شرح حديث جنود عقل و جهل

آية اللَّه العظمى امام سيد روح اللَّه موسوى خمينى‏ (قدس سره‏)

- ۲ -


در بيان صفات جهل

و در اين حديث شريف اوصاف چند ، به اشاره و صراحت براى جهل بيان فرموده :

(صفت) اول آن كه اين حقيقت جهليه ، پس از حقيقت عقل ، مخلوق شده است ، با تراخى كه از كلمه ثم استفاده شود. و اين شايد اشاره به آن باشد كه اين حقيقت پس از عقل كلى و نفس كلى ، مخلوق است . و اين شاهد آن است كه پيش از اين به آن اشاره نمودم (60)كه حضرت صادق ـ عليه السلام ـ بيان عقل كل و نفس كل را اولا فرمودند و پس از آن ، اشاره به عقول جزئيه و جهل جزئى فرمودند كه مورد نظر سائل بوده ، زيرا كه اگر مقصود از عقل و جهل ، عقل و جهل جزئى باشد خلقت عقل پس از خلقت جهل است ، زيرا كه قوس صعود به حسب قاعده شريفه امكان اخس از اخس به اشرف منتهى شود ، عكس ‍ قاعده شريفه امكان اشرف كه از اشرف به اخس منتهى شود ، و آن در سلسله نزول است . پس ‍ حضرت اشاره به سلسله نزول فرموده و در آن ، عقل مقدم است بر جهل .

صفت دوم آن ، آن است كه اين حقيقت از بحر مخلوق است ، و اين شايد اشاره به حقيقت نفس كل باشد و اتصاف نفس كل به بحريت براى آن است كه آن وجود جمعى محدود است و در آن ، كثرت ـ بلكه كثرات ـ راه دارد ، چنانچه بحر ، مجمع كثرات و مركز مجتمعات است و اين اشاره به مبدا فاعلى جهل است ، نه مبدا قابلى ، چنانچه اعاظم از شرح حديث فرمودند.(61)

و صفت سوم و چهارم آن ، از كلمه اجاج استفاده شود ، زيرا كه اجاج شور و تلخ است و شايد اين اشاره به دو قوه متقابله شهوت و غضب باشد كه در نفس كل ، حقيقت آنها به طورى است و در وهم كل به طورى ، و اين شهوت و غضب در نفوس جزئيه ، رقيقه آنهاست .

و اين كه اين دو صفت را از اوصاف جهل محسوب داشتيم ، با آن كه در حديث شريف از اوصاف بحر ـ كه گفتيم اشاره به نفس كل است ـ قرار داده ، براى آن است كه صفات نقص در رقايق ، اتم و اظهر است تا در حقايق ، عكس صفات كماليه . از اين جهت ، شهوت در نفوس كليه ، همان عشق به كمال و غضب تنفر از نقص ‍ است و حقايق حقايق و سرّ سرّ آنها در حضرت اسماء ، به رحمت و انتقام يا صفات جمال و جلال تعبير شود ، و در اين مقام اسرارى است كه از بيان آن خوددارى خواهيم كرد.

توجيه ديگر در معنى اجاج

و شايد اجاج ـ كه به معنى شور و تلخ است ـ اشاره به دو مرتبه بااز تنزل حقايق نفسيه باشد كه يكى ملازم با ماهيت و يكى ملازم با تعلق است و در عالم عقلى ، تعلق به اجسام اصلا نيست و ماهيت در آنها محكوم و مقهور در تحت سطوح نور حق است و نقص امكانى در آن عوالم منجر به كمال وجوبى است . و از اين جهت شايد ، عالم آنها را جبروت گويند.

و بعض اعاظم فلاسفه از شراح حديث ، بحر اجاج را عبارت از مادة المواد و هيولاى اولى دانسته كه مبدا قابلى جهل است (62)و آن با احتمال آن كه مراد از جهل وهم الكل باشد در مقابل عقل الكل ـ كه خود آن معظم له نيز ، اشاره به آن نموده و حديث شريف را تطبيق با آن نموده ـ نمى سازد. بلى ، اگر جهل را به اوهام جزئيه ، كه مظاهر وهم الكل است تطبيق كنيم ، مراد از بحر اجاج ممكن است هيولاى اولى باشد و ممكن است مطلق عالم اجسام يا هيولاى ثانيه باشد ، و اجاجيت آن عبارت از نقص و امكان آن باشد.

صفت پنجم جهل ظلمانيت است و آن شايد اشاره به قوه شيطنت باشد ، كه از خواص وهم است و وهم الكل اصل اصول شيطنت ، و ساير اوهام جزئيه ، شيطنتشان ، مكتسب از آن است . و از اين جهت كه شيطنت از خواص آن است در حديث شريف ، ظلمانيت را از اوصاف خود وهم قرار داده به خلاف اجاجيت .

حكمة الهية در بيان سرّ آنكه عقل به نور حق نسبت داده شده و جهل به بحر اجاج

از اين حديث شريف ، نكته شريفه اى ، كه از لباب حكمت متعاليه و لطايف اسرار الهيه است ، مستفاد شود كه فهم حقيقت آن بعد از رياضات عقليه ، محتاج به لطف قريحه و صفاى سرّ است . و آن ، آن است كه عقل را به نور حق نسبت داده و جهل را به بحر اجاج ، براى افاده آن كه سرچشمه جميع كمالات و سرلوحه همه مقامات و سرمنشا تمام انوار معنويه در عالم ملك و ملكوت و مبدا جمله اضواء منيره در حضرت جبروت و لاهوت ، نور مقدس حق ـ جل جلاله ـ است ، و از براى موجودى از موجودات نور و ضياء و كمال و بهائى نيست ، مگر آن كه ظل نور ازل و پرتو جمال جميل اول در آن جلوه گر شده ، چنانچه لطيفه الهيه الله نور السموات و الارض (63)الخ ، اشاره جليه و حكايت جميله از همين مقصد اعلى و منظور اسنى است و در آيات شريفه الهيه و احاديث كريمه اصحاب وحى و سفارت ، صراحات و اشارات بسيار به اين لطيفه توحيديه هست .(64)

و چنانچه نورانيت همه عوالم و جمال و كمال قاطبه نشئات ، ظهور نورانيت و ظل و پرتو كمال و جمال مقدس حق ـ جل اسمه ـ است ، تمام نقايص و قصورات و جميع ظلمات و كدورات و همه عدام و فقدانات و كليه قذارات و كثافات و قاطبه خست و نكبت و جمله ذلت و وحشت ، به نقص امكانى و بحر اجاج هيولايى برگشت كند و اين شجره خبيثه ، ام الفساد و مادة المواد همه اين امور است و ما اصابك من حسند فمن الله و ما اصابك من سيئته فمن نفسك (65)، بلكه هر نور و جمالى كه از ساحت مقدس ‍ حضرت حق ـ جل و علا ـ اضافه شده ، و هر ضياء و بهائى كه از جلوه جميل ازل در مرآت امكان جلوه نموده و دست تصرف ديو پليد بدان دراز شده و مورد خيانت و جنايت قصور امكانى واقع شده ، در معرض ‍ كدورت و ظلمت و مشتبك با عدم و قصور واقع گرديده ، مگر عالم عقلى ، كه در حقيقت ، به واسطه كمال جلوه اسمائى و جلاء انوار سبحانى ، حكم امكان از آن ساقط است ، بلكه آن عالم نور محض و كمال خالص ‍ مى باشد و دست تصرف غير و غيريت از ساحت مقدس آن دور است .

و از اين بيان معلوم شد كه جنود عقل جنود الهيه است ، و جنود جهل جنود ابليسيه . آنچه نقص و قصور است به ابليس منسوب ، و آنچه كمال و تمام است به حق مربوط است ، گرچه در نظر توحيد تام و برچيده شدن بساط كثرت ، اساس محكم كل من عند الله (66)پيش آيد.

براى فهم اين معنى مثالى ياد كنيم :

نورى كه از شمس از روزنه اى در خانه تابيده ، نورانيتش از شمس است و محدوديتش از روزنه است به يك نظر ، و در نظر ديگر اگر شمس نبود ، نه نور روزنه بود و نه محدوديت نور روزنه .

مثال ديگر : مرآتى مقابل شمس قرار مى دهيم كه مساحتش يك ذرع است ، نورى به مناسبت آن مرآت در ديوار مى افتد ، نور از شمس است و محدوديت از مرآت ، و در نظرى اگر شمس نبود ، پس نور مرآت نبود ، پس محدوديت نور مرآت نبود.

مقاله چهارم در بيان شمه اى از حقيقت اقبال و ادبارعقل و جهل كلى و جزئى

اما حقيقت ادبار عقل كلى كه در حديث ديگر به اقبال تعبير شده (67)عبارت است از : ظهور نور آن از ماوراى حجابهاى غيبى در مرائى تعينات خلقيه به ترتيب نزولى مرتبه بعد مرتبه تا نزول به حضرت شهادت مطلقه ، كه طبيعة الكل مرآت آن است ، و در كلمات شريفه معلم اول ارسطاطاليس (68)است كه : العقل نفس ساكن ، و النفس عقل متحرك (69)

و اين اقبال اشاره به كمال اتصال بين عوالم و شدت اتحاد آنهاست كه به ظاهريت و مظهريت و جلوه و تجلى و بطون و ظهور ، از آن تعبير مى كنند و اين قول حق تعالى به اقبال و ادبار عبارت از قول تكوينى است ، همچون قول قرآنى : اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون (70)كه عبارت از : افاضه اشراقى و تجلى غيبى الهى است و شايد اختلاف تعبير در روايات شريفه كه در بعضى ، اقبال بدل ادبار ، و ادبار بدل اقبال است (71)، اشاره به آن باشد كه اقبال حقيقت عقليه عين ادبار ، و ادبار آن عين اقبال است ، يا به واسطه آن كه حركت دوريه است در قوس صعود و نزول ، و در حركات دوريه مبدا و منتهى يكى است ، گرچه اين حركت دوريه معنويه است و يا براى احاطه قيوميه حق است ، چنانچه در حديث وارد است كه : بطن ماهى ، معراج يونس بود(72)، چنانچه عروج به سماوات ، معراج ختمى . پس از اقبال به غيب مطلق ، عين ادبار ، و ادبار عين اقبال خواهد بود.

و اقبال عقل كلى عبارت از : رجوع طبع الكل به مثال الكل و مثال الكل به نفس الكل و نفس الكل به عقل الكل و عقل الكل به فناء كلى است كما بداكم تعودون (73)و اين منتهى به قيامت كبرى شود.

در توجيه ديگر از اقبال و ادبار عقل است

و شايد اين اقبال و ادبار اشاره باشد به تجلى در تحت اسماء ظاهره و باطنه ، كه دائما على سبيل تجدد امثال واقع مى شود ، چنانچه اصحاب معرفت مى گويند(74)، و به آن تصحيح حدوث زمانى به وجهى عرفانى در جميع قاطنين ملك و ملكوت و ساكنين ناسوت و جبروت نموديم ، به طورى كه منافات با مقامات مقدسه عقليه نداشته باشد(75). و اين از موهبتهاى خاصه حق ـ جل و علا ـ است به اين ناچيز ـ والحمدلله و له الشكر. و اين قوس نزولى و صعودى ، غير از آن است كه حكماى محققين مذكور داشته اند.(76)

و اما ادبار جهل ، عبارت است از : تنزل حقيقت و هم الكل ، در مرآت مظلمه كدره اوهام جزئيه .

و اما اقبال اين حقيقت جهليه ، به واسطه محدوديت و غلبه احكام كثرت و سوائيت ، صورت نگيرد و چون حقيقت عقليه از تعينات سوائيه عارى و برى است ، ظلمت ماهيات را در آن تصرفى نيست و نور جمال جبروت بر نكته سوداى خلقى غلبه و قهر دارد ، از اين جهت از رجوع به حقيقت غيبيه و فناى در حضرت لاهوت امتناعى ندارد ، به خلاف حقيقت و هميه كه به واسطه اشتباك آن با ظلمات ماهيات و تعينات متكثره و اعتناق آن با اعدام و تحددات متشتته از ساحت قرب ازلى و آستان قدس سرمدى ، بعيد و از فناى در آن حضرت ، مهجور است ، پس لياقت قبول اين اشراق نورى و فيض سرمدى و استعداد ايتمار به اين امر الهى را ندارد. پس ، از مقام مقدس اولياى قرب ، دور و از محضر مكرم اصحاب معرفت ، مهجور است .

اما ادبار عقول جزئيه عبارت است از : توجه آنها به كثرات و اشتغال به تعينات ، براى اكتساب كمال و ارتزاق روحانى و ترقيات باطنيه روحيه ، كه بدون اين وقوع در كثرت صورت نگيرد. و اين به يك معنى ، خطيئه آدم با يكى از معانى خطيئه آدم ـ على نبينا و آله و عليه السلام ـ است ، زيرا كه آدم ـ عليه السلام ـ در تحت جذبه غيبيه اگر مانده بود ، و در آن حال فنا و بى خبرى ـ كه بهشت دنيا به آن معبر است ـ باقى مى ماند ، از تعمير عالم و كسب كمالات ملكيه ، آثارى نبود. پس به واسطه تسلط شيطان بر او ، توجه به كثرات حاصل شد و از درخت گندم ، كه صورت دنيا در عالم جنت است ، تناول نمود. پس از آن توجه ، باب كثرت مفتوح و راه كمال و استكمال ، بلكه باب كمال جلا و استجلا باز شد. پس با آن كه در مذهب محبت و عشق ، اين توجه خطيئه و خطا بود. در طريقه عقل و سنت نظام اتم لازم و حتم بود. و مبدا همه خيرات و كمالات و بسط بساط رحمت رحمانيه و رحيميه گرديد.

پس حقيقت ادبار وقوع در حجب سبعه (77)است و تا در اين حجب واقع نشود ، قدرت خرق حجاب پيدا نشود.

و اما اقبال عقول جزئيه عبارت است از : خرق حجب سبعه كه بين خلق و حق است ، كه اصول حجب و تعينات آنها است ، و گاهى به سبعين حجاب و گاهى به سبعين الف حجاب ، به حسب مراتب و جزئيات ، تعبير شود ، چنانچه در حديث است : ان لله سبعين الف حجاب من نور و سبعين الف حجاب من ظلمة ...(78)(الى آخره).

پس انسان سالك پس از آن كه ، متسنن به سنن الهيه و متلبس به لباس شريعت شد و اشتغال به تهذيب باطن تصقيل سرّ و تطهير روح و تنزيه قلب پيدا كرد ، كم كم از انوار غيبيه الهيه در مرآت قلبش تجلياتى حاصل شود و با جذبه هاى باطنيه و عشق فطرى جبلى ، مجذوب عالم غيب گردد. و پس از طى اين مراحل ، سلوك الى الله با دستگيرى باطنى غيبى شروع شود و قلب حق طلب و حق جو شود و وجهه قلب از طبيعت منسلخ و به حقيقت منسلك گردد و با جذوه ناز محبت و نور هدايت ، كه يكى رفرف عشق و يكى براق سير است ، به سوى كوى محبوب و جمال جميل ازل رهسپار شود و دست و رو از آلودگى توجه به غير ، شست و شو دهد و با قلب پاك از آلودگى به رجز شيطان ، كه حقيقت سوائيت و اصل شجره منحوسه خبيثه غيريت و كثرت است ، متوجه به مقصد و مقصود گردد و مترنم به وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض ...(الى آخره )(79)گردد و خليل آسا ، تنفر از آفلين ، كه مقار نقص و رجز است ، پيدا كند و توجه به كمال مطلق نقشه قلب او گردد و چون به كلى از عالم و هر چه در آن است ـ كه خود نيز يكى از آنهاست ـ فانى شد و به حق ـ جل جلاله ـ باقى ، حقيقت اقبال متحقق گردد.

از اين بيان معلوم شد كه از براى جهل ، ادبار ميسور و متحقق گردد و آن توجه به تعمير دنيا و اقبال تام به شجره خبيثه طبيعت و استيفاى شهوات و انغمار در ظلمات است ، و اين حق جهل است .

و اما اقبال در حقيقت جهليه متحقق نگردد ، زيرا كه آن متقوم به دو اصل شريف است كه :

يكى ترك انانيت و انيت عالم (است) مطلقا ، كه در آن منطوى است ترك انانيت خويش . و جهل هر چه رو به ترقيات جهليه رود ، اين خاصيت ـ يعنى خودخواهى و خودبينى ـ در آن افزون گردد و از اين جهت ، نماز چهار هزار ساله شيطان (80)جز تاكد انانيت و كثرت عجب و افتخار ، ثمره (اى) از آن حاصل نشد و به آن جا رسيد كه در مقابل امر حق ، قيام كرد و خلقتنى من نار و خلقته من طين (81)گفت و از غايت جهل و خودبينى و خودخواهى ، نورانيت آدم (ع) را نديد و قياس مغالطى كرد.

و اصل ديگر ، حب كمال مطلق است كه به اصل فطرت در خميره انسان مخمر است و آن در جهل مغلوب و محكوم ، بلكه گاهى منطفى و معدوم گردد و خلود در جهنم ، تابع انطفاء نور فطرت است و آن از اخلاد الى الارض (82)بطور مطلق حاصل شود.

در بيان تفاوت بين ادبار عقل و جهل است

بايد دانست كه ادبار عقل را با ادبار جهل ، تفاوت و تمايزى بين و آشكار است و آن ، آن است كه : ادبار عقل كه عبارت از توجه به كثرت و عالم طبيعت است ، محض اطاعت حق و ايتمار به امر ادبار است كه از مصدر جلال صادر شده است و از اين جهت ، اين ادبار تصرف در حقيقت عقل نكند و او را از مقام مقدس خود منحط ننمايد و موجب احتجاب آن نگردد ، چنانچه گويند ، صاحب عقل كلى فرمايد : ما رايت شيئا الا و رايت الله قبله و معه و بعده (83)

و شايد مقصود از اين اقبال و دخول در دنيا و دار طبيعت باشد قول خداى تعالى كه مى فرمايد : و ان منكم الا واردها(84)، زيرا كه دار طبيعت ، صورت جهنم است ، چنانچه جهنم باطن دار طبيعت است ، و از اين جهت ، صراط كه عبورگاه مردم است به سوى بهشت ، بر متن جهنم است و شايد آتش محيط به آن باشد ، يعنى از جوف آتش ، صراط را كشيده باشند ، منتهى آن كه ، براى مؤمن ، لهيب آتش منطفى شود ، چنانچه در روايت است كه :

ان النار تقول للمؤمن يوم القيامة جز يا مؤمن فقد اطفا نورك لهبى (85)

و اين كه براى مؤمن ، لهيب منطفى شود ، براى آن است كه مؤمن را از نورانيت عقل نصيب است و به مقدار نصيب و بهره اش از نورانيت عقل ، غلبه بر لهيب آتش كند كه در دنيا صورتش لهيب نار شهوت و غضب است . و چون مؤ من صاحب عقل كلى نيست و آلودگى به دنيا و دار طبيعت دارد ، منتهى آن كه ، نور عقل غلبه كند بر لهيب آن به مقدار سلوك و رياضت او ، اين طور تعبير شده . و اما براى صاحبان عقل كل و حضرات اولياى كمل ـ عليهم صلوات الله ـ وارد است جزنا و هى خامدة (86)زيرا كه دار طبيعت را در نفوس كامله ، به هيچ وجه ، تصرفى نيست و از لهيب جهنم طبيعت ، به كلى مامونند ، زيرا كه آنها طبيعت را نيز الهى نمودند و شيطان آنها به دست آنها ايمان آورده است (87)، پس جلوه نور عقل كل آنها سراسر طبيعت را مقهور حكم خود فرموده و ليله عالم طبيعت ، از اول آن تا مطلع فجر يوم القيمه ، براى آنها ليله قدر است و در جميع اين ليله ، در سلامت از تصرف دست ابليس و دام آن ـ كه طبيعت و شؤون آن است ـ مى باشند ، سلام هى حتى مطلع الفجر(88). از اين جهت ، درباره آنها جزنا و هى خامدة است ، و درباره مؤمن فقد اطفا نورك لهبى وارد است .

و بالجمله ، ورود عقل به عالم طبيعت ، ورود با سلامت يا قريب به سلامت است و براى اطاعت امر و انفاذ حكم است ؛ و براى عقل كل ، رؤيت جمال جميل در مرآت تفصيلى است و بسط توحيد در تكثير است و برگرداندن حكم تكثير به توحيد است . از اين جهت ، فلاح مطلق و مطلق فلاح ، در قول لا اله الا الله است (89)، منتهى آن كه ، از براى حقايق توحيد و قول لا اله الا الله مدارج و مراتبى است كثيره ، بلكه به عدد انفاس خلايق . پس در توحيد مطلق ، كه لا اله الا الله كمل است ، فلاح مطلق است كه رستگارى از كثرت ـ كه اصل شجره خبيثه است ـ مى باشد ، و اين كلمه در اين حال موازن با هيچ چيز نيست ، چنانچه در روايات شريفه وارد شده .(90)

و در توحيدات مقيده ، كه توحيد اهل ايمان و متوسلين است ، فلاح مقيد است و سلامتى آنها نيز ، سلامتى مقيد است .

و اين كه اهل توحيد كامل را از دار طبيعت احتراز و فرار بود ، چنانچه از حال اولياء الله معلوم مى شود(91)، براى ان است كه فرق بسيار است بين ملاقات جمال جميل در مرائى خلقيه ، و بين شكستن مرائى و رؤيت جمال مطلق از ماوراى حجب ظلمانى و نورانى ، چنانچه ولى الله مطلق ، حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه الصلاة و السلام ـ در مناجات شعبانيه در محضر مقدس عرض مى كند : و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك ، حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور ، فتصل الى معدن العظمة (92)براى آن حضرت جميع حجب نورانى است ، زيرا كه حجب ظلمانى ، برگشت به طبيعت و لوازم آن كند و آن بزرگوار و اولاد معصومينش ، از كدورت عالم طبع و حجابهاى آن ، مبرى بودند ، بلكه خود طبيعت و تعينات آن براى آنها حجب نورانى بوده ، زيرا كه توجهات قلبيه آنها دائما به وجهه غيبيه الهيه موجودات بوده و عالم ، بما انه جهة سوائية ، منسى آنها است ، پس آنها را دوام حضور است ، ولى چون به حسب نشئه صوريه در عالم ملك واقعند ، مرائى تفصيليه حجب نورانيه است تا آن گاه كه به سلوك ولايتى ، خرق اين حجب فرموده ، به عالم قدس و طهارت برگردند و حق ، به حقيقت تقديس و توحيد و تفريد و تجريد ، به باطن آنها جلوه كند ، پس حقيقت لمن الملك اليوم (93)را دريابند و هم در اين عالم ، قيامت كبراى آنها قيام كند و شمس يوم القيمه از براى آنها طلوع نمايد و وصول به معدن العظمه ، كه قرة العين آنها است ، رخ دهد و ارواح آنها معلق به عزّ قدس شود و حق آنها را از غير خود ، انساء فرمايد رزقنا الله و اياكم جذوة او قبسا من نارهم و نورهم

بالجمله ، ادبار عقل كه عبارت از ورود در كثرت و تفصيل است بى احتجاب ، و اقبال او عبارت از خرق حجب و وصول به معدن عظمت است ، پس ادبار عقل فى الحقيقه اقبال است چنانچه دخول يونس ـ على نبينا و آله و عليه السلام ـ در بطن حوت ، معراج او بود.

و اما ادبار جهل ، نه از براى اطاعت امر حق و ايتمار به امر ادبار بود ، بلكه براى خودخواهى و خودنمائى و شيطنت و قضاى شهوات خويش بود ، پس در اين ادبار ، از ساحت قدس و قرب حق دور و مطرود و مهجور گرديد و چنان در چاه ظلمانى عالم طبيعت فرو رفت كه نجات از آن براى او هرگز ميسور نگردد و اخلاد به ارض طبيعت ، كه ظاهر اخلاد به جهنم است ، پيدا نمود و جميع سيرش طبيعى ، و غايت سيرش الى الطبيعة و من النفس الى النفس و من الهوى الى الهوى است و سير كمالى او نيز به سوى كمال جهل است . پس جهل كل ، كه وهم كل و ابليس اعظم است ، گرچه از عالم غيب و داراى تجرد برزخى و مقام مثالى است و داراى احاطه مثالى به مظاهر است و يجرى مجرى الدم من ابن آدم (94)درباره او است ، ولى بالذات محتجب و بالفطرة مطروذ و ملعون است و اگر سجده چهار هزار ساله كند ، همان سجده او را از ساحت قرب دور و از وصال مهجور نمايد ، زيرا كه عبادت او عبادت هوى و از روى خودخواهى است و از اين جهت ، نتيجه آن همه عبادات ابليس خودبينى و عجب شد ، و آخر الامر ، در مقابل امر حق ، خلقتنى من نار و خلقته من طين (95)گفت و از خودخواهى و خودبينى و خودفروشى خود ، مطرود بارگاه قدس و مقام انس ‍ شد. پس اقبال او ، كه آن سجده و نماز بود ، فى الحقيقه ادبار بود ، پس امر اقبال را به هيچ وجه اطاعت ننمود ، ثم قال له : اقبل فما اقبل .

لطيفة عرفانية و حقيقة ايمانية

بدان كه آدم اول و ابليس اعظم حقيقت عقل و جهل مى باشند و از براى هر يك ، ذريه و مظاهرى است در عالم دنيا ، كه تشخيص آنها و تميز بين آن دو طايفه را هم در اين عالم مى توان داد از موازين قرآنيه ، كه ميزان اكبر است و از موازين حديثيه ، كه موازين صغرى هستند. و آن بدين نحو است كه انسان خود را عرضه به قرآن شريف كند ، در خصوص قصه آدم و ابليس ، و آيات شريفه كه درباره آدم ـ عليه السلام ـ وارد شده از بدو خلقت او تا منتهاى سلوكش ـ كه در قرآن شريف مذكور است ـ با خود تطبيق كند و همين طور آياتى كه درباره ابليس وارد شده ، از موقعى كه در عالم سماوات بوده تا وقتى كه مطرود شده ، با خود تطبيق نمايد(96)تا معلوم شود كه از كدام حزب است .

و نتيجه بزرگ اين تطبيق ـ كه يكى از آداب قرائت است ، و ما در رساله آداب الصلاة مذكور داشتيم (97) ـ آن است كه انسان مى تواند نشئه خود را تبديل كند و مظهريت ابليسيه را به مظهريت آدميه مبدل نمايد ، زيرا كه انسان تا در عالم طبيعت ـ كه دار تغير و تبدل و نشئه تصرم و هيولويت است ـ واقع است ، به واسطه قوه منفعله كه حق تعالى به او عنايت نموده و راه سعادت و شقاوت را واضح فرموده ، مى تواند نقايص خود را مبدل به كمالات ، و رذايل خويش را تبديل به خصايص حميده ، و سيئات خود را مبدل به حسنات نمايد. و اين كه معروف است : فلان خلق زشت يا فلان صفت رذيله از ذاتيات است و قابل تغيير نيست (98)، اصلى ندارد و حرفى بى اساس و ناشى از قلت تدبر است و عدم تغيير و تبديل ذاتيات را به اين باب ربطى نيست ، بلكه با رياضات و مجاهدات ، تمام صفات نفسانيه را مى توان تبديل (نمود) و تغيير داد ، حتى جبن و بخل و حرص و طمع را مى توان مبدل به شجاعت و كرم و قناعت و عزت نفس نمود.

پس بر انسان سالك راه حق و طالب سعادت و نجات ، لازم و متحتم است كه تا در اين چند روزه كه مهلت است و از عمر دنياوى او ـ كه مورد تغيير و تبديل و نشئه اختيار و نفوذ اراده است ـ چند صباحى باقى مانده ، با جديت كوشش كند و صفحه نفس خود را عرضه به قرآن خدا و احاديث معصومين عليهم السلام ـ كه موازين حق و باطل و طرق تميز سعات و شفاوتند ـ نمايد ، تا اولا: خود را بشناسد و به حال باطن خود معرفت پيدا كند كه از كدام حزب و داخل كدام جند است ، آيا از حزب الرحمن و جندالعقل است ، يا حزب الشيطان و جند الجهل است ؟ پس اگر با همين حديث شريف كه ما در صدد شرح آن هستيم خود را امتحان نمود و خود را از جنود عقل تشخيص داد ، به اين طور كه ديد ، جنود عقل در مملكت روح او غلبه دارد ، شكر خداى تعالى كند و بكوشد تا مملكت باطن را از جنود جهل پاك كند ، و حكم عقل و جنود آن را در باطن محكم و نافذ كند ، و هرگز به واسطه كمال يا جمال باطنى كه دارد ، به خود مغرور نشود ، كه غرور از بزرگترين دامهاى ابليس است كه سالك را از طريق حق باز دارد ، بلكه به قهقرى برگرداند ، و بداند كه انسان تا در اين دنيا و دارالغرور است ، به هر مرتبه از كمال و جمال روحانى و به هر مرتبه از عدالت و تقوى كه برسد ، ممكن است باز پس برگردد و بكلى تغيير كند و عاقبت امرش به شقاوت و خذلان منتهى شود.

پس هيچ گاه از خود نبايد غفلت كند ، و به كمال خود نبايد مغرور شود ، و از خود و احوال نفس خود و مراعات آن نبايد نسيان كند ، و در جميع احوال از تمسك و عنايات خفيه حق تعالى غفلت نكند ، و به خود و سلوك و رياضت و علم و تقواى خود به هيچ وجه اعتماد نكند ، كه از بزرگترين مهالك انسانيت و وساوس ‍ شيطانيت است كه سالك را از ياد خود نيز مى برد ، چنانچه حق تعالى فرمايد : و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون (99)، و اگر حس آن نمود كه جنود جهل حزب شيطان در باطن ذات و مملكت روح او غالب است ، با هر جديت و رياضتى شده ، مملكت باطن خود را از جنود شيطانى خالى ، و دست تصرف ديو پليد را از آن كوتاه كند. و ما به خواست خداوند ـ تبارك و تعالى ـ و توفيق او ، در اين اوراق در مورد بسط و تفصيل جنود عقل و جهل ، كيفيت علاج نفوس و تطهير قلوب و تنزيه ارواح را بيان مى نماييم به مقدار ميسور و مناسب با اين مختصر ، ولى بايد دانست كه هر كس بايد خود ، معالج قلب و طبيب روح خود باشد دايه دلسوزتر از مادر نخواهد بود. روزهاى فرصت و مهلت و موسع خود را نگذارد از دست برود و در هنگامى كه ايام بيچارگى و فشار و ضيق است ، از خواب غفلت برخيزد و هيچ دوائى براى اونشود. اى عزيز! تا اين نعمت بزرگ الهى و اين نقد عمر خداداد ، موجود است ، براى روزهاى گرفتارى و بيچارگى ، همتى كن و خود را از آن سختيها و بدبختيها كه در پيش رو دارى نجات ده كه امروز ، در دار تغير و تبدل و دار الزرعى ، اين نتيجه را خوب مى توانى حاصل كنى .

اگر خداى نخواسته حزب شيطانى در تو غالب باشد و با همين حال ، روزگارت سرآيد و دستت از اين عالم كوتاه شود ، ديگر جبران شدنى نيست ، آن روز حسرتها و ندامتها فايده ندارد ، و انذرهم يوم الحسرة اذ قضى الامر و هم فى غفلة و هم لا يؤ منون (100) خدا مى داند كه اين روز حسرت و ندامت چه روزى است . امروز ما از حسرتهاى آن روز جز خبرى نمى شنويم :

از قيامت خبرى مى شنوى   دستى از دور بر آتش دارى

حسرتهايى است كه آخر ندارد ، ندامتهايى است كه منتها از براى او نيست . آرى ، كسى كه خداى تبارك و تعالى تمام وسايل ترقيات و تكاملات معنويه و وصول به سعادات را براى او فراهم فرموده ـ چه وسايل باطنيه ، كه عقل و قوه تميز و استعداد وصول به غايات و عشق فطرت به كمال و جمال است ، و چه وسايل ظاهريه ، كه عمر و وقت و محيط مناسب و اعضاى سالم و عمده آنها هاديان راه هدايت و كتابهاى آسمانى و دستورات الهى و مفسران آن است ـ با همه وصف ، كفران نعم غير متناهيه الهيه را نموده بلكه به امانات الهيه خيانت نموده و ترك تبعيت عقل و شريعت را كرده ، متابعت هواهاى نفسانيه و شياطين جن و انس را ، به متابعت حق ـ كه ولى نعم است ـ ترجيح داده ، يك وقت از خواب گران عالم طبيعت و غفلت بى پايان و مستى و بيهوشى برانگيخته شود كه همه فرصتها را از دست داده و جميع نعم خداداد از دستش رفته و عوض ‍ آن كه سعادات ابديه به آنها تحصيل كند ، سقاوتهاى دائمه براى خود تهيه نموده ، با جن و شياطين و اصحاب جحيم قرين ، و در ظلمتها و فشارها و آتشها و غل و زنجيرهاى گران و مار و عقربها محشور ، و منتهاى سيرش به سوى هاويه و ما ادراك ماهيه نار حاميه (101)شده است .

همچون بيچاره اى را تصور كن ! چه حسرتها دارد وقتى كه مى بيند رفقاى او و همجنسها و هموطنهاى او به سعادات و غايات كماليه خود رسيدند ، و او از قافله كاملان باز مانده و به ناقصان و اشقيا ملحق شده ، و راه چاره اى ندارد و جبرانى براى نقايص او نيست .

امروز تا در حجاب عالم طبيعت و غلاف نشئه ملكيم ، نمى توانيم تصور آن عالم و اوضاع و احوال آن را بنماييم . حقايق رايجه اى كه در غيب اين عالم است و حق تعالى به لسان كتب آسمانى و لسان انبياء معظم و اولياء مكرم ـ عليهم السلام ـ براى ما بيان فرموده ، به نظر ما از يقينيات نيست ، و اگر صورتا اظهار ايمان به آنها كنيم يا فرضا اعتقاد عقلى نيز به آنها داشته باشيم ، از روى برهان و تعبد به قول اولياء و علماء ايمان قلبى ـ كه ميزان كمال انسانى است ـ به آنها ، فى الحقيقه ، نداريم و با پاى استدلالى چوبى (102)مى خواهيم اين راه پر پيچ و خم و طريق پر خطر را طى كنيم ، و با اين عِدّه و عُدّه به مقصد نمى رسيم ، و از رهروان منزل عشق باز مى مانيم .

و در آخر اين حديث شريف ، كه ما در صدد شرح آن هستيم ، اشاره اى به بعض آنچه در اين چند ورق نموديم فرموده ، آن جا كه فرمايد : فلا تجتمع هذه الخصال كلها من اجناد العقل الا فى نبى او وصى نبى او مؤمن قد امتحن الله قلبه للايمان و اما سائر ذلك من موالينا فان احدهم لا يخلو من ان يكون فيه بعض هذه الجنود حتى يستكمل و ينقى من جنود الجهل ، فعند ذلك يكون فى الدرجة العليا مع الانبياء و الاوصياء

از اين حديث شريف ، معلوم شود كه : مؤمنينى كه قلبهاى آنها مصفى و خالص شده باشد براى نور ايمان ، تمام اين خصال در آنها مجتمع شود و ساير مردم ، كه در آنها يكى يا بيشتر از جنود عقل است ، مى توانند به واسطه رياضات علميه و عمليه ، خود را كامل كنند و از جنود جهل منزه و مبرى شوند و به جنود عقل مزين و محلى گردند و به درجه علياى كامله در جوار انبياء و اولياء برسند.