شرح حديث جنود عقل و جهل

آية اللَّه العظمى امام سيد روح اللَّه موسوى خمينى‏ (قدس سره‏)

- ۱۳ -


فصل چهارم : موعظت در اين باب :

بدان كه هر علم و عملى كه انسان را از هواهاى نفسانيه و صفات ابليس دور كند و از سركشى هاى نفس ‍ بكاهد ، آن علم نافع الهى و عمل صالح مطلوب است . و به عكس ، هر علم و عملى كه در انسان عجب و سركشى ايجاد كند يا دست كم از صفات نفسانيه و رذائل شيطانيه انسان را مبرا نكند ، آن علم و عمل از روى تصرف شيطان و نفس اماره است . و نه آن علم نافع و علم خدائى است گرچه علم معارف اصطلاحى باشد ، و نه آن عمل صالح و سازگار براى روح است گرچه جامع شرايط باشد.

و ميزان در سير و سلوك حق و باطل قدم نفس و حق است ، و علامت آن را از ثمراتش بايد دريافت .

و اكنون سخن ما در تمام ثمرات و نتايج نيست ، بلكه در همان تواضع و تكبر است

و در روايت كافى ، سند به حضرت مولى الموحدين رساند كه فرمود : اى طالب علم ! همانا علم ، داراى فضايل بسيار است . پس سر آن تواضع است و چشم آن ، برائت از حسد است ... (624) (الى آخره).

اكنون بايد انسانى كه داراى علم و عمل است ، در خود و احوال خود و ملكات نفسانيه تفكر كند ، و خود را در تحت نظر قرار داده تفتيش كامل كند ، ببيند در هر رشته اى از علوم هست ، ملكاتى علم در او به ارث گذاشته ؟ اگر از اهل معارف است ، ببيد نور معرفت الله دل او را روشن كرده و با حق و مظاهر جمال و جلال او محبت پيدا كرده و متواضع شده ؟ يا آن كه به واسطه چندى مزاولت در اصطلاحات ، به همه عالم و جميع علماء به نظر حقارت ـ كه نظر ابليس است ـ نگاه مى كند ، و حكماء را قشرى مى خواند ، و ديگر علماء و دانشمندان را جزو حساب نمى آورد ، مردم را چون حيوانات نظر مى كند ؟!

اگر چنين است بداند كه اين اصطلاحات بى مغز ، حجاب معرفت الله و نقاب رخسار جانان شده . چيزى كه بايد انسان را از اسارت نفس وارسته كند و از علايق طبيعت بيرون ببرد ، خود انسان را در سجن طبيعت محبوس كرده و در زير زنجيرهاى شيطان قرار داده . بيچاره داد از منازل عشق و محبت مى زند ، و معارف الهيه را به چشم مردم مى كشد ، و خود زنار نفس و بت خودخواهى و خودپرستى را در زير جامه دارد و از خداى عالم غافل و به بندگان او ـ كه از او هستند ـ سركشى مى كند.

ابليس به تكبر به آدم از مقام قرب دور شد ، و تو با اين تكبر به آدمزادگان ، مى خواهى راهى به معارف پيدا كنى ؟ هيهات ! نور معرفت الله بايد دل را الهى كند و از رجز شيطانى دور كند. پس چه شد كه در تو نتيجه به عكس داده ؛ دل تو را منزلگاه شيطان و مورد استيلاء البيس قرار داده .

بيچاره ! تو گمان مى كنى اهل الله و اهل معارفى ؟ اين نيز از تلبيسات نفس و شيطان است كه تو را سر گرم به خود كرده ، و از خدا غافل كرده ، و به مشتى مفاهيم و الفاظ سر و صورت دار دلخشو كرده . در مقام علم ، دم از تجليات ذاتى و آممائس و افعال مى زنى ، و عالم را از حق مى خوانى ، و همه موجودات را جلوات حق مى گوئى ، و در مقام عمل با شيطان شركت مى كنى ، و آدمزادگان سركشى و تكبر مى كنى . پيش اهل معرفت اين ، تكبر به حق تعالى است .

آن علم معارفى كه در انسان به جاى فروتنى و خاكسارى سركشى و تدلل ايجاد كند ، آن پس مانده ابليس ‍ است . اين اصطلاحات اگر اين نتيجه را در انسانى حاصل كند ، از تمام علوم پست تر است ؛ زيرا كه از آن علوم ديگر توقع نيست كه انسان را الهى كند و از قيود نفسانيه يكسره بيرون كند ، و از حجابهاى ظلمانى ظبيعت وارهاند؛ و صاحبان آن علوم نيز چنين دعوائى ندارند پس آنها به سلامت نزديكترند. لااقل اين عجب موجب هلاكت ـ كه از خواص ابليس است در آنها پيدا نشده ، و وسيله معرفت الله آنها را از ساحت مقدس حق دور نكرده . اگر آنان تكبر به ردم كنند ، تكبر به حلق كردند ، ولى تو به حسب اقرار حودت تكبرت به حلق تكبر به حق است پس واى به حال تو اى بيچاره گرفتار مشتى مفاهيم و سرگرم به پاره اى اصطلاحات كه عمر عزيز خود را در فرو رفتن به چاه طبيعت گذراندى ، و از حق به واسطه علوم و معارف حقه دور شدى ! تو به معارف خيانت كردى ، تو حق و علم حقانى را وسيله عمل شيطانى كردى . قدرى از خواب غفلت برخيز و به اين مفاهيم دل خوش مكن ، و گول ابليس لعين را مخور كه تو را به هلاكت كشاند ، و از سر منزل انسانيت و قرب حق تعالى دور كند. از اينجا حال ساير علوم را نيز بايد به دست آورد. اگر حكيمى ، يا فقيهى يا محدث و مفسرى ببين از اين علوم ، در قلب تو چه يادگارهائى مانده ، و چه ثمراتى زا اين علوم در درخت وجود تو پيدا شده . على بن ابى طالب فرمود : سر علم تواضع است (625)

اگر در تو تواضع و فروتنى پيدا شده است ، شكر خدا كن و در ازدياد آن بكوش ، و از حيله هاى نفسانى غافل مشو كه نفس و شيطان در كمين هستند و در پى فرصت مى گردند كه انسان را از راه حق برگردانند.

هيچ گاه به كمالات خود مغرور مشو؛ كه غرور از شيطان است . هميشه به خود بدبين باشد ، و از سوء عاقبت در ترس و هراس باش .

و اگر ديدى در تو از اين علوم اعجاب و خودبينى و خودپسندى حاصل شده است ، بدان كه طعمه ابليس ‍ شدى و از راه سعادت دور افتادى . و آن گاه نظر كن ببين جز پاره اى اصطلاحات بى مغز ، چه در دست دارى ؟ آيا مى توان با اين اصطلاحات ، ملائكة الله غلاظ و شداد را جواب داد؟ آيا مى شود با هيولى و صورت و معانى حرفيه و مانند اينها ، خداى عالم را بازى داد؟ گيرم در اين عالم كه كشف سراير نمى شود ، بتوان به بندگان خدا تدلل و تكبر كرد و با آنها با تحقير و توهين رفتار كرد ، آيا مى توان در قبر و قيامت هم باز با همين پاى چوبين رفت و از صراط هم مى توان با اين پاى چوبين گذشت ؟

علم قرآن و حديث بايد اصلاح حال تو را كند و اخلاق دوستان خدا را در تو ايجاد كند ؛ نه پس از پنجاه سال تحصيل علوم دينى ، به صفات شيطانى تو را متصف كند.

به جان دوست قسم كه اگر علوم الهى و دينى ، ما را هدايت به راه راستى و درستى نكند و تهذيب باطن و ظاهر ما را نكند ، پست ترين شغلها از آن بهتر است ؛ چه كه شغلهاى دنيوى نتيجه هاى عاجلى دارند و مفاسد آنها كمتر است ، ولى علوم دينى اگر سرمايه تعمير دنيا شود ، دين فروشى است و وزر و بالش از همه چيز بالاتر است .

حقيقتا چقدر كم ظرفيتى مى خواهد كه به واسطه دو سه تا اصطلاح بى سر و پا كه ثمرات شيطانى نيز دارد ، انسان به خود ببالد و عجب كند ، و خود را از بندگان خدا و بهتر بداند ، و بر مخلوق خدا سركشى و سرافراز كند ، و خود را عالم تو بزرگ بخواند ، و ديگران را جاهل و بى مقدار محسوب كند.

چه قدر جهل مى خواهد كه انسان گمان كند با اين مفاهيم بى مغز ، خود را به مقام علماء باللّه رسانده و ملائكه پر خود را زير پاى او فرش كرده ، و با اين خيالات توقع تجليل و احترام از بندگان خدا داشته ، و راه در كوچه ها و جايگاه را در مجالس بر بندگان خدا تنگ كند.

اينها غرور بى جا است . اينها جهالت و شيطنت است . اينها ارث ابليس است . اينها ظلمات فوق ظلمات است . علم ، نور است ، و نور قلب را روشن كند و وسعت دهد و شرح صدر آورد و راه هدايت و سلوك را روشن كند.

چه شده است كه در ما اين علوم رسمى ، ظلمات و ضيق صدر و تدلل و تكبر ايجاد كرده ؟! آيا مى توان اين الفاظ را علوم دانست و با آن در جهان سرافرازى كرد؟

عزيزا! از خواب گران بر خيز ، و اين امراض گوناگون را با قرآن و حديث علاج كن ، و دست تمسك به حبل الله متين الهى و دامن اولياء خدا زن ! پيغمبر خدا اين دو نعمت بزرگ را براى ما گذاشت (626)كه به واسطه تمسك به آنها از اين گودال ظلمانى طبيعت ، خود را نجات دهيم و از اين زنجيرها و غلها خلاصى پيدا كنيم ، و به سيره انبياء و اولياء متصف شويم .

چه شد كه علوم انبياء و اولياء ، هر روز ما را از خدا دور و از حزب عقل بعيد مى كند و به شيطان و حزب جهل نزديك مى كند؟ پس بايد كى به فكر اصلاح افتاد؟

طالب علم شدى و از آن تجاوز كردى عالم شدى ، به مسند فقاهت و فلسفه و حديث و مانند اينها نشستى و خود را اصلاح نكردى ! پس بايد چه وقت يك قدم براى خدا برداشت ؟ اينها همه دنيا بود ، و تو را به دنيا نزديك كرد ، و از خدا و آخرت دور كرد ، و علاقه به دنيا و طبيعت را در دل تو زياد كرد الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق (627)اينها كه ذكر شد ، حال علماء است .

و اما اهل عمل و زهاد و عباد ، آنها نيز بايد از احوال نفوس خود تفتيش و رسيدگى كنند ، ببينند پس از پنجاه سال عبادت و زهد ، در قلوب آنها از آن چه آثارى حاصل شده . آيا نماز پنجاه ساله ، آنها را به اخلاق دوستان خدا و انبياء ـ عليهم السلام ـ نزديك كرده ، و خوف و خشيت و تواضع و مانند آنها در او ايجاد كرده ؟ يا نماز پنجاه ساله ، عجب و كبر آورده ؛ به بندگان خدا با تدلل و تكبر رفتار كند ، و از آنها توقع احترام و اكرام دارد؟ اگر چنين است بداند كه شيطان را در او تصرف است ، و اعمال او شيطانى و نفسانى است ، و چنين عملى و را از سعاد و آشنائى با خدا دور كند ، و به شيطان و جنود ابليسى نزديك و آشنا كند.

نمازى كه معراج مؤمن و مقرب متقين است ، بايد علاقه هاى دنيائى را از دل بگسلاند ، و زنجيرهاى طبيعت را پاره كند ، دل را الهى و ربانى كند. پنجاه سال سجده بر خاك ، بايد روح تواضع و تذلل در انسان ايجاد كند اگر تصرف شيطان در كار نباشد. و نمازى كه با دست شيطان بيايد معجون ابليس است نه معجون الهى . و چنين معجونى رفع امراض قلبيه نكند كه سهل است ، به امراض و دردهاى درونى بيفزايد ، و دل را به حزب شيطان و جهل نزديك كند.

واى بر آن نمازگزارى كه پنجاه سال به خيال خود قصد قربت در نماز خود كرده ، و در افتتاح نماز وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض (628) و اياك نعبد و اياك نستعين (629) در حضور حق تعالى گفته ، و پس از اين همه دعوى ، هر روز چندين مرحله از مقام قرب خدا دور شده ، و از معراج قرب مهجور گرديده و به مقام ابليس و حزب شيطانى نزديك شده ، و به جاى ثمره تقرب به حق و تجافى از دار غرور ثمره غرور شيطانى و عجب و كبر كه ارث ابليس است از آن حاصل شده .

آيا نيامده وقت آن كه درصدد اصلاح نفس بر آئيم و براى علاج امراض آن قدمى بر داريم ؟ سرمايه جوانى را به رايگان از دست داديم و با غرور نفس و شيطان ، جوانيرا كه بايد با آن سعادتهاى دو جهان را تهيه كنيم از كف نهاديم ، اكنون نيز در صدد اصلاح بر نمى آئيم تا سرمايه حيات هم از دست برود ، و با خسران تام و شقاوت كامل از اين دنيا منتقل شويم .

براى اصلاح نفس ايام جوانى سزاوارتر است ؛ زيرا كه هم اراده قويتر است ، و هم كدورت و ظلمت نفس كمتر است و به فطرت نزديكتريم ، و هم بار معصيت زياد نشده كه جبران آن مشكل باشد. جوانان قدر ايام جوانى را بدانند كه اين نعمت بزرگ را با غفلت نگذرانند كه در ايام پيرى اصلاح نفس بسيار مشكل است . مشكلات بسيار در سن پيرى براى انسان هست كه در ايام جوانى نيست ، لكن شيطان و نفس اماره انسان را مغرور مى كنند و نمى گذارند در آن وقت ، انسان درصدد اصلاح برايد ، تا آن كه انسان دچار ضعف و سستى پيرى شد و معاصى متراكم و كدورتهاى نفسى زياد شد ، آن گاه نيز با تسويف و تعويق مى گذرانند ، تا اصل سرمايه را از دست بدهد و با خذلان و خسران وارد دار انتقام شود والعصر * ان الانسان لفى خسر.(630)

چه خسرانى بالاتر از آن كه سرمايه سعادت ابدى را در شقاوت ابدى خرج كند و مايه حيات و نجات ، در هلاكت و فناى خود به كار اندازد ، و تا آخر عمر از غفلت و مستى به خود نيايد.

فصل پنجم : در شمه اى از احاديث شريفه در اين باب :

در كافى شريف ، سند به حضرت صادق ـ سلام الله عليه ـ رساند كه فرمود :

در آن چيزهائى كه خداى ـ عزوجل ـ به داود وحى فرستاد ، اين بود كه : اى داود! چنانچه نزديكترين مردم به خدا متواضعان هستند ، همين طور دورترين مردم به او متكبرانند. (631)

اين حديث شريف ، براى اهل يقظه و اصحاب معرفت كفايت مى كند. تقرب به حق تعالى سرچشمه همه سعادات است ، و دورى از آن ساحت مقدس مايه همه شقاوتها است . آنان كه خداخواه و خداطلبند و خود را از جنود خدا محسوب مى دارند و اهل علم مى دانند ، و آنان كه براى تقرب به حق تعالى به مناسك و عبادات قيام مى كنند ، بايد از خود مراقبت كامل كنند؛ كه نتيجه مطلوبه حاصل نشود مگر به اتصاف به تواضع و اجتناب از تكبر.

ما با آنان كه علم و عمل را براى دنيا طلب مى كنند ، اكنون حرفى نداريم ـ حساب آنان با خداى جبار است ـ ، لكن آنهائى كه مدعى آن هستند كه خدا طلب و حق جو هستند ، بايد از اين حديث حساب كار خود را بكنند. و آن گاه اين حديث محك باشد از براى آنان كه نفس اماره را به آن امتحان كنند ، اگر باز در دل تكبر دارند و در عمل متكبر هستند ، بفهمند اعمالشان و علومشان نيز براى خدا نيست ، بلكه براى نفس اماره است ، زيرا كه اگر براى تقرب به خدا بود ، بايد به تواضع متصف شوند كه از همه چيز ، انسان را به خدا نزديكتر مى كند.

و در كافى شريف نقل كند كه : عيسى بن مريم به حواريين گفت : من حاجتى به شماها دارم آن را برآوريد. گفتند : حاجتت روا است اى روح الله ! پس برخواست و پاهاى آنها را شست و شو داد. گفتند : ما سزاوارتر بوديم در اين كار از تو. فرمود : سزاوارترين مردم به خدمت نمودن به خلق ، عالم است . و من براى شما اين گونه تواضع كردم كه شما نيز براى مردم بعد از من اين گونه تواضع كنيد. و آن گاه عيسى گفت : به تواضع تعمير مى شود حكمت ، نه به تكبر. چنان كه در زمين نرم زراعت مى رويد ، نه در كوهستان . (632)

ذكر احوال رجال بزرگ و اولياء و انبياء كه در قرآن كريم و احاديث شريفه وارد شده ، براى تاريخ گوئى نيست ، بلكه براى تكميل بشر است كه از حالات بزرگان عالم عبرت گيرند و خود را به صفات كريمه آنان و اخلاق فاضله ايشان ، متصف كنند.

و اين حديث شريف را ، خصوص علماء و بزرگان بيشتر بايد مورد نظر قرار دهند ، و از علماء بالله و رجال دين دستور اخلاقى و دينى اتخاذ كنند ، و شيوه بزرگان را با زيردستان و متعلمان ياد گيرند ، و خود را به اين اخلاق بزرگ الهى موصوف كنند ، و تفكر كنند در اين كه عيسى مسيح شست و شوى پاى حواريين را حاجت خود مى دانست و خود را نيازمند به آن مى دانست ، و اين غايت تذلل و تواضع است .

و اين كه فرمود : سزاوارترين مردم به خدمت نمودن به مردم ، علماء هستند براى آن است كه تواضع ثمره علم بالله به نفس است . و اين در علماء بايد حاصل شود.

آن عالمى كه به صفت تواضع موصوف نباشد و از مردم چشم داشت كرنش و تواضع داشته باشد ، عالم نيست ، و آن انبار مفاهيم رجز شيطانى است . اگر با اين مفاهيم سعادت و سلامت حاصل مى شد ، ابليس نيز بايد سعيد باشد. علمى كه خاصيت خود را از دست بدهد ، حجاب غليظى است كه رهائى از آن ، از همه چيز مشكل تر است .

و اين كه فرمود : به تواضع آبادان مى شود حكمت يا مقصود آن است كه تا در قلب تواضع نباشد ، تخم حكمت در آن سبز نمى كند و رشد نمى نمايد ـ چنان كه تا زمين نرم سهل نباشد ، نبات در آن سبز و رشد نمى كند ـ ، و يا آن كه مقصود آن است (كه) تا تواضع در علماء نباشد ، نمى توانند تخم حكمت را در قلوب مردم بكارند و رشد دهند. پس با تواضع بايد دلهاى سخت را نرم كنند ، پس بذرافشانى كنند و نتيجه بگيرند. و اين هر دو مطلب درست است ، هم دستور اصلاح نفس است و هم دستور اصلاح غير است .

پس آنان كه به مسند ارشاد خلق نشستند و خود را راهنماى طريق سعادت معرفى مى كنند ، بايد با اين صفت شريف خلق را دعوت كنند ، و سيره انبياء و اولياء ـ عليهم السلام ـ را در نظر داشته باشند كه با آن همه مقامات ، چطور سلوك با خلق خدا مى كردند ، و دلهاى آنها را با چه اخلاق كريمه نرم و خاضع مى كردند! تا نورانيت و صفا و محبت و تواضع در قلب عالم و مرشد نباشد ، نمى تواند به ارشاد خلق و تعليم مردم قيام كند ، و نمى تواند تخم معارف و حكم را در قلوب مردم بنشاند.

و در كافى از حضرت صادق - عليه السلام - نقل كند كه فرمود : طلب كنيد علم را ، و زينت پيدا كنيد با علم به بردبارى و وقار ، و تواضع كنيد براى كسى كه به او علم مى آموزيد و از او علم مى آموزيد ، و نباشيد علماء جبار كه باطلتان حقتان را از بين ببرد. (633)

آرى ، با اخلاق ناهنجار و صفات ذميمه ، حق نيز از ميان مى رود. و اگر عالم جبار و متكبر شد ، خاصيت علمش باطل مى شود ، و اين بزرگتر خيانت است به علم و معارف كه مردم را از حق و حقيقت منصرف مى كند. و چون عالم ، به وظيفه علم ـ كه اخلاق حسنه است ـ رفتار نكرد ، دين و علم از نظر مردم مى افتد ، و عقيده مردم سست مى شود ، و دلها از علماء حق هم منصرف مى شود ، و اين يكى از بزرگترين ضربتهائى است كه به پيكر ديانت و حقيقت از دست علماء وظيفه نشناس مى خورد كه كمتر چيزى مى تواند اين طور مؤ ثر باشد.

يك اخلاق ناهنجار از يك عالم و يك عمل خلاف از يك نفر طلبه ، آن قدرى كه كمك كارى مى كند در فساد اخلاق و اعمال مردم ، كمتر چيزى مى تواند آن قدر كمك كند ، پس اينان بايد خيلى از خود مواظبت كنند كه علاوه بر آن كه عهده دار سعادت خود هستند ، عهده دار سعادت مردم نيز هستند ، و فساد و زشتى اينان با ديگران خيلى فرق دارد و حجت بر آنها تمامتر است .

فصل ششم : در شمه اى از احاديث درباره تكبر :

در كافى شريف ، از حضرت صادق - عليه السلام - منقول است كه : متكبران ، به صورت مورچگان ضعيفى شوند ، و مردم آنان را پايمال كنند ، تا خداوند از حساب فارغ شود. (634)

صورت غيبيه تكبر ، صورت مورچه ضعيف است ، و شايد اين صورت برزخيه قيامتيه ، براى كوچك و صغير بودن نفس شخص متكبر باشد ، چنان كه معلوم شد كه تكبر از كوچكى حوصله و ضعف نفس و ضيق صدر است . و چون معنى و لُبّ متكبر ، كوچك است ، و صور غيبيه ملكوتيه ، تابع ملكات نفسانيه است ، و بدن ظلّ روح است در عالم ملكوت ، و تعصى از تبعيت آن ندارد ، پس كوچكى و حقارت روح به بدن سرايت كند ، و آن را به صورت حيوان كوچك بى مقدارى درآورد كه در زير پاى مخلوق پايمال شود تا مردم از حساب فارغ شوند.

چو محتمل است آن صورت غيبيه ملكوتيه ، عكس العمل اطوار ملكيه دنياويه باشد ، و چون اين جا خود را بزرگ جلوه داده است ، حق تعالى او را در آن عالم كوچك و حقير كند. كما تدين تدان . (635)

و در كافى شريف ، از حضرت صادق - عليه السلام - روايت شده است كه : در جهنم وادى (اى) است از براى متكبران كه آن را سقر گويند. به خداى تعالى شكايت كرد از شدت حرارت خود و خواهش كرد كه اذن دهد كه تنفس كند. پس نفس كشيد و جهنم از آن محترق شد. (636)

عزيزا! انسان اگر احتمال صدق اين طور احاديث را بدهد ، بايد بيشتر از ما در صدد علاج نفس برآيد. جائى كه چيزى ، خود محل عذاب و آتش است ، از شدت حرارت به ناله درآيد و از نفس آن جهنم محترق شود ، آيا ما با اين عذاب ، بايد چطور به سر بريم ؟ آيا براى اين چند روزه سركشى و بزرگى فروشى به بندگان خدا يا تكبر به عبادت و اطاعت خدا ، چطور خود را حاضر كنيم از براى چنين عذابى كه جهنم را به فرياد درآورد؟ واى به حال غفلت و سرمستى ما. امان از اين بى هوشى و خواب سنگين ما.

خداوندا! ما بندگان ضعيف بيچاره را كه دستمان از همه چيز خالى است و به غير از درگاه تو پناهى نداريم ، با اين آتش مى خواهى عذاب كنى ؟!

بارالها! تو ضعف و بيچارگى ما را خود مى دانى ، تو نازكى پوست و گوشت ما را مى بينى ، ما را با آن عذاب چه چاره است ؟!

خدايا! بندگان تو از تو هستند و به تو متعلقند ، همه بندگانند و تو خداى آنانى ، با خدايى خود با آنان رفتار فرما ، نه با بدى آنان . تو ما را خلق فرمودى و نعمتهاى غير متناهيه مرحمت كردى بدون آن كه خدمتى كرده باشيم ، نعمتهاى تو همه ابتدائى است ، نه استحقاقى .

بارالها! تو خود را به رحمت و رحمانيت به ما معرفى فرمودى ، و ما تو را به فضل و رحمت شناختيم . تو فرمودى در كتاب بزرگ خود : ان الله يغفر الذنوب جميعا. (637) چشم داشت ما به رحمتهاى تو است ، و از خود و كرده هاى خود مايوسيم . ما چه هستيم كه با عمل ، به درگاه تو بيائيم .

و حمل الزاد اقبح كل شى ء   اذا كان الوفود على الكريم (638)

عذاب و عقاب ما بر بزرگى و عظمت تو افزايشى نمى دهد ، و رحمت و رافت به بندگان در سعه رحمت تو نقصى وارد نمى كند. شيوه تو احسان است و عادت تو كرم است . گو كه ما از شدت جهل و بى حيائى ، به ستيزه برخاستيم ، و نافرمانى چنين خداى رؤوفى كرديم ، لكن رحمت تو بسته به معصيت و اطاعت مخلوق نيست .

خدايا! با فضل و رحمتت با ما رفتار فرما ، و ما را بسيئات اعمال و رذائل اخلاق ما ، مگير انك انت ارحم الراحمين .

و فى الكافى ، عن ابى عبدالله قال : قال ابو جعفر : العز رداء الله و الكبر ازاره ، فمن تناول شيئا منه اكبه الله فى نار جهنم . (639)

و عن ابى جعفر و ابى عبدالله قالا: لا يدخل الجنة من فى قلبه مثقال ذرة من كبر. (640)

و عن عقاب الاعمال ، عن ابى جعفر قال : الكبر مطايا النار. (641)

و عنه ، باسناده قال : قال رسول الله : اكثر اهل جهنم المتكبرون (642)

فصل هفتم : در بيان آنكه تواضع از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است ، و تكبر از جنود جهل و از لوازم فطرت محجوبه است

يكى از فطرتهائى كه تمام عائله بشرى بر آن مخمورند به طورى كه در تمام افراد اين نوع ، احدى را برخلاف آن نتوان يافت ، تواضع و فروتنى و تعظيم ، پيش عظيم و برگ است . قلب انسانى اگر عظمت و بزرگى كسى را ادراك كرد ، ناچار و از روى جبلت و فطرت ، (بدون اعمال رويه) از او تعظيم كند ، و در پيشگاه او سر كوچكى فرو آورد ، و متواضع و فروتن شود. و به تبع اين تواضع و فروتنى براى آن بزرگ ، براى توابع و بستگان او نيز متواضع شود به طور تبع و بستگى .

و چون فطرت متواضع پيش عظيم مطلق و بزرگ به تمام معنى و تمام حقيقت است ، از اين جهت اگر براى او احتجاب و اختمار در طبيعت و احكام طبيعت رخ ندهد ، تعظيم و تواضع استقلالى او براى حق تعالى ـ جلت عظمته ـ است كه عظيم على الاطلاق است ، و تمام بزرگيها و عظمتها و جلال و جمالها ، ظلّ عظمت و جلال و جمال او است .

پس انسان ، به حسب فطرت اصليه غير محجوبه به احكام طبيعت ، براى حق تعالى بالذات و براى مظاهر جمال و جلال او بالعرض ، متواضع است . و تواضع براى بندگان عين تواضع از حق است .

و از اين تواضع كه روى فطرت اصليه ظهور كند ، دست تصرف نفس و شيطان كوتاه است . از اين جهت ، اين تواضع براى خود و خودخواهى نيست ، و از طمع و چشم داشت براى استفاده ، منزه و مبرى است .

صاحب اين فطرت غير محجوبه ، در عين حال كه براى جميع مخلوقات تواضع كند ، جز براى حق تعالى تواضع نكند ، و وجهه قلبش جز به ذات مقدس حق تعالى نيست . و اين تكثير ، عين توحيد و اين توجه به خلق ، عين توجه به حق است . و چون اين خلق از سرچشمه معرفت و محبت است ، خود عين معرفت الله و محبت الله است .

صاحب اين فطرت ، از احدى از مخلوقات ، تملق و چاپلوسى نكند ، زيرا كه مبدء تملق ، خودخواهى و احتجاب از حق است ، پس به وضوح پيوست كه تواضع از حق و خلق ، از لوازم فطرت مخموره است . و از اين جا معلوم شود كه تكبر و تملق ، هر دو از فطرت محجوبه است ، زيرا انسان كه به حجابهاى نفسانيه محجوب شد و خودبينى و خودخواهى بر او حكومت كرد ، اين خودبينى مبدا شود كه براى خود كمالات بسيارى ثابت كند ، و از مبدا كمالات غافل شود ، و ديگران را كوچك شمارد اگر چشم طمع مادى پيش آنها نداشته باشد ، و بزرگ شمارد اگر اين طمع را به آنها داشته باشد ، پس تكبر كند بر زيردستان و تملق گويد از اهل دنيا و آنان كه مورد طمع او است . پس همان فطرت كه مركب سير او ، الى الله است و به واسطه آن براى حق و خلق تواضع كند ، چون احتجاب براى آن رخ داد ، مركب سير او ، به سوى شيطان و طبيعت شود و به واسطه آن به مردم تكبر كند و گاهى از آنها تملق گويد.

مقصد نوزدهم : در توده و ضد آن است كه تسرّع است

فصل اول : در بيان آنكه تؤ ده و تسرّع از صفات ظاهره و باطنه است :

تؤ ده چون همزه به معنى تثبت در امر است ، و به معنى رزانت و تانى است ، (643) و به معنى طمانينه در حركت است . و تسرع در مقابل همه اينها است . (644)

و رزانت و تانى از صفات نفسانيه است كه آثار آن در ظاهر نيز طمانينه و نقل در حركت است .

اگر رزانت و وقار در قلب حاصل شد ، رزانت در راى و عقايد نيز حاصل شود و از آن ، رزانت در كردار و گفتار نيز حاصل آيد ، چنانچه شتابزدگى و تسرع نيز از قلب سرايت به ظاهر كند.

و چنين نيست كه جنود عقل و جهل اختصاص به صفات باطنه داشته باشد ـ چنانچه از تامل در حديث شريف معلوم شود ـ ، بلكه به طور ظاهر و باطن و اوليت و آخريت ، جميع خيرات از جنود عقل است ، چه خيرات باطنه يا ظاهر ، و جميع شرور از جنود جهل است ، چه شرور ظاهره يا باطنه . و نسبت ظاهر به باطن ـ چنانچه در حكمت متعاليه مقرر شده ـ نسبت مباين به مباين نيست ، بلكه نسبت كمال و نقص و وحدت در كثرت و كثرت در وحدت است (645) ، بلكه خود تعبير به ظاهريت و باطنيت شايد از همه تعبيرات بهتر باشد.

اخلاق نفسانيه ، ظهور حقايق و سراير باطنيه روحيه است ، چنانچه اعمال ظاهريه ، ظهور ملكات و اخلاق نفسانيه است . و از شدت اتصال و وحدت مقامات نفسانيه ، تمام احكام باطن به ظاهر و ظاهر به باطن سرايت كند.از اين جهت در شريعت مطهره به حفظ ظاهر و صورت ، خيلى اهميت داده شده است ، حتى در كيفيت نشستن و برخاستن و راه رفتن و گفتگو كردن دستوراتى داده شده ، زيرا از تمام اعمال ظاهريه ، در نفس و روح وديعه هائى گذاشته مى شود كه روح به واسطه آنها تغييرات كلى حاصل مى كند. اگر انسان در راه رفتن شتابزدگى كند ، در روح او نيز توليد شتابزدگى شود ، چنانچه روح شتابزده نيز ظاهر را شتابزده كند. و همين طور انسان اگر در اعمال ظاهريه ، وقار و سكينه و طمانينه را اعمال كند ـ گرچه با تكلف و به خودبندى ـ كم كم در باطن روح ، اين ملكه شريفه طمانينه و تثبت حاصل شود. و اين ملكه شريفه ، مبدا بسيارى از خيرات و كمالاتست .

فصل دوم : دربيان مقصود از تؤ ده و تسرع :

ظاهر اين است كه مراد از تؤ ده در حديث شريف ـ به مناسبت مقابله با تسرع ـ تانى باشد ، و آن عبارت از اعتدال قوه غضبيه است كه حد افراط آن تسرع است ، چنانچه بعضى محققين بزرگ گفته اند ، و سكونت نفس را از فروع شجاعت شمرده اند. (646)

و شايد مراد از آن ، تثبت بود كه آن نيز از اعتدال قوه غضب است ، و از فروع شجاعت است ، و آن عبارت از آن است كه نفس در تحمل شدايد و پيش آمدهاى گوناگون عالم ، خوددار باشد و بزودى از ميدان در نرود ، و سبك بارى و سهل انگارى نكند ، و خفت و تندى به خرج ندهد ، و اين اعم است از پيش آمدهاى اخلاقى و روحى يا پيش آمدهاى طبيعى و جسمانى .

نفسى كه داراى ثبات باشد ، از ناملايمات روحى از حوصله بيرون نرود ، و در مقابل ناگوارها پابرجا بايستد ، و از طمانينه و ثبات او كاسته نگردد. و شايد آيه شريفه فاستقم كما امرت و من تاب معك (647) اشارت به اين مقام نفس باشد.

و البته تحصيل چنين روحى در جامعه ، از مهمترين امور است ، و در عين حال از مشكل ترين كارها است . و از اين جهت در روايت است كه رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فرمود : سوره هود مرا پير كرد براى اين آيه (648) . و اين آيه با آن كه در سوره شورى (649) نيز هست ، اختصاص به سوره هود شايد براى ذيل آن باشد كه مى فرمايد : و من تاب معك ، در سوره شورى اين ذيل را ندارد. و از اين جهت كه تحصيل استقامت در امت ، امرى است مشكل و سخت ، آيه اين سوره را ذكر فرمود.

بالجمله ، ثبات و پابرجا بودن در امور ، اسباب پافشارى در معركه هاى جنگى شود كه انسان به واسطه ناملايمات و شدايد ، از جنگ روگردان نگردد ، و در ذب از نواميس الهى لغزش براى او رخ ندهد ، چنانچه در ناملايمات روحيه نيز لغزش نكند و طمانينه و ثبات نفس را از دست ندهد.

و به عكس ، تسرع يكى از ملكات ناهنجار است كه انسان به واسطه آن در هيچ چيز قرار نگيرد ، و بزودى سبك مغزى و تهى بارى كند و انگاره كارها را از دست بدهد ، نه در پيش آمدهاى روحى خوددار باشد ، و نه در شدايد جسمى پايدارى كند. و از اين خلق ناهنجار ، مفاسد بسيار فردى و اجتماعى در مدينه فاضله رخ دهد. و انسان اگر داراى چنين روحى باشد ، چه بسا كه به واسطه پيش آمدهاى كوچكى خود را ببازد و از وظايف الهيه و روحانيه چشم پوشى كند ، و چه بسا كه نفس و شيطان بر او غلبه كنند و او را از راه حق منصرف كنند ، و ايمان او دستخوش آنان گردد ، و شعار دين و مذهبى و شرفى خود را يكسره از دست بدهد.

طمانينه نفس و ثبات قدم است كه انسان را در مقابل حزب شيطان نگهدارى كند ، و بر لشكرهاى جهل و شيطنت غلبه دهد.

طمانينه نفس و ثبات است كه انسان را بر قوه غضب و شهوت چيره كند ، و در پيشگاه آنها تسليم نشود ، بلكه تمام قواى باطنى و ظاهرى را در تحت اطاعت روح درآورد.

ثبات و پايدارى است كه انسان را در پيش آمدهاى ناگوار عالم و فشارهاى روحى و جسمى ، چون سدى آهنين پابرجا نگاه دارد ، و نگذارد لغزش و سستى در انسان رخ دهد. حفظ قوه ايمان و دين با طمانينه نفس و سكونت روح ، بسهلى و آسانى ميسر است ، و تا دم آخرين ، انسان را در مقابل بادهاى تند عالم محفوظ كند.

طمانينه نفس و ثبات قدم ، نگذارد اخلاق و اطوار اجانب و منافقين در انسان رخنه كند ، و انسان را نگذارد دستخوش حوادث شود. انسان با ثبات و طمانينه نفس ، خود يك ملت واحده است كه اگر سيلهاى اخلاق زشت و بى دينى تمام مردم را ببرد ، او چون كوه آهنين در مقابل همه چيز ايستادگى كند و از تنهائى وحشت نكند.

انسان با ثبات و طمانينه مى تواند تمام وظايف فردى و اجتماعى را انجام دهد و در هيچ مرحله از زندگانى مادى و روحانى براى او لعزشى و خطائى دست ندهد.

بزرگان دين با اين قوه بزرگ روحانى در مقابل ميليونها جمعيت جاهل زشتخو قيام مى كردند و به خود خيال لغزشى راه نمى دادند. اين روح بزرگ در انبياء عظام است كه يك تنه در مقابل پندارهاى جاهلانه يك جهان ، قيام و نهضت مى كنند ، و از تنهائى خود و زيادى جمعيتهاى مخالف هيچ خوف و وحشتى به خود راه ندهند ، و بر همه پندارهاى بيخردانه چيزه شوند ، و تمام عادات واطوار جهانيان را پايمال كنند و آنها را به رنگ خود درآورند اين روح ثبات با طمانينه است كه جمعيتهاى كم را در مقابل گروه هاى انبوه حفظ مى كند ، و بر ممالك بزرگ عالم با عده و عده معدود مسلط و چيره مى كند.

خداى تعالى در قرآن شريف به اين قوه طمانينه و ثبات ، اهميت شايان داده و فرموده : بيست نفر اينان بر دويست نفر ديگران غالب و چيره مى شوند(650) و همين طور هم شد. (651)

فصل سوم : در بيان آنكه تانى و تثبت از فطريات مخموره و از جنود عقل است ، و تسرع و شتابزدگى و بى ثباتى و بى قرارى از جنود جهل و ابليس و از فطريات محجوبه است :

ما پيش از اين ذكر كرديم كه انسان به حسب فطرت اوليه كه حق تعالى او را به آن مخمر فرموده ، عاشق كمال مطلق و متنفر از نقص است ، و اگر توجه به نقص كند و محبت غير كمال مطلق در او پيدا شود ، از احتجاب فطرت است .(652) از اين جهت ، توجه به خود و خودخواهى و پيروى از شهوات و مقاصد حيوانى و تبيعيت از شيطان واهمه داخلى و شيطان بزرگ خارجى ، بر خلاف فطرت اوليه او است . و شك نيست كه تمام عجله ها و شتابزدگيها و بى ثباتيها و بى قراريها ، از خوف نرسيدن به مآرب نفسانيه و لذات و شهوات حيوانيه يا فقدان مقاصد حيوانى است .

قلبى كه در آن نور توحيد و معرفت كمال مطلق تابيده شده باشد ، داراى طمانينه و ثبات و تانى و قرار است . دلى كه نورانى به معرفت حق ـ جل و علا ـ شده باشد ، مجارى امور را به قدرت او مى داند ، و خود و جديت و حركت و سكون خود و همه موجودات را از او مى داند ، و زمام امر موجودات را به دست خود آنها نمى داند. چنين قلبى اضطراب و شتابزدگى و بى قرارى ندارد.

و به عكس ، دلى كه از معرفت محتجب و در حجابهاى خودبينى و شهوات و لذات حيوانى اندر است ، از فوت لذات حيوانى خوفناك است . چنين شخصى طمانينه قلب را از دست داده و در كارها با عجله و شتابزدگى اقدام مى كند.

اهل معرفت گويند : دعا بر سه گونه است :

يكى ، دعاى از روى استعجال ، و آن دعاى عامه است . اينان چون اسير مقاصد نفسانيه هستند ، در دعا نيز شتابزده هستند كه مبادا مقاصد دنياوى يا حيوانى از آنها فوت شود.

ديگر ، دعاى از روى احتمال ، و اين دعاى ارباب حكمت است . اينان نيز پابند مقاصد خويشند و احتمال مى دهند دعا در جريان امور قضائى دخالت داشته باشد و قضاى حق تعالى مقيد به دعا باشد؛ از اين جهت دعا كنند.

سوم ، دعاى از روى امتثال است ، و اين دعاى اصحب معارف است . آنان از اسارت نفس بيرون آمدند ، و براى آمال نفسانيه و لذات خويشتن لب به دعا نگشايند.

من گروهى مى شناسم ز اوليا   كه زبانشان بسته باشد از دعا (653)

اينان دعا را براى امتثال امر خدا مى كنند. چون دعا خلوت با حق و مخاطبه با محبوب مطلق است ، قيام به آن كنند(654)

حقا كه انسان اگر به نور معرفت قلبش منور باشد و مانند ما اسير سلسله هاى شهوات و زندان طبيعت نباشد ، هرگز مخاطبه با حق تعالى و توجه و ذكر او را وسيله چيز ديگر قرار نمى دهد.

اولياء خدا نظرشان به دعا انقطاع به حق تعالى است ، و او و مذاكره و خلوت با او را وسيله خودپرستى و خودخواهى نمى كنند؛ بلكه هر چه بخواهند براى آن است كه باب مراوده با دوست را مفتوح كنند.

در دل دوست به هر حيله رهى بايد كرد(655)

ما اسيران نفس و شهوت ، خدا را براى خرما مى خواهيم ، و دوست مطلق را فداى لذات نفسانيه مى كنيم . و اين از بزرگترين خطاها است كه اگر دل ما حظى از معرفت داشت و جلوه اى از محبت در آن حاصل بود ، بايد از خجلت بميريم ، و سر شرمسارى را تا قيامت بر زير افكنيم . آنان اگر چيزى بخواهند ، چون كرامت دوست است ، مى خواهند.

ببين محب حقيقى و مجذوب مطلق ، على بن ابى طالب ـ سلام الله عليه ـ چه مى گويد ! در دعاى كميل مى گويد فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى ، صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك . وهبنى يا الهى ، صبرت على حرّنارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك (656)

اين دوست حقيقى از فراق ، خوفناك است و روزگار وصال را مى خواهد و مى جويد.

بشنو از نى چون حكايت مى كند   از جدائى ها شكايت مى كند (657)

تا آنكه مى گويد :

هر كسى او باز ماند از اصل خويش   باز جويد روزگار وصل خويش (658)

افتتاح اين كتاب بزرگ از لسان فطرت است ، و نيز نظرش به نعمتهاى خدا از آن جهت است كه دار كرامت حق است . على بن ابى طالب ، سر حلقه عشاق خدا ، بهشت را براى بهشت نمى خواهد؛ چون دار كرامت است مى خواهد. ما بيچاره ها هر چه مى خواهيم براى خود مى خواهيم ؛ خدا را هم براى خود مى خواهيم . عشاق جمال ازل ، هر چه مى خواهند نه چون جاى خورد و خوراك حيوانى . ما حيوانات چراگاه بهشت و مراتع آن را مى خواهيم و در بهشت هم بيش از آن مقامى نداريم . آنان بهشت و هر چه هست براى دوست مى خواهند ، و همه چيز را وسيله براى دوست و معرفت و انقطاع به كوى او قرار مى دهند.

بارالها! ما را از اين غفلت و خودخواهى نجات ده ، و دل ما را از اين اسارت به شهوات و انغمار در لذات بيرون آور.

پروردگارا! حجاب خودخواهى و خودبينى ، ما را از وصول به بارگاه تو باز داشته و دل ما را از محبوب مطلق منصرف نموده تو خود اين حجاب را به دست قدرت خود بردار.

بينى و بينك انيى ينازعنى   فارفع بلطفك انيى من البين (659)