجب دنيا و نفس است . و حجب ظلمانيه ـ كه در حديث شريف وارد است (753) همان حجب دنيا و نفس است .

پس فطرت كه حب به كمال مطلق دارد ، چون محتجب به حجاب طبيعت و نفس شد ، كمال را در مطلوبات طبيعيه و نفسانيه پندارد ، و براى فقدان آن جزع و بى ثباتى كند. و چون از اين احتجاب بيرون آيد ، فقط فقدان وصال محبوب براى او ناگوار است ، و جزع او براى فراق محبوب حقيقى باشد؛ و صبر عن الله براى او اصعب امور است . و الله الهادى .

فصل پنجم : در بيان احاديث در اين باب :

در كافى شريف ، سند به حضرت صادق ـ سلام الله عليه ـ رساند كه فرمود : چون روز قيامت شود ، يك دسته اى از مردم بر خيزند و بيايند به در بهشت . به آنها گفته شود كه : شما چه اشخاصى هستيد؟ مى گويند : ما اهل صبر هستيم . گفته شود : شماها بر چه چيز صبر كرديد؟ مى گويند ما بر طاعت خدا صبر كرديم ، و از معصيت خدا صبر كرديم . پس خداى عزوجل فرمايد : راست گفتند ، داخل بهشت شويد. و اين است مفاد قول خداى تعالى : انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب . (754). (755)

و هم از حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه الصلاة و السلام ـ حدث كند كه فرمود : صبر ، دو صبر است : يكى صبر به مصيبت است ، و آن خوب و جميل است . و بهتر از آن صبر نزد آن چيزى است كه خداى تعالى حرام فرموده بر تو. (756)

و از حضرت باقر ـ عليه السلام ـ منقول است كه : چون پدرم على بن الحسين - عليه السلام - را وفات رسيد ، مرا به سينه خود چسبانيد و فرمود : اى پسرك من ! وصيت مى كنم ترا به چيزى كه پدرم مرا وصيت كرد در وقتى كه وفات او رسيد ، و به آن چيزى كه گفت پدرش او را وصيت كرده : اى پسرك من ! صبر كن بر حق گرچه تلخ باشد. (757)

و از حضرت صادق روايت است كه فرمود : صبر كنيد بر دنيا؛ كه همانا آن ساعتى است . پس آنچه از آن گذشته ، الم و سرورى ندارد ، و آنچه نيامده نمى دانى چه چيز است . همانا آنچه هست همان ساعتى است كه تو در آن هستى ، پس صبر كن در آن بر طاعت خدا و صبر كن در آن از معصيت خدا.

و از ثواب الاعمال ، از حضرت باقر ـ عليه السلام ـ منقول است كه فرمود : من صبر مى كنم از اين غلامم و از اهلم بر آن چيزى كه از حنظل تلختر است . همانا كسى كه صبر كند نائل شود به واسطه صبرش ‍ درجه صائم قائم را ، و درجه شهيدى را كه در جلو محمد ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ ضربت زده باشد. (758)

و عن نهج البلاغة انه قال : لا يعدم الصبور الظفر ، و ان طال به الزمان (759) وقال : من لم ينجه الصبر اهلكه الجزع (760)

و اخبار و آثار در اين باب ، بيش از آن است (761) كه در اين مختصر بگنجد.

مقصد بيست و پنجم : در صفح و ضد آن است كه انتقام است و در آن دو فصل است . فصل اول در بيان ثمرات صفح و مضرات انتقام :

از بزرگترين كمالات انسانى تجاوز از اشخاصى است كه به او بدى كردند. و صفت عفو و تجاوز ، از صفات جماليه حق تعالى است كه اتصاف به آن تشبه به مبادى عاليه است . و كسى كه در تحت تربيت رب العالمين واقع شد ، و مربوب ذات مقدس حق تعالى شد ، بايد در او از صفات جمال حق ـ جل و علا ـ جلوه اى حاصل شود ، و مرآت جمال جميل الهى گردد. و از بزرگترين اوصاف حق ، رحمت بر عباد تجاوز از سيئات و عفو از خطيئات است .

و اگر در انسان حظى از اين اوصاف نباشد در جواب سؤ ال قبر ـ كه وقت بروز سراير است ـ نتواند گفت : ربى الله آن گاه كه سؤال شود : من ربك (762) ؛ زيرا كه انتخاب اين اسم در بين اسماء ، اشارت به آن شايد باشد كه در تحت تربيت كى بودى ، و دست قدرت كى در تو متصرف بود در حيات دنيا وى ؟

پس اگر انسان در تحت ربوبيت ذات مقدس حق تربيت شده باشد ، و ظاهر و باطنش مربى به آن تربيت باشد ، جواب مى تواند دهد. و گرنه ، يا جواب ندهد و يا ربى الشيطان و يا ربى النفس الامارة شايد بگويد.

و بايد دانست كه ريشه صفح و تجاوز ، از ترك حب دنيا و نفس ، آب مى خورد؛ چنانچه انتقام و غضب بى مورد ـ كه در اين مقام مقصود است ـ از حب دنيا و نفس و اهميت دادن به مآرب دنيائى ريشه مى گيرد.

و از اين بيان معلوم شد كه صفح از جنود عقل و رحمان و از لوازم فطرت مخموره است . و ضد آن كه انتقام است از جنود جهل و ابليس و از لوازم فطرت محجوبه است ؛ زيرا كه آنان كه به فطرت اصليه و روحانيت فطريه خود باقى هستند ، از آلودگى به محبت دنيا و نفس مبرى هستند و از تكالب ـ كه از خواص نفس ‍ سبعى است ـ عارى و برى هستند.

و اما محتجبين به حجاب طبيعت ، چون سر و كار با آمال نفسانيه و مطلوبات طبيعيه دارند ، بر سه جيفه آن تكالب كنند ، و قوه غضب خود را در راه طبيعت خرج كنند ، و وسائلى را كه خداى تعالى براى خلاص از دام دنيا و طبيعت به آنها داده با همان وسائل در دام آن افتند و به نعمتها و امانتهاى خدائى خيانت كنند ، در دست ناپاك نفس اماره را بر آنها دراز كنند.

فصل دوم : در ذكر بعضى از احاديث شريفه در اين باب :

كافى باسناده عن ابى عبدالله قال : قال رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ :عليكم بالعفو ؛ فان العفو يزيد العبد الا عزا ، فتعافوا يعزكم الله (763)

و از حضرت باقر حديث كرده كه فرمود : ندامت بر عفو افضل و آسانتر است از ندامت بر عقوبت كردن . (764)

و از نهج البلاغه ، از حضرت اميرالمؤمنين منقول است كه فرمود : چون قدرت پيدا كردى بر دشمن خود ، از او عفو كن به پاس شكر بر قدرت پيدا كردن به او. (765)

و فرمود : اولى الناس بالعفو اقدر هم على العقوبة (766)

و فى الكافى باسناد عن ابى عبدالله - عليه السلام - قال : قال رسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ فى خطبة : الا اخبركم بخير خلائق الدنيا و الاخرة ؟ العفو عمن ظلمك ، و تصل من قطعك و الاحسان الى من اساء اليك و اعطاء من حرمك (767)

عن محمّد بن على بن الحسين باسناد عن اميرالمؤمنين فى وصيته لمحمّد بن الحنفية ، قال : يكوننّ اخوك على قطيعتك اقوى منك على صلته ، و لا على الاساءة اليك اقدر منك على الاحسان اليه (768)

و احاديث شريفه درباره عفو از ظالم و كظم غيظ بسيار است (769) ، از آن جمله درباره كظم غيظ:

در كافى شريف ، سند به حضرت سجاد رساند : انه قال ، رسول الله - صلى اللّه عليه و آله - من احب السبيل الى الله ـ عزوجل ـ جرعتان : جرعة غيظ تردّها بحلم ، و جرعة مصيبة تردّها بصبر (770)

و در كافى ، سند به حضرت باقر - عليه السلام - رساند كه فرمود : كسى كه فرو نشاند غيظ خود را در حالى كه قدرت دارد بر اجراء آن ، مملو كند خداى تعالى قلب او را از امن و ايمان در روز قيامت . (771)

عن محمّد بن على بن الحسين قال : من الفاظ رسول اللّه - صلى اللّه عليه و آله - : من يكظم الغيظ ياجر اللّه ، و من يصبر على الرّزيّة يعوضه اللّه (772)

و باسناه عن اميرالمؤمنين ، عن النّبىّ - صلى اللّه عليه و آله - انّه قال : يا على ! اوصيك بوصية فاحفظها ، فلا تزال بخير ما حفظت وصيتى . يا على ! من كظم غيظا و هو يقدر على امضائه ، اعقبه الله امنا و ايمانا يجد طعمه ... (773)الحديث .

ما اين جا اين جزو از شرح حديث را خاتمه مى دهيم ، و تتمه آن را با خواست خدا در مجلَّد ديگر قرار مى دهيم ، و از خداى تعالى توفيق اتصاف و تحقق به جنود عقل و احتراز و تبرى از جنود شيطان و جهل مى طلبم . و الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا.

به اتمام رسيد اين جلد در روز دوم شهر رمضان المبارك هزار و سيصد و شصت و سه در قصبه محلات ، در ايامى كه به واسطه گرماى هوا از قم به آنجا مسافرت كرده بودم .

والسلام .