در بيان صفات جهل
و در اين حديث شريف اوصاف چند ، به اشاره و صراحت براى جهل بيان فرموده :
(صفت) اول آن كه اين حقيقت جهليه ، پس از حقيقت عقل ، مخلوق شده است ، با تراخى
كه از كلمه ثم استفاده شود. و اين شايد اشاره به آن
باشد كه اين حقيقت پس از عقل كلى و نفس كلى ، مخلوق است . و اين شاهد آن است كه پيش
از اين به آن اشاره نمودم
(60)كه حضرت صادق
ـ عليه السلام
ـ بيان عقل كل و
نفس كل را اولا فرمودند و پس از آن ، اشاره به عقول جزئيه و جهل جزئى فرمودند كه
مورد نظر سائل بوده ، زيرا كه اگر مقصود از عقل و جهل ، عقل و جهل جزئى باشد خلقت
عقل پس از خلقت جهل است ، زيرا كه قوس صعود به حسب قاعده شريفه امكان اخس از اخس به
اشرف منتهى شود ، عكس قاعده شريفه امكان اشرف كه از اشرف به اخس منتهى شود ، و آن
در سلسله نزول است . پس حضرت اشاره به سلسله نزول فرموده و در آن ، عقل مقدم است
بر جهل .
صفت دوم آن ، آن است كه اين حقيقت از بحر مخلوق است ، و اين شايد اشاره به حقيقت
نفس كل باشد و اتصاف نفس كل به بحريت براى آن است كه آن وجود جمعى محدود است و در
آن ، كثرت ـ
بلكه كثرات ـ
راه دارد ، چنانچه بحر ، مجمع كثرات و مركز مجتمعات است و اين اشاره به مبدا فاعلى
جهل است ، نه مبدا قابلى ، چنانچه اعاظم از شرح حديث فرمودند.(61)
و صفت سوم و چهارم آن ، از كلمه اجاج استفاده شود ،
زيرا كه اجاج شور و تلخ است و شايد اين اشاره به دو قوه متقابله شهوت و غضب باشد كه
در نفس كل ، حقيقت آنها به طورى است و در وهم كل به طورى ، و اين شهوت و غضب در
نفوس جزئيه ، رقيقه آنهاست .
و اين كه اين دو صفت را از اوصاف جهل محسوب داشتيم ، با آن كه در حديث شريف از
اوصاف بحر ـ كه
گفتيم اشاره به نفس كل است
ـ قرار داده ،
براى آن است كه صفات نقص در رقايق ، اتم و اظهر است تا در حقايق ، عكس صفات كماليه
. از اين جهت ، شهوت در نفوس كليه ، همان عشق به كمال و غضب تنفر از نقص است و
حقايق حقايق و سرّ سرّ آنها در حضرت اسماء ، به رحمت و انتقام يا صفات جمال و جلال
تعبير شود ، و در اين مقام اسرارى است كه از بيان آن خوددارى خواهيم كرد.
توجيه ديگر در معنى اجاج
و شايد اجاج
ـ كه به معنى
شور و تلخ است ـ
اشاره به دو مرتبه بااز تنزل حقايق نفسيه باشد كه يكى ملازم با ماهيت و يكى ملازم
با تعلق است و در عالم عقلى ، تعلق به اجسام اصلا نيست و ماهيت در آنها محكوم و
مقهور در تحت سطوح نور حق است و نقص امكانى در آن عوالم منجر به كمال وجوبى است . و
از اين جهت شايد ، عالم آنها را جبروت گويند.
و بعض اعاظم فلاسفه از شراح حديث ، بحر اجاج را عبارت از مادة المواد و هيولاى اولى
دانسته كه مبدا قابلى جهل است
(62)و آن با احتمال آن كه مراد از جهل وهم
الكل باشد در مقابل عقل الكل
ـ كه خود آن
معظم له نيز ، اشاره به آن نموده و حديث شريف را تطبيق با آن نموده
ـ نمى سازد. بلى
، اگر جهل را به اوهام جزئيه ، كه مظاهر وهم الكل است
تطبيق كنيم ، مراد از بحر اجاج ممكن است هيولاى اولى باشد و ممكن است مطلق عالم
اجسام يا هيولاى ثانيه باشد ، و اجاجيت آن عبارت از نقص و امكان آن باشد.
صفت پنجم جهل ظلمانيت است و آن شايد اشاره به قوه شيطنت باشد ، كه از خواص وهم است
و وهم الكل اصل اصول شيطنت ، و ساير اوهام جزئيه ، شيطنتشان ، مكتسب از آن است . و
از اين جهت كه شيطنت از خواص آن است در حديث شريف ، ظلمانيت را از اوصاف خود وهم
قرار داده به خلاف اجاجيت .
حكمة الهية در بيان سرّ آنكه عقل به نور حق نسبت داده شده و
جهل به بحر اجاج
از اين حديث شريف ، نكته شريفه اى ، كه از لباب حكمت متعاليه و لطايف اسرار الهيه
است ، مستفاد شود كه فهم حقيقت آن بعد از رياضات عقليه ، محتاج به لطف قريحه و صفاى
سرّ است . و آن ، آن است كه عقل را به نور حق نسبت داده و جهل را به بحر اجاج ،
براى افاده آن كه سرچشمه جميع كمالات و سرلوحه همه مقامات و سرمنشا تمام انوار
معنويه در عالم ملك و ملكوت و مبدا جمله اضواء منيره در حضرت جبروت و لاهوت ، نور
مقدس حق ـ جل
جلاله ـ است ، و
از براى موجودى از موجودات نور و ضياء و كمال و بهائى نيست ، مگر آن كه ظل نور ازل
و پرتو جمال جميل اول در آن جلوه گر شده ، چنانچه لطيفه الهيه
الله نور السموات و الارض
(63)الخ ، اشاره جليه و حكايت جميله از همين مقصد اعلى و منظور
اسنى است و در آيات شريفه الهيه و احاديث كريمه اصحاب وحى و سفارت ، صراحات و
اشارات بسيار به اين لطيفه توحيديه هست .(64)
و چنانچه نورانيت همه عوالم و جمال و كمال قاطبه نشئات ، ظهور نورانيت و ظل و پرتو
كمال و جمال مقدس حق ـ جل اسمه ـ است ، تمام نقايص و قصورات و جميع ظلمات و كدورات و همه عدام و فقدانات و
كليه قذارات و كثافات و قاطبه خست و نكبت و جمله ذلت و وحشت ، به نقص امكانى و بحر
اجاج هيولايى برگشت كند و اين شجره خبيثه ، ام الفساد و مادة المواد همه اين امور
است و ما اصابك من حسند فمن الله و ما اصابك من سيئته فمن
نفسك
(65)، بلكه هر نور و جمالى كه از ساحت مقدس حضرت حق
ـ جل و علا
ـ اضافه شده ، و
هر ضياء و بهائى كه از جلوه جميل ازل در مرآت امكان جلوه نموده و دست تصرف ديو پليد
بدان دراز شده و مورد خيانت و جنايت قصور امكانى واقع شده ، در معرض كدورت و ظلمت
و مشتبك با عدم و قصور واقع گرديده ، مگر عالم عقلى ، كه در حقيقت ، به واسطه كمال
جلوه اسمائى و جلاء انوار سبحانى ، حكم امكان از آن ساقط است ، بلكه آن عالم نور
محض و كمال خالص مى باشد و دست تصرف غير و غيريت از ساحت مقدس آن دور است .
و از اين بيان معلوم شد كه جنود عقل جنود الهيه است ، و جنود جهل جنود ابليسيه .
آنچه نقص و قصور است به ابليس منسوب ، و آنچه كمال و تمام است به حق مربوط است ،
گرچه در نظر توحيد تام و برچيده شدن بساط كثرت ، اساس محكم
كل من عند الله
(66)پيش آيد.
براى فهم اين معنى مثالى ياد كنيم :
نورى كه از شمس از روزنه اى در خانه تابيده ، نورانيتش از شمس است و محدوديتش از
روزنه است به يك نظر ، و در نظر ديگر اگر شمس نبود ، نه نور روزنه بود و نه محدوديت
نور روزنه .
مثال ديگر : مرآتى مقابل شمس قرار مى دهيم كه مساحتش يك ذرع است ، نورى به مناسبت
آن مرآت در ديوار مى افتد ، نور از شمس است و محدوديت از مرآت ، و در نظرى اگر شمس
نبود ، پس نور مرآت نبود ، پس محدوديت نور مرآت نبود.
مقاله چهارم در بيان شمه اى از حقيقت اقبال و ادبارعقل و جهل
كلى و جزئى
اما حقيقت ادبار عقل كلى كه در حديث ديگر به اقبال
تعبير شده
(67)عبارت است از : ظهور نور آن از ماوراى حجابهاى غيبى در
مرائى تعينات خلقيه به ترتيب نزولى مرتبه بعد مرتبه تا نزول به حضرت شهادت مطلقه ،
كه طبيعة الكل مرآت آن است ، و در كلمات شريفه معلم اول
ارسطاطاليس
(68)است كه : العقل نفس ساكن ، و النفس عقل
متحرك
(69)
و اين اقبال اشاره به كمال اتصال بين عوالم و شدت اتحاد آنهاست كه به ظاهريت و
مظهريت و جلوه و تجلى و بطون و ظهور ، از آن تعبير مى كنند و اين قول حق تعالى به
اقبال و ادبار عبارت از قول تكوينى است ، همچون قول قرآنى :
اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون
(70)كه عبارت از : افاضه اشراقى و تجلى غيبى الهى است و
شايد اختلاف تعبير در روايات شريفه كه در بعضى ، اقبال بدل ادبار ، و ادبار بدل
اقبال است
(71)، اشاره به آن باشد كه اقبال حقيقت عقليه عين ادبار ، و ادبار
آن عين اقبال است ، يا به واسطه آن كه حركت دوريه است در قوس صعود و نزول ، و در
حركات دوريه مبدا و منتهى يكى است ، گرچه اين حركت دوريه معنويه است و يا براى
احاطه قيوميه حق است ، چنانچه در حديث وارد است كه : بطن ماهى ، معراج يونس بود(72)، چنانچه عروج به سماوات ، معراج ختمى . پس از اقبال به غيب
مطلق ، عين ادبار ، و ادبار عين اقبال خواهد بود.
و اقبال عقل كلى عبارت از : رجوع طبع الكل به مثال الكل و مثال الكل به نفس الكل و
نفس الكل به عقل الكل و عقل الكل به فناء كلى است كما بداكم
تعودون
(73)و اين منتهى به قيامت كبرى شود.
در توجيه ديگر از اقبال و ادبار عقل است
و شايد اين اقبال و ادبار اشاره باشد به تجلى در تحت اسماء ظاهره و باطنه ، كه
دائما على سبيل تجدد امثال واقع مى شود ، چنانچه اصحاب معرفت مى گويند(74)، و به آن تصحيح حدوث زمانى به وجهى عرفانى در جميع قاطنين ملك
و ملكوت و ساكنين ناسوت و جبروت نموديم ، به طورى كه منافات با مقامات مقدسه عقليه
نداشته باشد(75). و اين از موهبتهاى خاصه حق
ـ جل و علا
ـ است به اين
ناچيز ـ
والحمدلله و له الشكر. و اين قوس نزولى و صعودى ، غير
از آن است كه حكماى محققين مذكور داشته اند.(76)
و اما ادبار جهل ، عبارت است از : تنزل حقيقت و هم الكل ، در مرآت مظلمه كدره اوهام
جزئيه .
و اما اقبال اين حقيقت جهليه ، به واسطه محدوديت و غلبه احكام كثرت و سوائيت ، صورت
نگيرد و چون حقيقت عقليه از تعينات سوائيه عارى و برى است ، ظلمت ماهيات را در آن
تصرفى نيست و نور جمال جبروت بر نكته سوداى خلقى غلبه و قهر دارد ، از اين جهت از
رجوع به حقيقت غيبيه و فناى در حضرت لاهوت امتناعى ندارد ، به خلاف حقيقت و هميه كه
به واسطه اشتباك آن با ظلمات ماهيات و تعينات متكثره و اعتناق آن با اعدام و تحددات
متشتته از ساحت قرب ازلى و آستان قدس سرمدى ، بعيد و از فناى در آن حضرت ، مهجور
است ، پس لياقت قبول اين اشراق نورى و فيض سرمدى و استعداد ايتمار به اين امر الهى
را ندارد. پس ، از مقام مقدس اولياى قرب ، دور و از محضر مكرم اصحاب معرفت ، مهجور
است .
اما ادبار عقول جزئيه عبارت است از : توجه آنها به كثرات و اشتغال به تعينات ، براى
اكتساب كمال و ارتزاق روحانى و ترقيات باطنيه روحيه ، كه بدون اين وقوع در كثرت
صورت نگيرد. و اين به يك معنى ، خطيئه آدم با يكى از معانى خطيئه آدم
ـ على نبينا و
آله و عليه السلام ـ است ، زيرا كه آدم
ـ عليه السلام
ـ در تحت جذبه
غيبيه اگر مانده بود ، و در آن حال فنا و بى خبرى
ـ كه بهشت دنيا
به آن معبر است ـ باقى مى ماند ، از تعمير عالم و كسب كمالات ملكيه ، آثارى نبود. پس به واسطه
تسلط شيطان بر او ، توجه به كثرات حاصل شد و از درخت گندم ، كه صورت دنيا در عالم
جنت است ، تناول نمود. پس از آن توجه ، باب كثرت مفتوح و راه كمال و استكمال ، بلكه
باب كمال جلا و استجلا
باز شد. پس با آن كه در مذهب محبت و عشق ، اين توجه خطيئه و خطا بود. در طريقه عقل
و سنت نظام اتم لازم و حتم بود. و مبدا همه خيرات و كمالات و بسط بساط رحمت رحمانيه
و رحيميه گرديد.
پس حقيقت ادبار وقوع در حجب سبعه
(77)است و تا در اين حجب واقع نشود ، قدرت خرق حجاب پيدا نشود.
و اما اقبال عقول جزئيه عبارت است از : خرق حجب سبعه كه بين خلق و حق است ، كه اصول
حجب و تعينات آنها است ، و گاهى به سبعين حجاب و گاهى به سبعين الف حجاب ، به حسب
مراتب و جزئيات ، تعبير شود ، چنانچه در حديث است : ان لله
سبعين الف حجاب من نور و سبعين الف حجاب من ظلمة ...(78)(الى آخره).
پس انسان سالك پس از آن كه ، متسنن به سنن الهيه و متلبس به لباس شريعت شد و اشتغال
به تهذيب باطن تصقيل سرّ و تطهير روح و تنزيه قلب پيدا كرد ، كم كم از انوار غيبيه
الهيه در مرآت قلبش تجلياتى حاصل شود و با جذبه هاى باطنيه و عشق فطرى جبلى ، مجذوب
عالم غيب گردد. و پس از طى اين مراحل ، سلوك الى الله با دستگيرى باطنى غيبى شروع
شود و قلب حق طلب و حق جو شود و وجهه قلب از طبيعت منسلخ و به حقيقت منسلك گردد و
با جذوه ناز محبت و نور هدايت ، كه يكى رفرف عشق و يكى براق سير است ، به سوى كوى
محبوب و جمال جميل ازل رهسپار شود و دست و رو از آلودگى توجه به غير ، شست و شو دهد
و با قلب پاك از آلودگى به رجز شيطان ، كه حقيقت سوائيت و اصل شجره منحوسه خبيثه
غيريت و كثرت است ، متوجه به مقصد و مقصود گردد و مترنم به
وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض ...(الى آخره )(79)گردد و خليل آسا ، تنفر از آفلين ، كه مقار نقص و رجز است ،
پيدا كند و توجه به كمال مطلق نقشه قلب او گردد و چون به كلى از عالم و هر چه در آن
است ـ كه خود
نيز يكى از آنهاست ـ فانى شد و به حق
ـ جل جلاله ـ باقى ، حقيقت اقبال متحقق گردد.
از اين بيان معلوم شد كه از براى جهل ، ادبار ميسور و متحقق گردد و آن توجه به
تعمير دنيا و اقبال تام به شجره خبيثه طبيعت و استيفاى شهوات و انغمار در ظلمات است
، و اين حق جهل است .
و اما اقبال در حقيقت جهليه متحقق نگردد ، زيرا كه آن متقوم به دو اصل شريف است كه
:
يكى ترك انانيت و انيت عالم (است) مطلقا ، كه در آن منطوى است ترك انانيت خويش . و
جهل هر چه رو به ترقيات جهليه رود ، اين خاصيت
ـ يعنى خودخواهى
و خودبينى ـ در
آن افزون گردد و از اين جهت ، نماز چهار هزار ساله شيطان
(80)جز تاكد انانيت و كثرت عجب و افتخار ، ثمره (اى) از آن حاصل
نشد و به آن جا رسيد كه در مقابل امر حق ، قيام كرد و خلقتنى
من نار و خلقته من طين
(81)گفت و از غايت جهل و خودبينى و خودخواهى ، نورانيت آدم (ع) را
نديد و قياس مغالطى كرد.
و اصل ديگر ، حب كمال مطلق است كه به اصل فطرت در خميره انسان مخمر است و آن در جهل
مغلوب و محكوم ، بلكه گاهى منطفى و معدوم گردد و خلود در جهنم ، تابع انطفاء نور
فطرت است و آن از اخلاد الى الارض
(82)بطور مطلق حاصل شود.
در بيان تفاوت بين ادبار عقل و جهل است
بايد دانست كه ادبار عقل را با ادبار جهل ، تفاوت و تمايزى بين و آشكار است و آن ،
آن است كه : ادبار عقل كه عبارت از توجه به كثرت و عالم طبيعت است ، محض اطاعت حق و
ايتمار به امر ادبار است كه از مصدر جلال صادر شده است و از اين جهت ، اين ادبار
تصرف در حقيقت عقل نكند و او را از مقام مقدس خود منحط ننمايد و موجب احتجاب آن
نگردد ، چنانچه گويند ، صاحب عقل كلى فرمايد : ما رايت شيئا
الا و رايت الله قبله و معه و بعده
(83)
و شايد مقصود از اين اقبال و دخول در دنيا و دار طبيعت باشد قول خداى تعالى كه مى
فرمايد : و ان منكم الا واردها(84)، زيرا كه دار طبيعت ، صورت جهنم است ، چنانچه جهنم باطن دار
طبيعت است ، و از اين جهت ، صراط كه عبورگاه مردم است به سوى بهشت ، بر متن جهنم
است و شايد آتش محيط به آن باشد ، يعنى از جوف آتش ، صراط را كشيده باشند ، منتهى
آن كه ، براى مؤمن ، لهيب آتش منطفى شود ، چنانچه در روايت است كه :
ان النار تقول للمؤمن يوم القيامة جز يا مؤمن فقد اطفا نورك
لهبى
(85)
و اين كه براى مؤمن ، لهيب منطفى شود ، براى آن است كه مؤمن را از نورانيت عقل نصيب
است و به مقدار نصيب و بهره اش از نورانيت عقل ، غلبه بر لهيب آتش كند كه در دنيا
صورتش لهيب نار شهوت و غضب است . و چون مؤ من صاحب عقل كلى نيست و آلودگى به دنيا و
دار طبيعت دارد ، منتهى آن كه ، نور عقل غلبه كند بر لهيب آن به مقدار سلوك و رياضت
او ، اين طور تعبير شده . و اما براى صاحبان عقل كل و حضرات اولياى كمل
ـ عليهم صلوات
الله ـ وارد است
جزنا و هى خامدة
(86)زيرا كه دار طبيعت را در نفوس كامله ، به هيچ وجه ، تصرفى نيست
و از لهيب جهنم طبيعت ، به كلى مامونند ، زيرا كه آنها طبيعت را نيز الهى نمودند و
شيطان آنها به دست آنها ايمان آورده است
(87)، پس جلوه نور عقل كل آنها سراسر طبيعت را مقهور حكم خود
فرموده و ليله عالم طبيعت ، از اول آن تا مطلع فجر يوم القيمه ، براى آنها ليله قدر
است و در جميع اين ليله ، در سلامت از تصرف دست ابليس و دام آن
ـ كه طبيعت و
شؤون آن است ـ
مى باشند ، سلام هى حتى مطلع الفجر(88). از اين جهت ، درباره آنها جزنا و هى
خامدة است ، و درباره مؤمن فقد اطفا نورك لهبى
وارد است .
و بالجمله ، ورود عقل به عالم طبيعت ، ورود با سلامت يا قريب به سلامت است و براى
اطاعت امر و انفاذ حكم است ؛ و براى عقل كل ، رؤيت جمال جميل در مرآت تفصيلى است و
بسط توحيد در تكثير است و برگرداندن حكم تكثير به توحيد است . از اين جهت ، فلاح
مطلق و مطلق فلاح ، در قول لا اله الا الله است
(89)، منتهى آن كه ، از براى حقايق توحيد و قول
لا اله الا الله مدارج و مراتبى است كثيره ، بلكه به
عدد انفاس خلايق . پس در توحيد مطلق ، كه لا اله الا الله
كمل است ، فلاح مطلق است كه رستگارى از كثرت
ـ كه اصل شجره
خبيثه است ـ مى
باشد ، و اين كلمه در اين حال موازن با هيچ چيز نيست ، چنانچه در روايات شريفه وارد
شده .(90)
و در توحيدات مقيده ، كه توحيد اهل ايمان و متوسلين است ، فلاح مقيد است و سلامتى
آنها نيز ، سلامتى مقيد است .
و اين كه اهل توحيد كامل را از دار طبيعت احتراز و فرار بود ، چنانچه از حال اولياء
الله معلوم مى شود(91)، براى ان است كه فرق بسيار است بين ملاقات جمال جميل در مرائى
خلقيه ، و بين شكستن مرائى و رؤيت جمال مطلق از ماوراى حجب ظلمانى و نورانى ،
چنانچه ولى الله مطلق ، حضرت اميرالمؤمنين
ـ عليه الصلاة و
السلام ـ در
مناجات شعبانيه در محضر مقدس عرض مى كند : و انر ابصار
قلوبنا بضياء نظرها اليك ، حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور ، فتصل الى معدن العظمة
(92)براى آن حضرت جميع حجب نورانى است ، زيرا كه حجب ظلمانى
، برگشت به طبيعت و لوازم آن كند و آن بزرگوار و اولاد معصومينش ، از كدورت عالم
طبع و حجابهاى آن ، مبرى بودند ، بلكه خود طبيعت و تعينات آن براى آنها حجب نورانى
بوده ، زيرا كه توجهات قلبيه آنها دائما به وجهه غيبيه الهيه موجودات بوده و عالم ،
بما انه جهة سوائية ، منسى آنها است ، پس آنها را
دوام حضور است ، ولى چون به حسب نشئه صوريه در عالم ملك واقعند ، مرائى تفصيليه حجب
نورانيه است تا آن گاه كه به سلوك ولايتى ، خرق اين حجب فرموده ، به عالم قدس و
طهارت برگردند و حق ، به حقيقت تقديس و توحيد و تفريد و تجريد ، به باطن آنها جلوه
كند ، پس حقيقت لمن الملك اليوم
(93)را دريابند و هم در اين عالم ، قيامت كبراى آنها قيام كند و
شمس يوم القيمه از براى آنها طلوع نمايد و وصول به معدن العظمه ، كه قرة العين آنها
است ، رخ دهد و ارواح آنها معلق به عزّ قدس شود و حق آنها را از غير خود ، انساء
فرمايد رزقنا الله و اياكم جذوة او قبسا من نارهم و نورهم
بالجمله ، ادبار عقل كه عبارت از ورود در كثرت و تفصيل است بى احتجاب ، و اقبال او
عبارت از خرق حجب و وصول به معدن عظمت است ، پس ادبار عقل فى الحقيقه اقبال است
چنانچه دخول يونس ـ على نبينا و آله و عليه السلام
ـ در بطن حوت ،
معراج او بود.
و اما ادبار جهل ، نه از براى اطاعت امر حق و ايتمار به امر ادبار بود ، بلكه براى
خودخواهى و خودنمائى و شيطنت و قضاى شهوات خويش بود ، پس در اين ادبار ، از ساحت
قدس و قرب حق دور و مطرود و مهجور گرديد و چنان در چاه ظلمانى عالم طبيعت فرو رفت
كه نجات از آن براى او هرگز ميسور نگردد و اخلاد به ارض طبيعت ، كه ظاهر اخلاد به
جهنم است ، پيدا نمود و جميع سيرش طبيعى ، و غايت سيرش الى الطبيعة و من النفس الى
النفس و من الهوى الى الهوى است و سير كمالى او نيز به سوى كمال جهل است . پس جهل
كل ، كه وهم كل و ابليس اعظم است ، گرچه از عالم غيب و داراى تجرد برزخى و مقام
مثالى است و داراى احاطه مثالى به مظاهر است و يجرى مجرى
الدم من ابن آدم
(94)درباره او است ، ولى بالذات محتجب و بالفطرة مطروذ و ملعون است
و اگر سجده چهار هزار ساله كند ، همان سجده او را از ساحت قرب دور و از وصال مهجور
نمايد ، زيرا كه عبادت او عبادت هوى و از روى خودخواهى است و از اين جهت ، نتيجه آن
همه عبادات ابليس خودبينى و عجب شد ، و آخر الامر ، در مقابل امر حق ،
خلقتنى من نار و خلقته من طين
(95)گفت و از خودخواهى و خودبينى و خودفروشى خود ، مطرود بارگاه
قدس و مقام انس شد. پس اقبال او ، كه آن سجده و نماز بود ، فى الحقيقه ادبار بود
، پس امر اقبال را به هيچ وجه اطاعت ننمود ، ثم قال له :
اقبل فما اقبل .
لطيفة عرفانية و حقيقة ايمانية
بدان كه آدم اول و ابليس اعظم حقيقت عقل و جهل مى باشند و از براى هر يك ، ذريه و
مظاهرى است در عالم دنيا ، كه تشخيص آنها و تميز بين آن دو طايفه را هم در اين عالم
مى توان داد از موازين قرآنيه ، كه ميزان اكبر است و از موازين حديثيه ، كه موازين
صغرى هستند. و آن بدين نحو است كه انسان خود را عرضه به قرآن شريف كند ، در خصوص
قصه آدم و ابليس ، و آيات شريفه كه درباره آدم
ـ عليه السلام
ـ وارد شده از
بدو خلقت او تا منتهاى سلوكش
ـ كه در قرآن
شريف مذكور است ـ با خود تطبيق كند و همين طور آياتى كه درباره ابليس وارد شده ، از موقعى كه
در عالم سماوات بوده تا وقتى كه مطرود شده ، با خود تطبيق نمايد(96)تا معلوم شود كه از كدام حزب است .
و نتيجه بزرگ اين تطبيق
ـ كه يكى از آداب قرائت است ، و ما در رساله آداب
الصلاة مذكور داشتيم
(97) ـ آن است كه انسان مى تواند نشئه خود را تبديل كند و مظهريت ابليسيه را به
مظهريت آدميه مبدل نمايد ، زيرا كه انسان تا در عالم طبيعت
ـ كه دار تغير و
تبدل و نشئه تصرم و هيولويت است
ـ واقع است ، به
واسطه قوه منفعله كه حق تعالى به او عنايت نموده و راه سعادت و شقاوت را واضح
فرموده ، مى تواند نقايص خود را مبدل به كمالات ، و رذايل خويش را تبديل به خصايص
حميده ، و سيئات خود را مبدل به حسنات نمايد. و اين كه معروف است :
فلان خلق زشت يا فلان صفت رذيله از ذاتيات است و قابل تغيير
نيست
(98)، اصلى ندارد و حرفى بى اساس و ناشى از قلت تدبر است و عدم
تغيير و تبديل ذاتيات را به اين باب ربطى نيست ، بلكه با رياضات و مجاهدات ، تمام
صفات نفسانيه را مى توان تبديل (نمود) و تغيير داد ، حتى جبن و بخل و حرص و طمع را
مى توان مبدل به شجاعت و كرم و قناعت و عزت نفس نمود.
پس بر انسان سالك راه حق و طالب سعادت و نجات ، لازم و متحتم است كه تا
در اين چند روزه كه مهلت است و از عمر دنياوى او ـ كه مورد تغيير و تبديل و نشئه اختيار و نفوذ اراده است ـ چند صباحى باقى مانده ، با جديت كوشش كند و صفحه نفس خود را عرضه به
قرآن خدا و احاديث معصومين عليهم السلام ـ
كه موازين حق و باطل و طرق تميز سعات و شفاوتند ـ نمايد ، تا اولا: خود را بشناسد و به حال باطن خود معرفت پيدا كند كه
از كدام حزب و داخل كدام جند است ، آيا از حزب الرحمن و جندالعقل است ،
يا حزب الشيطان و جند الجهل است ؟ پس اگر با همين حديث شريف كه ما در
صدد شرح آن هستيم خود را امتحان نمود و خود را از جنود عقل تشخيص داد ،
به اين طور كه ديد ، جنود عقل در مملكت روح او غلبه دارد ، شكر خداى
تعالى كند و بكوشد تا مملكت باطن را از جنود جهل پاك كند ، و حكم عقل و
جنود آن را در باطن محكم و نافذ كند ، و هرگز به واسطه كمال يا جمال
باطنى كه دارد ، به خود مغرور نشود ، كه غرور از بزرگترين دامهاى ابليس
است كه سالك را از طريق حق باز دارد ، بلكه به قهقرى برگرداند ، و
بداند كه انسان تا در اين دنيا و دارالغرور است ، به هر مرتبه از كمال
و جمال روحانى و به هر مرتبه از عدالت و تقوى كه برسد ، ممكن است باز
پس برگردد و بكلى تغيير كند و عاقبت امرش به شقاوت و خذلان منتهى شود.
پس هيچ گاه از خود نبايد غفلت كند ، و به كمال خود نبايد مغرور شود ، و
از خود و احوال نفس خود و مراعات آن نبايد نسيان كند ، و در جميع احوال
از تمسك و عنايات خفيه حق تعالى غفلت نكند ، و به خود و سلوك و رياضت و
علم و تقواى خود به هيچ وجه اعتماد نكند ، كه از بزرگترين مهالك
انسانيت و وساوس شيطانيت است كه سالك را از ياد خود نيز مى برد ،
چنانچه حق تعالى فرمايد : و لا تكونوا كالذين
نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون
(99)، و اگر حس آن نمود كه جنود جهل حزب شيطان
در باطن ذات و مملكت روح او غالب است ، با هر جديت و رياضتى شده ،
مملكت باطن خود را از جنود شيطانى خالى ، و دست تصرف ديو پليد را از آن
كوتاه كند. و ما به خواست خداوند ـ تبارك و تعالى ـ و
توفيق او ، در اين اوراق در مورد بسط و تفصيل جنود عقل و جهل ، كيفيت
علاج نفوس و تطهير قلوب و تنزيه ارواح را بيان مى نماييم به مقدار
ميسور و مناسب با اين مختصر ، ولى بايد دانست كه هر كس بايد خود ،
معالج قلب و طبيب روح خود باشد دايه دلسوزتر از
مادر نخواهد بود. روزهاى فرصت و مهلت و موسع خود را نگذارد از
دست برود و در هنگامى كه ايام بيچارگى و فشار و ضيق است ، از خواب غفلت
برخيزد و هيچ دوائى براى اونشود. اى عزيز! تا اين نعمت بزرگ الهى و اين
نقد عمر خداداد ، موجود است ، براى روزهاى گرفتارى و بيچارگى ، همتى كن
و خود را از آن سختيها و بدبختيها كه در پيش رو دارى نجات ده كه امروز
، در دار تغير و تبدل و دار الزرعى ، اين نتيجه را خوب مى توانى حاصل
كنى .
اگر خداى نخواسته حزب شيطانى در تو غالب باشد و با همين حال ، روزگارت
سرآيد و دستت از اين عالم كوتاه شود ، ديگر جبران شدنى نيست ، آن روز
حسرتها و ندامتها فايده ندارد ، و انذرهم يوم
الحسرة اذ قضى الامر و هم فى غفلة و هم لا يؤ منون
(100)
خدا مى داند كه اين روز حسرت و ندامت چه
روزى است . امروز ما از حسرتهاى آن روز جز خبرى نمى شنويم :
از قيامت خبرى مى شنوى |
|
دستى از دور بر آتش دارى |
حسرتهايى است كه آخر ندارد ، ندامتهايى است كه منتها از براى او نيست .
آرى ، كسى كه خداى تبارك و تعالى تمام وسايل ترقيات و تكاملات معنويه و
وصول به سعادات را براى او فراهم فرموده ـ چه وسايل باطنيه ، كه عقل و قوه تميز و استعداد وصول به غايات و عشق
فطرت به كمال و جمال است ، و چه وسايل ظاهريه ، كه عمر و وقت و محيط
مناسب و اعضاى سالم و عمده آنها هاديان راه هدايت و كتابهاى آسمانى و
دستورات الهى و مفسران آن است ـ با همه وصف ، كفران نعم غير متناهيه الهيه را نموده بلكه به امانات
الهيه خيانت نموده و ترك تبعيت عقل و شريعت را كرده ، متابعت هواهاى
نفسانيه و شياطين جن و انس را ، به متابعت حق ـ كه ولى نعم است ـ ترجيح داده ، يك وقت از خواب گران عالم طبيعت و غفلت بى پايان و مستى و
بيهوشى برانگيخته شود كه همه فرصتها را از دست داده و جميع نعم خداداد
از دستش رفته و عوض آن كه سعادات ابديه به آنها تحصيل كند ، سقاوتهاى
دائمه براى خود تهيه نموده ، با جن و شياطين و اصحاب جحيم قرين ، و در
ظلمتها و فشارها و آتشها و غل و زنجيرهاى گران و مار و عقربها محشور ،
و منتهاى سيرش به سوى هاويه و ما ادراك ماهيه
نار حاميه
(101)شده است .
همچون بيچاره اى را تصور كن ! چه حسرتها دارد وقتى كه مى بيند رفقاى او
و همجنسها و هموطنهاى او به سعادات و غايات كماليه خود رسيدند ، و او
از قافله كاملان باز مانده و به ناقصان و اشقيا ملحق شده ، و راه چاره
اى ندارد و جبرانى براى نقايص او نيست .
امروز تا در حجاب عالم طبيعت و غلاف نشئه ملكيم ، نمى توانيم تصور آن
عالم و اوضاع و احوال آن را بنماييم . حقايق رايجه اى كه در غيب اين
عالم است و حق تعالى به لسان كتب آسمانى و لسان انبياء معظم و اولياء
مكرم ـ عليهم السلام ـ براى ما بيان فرموده ، به نظر ما از يقينيات نيست ، و اگر صورتا اظهار
ايمان به آنها كنيم يا فرضا اعتقاد عقلى نيز به آنها داشته باشيم ، از
روى برهان و تعبد به قول اولياء و علماء ايمان قلبى ـ كه ميزان كمال انسانى است ـ به آنها ، فى الحقيقه ، نداريم و با پاى استدلالى چوبى
(102)مى خواهيم اين راه پر پيچ و خم و طريق پر خطر را
طى كنيم ، و با اين عِدّه و عُدّه به مقصد نمى رسيم ، و از رهروان منزل
عشق باز مى مانيم .
و در آخر اين حديث شريف ، كه ما در صدد شرح آن هستيم ، اشاره اى به بعض
آنچه در اين چند ورق نموديم فرموده ، آن جا كه فرمايد :
فلا تجتمع هذه الخصال كلها من اجناد العقل الا
فى نبى او وصى نبى او مؤمن قد امتحن الله قلبه للايمان و اما سائر ذلك
من موالينا فان احدهم لا يخلو من ان يكون فيه بعض هذه الجنود حتى
يستكمل و ينقى من جنود الجهل ، فعند ذلك يكون فى الدرجة العليا مع
الانبياء و الاوصياء
از اين حديث شريف ، معلوم شود كه : مؤمنينى كه قلبهاى آنها مصفى و خالص
شده باشد براى نور ايمان ، تمام اين خصال در آنها مجتمع شود و ساير
مردم ، كه در آنها يكى يا بيشتر از جنود عقل است ، مى توانند به واسطه
رياضات علميه و عمليه ، خود را كامل كنند و از جنود جهل منزه و مبرى
شوند و به جنود عقل مزين و محلى گردند و به درجه علياى كامله در جوار
انبياء و اولياء برسند.