دفتر عقل و قلب

احمد عابدي

- ۷ -


كلام خدا و كتاب خدا

كلام خدا يكي از مسائل اساسي علم كلام، فلسفه، عرفان، تفسير و علوم قرآن است. متكلمين از نظر حدوث و قدم و كلام لفظي و نفسي به آن مي نگرند، امّا عرفا آن را بيان آنچه در دل است، خوانده اند؛ به همين جهت كلام را با لفظ برابر ندانسته و فعل خداي تعالي را نيز كلام و قول او مي شمارند.

مقدمه

كلام خداي تعالي از موضوعات مشترك چند علم عقلي و نقلي است. هركدام از صاحبان علوم كلام، فلسفه، عرفان، علوم قرآن و تفسير توجهي جدّي به آن داشته و هر يك از زاويه ديد خود به آن نگريسته اند. بيشترين دل مشغولي متكلمان پاسخ به اين دو سؤال بود كه آيا كلام خدا حادث است يا قديم؟ و آيا كلام منحصر به لفظي است يا آنكه شامل نفسي نيز مي گردد؟ فرهيختگان علوم قرآني نيز نظر و جهت بحث خود را بر محكم و متشابه و راه شناخت و تفسير هركدام معطوف داشتند. مقاله اي كه اينك پيش روي داريد، كلام خداي را با ديدگاه عرفاني مورد مطالعه قرار مي دهد.

معناي كلام

در مشرب عرفاني هر فردي از افراد وجود كلمه اي از كلمات خداي تعالي است كه داراي ظهر و باطن و حدّ و مطلع و مراتب هفت گانه و بلكه هفتادگانه است. بر همين اساس كتاب تدويني الهي داراي هفت باطن است. آن از مرتبه احديت به عالم الفاظ و اصوات تنزل يافته تا براي تمام اقشار مردم هدايت باشد و هر آيه اي نسبت به هر گروهي باطني دارد.

صدرالدين قونوي گويد: «كلام به معناي تأثير متكلم در مخاطب است، به قوه اي كه تابع اراده او باشد و به آن وسيله آنچه در نفس اوست به مخاطب ابراز شده و به او رسانده شود، و ايجاد حق تعالي اعيان ممكنات را نيز چنين است؛ زيرا آنها كلمات و حروف خداي تعالي هستند كه آنها را به وسيله حركت حبّي غيبي از نفس خود اظهار نموده تا به وسيله اين كلمات خداوند و اسماء و صفات او شناخته شوند».(1)

قونوي در اينجا كلام را به معناي تأثير گذاردن در مخاطب دانسته و آن را طوري تفسير مي كند كه با ظاهر آيات شريفه قرآن و كلمه بودن عيسي موافق درآيد، و از اين رو اعيان موجودات را كلمات و حروف الهي معرفي كرده است.

اگر ما به نحوه شكل گيري كلام و هدف از پيدايش آن توجه كنيم، مقصود از كلام را بهتر متوجه مي شويم. آيا بايد كلام را تنها در محدوده واژه ها و الفاظ جستجو كنيم يا آنكه اعيان موجودات خارجي كلمات واقعي بوده و در اصل كلام همانهاست و اگر الفاظ را كلام مي ناميم، از نوعي اعتبار بهره جسته ايم.

علامه طباطبائي فرموده است: «كلامي كه از امور اعتباري است، احتياج و ضرورت اجتماعي سبب پيدايش آن شده است؛ چون در يك جامعه مردم مجبورند كه آنچه را در دل دارند، به يكديگر اظهار كرده و بفهمانند و اگر انسان مي توانست به تنهايي زندگي كند، نيازي به تكلم نيز پيدا نمي كرد. پيدايش كلام نيز با مطالعه احوال موجودات روشن مي شود؛ مثلاً مرغ در ابتدا وقتي مي خواهد وجود دانه و خوردن آن را به جوجه خود بفهماند، دربرابر جوجه خود يك دانه اي را با منقار خود برداشته و به اين وسيله دانه برداشتن را به او ياد مي دهد، و سپس دانه اي ديگر را برداشته و نوعي صدا از خود برمي آورد، و پس از مدتي تنها همان صدا را ايجاد مي كند و نيازي به برداشتن دانه و نشان دادن آن احساس نمي كند و جوجه نيز مقصود او را مي فهمد. انسان نيز اين گونه است؛ بنابراين مي توان گفت: «لفظ» يا «كلام» وجودي اعتباري براي معناي خود است، و تكلم راهي است براي رسيدن به آنچه در دل متكلم است، و چون هدف از كلام بيان چيزي است كه در دل است و هر فعلي نيز چنين دلالتي دارد، مي توان گفت كه هر فعلي خود نوعي از كلام است؛ با اين تفاوت كه دلالت لفظ اعتباري است و دلالت فعل حقيقي است. پس هر موجودي كلام خداوند است».(2)

علامه طباطبائي در اين سخن خود چون به هدف كلام توجه كرده است، هر موجودي را كلام تكويني خداوند دانسته است. اما صدرالدين قونوي با توجه به معناي كلام كه همان جرح و اثر گذاردن است، هر موجودي را فعل خدا دانسته است. در مهمترين خطبه توحيدي نهج البلاغه نيز فعل خدا كلام خدا خوانده شده است: «و انما كلامه سبحانه فعلٌ منه؛ كلام خداوند همان فعل اوست».(3)

باتوجّه به آنچه گذشت، معلوم شد كه اولاً، لازم نيست كه هميشه كلام «لفظ» باشد؛ بلكه كلام اعم از لفظ و فعل است و هركدام از اين دو مي توانند كلام باشند و ثانياً، لازم نيست كه هميشه كلام بيان كننده آنچه در دل انسان است باشد؛ بلكه هر چه علامت چيز ديگر باشد، چه آن چيز در دل باشد يا غير دل، كلام خواهد بود. پس هر چه بيان كننده جهان هستي باشد، كلام است؛ چه لفظ باشد يا غير لفظ، و بيان مقصود فرقي نمي كند كه بواسطه وضع يا بالذات باشد، و مهم در كلام بودن همان علامت چيز ديگر بودن است، و لذا گاهي مي گويند: با زبان بي زباني گفتم.

ضمناً اگر آيه شريفه «لا يمسّه الّا المطهّرون»(4) [واقعه، آيه 78] نفي باشد - نه نهي - چون كلام مقدس الهي از ساحت و مطلب خلاف مبري و دور است و اين آيه شريفه دلالت دارد كه جز انسانهاي پاك هرگز كسي به اين كتاب الهي نمي رسد و از طرف ديگر مي دانيم كه انسانهاي ناپاك نمي توانند قرآن كريم را مسّ كنند، معلوم مي شود كه مراد از اين آيه آن كتابي است كه كلمات آن غير از اين الفاظ و كلمات است؛ يعني: همان موجودات تكويني است كه كلمات خدا بوده و هر كدام دلالتي بر مراد الهي دارند.

معناي كتاب

معمولاً مردم كاغذي را كه بوسيله قلم رنگي چيزي بر آن نوشته شده باشد، «كتاب» مي نامند؛ ولي با اندكي دقت روشن مي شود كه هرگز نوع كاغذ مقوّم كتاب بودن نيست و براي تحقق كتاب هرگز نوع كاغذ مدخليّتي ندارد؛ همچنانكه با دقت بيشتر معلوم مي شود كه در تحقق كتاب، اصل وجود كاغذ نيز لازم نيست و بلكه نوع قلم يا اصل وجود قلم و حتي خود نوشته نيز ضرورتي ندارد. تنها چيزي كه قوام كتاب به آن بستگي دارد، اين است كه بايد چيزي باشد كه نويسنده، مقصود خود را در آن اظهار كرده باشد. چنين چيزي كتاب است. پس هر چه كه بتواند نشانه مراد و مقصود شخص باشد، كتاب او خواهد بود، و به اين جهت مي توان گفت كه همه عالم كتاب خداست. چنين كتابي را «كتاب تكويني» گويند.

بنابراين كتاب به «كتاب تدويني» كه قرآن مجيد است و «كتاب تكويني» كه جهان است تقسيم مي شود، و اين كتاب تكويني نيز به «كتاب انفسي» كه جان انساني است(5) و «كتاب آفاقي» كه جهان غير انساني است تقسيم مي پذيرد.

جهان كتاب تكويني خداوند است؛ زيرا نشان دهنده خداي تعالي و حكمت او و هدف از خلقت است؛ پس صحيفه وجود عالم خلق، كتاب خدا است و اعيان موجودات آيات اوست: «انّ في اختلاف الليل و النهار و ما خلق الله في السموات و الارض لآيات لقوم يتقون»(6)[ جاثيه، آيه 5] و به جهت آنكه كتاب داراي آيات است و آيات گاهي در كتاب تدويني و گاهي در كتاب تكويني انفسي و گاهي در كتاب تكويني آفاقي ثبت شده اند، خداي تعالي فرموده است: «سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبيّن لهم انه الحق»(7) [فصلت، آيه 53].

در ادبيات عرفاني نيز معمولاً آدم و عالم را به عنوان كتاب معرفي مي كنند. مثلاً در شعري منسوب به حضرت علي عليه السلام آمده است:

انت الكتاب المبين الذي بأحرفه يظهر المظهر(8)

و شبستري گويد:

بنزد آنكه جانش در تجلي است همه عالم كتاب حق تعالي است
عرض اعراب و جوهر چون حروف است مراتب جمله آيات و وقوف است

و سعدي گويد:

برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفتري است معرفت كردگار

عارف بزرگ ميرزا مهدي آشتياني فرموده است: «هر چه كه چيزي در آن نقش ببندد كتاب است؛ چه آنكه كاغذ يا لوح ظاهري يا لوح و صحيفه باطني و معنوي باشد و يا آنكه صحيفه ذهن عالي يا سافل يا از موجودات خارجي باشد. به هرحال تفاوتي ندارد، و اگر آن صحيفه از موجودات خارجي بود، تفاوتي نمي كند كه از موجودات امري باشد يا خلقي، و نيز تفاوتي نمي كند كه حروف آن الفاظ و حروف و كلمات ظاهري يا وجودي يا معنوي الهي باشد يا از كلمات تام جبروتي ابداعي يا از آيات محكمات ملكوتي انشائي يا از متشابهات ناسوتي عالم ماده باشد. تمام اينها كتاب مي باشند».(9)

دي عشق نشان بي نشاني مي گفت اسرار كمال جاوداني مي گفت
اوصاف جمال خويشتن بي من و تو با خود به زبان بي زباني مي گفت
آندم كه ز هر دو كون آثار نبود بر لوح وجود نقش اغيار نبود
معشوقه و عشق و ما بهم مي بوديم در گوشه خلوتي كه اغيار نبود(10)

عرفاي بزرگ موجودات خارجي را «كلمات وجودي» و مجردات و مفارقات را «كلمات تام» و ماهيات و حقيقت موجودات را «كلمات معنوي و غيبي» مي خوانند.(11)

معناي كلمه خدا

سيد حيدر آملي كه از مفسران و عارفان بزرگ شيعه است، گويد: «در آيه شريفه «ن و القلم و ما يسطرون»(12) [قلم، آيه 1 نون همان اجمال علوم و حقايق است كه به منزله دوام يا عقل اول است، و قلم عبارت از تفصيل علوم و حقايق يا نفس كلي است و اين قلم و دوات همه موجودات و حقايق را نوشته اند كه همان وجود مطلق است كه اين وجود مطلق كلمه خداست و ازلاً و ابداً پايان ندارد. پس كلمه خداوند، يعني: تك تك هر كدام از ماهيات و اعيان و حقايق موجودات خارجي. به هر حال هر موجودي را كه داراي نوعي تعيّن باشد، كلمه مي نامند»(13). وي در جاي ديگر گويد: «به اتفاق همه علما مقصود از كلمات خداوند اعيان موجودات است»(14). همچنانكه روشن است، مقصود از كلمات در آيه شريفه «لو كان البحر مداداً لكلمات ربي ...» نيز معنا و حقيقت كلمات است، نه الفاظ آنها.

تفاوت كلام و كتاب

اينك اين سؤال درخور طرح است كه آيا كتاب خداوند و كلام خداوند دو چيز است يا با همديگر اتحاد دارند.

پاسخ اين سؤال آن است كه كلام وقتي ثبت و ضبط شود كتاب مي گردد و به ديگر سخن: هرگاه كلام متشخص گردد كتاب مي شود؛ به همين جهت وقتي انساني چيزي را بنويسد، نوشته او را كلام او نيز مي توان ناميد. چنانكه فراوان مي گوييم: «فلان نويسنده در كتاب خود گويد ...». از طرف ديگر قبلاً گفتيم كه وجود هر انساني يك كتاب انفسي است و آنچه را كه انسان مي گويد، درواقع تدوين كتاب انفسي اوست.

بنابراين حقيقتاً هر كلامي كتاب است و هر كتابي كلام، و اگر تفاوتي بين كلام و كتاب است، اعتباري و نسبي است. مقصودي كه بيان شده است، اگر با فاعل آن مقايسه شود كلام است و اگر با قابل آن سنجيده شود، كتاب است. پس مي توان كتاب خدا را كلام خدا و كلام او را كتاب ناميد.

البته اگر به نسبت هاي ميان كلام و كتاب نگريسته شود، تفاوتهاي بسياري ميان آن دو به نظر مي رسد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:
الف) كتاب خلقي است و كلام امري است.
ب) كتاب داراي كثرت است و كلام وحدت دارد.
ج) كتاب مادي است و كلام مجرد است.
د) كتاب تفصيل و تفريق است و كلام اجمال و جمع است.
ه) كتاب مركب است و كلام بسيط است.
و) كتاب تدريجي است و كلام دفعي است.
ز) كتاب داراي تضاد ترتبي است و رطب و يابس در آن است و كلام منزه از كثرت و تضاد است.
ح) كتاب دنيائي است و كلام آخرتي است.
ط) كتاب شهادت است و كلام غيب است.
ي) كتاب آفاقي است و كلام انفسي است.
ك) كتاب محسوس است و كلام معقول است.

به هر حال هركدام از كتاب خدا و كلام خدا داراي آياتي بوده و به وجهي هركدام عين يكديگر بوده و تفاوت به اجمال و تفصيل است. انسان بايد با مطالعه كتاب خداوند - چه كتاب تدويني و چه كتاب تكويني - از عالم محسوس به جهان معقول پي برده و با مطالعه كلام خداوند از غيب جهان و عالم آخرت باخبر شود.(15)

اينك مناسب به نظر مي رسد، ارتباط عالم عقول با عالم ماده يا ملك با ملكوت روشن گردد. اين ارتباط در بيت ذيل چنين بيان شده است:

چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستي صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي

اين معنا را امام صادق عليه السلام چنين بيان فرمود:«كتاب خداي تعالي داراي چهار بخش است: عبارت، اشاره، لطايف، حقايق. عبارت براي عوام، اشاره براي خواص،لطايف براي اولياء و حقايق براي انبياء عليهم السلام است».(16)

نكته ديگر آن كه هرگز كتاب خدا با كتاب انسانها قابل مقايسه نيست؛ زيرا كتاب خدا از باطن به ظاهر و از غيب به شهادت و از وحدت به كثرت و از تجرد به ماده آمده است؛ اما كتابهاي انسانها در صورتي كه ارزش و بار معنوي داشته باشند، از ظاهر به باطن و از محسوس به غيب و از ماده به تجرد حركت مي كنند، و لذا كتاب خدا قرآن نازل و دعا قرآن صاعد است.

اقسام كلام

گاهي كلام را به نفسي و لفظي تقسيم مي كنند و گاهي به اعلي و اوسط و ادني. كلام لفظي همان الفاظ و حروفي است كه تدريجاً از متكلم صادر مي شوند و كلام نفسي آن است كه در دل متكلم است و به فرموده امام خميني: «كلام نفسي يعني اظهار خداي تعالي آنچه در غيب احديت اوست به وسيله تجلي ذاتي بر حضرت واحديت».(17)

صدرالمتألهين در تفسير كلام اعلي و اوسط و ادني فرموده است:

«كلام اعلي يا بالاترين كلام آن است كه عين و خود كلام مقصود اوّلي و بالذات متكلم باشد و هيچ مقصودي و غرضي پس از آن و اشرف و اهمّ از آن نباشد؛ براي مثال خداي تعالي مجردات را با كلمه «كن» ايجاد كرده است و هيچ غايتي ديگر وراي امر الهي وجود ندارد؛ اما كلام اوسط كلامي است كه خودش به تنهايي مقصود نيست؛ بلكه چيز ديگري نيز مقصود است؛ ولي لزوماً بر يكديگر مترتب شده، قابل انفكاك و تخلّف از يكديگر نيستند؛ مثل امر خداوند به فرشتگان كه قابل تخلّف نيست: «لا يعصون الله ما امرهم»(18)[ تحريم، آيه 6] و اما كلام ادني يا پايين ترين قسم كلام آن است كه آن كلام داراي مقصودي قابل تخلّف باشد؛ مثل كلام خداوند خطاب به جن و انس».(19)

مخاطب كلام الهي

در يك نگاه ابتدايي بايد گفت: قرآن از آن جهت كه كلام خداست، مخاطب آن قلب پيامبر است و از آن جهت كه كتاب خداست، مخاطب آن هر قاري و بلكه تمام مردم است؛ اما كلام از ديدگاه عرفاني مراتبي دارد و در هر مرتبه آن را مخاطبي است.

اولين مرتبه كتاب و كلام حضرت احديت ذاتي و تعيّن اول است كه آن را جمع الجمع(20) و حقيقة الحقايق يا مقام «او ادني»(21) گويند؛ چون اين مقام مجلي حقايق آيات الهي است كه در غيب مغيّب ذات مستكن بوده، همه چيز از صغير و كبير و رطب و يابس در آن وجود دارد. در اين مرتبه حق تعالي ذات خود را به ذات خود مشاهده مي كند. در اين مرتبه متكلم و مخاطب آن ذات مقدّس است.

دومين مرتبه كلام الهي تكلم در مرتبه احديت(22) است. حضرت امام خميني رحمه الله مي فرمايد: «طبق تحقيق عرفاني خداي تعالي در مرتبه و مقام احديت نيز متكلم مي باشد، و تكلّم او همان فيض اقدس(23) و تجلّي اعلاي اوست و مخاطب اين كلام ابتدا حضرت اسماي ذاتي است»(24) و به بيان ديگر گوييم: كلام در مرتبه احديت يعني اظهار آنچه در غيب احديت نهفته است و چون اين اظهار بوسيله تجلّي ذاتي بر حضرت واحديت(25) است، مخاطب اين مرحله از كلام همان حضرت اسماء و مقام واحديت است. در مرتبه احديت همه اسماء و صفات به صورت احدي حضور دارند؛ به همين جهت در اين مرتبه كلام با علم و اراده و كراهت و ديگر صفات متحد است.

سومين مرتبه كلام مرتبه واحديت است كه مقام «قاب قوسين»(26) است: اين مقام مقام كثرت است و خداي تعالي آنچه را در غيب احديت دارد، بر حضرت واحديت متجلّي مي سازد. اينجاست كه اسماء و صفات از يكديگر متمايز شده و كلام به ديگر صفات او رجوع نمي كند. امام خميني رحمه الله فرموده است: «كلام نفسي به معناي علم و اراده و كراهت و رضا نيست؛ زيرا در مقام تكثير اسماي الهي و در مقام واحديت صفات به يكديگر برگشت ندارند: نه اراده به علم برمي گردد، آنگونه كه مشهور بين فلاسفه محجوب است و نه سمع و بصر به علم برگشت مي كنند يا علم به آنها، آن گونه كه شيخ اشراق تصور كرده است؛ بلكه كلام نفسي در حضرت علميه عبارت است از تجلّي حبي كه مكنون غيبي را بر حضرات اعيان(27) در تجلّي واحدي اظهار نمايد».(28)

مخاطب كلام خداوند در اين مرتبه انسان كامل است. در اين مرتبه قرآن كريم از حقايق علميه و شؤون ذاتي است؛ ولي در عين حال قابل تنزيل است؛ اما در دو مرتبه اول قابل تنزيل به عالم خلق نبوده و در همان عالم ربوبي باقي است. امام خميني رحمه الله مي فرمايد: «حقيقت قرآن شريف الهي قبل از تنزل به منازل خلقيه و تطوّر به اطوار فعليه از شؤون ذاتيه و حقايق علميه در حضرت واحديت است و آن حقيقت كلام نفسي است كه مقارعه ذاتيه در حضرت اسمائيه است».(29)

با يك دقّت عرفاني روشن مي شود كه قرآن كريم كلام خداوند است كه ذات مقدس با دو اسم شريف «ظاهر» و «متكلم» در آن تجلّي نموده است، و حضرت احديت نيز مخاطب كلام مرتبه احديت است كه حق تعالي با اسم مبارك «باطن» در آن تجلي يافته است و اما مقام غيب الغيوبي:

عنقا شكار كس نشود دام بازچين كاينجا هميشه باد بدست است دام را

پى‏نوشتها:‌


1) قونوي، محمّد بن اسحاق؛ «اعجاز البيان في تأويل امّ القرآن» چاپ سوم، قم، انتشارات اروميه، 1404 ق، ص 74.
2) ملاصدرا، صدرالدين شيرازي، «الاسفار الاربعه» چاپ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1981م، ج 7، ص 3، پاورقي.
3) نهج البلاغه» گردآوري سيّد رضي، با تصحيح صبحي صالح، چاپ اول، قم، دفتر نشر اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، 1408 ق، خطبه 186، ص 86 .
4) جز پاكان بر آن دست نسايند.
5) سيد حيدر آملي گويد: حضرت علي عليه السلام فرمود: «صورت انساني كتابي است كه خداوند بدست خود نوشته است». (آملي، شيخ سيّد حيدر؛ جامع الأسرار و منع الأنوار، با تصحيح هنري كوين و عثمان يحيي، چاپ دوم، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1368 ش، ص 383).
6) براستي در آمد و شد شب و روز و آنچه خدا در آسمانها و زمين آفريد، نشانه هايي براي مردم پرواپيشه است.
7) نشانه هاي خود را در افقها و در دلهايشان به آنان خواهيم نمود تا برايشان روشن شود كه او حق است.
8) تو كتاب روشني كه با حرفهايت آنچه را آشكار مي شود، آشكار مي كني.
9) آشتياني، ميرزا مهدي؛ «تعليقة علي شرح المنظومة السبزواري» چاپ سوم، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1418 ق، ص 21.
10) همان، ص 23.
11) آملي، پيشين، ص 550.
12) ] . نون، سوگند به قلم و آنچه مي نويسد.
13) همان، ص 549.
14) همان، ص 698 .
15) طوسي، خواجه نصيرالدين آغاز و انجام» چاپ اول، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1366 ش، ص 45 و ملاصدرا، صدرالدين شيرازي؛ مفاتيح الغيب، چاپ اول، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1363 ش، ص 24.
16) آملي، پيشين، ص 530.
17) خميني (امام)، روح الله؛ «تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس» چاپ اول، قم، مؤسسه پاسدار اسلام، 1406 ق، ص 63 .
18) از آنچه خدا به آنان فرمان داده، سرپيچي نمي كنند.
19) ملا صدرا؛ «الاسفار الاربعه» پيشين، ج 7، ص 5 و همو؛ «مفاتيح الغيب» پيشين، ص 17.
20) جمع الجمع يا مقام عماء حقيقت هستي است، به شرط آنكه چيزي با آن لحاظ نشود و اين را گاهي مرتبه احديت مستهلكه جميع اسماء و صفات و نيز حقيقة الحقايق مي گويند. در اين مرتبه حقيقت وجود مطلق بوده و هيچگونه قيد و شرطي حتي قيد لا بشرط را نيز ندارد.
21) مقام «او ادني» به معني جامع و برزخ بين وجوب و امكان است، در حال فناء هنوز حكم كثرت باقي است؛ ولي در حال فناي از فناء ديگر هيچ اسم و رسمي باقي نمي ماند. اين مقام مقام صحو بعد المحو يا مقام «او ادني» است كه صاحب آن حقيقت محمديه است كه غير از وجوب ذاتي و قدم ذاتي داراي تمام صفات ديگر است.
22) مرتبه تعيّن اول يا فنايي كه هيچ نشاني نداشته باشد، احديت ناميده مي شود.
23) فيض اقدس همان تجلي غيبي احدي يا تعين اول است كه باطن اسم شريف «اله» از جهت وجهه غيبي مي باشد.
24) خميني (امام)، پيشين، ص 275.
25) مقام واحديت مقام تعيّن ثاني است كه از همه تعيّنات فاني شده است؛ جز از خود فناء.
26) قاب قوسين نزد عرفاي بزرگ مقام اطلاقي است و چون سماوات و ارضين و ارواح به جهت مقيّد بودنشان هيچكدام نمي توانند مطلق را تحمّل كنند. فناء از فناء و رسيدن به حقيقت اطلاقي را مقام قاب قوسين گويند و مي توان مقام قاب قوسين را مقام اسماء صفات و حضرت علميه يا تعيّن ثاني دانست.
27) حضرت امام خميني حضرات اعيان را اين گونه تفسير كرده است:
«1 - حضرت غيب مطلق يعني احديت اسماي ذاتي و عالم آن سرّ وجودي است.
2 - حضرت شهادت مطلق كه عالم آن عالم اعيان در حضرت علميه و عينيه است.
3 - حضرت غيب مضاف اقرب به غيب مطلق كه عالم آن وجهه غيبي اعياني است.
4 - حضرت غيب مضاف اقرب به شهادت كه عالم آن وجهه ظاهر اعياني است.
5 - احديت جمع اسماي غيبي و شهادت كه عالم آن كون جامع است». (همو؛ تعليقات علي شرح فصوص الحكم؛ پيشين، ص 32).
البته ديگر اين حضرات خمس را اين گونه تعريف كرده اند:
1 - حضرت غيب مطلق كه همان اعيان ثابته درحضرت علميه ياحضرت احديت است.
2 - حضرت شهادت مطلقه كه عالم ملك يا حس است.
3 - حضرت غيب مضاف كه نزديك به غيب مطلق است و آن را عالم جبروت و ملكوت يا عقول و نفوس مجرده مي نامند. اين مرتبه را مرتبه ارواح نيز مي توان ناميد.
4 - حضرت غيب مضاف كه نزديك به شهادت باشد و آن را عالم مثالي گويند.
5 - حضرت كون جامع كه دربردارنده چهار عالم قبلي است و اين همان عالم انساني است».
28) همو؛ «آداب الصلوة» چ 1، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1370 ش، ص 200.
29) همو؛ «تعليقات علي مصباح الانس» ص 275.